ننه‌ممد

تقدیم به همه‌ی مادران سرافراز شهدا

نمایی از گنبد و گل‌دسته‌ی مسجد زیبای اباالفضل در کهن‌شهر ماسوله

ح‌ق: مرد شکسته شده بود اما زن، همانی بود که بود. همان مادر خوش‌قد و بالا که زمستان شصت و پنج، فردای رفتن محمد، کل ماسوله را آش پشت‌پا داده بود. سه دختر داشت و محمد، تنها پسرش بود. آخرین بچه‌اش بود و هنوز سوم دبیرستان را تمام نکرده بود که سرخود رفته بود مسجد اباالفضل، ثبت‌نام کند برای جبهه. چه حرف‌ها! بهش گفته بودند که تو با این جثه‌ی کوچک، حتی با رضایت‌نامه‌ی پدر و مادرت هم عازم نخواهی شد جنوب. گفته بودند که جنگ جای بچه‌ها نیست پسر خوب. گفته بودند که کربلایی‌جواد، جز تو پسری ندارد؛ می‌فهمی؟ بنشین مثل بچه‌ی آدم، درست را بخوان و اگر هم حس و حال مدرسه را نداری، هم‌پای پدر برس به کار چوپانی. گریان و نالان، همه‌ی پله‌های ماسوله را دو- تا یکی کرد و آمد بالا تا برسد به خانه‌شان در بالاترین خانه‌ی بالامحله. پدر رفته بود گوسفندها را پروار کند. ناچار، همه‌ی آن‌چه را شنیده بود، گذاشت کف دست مادرش. ننه‌ممد که تا همین دیروز هم هر وقت محمد، حرف از جبهه و جنگ می‌زد، حرف را منحرف می‌کرد، این بار برخورده بود به غیرتش. چادرش را بست به کمر و رفت مسجد و همین که چشمش افتاد به فرمانده‌ی پایگاه، درآمد: «من راضی نباشم، یک حرفی؛ اما به شرط رضایت من، شما چه کاره هستی که بچه‌ی ما را می‌پیچانی؟ گفته بودی جنگ جای بچه‌ها نیست ولی خوب گوش کن! محمد من دیگر بچه نیست. بچه بود، حرف از منطقه نمی‌زد. بزرگ شده لابد که شب با فکر جبهه می‌خوابد و صبح با حرف جنگ بلند می‌شود. اصلا ببینم! خود تو که این‌جا نقشه می‌کشی برای ما، دقیقا چند سال داری پسر ننه‌اختر؟» مادر، مادری‌اش را کرده بود در حق محمد و یک هفته‌ی بعد، پسر را به آرزویش رسانده بود. این‌که محمد از دیار میرزاکوچک، کوچ کند سمت جایی که مردانش همگی بزرگ بودند؛ شلمچه. روز خداحافظی، رفت سقاخانه و یک سربند «یا زهرا» آورد و گره زد به پیشانی پسر و چون به محمد قول داده بود که جلوی رزمنده‌ها آبرویش را نبرد و بوسش نکند، آبرویش را نبرد و بوسش نکرد اما کاش آبرویش را برده بود و بوسش کرده بود! آبرو مگر به این چیزهاست؟ آبرو به این است که «مرد» پای قولش بایستد. همان قولی که محمد از پنجره‌ی اتوبوس به مادرش داده بود: «خوب جنگل روبه‌رو را نگاه کن! با بهار برمی‌گردم مادر!» جنگ تمام شد و خبری اما از بهار نشد. ننه‌ممد هر روز همه‌ی زمستان‌های خدا، جلوی در خانه‌شان را آب و جارو می‌کرد و برگ‌ها را برمی‌گرداند پای درخت‌های باغ‌چه؛ تا این‌که بیست سال بعد، فاطمیه‌ی اول هشتاد و پنج، خبر قطعی آوردند که پیکر محمد در «سه‌راهی شهادت» شناسایی شده. کربلایی‌جواد و ننه‌ممد رفتند تهران و در «معراج» تابوت محمد را دیدند. محمد را دیدند؛ چهارتکه استخوان، یک پلاک، یک سربند «یا زهرا». پایان دو دهه بی‌قراری. عمری چشم‌انتظاری. یک شب ماندند تهران و فردایش برگشتند شمال. تشییع خوبی شد تشییع پلکانی پیکر شهید محمد ماسوله‌ای. قبر محمد هم عدل افتاد کنار قبر ترک‌خورده‌ی پسر ننه‌اختر که پیرزن حالا پنج سالی می‌شد مرده بود. یک چند وقتی بیش‌تر از روز تشییع نگذشته بود که صبح زود، وقتی ننه‌ممد رفت زیارت مزار محمد، دید که ساقه گلی، سنگ‌قبر را شکافته. ساقه گلی که هر روز قد می‌کشید و بلندتر می‌شد. نزدیکای بهار بود. بوی عید می‌آمد. «گفته بودم مادر با بهار برمی‌گردم! نگفته بودم؟» این را ننه‌ممد، دو- سه روز بعد، از محمد شنیده بود در عالم خواب. نماز صبحش را خواند و تسبیحات حضرت زهرایش را گفت و صبحانه‌ی کربلایی را داد و بنا کرد مثل هر روز، آب و جارو کردن جلوی خانه، در حالی که بالای سرش صدای جیک‌جیک دسته‌ای گنجشک می‌آمد. صدای بهار می‌آمد. بعد هم رفت سر مزار و دید که ساقه، گل داده؛ گل سرخ. به همان سرخی سربند «یا زهرا». این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد و همین که مطمئن شد کسی نیست، خم شد و گل روی محمد را بوسید…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۶ دیدگاه

قطعه‌ی بیست و شش

انقلابا! از هم‌سن‌وسال‌های انقلاب، دفاع کن در برابر بعضی از این پاسداران انقلاب

ح‌ق

زیادی که خیال کنی مدافع انقلاب شده‌ای، ضدانقلاب می‌شوی

ح‌ق: قلاب کرده‌ام خودم را به «قطعه‌ی بیست و شش» در این عکس که مال بیش از ده سال پیش است. هشتاد و هشت، سی سالم بود و اوج جوانی ما مصادف شده بود با فتنه‌ای که کلیدش را پیرمردها را زده بودند. روزها کف خیابان و شب‌ها قلم به دست؛ که چی؟ افسر جنگ نرمی! این شب‌ها خیلی به آن روزها فکر می‌کنم. نه که پشیمان شده باشم‌ها اما اقلش این است؛ پریشان شده‌ام. گفت: «با همه‌ی بی‌سروسامانی‌ام، باز به دنبال پریشانی‌ام». ما دوره افتاده بودیم که به نامزدهای همیشه در صحنه‌ی همه‌ی انتخابات‌ها ثابت کنیم تقلب نشده و هیچ حواس‌مان به قلب خودمان نبود که مبادا در مبارزه با این آلودگی، خودش دچار آلودگی شود. کم و بیش شده بود هم. ما همه‌چیز را سیاه و سفید می‌دیدیم؛ صفر و صد. طرف مقابل هم. طرف مقابل بدتر از ما. هیچ بینابینی وجود نداشت؛ یا خوب یا بد. سیاست، ما را دچار پیری زودرس کرد اما نامزدهای انتخابات، هنوز هم «نامزد انتخابات» هستند؛ چه آن‌ها که می‌گفتند تقلب شده، چه آن‌ها که می‌گفتند تقلب نشده. تقلب در عمر ما شده بود که «کلیدر» را نیمه‌کاره رها کردیم، چون محمود دولت‌آبادی را سبز می‌خواندیم. زمانی که می‌شد به خواندن رمانی بگذرد، گذشت به نصیحت کسانی که با طیاره‌ی امام، از پاریس به تهران آمده بودند. ما همان کاسه‌های داغ‌تر از آشی بودیم که توهم زده بودیم «سه‌راه جمهوری» حکایت «سه‌راه شهادت» است؛ بچه‌های کربلای رنج بودیم ما کربلای پنج‌ندیده‌ها. هشتاد و اشک، همین ایام بود که این وبلاگ را زدم: «قطعه‌ی بیست و شش». روزگاری بود که هیچ موی سفیدی بر سرم نبود اما الان، نم‌نم برف را روی شقیقه‌های خود حس می‌کنم و احساس می‌کنم دیگر کم‌تر باید به سیاست‌مداران، کولی داد. رک بگویم: گاهی لازم است مدعیان انقلاب از تو دفاع کنند؛ بزرگ‌تر از کوچک‌تر. دریا از ماهی. ساحل از صدف. آسمان از پرنده. وانگهی! زیادی که خیال کنی مدافع انقلاب شده‌ای، ضدانقلاب می‌شوی. اغلب کسانی که در جوانی مدافع انقلاب بودند ولی در پیری قید انقلاب را زدند، سر همین بود که انقلاب را بدهکار دفاع گذشته‌ی خودشان می‌دانستند. مدیون سیلی‌هایی که در زندان شاه خورده بودند. بدتر از زندان شاه اما زندان تن است؛ انفرادی نفس. وای بر ما اگر متوجه وجه ممیزه‌ی سیاست از ولایت نشویم. من هنوز هم عاشق ولایت‌مداری‌ام اما «سیاست‌مداری» همه‌جا برابر «ولایت‌مداری» نیست. هشتاد و هشت این‌جور فکر نمی‌کردم. این‌جور فکر می‌کردم که اگر کسی را اعدام کردند، حتما باید پشت‌بندش یک متن در وبلاگ بگذارم و ابراز شادمانی کنم ولی این شب‌ها- ده سال بعد از آن روزها- نمی‌دانم چه مرگم شده که وقتی خبر «اعدام روح‌الله زم» را می‌شنوم، به جای ابراز هر گونه مسرتی، غرق در این افکار می‌شوم که راه روح‌الله‌ها دقیقا از کدام روز، از کدام ساعت و از کدام ثانیه، از مسیر «روح‌الله» جدا شد؟! سهل است که عین این عمارک‌ها، از فرط خودخدابینی، همه چیز را بیندازی گردن لقمه‌ی زم پدر در حوزه‌ی هنری و یک توئیت هم برای محکم‌کاری در توئیتر بزنی؛ اما من دلم می‌خواهد این‌جور به ماجرا نگاه کنم: پشت‌کار وحشتناک روح‌الله زم در «آمدنیوز» ولو آن‌که با توهم هم هم‌راه بود، اگر خرج انقلاب می‌شد، چه می‌شد؟! بله! طبیعت روزگار است که از درخت، هم برگ بریزد و هم برگ بروید ولی آیا فزونی تعداد برگ‌های ریخته بر شکوفه‌های برآمده، جای نگرانی ندارد؟! هشتاد و هشت، سالی بود که گذشت و شاید همان سالی بود که بسیاری از روح‌الله‌ها خواستند دیگر کسی آن‌ها را «روح‌الله» صدا نزند لیکن خوب است اگر دمی هم پای زمزمه‌ی زم‌هایی بنشینیم که هنوز نرفته‌اند، درنرفته‌اند. هشتاد و هشت برای من ملاک هست اما خط‌کش نیست. قسیم خیر و شر نیست. دکان کسب و کار نیست. درست ده سال بعد از هشتاد و هشت و عدل در همین ماه دی، سرداری از سرداران سپاه، شهیدتر شد که اصلا و ابدا نگاه این شکلی نداشت؛ «خانواده‌ی پاسدارها واکسن کرونای خارجی نزنند!» من اگر هشتاد و هشتی بودم، حتما پای این سخن، لایک می‌گذاشتم ولی دوست‌تر می‌دارم که با همان عینک پنجاه و هفت به امور نگاه کنم؛ عین و عینک یک سال قبل از تولد. تو بیا و عیب و علت واکسن خارجی را بگو و البته درست بگو، نه درشت! نه جوری که همه بخندند! نه طوری که انگار همه‌ی جهانیان خرند و فقط ما می‌فهمیم و تنها ما آدمیم! واکسن خارجی اگر بد است، برای همه‌ی ملت بد است! برای یک واکسن هم تقسیم می‌کنی ملت را؟! آن‌هم در قامت یک سردار سپاه؟! فکر کنید به هزینه‌ی این حرف! به هزینه‌ی تأسف‌بار این حرف‌ها! ده سال پیش، همین‌جور فکرنکرده، برای خیلی از حرف‌ها درود می‌فرستادم ولی الان در چلچلی دوران، دلم می‌خواهد عوض هیجان کور شبکه‌های اجتماعی، این حرف‌ها را در وبلاگی بنویسم که شاید جز «خدا» هیچ مخاطب دیگری نداشته باشد. آقای نقدی! بیست سال پیش که از کرباسچی یک مظلوم ساختی، بس نبود که اینک بنا داری- خواسته یا ناخواسته- ظالم نشان بدهی سازندگان واکسن ضدکرونای داخلی را با این حرف‌های پر و پوچ؟! کاش اگر دیروز خمینی گفت: «نظامی‌ها حق ورود به انتخابات را ندارند» امروز خامنه‌ای محکم‌ترش را می‌گفت: «سپاه همان به که پاسدار انقلاب اسلامی بماند و به خط‌کش جمهوری اسلامی بدل نشود». نه! من ان‌شاءالله هرگز زم نمی‌شوم اما از زمزمه‌ی حق هم تهی نمی‌شوم. دلم سپاه سلیمانی می‌خواهد. سپاه مردی که دستش خط‌کش نبود. سپاه سرداری که جناحی نبود. سپاه فرمانده‌ای که هوس انتخابات نداشت. سپاه دلاوری که عوض چفیه، اخلاقش را مقلد حضرت‌آقا کرده بود. انقلابا! رهبر انقلابا! از من و الباقی هم‌سن‌وسال‌های انقلاب، دفاع کن در برابر بعضی از این پاسداران انقلاب…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۲ دیدگاه

