طرح بهاریه ۱۶/ انتظار زیباست
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ ۲ طرح از سجاد، سرباز ماه
انتظار زیباست، وبلاگ یاس من زهرا
سخنی با دوستان عزیز/ داور بهاریه ها باشید!
بعد از گذاشتن بهاریه ۵۵ در قطعه ۲۶ شما هم می توانید داور بهاریه ها باشید و در کامنت ها ۵ بهاریه اول را از نظر خودتان انتخاب کنید. عنوان بهاریه، شماره بهاریه و نام نویسنده را حتما بنویسید. فقط ۵۵ بهاریه می توانند در مسابقه شرکت کنند. بهاریه ۱ در پست “بهاریه قطعه ۲۶ و ۳ جمله از رهبر حکیم که بوی یار می دهد” است. بهاریه ۲ تا ۶ در پست “بهاریه های شما دوستان خوب” می باشد. بهاریه ۷ در پست بالایی اش. بهاریه ۳۳ در همین پست “خدایا بقیه ات را کی…” است. مابقی را هم در ستون “۲۰:۰۶” می توانید ببینید. داور طرح-بهاریه ها اما میثم محمدحسنی است، مدیر وبلاگ دوئل. به زودی مشکل فنی سایت میثم حل خواهد شد.
تعداد بهاریه های رسیده تا الان: ۵۲ خاطره و ۱۵ طرح بهاریه
کمی صبر کنید تا نوشته های دیگر نیز در قطعه ۲۶ نمایش داده شود
قطعه بهاریه
امین محسنی مقدم/ شعر-بهاریه ۳۳: صبح یک روز دل انگیز که پر بود ز آوای خوش شرشر باران/ به رسم روش و عادت هر روز، خرامان/ شدم زائر آن قطعه ی زیبای بهشتی/ که بوی شهدا می وزد از آن/ و دیدم که نوشته است به خط قلم عشق/ همانی که نی اش پر شده از خون شهیدان/ که ای رهگذران! از گذر عید اگر خاطره دارید بیارید/ دلم پر زد از آنجا و گذشت از نظرم عیدی و آجیل و سفرهای فراوان/ شدم غافل و سرگرم خیالات گذشته/ که رسیدم به همان جمله که می گفت که یک خاطره خوب، تواند که برد صاحب خود را به سفر، کرب و بلا جنت رضوان/ دلم بار دگر پر زد و این بار نه بر روی زمین بلکه سفر کرد میان حرم خون خدا تا حرم ساقی عطشان/ حرم ساقی بی دست/ عمویی که همه عشق گل نرگس زهراست/ همان مهدی زهرا/ همان منتقم خون شهیدان/ که غریب است میان همه یاران/ دلم تنگ شد از غربت آقا، پناگاه غریبان/ و نالان و پریشان/ به خود گفت که این عالم فانی، بدون ولی و صاحب دوران، ندارد سر و سامان/ و تقویم که با شور و شعف می شکند شیشه اسفند، که نزدیک بهار است/ چه خوب است بداند/ بدون گل زهرا، خزان است بهاران/ و عید همه ی ما، همان روز قشنگی ست که آن بانگ برآید/ که ای مردم عالم/ منم مهدی زهرا/ منم منتقم خون غریبی که سرش گشت جدا از بدنش با لب عطشان/ خدایا قسمت می دهم این بار به خون خودت آن سید و سالار شهیدان/ دل غم زده ی شیعه ی مولا به فرج شاد بگردان.
طرح بهاریه ۱۵/ میلاد پسندیده
طرح بهاریه ۱۴/ کاش اقلیم خویش، فاطمه
طرح بهاریه ۱۳/ انتظار زیباست، وبلاگ یاس من زهرا
طرح “طنز-بهاریه” ۱۲/ میلاد پسندیده
طرح بهاریه ۱۱/ فدایی رهبر
این متن در روزنامه کیهان ۲۶ اسفند ۸۹ کار شده است
شکوفه بغض دارد باز می شود از بس که در خاک، بذر امید و عشق و بهار و ظهور و انتظار کاشته ام. زمین این روزها مستعد لالایی لاله های سرخ است و زمان در جست وجوی خورشید. تا در این گهواره آرام بگیریم، بیا و برای کودک آواره غزه، پدری کن. تا کی می خواهد بی تو بیاید پرستویی که کوچ کرده از کوچه نگاه من؟… قلبم را گره زده ام بر قفلی که کلیدش دست توست و دخیل بسته ام به شبکه های ضریح پنجره فولاد تا بیایی. به نفس نفس افتاده ام مثل این زمستان. با کدام بهار قرار گذاشته ای که بیایی یا صاحب الزمان؟ یا صاحب الزمین؟ یا صاحب الیسار و الیمین؟… می دانی! در چپ و راست اتوبوسی که دارد مرا راهی نور می کند تا کرخه را از نزدیک ببینم، هیچ شهیدی نیست. بگو پس چرا مادر مرتضای کوچک به جای «جبهه» می گفت: باباعلی رفته «منطقه»… رفته منطقه تا در «الی بیت المقدس» با دشمن بجنگد. بگو پس چرا شعار ما این بود؛ «جنگ جنگ تا پیروزی». راستی، شنیده ام اسلحه ذوالفقار و اسب ذوالجناح و جوشن کبرای ابالفضل و اشک نوح و عصای موسی جملگی دست توست. شنیده ام عیسی حواری توست. شنیده ام بهار حوالی توست. شنیده ام یک چیزهایی از بهار اما دوست دارم برای یک بار هم که شده بهار را از نزدیک ببینم و در کنار سفره هفت سین که یکی از «سین» هایش هنوز هم «سامرای غیبت» است، به جای دعای فرج، خدا را شکر کنم از آمدن بهار و برای دل خودم که به آرزو زنده است، حاضری بزنم و با تو عهد ببندم و با تو زندگی کنم و تو از نزدیک، امامم باشی. چند سال است، چند سال، که آینه سفره هفت سین بهار را نشان نمی دهد. در منطقه، جنگ سامری و سامرا بالا گرفته. ابوسفیان و بن صهیون و آل سقوط و خاندان خلیفه و کاخ سفید و سیف الاسلام و ناکث الخیر و دجال و ماهواره قیل و قال دارند از غیبت تو سوء استفاده می کنند و می کشند و می کشند و می کشند، اما هنوز در تفنگ باباعلی فشنگ هست. ما محاصره کرده ایم از نیل تا فرات، دشمنان انتظار را. انقلاب اسلامی دارد در میدان لولو می درخشد. شب پرستان برای ظلمت و جهل و تاریکی نیرو فرستاده اند. می شود آن امدادی که برای ما از غیب می آید، این بار خود خود تو باشی و از پرده غیبت درآیی؟… ماه را نگاه کن! ستاره ها را نگاه کن! بهار که این همه زیباست، با تو چه می شود! ماه که این همه زیباست، با تو چه می شود! می گویند تو بقیه خدا هستی. خدایا! تو که این همه بهار را، ماه را، نصرالله را، پرستو را، شکوفه را، قدس را، کربلا را، در بین الحرمین این هستی زیبا آفریده ای، تو که اینقدر خوبی، تو که اینقدر خدای خوبی هستی، بقیه ات را به ما پس می دهی؟… ما که سراسر عبدیم و حقیر و بدهکار اما این یکی را ما از تو طلب داریم ها! هی امروز و فردا می کنی! گفت: «تو که آخر گره رو وا می کنی، پس چرا امروز و فردا می کنی؟»… قولش را می دانم داده ای، اما ببخشیدها… اگر ممکن است زودتر! اصلا می خواستی خدای ما نباشی، ما بقیه خدای خودمان را می خواهیم در این بهار! ما که جز تو خدایی نداریم. خواهش می کنم؛ تو رو به اون خدایی که خودت باشی… یاالله! بقیه الله… بیا و حسابت را با ما صاف کن! باز هم تو به ما یاد بده! تو بزرگی کن! تو خدایی! ما که خدا نیستیم! این را برای خودت می گویم ها… اصلا خوب نیست خالق به مخلوق، بقیه اش را بدهکار باشد؛ اصلا خوب نیست!… امیدوارم مرا ببخشی که با این زبان با تو صحبت کردم؛ گفتم شاید با این زبان با تو صحبت کنم، بیشتر دلت به حال مان سوخت… خدا جون! چقدر خوبه که لازم نیست به «تو» بگوییم «شما». همین طوری خیلی بهتره! تا به حال به اینش فکر نکرده بودم!… راستی خدا! یادم رفت از تو بابت خلقت ماه تشکر کنم؛ خیلی زیباست اما از همین ماه هم بپرسی، دلش برای بقیه تو از اینجا تا آسمونا تنگ شده… از دستم دلخور نشوی ها! بگو بقیه ات را کی حساب می کنی؟!
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ ۲ طرح از سجاد، سرباز ماه
سلام
داداش حسین
خیلی خیلی جالب بود منم
درجش کردم
ممنون از قلمتون
این متن روقبل ازاینکه اینجابخونم توکیهان خوندم .چقدروزین ترشده بودامشب کیهان.
سلام
داداش حسین
خیلی خیلی جالب بود
منم درجش کردم
ممنون از
قلمت
آه.
اللهم عجل لولیک الفرج.
همین…
“«تو که آخر گره رو وا می کنی، پس چرا امروز و فردا می کنی؟»… ”
“اما ببخشیدها… اگر ممکن است زودتر! اصلا می خواستی خدای ما نباشی، ما بقیه خدای خودمان را می خواهیم در این بهار! ما که جز تو خدایی نداریم. ” آدم یاد این بچه های تخس و شیطون می افته. اما حالا اون بچه شیطون مبینه نه بایدبگه : “خواهش می کنم؛…” بعد شروع میکند به دلجویی “این را برای خودت می گویم ها… ” “امیدوارم مرا ببخشی …” و بعد دلبری “خدا جون! چقدر خوبه که لازم نیسبه «توبگوییم «شما»”
“از تو بابت خلقت ماه تشکر کنم؛ ” “از دستم دلخور نشوی ها! ”
و در آخر “بگو بقیه ات را کی حساب می کنی؟!”
خوب ستاره ها فکر می کنید نتیجه چیه؟
وخدا…
این یک روش عالی برای نیل به مقصود از کسی ست که دوستش دارید و او بیشتر تر دوستتان دارد. میگید نه امتحانش مجانیه البته با این شرط “او بیشتر تر دوستتان دارد”
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را
چون کودکی رسیدن سال جدید را
دستم به زیر چانه تو را “اه” می کشم
چون غنچه ای که اخر اسفند,عید را
(این بقیه الله)
یعنی ما هم امام ندیده از دنیا می رویم؟ کاش زودتر بیاید سید و مولای ما…
ممنون از شما
آخه آقا”میلاد” یه عکس دیگه بابا ! کی با کت و شلوار از روی آتیش می پره ؟! برادر!
سلام آقای قدیانی
دلم از حال روز زمانه به تنگ آمده و بد جوری گرفته اومدم شب آخری ببینم در بهشت سایبری چه خبر این متنو دیدم راستش رو بخواهی بارانی شدم… در این سال ۸۹ این چندمین باره که بارانیم میکند این فضای غریبانه ات حسین آقا… لطفا برای ما هم دعا کن … هر چه زور می زنم شما رو داداش صدا بزنم نمیتونم میدونید چرا؟ چون احساس میکنم فاصله من زمینی با شما ستارگان زلال “ماه” اندازه زمین تا آسمونه… آقای قدیانی فردا عازم مشهدم طبق روال هر ساله امسال هم آقای “غریب” طلبیده..
دلم گرفته… منو ببخش که نمیتونم یه مدت از بهشت سایبری غایب باشم…
فعلا خدا نگهدار
خدایا در آغازین روزهای بهار شر اسفندیاران را از سر ما کم کن. الهی آمین. یه کمی هم بصیرت به این حاج محمود ما عنایت فرما.
سلام بر حسین*
این اخرای پستت گلوی ادم و بغض الود و چشم رو خیس اشک میکنه… این حرفای خودت بود یا کودکی هات… همیشه زبان ساده کودکی تا عمق جان نفوذتر میکند!
