بایگانی ماهیانه: می 2010

شمع سوزان ماه تابانم/ و متولد یک ماه بعد از آبان/ من آذری ام/ و دوست دارم روضه عباس را به زبان ترکی/ من آذری ام/ و از زر و زور و تزویر بدم می آید/ من آذری ام/ اما … ادامه‌ی خواندن→

ریخته بودم مقداری گندم روی مزارش. گنجشکها داشتند می خوردند و مورچه ها داشتند می بردند داخل قبر از همان روزنه ای که نوشتم برایتان در “سمفونی مورچه ها”. دو تا مورچه گازی داشتند سر یک دانه گندم با هم … ادامه‌ی خواندن→

شنیده بودم چیزهایی درباره ات مادرم. شنیده بودم که مادر شهید هستی و خانه ات ۴۰ متر بیشتر ندارد. یعنی فقط چند متر از مزار پسرت بزرگتر است. شنیده بودم وقت باران، آب می چکد از سقف خانه ات و … ادامه‌ی خواندن→

گوش خواستم بدهم به حدیث نفسم و چند روزی مطلب نگذارم تا شما را تشنه نوشته خود کنم به قول معروف. چند نفری هم همین را از من خواسته بودند. یاری کند این قلم روزی ۲۰ نوشته هم خواهم نوشت … ادامه‌ی خواندن→

برای بار سوم امروز موفق شدم هم “دا” را بخوانم و هم “بابا نظر” را که برای من شهید محمد حسن بابا نظر همان بابا اکبر است. تعظیم می کنم در برابر همت دو “سیده” که نامشان “زهرا” و “اعظم” … ادامه‌ی خواندن→

هنوز دو سه سالی از شهادت بابا اکبر نگذشته بود که در دفاع از انقلاب بسیار تند و دو آتشه شده بودم. می ایستادم جلوی مغازه پدربزرگ و هر بدحجابی که رد می شد به او می گفتم “مرگ بر … ادامه‌ی خواندن→

جمعه اتوبوسی که ما را آورد بیت رهبری، همان اتوبوسی بود که ظهرش ما را آورد تشییع پیکر شهدا. پلاک اتوبوس بر گردن شهید گمنامی بود که تابوتش حکومتی است و روی دوش من داشت می رفت به معراج. معراج … ادامه‌ی خواندن→

نوشته ام را نوشته ام آنطور که قول داده بودم اما داده ام دست استاد تا بگویدم از معایبش. فردا شب خواهمش گذاشت در این سایت که عنوانش این است: “عبای رهبر ما بیرق علمدار است”. در همان مایه های … ادامه‌ی خواندن→

دارم یاد می گیرم آرام آرام کار کردن در این فضا را و به زودی شبی تا سحر با شما خواهم گفت حرف دلم را در ستون نظرات. ممنونم از میثم حسنی و امیرحسین ثابتی که مرا راه دادند به … ادامه‌ی خواندن→