رجعت “مجاهد اقتصادی”

پیکر کارگر بسیجی و سردار کار؛ شهید عبدالحسین برونسی بعد از ۲۷ سال به وطن برگشت

این متن در روزنامه وطن امروز ۵ اردیبهشت ۹۰ کار شده است

خامنه ای “این عمار” گفت، “سردار هور” آمد و گفت “جهاد اقتصادی”، “اوس عبدالحسین برونسی”… که باز هم آستین همت بالا زد و غیرت کرد و بعد از ۲۷ سال برگشت با پیکری بی سر، تا بگوید؛ “لبیک یا خامنه ای”. آمد تا  برای ولی فقیه کار کند. کارگری کند. بنایی کند. آمد تا در دوران غیبت، باز هم اطاعت محض از ولی فقیه داشته باشد. آمد تا بگوید؛ “به روی چشم، ای نایب امام زمان”. آمد تا به رهبر انقلاب بگوید؛ “کدام کار در گوشه مملکت بر زمین مانده، کدام جاده باید کشیده شود، من هستم”. آمد تا بگوید؛ “ای ولی امر! روی من هم می توانی حساب کنی”. آمد تا بگوید؛ “من از سفر استانی بهشت برگشته ام، دوست دارم به جای این لباس خاکی، لباس کارگری بپوشم”. آمد تا بگوید؛ “خامنه ای! این درست که سر در بدن ندارم، اما دست های من هنوز هم پینه خدمت بسته و جلد کار است”. اصلا خوب شد که “سردار کار” سر در بدن ندارد و خیلی چیزها را نمی بیند؛ خیلی چیزها را. چین و چروک روی پیشانی اش حالا شاید بخشی از “خاک های نرم کوشک” شده باشد. پلاکش را که دیدم “سیاسی” نبود. “دیپلماسی” نبود. ساده بود. آنقدر بی تکلف که گویی آماده است برای کار. “DNA” ی روحش از “گروه خدمت” بود. خامنه ای را از همان دوران مشهد می شناخت. خامنه ای هم او را می شناسد و می داند که این مرد، برای “جهاد اقتصادی” حکم یک “مجاهد اقتصادی” دارد. نمی دانم از این شهید در سنگر جنگ، چند قطره خون تقدیم اسلام شد، اما می دانم که مقدس تر از خون سرخ و مطهرش، قطرات عرقی بود که می ریخت روی پیشانی اش، تا با افتخار، “کارگر انقلاب اسلامی” باشد. کارگر شهید که زمان جنگ به مقام فرماندهی هم رسیده بود، “سردار کار” بود، اما همیشه دوست داشت او را “اوس عبدالحسین” صدا کنند. حتی “دجله” هم برای “بنّای شهید”، “حجله کار” بود… و اینک در سال “جهاد اقتصادی” و در هفته “بسیج کارگری” همان خدایی که خرمشهر را آزاد کرد، به جای هر شهید دیگری، “شهید برونسی” را با پیکر بی سر، به ما برگرداند تا به ما بگوید؛ “سر باید داد در راه امر ولی فقیه”. سر باید داد. من رجعت پیکر پاک و بی سر شهید اوس عبدالحسین برونسی را سخن گفتن آشکار خدا می دانم با همه ما. از این واضح تر آیا می شود خدا با ما سخن بگوید؟! پیکر بی سر “سردار کار” مختصرترین و مفیدترین پیامی بود که خدا در سال “جهاد اقتصادی” به همه ما داد، تا مبادا شعار خودمان را که می گفتیم “شهیدان زنده اند، الله اکبر” فراموش کنیم. تا خیال نکنیم که به همین راحتی ها می شود “سرباز ولایت فقیه” شد. از سر باید گذشت؛ مثل “حسین” و مثل “عبدالحسین”. رجعت این شهید حکومتی، این کارگر، این بنا، این “مجاهد اقتصادی” و این “سردار همت و کار مضاعف” که از فرط علاقه رهبر به ایشان، می توان “عشق آقا” خطابش کرد، به روشنی نشان می دهد که “جهاد اقتصادی” یک “حکم حکومتی” است؛ حکمی که بعد از ۲۷ سال از شرق دجله، باعث رجعت لاله ای بی سر می شود… پس خوش آمدی ای شهید! تبریک می گوییم به شما، ای نایب بر حق امام زمان، رجعت “سردار کار” را. تا شهدا زنده اند، امر شما و حکم شما بر زمین نمی ماند. این وسط ما چه کاره ایم؟! تا “مجاهد اقتصادی” سرباز شما برای “جهاد اقتصادی” است، ما چه کاره ایم؟! ما باشیم و نباشیم، اولین مدافعان راستین، کوشا و پرتلاش ولایت فقیه، “شهدا” هستند. مگر شهدا مرده اند که “این عمار” را نشنوند و مگر از اینجا تا “آن سوی هستی” چقدر فاصله است، که “اوس عبدالحسین” حکم حکومتی “جهاد اقتصادی” را نشنود؟!… پس خوش آمدی ای شهید! در این سال، وطن شدید به تن بی سر تو نیاز داشت عبدالحسین! تو که همیشه بالا بود آستین لباس ات برای کار. تو که در مشهد، عاشق و مرید و پای منبر “خامنه ای جوان” بودی. تو که در جبهه، دلت پر می زد، برای وقتی که “رئیس جمهور مکتبی؛ خامنه ای” به جنوب می آید، از نزدیک ببینی اش. تو که هنوز هم مثل گذشته دوست داری “آقا” را. تو که آمده ای… و بی سر آمده ای، تا به ما در “فاطمیه روزگار” یاد دهی که چگونه باید از ولایت فقیه اطاعت کرد. تو که خامنه ای، زیاد دوستت دارد؛ خوش آمدی! تو سخن خدا هستی با ما. تو ای شهید! تجسم وصیت نامه شهدایی که؛ نگذارید ولی فقیه تنها بماند. خدا دارد به وسیله تو با ما سخن می گوید؛ کاش خوب گوش کنیم. کاش خوب ببینیم و کاش خوب کار کنیم که با وجود حجتی چون “اوس عبدالحسین برونسی”، شانه خالی کردن از زیر بار خدمت، یعنی شانه خالی کردن از زیر بار شهادت… و یعنی شانه خالی کردن از زیر تابوت شهیدی که “مجاهد اقتصادی” است و پسوند نامش به جای “مهندس” و “دکتر”، هیچ نیست الا نماد کار. ای شهید! ای شهید اهل کار و مجاهده و بنّایی! ای فرمانده یگان خدمت! می شود وقتی که داری، تمام شهر را، بلکه تمام دولت و مجلس و دستگاه قضا را، روی شانه های بهشتی ات، مشایعت می کنی، لطف کنی و برای ما فاتحه ای بخوانی؟! لابد آنکه در “تابوت” خفته است و بوی “باروت روزمرگی” می دهد، ماییم… که تو آمده ای مشایعت کنی ما را به وادی “جهاد اقتصادی” تا درست و بی مزد و منت، به ملت، به ولایت، به خون شهدا، خدمت کنیم.   