یعنی ما بقیه خدا را خواهیم دید…
اگه امسال هم زبونم لال زبونم لال خدا بقیشو بهمون پس نده چی؟؟؟
کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش بیاد ولیِ ما…
ماها بچه شیعه ها وقتی ولی نداشته باشیم مظلومیم… خدا حضرت ماه و نگه داره
خدا ولیِ ما و حضرت ماه رو هم بهمون پس بده…
بدون گل زهرا، خزان است بهاران/ و عید همه ی ما، همان روز قشنگی ست که آن بانگ برآید/ که ای مردم عالم/ منم مهدی زهرا/ منم منتقم خون غریبی که سرش گشت جدا از بدنش با لب عطشان/
خدایا قسمت می دهم این بار به خون خودت آن سید و سالار شهیدان/ دل غم زده ی شیعه ی مولا به فرج شاد بگردان.
شدم زائر آن قطعه ی زیبای بهشتی/ که بوی شهدا می وزد از آن/ و دیدم که نوشته است به خط قلم عشق/ همانی که نی اش پر شده از خون شهیدان/
خیلی قشنگ بود
امام حسین(ع): درباره ی مهدی ما زیاد سخن بگویید و بنویسید، مهدی ما مظلوم است، بیش از آنچه نوشته و گفته شده باید درباره اش نوشت و سخن گفت.
بهاریه ؟
«ایران،لبنان و قائدنا الخامنه ای»
خودش وارد زندگی ام شد و چه خوب کرد،که آمد.
روز اول عید را خیلی دوست دارم؛البته نه به خاطر هفت سین و دعای تحویل سال و حول حالنایش،خواهم گفت علتش را.
بچه تر که بودم،آن زمان هایی که هنوز سنم دورقمی نشده بود،تمام عشق زندگی ام در یک روز هفته خلاصه می شد، “جمعه.” جمعه ها پدرم هفتگی یک هفته ام را به من می داد و من هم،همان روز همه ی پول هایم را می دادم و عکس شهید می خریدم از برادرم.او دو آلبوم بزرگ داشت پر از عکس شهدا؛اخوی البته خیلی مواقع با من گران حساب می کرد و سرم را کلاه می گذاشت.
بزرگ تر که شدم ،من هم دیگر برای خودم چند آلبوم داشتم ؛از آدم هایی که آن روزها فکر می کردم زمینی نیستند.روزی اما عکسی دیدم از یک شهید و چه قدر لبخندش بر دلم نشست.آن روزها ترجیح می دادم،عکس شهدایی را جمع کنم که می شناختم.دلیلم هم این بود که حالا اگر کسی پیدا شد و پرسید :«این شهید که بود و چه کرد؟»بتوانم لااقل چند جمله ای در عظمت آن شهید برایش بگویم.در مورد آن شهید،اما هیچ چیز نمی دانستم؛عکسش را هم اولین باری بود که می دیدم.
عجب اسم سختی داری شهید! اسمت را چه جوری باید تلفظ کنم؟ حالا چه صدایت کنم؟
تنها اطلاعاتم شد همان چیزی که زیر عکس نوشته شده بود:“شهید علی منیف اشمر ،قهرمان عملیات استشهادی در جنوب لبنان”
“لبنان ، لبنان” تنها چیزی که از این کشور می دانستم این بود که اسرائیل خاک لبنان را هم مثل فلسطین غصب کرده بوده و حزب اللهی های لبنان بیرونشان کرده اند.دیگراز لبنان چیزی نمی دانستم ؛اما نه، این را هم می دانستم که حاج احمد متوسلیان به این کشور رفت و دیگر برنگشت.عاشق حاج احمد بودم ،عاشق خشم انقلابی و اقتداری که باعث می شد کسی نتواند روی حرفش ،حرف بزند.آن روزها به حاج احمد لقب“ غُد دوست داشتنی” داده بودم ؛هرچند بعدها که بیشتر با شخصیتش آشنا شدم ،فهمیدم که نباید این گونه خطاب کرد، سردار دلیر دوکوهه را و چه قدر حساس بودم که کسی بگوید شهیدمتوسلیان.بدجور قاطی می کردم که «کی گفته شهید شده؟بگویید: جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان.»
*****
لبنان! این شهید در خاک توچه کرده؟عکس را به چند نفری نشان دادم ،اما کسی در موردش چیزی نمی دانست.نگاهی به عکسش کردم و گفتم:خودت را به ما بنمایان آقاشهید!
*****
روز اول فروردین بود،عیدسال ۸۳و چند ساعتی مانده تا تحویل سال.مادرم به اتاقم آمدو گفت:«این چه وضع اتاق است؟این جا مگر دکه روزنامه فروشی است؟هر گوشه ی اتاق را پرکرده ای از روزنامه و مجله.همه را بگذار بیرون لطفا»این لطفا آخر بدجوری با دلم بازی کرد.بایگانی روزنامه ها و مجلات را خیلی دوست داشتم.اعتراف کنم،خیلی هایش را هم نخوانده بودم؛
امادوست داشتم جمع کنم آن ها را.شاید روزی به کارم می آمدند.یک جور تعلق خاطر بود و وابستگی ای که خیلی مواقع جلوی وارستگی را می گیرد،یعنی همین. با مادرم مخالفت کردم اما می دانستم ادامه دادن این بحث،حتی اگر بتوانم راضی اش کنم، سبب دلخوری اش می شود.با اکراه مشغول جمع کردن مجلات و روزنامه ها شدم.ترجیح می دادم آن ها را ورق نزنم ،چون می دانستم دیگر آن وقت نمی توانم دلم را راضی کنم به دور ریختنشان.ناخودآگاه یکی از مجلات از دستم افتاد و من بی اختیار بازش کردم.چیزی که می دیدم،برایم باورکردنی نبود.عکس همان شهید و زندگی نامه اش.نوشته بود:روز شهادت ۱۳۷۵/۱/۱
*****
من داشتم زندگی ام را می کردم ،خودت وارد زندگی ام شدی و چه خوب کردی که آمدی.
چه روز خوبی را انتخاب کردی برای نمایاندن خودت به من.روز شهادتت را ، ۱فروردین،اولین روز عید را و از آن سال به بعد هر سال روز شهادت تو می شود“ روز تولد دوباره ی من”؛ روزی که قول می دهم، مثل تو باشم و ادامه دهنده ی راهت.۱فروردین برای من شده است،روز بیعت با شهدا.نمی دانی چه قدر هیجان زده شدم ،وقتی که خواندم ۳۰ کیلوگرم موادمنفجره را به خودت بسته ای و بین کاروان نظامی ارتش اسرائیل که یکی از فرماندهان صهیون در بین شان بوده ،منفجر کرده ای.
امسال هشتمین سالی است،که عکست را می گذارم ،کنار سفره ی هفت سین.هرسال بعدازظهر اولین روز عید،به نیتت قرآن می خوانم.نمی دانم ۱۶/۳۰عصر به وقت لبنان،که زمان شهادت توست،چند می شود به وقت ایران؟من اما به وقت محلی خودمان حساب می کنم و قرآن می خوانم،شما همین را قبول کن.امسال چه سوره ای را بخوانم؟جزءچند را؟
یادت هست ،وقتی خواندم این جمله ی وصیت نامه ات را خطاب به همرزمانت در مقاومت اسلامی حزب الله که:«به اجرای اوامر و اطاعت کامل از بیانات و راهنمایی های “حضرت رهبر،خامنه ای جانم به فدایش” ملتزم باشید»چه قدر گریه کردم؟آن روزها زمان اصلاحات بود و من با این که نوجوانی ۱۴-۱۵ ساله بودم ،اما خوب درک می کردم که بعضی از مسئولین ما با این که ایرانی اند،اما مثل تولبنانی ولی امر مسلمین جهان را نمی شناسند.اصلا ای کاش می شد، یک تُک پا می آمدی و به بعضی ها می آموختی حب علی را…بعدها که فهمیدم ،موقع رفتن به خانواده ات گفته ای: «اگر به ایران رفتید،سلام مرا به ایرانی ها برسانید و به آن ها بگویید الگوی ما حسین فهمیده ی شماست»حس کردم که با این همه ادعا،هنوز نشناخته ام شهدای خودمان را.دوباره باید شروع کنم به جمع کردن ؛این بار اما وصیت نامه ی شهدا را.
در تمام این مدت هروقت گره ای به کارم خورد، خیلی مواقع متوسل شدم به شما.اولین حاجتی را که از شما خواستم ،یادت هست؟هنوز نگرفتمش.من صبر می کنم و تلاش،شما هم آن طرف پیگیر کار ما باش.
دوستانت دیده اند که قبل از اجرای عملیات ،دستت را بالا آورده ای و به کسی سلام کرده ای انگار.بعدها یکی از آن ها در عالم رویا از تو علتش را پرسیده و گفته ای :«امام زمان (عج)را در مقابل خود دیدم و به ایشان سلام کردم.»شهید عزیز سلام ما را به آقا برسان که شما زنده اید و ما…
*****
چه قدر این جمله ات را دوست دارم حاج احمد:«هرجا در اقصی نقاط جهان گوینده ی “لااله الاالله ” است، همان جا مرز اسلامی ما است.»
*****
راستی لبنان!حاج احمد ما را برگردان.
ببخشید که خاطره ام این قدر طولانی است؛ البته از ۱۰۰۰ کلمه بیشتر نشده است،اما این ستون سمت راست باریک است و از آن جایی که خاطره ها زیاد است هیچ مسئله ای نیست که بهاریه ام را نشان ندهید.
بهاریه ای به امید اینکه حضرت خورشید از پشت ابر بیاید امسال:
http://023.img98.net/out.php/i181862_ghetebaharie.jpg
قابل توجه ستاره های قطعه قطعه دراین مقدس ترین عدددرسایبر(۲۶)
داداش حسین شماداره میون برمی زنه ارتباطش خیلی دلی شده مواظب باشیم یه وقت ماروقال نذاره
انشاءالله این نوروز آخرین نوروز ما در زمان غیبت باشه
امسال را می خواهم سر ِ هفت سین …
جای سنبل ، نرگس بگذارم …
که یادم باشد این لحظه ها را میان هیاهوی عید دیدنی …
” تو ” چقدر تنها تر می شوی آقا ….
.
.
کنار هفت سین ِ دلمان …
امسال را بیش از گذشته ، دعای فرج بخوانیم برای آمدنش
سلام برادرم، عجب باغبانی هستی . کلمات را تخم عشق می کنی و گل عشق در قلبهایمان می کاری ، بعد هم با اشکهای خودمان گلها را آبیاری می کنی، و چه آبیاری و چه آبیاری می دونی وقتی می خواندم یک دفعه دلم فشرده شد و با خود گفتم خوشا به حال آن عده از رزمندگانی که از نزدیک پدر تو را درک کردند . خداوند حق او و همه شهیدان را برما ببخشد و ببخشد و ببخشد و…. که فکر می کنم تا آخر دنیا باید همینطور ببخشد که شما باقیات صالحات ایشان هستید و خون شهید عجب برکت دارد ! عجب ! – “من که رو سیاه این قبیله ام تو بخاطر خدا ظهور کن ” این شعر همیشه هر وقت به یاد یار می افتادم زیر لبم جاری می شد. حالا می گویم برادرم تو مگر بتوانی بقیه خدا را به ما برسانی با همین سوز و آتشت ما که روسیاه این خلقیم پس بیا مانند تمام شهیدان که به خاطر ما و هدایت ما خون خود را ریختند (ای بهترین وارث ها)، بخاطر بحرین ، به خاطر لیبی ، به خاطر مصر ، به خاطر یمن و….. “بقیه خدا” را از خدا گدایی کن و به ما گنهکاران برسان . به خود “بقیه خدا “قسم می ترسم طلب کنم یوسف را ، که از بازار فروش بردارندش ،شاید بگویند ما یوسف به اینها(گنه کاران) نمی فروشیم و ظهور او را دوباره عقب بیاندازند یا بیندازم . پس شما را ( بچه های شهدا را ) جلو می اندازیم و لب می بندیم .تا شایدخدا را رحم آید و روح اش را ، بقیه اش را ،سلمان اش را ، یونس اش را و گنجهای انسانی دیگرش را، به شما بدهد و ماهم در این میانه از خورده نان های کنار سفره شما بخوریم . شیر باش برادرم لحظه تحویل سال به جنگ غیبت برو و برای ما ظهور بیاور ، روز ما را نو کن همانطور که پدرانتان برای ما عزت آوردند و ایمان. و رفتند و هیچ نخواستند و باز برای ما شما را گذاشتند.
– نمی دونم چرا یاد این شعر از زبان کوثری افتادم که در نزد امام (ره) می خواند:” وای از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک”
حس می کنم آن ساعت به ساعت ظهور گره خورده.
کاری بکن برادر ، دلمان ترکید.
