۸ جلد کتاب با ۸ جمله قصار

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

علی اکبر بهشتی: حدودا از یک ماه قبل اجلاس، چند جایی با من تماس گرفتند که فلانی! ایام اجلاس سران عدم‌ تعهد، بالاغیرتا بی‌بصیرتی نکن، هر چیزی را ننویس، اصلا چند وقت برو شمال! ننوشتی هم ننوشتی، به این خواص و چهره‌های برجسته گیر نده، صدای دستگاه قضایی را در نیار، شورش را در نیار، خواستی هم بنویسی، یکی اوباما را بزن، یکی هم نتانیاهو را، به مابقی کارت نباشد!… و خب! شما خوانندگان محترم شاهدید که این چند وقت چیزی نبودم جز یک‌پارچه آقا! اصولا آنجا که پای انقلاب اسلامی در میان باشد افتخار می‌کنم به میرزا‌ بنویسی و صد البته و ناظر به این بحث؛ میرزا ننویسی!! اما نمی‌دانم آیا ایام اجلاس سران عدم‌ تعهد، خواندن کتب متعدد و ادامه‌‌دار خاطرات آقای هاشمی هم مشمول موارد بی‌بصیرتی می‌شود یا نه، اما در هر صورت دیروز همین طور کشکی کتره‌ای داشتم تورق می‌کردم صفحاتی از این دست مجلد انبوه را که ماشا‌ءالله هزار شمس‌الوازلین یکی، دو تا هم نیستند. القصه! هنگام تورق، کمی تعرق کافی بود تا پی به نکته بسیار عجیبی ببرم. حکایت سیبی که به کله نیوتن خورد، ملتفت شدم کل این چند جلد خاطرات قطور و مطول، فقط و فقط حول محور چند جمله می‌گردد. یعنی همه‌اش ۸ جمله است که آقای هاشمی دامت‌برکاته در همه کتب خاطرات خود، این جملات مشخص را تکرار و احیانا اندکی به فراخور مسائل روز تغییر می‌دهند و بالا پایین می‌کنند. آن ۸ جمله به شرح زیر است. (طبعا احدی نیست که این خاطرات را اجمالا خوانده باشد و بر ادعای من مهر تایید نزند. قضاوت با خودتان).

۱- تمام روز در منزل ماندم و مطالعه کردم. ظهر اخوی محمد آمد و از سروده فخر‌الدین [حجازی] گله داشت. تذکرات لازم را دادم.

۲- پاسدارها آمدند. ناهار کباب خوردند. خودمان تخم‌مرغ نیمرو کردیم. عفت زنگ زد و از اینکه فاطی به آنها ملحق نشده ناراحت بود.

۳- محسن داخل آکلاد [رضایی] و محسن داخل یک آکلاد دیگر(!) [رفیقدوست] آمدند؛ حرف‌های زیادی داشتند و مزاحمت زیادی ایجاد کردند. گفتم بروند. بعد از ظهر استخر را مرتب کردم. حوض بزرگی است! صیاد [شیرازی] از جبهه تماس گرفت که کلی شهید داشتیم. تذکرات لازم را دادم.

۴- از صنایع دفاع آمده بودند و توضیحات فراوانی درباره دستاوردهای دفاعی در زمینه خمپاره و موشک جنگنده‌های F14 دادند و وقت زیادی از من گرفتند. انتظار تشویق داشتند. قبول کردم و آفرین گفتم.

۵- عفت با دایی‌اش به سفر رفته و فاطی و فائزه و یاسر و مهدی و حمید و سعید… هفته‌ای ۳ بار بیرون غذا می‌خورند. برای من و اخوی محمد و پاسدارها و بهزاد [نبوی] و نبوی [مرتضی] ساندویچ خریده بودند.

۶- شب در مجلس خوابیدم. صیاد [شیرازی] از جبهه تلفن کرد و از موفقیت‌های عملیات گزارش داد. خوشحال شدم و تذکرات لازم را دادم.

۷- به بیت امام [خمینی] رفتم در جماران [حسینیه]. یک جفت کفش که برای امام هدیه آورده بودند، از [حاج] احمد [آقا] گرفتم. می‌خواستند استعفا بدهند که تذکرات لازم را دادم.

۸- برای نماز جمعه ۵ دقیقه مطالعه کردم و به دانشگاه رفتم. از لندن و بلژیک گزارشی بود که حاکی از تلاش برای فریب و تقلب در معامله اسلحه می‌داد. به اخوی محمد گفتم چک مورد ادعای منافقین در بروکسل را تکذیب کند. همیشه از این تهمت‌ها می‌زنند.

وطن امروز/ ۹ شهریور ۱۳۹۱

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. دل آرام می‌گوید:

    یاحق
    هنوز نخوندم!!!

  3. شیدا می‌گوید:

    قابل توجه کسانى که امر بر آنها مشتبه شد و چوب حراج به همه اندوخته هاى دینى و انقلابى خود زدند!
    یار مفروش به دنیا، که بسى سود نکرد… آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

    واقعاً، مقاومت همیشه جواب میده!