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    داداش جان سلام؛
    خسته نباشید.

    ممنونم که متن جدید را بعد از اذان در سایت قرار دادید.

  2. باران می‌گوید:

    و باز شهدا خود را رساندند تا مشام مام را تسکینی باشند از تعفن آزار دهنده عدم امتثال امر ولایت

  3. سیداحمد می‌گوید:

    احسنت
    احسنت
    احسنت

    دستتو میبوسم حاجی
    فوق العاده نوشتی؛

    تبارک الله؛

    خامنه ای “این عمار” گفت، “سردار هور” آمد و گفت “جهاد اقتصادی”، “اوس عبدالحسین برونسی”…

    چقدر تمیز شروع کردی؛ این نگاه دقیق و ظریفت حیرت زده ام کرده!
    به ولله بی همتائی؛
    فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری سالار…

  4. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  5. شرمسار می‌گوید:

    یعنی به مثل برونسی الان در این مملکت وجود داره؟

  6. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    سلام به همه ستاره ها از جمله آقای قدیانی
    من هر روز سر می زنم ولی بعد از مدتها پیام می گذارم
    و شما چه زیبا از این شهید عزیز و از پیام رهبر و وظیفه و مسئولیت سنگین ما می گویی. باز هم نوشته های شما عطر و طعم عاشقی شهدا را گرفت و ما را هوایی کرد. خدا قوت.
    دوستان عزیز و زائران کربلای معلی و برندگان بهاریه ها خوشا به سعادتتان حتماً ما ستاره های قطعه ۲۶ و حضرت ماه را هم فراموش نکنید بخصوص هنگام سینه زنی در بین الحرمین نایب الزیاره باشید.