“شنیده ام بهار حوالی توست. شنیده ام یک چیزهایی از بهار اما دوست دارم برای یک بار هم که شده بهار را از نزدیک ببینم و در کنار سفره هفت سین که یکی از «سین» هایش هنوز هم «سامرای غیبت» است، به جای دعای فرج، خدا را شکر کنم از آمدن بهار و برای دل خودم که به آرزو زنده است، حاضری بزنم و با تو عهد ببندم و با تو زندگی کنم و تو از نزدیک، امامم باشی.”
آخ آخ آخ….
چقدر عالی نوشتی داداش جان،
کلماتم همه تکراری شدند برای تشکر از شما،
واقعا متن دلنشینی بود،
بخش آخرش هم فوق العاده بود،
احسنت
احسنت
احسنت…
داداش حسین ممنونم ازت؛
ممنون که هستی؛
ممنون که مینویسی؛
ممنون که اینقدر زیبا مینویسی؛
ممنون که اینقدر با احساسی؛
ممنون که داداش حسین بسیجیهائی؛
شکر که مولا سربازی چون شما داره؛
خدا حفظت کنه سالار.
برای سلامتیت:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم….
حیوونکی ! (گفت و شنود)
گفت: برخی از مدعیان اصلاحات که به آمریکا و اروپا گریخته و پناهنده شده اند از شرایط حقارت آمیز خود به شدت گلایه دارند و ابراز نگرانی می کنند.
گفتم: از قدیم و ندیم گفته اند که «لایق دیگ چغندر است» و این که؛ «خلایق، هرچه لایق».
گفت: یکی از آنها که به آمریکا پناهنده شده است چندین فحش آبدار نثار سران فتنه کرده و نوشته است «تصور نمی کردم در آمریکا به جای تقدیر، اینهمه تحقیر شوم.»
گفتم: در زمان طاغوت، شخصی که خیلی به آمریکا علاقه داشت با یکی از مستشاران آمریکایی طرح دوستی ریخت و بالاخره یک روز مهمان او شد و برای این که دقیقا آداب آمریکایی ها را تقلید کند سر میز غذا، کارهای مستشار آمریکایی را تکرار می کرد. مستشار آمریکایی ابتدا یک کاسه برداشت و مقداری شیر در آن ریخت و یارو هم همان کار را کرد. بعد آمریکایی چندتا بیسکویت درون کاسه شیر انداخت و او هم چنین کرد، بعد مستشار آمریکایی کاسه را روی زمین گذاشت و سگش را برای خوردن آن صدا زد! و یارو… حیوونکی بدجوری به جدول زده بود!
من اول متن را خواندم… یک کاری پیش آمد… رفتم و برگشتم و شعر آقای محسنی را خواندم… اووف
دستت درست… دمت گرم… سرت سلامت… نفست حق… خیلی خوب بود… حتی بهتر از متن داداش حسین!
سالی که بی ظهور تو تحویل می شود
خود جشن ماتمیست که تجلیل می شود
امسال هم به سفره ی خود کم گذاشتم
سینی که با سلام تو تکمیل می شود.
التماس دعای فرج
مخلص داداش حسین
یاراحم العبرات…
برای خانه تکانی دل حتما باید نوشته های قطعه وبهاریه ها را خواند..ازبس دلیست..
خداروچه دیدین ..شایدسال دیگر سال ظهورباشد….اباصالح التماس دعا
هرکس زیارت کربلا نصیبش شد مارو هم یادکنه…
دل وجانتون بهاری
سلام
یه صفحه تو فیس بوک درست کردم به اسم جنبش جوانان ایرانی حامی قیام مردم بحرین
عضو شوید
و آن را در وب گسترش دهید
http://www.facebook.com/pages/%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AD%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%86/209143679095723?created
سلام چرا باید با خون نوشت؟منتظر نظر شماست
یه خاطره،یه سوال!
بابام نذاشت برم جنوب!همه چی حاضر بود!انجمن میخواست تعداد محدودی رو ببره اردوی راهیان نور!و من جزو ۱۰ اولویت اول بودم!اما بابام یه کلام گفت نه!اول فکر میکردم جنوب نرفتم چون پدرم اجازه نداد!تا اینه دوستم زنگ زد و گفت چرا نیومدی؟منم بی اختیار گفتم:شهدا نطلبیدن!
بعد که تلفنو قطع کردم فهمیدم چرا بابا نذاشته بود برم!شهدا نطلبیده بودن!اینم که دیگه چرا نداره!اصلا چرا باید می طلبیدن!مگه اونجا هرکی هرکیه!مگه هر آدم سر تا پا گناهی لیاقت شلمچه رفتن داره!مگه استشمام خاک دهلاویه و هویزه همینجور مفته؟! نه نیست!ولی یه سوال هنوز تو ذهنمه!اگر شما جوابش رو میدونین خوشحال میشم من رو هم در جریان بگذارین! مگه همه ی این کسایی که رفتن و میرن اونجا بی گناهند؟ یعنی همه ی مسافرای امسال آسمون، هزینه ی استشمام خاک دهلاویه و هویزه رو پرداخت کردن؟چه جوری؟!به کدوم شماره حساب!اگه میدونین بگین ،شاید سال بعد من هم راهی نور شدم!
ادامه ی یه خاطره یه سوال!
ببخشید اگر ویرایش نکردم متن خاطرمو!آخه یه جورایی امید به کربلا رفتن ندارم!اول کربلای ایران بعد کربلای امام حسین!
التماس دعا!
در جست و جوی عید واقعی
زندگی شهد گل است، زنبور زمان میمکدش، آنچه می ماند عسل خاطره هاست…
و سالهاست که خاطرم پر شده از خاطره ها، درست از زمانی که خودم را شناختم، هر کدام از آن یادآور وقایعی تلخ یا شیرین است که باید از آن عبرت گرفت .
و اما عید، سنت و آیین باستانی ایران زمین! سنتی زیبا و شیرین که پیامبر اسلام آن را تأیید کرده اند.
عید تکرار است و تکرار بخشی از زندگی ماست، و خاطراتش محدود می شود به خرید لباس عید،پر کردن جیب های لباس کودکانه با آجیل و شکلات ، گرفتن عیدی هایی هرچند کوچک اما پر از عشق و ارزش و روز طبیعت که همه آن روز را در کنار طبیعت سپری می کنند تا مبادا نحسی عدد این روز دامن گیر زندگی پر مهرشان گردد. و البته یک سنت خانوادگی زیبا که دقایقی قبل از لحظه تحویل سال و بعد آن، کنار سفره هفت سین مشغول خواندن قرآن می شویم تا آخرین سخنمان در سال قبل و اولین حرفمان در سال جدید کلام الله باشد. و نوشیدن شربت زعفرانی هفت سین قرآنی که واقعا خاطره انگیز است.
با شنیدن نام عید دوران کودکی به یادم می آید، آن زمان که عاری از دغدغه های زندگی بود، و زندگی خلاصه می شد در خاله بازی و عروس بازی و لی لی بازی کنار کوچه ها ، و پر بود از پاکی و معصومیت !
یادم می آید آن زمان که غرق شادی بودم از آمدن بهار، و سرشار بودم از احساس زیبای قبل از عید، با خواهر بزرگترم از نوروز سخن می گفتم، از او پرسیدم : « چرا در کل سال فقط همین چند روز را جشن می گیریم و فقط همین ۱۳ روز عید است؟ » خواهرم بانفس پاک و نافذ خود به من گفت : « چه کسی گفته که عید فقط همین ۱۳ روز است؟ ” هر روزی که در آن مرتکب گناهی نشوی آن روز برای تو حکم عید را دارد.” و این سخن را امام علی – علیه السلام – فرموده اند.»
و این کلام دلنشین امیر (ع) همچنان در گوشم می پیچد و هشدار می دهد به من در لحظه های غفلتم! و مدتی است، مضطرب و پریشان، خاطراتم را ورق می زنم تا ردی بگیرم از عید واقعی در روزهای زندگی ام ! به راستی چند روز از آن عید بوده است؟! …
بشر بودن است جرم ما : http://lajman.blogsky.com/1389/12/25/post-48/
“خدایا بقیه ات را کی حساب می کنی؟!”
دلنشین بود.
جناب “امین محسنی مقدم”
“شعرِ بهاریه” شما واقعا عالی بود، احسنت.
لذت بردیم.
سلام و درود بر شما همسنگر عزیز
حاج حسین قدیانی عزیز
و ممنون از مطالب زیبایتان
موفق و پیروز و سر بلند باشید
جانم فدای رهبر
خبرگزاری فارس از کلیه مسلمانان دارای احساس مسئولیت دعوت می کند تا با مراجعه به آدرس پایگاه اینترنتی مذکور در برهم زدن این بازی صهیونیستی مرکل، به مسلمانان ساکن آلمان یاری رسانند. برای این کار کافی است تا با مراجعه به پایگاه اینترنتی http://www.tagesschau.de/inland/wulffrede112.html و بعد از اشاره گذاری بر روی قسمت “ja ” روی “zur auswertung ” کلیک نمایید
سلام به داداش حسین گل
راستش نزدیک یک ساله که با این قطعه مقدس آشنا شدم و از مطالبش که با خون نوشته شده نهایت بهره رو می برم ، با طنز نوشته هاش کلی می خندم و با غم نوشته هاش دانه های اشک مهمان گوشه چشمانم می شوند.وبعد خواندن مطالب ولذت بردن از آن ها کلی دعا می کنم برای سلامتی و پیروزی شما و دیگر ستارگان حضرت ماه ، ولی تا به حال هیچ کامنتی براتون نگذاشته بودم یعنی نوشته هاتون اونقدر مقدسه که این اجازه رو از خودم گرفتم، اینبار به خاطر آقا و به عشق کربلا اولین کامنت رو براتون گذاشتم.امیدوارم پذیرا باشید…
این هم آدرس طرح بهاریه:
http://up.iranblog.com/images/jxeypfbwpnzut57nscb.jpg
یا علی!
التماس دعا!
زیبا بود ، یا علی
http://ghadr1.blogfa.com
بالاخره بخت و اقبال این استخر رفتن ما باز شد و با پسر ارشدم – با علی اکبرم – که هفت سال دارد و اندی، راهی استخر شدیم. هزاربار طفره رفته بودم و هزار شرط و شروط گذاشته بودم که مثلا اگر بچه خوبی باشی، اگر نمره بیست بیاوری(در تعطیلات!) و اگر از یک تا صد را به حروف و به عدد، به فارسی و به انگلیسی، آنهم با خط خوش بنویسی و ضمنا نان هم بگیری و احیانا در امورات خانه داری به مادرت کمک کنی، قول میدهم که یک شب باهم به استخر برویم.
که دیشب دیگر دیدم اگر شرط جدیدی احداث کنم، لابد به قول جدیدی ها قاط(!) زده و خودتان که بهتر میدانید، امروزه پدرها هستند که از پسر ها حساب میبرند و عموما آقاها از آقازاده ها کسب تکلیف مینمایند.(!)
شال و کلاه، ببخشید لنگ و مایو کردیم و پریدیم داخل استخر و خود را بالعکس روی آب لماندیم تا بلکه به بهانه این پسرک دلی از عزا دربیاوریم و برای ساعتی ریکاوری کنیم این ذهن خط خطی و پر سر و صدا را که یک هو سرمان را کردند زیر آب، این جماعت دبیرستانی که شوخی شان گل کرده بود و به هم پریده بودند و مقدار متنابهی آب وارد شکم مبارک گردید و صدای صوت آقای ناجی استخر بلند شد که ….
داشتم می گفتم، راستی چه می گفتم؟ آهان! نمی گفتم، داشتم فکر می کردم که آب مایه حیات است، نه مایع شستن حیاط و زندگی ما بسته به این مایع خدایی است.
ولی میخواستم این را بگویم که بعضی وقتها همین مایع حیات می شود مایه ممات! درست مثل قصه “ولایت”. آب همان ولایت است که اگر درست آنرا فهمیدی زنده می شوی، “حر” میگردی و “حبیب” محبوب می شوی ولی اگر شرط و شروط تعیین کردی، “ابن ملجم” بازی درآوردی و یا “عمرسعد” شدی، یعنی اینکه هنوز ولایت حسین علیه السلام را نپذیرفته ای ، یعنی که مرده ای!