این‌جا قطعه‌ای از #بهشت است…

بازگشت به وبلاگ، عقب‌گرد نیست؛ هجرت است

BE.ZA (13)

ح‌ق: به مخاطبم در اینستا بربخورد یا نه؛ این متن را می‌نویسم! بی‌خودترین، بی‌معرفت‌ترین، بی‌سوادترین، عجول‌ترین و در عین حال مدعی‌ترین موجودات فضای مجازی، همین کسانی هستند که در اینستاگرام کامنت می‌گذارند! نه حزب‌اللهی و غیر حزب‌اللهی دارد، نه حتی منتقد و مادح! ناظر بر یک وظیفه، تشخیص دادم که حتما باید یادداشتی درباره‌ی آیت‌الله مصباح بنویسم و خب! نمی‌شد حق مطلب را تنها در چهارصد کلمه ادا کنم! از قبل هم می‌دانستم که متنم شش پست اینستا می‌شود! محتوایش هم دستم بود؛ لذا عکس دوم را اختصاص دادم به آیت‌الله جوادی! متن را هم داشتم آن‌لاین در پیج می‌گذاشتم! کسانی که آن شب پای آن یادداشت مطول نشسته بودند، شاهدند که بیش از ده ساعت برایش وقت گذاشتم لیکن کامنت‌های پست دوم، چند تا در میان داشت این توضیح ضروری را به من می‌داد که این عکس جوادی است، نه مصباح! با این نگرانی که «خدا کند در ادامه به جوادی اهانت نکنی!» و یا «خدا کند به علامه توهین نکنی!» این هم شد حکایت پست‌هایم درباره‌ی شجریان که راه به راه کامنت می‌آمد: «فلانی! بهمانی مرگ بر دیکتاتور گفته!» فرض کنید ما هم می‌دانیم این چیزها را! و حتم کنید هشتاد و هشت که هنوز خیلی‌های‌تان دورقمی هم نشده بودید، ما مرد کف خیابان بودیم و همه‌ی شعارها را با همین گوش خودمان شنیده بودیم! یک نوع ملیح از بی‌تقوایی در شبکه‌های اجتماعی موج می‌زند که علی‌الظاهر به #عمارگری یا #افشاگری شبیه است اما دقیقا و عمیقا «بی‌تقوایی» است! این مرض، البته تنها مختص اینستا نیست و #توئیتر از #اینستاگرام هم بدتر است؛ هنوز ندیده، حرف زدن و هنوز نخوانده، نظر دادن؛ خواه نقد و خواه مدح، از قرار در ذات شبکه‌های اجتماعی است! متن را ول کردن و حاشیه را چسبیدن! علت این است که شبکه‌های اجتماعی، از همه #نویسنده و #منتقد بل #سردبیر و #مدیرمسئول ساخته؛ بی‌آن‌که طرف زحمتی کشیده باشد! ناظر بر محدودیت کلمه‌ی اینستا، به دوستی می‌گفتم: «کل نوشتن متن فقیه فقید یک طرف، تقسیمش به شش پست اینستاگرام یک طرف!» آن‌هم با وسواسی که راقم حساس این سطور دارد! بعد بروی کامنت‌ها را بخوانی، ببینی مثل همیشه با جماعتی طرفی که در بالا شرح‌شان رفت! حتی این‌قدر بی‌حال و ضدحال که وقتی جمله‌ای از متنت را می‌خواهند استوری کنند، نمی‌کنند عین آن را کپی کنند! همین‌جور غلط و غلوط، جمله می‌بندند به ناف آدم! قلم مقدس است؛ چه آسان به دست نسل نو رسیده، این توتم قیمتی! نسل ما باید سه تا اتوبوس عوض می‌کرد تا متنش را تحویل روزنامه‌ای می‌داد! دلم برای «قطعه‌ای از بهشت» تنگ شده…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۲ دیدگاه

