مادر

امسال حوصله اش نبود؛ پارسال خاطرات روزانه ام را در سررسیدی می نوشتم و چه مرتب و چه دقیق. الساعه داشتم وسایلم را مرتب می کردم نگاهم افتاد به سررسید و مرور خاطرات تا اینکه ببینم سال گذشته در روزی مثل امروز چه کرده ام؛ بخوانید:

از خواب که بلند شدم دیدم خورشید وسط آسمان است و ترس از قضای نماز صبح به جانم افتاد و زود رفتم وضو گرفتم که وسطای وضو یادم افتاد اصلا بعد از خواندن نماز صبح خوابیدم و کل شب مشغول بودم به خواندن روزنامه و مجله و فتنه و فتنه و فتنه. صبحانه را دیدم حسش نیست و هر چه خانم اصرار کرد، فایده نداشت. بی اعصابم این روزها. سرم به شدت درد می کند. وسواس عجیبی هم به سرم زده و مدام این ۲ ریالی سوراخ وسط سرم را بازی بازی می کنم باهاش. نامرد بد زد. امروز وقت دکتر داشتم برای نشان دادن سرم که نرفتم. حسش نبود. ساعت ۱ بعد از ظهر رفتم وطن امروز. وسط راه ماشین پنچر شد. پنچری خواستم بگیرم دیدم زاپاس هم پنچر است. فحش و لعنت فرستادم به این همه شلختگی خودم. ماشین را با هر زوری بود، هل دادم کنار خیابان شهید بهشتی و جایی به قصد پارک که افسر آمد و گفت: پارک ممنوع است! گفتم: به ما که می رسد همه قانون گرا می شوند. از دوباره ماشین را هل دادم به یک خیابان فرعی و مگر جای پارک پیدا می شد. جواد آقایی هم راه به راه زنگ می زد که رضا شکیبایی کارت دارد و مطلب فردا چه می شود و از این جور حرفها. آویزان مانده بودم که چه کنم، عاقله مردی به دادم رسید. بیا و ماشین را بگذار حیاط خانه ما و برو لاستیک را ببر فلان کوچه و پنچری را بگیر و بیا. رفتم. برگشتم. با کمک این عاقله مرد همه چیز روبه راه شد و با یکی دو ساعت تاخیر رسیدم روزنامه. خزعبلاتی نوشتم برای روزخند و چقدر هم یخ بود. خودم که اصلا حال نکردم. زود زدم بیرون از روزنامه و هنوز سوار ماشین نشده بودم که مادرم زنگ زد و اینکه آیا ظهر مشکلی برایت پیش آمده بود؟ گفتم: مشکل که نه، پنچر شده بود ماشین. گفت: سر نماز فکر کردم جایی باید گیر کرده باشی، اصلا تمرکز نتواستم بکنم برای نماز. دعایت کردم که گره اگر به کارت خورده باز شود و بعد کمی آرام شدم و با آرامش نماز را خواندم. مادر داشت حرف می زد و من یاد آن مردی افتادم که دستم را در آن گیر و دار گرفت و آن جمله ای که آخر کاری گفت: مادرت در قید حیات است؟ گفتم: آری. گفت: فردا شب چهل مادرم است. توقعی ندارم الا به یک فاتحه. همین. کاری نکردم. وظیفه بود. مادر. مادر. مادر. مادرم گفت: گوشت با من هست؟! کجایی؟! جمع کردم خودم را و گفتم: اگر خانه هستی بیایم دست بوسی. رفتم. امشب خبری از الله اکبر نبود و اگر بود من که چیزی نشنیدم. بی اعصابم الان. تمام کنم. درد دارد سرم.

نوشته آن روز سررسید را فقط به یک منظور آوردم اینجا که بگویم؛ وای بر ما اگر مادران مان از ما راضی نباشند. وای بر منی که ادعای بچه بسیجی بودن دارم و وای بر تو با هر عقیده و سلیقه، اگر راضی نباشند مادران مان از ما. امروز در تاکسی نشسته بودم که زنی تقریبا مسن شاید ۵۰ سال داشت و داشت با موبایل ظاهرا با دخترش حرف می زد و نمی دانم چه بود قصه که بلند بلند داشت می گفت: نگذار نفرین کنم تو را دختر، نگذار! دلم شور افتاد. دلم سوخت برای آن دختری که پشت خط موبایل مادرش داشت آفرین مادر را می فروخت به نفرین مادر. مادر. مادر. مادر. کاری کنیم که مادرمان جلوی ۴ تا غریبه با صدای بلند با ما سخن بگوید! تف بر غیرت ما. هر که هستیم. هر جا هستیم. پسر یا دختر. با هر مشربی. تف بر غیرت ما.    

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سحر می‌گوید:

    الهی سالهای طولانی سایشون بالا سرتون باشه و با خانم فاطمة الزهرا محشور باشند.

  2. آذرخش می‌گوید:

    خدا مادرتون رو برای شما و شما رو برای مادر محترم و بزرگوارتون حفظ کنه.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  3. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  4. طاهره فتاحی می‌گوید:

    سلام بر آقا سید و جناب قدیانی.
    اول که تیتر را دیدم فکر کردم روضه ی مادر برقرار است اینجا…

  5. gomnam124 می‌گوید:

    سلاااام . چه روز پردردسر و در عین حال مفیدی .
    برم پیش مامانم ، بعد می یام 🙂

  6. سیداحمد می‌گوید:

    احسنت.
    چقدر متفاوت و چقدر دلنشین.
    ممنونم داداش.
    نکته فوق العاده مهمی بود.