  7. عباس می‌گوید:

    علامه حسن زاده آملی:

    من یک میکرون در آقای خامنه‌ای، غل و غش یا ناخالصی ندیدم

    تقدیم می‌دارم این اثر نمونه دوران را به یگانه دوران، حضرت آیت الله معظم،جناب خامنه‌ای کبیر…+
    فایل صوتی

    http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=149&catid=45

  8. چشم انتظار می‌گوید:

    آه … ستاره ی خمینی خوش آمدی به آغوش خامنه ای …
    اشک های ناقابلمان تقدیم جسم پاک وبی سرسرداربرونسی و بوسه ی بی ریایمان برقلم ودست ستاره ی پرنورخامنه ای عزیز ، که جوهرش ازجوهره ی وجود بابااکبراست وهمیشه تروتازه .

  9. ف. طباطبائی می‌گوید:

    سلام داداش حسین عزیز. خسته نباشید. خیلی کوچکتر از اونم که بخوام به شما بگم “آفرین” ولی خوب بذارید بگم هزاران هزار آفرین.
    بهترین متنی بود که میشد راجع به بازگشت شهید برونسی نوشت. خوب همیشه هم بهترین متن متعلق به داداش حسین ماست. خیلی زیبا نوشتید.

    پیکر بی سر “سردار کار” مختصرترین و مفیدترین پیامی بود که خدا در سال “جهاد اقتصادی” به همه ما داد، تا مبادا شعار خودمان را که می گفتیم “شهیدان زنده اند، الله اکبر” فراموش کنیم. تا خیال نکنیم که به همین راحتی ها می شود “سرباز ولایت فقیه” شد. از سر باید گذشت؛ مثل “حسین” و مثل “عبدالحسین”. رجعت این شهید حکومتی، این کارگر، این بنا، این “مجاهد اقتصادی” و این “سردار همت و کار مضاعف” که از فرط علاقه رهبر به ایشان، می توان “عشق آقا” خطابش کرد، به روشنی نشان می دهد که “جهاد اقتصادی” یک “حکم حکومتی” است؛ حکمی که بعد از ۲۷ سال از شرق دجله، باعث رجعت لاله ای بی سر می شود… پس خوش آمدی ای شهید! تبریک می گوییم به شما، ای نایب بر حق امام زمان، رجعت “سردار کار” را.

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    این متن سرشارازمعنویت وعرفان را ، بدون اجازه ی داداش حسین ، درسرتاسروبلاگ ها بعنوان یک راه روشن قرارمی دهیم .

  11. مادر می‌گوید:

    سلام حسین جان، خوبی پسرم؟
    مادر برات اسفند دود کردم، به قول بچه ها گل کاشتی با این مطلبت.
    خدا خیرت بده که امید مائی. به حق خانم حضرت زهرا الهی هیچ وقت امیدت نا امید نشه.

  12. چی بگم…هیچی ندارم بگم.یعنی زبونم بند اومده…

  13. حاجی. طباطبائی می‌گوید:

    به راستی که به بهترین شکل ممکن از استعدادتون استفاده میکنید حاج حسین.
    رحمت خدا به پدر و مادرت حسین جان؛ نمیدونید از خوندن این متن چقدر لذت بردیم.
    دعا میکنیم تا ظهور حضرت صاحب سرباز ولایت باشید.

  14. میلاد پسندیده می‌گوید:

    چقدر متن زیبایی نوشتید… من نمی دانستم که پیکرشان برگشته… سپاس.

    رهبرمان خیلی این کارگر مجاهد همشهری شان دوست دارند… ما هم.

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    بعدازاین خون نوشت داداش حسین عزیز :
    ستاره ها اینوازدست ندن شک نکن .
    http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=77655&musicID=75377

  16. کاووس می‌گوید:

    با سلام . خیلی به دل نشست . سپاسگزارم برادر .

  17. تارا مهدوی می‌گوید:

    این بار… پرستوی بی سر به وطن بازگشت…

  18. جامانده می‌گوید:

    سلام- خداقوت!(بزنم به تخته) این روزها خیلی پرکارید؟!
    فراموش کردم بگم جمعه که رفتم گلستان شهدایمان(اصفهان)
    ازشهید خرازی وکاظمی وتورجی زاده وهزاران بزرگوار دیگرخاستم
    شما وتمام ستاره ها را دعا کنند..

    درضمن ازشون قول گرفتم به شرط خوب ماندنمان شفاعت مارا فراموش نکنند!!

  19. دانیال می‌گوید:

    آخر هنر و عشقی داداش حسین، چه زیبا به بازگشت مجاهد اقتصادی اشاره کردید.
    این رفیق ما ده بیست بار مطلبتونو خوند هنوزم داره اشکاشو پاک میکنه! دمت گرم حاجی، عشق میکنیم با شاهکاراتون.

