بایگانی ماهیانه: ژانویه 2011
بازتاب گفت و گو با “صفار” در “کیهان”
اینکه وبلاگ قطعه ۲۶ با شخصی گفت و گو کند و در رسانه ای به وزینی کیهان انعکاس پیدا کند، بی حساب خوشحالم کرده. این یعنی وبلاگ قطعه ۲۶ قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم که با خون … ادامهی خواندن
صفار هرندی: اقتدار جمهوری اسلامی در مظلومیت انقلاب اسلامی ریشه دارد!
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ ۲ طرح زیبا از عباس اسلامی عکس: شهاب واجدی، وبلاگ عکاس مسلمان/ طرح: عباس اسلامی، وبلاگ آفتاب مهتاب صفار و اویس قرنی و روزنامه نگاری و عمار و لیلی و مجنون اول بار که صفار … ادامهی خواندن
اَینَ نواب؟!
کبوتر با کبوتر باز با باز؛ کند “نواب” با “عمار” پرواز طاق اتاق کفر و فتنه و نفاق را خوب شکستی. داغ تو را هنوز هم بر دل دارند. دمت گرم “نواب” که پهلوی ها این روزها پهلوی هم به خودکشی … ادامهی خواندن
ای نامه که می روی به سوی حسین…
آنچه در زیر می خوانید بریده ای است از رمان در دست انتشار “سمفونی مورچه ها” – ما مورچه ها (چه آن فرشته های مان و چه آن مورچه های معمولی) دقیقا چسبیدیم به خاک. میان سر و گردن ما با … ادامهی خواندن
س. خ
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ سروده ای زیبا و قشنگ، کار یکی از بچه های خوب قطعه ۲۶ سلام داداش خوبم؛ داش حسین بهشتی/ داداش می دونستی خیلی باحال نوشتی؟ فدات بشم الهی پشت و پناهمونی/ وقت نماز دعامه هیچ … ادامهی خواندن
“میثم” پسرم بود
شمالم. کلاچای. بین راه راننده تاکسی تهران – لاهیجان برای نهار نگه داشت در رستورانی نقلی، دنج و جمع و جور. آقاجمال می گفت: من همیشه اینجا برای غذا نگه می دارم. غذایش خانگی است و کار زن و شوهری … ادامهی خواندن
امّار با الف برای علی، عمّار نمی شود
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ کاری از حسین غلام رضایی ماشاء الله ماشاء الله! بزنم به تخته، به سر همین باراک اوباما که این روزها همه، چه بچه های خوبی شده اند. پسر اقدس خانم بعد از طرح هدفمندی، برای … ادامهی خواندن
دخترکان گل فروش بوی ادوکلن نمی دهند!
این روزها مهدی هاشمی را “م. ه” می نویسم تا “ق. ق” که مخفف همان “قیمه و قورمه” است، خیال کند منظورم از مهدی هاشمی، همان “محمد هادوی” است که در “ک. پنج” در کانال پرورش ماهی به شهادت رسید. … ادامهی خواندن
دود اختلاف مسئولین در چشم شاگرد مکانیک
دیروز صبح ماشین را برای تعمیر بردم مکانیکی. دور و بر چهارراه استقلال. شرق تهران. کدام مکانیک؟ چه فرقی می کند حالا برای شما الا اینکه من خیلی کار داشتم و از «آقاعبدالله» پرسیدم؛ چقدر طول می کشد؟ خندید و … ادامهی خواندن