اجازه خانم معلم!

با یک دنیا عشق؛ تقدیم به سرکار خانم قوتی

بسم رب الشهداء و الصدیقین. معلم سال اول دبستانم سرکار خانم قوتی بود. یادش اساسی به خیر. نمی دانم اگر در اتوبوس و یا در تاکسی مرا ببیند می شناسد یا نه اما چرا دروغ؟ بگذار حرف دلم را بزنم؛ دلم برای دیدن خانم معلم سال اول دبستانم یک ذره شده. یعنی الان کجاست؟ چه کار دارد می کند؟ گاهی به سرم می زند بروم آموزش و پرورش و یک آماری از سرکار خانم قوتی بگیرم. فکر کنم الان بازنشست شده. ۲۳ سال پیش معلم کلاس اول من بود. همان زمان هم خوب یادم هست خیلی جوان نبود. شاید الان گرد پیری هم بر صورتش نشسته باشد. آرزو دارم کتاب “نه ده” را به ایشان تقدیم کنم … یادش اساسی به خیر. مدرسه شهید عاشقلو. منطقه ۱۸ تهران. شهرک ولیعصر. این هم سند مستند جنوب شهری بودن ما. خاطره ها دارم از آن روزها. از آن روزها که کلاس درس به جای ماژیک و تخته سفید، گچ داشت و تخته سیاه. آنقدر غصه می خوردم وقتی می دیدم خانم قوتی زنگ آخر می نشست و گرد گچ را از سر و صورت و دست و لای انگشت و ناخن و مانتو و روسری خود با چه وسواسی پاک می کرد. با کلاس بود. یک بار محو تماشایش بودم که به من گفت: آقا حسین! کجا را داری نگاه می کنی؟ به چی داری فکر می کنی؟ گفتم: شما صبح می آیی سر کلاس، آنقدر تر و تمیزی اما زنگ آخر که می شود، نمی شود به قیافه تان نگاه کرد! از بس گچی شدی، انگار کار شما عملگی است.
خندید. گفت: خیلی هم نگاه نمی کنی؟! اتفاقا کار ما عملگی است اما به جای ساختمان، آدم می سازیم و بعد گفت: دیرت می شود. زود برو خانه. مادرت نگران می شود. گفتم: مامان قرار است بیاید مدرسه دنبالم. گفت: تو باید برای مادرت مثل یک مرد باشی. گفتم: من که سبیل ندارم! گفت: سبیل هم در میاری. ریش هم درمیاری. چشم به هم بزنی، می بینی شدی یک عاقله مرد.
مدرسه شهید عاشقلو مدرسه شاهد نبود. من از سال دوم دبستان رفتم مدرسه شاهد. نمی دانم چه حکایتی است که الان دارم با اشک این چیزها را می نویسم؛ آخرین باری که خانم قوتی را دیدم، یک روز گرم تابستان بود که با مادرم رفته بودم مدرسه تا کارنامه ام را بگیرم. موقع خداحافظی خوب یادم هست داشت گریه می کرد. روز اول مدرسه من داشتم گریه می کردم و روز آخر خانم قوتی. گفت: پس فردا برای خودت مردی شدی، به ما هم سر بزنی ها. گفت: در خیابان مرا دیدی، خودت را نزنی به ندیدن. بیا جلو و سلام کن. این بهترین لحظه زندگی هر معلمی است. گفت: در این یک سال از من که بدی ندیدی پسرم؟ گفت: بیا کلاس کارت دارم. رفتم. گفت: برو پای تخته. رفتم. گفت: گچ را بردار. برداشتم. گفت: بنویس “بسم رب الشهداء و الصدیقین”. نوشتم: “به اسم رب شهدای و سدیقین”. گفت: حسین جان! این آخر کاری، داری خنگ بازی درمیاریها. دوباره بنویس. نوشتم: “بسم رب شهدای سدیقین”. گفت: باز هم غلط داری. دوباره نوشتم: “بسم رب الشهدای سدیقین”. گفت: الشهدا و الصدیقین. نوشتم: “بسم رب الشهدا و السدیقین”. گفت: باز هم نشد. گفتم: اجازه خانم! اصلا تقصیر بابا بود که به جای آب و نان، خون و جان داد و بعد زدم زیر گریه. خودش آمد پای تخته و نوشت: “بسم رب الشهداء و الصدیقین”. بعد دستی بر سرم کشید و گفت: از سال بعد به شما انشاء می گویند. ببین پسرم! هر وقت خواستی انشاء بنویسی، به جای بسم الله الرحمن الرحیم، با این جمله انشایت را شروع کن؛ “بسم رب الشهداء و الصدیقین”. گفتم: اجازه خانم معلم! گفت: جانم؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه خدای شهدا چیز دیگری است. پشت لبت که سبز شد، می فهمی. گفتم: پشت لب آدم کی سبز می شود؟ گفت: هر وقت سبیل دربیاری. گفتم: کی سبیل درمیارم؟ گفت: چشم بر هم بزنی، سبیل هم در میاری. ریش هم در میاری.
***
اجازه خانم معلم! شما الان کجای این دنیایی؟ نکند زبانم لال … نه نه. نفوس بد نزنم بهتر است. شما الان حتما برای خودت عروس داری، داماد داری. شاید نوه هم داشته باشی. نتیجه فکر نکنم. چرا، چرا. نتیجه هم داری شما. نتیجه شما من هستم. نگاه کن! هم سبیل دارم، هم ریش. بیا و یک کامنتی برایم بگذار. آیا شما هم وبلاگ داری؟ آیا می شود اسم وبلاگتان را بگویی؟ آن زمانها که چادری بودی. الان چی؟ یادت می آید یک روز مدرسه ما را برد اردو؟ یادت می آید مدرسه ما را برد بهشت زهرا؟ یادت می آید در بهشت زهرا چقدر به ما “از جلو- نظام” می دادی؟ عشق “از جلو- نظام” بودی! یادت می آید در بهشت زهرا شما گم شدید؟ البته من گم شده بودم اما خیال می کردم شما گم شده اید؟ یادت می آید برایمان کیک و ساندیس گرفتی از پول خودت؟ بیا و ببین این “ساندیس” چه غوغایی به پا کرده! یادت هست سر مزار بابااکبر داشتی به پدرم می گفتی: ببین! من به بچه شما “بسم رب الشهداء و الصدیقین” یاد دادم. آن دنیا شفاعت کنی ها. یادت می آید مورچه های مزار بابااکبر را؟ یادت می آید که به ما گفتی؛ بچه ها! مورچه ها را له نکنید، گناه دارد؟ یادت می آید اشکهای مقدست را؟ یادت می آید ما را بردی سوار آن تانکی کردی که در وسط بلوار بهشت زهرا گذاشته بودند؟ یادت می آید من را نشاندی روی لوله تانک؟ یادت می آید مزار بابای محسن را؟ یادت می آید ما را بردی میدانی که فواره اش به رنگ خون بود؟ یادت می آید برای ما نهار از پول مدرسه چلو کباب خریدی؟ یادت می آید غذا را کجا خوردیم؟ من یادم هست؛ شما اول “از جلو- نظام” دادی و بعد ما را در “ستون یک” بردی قطعه شهدای گمنام. یعنی که روزی را باید از خدای شهدا گرفت. یادت هست گفتی قبل از غذا، بچه ها اول “بسم الله” بگویید، بعد شروع کنید به خوردن؟ من همین جا یعنی وقت غذا گم شدم. شما که یک لحظه حواستان پرت شد، من هم جیم زدم. محسن هم بود. رفتیم غذای مان را کنار مزار پدران مان بخوریم. دعوا شد بین من و محسن که برویم سر قبر بابااکبر یا قبر بابای محسن. من به محسن گفتم: بابای من زودتر از بابای تو شهید شده. پس برویم سر مزار بابااکبر. محسن گفت: سنگ قبر بابای من قشنگتر است، برویم آنجا. من گفتم: سنگ قبر بابای خودم قشنگتر است. محسن گفت: قبر بابای تو پر از مورچه است. من گفتم: هر چی باشد از قبر بابای تو بهتر است که خرچنگ دارد و بعد بین من و محسن دعوایی شد که بیا و ببین. چنان لگدی زد به پشت من که هنوز جایش هست. من هم کم نیاوردم کف گرگی رفتم توی صورتش. بیچاره دماغش خون آمد. رفتگر بهشت زهرا آمد و ما را از هم جدا کرد و بعد از بلندگوی بهشت زهرا این صدا آمد؛ ۲ پسر بچه به نامهای حسین و محسن گم شده اند. والدینشان در “خانه شهید” منتظرند. یک چیزی گفت در همین مایه ها. رفتگر دست ما را گرفت و آورد خانه شهید و شما تا ما را دیدی، گریه کردی. آنقدر که دلت آشوب بود. گوش من را خوب یادم هست گرفتی اما چون محسن صورتش خونی بود، دلت به رحم آمد. چه روزگاری بود. خوب یادم هست وقتی در مینی بوس به شما گفتم: از کی تا حالا شما شدی والدین ما؟ گفتی: حسین آقا! معلم مثل پدر و مادر آدم می ماند و بعد محسن را صدا کردی و گفتی: صورت همدیگر را ببوسید و از هم معذرت خواهی کنید، و الا من با شما قهر می کنم.
***
اجازه خانم معلم! حالا که با ما آشتی هستی؟

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ساندیس خور می‌گوید:

    نمی دونم اول شدم یا نه بالاخره؟؟!؟؟

  2. داش سجاد می‌گوید:

    اول ؟

  3. العبد می‌گوید:

    سلام، یاد اول ابتدایی خودم و خانم معلممون (خانم نظری) افتادم:-) یادباد آن روزگاران یادباد.
    دلم واسه ابتدایی لک می زنه.

