همه دوستان شهید من…

بهشت زهرای تهران ¤¤¤¤¤¤¤¤¤ یادداشت میهمان/ گلعلی بابایی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤ قطعه ۲۶

شهید حمید فلاح پور؛ لیلی من، در «جزیره مجنون» است

در سرمای زمستان اواخر دی ماه ۱۳۶۲ گوشه شبستان مسجد، کز کرده بود و توی لاک خودش بود. گفتم: چی شده آقاحمید؟! مگر کشتی هات غرق شده که اینقدر در همی؟! بدون اینکه به سئوالم پاسخ دهد گفت: پای کار هستی؟ گفتم: پاکار چی؟ گفت: فردا یک تک پا با من بیا پایگاه مقداد میدان جمهوری. گفتم: برای چه کاری؟ گفت: برای اعزام انفرادی. گفتم: آخه من که کسی را نمی شناسم. گفت: تو بیا، کارت نباشد. گفتم: حالا که تو می خواهی، باشد؛ با هم می رویم. صبح با موتور رفتم دنبالش و با هم رفتیم پایگاه مقداد. بچه های پرسنلی داشتند پرونده بسیجی هایی که قرار بود در قالب طرح «لبیک یا خمینی» به جبهه اعزام شوند، آماده می کردند. از قضا متصدی اعزام، آشنا از آب درآمد. به او گفتم: علی آقا! اگر مقدور است، این رفیق ما را انفرادی اعزام کن. گفت: هر چند اعزام انفرادی را ممنوع کرده اند، اما چون شما می گویید، به روی چشم. الان انجام می دهم. هنوز جمله آن دوست ما تمام نشده بود که دیدم حمید، دو زانو نشست روی موزائیک و همان جا سجده شکر به جا آورد.

اول اسفند ۱۳۶۲/ دوکوهه، گردان حبیب

گفتم: آقاحمید! می دانی محور عملیاتی گردان ما کجاست؟ گفت: نه، از کجا باید بدانم؟! گفتم: می گویند برای عملیات می خواهند ما را ببرند جزیره مجنون. مکثی کرد و گفت: چی از این بهتر؟! جزیره مجنون… بلکه شاید لیلی ام را آنجا پیدا کردم!با ما به جزیره رفت و به آنچه می خواست رسید. وصال لیلی گوارایش باد.

شهید اکبر قدیانی؛ آن روز، کنار جاده اهواز-خرمشهر، عاشورایی بود

مداح مسجدمان بود؛ مسجد جوادالائمه. محرم که می شد، او می خواند و ما هم سینه می زدیم. هم خوش تیپ بود و با سواد، هم عینک شیکی می زد. اورکت آمریکایی توپی هم می پوشید! خلاصه، یک محله جی بود و یک اکبر قدیانی! 

اواخر فروردین ۶۱ با چند تا از بر و بچه های مسجد، راهی جبهه شد تا در عملیات آزادسازی خونین شهر شرکت کند. روز جمعه دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ کنار جاده آسفالت اهواز-خرمشهر، عاشورایی بود. گردان مقداد بن اسود به فرماندهی مرتضی مسعودی، یک تنه جلوی پاتک وحشیانه دشمن مقاومت می کرد. آن روز اکبر قدیانی و دیگر بچه های مسجد جوادالائمه در گردان مقداد، کاری کردند کارستان. به آنها گفته بودند؛ این جاده حکم تنگه احد را دارد. حاج احمد متوسلیان خیلی روی این نکته یعنی حفظ جاده اهواز-خرمشهر تاکید داشت و می گفت: هر طور شده این جاده باید حفظ شود تا جای پایی برای ادامه عملیات آزادسازی خرمشهر باشد. بچه های مسجد هم مردانه پای این ماموریت عاشورایی ایستادند. خودشان رفتند، اما جاده را نگه داشتند. وقتی مرحله اول عملیات الی بیت المقدس تمام شد، میهمانان مسجد جوادالائمه یکی یکی از راه رسیدند؛ شهیدان اکبر قدیانی، مسعود رضوان، امیر عشقی، محمود توکلی، سبحان صابری، ابراهیم رزاقی، عبدالمجید رحیمی، اسدالله کیانی و فرهادنصیر قرچه داغی، فدیه های مسجد محل ما برای آزادی خرمشهر بودند.

شهید علی محمودوند؛ پرواز در ۲۲ بهمن ماه ۷۹ آسمان فکه

یک کلیه اش معیوب، یک پایش از زانو قطع و یک طفل معلول هم در خانه داشت. همه این مشکلات را گذاشت کنار. شد فرمانده اکیپ تفحص شهدای لشکر ۲۷ محمد رسول الله. منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی برایش آشنا بود. او هیچ وقت نمی توانست حوادث آن منطقه را فراموش کند. همان جایی که شبها و روزهای سختی را با گردان حنظله و در محاصره دشمن گذرانده بود. حالا سالها پس از آن واقعه، آمده تا پیکرهای همان دوستان شهیدش را تفحص کند. روز ۲۲ بهمن ۱۳۷۹ او در فکه به دوستان شهیدش ملحق شد.

شهید سعید شاهدی؛ تو برو مکه، من می رم فکه. ببینیم کی زودتر به خدا می رسه؟!

دوم آبان ۱۳۷۴/ پادگان امام حسن/ تهران/ صبح

سیداحمد میرطاهری از دوکوهه تماس گرفت و گفت: امروز توی منطقه عملیاتی والفجر یک، مین والمری منفجر شد. سعید شاهدی و محمود غلامی هم شهید شدند. داریم آنها را انتقال می دهیم تهران. آماده باشید.

دوم آبان ۱۳۷۴/ معراج شهدا/ تهران/ ۱۱ شب

همه منتظرند تا سعید و محمود از راه برسند. بالاخره هم می رسند. با پیکرهایی چاک چاک. همان جا وسط حیاط معراج، بچه ها دم می گیرند و دور جنازه سعید و محمود به سر و سینه می زنند. سعید منافی را می بینم گوشه ای به دیوار تکیه داده، با خودش چیزهایی نجوا می کند. می گویم: سعید! چی داری با خودت می گویی؟! می گوید: هیچی! دارم به این همه خریت خودم گریه می کنم! می پرسم: چرا؟ چی شده مگر؟ گفت: عازم سفر حج که بودم، جلوی در پادگان امام حسن، سعید را دیدم. گفتم: آقاسعید! من دارم می روم مکه، سفارشی، کاری نداری؟ گفت: نه سعید جون! تو برو مکه، منم می روم فکه. ببینیم کی زودتر به خدا می رسه؟!

شهید مجید پازوکی؛ بلانسبت شهدا، کل عالم، مرخصه!

تکه کلامش این بود: «بلانسبت شهدا، کل عالم، مرخصه!» و با اینکه جانباز ۷۰ درصد بود و به همین علت، او را از کار افتاده یا به تعبیر نظامی ها «رده پنجمی» اعلام کرده بودند، اما به محض شنیدن خبر تشکیل اکیپ تفحص شهدا در لشکر ۲۷ محمد رسول الله سر از پا نشناخته، شال مشکی معروفش را به کمر بست و کوله بر دوش گرفت و به فکه رفت. روزی ۱۶ ساعت، زیر تیغ آفتاب ۵۰ درجه بیابان های خوزستان، میادین مین هولناک فکه شمالی و جنوبی را در جست و جوی پیکرهای مقدس شهدا پاک سازی می کرد. جز آن فرجام خونین، هر اجرت دیگری که به مجید داده می شد، در واقع جفایی بزرگ در حق او بود.

شهید سیدحسن شیخ زاده آذری؛ شهید ۱۸ ساله، معاون گردان عمار

۱۸ سال بیشتر نداشت که شده بود معاون گردان عمار. سه، چهار روزی قبل عملیات والفجر ۸ آمد اردوگاه گردان مالک تا با صوت داودی خودش در ماتم بی بی دو عالم برای سربازان آخرالزمانی فرزند بزرگوار آن دردانه هستی نوحه سرایی کند. مجلس باحالی شده بود. آنقدر با حال که کارنامه قبولی خیلی ها در همان مجلس امضاء شد، حتی خودش. سیدحسن روز اول عملیات والفجر ۸ به همراه ابراهیم اصفهانی فرمانده و امیر گشا معاون اول گردان عمار در همان مدخل شهر فاو شهید شد.

شهید رجبعلی بکشلو؛ عجب حال و حوصله ای داشت ها!

بهمن ۶۴/ اردوگاه کارون

فرماندهان گردان مالک، آخرین تلاش ها را می کنند تا نیروها هر چه بیشتر آماده عملیات شوند. آن روز به سرم زد تا با بچه های گروهان شهید بهشتی، دوی صبحگاهی را انجام دهم. ته ستون، لک لک خودم را می کشیدم تا از گروه جا نمانم. حاج رجب آمد جلو گفت: چطوری دلاور؟! گفتم: بد نیستم! گفت: پس بدو تا برسی! بعد خودش همین طور که کتاب تاریخ سوم راهنمایی دستش بود و آن را مطالعه می کرد، از من فاصله گرفت. رضا ادیبی، شلوغ گردان که مثل من ته ستون می دوید گفت: این حاج رجب هم عجب حالی دارد! یکی نیست به او بگوید؛ آخر مرد حسابی! سه، چهار روز دیگر قرار است بروی شهید شی، این همه درس خواندن برای چیه؟! حاجی که صدای رضا را شنیده بود، برگشت طرف ما و گفت: برادر ادیبی! امام حسن می فرمایند: برای معاش دنیایت، چنان تلاش کن که گویی تا ابد قرار است در آن زندگی کنی و برای آخرتت چنان مهیا باش که گویی هر لحظه پیک اجل بر درگاه خانه ات ایستاده… آره عزیزم!   

شهید علیرضا شهبازی؛ هر وقت زن گرفتی، بعدش بیا جبهه!!

