مورچه ها آلزایمر نمی گیرند

آلزایمر اول/ تکمله پلاک سه شنبه

خنده ام گرفته حسابی! بر من ببخشید. دیشب داشتم پلاک روز سه شنبه را می خواندم که متوجه شدم حرف اصل کاری را نزده ام! یعنی آن همه حرف اول مطلب را نوشته بودم و بعد اشاره به آن ۲ نکته کرده بودم که بروم سراغ حکایتی از روز اربعین، اما از قرار یادم رفت! متن «جمهوری نازنین اسلامی» را می گویم. ببینی عاشق شده ام یا پیر؟! اصلش آن همه لیلی و مجنون نوشته بودم تا خاطره یکی از دوستان شرکت کننده در راهپیمایی ۱۵ میلیونی اربعین را تعریف کنم؛ «تا کربلا، حدودا ۵۰ کیلومتر مانده بود. دو روز و نیم راهپیمایی، رمقی برایم باقی نگذاشته بود. کفش مناسبی هم نپوشیده بودم بدبختی! چند جای پایم تاول زده بود. می سوخت! گوشه ای نشستم و کفش و جوراب را درآوردم تا نفسی تازه کند پاهایم. چند دقیقه بعد بلند شدم راه بروم که زانوهایم شروع کرد لرزیدن. نه! دیدم این کاره نیستم. دوباره نشستم، تا بیشتر استراحت کنم. توی این فکر بودم که خانم زینب و بچه های امام حسین، چه کشیدند در این راه… ناگاه مردی جلو آمد و بنا کرد هر ۲ پایم را ماساژ دادن! رفت برایم تشک آورد حتی که بهتر ماساژم دهد. رفت برایم شربت آورد. رفت برایم آب قند آورد. گفت: فشارت افتاده! گفتم: اهل عراقی؟ گفت: اهل ایرانی؟ گفتم: آره! گفت: آره!… گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم! گفتم: چون زائر امام حسینم؟! گفت: من ۶ سال در کشور شما اسیر بودم. از اسارتم ۶ ماه گذشته بود که رئیس جمهورتان، قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای، سیدنا خامنه ای، عشقنا خامنه ای، قلبنا خامنه ای (همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما. از من پرسید؛ چیزی نمی خواهی؟! گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا را می خواهم! به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد. اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد. این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد. آن شهدی که من دیدم، آن شهری که من دیدم، آن مشهدی که من دیدم، آن گنبدی که من دیدم، آن صحنی که من دیدم، آن امام رضایی که من دیدم، هیچ کم از کرب و بلا ندارد، هیچ کم از کاظمین ندارد، هیچ کم از سامرا ندارد. عوض آن مشهد، تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! من، مادری، ایرانی ام. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! دلم برای خامنه ای تنگ شده. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد… شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده!»

شب جمعه/ زیارت قبور شهدایم آرزوست

امروز پنج شنبه است. خیلی وقت است پنج شنبه ها بهشت زهرا نرفته ام. دلم تنگ شده برای دیدن مادران شهدایی که آب و جارو می کنند مزار شهیدشان را… این بهترین صحنه جمهوری اسلامی! و با چه ذوقی، شمعدانی های داخل محفظه را جا به جا می کنند… و تصویر جگرگوشه شان را تمیز می کنند… آنجا برای خودشان زندگی می کنند! صفا می کنند! اگر به حساب حدیث نفس نگذاری، رمانی دارم نیمه کاره به نام «سمفونی مورچه ها» که داستانش در همین بهشت زهرا می گذرد. باید بیشتر وقت بگذارم و تمامش کنم. جایی از این رمان نوشته ام؛ «طوفان، گاهی درخت به چه بزرگی را می زند زمین، اما مورچه به این کوچکی را یک میلیمتر نمی تواند تکان دهد!» القصه! سال ۸۸ مادر «شهیدان آقایی»، جمله قشنگی به من گفت، کنار مزار یکی از پسرانش. آن دو تای دیگر که هنوز برنگشته پیکرشان. یکی شرهانی و یکی شلمچه. حاجیه خانم می گفت: «بعضی بزرگان، زیادی بزرگ اند که باد فتنه زمین شان زده. مثل مورچه های مزار پسرم، اگر کمی متواضع و سر به زیر بودند، همچین با کله نمی خوردند زمین». آهای ۹۲! اول حریفت را بشناس، بعد فتنه کن…

باز هم شب جمعه/ مادر حاج همت

چند ماه پیش، خوب یادم هست غروب پنج شنبه ای بود که در مقبره الشهدای شهرک شهید محلاتی تهران، برادر حاج همت را دیدم. ایام دبیرستان ناظم مان بود جناب ولی الله همت. روزی از روزهای دبیرستان… قصه مال ۱۵ سال پیش است، اصرار کردیم؛ «ما را ببر مادرتان را ببینیم. لابد شیرزنی است برای خود آنکه از محمدابراهیم، «حاج همت» ساخته». چند روز بعد، با جماعتی از هم شاگردی ها رفتیم خانه مادر سردار سر جدای خیبر. خواستیم تا از همت برای مان بگوید. چیزهایی گفت. خاطراتی تعریف کرد… «چند شب پیش خوابش را دیدم. دیدم دم در یک باغ قشنگ ایستاده، با همان لباس سپاه. همان چشم سیاه! گفتم: محمدابراهیم! این باغ کجاست؟ چرا پس داخل نمی روی؟ جواب داد: در این باغ، همه شهدای سر جدا جمع اند. دارم صبر می کنم شما بیایی، با هم برویم». همان شب جمعه ای، از ولی الله همت، حال مادرشان را پرسیدم. گفت: «خیلی حرف نمی زند. کسی را آنطور نمی شناسد. به جز همت، هیچ کسی را درست و درمان به جا نمی آورد».

آلزایمر دوم/ چند تا نقطه چین

سال خورده هایی که دچار بیماری فراموشی می شوند، بر ۳ قسم اند آن طور که حضرات اطبا می گویند. بعضی که نه از گذشته های دور، چیزی یادشان مانده، نه از ۲ ساعت قبل. یعنی کلا مرخص اند! بعضی «آلزایمر دور» اند که گذشته نزدیک را تا حدودی خاطرشان هست، اما از سالیان ماضی، هیچ چیز به یاد ندارند. دسته آخر، موسپیدان «آلزایمر نزدیک» اند که ایام خیلی دور را حدودا به یاد دارند، لیکن ۲ سال قبل را اصلا. من اما غلط نکرده باشم، پزشکان اشتباه می کنند. آن دسته از سن و سال دارهای محترمی که «نامه سرگشاده» یادشان رفته، لیکن عکس فلانی با آدم ابوالبشر، زمان ماقبل مبارزات (!؟) را هم چنان به خاطر دارند، «وثیقه کوفت هزار میلیاردی» یادشان رفته، اما هنوز فراموش نکرده اند از این عالم هیچ چیز به نام «م. ه» و «ف. ه» و پدرشان نیست، «فتنه ۸۸» و پاره کردن تصویر خمینی بت شکن یادشان رفته، لیکن با ریز جزئیات، هنوز حواس شان هست کی نخست وزیر امام بود و کی نماینده آن عزیز دوران، «حاجی واشینگتن ۸۸» را بالکل از یاد برده اند، اما «سلام بر ۳ سید فاطمی» را مصلحت نمی بینند فراموش کنند، «سران فتنه» همین ۲ ساعت پیش را کاملا گنگ و منگ اند، لیکن سوابق بعضا خوب ایشان را واضح تر از آینه، انگار بی زنگار یادشان مانده… یادشان مانده، ویرگول! گونه نادری از آدمی زاد مبتلا به مرض آلزایمرند که ظاهرا «آلزایمر نزدیک» هستند، اما نیک اگر بنگری، بر اساس تشخیص مصلحت بعضی ها، تنظیم می کنند فراموشی شان را. لاکردار آلزایمر را هم «سیاسی» می گیرند رجل سیاسی! آلزایمر، «مریضی» شان نیست؛ «مرض» شان است!

