«تا ساعاتی دیگر» اقامه‌ی نماز جمعه به امامت خطیب جدید

photo_2017-05-31_00-45-49

اینستاگرام ۸ خرداد ۱۳۹۶

گمانم اگر از مخاطبان قدیمی‌تر، بخصوص بچه‌های وبلاگ «قطعه‌ی ۲۶» بپرسید که بعد از شنیدن اسم «حسین قدیانی» بیشتر از همه، یاد چه چیزی می‌افتید، اغلب‌شان با طعنه‌ای آمیخته به طنز بگویند؛ «تا ساعاتی دیگر!»

القصه! ما هر وقت در وبلاگ‌مان نوشتیم که «فلان متن «تا ساعاتی دیگر» در «قطعه‌ی ۲۶» منتشر می‌شود» نشد که بشود! «ساعاتی دیگر» به «روزهایی دیگر» و «روزهایی دیگر» به «هفته‌هایی دیگر» و «هفته‌هایی دیگر» به «ماه‌هایی دیگر» تبدیل ‌می‌شد اما دریغ از انتشار متن وعده‌داده شده! حتی مورد داشتیم که «تا ساعاتی دیگر» قرار بر انتشار مصاحبه‌ی من با «حاج‌صادق آهنگران» در وبلاگ «قطعه‌ی ۲۶» باشد لیکن بعد از گذشت بیش از ۶ سال و تغییر ۲ رئیس‌جمهور، هنوز «تا ساعاتی دیگر» فرا نرسیده باشد! و هنوز هم که دارم این مختصر را می‌نویسم، فرا نرسیده باشد! باری یکی از مخاطبان عزیز، برایم این کامنت را گذاشت که فکر کنم فلانی، یا معنای «ساعت» را نمی‌داند یا سیر در عالمی می‌کند که ساعت در آنجا لزوما ۶۰ دقیقه و این حرف‌ها نیست!

دوباره القصه! به شهادت انتشار ۱۸۲۵ متن، از اواخر ۸۸ که وبلاگم راه افتاد تا الان، من هرگز نویسنده‌ی تنبل یا روزنامه‌نگار بدقولی نبوده‌ام اما نمی‌دانم چرا هر وقت می‌گویم «تا ساعاتی دیگر» مانعی در کارم بوجود می‌آید!

سه‌باره القصه! اواسط سال گذشته که هنوز البته مانده بود تا اینستایی بشوم، به سبب همه‌ی آنچه در بالا شرحش رفت، کف دست خودم را داغ کردم تا برای همیشه قید «تا ساعاتی دیگر» را در وبلاگم بزنم! ای بسا روزهایی که هم متنم کاملا آمده بود و هم حتم داشتم از انتشار آن در روزنامه، اما دیگر اسیر وسوسه نشدم و هرگز ننوشتم این ۳ کلمه‌ی کوفتی را: «تا ساعاتی دیگر»!

چهارباره القصه! بعد از ظهر که متنم آماده شد و همانی هم شد که می‌خواستم، در دل گفتم بیایم و این «تا ساعاتی دیگر» را یک تستی در اینستا بزنم، بلکه شاید اینجا یخش گرفت! اما باید بودی و قیافه‌ی مرا می‌دیدی، هنگامی که سایت «وطن امروز» را رفرش کردم و فهمیدم که نخیر! «تا ساعاتی دیگر» ظاهرا با خودم مشکل دارد و خیلی فرق نمی‌کند وبلاگ باشد یا اینستا!

پنج‌باره القصه! انتشار متنم به دلایلی افتاد برای شماره‌ی سه‌شنبه‌ی روزنامه! پس ضمن عذرخواهی از شما سروران ارجمند، «تا دقایقی دیگر» و البته ان‌شاءالله، شما را دعوت می‌کنم به خواندن خاطره‌ای ناب و قدیمی از نمازجمعه‌ی «حضرت آقا» مربوط به اوایل انقلاب!

در یکی از آدینه‌های سال ۵۸ امام‌جمعه‌ی تازه مستعفی تهران یعنی مرحوم منتظری می‌آیند جایگاه خطبه و ضمن عذرخواهی از ملت، بنا می‌کنند تعریف و تمجید از امام‌جمعه‌ی جدید: «هر چه فضیلت از من پیرمرد سراغ دارید، در ایشان که الحمدلله جوان هم هستند، بهترش پیدا می‌شود و تازه! اگر نمی‌دانید، بدانید که آقای خامنه‌ای بر خلاف من، «خطیب» و «سخن‌وری بسیار قهار» هم هستند!»

ساعتی بعد، خطبه‌های خطیب جدید، در بلندمرتبه‌ترین شکوه ممکن، تمام می‌شود و ایشان بنا می‌کنند نماز! مردم اما خیلی دوست داشتند ببینند امام‌جمعه‌ی جدیدشان، نماز جمعه را چگونه و با چه لحن و با کدام سوره‌ها می‌خواند! مثل «آیت‌الله منتظری» ساده و حتی بدون سوره‌ی «جمعه» یا مثل «آیت‌الله طالقانی» باز هم ساده اما با سوره‌ی «جمعه»! خلاصه! چیزی نمی‌گذرد که خطیب محترم، نماز را شروع می‌کنند؛ «الله اکبر. بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین…».