بگذریم، به آقازاده ما (عمد دارم این نام را تکرار کنم!) گفتم: بابا از این استخر شلوغ به سونا پناهنده بشویم؟ و آقازاده ما تقاضای پناهندگی را تایید کرد و رفتیم داخل بخارات نعناع (به همین غلیظی “عین” آخرش)! فضا پر از بخار بود و چشم چشم را نمی دید ولی سر و صدا نشان می داد که جمعی گعده کرده اند. ناگاه یکی از لمیدگان اطراف سونا به لحن مسخره ای، ادای بچه های مکبر نماز جماعت را در آورد و فریاد زد: “الله اکبر، بحوووووول للـــــــــــــه”
بعله! تازه چشممان داشت به بخارات عادت میکرد که دیدیم وسط سونا، همان کف زمین، کسی درحال اقامه نماز است. مرد میانسال ۴۰، ۴۵ ساله با سبیل بلند و البته کمی هم کچل ولی موهای فرفری. و متلک بود که از روی سکو و صدالبته از ناحیه دوستانش!!! به ایشان پرتاب میشد.
مانده بودم تحسین کنم این مرد را یا تقبیح؟ که یادم افتاد حاج آقای قرائتی می فرمود: « اگر در وسط دریا دارید غرق میشوید و یادتان آمد که نمازتان را نخوانده اید، باید در همان لحظه نیت نماز کنید، و بعد اگر غرق شوید قبول است» ولی، هم اینجا وسط دریا نبود، هم ایشان غرق نمی شد، هم هنوز فرصت بود ، هم بیرون از سونا جای نماز بود و هم … (یک “هم” دیگر هم هست که در پاراگراف بعدی می نویسم)
نماز آقا که تمام شد، یک دفعه آقازاده ما یک راست رفت جلوی آقای نمازگزار و گفت : “آقا، طبقه بالای استخر “هم” نمازخانه هست، چرا اینجا نماز میخوانید؟” (در طبقه بالای استخر، نمازخانه که نه، بلکه موکتی دو در دو پهن بود روی زمین که نمی دانم این وروجک ما، آنرا از کجا دیده بود!) ما را میگویی تا پشت گوشمان سرخ شد و هرچه در وسط این جمله شکلک درآوردیم و اشاره و کنایه زدیم و هیس و هیس کردیم، افاقه نکرد که نکرد و جمله آقازاده ما منعقد شد.
یکدفعه مرد با صدای کلفت و مثلا مرد بزرگی که می خواهد با یک بچه حرف بزند گفت: “مگه اینجا چه شه؟” و آقازاده ما جواب داد: “شما که مهر نداشتی” و مرد بازهم با لحنی که مثلا تو هنوز بچه ای، گفت: “عمو، کف اینجا از سنگه. روی سنگ هم میشه نماز خوند” و این آقازاده ما، نه گذاشت و نه برداشت و صاف زد به برجک آقا که: “اینجا که سنگ نیست، کاشیه!!!” از طرفی دلم خنک شده بود و از طرف دیگر دیدم اگر جلوی این آقازاده ام را نگیرم، فتنه ای به پا خواهد شد و البته برخلاف برخی از سران فتنه(!) همین جا آقازاده ام را سرجایش نشاندم و چندین بار محکم صدا زدم: علی اکبر! علی اکبر! بابا بیا اینجا. و مرد نمازگزار به سمت من برگشت و با نگاهی معنا دار رو به من کرد و گفت: “آقازاده شماست؟” و من گفتم: “بعله(!)” و ایشان با لحنی خاص همراه با سائیدن دندانها اضافه کرد که: “خدا براتون نگهش داره” و من هم در دلم گفتم: “تا بترکه چشم حسود!”
ولی من به فکر فرو رفتم…
که آیا اگر با مسئول “موسسه آب غربال کنی” یا مدیر عامل “شرکت سیم کشی شبکه بیسیم” ملاقات داشته باشیم به خودمان اجازه میدهیم با شورت مایو در جلسه حاضرشویم؟
و دوباره به یاد کلاس قرآنی افتادم که برای بچه های قد و نیم قد محله میگفتم از آداب نماز، ارکان نماز، مکان نماز و “خدایی که همین نزدیکی است…”
ببخشید یادم رفت عنوان بهاریه ام را بنویسم
آقازاده ما!
ضمنا تا ۵ فروردین انشاءالله منطقه هستیم و دعاگوی شما
التماس دعا
بگو بقیه ات را کی حساب می کنی؟
دل من هم برای بقیه خدا تنگ شده!
یه سری به وب ما بزنید اگه وقت داشتید و این مطلب رو بخونید:
شش اثر مخرب تبلیغات پر زرق و برق سیما
سلام
قطعه کاملا به هم ریخته است .
سلام
مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار…
http://islamupload.ir/images/entgaiyuck3l60ucan.jpg
امسال هر قطعه ۲۶ یی یه ساندیس سر سفر سال تحویل بذاره .از همون ساندیسایی که با فقط نی ش چشم فتنه رو کور میکنه.بعقیش بماند برای جلای حنجره مون بعد از یه فریاد بلند لعن علی عدوک یا حسین . . .
یک آف از یک دوست مقیم بحرین:
بچه ها بحرین به بحرانی ترین وضع ممکن رسید… مردم مورد هجومند… یا حسین
یااباصالح
فردا. . .
آخرین جمعه ی دهه ی هشتاد . . . نمی آیی؟
خدا نکند که نود بی تو شروع شود . . .
دارد زمان آمدنت دیر میشود و جوان سینه زنت پیر میشود
وسگ آل صعود بر سر شیعه ی تو شیر میشود . . . . . .
اللهم عجل لولیک الفرج
دو نیمه شعبان در یک سال!!
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-1781.html
سلام داداش حسین عزیز.
مثل همیشه عالی هستید و کسی به گرد پاتون نمیرسه. خیلی این متنتون عالی بود.
با چند سطر آخرش حسابی ازمون اشک گرفتید. همیشه یه حرف تازه و یه حس تازه دارید برای گفتن. خدا برای ما نگهتون داره. خیلی دوستون داریم.
سلام داداش حسین
امروز,آخرین ۵شنبه ی سال رفته بودیم زیارت شهدا
تا بهشون بگیم موقع سال تحویل برامون دعا کنن و سال بعدمون رو بسپریم دست خودشون
تازه سر مزار بابا اکبر هم رفتیم اولین بارمون بود
داداش میشه به بابا اکبر بگی برا ما هم دعا کنن
ما خودمون گفتیم ولی حرف شما یه چیز دیگس.
مراقب باشیم تا ….
یا علی
خیلی التماس دعا
سلام حاج حسین
با مطلب جدید بروزم
برا یه بار هم شده سری بزن
سلام!
من هم می خواستم یه بهاریه بنویسم ولی وقتی این بهاریه های زیبا رو دیدم,گفتم ننویسم سنگیترم!
این متن فوق العاده بود.
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
سال ۹۰ پیشاپیش مبارک…
خانه تکانی رسم قدیمی
همه ی منتظران بهار است…
خانه تکانی دل را برای رسیدن بهار
دلها، مهدی زهرا، فراموش نکنیم…
یا مهدی تا مهدی…
شعر آقای محسنی مقدم واقعا لایق یکی از این کربلاهای شما باشد! بسیار زیبا بود!
و اما …
بقیه ات را به ما پس می دهی؟… ما که سراسر عبدیم و حقیر و بدهکار اما این یکی را ما از تو طلب داریم ها! هی امروز و فردا می کنی! گفت: «تو که آخر گره رو وا می کنی، پس چرا امروز و فردا می کنی؟»… قولش را می دانم داده ای، اما ببخشیدها… اگر ممکن است زودتر!
این روزها که قدرتنمایی خدا در ژاپن و ظلم بندگان ناخلف خدا در بحرین و لیبی و یمن و … میبینیم بیشتر یاد بقیه خدا میکنیم …
سلام. نمیدونم چی بگم ….
کاش….
اجرکم عندالله
نفستون حق،قلمتون پرشور
یا علی
در لقای رخش ای پیر مرا یاری کن
دستگیری کن و پیری کن و غمخواری کن
از سر کوی تو مایوس نگردم هرگز
غمزه ای! غمزدگان را تو مددکاری کن
اللهم عجل لولیک الفرج…
دلم گرفت نه از زمونه از خودم دلم گرفت
۱۴ حدیث از ولی عصر (عج)
منبع: http://bahjat.org
1- توجّه امام مهدى(علیه السلام) به شیعیان خویش
إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا:
ما در رعایت حال شما کوتاهى نمىکنیم و یاد شما را از خاطر نبرده یم، که اگر جز این بود گرفتارىها به شما روى مىآورد و دشمنان، شما را ریشه کن مىکردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانى کنید.
۲- عمل صالح و تقرّب به اهل بیت(علیهم السلام)
فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِء مِنْکُمْ بِما یُقَرَّبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَلْیَتَجَنَّبْ ما یُدْنیهِ مِنْ کَراهِیَّتِنا وَ سَخَطِنا، فَإِنَّ امْرَأً یَبْغَتُهُ فُجْأَةً حینَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ، وَ لا یُنْجیهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوْبَة:
هر یک از شما باید به آنچه که او را به دوستى ما نزدیک مىسازد، عمل کند و از آنچه که خوشایند ما نبوده و خشم ما در آن است، دورى گزیند، زیرا خداوند به طور ناگهانى انسان را مىگیرد، در وقتى که توبه برایش سودى ندارد و پشیمانى او را از کیفر ما به خاطر گناهش نجات نمىدهد.
۳- تسلیم در مقابل دستورهاى اهل بیت(علیهم السلام)
فَاتَّقُوا اللّهَ، وَ سَلِّمُوا لَنا، وَ رُدُّو الاَْمْرَ إِلَیْنا، فَعَلَیْنَا الاِْصْدارُ، کَما کانَ مِنَّا الاِْیرادُ، وَ لا تَحاوَلُوا کَشْفَ ما غُطِّىَ عَنْکُمْ، وَ اجْعَلُوا قَصْدَکُمْ إِلَیْنا بِالْمَوَدَّةِ عَلَى السُّنَّةِ الْواضِحَةِ:
از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و کارها را به ما واگذارید، بر ماست که شما را از سرچشمه، سیراب برگردانیم، چنان که بردن شما به سرچشمه از ما بود، در پى کشف آنچه از شما پوشیده شده نروید. مقصد خود را با دوستى ما بر اساس راهى که روشن است به طرف ما قرار دهید.
۴- تحقّق حتمى حقّ
أَبَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِلْحَقِّ إِلاّ إِتْمامًا وَ لِلْباطِلِ إِلاّ زَهُوقًا، وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَىَّ بِما أَذْکُرُهُ:
خداوند مقدّر فرموده است که حقّ به مرحله نهایى و کمال خود برسد و باطل از بین برود، و او بر آنچه بیان نمودم گواه است.
۵- خلقت هدفدار و هدایت پایدار
إِنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثًا وَ لا أَهْمَلَهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْماعًا وَ أَبْصارًا وَ قُلُوبًا وَ أَلْبابًا ثُمَّ بَعَثَ إِلَیْهِمُ النَّبِیّینَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ، یَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَ یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَ یُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَ دینِهِمْ وَ أَنـْزَلَ عَلَیْهِمْ کِتابًا، وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ مَلائِکَةً یَأْتینَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَیْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذى جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَیْهِمْ:
خداوند متعال، خلق را بیهوده نیافریده و آنان را مهمل نگذاشته است، بلکه آنان را به قدرتش آفریده و براى آنها گوش و چشم و دل و عقل قرار داده، آن گاه پیامبران را که مژده دهنده و ترساننده هستند به سویشان برانگیخت تا به طاعتش دستور دهند و از نافرمانىاش جلوگیرى فرمایند و آنچه را از امر خداوند و دینشان نمىدانند به آنها بفهمانند و بر آنان کتاب فرستاد و به سویشان فرشتگان برانگیخت تا آنها میان خدا و پیامبران ـ به واسطه تفضّلى که بر ایشان روا داشته ـ واسطه باشند.
۶- ظهور حقّ
إِذا أَذِنَ اللّهُ لَنا فِى الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الْباطِلُ، وَ انْحَسَرَ عَنْکُمْ:
هرگاه خداوند به ما اجازه دهد که سخن گوییم، حقّ ظاهر خواهد شد و باطل از میان خواهد رفت و خفقان از [سرِ] شما برطرف خواهد شد.
