به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
اول
بسم الله
با پدرت صحبت کن. دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم………….
یا زهرا به داد دلمان برس
سلام بر حسین*
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام خامنه ای
تقدیم به حضرت ماه، امام خامنه ای؛
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه ی شیرین شکرخای تو خوش
بخشی از دست نوشته ای از یک شهید:
…من روحی آواره ام در کویری غریب؛ تنهای تنها و مشحون از درد؛ غریبانه خواهد سوخت تا اصالت انسان را پاس دارم. بدون ذره ای شک، بر درستی راهم ایمان دارم و این ایمان تجربه ای است که از تماشای سوختن روح خویش آموخته ام.
خوش به حالتون بهشت زهرا هنوز رنگ و بوی قدیم رو داره. قاب عکس و پلاک و چفیه و گل و….
باور کنید مدتهاست سر مزار شهدا نرفتم دوست ندارم ببینم به اسم بازسازی مزار شهدا رو باخاک یکسان کردن. دلم تنگ شده واسه نشستن سر مزار شهید گمنام و زیارت عاشورا خوندن.
نامردا یه جوری هم درستش کردن که نتونی بیشتر از یک دقیقه کنار قبر وایسی، خسته میشی و میری.
اگه بگم خدا لعنت کنه باعث و بانی این بازسازی رو نگید نگو…
……………………..
جالب بود. ولی خیلی نامردیه ۲۱ سال آدم به مزار پدرش سر نزنه.
نمیدونم تونسته از دل باباش در بیاره یا نه
سلام برادر
انشالله که شهید شی
با مطلب
“مشایی های اصلاحات” در خدمتم
AK-C061-9GH
چه حروف دوست داشتنی
شادی روح بابا اکبر و شهید یوسفی صلوات
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
داداش حسین سلام
“هر که کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش”
باز هم مثل همیشه زیبا گرم و دلنشین نوشتی
دست حق یار و نگهدارت فرزند بابااکبر
ای خدا….
همیشه به پدرم که یک ماه (ماه ماه)بعدش به دنیا امدم افتخار میکردم
ولی الان به لطف قلم حسین قدیانی به خودم می بالم و لذت می برم که پدرم شهید شده
(گریه)خوشبحالش…
التماس دعا
بهشتی باشید
سلام
سلامتی میاره
سلام
سلامتی میده
سلام
سلام گرم
سلام
سلام با عشق
سلام
سلام با حال
سلام
سلام به داداش
سلام
سلام به قطعه۲۶
سلام
سلام بر بابا اکبر
سلام
سلام بر ماه پاره
وحالا
خداحافظ
———————————
بازدید امروز: ۲۰۹۶
بازدید دیروز: ۵۱۳۲
افراد آنلاین: ۲۹
بازدید کل: ۵۹۸۳۳۰
———————————
بسم رب الزهراء
سلام داداش حسین
فقط می تونم بگم خوش به حال دلت …… آه
آقای قدیانی سلام.
نگارش عجیبی دارید.انگار مطالب و با یه درد و جگر سوخته ای مینویسید.یه بغضی شاید هم استخوانی در گلو.در موضوع شهدا خودم چندین مجموعه کار کردم .باید جگری سوخته باشد که یکه تازی کند.
در ضمن سه شنبه ، منزل سید خراسانی ، با حضور شما و میثم نماز خواندم.
در پایان به امید ظهور امام زمان :
ما بچه های شیعه این روزگاریم جز حضرت مهدی به کس کار نداریم
هر لحظه و هر ثانیه در امتحانیم روی زمینیمو به یاد آسمانیم
اهل شفاعتخانه در الامانیم خاری به چشم بد نگاه دشمنانیم
قول شرف دادیم با مولا بمانیم ما نوکران مهدی صاحب الزمانیم
خداوند تمام شهدای دفاع مقدس را با امام حسین(ع) محشور کند.
عزت زیاد
سلام
داداش حسین گل
سخن صمیمانت رو صمیمانه روی چشم می ذاریم
فکر می کنم این حرف بقیه بچه ها هم هست
“در خانه اگر کس است یک حرف بس است”
یا علی
سلام بر داداش حسین و ستاره ها
متن رو خوندم داداش . خیلی ساده و پرمفهوم بود . اینکه کسی که سعی کرده از گذشته اش و مهمترین شخصی که توی زندگیش هست یعنی پدر شهیدش بگذره اما بعد از چند سال از اون ور دنیا باز هم برگشته به روزهای خوب گذشته خیلی پرمفهوم هست . مهمترینش اینه که شاید ما بعضی وقت ها شهدا رو فراموش کنیم ولی شهدا به قدری با معرفت هستند که یادشون نمیره یه زمانی ما باهاشون دست رفاقت دادیم . به این راحتی ها تنهامون نمیذارن . نمی ذارن راه رو به خطا بریم . دستمون رو میگیرن .
در مورد دوستتون محسن که دیگه پدرش بود و جدا از حق شهدا خون پدری کشیده بودش به قطعه ی ۲۶ و سر مزار باباش .
اینکه پدرش اول خودش رو نشون نداده بود هم حکمتی داره . میخواسته بهش بگه ازش دلگیره .
خدا بیامرزه پدر هر کسی رو که مسافرملکوت شده .
اما در مورد صحبت هاتون کاملا با شما موافقم داداش . همیشه و در همه حال باید روی خط راه رفت . هرچند نیت خیر باشه اما باید رعایت خیلی چیزها رو کرد . نباید اجازه بدیم دشمن از کوچکترین حرف ما رو دست آویزی برای خودش قرار بده .