زمان جنگ، سنش قد نمی داد جبهه بیاید تا اینکه سالها پس از جنگ، با گروه های تفحص شهدا همراه شد و با آنها رفت سمت مناطق عملیاتی تا پیکرهای شهیدان را از آن مناطق پیدا کند. بار آخری که خواست برود، فرمانده اش موافقت نکرد و گفت: تو نیروی واحد اطلاعات هستی. بمان همین جا کار خودت را انجام بده. دوباره اصرار کرد. فرمانده خواست سنگی جلوی پایش بیندازد که از فکر رفتن به منطقه دربیاید. گفت: ببینم متاهلی یا مجرد؟! گفت: برادر صابری! ببخشید، کی به ما زن می ده؟! فرمانده گفت: من کاری ندارم، هر وقت زن گرفتی، بیا تو را بفرستم برای تفحص شهدا. دفعه بعد آمد با عقدنامه رفت پیش فرمانده و گفت: حاج آقا! مرد است و قولش!

شهید امیرمسعود صادقی یکتا؛ «برادر صمد» روزگار جنگ

شب، سایه اش را همه جا پراکنده بود. گردان ما همین طور داشت روی رمل ها می کوبید و می رفت جلو. هدف، جاده استراتژیک فکه-العماره در فکه جنوبی بود. راه رفتن روی خاک های رملی با ۲۰ کیلومتر بار مبنا بر سر دوش مان بدجوری همه را نفس بر کرده بود. صمد، معاون گردان با یک قشون از بیسیم چی ها و همراهانش کنار ستون گردان راه می رفت و به نیروها روحیه می داد. به جایی رسیدیم که آتش دشمن روی سر ما سرازیر شد. چاره ای جز زدن به خط نیروهای بعثی نداشتیم. اگر کوتاه می آمدیم، همه قتل عام می شدند. بچه ها از ترس، خودشان را به زمین رملی فکه چسبانده بودند. هیچ کس جگر سر بلند کردن نداشت. یک دفعه صدای شیرمردی، همه را به خود خواند: چرا خوابیدید؟ بلند شید و به این نامردها امان ندید! صدا، صدای صمد بود؛ معاون گردان جعفر طیار. همه پا شدیم. چنان آتشی روی سر بعثی ها و رفقای سودانی شان ریختیم که آن سرش ناپیدا!

شهید مهرداد رحیمی؛ نامه های آنچنانی

هنوز پشت لبش خوب سبز نشده بود که آمد جبهه. وقتی هم که آمد، گردان پر شده بود. کلی روی مخ حاج نصرت فرمانده گردان مالک کار کرد تا قبول کرد، مهرداد رحیمی و ولی صابری هم بیایند گردان مالک.

صبح روز ۲۷ بهمن ۶۴/ جاده فاو-ام القصر

شب گذشته گردان مالک، مرحله دوم عملیات والفجر ۸ را انجام داده و حالا بچه ها داشتند سنگر می کندند تا در مقابل پاتک احتمالی دشمن، جان پناهی داشته باشند. از هر کس سراغش را می گرفتم، اظهار بی اطلاعی می کرد، تا اینکه ولی صابری را دیدم. دمق و به هم ریخته. پرسیدم: از مهرداد چه خبر؟ بدون مقدمه گفت: پر! وقتی خبر شهادت مهرداد به محل رسید، بیشتر از همه، بچه های به قول معروف منفی و سر کوچه ای ها در ماتمش سوختند و برای او حجله گذاشتند و آذین بستند. کنجکاو شدیم که چه خبر است؟! فهمیدیم مهرداد تا وقتی تهران بود، با نصیحت های حضوری و معاشرت با این بچه ها، سعی می کرد آنها را حفظ کند. وقتی هم که رفت جبهه، در همان مدت کم، کلی نامه های آنچنانی برای شان فرستاده بود.

شهید ابالفضل سپهر؛ آن چشم های خیس از اشک 

«آی دونه دونه دونه/ نون و پنیر و پونه/ قصه بگم براتون/ قصه ای عاشقونه/ یه وقت نگین دروغه/ یه وقت نگین که وهمه/ اون که قبول نداره/ نمی تونه بفهمه/ بریم به اون فصلی که/ اوج گرمی ساله/ ماجرای قصه مون/ داخل یک کاناله/ کانالی که تو این دشت/ مثل قلب زمینه/ دور و بر این کانال/ پر از میدون مینه…». با مادر و ۲ تا از فامیل ابالفضل سپهر، نگران جلوی بخش آی. سی. یو ایستاده بودیم. جوانی آمد جلو گفت: آقا! شما با آقای سپهر فامیل هستید؟ گفتم: فامیل که نه، دوست هستیم. گفت: این آقاسپهر عجب آدم باحالیه! پرسیدم: چطور مگه؟ گفت: من دیشب خیلی نگران و ناراحت نشسته بودم، آقای سپهر مرا صدا زد و گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ گفتم: مریضم خیلی بد حاله. نگران حال مریضم هستم. گفت: اگر یک کاری بگویم، انجام می دهی تا حال مریضت خوب شود؟! گفتم: چرا انجام نمی دهم؟! گفت: همین الان توی قلبت نیت کن، اگر حال مریضت خوب شد، بروی قطعه ۴۴ بهشت زهرا، آنجا سنگ مزار شهدای گمنام را بشویی. گفتم: این که کاری ندارد. گفت: تو نیت کن، شهدا خودشان مدد می دهند. دیدم جوان منقلب شده و با چشم های خیس از اشک می گوید: آقا! من این نیت را کردم. پرسیدم: خب، چی شد؟ گریه امانش نمی داد. گفت: به خدا حال مریضم خوب شد. من الان نگران حال آقای سپهر هستم. بغلش کردم و گفتم: دعا کن حال آقای سپهر هم خوب شود. یک ساعتی از نیمه شب روز ۲۸ شهریور ۱۳۸۳ گذشته بود که بلندگوی بیمارستان، همراهان بیمار ابالفضل سپهر را صدا زد. سراسیمه رفتیم. دکتر گفت: کار تمام شده، جواز دفن صادر کنم یا می خواهید ببرید پزشکی قانونی؟! شب بود؛ شب سوم شعبان، شب تولد سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین. صبح، خبر را تلویزیون اعلام کرد. ابالفضل سپهر، شاعر حماسه سرای دفاع مقدس به ستارگان آسمان گمنامی پیوست.

شهیدان محسن و مسعود تقی زاده و شهید احمد امینی؛ فکه، کانالی به کربلا بود

دی ماه ۱۳۶۱/ قم

با احسان رجبی آمدیم قم تا هم محسن تقی زاده و احمد امینی را ببینیم و هم پیش از رفتن به جبهه، از آنها خداحافظی کنیم. محسن و احمد ۲ تایی آمده اند قم تا درس طلبگی بخوانند. حجره ای کوچک و محقر که حالا شده محل زندگی این ۲ نفر. محسن از بچه های فعال و درس خوان مسجد جوادالائمه بود. احمد امینی هم همین طور. چند روزی بیشتر به آغاز عملیات والفجر مقدماتی نمانده بود که برای دیدن اصغر آبخضر رفتم محل اردوگاه گردان کمیل در ارتفاعات چنانه. وقتی وارد محوطه گردان شدم، با دیدن محسن تقی زاده خشکم زد. گفتم: محسن! تو که قم بودی! اینجا چه کار می کنی؟! گفت: یک بوهایی شنیدم و خودم را رساندم جبهه که عقب نمانم. پشت پیراهنش با خط درشت نوشته بود: «مسافر کربلا»… و چه خوب! کانال فکه معبری شد که یک راست او را راهی حقیقت باطنی وادی کربلا کرد. مسعود، برادر بزرگتر و احمد امینی، هم حجره ای محسن، ۸ ماه بیشتر نتوانستند فراق او را تحمل کنند؛ آنها در عملیات والفجر ۴ از روی ارتفاعات کانی مانگا خیز برداشتند و خودشان را به محسن رساندند. به قول احمد امینی، در نامه ای که از جبهه برای یکی از دوستانش نوشته بود: «دوستی ما، حجاب الفاظ را دریده بود، چرا که الفاظ، وسیله ای هستند برای جلب دوستی. در حالی که دوستی ما، در اوج خود بود و جهت تحصیل آن، احتیاجی به الفاظ نبود». 

شهید محمود پیربداغی؛ مرغ دل پر می زنه، کربلا سر می زنه

از بهار ۶۲ با هم بودیم. اول در گردان حبیب، بعد در گردان کمیل، آخر سر هم در گردان مالک. مهرش عجیب به دلم افتاده بود؛ نه تنها به دل من، به دل همه آنهایی که حتی برای یک بار او را دیده بودند، مهر محمود خوش نشسته بود. فرمانده گروهان شهید بهشتی بود. بچه های گروهان، واله و شیدای محبتش بودند. گروهان تحت فرماندهی محمود، همیشه خط شکن بود و جلودار گردان در عملیات ها. در دوکوهه وقتی دو و نرمش صبحگاهی تمام می شد، گروهان را به خط می کرد و از میدان صبحگاه به سمت ساختمان گردان حرکت می داد. او بلند می خواند و بچه ها هم یک صدا جواب می دادند: «مرغ دل پر می زنه، کربلا سر می زنه». عاقبت مرغ دل محمود، شب ششم اردیبهشت ۱۳۶۵ از جاده فاو-ام القصر پرواز کرد و تا آبی آسمان کربلا پر کشید.

شهید سعید سلیمانی؛ عرفه سال ۱۳۸۴

سعید، معاونت عملیات لشکر بود و سیدجعفر تهرانی هم معاونت اطلاعات. آن ۲ نفر حکم دوقلوهایی را داشتند که هیچ کس نمی توانست آنها را از هم جدا کند. هر جا بودند، با هم بودند، تا اینکه در آخرین روزهای عملیات والفجر ۸ سیدجعفر، سعید را تنها گذاشت و رفت. بعد از آن، کمتر نشان لبخند را بر لب حاج سعید دیدیم الا در عرفه سال ۸۴ در آن اوج بی فرود که سعید سلیمانی هم رفت به دیدار سیدجعفر.