    خوندم برای مادر؛
    سلام گرمشو همراه با دعاهای مادرانه تقدیمت کرد.

  7. 12221157 می‌گوید:

    انشاالله که همه ی ما نباشیم در جرگه ی چنین فرزندان بی غیرتی
    وانشاالله که هیچ بچه بسیجی چنین نباشد
    وانشالله که هیچ یک از اهالی قطعه چنین مباشند
    انشالله

  8. amir می‌گوید:

    سلام داداش
    واقعا وای بر ما اگر پدر ومادر از ما ناراضی باشند

  9. افق می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت
    وقتی اسم مادر می آید احساس میکنم تمام مسئولیتهای دنیا با همه حساسیتهایش یکجا بر دوش من سوار میشود.. خدا به شما خیر دنیا و آخرت دهد که اینطور به همه مسائل توجه دارید.
    ممنون

  10. نسترن می‌گوید:

    آفرین بر شما. .خدا مادرتان را برایتان نگه دارد.از ایشون بخواهید ما جوانها را دعا کنند.

  11. طاهره فتاحی می‌گوید:

    اگر یک مادر از بچه اش راضی نباشد چه می شود؟؟؟؟
    اگر یک بچه از مادرش راضی نباشد چه؟؟؟؟
    واقعا برایم سوال است.قصد شوخی ندارم…

  12. ایمان می‌گوید:

    بسم الله
    احسنت . خیلی خوب و به جا بود .
    یه نکته : میشه بیشتر از اون خاطرات این جا بذارید ؟ خیلی که وقت نمی گیره ؟

  13. جانم فدای رهبرم می‌گوید:

    جانم فدای مادرم
    حرفی هست؟

  14. سارا می‌گوید:

    خدا کنه مادرامون راضی باشن از ما و دعای خیرشون همیشه بدرقه راهمون باشه
    خاطره تون جالب بود

  15. عقستان اسماعیل می‌گوید:

    سلام
    صبحی داشتم با عکس شهید علم الهدا رو تن دیوار درد دل میکردم اینطور
    دلم میخواهد این واژه را تکرار کنم هر لحظه و هر ثانیه و هر روز و….. حسین
    خوش به حال مادرت حسین
    که با واسطه تو هر لحظه این واژه رو تکرا میکنه مدام
    و حسین و یاد عاشورا و……
    و خوش به حال تو حسین
    چه مادر خوبی داری
    چه پدر و مادر خوبی
    پدر ومادر خوب از هر نعمتی در جهان مهم تر است
    اینبار رفتم حرم دعا میکنم خدا سایه مادر عزیزت را همیشه روی سرت نگه دارد

  16. عقستان اسماعیل می‌گوید:

    سلام دوباره
    همیشه می گفتم به بابا اکبر بگو دعا کنه…..
    امروز التماس دارم به مادرت بگی برای بی تابی این روز های مادرم دعا کنند
    یادت نره
    رفتم حرم امام رضا جبران می کنم

  17. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    خیلی خاطره جالبی بود و نصیحت بجا. آقای قدیانی هرچقدر هم دست مادرتان را ببوسید کم است هرچه باشد ایشان وصیت پدرتان را اجرا کردند و یک بسیجی حزب اللهی تحویل حضرت ماه دادند.

  18. سلاله می‌گوید:

    سلام.انشاالله که دعای خیر مادر پشت وپناه همه بچه بسیجی ها باشد صلوات

  19. کمیل می‌گوید:

    الحق که خیلی بجا بود
    درگیرتم داداش

  20. ناشناس می‌گوید:

    تصور کن بانو ، مادر حضرت ماه ، چه کیفی می کند در عرش ، از قامت رعنا و بیان شیوای ماه دلبندش …

  21. م.طاهری می‌گوید:

    ناب ترین و بی چشم داشت ترین عشق از ان مادر است

  22. 313 می‌گوید:

    در وصف مادر کلامی نیست که به زبان جاری شود
    شهادت نصیبتون

  23. زوروو می‌گوید:

    خوش بحالتون که میتونین دست مادرتونوببوسین من چیکارکنم که بایدپیشانی مادرجوانم روافقی ببوسم ؟؟؟؟من چیکارکنم که…….ببخشیداشک مجال نمیده…………..خدا نگهدارشماومادرتون باشه مادرما که ……

  24. طاهر می‌گوید:

    ان شاالله سایشون همیشه بالای سرتون باشه.

  25. ر.ر می‌گوید:

    داداش سلام ما رو به مادرتون برسونید ان شا الله سایشون تا همیشه بالا سرتون باشه.

    به مادر خودمم میگم مادرم هستی من ز هستی توست، دوست دارم.

  26. امین می‌گوید:

    خدا مادرتو واست نگه داره و به بابا اکبر رحمت کنه

  27. صبا می‌گوید:

    در همایشی سخنران میگفت”شما فعالان فرهنگی سیاسی باید به تهذیب و تزکیه زیاد اهمیت بدهید”چیزی در همین مایه ها.
    اشکی که از خواندن اینگونه مطالب در می آید جور دیگری دل را آب و جارو می کند یا گرد دیگری از دل می روبد.خدا به شما را برای مادرتان و مادر را برای شما حفظ کند از جمیع بلایا
    باز هم از این نوع مطالب کار کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.