ستاره ها
اینبار برای شادی روح بابا اکبر و بابای محسن صلوات بفرستید .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مطلب سخنی با دوستان رو خوندم. کارتان درست است. یا حق
خدا قوت
سلام جناب قدیانی
این روحیه برخورد با نقدهایِ دلسوزانه یِ اساتیدتون قابلِ تحسینه.
بابتش همیشه خدا رو شکر کنید، و ما هم شکر میکنیم.
عباداتتون قبول
سلام
خوشحال میشم یه سری به ما بزنید
اسرائیل غده سرطانی است.
اسرائیل باید از جهان حذف شود.
التماس دعا
حاج عمار-افسر جنگ نرم
خصوصی. سلام داداش حسین. این زهرا قدیانی که در وطن امروز مطلب می نویسد با شما نسبتی دارد؟ آخر از وقتی ایشان در وطن می نویسد شما نمی نویسید.
قطعه ۲۶: نخیر، هیچ نسبتی به جز تشابه اسمی ندارد. این نظر را عمومی کردم چون زیاد از من در این باره سئوال می شود. من فقط یک خواهر دارم که هرگز راضی نمی شود عکسش در روزنامه ای کار شود. بچه بسیجی را به ناموس پرستی اش باید شناخت. این را هم بگویم؛ از بچه های “وطن امروز” نه بابت کار کردن مطالب این خانم که بابت گذاشتن عکس ایشان در روزنامه ناراحتم. به هر حال فکر می کنم نام “حسین قدیانی” در وطن امروز بعد از آن همه روزخند و دل نوشت، آنقدر حق آب و گل دارد که به خاطر احترام ما لااقل عکس این خواهر محترم را در روزنامه کار نمی کردند و این حرف و حدیثها را پیش نمی آوردند.
ســـــــلام
عالی بود 🙁
در مورد سخن صمیمانه هم چشم
سلام به همگی
من که خیالم راحته تا حالا بد جوری رعایت کردم اما چشم هر چه بزرگترا میگن همه ما با دیده منت مپذیریم
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان واحفظ نائب المهدی امامنا الخامنه ای
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان واحفظ نائب المهدی امامنا الخامنه ای
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان واحفظ نائب المهدی امامنا الخامنه ای
راستی یه داستان نوشتم با عنوان شهر من شهر خمینی اگه قابل می دونید یه سری به خاک زیر پاتون بزنید نقدمان کنید
تازه کاریم و محتاج نصیحت
خشنودی حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف )صلوات….
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
“دلم درد دارد. می خواهم بشنوم. می خواهم گریه کنم.”
قسمتی از وصیت یک شهید بعد از شهادتش
مهدی را دریاب ایشان غریب هستند…
به روی چشم
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
فان الذکری تنفع المومنین…..چشم داداش بسیجیها….
بچه بسیجی را به ناموس پرستی اش باید شناخت.
احسنت
منم چند وقت بود از این مساله خیلی ناراحت بودم
😀
😀
😀
😀
😀
😀
😀
😀
😀
😀
😀
😀
از جناح فساد طلب چه خبر؟
“هر که کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش
سلام برادر
عالی بود
اجرت با امام حسین علیه السلام
سلام
مطلب تامل برانگیزی بود
التماس دعا
نام: اسفندیار جون
نام خانوادگی: رحیم مشایی
سن: خیلی زیاد
مسئولیت ها: رییس دفتر رئیس جمهور- سرپرست نهاد ریاست جمهوری- نمایندگی ویژه رئیس جمهور جهت تصمیمگیری در مورد نحوه اجرای اختیارات هیات وزیران در امور نفت- ریاست شورای هماهنگی مناطق آزاد و ویژه اقتصادی- دبیر کمیسیون فرهنگی دولت- ریاست گروه مشاوران جوان ریاست جمهوری- مسئولیت انتصاب مدیر عامل صندوق مهر امام رضا- مسئولیت کنترل و نظارت مرکز امور حقوقی بینالمللی ریاست جمهوری- نماینده تام الاختیار رئیس جمهور در ستاد مرکزی راهیان نور- رئیس کارگروه زیارت و فرهنگ رضوی- عضویت در شورای فرهنگی دولت با حکم رئیس جمهور- رییس کمیته عالی در مورد طرح خط لوله گاز ایران ،پاکستان ، هند- نماینده رییسجمهور در شورای نظارت بر صدا و سیما- جانشین رییس جمهور در شورای عالی ایرانیان خارج از کشور – رییس مرکز مطالعات جهانی شدن- عضو کمیسیون اقتصادی دولت- نظارت برکار سخنگوهای دولت و رئیس شورای اطلاع رسانی دولت-(( رییس سازمان دخالت در امور نامربوط- رییس اداره رسیدگی به امور بازیگران متعهد- رییس سازمان بهینه سازی قلوب دشمنان- رییس بنیاد دوستی با مردم خداجوی اسرائیل- رییس موسسه خیریه وام داران جهت دادن وام به هدیه ها- رییس مرکز مبارزه با راهیان نور!!!(از بچه های خادم الشهدای پارسال سوال کنید)- و چند شغل دیگر که هنوز معلوم نشده اند.))
من موندم چه جور می تونه به همه اینها رسیدگی کنه؟
شخصیت های مورد علاقه: هدیه تهرانی- محمد رضا گلزار- هوشنگ امیر احمدی- مردم اسرائیل- پسر حضرت نوح که با بدان بنشست- … های دف زن و باز هم چند نفر که نخواستند نامشان فاش شود.
