آهای دشمن! «علیرضای هسته ای» از پدرش نخبه تر خواهد شد…

تقدیم به بابای مهربان همه فرزندان شهدا، سیدعلی حسینی خامنه ای/ سایه اش مستدام

یک: سنگین تر از داغ شهادت مصطفی احمدی روشن، البته روضه دور و دراز و پر رمز و راز علیرضای ۴ ساله است اما این روضه را باید درست خواند، نه درشت و نه احیانا گل درشت! به هر حال، هر بچه شهیدی، دیر یا زود، می فهمد که پدرش به شهادت رسیده است. نفهمید هم نفهمید؛ مهم فهم مسئله ای دیگر است؛ اینکه پدر شهید او «شاهد» است. احدی نگران نباشد! هر خانواده شهیدپروری قطعا و طبعا بلد است چگونه با این قصه و این غصه و انتقال خبرش به ایتام شهدا کنار بیاید. اگر قرار بر این باشد که روضه را، به خصوص روضه سنگین را غلط بخوانیم، اصلا نخوانیم بهتر و سنگین تر است. من البته حق می دهم به بهت و حیرت کسانی که درد فراق و داغ یتیمی را نکشیده اند و احساس دل سوزی مضاعف می کنند، اما تمرکز بیش از حد، روی این نکته که الان این طفل معصوم، علیرضای دوست داشتنی و محبوب، خانه خاله اش است یا مادربزرگ، و هنوز نفهمیده بابایش به شهادت رسیده، از آن روضه هایی است که قبل از خواندنش، باید اجازه از سیده ۳ ساله دشت کربلا گرفت و رخصت از رقیه بنت الحسین گرفت!! آه!… آه از نشستن ستاره ای کوچک روی پای ماه! آه از شکستن قلب خورشید! امان از دل «آقا»… نگاه کنید به چشمان علیرضا! دارد با ما حرف می زند و برق می زند و تشر می زند و شلاق می زند و زخم می اندازد. این بچه در چشمانش، هم معصومیت دارد و هم مظلومیت و هم یتیمی و هم غرور!! هم باید چشم او را نگاه کرد، هم نگاه او را، هم بی گناهی او را، و هم قلب نازنین «حضرت ماه» را. حرف ها دارد با ما چشم قشنگ علیرضای هسته ای. پس به پاس این غرور، و ایضا حرمت عصمت کودکانه اش، اشکالی ندارد قلم بگیریم برخی روضه های سنگین را، به ویژه وقتی که روضه خوان قرار است صدا و سیما باشد!! اداره ای ترین تفاسیر برای اراده ای ترین تصاویر!! اشک مخاطب را درآوردن، اما با یک روضه کارمندی!! قاطی کردن عشق و اشک و مشک با کشک!! با آش کشک خانه خاله!! با همین بلایی که بر سر روایت فتح درآوردند!! عمل به تکلیف، اما بر اساس فیش حقوق!! روضه خواندن، ولی بر اساس علم حقوق!! واقعیت، آری! اما دروغ!! ضجه، آری! ولی مثل بوق!! آهای! کمی دندان روی جگر بگذارید، علیرضای کوچک هم می فهمد که پدرش شهید شده! ۶ ماهه مگر به دنیا آمده اید؟! خانه خاله رفتن علیرضا هم مثل شعارهای ۹ دی، سانسورش می کردید!!! چون می دانم گوش های تان سنگین تر از روضه علیرضاست، دوباره تکرار می کنم: آهای! کمی دندان روی جگر بگذارید، علیرضای کوچک هم می فهمد که پدرش شهید شده! تا آن روز گمانم بهتر باشد به جای قصه خانه مادربزرگ و خانه خاله و آپارتمان عمه و حیاط عمو، اندکی هم خودمان را بگذاریم جای شهید، -به عنوان زنده ترین عنصر ماجرا- که آیا راضی است و آیا غرورش اجازه می دهد که ما به هر قیمتی، و با هر روشی، -گیرم که واقعیت!!- جریحه دار کنیم احساسات را و اشک بگیریم از مخاطب؟! به خدا غیرت دارد شهید نسبت به خانواده اش، و به خصوص جگرگوشه ۴ ساله اش. خیلی طنز است؛ می دانم، اما لطفا شهید نطنز را از شهادتش پشیمان نکنید!!!! حالا خیلی هم غصه نباید خورد عزیزان! کمی صبر و ثبات که ما البته سخت مان است داشته باشیم، همه چیز را حل می کند!! تا من و شما بخواهیم بفهمیم اصلا شهادت چیست و شهید کیست، علیرضا هم ملتفت خواهد شد که پدرش به شهادت رسیده است!! او زودتر از ما قصه را می گیرد. بعضی ها بهتر است روضه خودشان را بخوانند؛ روضه گوش سنگین شان را!! روضه روضه رفوزه شان را!!