همچنان پنج شنبه/ آسینتامن

مورچه های قبور شهدا، کوچک تر از آنند که دچار آلزایمر شوند. و بزرگ تر از آنند که باد فتنه، طوفان مصلحت، یا حتی گردباد منفعت و سیاسی بازی و دکان و دفتر و دستک، تکان شان دهد. می شناسم شان؛ هیچ مورچه ای عضو «حزب باد» نیست. «نمل» از سوره ها، از آیات خداست. مورچه از «قرآن» است. کاش من مورچه باشم! اگر حزب آدمی، باد است، مورچه بودن، سعادتی است! گفت: «میازار موری که دانه کش است، که جان دارد و جان شیرین خوش است». آهای آقایان! ممنون می شویم این همه له نکنید ما را زیر دست و پای زمخت و زشت سیاست. در این آشفته بازار سیاست، من یکی دوست دارم با موریانه های فرشته ای ائتلاف کنم که با یک شکلات، روی سنگ مزار شهیدی، ساعت ها عشق بازی می کنند. یکی شان که رسما «فرشته» است؛ «آسینتامن». باید بیشتر وقت بگذارم و تمامش کنم «سمفونی مورچه ها» را… آفرین! سمفونی نازنین مورچه ها را.

جوان/ ۲۸ دی ۱۳۹۱

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. هستی می‌گوید:

    بسم الله…

  2. دلخون می‌گوید:

    هر کدوم از متن ها خودش یه تلنگر بود….

    آقای قدیانی گفتین: “خنده ام گرفته حسابی! بر من ببخشید. دیشب داشتم پلاک روز سه شنبه را می خواندم که متوجه شدم حرف اصل کاری را نزده ام! یعنی آن همه حرف اول مطلب را نوشته بودم و بعد اشاره به آن ۲ نکته کرده بودم که بروم سراغ حکایتی از روز اربعین، اما از قرار یادم رفت! متن «جمهوری نازنین اسلامی» را می گویم. ببینی عاشق شده ام یا پیر؟!”

    به نظر من اون پسر بچه هم حواس شما رو پرت کرده بود که یادتون رفت…

  3. برف و آفتاب می‌گوید:

    می‌ارزه اگه حتی یه مدت هیچ متنی ننویسید و سمفونی مورچه‌ها رو کامل کنید.
    اما قبل از فرصت برای نوشتن، دعا می‌کنیم حس خوب نوشتن این رمان فوق العاده رو داشته باشید.

  4. دلخون می‌گوید:

    “آن مشهدی که من دیدم، آن گنبدی که من دیدم، آن صحنی که من دیدم، آن امام رضایی که من دیدم، هیچ کم از کرب و بلا ندارد، هیچ کم از کاظمین ندارد، هیچ کم از سامرا ندارد.”

    عشق دلبری می کشدم به هر طرف
    از صحن رضا، رَوَم به ایوانِ نجف…
    مشهد الرّضا عجب صفایی دارد
    بهر عاشقان حال و هوایی دارد
    اما خودِ حضرت رضا می گوید
    اِیوان نجف عجب صفایی دارد…

  5. هستی می‌گوید:

    تصویرها خیلی زیبا هستن، مخصوصا هم اولی…
    پس “آلزایمر موضوعی” هم داریم!!!
    آلزایمر دو دو تا چهار تایی!
    فقط نکته ای هست که این دو دو تا برسه به چهار تای دنیا یا چهارتای آخرت…
    ممنون!

  6. نسیم می‌گوید:

    آخ شرهانی…
    خیلی قشنگ بود. ممنون
    مورچه!… چقدر از این آیت الله غافل بودم نگو!… فداشون بشم با اون عشق بازیشون با شهدا و شکلاتها!… شیرین بود این متن. ولی اصلا انگار نمیشه تلخش نکنید با اون حضرات؟
    بعد این “آسینتامن” یعنی چی؟

  7. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    گونه نادری از آدمیزاد
    مبتلا به مرض آلزایمرند…

    بر اساس مصلحت بعضی ها،
    تنظیم می کنند فراموشی شان را.

    آلزایمر را هم «سیاسی» می گیرند…
    آلزایمر، «مریضی» شان نیست؛ «مرض» شان است!

    آهای آقایان!
    ممنون می شویم این همه له نکنید ما را زیر دست و پای زمخت و زشت سیاست.

  8. نسیم می‌گوید:

    طوفان، گاهی درخت به چه بزرگی را می زند زمین، اما مورچه به این کوچکی را یک میلیمتر نمی تواند تکان دهد!…راست میگین ها

    ولی ما بعضی وقتا با یه فوت میفتیم 🙁

  9. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    *السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا*
    http://uploadtak.com/images/n4625_emamrezafadatbesham.mp3

  10. نسیم می‌گوید:

    قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای، سیدنا خامنه ای، عشقنا خامنه ای، قلبنا خامنه ای
    .
    .
    .

    روح ما خامنه ای
    امید ماخامنه ای
    تکیه گاه انقلاب ما خامنه ای
    نایب امام زمان ما خامنه ای
    خار در چشم دشمن ما خامنه ای
    شور ما… شعور ما خامنه ای
    همه چیز ما خامنه ای
    بابای ما خامنه ای
    …………………

    آخرش کولتون کرد پیرمرد؟؟!!
    مورچه را می شود بالا برد؟!

  11. سیداحمد می‌گوید:

    قبل از اینکه شروع به خواندن متن کنم، باید بگویم تیتر و عکس ها، حس خیلی خیلی قشنگی دارد!

    داداش حسین؛
    ممنون بابت این همه حس خوب! خدا وکیلی گرداندن چنین وبلاگی با این حجم متن و عکس و دقت و زیبایی و کامنت و… کار بسیار سختی است.

  12. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۳۹۴* امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام:

    هر کس خداى سبحان را فراموش کند؛ خداوند خودش را از یاد او ببرد و دلش را کور کند…

    (غرر الحکم، ۸۸۷۵)

  13. سیداحمد می‌گوید:

    آهای ۹۲!
    اول حریفت را بشناس، بعد فتنه کن…

  14. سیداحمد می‌گوید:

    “لاکردار آلزایمر را هم «سیاسی» می گیرند رجل سیاسی! آلزایمر، «مریضی» شان نیست؛ «مرض» شان است!”

    واقعا ها!
    چیزی که این وسط خیلی روی مخ است، این است که این آقایان چرا چیزی به نام خجالت و شرم و حیا را نمی شناسند؟!
    مردم دارند می خندند بهشان؛ نمی بینند؟!

  15. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    نمونه تاریخی زیاد داریم از آدم هایی که بنا بر مصلحت و منفعت و سیاسی بازی، دچار فراموشی می شوند. یاد انس بن مالک افتادم. امیرالمومنین یکبار ازش پرسید که مگر رسول خدا در غدیر خم نگفت: “من کنت مولاه، فهذا علی مولاه”؟! به دروغ گفت: یادم نمی آید… و امیرالمومنین نفرین اش کرد که به درد برص دچار شد.

    حواس آقایان باشد که نفرین امام زمان، ولی اش و مادران شهدا و ملت، دامن گیرشان نشود. به اسلام دارند ظلم می کنند با موضع گیری های بی سر و ته شان. مگر چند سال از فتنه گذشته؟ لااقل صبر نمی کنند که یک دهه بگذرد و بعد در تاریخ دست ببرند که فلانی تقصیر نداشت و بهمانی گول خورد و اون یکی بی گناه بود. هنوز همه وقایع ۸۸ با جزئیاتش، جلوی چشمان مان هست. یعنی واقعا هنوز متوجه ابعاد قضیه نشده اند که اگر زبانم لال، فتنه ۸۸ به ثمر می رسید، چه بر سر مملکت و نظام می آمد؟!

  16. یه دوست می‌گوید:

    نام بیمار: اسمش رو نیار
    نام بیماری: آلزایمر مصلحتی

  17. پاییز می‌گوید:

    سلام، شب همگی بخیر، وفات حضرت سکینه(س) و حضرت رباب علیهما السلام بر شما تسلیت باد.