شهید سعید جان بزرگی؛ دست نوازش «آقا» بر سر هنرمند دوکوهه

همه می دانستند مریضی سعید، سخت است. البته خودش زودتر از دیگران، این را فهمیده بود. پس از عمل، دکترها توصیه کردند اگر زیارت مشهد برود، برایش خوب است. با احسان رجبی و دکتر عظمائیان و سعید، ۴ نفری در یک کوپه قطار نشستیم و راهی مشهدالرضا شدیم. در طول راه، ماها سعی می کردیم یک طوری مثلا به سعید روحیه بدهیم، اما می دیدیم چیزی که در این بشر اصلا وجود ندارد، ترس از مرگ است. سال ها حضور در جبهه و دیدن صحنه های شهادت هم رزمان، به سعید آموخته بود که مرگ، یک انتخاب است. آن سفر، یکی از بهترین سفرهای مشهد من بود.

عید سال ۱۳۸۱/ دوکوهه

زمزمه حضور رهبر انقلاب در دوکوهه، جنب و جوشی راه انداخته بود. هر کس با هر وسیله ای که داشت، خودش را رساند اندیمشک تا پا رکاب رهبر باشد. در آن شلوغ پلوغی های جمع عکاسان، سعید را دیدم که یک کلاه کشی روی سرش کشیده و دوربین به دست، مثل همیشه، صحنه های ناب را شکار می کند. می دانستم حال خوشی ندارد و این سفر برایش خیلی سنگین است. با مسئولین دفتر «آقا» هماهنگ شد تا پس از سخنرانی رهبر، سعید برای چند لحظه به حضور ایشان مشرف شود. چه لحظه زیبایی بود، وقتی رهبر جانباز، دست نوازش خود را بر سر سعید کشید.

۲۲ تیر ۱۳۸۱

آن روز چهارمین سالگرد شهادت غلام رضا صالحی قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود. کسی که سعید همیشه بی اندازه به او ارادت داشت و نسبت به او عشق می ورزید. سعید شیفته شخصیت صالحی بود و این را همیشه به زبان می آورد، تا اینکه اخبار سراسری رادیو در همان روز اعلام کرد: هنرمند عکاس، جانباز سعید جان بزرگی پس از ماه ها تحمل درد و رنج، صبح امروز به شهادت رسید. سعید رفت، اما گنجینه ای گران بها از آثار هنری خود را برای نسل های بعدی به یادگار گذاشت.

شهید سعید مهتدی؛ رستگاری در اوج آسمان

صبح روز نوزدهم دی ماه ۱۳۸۴، سه روز به عرفه نمانده بود. بچه های لشکر ۲۷ در پادگان امام حسین تهران، آرام آرام در تدارک بودند برای اینکه زمزمه های دعای عرفه امام حسین، یک بار دیگر، ایام خوش جبهه را در خاطره سنگرنشینان دفاع مقدس زنده کند. حاج سعید مهتدی بیشتر از همه ما دوندگی می کرد. می خواست بچه های لشکر یک بار دیگر کنار هم بنشینند و یاد آن روزها را زنده کنند. آن روز آخرین سفارش هایش را کرد و گفت: من می روم ماموریت، فردا برمی گردم. کارها را ردیف کنید تا دعای عرفه خوبی برگزار کنیم. هوا برفی بود و آسمان سخت در هم، که تلفن زنگ خورد. خودش بود. گفت: دارم سوار هواپیما می شوم. ان شاء الله تا شب برمی گردیم. کارهای مربوط به مراسم را پی گیری کنید. هنوز عقربه های ساعت به ۱۰ صبح نرسیده بود که از شبکه خبر تلویزیون شنیدیم: هواپیمای حامل فرماندهان سپاه در ارومیه سقوط کرد.

شهید سیدمرتضی آوینی؛ رفته بودی توی لاک خودش…

عید سال ۷۲ با تعدادی از بر و بچه های قدیمی جنگ، به اتفاق شهید آوینی و اکیپش رفته بودیم فکه. جعفر ربیعی جانشین واحد تخریب لشکر ۲۷ که سال ۶۱ در همان جا اسیر شده بود، سعی می کرد تا افکار خودش را متمرکز کند و نقطه ای که مد نظر آوینی بود را پیدا کند. مین ها و سیم خاردارها را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به نقطه ای که کاسه ای شکل بود و داخل گودی قرار داشت. آوینی با وسواس و دقت زیادی اطراف خودش را می پایید. لباس های پاره پاره، قمقمه ها و کلاه خودهای سوراخ سوراخ شده، سربندها، پوتین ها و هر چه را که اطراف خودش می دید. به مرتضی شعبانی گفت: مرتضی! از اینها فیلم بگیر. جعفر ربیعی گفت: همین جا نقطه ای است که من اسیر شدم. این اطراف باید مقتل شهدا باشد. همین نزدیکی ها بود که بچه های مجروح را جمع کرده بودند که بعدا همه آنها به شهادت رسیدند. همین طور که داشتیم اطراف را می پاییدیم، یک دفعه سعید قاسمی گفت: یاحسین! نگاه کردیم؛ دیدیم اجساد تعداد زیادی از شهدا همین طور روی زمین فرش شده. از اینجا به بعد، دیگر آوینی، آن آوینی همیشگی نبود؛ رفته بود توی لاک خودش… و به گروهش گفت: بچه ها! برویم تهران و با یک اکیپ کامل تر بیاییم تا تصاویر اینجا را بگیریم. اینجا همان جایی است که یک عمر دنبالش می گشتم! به ۲ هفته نکشید که آمد و ساعت ۳۰ : ۰۸ صبح روز جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ خودش را به همان شهدایی رساند که عمری دنبال شان بود.

شهید حسن جعفربیگلو؛ تازه داماد خیابان ۱۳ متری حاجیان

بچه خوش ذوق کتابخانه مسجد جوادالائمه، حالا برای خودش مردی شده بود. او که از هر انگشتش، هنری می بارید، شده بود یکی از متخصصین کالک و نقشه واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۲۷ محمد رسول الله. از همان روزهای اول جنگ آمد جبهه و حالا هم برای خودش استادی شده بود. نقشه هر محور عملیاتی را بخواهی، ۳ سوت آن را می کشید و می گذاشت کف دستت. یک حسن جعفربیگلو بود و یک اطلاعات عملیات لشکر. پشت جبهه هم مثل جبهه، فعال بود؛ دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی تهران، نویسنده و بازیگر حوزه هنری. خلاصه، حسن نگو، بگو یک دسته گل!

اوایل تابستان ۱۳۶۷

چند روز بیشتر به قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی ایران نمانده بود که چادر آنها بر روی ارتفاعات شاخ شمیران توسط هواپیمای دشمن بمباران و همه چیز جزغاله شد. حسن فقط انگشت شست یکی از پاهایش سالم مانده بود. همان انگشتی که وسیله ای شد برای شناسایی حسن جعفربیگلو… تازه داماد خیابان ۱۳ متری حاجیان!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم رب الشهدا و الصدیقین…

    حسین قدیانی: دوستان محترم! از صدر تا ذیل این نوشته که به مرور به روز می شود، یادداشتی زیبا و مطول از گلعلی بابایی، نویسنده قهار ادبیات مقاومت کشورمان است که کتاب گرانقدر «همپای صاعقه»، از جمله آثار اوست. خدای بزرگ را شاکرم که قطعه ۲۶ در سال ۹۱ با متنی از این سرور ارجمند، به روز می شود. تشکر می کنم از ایشان به خاطر اهدای این نوشتار شهدایی به وبلاگ «قطعه ۲۶». پیداست از این بهار، که سال نیکویی در انتظار قطعه ۲۶ است…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    به عنوان اولین متن در سال جدید، متن برازنده ای انتخاب کردید.

    اینجا قطعه ای از بهشت است… اینجا همیشه عطر دل انگیز شهدا، به مشام می رسد…

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  3. سجاد می‌گوید:

    یا علی! منتظریم!!

  4. آذرخش می‌گوید:

    منم از طرف همه قطعه ۲۶ی ها از جناب گلعلی بابایی تشکر می کنم.
    حتما خواندنی می شه.

  5. آذرخش می‌گوید:

    دستخط رهبر انقلاب در مورد کتاب همپای صاعقه:
    http://www.khedmat.ir/images/docs/files/000003/nf00003525-1.jpg
    حسین قدیانی: از یاد نبریم که در نگارش این اثر فاخر، «حسین بهزاد» هم کمک حال گلعلی بابایی بودند…

    و اما آذرخش! ممنون بابت این کامنت! دقت کنید در متن «آقا»… آنجا که سخن از «حاج احمد متوسلیان» است، رهبر کتاب خوان ما، کتاب را نمی خوانند، بلکه می نوشند!!

    (سطر به سطر، مطالعه و نیوشیده شد)

  6. بی نشان می‌گوید:

    چه خوب شروع کردید سال جدید را. یاد کردن از شهدا بهترین انتخاب است…
    در ضمن شما بدون “عینک شیک” و “اورکت آمریکایی توپ” هم چیزی از پدرتون کم ندارینا!!! یه فضای سایبریه و یه حسین قدیانی…

  7. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    همه جوره به پدرتان رفته اید… ظاهر و باطن!

  8. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    در این نوشته، جناب بابایی، از این شهدا یاد می کنند: حمید فلاح پور، اکبر قدیانی، علی محمودوند، سعید شاهدی، مجید پازوکی، سیدحسن شیخ زاده آذری، رجبعلی بکشلو، علیرضا شهبازی، امیرمسعود صادقی یکتا(برادر صمد)، مهرداد رحیمی، ابالفضل سپهر، محسن تقی زاده، مسعود تقی زاده، احمد امینی، محمود پیربداغی، سعید سلیمانی، سعید جان بزرگی، سعید مهتدی، حسن جعفربیگلو، و سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی…

    منتظر باشید…

  9. برف و آفتاب می‌گوید:

    اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم…

    کاش شهدا برای ما هم دعا کنند…

  10. یا علی بن الحسین می‌گوید:

    سلام
    سالی که نکوست از بهارش پیداست.

  11. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    جزیره مجنون… بلکه شاید لیلی ام را آنجا پیدا کردم!