  4. ya zeinab می‌گوید:

    چه لحظه ی شیرینیه وقتی شاگردی مثل داداش حسین برای معلمش نامه مینویسه و معلم میخونه! این حس رو فقط یک معلم میتونه درک کنه! انشاالله این نامه به دست معلم عزیزتون برسه.

  5. تازه وارد می‌گوید:

    سلام. اجرکم عندالله.
    چه خوب اشک و خنده را جمع می زنید داداش حسین؟
    چه خوب از اون روزاتون یاد می کنید،معلم های کلاس اول همیشه یه چیز دیگن. یه جور دیگه دوسشون داریم. ولی خدا ان شاالله به خانم قوتی سلامتی و عزت بدهند
    نفستون حق،قلمتون پر شور
    یا علی

  6. حسین می‌گوید:

    سلام.مطلبت حرف دل ماست.موفق باشی.

  7. پلاک شهادت می‌گوید:

    بسم رب الشهداء و الصدیقین
    گریه

  8. عارفه می‌گوید:

    سلام
    این همون محسن که تازه برگشته؟
    عجب کتک کاری داشتین 🙂

  9. مجنون می‌گوید:

    سلام داداش
    داری چه میکنی ؟واقعا ذهنت با زبون روزه بیشتر فعال شده ها !!
    قند خون همه میافته پایین برا ی شما میره بالا؟؟؟
    ولی دست شما درد نکنه اساسی
    منو یاد چه چیزایی که نداختی ………………………وای چه روزایی بود
    اخرشم که اشکمون رو در اوردی
    راستی داداش یادته از خانه شهدای بهشت زهرا که ازاین سوله ها ی بزرگ بود
    بعد کم کم ساختنش
    یادش بخیر.ما هر صبح جمعه دعای ندبه اونجا بودیم با مادرم که الان دیگه نیست.
    تمام عشق بچگیمون تو صبح جمعه بهشت زهرا وبازی لایه لای قطعه ها……
    دست مریزاد .به دوست باوفاتون هم سلام برسونید
    التماس دعا

  10. آصف می‌گوید:

    در کودکیم که زندگی شیرین بود
    پیوسته دعای مادر من این بود
    میگفت الهی که شوی پیر پسر
    غافل که همین دعا مرا نفرین بود!
    یاد چه سالهایی انداختی مرا…..

  11. پلاک شهادت می‌گوید:

    بسم رب الشهداء و الصدیقین
    خیلی قشنگ بود داداش . من به این انشاء نمره ی بیست میدم . یاد معلمانمون بخیر . الان که فکر می کنم می بینم معلم های زمان جنگ یک چیز دیگه بودن . خیلی خاکی و صمیمی . مهربون تر از مادر .کم توقع . بهترین هدیه ی روز معلم هم براشون جوراب بود و کیف . با اون مانتوهای بلند و مقنعه های بلندتر ! یاد دهه فجر هامون بخیر . با چه ذوق و شوقی کلاس و راهرو های مدرسه رو درست می کردیم . با چه ذوقی روزنامه دیواری درست میکردیم . سرود می خوندیم . یادش بخیر معلم کلاس اولم . من هم خبری ازش ندارم …
    خانم قوتی هم انشالله زنده و سلامت هست . دعا میکنم هرچه زودتر پیداش کنید . عجب معلمی بوده . از اون معلم ها که من بهشون میگم مامان . نه … میگم فرشته … اصلا بین فرشته مترادف مامان هست . از اون خوبای روزگار بوده . هر جا که هست خدا همراهش باشه .

  12. محمد مقدم می‌گوید:

    قلمت طلاست حسین آقا
    این اولین کامنت من تو وبسایت شماست

  13. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    یاد دومین معلم کلاس اولم افتادم… فیلمی بود کلاس اول من

  14. هدی می‌گوید:

    واقعا معلمان ابتدایی ما دارند چی کار می کنند

  15. منتظر خورشید می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام خامنه ای

  16. علیرضا کیانی می‌گوید:

    بذار هر چی میخوان بگن…
    ما دلمون سوخت اما محکم تر شدیم

    منم که تا حالا نگفته بودم

    اولم آیا؟

  17. مریم نوری می‌گوید:

    سلام نماز و روزه همگی قبول و التماس دعا از همه
    امیدوارم که معلم کلاس اول دبستانتون را دوباره ببینید باید هم دلتون براش تنگ شده باشد چون حقا و انصافا معلم بود
    و این چنین معلمهایی که درس اخلاق و معرفت هم بدهند حقیقتا کم شده اند
    آرزو می کنم از طریق همین متن خدا بخواهد پیدایش کنید تا خستگی چندین ساله آن هم در بیادکه ببیند شاگردش بسم رب الشهدا و الصدیقین در انشاهایش کمکش کرده

  18. فرص الخیر می‌گوید:

    بسم رب الشهداء و الصدیقین
    انشا الله همین خدای شهدا من رو ببخشه. شرمنده صبر بچه های شهدام
    اخوی حلال کنید اگه برای بابا اکبر شما بسیجی خوبی نبودم که اگه بودم صدای این عمار اقا به آسمون نمی رفت

  19. طهورا می‌گوید:

    بسم الرب الشهداء و الصدیقین
    چقدر زیبا و تاثیرگذار بود. خوشا به سعادتتان که درس عشق را از اول دبستان شروع کردی و انصافا شاگرد زرنگی بودی.
    خوشا به سعادت خانم قوتی که چنین باقیات صالحاتی از خود بجاگذاشت.( بابا اکبر و مادرتان که صد البته جای خوددارند.)
    داداش حسین ، امروز هم زیارت آقا رفتید؟ برایمان از چشیده هایتان نمیگویید؟
    منتظریم

  20. رزمجو می‌گوید:

    آخ جون اول شدم!
    قدیانی جون حتما به رزمجو بیا و نظرت رو بگو

  21. مجتبی می‌گوید:

    فوق العاده بود!

  22. مجتبی می‌گوید:

    یعنی معلملای این دوره و زمونه هم از این درسا بلدن؟

  23. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    ما منتظر اصلیه هستیم… هیچ جا نمی ریم همینجا هستیم

  24. خان باجی می‌گوید:

    سلام
    انشاالله هر جا که هستند سلامت باشند و ایام به کام خودشون و خانواده شون باشه .
    پیشنهاد میکنم حتما ازشون امار بگیرید . می ارزه . و اگر پیداشون کردید یه قراری بزارید سر مزار بابا اکبر ما هم میاییم .
    خیلی کیف داره وقتی با معلم ارتباط داشته باشی من هنوزم که هنوزه با یکی از دبیرهای دوره دبیرستانم ارتباط دارم و هر سال روز معلم وقتی بهشون تبریک میگم انقدر غافلگیر میشن که صدای شادی توام با بغضش بهم می فهمونه که ( کارت درسته ) …
    نمی تونم انکار کنم منم اشکم در اومد از این متن .
    راستی آقای قدیانی هم زبونتون دراز بوده هم دستتون هاااااااااا !!!! بهتون نمی یاد ( نیشخند)

  25. نازنین می‌گوید:

    من منتظر جواب مصاحبه آموزش وپرورش هستم

    تو این لحظات عزیز دوستان دعا کنند منم به آرزوم برسم

    تشکر برادر بخاط متن زیباتون انشالله معلمتون بخونن و بتونید ببینیدشون

  26. زهرا می‌گوید:

    ببخشید ها ولی قبلا گفته بودید با محسن (فرزند شهید) از کلاس سوم همکلاس بودید \ شایدم این محسن اون محسن نیست ؟

  27. آیدا می‌گوید:

    یاراحم العبرات….

    کاش میشد اون روزارودوباره خرید…

  28. Montazer می‌گوید:

    بسم رب الشهداء والصدیقین
    سلام داداش
    اساسی دعا کن برای این معلم که خوب تعلیمت داده
    بسیجی حسینی باشید
    یا علی مددنا
    راستی دداش یا یه متن واسه امام رضا(ع) بنویس یا دعا کن منو بطلبه به خدا خیلی دلتنگم

  29. زهرا می‌گوید:

    ببخشید ولی قبلا گفته بودید با محسن (فرزند شهید) از سال سوم دبستان همکلاس بودید یا شاید این محسن اون محسن نیست؟

  30. سید مهدی می‌گوید:

    فقط جهت عرض ارادت

  31. amir می‌گوید:

    چنان لگدی زد به پشت من که هنوز جایش هست. من هم کم نیاوردم کف گرگی رفتم توی صورتش. بیچاره دماغش خون آمد
    اینا بد اموزی داره از ما گفتن ولی دمش گرم عجب لگدی زده

  32. طهورا می‌گوید:

    بسم الرب الشهداء و الصدیقین

    سلام داداش حسین
    مارا سانسور کردی؟ چرا نظرم نیست؟!