قصیده‌ای در مدح جمهوری اسلامی

از #فرمانده تا #فیلسوف

وبلاگ یکحق: بی‌خود نبود خداوند، مسیح را برد آسمان! این زمین چرک، جای همین جاسوسه‌ی بدترکیب است که رحلت آیت‌الله مصباح را برای شروع خوش و خرم سال جدید میلادی به فال نیک گرفته! کار سختی دارد بابانوئل بی‌چاره! خوشحالی برای مرگ یک عالم فقط از یک جاهل برمی‌آید! قبلا هم برداشته بود و با کلمات بازی کرده بود و «سردار دل‌ها» را کرده بود «سردار دلارها»! حیف شیر پاک آن مادر رنجور قمی‌کلایی که ختم شود به هم‌چین شغالی! جمهوری اسلامی اما هرگز شرمنده‌ی علینژاد فرفره‌مو نیست! تا در آبادی خودمان بود، حرفه‌اش «روزنامه‌نگار» بود و می‌توانست یقه‌ی این و آن را بگیرد؛ چه بد است خاک اجنبی که از آدمی «جاسوس» می‌سازد! بحث فقط یک روسری نیست؛ غرب حقیقتا لخت کرده وجدان این زن‌نما را! بیندازی مردم کشورت را به جان هم که تو که بدحجابی گارد علیه باحجاب بگیر و تو که مؤمنه‌ای، بی‌حجاب را بزن و من هم همه‌ی این‌ها را فیلم کنم برای دنیا که ایران هم‌چین جایی است و جمهوری اسلامی چنین نظامی! رنجوی‌های گنجوی! یادت هم نباشد که همین دو کلامی که از خبر و خبرنگاری آموخته‌ای، به برکت همین نظام است! رژیم شاه بود، تو در نهایت روی قاطر قمی‌کلا نشسته بودی! بدبختی قیافه هم نداشتی که از شمال بیایی تهران و در لاله‌زار، قر بدهی به چند زار! همین زبان درازت را هم مدیون جیم. الف مایی! نظامی که به برکت علمایی چون مطهری و مصباح، به زن یاد داد که اول انسان است و بعد زن! نه! غرب هیچ چیز به تو اضافه نکرده، جز آن‌که عریانت کرده! و من حالا می‌فهمم فسلفه‌ی حجاب را! فلسفه‌ی جمهوری اسلامی را! و اصلا فلسفه‌ی فلسفه را! بیست سال پیش در بیان تفاوت نظام جمهوری اسلامی و رژیم شاهنشاهی، پناه می‌بردیم به آمار که قمی‌کلا قبل از بهمن پنجاه و هفت چه بوده و چی داشته و آدم‌هایش چه تأثیری در جهان داشتند و بعدش دچار چه تحولی شده؛ حالا اما فقط یک نام کافی است: قاسم سلیمانی! یا یک نام دیگر: محمدتقی مصباح یزدی! باری در وبلاگ «قطعه‌ی بیست و شش» سطوری در مدح چمران نوشته بودم و یک جوجه‌طاغوتی اما کامنت گذاشت که چمران مال نسل شاه بود! شاه‌پرست‌ها که این‌قدر نسل چمران را مال رژیم قبل می‌خوانند، پس چرا به هم‌خط چمران می‌گویند «سردار دلارها»؟! مگر نه آن‌که الگوی قاسم در کمک به غزه و لبنان، مصطفی بود؟! ایرانی است والله آن فلسطینی که اسرائیل را در همان حوالی جولان نگه داشته تا پایش به تهران باز نشود! و اجنبی است والله آن قمی‌کلایی که به دشمن گرا می‌دهد: بیش‌تر تحریم کن مردم ایران را! چمدان پولی که «سردار دل‌ها» به رزمنده‌ی غزه و لبنان داد، درجه‌آخر خرج امنیت ایران می‌شود؛ دلارهایی که وطن‌فروش‌ها از دشمن می‌گیرند، در کجا خرج می‌شود؟! ایرانی بودن به #شناسنامه نیست! می‌توان در قمی‌کلا متولد شد و از تحریم قمی‌کلایی‌ها ابراز مسرت کرد! می‌توان ده‌ها سخنرانی از حضرت علامه پیدا کرد که در آن‌ها #اسلام را صدر #ایران نشانده! مصباح بود دیگر! حکایت مطهری، هیچ ترسی نداشت از ابراز نظر! همین‌گونه‌اند صاحب‌نظران! بماند که تجمیع فقه با فلسفه، آیت‌الله را در بیان نقطه‌نظراتش، شجاع‌تر هم کرده بود! گاه جوری از ضرورت «حکومت اسلامی» سخن می‌گفت که انگار به «جمهوری اسلامی» به عنوان یک نظریه- و نه در قامت یک نظام- بی‌اعتقاد است! استاد، سیاست‌مدار نبود و خوش‌آمد خلق‌الله حرف نمی‌زد و اندک ابایی نداشت که رأی مردم را بدون تنفیذ ولی‌فقیه، نه #قانونی بخواند و نه #مشروع بداند اما من هرگز ندیدم که حضرت آیت‌الله‌العظمی مصباح یزدی، وسط رأی‌گیری مردم، بردارد و بگوید که نامزد مدنظر ما برنده‌ی انتخابات شده! یا در بوق و کرنا کند که چون فلانی رأی نیاورد، پس انتخابات باطل است! به این شهادت، مصباح که جای خود دارد؛ حتی علم‌الهدی هم بسی روسفیدتر از امثال هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی است! هرگز علامه نگاه ابزاری به مردم نداشت! مردم‌اولی‌ها اما در هشتاد و هشت، دیدیم چه کردند با قوانین انتخابات و قواعد مردم‌سالاری! سهل است که رأی مردم را حتی از حکم خدا هم بالاتر بخوانی؛ لیکن رفوزه‌ی آزمون دموکراسی شوی! در شرافت مصباح همین بس که هرگز مجیز مردم را نگفت اما در هیچ کجا به رأی مردم (مهم‌ترین تجلی مردم‌سالاری) بی‌احترامی نکرد! رک بگویم: هنوز هم علامه را سیاست‌ورز حرفه‌ای نمی‌دانم و هنوز هم معتقدم که «پایداری» ناخواسته بیش از خدمت، جفا کرد به علامه؛ اما سخن بر سر پیرمرد شریفی است که نه خدا و نه خلق خدا؛ هیچ کدام لقلقه‌ی زبانش نبودند! مصباح، حقیقتا «عبد صالح خدا» بود و حقا یک «اندیشمند فرزانه‌ی ایرانی»! نقد او به موازین دموکراسی، به عینه پیش روی ماست؛ ترامپ و بایدن در آمریکا و احمدی‌نژاد و روحانی در ایران! تمام حرف حساب علامه این بود: «رأی مردم منهای خرد خدا، عاقبت به خیری ندارد!» ولی تکرار می‌کنم: مصباح با وجود این نگاه الهی، هرگز زیر میز بازی انتخابات نزد؛ چه وقت برد و چه وقت باخت! شرافت دیگر آیت‌الله آن‌جا بود که اتفاقا به ضرورت حرفش دو تا می‌شد! علامه خیلی فرق داشت با آن‌ها که چون دوم خردادی بودند، تا همیشه دوم خردادی ماندند و چون سوم تیری بودند، تا همیشه سوم تیری ماندند! به محض دیدن انحراف، سریع و صریح آمد و اعلام برائت کرد از نامزد پیروز روز کذا! دوست دارم باز هم شفاف‌تر بنویسم: کاری که آیت‌الله جوادی با آقای هاشمی نکرد، آیت‌الله مصباح با آقای احمدی‌نژاد کرد! بگذار اما این مسابقه را مساوی تمام کنم؛ اگر چه نداشتن تعارف، حسن بزرگ مصباح در قیاس با جوادی بود ولی تأسیس حزب، همان کار ناصواب و بی‌ثوابی بود که جناب جوادی نکرد و آقای مصباح انجامش داد! حزب سیاسی کار سیاست‌مدار است ولی مصباح، شأنی بالاتر از این درگیری‌ها داشت! بماند که من، جوادی و مصباح را با هم می‌خواهم؛ چه کنم؟! جوادی قنوت‌های گریان و مصباح سجده‌های طولانی! جوادی رساله‌های علمیه و مصباح خطبه‌های عملیه! جوادی مفسر قرآن و مصباح فقه و فلسفه‌ی اهل‌بیت! جانم به این جمهوری نازنین اسلامی با این بزرگ‌مردانش، این دردانه‌هایش، این حکمایش! لطفا این پیام را به دل تاریخ ببرید و به گوش شعرا برسانید: ما با وجود امثال مصباح و جوادی، چه لزومی دارد دل‌تنگ امثال خواجه‌نظام و خواجه‌نصیر شویم؟! اگر نیما برای زنده‌یاد جلال، تنها چشم صورت بود؛ این‌جا سخن از رندان روزگاری است که چشم بصیرت و چشمه‌ی معرفت و سرچشمه‌ی احکام خداوندند! حیف نیست جوادی را محدود به یک طیف کنیم؟! حیف نیست که مصباح را خلاصه در یک گروه کنیم؟! نه! حضرت فرمانده علیه‌السلام، از سه‌راهی شهادت کربلای پنج «سردار دل‌ها» نشد! از منبر قم پر شد؛ آن قمقمه‌ی سنگر! قم بود و بعد قیام شد! ابتدا مجتهد و آن‌گاه مجاهد! ریشه در فقه و تنه از فلسفه و شاخ و برگ با فرمانده! گِل با فقیه و فیلسوف و گُل با سردار دل‌ها! اصلها با فرهنگ و فرعها با مقاومت! پای در اعتقاد و سر در سودای شهادت! آری! سیدالشهدای زمانه‌ی آخر هم که باشی، باز اول باید کفنت را بدهی علما امضا کنند که چه خوش گفته‌اند: «مدادالعلماء افضل من دماءالشهداء!» باید هم فقیه در سال‌گرد فرمانده می‌رفت! فرمانده متعلق به همه‌ی مردم ایران بود و فقیه نیز! این نمی‌شود که خون شهید «ملی» باشد و مداد عالم، نه! مداد عالم که #شهیدساز است! هیهات! این فقط سلیمانی نبود که با داعش می‌جنگید؛ خط به خط تفسیر «تسنیم» جوادی و کلمه به کلمه‌ی «آموزش عقاید» مصباح، جنگ آشکار با داعش در میدان فرهنگ است! رزمنده‌ی بی‌اعتقاد، مثل درخت بی‌ریشه می‌ماند! شجره‌ی طیبه‌ی حاج‌قاسم در کربلای چهار نشکست، چون از لابه‌لای درس #مصباح و #جوادی فهمیده بود شکست هم مثل پیروزی تنها و تنها دست خداوند است! نه در «کربلای چهار» آن‌قدری محزون شد سلیمانی و نه در «کربلای پنج» آن‌چنان فریادی کشید! مجاهد، مجتهدانه می‌جنگید! می‌جنگید، چون دوست