کارهای مورد علاقه: حرف زدن در مورد چیزهایی که به ایشان مربوط نیست- حرف زدن در مورد چیزهایی که ازشون سر در نمیاره- کلاً زیاد حرف زدن- دشمن رو شاد کردن- دل امت حزب الله رو به درد آوردن- دیدار کردن با …- بازدید از نمایشگاه عکس هدیه خانوم- معرفی مکتب ایران به جای مکتب اسلام به دنیا- شکایت کردن از کیهان- اظهار نظر در مورد چرایی خلقت انسان و تعدد خدایان-زیر سوال بردن عدالت حضرت نوح- ادغام سازمان های نامربوط به هم به نفع اقتصاد کشور- رییس جمهور شدن(زرررررشششککک)
کارهای در دست اقدام: به دست آوردن دل تمامی بازیگران خوشتیپ(!!!)- خواندن عقد اخوت با …- هنرنمایی در فیلم اخراجی های ۳ در نقش مادر عروس- نوشتن کتاب خاطرات شخصی خود با نام سوتی های من- اظهار نظر کردن در مورد آنتی بادی منو کلونال ضد مولکولی Her2 – دادن وام به گلشیفته فراهانی جهت …- ادغام ریاست دفتری رییس جمور با ریاست جمهوری- و کارهای مرموزانه دیگر
**********************
برادر محمود تا کی می خواید هزینه های اضافی به کشور وارد کنید؟ تا کی می خواید کارهای ایشون رو توجیه کنید؟ تا کی می خواید حرف های دلسوزان این انقلاب رو نشنیده بگیرید؟ تا کی می خواید این وصلهء ناجور رو روز به روز پررو تر کنید؟ تا کی؟
برادر محمود بشین یه کم با خودت فکر کن. ببین این ۲۴ میلیون رأی برای چی به شما داده شده. ما نمی خوایم احمدی نژاد هایی که روی برگه رأی نوشتیم مشایی خونده شه. ما هیچ وقت خدمات و کارهای بسیار خوبت رو فراموش نمی کنیم. الآن هم دوستت داریم که این چیزها رو بهت می گیم ولی:
تا با مشایی هستی/ احمدی ما نیستی
..
ممنون از مسعود ساس با مطالب زیباش
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته……………..
سلام. دلم خیلی هوای بهشت زهرا رو کرد.
اجرکم عند الله
نفستون حق،قلمتون پرشور
یا علی
سلام… دلنوشته زیبایی بود! تذکرتون هم کاملا بجا بود ممنون. التماس دعا و یاعلی
دعاى روز هفتم ماه مبارک رمضان
اللهمّ أعنّی فیهِ على صِیامِهِ و قیامِهِ و جَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ یا هادیَ المُضِلّین.
خدایا مرا در این روز بر روزه و عبـادت یارى کن و از رفتارهای بیهوده و گناهان برکنارم دار و در آن، یادت را روزیم کن و مداومت بخش، به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان.
نظرات کاربران
رمضان کشتی نوح است نمانید شما
ترسم آن است که خود را نرسانید شما
بادبان های شب قدر چنین می گویند
این زمان جانب خورشید برانید شما
همه رفتند، همه جانب خورشید شدند
هان بیایید اگر سوخته جانید شما
سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی
چون کبوتر همگی دل بپرانید شما
دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر
بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما
شب هجران است اشکی بفشانید ز دل
روز میدان است اسبی بدوانید شما
وقت آن است که جانی بکشانید به اوج
دم آن است که روحی بدمانید شما
از جوان پیری ما هیچ مگیرید سراغ
دمتان گرم که پیران جوانید شما
مرحباتان که در این دور هدرها و هبا
گرد خورشید ازل در دورانید شما
درد ما دلشدگان را بسرایید به شعر
داد ما سوختگان را بستانید شما
گاه افطار و سحر سفره نورید و دعا
چون سحرگاه رسد بانگ اذانید شما
تا نمانیم در این غمکده جز با غم هم
شب افتادن جان است بمانید شما
هفت پشتم همه از تیره باران بودند
همم از طایفه اشک بدانید شما
پدرم بود یکی آتش دلتنگ و غریب
چون سیاووش پدر را پسرانید شما
مادری دارم از خاک که بر زانوی او
دم مردن سر من را بنشانید شما
خواهری دارم از رود که هنگام وداع
در پی اش یک چند اشکی بفشانید شما
بادها با من دلتنگ برادر بودند
ای همه ابر که در باد نهانید شما
همسری دارم از آیینه دلش روشن تر
مثل آیینه پر از نور بمانید شما
دختری دارم از جنس غزل، عطر عسل
زنده باشید اگر دخترکانید شما
ما در این غمکده ها دست به کاری نزدیم
کاش و ای کاش که کاری بتوانید شما
***
روزهایی که گذشتند دلم غلغله بود
ای که فردای زمین را نگرانید شما
تن یاران وطن پر شده از شعله و زخم
باز بر زخم چرا زخم زبانید شما
گوسپندید؟ نه! گرگید؟ نه! ماندم که که اید
نه امیرید شمایان، نه شبانید شما
آه و صد آه یکی قصه نخواندید ز درد
حیف و صد حیف یکی نکته ندانید شما
ای فسوسا که به دنبال مقام افتادید
ای دریغا که پی نام و نشانید شما
حاجتی هست اگر مردن ایمان شماست
چه کسی گفته که محتاج به نانید شما
هان ببینید در آیینه که تصویر که اید؟
هم از آیینه بپرسید کیانید شما
از هیاهوی شما چشم وطن آب نخورد
ما شنیدیم که صاحب نظرانید شما!!
