شیشه‌کشی در سر پل فردیس

روزنامه جوان ۱۴ دی ۱۳۹۵

یک‌شنبه شب‌، در راه کرج، نرسیده به پل فردیس، باید بودی و آن ترافیک وحشتناک را می‌دیدی! و آن جوانکان پفک‌فروش را می‌دیدی که چگونه با سوءاستفاده از ترافیک، کسب لقمه‌ای حلال را داد می‌زدند: «پفکه پفک! بخر واسه بچه‌ات تا بزرگ نشده!» از همه بامزه‌تر اما جوانکی بود که موهای بلند فرفری داشت: «آتیش زدن به پفکم!» القصه! در آن ترافیک سنگین، چشمم افتاد به ماشین شاسی‌بلند کناری! و به دختربچه‌شان که عقب نشسته بود و از پدر، تمنای خرید پفک داشت! دید که دارم نگاه‌شان می‌کنم، خنده‌ای تحویلم داد و گفت: «نمی‌فهمه وقتی می‌گم پول توی کارته، یعنی چی!» در همین حین، همان فرفره‌موی پفکی، آمد و هر جور بود یک پفک را از شیشه عقب ماشین شاسی‌بلند که ۱۰ سانتی پایین بود، انداخت داخل! پدر دخترک درآمد: «چی کار می‌کنی؟ پول نقد همراهم نیست!» جوانک جواب داد: «بچه است بابا! کی پول خواست حالا؟!» و رفت! رفت دنبال روزی‌اش! دنبال ماشین‌های بعدی! هر چه هم راننده شاسی‌بلند، بوق زد؛ «این‌طوری که درست نیست آخه»، توجهی نکرد! و برنگشت! به ذهنم خطور کرد؛ عجب سوژه‌ای! یادداشت فردایم هم جور شد! اما این‌هم بود که با خود بگویم؛ نکند تصور کنند به خاطر اوضاع روز، قصه‌ای برای خودم دست و پا کرده‌ام! نکند باورشان نشود! اوووووه! حوصله داری‌ها! دیگر مطمئن شده بودم این پفک کذایی برای من نان نمی‌شود که دیدم ترافیک رسما قفل کرد! کجا؟ سر پل فردیس! خیلی ماشین کم بود، تصادف هم شده بود مثل اینکه! از دور، یک چیزهایی می‌دیدم! بگویم ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه… چیزی در همین حدود گذشت که فهمیدم بعله! ۲ تا ماشین مدل بالا که حتی اسم یکی‌شان را هم تا به حال نشنیده بودم، روبوسی کرده‌اند با هم! آن‌هم چجور! کف اتوبان پر بود از شیشه! راننده‌ها هم مشغول بگومگو! مثل همه ملت، زل‌زده بودم به صحنه تصادف که ناگهان دیدم ژولیده‌مردی که اعتیاد از تمام سر و صورتش می‌بارید، آمد این طرف گاردریل و بنا کرد شیشه‌ها را به حاشیه اتوبان کشیدن! با چی؟! با پاهایش! با کفش‌های کهنه‌اش! با همان کفش‌ها که به قول معروف، خوابانده بودشان! که یکی‌دو بار حتی نزدیک بود از پایش درآیند! دوباره با خود گفتم؛ آیا می‌توانی آنچه را دیده‌ای، ننویسی؟! و با خود گفتم؛ شاید شیشه‌کش هم به پفک‌فروش اضافه شد، بلکه ترس تو از نوشتن قصه «سر پل فردیس» بریزد! باز اما مردد بودم بنویسم، ننویسم که دوباره همان ماشین شاسی‌بلند را کنار خود دیدم! «بیا! این مال تو!» دخترک بود! دخترک بود که داشت الباقی پفک خود را می‌داد به جوانمرد شیشه‌کش!