  4. سیداحمد می‌گوید:

    “نمی‌دانم آیا ایام اجلاس سران عدم‌تعهد، خواندن کتب متعدد و ادامه‌‌دار خاطرات آقای هاشمی هم مشمول موارد بی‌بصیرتی می‌شود یا نه!”
    🙂

  5. دلخون می‌گوید:

    اون ۲ تا مطلب آنقدر بهم چسبید که دلم نمیخواد امشب این مطلبو بخونم…

  6. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    سپاس بابت این طنازی و لبخندی که بر لبمان نشاندید. (البته کمی عمیق تر از لبخند!)
    آدم اینقدر متکبر؟!

    ضمنا؛ تشکر از علی اکبر بهشتی که دلم برای عکس هایش تنگ شده بود!

  7. آزاد اندیش می‌گوید:

    تذکرات لازم را دادن خیلی هم مهمه؛ چرا دست کم می گیریم آخه!

  8. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    حیف کاغذ که صرف نگارش خاطراتش شود. سراسر وجودش پر از منیت است، آدم از خود راضی!!
    یکی نیست بهش بگوید که اصلا نیازی به این همه بیان خاطره و صغری کبری چیدن نیست؛ یک جمله بگو؛ من همه کاره این انقلاب بودم و هستم و تمام…

  9. سیداحمد می‌گوید:

    ۸۷ روز مانده تا عاشورا
    لبـیک یا حسین زهرا…

  10. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    مدرک تحصیلی فائزه؟

    http://www.rajanews.com/Detail.asp?id=135984

  11. سیداحمد می‌گوید:

    مدارکش شبیه به مدارک رهنورد است!
    اگر پدر من هم این همه دانشگاه در داخل و خارج داشت، من ۱۰ تا دکترا می گرفتم!

  12. ناشناس می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    عرض ادبی کوچک به استاد سینما، ابراهیم حاتمی کیا

    الف/ مثل ابراهیم و ایمان و شکیبایی اش
    ح/ مثل حاتمی کیا و حال و هوای دریایی اش