    … «چند شب پیش خوابش را دیدم. دیدم دم در یک باغ قشنگ ایستاده، با همان لباس سپاه. همان چشم سیاه! گفتم: محمدابراهیم! این باغ کجاست؟ چرا پس داخل نمی روی؟ جواب داد: در این باغ، همه شهدای سر جدا جمع اند. دارم صبر می کنم شما بیایی، با هم برویم»…

    ممنون، خیلی خوب بود.

  18. نجوا می‌گوید:

    سلام…
    عالی بود، مخصوصا متن اولی، عکس هم که دیگه…

  19. جا مانده می‌گوید:

    این موجود ریز و پرکار همونیه که میگه:
    (حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ” )
    🙂
    فردا هر کسی ازین جمع، شهدا رو زیارت کرد ما رو هم دعا کنه.
    خیلی التماس دعا
    راستی آقای قدیانی! خیلی هنرمندید که از داخل هر موضوعی یه نکته بصیرتی و عبرت آموز درمیارید…
    خدا حفظتون کنه

  20. به جای امیر می‌گوید:

    داشبورد (گفت و شنود)

    گفت: نامه نگاری برخی از عوامل زندانی فتنه ۸۸ و انتشار آن در بیرون زندان، بدجوری شک و تردید گروه های اپوزیسیون را نسبت به آنها برانگیخته است.
    گفتم: چه شک و تردیدی؟!
    گفت: خطاب به آنها می گویند «اگر در زندان تحت فشار هستید، چگونه می توانید آزادانه نامه بنویسید و به مسئولان رژیم ناسزا بگوئید و اگر تحت فشار نیستید چرا می گویید که در زندان اختناق و فشار هست»؟!
    گفتم: خب! حرف حساب می زنند… حالا جواب آنهایی که از زندان علیه نظام بیانیه صادر می کنند چه بوده است؟!
    گفت: چه جوابی دارند که بدهند. فعلا دارند قضیه را ماست مالی می کنند.
    گفتم: افسر راهنمایی به یارو گفت؛ گواهینامه داری؟ یارو گفت؛ بذار توی داشبورد رو بگردم. شانست بزنه، داشته باشم که کارت راه بیفته!!

  21. شریفی می‌گوید:

    پدر شهید آلزایمر می گیرد، مادر شهید آلزایمر می گیرد… خدایا به ما رحم کن… وقتی خواندم که این دو عزیز آلزایمر گرفته اند خیلی دلم گرفت. مادر خودم نیز آلزایمر دارد. خدایا مددی…
    بدترین درد دنیاست این آلزایمر.
    خدا همه بیماران را شفا دهد. برای هر دو عزیز شفای عاجل از خدای منان خواستارم.
    درود بر خامنه ای رهبر

  22. ... می‌گوید:

    ……………

  23. سیداحمد می‌گوید:

    آرشیو عکس ها و فیلم هایی که از فتنه ۸۸ دارم را مرور می کردم؛
    واقعا می شود انکار کرد آن جنایات را؟
    دو کاندید شکست خورده ای که چند بار در میان آشوبگران حاضر شدند و آن آبروریزی ها را به بار آوردند، چگونه قابل دفاع شدند؟!
    پناه بر خدا از این جماعت بی حیا…

  24. هم عهدان منتظر می‌گوید:

    پنج روز تا روز عید اهل بیت باقی است

    امام علی علیه السلام: نهم ربیع الاول، روز عید اهل البیت است.

    بحار الانوار مجلسی، ج ۹۵، ص ۳۵۳

  25. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    در این آشفته بازار سیاست، من یکی دوست دارم
    با موریانه های فرشته ای ائتلاف کنم؛
    فرشته نازنین «آسینتامن».
    ؛
    سلام بر حسین*

  26. صبا می‌گوید:

    نفهمیدم چه وقت چشمانم تر شد. اما گمانم از آنجایی که می خواندم؛ “آمد دیدار ما. از من پرسید؛ چیزی نمی خواهی؟! گفتم: …، زیارت امام رضا را می خواهم!”
    اما دستانم خیس شده بود وقتی به اینجایش رسیدم؛ “امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد… شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛”

  27. صبا می‌گوید:

    عوض آن مشهد، تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
    تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! دلم برای خامنه ای تنگ شده.
    تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید.
    تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد…

    اجازه بده!

  28. سردار شهیدزاده می‌گوید:

    آیت الله جوادی آملی: زاهدان و عابدانی که پیوندی با جهاد و شهادت و مبارزه ندارند، خواسته یا ناخواسته دوستدار امام غایب اند نه امام قائم(عج). مطلوب اینان غایب آل محمد(ص) است نه قائم آل محمد(ص).
    http://kayhannews.ir/911028/3.HTM#other303

  29. مجنون می‌گوید:

    هیچ مورچه ای عضو «حزب باد» نیست

  30. آزاد اندیش می‌گوید:

    سلام علیکم؛
    «چند شب پیش خوابش را دیدم. دیدم دم در یک باغ قشنگ ایستاده، با همان لباس سپاه. همان چشم سیاه! گفتم: محمدابراهیم! این باغ کجاست؟ چرا پس داخل نمی روی؟ جواب داد: در این باغ، همه شهدای سر جدا جمع اند. دارم صبر می کنم شما بیایی، با هم برویم».
    یه کمی گیج شدم این خواب قبل از شهادت بود؟ مادرشون دیدند؟

  31. آزاد اندیش می‌گوید:

    روز دوم ربیع چند خطی از خاطره پیاده تا اربعین دوستی را خواندم، اربعینی شدم اصلا ربیع یادم رفت!

    ***
    بسم الله
    کربلا را با آدابش برو. همان طور که نماز را با آدابش می خوانی. کربلا را یک اربعین پیاده برو، با کاروانی که همگی معجر به سر دارند. آن وقت می توانی بعضی روضه ها را بفهمی یعنی چه. حداقل بتوانی یک درصدی، یک هزارمی از روضه را درک کنی. اصلا به نظر من دنیا را گذاشته اند برای درک روضه… خاصیت زمین کربلا را دیگر مسیر نجف-کربلا ندارد… پرده ای بر دل مومن نیست تا نتواند بگرید…

  32. آزاد اندیش می‌گوید:

    برف و آفتاب گفت: حس خوب نوشتن…
    چند وقتی هست که به نظرم ننوشتم از نوشتم بهتر است، و بعضا به این نتیجه می رسم نبودنم در این عرصه بهتر از بودنم.

  33. آزاد اندیش می‌گوید:

    از این فتنه های شام و عراق و زبانم لال البته شاید فتنه ۹۲ (خاک بر سر فتنه گرا از همین حالا) که بگذریم: ۴۴ نفر آنلاین

  34. آری به کوری چشم بعضی ها، پدرِ من از همه گردن کلفت تر است!

    روزی پسری شلوغ با مادرش در لباس فروشی، مشغول خرید بودند. مادر از فروشنده خواست پیراهنی برای پدرِ پسرِ بدهد. فروشنده پیراهنی با سایز متوسط (Medium) آورد،
    پسرِ شلوغ با دیدن یقه پیراهن خنده تلخی کرد و به فروشنده گفت:
    آقای مغازه دار! سایز پدر من چهار ایکس لارج (۴X-Large) است. یعنی گردنِ پدرِ من کلفت است و این پیراهن برای او خیلی کوچک می باشد.
    فروشنده تبسّم مرموزی کرد و گفت: آی شلوغ! پس تو هم گردن کلفت زاده ای!!! و ادامه داد، ببخش پسرم! حقیقتش پدرانی که معمولا به خرید نمی آیند و مادران برای آنها خرید می کنند؛ سایز گردنشان کوچک است. یعنی مادر که تصمیم گیرندۀ حضور پدر باشد، قطعا پدر نمی تواند گردن کلفت باشد،
    پسر کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت: حق با شماست. امّا پدر من در عدم حضور محذوراتی دارد، و گرنه پدرِ من به کوری چشم بعضی ها، از هم گردن کلفت تر است. چطور بگویم…