این و آن راه به فردای هدایت بردند
ای دریغا که نه اینید و نه آنید شما
نکند گم شده از دست شما خاتم عمر
بر چه عهدید شما در چه زمانید شما
ظاهرا گرچه به دل غصه غیبت دارید
در پس پرده تزویر نهانید شما
گرچه گفتید به دشنام مرا ابن فلان
من نگویم که فلان ابن فلانید شما
همزبانید ولی محرم بیگانه شدید
مهربانید ولی تلخ دهانید شما
شاعرانید ولی از غم مردم دورید
نه بدیع و نه معانی نه بیانید شما
نیست در شعر شما هیچ امیدی به فروغ
بی خبر از غم و درد اخوانید شما
بیش از این از ستم خلق خدا دم مزنید
با همه همهمه ها بی همگانید شما
ما اگر بار گران بود گذشتیم و گذشت
ای دریغا که همه بار گرانید شما
خاک ایران نسب از خون سیاوش دارد
آتش افروزانا در چه گمانید شما
نکند راز دل سوختگان فاش شود
نکند نامه به بیگانه رسانید شما
مهره نرد هوس، بازی تان خواهد داد
تا به کی مضحکه هرهیجانید شما
یا از این دمدمه خود را به کناری بکشید
یا از این وسوسه خود را برهانید شما
خاکریزی ست که یکباره فرو می ریزد
بازگردید که در خط امانید شما
***
هله یاران منا دشمن جانی نشوید
خصم را بر سر جایش بنشانید شما
هین بهار رمضان است به دل پردازید
گردی از جان و دل خود بتکانید شما
کاش صافی شود از دُرد، دل و دین شما
رمضان آمده عین رمضانید شما
صبح اگر کشتی این قوم به جودی بنشست
از منش نیز سلامی برسانید شما
علی رضا قزوه شهریور ماه ۱۳۸۸
حاجی درباره حجاب چیزی نمی نویسی
خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهر من این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست
سلام داداش حسین
…………اللهم احفظ و انصر قائدنا الامام خامنه ای……..
عجیب بود.
یه حس غریب دارم نسبت به این نوشته
احساس می کنم روزگار جبهه ها توی تاریخ منجمده حتی اون هایی هم که موندن چه آزاده چه جانباز و … هرگز نمی تونن دوباره اون حس ها رو تجربه کنن
نمی دونم که بازماندگان جنگ چه حالی نسبت به دوستان شهیدشون دارن اما من اگه بودم نمی تونستم تحمل کنم اون ها شهید شن و من نه احساس می کردم جام اینجا نیست
سلام
التماس دعا.
شنیدم می گن اگه دیدی پشتت حرف زیاده بدون خیلی موفقی و چشم بعضیا داره از حسودی در میاد!!!
ما هم تذکر و پند بزرگان رو به جان خریداریم ولی به بیگانه اجازه ی دخالت در کارامون رو نمی دیم.
و این از بزرگی و حسن خلق شماست که قبل از پاک کردن صورت مسئله و برداشتن نظرات ، ستاره های دور و برتون رو از این مسائل مطلع میکنید! امیدوارم قلمتون همیشه سرخ باشه، به سرخی خون بابا اکبر.
دست حق، دعای بابا اکبر و گوشه چشم حضرت خورشید همیشه پشت و پناهتان
مثل سنگ بی احساسم اما وقتی از زمان جنگ می بینم و می شنوم هنگ می کنم
جلوی اشکم و می گیرم به سختی اما بغض توی گلوم می مونه خفم می کنه
ازین که من هیچ کاری نکردم برای اعتقاداتم از خودم بدم می اد
صد آفرین به آقا محسن که فهمید … کاش من هم بفهمم
و چشم به خاطر سخن صمیمانه تان
داداش حسین: این حس همکاری شما و بینش و منطق ستودنی همه دوستان، برای من باعث افتخار است.
یادی که در دلها
هرگز نمی میرد
یاد شهیدان است
داغی بر دلها
ماندست و ای یاران
داغ شهیدان است…
شهدا رو با یک صلوات یاد کنید
اللــــــــهم صل علی محمد و آل محمد
شکنجهی مرغی
در اینجا خندیدن یعنی زنده بودن، یعنی گفتن به سرباز عراقی که من هنوز یک کالبد نشدهام. در چنین شرایطی حتی اسیر ایرانی اراده میکند که بخندد و این یک تقابل جدی با عراقیها است
در زمان اسارت، چهارشنبهها در اردوگاه بعضی اوقات شام به ما مرغ میدادند. یکی از برادران آزاده اصولاً مرغ نمیخورد و به تدریج شایع شد که او از مرغ بدش میآید. به همین خاطر اسم او را «حاجی مرغی» گذاشتند. یک روز یک درجهدار عراقی به نام عبدالرحمن برای شکنجه روحی، دستور داد یک مرغ بزرگ سرخ کرده آوردند و حاجی مرغی را وادار کرد تا آن را بخورد. حاجی مرغی هم جبراً و با اشتهای تمام مرغ را خورد! عبدالرحمن که تعجّب کرده بود، پرسید: مگر تو از مرغ بدت نمیآید؟! حاجی مرغی هم گفت: لا سیدی (نه آقا)، من از مرغِ کم بدم میآید نه از زیاد آن! مگر میشود آدم با شکم گرسنه از مرغ بدش بیاید؟!