    گفت: تو فوق العاده احساساتی هستی و بلد نیستی عاقلانه سخن بگویی. چرا فکر می کنن احساسی حرف زدن عاقلانه نیست؟دوست داشتن و ارادت به خوبان خدادر نهایت خویش هم کاری عاقلانه است.
    «پس گفتیم ای آتش، سرد باش بر ابراهیم»…!
    خدا بهتر میدونه که حاتمی کیا توی آتیشه، مثل یه ققنوس، مثل ابراهیم. ولی بعضی ها ظاهر قضیه رو می بینن و این آتش عشق رو با جهنم اشتباه می گیرن. و عجب ایمان و صبری دارد ابراهیم با آتشفشانهایی که در سینه اش موج می زند و در این آتشی که نمرودیان برایش شعله ور می کنند!
    راسته که میگن اسمها از آسمون میاد. روزی که اسمشو ابراهیم گذاشتن انگار توی تقدیرش بود تا قلب آتش جنگ ها و کینه ها و اتهام ها و دردسرها رفتن؛ و برای ما که زنده کش مرده پرستیم و آدمها بعد از رفتنشان عزیز می شوند قدر آنهایی که بلندند ناشناخته خواهد ماند مگر اینکه یا بمیرند یا بخوابند یا سکوت کنند!
    حاتمی کیا فقط یه فیلمساز نیست؛ اون یه فیلسوفه، یه عارفه، یه عاشقه، یه جامعه شناسه، یه روانشناسه، یه رزمنده است، مجاهد فی سبیل عشق…! نه… بعضی وقتا باید شعار بدهیم. شعار بدهیم تا بعضی از این سیاستگزاران فرهنگی یادشان نرود که وقتی علمدار روایت فتح افتاد زمین او و امثال او بودند که علم رو برداشتند. بعضی ها راستی که به او کینه دارند و کاری نمی شود کرد وقتی به قول خودش بعضی ها پشت نقدهایشان اراده ی سیاسی دارند! من دارم می بینم که در مقابل آنهایی که ما را هرگز نمی بینند ودردهای مارا نمی شناسند،حاتمی کیا داره من نسل سومی و مواجهه ی منو با تمام تاریخ و گذشته ام در حال و آینده می بینه و تحلیل می کنه، نشون میده ، اشاره می کنه،هشدار میده، در عین حال به هیشکی هم باج نمیده! اما حاجی جان گوش شنوا کو ؟
    بعضی ها مثل بنی اسرائیل حسی اند !…تانبینند باور نمیکنند، بهتر است حالا که داری جنگ و جدال های اجتماعی را فرماندهی میکنی و خلاقانه سخن می گویی ،لباس بسیجی ها را بپوشی وتفنگی روی شانه ات بگذاری و محض خاطر کوته نظران ریش وسبیلی بگذاری و بروی سرصحنه ی فیلم ها یت تا باور کنند که تو هنوز هم رزمنده ای…
    حاتمی کیا برگونه خدا گوشه ای از تاریخ ایستاده است و می آفریند و تقدیر میکند و تدبیر میکند و تغییر می دهد…
    حاتمی کیا روی همان قله ای ایستاده که علامه طبا طبایی ایستاده است!
    در کنار او ولی در هیأت یک فیلمساز!
    ومگر یک فیلمساز چه می کند؟…مگر کار انبیا اصلاح نبوده؟ غیر از این است که میخواهدحرفی و دردی را منتقل کند مردی که همه ی عمرش را جنگیده است؟!
    وچه زیباست که خودش هم داعیه ای ندارد،او میگوید من پر از خطا و اشتباهم .
    میگوید:« همه چیز بر من ممکن است،چون انسانم من این خصیصه ی انسانی را از جدمان حضرت آدم به ارث برده ام که به او این اختیار را داده اند که هبوط کند.میتوانیم به این هبوط سوگمندانه نگاه کنیم میتوانیم فاخرانه نگاه کنیم،بسته به زاویه ی نگاه ماست.
    من فانوس دریایی در نقطه ای ثابت نیستم ،من کشتی ام راه خودم را می روم .این اقیانوس به اقیانوس های دیگر راه دارد و هر بار شناختی تازه بدست می دهد.»
    چقدر این حرفها شوق و وجد در قلب من ایجاد می کند و ارادتم را به او بیش از پیش می کند…
    و چگونه از اقیانوس هایی بگویی که در سینه ات موج میزند حاج ابراهیم؟…
    نه…چمران را بساز شاید چ چمران چشم های بعضی ها را باز کند!
    چرا او باید احساس کند که همه ی درها برای حرف زدن بسته شده است؟ با شماهایم آقایان مسئول!
    من حرف های ایشان را میگویم…حرف هایی که شنیدم و جا خوردم که وقتی به او که این همه مخلصانه وباصدق و وفا جنگیده است و نگاهش نسبت به نظام ، ارزشی است و جدا شدنی هم نیست،چرا او که در سینه ی پهناورش و اندیشه ی والایش حرفها و حرفها برای گفتن موج می زند نتواند حرفهایش را بزند به خاطر کم ظرفیتی ها و تحمل ناپذیری ها؛و مثل حافظ در قرن هشتم در خفقان اجتماعی آن روزباید به اعماق برود و زبانش زبان اشاره باشد؟
    پس این آقایان قرارست چگونه در مورد کارهای ما تصمیم بگیرند؟ ما که هنوز آغاز راهیم و پر از خطا و اشتباهیم و می رویم که در مسیر تردید ها یمان به سوی حقیقت، ترددی هنرمندانه داشته باشیم؟ همراه با خدایی که مختار و مسئول ما را آفریده و خودش، هم، خلاقیت مارا شکرگزاری می کندو هم توبه پذیر و مهربان است.
    آقایان چرا اینقدر نامهربانی؟ چرا؟…
    از او چه بگویم؟ جز اینکه حاتمی کیا جهانی است بنشسته در گوشه ای. او سرشار از دوست داشتن است و همین برای هنرمندانه زیستن و بودنش کافیست. اهل جدال و بی احترامی نیست با اینکه خیلی ها در حق او جفا می کنند و بد می گویند. بعضی ها گوش شنیدن حرفهای او را ندارند اما او در فیلمهایش به حرف همه ی طیفها گوش می دهد حتی حرف آنها که رفتارشان با نظام ارزشی و باورهای او قابل پذیرش نیست واین اخلاق چقدر پیغمبرانه است!
    او می توانست مثل بعضی ها بنشیند و فیلم زرد و کمدی بسازد،فیلم برای آن ور آب بسازد وقهرمان شود اما همین جا ماند؛با مردم و دردهایشان،تنها بر قله ی تنهایی خویش.
    او آنقدر بالا رفته که انگار پنهان و مبهم می شود و دوست و دشمن هم نمی توانند دقیق او را ببینند.چیزی شبیه مسأله ی ولایت!!
    او دیده بانی ست که جای امن خودش را ناأمن کرده است ودر برابر شلیک های بی امان، خود را در معرض اتهام قرار داده است.آنها که باید گرا بگیرند کجا رفته اند؟!
    اما چه باید کرد باغباری که تردیدها و نفاق ها به پا کرده است؟ چه باید کرد با بی اعتمادی ها؟
    دوست داشتم گزیده ای از بهترین حرفهای استاد را انتخاب می کردم و اینجا می نوشتم ولی مجال نیست و تنها بخشی از حرفهایش را آورده ام به سلیقه ی خودم.
    گوش بسپار،من چه بگویم؟…
    – عقب نشینی در سینمای جنگ، عقب نشینی غریبی است و مثل عقب نشینی در فاو و مجنون است. بعد هم که دیوارهایی ریخته شد و الان هم در بدترین شکل ممکن است
    دلم می خواهد از اقیانوس جنگ و کسانی که نگفتند این جریان به ما ربطی ندارد، نرفتند و ماندند، مادرهای‌شان آنها را به خارج از کشور نفرستادند، ماندند و جنگیدند حرف بزنم.

    اینها رفتند و تنها دغدغه من این است که نتوانم سرم را جلویشان بلند کنم – من فیلم هایی نظیر آژآنس شیشه ای و از کرخه تا راین را فیلم های اجتماعی می دانم. متن جنگ گفته نشده به خاطر ابزاری که در اختیار دوستان قرار گرفته و آثار ما مورد پسند قرار نمی گیرد، در نتیجه بیچاره می شویم و عطایش را به لقایش می بخشیم.
    به همین دلیل به سمت دیگری می روم. وقتی ظرفیت ممیزی و مردم ما در حد و اندازه پذیرش چنین مواردی نیست، نمی توانیم فیلم بسازیم.

    – سینمای جنگی یک روش بسیار پیچیده ای می طلبد. وقتی کسانی آمدند مدیریت نهادند و گفتند تمام امکانات بایداز زیر نظر ما عبور کند، سینما سقوط کرد و نتوانست روی پای خود بایستد.

