نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».
۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
سلام بر حسین*
“داداش حسین”
اقرار و اذعان می کنم که، یک بچه مسجدی شش دونگ تمام عیار هستی. چقدر خوب از دل ماها خبر داری. جدا” بعضی وقت ها می بینم بچه ها، با توجه به اینکه مسجد محل دین بزرگی به گردن انها دارد، ترجیح می دهند آنجا در غربت بماند و به قول شما در جاهایی که بعضا” حاشیه را بر متن می چربانند حضور یابند.
در خصوص زنجیره های انگلیسی باید گفت: کاسه ی از آش داغ تر.
ببخشید که دم غروب از آش و طعم خوش مزه ی آن مخصوصا” اگر مادر بزرگ درست کرده باشد، مثال آوردم و دهان شما را آب انداختم!
“همین مسجد کوچک محله مان”
نگاه و نکته جالبی بود، من که به شدت به این حرف شما اعتقاد دارم و معمولا هم عمل میکنم!
خصوصا در شبهای قدر، خلوت و آرامش بیشتر صفا دارد!
“خاک بر سر آن تمدنی که مردمش برای آب معدنی، شیشه مغازه را می شکنند؛ حالا خوب است در جزیره است انگلیس!”
🙂
سلام!
از حاج آقا پناهیان شنیده بودم ؛آنهایی که برای شنیدن صدای و مداحی دلنواز تر یا سخنران بهتر و خوش صحبت تر مکانی را انتخاب می کنند ، برای دل و نفس خود می روند.و ارزش و نورانیت کسی که فقط برای خدا به درجه کمتر از این راضی می شود بالاتر است……..
لیاقت این دیوانه های زنجیرهای این است نماد شارلاتانیسم مطبوعاتی باشند و دیگر هیچ……
تازه آقای داود نژاد حس دلسوزی شون گل کرده و به دست و پای ملکه انگلیس افتاده که تو بیا و در حق این ننه مرده ها مادری کن ………
البته به این ننه مرده ها لقب غارتگر هم داده ….
می بینید که اصلا این هنرمندهای ما اهل سیاسی کاری نیستند!!
در مورد بخش اول دلم گرفت چون به دستور غیر مکتوب! جناب جای خالی در شهر رشت مساجد کوچک تعطیل کرده اند تا مردم بروند به مسجد جای خالی و مصلی!!
در مورد بخش آخر یاد زمانی افتادم که جملات حسین قدیانی را پیامک می کردیم اما این بخش آخر خیلی طولانی است برای اس ام اس!
حسین قدیانی: آن هم برای خودش دوره ای بود که گذشت. آن بحث آموزش را که گفتی، وقت بگذار و جدی بگیر. هم باید یاد بگیریم و هم باید یاد بدهیم.
لیلة القدری که در مسجـــــد، به پا گردیده است
برکتـــش در زندگیمان، بی امان تابــیـــــده است
در کنــــار منزل خـــــود، مسجـــدی پیـــدا نــــــما
این مکان های مقدس، بر جوان بالیــده اســـــت
تو زبان “بیت حق” را، خوب می فهمی “حسین”
ایـــن تفـــکر را، صفـــای باطــــنت، زاییـــده است
یک شب دیگر قدر باقی نمانده نتیجه نگیریم از دست رفته است.
برای نتیجه گیری باید شرایط و فرصت را فراهم ساخت . چه بسا در محل های پرآوازه
و شلوغ این فرصت فراهم نشود و زمان از دست برود .
مساجد و هیئت های معروف در این شبها پرازدحام هستند . در ایام دیگر سال مساجد را دریابیم ولی در این شب قدر باقی مانده خودمان بیش از مساجد معروف ، محتاج توجه هستیم .
داداش حسین! من حرفی نمی زنم که نتوانم عمل کنم… این هم لینک وبلاگ آموزشی:
http://photoshop.hamweblogi.com
شاید ربطی نداشته باشه ولی میگم :
کی گفته مشروطه تکرار نمیشه خیلی خوبم میشه اگه مصلحت سنجیا به شیخ فضل الله میگفت برو زیر پرچم انگلیس ولایت حسینیش میگفت برو بالای دار ما این مشروطه رو هرروز تکرار می کنیم حتی طرفو میفرستیم انگلیس بره بچره
دیدم یادی از فتنه ۸۸ شد گفتم یه مطلب از آرشیوم بزارم اینجا بچه ها بخونن.
بررسی سیر صعود میرحسین در مناصب نظام
داستان موسوی در دوره نخستوزیری و حمایت امام (ره) از وی داستانی مفصل دارد که باید در فرصت خود نوشت اما اجمالا باید گفت که خط وابسته به غرب در ایران پس از انقلاب با افشا شدن عواملش گام به گام عقب نشست و از بازرگان به بنیصدر و از بنیصدر به موسوی رسید. هر چه قدرت ملت بیشتر شد،
http://www.seratnews.ir/files/fa/news/1390/3/31/10920_737.jpg
چهره عوامل وابسته، اسلامیتر و انقلابیتر و پیچیدهتر شد ولی از عجایب فراماسونری اینکه مصدق اسم رمز این جریان باقی ماند، چیزی که شهید آیت و دوستانش کشف کرده بودند و محک شناختشان بود.
امتداد خط مصدق با تغییر ظاهر:خط فراماسونری آمریکایی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی جمعی از فعالان سیاسی با محوریت شهید سیدحسن آیت از ابتدا نسبت به تکرار حوادث تلخ دوره ملی شدن صنعت نفت هشدار دادند. این گروه اعتقاد داشتند که در دوره ملی شدن، دشمنان خارجی ملت ایران از طریق نفوذ دادن عنصری وابسته به نام محمد مصدق در بین صفوف ملت، نهضت را از مسیر اصلی منحرف و نهایتا آن را به شکست کشاندند. محور سیاست مصدق از صحنه خارج کردن روحانیت به رهبری آیتالله کاشانی و از کار انداختن مجلس بود. بر اساس این تئوری، خط مصدق با تغییر ظاهر ادامه یافت و وارد صفوف انقلاب اسلامی میشد.
