فصل نقل و انتقالات

وطن امروز ۱۵ تیر ۱۳۹۴

الان که دیگر نه، اما روزگار نوجوانی که در تیم «جوانان پاس» و «امید هما» زیر نظر مربیان عزیز و زحمتکش؛ آقایان «عمران عزتی» و… اف بر این حافظه لعنتی! اسم مربی‌ام در تیم فوتبال امید هما یادم رفت! حالا تا اسم ایشان یادم بیاید، متنم را بنویسم. داشتم می‌گفتم که روزگار لگد زدن حرفه‌ای به توپ، عجیب دنبال می‌کردم اخبار فوتبالی را، آنهم با ریز جزئیات. القصه! همچین که بازی‌های لیگ تمام می‌شد، غم عالم می‌نشست بر دلم! آنچه اما این غم بزرگ را تا حدودی تسکین می‌داد، هیجان ناشی از نقل و انتقالات بازیکنان بود؛ اینکه عقاب آسیا، سر از پرسپولیس درآورده، اینکه هاشمی‌نسب لنگی، کیسه آبی به تن کرده، اینکه فلانی رفته سپاهان و بهمانی منتقل شده دینامیت‌سازی اشترانکوه! رسما خل بودیم و سرگرم با این خزعبلات هیچ و پوچ… که البته الان می‌گویم «خزعبلات هیچ و پوچ»! روزگاری همه تنفسم در هوای فوتبال بود و متن و حاشیه‌اش. سندش هست! عکسش هست!

اساسا زندگی آدمی، سراسر «فصل نقل و انتقالات» است. همین من! امروز در متروی خط نمی‌دانم چی، «ایستگاه جوانمرد قصاب» جایم را دادم به یک جوانک نابینای عصای سفید بر دست و بعد، مثل همه آدم‌های این کاره، خیره شدم به افق! همین کار، یعنی انتقال من به تیم حق! یعنی که یک کار خوب! بگذریم که «ایستگاه سیدالکریم» فهمیدم جوانک نابینا، شیاد از کار درآمده و نابینا که نیست هیچ، انکشف، کیف‌زن هم هست! این را از دعوایی فهمیدم که رخ داد بین و او و عاقله‌مردی ۴۰ ساله که عجیب شباهت داشت به بابااکبر! لاکردار آنقدر شبیه ابوی شهید بود، دو سه باری زد به سرم بلکه بروم باهاش سر حرف را باز کنم و احیانا عکسی و از این حرفها… اما دست آخر، بی‌خیال شدم!

حتم داشتم و دارم که شیاد از کار درآمدن جوانک ارواح عمه‌اش نابینا، چیزی از اجر عمل خوب من کم نمی‎‌کند. منتهای مراتب، چند ساعت بعد در مسیر برگشت و در همان مترو، نشسته بودم که عدل، پیرمردی در فلان ایستگاه سوار واگن شد! خواستم دوباره از جایم بلند شوم لیکن وسوسه‌ای نفسانی بنا کرد قلقلک دادن نگارنده؛ «بشین سر جات بابا! جخت‌بلا بلند می‌شی می‌بینی اینم آخرش شیاد از کار درآمد!» دوباره القصه! برای آنکه خیلی هم ضایع نباشد، روزنامه‌ای را که از قبل خریده بودم درآوردم از کیف و بنا کردم خواندن، لیکن زیرزیرکی داشتم پیرمرد را به قول معروف، می‌پاییدم! بیشتر که در چهره‌اش دقیق شدم، دیدم برایم آشناست! یعنی کجا دیده بودمش؟ کجا؟ کی؟ هر چه زور زدم، آخرش، نفهمیدم که نفهمیدم! حدود نیم ساعت بعد، به علت تغییر خط، از واگن پیاده شدم اما با آنکه توقع داشتم پیرمرد برود روی صندلی‌ام بنشیند، جوانکی زرنگی کرد و مثل فرفره رفت نشست روی صندلی‌ام!

فی‌الحال که مشغول نوشتم این «قصه‌واره واقعی» هستم، یعنی ساعت ۲۳ شب شنبه، سیزدهم تیرماه ۹۴ فکر می‌کنم من و این جوانک، هر دو با هم، عملی انجام دادیم که حکم انتقال از تیم خدا بود به تیم شیطان! تعارف که ندارم! تعارف که نداریم! کار خوب، خوب است و بازی در زمین خدا؛ کار بد هم بد است و بازی در زمین شیطان! گاه روزی ۱۰ بار، از تیم خدا منتقل می‌شوم به تیم شیطان!