  33. amir می‌گوید:

    هر وقت خواستی انشاء بنویسی، به جای بسم الله الرحمن الرحیم، با این جمله انشایت را شروع کن؛ “بسم رب الشهداء و الصدیقین”. گفتم: اجازه خانم معلم! گفت: جانم؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه خدای شهدا چیز دیگری است
    واقعا هم خدای شهدا چیز دیگری است ممنون بابت مطلب زیباتون

  34. ابوجهاد می‌گوید:

    یاد اون ایام بخیر(دبستان خودمون رو میگم)
    البته ما معلم به این خوبی نداشتیم ها

  35. amir می‌گوید:

    اتفاقا کار ما عملگی است اما به جای ساختمان، آدم می سازیم
    امیدوارم هر جایی که هستند سالم و سربلند باشند

  36. طهورا می‌گوید:

    راستی از دیدار آقا چیزی نگفتیدها. تنها خوری اصلا خوب نیست. اگه پسرم مریض نبود و تب نداشت خودم میومدم. حالا که محروم شدیم. دیگه محرومترمان نکنید داداش حسین

  37. بسم رب الزهراء

    داداش ، حضرت امام فرمود : شهید نظر می کند به وجه الله / اما اینجا ظاهرا بچه شهید هم نظر می کند به وجه الله
    کجایی داداش ؟ تو آسمونایی ؟
    خوش به حالت ….

    فکر می کنم بهترین جا برای بیان این شعر آقای “سپهر” اینجا باشه :
    *******************************************
    تل متل یه جعبه

    پر از مداد رنگى

    اتل متل یه بچه

    چه بچه زرنگى

    با یک مداد هاش ـ ب

    توى اتاق نشسته

    فکر مى کنه به باباش

    جفت چشاشو بسته

    قربون برم بابامو

    الان اگه زنده بود

    صورت مهربونش

    حتماً پر از خنده بود

    با قهوه اى کمرنگ

    دهان و لب رو کشید

    صورتشو عقب برد

    قشنگ نگاه کرد و دید

    قهوه اى رو گذاشته

    مداد حنایى برداشت

    رو صورت بابا جون

    ریش قشنگى رو کاشت

    بعد با مداد هاش ـ ب

    چشمى کشید و بعدش

    با یک مداد هاش ـ ب

    چشمارو مشکى کردش

    پیشونى رَم کشیدش

    بعد هم موهایى بلند

    بعد با مداد سبزش

    براش کشید یه سربند

    بعد با مداد زدش

    رو سربند سبز اون

    گنبدى از طلا زد

    زیرش نوشت «بابا جون»

    بینى رو هم کشیدش

    دو چشم و ابرو گذاشت

    براى رنگ صورت

    سفید و زرد و برداشت

    با زرد و با سفیدش

    صورتو رنگ کردش

    بابا چه نورانیه

    چشمها رو تنگ کردش

    یواش یواش و کم کرد

    از توى چشم تنگش

    بارون چکید بروى

    نقاشى قشنگش

    مداد سرخو برداشت

    رو سر بلند بابا جون

    یه خال قرمز کشید

    خیره شد به خال اون

    لب رو گذاشت رو خالش

    سرخى لبهاى اون

    حالشو سرختر کرد

    سرختر از رنگ خون

    یه کمى فکر کردش

    یه دفعه بغضش گرفت

    بعد مى دونید چیکار کرد؟

    یه کارى کرد بس شگفت

    با اون مداد سرخش

    بابا رو سرخ کردش

    عکس رو قلبش گذاشت

    با اون دودست سردش

    بس که بابا بابا گفت

    ناله زد و غصه خورد

    کنار عکس بابا

    خسته شد و خوابش برد

    خواب دیدش توى یک باغ

    تو یک باغ پر از گل

    نشسته رو درختى

    بدل شده به بلبل

    ناز غریبونه کرد

    چَه چَهِ مستونه زد

    یه وقت دید از آسمون

    نور اومد و نور اومد

    دید که تو تختى از نور

    بابا جونش نشسته

    هزار ملک دور اون

    جمع شده حلقه بسته

    پریدو رفتش نشست

    رو شونه بابا جون

    بابا نوازشش کرد

    بوسه زد به روى اون

    زد زیر گریه و گفت:

    میگن دیگه نمیاى!

    منو گذاشتى رفتى؟

    بابا منو نمى خواى؟

    بابا اونو بوسیدش

    توى بغل گرفتش

    اشک چشاشو پاک کرد

    نیگاش کردش و گفتش:

    اگه نرفته بودم

    یه غول بى شاخ و دُم

    اومده بود تو خونه

    تا زور بگه به مردم

    با هرچى که ما داشتیم

    مى خواست تجارت کنه

    ما رو اسیر بگیره

    خونه رو غارت کنه

    رفتم باهاش جنگیدم

    تا که بره به خونش

    اگه باور ندارى

    بیا اینم نشونش

    دسترو گذاشت رو خالش

    همون خال پیشونیش

    همون خال قشنگش

    خال قرمز و خونیش

    لب رو گذاشت رو خالِ

    بابا جون و بوسیدش

    بعد صورت و عقب برد

    قشنگ بابا رو دیدش

    یهو پریدش از خواب

    دید که وقت اذونه

    بوى تن بابا جون

    پیچیده بود تو خونه

    دنبال نقاشیش گشت

    دید که روى متکّاس

    یعنى چى مگه مى شه؟

    این خط که خط باباس

    دید که زیر نقاشیش

    به خط نازِ بابا

    نه تنها امضا شده

    داده یه بیست زیبا
    *********************************
    قدیانی دوستت داریم خیلی زیاد

  38. سلام داداش حسین
    ببخشید چندروزی اسباب کشی داشتیم
    دیگه تحملم تموم شد
    وسط کار همه اثاثیه رو رها کردم و رفتم تو خیابونا و یک ساعت و نیم دنبال کافی نت میگشتم سرظهر ماه رمضونی . آخرش هم رفتم دفتر کار یکی از دوستان.
    بسوزه پدر اعتیاد اون هم از نوع اینترنتی اش
    .
    .
    فعلا این هدیه رو داشته باشید تا اسم ما خط نخورده
    اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک
    http://sayehgraph.persiangig.com/image/jahannam.jpg

  39. k.w.s می‌گوید:

    حاج حسین عالی بود.

    حاج حسین ۱ دونست — واسه نمونست

  40. سهراب می‌گوید:

    انشالله خدا بهشون سلامتی بده.

  41. سلام
    اشکی بودم اومدم وبلاگتون این مطلب خوندم بازم اشکم تجدید شد!
    چه معلم خوبی !!!
    داداش خیلی دوست دارم همهمون معلمای خوبی باشیم برای نسل های آتی!

  42. ارمیا می‌گوید:

    سلام
    خیلی مخلصیم
    به ما که سر ندید
    ولی من همیشه بهتون سر می زنم
    یاد سال های شیرین ابتدایی افتادم
    نماز پشت سر ماه شب چهارده خوش گذشت؟

  43. آیه می‌گوید:

    باز آمد بوی ماه مدرسه/بوی بازی‌های راه مدرسه
    بوی ماه مهر ماه مهربان/بوی خورشید پگاه مدرسه
    از میان کوچه‌های خستگی/می‌گریزم در پناه مدرسه
    باز می‌بینم ز شوق بچه‌ها/اشتیاقی در نگاه مدرسه
    زنگ تفریح و هیاهوی نشاط/خنده‌های قاه قاه مدرسه
    باز بوی باغ را خواهم شنید/از سرود صبحگاه مدرسه
    روز اول لاله‌ای خواهم کشید/سرخ،بر تخته سیاه مدرسه
    *قیصر امین‌پور*

  44. عمیقا معتقدم وقتی خدا میخواد دست یکی رو بگیره از همون بچگی سرو کارشو میندازه با بندگان صالحش
    اینه دیگه هدایت الله همینه دیگه

  45. به یاد معلم:
    عارفان با عشق عارف می شوند
    بهترین مردم معلم می شوند
    عشق با عارف مکمل می شود
    هر که عاشق شد معلم می شود

  46. زهرا . . . می‌گوید:

    سلام! تقبل الله . . .امروز پنج شنبه است الان که دارم اینارو مینویسم باید آماده شم برم گلزار شهدای گمنام ! خدا روح پدرشهیدتون رو غریق رحمت کنه. یه فاتحه ای واسه خودم به نیابت از ایشون خوندم. یه سوال فقط این جریاناتی که درحین متن اتفاق میفته همشون واقعیت داره؟ یا بعضی جاهاش چی میگن اغراق هست؟
    التماس دعا

  47. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    سلام
    شما تبادل لینک می کنید ؟
    اگر مایل به تبادل لینک هستید . این وبلاگ منه http://www.sarv-ghamatan.mihanblog.com با نام جهادگر سایبری سروقامتان
    به من خبر بدید تا لینک شما رو در وبلاگم قرار بدم .
    با تشکر

  48. سلمان می‌گوید:

    سلام.چقدر خوب می شه بری و پیداش کنی

  49. amir می‌گوید:

    شرح دعای روز هشتم ماه رمضان
    مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی، شرح کوتاهی بر دعاهای روزانه ماه مبارک رمضان دارد. این عالم ربانی در بخشی از شرح دعای روز هشتم می‌گوید: یکی از رموز موفقیت اختیار کردن رفیق خوب است، تلاش کنید تا با نیکان رفاقت کنید.