فؤاد کریمی از دوستان شهید آیت در روز ۱۵ مرداد ۱۳۶۰، یک روز پس از ترور وی، تئوری آیت را چنین بیان میکند: ضدیت آیت با جبهه ملی و نهضت آزادی به این علت بود که اعتقاد داشت جبهه ملی ساخته و پرداخته آمریکا برای انحراف مردم از خط اسلام و خط امام بوده است. در سال ۴۲ نهضت آزادی از جبهه ملی جدا میشود زیرا جنبش اسلامی به رهبری امام به وجود آمده، نهضت آزادی به وجود میآید و جدا میشود از جبهه ملی تا عناصر اسلامی را از خط امام دور کند. بعد از آن میبینیم از نهضت آزادی جنبش مجاهدین خلق جدا میشوند. گرچه مجاهدین خلق یک سازمان مبارزه مسلحانه بودند اما ماهیت و خطشان با خط نهضت آزادی تفاوتی نمیکند و نهایتا و سرانجام این مسئله ثابت شد بعد از آن جاما یا جنبش مسلمانان مبارز، اینها همه خطوطی هستند که از یک آبشخور آب میخورند، گرچه بعضی از عناصر مؤمن و مسلمان در این گروهها هم حضور داشتهاند اما خط اصلی و رهبری کلی، خط فراماسونری آمریکایی بوده است.این عقیده شهید دکتر آیت بود که جبهه ملی، نهضت آزادی، جنبش مجاهدین خلق و جنبش مسلمانان مبارز یک خط واحد، خط فراماسونری آمریکایی هستند. با این تئوری بود که شهید آیت از روز اول با بازرگان و سپس با بنیصدر مخالفت کرد.آیت معتقد بود که نباید اجازه داد دوباره همان سناریو تکرار شود. تفاوت ظاهر این گروهها و حتی مخالفتهای ظاهری آنها در بعضی مراحل باعث نشد که آیت و دوستانش این خط انحرافی را گم کنند. میرحسین موسوی از نزدیکان حلقه جنبش مسلمانان مبارز بود که در حزب جمهوری اسلامی نفوذ کرد.
وی با جلب اعتماد برخی رهبران مهم حزب و همچنین در سایه مخالفخوانی ظاهری بنیصدر با تصدی وزارت خارجه از سوی وی، خود را یک انقلابی رادیکال معرفی کرد. با این وجود، سابقه وابستگی وی به جنبش مسلمانان مبارز و همچنین مداحیهای وی برای دکتر مصدق در روزنامه حزب جمهوری –که سردبیری آن را بر عهده داشت- مشت وی را برای شهید آیت و دوستانش باز کرد.
پرده اول: بنیصدر رییسجمهور ،موسوی سردبیر روزنامه حزب
این پرده از ماجرای دورهای است که بنیصدر رییسِجمهور است. برخورد شهید آیت با موسوی از درون حزب جمهوری و شورای مرکزی شروع میشود. موسوی چهرهای جدید است که قبل از انقلاب گمنام بوده است.
احمد کاشانی از دوستان نزدیک شهید آیت در گفتوگویی میگوید که اولین بار از آیت اسم موسوی را شنیده است. وی چنین نقل میکند: اوایل شروع کار حزب در سال ۵۸ یک روز آیت به من گفت که در داخل حزب فردی خطرناک به نام موسوی حضور دارد.حساسیتها به موسوی وقتی بیشتر شد که او سردبیر روزنامه حزب میشود. محتوای روزنامه و مقالات موسوی در مورد اعتراض گروه آیت در حزب جمهوری قرار میگیرد.
هاشمی رفسنجانی که در آن زمان ریاست مجلس را بر عهده داشت، در خاطرات خود در روز یکشنبه ۶ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ درباره جلسه حزب چنین مینویسد: شب در جلسه مشترک مسئولان اجرایی و نمایندگان مجلس حزب شرکت کردم. مقداری از وقت در انتقاد از حزب و روزنامه (جمهوری اسلامی) گذشت. آقای آیت به خط روزنامه اعتراض داشت، آقای (میرحسین) موسوی دفاع کرد.
تلاشهای شهید رجایی به عنوان نخستوزیر دولت بنیصدر برای معرفی وزیر خارجه به دلیل کارشکنیهای بنیصدر تا زمان عزل وی ناکام ماند. از جمله کسانی که بنیصدر با معرفی آنها مخالفت میکرد، میرحسین موسوی بود. علیرغم اینکه شهید آیت و دوستان وی به شدت با بنیصدر مخالفت میکردند، مخالفت وی با موسوی آنها را فریب نمیدهد.
شهید عبدالحمید دیالمه از دیگر نزدیکان آیت در سخنرانی معروفی که نوار آن اخیرا منتشر گردیده و احتمالا در اولین روزهای تیرماه سال ۱۳۶۰ پس از شهادتش در هفتم تیر ایراد شده به روشنی مخالفت عمیق خود را با موسوی ابراز میکند. وی خط موسوی در روزنامه جمهوری را همانند خط استادش پیمان در روزنامه امت میداند.