باز، دم آن فوتبالیستی که با یک قرارداد ۲ میلیاردی سر از استقلال درمی‌آورد، گرم! من بدبخت، بارها شده برای تیم جناب ابلیس، مفت و مجانی بازی کرده‌ام! اعتراف می‌کنم! ابلیس یعنی همین نفس خودم! همین نفس اماره سرکش که شیاد از کار درآمدن جوانک نابینا را بهانه کرد تا هرگز برای آن پیرمرد ریش‌سفید نورانی، از جا بلند نشوم!

حالا کار خدا را ببین! در واگن مترو، روزنامه… -یکی از روزنامه‌های دوم خردادی بود!- را که باز کردم، صفحه اولش چنگی به دلم نزد، فلذا رفتم صفحه آخر و در همان نگاه اول، چشمم افتاد به حدیثی از حضرت ابوتراب درباره «فواید نیکی کردن به مردم، به خصوص سالمندان»! من بیچاره مبتلای نفس، آن حدیث را خواندم و کلی هم به به چه چه کردم که چه زیبا سخن گفته «امیر بیان» لیکن از فرط خریت، اینقدر شعورش را نداشتم که فی‌المجلس، عمل کنم به این فرموده مولای متقیان!

دیگر وقت آن است که تو برایم بگویی امروز چند بار در «فصل نقل و انتقالات» به تیم خدا پیوستی، چند بار از این تیم گسستی و رفتی بازیکن باشگاه شیطان شدی؟! بگو بدانم شیطان، پولی هم به تو داده یا همین‌طور مفت‌کالذی با او قرارداد بستی؟!

آقایان ظریف، عراقچی، تخت‌روانچی و… حتی آن نخودچی که معلوم نیست دقیقا چه کاره تیم مذاکره کننده ماست، دمی باید دقت کنند با کدام توافق، در زمین دوست بازی کرده‌اند، با کدام توافق، در زمین دشمن؟! کجا موضع‌شان خداپسندانه بوده، کجا کدخداپسندانه؟! کجا به نفع اردوی ملت، کجا به نفع اردوگاه کاخ سفید؟!

اگر برای فوتبالیست‌ها، «فصل نقل و انتقالات» فقط حدود یک ماه است، برای الباقی آدمیان -که البته همین شوتبالیست‌ها هم جزءشان محسوب می‌شوند!- همیشه و هر ساعت و هر دقیقه و هر لحظه، «فصل نقل و انتقالات» است! این مهم، من و خانم سخنگوی محترمه وزیر امور خارجه ندارد! جمهور و رئیس جمهور ندارد! «فلانی‌نژاد» و «بهمانی چی‌چی‌جانی» ندارد! چپ و راست ندارد! اصلاح‌طلب و اصول‌گرا ندارد!

من هنوز راستش اسم مربی‌ام در تیم امید همای تهران را یادم نیامده اما… اما هم‌الان یادم آمد آن پیرمرد محترم عصا به دست را کی دیدم و کجا! شنبه ۶ تیر ۹۴! بیت رهبری، دیدار خانواده شهدای چند شهید داده استان تهران با «حضرت آقا»! حالا حق دارم به خودم بگویم «بدبخت بیچاره» یا نه؟! حالا حق دارم ۲ تا لیچار بار خودم کنم یا نه؟! وه که چه فرصت خوبی را از دست دادم! می‌توانستم با یک حرکت ساده، وارد باشگاه «الله پاسدار حرمت خون شهیدان» شوم و به تیم خدای پدران فرزند از دست‌داده… آنهم پدران چند فرزند از دست‌داده بپیوندم، اما خاک عالم بر سر این نفس کثیف!

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ناشناس می‌گوید:

    به نام خدا
    حدس من یه متن فوتبالیه با چاشنی سیاست!

  2. ... می‌گوید:

    نمی‌دانم متن در مورد چیه! اما چرا صاحب‌خانه‌ها هر سال اینقدر می‌کشن روی اجاره؟
    فقط یه حسنی که مستاجری داره اینه؛
    “دل نبند، چون مسافری”… اینو آدم خوب درک می‌کنه!

  3. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    تیتر که فوتبالیه، ولی می‌شه حدس زد نتیجه‌گیری متن چیه!

  4. سیداحمد می‌گوید:

    کنجکاوی فشار آورده به مغزم!

  5. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    ما همه مسافریم
    منتها بعضی‌ها تو هتل پنج ستاره داریوش مستقرن
    بعضی‌ها هم تو مسافرخونه شهرام‌شب‌پره!
    بازم خدا رو شکر. ناشکری نباید کرد…

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    اظهار نظرات شاذ دادکان هم در نوع خودش جالبه!! یا از این‌ور می‌افته یا از اون‌ور!!
    من نمی‌دونم چرا فکر می‌کنه تنها سوپرمن فوتبال ایران، خودشه؟؟

  7. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    حالا خیلی هم سخت نگیر.
    شیطانی که نامرئیه، بیست و چهار ساعته هم با آدم ور میره
    اگه قرار باشه گولش رو نخوری که می‌شی آیت‌الله بهجت!
    یه استغفار می‌کنی، دوباره می‌ری تو تیم خدا.
    می‌گن تو ماه رمضان، شیطان در بنده…
    ولی فکر کنم واسه من دربنده!