    به خداوندی خدا از این جنگ حرفهای بسیاری می توان کشید. ما زبان خودمان را در جنگ داریم. کجا ما از امثال متوسلیان حرف زدیم؟ آن فرهنگ ها کجا رفتند؟ مگر شوخی است که من از گردانی حرف بزنم که فانوسقه نداشتند و به جایش طناب می بستند یا قمقمه به تعدادشان نبود و هر چند نفر یک قمقمه داشتند.
    هیچی نداشتند و جنگیدند. این ناله جدید نیست و حدود ۲ دهه است که می گویم. این حرفهای من قدیمی و تکراری است که فقط با صدای خسته تری می گویم. هیچ کس هم پاسخگو نیست. کاش برای سینمای جنگ دلاوری را می گذاشتند که دیالوگ ما را می فهمید.

    – من بیش تر با نگاهی عرفانی به جبهه خودی پرداختم. کاوش در میان مردانی که اختلافاتشان لزومأ آنها را در جبهه خیر یا شر قرار نمیداد ، بلکه نوع برداشت و تلقی شان از جنگ ، چالشی از درک مراتب عرفانی داشت. با همین جنس نگاه وارد شهر شدم.شهر پیچیده تر است. گرافیک جنگ واضح بود ، یک خط مقدم. یک خط خاکریز. یک اسلحه. یک هدف؛ ولی شهر جور دیگریست. پر از موقعیت های دراماتیک و تناقض نما که من دوست دارم. جایی که اگر به دیگری حق دهی دیگر دلیل وجودی برای خودت نداری. اگر مدح جنگ کنی ، جنگ طلب میشوی و مقابل خانواده ات میایستی و اگر نفی جنگ کنی ، تاریخ مهمی از دوران گذشته ات زیر سوال خواهد رفت. این تناقض ها همیشه برایم شیرین بوده.
    – من، قبل از این که فیلمساز باشم، در جهاد سازندگی کار کردم و به محض آنکه جنگ شروع شد، در جنگ شرکت کردم و دلم می خواست در حراست و و آبادانی این مملکت نقش داشته باشم. آن موقع داشتم با جانم این را می گفتم. الان هم در حوزه های دیگری همین انگیزه را دنبال می کنم. همیشه هم گفتم جمهوری اسلامی از آن همه است. نه آقای رفسنجانی، نه آقای خاتمی و نه آقای احمدی نژاد… من همان اندازه سهم دارم که دیگران دارند. نگهبانی کرامت و ارزش های انسانی نظام برای من جدی است. برای همین قلم روشنفکر لائیک، همیشه با بغض، تحلیلم می کند. چرا که نگاه من نسبت به نظام، ارزشی است و جدا شدنی نیست. تحلیل و نقد می کنم ، ولی دنبال خدشه نیستم. چه اینکه بر سر مسأله به رنگ ارغوان به راحتی می توانستم روشی اختیار کنم که قهرمان شوم ولی به سرعت جلوی این ماجرا را گرفتم. چون از نگاه سیاستمدارانه به این جریان – امنیت- نگاه نکردم. خواستم با نگاه دلسوزانه به نظام، نقد و تحلیل کنم.

    …خوشبختانه برای مسئولین نظام هم جا افتاده که این بابا دارد حرف خودش را می زند. منتها بعضی وقت ها در شرایطی قرار می گیری که احساس می کنی همه درها برای حرف زدن بسته شده است…
    – برخی مسئولان خیلی عقب تر از ما هستند!

    -وقتی ظرفیت کم باشد، دنبال راه های دیگری می گردی. چه کاریست که با سر به دیوار سنگی بکوبم… قطعا دنبال راه های دیگری می گردم… آن وقت زبانم، زبان اشاره می شود. بیشتر به عمق می روم.
    – ما شاخک‌های حساسی داریم و چیزهایی را می‌بینیم که می‌تواند برای جامعه مفید باشد. اگر دیده نشویم، اگر تحقیر شویم، چیزی را می‌سازیم که آن تحقیر را نشان بدهیم. اگر به ما ارج بگذارید، مطمئن باشید که آن را به جامعه می‌دهید…
    -این شهر خفه ام کرده. دیگر خسته شده ام از فیلم ساختن در این چهار دیواری های تنگ. می خواهم بزنم بیرون. نگاه من به افق های باز بود، به دشت، و حالا گرفتار شده ام. به هیچ عنوان هم دوست ندارم نگاه غمگسارانه بی معنی به گذشته ای داشته باشم. حرف روز دارم.اما چه کنم که نقل این داستان ها، توپ و تفنگ و تق و توق می خواهد، و این ها همه دست کسانی است که با امثال من مثل یک سرباز رفتار می کنند!
    استاد! ما قدردان زحمات شما هستیم…
    کبرا مرادپور. «نسیم»
    یاعلی

  13. برف و آفتاب می‌گوید:

    احیانا الان حالتون خوبه؟ ۸ جلد کتاب از یارو ورق زدین؛ حالت تهوعی، دل‌پیچه‌ای چیزی نگرفتین؟!

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    تو ذهنم متصور می شم، این هشت بند رو با صدای خودش که داره یکی یکی می گه. چه خنده بازاریه! فعلا که دستم روی دلمه و دارم از خنده پیچ می خورم!