شهید دیالمه میگوید: موضعگیریهای روزنامه در بعضی از موارد کم و بیش و موضعگیریهای روزنامه امت (روزنامه دکتر پیمان) است، به عنوان مثال برای مصدق مطلب چاپ میکند اما حتی یک خط، خوب دقت کنید، حتی یک خط در مورد آیتالله کاشانی نمینویسد. اگر شما یک خط قبل از سالگرد آیتالله کاشانی بعد از سالگرد آیتالله کاشانی از این روزنامه آوردید، من اسمم را عوض میکنم، یک شنبه من در حزب صحبت کردم و این موارد را گفتم.
شهید دیالمه علاوه بر موسوی نسبت به مواضع همسر وی –زهرا رهنورد- نیز اعتراض میکند: یک مشت مزخرفاتی را هم بافته به اسم اسلام او هم زیاد سابقه مسلمانی ندارد اما حالا چطور شد که مفسر قرآن شد، معلوم نیست. هر کسی در عرض یک سال مفسر قرآن میشود، مخصوصا اینکه در جاهای مختلف هم به عنوان متفکر اسلامی با او مصاحبه میکنند.
دیالمه در پایان سخنرانی خود به بحث وزارت خارجه موسوی اشاره میکند: الان برنامه این است که آقای موسوی بشود وزیر امور خارجه، من چه بگویم؟ هر چه هم داد بزنم صدایم به جایی نمیرسد مجبورم فقط یک رأی مخالف بدهم.البته صدای شهید دیالمه در هفتم تیر خاموش شد تا فرصت دادن یک رأی مخالف به موسوی را هم پیدا نکند.
پرده دوم: جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر ۱۳۶۰
در ۳۱ خرداد بنیصدر با رأی عدم کفایت از سوی مجلس و سپس حکم امام (ره) عزل شد و طبق قانون اساسی، شورای ریاستجمهوری با عضویت آیتالله بهشتی (رییس دیوان کشور)، حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی (رییس مجلس) و محمدعلی رجایی (نخستوزیر) تشکیل شد. پس از یک سال خالی بودن پست وزارت خارجه از طرف این شورا، موسوی برای وزارت خارجه در نظر گرفته شد؛ چهرهای که قبل از این با مخالفت بنیصدر از این پست دور مانده بود. در جای خود، این موضوع قابل تأمل است که فارغ از مباحث سیاسی مورد نظر شهید آیت و دیگران در مورد انحراف موسوی، وی چه صلاحیتی برای وزارت خارجه داشته است؟ آیا حضور مشکوک او در سال ۱۳۵۶ در آمریکا وی را مستعد برای این پست کرده بود و یا سابقه برگزاری نمایشگاههای نقاشی در دوران دانشجویی و یا همکاری در شرکت سمرقند یا عبدالعلی بازرگانی و حسن آلادپوش؟
علی ایحال یکی از موضوعات مورد بحث در جلسه روز هفتم تیر حزب پیش از نماز مغرب و سپس انفجار، مسئله معرفی موسوی برای وزارت خارجه بوده است. آیت در جلسه قبل از نماز شرکت داشته است. بنا بر نقل دوستانش به دلیل خستگی و ضعف ناشی از بیماری قند و فشار عصبی ناشی از جلسه در هنگام غروب حزب را ترک میکند تا شهادتش چند روزی به تأخیر بیفتد و مخالفت وی با موسوی در صحن مجلس نیز در تاریخ بماند.
اسدالله بادامچیان از حاضران جلسه در مصاحبهای ماوقع را چنین نقل میکند: شهید آیت در جلسه شب هفتم تیر، جلسه قبل از غروب شورای مرکزی حزب و ساعاتی قبل از انفجار، وقتی حرف وزارت خارجه آقای موسوی مطرح شد، گفت: من حتما مخالفت میکنم و حتما در مجلس علیه او صحبت خواهیم کرد. طبعا دوستان آقای موسوی برآشفتند و با تندی با او برخورد کردند. دوستان دکتر آیت هم به پشتیبانی از آقای آیت مطالب مختلفی را بیان کردند. بالاخره مرحوم شهید بهشتی قصد کردند در این زمینه نظر و رأی شورای مرکزی را بگیرند، چون مطرح شده بود باید مخالف و موافق صحبت میکردند.شهید آیت گفت: اگر شورای مرکزی هم به وزیر خارجه شدن ایشان رأی بدهد من قطعا مخالفت خواهم کرد. آنها هیاهو کردند که این رأی تشکیلاتی است و باید آقای آیت که عضو شورای مرکزی است این تبعیت تشکیلاتی را داشته باشد.
شهید آیت به صراحت گفت: من آقای مهندس موسوی را شاگرد پیمان میدانم و خط پیمان خط آمریکا است و آقای موسوی در نهایت به خط آمریکا میرسد فلذا من وظیفه شرعی و الهی میدانم که به هر نحوی شده است با ایشان مخالفت کنم ولو اینکه ایشان رأی بیاورد. من باید وظیفهام را انجام بدهم تا در تاریخ بماند. در اینجا وظیفه من گفتن است.
بعضی از دوستان میگفتند باید تصمیم بگیریم تا ایشان را به دلیل این موضع اخراج کنیم. قرار شد فعلا این بحث بگذرد تا بعد با آقای آیت صحبت شود. حتی من که خود نیز در این جلسه به آقای موسوی رأی ندادم، به او گفتم آقای دکتر آیت وقتی که شورا و حزب نظر میدهد، شما حداقل میتوانید به احترام نظر جمع سکوت کنید و چیزی نگویید. ایشان گفت: نه، من قطعا معتقدم که اینجا جای سکوت نیست و وظیفه من اظهار حقایق است.