    مرخصی گرفته کنارم نشسته!!
    آشغال…

  8. حسین می‌گوید:

    اما خاک عالم بر سر این نفس کثیف!
    این جمله زبان حال هر روزه ماست
    اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک

  9. حبیب می‌گوید:

    بله حق دارید.
    خاک عالم بر سر این نفس کثیف!

  10. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    من الان حداکثر زمانی که می‌تونم یه عمل خیر رو نگه دارم، پنج دقیقه است!
    دارم کار می‌کنم به ده دقیقه برسه!
    در ضمن حیف اون میلیاردهایی که به این بی‌هنرها میدن!
    حیف والیبال نیست؟
    کشتی، وزنه برداری، تکواندو و…
    شرف دارن به این ورزش وارداتی.
    “دینامیت‌سازی اشترانکوه” با حال بود.
    در ضمن آدم “لنگی” باشه، بهتره تا “سوبله” باشه!

  11. سیداحمد می‌گوید:

    “و بعد، مثل همه آدم‌های این کاره، خیره شدم به افق!”

    خیلی قشنگ گفتید! 🙂
    http://hizbullahcyber.com/content/24000

  12. سیداحمد می‌گوید:

    “دم آن فوتبالیستی که با یک قرارداد ۲ میلیاردی سر از استقلال درمی‌آورد، گرم! من بدبخت، بارها شده برای تیم جناب ابلیس، مفت و مجانی بازی کرده‌ام!”

    وای بر ما… اگر نبود لطف و کرم خدا، اگر نبود یا حسین و یا ابالفضل که از بی‌راهه نجات‌مان دهد، اگر نبود…

    یا غفار الذنوب… العفو…

  13. سیداحمد می‌گوید:

    چهاردهم تیر…
    بزرگترین آدم‌ربایی تاریخ…
    حاج احمد…

    http://opload.ir/im/4m94/04232148a5691.jpg

  14. ناشناس می‌گوید:

    من خیلی وقته پیوستم به تیم خدا
    منتهی نمی‌دونم چرا همه‌اش نیمکت‌نشینم!
    با همین وضع پیش بره، احتمالا فصل بعدی میرم تو لیست سیاه! 🙂

  15. حیدر علی می‌گوید:

    سلام حاجی
    مطلب یا بهتر بگم نیشتر خوبی بود.
    راستی در مورد مطلب قبلی دوست داشتم نظرتون رو درباره کتاب «راز قطعنامه» بفرمایید.
    البته اگه دوست داشتین. البته کامل نخوندم کتاب رو!

  16. صبا می‌گوید:

    واقعا واسه اون پیرمرد، از جا بلند نشدید؟؟
    واقعا که!!

  17. سیداحمد می‌گوید:

    این «قصه‌واره واقعی» شما، هم لبخند داشت، هم بغض و دلهره!
    و اما گذشته از این حرفها
    .
    .
    .
    در هزار و پانصد و شصت و دومین متن وبلاگ، آمار بازدید از ۴ میلیون گذشت!
    با همون وبگذر معمولی، بدون دست‌کاری و تقلب!
    🙂
    ماشاءالله حزب‌الله…

  18. صبا می‌گوید:

    درسته که میگن “الاعمال بالنیات” ولی خب هر عملی، از ی طرف، ی عکس‌العملی داره، از ی طرف دیگه خودش نتیجه‌ی عمل دیگه ست! 🙂 اینکه شما جای‌تان را دادید به آن جوانک عصای سفید به دست، اجرش به جای خود، ولی همین که نتیجه‌اش اونی نبود که خوب باشه و درست باشه و یارو شیاد از آب دراومد، اینم شاید نتیجه‌ی ی چیزی بوده دیگه! و هم امتحانی واسه قرار بعدی خدا! (قرار گرفتن پیرمرد سر راه تون)

    الان فکر کنم؛ همه هوار شن سرم واسه این دو تا کامنتم! 🙂

  19. ناشناس می‌گوید:

    چه «فرصت خوبی»، نه چه «فرصت بدی»!

  20. گفت و شنود می‌گوید:

    اتوبوس!

    گفت: آقای زیباکلام گفته است؛ مردم آماده باشند که برای عید فطر، جشن هسته‌ای بگیرند، چون همه مسائل حل شده است!
    گفتم: کدام مسائل حل شده؟!