حماسه ما سنگین تر از روضه سنگین ماست

دو: اما انصافا روضه علیرضا و علیرضاها روضه سنگینی است. سنگین تر از آنکه اصلا در مخیله اداره های جمهوری اسلامی بگنجد. این روضه از جنس اراده های انقلاب اسلامی است و میان اداره و اراده، نه که از زمین تا آسمان، فاصله است؛ بلکه جنگ و دعواست!! فتنه مگر جنگ اداره ها با اراده ها نبود؟! مگر جنگ قاب با انقلاب نبود؟! مگر جنگ اصحاب ناباب با اسلام ناب نبود؟! مگر جنگ نفاق با وفاق نبود؟! البته که سنگین است روضه علیرضا احمدی روشن، و حسابی اشک دارد. با این همه، این روضه، فقط اشک ندارد، بلکه انتقام هم دارد. انتقامی بزرگ که رهبر انقلاب، در پیام شان بر آن صحه گذاشتند. صورت پست آمریکا و شخص اوباما، یک سیلی محکم و حیدری، از آنها که فقط از «علی» و سلاله اش «سیدعلی» انتظار می رود، بدهکار است. هنوز «خیبر» و «بدر» تمام نشده. مانده تا «فتح الفتوح». «علی»، «فاتح خیبر» بود، اما «سیدعلی»، «فاتح خبر» است: خبر مرگ آمریکا و اسرائیل. تا آن روز بزرگ، کربلای پنجی، برای خامنه ای می جنگیم و آنکه برادرمان را کشت، می کشیم. بدهکار است صورت آمریکا به سیلی ما. اوبامای سیاه کار به خاطر این جنایت و این ترور و همین یتیم کردن علیرضا و علیرضاها تقاص بدی باید پس دهد. این انتقام بزرگ که ان شاء الله به زودی در راه است، البته کار حکومت است. ما بسیجیان به عنوان نماینده غیرت آحاد ملت، در همین باب، وظیفه دیگری داریم. روشن تر سخن بگویم: زین پس زندگی باید تلخ و سخت بگذرد به طرفداران آمریکا در داخل کشورمان. از این هم روشن تر سخن بگویم: معتقدم در خون شهید مصطفی احمدی روشن، دست امثال خاتمی ملعون آلوده است. دست راس فتنه آلوده است. دست سران فتنه آلوده است. دست آقازاده ها آلوده است. دست روزنامه های زنجیره ای آلوده است. ما مدت ها بود که «ترور زنجیره ای» نداشتیم، اما فتنه سال هشتاد و اشک، پای آمریکای تروریست را به داخل کشور باز کرد. بعد از آمریکا، تقصیر این خون، بر گردن فتنه گران اصل کاری است. همان فتنه گران زنجیره ای که اصولا قصد شوم شان، ترور کردن مفهوم مقدس انرژی هسته ای در کشور ما بود، تا حدی که در مجلس ششم به ولی امر مسلمین جهان، نامه جام زهر نوشتند! من، چگونه اش را نمی دانم، اما از این پس باید آب راحت از گلوی فتنه گران دانه درشت، سخت و پرهزینه پایین برود. به عبارتی جرم فتنه گران، بزرگ تر از آمریکاست؛ آمریکا اگر نخبگان هسته ای ما را ترور می کند، فتنه گران اما جز ترور کلیت انرژی هسته ای، نقشه ای نداشتند. باید سخت شود هزینه زندگی کردن برای جاده صاف کن های ترور دانشمندان هسته ای. من، چگونه اش را نمی دانم، اما حتما امثال خاتمی باید به خاطر فراق مصطفی و روضه سنگین علیرضا، یک سیلی حیدری از بسیجیان بصیر و دانشجویان باغیرت بخورند، و الا جاده صاف کن های ترور، این وقاحت را دارند که در آن واحد، هم به ریش ما بخندند و هم به خون مصطفی و هم به روضه سنگین علیرضا. این سیلی را نزنیم، تاریخ، رسما به ما بی غیرت خواهد گفت، و حاج احمد متوسلیان و علم الهداهای خمینی و خامنه ای، ما را نخواهند بخشید. پس جمهوری اسلامی یک سیلی به آمریکا بدهکار است، ما یک سیلی به سران فتنه. آیا جز این است که جاده صاف کن های ترور، با فراهم ساختن مقدمات ترور نخبگان هسته ای به دست آمریکا، رسما قلب نازنین رهبر ما را به درد آورده اند؟! آیا این از آن مقولاتی است که باید منتظر باشیم تا قانون و قوه قضائیه و… دست به کار شوند، یا نیاز به ترجمان دیگری از همان جنس ۹ دی دارد؟! من، چگونه اش را نمی دانم، اما اینقدر می دانم؛ بمبی که بابای علیرضا را کشت، محصول مشترک آمریکا و سران فتنه بود. کروکی این ترور را هر گونه که بکشید، حتما می رسید به عناصر اصلی فتنه هشتاد و اشک. آهای بسیجی! بر قلب نازنین مولایت تیر انداخته اند. مبادا به اسم قانون و بصیرت و برهه حساس کنونی و یک مشت عناوین زیبای دیگر، یادت برود که این تیر، انتقام می خواهد. من، نه در مقام صدور مجوزم، و نه در مقام ارائه راهکار، اما لااقل یادت باشد که این تیر و این ترور، ۲ انتقام می خواهد؛ یک انتقام حکومتی از آمریکا و یک انتقام ملی از جاده صاف کن های ترور. اگر برخورد با سران فتنه به خاطر جرائم هشتاد و هشتی، حکیمانه نبود و مصلحت نبود، انتقام نگرفتن از جاده صاف کن های تروریسم دولتی آمریکا، مصداق بارز بلاهت و بی غیرتی است. از این پس سخت باید نفس بکشند زنجیره ای ها، که زنجیره ای، جاده صاف کن ترور شده اند.

سه: به عنوان یک فرزند شهید که هنگام شهادت پدر، فقط ۳ سالم بود، چند نکته بنویسم و خلاص.

سه/ ۱: دیروز از مادرم پرسیدم: شما چگونه به من گفتی که «بابااکبر» شهید شده؟! گفت: اصلا نگفتیم! گذاشتیم خودت بفهمی!

سه/ ۲: من اما هنوز هم نفهمیده ام!! راست و حسینی اش را بخواهی بدانی، هنوز هم نمی دانم پدرم شهید شده یا نه؟! نه اینکه هم می دانم و هم نمی دانم؛ اصلا نمی دانم!!

سوم بهمن ماه سال یک هزار و سیصد و سی و دو/ سالروز تولد پدرم

سه/ ۳: سوم بهمن ۱۳۳۲ پدرم به دنیا آمد و اگر الان بود، -و مگر نیست؟!- ۵۸ ساله بود. پدرم ۲۹ سالگی به شهادت رسید و با این احتساب، من مدت هاست که بزرگ تر از پدرم شده ام!! پدرم پیرجوانی به شدت جوان است که یک تار مویش هم سفید نشده، اما من، یکی دو تار موی سفید دارم! نمی دانم این دیگر چه صیغه ای است که آدم از پدرش هم پیرتر شود، اما خوب می دانم که بابای جوان داشتن، پز دارد. پز دارد که آدمی، بابای جوانی داشته باشد که طراوت جوانی اش در چرخش روزگار، آسیب نبیند. این پز را که من امروز می دهم، سالیانی دگر، علیرضا احمدی روشن خواهد داد. پس بیاییم و خیلی سنگین نخوانیم، روضه های سنگین را. ما فرزندان شهدا، تنی ترین برادران و خواهران رقیه بنت الحسین ایم. حماسه ما، فخر ما، غرور ما، پدران ما، مادران ما، پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما، بسی رنگین تر از روضه های سنگین ماست. پز ما بیشتر از روضه ماست. بزرگ ترین پز ما فرزندان شهدا به این است که: «بابای ماست خامنه ای». این پز را البته احزاب نمی توانند بدهند. اصولگرایان و اصلاح طلبان نمی توانند بدهند… و با عرض معذرت از شمار کثیری از خوانندگان، خیلی های دیگر هم نمی توانند بدهند. این پز، فخر اختصاصی ماست. به جبران روضه سنگین ما، خامنه ای فقط از «بابای ماست خامنه ای» ما خوشش می آید. برای دیگران، «آقا» فقط رهبر است، اما برای ما، بابا هم هست؛ همچنان که «حسین»، توامان امام و بابای رقیه بود. البته دیگران هم می توانند بگویند «بابای ماست خامنه ای» اما در مقام عمل، این فقط پسر و دختر باباست که می تواند روی پای پدر بنشیند. ندیدید در چشمان علیرضا احمدی روشن، پز این حماسه مغرورانه را؟! گاه هست که حماسه را باید سنگین تر از روضه خواند.