پرده سوم: معرفی به عنوان وزیر امور خارجه ۱۴ تیر ۱۳۶۰
پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، آیتالله بهشتی به شهادت رسید و شورای ریاستجمهوری دونفره شد، اگرچه به فاصله کوتاهی با حکم امام (ره) آیتالله موسوی اردبیلی جایگزین شهید بهشتی گردید، چهاردهم تیرماه یک هفته بعد از انفجار، محمدعلی رجایی نخست وزیر، میرحسین موسوی را به عنوان وزیر امور خارجه به مجلس معرفی میکند.طبق مشروح مذاکرات جلسه علنی روز ۱۴ تیر، ابتدا سیداحمد کاشانی به طور مفصل و سپس سیدحسن آیت به طور مختصر با وزارت موسوی مخالفت میکنند.
کاشانی به مقایسه موضع امام (ره) در مورد مصدق و موضع موسوی میپردازد. وی با اشاره به شهادت دیالمه در هفته قبل چنین میگوید: به جا است یاد برادر شهیدمان دکتر دیالمه در اینجا گرامی بداریم که در این سخنان آخرشان گفت، امام فرمود او(مصدق) هم مسلم نبود.
در مقابل این موضع امام (ره) وی بخشهایی از سرمقاله موسوی در چهارده اسفند ۱۳۵۸ تحت عنوان مصدق فرزند رشید خلق در روزنامه حزب را قرائت میکند که در این مقاله آمده بود یاد مصدق یادآور پیام هوشیاری جوی شهدای گلگونکفن تاریخ مبارزات حقطلبانه ما از کربلا تا قم است. روح قیام مصدق به ما پیام میدهد که دشمن را در هر لباسی که باشد، بشناسیم و در راه هدایت همه دگماندیشان، پیوستهبینان و متعصبان بکوشیم.
علاوه بر این مسئله، کاشانی به چهرهسازی موسوی از عناصر منحرف در روزنامه اشاره میکند: ضمن یک مصاحبهای در ۱۰ شماره با سه نفر، اسلام کاظمیه، گلزاده غفوری و زهرا رهنورد، تحت عنوان ویژگیهای انقلاب اسلامی در مورد مسئله مالکیت آن، جملهای هست از خانم رهنورد که درشت در آن آخرین مقاله نوشته، میتوانید ببینید میگوید: ما فقط از حاصل کار خودمان میتوانیم مالک شویم و از آن حاصل کار به قدری که نیاز داریم و بیش از آن مال بیتالمال است یا اینکه اگر چنانچه ما این مطلب را بگوییم از نظر اخلاقی است که خوب از نظر اخلاقی یک مسلمان جانش را هم ایثار میکند ولی از نظر اصول اقتصادی این نظر مارکسیستیتر از هر مارکسیستی است و نظراتی از آقای استاد رضا اصفهانی و اولین بار معرفی ایشان در روزنامه و مرتب مطالبشان را تحت عنوان بررسی اصول اقتصادی قانون اساسی…
جالب است که وقتی احمد کاشانی به اظهارات زهرا رهنورد اشاره میکند، اعظم طالقانی که در جلسه حضور داشته با صدای بلند معترض میشود: آقا ما خانم رهنورد را میشناسیم و زن مؤمنی است، زن مسلمان و معتقدی است.
مخالفت آیت بسیار کوتاه است: شرایط حساسی که ممکن است مخالفت من باعث سوء استفاده بشود و از طرفی هم هنوز بوی خون پاک شهدا از دفتر حزب جمهوری اسلامی به مشام میرسد.
وی تنها به یک سؤال از موسوی اکتفا میکند و میگوید که به رغم مواضع قبلی، حتی اگر همین جا هم موسوی به سؤال وی پاسخ روشنی میدهد، میتوان از گذشته وی صرفنظر کرد: امام میفرمایند مصدق به اسلام سیلی زد، مصدق مسلم نبود، در زمان مصدق به چشم سگ عینک زدند و روی آن نوشته آیتالله، در زمان مصدق روزنامه شورش که مورد تأیید مصدق بود، تصویر آیتالله کاشانی را به صورت سگ و مار و عقرب میکشید، آیا این مصدق را قبول دارند یا مصدق سرمقاله ۲۸ تیرماه ۱۳۵۸ و ۱۴ اسفند ۱۳۵۸ و مقاله اخیری که تحت عنوان خیابان مصدق نوشتند؟ کدامیک از این دو مصدق را؟؟! ایشان صریحا بگویند که الان پس از آن بیانات امام مصدق را قبول دارند.
با این وجود موسوی در دفاع از خود به این سؤال پاسخ نمیدهد انگار جریان وابسته باید تا پای جان برای نام مصدق بایستد. سرانجام این جلسه، انتخاب موسوی به وزارت خارجه با رأی اعتماد نمایندگان است. ۱۲۶ نماینده به وی رأی موافق و هشت نماینده رأی مخالف و ۳۳ نفر رأی ممتنع میدهند.
هاشمی رفسنجانی در خاطراتش در مورد این روز چنین مینویسد: جلسه علنی داشتیم، معرفی وزیر خارجه مطرح بود که تصویب شد. آقای مهندس میرحسین موسوی، سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی وزیر خارجه شد. از اول کار، آقای رجایی ایشان را معرفی کرده بود. بنیصدر قبول نمیکرد آقایان (دکتر حسن) آیت و احمد کاشانی مخالفت کردند و عکسالعمل بدی داشت، مخصوصا از آقای آیت که عضو شورای مرکزی حزب است.