  20. سلاله 9 دی می‌گوید:

    حضرت امام خامنه ای : شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت، وقتی سخنرانی می کرد تأثیر حرفش از آدم های تحصیل کرده به مراتب بیش تر بود، کاملاً تحت تأثیر قرار می داد. روحیه انقلابی این است.

    ***********
    در منزلی که در ایرانشهر گرفته بودیم، سه چهار تا پنجره داشتیم یعنی هر اتاقی یک پنجره به کوچه داشت. از کوچه اولاً سر و صدا می آمد و ثانیاً وقتی میهمان داشتیم و حرف می زدیم مأموران شهربانی می آمدند پشت پنجره می ایستادند و حرفهایمان را گوش می دادند.
    شهید برونسی و همراهان آمده بودند ایرانشهر، گفتیم بروید این پنجره ها را ببندید، گفتند: همین الآن. رفتند آجر و گچ گرفتند و به فاصله کوتاهی پنجره ها را بستند، طوری که از طرف کوچه پنجره بود اما از طرف خانه دیوار آجری.(حضرت ماه)

  21. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۲۲:۳۵
    تعداد افراد آنلاین: ۳۵ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بی همتای بسیجیها فــــــــــــــدائی داری…

  22. م.اشرف می‌گوید:

    سلام به همگی
    چند روزی نبودم ماشاء الله هزار شمس الواعظین چقدر متن گذاشتید, ۲ ساعته نشستم پای دستگاه دارم میخونم تازه رسیدم به نصف. تازه بر خلاف همیشه نظرات را نخوندم. خدایا! بر رونق این قطعه مقدس بیفزا. آمین!
    ————- *********** ————-
    راستی مشهد بودم (- به به! زیارتتون قبول!) خواهش میکنم. قبول حق باشه جای شما خالی!

  23. سجاد می‌گوید:

    سلام
    خدایا باورم نمی شود, تیتر را فقط خواندم.
    یعنی شهید برونسی ….

    به دوستانی که کتاب “خاک های نرم کوشک” را نخوانده اند توصیه می کنم حتما بخوانن. کتاب فوق العاده ای است.

    میرم متن رو بخونم
    یا علی مدد.

  24. سجاد می‌گوید:

    سلام
    خدایا باورم نمی شود, تیتر را فقط خواندم.
    یعنی شهید برونسی ….

    به دوستانی که کتاب “خاک های نرم کوشک” را نخوانده اند توصیه می کنم حتما بخوانند. کتاب فوق العاده ای است.

    میرم متن رو بخونم
    یا علی مدد.

  25. پسر شجاع می‌گوید:

    سلام
    اگر کتاب “خاک نرم کوشک ” را نخوانده اید توصیه میکنم حتما بخوانید ..
    زندگینامه این شهید بزرگوار است …
    عاش سعیدا
    مات شهیدا

  26. سیداحمد می‌گوید:

    رفقا!
    دو متن ستون راست و چپ را هم از دست ندهید؛
    هر دو متن عالیست.

  27. جامانده می‌گوید:

    وقتی اسم نوشته هاتون “دل نوشت” باشه،پس همین توقع را میتوان داشت از دل بچه بسیجی..
    دلنشین بود دل نوشتتان

    “یاعلی

  28. م.طاهری می‌گوید:

    از این روشن تر؟
    برگشتن پیکر شهید برونسی در سال جهاد اقتصادی، آن هم در ایام فاطمیه

    “خدا دارد به وسیله تو با ما سخن می گوید؛ کاش خوب گوش کنیم”

    الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر

  29. انتظار زیباست می‌گوید:

    سلام شهید برونسی
    بار دیگر ثابت کردی عاشق مادر هستی

  30. ر.ر می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین بسیجیها و سید احمد بزرگوار
    راستی بهتون تسلیت میگم…

    “شهیدان زنده اند، الله اکبر”

  31. سلام،مطلبی با عنوان “” چهاردهمین برادرم! “”
    در وبلاگ گذاشتم ،منتظر دیدار شما هستم.
    http://asrarentezar.blogfa.com/post-65.aspx

    a.ahanj@yahoo.com

  32. حی علی الجهاد می‌گوید:

    و اصلا عجیب نیست پیکر بی سر این عاشق فاطمه زهرا در دهه فاطمیه بیاید و روز شهادت مادر تشییع شود … اصلا عجیب نیست …