سه/ ۴: آری! «بابای ماست خامنه ای» اما راستش من هنوز نفهمیده ام که «بابااکبر» شهید شده!! گاهی البته هنوز هم خانه خاله ام می روم!! و گاهی که رسم بود «اسرا» تبدیل به «آزاده ها» شوند، مدام از مادر و مادربزرگ می پرسیدم؛ پس بابا با کدوم اتوبوس برمی گرده؟! باور نداشتم شهادتش را! هنوز هم باور ندارم، چرا که جناب رقیه خانم و من و علیرضا در بهترین سن برای فرزند شهید شدن، به این افتخار رسیده ایم! و لابد همین گونه است که در یوم الله ۹ دی، مدام صف جمعیت را می شکافتم تا بلکه پدر را ببینم. به دلم افتاده بود؛ «چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه».

 «علی»، «فاتح خیبر» بود، «سیدعلی»، «فاتح خبر» است… خبر مرگ آمریکا و اسرائیل

سه/ ۵: تا «بابای ماست خامنه ای»، ما که شهادت پدران مان را باور نمی کنیم. پدران ما شاید چند وقتی آسمان رفته باشند. شاید رفته باشند بهشت، سری به سیدالشهدا بزنند. شاید هم رفته باشند آن سوی هستی! شما نگران ما نباشید؛ برمی گردند. بارها شده که برگشته اند. بارها شده که من در «قطعه ۲۶» دیده ام پدرم را. مزار هر شهید یعنی خود آن شهید… و بارها خواهد شد که علیرضا خواهد دید پدرش را. نه! من هرگز باور ندارم پدرم شهید شده. یعنی هنوز هم نفهمیده ام!! آنچه باور دارم، این است: پدرم «شاهد» است. آنچه باور دارم، این است: «پدرم رهبر انقلاب است». آنچه باور دارم این است: «۹ دی مال بابامه». آنچه باور دارم این است: هر وقت حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای، این رهبر حسینی تبار عاشورایی، «این عمار» بگوید، سپاه شهدا، اولین صفی است که به خط می زند و می گوید: «لبیک یا حسین». آنچه باور دارم این است: ما حکومتی ترین فرزندان شاهد تاریخ هستیم. آنچه باور دارم این است: علیرضا در خانه خاله اش نیست. او مستاجر خاله اش نیست. او مستاجر نیست، چرا که بیت رهبری خانه اوست. خانه پدری اوست و خانه بابا مصطفایش، خانه «آقا». علیرضا درس می خواند، بزرگ می شود، از بابامصطفی هم بزرگ تر می شود، و هسته ای تر می شود و انتقام تیر و ترور را با هم می گیرد. حماسه ما از روضه ما سنگین تر است. این ما نیستیم که می گوییم «لبیک یا خامنه ای»، بلکه تک تک سلول های بدن مطهر پدران ماست. ما هستیم؛ پس هرگز نمی فهمیم که پدران مان کی و کجا به شهادت رسیده اند. ما به این فهم، نیاز نداریم. آنچه ما می فهمیم -صرف نظر از اینکه در کدام خانه باشیم!- این است: «پدران ما زنده اند، چون ما هستیم». آنچه این ملت شهیدپرور می فهمد، این است: «شهدای خمینی زنده اند، چون بسیجیان خامنه ای هستند».

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

آهای دشمن! علیرضا از پدرش هسته ای تر خواهد شد و به کوری چشم شما، شعار استراتژیک ما این است: «شرکت در انتخابات، رای دادن به خون شهدای هسته ای است».

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

    انگار خودتی داداش حسین!

  2. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  3. آذرخش می‌گوید:

    بابا اکبر، سلام.
    تولدت مبارک!

  4. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    ما زخم خوردگان تیره‌ترین، سردترین، بلندترین شب‌های جور بودیم. ما شلاق‌خوردگان یلدای ستم بودیم. اولین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم. عاشقانه به سوی شفق دویدیم تا در چشمه‌ی خونین خورشید، زخم‌های استخوان‌گداز خویش را بشوییم؛ که ثابت کنیم: سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی. که سیاهی می‌پوشد؛ سرخی می‌شوید و جلادان تاریخ را رسوا می کند. «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست».
    امضا: بابا اکبر از بهشت.

  5. چشم انتظار می‌گوید:

    یه حسّی بهم می گفت: منتظر باش تا دقایقی دیگر…
    بابا اکبر، متولد ماه بهمن است. همان بهمنی که:
    در دل سرد تاریخ، لاله سر زد ز خون شهیدان.
    همان لاله ها، که قامت سرخ عشقند.
    و همان لاله ها، که سرنوشت تو با خون نوشتند…
    آری! همان، بهمن خونین جاویدان. تا ابد زنده یاد شهیدان…

  6. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین!
    عمرا” به گرد مزارش برسی. امّا… به عمق نگاهش رسیدی!

  7. احمد می‌گوید:

    سلام مبارک باشه!‏

  8. رفیق می‌گوید:

    موندم چی بگم والله. خدا ما رو رحمت کنه! ایشون که الان تو بهترین جا هستن و ما به قول مرتضای عزیز در گورستان عاداتیم.

  9. سیداحمد می‌گوید:

    هر وقت تصویری از شهید قدیانی می بینم این شعر در ذهنم تکرار می شود:
    گلبرگ سرخ لاله ها… در کوچه های شهر ما… بوی شهادت می دهد…

    انشالله همنشین سیدالشهدا باشند و دعای خیرشان همراه لحظه لحظۀ زندگی شما!

  10. برف و آفتاب می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    الحمد لله رب العلمین
    الرحمن الرحیم
    ملک یوم الدین
    ایاک نعبد و ایاک نستعین
    اهدنا الصراط المستقیم
    صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم
    ولا الضالین

  11. خرم آبادی می‌گوید:

    عموی شهید منم از من جوونتره!‏ (شهید طیب خرم آبادی)

  12. آذرخش می‌گوید:

    http://www.shiaupload.ir/images/21120768491201111880.jpg

    البته ظاهرا روز تولد بابا اکبر رو اشتباه نوشتن!
    حسین قدیانی: این متن، البته ۳ تا اشتباه دیگه هم داره!!