    یاحسین

  12. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    این همه عیدی من به قطعه، البته چون با موبایل بود
    کمی تا قسمتی در کادر بندی ایراد دیده میشه:

    http://upload20.ir/upload/1332483587327294606.jpg

    http://upload20.ir/upload/1332483589280716732.jpg

  13. صیاد می‌گوید:

    جای شهدا در این روزها عجیب خالیست

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین؛
    بهترین عیدی که می توانستید به ما بدهید، همین بود.
    سالی که نکوست، از یاد شهیدانش پیداست. سالی که با یاد شهدای عزیز آغاز شود، بی برو برگرد، سال پر خیر و برکتی است. هم برای قطعه، هم برای ستاره هاش! انشاءالله.
    در ضمن؛ الان که همه داغ باز تکرار پیام نوروزی آقا هستند، و همیشه در حرف گوی سبقت رو از یکدیگر ربودند! هر زمان که صلاح دانستید، مثل همیشه، در رابطه ی نام گذاری امسال، بصورت کاربردی، ما را بهره مند فرمایید.

  15. آذرخش می‌گوید:

    قربون آقا برم من!
    خوش به حال اونایی که به اندازه یه لبخند، یه نگاه، یه جمله آقا ارزش دارن.
    جه برسه به یک نامه. اونم از این نوعش.

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    گفتید؛ اورکت آمریکایی توپ. یادمه حدودا ۱۰ ساله بودم، پدرم عاشق این اورکت ها بود. برای همین، یک روز اومد خونه، دیدم دو تا بلیط اتوبوس گرفته. برای کجا؟!… زاهدان!
    گفتم: کجا می خواین برین بابا؟ گفت: حاضر شو می خوایم بریم زاهدان، خونه ی شوهر خالت. گفتم: پس مامان چی؟ گفت: ایشالا یه فرصت دیگه! یکی دو روز بیشتر اونجا نیستیم!
    ما رو برد زاهدان و یه راست چهارراه رسولی بازار لَتِّه!!
    بعد که سراغ اورکت آمریکایی رو گرفت، فهمیدم شوهر خاله بهونه بوده. به اون فروشنده هایی که کارشان اورکت آمریکایی بود، و غالبا دست فروش، می گفت: عمو! یک کبریت بیار آتیش بزن، ببینم می سوزه یا نه؟! من این همه راه از مشهد اومدم، که اصلش رو بگیرم. آب هم بریز روش، ببینم نفوس! می کنه یا نه؟
    یادمه یک آستر پشم شیشه هم جدا خرید. (این بازاری ها از هم قدیم اجناس رو چند تیکه می کردند که سود بیشتری ببرند!) هر دفعه که جبهه می رفت، اون اورکت رو برش می کرد. یه بار ازش پرسیدم: بابا شما که می گی آمریکا نامرده! چرا لباسشون رو می خری؟ خنده ای کرد و گفت: مگه نمی بینی با همین لباس می خوام برم به جنگشون!! دو سال تموم برش می کرد و میرفت جنگ! زمستون، با آستر! تابستون، بی آستر! بعدِ ۲۷ سال، باور نمی کنید هنوز آسترش رو داره. ولی از اورکتش خبری نیست… یعنی در موردش چیزی نمی گه!!
    حسین قدیانی: اول انقلاب، اورکت آمریکایی از جمله لباس هایی بود که بعضا بچه حزب اللهی ها زیاد می پوشیدند…

  17. سوگند می‌گوید:

    سلام… منتظریم.

  18. بارفیق می‌گوید:

    سلام
    انشاء الله منتظریم
    یاعلی

  19. اظهرالمن الشمس می‌گوید:

    انشاالله با شهدا محشور شویم…

  20. سلام
    تا دقایقی دیگر تصاویری از شهید اصغریخواه و خانواده والامقامشون که دیروز میهمانشان بودم.

  21. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    شهیدان اکبر قدیانی، مسعود رضوان، امیر عشقی، محمود توکلی، سبحان صابری، ابراهیم رزاقی، عبدالمجید رحیمی، اسدالله کیانی و فرهادنصیر قرچه داغی

    شادی روحشان صلوات

  22. پیرمرد می‌گوید:

    جا مانده‌ام از زمانهای متعدد از جمله بهار ۶۱ و درمانده، نگاهم به دعای خیر شهداست و شما جوانان غیرتی‌ حزب‌اللهی قطعه ۲۶

    التماس دعا
    حسین قدیانی: بهار ۶۱ و بهار ۹۱؛ چه زود ۳۰ سال گذشت…

  23. سیداحمد می‌گوید:

    شهید سعید شاهدی در وبلاگ قطعه ۲۶/ برادر! شلم، کجا بودی؟!
    http://www.ghadiany.ir/?p=14

    شهید مجید پازوکی در وبلاگ قطعه ۲۶/ آقامجید! شما در ۸ سال جنگ، کی تورنتو را فتح کردید؟!
    http://www.ghadiany.ir/?p=9281

    بابت همه زحمات، ممنون داداش حسین عزیز…

  24. رضا می‌گوید:

    سلام بر شما و درود خدا بر محمد و ال محمد
    من رضا از وبلاگ ولایتمدار خدمت شما میرسم. می خواستم به وبلاگ من سر بزنید. نظر بدهید و مرا در اداره و مطالب این وبلاگ یاری ام دهید.
    من می خواهم اگه قبول کنید با شما تبادل لینک کنم.
    اگه میشه اسم وبلاگ مرا در لیست همسنگرانتان ثبت کنید.
    مرا راهنمایی کنید که چگونه می توانم بازدید کنندگانم مثل شما زیاد بشود.
    من منتظر شما هستم.
    حسین قدیانی: وبلاگ خوب و فعال و زنده ای داری، اما سعی کن وبلاگت «رسمی» نباشد و یک فرق هایی با فلان سایت و بهمان خبرگزاری داشته باشد. سعی کن بیشتر مشاهدات خودت را و نوشته های خودت را در وبلاگت بگذاری.

  25. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    شهید علی محمودوند؛

    http://upload20.ir/upload/1332497775668039896.jpg

    شادی روحش صلوات

  26. به یاد سید سجاد می‌گوید:
  27. باردیگر سلام! دیروز تو همین ساعات به دعوت شهید اصغریخواه میهمانشان بودم. پنج شنبه سوم فروردین ۹۱ برای همیشه در لوح دلم حک شد،انگار که تازه متولد شده ام. چه زیباست قطعه مقدس ۲۶ در اولین جمعه سال جدید! اولین مطلب ۹۱ با شهدا…
    در ادامه تصاویری از دیدار با خانواده شهید اصغریخواه – روستای فتیده لنگرود ۹۱/۱/۳
    مزار شهید محمد اصغریخواه
    http://img.tebyan.net/big/1391/01/211189210239231589783493021324143648137.jpg
    http://img.tebyan.net/big/1391/01/206512142051579567170911701341587016919463.jpg

    پدر و پسر! حاج ابراهیم اصغریخواه و یادگار شهیداصغریخواه آقا سجاد دوست داشتنی.
    http://img.tebyan.net/big/1391/01/0442051572402426484243178131207822512466.jpg
    http://img.tebyan.net/big/1391/01/200101144228171247123996952249120245253208141.jpg

    مادربزرگوار شهید اصغریخواه! نگاه به ویلچرش نکنین شیرزنیست واسه خودش.
    http://img.tebyan.net/big/1391/01/19732403815163125245234652356018155233147.jpg

    دارالشفای روستای فتیده لنگرود
    http://img.tebyan.net/big/1391/01/9112324268192187214231190541801651642021786.jpg

  28. سیداحمد می‌گوید:

    خوشا به حال بنده ای گمنام که خدا او را بشناسد و مردم او را نشناسند. اینها چراغ های هدایت و چشمه های دانش هستند که هر فتنه تاریک از برکت آنها برطرف می شود.
    “رسول اکرم (ص)”

    http://up.vatandownload.com/images/7p3lffm9gmxfsyto1igd.jpg

    اللهم الرزقنا…

  29. فاطمه می‌گوید:

    خردل، خنده آور، میکروبی، تاول زا…
    لطفا نازک نارنجی ها،
    ماسک بزنند!
    این شعر شیمیایی است…

  30. فاطمه می‌گوید:

    سلام! فکر کنم شعری که نوشتم سروده ی رضا علی اکبری باشه.

  31. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    به یاد همه شهدای فکه:

    مکه برای شما، فکه برای من!

    بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند….

    شهید آوینی

  32. سیداحمد می‌گوید:

    شهدا در قهقهه مستانه شان…

    http://up.vatandownload.com/images/yl2yzapiz46f7m70dmfn.jpg

  33. به یاد سید سجاد می‌گوید:
  34. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    یاد خاطرگویی های آقای احمدیان درباره تفحص و شهید پازوکی بخیر.

  35. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    سروده شاعر بسیجی حاج رحیم چهره خند:

    بــــــــرای خیــلیـامـــون

    بیست ساله جنگ تمومه

    یادش مـــــونده فقط تــو

    شــــلمچــه و تنـــومــه

    ******

    واســــه تفحّــصی‏ها

    اول عشـــــقــه ولــی

    تو سنگـــــرا می‏گــردن

    جون می‏کّنن یا علی (ع)

    ******

    بچـــه های تفحّــص

    هنــوز تــوی سنگـرن

    با دل دریایی شــــون

    ناخـــــدای لنـگـــــرن

    ******

    بچــــــه‏های تفحّص

    “سد علی موسـوی”

    یه روز شهیدشدش با

    “علیـــرضا حیـــــدری”

    ******

    تو قتلـگاه فکّــــــــه

    بین میــــدون مین‏ها

    عرق می‏ریختن باهم

    لابــلای کمیــــــــن‏ها

    ******

    خب بایدم این وسط

    یه عده حتماً باشـن

    مثل تیــــم تفحّـص

    راهی قتلگاه شـن

    ******

    از تلـــه ها نترسـن

    کارها رو دنبـال کنـن

    خسته نشن بگــردن

    خستگی‏رم چال کنن

    ******

    بعدش محمود غلامی

    با سعیــــد شاهـــدی

    بازم با هــم پــریــــدن

    خـــدا خـودت شاهدی

    ******

    نوبت صابــری شـد

    عباس اول پریــدش

    برادرش حسین هم

    خدا یه روز خریـدش

    ******

    هر دوتاشون پریـدن

    رفتن پیش شهیـــدا

    خــون دوتا بـــــرادر

    ریختش به روی رملا

    ******

    مشغول گشتن بودن

    بین میــدون میــن‏ها

    دنبال هــر شهیـــدی

    لابـــلای کمیـــــن‏ها

    ******

    یه روز مجیـــد پازوکی

    به علی محمود ونــد

    گفت پهلوون ، غم چیه

    به روی غمها بخنـد

    ******

    بیــعـت ما بیــعـتـــه

    به ما میـگن بسیجی

    خون شهیــد رو ببین

    از اینــجا تا دوعیجی!