جالب است که نمایندگانی چون محمدمجتهد شبستری، عزتالله سحابی، حسن ابراهیم حبیبی، صادق خلخالی، ابراهیم یزدی، هادی نجفآبادی، اعظم طالقانی، سازگارنژاد، سیدمحمد خویینیها، صدر حاج سیدجوادی، فخرالدین حجازی و یوسفی جیردهی که دلبستگی به حزب جمهوری اسلامی نداشتند در زمره موافقان موسوی جای میگیرند. هشت نفر نیز به موسوی رأی مخالف میدهند؛ رشیدیان، موسوی ننهکران، اسماعیل فدایی، سیداحمد کاشانی، فؤاد کریمی، سیدحسن آیت، محمدرضا عباسیفرد و محمدفاضل. بیتردید اگر دیالمه شهید نشده بود نفر نهم این فهرست میبود.
سیداحمد کاشانی در گفتوگویی در مورد رأی اعتماد به موسوی چنین میگوید: بعد از رأی اعتماد، آیت به من گفت که حداقل فایده این مخالفت ما این بود که جلوی معرفی موسوی برای نخستوزیری را گرفتیم.
پرده چهارم: ترور سیدحسن آیت
آیت از کسانی بود که نقش کلیدی در گنجاندن اصل ولایتفقیه، اصول ۴ و ۵ و همچنین تشکیل سپاه در قانون اساسی داشت. از کسانی بود که از روز اول ماهیت بنیصدر را شناخت و برای مهار و حذفاش تلاش کرد. اینک او بر سر راه موسوی و قدرت بیگانگان قرار گرفته بود. او به طور اتفاقی از حادثه هفتم تیر جان سالم به در میبرد و روز ۱۴ تیر با وزارت موسوی مخالفت میکند البته مخالفتی مختصر و میگوید که مجال نیست به همه مسایل مربوط به موسوی در این وضعیت پرداخته شود.
محمد علی هادی نجفآبادی از طرفداران موسوی در جلسه ۱۴ تیر در دفاع از موسوی و انتقاد از آیت چنین میگوید: بعد از انقلاب آقای دکتر آیت طبق شیوه همیشگی همه حرفهایشان را زدند و بعد هم گفتند مطالب زیاد است. هیچ مطالب زیاد نیست. شما مخالفان دو ساعت و نیم وقت دارید، خواهشمندیم هر چه دارید و ندارید و میتوانید علیه برادرمان موسوی بگویید، بگویید که بعد نگویید مطالبی بود و به خاطر شهدا و به خاطر واقعه اخیر نگفتیم، خیر، اگر مطلبی دارید شما را به خون همان شهدا قسم بیایید بگویید ولی من مطمئنم که مطلبی باقی نگذاشتید.
اما ظاهرا مطالبی باقی مانده بود، مطالبی که آیت قصد داشت در فرصت بهتری مطرح کند. شاید او تصور میکرد در فضایی که به قول خودش هنوز از سرچشمه بوی خون میآید برملا کردن برخی اسناد نتیجهبخش نخواهد بود.
ابراهیم اسرافیلیان از دوستان شهید آیت در مورد ترور آیت در روز ۱۴ مرداد چنین میگوید: همسر دکتر آیت نقل میکرد سه روزی بود که دکتر آیت بیمار بود. صبح روز سوم اسناد و مدارکی را جمع کرده داخل یک پوشه میگذارد که برود خانمش میگوید که بیمار هستی، بمان استراحت کن، دکتر آیت میگوید امروز باید بروم مجلس، امروز سرنوشت انقلاب مشخص خواهد شد.
روز ۱۴ مرداد روزی بود که محمدجواد باهنر برای نخستوزیری به مجلس معرفی شد، اینکه اسناد مربوطه چه بوده، مشخص نیست ولی آنچه مسلم است اینکه ترور آیت مانع مهمی را از پیش پای جریان وابسته به بیگانگان در ایران برداشت.
پرده پنجم: معرفی مجدد به عنوان وزیر امور خارجه ۲۵ و ۲۶ مرداد ۱۳۶۰
در این مرحله شهید آیت و شهید دیالمه هر دو به شهادت رسیده و در فهرست مخالفان وزارت موسوی قرار نداشتند. حجتالاسلام والمسلمین باهنر در کابینه خود مجددا میرحسین موسوی را به عنوان وزیر امور خارجه معرفی میکند. دو نفر از نمایندگان که هر دو از دوستان آیت هستند در مخالفت با موسوی صحبت میکنند. نماینده اول شهید محمدتقی بشارت از نمایندگان روحانی مجلس شورا و قبل از آن مجلس خبرگان است.
وی در مخالفت خود چنین میگوید: و اما مسئله وزرا، اولین اشکال من به وزارت امور خارجه است. امروز با تجربهای که از گذشته داریم ما آدمهایی هستیم که از طناب سیاه و سفید میترسیم. ما با آن دوز و کلکهایی که بنیصدرها به میدان میآیند و بعد ضربه میزنند میترسیم. حداقل ایشان (موسوی) میتوانست در یک مقاله علیه مصدق، بدیهایش را صریح و روشن بنویسد که این آقا، مصدق این است. در حکومت مکتبی دیگر مصدقها جا ندارند و خط مصدق باطل است و بریده شد و تمام شد. همانطوری که خیابان مصدق تمام شد، خط مصدق هم کور شد و رفت. ما میخواهیم به دولت امام زمان صلواتالله علیه برسیم. یک مرتبه اینجا به هیجان میآید و مقالهای تحت عنوان حیات انقلاب در گرو تصفیه خط تفرقه و نفاق مینویسد، خط تفرقه و نفاقش را هم که بررسی میکند، شهید مجاهد مرحوم دکتر آیت و یک عده از روحانیون هستند که اینها خط تفرقه و نفاق هستند. همینهایی که چهره بنیصدر را اول به ملت شناساندهاند و مظلومانه شهید شدند و پای انقلاب خون دادند، ببینید آقا! این مجله سروش است، بیانگر چهره انقلاب اسلامی هزینهای هم از این دولت اسلامی است و ما هم اعتماد داریم سردبیر این مجله زورق است. زورق با آقای موسوی در روزنامه حزب جمهوری اسلامی فعالیت دارند. این مجله را ببینید در مورد چه شخصیتهایی بحث میکند چطوری به یکدیگر نان پاس میدهند به همدیگر نان قرض میدهند.
