به مناسبت سال گرد عملیات خیبر و بدر

نامه دخترک در قلک
شمالی یا جنوبی، فرقی نمی کند؛ اینجا جزیره مجنون است. مهدی باکری الان نشسته روی قایق عاشورا. خداوند دارد بر چشمان حاج همت سرمه شهادت می کشد. عباس کریمی نیست. گاهی که می خواهد زیارت عاشورا بخواند غیب اش می زند. پوتین بچه بسیجی ها را دیشب خودش واکس زد و جز خدا هیچ کس نفهمید. اینجا طلائیه است و هر چه درجه ات بالاتر می رود، تواضع ات بیشتر می شود. اینجا بلم در هور افتاده و حمید باکری هر لحظه از ساحل زندگی دورتر می شود. اینجا قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم که با دل باید نوشت. غرقه در خون است ما را سرنوشت. اینجا لباس ها خاکی است و آدم ها خاکی اند. اینجا خیبر است و بدر و مرد دارد با درد دست و پنجه نرم می کند. گلوله خورده درست به حنجره اش. حالا مرد با خون، فریاد می کشد. اندکی بعد مرد برای آخرین بار خندید. چند قطره از خون مرد افتاد روی عکس امام. وصیت نامه اش هم که در جیب پیراهن سبز اش بود خونی شد. خدا می داند کدام بچه یتیم شده باشد. کدام مادری باز داغ اولاد را باید تحمل کند. اینجا جزیره شمالی است و آمار شهدای جنوب دارد بالا می رود. اینجا پشت جبهه است و پیر زنی دارد قلک بچه ها را می شکند. اینجا بچه ها دارند به پدران شان پول تو جیبی می دهند. دختر شهیدی نامه ای به پدرش نوشته و آن را هم انداخته داخل قلک. دخترک گلایه کرده از پدرش؛ هشت ماه است که تو را ندیده ام بابا. دخترک حالا ۲۶ سال است که بابایش را ندیده. هیچ کس بابای دخترک را نمی شناسد. هیچ بزرگراهی هیچ کوچه ای حتی هیچ کوچه بن بستی به نام شهید ” علی اصغر ابراهیمی” نیست. دخترک بچه تر که بود به پسر همت به دختر باکری حسودی می کرد. حالا هم گاهی به مادرش می گوید؛ “انگار اصلا پدر من در جنگ نبوده. انگار پدر من در جبهه زیادی بوده. انگار فقط فرماندهان می جنگیدند. پس سهم اسم بابای من از این همه کوچه چه می شود؟ انگار شهدا هم بالا شهری پایین شهری دارند. انگار یک عده شهیدترند. انگار یک عده از شهدا عند ربهم، یرزقون ترند. کاش زورم به بابا می رسید و نمی گذاشتم به جبهه برود. کاش به بابا پول تو جیبی نمی دادم و دست تنگ می شد و از جنگ برمی گشت. اینقدر که من عکس بابا را نوازش کرده ام، بابا سر من را نوازش نکرده. انگار پدر من شهید درجه دو است. هر جا می روی همت و باکری. انگار بقیه شهدا سیاهی لشکر بودند. من اگر صد بار هم به نفع ولایت موضع بگیرم، هیچ کس نمی بیند و همه می گویند خانواده شهدا چپ کرده اند. ۳۰۰ هزار خانواده شهید، شده همین دو سه خانواده شهید. انگار خون بعضی ها سرخ تر بوده. انگار