    گفت: ایشان می‌گوید؛ تکلیف نطنز و فردو مشخص شده، تعداد سانتریفیوژهایی که باید فعال باشند معلوم شده، حجم اورانیوم غنی‌شده‌ای که باید در ایران باشد مشخص شده و…
    گفتم: اینها که امتیازات ما به حریف است! ایشان نفرموده‌اند در مقابل این امتیازات چه گرفته‌ایم که به خاطر آن باید جشن بگیریم؟! مثلا آیا تحریم‌ها برداشته شده یا تحقیق و توسعه ادامه خواهد داشت؟ و…

    گفت: اتفاقا درباره لغو تحریم‌ها، لام‌ تا کام حرف نزده و توضیح نداده که چرا باید به خاطر امتیازاتی که داده‌ایم جشن بگیریم؟!
    گفتم: چه عرض کنم؛ یارو نصف شب از وسط اتوبوس بلند شد و در گوش راننده چیزی گفت که راننده بهش گفت؛ آقا برو بشین. بعد از چند دقیقه دو مرتبه همین کار تکرار شد و راننده با عصبانیت گفت؛ مرد حسابی مگه عقل از سرت پریده؟ مسافرها پرسیدند مگه چی شده؟ و راننده گفت؛ به من میگه اتوبوس رو چپ کن، یک کمی بخندیم و شادی کنیم!!

  21. سیداحمد می‌گوید:

    خنده‌دار بود گفت و شنودش!

  22. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    سایتی که چهار میلیون بازدید کننده داره، گزینه خیلی خوبیه واسه تبلیغات و رقم بالایی هم داره.
    برای اینکه با حال و هوای قطعه هم مناسب باشه، تبلیغات مذهبی بذار.

    مثلا:
    چفیه حاج‌عمار!
    بانک صوتی حاج‌منصور از اول انقلاب
    انگشتر سید!
    کفن با آیت‌الکرسی
    خاطرات حاج آقا، تا نیمه اول ٩۴
    سوهان حاج حسین و پسران
    عکاسی حاج‌حسین با کادر بندی زاقارت

  23. صبا می‌گوید:

    من الان دچار درگیری ذهنی شدم؛ اینی که شما باید از جاتون پا می‌شیدید که درست، سر جای خود، به وظیفه‌تون عمل کردید، ولی اینکه الان آقاهه شیاد از آب در اومد، ربطی به اعمال شما داشته یا نداشته و صرفا زمینه‌ای بوده واسه امتحان بعدی؟ گمانم باید یه زنگی به حضرت استاد بزنم! همینه دیگه! سواد آدم به علم تبدیل نشه، باید هی بره سر وقت نوشته‌هاش، ولی فکر کنم داشته! 🙂

    “زندگی آدمی سراسر فصل نقل و انتقالات است.” 🙁
    و چقدر بد است این خانه به دوشی، کاش زودتر به ی مقام و مرتبه‌ای برسیم که در آن سکنی گزینیم یا حداقل هی نریم بالا و برگردیم پایین.
    یه جایی که قلبمون آرام بگیره!
    جایی که راضی باشیم…

  24. ناشناس می‌گوید:

    مفت‌کالذی؛
    مفت و مسلم. مفت پانصد. چیزی را مفت و مجانی یا بسیار ارزان از قیمت اصلی به دست آوردن.
    «فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده»

  25. سیداحمد می‌گوید:

    این‌که برای اون پیرمرد از جا بلند نشدید، خیلی هم حالا گناه کبیره نبود؛ ثواب هم نبود البته! اما کل ماجرا یک نکته داشت!
    اگر همه‌مون همیشه همین‌قدر رفتارهای خودمون رو زیر نظر داشته باشیم و دقت کنیم که کدوم رفتارمون موجب خشنودی خدا می‎شه، قطعا بُردیم!
    خیلی وقت‌ها مشکل ما اینه که اصلا حواسمون به رفتارمون نیست.
    وقتی حواسمون جمع باشه، خیلی خیلی کمتر می لغزیم!

  26. ح ق می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛

    دل‌درد گرفتم بس که خندیدم از کامنتت… 🙂
    آی، آی، آی!
    واقعا در طنازی فی‌البداهه استادی، استاد!

  27. سیداحمد می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛

    بترکی!

  28. ناشناس می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛
    الهی شهید شی با این نمونه تبلیغاتت! 🙂

  29. ملا لغتی می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛
    عالی… احسنت!

  30. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    شاگردیم داداش، شاگرد!