    به گزارش فارس، در دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان می‌خوانیم: «اَللّهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ رَحْمَةَ الاْیتامِ وَاِطْعامَ اْلطَّعامِ وَاِفْشآءَ السَّلامِ وَصُحْبَةَ الْکِرامِ بِطَوْلِکَ یا مَلْجَاَ الاْمِلینَ»

    «خدایا روزیم گردان در این ماه مهرورزی نسبت به یتیمان و خوراندن طعام و به آشکار کردن سلام و هم‌نشینی با کریمان به فضل و کرمت ای پناه آرزومندان.»

    * شرح فرازهای دعا

    آیت‌الله مجتهدی تهرانی در شرح «اَللّهُمَّ ارْزُقْنی فیهِ رَحْمَةَ الاْیتامِ» می‌گوید: خدایا در ماه رمضان مهرورزی نسبت به یتیمان را روزی‌ام گردان. اگر قلب ما زنگ بزند، از چه دوایی می‌توان برای رفع آن استفاده کرد. برای اینکار باید سحرها قرآن بخوانید تا قلبتان را جلا بدهید. همچنین جان انسان را استغفار سحر جلا می‌دهد و می‌توان با یتیم‌نوازی قلب را جلا داد.

    وی تأکید می‌کند: شخص ثروتمند تنها با دست کشیدن بر سر یتیم قلبش جلا پیدا نمی‌کند و باید یتیمان را از نظر مادی تأمین کند و مشکلات مالی آنها را برطرف کند. پس یادتان باشد که رحم کردن به یتیم با خلوص نیت قلب را جلا می‌دهد.

    این استاد برجسته اخلاق در شرح فراز «وَاِطْعامَ اْلطَّعامِ» می‌گوید: خدایا روزی کن که من اطعام طعام کنم و افطاری دهم. اطعام طعام مخصوصاً به فقرا و مستحقان از کارهای بسیار نیکو است.

    وی ادامه در شرح «وَاِفْشآءَ السَّلامِ» اظهار می‌کند: خدایا روزی کن با صدای بلند سلام کنم.

    برخی عارشان می‌شود که اول سلام کنند؛ اما هستند برخی که در سلام کردن با صدای بلند پیش‌دستی می‌کند. همچنین باید سلام را به درستی یعنی «سلامٌ علیکم» جواب داد و از بیان عبارت‌های دیگر مثل «سلام از ماست» جلوگیری کنیم. همچنین سلام کردن مستحب و جواب سلام دادن واجب است.

    آیت‌الله مجتهدی در شرح فراز «وَصُحْبَةَ الْکِرامِ» تصریح می‌کند: خدایا توفیق بده در ماه رمضان با افراد کریم و عالم و دانا و متدین همنشین شوم. خدایا توفیق بده که با نیکان رفیق شوم. کاری کنید که رفیقتان یک درجه از شما جلوتر باشد. یکی از رموز موفقیت من در زندگی اختیار کردن رفیق خوب بوده است.

    این استاد بزرگ اخلاق در پایان در شرح فراز پایانی دعای روز هشتم می‌گوید: «بِطَوْلِکَ» یعنی به حق انعامت. چه قدر تو به ما نعمت دادی. به حق نعمت‌هایی که به ما دادی این دعاها را درباره ما مستجاب کن، «یا مَلْجَاَ الاْمِلینَ» ای کسی که پناه آرومندانی.

  50. علیرضا می‌گوید:

    سلام
    امدم یک کامنت بگذارم که مطلب جدید دارم به من هم سر بزنید.دلم نیامد.
    جمله های شما خیلی گریه داره!مثل یاد و امام وشهدای حدادیان.بچه هم که بودی جملات نیش دار می گفتی!
    “”” گفتم: اجازه خانم! اصلا تقصیر بابا بود که به جای آب و نان، خون و جان داد و بعد زدم زیر گریه”””.

  51. سجاد می‌گوید:

    “بسم رب الشهداء و الصدیقین”
    خیلی عالی بود . هم گریه داشت هم خنده .انصافا عجب معلم با معرفتی بوده . امیدوارم معلم های امروزی هم همینجوری باشن. تو دانشگاه که متاسفانه خیلی از استادا ( البته که نه همشون ) به این چیزا اعتقادی ندارن.سبیل و ریش دارن ، اما هنوز اندازه یه بچه نمی فهمن.

  52. ابراهیم می‌گوید:

    از همینجا دست همه ی معلم های عزیز را میبوسم

  53. یه دختر بسیجی می‌گوید:

    واقعا محشر بود…..
    بازم از این ها بنویسید لطفا

  54. صفایی می‌گوید:

    اجازه؟
    عجب معلم باحالی…

    دعای روز۸ام ماه رمضون

    خدایا روزیم گردان دراین ماه مهرورزی به یتیمان و
    خوراندن طعام وبه آشکارکردن سلام وهمنشینی با کریمان به فضل وکرمت ای پناه آرزومندان…

    التماس دعا
    اساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا سی

  55. سایه می‌گوید:

    چقدر عجول بودی برای داشتن سیبیل! شاید فکر می کردی با داشتنش مرد می شوی. مثل دختر بچه هایی که فکر می کنند با چادر،خانم می شوند! اما فرقش در این است که آنها هر وقت بخواهند می توانند خانم شوند.
    می دانی چرا نوشته هایت قشنگ می شود؟ آخر از ته ته دلت می نویسی. همین که گریه می کنی و می نویسی باعث می شود کسی هم که می خواند اگرچه خاطرات مال او نیست اشکش بیاید روی گونه هایش.
    فکر کنم حدود یه هفته پیش بود که تونستم شماره ی معلم کلاس اولم رو پیدا کنم. این همه معلم داشتم،این معلمم بهترین معلم بود برایم. زنگ زدم بهشون.می ترسیدم که منو نشناسه،هنوز درست سلام نکرده بودم که عجولانه پرسیدم منو یادتون هست؟ فامیلم رو پرسید،تا جواب دادم انگار عجله داشت جواب مثبت بهم بده. کلی صداش پیر شده بود. بهش گفتم که الان دانشجو ام،اونم دانشگاه تهران.گفت : به خاطر تلاش های خودت بوده.گفتم شما بهترین معلمم بودین.گفت : خوبی از خودتونه. اصلا نمی خواست زیر بار بره که کلی واسه من کار انجام داده!

  56. محمدحسن می‌گوید:

    سلام به همه ی دوستان… داداش حسین ما کلی انتظار کشیدیم این وبلاگ ما و طرحامونو ببینی.. گمونم ندیدی…
    این دفعه که میگم دیگه دمت گرم، ببین… جان خودم منتظرما.. قالب وبلاگمم عوض کردم.. منتظر بقیه دوستانم هستم که بیان و ببینن… راستی برا جلد سمفونی مورچه ها ام من گفتم شما اندازه بدی ما یه جلدی ردیف کنیم که ..!! کماکان اگه اندازه بدی و تمایل داشته باشی برا اینکه ما جلد بزنیم ما درخدمتیم ها… ما که تمایل داریم اساسی..!
    خلاصه ی امر وبلاگ یادتون نره!!
    http://grenade.pelakfa.com

  57. یاس رهبری می‌گوید:

    بسم الله
    سلام

    خدا حفظ کنه این مربیان بصیرت و نوازشگران روح را.
    بابت نظر قبلی ممنونم هرچند انتظار نداشتم اما خب نکاتی دستگیرم شد.
    سپاس
    در پناه حضرت حق موفق و مستدام باشید
    یا علی

  58. مسعودساس می‌گوید:

    ســــــــــــــلام
    خوش به حالت داداش چه معلم خوبی داشتی
    من که اصلاً از معلم اول ابتداییم خوشم نمی یومد

  59. هادی می‌گوید:

    سلام.با حال بود.

  60. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام. طاعات و عباداتتون قبول حق.
    این متن قشنگتون حسّابی اشکمو درآورد… بقیه شو نقطه چین می کنم……………. بگذریم. فقط خیلی دلتنگ شدم. واسه خیلی آدما و چیزا…
    همین.

  61. جدا به معلمت گفتی از کی تا حالا شدی والدین ما؟؟
    من اگه به خانوم معلممون همچین حرفی میزدم ، یه فت پا میومد تو صورتم!
    ولی واقع دمت گرم. یاد روزای ابتدائی بخیر

  62. دیوونه داداشی می‌گوید:

    بسم رب الحسین
    سلام برحسین
    والسلام

  63. هپلی می‌گوید:

    سلام

    بدون اغراق میگم خیلی برام شیرین بود.خیلی….