    ******

    تو لحظه‏های سختی

    میریــم ســراغ خـــدا

    روضه باهم می‏خونیم

    غم میشه از دل جـدا

    ******

    بــرای عــزت دیـــــــــن

    چون می‏کّنیم خون میدیم

    به مرگمــون می‏خندیــــم

    تو معـــرکـه جـــون میدیم

    ******

    علی گفتش مجید جون

    آستین‏ها رو تا کنیــــم

    به قیمت جـــونمــــون

    شهیـــــد رو پیدا کنیــم

    ******

    فرداش علی محمودوند

    شهیـــــد شدو پریــدش

    دیگــه کسی علـی رو

    تــو بچـــه ها ندیـــدش

    ******

    بعـــــد از علـی ، پازوکـی

    اخماش همش تو هم بود

    با بیل می‏رفت تـو فکـــه

    دشمن هر چی غم بـود

    ******

    هرکس به آتش عشق

    تفتیــد چــون سپنـدی

    پایش رسـد سـرانجام

    بــر اوج ســربلنـــدی

    ******

    آقامجیــــــد تـــو رملا

    حتی اگر سنگی بــود

    با بیل می‏رفت پای کار

    بـولدیـــزر جنـگی بـود

    ******

    میگفت باید این روزا

    با سختیا ســـرکنیم

    خستـگیا باشــــــه ‏تا

    با شهــــــدا درکنیم

    ******

    مادرهای شهیـــدا

    منتظـــر شهیــدن

    شهیدایی که اصلاً

    پلاکشــم ندیــــدن

    ******

    من‏ که دست خودم نیست

    همش آتیـش می‏گیــــرم

    روزی دویست سیصد بار

    به یادشــون می‏میـــرم

    ******

    ماها بایــــد بگـردیــــم

    این گــــره رو واکنیـــم

    به قیـمت جــونمـــــون

    شهیـــــد رو پیــدا کنیــم

    ******

    از تلــه‏ها نتــرسیــــم

    کـارها رو دنبـال کنیـــم

    خسته نشیم شب و روز

    خستگی رم چال کنیــم

    ******

    با ایـــن نـگـاه قشــنـگ

    از صب تا شب جون میکند

    آخرش هم رفت رومیـــن

    مونــد رولبش یه لبخـنـد

    ******

    بچــــه ‏هـای تفحّــص

    دیدن هستش جای کار

    سخت بود ولی خداییش

    جـون می‏کندن پای کار

    ******

    رفتـن بازهـم تــو میـــــدون

    کار خـــداچون میــخواســـت

    تفحـــــص شــهیـــــــــدا

    یه‏ ریز هَمَش‏ خون‏ میخواست

    ******

    بازم شهیــــــــد شـهبازی

    رفت و پشت بیل نشست

    خسـته نشد صب تا شب

    کمـــرِ کا ر رو شـکســت

    ******

    یه روز غــروب تـو رملا

    انگار که مهمــونی بود

    “علیــــرضا شـهبازی”

    از ســرتاپا خونی بـود

    ******

    “محمـــــــــــد زمانی”

    تنـها نذاشت علی رو

    هر دو باهـم پریـــدن

    گفتنـــد” یا علی” رو

    ******

    هر کس به آتش عشــق

    تفتیــد چون سپنـــــــدی

    پایش رســـد ســرانجام

    بر اوج ســربلنــــــــــدی

    ******

    رفتنـــــــــد ولی یادشان

    در قلب ما زنــــــده است

    تا هست ماه و خورشیــد

    این یاد پاینــــــــده اسـت

  36. فاطمه می‌گوید:

    حاجی! تمام گشته مهمات مان، تمام
    ما مانده ایم و چند تن نیمه جان، تمام
    ما مانده ایم و غربت تلخی از ابتدا
    تا انتهای وحشت آخر زمان، تمام
    خرچنگ ها محاصره را تنگ کرده اند
    اما امید ماست خدا -بی گمان- تمام
    حاجی! خدا کند که بفهمی چه دیده ام
    از پشت زخم های دل آسمان، تمام
    این جا هنوز اول خط شروع ماست
    پایان انتظار به خون خفته مان، تمام
    فرصت گذشته است، مرا هم حلال کن!
    شاید شکسته شیشه ی عمر جهان، تمام

    تنها صدای خش خش بی سیم بود و بس
    تنها صدای اشهد یک نوجوان، تمام…
    ده سال بعد، کار تفحص نتیجه داد
    بی سیم تکه تکه و یک استخوان، تمام
    حالا کنار تربت حاجی نوشته اند:
    گمنام، عشق ما و خدا، بی کران… تمام.

    “محمد صادق خدایی”

  37. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    روضه مادر ساداتمان چه گره هایی را که وا نمیکند!

    یازهرا

  38. پاییز می‌گوید:

    گردان مقداد
    گردان حبیب
    گردان عمّار
    فکه
    جزیره مجنون
    دوکوهه…
    دوکوهه، گو که گردان ها کجایند مگر نزد شهید کربلایند
    دوکوهه آن حسینیه همت دگر پر گشته است از خاک غربت
    دوکوهه کو یگان ذوالفقارت کجایند عاشقان بی قرارت
    دوکوهه از جدایی تو فریاد بگو باشد کجا گردان مقداد
    دوکوهه قلب ما پر گشته از غم نمی آید دگر گردان میثم
    دوکوهه کُن نظر بر ما چه ها رفت بگو گردان حمزه از کجا رفت…
    دوکوهه ای محل عشق و ایثار بود خال دگر گردان انصار
    دوکوهه روز ما گشته شب تار کجا برپا شده گردان عمّار…
    دوکوهه باغ ما گردیده پرپر کمیل و مالک و گردان جعفر
    دوکوهه گشته ای خالی تو دیگر زِ گردان حبیب و هم ابوذر
    دوکوهه…

  39. فاطمه می‌گوید:

    این خاصیت قطعه ۲۶ است که آدم با خوندن مطالبش، حسابی هوایی میشه!
    حال و هوای آدم رو عوض میکنه نوشته هاش…
    حالا چه قلم شما باشه، چه آقای بابایی
    هنر هر کس باشه، به دل میشینه…

  40. فاطمه می‌گوید:

    وقتی دیدم از شهید سیدحسن شیخ زاده آذری نوشتید که معاون گردان عمار بودن، یاد عموی مفقود الأثرم افتادم که تو اون گردان بود…
    بچه که بودم، همیشه فکر میکردم عمو یه روز بر میگرده…
    ولی وقتی کوچه بنامش شد، فهمیدم که انگار برگشتی تو کارش نیست…

  41. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    شهید علیرضا شهبازی

    http://upload20.ir/upload/133250841897352721.jpg

  42. فاطمه می‌گوید:

    ملتمس دعا برای شفای یک بیمار هستم،
    پست آخر وبلاگ در باره ایشونه.
    حسین قدیانی: رو به روی منزل شهید مخبر، خدا همان خداست… خانه اکبرآقا هم خانه خداست…

  43. شیدا می‌گوید:

    باز هم در دل جنون، آغاز شد
    زخم میدان های مین، ابراز شد
    باز هم، مجنون لیلایی، شدیم
    بعد عمری، باز “شیدایی”شدیم
    ……………………………………………..
    ای شهیدان، عشق مدیون شماست
    هر چه ما داریم، از خون شماست
    ای شقایق ها و ای آلاله ها
    دیدگانم دشت مفتون شماست
    …………………………………………
    روییده زتربت شهیدان، گل سرخ
    پیغام شهید است به دوران، گل سرخ
    تا جان دگر فدا کند، رهبر را
    روییده هزار باغ و بستان گل سرخ
    ………………………………………..
    رفت تا دامنش، از گرد زمین، پاک بماند
    آسمانی تر از آن بود، که درخاک بماند
    از دل برکه شب، سر زد و تابید به خورشید
    تا دل روشن نیلوفری اش، پاک بماند

    دل و دامان شب، آن گونه، زسوز دم او سوخت
    که گریبان سحر، تا به ابد، چاک بماند
    خوشه، سرمست رسیدن شد و از شاخه فرو ریخت
    تا که در خاک، رگ وریشه این تاک بماند
    هر چه دیدیم از این چشم، همه نقش بر آب است
    نیست نقشی که در آیینه ادراک بماند
    جز صدای سخن عشق، صدایی نشنیدم
    که در این همهمه گنبد افلاک بماند
    …………………………………………….
    ای دوست، به حنجر شهیدان، صلوات
    بر قامت بی سر شهیدان، صلوات…

  44. فاطمه می‌گوید:

    تو بالا رفته ای، من در زمینم
    برادر!
    رو سیاهم…
    شرمگینم…

  45. سیداحمد می‌گوید:

    سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد
    جام اشکی که سحر دلدار دستم میدهد

    همرهان بار سفر بستند و من جا مانده ام
    گفتم آخر رو سیاهی کار دستم میدهد
    .
    .
    من گنه کارم ولی آخر به عشق فاطمه
    برگ سبزی حضرت غفار دستم میدهد

    ناز ساقی را به خون دل کشم تا لحظه ای
    که سبویی لحظه دیدار دستم میدهد…

  46. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین! ممنون می شیم، اگه تا آخر تعطیلات، ما رو تو همین حال و هوا، غوطه ور کنید. چنین موقعیت های نابی برای ما کم تر پیش میاد.
    شهدا… شهدا… شهدا… دل تنگیم… عید دیدنی ما نمی آیید؟!
    ترجیح می دم، کمتر کامنت بذارم و بخونم، این نوشته های سراسر پند آموز رو…

  47. فاطمه می‌گوید:

    همرهان بار سفر بستند و من جا مانده ام
    گفتم آخر رو سیاهی کار دستم می دهد…

    این بیت چه بارانی به راه انداخته…
    چه بارانی…

  48. یکی مثل همه شما می‌گوید:

    هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره ی خاکی میگذرد، و همه ی آنان تا به امروز مرده اند… و ما نیز خواهیم مرد… و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت…
    خوشا آنان که مردانه مرده اند…
    و تو ای انسان بدان، “تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند.”
    به یاد جمیع شهدا… صلوات

  49. فاطمه می‌گوید:

    شهیدان زنده اند!