  31. نسیم می‌گوید:

    قطعا این مطلب رو همه ما بارها و بارها به طرق مختلف شنیدیم و یا خوندیم ولی خب انسان است و نسیان و هر از گاهی یادآوری برخی نکات مهم ضروریه…

    در مصباح‌الشریعه (باب هشتاد و چهارم) آمده که امام صادق (ع) فرمودند:

    “اگر برای حساب کشی، هول و هراسی به جز شرم عرضه عمل بر خداوند متعال نبود، حق مردی آن بود که از بالای کوهها پایین نیاید، به آبادی پناه نبرد، ننوشد و نخورد و جز از روی ناچاری که به مردن بینجامد نخوابد. کسی که هولناکی و سختی‌های رستاخیز را در هر دم برپاشده می‌بیند و کسی که با دیده دل می‌بیند که در پیشگاه آن فرمانروای جبار، ایستاده است چنین می‌کند و اینجاست که خودش را به حساب می‌کشد، گویا که به میدان‌های رستاخیز دعوت شده و در سختی‌هایش مورد سوال قرار گرفته است. خداوند فرمود: “اگر [عملی] به سنگینی یک دانه خردل هم باشد، ما آن را حاضر می‌کنیم و همین که ما به حساب برسیم بس است.” (سوره انبیاء، آیه ٣٨۴)

  32. بیست و ششی می‌گوید:

    آقا؛
    کسی پاسخگوی بند “دیگر” نیست؟

    «دیگر وقت آن است که تو برایم بگویی امروز چند بار در «فصل نقل و انتقالات» به تیم خدا پیوستی، چند بار از این تیم گسستی و رفتی بازیکن باشگاه شیطان شدی؟! بگو بدانم شیطان، پولی هم به تو داده یا همین‌طور مفت‌کالذی با او قرارداد بستی؟!»

  33. سیداحمد می‌گوید:

    تو تیم خدا بودن خیلی مزه داره!
    مثل اینکه تصمیم بگیری، ماه رمضان، بعد از ظهر و تو این گرما، از اداره که برمی‌گردی، کولر ماشین رو بزنی و اگر کسی مسیرش باهات یکی بود، سوارش کنی!

  34. ح ق می‌گوید:

    سیداحمد؛

    نمی‌دونم چرا از کامنت تو، بیشتر از کامنت «اسلامی ایرانی» خنده‌ام گرفت!!
    آی دلم… 🙂

  35. سیداحمد می‌گوید:

    داداش!

    کدوم کامنت؟ آخری؟
    خودمم با خنده نوشتم!
    از “مسافرکشی صلواتی” خوشم اومده!
    فکر کنم، مسیر زندگیم داره عوض می‌شه!
    😐
    .
    .
    .
    بی‌خیال حالا!
    داداش حسین؛

    ۱۴ تیر یعنی “روز قلم” بر شما مبارک…
    ۱۵۶۲ تا فقط برای این وبلاگ، متن نوشتی…
    اونم در عرض حدود ۶ سال…
    اونم مطالبی اغلب مطول و سخت و پر از استرس و همراه با حاشیه و دردسر…
    جا داره از طرف همه بچه‌ها ازتون به صورت ویژه تشکر کنم و این روز رو به شما تبریک بگم!

  36. بیست و ششی می‌گوید:

    سید؛

    خسته نشید یهو، از اینهمه کار خیر، اونم به چه بزرگی!
    بقیه هم دارن به حساب امروز خودشون می‌رسن با توجه به بند “دیگر”!
    هر چی فکر می‌کنم، امروز همه‌اش در “تیم حق” بودم. اصلا ما را به باطل چه کار؟

    امضا؛ یک معتمد به نفس!

  37. سیداحمد می‌گوید:

    بیست و ششی!

    اشتباهات رو که نباید علنی گفت؛ اون‌ها رو فقط به خدا می‌گم، به انضمام یک “غلط کردم”!
    اشتباه داداش حسین هم اونقدرها چشمگیر نبود، و الا نمی‌گفت! 🙂

    هدفم از نوشتن اون کامنت، پُزِ “پیوستن به تیم خدا” نبود؛ برای این بود اگر کسی می‌تونه، انجامش بده!
    همونطور که گفتید خیلی ناچیزه، ولی خوشحالیِ یک بنده خدا رو در پی داره.

    خدا به حق این ماه عزیز، عاقبت همه ما را ختم به خیر بفرماید!

  38. صبا می‌گوید:

    “۱۴ تیر یعنی “روز قلم” بر شما مبارک…”
    دست آقا سید، درد نکنه! ولی فکر کنم به جا باشه اگر، جدا جدا هم تشکر کنیم.

    واقعا خسته و مانده نباشید از این همه وقتی که برای قطعه بیست و شش می گذارید. خداوند بر درجات پدرتان بیفزاید.
    همنشین سید الشهدا باشند ان‌شاءالله و همچنین مادرتان را نیز سلامت بدارند.
    حلال کنید اگر گاهی، یه موقع (!) با کامنتهای‌مان موجب ناراحتی‌تان می‌شویم!
    خداوند شما را برای قطعه ۲۶ حفظ کند و همیشه در خط سرخ انقلاب اسلامی ثابت قدم بدارد!