  33. به جای امیر می‌گوید:

    قبرستون (گفت و شنود)

    گفت: تازه چه خبر؟!
    گفتم: سایت بالاترین خطاب به موسوی و کروبی نوشته است «وقتی شیمون پرز اعلام کرد اصلاح طلبان در ایران بزرگترین سرمایه اسرائیل هستند، چرا علیه او موضع نگرفتید که زبان کیهان کوتاه شود»؟!
    گفت: این گردانندگان سایت بالاترین عجب خل و چل هایی هستند. خوب وقتی هزاران سند وجود دارد که نشان می دهد سران فتنه از مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس دستور می گرفتند چگونه می توانند وابستگی خود را انکار کنند؟!
    گفتم: همین سایت نوشته اگر موسوی و کروبی و خاتمی بی عرضه نبودند، هنوز هم می توانستیم از پویایی جنبش سبز!! حرف بزنیم.
    گفت: ولی خود آنها بارها به مرگ فتنه سبز اعتراف کرده اند و مردم هم جنازه آن را سوزانده و خاکسترش را بر باد داده اند.
    گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی بعد از مدت ها به دوستش رسید و پرسید؛ راستی حال مادرت چطوره؟ و دوستش گفت؛ مادرم که چند سال پیش فوت کرد و خودت هم در مراسم ختم او شرکت کرده بودی! و یارو که دید بدجوری خیط کاشته، گفت؛ آره! منظورم اینه که هنوز توی همون قبرستونه!

  34. جواد می‌گوید:

    سلام حاجی،جوادم،کانون ٩دی،مشهد
    از صبح چندین پیامک بهم رسیده که پیکر شهید برونسی برگشه.
    از قرار معلوم،طبق برنامه ریزی انجام شده توسط بنیاد شهید مشهد،تشییع و تدفین این شهید بزرگوار،روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) خواهد بود.
    ما کلیپ سازهای مشهدی هم بعد از استراحتی تقریبا یک ماهه، انشاالله با آماده کردن چند کلیپ برای همین مناسبت،با تشکیل گروه کلیپ سازی،شروعی دوباره و پرشور خواهیم داشت.
    برامون دعاکن حاج حسین
    یاعلی

  35. سما می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    خبر اومدن سردار رو که شنیدم باور نکردم…
    بعد از ۲۷ سال ….
    به کبودی یاس رو ببینید فیلمی از زندگی شهید برونسی…

  36. امین 2060 می‌گوید:

    یا زهرا

  37. سعید می‌گوید:

    احسنت.خدا قلمت رو حفظ کنه…..

  38. فدایی امام خامنه ای می‌گوید:

    یا زهرا…اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و ال محمد….

    متن عالی بود و چه زاویه دید خوبی به ما یاد میدهید اقای قدیانی.

  39. عطشان می‌گوید:

    سلام
    شعر امام خامنه ای در مورد شلمچه

    ز آه سینه سوزان ترانه می سازم

    چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم

    به غمگساری یاران چو شمع می سوزم

    برای اشک دمادم بهانه می سازم

    پر نسیم به خوناب اشک می شویم

    پیامی از دل خونین روانه می سازم

    نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام

    کنار لاله رخان آشیانه می سازم

    در آستان به خون خفتگان وادی عشق

    برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم

    چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان

    ز یک شراره هزاران زبانه می سازم

    ز پاره های دل من شلمچه رنگین است

    سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم

    سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم

    برای قبر تو چندین نشانه می سازم

    کشم به لجه شوریدگی بساط «امین»

    کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم

  40. یحیی می‌گوید:

    با سلام اغلب اوقات جملاتی از وبلاگ شما را به انتخاب خود به دوستان پیامک می کنم چون حیفم می آید آنهایی که دسترسی به اینترنت ندارند و یا به وبلاگ شما سر نمی زنند از خواندن آنها محروم شوند. در هنگام خواندن این پست در محیط کار هر چنه کوشیدم نتوانستم اشک هایم را پنهان کنم… موفق باشید

  41. گمنام می‌گوید:

    سلام
    زیبا بود
    شهیدی زهرایی، فاطمیه آمد، شهادت حضرت هم تشیع می شود.
    آیا پایان گمنامی است؟
    آیا ظهور نزدیک است؟

  42. رضا می‌گوید:

    شهید برونسی هم زرنگ بوده ها
    منتظر بود تا مردم خوب بشناسند ش بعد کلی ناز کرد
    بعد قدم به چشم ملت ایران نهاد
    خدا روحش را با اعلا علیین محشور بفرماید انشاءلله

  43. سید رضا می‌گوید:

    تبریک به همه ملت ایران اسلامی

    التماس دعا

  44. طاهره فتاحی می‌گوید:

    آه.
    شبیه روضه های روز عاشورا بود. آنجایی که امام “هل من ناصر ینصرنی” می گویند و بدن های شهدای نقش بر زمین به لرزه می افتند…

  45. مریم سرآبادانی می‌گوید:

    سلام اوسّا عبدالحسین!

