۲ صفحه از داستان بلند «۷۲ دقیقه قبل از شهادت» تقدیم به بچه های خوب قطعه ۲۶

دقیقه ۶۷/ ۶۷ دقیقه قبل از شهادت

من اصلا قبر ندارم. من یک “شهید گمنام” هستم که بچه های تفحص حالاحالاها باید بگردند تا پیکر مرا پیدا کنند. پیدا کردن پیکر من و حسن و قاسم و مرتضی و مجید و محمد و رضا و مجتبی، به راحتی “قائم با شک” نیست که خیلی راحت بشود “سک سک” کرد. قصه ما قصه “بالا بلندی” است. بچه های تفحص هنوز خیلی مانده تا پیکر ما ۷ نفر را پیدا کنند و سک سک کنند. ما دقیقا “نقطه صفر مرزی” به شهادت نرسیدیم که با ۴ تا بیل زدن حدفاصل خاک عراق و ایران پیدای مان کنند. گفتم که! محل شهادت ما “نقطه صفر ارضی” بود، تازه با یک علامت تعجب، یعنی این جوری: “نقطه صفر ارضی!” که همین هم پیدا کردن پیکر ما ۷ نفر را پیچیده تر می کند. همه مان هم اگر فکر می کنی، سالم مانده بدن های مان، اشتباه می کنی. از مجید و محمد که هیچ چیز در این “ارض” باقی نمانده. مجید حتی پلاکش هم کاملا از بین رفته و دیگر قابل شناسایی نیست. یعنی اصلا دیگر نیست که بخواهد قابل شناسایی باشد یا نباشد. مجید ۵ دقیقه قبل از من به شهادت رسید. این را با کم و کیف وقتی فهمیدم که خودم هم به شهادت رسیدم. یعنی ۷۲ دقیقه قبل از شهادت من، ۶۷ دقیقه قبل از شهادت مجید بود. من و مجید در یک سال و یک ماه و یک روز و یک ساعت و یک دقیقه به دنیا آمدیم. من ۲۹ ثانیه زودتر. مجید بچه ۱۶ متری مجیدیه بود و من بچه سیزده متری حاجیان. من از مجید ۵ دقیقه بیشتر در این دنیا زندگی کردم، اما مجید ۵ دقیقه زودتر از من رفت آن دنیا. مَشتی هم رفت. همچین رفت که هیچ چیز از پیکرش در این دنیا باقی نماند. بگو حتی یک پلاک. همه را با خود برد تا برای همیشه “شهید گمنام” باقی بماند. البته من که نامش را می دانم؛ این “گمنام” که گفتم، برای شماست. حالا گیرم که فهمیدی اسمش “مجید” است، خب که چی؟! پایت به “نقطه صفر ارضی!” هم که برسد، بی فایده است.

***

دقیقه ۶۶/ هم دقیقه ها و هم ما کمتر می شویم!

اینکه گفته اند “شهید بی حساب و کتاب می رود بهشت”، دلیل نمی شود که خیال کنی حساب و کتاب ما ضعیف است… بله، قبول! من و حسن و قاسم و مرتضی و مجید و محمد و رضا و مجتبی، روی هم می شویم ۸ نفر، اما چرا من گفتم ۷ نفر؟! برای اینکه بچه های تفحص پیکر مجتبی را سال ۸۸ پیدا کردند، اما نه در “نقطه صفر ارضی!”، که در “نقطه صفر مرزی”. از محمد، تا سال ۸۸ فقط پلاک باقی مانده بود و ۴ تکه استخوان. در این سال، ۴ تکه استخوان شد یک تکه، اما پلاک سر جایش باقی مانده بود. همین سبکباری، باعث شد که باد… آری! باد -مطمئن باش همین باد را می گویم!- پیکر محمد را از “نقطه صفر ارضی!” منتقل کند به “نقطه صفر مرزی”… باد گاهی اعضای باقی مانده پیکر یک شهید را چنان دفن می کند در زیر خاک، و چنان تلی از خاک روی پیکر شهید می نشاند که پیدا کردنش محال است، اما همین باد، گاهی به جای جا به جا کردن خاک، پیکر شهید را جا به جا می کند، و این مال وقتی است که وزن استخوان های باقی مانده از یک شهید، آنقدر سبک می شود، که از خاک هم سبک تر می شود… و به همین راحتی، ما شدیم ۷ نفر. البته کمتر هم می شویم. به حرفم گوش ندادی! اگر از آخر می خواندی و می آمدی اول، می فهمیدی که چرا من دارم می گویم کمتر هم می شویم. حالا عیبی ندارد؛ مثل بچه آدم هم کتاب را بخوانی، فرقی در اصل قصه نمی کند. مهم این است که ما به زودی از ۷ نفر کمتر می شویم. از یاد نبر که جلوی باد را نمی شود گرفت. از “ابر و باد و مه و خورشید و فلک”، لااقل همین “باد” را به یاد داشته باش. باد، خمس این مصرع است.