شهدا را هم خوشه بندی کرده اند. معلوم نیست ما خانواده شهید درجه چندم هستیم. برای هیچ کس نحوه شهادت بابای من مهم نیست. در جزیره شمالی مجنون بوده یا در جزیره جنوبی. اصلا در خیبر بوده یا بدر. رفتگر بهشت زهرا(س) چون می داند ما پولی نداریم که شب جمعه کف دست اش بگذاریم مزار پدر مرا درست نمی شوید. گنجشک ها چون می دانند که ما گندم روی قبر بابا نمی گذاریم، روی مزار شهدای دیگر گندم می خورند. مردم هم نان شهدای دیگر را می خورند. بابا کجایی که دلم تنگ توست. من از جنگ بدم می آید. حالم از تفنگ بهم می خورد. من عاشق جبهه ام. عاشق آدم های قشنگ. جنگ یعنی خشونت، جبهه یعنی شهادت. این روزها سال گرد خیبر و بدر است ولی همه جا حرف از سرداران جنگ است نه سربازان جبهه. خود همت عاشق پدر من بود. حاضر بود در پوتین پدر من آب بخورد. حالا هیچ کس به فکر بابای من نیست. مسولان بهشت زهرا(س) زورشان به قبور شهدای خوشه یک نرسید، مسطح سازی را از قبر پدر من شروع کردند. ما هم که صدای مان به جایی نمی رسد؛ حالا قبر بابای من در بهشت زهرا(س) شده عین قبور قبرستان آمریکایی ها. صاف و یک دست. آه، چقدر خاطره داشتم با مزار قبلی بابا. خودم تزئین اش کرده بودم. پلاک اش را گذاشته بودم گوشه عکس اش. طوری آویزان کرده بودم که قطره خون بابا برای همه معلوم باشد. بابا فقط یک جشن تولد پیش ام بود که عکس آن را هم گذاشته بودم پایین محوطه آلومینیومی. من رفته بودم روی شانه بابا و از آن بالا چشمان اش را بسته بودم. من روی شانه بابا قدم از خودش بلندتر شده بود. فردای جشن تولد، از خواب بلند شدم و دیدم بابا نیست. بابا همان شب رفت جبهه و دیگر برنگشت. تازه فهمیدم که چرا وقتی چشمانش را گرفتم، دستم خیس شد. تازه فهمیدم بابا برای چی داشت گریه می کرد. بابا مرا گذاشته بود روی دوش خود تا من گریه اش را نبینم. هنوز جای قطرات اشک بابا روی دست من هست. ۲۶ سال است که دست من بوی اشک بابا را می دهد. بابا هر وقت جبهه می رفت، بدون خداحافظی می رفت. طاقت نداشت وقت رفتن به چشم های من نگاه کند. این را خودش در وصیت نامه اش نوشته. به قرآن، من هم یک فرزند شهید هستم. این روزها سال گرد شهادت بابای من هم هست. باور کنید بابای من هم شهید شده. از آن اندام رشید و تنومند، پلاکی برگشت و لباسی خاکی. حتی استخوانی هم نبود. چه سبک بود تابوت پدر من. بابای مرا در لحظه شهادت، ملائکه تشییع کردند؛ وقتی توپ خمپاره، به هزار پاره تقسیم کرد بدن اش را. چند روز بعد مادرم به من گفت: در این تابوت خبری از بابای شهیدت نیست. فقط پیراهن اش هست. پیرهنی پاره و خونی، بابا! چه قشنگ با احساسات من بازی کرد”.