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. پیرمرد می‌گوید:

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    اگر مروت و مردانگی و بخشش پابرهنه‌ها نبود، تا به حال بلاهای الهی، صدها بار گریبان جامعه‌ای که قشر نجومی و کاخ‌نشین با حقوق این پابرهنه‌ها ارتزاق می‌کنند را گرفته بود…

  2. پیرمرد می‌گوید:

    بر تمام استعدادهایی که دارید، باید شکار به موقع حوادث اطرافت را هم اضافه کنیم!
    احسنت!

  3. shillar_94 می‌گوید:

    پست را که می‌خوانم
    دلم گرم است…

    پل فردیس
    دیوار مهربانی شده بود…

  4. سیداحمد می‌گوید:

    قشنگ بود!

  5. سیداحمد می‌گوید:

    چند روزه می‌خوام یه مطلب مهم بگم!
    من تصمیمم رو برای انتخابات ریاست جمهوری آینده گرفتم!
    می‌خوام به آقای میرسلیم رای بدم! 😐
    ستاد انتخاباتی هم می‌خوام براش راه بندازم!
    کمک‌های نقدی و غیرنقدی شما رو هم از همین الان می‌پذیرم!

    میرسلیم؟!
    آخه چی فکر کردن با خودشون؟!
    تو «مریخ» زندگی می‌کنن اونایی که اسم میرسلیم و بادامچیان رو میارن به عنوان گزینه‌های روی میز!

    مجددا باید بگم؛ 😐

  6. شیدا می‌گوید:

    چه صحنه‌هاى گرمى، توى این فصل سرد!

  7. فرزند خراسان می‌گوید:

    به خدا این مردم حیف‌اند برای بعضی از این مسئول‌ها!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    همین متن در اینستاگرام

  8. قاصدک منتظر می‌گوید:

    در لابه‌لای ماجراهای پل فردیس و ترس از این‌که نکنه بیان ماجرا رنگ و بوی سیاست بگیره؛ چه خوب که نوشتید از مردانگی فرفره‌موی پفکی که حق حلالش رو بخشید به نشستن لبخند روی لب دخترک و جوانمردی مرد شیشه‌کشی که ژولیدگی حال و سر و صورتش، در حق‌خوری حروم نجومی‌بگیرانه!

  9. مجید قمی می‌گوید:

    سوژه‌یابی‌تون معرکه است داداش حسین!

  10. منتظر می‌گوید:

    سلام
    درد و بلای جوانک که موهای بلند فرفری داشت و جوانمرد شیشه‌کش بخوره تو سر نجومی بگیران و نماینده‌ای که با کمال پررویی می‌گه حق خودم را از سفره انقلاب برداشتم!

  11. صبا می‌گوید:

    گاهی اونقدر سرد و خسته‌ای که حال خوندن هیچ متنی رو نداری اما گرمای این پست دلم رو گرم کرد…
    خدا دلتون رو گرم کنه!

  12. شیدایِ چمران می‌گوید:

    دلتون می‌اومد ننویسین؟!
    چه حال‌خوب‌کن بود…

  13. حسین قدیانی می‌گوید:

    سایه‌ها
    .
    .
    .
    امشب «قطعه ۲۶» در هوای «کربلای ۵» نفس می‌کشد…

  14. shillar_94 می‌گوید:

    نام‌ عملیات: کربلای‌ ۵ ‌
    زمان‌ اجرا: ۱۹ دی سال ۱۳۶۵
    یاد شهدای این عملیات به‌خصوص، حاج حسین خرازی، حاج اسماعیل دقایقی و حجت‌الاسلام میثمی گرامی باد!

  15. مسافر می‌گوید:

    ببخشید که با این فاصله زمانی از نشر متن، این نظر را می‌گذارم!
    حقا و انصافا، اگه اون مرد شیشه‌کش یا پسر پفک‌فروش، جای راننده‌های شاسی بلند را می‌گرفتند، همون کار راننده‌ها را نمی‌کردند؟!
    فکر نمی‌کنید یه رابطه‌‌ای -البته نه الزاما- بین ثروتمند شدن و دوری از روحیه ایثارگری وجود دارد؟!…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.