  15. اسراء می‌گوید:

    با سلام

    آیا آقای علی اکبر بهشتی هم وبلاگ برای ثبت نوشته هاشون دارن؟؟؟

  16. زانیار می‌گوید:

    لاکردار این دامت برکاته چرا انقدر خود شیفته است؟؟؟
    همش احساس میکنه ما خیــلی دوسش داریم و اگه خاطراتش رو نخونیم دق می کنیم؛ هی تند تند خاطره مینویسه میده بیرون.
    خب چرا درک نمیکنه که ما دوسش نداریم.
    آخه اون اعتماد به نفس فضاییش تو حلقوم مهدی و فاطیش،با چه انگیزه ای این خاطرات آبکی رو مینویسه.
    اون لحظه ای که اینارو مینویسه تو مغز مریضش چی میگذره؟ فکر میکنه همه عاشق خاطراتش هستن؟
    حدس من اینه وقتی دامت برکاته شیشه عمرش تموم شه و بره اون دنیا هم این کتاب خاطراتش با عنوان “خاطرات ناگفته ی دامت” توسط خونواده و هزار فامیلش همچنان منتشر شه.

  17. حسن می‌گوید:

    ربطی به موضوع نداره اما این برام سواله که اگه واقعا دنبال بمب اتم هستیم (که بنظرم باید باشیم) چرا نمیرسیم و قال قضیه رو نمیکنیم چون ارزش داره بمب اتم
    اگه هم نیستیم و بقولی دنبال انرژی صلح آمیز هسته ای هستیم که به این همه تحریم و گرونی و تحت فشار بودن مردم نمی ارزه؟
    لطفا یکی جواب منو بده…

  18. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    خاک تو سرش کنن!

    انگاری ریپید داره [تذکرات لازم را دادم] حالم ازش بهم میخوره.

  19. mehdi می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت
    مثل همیشه زیبا نوشتید

  20. سپهر می‌گوید:

    سلام

    فرض کنیم به شیوه سلف، کسی بخواهد این خاطرات را شرح دهد و تعلیقه بزند. چه خواهد شد؟
    مثلا:
    متن: استخر را تمیز و آماده کردم…
    شرح: خودم و اخوی محمد و پاسدارها به یاد بچه های خط و شهدایی که یک قطره آب تا اخرین لحظه نداشتند و لب تشنه حماسه افریدند و روی ملت را سفید کردند و ما را و تمامی مسوولان را خوشحال نمودند مسابقه شیرجه شنا و واترپلو در حد رنکینگه جهانی دادیم و چون دوربینهای سیما حضور نداشتند توانستیم با لباس زیر و راحتی حمام افتاب بگیریم.
    متن: پاسدارها امدند ناهار کباب خورند…
    شرح: منقل و انبر و زغال از قبل آماده بود نیاز به سیخ نبود چون خوردنیجات بود و دودیجات نبود. گفتم آتش را بگذارید ارام ارام فروکش کنه تا آماده بشه برای بهره برداری در جلسه رئیس ستاد مبارزه با مواد مخدر. گزارش رئیس ستاد مبارزه با مواد مخدر کامل بود. ابزارهای مصرف اینگونه مواد را به همراه آوردند. برای آشنایی با عملکرد معتادان آزمایشهایی به عمل آمد. تشویق کردم.
    متن: شب در مجلس خوابیدم…
    شرح: و در عالم رویا با روح مرحوم مدرس گفتگو هایی داشتم. رهنمودهایی به ایشان دادم و از اینکه در برابر رضا قلدر دچار جمود و تحجر شده و جان خودش را در این راه به سادگی از دست داده انتقاد کردم. مدرس حرف هایی زد و نسبت هایی داد که با فضای کنونی کشور سازگار نبود. گوش کردم. فکر کنم می خواست تشویقش کنم که از خواب پردیم.

  21. دل آرام می‌گوید:

    جالب بود. اما تلخ …
    همیشه وقتی “پای بعضی ها در میان باشد” آخرش کام ما تلخ میشه.

  22. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    قطع برنامه‌های سی.ان.ان به دلیل پخش سخنرانی رهبر انقلاب

    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=136264

  23. سیداحمد می‌گوید:

    سپهر؛

    کامنت شما یعنی نقدتان، بیشتر سلفی گرایانه بود یا طنز تمیز داداش حسین؟ اینگونه بخواهیم ببینیم هر متن طنزی، سلفی است!

    دوستان محترمی که یکی از این ۸ جلد کتاب را دارند، برای آزمایش راستی و درستی طنز داداش حسین می توانند خیلی راحت امتحان کنند و چند بار کتاب را از چند جای مختلف باز کنند و چند خطی تورق کنند. امتحانش مجانی است…

  24. مجنون می‌گوید:

    جناب قدیانی

    بابا ما به متنهای شما درباره جناب دامت برکاته بدجوری عادت کردیم
    ایندفعه خیلی فاصله افتادا
    انگار ارادتتون نسبت به جنابش کم شده
    لطفا مطالب دامت برکاته را به صورت زنجیره ای و پیوسته بزارید
    ما طاقت دوریشونو نداریم
    ممنون خیلی لذت بردیم
    البته فکر کنم شما از ورق زدنا لذتی وافرتر بردید
    یا علی