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. محمد آسمانی می‌گوید:

    سلام حسین اقا
    جالب بود ما را به سالهای عاشقی بردی
    خوش به حال شهدا که رفتند و این صد رنگی بعضی ها را ندیدند
    ای کاش ما هم شهید میشدیم و در این دنیا غرق نمی شدیم
    در ضمن از اینکه فونت وبلاگت را تغییر دادی ممنون و اگر وقت شریفت اجازه داد سری به ما هم بزنید اشکالات را برای ما بنویسید

  2. خون سرخ می‌گوید:

    سلام
    پدر شهید تو پدر شهید من هم هست … شهید شما هم شهید ما هست … راستی این عکسهایی که گفتید میتونید آپلود بفرمایید تا ما هم بی نصیب از خاطراتتون نباشیم؟
    راستی اول!

  3. خوذم می‌گوید:

    سلام.بازم مثل همیشه عالی ومحشر.
    بازم چشمای ما رو تر کردی

  4. عدالتخواه می‌گوید:

    سلام
    شهدا یک حرفی زدن بعضی خانواده هاشون یک حرفای دیگه شما بگو به حرمت شهدا از اون بعضی ها بگذریم یا به حرمت راه شهدا جلوشون در بیایم کدومش ؟؟؟ میدونی دارن به نام شهدای بزرگ ما چه می کنند باید انتخاب کرد انتخاب سختیه
    والعاقبة للمتقین

  5. سلام می‌گوید:

    سلام
    همه چی تون خوب بود به جز قالب وبلاگتون که اونم خوب شد
    دستتون درد نکنه
    خیلی خوشحال شدم که وحید جلیلی (نویسنده محبوب) در همایش جنگ سایبری از کشف شما به عنوان برکات این فتنه نام بردند.


    آقا وحید جلیلی خودشان بزرگوارند.

  6. رامین می‌گوید:

    چه قشنگ با احساسات من بازی کردی!!!!!!!!!

    قلمتان و قدمتان پایدار

  7. hastor/torabi می‌گوید:

    سلام
    خوب آدم دل آدم رو به هم می ریزی
    یا علی

  8. محبوبه می‌گوید:

    بسیار زیبا.مثل اکثر اوقات……..
    این پست خیلی خوب بود.البته کاش کمی زودتر کار می شد.

  9. سلام
    داش حسین
    درست زدی به هدف حرف دل مرا زدی،اگر ان دخترک پدرش را دید من چه؟ من فقط با عکسش خاطره دارم چون چند روز بعد از شهادت پدر به دنیا امدم دلم امشب بدجور تنگ شده


    خیلی دوست دارم. خیلی. قدر خودت را بدان. به مادرت سلام مرا برسان و حسابی مرافبش باش. بی بهانه دستش را ببوس.

  10. ساجد می‌گوید:

    چه غریبند شهدای ما حتی بر روی دیوارهای اتاقهای ما!

    با مطلب “سروش و تغییر تاکتیک در جنگ نرم” بروزم.
    منتظرتون هستم.

    http://nasimesobhgahan.blogfa.com/post-95.aspx

  11. محسن می‌گوید:

    سلام
    من پوستم کلفتت تر از این حرفاست…ولی با خوندن این مطلب نتونستم جلوی اشکامو بگیرم
    واقعا خدا قوت

  12. علی محمد می‌گوید:

    سلام

    در مورد نظری که در پست قبل برای شما گذاشتم (در مورد آیه قرآن) ، خوب پاسخ شما را خواندم و از شما می پرسم که آقایان از جهالت خود و یا عداوت خود مرتکب چنین اهانتی شدند ، رهبری به شما اجازه داد توهین کنید ؟ علماء اعلام به شما اجازه دادند که شما می فرمایید “خواهشا قرآن را برابر ولایت مداران روی نیزه نبرید” ، همچنین یاد آوری می کنم که لشکریان معاویه قرآن را در برابر امام زمان و قرآن ناطق بر سر نیزه بردند ، اگر هم ایراد بنده به شما در این مورد از نظر شما مشابه آن عمل است ، باید بدانید که رهبری نائب عام امام زمان است نه خود امام زمان همچنین فراموش نکنید ما موظف به عمل به وظیفه ایم و هدف ابزار را توجیه نمی کند ، وظیفه امروز ما دفاع از اسلام است نه این که خود با عمل و کلام خود راه هر اهانتی را باز کنیم و باز هم ادعای ولایت مداری داشته باشیم.

    حمد و سپاس خدای را
    یا حق


    این همه حرف زدی اما نگفتی کجای متن من اهانت بود؟

  13. زائر شهید می‌گوید:

    …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….چه نظری؟…………………………………………………

  14. علی محمد می‌گوید:

    آیه قرآن را برداشتی و خواندی “انا لله و انا الیه راجعون” ، ذهن شما غلیان کرد و نوشتید “انا لله و انا علیه الراجع به اون” ، یهودیان و مسیحیان هم همینگونه تحریف کتاب خدا را آغاز کردند ، شما با افراد مشکل دارید ، قبول اما استفاده از آیات بدون تغییر مجاز است نه این که بردارید و آنگونه که دوست دارید از وزن و حالت آیات استفاده کنید و در آخر هم بفرمایید این که آیه قرآن نیست ! شهدا شهید نشدند که امثال من و شما به خون آنها افتخار کنیم و آنچه که آنها به خاطر آن شهید شدند را به فراموشی بسپاریم .