    من سال اول ابتدایی رو توی ارومیه درس خوندم.سالهاست که ارومیه نرفتم. مثل شما خیلی دوست دارم برم معلمم رو پیدا کنم. یه جورایی نور چشمی خانم کریمی بودم. هیییییییییییییییییییی

    ولی خداییش این خانم معلمی که ازش نوشتی تکه. یه دونه است. خدا خیرش بده بابت این همه مهر و محبتی که نثار بچه ها کرده… انشاءالله هم من هم شما هم هر کسی که آرزوی دیدن معلمش رو داره به آرزوش برسه

    به امید روزی که معلم واقعیمون رو پیدا کنیم. اللهم عجل لولیک الفرج

  64. امین 2060 می‌گوید:

    سلام
    منم بدجوری یاد اون موقعها افتادم
    اسم معلم کلاس اول من خانم طهور بود
    آخ روز اول مدرسه چقدر گریه کردم آخرش هم جیم زدم رفتم خونه
    یادش به خیر چه زود گذشت

  65. خیییییییییییییییییلی قشنگ بود بی ریا بگم اشکمون رو درآوردی.
    جذابترین جای داستان دعوای شما با محسن بود خیلی جالب بود.مخصوصا این جای داستان:
    محسن گفت: سنگ قبر بابای من قشنگتر است، برویم آنجا. من گفتم: سنگ قبر بابای خودم قشنگتر است. محسن گفت: قبر بابای تو پر از مورچه است. من گفتم: هر چی باشد از قبر بابای تو بهتر است که خرچنگ دارد و بعد بین من و محسن دعوایی شد که بیا و ببین.
    سرافراز باشی.یاعلی سیدعلی

  66. راه حقیقت می‌گوید:

    یادش به خیر ….. انشالله هر چه زودتر پیدایش کنی حاج حسین

  67. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    همیشه خدا به شما بچّه های نسل جنگ حسودیم می شه و غبطه می خورم. نمی دونم، شاید تقصیر خودتونه که با وجود تمام سختیها، خاطراتتونو اونقدر لطیف تعریف می کنید که ما حسودیمون می شه. شایدم واقعاً همینطوری بوده و اون موقعها با وجود اینکه زمان جنگ بود، ولی یه صفا و صمیمیت خاصّی بین مردم بوده و همین صفا و صمیمیته که اینقدر براتون جذّاب شده. چیزی که الآن خیلی نادره. مثلاً خواهر و برادرای من چنان از اون موقع، حتّی از بیسکویت دو تومنیش که تو یه بسته چهارتا بود و روش عکس حیوون داشت(زمان ما ده تومن شد) تعریف می کنن که آدم جیگرش می سوزه. ولی من ازم بخواید یه خاطره براتون تعریف کنم. جونم درمیاد، تهِ تهش یه خاطره تعریف می کنم، اونم یخ. محض اینکه حرفی زده باشم یه چیزی می گم!
    بچّه های نسل من خیلی ضرر کردن. چون یهو جمعیت زیاد شد، خونه ها آپارتمانی، رفت و آمدها کم، بچّۀ بیچاره محبوس می شه تو خونه و مجبور می شه به بازیهای کامپیوتری پناه ببره. در نتیجه …
    بگذریم. خلاصه که خوش به حالتون. عجب دورانی داشتید!

  68. حمید می‌گوید:

    هرچند با سلیقه سیاسیت اصلا حال نمی‌کنم، ولی نمی‌تونم نگم که خیلی عالی بود!

  69. مسعودساس می‌گوید:

    شب جمعه است
    شب زیارتی امام حسین(ع)
    اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
    اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
    وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
    وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
    وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
    —————–
    هـــــــــــــــــی خدااااا
    خدا ایشاالله یه کربلا نصیب همه بچه های قطعه ۲۶ کنه صلوات
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  70. عطر خاک می‌گوید:

    /.
    سلام
    بد نیست حد و حدود شرعی را رعایت فرمایید اخر معلم شماست” 🙂 🙂
    ما اگر بگویم دلمان برای داداش حسین تنگ شده فردا اینجا ردیف می شون برادران که حد شرعی رعایت کنید 🙂
    نمی دونم چرا بیشتر اتفاقایی که توی اینجا میفته رو داداش خوب تجزیه می کنه الا این یه مورد
    راحت بگم ، منکه دیگه پیش بابا اکبر هم نمی رم هر چی بخوام براش از دور می فرستم می ترسم فردا یه چیز دیگه بهمون بگن
    اصولا اگه اون چند پست قبلیتونم با افراد خاص بوده باید بگم من کاسه داغ تر از اش شدم که بگه خیلی بر خورده
    هر اتفاقی بیفته تیزبینی داداش اینجا حرف نداره اما این یه مورد هرازگاهی نقل قطعه ۲۶ میشه
    خواهرا حد شرعی رعایت کنن
    ابراز احساسات ( به خاطر دلنوشت عالی داداش ) نکنند
    خواهرایی که میان اینجا اصولا مشخصه که جدای از خواهرای دیگه ای هست که شما توی فتنه پارسال اونم مقابلتون دیدین
    اینجا اگه کسی میاد به خاطر اینکه شما حرف دلشون رو می زنید و اگه کامنت می زارن برای دلگرمی شماست و اگه نگران حال روز پر مشغله شمان به خاطر اینه که دوست ندارن قلم پر جوهرتون (زبونم لال زبونم لال) بدون نویسنده بمونه وگرنه ما رو با داداش چکارست.
    پشت سر چادری و حزب اللهی جماعت که حرف زیاده از محله تا دانشگاه اشکال نداره حالا اینجا هم می گن که دیگه اصلا بهش فکر نمی کنیم

    گاهی اوقات تذکرات شما همراه با چند جمله ( من از نیت پاک شما آگاهم) اخر نامردیه .

  71. سروش می‌گوید:

    خدا خیر بده همچین معلمایی رو که کار پیغمبری کردن

  72. فتنه کلیپ می‌گوید:

    مرسی داش حسین
    اشکامونو ترکوندی

  73. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    امان از دست شیخ بی سوات و مهندس الکی و ممّد خالی بند!!!
    http://bassiratt.mihanblog.com/

  74. منتظر خورشید می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام الخامنه ای
    سلام علیکم
    متاسفانه بعضی از ما فقط ادعای پیروی از رهبرمان را داریم و فکر میکنیم که خیلی کارمون درسته تا این حد که به خود این حق را میدهیم که بر خلاف میل و نظر رهبرمون بهترین ستاره حضرت ماه را ….. خطاب میکنیم
    به آن خانم توصیه میکنم یک بار دیگر مراسم تنفیذ ریاست جمهوری در سال ۸۴ را مرور کند و ببیند رهبر عزیزمون احمدی نژاد را چگونه توصیف کردن
    اللهم جعل عواقب الامورنا خیرا

  75. مصباح می‌گوید:

    سلام
    یعنی میشه یه روزی یکی از شاگردای منم حسین قدیانی بشه
    یعنی میشه یه روزی برام دل تنگی کنه و توی وبلاگش برام مطلب بنویسه
    یعنی میشه شاگردای منم این قدر ولایتی وبا بصیرت بشن
    .
    .
    میشه ! اگر من خانم قوتی بشم اونها هم حسین ومحسن میشن

  76. افسر جوان می‌گوید:

    سلام و خدا قوت

    دیروز امروز فردا “، در هر زمان شاخص ما راه و مسلک امام خمینی (ره) است./هشداری برای مشایی !
    به روزم و منتظر حضور سبز دوستان
    یا علی

  77. م.طاهری(ظهور منجی نزدیک است) می‌گوید:

    انشالله ببینیدش همین روزها

  78. م. می‌گوید:

    سلام داداش
    معلم سال اول ما کارش کتک بود فقط!
    دستی داشت پهن! به مثابه کشتی!
    معلم خوب هم داشتیم اما تو گفتی اول منم اولیشو گفتم!
    بعضی معلمای الان نمی تونن حجاب دختر خودشون رو درست کنن، چه برسه به بقیه(البته پسرم!)…چه برسه به حرف از شهیدان زدن!
    به ما اونموقه به نام خدای سرهم یاد میدادن یادمه فقط، سال ۷۳ رو میگم!

  79. دعای قنوت در نوجوانی حضرت ماه:
    اللهم اجعلنی مجدد دینک و محیی شریعتک
    خدایا این دعای همه ی اهالی قطعه ۲۶ چه اونا که خودشون توی این قطعه هستند و چه اونا که دلاشون با اصول حاکم این قطعه است
    به ما بزرگ این دعا اما تو بزرگتر از این حرفایی!
    همه بگین آمین

  80. 12221157 می‌گوید:

    انشاالله این خان معلمتون هرجا ی دنیا که هستن سلامت باشن وسرزنده
    منم از معلم کلاس اولم بعداز همون کلاس اولی خبر ندارم آخه همسرشون نظامی بودن ومنتقل شدن جنوب
    ولی امروز ظهر فهمیدم ـ همین امروزـ معلم کلاس چهارمم خانم فروغ شفعیی به دیار باقی شتافتتند،ایشون بسیار بسیار خانم مهربونی بودن .هرچی از مهربونی واخلاق خوبشون بگم کم گفتم خیلی دلم گرفت . . .
    وتنها کاری که ازدستم میاد قراءت قرآنه براشون
    شماهم برای شادی روحشون دعا کنین وتوی این شب جمعه بخوانید فاتحه مع الصلوات

  81. مرتضی می‌گوید:

    متن زیبایی بود. پروردگار معلم با شعور و با فرهنگتون رو بیامرزه

  82. zahra sadat می‌گوید:

    بسم رب الشهدا و الصدیقین
    سلام واقعا خاطره ی شیرینی بود و عالمی خاطره رو برام زنده کرد
    واقعا از این دست معلم ها الان کم پیدا میشه
    در پناه حق

  83. یه دوست می‌گوید:

    سلام داداش!
    بنویس ار ماه پاره ای که ۲۵۰۰ ماهواره او را حریف نیستند که عباس پشتیبان اوست!
    بنویس تا نور جملاتت چشم شب پرستان را کور کند که جوهر قلمت از خون شهیدان است و شهید وجه الله و خدا نور آسمان ها و زمین است!
    قلمتت را تیز کن باید خائنین را گردن بزنیم!
    گرد خستگی را از پیشانی پاک کن بند کفش هایت را محکم ببند راه طولانی و مسئولیت تو سنگین است اما دعای همه ی مادران شهید پشت سر تو و راه توست!
    تو سبب دلخوشی حضرت ماه و ستاره هایش هستی!
    خدا قوت!