  13. آذرخش می‌گوید:

    اشتباهاتش چیا هستن؟
    حسین قدیانی: حال توضیحش رو ندارم!!

  14. آذرخش می‌گوید:

    جا داره اینجا تشکر کنم از شما! ضایع شدیم رفت!
    😀
    حسین قدیانی: بابام داره توی بهشت، عشق و حالش رو می کنه، من بشینم غلط های زندگی نامه اش رو درست کنم؟!

  15. سلاله 9 دی می‌گوید:

    کاش روزی خاطرات اطرافیان و دوستان پدر از ایشان را یکجا جمع کنید و بنویسید برای مان. با قلم شما نوشته شود، خواندنش خیلی لذت بخش خواهد بود. چیزهایی از جنس خاطره خان کهنوج و خاطرات فوتبالی که یکبار نوشتید و چیزهای دیگر. بنویسید که دست نیافتنی نشوند برای مان شهدا…

  16. بهنام می‌گوید:

    ۵۸ ساله می شه، اما هنوز ۲۹ سالشه!!
    پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، امّا حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.

  17. ف. طباطبائی می‌گوید:

    منتظر این نامۀ بهشتی هستیم!!

  18. م.طاهری می‌گوید:

    نامه ای به بابای شهیدم/ برسد به بهشت

    کاش برسیم به بهشت…

  19. ستاره خرازی می‌گوید:

    تولدشون مبارک.
    بهشون چی هدیه میدید؟

  20. ای شهید بزرگوار تولد دنیای ات را تبریک می گویم… براستی شهدا دو تولد دارند و ما همه مدیون تولد الهی اونها هستیم… تولدی که نام ایران و ایرانی را زنده نگه داشت و افتخار ایران اسلامی در جهان شد….. ای شهید بزرگوار برای ما نیز دعا کن ما که در عالم جنینی دنیا دست و پا میزنیم…. برایمان دعا کنید که لایق تولدی دیگر بشیم از نوع تولد شما…. این آرزویی هست که همه ما داریم…. با اینکه میدانیم لیاقت می خواهد….. التماس دعا

  21. قاصدک منتظر می‌گوید:

    دارم با خودم فکر می کنم, اگه آدم بخواد روز تولد پدرش, یه نامه بنویسه, چی باید بنویسه؟! دیدم نوشته ی من با شما خیلی فرق می کنه! نمی دونم وقتی آدم از پدرش دور باشه, باید از خوشی هاش بنویسه یا از دلتنگی هاش؟!
    پیش خودم می گم شاید بنویسه: از روزهای بی قراری, از روزهایی که با هر زنگ دری, به طرف در دویده و با انتظار بی پاسخ برگشته! یا بنویسه از دیوان حافظی که تفال به آن خبری از رسیدن یار نمی ده و یا بوییدن پیراهنی…
    یا نه! از روزهایی که باران را بهانه ی گریستن کرده و یا… روزهایی که این بهانه هم لازم نبوده!
    فقط می دونم دنیای نامردی داریم, خیلی نامرد!

  22. نسیبه می‌گوید:

    سلام مبارک باشه……..شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقونند.

  23. سهراب می‌گوید:

    خوشتیپ بوده بابات. شبیه این بسیجی های کر کثیفه پیرهن رو شلوار پارچه ای نبوده.
    خدا رحمتش کنه…
    حسین قدیانی: سهراب خان! کر کثیف، شاخ بابای تو بود که به خیال خودش خیلی «رستم» بود!! علی ای حال! حکیم ابالقاسم هم بابای شما را رحمت کند!! راستی! پدرت مگه تو رو نکشت؟!!

  24. سایه/روشن می‌گوید:

    “زیباترین مرگ ها
    یا
    شیرین ترین ولادت ها
    شهادت است”
    .
    .
    .
    علـــی
    اکبـــــر
    بقایـی::::………..

  25. ح ص‌ن می‌گوید:

    سلام

    تبریک میگم؛

    التماس دعا

  26. سلاله 9 دی می‌گوید:

    من، چگونه اش را نمی دانم، اما

    این روضه، فقط اشک ندارد، بلکه انتقام هم دارد.
    از این پس سخت باید نفس بکشند زنجیره ای ها
    از این پس باید آب راحت از گلوی فتنه گران دانه درشت، سخت پایین برود.
    زین پس زندگی باید تلخ و سخت بگذرد به طرفداران آمریکا در داخل کشورمان.

    ..
    .
    *این تیر، انتقام می خواهد…مانده تا «فتح الفتوح».*

  27. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    من بعضی وقتها دچار پارادوکس میشم!
    متن بالا رو که میخونم، یه حس و حال معنوی روحانی عرفانی بهم دست میده،
    بعد که میام سراغ کامنتها، تیکه بازار شروع میشه!
    نکنید اینکارو با من!!

    “راستی! پدرت مگه تو رو نکشت؟!!”
    حسین قدیانی: صد بار گفتم: «بچه بسیجی زیر برف می مونه، اما زیر حرف نمی مونه!!» چند باری تحملش کردم، اما این دفعه حقش بود!!

  28. سلاله 9 دی می‌گوید:

    “احدی نگران نباشد! …”

    ۱- به هر حال، هر بچه شهیدی، دیر یا زود، می فهمد که پدرش به شهادت رسیده است. نفهمید هم نفهمید.

    ۲- دیروز از مادرم پرسیدم: شما چگونه به من گفتی که «بابااکبر» شهید شده؟! گفت: اصلا نگفتیم! گذاشتیم خودت بفهمی!

    ۳- تا من و شما بخواهیم بفهمیم که اصلا شهادت چیست و شهید کیست، علیرضا هم ملتفت می شود پدرش به شهادت رسیده است!! او زودتر از ما قصه را می گیرد.

    ۴- من اما هنوز هم نفهمیده ام!! راست و حسینی اش را بخواهی بدانی، هنوز هم نمی دانم پدرم شهید شده یا نه؟! نه اینکه هم می دانم و هم نمی دانم؛ اصلا نمی دانم!!