۷- تفتیش ناروا
مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ، وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ، وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشاطَ وَ مَنْ أَشاطَ فَقَدْ أَشْرَکَ:
حضرت مهدى(علیه السلام) در خصوص کسانى که در جستجوى او بوده اند تا به حاکم جور تحویلش دهند فرموده است: آن که بکاود، بجوید و آن که بجوید دلالت دهد و آن که دلالت دهد به هدف رسد و هر که [در مورد من] چنین کند، شرک ورزیده است.
۸- ظهور حقّ به اذن حقّ
فَلا ظُهُورَ إِلاّ بَعْدَ إِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِکْرُهُ وَ ذلِکَ بَعْدَ طُولِ الاَْمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَْرْضِ جَوْرًا:
ظهورى نیست، مگر به اجازه خداوند متعال و آن هم پس از زمان طولانى و قساوت دلها و فراگیر شدن زمین از جور و ستم.
۹- مدّعیان دروغگو
سَیَأْتى إلى شیعَتى مَنْ یَدَّعِى المُشاهَدَةَ. أَلا فَمَنِ ادَّعَى المُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانى وَ الصَّیْحَةِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیم:
آگاه باشید به زودى کسانى ادّعاى مشاهده (نیابت خاصّه) مرا خواهند کرد. آگاه باشید هر کس قبل از خروج «سفیانى» و شنیدن صداى آسمانى، ادّعاى مشاهده مرا کند دروغگو و افترا زننده است؛ حرکت و نیرویى جز به خداى بزرگ نیست.
۱۰- دنیا در سراشیبى زوال
إِنَّ الدُّنْیا قَدْ دَنا فَناؤُها وَ زَوالُها وَ أَذِنَتْ بِالْوِداعِ وَ إِنّى أَدْعُوکُمْ إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ الْعَمَلِ بِکِتابِهِ وَ إِماتَةِ الْباطِلِ وَ إِحْیاءِ السُّنَّةِ:
دنیا فنا و زوالش نزدیک گردیده و در حال وداع است، و من شما را به سوى خدا و پیامبرش ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ و عمل به قرآنش و میراندن باطل و زنده کردن سنّت، دعوت مىکنم.
۱۱- ذخیره بزرگ
أَنَا بَقِیَّةٌ مِنْ آدَمَ وَ ذَخیرَةٌ مِنْ نُوح وَ مُصْطَفى مِنْ إِبْراهیمَ وَ صَفْوَة مِنْ مُحَمَّد(صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعینَ):
من باقیمانده آدم و ذخیره نوح و برگزیده ابراهیم و خلاصه محمّد (درود خدا بر همگى آنان باد) هستم.
۱۲- حجّت خدا
زَعَمَتِ الظَّلَمَةُ أَنَّ حُجَّةَ اللّهِ داحِضَةٌ وَ لَوْ أُذِنَ لَنا فِى الْکَلامِ لَزالَ الشَّکُّ:
ستمگران پنداشتند که حجّت خدا از بین رفته است، در حالى که اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مىشد، هر آینه تمام شکّها را از بین مىبردیم.
۱۳- عطسه، نشانه سلامت
أَلا أُبَشِّرُکَ فِى الْعِطاسِ فَقُلْتُ بَلى قالَ: هُوَ أَمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةَ أَیّام:
نسیم، خدمتکار حضرت مهدى(علیه السلام) گوید: آن حضرت به من فرمود: آیا تو را در مورد عطسه کردن بشارت دهم؟ گفتم: آرى. فرمود: عطسه، علامتِ امان از مرگ تا سه روز است.
۱۴- نماز، طردکننده شیطان
ما أُرْغِمَ أَنْفُ الشَّیْطانِ بِشَىْء مِثْلِ الصَّلوةِ، فَصَلِّها وَ أَرْغِمْ أَنْفَ الشَّیْطانِ:
هیچ چیز مثل نماز، بینى شیطان را به خاک نمىمالد، پس نماز بخوان و بینى شیطان را به خاک بمال.
شخصى در فکر دیدار امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ بود، فهمید که آن حضرت با قفل سازى مراوده و ارتباط دارند.
نزد یکى از قفل سازها رفت، و دید پیرزنى براى ساختن قفل به او مراجعه کرد و پرسید اجرت آن چه قدر مى شود؟
قفل ساز پاسخ داد: یک عباسى مى سازم و بعد از ساختن، آن را به سیصد دینار یا یک سنّار (مبلغى که خیلى کمتر از آن چه مى ساخت) مى خرم.
سپس با قفل ساز دیگرى برخورد نمود که به یک سنّار مى ساخت و به یک عباسى مى خرید. از این جا فهمید که این قفل ساز است که با حضرت ارتباط دارد.
لذا به او گفت: سلام مرا به آقا برسان و بگو چگونه مى توان به خدمت شما رسید؟
قفل ساز گفت: فلان وقت براى گرفتن جواب بیا.
در وقت مقرر به وى مراجعه کرد و جواب حضرت را خواست.
قفل ساز گفت حضرت فرمودند:
بگو تو در فکر این نباش که مرا ببینى، خودت را درست کن، ما به سراغت مى آییم.
از کسانى مباش که قفل را به یک عباسى درست مى کنند و سیصد دینار یا یک سنّار مى خرند، مثل کسانى باش که به یک سنّار درست مى کنند و به یک عبّاسى مى خرند.
آرى، ترک واجبات و ارتکاب محرّمات، حجاب و نِقاب دیدار ما از آن حضرت است.
من انشالله فردا عازم جنوبم.نائب الزیاره همه شما عزیزان به خصوص داداش حسین بسیجیها خواهم بود وبه نیابت از شما نماز زیارت خواهم خواند.
شما هم دعا کنید تا بامعرفت برگردم.
بهترین ها را برایتان در سال جدید آرزو میکنم.
دلم برای قطعه تنگ می شود.
یه پیام “بی زرگانی” برم؟
ساعت ۲۲:۵۰
تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر
ماشالله حزب الله
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــــــــــــــــدائی داری…..
پرچم جدید عربستان
http://www.islamupload.ir/images/eeog09z9kuqlwkp7rg79.jpg
سلام داداش حسین!
با اجازه حاجی!
خانومها و آقایون!
عید با طعم خون شیعیان بحرین بهتون خوش بگذره!
فلذا:
مینویسم “خون نوشت” بخوانید “عیدتون مبارک”!!!
دراینکه ظهور میکنی شکی نیست…ای خوب به زنده ماندنم شک دارم….
سلام…
با سلام
مطالب زیباست
در مورد بهاریه ها می گم
اما حضرت عباسی ، شیرینی این مطالب از گلوم پایین نمیره
قصد تلخ کردن کام هیچ کس رو ندارم
اما الان بحرین خط مقدم ماست
مهمترین موضوع جهان اسلام بحرینه
بابا صدای اردوغان هم دراومده
بخدا دل شیعیان بحرین بعد از خدا و امام زمان به من و شما گرمه
میدونم که اکثرا نامه مقلدین حضرت آقا در بحرین رو خوندید
دل سنگ رو آب میکنه این نامه
به نظر این حقیر باید از اصل موضوع قافل نشیم
از لؤلؤ بوی گوشت سوخته می آید …
این روز ها منامه چقدر شبیه بنی هاشم است …
کاش این همه احساس خوبی که به سال ۹۰ دارم مربوط باشه به همان خبری که در راه است
قول میدهم اخرین بهاریه باشدکه ارسال میکنم خب چه کنم کربلا ندیده ام دیگر.به قول شما داداش //عاشق که باشی …عاشق که باشی …بقیه اش یادم نمیاید ولی مطمئنم خودتان فرمودیدامابهاریه که عنوانش راخودتان زحمتش راتقبل بفرمایید//علامت شرمساری//تقدیم میکنم به روح پاک شهیداحمدرضااحدی رتبه ی یک پزشکی سال۱۳۶۴والگووازهمه مهمترعشق من…راستی بهاریه
تقریبا همه دورهم جمع شده ایم.اقاجان مادرجان صابرصادق صوادصبا من عروس ودامادها ونوه هاهم.زن سعسدهم امده.زن سهراب هم هم الان رسید.خودشان اماهنوزنیامده اند.سیاوش پسرسعیدوتهمینه دخترسهراب رفته انددنبالشان.این دوتاهمیشه باهم اند.سیاوش وتهمینه رامیگویم.قدیمی هاراست گفته اندعقددخترعموپسرعموراتوی اسمانهامیبندند.ان دوتاهم همیشه باهم بودندسعیدوسهراب رامیگویم.ازان اولش هم باهمه ی مافرق داشتند.اولین نشانه اش هم همین اسمهابود.۷سین حاج اقاسالاری با//ص//بودالادوسینش.یامثلارنگ چشمهای همه مان به اقاجان وخانم جان رفته بودویا میشی بودیاعسلی اما چشمهای این دومشکی بودمشکی مشکی.چشمهای همه ی مابادیدن عکس اقابزرگ خدابیامرزسردرراسته ی فرش فروشها مغرورمیشدوچشمهای این دوبادیدن عکس امام سردربازارمعصوم..صبوره..صبوره..صدای مادرجان است که وازه های توی ذهنم راقاپ میزند.پاشومادریه زنگ بزن ببین بچه هاکجاموندن.چشمی میگویم ومیایم بلندشوم که صادق درمی ایدمگه کلیداتله ت روندادی بهشون چرادیرکردن؟…عین باباهاشون میمونن دقیقه ۹۰دین…زن سهراب است که این رامیگویدودومین سبزه رامیگذاردسرسفره.پارسال خانم عزتی همسایه ی بغلی۴ساخ مانده بودکه چرادوتاسبزه.بعدکه دوسیه اش رافهمیدباان نگاههایی که حال ادم رابه هم میزندبه خانم جان چشم دوخت.حسابی لجم گرفته بودخانم جان اماعین خیالش نبودازجلوی من که ردمیشدنگاهی به صودت سرخ ودرهمم کردوگفت مگه اسم توصبوره نیست پس صبورباش دختر.ومن فقط بغض کرده بودم وتوی خودم اشک ریخته بودم مثل اقجان که سالهاست توی خودش اشک میریزدمثل…..مثل اسمش خیلی حوصله داره دخواهرمن پاشوزنگ بزن زودتربیان۵دقیقه دیگه سال تحویله ها.می ایم بلندشوم که صدای چرخیدن دستگیره ی درمینشاندم.سیاوش است وتهمینه.باسعیدوسهراب که توی قاب عکس باچشمهای مشکیشان نگاهمان میکنند.عکسشان راخودم هفته ی پیش توی اتلیه درست کردم…..دستت دردنکنه مادرخیلی خوب شده.خانم جان است که این رامیگویدوعکسهارامیگذاردوسط دوتاسبزه ی وسط سفره.حالاهمه دورسفره نشسته ایم اینبارهمه امده اندحتی سعیدوسهراب تهمینه کنارعکس سعیدنشسته وسیاوش پهلوی عکس سهراب.نگاهشان میکنم هرکدام پدرشرا به ان یکی قرض داده ودرعوض عمویش رابغل زده.تهمینه عجیب به سعیدرفته وموقع خندیدنگونه های هردوشان چال می افتد.گونه های استخوانی وته ریش سیاوش هم عجیب به سهراب رفته وموقع……..موقع تحویل سال بایددیربرسین هان؟خواهربزرگم صباست که عمه بازی اش گل کرده.بچه هاباخنده وسروصدامریزندبه حرف که دوباره نگاهشان میکنم.راستی جایی هم بوده که این دوباهم نباشند؟//سیاوش وتهمینه رامیگویم//اهان پارسال بود.سال تحویل.همه رفته بودیم جنوب عقدتهمینه وسیاوش.انجابودکه اینهاازهم جداشدند.تهمینه رفت طلاییه دنبال سهراب وسیاوش رفت ارونددنبال سعید.گفته بودنداجازه ی پدربرای عقدشرط است.تهمینه خاکهای طلاییه راقسم داده بودوشیاوش ابهای اروندرا.توی همه ی قصه های شاهنامه تهمینه برای سهراب مادری کردهوحالاتوی همه ی قصه های عاشقانه بازهم این تهمینه بودکه وسط طلاییه برای سهراب مادری کرده بود.توی همه ی قصه های شاهنامه گفته اندسیاوش به اتش زدوسعید//رستگار//شدولی حالاتوی همه ی قصه های عاشقانه سیاوش به اب زده بودوبی سعیدشده بود.هردوشان دقیقه نودی بودندمثل پدرانشان این دودقیقه نودرسیده بودندسرسفره ی عقدوان دوبااخرین خمپاره های جنگ رسیده بودندسرسفره ی اباعبدالله.تهمینه خاکی بودوسیاوش ابی.کنارهم که نشستندقاب عکس سعی دسهراب بودکه گلی شد.گل پاشیده بودروی دهانشان واین یعنی سکوت وقدیمی هاچه راست گفته اندسکوت علامترضاست وچه راست ترگفته اندعقدپسرعمو دخترعمورا…….بله راکه گفتنداقاجان دورترایستاده بودونگاه میکردگمانم توی خودش گریه که نه زارمیزد.مثل خانم جان مثل من …مثل من که پارسال ……سال یکهزاروسیصد…….صدای تلوزیون است که وازه های توی ذهنم راقاپ میزند.به سعیدوسهراب نگاه میکنم چشمهای مشکیشان بغض چندین ساله ام را قاپ میزنند.به رویم لبخندمیزنندوزیرلبی میگویندعیدت مبارک صبوره….زیرلی تبریکشان راجواب میدهم حالاسالهاست که زیرلبی با هم حرف میزنیم…سعیدوتهمینه وسهراب وسیاوش وخودم رامیگویم……صبوره را……… امیدوارم که لابه لای بهاریه هاجایش دهید..//ای بهاریه که میروی به سوی کربلا ازجانب من…..