  25. به جای امیر می‌گوید:

    نصف خواب (گفت و شنود)

    گفت: تازه چه خبر؟!
    گفتم: یک خاخام یهودی از ساکنان فلسطین اشغالی خواسته است برای نابودی ایران دعا کنند!
    گفت: دیگه چی؟!
    گفتم: این خاخام می گوید «مردم ایران، مردم شروری هستند پس لازم است که همه ما با تمام قلبمان برای نابودی آنها به درگاه خدا دعا کنیم!»
    گفت: حالا دعایش به کجا رسیده؟
    گفتم: چه عرض کنم؟! یارو می گفت دیشب خواب دیدم که یک گنج که خمره ای پر از سکه های طلا بود پیدا کرده و آن را روی کولم گذاشته بودم و از شدت سنگینی خودم را خراب کرده بودم. وقتی بیدار شدم دیدم نصف خوابم تعبیر شده. از خمره گنج خبری نبود ولی شلوارم بدجوری نیاز به شستشو داشت!

  26. ف. طباطبائی می‌گوید:

    متن عالی بود. خدا قوت.

    کامنت بچه ها رو که خوندم با خودم گفتم همه مون چقدر علاقه مند به جناب دامت هستیم!!
    ایشون با این همه علاقمند، اون دنیا چه اوضاعی داره!

  27. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    جناب حسن؛

    چرا نمی ارزد؟! یعنی می فرمایید بی خیال مزایای انرژی هسته ای در پزشکی‌ هسته‌ای‌ و رادیو دارو و صنعت و برق هسته ای شویم؟
    شما فکر می کنی مثلا اگر ما قید انرژی هسته ای را بزنیم، دست از فشار برمی دارند؟!
    می دانید شورای مثلا امنیت اولین بار، کی علیه ما قطعنامه صادر کرد؟! زمان مصدق و به خاطر ملی شدن صنعت نفت…
    آنها کلا با هر چیزی که به استقلال و پیشرفت ما منجر شود، مشکل دارند.
    بخواهیم نظر آنها را تامین کنیم، باید وابسته باشیم و هر چه گفتند؛ بگوییم چشم قربان!

  28. جماران می‌گوید:

    در مکتب امام

    سیره انبیا برخورد با سلاطین جور بوده است
    همین است سیره انبیاء همین بوده است که: اگر چنانچه سلطان جائر (ستمگر) بر مردم حکومت می خواهد بکند بایستید در مقابلش و او به هر جا می خواهد منتهی بشود باید بریم سراغش و نهی از منکرش و امر به معروفش کنیم و بکشیم پائین او را از تخت باطل.
    پس ما مبالاتی نداریم در اینکه کشته می دهیم، کشته بدهیم البته باید هم بدهیم.
    صحیفه نور – ج ۲ – ص ۲۰۸

  29. سیداحمد می‌گوید:

    اسراء؛

    خیر،
    آقای علی اکبر بهشتی مطالبشان را همین جا ثبت می کنند!
    🙂

  30. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    http://uploadtak.com/images/h9661_206454_535.jpg

    فکر میکنم جناب دارد [تذکرات لازم] را میدهد.

  31. آزاد اندیش می‌گوید:

    پا تو کفشتون کردیم، چند تا سوال گزینه ای طرح کردیم! 🙂
    با “چهار گزینه ای فلتمن و جیگر” به روز هستیم.

  32. دلخون می‌گوید:

    آقای رفسنجانی؛

    ملت که مثل شما سرخوش نیستن که بشینن کتاب خاطرات شما رو بخونن…

  33. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    این طنز عالی و هوشمندانه است، یعنی اگر خاطراتش را بخوانی، دقیقا به همین نکات می رسی. الان یک ساعت است دارم خاطراتش را می خوانم، مفرح ترین لحظات آخر هفته ام رقم خورده، خودتان ببینید دیگر.

    برای نمونه شماره یک طنز را ببینید “تمام روز در منزل ماندم” و بعد مقایسه کنید با اولین جملات خاطرات روزهای مختلف این صفحه…

    http://www.hashemirafsanjani.ir/fa/category/%D8%B3%D8%A7%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7/1364?page=1

    صفحات را اضافه و کم هم که کنید، باز نتیجه همین است.
    تذکر را هم که به همه داده…
    به مراکز مربوط تذکر دادم، به شمخانی تذکر دادم، به ولایتی تذکر دادم، تلفنی تذکر دادم، به گزینش دانشگاه آزاد تذکر دادم، به ستاد برگزاری نماز جمعه تذکر دادم، به فرماندهان سپاه تذکر دادم، به فلان وزیر تذکر دادم، در مورد لزوم تکمیل طرحهای نیمه تمام تذکر دادم. به روسیه تذکر دادم و…

  34. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    نکته جالبی است این ۸ جمله و ۸ جلد کتاب.
    دقیقا همین است که شما اشاره کردید. این خاطرات تشکیل شده از جملاتی کاملا تکراری با منشی کاملا خودخواهانه.

  35. ناشناس می‌گوید:

    بابا دست از سر این اکبر بردار. خوبیت نداره… نمی بینی تو این اجلاس کنار رهبری راه می رفت!
    ایشان خیلی خوب هست. متن شما هم خیلی خوب هست.