    ** تا «بابای ماست خامنه ای»، ما که شهادت پدران مان را باور نمی کنیم…..برمی گردند. بارها شده که برگشته اند.**

  29. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    الان توی یجائی نوشته بود: امروز تولد فخر سرزمین پارس!
    با خودم گفتم تولد کیه یعنی؟ فردوسی؟ ابوعلی سینا؟ رازی؟ میرداماد؟
    یعنی کی میتونه باش؟؟ زیرش نوشته بود: ندا خانوم سلطان!!
    قیافه من :O

  30. سلاله 9 دی می‌گوید:

    یاد متن “افاضات شیخ بی‌سواد در جشن تولد نداخانم” افتادم. طنز قشنگی بود. یاد شیخ بی سواد به خیر…

    http://www.ghadiany.ir/?p=15

  31. چشم انتظار می‌گوید:

    ای نامه که می روی به سویش.
    از جانـب مــن ببــــوس رویــــش.
    حسین قدیانی: بار چندمه که متن رونخونده و بر اساس همون چیزی که از «تا دقایقی دیگر» توی ذهن داری، کامنت می گذاری!!! البته می بخشیدها!! راستی! بابت کار یعنی ابتکار دیشب مشهدی ات ممنون!!

  32. سلاله 9 دی می‌گوید:

    خیلی حماسی و با احساس بود، این متن، هر سه قسمت اش.
    انشاءالله پدرتان مهمان سفره ی کریم اهل بیت باشند، آن سوی هستی.
    چه قدر تعبیر “علیرضای هسته ای” شیرین و لذت بخش بود. انشاءالله خون این شهید، بیمه می کند این انتخابات را.

  33. برف و آفتاب می‌گوید:

    قاطی کردن عشق و اشک و مشک با کشک!!

    واقعیت، آری! اما دروغ!!

    خدایی من که با خبر اینکه علیرضا خونه ی خالشه گریم نگرفت! با خودم گفتم ببین به چه چیزایی اهمیت میدن! مهم هست ولی نه در حد اخبار! اما با فکر کردن به اینکه علیرضا چه حالی می شه وقتی بفهمه باباش دیگه نمیاد خیلی گریه کردم. مثل اون متنی که از خداحافظی خودتون با بابا نوشتید. که سوار موتورتون کرد… و وقتی پشت سرتونو نگاه کردین دیدین گریه می کنه… و اینکه چیزی از بابا یادتون نیست. نمی تونم تصور کنم اینکه آدم باباشو فقط با عکس و فیلم دیده باشه چطوری میشه. ولی اگه مامان پیامبر خوبی بشه، پدر هم خیلی بزرگتر و قوی تر و مهربون تر می شه برا فرزندش.

  34. برف و آفتاب می‌گوید:

    باید سخت شود هزینه زندگی کردن برای جاده صاف کن های ترور دانشمندان هسته ای.
    دارم فکر می کنم ما چه کاری می تونیم انجام بدیم…

  35. برف و آفتاب می‌گوید:

    حداقل کاری که می شه کرد همینه که صورتشونو بدهکار سیلی بدونیم و کینه شونو تو دلمون نگه داریم.

  36. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    نمونه ای از خبرهای امروز سایت ” بالاترین خرها” یعنی ببین با کیا طرفیم:

    بنی صدر: رژیم پول ندارد! اگر مواد غذائی از خارج وارد نشود، کشور دچار
    قحطی میشود!! (مرتیکه مفنگی)

    پیام ندا آقا سلطان، به مناسبت شب تولدش!!!! (الله اکبر)

    جلسه محرمانه سران لشگری و کشوری در فیس بوک! برای کنترل قیمت سکه!!
    (اصن یه وضعی)

    ناو هواپیمابر آمریکا، بی حادثه وارد خلیج فارس شد. از تهدیدهای ایران خبری
    نیست!

    هشت هزار! زندانی اوین، بدون گازوئیل!!
    (انگار مثلا تو خط ترانزیت کار میکنن)

    حضور افراد خودفروخته ( ۷۰۰۰ تومنی ها!) در انتخابات!
    (به قران با ۵۰۰ تومن هم میایم، ۷ تومن بدن که خیلی توپه!)

    رهبر ایران، در آستانه تعیین تکلیف ” دامت برکاته”!!
    (برکاتش از خودم بود، اکبر آقا اونجا ستون ویژه داره)

    یعنی خنده بازاریه این سایت. خر تو خر که میگن، همونجاست!

  37. قاصدک منتظر می‌گوید:

    نه اینکه عمق این نوشته اصلا درد نداره, اما بیشتر درس داره, اون هم درس انتقام; انتقام از دشمن خارجی و بیشتر دشمن داخلی!
    نه اینکه دلتنگیش رو نشه حس کرد, اما احساس فخرش خیلی بیشتره!
    اگه آخرش در بند سه, مرور خاطراته, اما آخرترش حماسه حضور در انتخاباته!
    .
    .
    .
    مگه نه اینکه پیامبر و حضرت علی پدران این امتند(بدون هیچ استثنائی); پس برای ملت “سید علی” هم, بگذارید ما هم با افتخار بگوییم: (بابای ماست خامنه ای)!

  38. لبیک یا حسین می‌گوید:

    واقعا از ته دلتون نوشته بودید حالمون کاملا عوض شد/ راستی وقتی آقا وارد خانه شهید شدن علیرضا پرید و گردن آقا را گرفت ول هم نمیکرد آویزون شده بود همون موقع به اطرافیانم گفتم معلومه عکس آقا همیشه جلوی چشمش بوده و بابا و مامانش اون را با صاحب عکس آشنا کرده بودند/

  39. لبیک یا حسین می‌گوید:

    من به هیچ کامنتی معمولا جواب نمیدم ولی احساس کردم این جناب سهراب بد جوری داره بی ادبی میکنه/ سهراب خان! بیشتر رعایت کنی به نفع خودته این یکی را مطمئن باش!

  40. عمار می‌گوید:

    سلام. تمام افتخار زندگیم اینه که متولد بهمنم، فکر کن، یعنی تولد من و انقلاب و بابا اکبر تو یه ماه! چه شود!!
    فوت کردن شمع تو بهشت پیش شهدا و امام شهدا چه حالی داره!
    بابا اکبر تولدت مبارک.

  41. نازنین می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    ۲۵ آبان پارسال اولین بار بود که قلمت رو خوندم عالی بود.
    همون نامه ی معروف که بعد از کما نوشته بودی بعداتوی اینترنت سرچ کردم و اینجا رو پیدا کردم.
    یه سال هست که پیگیر دل نوشت هاتم و همش رو بلند بلند تو خونه؛ واسه همه میخونم!!!!
    یه سوال!!!!
    من مرجع تقلیدم آقاست خیلی هم دوستش دارم امسال که اومده بود شهرمون (کرمانشاه) چند بار دیدار رفتم اما دوست داشتن من با نوع دوست داشتن شما فرق میکنه. راستش وقتی سوال پیچم میکنند کم میارم که چرا دوستش دارم اما وقتتی به محبت شما گیر میدن دیگه هیچ جوابی ندارم!!!!!
    خواستم ازت کمک بگیرم لطفن یه سری کتاب بهم معرفی کن تا شعورم بیشتر شه!!!!
    دلم میخواد بفهمم و بتونم دیگران هم قانع کنم.
    منتظرتون هستم.
    یا علی

  42. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    “بزرگ ترین پز ما فرزندان شهدا به این است که: «بابای ماست خامنه ای». این پز را البته احزاب نمی توانند بدهند. اصولگرایان و اصلاح طلبان نمی توانند بدهند… و با عرض معذرت از شمار کثیری از خوانندگان، خیلی های دیگر هم نمی توانند بدهند.”