نداشت باز هم سایه‌ی جنگ بر سر این کشور بیفتد! اذن داشت به نیروهای مقاومت کمک کند، چون این پول، گر چه جیب فلسطینی را پر می‌کرد ولی هزینه برای امن و امان خودمان می‌شد! نه به تعداد کم شهدای مدافع حرم، بل‌که بسی بیش از شهدای زیاد هشت سال جنگ تحمیلی باید #شهید می‌دادیم، اگر پای #داعش یا #اسرائیل باز می‌شد به خاک‌مان! من این را از عمق «ملی‌گرایی» و در نهایت «ایران‌دوستی» می‌نویسم: کمک ایرانی به عنصر فلسطینی، نوش جان بچه‌های مقاومت! نوش جان سیدحسن نصرالله که سینه‌اش را نه‌فقط برای اسلام، که برای ایران هم سپر کرده! خبرنگار افغان بداند که این، ایران زمان پهلوی نیست که زنده و مرده‌اش برای احرار افغانستان فرقی نداشته باشد! کاش آقای ظریف، جوابت را این‌گونه می‌داد که کاری‌اش نمی‌توان کرد! خامنه‌ای را همان‌قدر که دلاورمردان نیروی قدس سپاه دوست دارند، شیربچه‌های فاطمیون هم دوست دارند! این وسط، گناه من وزیرخارجه‌ی جمهوری اسلامی چیست؟! این، ایران بهمن پنجاه و هفت نیست که طیاره‌ی ولی‌فقیه، فقط در باند فرودگاه پایتخت ایران، سلامت به زمین بنشیند! فی‌الحال ولی‌فقیه، حاکم بلامنازع قلب همه‌ی کسانی است که کره‌ی زمین را بدون تروریست‌ها، جای بهتری برای سکونت می‌دانند! ریال، دلار، یورو، روبل، یوان و هر پول دیگری! ما باز هم به مقاومت کمک خواهیم کرد! کمک به مقاومت، هم کمک به امنیت خودمان است، هم کمک به امنیت همسایگان‌مان است، هم کمک به امنیت همه‌ی جهان اسلام! جاسوسه‌ها بگویند پول فقرا و بی‌سرپرست‌ها و بی‌خانمان‌های آمریکایی در جیب‌شان چه می‌کند؟! حقوقی آیا از این هم کثیف‌تر هست؛ «مردم ایران را به جان هم بیندازی که دولت آمریکا به پاس این خوش‌خدمتی، از جیب مردم آمریکا بزند و بریزد در حلقوم تو؟!» شرف یعنی برای مردم کشورت بجنگی و بی‌شرفی یعنی مردم کشورت را علیه هم بشورانی و پولش را از مردم بدبخت آمریکا بگیری! با پولی که تا الان، سران کاخ سفید به این جاسوس‌ها و جاسوسه‌ها داده‌اند، چند تا واکسن کرونا می‌شد تهیه کرد برای مردم آمریکا؟! «سردار دلارها» لقب خوبی است؛ برازنده‌ی سربازان شیطان بزرگ که یک روز از شهادت حاج‌قاسم ابراز شادمانی می‌کنند، دگر روز از فوت مصباح! اما خب! هنوز هم مثل سی سال پیش، خامنه‌ای عصا را تنها از روی #استحباب برمی‌دارد! ماه، خود عصای آفتاب است در عصر غیبت! و علی، بدون مالک و عمار هم #علی است! چهل تا از این کریسمس‌ها را جمهوری اسلامی دیده و افتخار می‌کند که برای رهایی قدس؛ سرزمین مسیح می‌جنگد! جاسوسه‌ها برای «عیسی‌بن مریم» سجل غربی نگیرند! اگر پرچم مساجد در منطقه‌ی حضور و ظهور پیامبران الهی هم‌چنان بالاست و اگر هنوز هم ناقوس کلیساها در خاورمیانه نواخته می‌شود، این همه یعنی فرزندان فاطمه‌ی زهرا کار خود را به خوبی انجام داده‌اند! پس این ماییم که دنیای جدید را به فال نیک می‌گیریم! یک ماه دارد در این شب جور جهان می‌درخشد که چون حکایت قمر سماوات، نور از ستاره‌ها می‌گیرد! و این نور با متلک، خاموش نمی‌شود! فوت علامه هم حکایت شهادت سردار می‌ماند؛ منورتر می‌کند جبین سیدعلی را! چهل سال پیش کجا بودیم و الان کجاییم؟! فاصله از قدس، یک ملاک است! یک ملاک هم این است که دختر ایرانی، اولین واکسن کرونای ایرانی را می‌زند! چهل سال پیش، یک کریسمسی بود که قرار بود هفته‌ی بعدش جمهوری اسلامی سقوط کند اما ما برف آخر هر سالی را دیده‌ایم! پاییز برای ما فصل خزان نبود؛ گر چه مطهری را دادیم و بهشتی را هم! هم خمینی در سوگ دکتر چمران نشست و هم خامنه‌ای داغ‌دار دکتر شهریاری شد لیکن جمهوری اسلامی، اپوزیسیون قوی‌تری شده است برای نظام سلطه! چهل سال پیش، شایعه کرده بودند جمهوری اسلامی با تولید یک واکسن خاص، نظر آدم‌ها را عوض می‌کند و حالا معلوم شد که خیلی هم بیراه نمی‌گفت دشمن! دقیقا و عمیقا جمهوری اسلامی یک واکسن ساخته که نظرها را عوض می‌کند! بنابراین رشد زن ایرانی به کشف حجاب نیست؛ به کشف استعدادهای خویش است! جمهوری اسلامی استعداد نویسندگی علینژاد را بروز داد و غرب، استعداد برهنگی‌اش را! تمسخر چادر، چیزی از ارزش حجاب نمی‌کاهد! هم‌چنان که تمسخر ریش، از شأن مصباح و جوادی کم نمی‌کند! ما بباز جنگ نرم نیستیم! بباز این جنگ، آن بدترکیبی است که در قمی‌کلای دوست‌داشتنی به دنیا آمده اما همان غربی را برای ما کادوپیچ می‌کند و در زرورق می‌پیچد که بابانوئلش یک من ریش دارد! کاش این پیرمرد تخیلی، پیامبری هم بلد بود و حالا که سال مسیحی نو شده، می‌توانست به اعجاز، کمی #وجدان ارزانی جاسوسه‌ها کند! همین #خوشحالی را سال پیش هم کردند اما شگفتا! از نعش سردار هم می‌ترسند! دقت شود! تهمت «سردار دلارها» علیه زنده‌ی قاسم نبود؛ بر ضد مرده‌اش بود! اما آیا آدم مرده را سنگ هم می‌زنند؟! شوربختانه باید #اعتراف کنم که پای موج رادیوی جوادی و «ذات اقدس اله» و خطبه‌های مصباح و «طرح ولایت» هرگز ملتفت نشدم که یعنی چه این‌که شهید هرگز نمی‌میرد؟! و یعنی چه «بل احیاء عند ربهم یرزقون»؟! خوش آمدی به دنیا حضرت مسیح! ویژه باید به فال نیک بگیریم این تولدت را! این سال نوی میلادی تو بود که به عینه به من نشان داد «قاسم هنوز زنده است!» قبلا شک داشتم! قبلش شک داشتم! شک هم نبود؛ قلبم مطمئن نبود که آیا واقعا «قاسم هنوز #زنده است»؟! اما برخلاف حضرت ابراهیم «لیطمئن قلبی» برای من، نه از ناحیه‌ی خدا، که از سوی کدخدا نازل شد: جاسوسه‌ی بدترکیب در عبارت «سردار دل‌ها» ضمن تعویض «دل‌ها» با «دلارها» دلم را مطمئن کرد که آری! «قاسم هنوز زنده است!» گاهی طرح ضدولایت، ولایت خدا را در دلت می‌نشاند! کاری که جوادی و مصباح نتوانستند با من بکنند! بچه که بودیم، وقتی کسی به ما #فحش می‌داد، یادمان داده بودند بگوییم «آینه»! سردار دلارها! سردار واحد پول آمریکایی‌ها! سردار دلارهای مردم آمریکا! پول آمریکایی‌ها را بریزند گوشت کنند در تنت که به قاسم سلیمانی، ناسزا بگویی! فحشی چند؟! اولا ببین این پول چقدر #حرام است که هیچ گوشت نمی‌شود به تنت! همین چهار تکه استخوانی هم که داری، مال گوسفندهای قمی‌کلای خودمان است! روزبه‌روز برهنه‌تر! شب‌به‌شب دشمن‌تر! مثل این عروس‌های کج‌خلق رمان‌های غربی! ثانیا پارسال همین وقت‌ها نبود که گفتی #قاسم مرد و بعدش هم بزن و برقص و بکوب؟! قاسم اما نمرده بود! قاسم‌ها نمی‌میرند! غاصب‌ها می‌میرند! فرقی هم نمی‌کند؛ غاصب قدس باشی یا غاصب مال یانکی‌ها! از هم‌الان به فکر هشتگ سال بعد باش! این سردار دل‌هایی که من می‌بینم، تا کریسمس سال بعد، عصبانی‌تر می‌کند شیطان بزرگ را! و تو هم که جاسوسه‌ی کوچک اهریمن! دل‌ها و دلارها! دلارها و دل‌ها! هرگز مرده مپندارید آن‌هایی را که در راه خدا شهید شده‌اند! چشم! ما غلط کنیم مرده بپنداریم قاسم را! «سردار دل‌ها» هنوز هم مافوق قاآنی است! و بیش از او قطارش می‌رود! و بیش از او سنگ به شیشه‌اش می‌خورد! و بیش از او حرف می‌شنود! ولی خب! هم‌چنان می‌رود روی ریل رهایی! دل‌ها را بکنی دلارها یا نکنی! گفته بود سید، این حاج‌قاسم «شهید زنده» است‌ها! شهید زنده! کمی زنده‌تر از سایر شهدا! عدل از آن‌همه پیکر، خدا همان دست با انگشترش را روی زمین حفظ کرد! و ما آن را خاک کردیم! بذر زمین آخرالزمان! بذل عصر صاحب‌الزمان! نهالی شده برای خود! بهار دیدیمش! سردار دل‌ها! سردار شکوفه‌ها! سردار لاله‌ها! شکوفه‌ها را سال بعد بکن کوفه‌ها! لاله‌ها را دو کریسمس دیگر، بکن لال‌ها! چندی که بگذرد، تو هنوز داری با کلمات بازی می‌کنی و من اما دارم با همشهری‌های خردسال عیسی‌بن مریم در صحن مقدس مسجدالاقصی، بادبادک‌بازی می‌کنم! چند تایی‌شان هم دخترند! نه والله! نه مصباح، نه جوادی و نه رهبر جفت‌شان؛ خامنه‌ای، این‌قدر هم سخت‌گیر نیستند که تو توهم زده‌ای! کاش در همین قمی‌کلا #باباکرم می‌رقصیدی و هرگز مردم وطنت را به #بابانوئل نمی‌فروختی!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶ دیدگاه

کیهان، رسالت؛ عامل هر جنایت!

رسالت ۲۰ تیر ۱۳۹۸

ح‌سین ق‌دیانی: چه سریع و چه درس‌آموز؛ چه صریح و چه صحیح می‌چرخد این چرخ روزگار! باورم نمی‌شود ۲۰ سال گذشته باشد! اصلا باورم نمی‌شود! یادش به خیر! ۲۰ سال پیش و بلکه هم ۲۰ سال و چند ماه پیش، روزنامه‌نگاری را از همین #رسالت و نیز #کیهان شروع کردم که سنگر اولی در خیابان شهید نجات‌اللهی بود و مقر دومی در کوچه شهید شاهچراغی! شهدای والامقامی که باید ویژه دوست‌شان داشته باشم! خیلی ویژه! آخر رزق و روزی قلمی ما در جاهایی بود متبرک به اسم مقدس این ۲ “عند ربهم یرزقون”! خود این هم الحمدلله! در رسالت آنکه بیش از همه، چیز یادم داد، سردبیر وقتش جناب انبارلویی بود و در کیهان هم باز سردبیر وقتش جناب صفارهرندی! بگذریم که گاهی بهره از مدیران مسئول این ۲ روزنامه نیز می‌بردم؛ آقایان #مرتضی_نبوی و #حسین_شریعتمداری که اولی خیلی اصرار داشت طنزهای دهخدا را دقیق و عمیق بخوانم و حاج‌حسین هم باری خوب یادم هست؛ توصیه کرد مرا به خواندن رمان‌های کلاسیک از نویسندگان نابغه عصر ماضی که برای تقویت قلم و افزودن بر وسعت کلمات قابل استفاده بسیار مفید است! آن ایام هنوز ۲۰ سالم نشده بود اما خاطرات ریز و درشت و تلخ و شیرینش را با ذکر جزئیات در یاد دارم! مثلا یک بار انبارلویی درآمد که برای نوشتن ۲۰ خط، اقلا باید ۲۰۰ صفحه کتاب بخوانی یا حتی این را نیز به خاطر دارم که می‌گفت: “مرحوم کیومرث صابری (گل‌آقا) رفته بود حج و در مسجدالحرام، قلمش را گرفته بود سمت کعبه که خدایا! نمک این قلم با تو!” به همین شکل از استاد صفار نیز فراوان درس گرفتم و یکی وقتی بود که مصاحبه‌ای کرده بودم با رئیس وقت سازمان ملی جوانان برای صفحه مدرسه کیهان! آنجا هرندی ناظر بر محتوای گفت‌وگو درآمد: “وقتی در مصاحبه به هدفت رسیده‌ای، دیگر طرف را چپ و راست نکن! این‌جوری مصاحبه‌شونده را می‌نشانی در موضع مظلومیت، نه لزوما موضع باخت!” مخلص کلام اینکه؛ “حد نگه دار!” این “حد نگه دار” درسی بود که هم هرندی و هم انبارلویی زیاد روی آن تأکید داشتند! طرفه حکایت اینجاست؛ طرف مقابل که مست از پیروزی در دوم خرداد ۷۶ گاه حتی زیر اوامر امثال تاج‌زاده، به خیابان می‌ریخت و شیشه بانک می‌شکست و لایعقل، شعار می‌داد: “کیهان، رسالت؛ عامل هر جنایت” پایبند به هیچ حدی و به هیچ اخلاقی نبود لیکن فاش می‌گویم که انبارلویی و هرندی، مرتب گوش این قلم را می‌گرفتند که مبادا در نقد جماعت، عدول از اخلاق کنی! ایامی بود که هم در کیهان و هم در رسالت، ستون ثابت طنز داشتم و خب! حفظ حد و اخلاق در ژانر طنز، پند لازم‌تری بود! بگذار بخندانم‌تان! حقیر، روزنامه‌نگاری را ناظر بر آن شعار مسخره، از ۲ “عامل هر جنایت” یعنی “کیهان و رسالت” شروع کردم! اینقدر جانی! و چنان جماعت بددهان، محکم این شعار را سرمی‌دادند که گاه توهم می‌زدم نکند هیروشیما را نیز گردانندگان رسالت و کیهان با بمب اتم ترکانده باشند! و حالا ۲۰ سال بعد از نخستین قلم‌زدن‌هایم در عالم مطبوعات و فی‌الواقع ۲۰ سال بعد از فتنه تیر ۷۸ متحیرم از گردش معنی‌دار روزگار که سرایندگان شعر “کیهان، رسالت؛ عامل هر جنایت” بعضا تا خود اتاق بیضی کاخ سفید هم رفتند و سلفی با جانیان جلادی انداختند که ذات کارشان تهدید است و تحریم و حتی اگر بتوانند جنایتی در حد ناکازاکی! الغرض! بسی مفتخرم که عکس‌های یادگاری‌ام را با #صفار و #انبارلویی انداختم، نه بوش و اوباما و ترامپ که الحق عوامل هر جنایت و مسبب شرم بنی‌بشرند! زعمای غرب، روزی در حمایت از صدام، حتی گاز خردل هم به بعثی‌ها دادند و دگر روز و این بار به بهانه تقابل با صدام و یا طالبان، آن بلاها را سر مردم مظلوم عراق و افغانستان آوردند که ای بسا عروسی که با بمب‌های آمریکایی بدل به عزا شد! و طنز ماجرا اینکه سردهندگان شعار “کیهان، رسالت؛ عامل هر جنایت” بعدها حتی از هیلاری عجوزه هم آویزان شدند؛ پیرزنی جانی که دنیا او را “مادر داعش” می‌خواند! آن‌وقت در تحریریه کیهان و رسالت، بارها می‌شد که هرندی و انبارلویی، فلان کلمه یا بهمان جمله را و حتی کل متن مرا که جوانکی بی‌ترمز بودم حذف کنند، با این استدلال که بی‌اخلاقی حتی درباره جناح مخالف هم ممنوع است! و آن‌وقت “کیهان، رسالت؛ عامل هر جنایت!” لیکن احمد باطبی‌ها و تو بخوان تاج‌زاده‌ها عامل هر مهر و محبت، لابد! اصلا ما بد، شما خوب! شمایی که با قاتلان نوع آدم که حتی از آمریکا بابت پوکاندن هواپیمای مسافربری مردم خودتان هم تشکر کردند، اینک در یک جبهه‌اید! اما اجازه دهید بنویسم که اف بر لیاقت‌تان! و این عاقبت‌تان! و اذن دهید که افتخار کنم به ۲۰ سال پیشم که تلمذ پای درس اساتیدی کردم که همچون اسوه‌شان بهشتی بزرگ، اول اخلاق‌مدار بودند و بعد بر مدار سیاست! کتمان نمی‌کنم که ۲۰ سال پیش، شعار “کیهان، رسالت؛ عامل هر جنایت” خیلی روی مخم بود! اما الان بیش از پیش افتخار می‌کنم به نویسندگی در روزنامه‌هایی که فالوده‌خوران با جانیان یانکی، آنگونه خطابش می‌کردند! ۲۰ سال گذشت و حالا با وجود این مجازستان بی‌در و پیکر که مع‌الاسف آدمی را متوهم بار می‌آورد و تو را در آن واحد، هم نویسنده می‌کند، هم مدیرمسئول و هم سردبیر و حتی شاگردی نکرده، استاد؛ بیشتر قدر امثال #هرندی و #شریعتمداری و #نبوی و #انبارلویی را می‌دانم! الحمدلله مثل بعضی از این جوانان آتشین‌مزاج عصر اینستا و تلگرام و توئیتر نشده‌ایم که بی‌استاد، استاد شویم! و شاگردی نکرده، معلم! ۲۰ سال پیش حتی هنوز درست و حسابی ریش ما درنیامده بود! و خیلی خبری از غوغای اینترنت هم نبود! تا ۴ نفر که خبره حرفه‌شان هم بودند، متن تو را سبک و سنگین نمی‌کردند، هرگز نوشته‌ات منتشر نمی‌شد! مثل الان نبود که توهم بزنی همه کاره‌ای! الحمدلله که ۲۰ سال پیش، روزنامه بود و اینستاگرام نبود و الا شاید انبارلویی و هرندی، با انتشار متنی در رسالت و کیهان، مخالفت می‌کردند و من هم می‌گفتم؛ “لامشکل! می‌گذارمش همین اینستاگرام خودم!” نه! ما “استاد” داشتیم و هنوز هم داریم و هرچند ۲۰ سال گذشته، لیکن هنوز هم گاهی برای انتشار متنی در مجازستان، زنگ می‌زنم به اساتیدم و احیانا کسب نظرشان! آخرین نمونه، همین چندی پیش بود که هرندی گفت: “موافق انتشارش نیستم!” و من هم بی‌خیال نشرش شدم! بلاشک منکر محاسن مجازستان نیستم که خود ۱۰ سال است شب و روز در جنگ نرمم و ای بسا روزی با ۳ پست! اما تو بگذار این متن را به فال نیک بگیرم و توصیه‌ای کنم این آخرسری ۲۰ ساله‌های روزگار حال را! فریب اغوای این مجازستان را نخورید! دریایی بی‌کران است اما تنها با ۲۰ سانت عمق! ماهی غلط‌انداز است اما تنها با نوری قدر یک مهتابی! لذا تا شاگردی نکنید، استاد نمی‌شوید! بگذریم که شاگردی‌کرده‌ها نیز ای بسا مثل راقم همین سطور، هیچ استاد کسی و استاد چیزی نشدند! ما که هرندی و انبارلویی، اساتیدمان بودند، شدیم این! وای به حال شما! پس اول اخلاق، بعد سیاست! که اگر بنا داری جواب شبهات دشمن را بدهی، اول باید از شک و شبهه‌های نفس خود عبور کنی! ان‌شاءالله اصل سخن را خواهید گرفت! یا علی! آهان! “کیهان، رسالت؛ عامل هر جنایت!” خدایی این خنده‌دارترین جوک عصر دوم خرداد پر از لطیفه بود! عصری که رئیس‌جمهورش، عمری از “گفت‌وگوی تمدن‌ها” سخن گفت اما عاقبت، خطاب به دانشجویان معترضِ از قضا دوم خردادی، اینگونه “شهادت روشنفکری” خود را داد؛ “چه خبرتونه شماها؟! آدم باشید خب! می‌دم بیرون‌تون کنن‌ها!” این را هم شکرت ای خدای بزرگ که مفتخر به سامانه با عزت و اقتدار سوم خردادیم، نه بی‌سامانه تَکراری دوم خرداد! این بار دیگر واقعا یا علی!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶ دیدگاه

آقای روحانی! جمله‌ات را دریاب

وطن امروز ۱۸ تیر ۱۳۹۸

ح‌سین ق‌دیانی: از بدو تشکیل دولت کنونی یعنی قریب ۶ سال از وقت گرانبهای این ملت، روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها اینگونه گذشته که مدتی حضرات، چشم‌شان به وعده و وعید اوباما باشد، بلکه امضای وزیرخارجه‌اش؛ جان‌کری تضمین شد که نه‌تنها نشد، بلکه خود آقایان، عایدی مردم ما را از توافق «تقریبا هیچ» دانستند! بعد درگیر ترامپ که آیا آمریکا را در برجام نگه می‌دارد یا نه! و وقتی که نگه نداشت، بی‌خیال کدخدا، معطوف شدند به اروپا! روزی سلفی با موگرینی و دگر روز اما توجه خاص به نماینده غرب؛ جناب آبه و حالا هم ذوق‌مرگی از احتمال سفر مکرون به ایران! و این همه وقت، اتلاف وقت و تمرکز افراطی بر سیاست‌خارجه، برای چه؟ که مثلا تحریم‌ها بالمره لغو شود! اما اساسی‌ترین نکته این است؛ رئیس این دولت یعنی حسن روحانی، جمله قصار، صریح و صحیحی دارد که نمی‌دانم چرا کم روی آن مانور داده می‌شود! جمله این است: «مشکلات کشور، آنقدری که به سوءمدیریت‌ها مربوط می‌شود، به تحریم ربطی ندارد»! صدالبته روحانی این گزاره را در نقد دولت پیش از دولت خود طرح کرده بود لیکن الان هم واقعیت محض آن است که «مشکلات کشور، آنقدری که به سوءمدیریت‌ها مربوط می‌شود، به تحریم ربطی ندارد»! من اینجا مقایسه می‌کنم دولت را با سپاه! از اول انقلاب، بیشترین، مؤثرترین و سخت‌ترین تحریم‌ها حتی بعضا تحریم سیم‌خاردار فکسنی، متمرکز بر سپاه بوده اما نیروهای نظامی ما از جمله ارتش، متأثر از اتکا به جوانان همین مردم، نه‌تنها روز سوم خرداد ۶۱ موفق شدند خرمشهر را با مدد از تفضل الهی آزاد کنند که در آخرین حماسه، رونمایی کردند از قدرت و عظمت سامانه‌ای عدل با همان نام سوم خرداد! پس با وجود تحریم هم می‌توان به پیشرفت و فتوحاتی فراتر از اوراق کاغذی رسید! اساسا ۲ نگاه حاکم است؛ نگاه ذلت‌بار بنی‌صدری که خاک می‌دهد و نگاه عزت‌بار مقاومت و ایستادگی که خاک را پس می‌گیرد! آنی فرض کنید ارتش و سپاه و بسیج که قوایی برآمده از رعناترین جوانان همین مردمند، هیچ در تحریم نمی‌بودند لیکن حال و حوصله مقاومت و ایستادگی نمی‌داشتند! آیا خرمشهر آزاد می‌شد؟! و آیا به سامانه سوم خرداد می‌رسیدیم؟! پس تحریم اگرچه زخم می‌اندازد اما هرگز بهانه توقف و سکون نیست! مکرون هم آمدیم آمد و بعدش رفت! خب بعدش؟! قرار بر حرکت با دست‌فرمان این ۶ سال اخیر باشد، لابد باید مترصد این باشیم که چند صباح دیگر، کی می‌شود رئیس جدید اتحادیه اروپایی و کی می‌شود رئیس‌جمهور بعدی آمریکا! واقعا هنوز این مردمان دولت‌نشین متوجه نشده‌اند که «گشایش اقتصادی» از راه «سازش سیاسی» و «تدبیر» از راه «تسلیم» میسر نمی‌شود؟! در این ۴۰ سال اخیر، بیشترین عنصر ایرانی که با غربی‌ها پای مذاکره نشسته و مکرر از قدرت غرب و بویژه آمریکا، تعاریف آنچنانی کرده، کسی نبوده جز ظریف! و شگفتا! چه باید باشد نتیجه؟! تصحیح روند غلط ۶ سال گذشته یا باز هم دلی خوش به صدقه موهوم دشمن؟! توی دولت، وقتی در شمال، برف می‌بارد و در جنوب، سیل و در غرب، زلزله؛ از همه دیرتر سر صحنه حاضر می‌شوی، این مربوط به سوءمدیریت حضرتعالی و اساسا عدم اهتمام تو به کار و تلاش و همت می‌شود، نه تحریم! در بسیاری از حوزه‌ها من‌جمله حوزه‌های اقتصادی همین است! اینکه وزیر مسکن مستعفی‌ات لابد از منظر تفرعن لیبرالیستی، افتخار به عدم افتتاح حتی یک خانه برای محرومان توسط خودش می‌کند، بی‌آنکه عاقبت از طرح خود برای مسکن، رونمایی عملی کند یا اینکه وزیر بهداشت سرکار، آن مدلی از کابینه خداحافظی می‌کند و مهم‌ترین طرح پزشکی این سالیان را لنگ در هوا ول می‌کند و یا موضوع فیش‌های نجومی و اهمال دولت در معرفی نجومی‌بگیران به دستگاه قضا و یا موارد متعدد از تورم و گرانی که ناشی از عدم نظارت خود متولیان امر در قوه مجریه است و ده‌ها مورد دیگر، خدایی نه به اوباما ربط دارد، نه به جان‌کری، نه به ترامپ، نه به بولتون، نه به موگرینی، نه به آبه و نه به مکرون! بله! تحریم هستیم و فلان دارو یا بهمان قطعه را سخت بتوانیم وارد کنیم یا حتی در فروش نفت و دریافت پول، واقعا مشکلاتی داریم اما حال که دشمن، تحریم را بیشتر هم کرده، منت‌کشی بیشتر، عینا یعنی تکرار همان راهی که ۶ سال رفتیم و نتیجه هم نگرفتیم! پس تدبیر را و رسیدگی به اقتصاد را بیشتر باید کرد! به دولتمردان مستقر در کابینه برنخورد اما ما بیشتر در تحریم عزم و همت نداشته آقایانیم تا تحریم دشمن! و بیشتر در تحریم غربزده‌ها هستیم تا تحریم غرب! ما هنوز در تحریم آن تفکر متحجرانه‌ایم که توهم زده تا از فرق سر تا نوک پا غربی نشوی، پیشرفت نخواهی کرد و اینکه طرف می‌گوید؛ «آمریکا قادر به نابودی ایران نیست، الا با بهره از سلاح نامتعارف» یعنی همچنان باید از تقی‌زاده‌ها ترسید! فرض کنید عوض حاج‌قاسم، یک غربزده فرمانده نیروی قدس سپاه بود! در آن صورت، هیچ آیا مهم بود سپاه ما در تحریم دشمن باشد یا نباشد؟! یا باز فرض کنید این سالیان، درگیر هیچ تحریمی نمی‌بودیم! آیا از آخوندی و امثالهم خدمت درخور مردم درمی‌آمد؟! قطعا کسی منکر تأثیر مخرب تحریم نیست اما اصلا من فرض می‌کنم روحانی و ظریف، عالی وارد مذاکرات شدند لیکن دشمن، دشمن فوق‌العاده بدعهدی است! چاره چیست؟! رها کردن یک دشمن و آویزان شدن به دشمن دیگر یا تعویض ریل و نگاه جدی‌تر به داخل؟! احمق است اگر کسی فرض کند اوباما آدم بود و مشکل از ترامپ است! نان اغلب این تحریم‌ها در تنور امثال اوباما، هیلاری و جان‌کری پخته شد! نگاه از منظر عجز و دریوزگی واقعا تا کی؟! اروپا هم مثل آمریکا؛ دلش هیچ برای ما نسوخته! او دنبال نفع خویش است و درگیر با مشکلات خودش! مکرون اگر معجزه می‌توانست، شنبه‌های پاریس را عوض گاز اشک‌آور با تدبیر جمع می‌کرد! آقای روحانی! اکثریت گیرم شکننده این مردم، به شما رأی دادند، نه به مکرون و موگرینی و ترامپ و اوباما! دولت شما اگر دست روی زانوی خود نگذارد و غافل از اراده و استعداد نسل جوان باشد، بدون تحریم هم وضع چندان بهتر نخواهد شد! برگردید به جمله ۶ سال قبل‌تان! اگر دشمنی داریم که حتی ظریف را هم تحریم می‌کند، شما با تدبیر درست امور در داخل، تحریم اجنبی را بی‌اثر کن! و الا امروز شرطی می‌شویم روی مکرون و فردا یارویی دیگر! و این ۲ سال باقیمانده هم مثل آن ۶ سال! بس نیست؟! یک بخش مثبت، همین برگشتن به مسیر قبل از برجام است و تنبیه دشمن بدعهد اما به‌موازات غنی‌سازی هسته‌ای، شما قول داده بودید چرخ کارخانه‌ها هم بچرخد! مکرون رئیس‌جمهور فرانسه است، ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا و شما اما رئیس‌جمهور ایران! و انتظار تدبیر و ترحم و کار از شماست، نه اجنبی! مکرون خیلی عرضه دارد، کار برای جوانان فرانسوی درست کند که هر شنبه، آبروی مهد دموقراضه نرود! تکرار می‌کنم جمله خودتان را که حقیقتا قشنگ فرمودید: «مشکلات کشور، آنقدری که به سوءمدیریت‌ها مربوط می‌شود، به تحریم ربطی ندارد»! ▪️پانوشت: واقعا معتقد به چم و خم اصول دیپلماسی و رعایت موازین آن، من‌جمله پرهیز از شعارزدگی و کارهای هیجانی هستم، هرچند اوج شعارزدگی و هیجان‌بازی آنجا بود که ظریف، امضای کری را تضمین دانست! این «پانوشت» اما به علت دیگری تحریر شد! راستش در تمام یک‌ساعتی که درگیر این متن بودم، مرتب صدای سرفه‌ و خس‌خس سینه جانبازان مظلوم شیمیایی متأثر از گازهای اهدایی همین کشور فرانسه به صدام آمریکایی، به گوشم می‌رسید و تا عمق جان نفوذ می‌کرد! الغرض! حرمتی دارد این سرفه ‌ها و خس‌خس‌ها و اقلش این است که دولت محترم از موضع عزت و اقتدار با مکرون و امثالهم به مصاحبه بنشیند! چه ریه‌ها که به خون نشست تا به امنیت، نفسی در این وطن بکشیم…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴ دیدگاه

تقدیم به لاله‌های صادق وطن

وطن امروز ۶ تیر ۱۳۹۸

ح‌سین ق‌دیانی: به گمنامی امروزشان نگاه نکنید! روزی نام‌دار و نام‌آور شهر و دیار خود بودند! به این ۴ تکه استخوان نگاه نکنید! روزی رعناترین جوانان نسل خود بودند! یکی‌شان دانشجو بود و آن دیگری کارگر! یکی شاگرد بازار بود و دیگری از طلاب علوم دینی! و یکی هم لابد کشاورز و بچه دورافتاده‌ترین روستاها! جنگ اما آزمون مردان خدا شد تا این لاله‌های میهن، دست از جان شیرین بشویند! یا باید وطن را تکه‌تکه می‌دیدند یا باید تن خود را! انتخاب‌شان دومی بود! رفتند! با کوله‌باری از ایمان! یکی‌شان شهید فتح‌المبین شد و پیکرش ماند در دشت عباس! یکی‌شان با قایق عاشورا ماند در دل گل و لای هور! یکی‌شان مجنون خورشید جزیره شد! یکی‌شان رمل‌نشین وادی مقدس فکه شد! و هر یک، جایی و جبهه‌ای! حالا اما به همت بچه‌های تفحص، باز هم گروه دیگری از این مردان آسمانی به شهر برگشته‌اند! از آن روز که ما حتی برای تهیه سیم‌خاردار هم مشکل داشتیم، تا امروز که سامانه سوم خردادمان دنیا را مات و مبهوت کرده؛ از آن روز که در گیر و دار تیر و ترکش‌های ۲ کربلای ۴ و ۵ بودیم، تا امروز که به همان راحتی مشهد، کربلا می‌رویم؛ از آن روز که در کوچه‌های تنگ و تاریک باید دنبال توپ هفت‌سنگ می‌دویدیم، تا امروز که معروف اول والیبال دنیاییم؛ از آن روز که تجهیزات پزشکی‌مان بعضا کفاف جراحت رزمندگان غیورمان را نمی‌داد، تا امروز که در سلول‌های بنیادی و نانو و مغز و اعصاب و قلب، مفتخر به عالی‌ترین پیشرفت‌ها هستیم؛ از آن روز که هر شب، موشک می‌خوردیم، تا امروز که فوق مدرن‌ترین و گران‌ترین پهپاد کاخ سفید هم ذیل قدرت نظامی ما تعریف می‌شود؛ همه و همه را مدیون همین شهداییم! هر جا دختر و پسر ایرانی، خوش می‌درخشد و پرچم مقدس وطن را بالا می‌برد، این از صدقه‌سر جوانانی است که دست از جان شیرین شستند و رفتند! نمی‌گویم مشکل نداریم لیکن نیک اگر بنگری، همه مشکلات‌مان از فاصله‌ای است که میان ما و شهدا افتاده! اگر در حوزه رعایت بیت‌المال و مراقبت از اخلاق اقتصادی، گاه روبه‌رو با اخبار روی مخی چون فیش‌های نجومی می‌شویم، این یعنی جدایی فلان مسئول و بهمان متصدی از شهدایی که با پوتین پاره می‌جنگیدند تا اندازه یک پوتین، یک لباس، یک قاشق و یک بشقاب، کمتر از سفره انقلاب بردارند! آری! نگاه شهدا از موضع بدهکاری به این مردم و به این انقلاب بود! آن نگاه کجا و این نگاه طلبکارانه امروز بعضی‌ها کجا؟! باشد که به راه شهدا برگردیم! اگر با شهدا باشیم، کربلای چهارمان هم خیلی زود بدل به کربلای پنج می‌شود اما فراموشی شهدا، عایدی ما را «تقریبا هیچ» می‌کند! تصور می‌کنیم موفق شده‌ایم که مثلا تحریم‌ها را برداریم ولی حواس‌مان نیست که دشمن بدعهد، زبان مذاکره و قول و قرار نمی‌فهمد! آیا جز با مقاومت همین شهدا، خرمشهر آزاد می‌شد؟! انتظار دوستی از دشمن، یعنی نتیجه دوری از شهدا! راهی که رفتیم و چه بیراهه‌راهی بود! فقط دادیم؛ بی‌آنکه بگیریم! برگردیم به راه شهدا! و اتکا کنیم به داشته‌های خود! و به جوانان خود! روزی اتکا به همین شهدا، منجی ما شد؛ آن هم در چه روزگار سختی! اگر حصر آبادان را همین شهدا شکستند، حصر اقتصادی هم قابل شکست است؛ بدان شرط که توهم نزنیم مقاومت، صرفا شعاری بی‌نتیجه است! «شعار صرفا بی‌نتیجه» تضمین دانستن امضای امثال کری است! دل دشمن برای ما نسوخته! دلسوز ما همین شهدا بودند! اتکا کنیم به پیام‌شان، به خون‌شان و به راه درست‌شان! اختلاس، ناشی از دوری از اخلاص شهداست! آهای حضرات! برگردانید عکس همت و خرازی و باکری و باقری و تابوت منور همین ۱۵۰ شهید را به دیوار اتاق‌تان! تضمین در چشم همت و لبخند خرازی است! بی‌خود دنبال کری رفتید! آب در کوزه و شما گرد جهان؟! که اوباما و ترامپ، عنایتی کنند؟! عنایت اما از ناحیه شهداست! و کرامت نیز! نه! زیبا نشد اتاق‌های‌تان! فقط وجدان‌های‌تان را آلوده کرد! همان توصیه خمینی! بروید وصیتنامه شهدا را بخوانید! بهشتی گفت: «عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است!» و گمانم «پیروزی واقعی» هم بسترش بازی‌دراز است! اگر تحریم‌ها فقط روی کاغذی پاره لغو می‌شود، این یعنی باید برگردیم به شهدایی که فقط روی کالک عملیاتی آزاد نکردند خرمشهر را! برگشتن به شهدا، نه بازگشت به عقب، بلکه سیر در آفاق و انفس فتوحات است! امروز از دانشگاه تهران تا معراج شهدا، دمی لازم است نفسی نو کنیم! تجدید پیمانی! و مجددا حیاتی! با همین‌ها گشتیم که حصر آبادان شکست! با همین پابرهنه‌ها و یقه‌چروکیده‌ها! با همین جوانان! آنچه به انقلاب مربوط است، شکست حصر آبادان به‌واسطه عزم و ایمان امثال همین شهداست! مسئولی که دنبال غرب می‌رود و مدام نسخه باب میل دشمن تجویز می‌کند، چرا می‌خواهد نتیجه بی‌نتیجه رفتار و گفتار خود را بیندازد گردن انقلاب و شهدایش؟! سامانه سوم خرداد، گردن انقلاب و شهداست! لطف کنید و قصور و تقصیر خود را پای همان تَکرار جناب دوم خرداد بنویسید! نه! ما اجازه نمی‌دهیم جای حق و باطل عوض شود! خون آلوده به ویروس منیت و ذلت است که اختلاس می‌آفریند! خون شهدا خالق آن اخلاصی است که فرمانده لشکر را یعنی علمدار شرق ابوالخصیب را از همه نیروهای تحت امرش متواضع‌تر می‌کند! دزدی را به آستین‌های بی‌دست، نچسبانید! دزدی محصول دوری از شهیدی است که پول قلک دختربچه‌اش را هم خرج شربت ایستگاه صلواتی حاج‌بخشی در سه‌راهی شهادت شلمچه کرد، بلکه رزمنده‌ها گلویی تازه کنند در آن جهنم سوزان! عین آب زلال است راه شهیدان! عین باران! عین نور! عین عشق! این نمی‌شود که رأی به سراب باشد و تَکرار مرداب؛ آن‌وقت، وقت بروز مشکلات متأثر از رأی شکمی، مقصر را انقلاب بخوانی! مقصر را مقاومت بدانی! و خواسته یا ناخواسته جوری حرف بزنی که انگار شهدا مقصر بودند! بله البته! مقصر فتح خرمشهر و شکست حصر آبادان و سامانه سوم خرداد، شهدا هستند! زنگنه اما با تَکرار تو به نفت منگنه شد؛ گردن جبهه و جنگ نینداز! بلند شد این مثنوی، چرا که بلندبالاست شرح مظلومیت شهدا و شرمندگی ما! الانه دلم دوکوهه سازور می‌خواهد! زیارت عاشورای منصور در وسط جنگ! کمیل شیخ حسین زیر منورها! چشم همت! تبسم خرازی! خضوع عباس کریمی! آن ۲ بال بلندبالای عباس دوران! «عباس دوران دادیم»! سلام و درود خدا بر عباس‌های تشنه‌لب وطن! سلام بر شما ۱۵۰ لاله همیشه بهار! این همه سال گذشت و ما هنوز هم خط را از خون شما می‌گیریم! و هنوز فهمیده نرفته، حججی می‌آید! جانم به این جوشش! جانم به این حیات عند رب! جانم به این نجوا که «ای شهید!‌ ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای! دستی برآر و ما قبرستان‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون بکش!»