  84. لجمن می‌گوید:

    سلام داداشی . ببخشید که چند روز نبودم . قول می دم جبران کنم .
    با یه مطلب درباره ی خیانت بلاگفا به روزم .
    تو که نمی آی می نویسم تا بچه ها بیان .
    داداش حسین بد !

  85. نغمه می‌گوید:

    سلام داداش حسین.خیلیی عالی بود.
    اینشاالله معلمتون رو ببینید.معلم خوب نعمتیه که اگه خدا بهت بده دیگه مشکلیییی نداری.والا
    التماس دعا
    یاعلی***

  86. مریم می‌گوید:

    بسم رب الشهداء و الصدیقین
    سلام
    خدا همه معلم های کلاس اول رو خیر دنیا و اخرت نصیب کنه .
    معلم مهربون و با بصیرت شمارو رحمت دنیا و اخرت عنایت کنه
    اجازه خانم معلم! رو دوست دارم (:
    ساده . صمیمی . دل نشینه
    ممنون ک هستین

  87. خانم طاهره فتاحی می‌گوید:

    چه خبر از خونتون بیت رهبری؟

  88. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    تا نگاه میکنی ،وقت رفتن است
    باز هم همان حکایت همیشگی
    پیش از آنکه با خبر شوی
    لحظه ی عظیمت تو ناگزیر میشود….ناگهان چقدر زود دیر میشود…

  89. یه منتظر می‌گوید:

    غمینمباش برادر که یار می اید
    دل نشسته به خون را قرار می اید
    اللهم عجل لولیک الفرج

  90. محمداشراق!... می‌گوید:

    گفتی: حسین آقا! معلم مثل پدر و مادر آدم می ماند و ..

    —————–
    سلام برادر حسین

    کاش می زدی تو کار معلمی
    انصافا به تریپ تون می خوره , مگه نه ؟؟

    موفق باشید
    یاعلی(ع)

  91. خانم طاهره فتاحی می‌گوید:

    به اون آقا که فدایی فلانی بود اون اولا.هنوزم فدایی فلانیه.
    اول.”متاسفانه بعضی از ما فقط ادعای پیروی از رهبرمان را داریم و فکر میکنیم که خیلی کارمون درسته تا این حد که به خود این حق را میدهیم که بر خلاف میل و نظر رهبرمون بهترین ستاره حضرت ماه را ….. خطاب میکنیم”
    بابت این اظهارنظری که بدون اینکه منو بشناسی درباره ام کردی هرگزهرگز هرگز نمی بخشمت.
    میدونی توی شریعت ما تقلید چقدر اهمیت داره؟
    میدونی کسی که مرجع تقلید نداره فرائضش قبول نمیشه؟
    میدونی مرجع تقلید من کیه؟
    نمیدونی که به این راحتی اظهارنظر می کنی…
    دوم.”به آن خانم توصیه میکنم یک بار دیگر مراسم تنفیذ ریاست جمهوری در سال ۸۴ را مرور کند و ببیند رهبر عزیزمون احمدی نژاد را چگونه توصیف کردن”
    اگه هنوز فکر میکنی احمدی نژاد هشتاد و هشت و هشتاد و نه همون احمدی نژاد هشتادو چهاره باید بری افزایش بصیرت بدی.امثال تو بودن که می خواستن ریاست جمهوری رو برای رفسنجانی مادام العمر کنن.
    سوم. واقعا اللهم جعل عواقب امورنا خیرا.
    در ضمن توی دعای آخر هم غلط دیکته داشتی جناب منتظر…

  92. ریحانه می‌گوید:

    سلام خداقوت جالب بود و شیرین

  93. خانم طاهره فتاحی می‌گوید:

    با عرض معذرت.
    “اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا” صحیحه.
    دلیل اشتباهم این بود که خط آخر کامنت ایشون رو کپی کردم.
    یکی از اشتباهاتشو فهمیدم.یکی دیگه رو نفهمیدم…

  94. ریحانه می‌گوید:

    چند بار خوندم عالی عالی واقعا معلومه که با اشک نوشته شده خدایا به حق این شب های عزیزهمه کسایی رو که با این نوشته ها اشک میریزن با شهدا محشور بفرما الهی امین
    شادی روح شهدا صلوات

  95. shiner می‌گوید:

    چه دلی داری داداش. خوش به حالت. صافی و زلالی دلت از پشت این نوشته های پر از حست پیداست.
    دعای حضرت ماه (روحی الفداه) و تایید حضرت خورشید (روحی لتراب مقدمه الفداه) پشت و پناهت.

  96. گمنام می‌گوید:

    با نگاه اخرینش خنده کرد ماندگان را تا ابد شرمنده کرد
    نوشته هات بوی اقا سید مرتضی رو می ده التماس دعا دوست دارم اخوی یا علی

  97. شقایق می‌گوید:

    سلام
    عجب معلم باحالی حیف که ماها گمشون کردیم همه معلم هارو………….
    انشاالله که در زیر سایه حضرت حق دارن زندگی میکنن و به یاد شما هم هستن
    راستی نماز پیش ماه عزیز خوش گذشت؟؟؟معلومه که خوش میگذره جای سوال نداره اما از این نماز هم بنویسید تا ……….
    در زیر سایه حضرت حق باشید
    یا حسین

  98. دانشجو می‌گوید:

    سلام همسنگر .
    خدا قوت.
    روزه و نمازتان قبول باشه.
    متاسفانه برای خداحافظی مزاحمتان شدم. از چند روز دیگر تا مدت زمان نامعلومی به کامپیوتر و اینترنت دسترسی ندارم و به همین دلیل احتمال زیاد دیگر نتوانم مزاحمتان شوم و این آخرین نظرم باشد. از اینکه بنده را در این یک سال و چند ماه تحمل کردید و همیشه به بنده لطف داشتید بسیار ممنون هستم.
    هیچ وقت سنگر مبارزه را خالی نگذارید و همیشه پیرو فرمایشات مقام معظم رهبری حرکت کنید. به فرموده امام خمینی(ره) نگذاریم که انقلاب به دست نااهلان بیافتد .
    در ضمن با آخرین پست در وبلاگم به روز هستم.

    (( حلالم کنید))
    خداحافظ

    یا علی

  99. یه بی سر و پا می‌گوید:

    سلام
    بعد چند وقت امشب رفتم هیئت جاتون خالی
    وسط روضه مداح یه دفعه شروع کرد به خوندن “کجایید ای شهیدان خدایی”
    دلم خیلی سوخت برای خودم ولی باور کنید تصویر خیلی از شهدا همین جور از جلو چشام رد می شد
    بابا اکبر،شهید برونسی،حاج احمد کاظمی،حاج همت،حسن باقری،شهید چمران،شهید آوینی،شهید ردانی پور و خیلیای دیگه
    به یاد همه شما بودم ان شاءالله شما هم به یاد ما باشید
    التماس دعا
    یا علی

  100. مصباح می‌گوید:

    حیف شد اون یکی کامنت منو تایید نکردید
    بقیه رو از فیضش محروم کردید!!!!!!!!!!!!!!

  101. مسعودساس می‌گوید:

    حضرت ماه:
    معلمان، سازندگان انسانند؛ انسانِ والا، انسان پیشرو، انسان تربیت‏شده، انسان باسواد. در واقع این معلمان هستند که ماده اصلى درجه اول عالم خلقت را که وجود آن براى همه پیشرفتها و تعالى‏ها – چه مادى و چه معنوى – شرط اصلى و محورى است، پرداخت مى‏کنند، به ثمر مى‏رسانند و کارآمد مى‏کنند.
    ——————-
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  102. amir می‌گوید:

    روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شکم است. (امام علی علیه السلام)

  103. amir می‌گوید:

    اغلب فکر میکنیم چون خیلی گرفتاریم به خدا نمی رسیم اما واقعیت این است که چون به خدا نمی رسیم خیلی گرفتاریم.