    روضه‌ی فرزند شهید غصه نداره؛ قبطه داره!
    خوش به حالتون.

  43. یک نا اشنا می‌گوید:

    ………………

  44. احساس می‌گوید:

    ۱- روضه را باید درست خواند، نه درشت و نه احیانا گل درشت!
    ۲-باید سخت شود هزینه زندگی کردن برای جاده صاف کن های ترور دانشمندان هسته ای.
    ۳-تولدشون مبارک!(منم بهمنی ام!خوشحال شدم) ولی “بابای ما هم هست خامنه ای”حالا اسمشو هر چی میذارید بذارید!: حسادت، غبطه،…
    و نتیجه کلی: شهدا شاهد هستند! حواس همگی جمع باشه.

  45. یک نا اشنای تاره آشنا شده ... می‌گوید:

    دیر فهمیدم اما بالاخره فهمیدم …
    همه می فهمند …
    و فهمیدن سنتی است لا یتغیر که جاهل ترین جاهلان عهد جاهلیت مدرن نیز عاقبت روزگاری فهمیدن نسیبشان می شود!!!
    و نتها فهم آدم ها مهم نیست، قبول اینکه فهمیده اند -فکر کنم- کمی بالا تر است…
    راستی مولای ما، سید ما فقط بابای شما نیست!
    یادتان باشد او جان تمام ماست.
    او بابای همه ی ماست، همه ما، همه ما …
    یا علی/ التماس دعا

  46. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا قاضی الحاجات**

  47. ف. طباطبائی می‌گوید:

    عالی بود و متفاوت!!
    حرفهائی داشت که نباید بی تفاوت از کنارش گذشت. صبر و تامل نیاز است.
    خدا قوت آقای قدیانی.

  48. سیداحمد می‌گوید:

    “در خون شهید مصطفی احمدی روشن، دست امثال خاتمی ملعون آلوده است. دست راس فتنه آلوده است. دست سران فتنه آلوده است. دست آقازاده ها آلوده است. دست روزنامه های زنجیره ای آلوده است.
    .
    .
    جاده صاف کن های ترور دانشمندان هسته ای!
    .
    .
    بمبی که بابای علیرضا را کشت، محصول مشترک آمریکا و سران فتنه بود.”

  49. پیرمرد می‌گوید:

    برادر اکبر تولدت مبارک. از ته دل‌ ازت می‌خواهم برای نجاتم از وا ماندگی از قافله خودتان دستم را بگیری.

  50. صدرا می‌گوید:

    به روزم…

  51. سیداحمد می‌گوید:

    “البته که سنگین است روضه علیرضا احمدی روشن، و حسابی اشک دارد. با این همه، این روضه، فقط اشک ندارد، بلکه انتقام هم دارد.”

    دشمن باید منتظر باشد… شیر بچه های خامنه ای تا انتقام خونِ شهدایشان را نگیرند، آرام نمی گیرند…

    “هنوز «خیبر» و «بدر» تمام نشده. مانده تا «فتح الفتوح»
    «علی»، «فاتح خیبر» بود، اما «سیدعلی»، «فاتح خبر» است: خبر مرگ آمریکا و اسرائیل. تا آن روز بزرگ، کربلای پنجی، برای خامنه ای می جنگیم و آنکه برادرمان را کشت، می کشیم.”

  52. مجنون می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشی
    اول بابای ماست خامنه ای
    دوم مرگ بر ضد ولایت فقیه
    سوم شهیدان زنده اند الله اکبر
    چهارم تولد بابا اکبرت مبارک

  53. حنظله می‌گوید:

    چه حالی شدیم با این نوشته…از آن متن ها بود با حال و هوای خاص خودش که فقط بیست و ششی ها می دانند.

    گاهی وقتها یا بهتر است بگویم بیشتر وقت ها که متن های اینچنینی شما را می خوانم، دیگر ذهنم یاری نمی کند که چیزی بگویم.
    خود متن گویا تر از هر نظر و گفته ای است.

    احسنت اخوی. حالی کردیم.

  54. صبا می‌گوید:

    این روزها که تولد پدر است، بیشتر ایشان را یاد می کنید. ما را هم شفاعت کنید نزد ایشان!
    چقدر صورت “علیرضا” سرشار از متانت، آرامش و معصومیت است، سرشار از بزرگی!
    این بچه ثمره ی زندگی پدر و مادر بزرگی ست. بزرگ بودند این شهید که “آقا” بعد معنوی و الهی شان را ارزشی مهم می دانند. قدر مسلم بزرگ تر، الهی تر و معنوی تر می شود فرزند چنین پدری!
    الهی! فداش، لپشم چه خوشگل چال میشه!

  55. سلام بر فشارنده کیبرد عشق و گلوی دشمن مخصوصا از نوع داخلی اش.

    استاد وقت شد به شاگردان هم نمره ای بدهید. یاعلی

    علی اصغرها هیچ کدام ” اصغر ” نبودند!

    http://arshiha.persianblog.ir/post/113

    یا علی!

  56. افق می‌گوید:

    سلام. خدا قوت. این نوشته شما آنقدر عالی بود که حد ندارد. با سطر سطرش زندگی کردم. ممنونم از شما.
    از همه بیشتر این جمله به دلم نشست: «۹ دی مال بابامه».
    و از همه بیشتر با این جمله پز خواهم داد: بزرگ ترین پز ما فرزندان شهدا به این است که: «بابای ماست خامنه ای».

    این پز، فخر اختصاصی ماست.