من البته این خاطره را از زبان عموهایم و آنها هم از زبان پدر شنیده‌اند: «دیدید در مسجد، به سبب امری، حال نمازگزاران، ناگهان خوب‌تر می‌شود و همه‌ی کسانی که به نماز ایستاده‌اند، این حس مثبت را در خودشان و حتی دیگران متوجه می‌شوند؟! یعنی همین که ایشان «الله اکبر» را گفت، من متوجه تغییر حال ملت شدم! اصلا جوی شد و جوری شد که نگو! من حتی بعید نمی‌دانستم که یکی از نمازگزاران، از فرط صفا با نماز این خطیب خوش‌صدا و خوش‌سیما، رسما نماز را بی‌خیال شود و بگوید؛ «به‌به!» خدایی به عمرم، هم‌چین نمازی و هم‌چین لحنی و هم‌چین حالی و هم‌چین حسی ندیده بودم! و همان‌طور که داشتم به اذکار نماز توجه می‌کردم، امام را شکر گفتم بابت انتخاب چنین خطیبی! با آن خطبه‌! با این نماز! در همین افکار بودم که دیدم بعله! سوره‌ی جمعه! و خوب فهمیدم حال ملت، دوچندان خوب شد، با شنیدن این سوره‌ی زیبا! با آن لحن نورانی و دل‌ربا! تا اینکه رسید به اینجا: «یا ایها الذین آمنوا! اذا نودی للصلاة، من یوم الجمعه، فاسعوا الی ذکرالله و ذروالبیع، ذلکم خیر لکم، ان کنتم تعلمون». یک آن دیدم در کنار آن حس خوش کاملا ملموس، یکی چند نفر آن‌طرف‌تر، هی می‌گوید؛ «به‌به» و هی گریه می‌کند! حاضر بودم نمازم را با نماز او عوض کنم، حتی با این ذکر عجیب و غریب به‌به!»

بر خامنه‌ای، رهبر خوبان، صلوات!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. حسین قدیانی می‌گوید:

    به نام خدا

    «سست» نمی‌شویم، «غم‌گین» نمی‌گردیم و «برتر» می‌مانیم، چرا که نه فقط به خدا «ایمان» داریم، بلکه به رهبرمان هم «یقین» داریم…
    پی‌نوشت بسیار مهم: زاویه دارم با دوستانی که متأثر از نتیجه‌ی انتخابات، «تنهایی علی» را «کشف» می‌کنند! نهادی زیرمجموعه‌ی نظام خودمان، درست یا نادرست، صلاحیت تعدادی نامزد را تأیید کرده و از این جمع، یکی هم انتخابات را برده! هیهات! این مردم «اهل کوفه» نیستند، بلکه اکثریت نه چندان قاطع‌شان، ترجیح دادند کمافی‌السابق انتخابات‌هایی از این دست، به رئیس‌جمهور مستقر یعنی همان رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی، مجددا اعتماد کنند! پس آنچه «سیدعلی» را تنها می‌گذارد، نه نتیجه‌ی انتخابات، که سست‌شدن ما و غم‌گین شدن ما و بلکه می‌خواهم بگویم؛ کشفیات بی‌خود ماست! خوب است به جای این همه کشف و شهود، استحکام خود را و نشاط خود را و برتری خود را و ایمان خود را و البته سیاست‌ورزی خود را تقویت کنیم! قدر مسلم، من و ما، عدل حضرت آقا و عدل نظام جمهوری اسلامی نیستیم که اگر انتخاباتی را ببازیم، از آن تعبیر به «تنهایی علی» کنیم! وانگهی! این نمی‌شود که از مردم بخواهیم، هم در انتخابات شرکت کنند و هم به همان نامزد مورد علاقه‌ی ما رأی دهند و الا «کوفی‌صفت» خوانده می‌شوند! وانگهی‌تر! آیا توقع داریم که اکثریت مردم عزیزمان را که بواسطه‌ی تحلیل‌هایی دم‌دستی و احساسی، «اهل کوفه» می‌خوانیم، ۴ سال دیگر به نامزد جریان ما رأی بدهند؟! فتنه و فتنه‌گر را بزنید، نه مردم بی‌گناه را! به مردم چه کار دارید؟! فتأمل دوستان…

  2. قربانی می‌گوید:

    سلام…

  3. شیدا می‌گوید:

    من هم که در نماز جمعه حضرت آقا چند بار بودم، متوجه شدم چقدر این آیه را دلربا مى‌خوانند!
    آنها حق داشتند بگویند «به‌به» و گریه کنند…
    و ما هم در آن نماز جمعه خرداد هشتاد و اشک…

    بر خامنه‌اى، رهبر خوبان، صلوات!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.