  36. سحر می‌گوید:

    سلام…

  37. آذرخش می‌گوید:

    واقعاها!
    یه آن هوس کردم برم دوباره بخونم خاطرت اعلی حضرت رو!
    ولی داداش حسین شما که آخر بی بصیرتی هستین.
    آخه الان که بان کی مون اینجاست باید از این مطلبا بنویسید؟!

  38. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    جمعه شب “قطعه ۲۶” با ۲ متن در ستون یمین و صفحه اصلی به روز می شود…

  39. آذرخش می‌گوید:

    چرا اییییششش منو پاک کردید؟
    اصل مطلب همون بود آخه.
    :-((((((
    اییییشششش

  40. فدایی همت می‌گوید:

    سلام. آرمیتای ما جهانی شد. کی فکرشو میکرد یه روز “بانکی مون” پیش فرزند شهید ۵ ساله ما کم بیاره؟
    میشه خواهشا بی خیال آقای دامت برکاته شید؟ به هر حال ایشون جزیی از این نظام هستند و به نظر بنده ما نباید کاسه داغتر از رهبر باشیم. انتقاد به جای خود و احترام هم به جای خود. این ادبیات بعضی از دوستان بسیجی کمی نگران کننده و دور از شان مریدان آقاست.

  41. بانو می‌گوید:

    میگم آقای قدیانی!

    خدا رحم کرد که بهتون تذکر دادند… تذکر نمی دادند چی می نوشتید؟؟!! کلی خندیدیم.
    حق نگهدارتون.

  42. سیداحمد می‌گوید:

    فدایی همت؛

    جناب رفسنجانی با حمایت قاطع از فرزندان مفسد (سیاسی، اقتصادی و …) خود بزرگترین بی احترامی را به ملت می کند!
    هر وقت این جناب خانواده اش را از زیر چتر حمایتیِ ویژه خود خارج کرد و به دست قانون سپرد، ما بی خیالش می شویم!

    البته در این متن هیچ بی احترامی ای به جنابشان نشده؛ حقیقتی بوده که بیان شده!
    لینکی که سلاله گذاشته را بخوان! من البته موافق لحن همه کامنت ها نیستم. این را بدان که تایید هر کامنتی لزوما به این معنی نیست که لحن آن خالی از ایراد است، اما نوشته داداش حسین، چیزی جز مکتوبات خود آقای هاشمی نیست. آنچه بیش از لحن من و ما نگران کننده است، رفتار و گفتار عالیجناب است. روزی داداش حسین قشنگ نوشت؛ آقای هاشمی جزئی از نظام نیست، بلکه نظام، جزئی از ایشان است!

  43. برف و آفتاب می‌گوید:

    چرا نوشتن خاطراتشون رو ادامه ندادند؟ مطمئنا خاطرات چند سال اخیر ایشون خیلی خواندنی‌تر خواهد بود!!

    امروز موسوی و کروبی و خاتمی به من مراجعه کردند که برای براندازی با من مشورت کنند. کمکشان کردم!

    امروز فکر کنم آخرین نماز جمعه‌ای است که خواندم! عمرا دیگر به تریبون راهم بدهند! تب دارم. با مسکن خوابیدم!

    امروز از ریاست مجلس خبرگان برکنار شدم. با مسکن هم نمی‌توانم بخوابم!!

  44. سلام؛
    این حرفا رو ولش اقتدار آقا رو تو اجلاس برو.
    ….
    آقای ما اگر میگه فلسطین باید این طور بشه، “باید” بشه، جای بحث نداره.

  45. سیداحمد می‌گوید:

    برف و آفتاب؛

    کامنت قشنگی بود!
    البته فکر می کنم الان هم می نویسد، شاید هنوز منتشر نکرده!

  46. روضه گرد می‌گوید:

    “لبیک یا امام”

    همه دیدند ابهت داری
    چشم بد دور، صلابت داری
    با تو حیثیت ما پابرجاست
    پرچم روح خدا هم بالاست
    تو چه دلها که نبردی از ما؛
    نفست گرم، چه کردی آقا …

    (روضه گرد)

  47. چای پولکی می‌گوید:

    سلام.

    سوغات کربلا:

    فعلا تو حرم امیرالمومنین، بعد از هر نماز جماعت برای سلامتی آقا دعا می کنند و
    عرب و عجم، ایرانی و عراقی، بلندتر از هر دعای دیگه غیر از تعجیل فرج، آمین می گن.

    و حتی تو صف تفتیش بدنی، وقتی فقط فقط مردم و زائران هستند و نه هیچ مسئولی نظارت داره و نه هیچ دوربینی، بازهم یکی از صلواتهایی که نثار میشه، برای سلامتی آقای ماست.

    بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات

  48. سیداحمد می‌گوید:

    چای پولکی؛

    از طرف همه بچه ها عرض می کنم، خوش آمدید… زیارتتان قبول!
    بیشتر از سفرتان بگویید…

  49. به یاد سیدسجاد می‌گوید:

    السلام علیک یا اباعبدالله…

    http://uploadtak.com/images/d383_03.mp3

    زیارت قبول.

  50. برف و آفتاب می‌گوید:

    آخ جون از مبصر آفرین گرفتم!

  51. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    ای فدایی حسین!
    شنیده ای که شیعیان ائمه از باقی گِل ایشان آفریده شده اند؟
    شاید ما یاران آن منتقمی باشیم که انتقام الهی یاس سپید حسین را می گیرد!