سلام اجرت با شهدا حاج حسین
نمیدونم عنایت شهداست یا… حتما عنایت شهداست که قطعه ۲۶ رو دیدم
التماس دعا
می گویند هر وقت آب می نوشی بگو:
یا حسین(ع)….
این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو:
یا اباالفضل(ع)….
وقت افطار و سحر التماس دعا
سلام
نپرسیدین از دوستتون که چرا بعد ۲۱ سال دلش تنگ شده؟ این بخش خیلی مبهمه
حسین آقا این همه توضیح دادی بعد آخرش گفتی دیگه ریز نمی شم !
خیلی گلی ؛
سلام متن زیبایی بود خداقوت
در مورد سخن صمیمانه هم به روی چشم منطقی و به جابود
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام و عرض ادب خدمت بهترین داداش دنیا.
ممنون از متن زیبا و مثل همیشه دلنشینتون.
ما ارادتمندیم حاجی.
(در خانه اگر کس است/یک حرف بس است!)
“”پوسف کلفتی و مغرور بودن …………………………………………، >فدایی داری<،
…………………………………… دل دادن به تذکر همسنگر دلسوز هم صد البته درست و منطقی است""
نمیدونم هنوز اجازه داریم بگیم:
“خودتون بخونید فقط” یا نه؟
دارم میرم سراغ برادرم؛حسین آقا!
داداش شهیدم.
اونجا تنها جاییِ که هیچ کس جرأت نداره بهم چپ نیگا کنه…
تنها جایی که نگران هیچی نیستم،
همه ی ملاطفتش مال منه، همه ی سخت بودنش واسه بقیه…
شاید آقا محسنِ پستتون تازه این حس شهید رو نسبت به خودش درک کرده و معلومه که حاضر نمیشه با هیچی عوضش کنه.
اگه این قسمت هم جزء تحریم محسوب میشه نظرم رو عمومی کنید لطفاً ، تا متوجه بشم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
خیلی جالبه!
یاراحم العبرات…
ازمدرسه ی شاهدگفتید …دلم هوس اون روزا روکرد…هنوزم دلم میخواد به جای اینکه همه بپرسن کدوم دانشگاه میری..بگن کدوم مدرسه میرفتی..ومن مثل همیشه باافتخاربگم شاهد…دلم عجیب تنگ شده..درمانی هم نیست برای این دلتنگی..
تاریخ تشکیل کشور های جهان
خالی از لطف نیست ببینی :
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_by_statehood#Historical_kingdoms_and_dynasties
چشم حاج حسین ، از این نصیحت داداشانه ! ممنون.به نظر من خیلی به جا بود.
خصوصی. این کامنت فقط برای شماست. سلام و نماز و روزه هاتان قبول. شما مرا از خواندن مطالبتان منع کردید، اما نمی دانم چی شد این مطلب را خواندم. گفتم تا راضی باشید. خدانگهدار.
حسین قدیانی: عمومی؛ من راضی هستم و اگر شما را از خودم رنجاندم عذر می خواهم. ماه رمضان ماه خوبی برای پاک کردن دلها از آلودگی ها و کدورتهاست. امیدوارم همه ما مثل همیشه از مطالب همدیگر استفاده کنیم.
طیب الله انفسکم . . . طیب الله انفسکم ! چقدر دلم برای طیب الله انفسکم آقا تنگ شده !
سلام داداشی.
خیییییییییلی قشنگ بود.
تذکرتون هم کاملا بجا بود. اطاعت قربان.
سلام اخوی
خوبید؟ طاعات قبول
به نظرم صحبت کردن من راجع به فرزندان شهدا محلی از اعرب نداره، پس فقط به عرض سلام بسنده میکنم
التماس دعا
=====
به معرفت آقا محسن که با عنایت باباشون بعد ۲۱ سال یاد شهدا کردن،تو این دورو زمونه خیلیا برعکس کار میکنن.
منم دلم بهشت زهرا میخاد:-( خیلی وقته دلم تنگه اونجاست.دانشجوی تهرانم،همین که اومدم اولین هفته میرم ایشالله.
خدا خودتونو قلمتونو برا ما حفظ کنه
تذکر درستو به جاتونم به روی چشم
سلام
احسنتم فرزند شهید.
خوب حرفی رو متذکر شدید به بچه. ان شاءالله همه ستاره های حضرت ماه هم خیلی راحت منطق صحبتتون رو میفهمند.
ان شاءالله شفاعت جدم اباعبدالله هم تو دنیا و هم تو عقبی شامل حال خودتون و استاد و راهنماتون بشه.
دلم برای “رفـیق” تنگ شد.
هیییی روزگار
نوشتم: درباره نقطه عطف
سلام داداش. لذت بردم از متنت.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
حرف درستی زدی داداش
ینی خواهرا دیگه با اسم کوچیک کامنت نذارن؟؟؟؟؟؟
قطعه ۲۶: یک چیزی در همین مایه ها.
می دونی ۴۰۰تا دیگه مونده که از ۶۰۰ هزار رد کنه این امار کل
خیلی مخلصیم داداش التماس دعا
سلام
حاجی دلمون واسه سمفونی مورچه ها تنگ شد.یکم دیگشو واسمون بذار
دعا بفرمایید
سلامتی امام خامنه ای صلوات
سلام!
فوری .._…__.._ فوری
با مطلبی با عنوان
وقتی بالاترین به “خدایی کرببلات بهشته” لینک میدهد.