۲ متن آخر همین ستون:

یک: «نرگس» هنوز چشم به راه است

دو: نامه قذافی به اوباما

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. نفیسه بهادری می‌گوید:

    سلام…خوشحالم که باز هم می توانیم کامنت بگذاریم…مادرم چند وقت پیش از عزیزی گفت که دوست داشت، بشود شهید گمنام. و همیشه التماس دعاهایش گمنام بودنش بود و آخر هم جسمش از جبهه برنگشت…

  3. سیداحمد می‌گوید:

    “ما دقیقا “نقطه صفر مرزی” به شهادت نرسیدیم که با ۴ تا بیل زدن حدفاصل خاک عراق و ایران پیدای مان کنند. گفتم که! محل شهادت ما “نقطه صفر ارضی” بود، تازه با یک علامت تعجب، یعنی این جوری: “نقطه صفر ارضی!” که همین هم پیدا کردن پیکر ما ۷ نفر را پیچیده تر می کند.”

    چقدر شیرین و جذاب است…

  4. سیداحمد می‌گوید:

    “مجید حتی پلاکش هم کاملا از بین رفته و دیگر قابل شناسایی نیست. یعنی اصلا دیگر نیست که بخواهد قابل شناسایی باشد یا نباشد.”

  5. سیداحمد می‌گوید:

    “اما مجید ۵ دقیقه زودتر از من رفت آن دنیا. مَشتی هم رفت. همچین رفت که هیچ چیز از پیکرش در این دنیا باقی نماند. بگو حتی یک پلاک. همه را با خود برد تا برای همیشه “شهید گمنام” باقی بماند.”

    خوش به حال مجید…. خوش به حالش….

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    “داداش حسین” دوست دارم احساستون رو بدونم زمانی که در بینا بین خلق این آثار فاخر، از حسن و قاسم و مرتضی و مجید و … صحبت می کنین. تا حالا شده خودتون یکی از قهرمان های این داستان های راستان بشین؟ یا تا حالا احساس کردین این واقعیات چقدر براتون ملموسه؟
    حسین قدیانی: این احساسات، همه مزه اش به این است که در دل آدم باقی بماند. این کتاب برای من در حکم مرگ و زندگی است. عاشقشم. دلم نمی آید به این زودی تمامش کنم، اما دوست دارم «۹ دی» دربیاید. خیلی دعا کنید که برای یوم الله هدیه من باشد به شما.

  7. سیداحمد می‌گوید:

    فوق العاده است این داستان، فوق العاده!

    حس عجیبی دارم وقت خواندنش؛
    ممنون داداش، ممنون!

  8. چشم انتظار می‌گوید:

    یادمه یک بار دیگه هم گفته بودم؛ چقدر خوب بود این نوشته ها مثل یه سناریو در اختیار یک کار گردان قابل قرار می گرفت، تا فیلم بشه. ولی الان حرفم رو پس می گیرم. چون واقعا” بزرگی و عظمت این جلوه های عاشقی در این رمان، با هیچ جلوه ی ویژه ای قابل تصویر نیست و حیفه که ارزشش از بین بره. چه بسا چشم دل، این ها رو بهتر از چشم سر درک کنه.

  9. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    حتم دارم حس ما را هنگام خواندن این بخش های داستان، خوب درک می کنید.
    اصلا نمی توانم نامی برای این حسم بگذارم!!
    آقای قدیانی این داستان یک فضای منحصر به فرد دارد؛
    اصلا در وصف نمی گنجد.