جالب اینجاست که شهید بشارت در جلسه ۱۴ مرداد به موسوی رأی ممتنع داده بود ولی بعد از شهادت آیت به مخالفت کامل با موسوی میرسد و اینچنین در جلسه علنی با وی مخالفت میکند. شهید بشارت مدت کوتاهی بعد در تروری که شبیه ترور شهید آیت بود به شهادت رسید.
نماینده دیگری که در مخالفت با موسوی در این مقطع صحبت میکند، فؤاد کریمی از دیگر دوستان نزدیک آیت است که همچون بشارت از مجلس خبرگان با آیت آشنا شده است.
وی در نطق خود چنین میگوید: مسئله دوم که مسئله مهمی است بعد از مسئله وزارت کشور مسئله وزارت امور خارجه است. باید وزیر امور خارجهای صددرصد حزباللهی و در خط امام انتخاب کنیم. سه خط بعد از دکتر مصدق راه مصدق را ادامه میدهد؛ یکی خط لیبرالهای مذهبی مصدقی که همان کابینه دولت موقت بود که شکست خورد و رفت و خط دوم ملی مذهبینماها بود که بنیصدر بود و شکست خورد و رفت و حالا خط سوم و شاخه سوم که راه مصدق را دنبال میکند و هنوز باقی است که آن خط روشنفکران مذهبی مصدقی است. سیاست مصدق، سیاست فراماسونری بوده و کسی میتواند وزیر امور خارجه بشود که سیاست ضد فراماسونری را اعمال کند، نه کسی که نسبت به خط مصدق این چنین حساسیت و گرایش داشته باشد.
با وجود این مخالفتها موسوی از این مرحله نیز جان سالم به در میبرد و مجددا وزیر خارجه میشود.
پرده ششم: انفجار هشتم شهریور ۶۰
با اینکه جای پای موسوی در وزارت خارجه محکم شده بود ولی جریان وابسته هنوز در نیمه راه سناریوی اصلی خود برای پر کردن خلأ بنیصدر بود، همانگونه که آیت به خوبی متوجه شده بود هدف اصلی رساندن موسوی به نخستوزیری بوده است.
هاشمی در خاطرات روز ۲۹ تیر خود چنین مینویسد: ظهر آقای نوری، معاون وزارت خارجه آمد و پیشنهاد نخستوزیری مهندس (میرحسین) موسوی را داد یعنی موسوی از آن زمان مشغول رایزنی برای نخستوزیری خود بوده است.
روز پنجم مرداد شهید رجایی به عنوان دومین رییسجمهور انتخاب شده بود. بهرغم فعالیت موسوی از داخل وزارت خارجه برای نخست وزیری خود (اینطور که در خاطرات هاشمی منعکس شده) شهید محمدجواد باهنر برای نخستوزیری معرفی و انتخاب شد اما نخستوزیری شهید باهنر، چندان طول نکشید. روز ۸ شهریور ۱۳۶۰ در حاثه انفجار دفتر نخستوزیری، شهیدان رجایی و باهنر به شهادت رسیدند. پرونده انفجار ۸ شهریور و شهادت رجایی و باهنر ابهامات فراوانی داشت که تا به امروز نیز به این ابهامات پاسخ روشنی داده نشده است. شهید لاجوردی در اینباره ناگفتههای زیادی داشت که با شهادت او مکتوم ماند.
پرده هفتم: معرفی به عنوان نخستوزیر
پس از شهادت شهید رجایی، حضرت آیتالله خامنهای با آرای قاطع ملت به عنوان رییسجمهور انتخاب شدند. ایشان ابتدا دکتر علیاکبر ولایتی را به عنوان نخستوزیر خود به مجلس معرفی کردند اما با مخالفت جریانهای خاصی در مجلس و حزب جمهوری، دکتر ولایتی نتوانست رأی اعتماد کسب کند. پس از عدم رأی اعتماد مجلس به علیاکبر ولایتی، میرحسین موسوی برای تصدی مسئولیت نخستوزیری به مجلس معرفی شد. در روز چهارشنبه ۶ آبان برای بررسی این موضوع، جلسهای غیرعلنی و غیر رسمی تشکیل میشود.
سیداحمد کاشانی از حاضران در این جلسه در مورد محتوای این جلسه در مصاحبهای چنین میگوید: آقای میرحسین موسوی رأیاش را مدیون نهضت آزادی در مجلس اول بود چون در آن زمان طبق آییننامه داخلی مجلس رأیها مشخص بود که به چه فردی تعلق گرفته و رأی هر کس علنی بود و در رأی علنی که به آقای موسوی داده شد (برای وزارت خارجه) کاملا این موضوع روشن شد. افرادی مثل ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی که ظاهرا لیبرال هستند و باید طرفدار اندیشه لیبرالیسم باشند به آقای موسوی که یک عنصر چپنمای تمامعیار بود رأی مثبت دادند و چند روز بعد که برای نخستوزیری معرفی شدند، من در جلسه خصوصی نمایندگان مجلس خطاب به نمایندگان خصوصا نمایندگان روحانی مجلس که نهضت آزادی و عواملشان را میشناختند و علیه آنها موضعگیری میکردند، گفتم که لازم نیست اینقدر علیه آنها فحاشی کنید بلکه فقط دنبالهروی آنها نشوید، به آنها گفتم که ببینید چه کسانی به این (موسوی) رأی دادند شما از یک طرف با آنها (نهضت آزادی) کارد و پنیر هستید و از طرفی چون موسوی از درون حزب جمهوری اسلامی معرفی شده از آنها پیروی میکنید و به قول شهید آیت که گفت بوی خون از سرچشمه میاد یعنی خون آنها میجوشد که بیایند بگویند شهید بهشتی از ایشون حمایت کرده است.