بروزم
یاعلی ع
روایت کرده اند که روزی سایت حرام زاده ی بالاترین :
چنین گفت بر پور پاک شهید که گشته است وبلاگ ایشان سعید
کای حسین!ای یل ضد بوش ملقب به دانیال میدان شوش
ببندم تورا به رگبار فحش و چنگ که دیگر نگویی تو”آخ جون جنگ”
و ناگه شیخ التعرض پرید “ایزی لایف”در دستش و او غرید:
چه می خواهی اکنون تو از جان ما که قفل کرده ای روی نن جان ما
در آندم که چرت منم پاره شد خیال تجاوز به تو چیره شد؟
بیامد همانگه مهندس فرود کنارش زهرا و اسپند و عود
خروشید زهرای بی آبرو بر سرش بریخت خاک را بر سر شوهرش
بزد بانگ میر عمر کای حسین! اگر تو یلی؛این منم،میر حسین!
نشینم روزی دوبار پای منقل جیز با رفقای زندانی و گوییم چیز
بیاوردم هوادار بسیار پدید ز مجمع گرفته تا کاخ سفید
دکترای “مکتب ایران”بدارد همسرم (رهنورد):پس چه فکر کردی؟ز کروبی من هم خرترم
به ناگه ز خودکار،خونی چکید حسین،خون بابا اکبر را که دید
بخورد کیک و ساندیس و نیرومند شد مهندس به عمامه کروبی بند شد
بلرزید زهرا همانند برگ همی کرد آرزو و کام مرگ
بزد داش حسین با قلم بر سرش که تار شد اشیاء دور و برش
آفرین بر تو ای مرد دلاور رشید که حسین قدیانی،دل فتنه را درید
امیدوارم این برگ سبز”نه سبز اموی”را که تحفه درویش است از من قبول کنید!
تقدیم به برادر خوبم حسین قدیانی و همه ستارگان حضرت ماه.
حسین قدیانی: ممنون از شما و این ذوق تان.
سلام.
نماز و روزه هاتون قبول حق.
محبّت پدری، اونم پدری که شهیده، هیچ وقت از دل آدم بیرون نمی ره. ممکنه حسب اتّفاقی یا گذر زمانی چیزی اونو کمرنگ کنه، ولی از بین نمی ره تا روزی که دوباره «بازجوید روزگار وصل خویش». تو تمام این مدّت هم که آقا محسن شما ظاهراً از پدرش دور بود، پدرش همیشه همراهش بوده. شکّی نیست.
در مورد سخن صمیمانه تون و اینا به روی چشم. حتماً. ما هم حرف حساب رو پذیرا هستیم.
التماس دعا
سلام
هرچند کم و بی غرض اما خوب دیگه لعنت بر شیطان که تا هست باید مراعات همه نکات ظریف رو داشته باشیم
باسمه تعالی
سلام حسین آقا
مدتی است این قطعه رو زیارت (این کلمه رو با تامل می نویسم) می کنم. تند نوشتنت را دوست دارم. از غیرت و حرف شنوی ات هم خوشحال شدم. یه کم متواضع تر باشی بهتره. عدم تواضع خیلی بده. آقای پناهیان زیاد می گه. غرور نگرفتن حضرت اباالفضل واجب تر از اینه که بخواد علمداری کنه (از روضه های آقای پناهیان). البته من خیلی روسیاه تر از اینم که بخوام این حرفا رو بهت بزنم.
حرف حساب جواب نداره چشم
این کارتون یعنی اینکه دیگه خیلی خیلی باید پاستوریزه حرف بزنیم!درست فهمیدم ؟؟؟
آخه منکه چیزبدی نگفتم نصف پیامم پروندید؟!!!!
حسین قدیانی: اجازه بدهید مسئولیت تایید و یا حذف کامل و یا بخشی از یک نظر بر عهده بنده باشد. یا باید این کار را کنم و یا نظرات را ببندم. امیدوارم دیگر هیچ یک از دوستان وارد بحث سخن صمیمانه نشوند. صلاح بدانم حتی نام یک نظر را هم عوض کنم، این کار را خواهم کرد. این جای ناراحتی ندارد. جای هوشیاری دارد. امیدوارم مرا درک کنید و به این همسنگرتان کمک کنید. شما از خواندن مطالب من آنطور که خودتان ادعا می کنید( فقط شخص شما را نمی گویم؛ همه اهالی اینجا را می گویم) روحیه می گیرید. این کمترین توقع من از شماست که مرا وارد حاشیه و احیانا اینکه چرا نظرم همچین شد و یا نامم عوض شد نکنید. التماس دعا.