    پدرِ من در واقع از گردن کلفتی در زندان است. البته نه زندان قزل حصار. به نوعی ایشان نیز در حصر مسقّف به سر می برد. (حصر مسّقف: کسی را شامل می شود که برای حضور در ملاء عام و جاهایی که سقف ندارد، شرم حضور دارد.)
    بله پدر حتی در روزهای جمعه –که طرح زوج و فرد هم اجرا نمی شود– باز نمی تواند از منزل بیرون بیاید، لذا از فیض نماز جمعه هم محروم هستند.
    چند وقت پیش، قرار بود به دهاتمان برویم که آن سفر هم لغو شد.
    در هر صورت همه اینها و خانه نشین شدن پدرِ من، نه از چیز دیگر بلکه از گردن کلفتی اوست.
    ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
    پی نوشت :
    ۱- یاسر هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با فصلنامه پرس و جوی روزنامه اعتماد اوایل دیماه ۱۳۹۱:
    آیا امکان دارد برآیند نظر پدر به این سمت برود که در انتخابات سال ۹۲ شرکت کنند؟
    من به عنوان فرزند می‌گویم، مهم‌تر از همه مادر است که خیلی مخالف حضور پدر هستند.
    ۲- آیه الله جنتی در خطبه های نماز جمعه تهران بیست و دوم دیماه:
    شکست خورده های سیاسی این روزها صحبت از انتخابات آزاد می کنند و یکی از آنها که از همه گردن کلفت تر است مدتها قبل این موضوع را مطرح کرده و بقیه هم پشت سر او این خط را دنبال کردند.

  35. برف و آفتاب می‌گوید:

    خدا بهتر می‌دونه. شاید صلاح بعضی مریض ها تو شفا گرفتن نباشه. اما خدایا؛ حالا که شفا نمی‌دی؛ حداقل یه آلزایمر درست و حسابی و واقعی بهشون بده که ما یه نفس راحتی بکشیم دیگه!!

  36. مهدی می‌گوید:

    *******************************

  37. زهرا می‌گوید:

    آزاد اندیش راست می گوید، من هم چندیست از دور نظاره می کنم.
    این روزها خیلی روحم مجروح است.

  38. YOUR BROTHER می‌گوید:

    آهای حسین قدیانی!!! حضرت ماه تان فرمودند: تصاویر شهدا را از دیوارهای خانه هان برندارید.
    غیر از تهران و یکی دو شهر دیگه، سایر شهرها به بهانه زیباسازی و یکسان سازی قبور شهدا، دیگه شاهد تصاویر شهدا نیست که شاهد تصاویر تمیز کردن مادران شهدا باشد. چرا از این بابت چیزی نمی گویی؟؟؟

  39. ر.ر می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین بچه بسیجی ها و سید احمد بزرگوار…
    اول گفتم یه سلامی عرض کنم بعد متن رو بخونم.
    نمی دونم من رو یادتون میاد یا نه؟!! اما من همیشه به قطعه بهشتمون سر می زنم.
    راستی! دیروز با دوستم رفته بودیم بهشت زهرا قطعه ۲۶…
    داشتم براش از مورچه های مزار بابا اکبر می گفتم از سمفونی مورچه ها…

  40. جمکرانی می‌گوید:

    سلام اخوی؛
    باز هم میگم چه روضه ای میخواند قلمت…

  41. ارمیا می‌گوید:

    سلام؛
    ممنونم از مطلب زیبا و خواندنی.
    با “ضریح عشق” به روزم…
    با تشکر

  42. جامانده می‌گوید:

    کاش یه نفر هم از گنجشک هایی بنویسد که بی هیچ غروری از آسمان به زمین می آیند از گندم روی مزار شهدا روزی خود را برمی دارند، از آب جمع شده داخل شیار کوچک اسامی شهدا که با آن مزارشان شسته شده آب می خورند و پر باز می کنند و می روند…

  43. جامانده می‌گوید:

    سلام رفقا؛
    سری هم به ما بزنید!

  44. برف و آفتاب می‌گوید:

    جامانده؛ بفرمایید:
    http://www.ghadiany.ir/?p=109

    بیشتر از یک ساعت می‌شه دارم دنبالش می‌گردم. آخه هر متنی رو که باز می‌کنم؛ بی‌اختیار تا آخر می‌خونم!

    اما داستان مورچه‌ها یه چیز دیگه‌ست!

  45. مسعودساس می‌گوید:

    حال می‌کنم هر جور شده، بالاخره تو سرِ پوک این سرگشاده دو سه تا می‌زنی.
    حالا با آبلیمو شده، با آلزایمر شده، با جدول مندلیف شده یا با مریخ و الخ.
    ***********
    قلمت پر برکت داداش

  46. مسعودساس می‌گوید:

    ظاهرا لازمه بعضی دوستان نا امید، مجددا این مطلب رو بخونن:

    http://www.ghadiany.ir/?p=16834

    “آهای دوستان عزیز! اولا؛ این همه گرم و نرم نیست «جنگ نرم». ثانیا؛ وبلاگ ها بسیار موثرند در این جنگ سخت.”

  47. جامانده می‌گوید:

    ممنون برف و آفتاب؛
    لطف کردید.

  48. آ می‌گوید:

    . $$$$$$_______________ ______________$$$$$
    __$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
    ___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
    ____$$$$$$$$$$$$___ .____.___$$$$$$$$$$$$
    ____$$$$$$$$$$$$$,_’.____.’_,,$$$$$$$$$$$$$
    ____$$$$$$$$$$$$$$,, ‘.__,’_$$$$$$$$$$$$$$$
    ____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
    ______****$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
    __________,,,__*$$$$$$@$$$$$$*,,,,,,
    _____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
    ____*$$$$$$$$$$$$$*______*$$$$$$$$$$$ *
    ___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__$$$$$$$$$$$$$*,,
    _,,*___*$$$$$$$$$$$___*___$$$$$$$$$$*__ *’,,
    *____,,*$$$$$$$$$$__________$$$$$$$$$$*,,____*
    ______,;$*$,$$**’____________*$*$$*$***,,
    ____,;’*___’_.*_________________*___ ‘*,,
    ,,,,.;*_____________—________________ ‘**,,,,

    ما مخلص همه ی مادرای شهداییم. ما پروانشونیم ببینید.

    از قطعه ۴۴ ام واسمون عکس و خاطره بیارید… راستی این مورچه ی قبر بابا اکبر نیست؟

  49. محمد می‌گوید:

    »»پیام رهبر
    رهبر معظم انقلاب: این شخصیت(شهید مجتبی نواب صفوی) نباید فراموش شود. نواب احساس مبارزه و آن میل به مبارزه را و فهم اینکه باید مبارزه کرد را در دل من ‏زنده کرد یعنی اولین کسی که در ذهن من تاثیر گذاشت ایشان بود.
    http://www.irdc.ir/fa/content/4930/default.aspx

  50. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    از زبان ضریحی که تا چند روز دیگه تعویضش می‌کنن:

    شش‌گوشه‌ام پر است پر از اشتیاق تو
    آقا خودت بگو چه کنم با فراق تو

    حنانه می‌شوند ستون‌های پیکرم
    وقتی که می‌برند مرا از رواق تو

    هر وقت روضه‌ی تو به پا شد گریستم
    با سینه‌ام چه‌ها که نکرده است داغ تو

    هر صبح و شام کعبه به من رشک برده است
    دل برده از حجاز صفای عراق تو

    در نامه‌ای نوشته ضریح جدیدتان
    شش گوشه‌ام پر است پر از اشتیاق تو

    «حسین علاءالدین»

  51. زهرا می‌گوید:

    وای خیلی قشنگ بود… عجب خاطره ایی…
    خیلی متشکرم!

  52. سیداحمد می‌گوید:

    یا ربّ الحسین بحقّ الحسین إشف صدر الحسین بظهور الحجّة…
    اللهم ارزقنا شهادة…

    http://uploadtak.com/images/m2449_motieivelayat.mp3

  53. زائر اربعین می‌گوید:

    جمعیت این راهپیمایی عظیم امسال بالای ۲۰ میلیون نفر بود. حالا مسئولین عراقی به چه دلیل آمار ۱۷ میلیون دادن بماند؛ لطفا آمار رو کنید.

    ای کاش دوربین های حرفه ای شمارنده جمعیت نصب می شد تا جمعیت دقیق و مستند ذکر می شد.