  50. سیداحمد می‌گوید:

    “یکی مثل همه شما” بزرگوار!

    پیشنهاد می کنم نام و آواتاری مناسب برای خود انتخاب کنید.
    برای داشتن آواتار هم ایمیلی بسازید و به این سایت مراجعه کنید:

    http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm

  51. سیداحمد می‌گوید:

    “… السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. بسیجی عارف شهید علیرضا شهبازی. محل شهادت: قتلگاه فکه. ولادت: ۱۳۵۵، شهادت: ۱۳۸۰/۹/۲۶، توی این عالم هستی که همش رو به فناست، به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست. قطعه ۲۷، ردیف ۱۷، شماره ت.

    ***

    گفت مادر علیرضا از مادر شهید حسین پاکدامن برایم و گفت: اینجا بود تا همین چند دقیقه پیش. گفت: هر پنج شنبه می آید و با خودش آب تهران می آورد تا با آب چاه نشوید مزار پسرش را. معتقد است پسرش زنده است و شاید هنوز تشنه است و باید با آب شرب بشوید مزارش را و سیراب کند، تازه کند گلوی پسرش را. گفت: مادر شهید پاکدامن خانه اش کوچک است و دلش بزرگ و بدهی همین خانه نیم بند هم شکسته کمرش را. گفت: عزت نفس دارد و غرورش اجازه نمی دهد خیلی چیزها را. گفت: هر پنج شنبه سماورش را روشن می کند سر مزار حسین و چای می دهد به ما که طعم بهشت دارد. گفت: با این حال و روز گاهی نان و پنیری هم می آورد و برای حسین نذری می دهد. گفت: ما گلایه داریم از مسئولان نظام. گفت: صدا و سیما، ما را درد ما را غم ما را ماتم ما را نشان نمی دهد. گفت: همین علیرضای من با دوچرخه این ور و آن ور می رفت که الان در خانه شهید است. گفت: علیرضا یک لباس سالم نداشت با اینکه به دهان می رسید دستش. گفت: علیرضا وقتی در نوجوانی پول می گرفت از پدرش تا یک جفت کفش خوب برای خودش بخرد، می رفت و چند جفت کفش معمولی می خرید، یکی را خودش پا می کرد و چند تا هم می داد دیگرانی که وسعشان نمی رسید کفش برای خودشان بخرند. بغضش را شکست و گفت: این رسمش نیست. اشک ریخت و گفت: دنیا را هم به ما بدهند برای من علیرضا نمی شود. با صدای بلند های های گریست و گفت: حاضرم همه هستی ام را بدهم تا یک بار دیگر علیرضا از در خانه بیاید تو. آنقدر دوست داشتم علیرضا را ببینم که صاحب اولاد شده و بچه بغل از در خانه بیاید تو و من ببینم قد و بالایش را.”

    شهید علیرضا شهبازی در قطعه ۲۶!
    http://www.ghadiany.ir/?p=537

  52. یکی مثل همه شما می‌گوید:

    داشتنش که حیاتی نیست، هست؟

  53. فاطمه می‌گوید:

    شهید شهبازی را در قطعه ۲۶ خواندم.
    جز سه تا نقطه چیز دیگه ای نمیتونم بذارم…
    سه تا نقطه ی خیس…
    چه حال و هواییه امشب، اینجا…
    فردا قراره برم گلزار شهدا…
    قرار فردا، با بی قراری امشب، در میشه!
    خدا رو شکر…

  54. برف و آفتاب می‌گوید:

    خوب تیکه تیکه اشک میگیریدها از ما!

    ان شاء الله قبول باشه. هم از ما، هم از شما!

  55. ایلخانی می‌گوید:

    سلام حسین آقا…
    بهم میگید که چرا؟؟
    «اَلحمدُ لِلّهِ الّذی هَدانا لِهذا وَ ما کنّا لِنَهتَدیَ لولا أن هدانا اللّه»
    چرا هیچ کس همراه نیست؟

  56. یکی مثل همه شما می‌گوید:

    منظورم از حیاتی، دیگه آنقدر حیاتی نبود، اما جدا خیلی الزامیه؟ راستش من اینجوری راحتترم.

  57. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    چقدر زیبا بود این چند خاطره اخیر…

  58. آذرخش می‌گوید:

    به به… چقدر زیباست این پست!!

  59. بچه مثبت می‌گوید:

    سلام حسین آقا…
    تو مناطق عملیاتی به بیادتون بودم؛ البته تو یکیش که دقیق یادم نمیاد کدوم بود…
    متنی با عنوان “چَک طلائیه گله/ هرکی نخوره خله” نوشته ام قبل از سفر.
    خوش می شم بخونید و نظرتونو بگین…

  60. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    بی نهایت ممنونم بابت این پست زیبا و عکس هایش.
    با یاد شهدا و دیدن تصاویرشان، به آرامش می رسم!

  61. بی نشان می‌گوید:

    خیلی خوشحال شدم که قراره در این پست از شهید سعید جانبزرگی هم یادی بشود. ایشون جزء هنرمندانی بودند که آثارشون بسیار زیبا و تماشایی است اما متاسفانه کمتر جایی از ایشون نام برده میشود.
    کلا بابت این پست و اشکی که از ما در میارید ممنون.

  62. امین رحمانی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    اگر بخواهیم یک روزنامه نگار حرفه ای و قوی و خوب باشیم چه باید بکنیم؟
    مطلب طنزی درباره فتنه ۸۸ و سران فتنه اموی و مستبد به اصطلاح سبز لجنی نگاشته ام آنرا چجوری و برای کدام روزنامه ارسال کنم؟
    ممنون از راهنماییتان

  63. امین رحمانی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    شما مطالعه کدام نشریه سیاسی و ولایتمدار و بصیرت افزا اعم از روزنامه و هفته نامه و ماهنامه و… بعنوان یک دانشجویی ولایتمدار بعنوان قشر فرهیخته و بیدار و بصیر کشور پیشنهاد می دهید؟

  64. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا رب العالمین**

  65. ف. طباطبائی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی و دوستان محترم.
    عیدتون مبارک. سال خوب و خوشی داشته باشید.

    کارتون در سال جدید رو با مطلب دلنشینی آغاز کردید.
    لذت بردم از خوندن مطلب و دیدن تصاویر این آسمانی ها.
    امیدوارم این سال هم پر توان تر و موفق تر از سال قبل باشید.
    خدا قوت.

  66. بانو می‌گوید:

    مانده بودم، اولین نوشته قطعه ی ۲۶ در سال جدید چگونه خواهد بود! مهمانتان عجیب دلمان را هوایی کرد و…….
    التماس دعا

  67. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    شهدا همیشه قشنگند و دوست داشتنی!
    همیشه آرامش بخش و همیشه نو و تازه…..
    هر کی دلش کمی هم رقیق باشه با اون ها به خدا می رسه.
    آخه شهدا مهمون خصوصی خود خدایند و هر کی بره سراغشون آغوش خدا رو می بینه که شهدا توش جا دارن!
    شروع کردن سال نو قطعه با یاد شهدا که مالک اصلی این جا هستند، رو تبریک میگم.
    انشاءالله سالی پر از یاد شهدا و رهروی راه شهدا داشته باشیم جمیعاَ…….

  68. عمارنامه می‌گوید:

    سلام و درود؛
    دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
    http://www.ammarname.ir/link/9626
    ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
    یا علی

  69. چشم انتظار می‌گوید:

    عیدی من به بچه های قطعه! مدت هاست دنبالش می گردم، تا دیشب پیداش کردم:
    http://www.faupload.com/upload/91/Farvardin/مع-الله-استاد-محمد-العزاوی.wma
    .
    .
    شهدا با او بودند، تا به او رسیدند. با خدا در همه حال…
    این مناجات، در حین خواندن این پست، عجیب می چسبه. کسانی که دلشون برای اشک ریختن، تنگ شده، گوش کنند.
    هرچند که قطعه ی مقدس ۲۶ نیاز به روضه و مناجات و ابتهال نداره، اما این ابتهال یه چیز دیگه است.
    التماس دعا.

  70. جماران می‌گوید:

    بردار حجاب تا جمالش بینى… تا طلعت ذات بى‏مثالش بینى
    خفّاش! ز جلد خویشتن بیرون آى… تا جلوه خورشیدِ جلالش بینى

    “امام روح الله”

  71. چشم انتظار می‌گوید:

    دوستان!
    این مطلب رو، حتما” بخونید.
    http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=120660

  72. با سلام
    دوست عزیز این مطلب شما در سایت جامع ایرانیان بلژیک منتشرگردید.
    http://www.Iranians.Be
    ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    http://www.Iranians.Be—- info@Iranians.be

  73. مجنون می‌گوید:

    سلام
    سال نو مبارک
    انشالله سال پرباری برای شما و قطعه ۲۶ باشه
    یا علی

  74. سیداحمد می‌گوید:

    هنگام طواف عشق، بستید چو احرامی…

    http://www.faupload.com/upload/91/Farvardin/Slahshur-jebhe-06-Hengame-Tavaf.mp3

  75. همگام با ولایت تا ظهور می‌گوید:

    لبخند بزن رزمنده 🙂

  76. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    داداش حسین در نمایشگاه کتاب امسال، ۴ عنوان کتاب جدید خواهد داشت…

    به زودی مقدمه ایشان بر کتاب مجموعه طنز فتنه ۸۸ با نام «آر. کیو ۸۸» را در «قطعه ۲۶» خواهید خواند، که اولین متن ایشان برای وبلاگ، در سال ۹۱ همین مقدمه است…