چشم
حق با شماست
التماس دعا
حاج هسین دل من هم در داره….اونم چه دردی…. بعضی شب ها بابام درباره اون روزا می گه من با دقت گوش می کنم از بیت المقدس میگه از والفجر ها میگه از از خاکریز زدن های عملیات رمضان می گه وقتی لودر ۲ دقیقه کار می کرد شهیدشو می اورد پایین و دوباره یک جوان ۱۷ ،۱۸ ساله میره بالا تنم می لرزه از این شجاعات ناگهان صدای پدرم قطع شده می بینم داره می لرزه مثل من بهش به شوخی می گم تو که اتیش بیار بودی تو چرا می گه هیج وقت نزاشتن برم جلو ناگهان اشک هایم جاری میشه می بینم حالش بدتر شده میرم جعبه قرص هاش میارم فوری بهش می خوام بدم که می شنوم روزه گرفت……… یک لحظه عصبانی میشم ولی بعد گریه می کنم هنگام گریه کردن به من می گه نمی دونم چی شد چطور من جا موندم اخه منم دوست داشتم برم
اسم تک تک رفیق و دوستاش صدا می کنه همشون شهید شدند التماسشون می کنه من فقط زل زدم به پدرم که یکهو می بینم بیهوش شده …………………
حاج حسین فدای قلمت که برای شهدا می نویست با این قلم توانمندت خواهش می کنم از رزمندگانی بنویس که مجبور بودند به خاطر اینکه بچه ها رو قیچی نکنند و بچها پر پر نشند
سمت راست توپ می شستند و تناب ۱۱ متری از ۲۰ سانتی می کشیدند از عزیزانی بگو
که مویگرهای مغزشون دیگه تو هیچ ازمایشی تو هیچی سی تی اکسنی نمی تونی ببینی
مویرگ هایی که از هر عکسی فراری اند دلم گرفته امروز یکی از همون عزیزان روی تخت بیمارستان برایش دعا کنید سر سفره ماه مبارک رمضان تو رو به خدا قسم برایشون دعا کنید برای همه جانبازان …. التماس دعا….
مایم و نوای بی نوای بسم الله اگر حریف مایی
مثل اینکه دل دردم یکم اروم شده من برم سرت درد اوردم حاج حسین ببخش قلم من مثل شما توانمند و زیبا نیست فعلا خدانگهدار التماس دعا …
داداشی سلام.
فقط یه کلمه در مرد متنت در مورد اسفندیار رحیم مشایی:
جانا سخن از زبان ما می گویی…
دکتر با آمدن شما زمان خون دل خودرن بر سر اعتقادات محکوم به پایان رسید. بیا و مردی کن و عقب گرد نکن.
یا حق
عجب متن عجیبی بود حسین…
یادگاری تو ذهن ما موند
السلام علی من التبع الهدی
و
سلام بر محسن و پدرپاکش
و
سلام برحسین و بابا اکبرش
یا حسین…. کربلا
سلام علیکم
به کف مرتب برای جناب محسن .
حسین قدیانی: این آقا محسن ما الان نشسته کنارم و دارم تعریف قطعه ۲۶ و کامنتهای شما را برایش می کنم. خیلی برایش این فضا عجیب است؛ خیلی زیاد.
شهدا را یاد کنید ولو با یک صلوات
سلام بعد از اون انتقاد که مطالب صحیحی هم داشت با … بحثم شد سر این که شما بطور منطقی قبول می کنید یا نه.
خوشحالم که به حق ازتون طرفداری کردم.
سلام
خسته نباشید
خواسته شما رو به دیده منت می ذاریم.
چشم از این به بعد بیشتر رعایت می کنیم تا هم برای شما که شخص شناخته شده ای هستید مشکلی پیش نیاد هم شان برخی مسائل حفظ بشه.
ایشالا که اشتباهی از هیچ کدوم از ماها سر نزنه.
خدا حفظتون کنه
یا علی
داداش حسین: اینجا از هیچ کس اشتباهی سر نزده اما گاهی باید ما خودمان را قبل از وقوع اشتباه متنبه کنیم و اما شخص شما بارها و بارها در کارهای مختلف این وبلاگ به من کمک کرده اید که هرگز فراموش نخواهم کرد.
من همیشه ارادتمند شما و همه ستاره ها بوده و هستم.
از این به بعد هم اگه لایق باشم هر کمکی از دستم بر بیاد در خدمتم.
و اما در مورد پیشگیری بهتر از درمان به شدت باهاتون موافقم و ایشالا همه به این توصیه عمل می کنیم.
راستی آقا محسن شما رو هم خدا حفظشون کنه. بچه های اینجوری گمونم زیاد پیدا نمی شن.
سلام و خسته نباشید
خوش به حال محسن که به اصل خودش برگشت.چه قشنگ نوشتید از قطعه ۲۶ و شهید یوسفی…
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقی زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
سلام اقا قدیانی
“این روزها حرم علی ابن موسی الرضا(ع) عطر سنگینی دارد …عطری که در عمق جان ادم مینشیند و خدا توفیق میدهد ادمی بتواند برخورد پر ملائک با تن را حس کند…ارامش عجیبی است که کمترین لطف این ارامش به ما هوشیاری است و بعد اگر ادم لیاقت داشته باشد انشالله استشمام عطر امام رئوف…ضامن اهو…اینجا مشهد است…سرزمین نور و محل شهادت !”
انشالله شما را مشهدم ببینیم.
سلام
مثل یه داستان بود.از نظر جذاب بودن.خوش حال شدم.بابای آقا محسن خواسته که الان ایشون اینجا هستن و تو این فضا.بهشون نگاه شده.
خوب نه یوزر من عوض شد و نه کامنتم که شعر رهی توش بود.پس نتیجه می گیریم که با همین یوزر ادامه میدهیم!
سلام علیکم
از اینکه آقا محسن هم به جمع برادران بزرگوارم پیوستند خوشحالم . امیدوارم ایشون در ردیف ستاره های پر نور این قطعه قرار بگیرن و شاهد حضور پر رنگشون باشیم .
شما چرا اینطوری هستی؟! من صادقانه یه سوال پرسیدم.
خداحافظ شما و قطعه ۲۶
چرا ورد پرس قاطی کرده!