  54. حسن می‌گوید:

    خدا قوت؛
    ای کاش بیشتر از این معجزه با عظمت اربعینی می نوشتید.
    این یادداشت عالیه در مورد اربعین لطفا منتشر کنید.
    اگر خواستید بفرمایید کدش html رو که شامل تصاویر و فیلمش هست بفرستم براتون.
    http://arbain.ir/post/82

  55. برف و آفتاب می‌گوید:

    آقای مسعود ساس؛

    شما که لالایی به این قشنگی می‌خونید؛ حتما به خاطر همینه که وبلاگتون از ۲۲ بهمن پارسال خوابیده بیدار نمی‌شه 😉

  56. یکی از (پروانه ها)گنه کاران می‌گوید:

    سلام!
    ذهن خلاق از آلزایمر یک مادر عزیز شهید به آلزایمر یک به معنای حقیقی سیاست ندار که نتوانست خوب بماند می رسد!

    امام خامنه ای: بصیرت این است که بدانیم شمری که امام حسین را کشت جانباز جنگ صفین بود که تا مرز شهادت پیش رفت.

    و ذکر این حدیث خوب باشد که: روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به اتفاق فاطمه زهرا (سلام الله علیه) و امیر المومنین (علیه السلام) و حسنین (علیهماالسلام) و سلمان فارسی نشسته بودند. جبرئیل در حالی که ظرفی پر از عسل در دست داشت وارد شد. خصوصیت آن ظرف و عسل این بود که اولا خیلی نورانی و روشن بود، ثانیا طعم بسیار شیرینی داشت و موی باریکی آن عسل را به دونیم تقسیم کرده بود. جبرییل ظرف را خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشت و عرض کرد:
    یا رسول الله! پیش از اینکه عسل را میل کنید با توجه به ویزگی های ظاهری این ظرف و عسل مطلبی بیان فرمایید.
    رسول خدا (ص) فرمود: اسلام از این ظرف نورانی تر و روشن تر، لذت داشتن اسلام از این عسل شیرین تر اما مسلمان مردن از این مو باریکتر است.
    امیرالمومنین علی (ع) فرمود: علم از این ظرف نورانی تر و روشن تر، لذت داشتن علم از این عسل شیرین تر، اما به همان علم عمل کردن از این مو باریکتر است.
    فاطمه زهرا (س) فرمود: ازدواج و به خانه شوهر رفتن از این ظرف نورانی تر و روشن تر، لذت داشتن همسر از این عسل شیرین تر، اما شوهر را از خود راضی نگه داشتن از این مو باریکتر است.
    امام حسن (ع) فرمود: میهمان از این ظرف نورانی تر و روشن تر، لذت داشتن میهمان از این عسل شیرین تر، اما میهمان را راضی و خشنود از خانه بیرون فرستادن از این مو باریکتر است.
    امام حسین علیه السلام فرمودند: جهاد در راه خدا از این ظرف نورانی تر و روشن تر، لذت شهادت در راه خدا از این عسل شیرین تر، اما صبر در مصائبش از این مو باریکتر است.
    سلمان فارسی گفت: ولایت علی ابن ابی طالب (ع)از این ظرف نورانی تر و روشن تر، لذت داشتن این ولایت از این عسل شیرین تر، و با همین ولایت مردن از این مو باریکتر است.
    سپس عسل را با هم تناول نمودند.
    قال علی (ع): لم یستشف مریض بمثل شربه عسل

  57. بازتاب: مورچه ها آلزایمر نمی گیرند

  58. سنگربان می‌گوید:

    خیلی قشنگ نوشتید…
    ممنون. اجرتون با شهدا…

  59. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    YOUR BROTHER!

    متن قطعه ۲۶، مرتبط با موضوعی که فرمودید…

    http://www.ghadiany.ir/?p=7649

  60. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۳۹۵* رسول خدا صلی الله علیه و آله :

    اگر شیاطین گرد دلهای آدمیان نمی چرخیدند؛ هر آینه آنان ملکوت آسمان‏ها را مى ‏دیدند…

    (المحجّة البیضاء، ج ۲، ص ۱۲۵)

  61. ریحانه می‌گوید:

    نظر “محمد” را خواندم؛
    تا بحال این پیام رهبری را درباره شهید نواب نخوانده بودم،
    به نسبت سایر تعریفاتشان از شهید، این پیام دقیق ترین جملات رهبر درباره ایشان بود.

    @دوستان حتماً بخوانند@
    http://www.irdc.ir/fa/content/4930/default.aspx

    رهبرانقلاب:
    آن اخلاص آن صفا آن شجاعت بی‌نظیر آن اثرگذاری باز هم بی‌نظیر روی دلها و روی جانها ‏و ابعاد مختلف قضیه را صاحبان اطلاع اطلاعاتشان گرفته شود و روی اینها کار شود، مقاله ‏نوشته شود…این مرد بی‌نظیر که در آن ‏دوران یک جوان بیست و چند ساله بود مسأله حاکمیت اسلام را مطرح کرد…آدم مبهوت می‌ماند که اینها چه ‏می‌گویند، چه هستند؟ مثل اینکه از یک دنیای دیگری آمده‌اند طوفانی در عالم طلاب در ‏دل افراد از جمله دل خود بنده به پا کردند و رفتند.

    @آقای قدیانی؛ جای مطلب شهید نواب، در این روزهای تان خالی است@

  62. مهرداد می‌گوید:

    ……………

  63. مسعودساس می‌گوید:

    برف و آفتاب؛

    ان شاالله به یاری خدا و دعای دوستان، همین زودی ها از خواب بیدارش می‌کنیم.

    البته وبلاگ حقیرانه‌ی ما، این مواردی که گفتند شامل حالش نمی‌شه.

  64. جامانده می‌گوید:

    ممنون میشم اگر منبع حدیث رو بگین. لازم دارم!

    (یکی از (پروانه ها)گنه کاران)

  65. سربدار ولایت می‌گوید:

    ما هم دلمان برای آقا تنگ شده است…

  66. بی قرار می‌گوید:

    سلام جناب قدیانی؛
    ممکنه به وبلاگ من هم سر بزنید و اشکالاتم رو بگید؟
    خیلی دوست دارم تو فضای مجازی رزمندگی کنم.
    کتاب تون رو خوندم اما بعضی از کتاباتون رو سخت میشه تهیه کرد.
    با سپاس بی قرار…

  67. سیداحمد می‌گوید:

    بی قرار؛

    بهترین و سریع ترین روش برای تهیه کتب آقای قدیانی، تماس با بخش فروش “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” است که شماره اش در انتهای ستون یسار و زیر عکس کتاب ها، هست!

  68. نسیم می‌گوید:

    مورچه چیه که کله پاچش چی باشه.
    البته با عرض معذرت از آقای قدیانی که رابطه عمیقی با مورچه ها دارند ولی …
    آره… راست میگی، هاشمی همون سابقه اش هم چیزی نبود که حالش باشه ضد حال!

    میگم شما هم چه جسارتی دارید در مورد ایشون اینقدر صریح حرف می زنید یه بلایی سرتون میارن؛ نگین نگفتیم!

  69. نسیم می‌گوید:

    یاد اون پیرمرده افتادم توی یه فیلمی؛

    گفت هیی!… جوانی کجایی که یادت بخیر!
    گفت بابا تو همون جونیتم هیچی نبودی 🙂

  70. یکی از پروانه ها گنه کاران می‌گوید:

    سلام؛
    جامانده گرامی!
    منبع آن حدیث امام علی (ع) قال علی(ع): لم یستشف مریض بمثل شربه عسل، “وسائل الشیعه صفحه ۱۰۰” است. و آیه قرآنی اش: ثم کلی من کل ثمرات فاسلکی سبل ربک ذللایخرج من بین بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس ان فی ذلک لایه لقوم یتفکرون.
    و سپس از میوه های شیرین و از حلاوت و شهد گل های خوشبو تغذیه کنید و راه پروردگارتان را به اطاعت بپویید، آن گاه از درون آن ها شربتی به رنگ های مختلف بیرون آید که در آن شفاء و درمان است. در این کار نیز آیت قدرت خدا برای متفکران پیداست. قرآن کریم، سوره نحل، آیه ۶۹

  71. مهرداد می‌گوید:

    ……………

  72. نسیم می‌گوید:

    خیلی حدیث زیبا و عجیبی بود. تا حالا جایی نشنیدم؛ ممنون…
    مخصوصا حرف حضرت سلمان که شلیک نهایی بود!

