تقدیم به مادر شهیدان جهان آرا/ با «شهیدان» کارها دشوار نیست

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ سروده ای از “چشم انتظار

گل های چادرت، همه از جنس لالـــــــــه بود
دل های عاشقی، که به همراه ژالـــــــــه بود
ای اسوه ی مقاومت و، ای مظــــــــــهر وفـــــا
دل تنگ توست، شهر شهیدانِ بـــــــا صفـــــا
“ممد” که دیده بـــه راهِ تـــــو بستـــــــه است
در انتظار قدومت، مهیـــــّــا نشستـــــه است
این گریه ها، که بر سر “سجاده” جاری است
برقلب پُر ز خون تو چون، زخــــــم کاری است
هرگز ندیده اشکِ تو را، دشمن و نــــه دوست
چون خطّ قرمز تــــــــو، خنـــــــده ی عدوست!
شرمنـــدگی، از آن تـــــو والا مـــــــرام نیست
پس ایـــن فدای “ولایت” شدن برای چیست؟
شرمنده از بــــــرای کسی، کـــاشکار و جَلی
بنوشت نامه ی سرگشاده، از بـــــــرای ولی!
ام البنین شهیدی و، ام المصـــــــــائب جنوب
پس از خدا بخواه، که (اِغــــفِر لــــیَ الذّنـوب)*
“چشم انتظارِ”نــــــگاه تو، ســــوی یــــارانیم
آنجا که یک “داداش” دارد و ستــــــاره بارانیم

***

ما مانده ایم این سوی هستی، اما تو بگو که قصه چیست آن سوی هستی؟! دل چادر نماز برایت تنگ شده است که گل هایش همه لاله بود. دل مسجد جامع، دل خونین شهر، دل «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، دل «این شهر به خون شهدا آغشته است؛ لطفا با وضو وارد شوید»، دل شاعر، دل «ممد نبودی ببینی»… دل همه ما، حتی دل «دا». حالا که رفته ای آن سوی هستی، بگو ببینم مادرم، دیدی محمد را یا نه؟! چه سوالی می کنم! حتما دیده ای جهان آرا را. جهان آراها را. خوش به حالت مادرم. مادر مقاومت. مادر شهادت. مادر ۳ شهید. مادر سوم خرداد. حالا که رفته ای از قاب چشمان ما، باید مزارت را با اشک دیده بشوییم. باز هم جدایی شد سهم ما، اما عادت نکن به زندگی در کنار از ما بهتران. دریاب ما را، شده با یک گوشه چشمی. به محمد بگو، باز هم با همان لباس خاکی برای ما دعا کند. بگو بدهد سهم ما را. ما توقع داریم از شما. از شهدای شما. مبادا ما را فراموش کنی. مایی که حالا دست مان فقط به خاطرات بند است و به تورق یک دل زخم خورده. یادت هست سوم خرداد یکی از همین سال ها، گفتی؛ در فراق بچه هایم زیاد اشک ریخته ام، اما فقط سر سجاده؟! آه کشیدی و گفتی؛ خیلی دلم هوای بچه ها را کرده، ولی نمی گذارم یکی از این قطرات را، فقط یک قطره را دشمن ببیند؟! آه کشیدی و گفتی؛ ما که کاری نکرده ایم برای این انقلاب. حتی گفتی؛ این بچه ها حالا که به شهادت رسیده اند، مال من نیستند؛ صاحب این خون، ولی فقیه است. یادم هست که گفتی؛ مگر اینها به امر من رفتند جبهه؟! به عشق ولی فقیه بود که رفتند… و باز هم تاکید کردی که ما اصلا حقی نداریم؛ شهدای ما در اصل، شهدای راه ولی فقیه اند. مدام می گفتی؛ ما فقط شرمنده ایم که بیش از این نتوانستیم چیزی تقدیم انقلاب اسلامی کنیم. حرف هایت خیلی شعاری بود، اما به هر شعاری که دادی، عمل کردی. زنده باد تو، که دشمن ندید اشک چشمت را. همه اش می گفتی؛ ما نباید دشمن شاد شویم. عجب جمله ای گفتی؛ خنده دشمن، خط قرمز ملت ماست. بعد هم گفتی؛ حالا مگر چند صباحی نبینم محمد را چه می شود؟! آن چند صباح تمام شد و تو از امتحان صبر، از آزمون جدایی، سربلند بیرون آمدی. باری از تو پرسیدم؛ وقت پخش سرود «ممد نبودی…» دلت کجا پر می کشد؟! تو اما اشاره کردی به ساعت روی دیوار، و گفتی؛ الان وقت صلاه ظهر است. نمازم را که بخوانم، به سوالت جواب می دهم. درس بود همه رفتارت برای ما. عبرت بود لحظه لحظه زندگی ات. نمازت را خواندی و برگشتی و گفتی؛ محمد فتح خرمشهر را دید. زنده است شهید. محمد الان دارد من و شما را نگاه می کند. حس می کنم حضورش را. مادر نیستید شما که بفهمید دارم چه می گویم. بعد هم زدی زیر گریه، و من مانده بودم که چگونه گریه های قشنگت را بنویسم. یادت هست که با گوشه چادر، خیلی زود پاک کردی، قطرات اشکت را؟! گفتی؛ این گریه ها همان به که سر سجاده.