    آیا این دست نوشته شما مورد تایید رهبری و علماء اعلام است ؟

    به قلم خود و عمل خود و اتصال به شجره طیبه شهدا مغرور مباش که غرور شیطان را از عرش به فرش فرستاد .


    این توهین را شیخ بی سواد کرد، نه من. من کاری با علما ندارم. اما نظر حضرت صاحب نظر در مورد دل نوشته ها و طنزهایم را به گوشم رسانده اند. پس بی خود نگران نباشید. آنهایی که مرا از نزدیک می شناسند، می دانند که لوطی تر از آن هستم که غرور دامنم را بگیرد. البته اتصال به شجره طیبه شهدا غرور هم داشته باشد به جاست.

  15. سرباز صفر می‌گوید:

    بسم الله
    سلام بزرگوار

    خدا دوست داشت تا جمعیت سربازان صفر سید علی خامنه ای یک نفر افزایش بیابد که کمتر خدمت میرسیدم
    نو رسیده است که غلام علی است ان شا الله …

    بین دل نوشته ها ، این متن گل سرسبد بود
    به عنوان کسی که همه دل نوشته هاتون رو ، حتی قبل از این وبلاگ دنبال میکردم عرض میکنم

    چون که با دل نوشتی لاجرم بر دل نوشتی …

    ی ا ح ق م د د ن ا

  16. علی طالبی می‌گوید:

    حسین جان عجب اشک می گیری از ما / دمت گرم / ایول

  17. داش وحید می‌گوید:

    داش حسین

    اولا که دمت گرم

    دوما که چرا قالب وبلاگت رو عوض کردی؟!
    قبلی که خیلی بهتر و زیبا تر بود…

    بهر حال موفق باشی
    یاعلی مددی

  18. دانشجوی بیدار می‌گوید:

    اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
    برای ما کشتن اوباما و ریگی و موسوی و …فرقی ندارد.هر کدام را مولا اذن دهد انجام می دهیم
    این منافقین و اراذل و اوباش سایبری هم شیوه شان همین است
    بالاترین و…یک وبلاگ مذهبی را لینک کرده و اراذل را مثل گله گوسفند به آن روانه می کنند و تا می توانند فحش می دهند و می روند.

  19. مرادی می‌گوید:

    از قطره خون شهدا روی پلاک
    تا
    قطرات اشک سایبر نشینان بر روی کیبورد.
    و این است رسالت شما در جنگ نرم
    موفق باشید.
    ==================
    و ممنون از تغییر قالب وبلاگ

  20. aliii می‌گوید:

    شنیدی همسر شهید همت پیغام فرستاده که ولایتت را قبول ندارم؟؟؟

  21. سلام می‌گوید:

    عالی بود

  22. اسکندری می‌گوید:

    مثل همیشه عالی بود
    سربازی تان برای صاحب امر همیشه مستدام باشد و انشاءالله در همین راه هم به وصالش برسید که این بهترین دعاست که می توان برای شما کرد

  23. یار مهربان می‌گوید:

    سلام
    موفق باشین

    خدا واقعا یه عقل درست و حسابی بده به بعضی ازین مسولین
    با این طرح مزخرف ساماندهی قبور شهدا نه تنها زیبایی نداره بلکه از جو معنوی اونجا هم خیلی کاسته
    ای کاش پول این طرح رو صرف خانواده هاب شهدا می کردند