  73. نسیم می‌گوید:

    کفر متحرک، به اسلام می رسد
    ولی اسلام راکد پدر بزرگ کفر است
    سلمان ها در حالی که کافر بودند
    حرکتشان آنها را به رسول منتهی کرد
    و زبیر ها در حالی که با رسول بودند
    رکودشان آنها را به کفر پیوند زد…

  74. به جای امیر می‌گوید:

    آلو خشک (گفت و شنود)

    گفت: رادیو فردا- وابسته به سیا- به کیهان اعتراض کرده که چرا مسائل سیاسی را در انتخابات سازمان نظام پزشکی دخالت می دهد؟!
    گفتم: منظورش چیست؟!
    گفت: منظورش آن است که پزشکان بدون در نظر گرفتن جهت گیری سیاسی آنها باید بتوانند برای این سازمان نامزد شوند.
    گفتم: رادیوی وابسته به سازمان «سیا» از پله دوم حرکت کرده است چون اولاً هیچ پزشکی بدون سلیقه سیاسی نیست، ثانیاً؛ منظور از هشدار کیهان، فقط چند نفری است که در فتنه ۸۸ به مردم وطنشان و به جامعه پزشکی کشور خیانت کرده اند.
    گفت: اصلاً از این چند نفر که در فتنه ۸۸ با مثلث آدمکشان جهانی یعنی آمریکا و انگلیس و اسرائیل همکاری کرده اند چه انتظاری هست که بار دیگر جان و مال مردم وطنشان را فدای خواسته آنان نکنند! مخصوصاً که هنوز نشانه های آن وابستگی را دارند.
    گفتم: چه عرض کنم؟! معلم به یکی از دانش آموزان گفت؛ مگه قرار نبود دیگه سر کلاس چیزی نخوری؟ دانش آموز گفت؛ آقا اجازه! آلو خشکه، گذاشتم تو دهنم خیس بخوره که زنگ تفریح بخورم!

  75. جامانده می‌گوید:

    یکی از پروانه ها…

    ممنون!

  76. gomnam67 می‌گوید:

    …………………

  77. حاج سعید گفت: می‌گوید:

    چرا این اتفاق می‌افتد که فرمانده باید در خط مقدم باشد؟ کجای اینها چنین چیزی را داریم؟ در صورتی که توصیه این است که… کار ندارم به مدل دیوانه‌بازی فرماندهان که قبول نمی‌کند نیرویش در خط مقدم باشد و بجنگد و شمشیر بزند خودش از پشت، کنترل و هدایت کند و بگوید این طرف بروید، آن طرف نروید. این موضوعی است که سر جای خودش قابل بحث است.

    الان شما دارید به عمد یا به سهو این بلا را سر فرماندهی کل قوا هم می‌آورید. این‌که نمی‌شود بگویید: «ای رهبر آزاده! آماده‌ایم آماده!» و بعد رهبر در خط مقدم هم شناسایی کند، هم دیده‌بانی کند و هم نگهبانی بدهد. یعنی همه خوابیده‌اند و او می‌گوید: «آقا! آمدند! از جبهه چپ آمدند، جماعت حواستان باشد! از جبهه راست آمدند». هم نگهبانی بدهد، هم شناسایی اطلاعات عملیات باشد، هم تخریب‌چی باشد و راه را باز کند که یک عده پشت سرشان بیایند و هم خسته‌اش کنیم، مثل مدلی که دیشب اتفاق افتاد. وقتی گیج‌بازی درمی‌آورید، ننه من هم می‌فهمد که نامه‌نگاری شما باعث می‌شود که اذهان جامعه متوجه می‌شود که خط سوراخ است. دیشب بغض و نگرانی رهبر را در تصویر دیدید. هزاری هم که جوان‌ها رهبر را گرم کردند که آقاجان! نگران و ناراحت نباش، نگرانی و استرس را در چشم‌های رهبر می‌دیدید. یعنی چه؟ این حرف‌ها را می‌زنند و این نامه‌ها را می‌نویسند و امروز صبح بدو بدو نامه می‌دهند که آقا! ما پشتیبان شما هستیم. شما نمی‌فهمید وقتی چهار صفحه نامه می‌دهید، در کف جامعه تنش ایجاد می‌شود؟ قبل از این‌که رهبر بخواهد کرکره قضیه را پایین بکشد، نمی‌فهمید این اتفاق در کف جامعه می‌افتد؟ و ما بعد از گذشت ۳۳ سال پرچم را باید بدهیم دست شما؟ برای چه؟ انگلیسی‌ها ضرب‌المثل قشنگی دارند. ملوان‌ها می‌گویند: «وقتی موش‌های جونده را در کف عرشه کشتی دیدی، بفهم کف کشتی سوراخ است. آب زده در انبار، موش‌خرماها می‌آیند کف کشتی و رژه می‌روند». از این رژه‌ای که امروز دشمن از کف چهارراه جمهوری گرفته تا هر جا عربده‌کشی می‌کند و رژه می‌رود، باید فهمید کف کشتی سوراخ است. وقتی این اتفاق می‌افتد، باید این تنش را در جامعه ببینیم و رهبر با آن دل‌نگرانی بایستی کرکره این قصه را پایین بکشد و فردا صبحش باید ببینیم که آقایان می‌گویند آقا! ما نوکریم، ما ارادت داریم، ما سربازیم. سرباز بودن این جوری است؟ شما که چهار تا پیراهن پاره کرده و سنی از شما گذشته است. این جوری سربازی می‌کنند؟ قصه وحدت را آقا تا قبل از دیشب نگفته بود؟ در طول این ۳۳ سال، امام و رهبر در باره این‌که سه قوه، مثل زنجیر به هم متصل باشید و خط را نگه دارید، صحبت نکرده بود؟ چه آن کسی که برای دید و بازدید از زندان دارد می‌رود، چه آن کسی که می‌خواهد جلوی او را بگیرد، در جامعه‌ای که خط و خاکریز ما از صد جا سوراخ است و دارند به ما می‌زنند، پرچم دست شماست؟ شما نگهبان ولایت هستید؟ شما نگهبان این مردم آسیب‌پذیر هستید؟ التماس دعا!

  78. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    امشب قطعه ۲۶ با ۲ متن به روز می شود…

  79. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    هر کس که رفت دیدن صحن و سرای تو
    آتش گرفت سوخت و جودش برای تو

    گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود
    افتاده بود پرچم و گلدسته های تو

    یادم نمی رود صف زوار خسته را
    تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو

    آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد
    پیچیده بود زمزمه ی ربنای تو

    خاکی تر از حریم تو آقا ندیده ام
    حتی پرنده پر نزند در هوای تو

    حالا دوباره اشک مرا در می آورد
    خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو

    در لحظه های آخر خود میزدی صدا
    جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا

    ناله مزن دوباره چنین روضه پانکن
    مهدی رسیده است پسر را صدا نکن

    خیلی عجیب از جگرت آه می کشی
    دیگر بس است گریه مکن ناله ها نکن

    خونی که ریخت از لب تو ارث مادریست
    از خون دل محاسن خود را حنا نکن

    یاد سرِ بریده نکن حال تو بد است
    این خانه را به تشنگی ات کربلا نکن

    جان پسر به لب شده بادیدن رخت
    در پیش چشم او سر این زخم وا نکن

    بعد از تو روی شانه مهدی ست بارِتو
    فکر غریب ماندن اصحاب را نکن

    اینجا اگر به بوی مدینه معطر است
    بوی بقیع و چادر خاکی مادر است

    http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamAskari/Shahadat/87/Yadegari/askari-(4)_S.jpg

  80. آزاد اندیش می‌گوید:

    «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
    اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الاْاَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ والرَّخاءِ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ، وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ، یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرینَ»

  81. مهدیه می‌گوید:

    با سلام و تشکر از وبلاگ و مطالبتون؛
    بزرگوار اگر برایتان مطالب ادبی نوشته خودم را ارسال کنم امکان ویرایش برایتان وجود دارد؟
    با تشکر منتظر جواب جنابعالی از طریق ایمیل هستم.
    در پناه حضرت حجت(عج) موفق باشید.