فردا خواهیم رفت دیدار مناطق هشت سال دفاع مقدس در جنوب… دعاگویم اما اگر برنگشتم حلالم کنید… تا ۵ فروردین ان شاءالله
طرح : عید امسال
http://www.fanuse.net/fa/wp-content/uploads/2011/03/Bahrein4.jpg
بسم الله
روز اول عیدی همه رفته بودند گلزار شهدا. من مانده بودم و چند تا بچه ی قدو نیم قد تر ازخودم. مهدی، مصطفی و رضا، داداش هایم و حسین برادر زاده ام که فقط دو سال و نیمش بود. عمه زینب شده بود بزرگتر! بچه ها تا بزرگترها برگردند.
خبری از سفره هفت سین و شیرینی عید نبود. البته سالهای جنگ ما هیچ وقت سفره هفت سین نداشتیم حتی تا چند سال بعدش هم. انگار تا دوران سازندگی!!!
یک میز چهار پایه از آن پایه کوتاه ها که آن موقع ها معمولا میز مطالعه بود، آوردیم. خوشگل ترینش را. داشتیم می گشتیم که چیزی پیدا کنیم و بگذاریم روی میز تا بشود میز هفت سینمان!. اولین چیزی که پیدا کردیم شمع بود!.
هنوز فکر کرده، نکرده به این که شمع، جورِ سفره مان نیست، یک دفعه صدای هواپیماهای عراقی بلند شد. به این صداهای هر از گاه عادت داشتیم ولی نه روز اول عید آن هم بدون بزرگترها.
اولین چیزی که به ذهنم رسید فرار به سمت زیر پله بود. پنج تایی بُدو رفتیم به سمت پارکینگ و پناه گرفتن در زیر راه پله. ولی نمی دانم چرا هیچ کداممان دوست نداشتیم آنجا بمانیم.
رفتیم دم درب حیاط. هیچ کس توی کوچه نبود. کوچه سوت و کور. الان که فکر می کنم تعجبم می آید از سکوت آن روز. شاید هم برای ما که ترسیده بودیم اوضاع ترسناک می نمود و برای بقیه نه. همسایه روبرویی خدا رحمتش کند؛ عمو سیف الله، سرکی به بیرون کشید وتا چشمش به ما افتاد گفت” که برید تو.” از حرفش خوشم نیامد. اصلا دلگرممان نکرد توی آن وانفسای سرگردانی که برای ما حکم قیامت داشت.
آمدیم تو. هم چنان سرگردان بودیم، نا خودآگاه همه مثل یک گروهان کوچولو! به سمت حیاط دویدیم. آنقدر هواپیماها نزدیک بودند که فکر می کردیم دارند می بینندمان و الان است که . . .
با این حال زل زده بودیم بهشان و نگاهشان می کردیم .
آن قدر آمدیم، رفتیم، چرخیدیم و دویدیم تا چرخیدن هواپیماها تمام شد. رفتند هم خودشان، هم صدایشان.
انگاری آمده بودند اول عیدی خودی نشان بدهند و بگویند ما هستیم!.
همان بار هم شد بار آخرشان که آن طرف ها سر کله شان پیدا شد.
—————————————————–
سلام
با عرض شرمندگی دومی را مدنظر بگیرید. قبلی یه ذره اشکال داشت.
ممنون
http://islamupload.ir/images/b1udhz00un8k76lkp1d.jpg
لعنت خدا بر ملک عبدلی ملعووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
خون برداران مسلمان بحرینی توسط نیرو های ظالم ال سعود و ال خلیفه اسمان را سرخ کرده است برای همدردی با این عزیزان سایت رحیلwww.rahil.ir.(مرکز استشهادیون داوطلب اعزام به بحرین ) جهت انتشار وسیع و اطلاع رسانی سریع نیازمند یاری شما می باشد امید است با قرار دادن لینک ، بنر و یا سه گوش آن در این حرکت خداپسندانه ما را یاری نمایید …
آیا “به جای بهاریه” ها هم در مسابقه شرکت داده می شوند؟
سلام,اگر ممکن است بعد از گذاشتن تمام بهاریه ها در قطعه,قسمت خاصی را برای گذاشتن داوری دوستان بگذارید ,که همه نظرها در یک قسمت جمع باشد.
با تشکر
ممنون
انتخاب، مسئولیت سنگینیه
خدا کند از عهده آن بر آییم
خیلی دلم می خواست یه بهاریه بنویسم، که خب نشد
خیلی ممنون به خاطر این خبر خوب. اینکه مشکلات فنی دوئل برطرف می شود
مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی…
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز، طرفدار ندارد، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد!
جواب امام زمان:
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت،ز هدایت،ز محبت،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد…
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی…
هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم،
تو کجایی؟
تو خودت! کاش بیایی
به خودت کاش بیایی…!
سلام جنوب بودم.دلمو گذاشتم تو منطقه و اومدم.امسال جنوب یه حال و هوای دیگه ای داشت…
سلام برادر!
نظر منو نصفه تائید کردین چرا؟یعنی قسمت اولش نیست ولی ادامه اش رو تائید کردین!
خب ادامه اش هم نبود که بهتر بود!
التماس دعا!سال خوبی داشته باشین!
با سلام
به لطف خداوند متعال اولین شماره از نشریه ی فرهنگی سیاسی «دیده ور» بر روی سایت قرار گرفت .
http://didevar.ir/?p=1125
چقدر جای یک متنی در مورد شیعیان مظلوم بحرین در این قطعه ۲۶ خالیه
کمی زیادی مشغول عید شده ایم و شهدای شیعه رو فراموش کرده ایم
لازمه یک جنبش پیامکی در این مورد راه بیفته
سلام دوست عزیز
من می خوام ۱ فروردین برم دیدار رهبری یه پوستر قشنگ می خواستم که اگه بتونی برام درست کنی در حدی که بشه پرینت A3 ازش گرفت این شعار هم روش باشه :
درود بر این سه یاوران الله/سید حسن ، سید علی ، روح الله
عکس امام خمینی ، امام خامنه ای ، سید حسن نصرالله و رئیس جمهور محبوبو هم داشته باشه
ممنون از زحمتتون
سلام
خدا قوت بابت ویرایش خاطره ها!
و این هم هفت سلام قرآنی. نتونستم بنویسم هفت سین قرآنی!
http://islamupload.ir/images/my6gvi2dzv1dd01abr20.jpg
سلام
اگر کسی از دوئل خبر داره خبر بده
خیلی وقته سایتش ریخته به هم
اینجا برای دفاع و اعزام استشهادیون ثبت نام میکنن
http://www.rahil.ir
یا رب الحسین
سلام علیکم
با احترام ، ضمن عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن سال نو از شما فعال سایبری درخواست تبادل لینک داشتم انشاءالله با وحدت و همکاری بتوانیم جهت ترویج فرهنگ علوی قدمی برداریم و در این جنگ نرم با توکل بر خدا و توسل به ائمه ی اطهار پیروز شویم چراکه ما می توانیم …
برایتان مقدور بود به ما سر بزنید و با نظرات خود ما را برای ادامه ی مسیر یاری نمائید.
اجرکم عندالله
التماس دعا
وبلاگ قسیم
http://www.ghasim.blogfa.com
سلام. هشدار جدی به شبکه ی ۳٫با خبر شدم قرار است فیلم نبرد تایتانها از این شبکه پخش شود.این فیلم ضد خدا به قدری زشت ساخته شده که قابل وصف نیست. در این فیلم سعی شده به تماشاگر القا کنه انسان بدون خدا هم میتونه زندگی کنه و گاهی از خدا هم برتره استغفرالله. از تمام کسانی که در حوضه ی خبری فعالیت میکنند تقاضا دارم شبکه ی ۳ را از اشتباهی که دارند مرتکب میشوند با خبر کرده و اجازه ندهند این فیلم به نمایش در آید.با تشکر سید س علوی
بهاریه ؟؟؟
بشنو از نی های اروند
بر روی پل های معلق قدم گذاشتم در حالی که نیزارهای خشک اطراف از جدایی ها شکایت می کردند. جدایی از بسیجیانی که در میانشان قنوت دلدادگی می گرفتند. گذشتم تا رسیدم به اروندی که آرام بود و من که حکایت وحشی بودنش را از حاجی بخشی ها شنیده بودم نمی توانستم در ذهنم سختی عبور غواص های بسیجی از عرض رود را تصویر کنم. چهار زانو روی گِل های رُس ساحل نشستم. به خودم که آمدم دیدم در نزدیک ترین فاصله ممکن به کربلای اباعبدالله الحسین قرار دارم و آب به آرامی برای اشک هایم در پس زمینه روضه مشک سمفونی عطش می نوازد. روحم از روی رود عبور کرد و تا آسمان کربلا به پرواز درآمد اما پاهایم هنوز اسیر دستان ساحل و اینجا بود که از تقابل این دوری و نزدیکی ضعف کردم و من این گمشده در ظلمات و کثرات دنیا که تازه فطرتم را پیدا کرده بودم و دلم می خواست که دیگر بازگشتی در کار نباشد تا راهی فراموش خانه شهر نشوم به یاد آوردم که تا حرکت اتوبوس راهیان نور، بیشتر از دقایقی اندک، فرصتی باقی نمانده. موجِ مجنونِ اروند که سرش را بر ساحل می کوبید، کف های دهانش را با دستمال خاک پاک کرد تا از لاله های پرپرش بگوید، از لیلاهای بی سرش. با دیدنش در وجودم امواجی به تلاطم درآمدند که تمام ناپاکی ها را جمع کرده و بر ساحل گونه هایم جاری کردند. در اروند به من فقط روضه عطش می چسبید. روضه رقیه و سکینه. روضه شکایت حضرت علی ابن الحسین علیه السلام به پدر. العطش قد قتلنی…. در آنجا روضه خوان هرکه بود خوب روضه می خواند. آنجا مکانی است که تعریفی ندارد. از آنجا واژه ها ادب می کنند و نمی توانند لب به تعریف باز کنند. در آنجا باید چشمانت را ببندی و فقط با سکوت تماشا کنی. در آنجا باید سلام مادر آن نوجوان شهیدی که در والفجر ۸ به عنوان غواص به آب های وحشی اروند وارد شد اما هنوز اثری از او برنگشته است را به موج ها برسانی، شاید پاره ای از لباس غواصی اش را آب برای تو بیاورد که به کنعان دل آن پیرزن ببری تا چشمش بعد از بیست و پنج سال روشن شود. البته تا ۴۰ سال فراق هنوز مانده است اما این شیرزن سال های دفاع مقدس دیگر توان ۱۵ سال ادامه اش را ندارد. نگاهی به ساعتم انداختم. چیزیی باقی نمانده بود. نه از فرصت ماندن و نه از توان برگشتن. تا آن لحظه در هیچ کجا از خورشبد نخواسته بودم که اندکی بایستد. انگار ثانیه ها گوش مرا گرفته بودند تا از تماشاخانه عشق بیرون کنند. در آنجا احساس از رو می رفت. آنجا محل عشقبازی پاک بازانی بود که دنیا را به بازی گرفتند. دنیا با تمام زیبایی هایش برایشان ناز کرد اما آن ها به ریش دنیا خندیدند. به شهواتش، به زینت هایش، به مقام و ریاستش و حتی به ناز کردنش . آنجا محل معراج عشاق سینه چاکی بود که تا همیشه تاریخ در زمین نقطه ای آفریدند برای اتصال به آسمان. آنجا کمترین فاصله، نه فاصله ای تا آسمان نداشت. در آنجا باید ساکت می شدی تا آب برایت روضه عطش بخواند.