    السلام! عبد حسین،عشق امام ۱
    جان نثاری را به حق کردی تمام
    ذره ذره خاک تو معنا دهد
    از میان خاک ها کردی قیام
    آمدی گیری دو دستان علی
    برکشیدی تیغ همّت از نیام
    در جهاد اقتصادی اوسّا
    تو زدی آن آستین بالا تمام
    این محال است اوسّا عبدالحسین
    فتنه ها،تنها گذاری این امام
    ای که بنّایی و هم بیناترین
    کن نگاهی این بنا یابد قوام
    چون که بودی عاشق مام حسین
    داشتی در فاطمیّه این پیام:
    آمدم باشم کمک دست علی
    حرف من این است تنها یک کلام…
    ………………………….
    ۱)امام خامنه ای (حفظه الله)
    ………………………….
    اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام…

    آمدی با همان صورت آفتاب خورده ی مظلوم و صمیمی.با همان بازوهای خستگی ناپذیر.با همان دستان پینه بسته.بالاخره آمدی از شرق دجله.دلم برای دجله می سوزد که همچون تویی را از دست داد.و دلم برای خودمان می سوزد که این قدر کار نکردیم و تنبلی کردیم که خدا تو را فرستاد تا ما را از خواب سنگین غفلت در آورد.خدا برایمان سر مشق فرستاد تا از امشب از رویش چند بار بنویسیم تا بلکه یاد بگیریم.یاد بگیریم همت مضاعف را.یاد بگیریم جهاد کردن یعنی چه…

    اصلا شما شهیدان ذره ذره سر مشقید و عیب از ماست که درس نمی گیریم و خودمان را کلک می زنیم.مثل بچه دبستانی ها که موقع مشق نوشتن چند خط جا می گذارند تا مبادا بیش تر یاد بگیرند وفکر می کنند معلم نمی فهمد.

    بگذریم اوسّا!با آمدنت جانی تازه گرفتم.دیگر وقتی راهی نور می شوم غصه ی غریبی ات را نمی خورم.گر چه هنوز هم غریبی…

    قدومت روی چشمانم محب حقیقی فاطمه…

    خوب شد آمدی تا علی تنها نماند…

  46. سبحان می‌گوید:

    من ۴ خط اولش و خوندم …
    دیگه اشک مهلت نمیده بقیهرو بخونم…
    … و قلمت در راه خدا مینویسد به حق…

  47. سلام خدا شکر یه بهترین رزمندگان جسد مطهر در ایام فاطمیه پیدا شد انشالا نوبت احمد از قفسم اسرائیل آ زاده بشه اللهم فک کل اسیر امین ………..احمد اقا منتظریم وافا تنها…….

  48. زهرا می‌گوید:

    سلام
    خبرو شنیده بودم اومدم اینجا تا از زبان قلم شما بشنوم خوشحالم که شما زنده اید

    خدایا حفظ کن شهیدان زمینی ما را
    خدایا این کسانی که هنوز باعث میشوند تا ما یاد شهدا تا یاد آوینی بیافتیم حفظ کند
    خدایتان حفظ کند شمارا…

  49. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    انشاءالله بزودی مزار مادرمان سلام الله علیها نیز پیدا خواهد شد….

  50. خادم آقا می‌گوید:

    سلام
    عالی بود…

    اتل متل یه مامان…

    اتل متل یه مامان
    یه مامان مهربون
    وقتی میاد به خونه
    میشینه روی ایوون

    نمیدونم چی میگی
    یه چیز تو این مایه هاست
    ای خدای مهربون
    پس این نامه رسون کجاست؟

    چند روزه که مامانم
    پشت درای بسته
    هی منتظر نشسته
    رنجور وپیر و خسته

    نمیدونم انگاری
    دلش کمی شکسته
    این مامان مهربون
    چرا تنها نشسته؟!