  57. تفحص می‌گوید:

    من از همون اول به علیرضا غبطه خوردم، نفهمیدمش ولی غبطه رو خوردم و غصه نخوردم- غصه رو باید به حال بی خاصیت من خورد.
    علیرضا حتما طوفان خواهد شد در برابر آمریکا و اسراییل و استکبار!
    اگه پدر بالا سرش بود حکمأ همینطور میشد و حالا که پدر نیست حکمأ در این راه طوفانی تر ِ طوفانی تر خواهد شد، مثل شما

    گاهی اوقات به خودم میگم کاش بابای منم شهید میشد منم میشدم مثل شما…

    متن ها و مطلبای دیگه رو خوندم،ولی گوش به زنگ بودم ببینم شما چی میگی که کمی از حال و روز علیرضا و کنارش از حس شما نسبت به زمانی که فرزند شهید میشین چیه

    تا حالا فکر میکردم خیلی می فهمم-شهدا و بچه شهدارو میگم-اما فهمیدم که حتی یک ثانیه هم نفهمیدمشون و نفهمیدمتون-

    عمری به لفظ میگفتم شهدا شرمنده ایم،چندروزیه عجییییییییب حالم گرفته است و امروز به اوجش رسیدم……..چون دیدم با گوشت و پوست و خون شرمنده ی به تمام معنای شهدا هستم…و شرمنده ی به تمام معنای شما بچه های شهدا…..
    اون دنیا یقه منو میگیرین نه؟ حق دارین به ولله

    جواب سوالمو شما میدی؟ راه علاج شرمندگی پیش شهدا و شما چیه؟……

  58. تفحص می‌گوید:

    راستی من قبول دارم-چی رو؟ این رو که سید و مولا و مقتدا و رهبر و عشق و هستی و مستی و زندگی ماست خامنه ای ولی “بابای شماست خامنه ای”…

  59. پوسترهای زیبا و جدید « ضامن آهو » ویژه شهادت امام رضا (ع)…

  60. سایه/روشن می‌گوید:

    گریستم، با روضه ای که از زخم کهنه ات و با نای دردمندت، جاری شد.
    اوجش همین بود:
    “در یوم الله ۹ دی، مدام صف جمعیت را می شکافتم تا بلکه پدر را ببینم.
    به دلم افتاده بود.”
    می دانم که زائران از مجاوران با ارزش ترند. و دورتر ها صدای شان بلندتر است؛
    پس از همان جا که دل تان هوایی شد، یاد ما هم باشید.

  61. سیداحمد می‌گوید:

    “اگر قرار بر این باشد که روضه را، به خصوص روضه سنگین را غلط بخوانیم، اصلا نخوانیم بهتر و سنگین تر است.
    .
    .
    اشکالی ندارد قلم بگیریم برخی روضه های سنگین را، به ویژه وقتی که روضه خوان قرار است صدا و سیما باشد!! اداره ای ترین تفاسیر برای اراده ای ترین تصاویر!! اشک مخاطب را درآوردن، اما با یک روضه کارمندی!!”

    ممنون داداش حسین که همیشه حرف حق را به شایسته ترین نحو ممکن بیان می کنید!
    سالاری…

  62. سایه/روشن می‌گوید:

    هر چنـــد حال و روز زمیــــن و زمــان بد است
    یک تکــه از بهشــت در آغــوش مشهد است

    حتـــی فرشتـــه ای که به پابــوس آمــــــــده
    انگـــــــار بین رفتــــن و مانـــــــدن مردد است

    این جـا مدینه نیست، نه اینجـا مدینه نیست
    پس عطر و بوی کیست که مثل محمد است

    حتــی اگر به آخــــــــر خـــط هم رسیـــده ای
    این جا برای عشـــق شروعی مجـــدد است

    جایی که آسمـــان به زمین وصــل می شود
    جایــــــــی که بین عالـــــم و آدم زبانزد است

    هر جا دلــــی شکست به اینجــــــــــا بیاورید
    این جا بهشت شهر خدا، شهر مشهد است
    .
    .
    .
    …::::رضا عابدین زاده::::….

  63. سیداحمد می‌گوید:

    شهادت آقا امام رضا (ع) بر اهالی قطعه مقدس۲۶ تسلیت باد.

    http://uploadtak.com/images/w6cr0vprz4zjrgqevf81.mp3
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    امام رضا (ع) فرمودند:

    لا یسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّى تَکُونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّینِ وَحُسْنُ التَّقْدیرِ فِى الْمَعیشَةِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزایا.

    هیچ بنده ‏اى حقیقت ایمانش را کامل نمى ‏کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین‏ شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت‏ها و بلاها.

  64. زلزال می‌گوید:

    بسمه تعالی
    ___________

    سلام برشاهد و مشهود!
    ___________________
    آه!… آه از نشستن ستاره ای کوچک روی پای ماه!
    آه از شکستن قلب خورشید!
    امان از دل «آقا»… نگاه کنید به چشمان علیرضا!
    دارد با ما حرف می زند و برق می زند و تشر می زند و شلاق می زند و زخم می اندازد.
    این بچه در چشمانش، هم معصومیت دارد و هم مظلومیت و هم یتیمی و هم غرور!!
    هم باید چشم او را نگاه کرد، هم نگاه او را، هم بی گناهی او را، و هم قلب نازنین «حضرت ماه» را.
    حرف ها دارد با ما چشم قشنگ علیرضای هسته ای.
    ———————————————————————————-

    ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاء لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ *

    سوره : النحل آیه : ۶۹

    آنگاه از هر ثمره ای بخور و از روی خشوع به راه پروردگارت برو از شکم او شرابی رنگارنگ بیرون می آید که شفای مردم در آن است و صاحبان اندیشه را در این عبرتی است!

    آقای حسین قدیانی!

    چند سالی بود به دنبال مصداق بیرونی و آشکار این آیه ی شریفه بودم و چند روز پیش با خودم ریزو واریز میکردم که فهمیدم “نحل” روشنفکر متعهدی است که خداوند بهش حتی راهنمایی میکنه چه بخوره و کجاها بتابه که شراب ناب شفاء بخش از توی دلش! تراوش کنه.
    هرکسی توی باغ ولایت بتابه، آفتاب مهتاب کنه، از شهدش بنوشه شراب ناب مستی فزا و مردافکن زور، میشه دستمایه ی روشنفکری و روشنگریش!

    شهد شهادت نوشیدند اکبر و مصطفی
    و تو مینوشی شهد باغ ولایت و نیز علیرضا.
    _______________________________
    تقدیم به حسین قدیانی عزیز “روشنفکر متعهد باغ ولایت”= نحل۸۸
    (این دو مصرع شعر حرفه ای نیست ،فقط از سر عشق و صفاست و بس)

  65. بسیجی دانشجو می‌گوید:

    سلام
    داداش حسین متن خیلی خیلی….
    ولی خیلی دلم سوخت وقتی گفتی شما نمی تونید بگید بابای ماست خامنه ای.
    مگه نه اینه که امام مونسی دلسوز، پدری مهربان….
    پس چرا دل منو اینجوری با اون قسمت متنتون سوزوندین؟
    حسین قدیانی: نباید اذیتم بکنید! باید با من مهربون باشید!