ارسال شده در صفحه اصلی | دیدگاه‌تان را بنویسید

اصلاحات؛ تشکیلات بی‌شرفی

ح‌سین ق‌دیانی: #اصلاحات یک جناح سیاسی در کشور ما نیست، بلکه “تشکیلات بی‌شرفی” است؛

▪️در این تشکیلات، تو بارها و بارها حقوق زن را بر سر حکومت و حتی دین می‌کوبی اما وقتی یکی از رجالت، همسر دومش را با ضرب گلوله می‌کشد، حاضری برای نجات #محمدعلی_نجفی انگ بدترین تهمت ممکن برای یک زن را به #میترا_استاد بچسبانی که اولا جانی و زبانی برای دفاع از خود ندارد و ثانیا پسربچه‌ای دارد که تو مادرش را متهم به خیانت کرده‌ای!

▪️در این تشکیلات، تو هر کجا به‌سودت باشد، حاضری از همه‌ی مرزهای بی‌اخلاقی عبور کنی؛

▫️یارو هنوز اسیدش را نپاشیده، انگشت اشاره‌ی تو، آیت‌الله مصباح و بلکه کل حزب‌الله را نشانه می‌رود!

▫️اگر فقط شایعه شود که فلان قاری، بهمان خبط را مرتکب شده، تو این حد از بی‌حیایی را داری که پیش از رأی دادگاه یا اعترافی از سوی قاری مذکور، چنان با آبروی طرف بازی کنی که طرف دیگر نتواند از خانه بیرون بیاید! حتی آنقدر وقیح هستی که چون او ۲ بار هم در بیت بزرگان خوانده، نخ ماجرا را تا حسینیه‌ای در خیابان فلسطین جنوبی جلو ببری!

▫️اگر همراه مشهورترین و محبوب‌ترین مداح این سالیان در خلوتی ساعات نیمه‌شب مجبور شود که برای دفاع از #محمود_کریمی حرکتی کند، بی‌آنکه آسیبی به جان کسی بزند، تو بعد از گذشت این همه سال، هنوز هم آنقدر بی‌شرف هستی که طعنه بزنی؛ “محمود هفت‌تیرکش”!

▫️اگر مداح دیگری در جایی اسمش مطرح باشد، تو حاضری “داماد احمدی‌نژاد” را بلد کنی و قطعا نه اسم و فامیل مداح را!

▫️اگر من راقم این سطور در فضای مجازی چیزی بنویسم که باب میلت نباشد، حتما می‌زنی؛ “حسین قدیانی، نویسنده‌ی کیهان و وطن امروز” و هیچ هم نمی‌گویی که مثلا اینستاگرام من چه ربطی به حسین شریعتمداری و مهرداد بذرپاش دارد!

▫️و از این مثال‌ها فراوان است! تو حالا از منظر #اخلاق شاکی هستی که من و ما فی‌الحال چرا نجفی را “اصلاح‌طلب” می‌خوانیم؟! ببخشید این عنصر رده‌بالای اصلاحات، همیشه نامزد تراز اول‌تان بوده حتی برای پست حساس ریاست‌جمهوری!

▪️اصل سخن این است؛ تشکیلات عاری از شرف اصلاحات، همیشه با زور و شارلاتان‌بازی قصد حقنه‌ی نقشه‌ی خود به مملکت را داشته‌اند، امری که اخیرا حتی صدای #کرباسچی را هم درآورد! مکرر، هم نهادهای امنیتی و هم شگفتا! جماعتی از خود دوم خردادی‌ها هشدار دادند که نجفی به‌الحاظ مختلف، شایستگی روانی، اخلاقی و مدیریتی جلوس بر صندلی ریاست شهرداری تهران را ندارد! اما امان از آن روز که “تَکرار سیاست” مهم‌تر از “تکرار انسانیت” جلوه کند!

▪️در سالیان اخیر، کافی بود جایی احمدی‌نژاد علیه اصول‌گرایان سخنی بگوید! ناگهان سیم جماعت به خدا وصل می‌شد؛ “این آه ما بود که دامن خودتان را گرفت!” و نیز “احمدی‌نژاد چوب خدا بود که حالا علیه خودتان حرف می‌زند!” حالا شما از موضع اخلاق، شاکی از حقیر هستید که چرا آن روز نوشتم: “این هم از صدای چوب خدا”؟! نکند فقط شما سخن #خداوند را می‌شنوید؟! بله که ناظر بر خباثت اصحاب فتنه، اتفاقا همین دنیا دار مکافات حضرات است! سال ۸۸ این همه مادران شهدا از دست امثال همین نجفی، آه کشیدند! خدا آیا می‌گذرد از خون مطهر شهدا و خون دل مادران شهدا؟!

▪️نخیر! ما در موضوع اخلاق، کوچکترین دینی به افسادات نداریم! و هرگز کنایه‌هایی نظیر “مدافعان اسد”، “چقدر گرفتی بری سوریه؟!” و “سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد” را فراموش نمی‌کنیم! با این همه، هرگز در ورای این قتل، مرتکب بی‌اخلاقی نشدیم! طرفه حکایت این‌جاست؛ همین الان هم روزنامه‌ها و سایت‌های اصلاحات، بسی بیش از من و ما به پوشش حواشی اخبار نجفی مشغولند! و جالب آنکه از موضع دست بالا! و چون همیشه طلبکار! و مثل همه‌ی اوقات، وقیح، بی‌شرف و تهمت‌زن حتی به زنی که دستی کوتاه از این دنیا دارد! همه‌ی‌شان هم جامعه‌شناس شده‌اند و بنا دارند از ریشه به موضوع جنایت تأسف‌بار نجفی نگاه کنند! چطور در سایر موارد فاقد این نگاه ریشه‌یابانه بودید؟!

▪️کافی است یکی از شما بفهمد رئیسی یا قالیباف، زن دوم گرفته‌اند! چه می‌کنید با آبروی اینان؟! ما اما در شرف‌مان همین بس که وقتی همگان به موضوع میترا استاد در قامت زن دوم نجفی پرداختند، هرگز در زندگی خصوصی جناب نجفی دخالت نکردیم! لذا عدول از اخلاق آنجاست که روزنامه‌نگار اصلاحات‌چی در اوج وقاحت، می‌نویسد؛ “چون میترا قصد خیانت داشته، پس خونش توسط نجفی مباح است!” و یاللعحب! جماعت، مدعیان پروپاقرص حق و حقوق زن هم هستند! بخوانید از قول مطهره شفیعی، خبرنگار اصلاح‌طلب خاتمی‌چی در توصیف نجفی با لباس زندان: “چشم‌هات پر از غروره و اطمینان از مسیری که انتخاب کردی! فدای کشتن میترا نشدی!” راستی! کجایند خانم‌ها #ابتکار و #مولاوردی که از #حقوق_زن دفاع کنند؟!

▪️فاش می‌نویسم؛ زشت‌تر از جنایت نجفی، واکنش تشکیلات بی‌اخلاق اصلاحات به جنایت نجفی بوده و هست! اگر دردانه‌ی محمد خاتمی، فقط جان میترا استاد را گرفت، لیکن جریان کثیف اصلاحات، قصد آبروی این زن را کرده است! و نه‌تنها این زن، بلکه مثل گذشته، باز هم می‌خواهد طلبکار بلامنازع حوادث باشد و اگر توانست، آبروهای دیگری را هم ببرد و بدرد!

▪️بسم‌الله الرحمن الرحیم! قبیله‌ای که توقع مردان‌شان از مردم، رأی بر مدار زیرشکم است، نزده می‌رقصند و هیچ نیازی به ارسال #پرستو ندارند! من حالا به‌حرمت اخلاق، از اشاره به مصادیق می‌گذرم لیکن تفنگ نجفی، فقط به قلب میترا نزد! آن ۳ گلوله‌ی دیگر، دقیقا خورد به ملاج اصلاحات! تا اینها باشند دیگر این همه به مردم و نظام، زور نگویند!