    رفتم پیششو گفتم:
    چیه مامان نازم
    چرا نمیای پیشم
    تا از دیوه نبازم؟

    آخه دیو تو بازی
    همش منو میبره
    بجز وقتی که مامان
    ناز منو میخره

    گفت که برم بجنگم
    به ریش دیو بخندم
    گفت که یه خوابی دیدم
    گفت که باباتو دیدم…

    گفتم مامان بابا هم
    ازین دیوه شکست خورد؟
    خوب نجنگیدو یهو
    به سرش تیرو ترکش خورد؟

    گفت که نه نازنینم
    بابات یه قهرمونه
    ولی خبری از اون
    نرسیده به خونه…
    سال ۸۸ بود که تصمیم گرفتم تغییر کنم، کمی تحول واسم لازم بود(کمی که چه عرض کنم!!).بعد از تلاش توی اون دوره ای که سپری میکردم،قسمت شد با دانشجوها برم جنوب. همسفری با خودم نبرده بودم، تنها بودم،نه،با خدا بودم…
    موقع رفت فقط دوست داشتم برسم،نمی دونم،حس خاصی نداشتم وگرنه یادم می موند. انگار اتوبوس ما متبرک شده بود؛ یکی از بچه ها انگشت شهید پیدا کرده بود، همه جوری اشک می ریختند که حس کردم غرق یه اتوبوس اشکم.
    حال و هوای عجیبی بود، صوت مرحوم ابوالفضل سپهر رو واسمون پخش کردند. من فقط به اون گوش می کردم،کتابشو خونده بودم و واسم جالب بود.
    شب سال تحویل بود که آمدیم خونه، هنوز تو حال و هوای خودم بودم،صدای سپهر توی گوشم زمزمه می کرد، شعر هاشو هضم نکردم، هنوز هم، شاید نباید هضم کرد، قورتشم نباید داد، باید جوید، همیشه…
    دیگه قسمت نشد برم جنوب، انگار اون سفر فقط ستون بود؛ با کتاب خوندن شروع کردم به پی کندن. آخرین کتابی که سال ۸۸ خوندم “خاک های نرم کوشک ” بود. همه ی قسمت هاش رو نخوندم؛ سه تا کتاب از یکی از دوستان قرض گرفته بودم و باید با وجود امتحان های میان ترم، کمتر از چهار روز تموم می کردم. بعد از حکایت زمستان نوبت به خاک های نرم کوشک رسید. با خودم گفتم حداقل یه قسمتش رو بخونم، بعد خودم میرم این کتابو می خرم.
    بازش کردم و از عکس شهید برونسی شروع کردم به خوندن، سعی می کردم عکسشون رو هم زمزمه کنم تا تو نیمکره چپ مغزم هم ثبت بشه؛ خوندمو خوندمو … خوردم… .
    هیچوقت فراموش نمی کنم، فقط کافیه کنترل مغزمو فشار بدمو بزنم شبکه شهید برونسی…
    همون موقع ها بود که اتل متل یه مامان رو گفتم؛هنوز زمزمه سپهر رو میشنیدم،سبکم شد مثل سپهر، هرچی سعی کردم وزن شعرو عوض کنم نشد، چون شاعر نبودم…
    “””
    دیروز با دوستم مزار شهدا بودم، خیلی حرف زدیم،درباره خودمون،سیاست، قطعه ۲۶، برنامه هایی که واسه بعد کنکور داریم(به شرط حیات)… ، آخه دیدار آخرمون بود، دیگه نباید تا بعد کنکور همو می دیدیم.
    وقتی آمدم خونه، تو فکر شهدا بودم که گوشیو برداشتمو به یکی از دوستان قدیمی که فقط سر مزار شهید پلارک زیارتشون کردم،اسمس دادم، عاشق شهدا و عاشق عاشقان شهدا، همیشه سفارش میکردند شهدا رو بشناسیم، و برای همین دوست داشتنی بودند.
    کمتر از پنج دقیقه اسمسی از ایشون بهم رسید، با مضمون: “پیکر بی سر شهید برونسی بعد از گذشت ۲۷ سال در شرق دجله کشف شد.”
    ترکیدم…
    خیلی سریع اون اسمس رو به بیش از ۳۰ نفر فرستادم، فقط یک نفر خبر داشت، همون دوستی بود که صبح با هم وداع کردیم.
    یه نفر گفت: وای…
    یه نفر گفت: الله اکبر
    یه نفر تماس گرفت، در حالی که اشک میریخت گفت:چی؟ کی؟ کی گفت؟ …
    باقی بچه ها هم،خموش…
    به یاد اتل متل یه مامان افتادم
    نیفتادم، سقوط کردم…
    بد سقوطی بود!
    می خواستم چیزی بگم؛ شعری، حرف دلی، دادی فغانی….
    گنگ شده بودم، دیگه توان فکر گفتن نداشتم، چه برسه به شعر گفتن…!
    امروز با خودم گفتم: می نویسم، بدون اینکه حرف هام رو به رغم گذشته به لب زمزمه کنم…
    بدون هیچ فکری…
    به قول فرهاد عاشق: این دل تواند کرد دل نیست…
    فرهاد با دلش صبر می کرد، من با دل فکر…
    می نویسم…
    .
    .
    سلام بر شهدا…
    تمام.
    تاریخ: ۵/۲/۹۰