  82. سیداحمد می‌گوید:

    خنده ام گرفت از کامنت “مهدیه”!

    مهدیه خانم؛

    یکی می خواهد به آقای قدیانی کمک کند، بابت این همه کار، و این همه کار بر زمین مانده…

  83. محمد می‌گوید:

    از وقتی جمهوری اسلامی در ایران مستقر شد امید داشتیم زمانی بالاخره سختی ها پایان گیرد. ولی الان فکر می کنم حکومت عمدا مردم را در لبه تحمل نگاه می دارد و اجازه تمام شدن سختی را نمی دهد که مبادا فتنه به پا شود!!!!!!!!!!! مردم زمان شاه چند ماه بدون شغل راحت زندگی می کردند. الان برادران و خواهران از دلارهای نفتی تغذیه می شوند، بقیه همه به حال خود رها شده اند. یک روز شیر گران می شود، روز دیگر برنج و بعد چای و… والله شک می کنیم به عقلتان که گرد باشه!!!

  84. نسیم می‌گوید:

    برادر محمد
    خیلی ببخشید ها؛ من به عقل شما شک ندارم
    یقین دارم یه گیری داره!

    خواهشا شما امیدتان را بگذارید در کوزه آبش را نوش جان کنید؛
    اصلا توقع نداشته باشید با آمدن حکومت اسلامی مشکلات تمام شود، بلکه باید آماده ی مشکلات جدید بود!
    زایش، درد دارد!… و ما داریم هر روز با وجود همه ی تحریم ها و مشکلات عدیده، رو به جلو میریم و بهتر میشه به لطف خدا
    امثال شما ها هی غر بزنید و هی دوره ی پر از جنایت و خیانت آن شاه ملعون و مفلوک را به سر این حکومت بزنید؛ یا نبودید و نخواندید چه خبر بود آن روزها… یا همان روزها هم دنبال اهداف تشکیل حکومت اسلامی نبودید. این طور که شما می گید حکومت، دیگه ما VoA و بی بی سی نیاز نداریم!
    ما انقلاب می کنیم که بستر پرستش خدا را و بندگی او را در جهان آماده کنیم؛ شما مثل بچه ها نگران شیر و تغدیه اید؟
    این قدر حداقلی بودن شایسته ی اندیشه و هدف خلیفة الله نیست به والله…

  85. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    آرام در گوش ضریح جدید ارباب:

    در انتظار من بمان که شاید…
    مرا به سوی خود بخوان که شاید…

    تویی که بوسه‌گاه جبرئیلی
    و من چقدر خوش‌گمان که شاید…

    منم که خواب رفتم و نرفتم
    و رفته است کاروان که شاید…

    اگر چه گم شدم در این سیاهی
    نگاه من به آسمان که شاید…

    به جای من اگر که زحمتی نیست
    شبی زیارتی بخوان که شاید-

    -کمی ببارد آسمان رحمت
    بر این کویر نیمه‌جان که شاید…

    ….

    نشسته‌ام به انتظار باران
    هنوز هم به این گمان که شاید…

    «قاسم اردکانی»

  86. به جای امیر می‌گوید:

    پارساترین (به جای گفت و شنود)

    در سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام، همنوا با پیروان آن امام همام به سوگ می نشینیم و این ستون را به دو حدیث از آن بزرگوار اختصاص می دهیم؛
    ¤ هیچ عزیزی حق را وا نمی نهد جز آن که خوار می شود و هیچ خواری به سوی حق نمی رود، مگر آن که عزیز می شود. تحف العقول ص ۵۲۰
    ¤ پارساترین مردم کسی است که به هنگام شبهه، توقف کند. عابدترین مردم کسی است که واجبات را به جای آورد. زاهدترین مردم آن است که حرام را ترک کند. کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد.
    تحف العقول ص ۵۱۹

  87. بهنام قم می‌گوید:

    دموکراسی در اربعین:
    این واژه سال ها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و همیشه به دنبال سرزمینی می گشتم تا تعریف این چند حرف را در عمل ببینم اما تا قبل از اربعین امسال می توانم بگویم در هر کشوری یا شهری یا جمعیتی که بودم یا از طریق مطالعه کتب سیاسی و تاریخی یا به صورت فیلم مشاهده کردم. این واژه را به این بزرگی که در این روز (که من نام آن را گوشه ای از قیامت نامیده ام)دیدم، درک نکرده بودم…
    ساعت ۹ شب از قم به سمت مهران حرکت کردیم، به دلیل پاره ای از مشکلات ۱۳ ساعت در راه بودیم اما به مهران رسیدیم.
    مهران شهر کوچکی بود اما جمعیت زیادی را در خود جای داده بود، به کرم ارباب و لطف استاد خامه یار خیلی زود از این شهر خارج شدیم و به مرز رسیدیم و بعد از بازرسی های متعدد با مهر ورود به عراق وارد شدیم.
    شوری بر پا بود و همه به دنبال تهیه و تدارک وسیله نقلیه بودند تا زود به نجف برسند، ما هم که ۴ نفر بودیم با تعدادی دیگر از دوستان با یک مینی بوس به سمت نجف اشرف حرکت کردیم، آنجا بود که می توانستی عشق را ببینی. همه خسته، اما کسی پلک نمیزد، همه به جاده خیره شده بودند که این مسافت آیا به سلامت تمام میشود و آنها حرم بانی آفرینش مولا علی (ع) را خواهند دید.
    آری؛ به نجف اشرف رسیدسم، خیلی سریع خود را به حرم امام علی (ع) رساندیم،
    آنجا بود که فهمیدم چرا به این آقا با آن قدرت، مظلوم می گویند. حرمش غمی در خود داشت گویا بهانه کسی را دارد. بغض من ترکید، حس کردم آقا دوست داشت همسرش در کنارش باشد تا به زائران خوش آمد گویی کند، اما صد آه و افسوس که چنین نبود، خیلی منقلب شده بودم، به زیارت حرم آقا که رفتم فقط یک جمله را تکرار میکردم، خیلی ممنون، خیلی ممنون… باورم نمیشد که ضریح آقا و مولایم حضرت علی (ع)را در آغوش گرفته ام، فشار جمعیت که کشنده بود را به باد بهاری تشبیه و به جان می خریدم، احساس می کردم در آسمان هستم، خلاصه خادمین مرا از ضریح جدا کردند تا به دیگران هم این فرصت داده شود.
    دوستانم که سفر چندم آنها بود مرا صدا زدند که بیا مکان های دیگر این حرم را هم زیارت کن. با آنها رفتم ولی باور کنید هنوز در کنار ضریح آقام علی (ع) بودم.
    عاشقان خسته بودیم. رفتیم برای استراحت. صبح که نماز و زیارت مجدد کردیم در عین ناباوری از نجف به سمت کربلا، پیاده حرکت کردیم. ابتدا به گورستان وادی اسلام رسیدیم و با گذر از این مکان که چه بزرگانی در خود گرفته بود متوجه شدم که غصه خوردن برای زرق و برق دنیا دیوانگی است، آنوقت بود که از اینی که هستم احساس رضایت کردم، از این وادی گذشتیم به جاده نجف/کربلا رسیدیم…