▪️من واقعا نمی‌خواستم این نکته را بنویسم اما وقاحت جماعت، مانع شد؛ تفنگ دست امثال پدر من، دشمن را می‌کشد و تفنگ دست امثال نجفی، زنی هم‌وطن را! آن‌وقت حزب‌الله مظهر #خشونت است و امثال نجفی، تمثیل گل و بلبل!

▪️تشکیلات بی‌شرف اصلاحات، مدام با علم کردن روز #دوم_خرداد در تنور این شعر می‌دمیدند که “ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم”! کلا “عادت” چیز خوبی نیست و صدالبته #خدا اینگونه آدم بدعادت را ادب می‌کند! ده‌ها مثل دوم خرداد، ما روز باشکوه مردمی و ملی داشتیم در این نظام و یکی هم ۲۲ خرداد ۸۸ و حالا جای این سئوال: “آیا در اشباه‌الرجال این تشکیلات وحشی و قانون‌گریز، فقط و فقط یک نفر پیدا شد که بابت #فتنه علیه ۴۰ میلیون #رأی این ملت، اقلا از مادر شهیدان غلام‌کبیری و ذوالعلی معذرت بخواهد؟!”

▪️آری! حزب‌الله مظهر مظلومیت، غربت و شرف است و اگر بی‌اخلاق بود، زمانی که جماعت بنا داشتند این جانی را شهردار تهران کنند و نجفی را تَکرار کنند، پرونده‌گشایی می‌کرد! ما حالا چیزی نمی‌گوییم و عجبا که الان هم باز زبان این تشکیلات فاقد شرف است که دراز است! جوری مظلومانه گارد اخلاق گرفته‌اند و چنان در پی تبرئه‌ی قاتل تشکیلات هستند که کم مانده از قاضی بخواهند جسد بی‌جان میترا استاد را بفرستد بالای دار! اصلا من قاتل میترا هستم! خلاص!

▪️و در نهایت، گله‌ای از شماری از دوستان خودی! مضحک است! در شرایطی که همیشه دعوای ما با شما از قضا ناظر بر مباحث اخلاقی بوده که هر حرفی را نزنید و کمی هم ملاحظه خوب است، حالا برای ما شده‌اید معلم پرورشی؟! و نگران آبروی نجفی؟! والله هیچ وقت قدرت تشخیص مسائل و درک تفاوت موضوعات را نداشتید و هنوز هم ندارید و الا عوض روزنامه‌نگاران انقلابی، تشکیلات عاری از شرف، صداقت و اخلاق اصلاحات را دعوت به رعایت ملاحظات انسانی می‌کردید! هم شما و هم دیگران، دگربار این متن را بخوانید! ما اگر قصد تلافی داشتیم، می‌نوشتیم؛ موسوی ۲ نقطه: “این‌جانب با اختلاف گلوله‌ی بسیار زیاد، میترا استاد را کشتم”!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۵ دیدگاه

یافت‌آباد؛ چهارراه داش‌مجید

وطن‌امروز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸

ح‌سین ق‌دیانی: آبادم، یافت‌آباد! کمی جلوتر از چهارراه معروف به قهوه‌خانه! و در گلزار شهدای جنوب‌غربی‌ترین نقطه تهران نشسته‌ام سر مزار شهید مجید قربانخانی و متحیر از استعداد عجیب و غریب انقلاب اسلامی در متحول ‌کردن انسان‌ها، ولو آنکه بزن‌بهادر یافت‌آباد باشد! و غرق در همین افکار بودم که سروکله چند دانش‌آموز پیدا شد! لباس فرم مدرسه تن‌شان بود! و عجبا! مثل پروانه دور شمع شهید بچه‌محل که حالا بدل به قهرمان زندگی‌شان شده بود، می‌چرخیدند! و چه بخت، با من یار بود که تا خواستم عکسی از شور و شوق‌شان بگیرم، یکی‌شان بنا کرد بوسیدن عکس مجید! داش‌مجید! و همراه با این ادعا: «داش‌مجید با من رفیق بود!» ادعایی بزرگ که موجب جر و بحث دانش‌آموزان شد: «حالا همسایه‌تون بوده دیگه! رفیقت که نبوده!» ولی «ولی محسن راست می‌گوید! خودم یک‌بار دیدم که نشسته بود ترک موتور داش‌مجید!» و گویا فقط یک بار هم نبوده: «اقلا ۱۰ بار! بار آخر، کمی هم موتورسواری یادم داد که بعد خودش بی‌خیال شد! گفت هنوز خیلی بچه‌ای! و بعد رفت مسجد و بعد هم سوریه!» و جواب دوست دیگر: «سوریه که نه خنگ‌خدا! خانومان!» و تصحیح اشتباه رفیق؛ «خان‌طومان، بابا! همه‌چیز رو هم غلط، تلفظ می‌کنی تو!» و ادامه‌ بگومگوی‌شان؛ «خان‌طومان در سوریه است دیگر! به قرآن مطمئنم!» آری! به قرآن مطمئنم که نسل طیب‌ها و شاهرخ ضرغام‌ها هرگز در انقلاب اسلامی منقرض نشده! کاش روز تشییع باشکوه و حقیقتا گرم و گیرای پیکر شهید مجید قربانخانی در یافت‌آباد بودی و از نزدیک می‌دیدی تفاوت تیپ‌ها را! از بسیجیان «الهی و قلبی محجوب» بودند تا رفقای ادوار گذشته زندگی داش‌مجید! و مرا باش! چنان نوشتم «ادوار گذشته» کأنه حالا چقدر سن داشت! تولد؛ ۳۰ مرداد ۶۹ و شهادت؛ ۲۱ دی ۹۴ و همه‌اش ۲۵ سال عمر! ۲۵ سالی که خیلی از اوقاتش صرف فرار از مدرسه شد! و دعوای بعد از زنگ آخر! و حالا نزن، کی بزن! و بعد هم عشق و حال با نانچیکوی بروس‌لی! و شهرت در چهارراه قهوه‌خانه! و کشیدن قلیان با هر طعم توتون که فکرش را بکنی! و گنده‌بازی با خوانسار! و ترک دوسیب و نعناع! که سن من از این پک‌های لوس گذشته! و بعد خودت قهوه‌خانه بزنی! و حتی خال! روی بازویت! و مستقیم به هیچ صراطی نباشی! و آن همه دعوا در باغ نعیمی! و هیچ هم خسته نشوی! و گاه بیفتی با سوزوکی دنبال ماشین عروس! و با صدای بوق موتورت، اعصاب کل شهر را خراب کنی! اما خب! خطوط‌ قرمزی هم داشته باشی! و علایقی! من‌جمله بوسه بر دست مادری که خیلی وقت‌ها به حرف‌هایش گوش نمی‌دادی! «به حرف‌هایش گوش نمی‌دادی» اما عاشقش که بودی! حتی در اوج بد بودن‌هایت! و شر شدن‌هایت! و قوانینی که برای خود داشتی؛ «دعوا را پایه‌ام اما لعنت بر دزدی و هیزی!» با این همه اما هیچ‌وقت دلت با محسن صاف نشد! محسن بچه‌محل! و حتی روز اعزام محسن فرامرزی به سوریه هم دلت با او صاف نشد! محسن را یک سپاهی، یک بسیجی می‌دانستی که نه او در خط تو بود و نه تو در خط او! فقط احترام سنش را نگه می‌داشتی که از تو ۹ سالی بزرگ‌تر بود! که ۵ آذر ۹۴ از بچه‌های محل خداحافظی کرد! و رفت! رفت و حتی این وداع هم خیلی نتوانست دلت را تکان دهد! تا اینکه ۲۵ روز بعد، در آخرین روز فصل پاییز، ناگهان خبردار شدی که محسن در جبهه شام به شهادت رسیده! دلت ریخت! دلت آخرین برگ روی درخت پاییز بود! یاد خاطراتت با محسن افتادی! و آن دفاعی که همیشه حتی وسط دعوا از تو می‌کرد؛ «ذات داش‌مجید پاک است!» یاد آن خاطره افتادی که محسن می‌خواست عاشورا برود مسجد بازار ولی تا چشمش به دسته شما افتاد، منصرف شد! آمد ایستاد در صف و بنا کرد زنجیر زدن! در تکیه‌ای که به طعنه می‌گفتند «دسته خلافکارها!» کجا رفتی رفیق؟! چه طولانی شد این آخرین غروب پاییز لعنتی! و چقدر گریه کردی در مراسمش! بویژه وقتی مداح، روضه زینب می‌خواند! زینب! یادت هست داش‌مجید که چقدر صفا می‌کردی با «زینب‌ زینب» مؤذن‌زاده! و شد آنچه که باید! و روضه زینب مراسم محسن، سبب تحولت شد! خیلی آن روز گریه کردی، خیلی! و دیگر نرفتی قهوه‌خانه! عوضش حرف از اعزام به سوریه زدی! و همه خندیدند! کل چهارراه قهوه‌خانه خندید! کل یافت‌آباد خندید! همه خندیدند! همه الا مادرت که دلش هُرّی ریخت! هی داد و بیداد! دلم یک دل سیر، گریه می‌خواهد! و گریه می‌خواست که بالای مزار داش‌مجید، از گوشی‌ام «زینب‌ زینب» را گذاشتم! هنوز اما بچه‌ها بودند! و هنوز صحبت از ترک موتور داش‌مجید بود! که کدام‌شان چندبار سوار شده‌اند! حالا این موتور، تا خود بهشت می‌راند! تمام شد دیگر چرخ‌زدن‌های الکی! تک‌چرخ‌های هیجانی! خاک شد! پاک شد! و چه اردیبهشتی شد برایت داش‌مجید! بی‌خود نبود که یکی از بچه‌ها می‌گفت؛ «مادرم گفته که دیگر نگوییم چهارراه قهوه‌خانه! بگوییم چهارراه داش‌مجید!» و حرف آن دیگری؛ «چند ساله بشیم می‌تونیم بریم سوریه؟!» و جواب آن دانش‌آموز؛ «اول باید سلیمانی ببیندت!» پس ببین سردار! خوب نگاه کن! این نسل آیا تو را یاد همان اردیبهشتی‌های الی‌بیت‌المقدس نمی‌اندازد؟! گلزار شهدای یافت‌آباد؛ ۳۷ سال بعد! نه! هیچ چیز عوض نشده! الا آنکه جوان شده‌اند مادران شهدا! آن از مادر محسن! این از مادر مجید! حق با محسن بود؛ «ذات داش‌مجید پاک است!» ببینم رفیق! هنوز هم آیا ترک موتورت کسی را سوار می‌کنی؟! الکی هم بچرخانی‌مان قبول است! به قرآن مطمئنم تو نشان روشن عصر مایی! جوانمردی که در روزگار تئوریزه‌کردن ذلت، تا بلندای آزادگی رفت! کاش موتور ما را هم روشن کنی داش‌مجید…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۶ دیدگاه