پادگان حمید

وطن امروز؛ ۱۴ اسفند ۱۳۹۶

ح‌سین ق‌دیانی: هیچ کجا نروم عید، همدان را حتما می‌روم و قبل از هر کجای شهر زیبای بوعلی، دوست دارم اول بروم گلزار شهدا تا از نزدیک، سوسوی ستاره‌های لشکر ۳۲ انصارالحسین را تماشا کنم و این اشتیاق، راستش را بخواهی، ریشه در قلم زلال «حمید حسام» دارد که این سالیان، امثال مرا به برکت کتاب‌هایی که نوشت و مخلصانه هم نوشت، آشنا کرد با مردان نابی چون «علی چیت‌سازیان» که معتقد بود؛ «ابتدا باید از سیم‌خاردار نفس رد شد، آنگاه از سیم‌خاردار دشمن!» و اینکه بارها تکرار کرده‌اند حضرت آقا، این جمله حقیقتا انسان‌ساز را، یعنی مؤلف اثر فاخر «وقتی مهتاب گم شد» کارش را به‌درستی انجام داده! سلام خدای شهیدان بر قلم‌ها و قلم‌زن‌هایی که بر مدار آسمان می‌نویسند تا ما جاماندگان زمین، مدد از ستاره‌ها بگیریم و راه را گم نکنیم و شهدا را فراموش نکنیم و نیاید بر ما روزی که از سر بی‌معرفتی، اجازه دهیم پیشکسوتان جهاد و شهادت، در پیچ و خم زندگی، به حال خود رها شوند!

القصه! روزهایی است که «آب هرگز نمی‌میرد» را دست گرفته‌ام و شبی چند صفحه می‌روم جلو اما آهسته و پیوسته، تا به این زودی‌ها تمام نشود «لیالی وصال»! کتاب، خاطرات سردار جانباز «میرزامحمد سلگی» است به قلم قهرمان قصه ما و چقدر هم خوب، ما را آشنا می‌کند با «فرمانده گردان ۱۲۵ حضرت اباالفضل» که همان مصاحبه‌شونده باشد و همان که عجیب دلداده حضرت علمدار است! باید هم «مکتب عباس» چنین رزمندگانی بسازد! باید هم انقلاب اسلامی، چنین مردانی بسازد! بی‌خود نیست علاقه خامنه‌ای به قلم حسام و قدم سلگی! و بی‌خود نبود که خمینی، بوسه می‌زد بر دست و بازوی اصحاب جبهه و جنگ! و کیست که فراموش کند نویسنده این همه کتاب خوب دفاع‌ مقدسی، خود از اهالی طلاییه و مجنون و خیبر و بدر است لیکن با وجود این مؤانست و مجالست، وقتی «حمید حسام» پای خاطرات همسنگرانش می‌نشیند، هیچ نشانی از نقش خودش بروز نمی‌دهد، تا الگویی باشد برای امثال من که اگر در وادی «قدم» باید از «مین» ترسید، در عرصه «قلم» هیچ چیز ترسناک‌تر از «من» نیست! که نیک اگر بنگری، این «من» قادر است همان کار «مین» را کند و خرواری حرف و کلمه و جمله و کتاب و مقاله را دود کند هوا! سلام خدای شهیدان بر عزیزانی که چه موسم قدم‌زنی در روزگار جنگ و چه هنگام قلم‌زنی در جنگ روزگار، قبل از هر چیز، به مصاف دشمنی رفتند که نامش «من» بود! چند شب پیش، می‌خواندم از لابه‌لای خاطرات میرزامحمد که بنا به تنگنای جنگ، بعضا رزمنده‌ها با خاک پشت اورکت همدیگر، تیمم می‌کردند! سلام خدای شهیدان بر نمازهایی که با تشنه‌ترین لب ممکن، اقامه می‌شد! اگر روزگار جنگ، کمی آن‌سوتر از «دوکوهه» ما را پادگانی بود به نام «حمید» که محل اجتماع شیربچه‌های وطن بود، الحمدلله که در این جنگ روزگار هم به یمن قلم‌زنی‌های سراسر شیدایی و شهدایی استاد حسام «پادگان حمید» داریم! «وقتی مهتاب گم شد» و «آب هرگز نمی‌میرد» پادگانی است که خشت‌خشت آن، بوی معرفت، ایثار، دلاوری، بصیرت، مقاومت و همت می‌دهد! اگر ستاره «وقتی مهتاب…» خوش‌لفظ است و اگر مجاهد «آب هرگز…» میرزامحمد و اگر «راوی فتح» آوینی و اگر مؤلف «دفاع‌ مقدس» حمید حسام، کجای ایستادگی ما در برابر خصم متجاوز، شرمندگی دارد که بعضی‌ها این همه جنگ را درشت می‌نویسند و درست نمی‌نویسند؟! ناظر بر وجود همین عناصر است که باید قدر امثال حمید حسام را بیشتر بدانیم! میان آنچه رفیق شفیق شهدا برای ما و صدالبته برای خدا می‌نویسد، تا «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد» که زنجیره‌ای‌ها نوشتند، حدفاصل درست‌نویسی و درشت‌نویسی است! بلاشک اگر شهادت همدانی و همدانی‌ها نبود و اگر جنگ دیروز و امروز نبود و اگر نبود که حاج‌قاسم، هنوز هم جامه رزم بر تن دارد، حقوق‌خوانده‌ها در پناه کدام صلح و صفا و امنیت، حتی مجال طعنه‌زدن به سربازها و سردارها و سرهنگ‌ها را داشتند؟! برای ما اما بهار با شکوفایی لاله‌های «فتح‌المبین» می‌آید! و اردیبهشت با مردان خستگی‌ناپذیر «الی بیت‌المقدس»! ما نه «دوم خردادی» و نه «سوم تیری» بلکه «سوم خردادی» هستیم و از تکرار نام مقدس شهدا و وصیتنامه شهدا، هرگز پشیمان نمی‌شویم! ما خدا را شاکریم و افتخار می‌کنیم که آویزان به ریسمان پوسیده فتنه و انحراف نیستیم که حاضر باشیم تا قعر دوزخ منیت‌های سرگشاده و متوهمانه، با بعضی از این رجالگان سیاست‌باز برویم! دست ما در دست قهرمانان آثاری است که «حمید حسام» به زیبایی هر چه تمام‌تر نوشته، نه دون‌پایگانی که از سر بی‌معرفتی و بی‌صفتی، مدام به بخت خود، لگد می‌زنند! آری! دست ما در دست خوش‌عاقبت‌هاست؛ همان‌ نازنینان که «من» را «مین» می‌دانند و بدون هیچ تعارفی، به استاد حسام تأکید می‌کنند؛ «اگر برای خدا نیست، همان به که نه من بگویم و نه تو بنویسی!» بخوانید مقدمه‌های عاری از منیت تألیفات حمید حسام را که به تنهایی در حکم یک کتاب هستند!