  39. قاصدک منتظر می‌گوید:

    سردرگمی نصیب من از احتمال‌ها
    از فصل‌های نقل و سر انتقال‌ها

    فرصت فراهم است به تیم خدا روم
    از دست نفس بد که فنا شد مجال‌ها

    گاهی که مهره‌ی شیطان به بازی‌ام
    گم می‌شوم میان تیره‌ترین حس و حال‌ها

    با حق اگر بود سر و کارم، یقین به سود
    حل می‌شود تمام مسائل، محال‌ها

  40. سیداحمد می‌گوید:

    آفرین “قاصدک منتظر”… آفرین!

  41. صبا می‌گوید:

    “فرصت فراهم است به تیم خدا روم”
    از فردا شب شبهای قدر شروع می‌شه… ولی تنها ده دوازده روز مانده تا پایان میهمانی خدا!

  42. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    «دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان»

    بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ نَبِّهْنِی فِیهِ لِبَرَکَاتِ أَسْحَارِهِ وَ نَوِّرْ فِیهِ قَلْبِی بِضِیَاءِ أَنْوَارِهِ وَ خُذْ بِکُلِّ أَعْضَائِی إِلَى اتِّبَاعِ آثَارِهِ بِنُورِکَ یَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعَارِفِینَ.

    خدایا! در این روز از برکات سحرگاهان آگاهم کن و دلم را با پرتو انوار آن روشن ساز و همه اعضایم را به پیروی از آثار این روز وادار، به حق نورت ای روشنی‌بخش دل‌های خداشناسان.

  43. بیست و ششی می‌گوید:

    حضرت موسی در راه طور سینا بود. در بین راه، کسی به حضرت، ملتمسانه گفت: «من گناه بدی کرده‌ام، از خدا بخواه که از من بگذرد» و بعد گناهی را که مرتکب شده بود به حضرت موسی گفت. حضرت به خداوند گفت: «این بنده از تو عذر می‌خواهد، او را مشمول رحمت و مغفرتت قرار بده». خطاب رسید؛ «من او را بخشیدم ولی به او بگو من از او یک گلایه دارم. چرا این مطلب را به تو گفت که هر وقت تو را ببیند از تو خجالت بکشد؟ من نمی‌خواهم بنده من از کسی خجالت بکشد». هیچ کس نتوانسته «غافرالذنب» و «رحمةللعالمین» بودن خدا را درک کند.
    {حاج آقا مجتبی}

  44. لیلی می‌گوید:

    فکر کنم “صبا” با سوءاستفاده از صداقت زیادی نویسنده در این متن و گیرهای الکی و بی‌خود، خودشون دارن مرتکب گناه پیوستن به تیم شیطان می‌شن!
    یه جوری از کنش و واکنش و عمل و عکس‌العمل حرف می‌زنن که گویی شیاد این قصه، آقای قدیانی هستن، نه اون مردک نابینای خیالی!
    🙂

  45. جواب به "لیلی" می‌گوید:

    بالا برویم پایین بیاییم بلند نشدن آقای قدیانی برای اون پیرمرد که بعدا فهمیدند پدر چند شهید هم بوده، با توجه به اون چیزی که ما از ایشون سراغ داشتیم و داریم، خودش یه پا گناه کبیره است. البته من هم خیلی با “کامنت‌های صبا” و نحوه مواجه‌شون با این قضییه موافق نیستم. این جور مسائل برای همه ما روزی ده بار اتفاق می‌افته…

  46. شیدا می‌گوید:

    داشتم با شوق و ذوق مى‌رفتم طرف مرکز خریدى که طبق رسم هر ساله، این ماه سال، حراج ۵٠ تا ٧٠ درصد داشت. از آنجا که گدایان این‌جا هم، مثل همه جاى دنیا روان‌شناسان خوبى هستند، زن جوان، در فاصله چند مترى با دیدن من، روسرى رو از جیبش بیرون کشید و با سرعت صوت گره زد و “سلام علیکم” غرایی گفت! (اینجا ٢ کلمه اسلامى رو خوب بلدند “سلام علیکم” و “ان‌شاءالله”!) کنارش یه جوون داشت چوب‌هاى سنگینى رو بالا مى‌انداخت و با مهارت اون‌ها رو همزمان مى گرفت؛ و یه دونه از اون کلاه‌هاى سیاه بزرگ مخصوص یهودى‌ها گذاشته بود که بعضى‌ها توش سکه مى‌انداختند. روبه‌رو کسى داشت با گیتار هنرنمایی مى‌کرد! و جعبه گیتارش، محل جمع‌آورى سکه بود. راستش مردد شدم که سکه رو کف دست زن بگذارم یا بندازم توى کلاه یا…؟! زنه همین طور حرف مى‌زد و تقاضا مى‌کرد که براى ناهارش پول یه ساندویچ مرغ رو بهش بدم! پرسیدم؛ مسلمونى؟ گفت: بسم‌الله رحمان رحیم!! گفتم: چرا روزه نیستى؟ گفت: مریضم! گفتم: “چرا کار نمى‌کنى؟ خیلى بده که مسلمونا گدایی کنن، اونم تو کشورهاى غیرمسلمون و…”. آخرش گفتم به شرطى پول ناهارت رو مى‌دم که دیگه تا زمانى که گدایی مى‌کنى اون روسرى رو روی سرت نذارى و پذیرفت!