البته اینم بگم من هیچوقت با قطعه خداحافظی نمیکنم.چون اینجور جاها و کلا نت تنها منبع اطلاعاتیه منه.از خدا میخوام حافظ خودش و صاحبش باشه ولی خداحافظی به اون معنا نه.
دیدم نوشته ۹۹ نظر
صدم ایا؟
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مدوا میشد ای کاش
به هرکس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما میشد ای کاش
داش حسین ما هم توی شهرمون یه حاج حمید داریم که نفسش عین حاج منصور گرمه. شبای جمعه، شب زنده داری اباصالح به ما حال مبده. و این شبا برای دعای ابوحمزه. دعای ابوحمزه، بعضی از قسمتاش اشاره داره به اون موقعی که بی جان روی رختخواب افتادی این طرف اون طرف می برنت و کاری از دستت برنمیاد. یا اون موقعی که غسال تو رو این طرف اون طرف می چرخونه برای غسل. عجب دعاییه. جان ما به فدای آن عزادار کربلا …
ولی من به این قسمت ها که میرسم، گذشته از قسمت های فشار قبر و داخل قبر، به این فکر می کنم که یعنی میشه ما شهید بشیم در یاری مولامون تکه تکه بشیم تا دیگه لازم نباشه ما رو این طرف بچرخونن. تکه های گوشتمون توی هوا به پرواز دربیاد و …
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر. واجعلنا من انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه …
قلمت طلاییه داداش. خدا شما رو واسه ما نگهداره انشاالله.
اون مسئله ی “صمیمانه” هم به روی چشم! هرچی فرمانده بگه!
دعای حضرت ماه (روحی له الفداه) و تایید حضرت خورشید (روحی لتراب مقدمه الفداه) همیشه یارت.
سلام داداش حسین
من همیشه توی نظراتی که می دادم به این فکر بودم که نکنه یه وقت مطلبی بنویسم یا چیزی بگم که باعث ضربه به شما و یا قطعه ۲۶ بشه و همیشه دوست داشتم که شما هم نظرتون رو در رابطه با نوع نوشته ها بیان کنید . انشاءالله از این به بعد در گذاشتن نظرات با دقت بیشتری عمل خواهم کرد .
راستی امروز پنج شنبه است ، سر مزار بابا اکبر که رفتید توی زیارت عاشورا ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید .
خداوند حافظ و نگهدارتون باشه .
داداش حسین سلام
این متنت هم مثل همیشه…
راستی تا یادم نرفته سلام ما رو به آقا محسن برسون
بگو دعامون کنه
سلام
من اهل شهرستان شهرضا هستم. نمیدونم اسمشو شنیدید یا نه. ولی حتما حتما اسم شهید همت رو شنیدید. با افتخار تمام، شهید حاج ابراهیم همت همشهری ماست. یه وقتایی که دلم می گیره میرم سر مزارش و کلی سبک می شم. ولی نمیدونم چرا اینقدر دوست دارم بهشت زهرای شما رو هم ببینم. می دونم حس خیلی خوبی داره. از همین جا می تونم حسش کنم.
مطلبتون خیلی قشنگ بود. مثل همیشه…
راستی بابت اوامرتون هم به چشم. انشاالله که از ما راضی باشی.
دعا می کنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
چو یاران مهدی شمارش کنند
دعا می کنم جزء یاران شوی….
انشاالله
سلام. خیلی زیبا بود. اما چی شد که آقا محسن برگشت ایران؟؟ چی شد که یاد باباش افتاد؟؟
سلام حاج حسین،یک سوال دارم ممنون میشم که کمکم کنی
داش حسین من اسم وبم را گذاشتم چماق به دستها گوشه وبم هم توضیح دادم ولی چند روز یکی با انتقاد سیل انتقادات را رو به وب ما باز کرد
خواهشا شما نظرت را در مورد این نام وب بگو
یا علی
التماس دعا
خدا رو شکر من که پاستوریزه ام !
سلام.از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن،فقط به خاطره اینکه ستاره حضرت ماه هستین.
چشم تاحالا رعایت کردیم از این به بعد بیشتر رعایت میکنیم.
فقط شما از ما راضی باشین.زیر پرچم حضرت ماه باشین.یا علی.التم۳ ۲آ
سلام حاجی حسین
مطلبتان که خواندم یاد آن قسمت از اخراجی ها افتادم که اسیرمی گفت :مسلمان که نیستم ولی ایرانی که هستم وتکبیرها نمی دانم ربطی داشت یا نه راستی امشب قسمتی از سمفونی مورچه ها را نمی گذاری؟ داداش امشب امام جمعه شهرمان راجع به احترام به علما می گفت واینکه جامعه ما روال بدی را در این موضوع پیش می رود ایشان در جایی دست یکی از معلمانشان را بوس کرده بودند ظاهرا خیلی ها با تعجب و حیرت به این مسئله نگاه می کردندواین برایشان سنگین آمده بود. ودربزرگی این مسئله همین بس که حتی وقتی میخواهی بگویی مجلس فلان عالم می روم برایت فرق کند با جای دیگر با احترام وعزت یاد کنی
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم والعن علی عدوهم
سلام آقای قدیانی
من بعد از چند روز امروز فرصت کردم خدمت برسم
ممنون از تذکر به جای شما
.
مومن هیچگاه خود را در مظان اتهام قرار نمی دهد
.
التماس دعا
یا علی مدد
چه حکایت دوست داشتنی است؛
خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند.
چه خدای نازنینی داریم ما.
مطلب بسیار خواندنی بود، آقا محسن! نظر کرده ای به خدا.