  104. amir می‌گوید:

    ارباب زمین، امیر مریخ، بیا
    تا نخل ستم برکنی از بیخ بیا
    از قول همه منتظران می گویم
    ای پیرترین جوان تاریخ بیا

  105. دوست می‌گوید:

    خوش به حال معلمتون که یکی از دانش آموزاش شما شدی
    به نظر من درس دادن به فرزند شهید و درست تربیت کردنشون خیلی کار بزرگیه چون خیلی ها می خوان از این قشر جامعه طعمه درست کنند

  106. amir می‌گوید:

    پیامبر اکرم (ص) فرمود :
    ” بر یهود و نصارا سلام کنید و بر یهود امّت من سلام نکنید. پرسیدند : ای پیامبر ! یهود امت تو چه کسانی هستند؟ فرمود : آن ها که صدای اذان و اقامه را می شنوند ولی در نماز جماعت حاضر نمی شوند. ”
    (لئالی الاخبار، ج ۴، ص ۲۰۴)

  107. amir می‌گوید:

    آمده ایم تا زندگی کنیم که قیمتی پیدا کنیم، نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم. (حضرت آیت الله بهجت)

  108. amir می‌گوید:

    ترک حسد و کبر و ریا باید کرد
    کسب شرف و جود و سخا باید کرد
    با خلق خدای، مهربان باید بود
    درباره ی دیگران دعا باید کرد
    التماس دعا

  109. عشقی می‌گوید:

    سلام!
    معلم سال اول ما خیلی ناز بود! خیلی عزیز بود ! الفبای خوب بودن را یادمان داد…

  110. amir می‌گوید:

    سرمشق های آب،بابا یادمان رفت
    رسم نوشتن هم خدایا یادمان رفت
    شعر خدای مهربان را حفظ کردیم
    اما خدای مهربان را یادمان رفت

  111. مدیون شهیدان می‌گوید:

    چرا باید در کشور اسلامی اسلام فدای ورزش شود روزه خواری در ملا عام چه حکمی دارد چرا اکثر ورزشکاران بخصوص فوتبالیستها اقدام به روزه خواری می کنند ولیکن باید از آنها حمایت شودآیا واقعا احکام شرع می گوید که اگر فوتبالیست یا ورزشکار معروفی باشی و یا بخاطر لیگ برتر فوتبال می توان روزه خواری کرد ما این ورزش و این فوتبال غیر اسلامی را نمی خواهیم چرا هیچ کس اعتراض نمی کند پول بیت المالی که به این ورزشکاران داده می شود اصلا مورد رضایت مردم نیست واقعا نباید ما اعتراض کنیم

  112. سیامک افشاری می‌گوید:

    سلام و تشکر.

  113. لبخند بزن رزمنده
    🙂

  114. از جاده های جنگ نرم که یکی از اصلیاش همین قطعه ۲۶ که میگذری
    موشک بارونه!!
    اینجا هممون توی تیررسیم !توی تیررسیم !!
    شهیدی توی وصیتنامش نوشته بود:
    مادرم و خواهرم نکند اشک تورا دشمنان ببینند
    گاهی حس میکنم بهتره اینجا که توی تیررسیم
    لبخند بزنیم پس
    ا این تابلو رو کم داشتیم که ممبعد میذارم برا همتون یادآوری بشه
    به خاطر همه اون دلایلی که زیر موشک بارون و خون و خاک و غم رزمنده ها لبخند میزدندپس:
    لبخند بزن رزمنده 🙂
    کاشت این تابلو ممبعد با من
    اما سکاندار شمایی داداش اگه نخواستی بگو تابلو رو تو یه جاده ی دیگه می کارم!
    بی رودروایسی بگی ها

  115. ف.خسروی می‌گوید:

    سلام
    من را بیاد معلم کلاس اولم در دیار غربت انداختید:سرکار خانم “فاطمه کاکاوند”معلم جانبازی که در دیار کفر، برایمان الگوی ایثار و ایستادگی بود.در راه مدرسه با ترکش خمپاره از ناحیه پا مجروح شده بود،اما واقعیت این است که دشمن را،او از پا در آورده بود،نه دشمن او را.
    او برای ایران،در کافرستان هم ایثار و جانبازی می کرد،خدا نگهدارش باد…
    خدا را شکر،روزهای حسرت در غربت ،برای زندگی در وطن تمام شد،که زندگی در غربت “فقط” به عشق وطن زیباست…

  116. amir می‌گوید:

    ز مردم دل بکن یاد خدا کن
    خدا را وقت تنهایی صدا کن

    در آن حالت که اشکت می چکد گرم
    غنیمت دان و ما را هم دعا کن

  117. amir می‌گوید:

    شب‏ زنده ‏دارى، خواب را شیرین‏تر و گرسنگى، غذا را لذت بخش‏تر مى ‏کند.

    حضرت هادی (ع)

  118. راستی داداش یه نظر تو وبلاگم بود بدون اسم و آدرس مشکوک به حضور شما
    گفته بود دیدم پروین و نمیشناسی برو عکسای جوونیاشو سرچ بزت
    اگه شما بودید!
    پس چرا ازش اینقدر تعریف کردید؟
    اونجور که شما گفته بودید من به شم آدم شناسیم شک کردم و اعتماد بنفس روانشناسانم کور شد!
    آهان!
    یحتمل اونم از طایفه ی آق مشایی و ملی گراست فکر کنم گرفتم!

  119. amir می‌گوید:

    بوی عطر یار دارد جمعه ها

    وعده دیدار دارد جمعه ها

    جمعه ها دل یاد دلبر می کند

    نغمه یابن الحسن سر می کند

    اللهم عجل لولیک الفرج

  120. شهابیه می‌گوید:

    روزی معلمی بود که “بسم رب الشهداء و الصدیقین” رو به شاگرداش درس بده ! امروز دختری رو که لحظه ی خطبه عقد با این ذکر شروع می کنه و از امام و شهدا اجازه می خواد برای بله گفتن به زندگی جدیدش ، به سخره می گیرند…
    جسارتا یه غلط املایی بگیرم؟ “نفوس بد”؟ یا نفوذ بد؟

  121. محمد(صبح سپید) می‌گوید:

    درود بر داداش حسین و بقیه ستاره ها

  122. صبا می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    کلا دست خانم معلم درد نکنه که این خاطره رو ساخت برای شما تا بپردازین اونو برای ما.تا منم یه بهونه دستم بیاد تا اشک بریزم واسه وا شدن دل تنگم.
    حالا این وسط باز در میان میگن چرا حسین قدیانی گفت ال و چرا خوانندگانش تو کامنتاشون گفتن بل!خوش به حالشون که اینقدر می فهمن و هی بساط نقد و نسیه رو علم می کنن از سر دلسوزی٬نمی دونم یا سر هر چی دیگه٬آخه خیلی می فهمن.خوش به حالشون.
    حالا من درگیرم الان با خودم.میگم پس تکلیف من چیه این وسط؟ قد اونا که نمی فهمم٬از بازیهای سیاسی هم که بیزارم٬ بین اونجا و اینجا هم که اینجا رو انتخاب کردم.آدمم که هستم لابد!پس تکلیف من چیه این وسط؟تکلیف من که روشنه پس تکلیف شما و اونا چیه این وسط؟بلاخره شما خوبید یا اونا؟اونا که میگن ما خوبیم و شما بدید و نقدتون می کنن قشنگ!
    یعنی اوضاعیه ها!انگار که تو میدون جنگ تا یه جایی که هیشکی فکرشو نمی کرد پیشرفت کرده باشین بعد اون وسط؛خودی ها تو سنگر خودشون افتاده باشن با مشت و لگد به جون هم!
    اصلا شایدم اینطور نباشه!
    نه که فکر کنید من موندم سر دوراهی٬من که راهم مشخصه واسه خودم.قطعه ۲۶واسه من قطعه ای از بهشته.موندم تو این جنگ زرگری٬آخه اونا چقدر می فهمن که من هر چی تلاش می کنم نمی فهمم.مگه چه اشکالی داره که یکی بخواد اول بشه و یا یکی طرح بزنه و یکی ادعا کنه ویکی از احساس پاکش بگه راجع به پست؟
    نمی دونم از یه طرف دلم میسوزه واسه مظلومیت شما٬از یه طرف حرصم میگیره از فهم فرا زمینی اونا و دست آخر میگم الهی که خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه.
    باید این کامنت رو قاب کنم بزنم به دیوار٬چون یک ساعته دارم مینویسمش و آخرش جز خودم احتمالا کسی ازش چیزی سر در نیاره!

  123. یک بنده خدا می‌گوید:

    چقدر زیبا بود.

  124. ققنوس 19 می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    با سلام و احترام
    راستی داداش حسینم از سفر آمد!
    من را به یاد ۲۲ سال پیش انداختید که دبیر راهنمائی منطقۀ ۱۸ بودم .مدرسۀ شهدای یافت آباد ولی ای کاش معلم ابتدائِ شاهد بودم و حالا یک نفر سراغ وبلاگ مرا می گرفت تا وبلاگم مثل کوچه های بنی هاشم خلوت نباشد!