    حالا چند روزه که عذاب وجدان دارم که آیا شیطون بود که گفت؛ برای دادن چندرغاز این همه شرط و شروط بذارى؟! آیا “امر به منکر” بود که انجام دادى یا “دغدغه آبروى مسلمون‌ها” بود؟!

    این‌ها رو گفتم که بگم، واسه همه‌مون پیش میاد یه وقت‌هایی که حتى با رجوع به اعماق قلبمون هم، نمی‌تونیم اطمینان داشته باشیم کارمون خدایی بود یا شیطانى؟! این جور موقع‌ها من مى‌گم؛ “خدایا! خودت الهى، حسابش کن!”

  47. صبا می‌گوید:

    الان این لیلی خانوم، همون لیلی خودمون هستند یا غریبه‌اند؟ آواتار به درد همین روزها می‌خوره!
    ببینید خانم “لیلی”؛
    آدم‌ها وقتی هم رو می‌شناسند، برداشت‌های‌شان هم، از حرف‌های هم متفاوت است. به نظرم الان بچه‌های قطعه می‌دانند که من اهل طعنه و متلک و نکوهش نیستم و می‌دانند که کدام حرفم جدی است و کدام شوخی و طنز! ضمن این که من شخصیتا آدم وسواسی هستم و تقریبا اعمال خودم را هم همین جور می‌سنجم! (درست یا غلط) اگر شما می‌گفتید؛ پرحرفی بنده، مرا مشمول ملحق شدن به تیم شیطان کرده، به جاتر بود تا موضوع کامنتم! من چه وقت گفتم؛ خودم مبری از گناه و اشتباهم؟! شده چند باری که حدیث خطای نفس یا گله از سرکشی نفس کردم در همین قطعه، اما به گمانم آقای قدیانی، من باب حفظ عزت نفس بچه‌های قطعه، اون رو تایید نکردند یا تغییر دادند! وگر نه بار اشتباهات مرا که باید با باسکول و جرثقیل جا به جا کرد! حالا من از روی تواضع اینو الان می‌گم! 🙂
    و دیگر اینکه آقای قدیانی مشکل زانو دارند و شاید اصلا شرایط‌شان محیای جا دادن به آن بنده خدا نبود. جز این هم اصلا ما مجاز نیستیم که اعمال دیگران را قضاوت کنیم و باید حتی نزد ظن خود نیز حمل بر حسن و صحت کنیم! گاهی که اینجا مطلبی می‌خوانیم، دردی به دل‌مان می‌آید و نیشتری به خود می‌زنیم و هر کامنتی که می‌گذاریم روی سخن‌مان با آقای قدیانی نیست! گاهی حدیثی‌ست از سر ِ درد و این که بگوییم ما گرفتیم مطلب‌تان را.
    حالا یه موقعی(!) هم “آقای قدیانی” را نقد کنیم اصلا، مگه چی می‌شه؟ حالا تا ببینی قضای صاحب‌خانه چه قَدَر از کامنت من باقی می‌گذارد؟! 🙂

  48. صبا می‌گوید:

    “قَدَر یعنی اندازه و مال فهم ماست. محاسبات عبد است که با خود فکر می‌کند چه بکنم یا نکنم. “قَدَر” کم و زیاد می‌شود اما “قضا” مال خداست و حتمی است و کم و زیاد نمی‌شود. عبد وقتی تن به قضا داد، راحت می‌شود. عبد دانا از قَدَر به قضا پناه می‌برد.”
    مصباح الهدی

    دوستان؛
    در این شبها برای قدر و قَدَر ما هم دعا کنید. محتاجیم شدید!