خدایا! دست آسمانی شهدا را از دست کوتاه ما جدا مکن! خدایا! ما را قدردان قدم‌ها و قلم‌هایی قرار بده که تنها و تنها به عشق تو برداشته می‌شوند! خدایا! در صراط مستقیم شهادت، هر آینه بر همت ما بیفزا! خدایا! ما را با دردانه‌های دوکوهه و خاکی‌پوشان حمید، محشور کن! خدایا! به دنباله‌روهای فتنه و پیاده‌روهای انحراف بیاموز که تا همیشه و هر کجا با تکرارکنندگان منیت و اسیران سیم‌خاردار نفس و جداشدگان از راه شهیدان رفتن، نه هنر که اتفاقا نهایت بی‌هنری و اسباب ننگ دائم دنیوی و اخروی است! خدایا! چشمان منتظر دوکوهه و حمید را و مسلم و حبیب را و خاضعان شب‌های امن‌یجیب را و آدم را و خاتم را و همه شهدا و صلحا را و همه انبیا و اولیا را و همه تاریخ را و همه گذشته و آینده را و همه زمین و زمان را به ظهور «مهدی فاطمه» روشن کن! خدایا! قدم ما را و قلم ما را در مسیر خدمت به حضرت صاحب‌الزمان و نایب بر حق ایشان، استوار کن! خدایا! همچنان که در مسجد جامع خرمشهر، نماز فتح خواندیم، فیض عظمای نماز آزادی قدس در مسجدالاقصی را نیز روزی ما مقرر کن! خدایا! به راویان دفاع‌ مقدس ما، توفیق روایت فتوحات بی‌مثال دوران امامت حضرت بقیة‌الله را نیز ارزانی کن! خدایا! ما جز تو، کسی را نداریم و جز تو، نخواسته‌ایم هم کسی را داشته باشیم! هر آن، باور ما را به «کفی بالله حسیبا» فزونی بخش!

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. پیرمرد می‌گوید:

    به خدا سوگند که به همین زودی‌ها، نماز جماعت در مسجدالاقصی خواهیم خواند…
    این حاصل استجابت این دعاهاست…
    این حاصل خون شهیدان و قلم شهدای زنده است…

    داداش حسین بسیجی!
    قلمت مستدام…
    مطمئن هستم تا خون پدرت از قلمت تراوش می‌کند، منیتی نخواهی داشت… و آزاده و سرافراز خواهی بود…

  2. مرضیه شاوردی می‌گوید:

    سلام
    وقت به خیر
    چه افتخاری بزرگتر از اینکه همشهری این بزرگان هستم…
    از حدود سال ۸۹ مشتری پروپاقرص نوشته‌هاتون شدم…
    قلم‌تون پایدار و مستدام…
    توی این سال‌ها، نوشته‌های شما تنها چیزی بوده که در بدترین شرایط هم، حال ما رو خوب کرده…
    ان‌شاءالله عید تشریف آوردید همدان، خوشحال می‌شم حضوری هم از محضرتون استفاده کنم…
    موفق باشید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.