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    اگه نقطه چین نمی کنین این رو هم بگم؛ بزرگترین هدیه ای که خدا به ما، حد اقل به من بعد از فتنه ی ۸۸ داد خود شما بودی.

  11. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    به راحتی “قائم با شک” نیست که خیلی راحت بشود “سک سک” کرد. قصه ما قصه “بالا بلندی” است. بچه های تفحص هنوز خیلی مانده تا پیکر ما ۷ نفر را پیدا کنند و سک سک کنند.

  12. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    ما دقیقا “نقطه صفر مرزی” به شهادت نرسیدیم که با ۴ تا بیل زدن حدفاصل خاک عراق و ایران پیدای مان کنند. گفتم که! محل شهادت ما “نقطه صفر ارضی” بود، تازه با یک علامت تعجب، یعنی این جوری: “نقطه صفر ارضی!” که همین هم پیدا کردن پیکر ما ۷ نفر را پیچیده تر می کند.

  13. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    مطمئنم کتاب بسیار فوق العاده ایست

  14. میلاد پسندیده می‌گوید:

    با این سک سک کردن ها خیلی حال می کنم داداش… واقعاً که این کتاب چیز دیگریست… چه تصاویر نابی دارد… یکی آن چل تیکه و حالا باد… سالم بمانی… بگذار یکبار دیگر از ته دل بگویم:
    سلامت بمانی حسین قدیانی

  15. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان!

    داداش یک قسمت دیگر از داستان را هم گذاشت ها!

  16. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “… مجید ۵ دقیقه قبل از من به شهادت رسید. یعنی ۷۲ دقیقه قبل از شهادت من، ۶۷ دقیقه قبل از شهادت مجید بود. من و مجید در یک سال و یک ماه و یک روز و یک ساعت و یک دقیقه به دنیا آمدیم. من ۲۹ ثانیه زودتر. مجید بچه ۱۶ متری مجیدیه بود و من بچه سیزده متری حاجیان. من از مجید ۵ دقیقه بیشتر در این دنیا زندگی کردم، اما مجید ۵ دقیقه زودتر از من رفت آن دنیا… ”

    “… روی هم می شویم ۸ نفر، اما چرا من گفتم ۷ نفر؟! برای اینکه بچه های تفحص پیکر مجتبی را سال ۸۸ پیدا کردند، اما نه در “نقطه صفر ارضی!”، که در “نقطه صفر مرزی”. از محمد، تا سال ۸۸ فقط پلاک باقی مانده بود و ۴ تکه استخوان. در این سال، ۴ تکه استخوان شد یک تکه، اما پلاک سر جایش باقی مانده بود. همین سبکباری، باعث شد که باد… آری! باد -مطمئن باش همین باد را می گویم!- پیکر محمد را از “نقطه صفر ارضی!” منتقل کند به “نقطه صفر مرزی”… ”

    خیلی خیلی زبباست این ریاضیاتِ عشق…
    و هم مرموز!

  17. سلاله 9 دی می‌گوید:

    خیلی ها می گویند که باید شخصیت شهدا را با زبانی ملموس به جوانان امروز معرفی کرد و شهدا را افرادی دست یافتنی نشان داد.
    فکر می کنم قشنگ تر از این نشود شهدا را به تصویر کشید و نزدیک و نزدیک تر آورد.
    این که راوی یک شهید است و از زبان یک شهید روایت می شود داستان، هم هنرمندانه است و هم خیلی مانوس می کند آدم را با قصه.

    {اینکه گفته اند “شهید بی حساب و کتاب می رود بهشت”، دلیل نمی شود که خیال کنی حساب و کتاب ما ضعیف است…}

  18. قاصدک منتظر می‌گوید:

    نقطه صفر ارضی!
    شهید مرتضی اوینی
    [اما ای دل نیک بنگر که زبان رمز چه رازی با تو باز می گوید:
    (کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا)
    یعنی اگر چه قبله در کعبه است اما:
    (فاینما تولو فثم وجه الله)
    پس به هر طرف روی کنید به سوی خدا روی اورده اید. یعنی هر کجا که پیکر صد پاره تو بر زمین افتد انجا کربلا است نه به اعتبار لفظ و استعاره, که در حقیقت و هر گاه که علم قیام تو بلند شود عاشورا است, باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره.]