  51. فاطمی می‌گوید:

    مژده ای دوستان به زودی مزار مادرمان فاطمه سلام الله علیها پیدا می شود برونسی خواست تا مانند بانو مخفی بماند و حالا فاطمیه است و برونسی آمد تا نوید دهد سحر نزدیک است.[گل]

  52. بهبود فکرآزاد می‌گوید:

    شما قضاوت کنید!
    http://behzistan.persianblog.ir/post/178/

  53. هوشنگ می‌گوید:

    چی میکنه این داداش حسین!!!
    خدا حفظش کند .
    عالی بود . سالها بود که کسی از شهید برونسی یاد نکرده بود .
    همین شهید دستت را در این دنیا و آن دنیا بگیرد .

  54. نسیم می‌گوید:

    عشق تومرا ألست منکم ببعید؟
    هجرتو مرا إن عذابی لشدید
    برگرد لبت آیه ی یحیی ویمیت
    من مات من العشق فقد مات شهید!
    آن دم که شود إذا السماء انفطرت
    وان دم که شود إذا النجوم انکدرت
    من دست زنم به دامنت در سئلت
    گویم صنما بأی ذنب قتلت؟!

  55. خادم آقا می‌گوید:

    همان خدایی
    که خرمشهر را آزاد کرد، به جای هر شهید دیگری، “شهید برونسی” را با پیکر بی سر، به
    ما برگرداند تا به ما بگوید؛ “سر باید داد در راه امر ولی فقیه”.

    حرفی ندارم برادر، هرروز باید این مطلب رابخوانم تادر مغز کوچک نداشته ام! بگنجد.
    یا حسین…

  56. میثم می‌گوید:

    فقط می تونم بگم نوشتتون عالییییییییییییییییییییییی بود

  57. خادم آقا می‌گوید:

    همان خدایی
    که خرمشهر را آزاد کرد، به جای هر شهید دیگری، “شهید برونسی” را با پیکر بی سر، به
    ما برگرداند تا به ما بگوید؛ “سر باید داد در راه امر ولی فقیه”.

    سلام
    هرروز باید این مطلب را زمزمه کنم،مگر درکرانه های ذهنم بگنجد! تا”ناپیداکران” در “محدود”جای گیرد ولانه ای برای “نامحدود”جسته شود.

  58. محیا می‌گوید:

    همان طور که در حاشیه نوشته اید از پیدا شدن پیکر پاک شهید مفقود ااثر برونسی این عماران با الف حسابی بهره بردند آقای شهردار تهران با مخالفت شدید خانواده برونسی چنان در مراسم تدفین و هفتم سخن از ولایت فقیه می راندند گویی همان نیستند که در فتنه سبز مشارکت داشتند و یا جشنواره فیلم کیش را با آن بودجه نجومی برگزار کردند نشانش آن که داورانش با وقاحت تمام با شال سبز به روی صحنه آمدند حالا اینان داعیه داری ولایت فقیه می کنند نمی دانم اینان از جان ملت مظلوم چه می خواهند و ما باید چگونه عمل کنیم در جایی که صدا و سیما، اکثریت به اتفاق رسانه ها و اعضای تحریریه روز نامه ها و… راستی آقای قدیانی به نظر شما چرا اغلب روزنامه نگاران و اصحاب رسانه همیشه دشمن استقلال ملت ها و وابسته به استکبار هستند گاهی فکر می کنم همانطور که این اصحاب عامل شکست انقلاب مشروطه و … بودند امروز جمع شدند تا انقلاب اسلامی را هم بفروشند غافل از این که تا وقتی خدا و خون شهدای مخلص انقلاب و ۸ سال دفاع مقدس پشتیبان ان است هیچ غلطی نمی توانند بکنند. یا علی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.