    اما می ترسم.
    می ترسم از آن روزی که ما نیز مانند گروه اجنه دیر برسیم.
    می ترسم مرام کوفی برگزینیم.
    آیا تا کنون اندیشیده ای که چرا مهدی فاطمه ظهور نمی کند؟
    آیا مانع ظهورش مهیا نبودن ما برای گرفتن انتقام نیست؟

    و شاید…

    ظهور نزدیک است…

  52. دل آرام می‌گوید:

    برف و آفتاب! آفرین مبصر نوش جونت. خیلی بامزه بود کامنتت.

    چای پولکی! زیارت قبول. خوش به سعادتت. ما که هنوز کربلا ندیده ایم اما شاید به دعای خوبان اینجا خدارو چه دیدی ما هم کربلایی شدیم.
    دیدن هر زائر کربلا که میرم نشده که اشک نریزم. الانم همین حال رو دارم.
    از بی لیاقتیم تا حالا نرفتم. تورو خدا دعام کنید.

  53. فدایی همت می‌گوید:

    سلام. صرفا جهت اطلاع آقا سید احمد:
    نمی دونستم که نوشته های جناب قدیانی دقیقا مکتوبات خود آقای هاشمیه. سلاله، موید این مطلب شد. شرمنده. ممنون.

  54. قاصدک منتظر می‌گوید:

    می شه گفت در اکثر خاطراتشون، همه در حال تشرف به حضور ایشون بودند! ایشون هم نه این که صاحب نظرند!!! تذکرات لازم رو می دادند! حالا یکی نیست به ایشون بگه: آقای هاشمی! کی نوبت به خودتون می رسه که تذکرات لازم رو بدید؟!

  55. حاجی زاده می‌گوید:

    سلام، آقا وقت کردید در مورد مرسی به ما اطلاعات بدید.

  56. محصل می‌گوید:

    برف و آفتاب،
    واقعا کامنتت عالی بود.
    یا علی

  57. عشقستان اسماعیل می‌گوید:

    سلام
    مدتی در سفر بودم و دور از دنیای مجازی
    حالا هم خواندنی زیاد بود. نگاه کردم. سر فرصت برمی گردم (سنجد یادتونه 🙂
    فقط اومدم بگم کربلا به یادتون بودم.
    به یاد تمام بچه های قطعه ۲۶ و سلام همه رو به ائمه کاظمین و سامرا و کربلا و نجف رساندم.

  58. دل آرام می‌گوید:

    عشقستان اسماعیل!
    زیارت قبول
    خوش به سعادت شما.

  59. دلخون می‌گوید:

    داشتم یه بار دیگه کامنت بچه ها رو میخوندم؛ متوجه شدم ۲ تا زائر کربلا قطعه داشت… خوش به سعادتشون… زیارتشون قبول…
    ارباب! دلم برا حرمت پر میزنه…

  60. اکابری می‌گوید:

    :دی
    خوشمان آمد
    طنز خفنی بود
    خدا سایه این استوانه رو از سر ما کم نکناد!

  61. عمار می‌گوید:

    میگم به نظرتون، اون چوبی که تبدیل شده به کاغذ، و، اون کاغذی که تبدیل شده به کتاب خاطرات جناب دامت برکاته، چه خبط و خطایی کرده بوده؟؟؟
    خدا از سر تقصیر همه بگذره!
    اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا!

  62. حنظله می‌گوید:

    “شما خوانندگان محترم شاهدید که این چند وقت چیزی نبودم جز یک‌پارچه آقا! ”

    خلاصه اینکه مدت زیادی نمی توانی بیکار بنشینی برادر!!
    تصویرسازی صورت کلی مدت ذکر شده بسیار جالب است؛ لذت بردیم.

  63. یاسر می‌گوید:

    چقدر راحت یک نفر را به تمسخر میگیری؟؟؟
    آقا حسین بصیرت داشته باش، نه برای دنیا، فکر آخرتت را بکن. برادر همه نظرها را نگذار تا مردم هر طور دلشان خواست بگویند، به قول معروف نگذار پرده های احترام کنار رود.
    من هم جان فدایی هاشمی نیستم اما این شخص محترم است. دیدی که موقع ورود آقا؟؟!!! بصیرت. بصیرت. بصیرت…

  64. پاییز می‌گوید:

    یا حضرت عباس! ۸ تا کتاب خاطرات!؟

  65. ناشناس می‌گوید:

    ……………

  66. احمد می‌گوید:

    سلام
    میون اینهمه نظر، و گرفتاری و کار و مطالعه، معلوم نیست نوشته ما رو حسین آقای قدیانی بخونند یا نه. ولی حقیقتا اینقدر شهامت و زیبایی رو در آیینه بصیرت زیبا نشون دادند که نمیشه نظر نداد. به خاطر همین و به خاطر حرف به حرف نوشته هاتون، از من کمترین که گاهگاهی روزنامه می خونم، و اونجا هم نوشته های کیهانیتون رو می بینم، نمره بیست گرفتید. بیستی که شاید دیده نشه، اما پشتش یه دنیا حرفه با یه عالم تشکر. خدا رو شکر جبهه انقلاب هنرمندانی مثل شما داره. از صمیم قلب میگم:
    خداحفظتون کنه
    یاحق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.