  49. چشم انتظار می‌گوید:
  50. علمدار می‌گوید:

    در شب قدر مهمتر از “بیداری کشیدن”
    “بیدار شدن” است
    دعا کنیم “بیدار شویم”

  51. یک استکان چای داغ!! می‌گوید:
  52. سیداحمد می‌گوید:

    ایام شهادت آقا امیرالمومنین(علیه‌السلام) بر اهالی قطعه ۲۶ تسلیت باد…

    http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab19Ramazan1393.mp3
    http://meysammotiee.ir/files/other/vijhe/MonajatBaKhoda%5B19%5D.mp3
    http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab19Ramazan1392%5B02%5D.mp3
    http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab19Ramazan1392%5B01%5D.mp3

    رفقا؛
    امشب در حق هم دعا کنیم…
    به یاد دوست سفر کرده‌مان “مجنون” هم باشیم.

    اللهم عجل لولیک الفرج
    اللهم احفظ امامنا خامنه‌ای

  53. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    “با آمادگی معنوی وارد این شب شوید. ساعات لیلة‌القدر را مغتنم بشمارید. از رذائل مادی، خود را دور کنید. بهترین اعمال در این شب دعاست. به معانی دعاها توجه کنید. با خدا حرف بزنید. از خدای متعال عذرخواهی کنید. دل‌های‌تان را با مقام والای امیرالمومنین آشنا کنید. به ولی‌عصر ارواحنا فداه، توجه کنید. در آیات خلقت و سرنوشت انسان تامل کنید. بر مسائل کشور و مسلمین دعا کنید. حاجات خود و مومنان را از خدا بخواهید.”

    {امام خامنه‌ای}

  54. قاصدک منتظر می‌گوید:

    و َقُل رَّبِّ أَنزِلْنِی مُنزَلًا مُّبَارَکًا وَ أَنتَ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ.
    خداوندا! کشتی مرا به حول و قوه الهی در مسیر حق و در جایی تحت سلطه خودت(جایی که هیچ غفلتی مرا تهدید نکند) فرود آور که تا قیامت برکت داشته باشد.

    التماس دعا

  55. برف و آفتاب می‌گوید:

    خجالت می‌کشم از اینکه با خوندن دعا و قرآن خوابم می‌گیره و برای سرحال شدن به قطعه سر می‌زنم!
    این الان تیم “ح ق” حساب می‌شه یا باطل؟ 🙂

  56. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    «دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان»

    بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ وَفِّرْ فِیهِ حَظِّی مِنْ بَرَکَاتِهِ وَ سَهِّلْ سَبِیلِی إِلَى خَیْرَاتِهِ وَ لا تَحْرِمْنِی قَبُولَ حَسَنَاتِهِ یَا هَادِیا إِلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ.

    خدایا! بهره‌ام را از برکات این روز افزون کن و راهم را برای رسیدن به نیکی‌های آن هموار ساز و از پذیرش کارهای خوب در آن محرومم مکن. ای هدایت کننده به سوی حق آشکار.

  57. نسیم می‌گوید:

    تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقی…

    صلّی الله علیک یا امیرالمومنین

  58. بیست و ششی می‌گوید:

    برف و آفتاب؛

    شک نکن تیم “ح ق”. 🙂
    اصلا ما با “حق”ایم و “حق” با ماست! از آنجا که به دل مهر “علی” داریم.

  59. حیدر علی می‌گوید:

    سلام حاجی
    دیدی بالاخره طلاها وارد شد!
    http://sahamkhabar.persianblog.ir/post/181/

  60. مجید قمی می‌گوید:

    طاعات، عبادات و عزاداری‌های‌تان مورد قبول درگاه احدیت.
    دوستان قطعه!
    در این شب‌ها یکدیگر رو از دعای خیر محروم نسازیم.
    خیلی التماس دعا.
    ضمنا حیف که بنده کمی، فقط کمی‌ها از لحاظ فیزیکی مشکل دارم وگر نه، مهاجم می‌ایستادم در تیم‌تان، چرا که مجبورم دروازه بایستم به همون دلیل!! 🙂

  61. چشم انتظار می‌گوید:

    صحبت‌های دکتر رجبی دوانی در محضر رهبر معظم انقلاب:
    http://www.jahannews.com/vdcipza5rt1apv2.cbct.html

  62. سیداحمد می‌گوید:

    تا ساعاتی دیگر قطعه ۲۶ به روز می‌شود.

  63. چشم انتظار می‌گوید:

    شهید سرافراز سید جلیل میری ورکی از استان مازندران قهرمان، شناسایی شد…
    http://www.jahannews.com/vdcfyydjxw6dm1a.igiw.html

  64. معلم(فامیلیم معلمه) می‌گوید:

    سلام و احترام
    طاعات و عبادات قبول
    یک سوال از دوستان قطعه مقدس ۲۶ دارم؛
    واکنش شما در برابر فیلم رستاخیز چیه؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.