  24. nevesandh narsiss می‌گوید:

    jegaram ra sozandi bardar khosh be saadadt ba in galamat ajrat ba khnom fatemeh zahra baradaram aftekhr mekonam be to azez ba galamat sarbazi mekoni sarbaze amame zaman ali yarat khoda negahdarat

  25. احسان می‌گوید:

    چرا دوست دارم…چرا؟؟؟؟؟؟؟
    به۳دلیل
    ۱/دوست دارم
    ۲/دوست دارم
    ۳/دوست دارم

  26. مهدی می‌گوید:

    خوب بلدی اشک ما رو دربیاری. این سبزارو ولن کن. بزارم خودمون حال کنیم

  27. baran می‌گوید:

    سلام
    اجرکم عندلله
    التماس دعا
    یا زهرا(س)

  28. احمد می‌گوید:

    آخه ان دماغ تو باکری چه میفهمی کیه تو برو پهلوی آقاجونت پای منقل

  29. زری می‌گوید:

    خیلیىىىىىىىىىىىىىىىىىىىىىی قشنگ بود, خدا قوت,
    مرثى….

  30. سید می‌گوید:

    با سلام متشکرم

  31. عباس می‌گوید:

    دمت گرم ایول داری،همه رو زدی

  32. رضا می‌گوید:

    باسلام
    خسته نباشی ،خیلی قشنگ نوشتی خداهیچ وقت این بصیرت راازت نگیره.انشاءالله

  33. معصومه می‌گوید:

    خیلی خجالت کشیدم که چقدر اسیر روزمرگی های زندگی شدیم که این عزیزان رو فراموش کردیم
    برای خودم خیلی متاسف شدم

  34. محمد علی می‌گوید:

    می خونم تما مطالبتو یا از وبلاگت یا از وب سایت ها یا از روزنامه ها. خیلی خوب می نویسی. اما اگه کامنت نمی ذارم برای اینه که مثل شما و بعضی از دوستا بلد نیستم حرف دلمو خوب بزنم.
    خیلی دوست دارم مطالب شما رو. و باورم اینه که دارید در صراط مستقیم می نویسید.
    پاینده باشید و محفوظ در پناه حق.

  35. جامانده ازقبیله عشق می‌گوید:

    بهترین ساعات عمرم موقعی است که دل نوشته های شما را می خونم
    دلم آروم می گیره وگرد غبار از چشمام پاک می شه وناامیدی هام تبدیل به امید می شه.
    بااینکه توفیق حضور در جبهه داشتم وزخمی بیادگار ولی در مقابل شهدا وخانواده معظم شهدا بخصوص امثال شما سخت شرمنده ام .
    همتان بلند و وجود نازنینتان در پناه خدا و قلمتان نافذ و بادام باد . انشاا…

  36. مهدی حیات می‌گوید:

    متبرک باد نام تو ای فرزند وطن تا جان در بدن داری بنویس که خوب اتشی بر خرمنشان زده ای دعای همه خوبان بدرقه راهت

  37. کاوسی فر می‌گوید:

    سلام .خدا قوت آقای قدیانی.خسته نباشید.

  38. پرنده می‌گوید:

    توی اردوی جنوب هر روز برگه هایی رو نیت می کردیم و می کشیدیم برگه های ختم صلوات به هر کی یک شهید یا یکی از امامان می افتاد یه روز برای یکی شهید قدیانی افتاد پرسیدم کی شهید قدیانی رو میشناسه ؟دورو بریهایم نمیدونستن. برای خودم شهید ابراهیمی افتاد و باز نه من میشناختم و نه کسی البته بیشتر خوشحال شدم چون همت نبود تا سرش خیلی شلوغ باشه و حرفهامو نشنوه

  39. سمیرا می‌گوید:

    سلام عالی بود
    شرمنده ام همین
    هر چه بی نشان تر محبوب تر
    التماس دعا ( شهادت )
    علی علی یاعلی

  40. حنظله می‌گوید:

    ما دلنازکانیم ، مکن اینگونه با دلمان ای جان
    دلسوز و دلنواز است متنتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.