آیت الله جوادی آملی اظهار داشت: جامعهای که فاقد رشد عقلانی باشد هر کسی آن را به سمت و سویی خواهد کشاند.
به گزارش مهر آیت الله عبدالله جوادی آملی بعد از ظهر پنجشنبه در درس اخلاق خود در شرح خطبهای از نهج البلاغه گفت: جامعهای که رشد عقلانی نداشته باشد هر کسی او را به سمتی میکشاند، حتی اگر حضرت حجت(ع) امروز ظهور کنند این ۷ میلیارد انسان را بر اساس عقل اداره میکنند.
آیت الله جوادی آملی در ادامه خاطر نشان کرد: تخت جمشید به جای آنکه موعظه باشد برای مردم که افرادی با آن قدرت همه چیزشان را از دست دادند، شده است میراث فرهنگی که نشان میدهد فلان سال فلان سنگ تراش اینجا چه کرده است.
وی ادامه داد: در این باره علی(ع) میفرماید همین خانههای ویران، نشان دهنده آن است که ما باید برویم و این دنیا معبر است نه مقر.
آیت الله جوادی آملی گفت: حضرت علی(ع) این توصیهها را زمانی میکند که حاکم تمام خاورمیانه بوده است نه زمانی که خانه نشین بودهاند.
منبع : نسیم خراسان شمالی ۱۹/۰۱/۱۳۸۹
سلام حاجی
این هم دو تا کلیپ برای مردم بحرین
http://s1.picofile.com/file/6442179074/Bahrain_and_USA_2_9dai_blogfa_com.wmv.html
http://s1.picofile.com/file/6408080480/Bahrain_9dai_blogfa_com.wmv.html
9dai.blogfa.com
دو بخش دارد : با … با … که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
همین که نیست که کشتی بگیرد او با من
و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا …
همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا
همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا
همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !
همین که نیست کند کارنامه ای امضا
***
چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد
چرا سراغ نمی گیری از من تنها
نگاه کن همه نمره های من عالی
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !
***
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا
نشسته بود پدر در کنار او با شوق
و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !
ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای مرد حسابی بگیر دستم را
***
کشید چفیه به چشمان ابری و باران …
گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !
پروانه نجاتی
السلام علیک یا اباصالح المهدی روحی فداه
خاطره بهاریه.
اولین سالی که ستاره شدم.
تیزر آغازین: آدمی بودم که طرفدار موسوی بودم نه اصلاحات و خاتمی.
سکانس اول: میدان نازی آباد ساعت ۹شب. تو جمع طرفدارای موسوی بودیم و داشتیم با طرفدارای احمدی نژاد کل کل میکردیم که بچه ها عکس احمدی نژاد رو آتیش زدن و این کار باعث شد ماموران انتظامی بیان و اون شخص و دستگیر کنن.
سکانس دوم: همونجا؛ همون لحظه بدنبال شخص دستگیر شده. طرفدارای موسوی که جرات نداشتن حرفی بزنن ولی جالب اینجا بود که طرفدارهای عمو محمود شعار “ولش کن ولش کن” سر دادن. با اینکه باعث نشد اون شخص آزاد بشه ولی برام این کار طرفدارهای عمو محمود خیلی ارزش داشت.
سکانس چهارم:چند شب بعد همونجا ولی این بار در جمع طرفداران عمو محمود با شعار”احمدی جونمی رییس جمهورمی”.
سکانس پنجم:۲۲خرداد ساعت ۸ صبح مسجد نازی آباد. یه برگه تو دستم و چون دست خطم اصلا خوب نیست دادم دوستم با دست خط خوبش روش بنویسه “محمود احمدی نژاد”.
پیام بازرگانی: تفاوت بین شعارها و تیپ طرفدارها و تعداد طرفدارهای بیشتر عمو محمود نسبت به طرفدارهای موسوی و… باعث شد به عمو محمود رای بدم و یه اصولگرای دو آتیشه بشم.
سکانس ششم: ساعت ۶صبح میدان انقلاب. منی که میگرن دارمو باید بیش از ۹ساعت بخوابم به قدری هول بودم که آقارو از نزدیک ببینم که صبح زود بلند شده بودم و برای دیدار یار به نماز جمعه رفتم. حدود ساعت ۷و نیم بود که اتوبوس هایی که گوشی هارو تحویل میگرفتن اومدن و سریع گوشی رو تحویل دادمو بعد از بازرسی بدنی طوری بسوی محل برگزاری نماز دوییدم که خودم باورم نشد همین جونی تو این پاهام هست که اینطوری دویدم.
سکانس هفتم: پشت نرده ها روبه روی جایگاه امام جمعه. تمام سران جمهوری اسلامی اومده بودن و تمام وزیر وزرا رو از نزذیک دیدم. قاری شروع کرد به قرآن خوندن…
سکانس هشتم: همونجا. قاری قرآن که رفت بعد از چند لحظه یهو همه بلند شدن و شروع کردم به شعر دادن”ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند”. به قدری شعارها بلند بود که زمین زیرپام میلرزید. این اولین باری بود که حضرت ماه رو از نزدیک میدیدم.نا خواسته آستینم به سمت چشم هام مدام در حرکت بود.
تیزر پایانی: همون روز اخبار ساعت ۹شب: نماز جمعه تاریخی به امامت آیت الله (شما بخوانید امام خامنه ای)خامنه ای برگزار شد.
اولین بهار زندگی من زمانی شروع شد که آقارو از نزدیک دیدم و ستاره ش شدم.
به امید روزی که بهار زندگیم با دیدن جمال حضرت خورشید دوباره شروع بشه.
این روزها تمام ساعت ها و دقیقه هاش و ثانیه هاش بوی ظهور میده. برای تعجیل در ظهور منجی عالم بشریت و نائب بر حقش یه صلوات بفرستین.
امسال قبل از خواندن دعای تحویل سال بیایید دعای سلامتی امام زمان (عج) رو بخونیم
تصاویری برای بیداری مدعیان جنبش سبز
خون این افراد کمتر از ندا آقا سلطان است؟!!!
وبلاگ باید کاری کرد.
bayadkarikard.blogfa.com
سلام سالار
اگر فرمان دهد رهبر بتازیم
اگر او خواهد از ما سر ببازیم
اگر صبر و قرار از ما بخواهد
بشینیم و بسوزیم و بسازیم
سلام داداش حسین.
این یه طرح واسه بحرین.
http://islamupload.ir/images/2ng2uoz8qt010dss2dp.jpg
به دوستان هم توصیه کن بحرین رو فراموش نکنن
هرکس می خواهد تصویر امام زمان علیه السلام را ببیند:
ابتدا …
بعد …
سپس …
و در نهایت … (خودتان جاهای خالی را پر کنید!)
.
.
حالا اگر آماده شده ای کلیک کن:
http://eslami1414.persiangig.com/image/1390/pak.jpg
باشد حسین آقا
می دانستم بهاریه ما چنگی به دل نخواهد زد
اما ما عادت کرده ایم به این “در انتظار بررسی”
اصلا ما را برای “انتظار” آفریده اند.
شاید این آخرین نظرم باشد در سال ۸۹
خدا را شکر می کنم که در این سال با قطعه مقدس ۲۶ آشنا شدم
و این فقط یکی از نعمتهای بیشمار الهی بود بر من
.
.
داریم می ریم منطقه…
تا سال بعد فی امان الله
دوستان نویسنده خاطرات بهاریه!
با سلام. اگر صبر کنید به ترتیب نوشته های شما در قطعه ۲۶ نشان داده خواهد شد. الان ۱۷ بهاریه هست که به مرور و بعد از خواندن داداش حسین تایید می شود.
با سلام
به لطف خداوند متعال اولین شماره از نشریه ی فرهنگی سیاسی «دیده ور» بر روی سایت قرار گرفت .
http://didevar.ir/?p=1125
موفق موید
سلام
ممنون از داداش حسین و همه بچه ها.
همه بهاریه ها قشنگ بود به خصوص چند مورد آخری.
دعا برای مردم بحرین را فراموش نکنیم.
عید همگی مبارک
گرچه این عید بدترین عید زندگیم هست
برادرانم در بحرین را وهابی ها می کشند آن وقت من باید اینجا ……
به هر حال ۳ تا عیدی واستون دارم :
۱- کوتاه کننده لینک
۲- جامعه مجازی یاوران مهدی (عج)
۳- وبسایت خبری باران پرس
۱- کوتاه کننده لینک :
اینو از امروز بهتون عیدی میدم
http://www.ww3.ir
از آنجا که بلاگفا و یا سایر سایت ها محدودیتی را برای وبلاگهای ارزشی قرار داده اند
تصمیم بر آن گرفتم راه حلی برای رفع این محدودیت ها پیدا کنم
شد آنکه وبسایت فعلی را آماده کردم
مزایا :
۱- رفع محدودیت علیه قدیانی و پلاگفا و بلاگهای پلاکفا و …
۲- بدون تبلیغ
۳- راحت
۴- کوتاه کردن لینک به ۱۲ کاراکتر
۵- به راحتی به ذهن سپرده می شوند
۶- مورد استفاده در نظرات با محدودیت کاراکترچ
۷- سازگار با تمامی مرورگرها
۸- لینک مستقیم
۹- سرعت بالا
۱۰- راحتی در پیامک کردن لینک
۱۱- حفاظت لینک اصلی از دید کاربران
و…….
امیدوارم مورد استفاده دوستان قرار بگیرد
در ضمن لینک اختصاصی به سایت قطعه ۲۶
http://www.1.ww3.ir
منتظر عیدی های بعدی باشید
یکِ یکِ هفتاد و گنج…
سلاله ۹ دی/ بهاریه ۳۹
مطمئنم جزء برنده هاست .
مسافر کربلاست …
داداش دوست داریم
اگر رفتی بهشت زهرا التماس دعا
سلام
عید مبارک.
اللهم عجل لولیک الفرج
آخر اسفند را خوش است…
امروز داشتم به این موضوع فکر می کردم که تصور من از ماههای دوازده گانه سال دقیقا مانند چهار ردیف سه خانه ای است. برای همین این روزها احساس می کنم خرداد و شهریور و آذر از بالا به تن خسته اسفند فشار می آورند.از طرف دیگر دی و بهمن از سمت راست راحتش نمی گذارند…
چقدر برای انسان لذت بخش یه دفعه همه چیز را از روی دوشش بگذارد زمین و بعد از صدای توپ تحویل سال قبل از اینکه احساس شادی و نو شدن و … بکند حتما احساس سبکی خواهد کردو چقدر شیرین است این سبکی برای آدمیزاد.من هم این روزها می فهمم حال اسفند را، تمام سنگینی سال را همه ما این روزهای آخر حس می کنیم نه؟ اصولا شیرینی و دلچسبی این روزها برای همین است دیگر؛ اینکه می دانی تا چند روز دیگر می توانی احساس سبکبالی را که حتما قبل از همه احساس های دیگر سراغت خواهد آمد را حس کنی…
می دانی معجزه اصلی اسفند چیست؟ روزهای آخر این معجزه گر بزرگ کنار همه این احساس های سنگینی و شیرینی، یک احساس ناشناخته ای هم به تو می دهد. هر سال می خواستی کشفش کنی این حس غریب را و حتما مثل من که در این بیست سالی که از خدا عمر گرفته ام نتوانسته ام،تو هم نتوانسته ای. من از طرف اسفند به تو اطمینان می دهم که نخواهی توانست. کمی به تلخی می زند، کمی به ترس. گاهی می شود کتمانش کرد، گاهی آنچنان تسخیرت می کند که راهی جز قبولش نداری. نمی خواهی به رویت بیاوریش و می خواهی.
بارها بعد از عید دلم برایش تنگ شده و نشده. دوستش دارم و ندارم….
اجازه می دهی بجای بهاریه،نامه ای بنویسم برای اسفند،اسفندمعجزه گر؟
سال خوبی بود ۸۹…انصافا خوب بود. پایم را به دانشگاه باز کرد،دانشگاه فردوسی مشهد. ببخش اگر از ۳۶۵ روز همین در یادم مانده وگرنه همه می دانیم ۸۹ خیلی حق گردن ما دارد و ما از فراموشکاری ناگزیر.