    «آر. کیو ۸۸» گلچینی از بهترین طنزهای مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین است در ۵۰۰ صفحه که شماری از این طنزها مال زمانی است که این وبلاگ هنوز درست نشده بود و احتمالا شما هم نخوانده اید…

  77. قاصدک منتظر می‌گوید:

    بالی بده به وسعت هفت آسمان مرا
    من هر چه می پرم به شهیدان نمی رسم…

    امام باقر(علیه السلام):
    اگر مردم مى‏دانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین (ع) است از شوق زیارت مى‏مردند.
    ثواب الاعمال، ص ۳۱۹
    انشاءالله تا چند ساعت دیگه عازم سفر کربلا هستم و اگر قابل باشم دعا گویتان؛ شما هم دعا کنید دست پر برگردم.
    حسین قدیانی: ان شاء الله… سفر خوب و پرباری برای تان آرزو می کنم قاصدک کربلایی…

  78. مرتضی می‌گوید:

    سلام! ممنون بابت این متن خوب، ولی دلم می خواست آقای بابایی از شهدای گمنام مسجد جوادالائمه و محله جی یاد می کرد. همه شهدای محله، مقام ملکوتی و والایی دارند، ولی اول شهید محله جی و مسجد که هیچ وقت نامی ازش برده نمیشه، که سقای جبهه ها هم بود، شهید «عباس معینی» بود که نحوه شهادت و رفتار پدر بزرگوارش هنگام تشیع به قدری زیبا بود که باید داستان ها در موردش نوشت ولی افسوس! هزار مرتبه افسوس از……………………
    حسین قدیانی: بله! حق با شماست… می دانم چه شهیدی را دارید می گویید…

  79. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا ذالجلال و الاکرام**

  80. Ali می‌گوید:

    شهدا رفتند، و ما در حسرت شهدا…
    راستی یه ضرب المثلی بود استاد!
    می گفت:
    رو سیاهیش برای زغال ماند!

  81. زین الدین می‌گوید:

    الهم اجهل صباحنا صباح الصالحین…

    سلام؛
    مثل همیشه عالی بود. فقط کاش یه چیزی ام از شهید زین الدین می نوشتید…
    در ضمن هر چقدر تو سایت نام نویسی می کنم، رمزی دریافت نمی کنم!

  82. سیداحمد می‌گوید:

    جناب زین الدین؛

    این متن را مطالعه بفرمائید!
    http://www.ghadiany.ir/?p=10038

  83. غریب می‌گوید:

    شهدا شرمنده ایم…

  84. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    مقدمه داداش حسین، با این جمله زیبا شروع می شود:

    «جنگ برای صدام، فتح ایران نشد، اما برای من شهادت داشت»… منتظر باشید!

  85. سربازةٌ می‌گوید:

    شادی روح شهدای اسلام؛
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    http://dl.aviny.com/voice/Defae_moghadas/sepehr_01.wma

  86. غریب می‌گوید:

    سربازةٌ
    سلام، عالی بود. سپاسگزارم برادر… یاعلی

    یکی از دوستان میتونه بنده رو راهنمایی که چطوری میتونم یه تصویر برا شناسه خودم انتخاب کنم.

  87. سیداحمد می‌گوید:

    جناب غریب؛

    کار سختی نیست!
    به این آدرس مراجعه کنید:

    http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm

  88. م.طاهری می‌گوید:

    چه شروع قشنگی!
    چقدر خوب که ادامه دارد…

  89. محمدرضا می‌گوید:

    با سلام و تبریک عید.
    امسال که رفتم زیارت مناطق عملیاتی تنها جایی که دلم گرفت از مظلومیتش، هورالعظیم بود – و جایی که سردار علی هاشمی تفحص شده بود.
    واقعا غربت و مظلومیت در شهدای هور، بخصوص سردار بزرگ هور موج می زنه.
    اگر تونستید یه مطلب هم درباره این شهید کار کنید…

  90. سیداحمد می‌گوید:

    جناب محمدرضا؛

    مطالعه بفرمائید!
    http://www.ghadiany.ir/?p=243
    http://www.ghadiany.ir/?p=247

  91. چشم انتظار می‌گوید:

    مقدمه، از این قشنگ تر نمی شد.
    عدو شود سبب شهادت، اگر خدا خواهد!
    ممنون داداش حسین… در این انتظار شیرین، به سر خواهیم برد.

  92. غریب می‌گوید:

    جناب سیداحمد!

    باسلام و احترام،
    از راهنمایی شما سپاسگزارم.
    یاعلی

  93. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    پیشنهاد می کنم حتما فیلم قلاده های طلا را ببینید.
    فیلم ارزشمندی است.
    البته با توجه به زحمتی که جناب طالبی برای فیلم کشیدند، می توانست بهتر از این هم باشد! اما کلا فیلم خوبی است.
    بازسازی صحنه های آشوب خیلی خوب بود. نفوذی های ناجا و وزارت را خوب نشان دادند. دیالوگ های نسبتا خوبی هم داشت.
    با گرایش های سیاسی مختلف، می شود این فیلم را دید و لذت برد! فیلم سنگینی بود. صمیمانه به جناب طالبی خدا قوت می گویم.
    داداش حسین!
    از طرف ما، از دوست عزیزتان تشکر کنید…

  94. همگام با ولایت تا ظهور می‌گوید:

    لبخند بزن رزمنده. 🙂

  95. چشم انتظار می‌گوید:

    آقا سیداحمد‏!‏
    انشاءالله فردا قرار داریم بریم فیلم رو در سینما آفریقای مشهد ببینیم. ایام زواری هم هست و به شدت شلوغ. ولی به خاطر توصیه ی شما هم که شده، زودتر از ۱۵ فروردین به این افتخار نایل می شویم‏!‏ در ضمن؛ در توضیح تان ایهامی وجود داشت که همین ایهام رو در متن داداش حسین هم در این خصوص دیدم. احتمالا جناب طالبی، در لحظه لحظه ی تهیه و تولید هم، همانند اکران، در مضیقه هایی بوده اند.
    نکته ی دیگر؛ دلم خیلی روشنه که انشاءالله امسال، به برکت انفاس قدسیه ی حضرت آقا، هم تولید بیشتر و باکیفیت تر خواهیم داشت و هم رشد فزاینده ی اقبال به سمت خرید کالای داخلی. به همین منظور، قصد دارم برای منزل، یک تلویزیون ال ای دی ساخت مادیران که بنا بر تحقیقات کیفیت خوبی هم داره ابتیاع نمایم. البته این قسمتش به خاطر این که تبلیغ نشه خصوصی بود‏!‏

  96. سلاله ۹ دی می‌گوید:
  97. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۱۷۹* پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:

    از افرادی که وارد بهشت می شوند، هیچ کس آرزوی بازگشت به دنیا را ندارد؛ گر چه تمام آنچه در زمین است، از آنِ وی شود؛ مگر شهید که او به سبب کرامتی که در شهادت می بیند، آرزو می کند به دنیا برگردد و دهها مرتبه در راه خدا کشته شود.

    (صحیح بخاری، ج۴، ص۲۶)

  98. برف و آفتاب می‌گوید:

    الان ما مثل مورچه‌های چادر روز دهم‌ایم. هر روز یه شکلات کوچولو برامون می‌ذارید؛ تا روز بعد باهاش مشغولیم!

    تازه! شلوغ هم نمی‌کنیم که به کارهاتون برسید. ان‌‌شاءالله موفق باشید.

  99. پیرمرد می‌گوید:

    جناب قدیانی “داداش حسین” در خبرها خواندم که دانشگاه آزاد حقوق و حق ماموریت م.ه. را قطع کرده، نمی‌دانم بخاطر گلریزان شما در قطعه بود یا مصاحبه پدرش. لطفا تحقیق و اعلام فرمائید.
    http://www.mashreghnews.ir/fa/news/107293

  100. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا قاضی الحاجات**

  101. ف. طباطبائی می‌گوید:

    خیلی زیباست خاطرات مختلف این پست.
    باز هم متشکرم بابت این پست.

    شهید سعید جان بزرگی
    http://upload20.ir/upload/13327474151880247761.jpg
    http://upload20.ir/upload/1332747418167174686.jpg

  102. سیداحمد می‌گوید:

    “و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون”
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    بسم‌الله‌الرحمن الرحیم
    قل ان صلواتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین…

    بگو بدرستیکه نمازم و عبادتم و زندگیم و مرگم برای پروردگار جهانیان است، انشا‌الله بنام الله آنکه جان ما در دست اوست و هر لحظه که خودش بخواهد این جان را خواهد گرفت، نگذارید سلاح شهیدی که بر زمین می افتد همانجا بماند، شما هم بیائید و این سلاح را بگیرید زیرا این شهیدان به امید شما این سلاح را از دست می‌دهند و اگر خدای ناکرده نسبت به خون شهداء بی اهمیت باشید خیانت به اسلام و خانواده شهداست.
    این را بدانید که خدا با ما دوست است و او خیلی مهربان است چرا به سوی او نمی رویم در حالیکه خدا می‌گوید ای بنده من، تو یک قدم بیاد و من چند قدم می‌آیم. اوست که می‌گوید من با تو دوستم و تو هستی که به من پشت کرده‌ای و اوست که می گوید اگر تو هر موقع که بیایی من تو را قبول می‌کنم… انشا‌الله اعمالمان فقط برای خدا باشد تا در آن دنیا در نزد آقا امام حسین (ع) روسفید و در مقابل علی‌اکبر (ع) و شهدای اسلام تاکنون، سربلند باشیم. مواظب باشیم که خدائی ناکرده اعمالمان شیطانی نباشد و الا به گفته خدا در آخرت با دوزخیان هستیم….اگر موفق به زیارت کربلا نشدیم باید با خون خود موفق به باز کردن آن بشویم. عظمت جبهه‌ها ما را با بودن [در آن] می‌توان درک کرد نه با شنیدن؛ و دلیل امید بیشترم بر این است که خداوند با این هجرت شاید مقداری از گناهانم را بخشوده باشد.
    ای مردم هوشیار با مشکلات بسازید و اسقامت ورزید و بدانید خون دل خوردن هم خود شرط است و هر کس، نمی‌تواند جزء خون دل خورندگان باشد… بدانید خداوند هرکه را دوست بدارد او را در دریای سختی ها غرق می‌کند، می‌خواهم اگر قرار است مرا از دنیا ببرد با سخت‌ترین وضع از دنیا ببرید که بیشتر در نزد او محبوب شوم چون این درس را از سرورمان حسین (ع) آموخته‌ام …
    پیام دیگر اینجانب و دیگر رزمندگان و خدمتگزاران این است که به فرامین امام امت گوش فرا دهید؛ و هر چه بیشتر روی او شناخت پیدا کنید تا لااقل به مقداری از عظمت او پی ببرید تا شیفته او شوید. تا می‌توانید برای آخرت خود توشه جمع‌آوری کنیدو دیگران را نیز تشویق به این کار کنید.