    وای اینجا کجاست… این همه انسان پای پیاده پیر و جوان، سفید و سیاه، کوچک و بزرگ، زشت و زیبا، مرد و زن، به چه می اندیشند تا کربلا ۸۰ کیلومتر است، این صحنه ها طول راه را از ذهن من خارج کرد. به صحنه های بی نظیر این حماسه نگاه می کردم. گویا آمده ای به یک دنیای دیگر، آن هم دنیایی که فریاد صلح سر میداد. سر تا سر این جاده عشق بازی بود. عده ای صبحانه، نهار، چایی، قرص، ماساژ، دوزنده کفشهای پاره، سازنده چرخهای شکسته کالسکه های بچه های شیر خوار، چادر استراحت و خواب و هزاران خدمت دیگر که جالب بود، برای انجام آنها ما را به پدر و مادرمان قسم می دادند و شاید بهتر است بگویم در این عشق بازی التماس هم می کردند…
    به هر حال در این جاده هیچ کس بر دیگری برتری نداشت همه یک هدف داشتند، همه در حق دیگری ایثار را نشان می دادند. همه به هم احترام می گذاشتند و همدیگر را دوست می داشتند بدون انکه بتوانند با هم صحبت کنند، زیرا از تمام جهان با اداب و رسوم و زبان مختلف در این سفر همراه شده بودند. آنها با اشاره چنان عشق بازی می کردند که زبان قاصر از گفتن آن بود…

    اینجا زمان آن است که بگویم:
    من ندیدم اعتراض، بی ادبی، عدم رعایت حقوق دیگران
    من ندیدم دنیا پرستی، شهوترانی و قساوت قلب و بی رحمی
    من ندیدم تبعیض، اختلاف طبقاتی، فقرو فساد و فحشا
    من ندیدم سرقت، نزاع و در گیری، پلیس اخلاقی
    من ندیدم نماز بی وقت، ایمان با ریا، پست و مقام و میز
    من ندیدم…
    گویا این ندیدن ها همان چیزی بود که در دموکراسی لازم است.
    باید بروی تا ببینی میتوان بدون شاه و وزیر و عدلیه و آجان در کنار هم بود و همدیگر را به مصداق این چند کلمه احترام کرد.

    بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
    جو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار

    پس می توان با هدف واحد و ایمان به خدا و اهل بیت(ع) و پیروی از ولایت، بدون تحریم و تهدید و سلاح هسته ای و سپر موشکی و هزاران تکنولوژی پیشرفته امروزی زندگی کرد و عاشق ماند.
    پس آماده باش تا سال دیگر از مرز ایران تا کربلا پیاده برویم و دمو کراسی را در اربعین به دنیا نشان دهیم.

    العقل بهنام بهری

  88. صبا می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج…

  89. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۳۹۷* امام حسن عسکری علیه السلام:

    خدا همان است که در هنگام نیازمندی ها و سختی ها، توسط هر کس که امیدش از غیر او قطع شده است؛ مورد توجه قرار می گیرد…

    (بحار الانوار، ج۳، ص۴۱)

    شهادت اباالمهدی (عج)، امام حسن عسگری علیه السلام تسلیت باد.

  90. آزاد اندیش می‌گوید:

    خاطره گفتن هم ادای دینِ جنگِ نرم هست؟ آخه این چه مبارزه ای شد؟ همش نشستم و … 🙁
    به هر حال با خاطره دیدار از خانواده شهید احمدی روشن “علیرضا منتظر باباست؟”
    وبم به روز شد.
    خوشخال می شم، آقای قدیانی و دوستان تشریف بیارن.
    http://shafagh313.persianblog.ir/post/177/

  91. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    نشسته‌ام به انتظار باران
    هنوز هم به این گمان که شاید…
    .
    .
    .
    آرام در گوش ضریح جدید ارباب: سلام بر حسین*

  92. زهرا می‌گوید:

    محمد آقا قبلا در باره ی کم کاری مسئولین و وضع مردم و… زیاد صحبت شده.
    اما باید بدونیم مقایسه ی وضع مسلمون ها قبل از اسلام با وضعشون در شعب ابو طالب کار غیر عقلانیه. چون واقعا مشخصه.

  93. زینب می‌گوید:

    خیلی قشنگ بود؛
    به خصوص متن حاج همتش…
    می گم مصطفی شهید هم بی سر رفت.
    پس احتمالا با هم اند…
    مصطفی… حاج ابراهیم…

  94. عمار می‌گوید:

    از تو و برخورد تو گله مندم
    هنوز از جگرم خون تازه می آید
    دلت برای پسرهایمان نمی سوزد
    هنوز جای پدرها جنازه می آید
    هنوز هم که هنوز است حنجره هامان
    به یاد سرفه باروت زنده می مانند
    و عذر خواهم از آن خانواده هایی که
    فقط به خاطر تابوت زنده می مانند
    خلاصه گیسو و چشم تمام مادرها
    به راه مانده و اخر سپید می میرند
    و استخوان و پلاکی اگر که بفرستند
    نهایتا همه مادر شهید می میرند

  95. Keyvan می‌گوید:

    …………

  96. vahid می‌گوید:

    نماهنگ شبکه نصر بیاد شهدای فتنه ۸۸ با صدای سید هادی گروسی
    یاد کنیم با ذکر یک صلوات از شهدای انقلاب اسلامی
    http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?cid=15&lid=7575

  97. سیداحمد می‌گوید:

    آغاز ولایت حضرت مهدی (عج) بر منتظران حضرتش مبارک باد.

    غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
    از شما دور شدن زار شدن هم دارد

    هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
    عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

    عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
    چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

    همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
    دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

    ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
    بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

    آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
    این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

    از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
    لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

    نکند منتظر مردن مایی آقا؟!
    این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

    ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
    عفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

    “علی اکبر لطیفیان”

  98. سیداحمد می‌گوید:

    اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک…

    با تشکر از جناب ابولؤلؤ!

  99. محمد حسن می‌گوید:

    اللهم العن صنمی قریش!

  100. 7shahreeeshgh می‌گوید:

    مورچه ها ی این مملکت
    برکت این مملکت ند…

  101. مهدیه می‌گوید:

    جناب سید احمد! شما حتما این حدیث رو نشنیده اید:
    پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): هر کس که در بر طرف کردن نیاز مسلمانی به خاطر خدا کوشش کند، خداوند بزرگ برای او هزار هزار حسنه می نویسد.
    صد البته جناب قدیانی مشغله خاصه خودشان را دارند، اما اگر امکان کار بنده باشد، اجرشان با خداست و در غیر این صورت هم باز اجرشان با خداست، به خاطر خدمت رسانی به خلق الله…

  102. سیداحمد می‌گوید:

    خانم مهدیه؛

    قصد جسارت نداشتم!
    علت خنده من این بود که از مشغله های آقای قدیانی با خبرم و می دانم واقعا ایشان چقدر سرشان شلوغ است.
    می دانید ایشان در یک قلم چند کتاب دارند که باید کارهای نهایی اش را انجام دهند و بفرستند برای چاپ؟ حالا مشغله های دیگرشان بماند!

  103. لبیک یا حسین می‌گوید:

    “..قائدنا خامنه ای، امام خامنه ای، سیدنا خامنه ای، عشقنا خامنه ای، قلبنا خامنه ای..”

  104. سمیه می‌گوید:

    سلام، خیلی خیلی خیلی زیبا بود… اشکمان را در آوردید…

  105. ناشناس می‌گوید:

    با سلام؛
    من به عنوان یک بانوی ایرانی خواستارم تا به نقد فیلم هایی که به عقاید مذهبی ما هجوم برده اند بپردازید. چرا فکر می کنیم با زیر سوال بردن مذهب و دین می توانیم مخاطب جذب کنیم!!!
    نمونه ای از این فیلم ها ، فیلم”بی خود و بی جهت” است. چرا مردم ما تا حدی با سینما قهر کرده اند؟!
    یکی از دلایلش همین است، بعد از کلی بحث و با صرف زمان بسیار خانواده را راضی به رفتن به سینما کردیم و قسمت ما شد دیدن این فیلم! که ای کاش هرگز از خانواده ام نمی خواستم تا برای گذراندن اوقات فراغت یک روز تعطیل با ما به سینما بیایند. و این فیلم باعث شد که باز هم تا مدت ها خانواده من تمایلی به حضور در سینما نداشته نباشند! چرا؟ چرا و چرا؟

  106. سهیلا می‌گوید:

    سلام خدمت شما؛
    مطالب بسیار جالب بود.

  107. حورا می‌گوید:

    سلام؛
    من هم دلم هم برای امام رضا(ع)، هم برای کربلا و هم برای دیدار امام خامنه ای تنگ تنگ شده………
    ممنون از مطالب بسیار زیبایتان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.