  19. به جای امیر می‌گوید:

    حقوق ! (گفت و شنود)

    گفت: از اختلاس ۳هزار میلیارد تومنی چه خبر؟!
    گفتم: عجب آدم ندید بدیدی هستی ها؟ آخه ۳هزار میلیارد تومن ناقابل که جای اینهمه سر و صدا نداره!
    گفت: مرد حسابی! اصلاً می دونی ۳هزار میلیارد تومن یعنی چی؟
    گفتم: تو میدونی از زمان کوروش تا حالا چند سال گذشته؟!
    گفت: ۲۵۰۰ سال ولی این چه ربطی به موضوع داره؟!
    گفتم: وقتی رضاخان قزاق بی سواد و پسرش میلیاردها میلیارد پول مردم این مرز و بوم رو غارت کرده اند، کوروش نباید به عنوان یک پادشاه حقوق می گرفت؟!
    گفت: خب! که چی؟!
    گفتم: اگر حقوق ماهیانه کوروش ۱۰۰ میلیون تومن باشه، حقوق سالیانه اش میشه یک میلیارد و ۲۰۰ تومن و جمع حقوق کوروش برای ۲۵۰۰ سال، دقیقا میشه ۳هزار میلیارد تومن. قبول نداری؟ خودت حساب کن!

  20. معماریان می‌گوید:

    خوبی این کتاب به این است که فلاش بک هایش تصنعی نیست؛ مرسی برادر بابت فعالیت مضاعف تان. لذت بردم از فوتبال به جنگ و از جنگ به فوتبال…

  21. صبا می‌گوید:

    “تازه چند ثانیه می شود که پلاکش هم به طور کامل محو شده.” در دقیقه ی ۶۵پلاک “محمد” محو شده اما در دقیقه ی۶۶ نوشتید “از محمد، تا سال ۸۸ فقط پلاک باقی مانده بود”؟ امیدوارم زودتر کتاب چاپ و نشر بشود، یه خرده سرگردان شدم.

  22. مجنون می‌گوید:

    سلام بر حسین
    این شهید عزیز گمناممون که الان عند ربمون داره یرزقون می کنه چرا یه خورده عصبی مزاجه؟! آخه نمی گه ما بدبختا در این شب تاریک و با این همه موج فتنه و گرداب انحراف یوخده به تقویت روحیه نیاز داریم! غرض این تیکه آخر بریده نامه بودکه می فرماید:”حالا عیبی ندارد؛ مثل بچه آدم هم کتاب را بخوانی، فرقی در اصل قصه نمی کند” البته حکما با مشاهده اوضاع و احوال درونی و بیرونی ما اگه صد بد و بیراه هم بهمون بگن بازم کمه!
    حسین قدیانی: بامزه بود!

  23. م.طاهری می‌گوید:

    یه جور خاصیه این داستان. قشنگی خاص خودش را دارد.
    هرقدر تلاش کردم تا این خاص رو معنا کنم نشد.
    خیلی دوست دارم بخوانم این کتاب را

  24. السلام علیکم یا اهل بیت النبوه.

  25. محمد می‌گوید:

    عاشقی محنت بسیار کشید تالب دجله به معشوقه رسید

  26. مانا می‌گوید:

    سلام. بعضی از مطالبتون محشره. فقط چرا سایتتون این شکلیه؟ درازه. ادم کلی باید بگرده و بره پایین تا مطالب قبلیو بخونه. اگه ممکنه یه مقدار خوش دست ترش کنید. هر چند میدونم عمل نمی کنید ولی من واقعا با این قالبش مشکل دارم!!!
    حسین قدیانی: یا مرورگرتان را عوض کنید و یا به روز کنید. گمان کنم سایت، برای تان بد باز می شود.

  27. سیداحمد می‌گوید:

    جناب مانا؛

    آقای قدیانی درست می فرمایند، سایت به این صورتی که شما مشاهده می کنید نیست!
    از مرورگر موزیلا و یا کروم استفاده کنید تا قالب واقعی را ببینید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.