سر سفره سال تحویل یادت باشد ما مسافر داریم ، این مسافر ما خیلی وقت است در راه است و همه ما هم منتظرش…. یادت باشد اگر بهار بیاید و «بهار» نیاید ، بهار نمی آید.بهار ما بیا بیا….
حمله به لیبی و موضوع سرنوشت امام موسی صدر
یه پیام “بی زرگانی” برم؟
ساعت ۲۲:۵۱
تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر
ماشالله….
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــــــــــــدائی داری….
ببخشید اینم بهاریه من با عنوان “عیدانه” :
امسال نوروز عید ما نیست.یعنی عید هست ولی ما عید نمیگیریم یعنی نمیشود بگیریم.نمیتوانیم بگیریم.با این سریال ها٬ آهنگ ها٬زن ها.حتی مردان آهنین هم خارج میزند.تازه امتحان ها هم قوز بالا قوز.شهوت مجردی هم که دیگه هیچی.اصلا نمیدانیم قرار است چه بشود.وظیفه مان بر روی زمین مانده.البته مال همه همینطور است.پدر ها٬مادرها٬خواهرها و برادر ها (البته ما که نداریم) ٬ رفیق ها٬مونس ها٬همدم ها٬استاد ها٬شاگردها٬کوچک ها٬بزرگ ها٬متوسط ها٬زن ها٬مرد ها٬سفید ها٬سیاه ها٬سائل ها٬مسئول ها٬این وری ها٬اون وری ها٬با حجاب ها٬بی حجاب ها٬خوب حجاب ها٬بد حجاب ها٬مذهبی ها٬کافر ها.دل مان عادت کرده استدیگر به بی کسی.یادش بخیر قدیم ها.صفایی داشتیم.همه اش را دنیا گرفت٬یعنی خودمان دستی دستی بهش دادیم رفت تمام شد.ما مانده ایم و یک کوله پشتی بر زمین مانده و یک باتلاق که ذره ذره نفس نفس و بندبند وجودمان را در خود فرو میبرد.تازه اگر اینها کنار بروند که نمیروند٬زمان را چه کنیم؟چه خاکی به سر اون یا خودمان بکنیم؟همین جوری داره میره جلو.ما هم شاید هر روز ٬شاید هر هفته ای یک بار و شاید هم گاه به گاه با دیدن کسی یا خواندن چیزی یا یه چیزی تو این مایه ها هی میخواهیم شروع کنیم از فردا.و پس فردا برسیم به لقای حضرت دوست.و اگر هم اون چیز یا کس نباشه به زندگی زیرپوستی خودمان ادامه میدهیم.
و انگار نه انگار که لحظه به لحظه به هزاره غیبت افزوده میشود.انگار نه انگار که بدجوری بوی ظهور می آید و انگار نه انگار که میمیریم.
کذب الوقاتون ولی داد میزنه ظهور نزدیک است اونم بدجور.
با این حال٬عید تبریک دارد آیا؟اصلا نوروز که میشود به عمرمان اضافه میشود یا کم؟
اینجاست که میشود گفت : انکسر القلم و الکاتب ینظر الیه نظرا متحیرا.
والسلام
راستی اسم من “العبد” هست که این حروف لاتین،اشتباه تایپی است
سلام
نمیدیدانم چطور خطابتان کنم ولی اسم ریبایی داری
حسین
بعضی وقتها دلم هوای کربلا میکند
اما از کریمه اهل بیت خواستم سفارشم را به آقا بکند
شما هم برای این کوچکترین دعا کنید
راستی داشت یادم میرفت
اهل قمم
بحرین/ تقدیم به قطعه ۲۶
http://islamupload.ir/images/4rl6lptpgktex8cl5lu.jpg
اللهم ارزقنی زیارة الحسین
نامه گلایه آمیز شیخ حسین انصاریان به رئیس جمهور
به گزارش خبرگزاری مهر، متن نامه حجت الاسلام حسین انصاریان به این شرح است:
جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد
رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران
سلام علیکم
بر اساس تعالیم قرآن کریم وسخنان رسول گرامی اسلام اهتمام به امور مسلمین و دستگیری و حمایت مضللومان تکلیف شرعی و فرضیه واجب برای هر مسلمان است . حدیث شریف نبوی در اصول کافی با مضمون (( مَنْ اَصْبَحَ ولا یَهْتمَ با مور المسْلِمینْ فَلَیسَ بِمُسْلِمْ )) همه ما را بر آن می دارد تا نسبت به فریاد مظلومیت مسلمانان شیعه و سنی که توسط حاکمان سرسپرده آمریکا و انگلیس در کشورهای عربی قتل عام می شوند، واکنش های قاطع تری داشته باشیم ، و در این شرایط که مسلمانان بحرین و لیبی و تونس و یمن برای شعار اسلام خواهی و بانک تکبیر به خون کشیده و به شهادت می رسند ، دعوت گیری از سران دیگر کشورها و بر پا کردن جشن و سرور به بهانه نوروز در تخت جمشید شیراز و تهران ، مغایررسالت دینی و منافی تکلیف اسلامی است ، و جشن های نامشروع پهلوی را در اذهان تداعی می کند، انتظار می رود در این شرایط حساس ، همدردی با خانواده های شهیدان مظلوم در کشورهای اسلامی را بر دلخوشی برخی سران بی درد و فاقد عاطفه ترجیح داده و جشن هایی که قرار است در کنار اجساد کشته شدگان بی دفاع و مظلوم به بهانه نوروز برگزار شود لغو گردد و به جای جشن و سرور به همبستگی و دلداری مبارزان مسلمانان جهان بپردازیم .
این روزها افراد مومن و دلسوز از افشار مختلف مردم نگرانی و گلایه مندی خور را از برنامه های تدارک شده دولت برای جشن نوروز ابراز نموده و از ما می خواهند که این نگرانی را انعکاس دهیم ، همچنین تاسف خود را از مصاحبه اخیر با خبرنگار بی حجاب اسپانیایی که در ایران اسلامی و در مرکز دولت اسلامی انجام شده است ابراز نموده و از بی توجهی به اوامر الهی و نقص قوانین اسلامی که در این مصاحبه انجام شد گلایه شدید داشته و انتظار می رود پایداری بر ارزش های دین، به پای مصالح سیاسی و خوش آیند جهانیان تضییع نگردد.
الله ولی التوفیق
حسین انصاریان – قم ۲۸ اسفند ماه ۸۹
سلام خدا قوت.
اگه دوست داشتید به وبلاگم سر بزنید یا لینک کنید اگر لینک کردید خبر دهید، تا وبلاگ شما با نامی که خواهید گفت لینک کنم.
باتشکر ، وبلاگ من : دوازدهمین برکت
URL وبلاگ من : http://barkat12.blogfa.com
فاش شد :
در بازی بین ایران و آمریکا
ایران داور رو خریده و آمریکا نگران است از این.
با <<>> بروزم ، منتظر حضورتانم.
لطفا با بصیرت وارد شوید.
این روزها حس بهار نیست
زمستان است
دلم بهار می خواهد
***
http://fanosban.persiangig.com/image/Ghadyani/abana.jpg
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با سلام و احترام
ضمن تبریک پیشا پیش سال نو ،و شمیم ظهور مولی ف به روزم با قصیده ای زیبا : « قصیدۀ بهاریۀ انتظار» و منتظر تشریف فرمائی شما
سلام
یکی از اون تبلیغات های بی زرگانی
ساعت ۱ بامداد
این جا قطعه ی ۲۶
تعداد افراد روی خط : ۱۰ نفر
یا علی
سلام علیکم
شعر آقای امین محسنی مقدم خیلی قشنگ بود خیلی .
فقط لطف کنید اون وسط کلمه ی پناهگاه رو اصلاح کنید . باتشکر
اهدای تعدادی از آثار باستانی و هنری از سوی نماینده جمهوری اسلامی در اوپک به این سازمان به مناسبت افتتاح ساختمان جدید، با انتقاد رسانه های جمعی و نیز اصولگرایان روبهرو شده است. برخی تحلیلگران، این حرکت دولت را راهی برای باز کردن جای پایی در اوپک و نزدیکی به سازمان کشورهای صادر کننده نفت، ارزیابی کرده اند.
چند روز پیش سایت اصولگرای الف ـ– متعلق به احمد توکلی، رییس مرکز پژوهشهای مجلس ـ– با انتشار خبری اعلام کرد علیاصغر سلطانیه، نماینده جمهوری اسلامی در سازمان ملل به مناسبت افتتاح ساختمان جدید سازمان اوپک، “تندیس جام ریتون شیر ساخته شده از برنز با روکش طلایی مربوط به پنج قرن پیش از میلاد” را به این سازمان هدیه داده است.
از این تندیس با عنوان یکی از “با ارزش ترین اشیاء باستانی به جای مانده از امپراطوری هخامنشی در ایران باستان” نام میبرند.
سلطانیه در مراسم افتتاحیه، اهدای این آثار را “نمادی از فرهنگ و تمدن مردم فرهیخته ایران و همکاری با این نهاد بین المللی” دانست.علاوه بر این تندیس، “دو قطعه تابلو فرش نفیس کرک و ابریشم با طرحهای پنجمین روز آفرینش اثر استاد محمود فرشچیان و سی و سه پل اصفهان” نیز به اوپک اهدا شده است.
“تندیس ریتون “ظرف یا جامی است که به شکل یک حیوان قدرتمند چون شیر و یا عقاب توسط ایرانیان باستان ساخته می شد و عقیده بر این بوده که نوشیدن از این جام باعث می شود تا قدرت آن حیوان به انسان انتقال یابد.
در همین حال سایت پارلماننیوز، اهدای این تندیس را “غیرقانونی” نامید و نوشت: “تندیس ریتون جزو اموال عمومی و اشیاء با ارزش باستانی محسوب می شود. بر اساس قوانین مکتوب جمهوری اسلامی اشیاء و ابناء تاریخی جزو اموال عموم مردم ایران محاسبه می شود و هیچ دولتی نمی تواند بدون مجوز قانونی در آن دخل و تصرف نماید”.
معترضان به این اقدام دولت دهم، ضمن اعتراض در رسانههای جمعی، کمپینی اعتراضی نیز در اینباره راهاندازی کردهاند. آنان اعلام کردهاند که قصد دارند با امضای طومار و اعلام شکایت در دادگاهها، زمینه را برای بازپسگیری این تندیس فراهم کنند.
اهدای این تندیس در حالی صورت میگیرد که پیش از این نیز اطرافیان اسفندیار رحیممشایی به دست داشتن در قاچاق عتیقه و آثار باستانی متهم شده بودند.
سایتهای اصولگرا پیش از این نوشته بودند که براساس اعترافات آزاده اردکانی، رییس اسبق موزه ملی، مبنی بر “خروج بخش قابل توجهی از میراث فرهنگی کشور به صورت پنهان به خارج از کشور، چه به عنوان امانت یا قاچاق و یا به صورت رسمی”، کمیتهای در مجلس به منظور شناسایی راههای بازپسگیری این اموال تشکیل بود.
پیش از این و همزمان با انتقال تندیس حقوقبشر کوروش به ایران، برخی از رسانهها مدعی شده بودند منشور کوروش که برای نمایش به ایران آورده شده بود، جعلی بوده و “نزدیکان مشایی همراه با بازگرداندن آن، مقدار زیادی عتیقهجات را از کشور خارج کردهاند”.
برخی رسانههای نزدیک به محمدباقر قالیباف نیز به برپایی نمایشگاه “امپراتوری فراموش شده” در انگلستان اشاره کرده بودند که در آن موزه بریتانیا ۴۰۰ اثر دوره هخامنشی که ۸۰ قطعه آن از ایران به لندن انتقال یافته بود، را به نمایش گذاشت. در این نمایشگاه آثار و گنجینههای دوره صفوی نیز وجود داشت.
این اتفاقات در حالی رخ داد که باستانشناسان دانشگاه تهران، پیش از این خواستار شده بودند که موزه ملی “لیستی از عتیقههای منقول تهیه و آنها را ثبت” کند، زیرا “کسی وجود ندارد تا به این رفت و آمدها و پروندهها رسیدگی کند یا ببیند چه اشیایی خارج میشود و بعد از خروج به کجا میرود”.
گفتنی ست چند ماه پیش، بازار حراج اشیای عتیقه در جزیره کیش برگزار و با انتقاد بسیاری از باستانشناسان همراه شده بود.