با وجود این موضعگیری در رأیگیری فردای این جلسه، موسوی به نخستوزیری انتخاب میشود. طبق آییننامه آن زمان مجلس انتخاب نخستوزیر بدون مذاکره و با رأیگیری مخفی انجام میگیرد. ۱۱۵ رأی موافق، ۳۹ رأی مخالف و ۴۸ رأی ممتنع حاصل این رأیگیری است که منجر به انتخاب میرحسین موسوی به نخستوزیری میشود. در گرفتن این رأی اعتماد ضعیف، سازمان مجاهدین انقلاب و بهزاد نبوی نقش مهمی داشتند به عنوان مثال در خاطرات روز ۲۹ مهر آقای هاشمی به ملاقات بهزاد نبوی با وی برای نخستوزیری موسوی اشاره شده است. علاوه بر این فراکسیون نهضت آزادی در مجلس نیز به طور خاموش به موسوی رأی میدهند. مسئلهای که با توجه به سوابق موسوی در جنبش مسلمانان مبارز و روابطش با امثال عبدالعلی بازرگان طبیعی بوده است و بدین ترتیب دستپرورده پیمان و یکی از آخرینهای مهرههای وابسته به جریان فراماسونری و آمریکا به نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران میرسد، اینکه چطور میرحسین موسوی به رغم مخالفت صریح حضرت آیتالله خامنهای به عنوان رییسجمهور هشت سال در قدرت در حساسترین شرایط کشور باقی ماند، خود داستان دیگری است که درباره آن باید نوشت.
در پایان بیمناسبت نیست که بخشی از بیانیه جنبش مسلمانان مبارز را که ۲۸ سال بعد در سال ۱۳۸۸ منتشر شد، بدون هیچ توضیحی نقل کنم: «تنها راه نجات کشور در شرایط کنونی، اجرای راهحلهای پیشنهادی میرحسین موسوی (اعلام شده در بیانیه شماره ۱۷) است و در همین راستا آزادی همه زندانیان سیاسی از جمله اعضا و هواداران جنبش مسلمانان مبارز را گامی در راه کاهش بحران موجود تلقی میکنیم.»
سیداحمد: این چه کامنتیه آخه؟! متنه، کامنته، رساله اس، بحر طویله، چیه آخه؟! چرا لینک متن رو نمی گذارین؟!
داداش حسین در مورد ویژه نامه خاتون چیزی نمینویسی؟؟؟؟
حسین قدیانی: من فقط یک خاتون می شناسم که بعد از عفت، زن دوم اسی سگ دست بود؛ مرد!
به نام الله
با اولی کاملا موافقم
شب اول قدر یه روستای دورافتاده رفتیم که اولین بار بود مراسم شب قدر رو توی مسجدشون داشتند؛جای همه خالی؛آخر صفا بود این مسجد دورافتاده و غریب
نامه -گفت و شنود
گفت: آقای موسوی خوئینی ها در سایت شخصی خودش نوشته که با آتش زدن عکس امام و شعار به نفع اسرائیل و آمریکا و اهانت به عاشورا و آتش زدن مسجد و اینجور کارها مخالف است!
گفتم: پس چرا با همه وجود از آنها و کارهایشان حمایت می کرد و با عوامل اصلی دشمن جلسات پنهانی داشت؟! عواملی که بعضی از آنها امروزه به آمریکا و انگلیس فرار کرده و آشکارا و بی پرده برای سیا و موساد کار می کنند.
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: مگر همین ها نبودند که به ائتلاف با منافقین و بهایی ها و سلطنت طلب ها و کومه له و پژاک و… افتخار می کردند؟ چرا حالا که فتنه ۸۸ شکست خورده و آمریکا و اسرائیل و انگلیس دست از پا درازتر به شکست خود اعتراف کرده اند، آقای خوئینی ها به فکر توبه افتاده است؟!
گفت: آقای خوئینی ها می گوید من همان وقت هم با این کارها مخالف بودم ولی فرصت اعلام مخالفت نداشتم!!
گفتم: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از شخصی که خیلی ادعای مبارزه داشت پرسیدند، چرا در مقابل آنهمه جنایات رژیم پهلوی ساکت بودی؟ و طرف گفت؛ اختیار دارید! بنده ده ها نامه شدیداللحن علیه شاه نوشته بودم! پرسیدند، پس چرا کسی متوجه نشده؟ و یارو گفت؛ خب! نامه ها را نوشتم ولی نفرستادم!
چقدر موضوع امشب راز (فضای مجازی) جالب بود ولی باز هم غصه خوردم که جای خالی”داداش حسین” ما محسوس بود. آخه چقدر تواضع “داداش”؟
سلام داداش حسین دلاور-خدا قوت-خدا شما رو برای رهبر عزیزمون نگه داره-اجرت با مادر سادات (س)
دعاى روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَکَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَکاتِکَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِکَ واسْکِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِکَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین.
خدایا بگشا به رویم در این ماه درهاى فضلت وفرود آر برایم در آن برکاتت را وتوفیقم ده در آن براى موجبات خوشنودیت ومسکنم ده در آن وسطهاى بهشت اى اجابت کننده خواسته ها ودعاهاى بیچارگان.
لیالی قدر/
من هم با نظر شما موافقم; اما دیشب ایت الله مکارم شیرازی بعد از اذان مغرب, همین موضوع را با دید دیگری نگاه کردند!