    “شهید محمود پیربداغی”

  103. باران می‌گوید:

    بوسیدن آفتاب،
    نوشیدن نور ناب،
    کاری است شگفت،
    این پرسش را جواب، کاری است شگفت،
    تو گونه ی یک شهید را بوسیدی؟
    بوسیدن آفتاب، کاری است شگفت!
    .
    .
    .
    :::… اللهم صلعلی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…:::

  104. باران می‌گوید:

    هیچکس بی آنکه سعی کند، به زیارت :: آفتاب :: نخواهد رفت…
    حسین قدیانی: به به! عاشق این جمله جان بزرگی ام که خاطره جالبی دارم از این شهید واقعا سعید…

  105. سیداحمد می‌گوید:

    اینجا همان جایی است که یک عمر دنبالش می گشتم!
    .
    .
    … خودش را به همان شهدایی رساند که عمری دنبال شان بود.”

    http://upload20.ir/upload/1332764480685605090.jpg
    http://upload20.ir/upload/13327644801392007884.jpg

  106. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “نحوه پاسدار شدن یک شهید”

    http://www.farsnews.com/printable.php?nn=9003031421

    شهید حسن جعفر بیگلو: همه شما را توصیه می کنم به تقوای الهی و اینکه در زندگی خود از حدود احکام الهی خارج نشوید، امام را ملاک اعمال و رفتارخود قرار دهید که سعادت دنیا و آخرت در همین است.

  107. باران می‌گوید:

    این جمله رو که پایین عکسِ شهید بزرگوار، حک شده، یه جورایی قایمش کردم!
    خیلی این جمله رو دوست دارم…
    پس یه خاطره، طلب ما!
    .
    .
    .
    شادی روح شهدا صلوات

  108. محمدمهدی می‌گوید:

    سلام حاج حسین
    خیلی حال کردم با نوشتت
    حس و حال عجیبی بهم داد
    دعام کن

  109. سنگربان می‌گوید:

    سلام!
    سال نو مبارک…
    این اول سالی، حال و هوای خوبی پیدا کرد قطعه، با یاد شهدا!
    سال خوبی داشته باشید…

  110. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “هفت سین منتخب” متن های قطعه ای از بهشت…

    ۱- سلام بر حسین
    http://www.ghadiany.ir/?p=1233

    2- سنگ مزار پدرم دست کودک فلسطینی است!
    http://www.ghadiany.ir/?p=91

    3- سرشماری نفوس در خانه بعضی ها
    http://www.ghadiany.ir/?p=9606

    4- سعید… و وصیت مجید
    http://www.ghadiany.ir/?p=5404

    5- سنت حج یا صنعت حج؟ حاجی یا حاجیست؟
    http://www.ghadiany.ir/?p=3484

    6- س. خ
    http://www.ghadiany.ir/?p=4466

    7- سران فتنه، هواهای نفسانی من و شماست
    http://www.ghadiany.ir/?p=56

    ******

    “دو هفت سین” بچه های قطعه ای از بهشت…

    ۱- سیداحمد
    ۲- سایه/ روشن
    ۳- سنگربان
    ۴- ستاره خرازی
    ۵- سرباز کمپ
    ۶- سجاد
    ۷- سردار شهیدزاده

    ……………………………………

    ۱- سادات
    ۲- سربازةٌ
    ۳- سوگند
    ۴- سرگردان
    ۵- سیده از فرانسه
    ۶- ستاره نقره ای(دوست)
    ۷- sarbaze1404
    حسین قدیانی: بابت این کامنت زیبا و پر ذوق و شوق، ممنون! خیلی خیلی قشنگ بود… و اما میهمانی نرویم، و البته حبیب خدا هم به خانه مان نیاید، امشب به روز می کنم مقدمه ام بر «آر. کیو ۸۸» را…

    نمره رضا شکیبایی بر این مقدمه: فوق ۲۰!

  111. سیداحمد می‌گوید:

    سلاله؛

    ممنونم!
    ابتکار جالبی بود… احسنت…

  112. چشم انتظار می‌گوید:

    انشاءالله استثنائا” امشب، نه حبیب شوید نه حبیب ببینید!!
    حسین قدیانی: متن را توی سررسیدم با قلم نوشته ام و وقت شود، امشب تایپ و آپ می کنم!

  113. خادمین علمدار می‌گوید:

    سلام
    سال نوی شما هم مبارک باشه
    ببخشید که اینقدر دیر سر زدیم
    ان شاء الله که سال ۱۳۹۱ را که رهبر انقلاب سال
    تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی
    نامیدند را با خوشی و شادی و رضایت امام زمان (عج)
    آغاز کنید. برای شما از خداوند توفیق روزافزون مسئلت می نمایم.
    راستی، من مطلب شما رو درج کردم. لطفا راضی باشین!

  114. چشم انتظار می‌گوید:

    چقدر این جمله ی کوتاهتان را دوست دارم:
    ادامه دارد…!
    ولی صد حیف.

  115. سوگند می‌گوید:

    مرسی سلاله ۹ دی عزیز… خیلی خوشحال شدم که “سوگند” هم جز هفت سین ها بود. انشالله سال خوبی داشته باشید.

  116. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    تا دقایقی دیگر وبلاگ قطعه ۲۶ با اولین متن داداش حسین در سال ۹۱ به روز می شود…

  117. میلاد پسندیده می‌گوید:

    سال نو مبارک
    http://upload20.ir/upload/1332786916624066997.jpg
    حسین قدیانی: به به! میلاد عزیز! سال نوی تو هم مبارک… چه طرح قشنگی زدی! شرمنده کردی! ممنون… الان مقدمه را می گذارم در وبلاگ…

  118. بی نشان می‌گوید:

    ممنون که بالاخره این پست رو کامل کردید!
    خاطره شهید جانبزرگی خیلی برام جالب بود. بنده افتخار دارم که با این شهید بزرگوار یک نسبت فامیلی دارم و البته خاطرات قشنگ. یادمه وقتی کوچیک بودم و پدرم می رفت ماموریت، هروقت ایشون منو میدید انقدر با من بازی می کرد تا دوری بابام رو فراموش کنم و البته چون میدونست من آدامس موزی خیلی دوست دارم برام می خرید. البته این مهربونیاشون در مقابل محسنات اخلاقی بسیاری که داشتن خیلی کم و ناچیزه…
    درود خدا بر روح پاک همه شهیدان

  119. سایه/روشن می‌گوید:

    چند شبی ست که می آیم. اما توان نوشتن ندارم؛
    نمی توانم کامل بخوانم.
    سنگینیِ این پست نه بر شانه هایم که بر قلبم است.
    .
    .
    .
    ممنون سلاله ی عزیز؛
    راستی سلاله ۹ دی را در کدام هفت سین بجوییم؟!

  120. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    در هفت سین سوم، بجویید!

    ۱- سمخط
    ۲- سوسو
    ۳- ستوده
    ۴- ساقیانه
    ۵- سید مهدی سالم
    ۶- سایه
    ۷- سلاله ۹ دی

  121. ستاره نقره ای می‌گوید:

    وای چه قدر خوب!!
    نسل ما تشنه ی شهدا و مرامشونه!
    خیلی دوست داشتم از شهدا بدونم و حالا این همه شهید گل و گلاب یه جا کنار هم!
    خداوند خیرتان دهد!
    ممنوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن!

  122. حنظله می‌گوید:

    “شهادت گل خوشبو و معطری است که جز دست برگزیدگان خداوند در میان انسانها، به آن نمی رسد.”
    “امام خامنه ای”

    سلام علیکم؛ برادر قدیانی و همراهان همیشگی قطعه ۲۶
    جای همه تان خالی، ایام نوروز را مهمان شهدا بودم.
    هم الان از سفر آمدم و بی درنگ “قطعه ۲۶”

    حال و هوای اینجا هم زیباتر از همیشه، شهدایی است!
    خدا قوت اخوی.

  123. یاسلام…
    از همه شهدا نوشتید… تقریبا…
    از همه غیر شهدا هم… تقریبا…
    پس کجاست یک متن اختصاصی درباره او که
    یک قوم او را اسیر و قوم دیگر شهیدش میخوانند؟
    حاج احمد را میگویم…

  124. سیداحمد می‌گوید:

    جناب “نام را گم کرده ام”

    شما اگر خواننده مطالب قطعه ۲۶ باشید، در بسیاری از متن ها، حضور حاج احمد را شاهدید!

    این هم یک نمونه فوق العاده زیبا!
    http://www.ghadiany.ir/?p=2399

  125. سعید فلاح پور می‌گوید:

    دست گلعلی عزیز درد نکند.
    حقیقت شهدا را در استخوانهای بازگشته حمید فلاح پور از جزیره مجنون و بعد از ۱۳ سال از شهادت او دیدم.
    همانجا برای خودم فاتحه ای خواندم.
    حسین قدیانی: به خاطر کامنت، دست شما هم درد نکند. خوشحال شدم.

  126. حمزه می‌گوید:

    منتظر بودم به رسم وفاداری از حاج احمد متوسلیان هم بنویسی.
    حسین آقا! حاج احمد غریبه.
    شما براش یه متن اختصاصی بنویس.
    منتظرم حسین آقا…

  127. Zahra می‌گوید:

    یاد شیرمردان تاریخ‌ساز ایران اسلامی گرامی باد بالاخص یاد شهید عزیز حسن جعفربیگلو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.