  125. میثاق می‌گوید:

    احسنت

  126. نرگس می‌گوید:

    سلام دادش حسین
    یاد کلاس اولم افتادم که از پدر مادرم دوربودم اخرای جنگ بود و اونا اندیمشک بودن و بخاطر نبود مدرسه تو شهرک نظامی من مجبور بودم شمال پیش مادربزرگم باشم اونجا برم کلاس اول .
    خانم معلمم وقتی میخواست تنبیه کنه بچه هارو بخاطر فضولی منو هیچوقت تنبیه نمیکرد میگفت تو پدر مادرت پیشت نیستن گناه داری (منم کلی کیف میکردم) آخه اتیش پاره ای بودم .
    الان بیماره براش دعااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کنید به حق این شبای عزیز
    الهم اشفع کل مریض

  127. سلام
    بعد از دو روز که امدم اینجا کلی گریه کردم
    من هم یک روز معلم دبستان پسرانه بودم.۴سال
    پسر ها حالا برای خودشان مردی شده اند. خلبان. مهندس و….
    آن ها را میبینم. گاهی
    حسین آقا یک روز تو تلویزیون یکی به بچه اش می گفت : سعی کن معلمت را گم نکنی
    چون باید مثل همه جا را دنبالش بگردی
    میدانی همیشه لحظاتب وجود دارد که ادم به معلم دبستانش ، به خاطراتش، به بودی پدرانه یا مادرانه اش احتیاج پیدا میکن
    من برای انکه بچه ها همدیگر و من آن ها را گم نکنم یک قرار سالانه اب آن ها دارم
    هر سال روز عید غدیر ساعت ۹ صبح. منزل سید علی
    هر سال چه قدر بزرگ شده ان در این سالها
    و سالهایی که تهران بودم به چه مکافاتی خودم را به این قرار میرساندم
    یادش به خیر
    راستی از کودکستان تا دوره فوق لیسانس من ۱۸۷ تا معلم داشتم که نام تک تکشان را در یکی از وبلاگهایم گذاشته ام
    این را گفتم که به خودم یاد آوری کرده باشم برای به ثمر رسیدن یک نفر
    چند نفر باید خون دل بخورند
    خدا آن هایی را که از این لیست بلند بالا زنده اند نگه داردوآن هایی را که به رحمت خدا رفته اند رحمت کند. به خصوص
    آقای دانشوری استاد روش تحقیق دوره کارشناسی که تازه گذشته و دلم برایش تنگ شده

  128. دوباره سلام
    آقای قدیانی با اجازه شما و مسئول فرهنگی اداره(این دیگر از اون حرف ها و کارهاست ، بماند) این متن را برای استفاده در تابلو اعلانات اداره خلاصه کردم
    به نام خودت و بابا اکبر
    با عنوان وب نوشته های یک فرزند شهید
    شاید هم این کار را باب کردم و وب نوشته های بقیه بچه ها رو هم استفاده کردم
    شوخی شوخی باعث خیر شدی ها

  129. مرادی می‌گوید:

    یعد از مدتها اشکم را در آوردی داداش حسین.
    حیف که تو محل کار نمی شه زار زار گریه کرد. حیف
    داداش حسین میگم بد نیست یه سر تو کار فیلم نامه نویسی هم بری.
    مثلا داستان همین دوران اول ابتدای شما فکر کنم خیلی جای کار داره. داداش حسین شما که قلمت اینقدر خوبه حیفه از ابزار قویی مثل رسانه ها ی تصویری استفاده نکنی. حتما خودت میدونی اگه خوب کار بشه چقدر تاثیر داره .

  130. فطرس ملک می‌گوید:

    بسم رب الشهداء و الصدیقین
    .
    اون موقع ها انگار به شهدا بیشتر نزدیک بودیم
    انگار برامون ملموس تر بودن
    .
    اشکامو چطور ایجا پنهان کنم
    .
    التماس دعا
    یا علی مدد

  131. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    بسم رب الشهدا و السدیقین
    بعضی وقتها بد جوری دلم واسه اون روزها تنگ میشه!
    واسه مدرسه هایی که جای خالی بعضی از شاگرداشون یه دسته گل و یه قاب عکس و یه روبان مشکی می گذاشتن یا
    وقتی پیکر شهداشون می اومد مثل پروانه گرد اونها مراسم میگرفتن. خیلی دلم می خواد بدونم همکلاس های داداش کاظم نیمکت خالی کاظم رو یادشون هست یا اصلا همه رو فراموش کرده اند!!!
    اون موقع ها خدایی مدرسه ها هم یه حال دیگه داشت.اساسی!!!

  132. سعید-ه(مجنون) می‌گوید:

    سلام علیکم

    خدمت داداش حسین

    خداییش بی معرفتیه ما رو تحویل نگیری حالاکه بچه محل در اومدیم

    از قبل هم یه احساسی به من القاء میکرد آب وهوای شهرک ولیعصر رو خوردی!

    تازه بچه یه مدرسه هم بودیم من هم سالهای دبستان رو مدرسه ی شهید عاشقلو خوندم هم خودم هم دوتا داداش بزرگترم هم پسر عمه هام که با هم همبازی بودیم البته چند سال بعد چون شما از بنده هفت هشت سال بزرگتری.

    میخوای کروکی بدم خیابون سپیده ی شمالی (شهید سلیمانی) روبروی زمین خاکی با ۱۰۰ متر فاصله از کلانتری.حال کردی.
    هنوز هم مدرسه برقراره.

    حالا میخوای با یه کامنت یا یه نوشابه یا هرچی که حال میکنی تحویل بگیرمون.

    بچه پایین شهر

    یاعلی

  133. الهام می‌گوید:

    بسم رب الشهدا و الصدیقین
    خیلی قشنگ بود.
    ازدست شما…
    ماشاالله کم گریه می کنم اینجا هم که میام اشکام سرازیر می شه.

  134. محمد می‌گوید:

    خیلی حال داد

  135. علیرضا می‌گوید:

    سلام
    اشکم رو در اوردی عزیزجان.خدا نگهدارت باشه.

  136. سمانه می‌گوید:

    سلام
    همیشه مطالبتو می خونم،اما بار اول که کامنت می ذارم.
    مستدام باشی.همیشه اشک مارو در میاری

  137. یه معلم می‌گوید:

    سلام مدت زیادی نیست که با قطعه ۲۶ آشنا شدم اما در هر صورت از اینکه چنین معلمی هم در جرگه ی ما هست خوشحال شدم و از طرف خودم غمگین چرا که همواره به خودم متذکر می شدم رسم معلمی دارم اما کار معلمی نمی کنم و با خوندن مطالب شما قلبم سرشار از غم که ای بابا اونا کجا ی کارند و من کجا خدا خودش بهم رحم کنه در حق این معلم دعا کنید تا در حق بندگان پاک و معصوم خدا ظلم نکنه
    التماس دعا

  138. فاطمه می‌گوید:

    برام خیلی جالب بود. خیلی ممنونم.

  139. reza akbari می‌گوید:

    من پسر خانوم قوتی مدرسه شهید عاشقلو هستم

    خدا رو شکر که خانوم قوتی در صحت و سلامتِ کامل بسر میبره………………………

  140. شیدا می‌گوید:

    معلم امانتدارى است که انسان امانت اوست. (امام خمینى”ره”)

    هنر واقعى آن است که حس لطیفى را که خودت درک کرده اى ساده و زلال به مخاطب انتقال دهى!
    و شما چه هنرمندانه این کار را انجام مى دهید!
    خوش به حال شما! به خاطر خانم قوتى!
    و خوش به حال ایشان، آن لحظه که نوشته هاى شما را مى خواند.
    من هم یک خانم معلم با سواد و مهربان وشیک پوش! داشتم.
    کلاس درس او، کشتى نوح من شد و خیلى هاى دیگر!
    هر جا که هست خداوند نگه دارش!
    هر روز برایش دعا مى کنم.
    خوشحالم که خانم قوتى را پیدا کردید.

    به ایشان سلام مى کنم، و براى داشتن شاگرد ارزشمندى مثل شما به ایشان تبریک مى گویم.

  141. سعید نوروزی می‌گوید:

    گفت: آخه خدای شهدا چیز دیگری است…

  142. امیرحسین می‌گوید:

    یادمه کلاس اول من دو تا معلم داشتم… حرف نداشت مطلبت حاجی.

  143. ناشناس می‌گوید:

    تعجب می کنم شما که این قدر خوب می نویسیدT مگر جا قحطی است که برای وطن امروز می نویسید؟
    و تعجب می کنم هر وقت می بینم یک آدم خشن و دعوایی اهل کف گرگی -حتی- هنرمند هم هست؟

  144. مهدی محمودی می‌گوید:

    فرزند شهیدی نیست که این متن را بخواند و اشک نریزد
    خیلی دوستت دارم و می خوام باهات ارتباط داشته باشم

  145. مانا می‌گوید:

    ممنون که در سایتتون درباره ی معلم نوشتید.
    اسم معلم امسال ما خانم مهری پورفرخ است.

  146. میم می‌گوید:

    دنیای فرزندان شهدا رو ما نمی‌فهمیم
    ببخشید که این رو میگم؛ نبودن سایه پدر، درد بزرگیه و همه ما رو نسبت به اون فرزند مسئول می‌کنه و حالا اگر اون طفل معصوم برای آرامش ما پدرش رو از دست داده باشه که واویلا…
    یکی از دردناک‌ترین مطالبی که خوندم همین دعوا سر مزار پدرهاتون بود!
    و البته پست قبل، کربلایی حسن با آلزایمر و سرطان… اون متن بدجوری دلم رو آتش زد…
    بذل جان شیرین شهدا یک چیز… زجر خانواده‌هاشون یک چیز دیگه…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.