سیاست/
فرهنگ/
خلاصه می کنم در همون که شما گفتید; خاک بر سر خود بی تربیتشون با اون تمدنشون!
داداش حسین متن ها رو خودتون درست می کنید
میتونید از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنید تا دنبال جای پارک نگردید
این شبها که مترو بازه – بی آر تی هم هست
این شبا همه میان
نگران نباش
جایی خای نمیمونه
من دوتا هیئت میرم که هر دوتاشونم شلوغه
بعد از هیئت الرضا محفل بسیجیان و رهروان شهدا میرم ارک
حالا اگه میخواین مردم برن مساجد محله تا شما راحت تر به مساجد معروف برید اون یه بحث دیگه است
سیداحمد: از آنجا که اسم انتخابی شما شبیه اسم یکی از دوستان قطعه بود، با عرض معذرت نام شما را کمی تغییر دادم.
سید احمد لینکشو نداشتم تو سیستمم ذخیره بود. شما به بزرگیه خودت ببخش
اگر به غیرتتان بر نمی خورد این را کامل بخوانید !
عاقبت تلاش و همت مضاعف آقایان مدعی ولایتمداری را ببینید
saeedicyber.persianblog.ir/post/238
خدا در مسجد کوچک محله تان هم هست.
قشنگ بود
حتما بخونید خیلی جالبه
به نام عشق
«این صدای تپش قلبم نیست
درحسینهء دل سینه زنی ست»
و این بحر طویل است…
عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی…
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد…تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی…
گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ …»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند …» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی … تو کجایی…
هر سه مورد به جا بود
و در مورد مطلب اول، واقعاً مساجد و اماکن مهجور مانده هم حال خیلی قشنگی دارند
حدیث روز/ امام علی(ع):
در همه حال به درآمد حلال و خوش رفتاری با خانواده و یاد خدا پایبند باش
غرر الحکم،ج۴/ص۲۹۴
ما هم منکر تجمعات شلوغ تر شهر و زیبایی هایش نیستیم اما همان طور که فرمودید بعضی وقت ها بهترین جا برای مناجات مسجد محله خودمان است. شب ۲۱ ام با خانواده تصمیم گرفتیم برویم بهشت زهرا و مراسم مزار شهدای گمنام؛ اما به خاطر دوری مسیر و ترافیک و … مجبور شدیم دعای جوشن را در مسیر و درماشین بخوانیم و فقط به قرآن سر گذاشتن مراسم و دعاهای پایانی اش رسیدیم. آخر هم به این نتیجه رسیدیم که برای شب قدری که از هزارماه برتر است و لحظه لحظه اش مهم، نزدیکی مکان مراسم احیا مهم است و تاثیر دارد در حال معنوی و حیف است که وقت در چنین شبی تلف شود در ترافیک.
حوادث لندن اما نشان داد تفاوت فرهنگ اسلامی را با فرهنگ غرب. در مصر و لیبی و بحرین و یمن و حتی همین سوریه(!) و حتی تر در کشور قحطی زده سومالی، اگر هم گرسنه ای بود، برای غذا صف می ایستاد و اگر هم تشنه ای، آب را به بغل دستی اش تعارف می کرد و هرگز افتضاح لندن را به بار نیاوردند مسلمین عزیز. خاک بر سر آن تمدنی که مردمش برای آب معدنی، شیشه مغازه را می شکنند …
این شب قدر آخری را به یاد ما باشید ما هم دعاگوی همه دوستان سایبری به ویژه حضرتعالی هستیم اگر قابل باشیم
امام موسی کاظم علیه السلام:
بر شما باد به دعا کردن؛ زیرا دعا و درخواست از خدا بلایی را که از مرحله قدر و قضا گذشته است و جز امضاء آن نمانده( یعنی تمامی اسباب آن فراهم شده، ولی هنوز در خارج وجود نیافته) برمیگرداند.
المیزان، ج۲، ص۴۱
امام صادق علیهالسلام:
هرگاه یک نفر از شما بخواهد که از پروردگار خود سؤالی نکند، مگر به او عطا شود، باید از تمام مخلوق مأیوس باشد و هیچ گونه امیدی برای او نباشد، مگر در نزد خداوند. پس هرگه خداوند این معنا را از قلب او دانست، چیزی از خدا نمیخواهد، مگر آنکه به او عطا گردد.
محجة البیضاء، ج۲، ص۳۰۷ از کافی، ج۲، ص۱۴۸٫
گیرم که تمام معترضان به رژیم سلطنتی، یک مشت بی پدر مادر گرسنه بی تربیت ۲ رگه سیاه پوست بی ادب خیابانی رذل و پست بودند. سئوال اساسی این است که انگلیس مگر چگونه با مردم خود تا کرده که همچین تربیت شده اند؟!
هر ۳بخش خوب بود ولی متن دوم باحال تر بود.ممنون
سفیان بن سمط از امام صادق(ع) پرسید: امید می رود چه شب هایی از ماه رمضان لیلة القدر باشد؟ امام(ع) پاسخ دادند: نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم. دوباره پرسید: مورد اعتماد از این ها کدام است؟ امام فرمودند: شب بیست و سوم.
(من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۱۶۰)
التماس دعا
سلام خدا قوت
سلام داداش حسین
خوبی؟
راه دیگه ای الان به ذهنم نمیرسید که این سوال رو اینجا از شما میپرسم
چرا نسبت به “”خاتـــــــــــون” نظری نمیدی؟
اصلا موافقی یا مخالف
این مساله بی اهمیتی نیست که در موردش سکوت کردی……
خواهشا این انگلیس رو فعلا ول کن الان مسایل مهم تری در داخل داریم