¤¤¤

مادرم! اگر می بینی ما را، اگر خبر داری از دل ما، می شود لطف کنی و سلام ما را به شهدا برسانی؟! قول می دهیم و از خدا می خواهیم خنده دشمن، خط قرمزمان باشد. قول می دهیم نبیند دشمن اشک های مان را. قول می دهیم مرزبندی کنیم با کسانی که دشمن را شاد می کنند، اما تو هم یادت هست که در همان گفت وگو، قول دادی اگر رفتی آن سوی هستی، برسانی سلام ما را به شهدا. الوعده وفا! آرزو داریم لااقل سلام ما را جوابی دهند مردان بی ادعا. خوش به حالت مادرم! خوشا به حال تان شهدا! لابد باید قشنگ باشد دیدار یک مادر، با شهدایش. برای ما که تصورش هم قشنگ است. ما جاماندگان. ما دورافتادگان از کاروان عشق. ما زخم خوردگان. دوست دارم درد دل کنم با تو مادرم! مادر تابوت های بارانی. مادر مردان آسمانی. مادری که حالا کنار بچه های شهیدش، ماوی گرفته. دنیا سجن ماست مادرم! هر کنج دنجی که نشسته ای، که نشسته اید، ما را هم به یاد داشته باشید. ما سهم داریم از شما… ولو در حد یک «علیکم السلام» از آن سوی هستی! هر چه از دوست رسد، نیکوست. مادرم! راستش را بخواهی دل ما برای شهدا خیلی تنگ شده. اگر بگوییم به تو حسادت می کنیم، راست گفته ایم. کار ما از غبطه خوردن گذشته است. ای شهدا! ای مادران به وصال رسیده! ای مادر روزهای مقاومت! ام البنین بسیجیان! حال که در قطعه ای از بهشت، سفره پهن کرده اید، حالا که سفر کرده اید از دیار ما، گاه گاهی، نیم نگاهی به پایین دست، راه دوری نمی رود. اگر ما بدیم، دو کوهه که جای خوبی بود. به دو کوهه و فکه و شلمچه و طلائیه بنگرید، شاید که دل تان برای ما هم سوخت. ما هنوز ساکن معراج شماییم. مهربان تر باشید با ما. باور کنید داریم گدایی می کنیم… باور کن مادر جنوب!

 ¤¤¤

من که باور کردم، وقتی آن روز بعد از نماز، به ما گفتی؛ «با شهیدان، کارها دشوار نیست».

روزنامه کیهان/ ۲۳ شهریور ۱۳۹۰

۲ متن آخر همین ستون:

یک: فارسی؛ نه ارسی، نه فریادرسی

دو: گفت و گوی قطعه ۲۶ با صاحب اثر “دیدید گفتیم”

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.