  66. شهید آینده می‌گوید:

    السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا!
    سلام بر بابای فرزندان شهدا امام خامنه ای
    اللهم عجل لولیک الفرج

  67. شهید آینده می‌گوید:

    تولد بابا اکبر قطعه بیست و شیشی ها مبارک

  68. بسیجی می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشی برادر! خدا قوت! راستش همان موقع که عکس را در یادداشت «اسکار سیاسی نیست» دیدم، جگرم آتش گرفت. سوختم! تصمیم گرفتم مطلبی راجع به عکس بنویسم اما دیدم نه معرفتش را دارم نه صلاحیتش، تا اینکه الان یادداشت شما را خواندم. خوب بود! جالب بود اما مساله ای که داشت این بود که اندکی سیاسی شده بود به قول یکی از رفقا تمام لذت کودک چهار ساله مگر چیست مگر جز با دیدن یک پلنگ صورتی، یک عروسک، یک لبخند و آغوش گرم پدر است؟! آخر کودک چهار ساله از سیاست چه می داند؟!

  69. سیداحمد می‌گوید:

    امام رضا به ابن شبیب فرموده:

    “یابن شبیب گریه فقط بر غم حسین
    یابن شبیب گریه فقط بهر کربلا

    یابن شبیب جد مرا سر بریده اند
    پیش نگاه عمه ما سر بریده اند”

    /////////////////////////////////////////////////////////////

    شش دهه حسین حسین گفتیم و حالا باید بگیم خداحافظ پیراهن سیاه، خداحافظ کتیبه ها… خداحافظ هیاتِ ارباب بی کفن…

    صل الله علی الباکین علی الحسین….

  70. سرباز کمپ می‌گوید:

    “هنوز «خیبر» و «بدر» تمام نشده. مانده تا «فتح الفتوح». ”

    به به!!

  71. حی علی الجهاد می‌گوید:

    آنچه باور دارم این است: «۹ دی مال بابامه»!

    حالا تکلیف ما که بابامون شهید نشده چیه؟!!

  72. حی علی الجهاد می‌گوید:

    اما خداییش روضه سنگینی خواندید …

  73. سلاله 9 دی می‌گوید:

    امروز چند باری که به قطعه سر زدم، هربار با دیدن این متن و تصاویر صفحه اصلی، انرژی مضاعف گرفتم. هر چند بار هم که این عکس ها را ببینیم، سیر نمی شویم. خیلی ژست قشنگی گرفته، علیرضای هسته ای ما. انشاءالله از بابامصطفی هم بزرگ تر می شود و هم هسته ای تر.
    http://www.leader.ir/media/album/original/26132_579.jpg

    http://www.pic.iran-forum.ir/images/p5xm3od0i6imwmxolr62.jpg

    http://www.pic.iran-forum.ir/images/7a37ln6wihfjcc4hnpu7.jpg

  74. حی علی الجهاد می‌گوید:

    ندیدید در چشمان علیرضا احمدی روشن، پز این حماسه مغرورانه را؟!

    اتفاقا تنها چیزی که در چشمانش دیدم همین پز مغرورانه بود و متعجب ماندم از این همه فهم که یک‌جا در وجود کودک ۴ ساله نشسته است … البته تعجب ندارد … علیرضا طوری پرید بغل بابا خامنه‌ای و جا خوش کرد که انگار سال‌هاست خو گرفته است با او …

  75. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۲۲:۵۰
    تعداد افراد آنلاین: ۳۰ نفر

    ماشالله حزب الله
    داداش حسین عزیز بسیجیها فــــــــــــدائی داری…

  76. منزوی می‌گوید:

    ……………..

  77. سردار شهیدزاده می‌گوید:

    این آفتاب شرقی بی کسوف را
    ای ماه سجده آر و بسوزان خسوف را

    “لا تقربواالصلوه” بخوان و به هم بزن
    این مستی بهم زده نظم صفوف را

    نقاره ها به رقص کشاند اهل زهد را
    شاعر نمود و صف تو صد فیلسوف را

    می ترسم از صفای حرم با خبر شود
    حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را

    این واژه ها کم اند برای سرودنت
    باید خودم بچینم از اول حروف را

    روح القدس بیا بنشین شاعری کنیم
    خورشید چشمهای امام رئوف را

    محمد مهدی سیار

  78. م.اشرف می‌گوید:

    سلام به همگی
    حرفتان درست من هم از اون گزارش، که ظاهرا سر و ته اش را هم زده بودند، خوشم نیومد، ولی این همه توپ و تشر لازم بود؟!
    حسین قدیانی: منظور من، نگاه مناسبتی و غیر حرفه ای رسانه ملی بود، نه صرفا یک برنامه و یک گزارش.

  79. سردار شهیدزاده می‌گوید:

    حسین قدیانی: سهراب خان!……

    صفای جوابت.

  80. عمارنامه می‌گوید:

    سلام و درود؛
    دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
    http://www.ammarname.ir/link/7420
    ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
    یا علی

  81. سردار شهیدزاده می‌گوید:

    «بابای ماست خامنه ای»

    بابای من یک هفته قبل شهادتش خودش منو آماده ی خبر شهادتش کرد.
    فروردین ۶۶ منو داشت می برد دکتر-آبله مرغان گرفته بودم- بهم می گفت اگه عمو بسیجیا اومدن خونمون گفتن بابات کجاست بگو بابام شهید شده رفته پیش خدا.
    پنج روز بعدش تو شلمچه کانال ماهی شهید شد…

  82. یه بیست وشیشی می‌گوید:

    سلام، آقای قدیانی برای شهید احمدی روشن چند تا مطلب نوشتید اما وقتی که شهید رضایی نژاد شهید شدن ندیدم هیچ مطلبی رو بنویسید، چرا؟

  83. شهباز می‌گوید:

    سلام
    مطلبی نوشتم با این عنوان:
    “کد مخربی به نام قدیانی”
    نمیدونم از موضوع خبر دارید یا نه!!
    یا حق

  84. سیداحمد می‌گوید:

    جناب شهباز!

    موضوعی که به آن اشاره کرده اید، قدیمی و در عین حال، بی اهمیت است. از لطف تان به قطعه ۲۶ تشکر می کنم.

  85. میرهادی می‌گوید:

    سلام.
    قشنگ مینویسین. لذت بردیم.
    همون که خودتون گفتین” خامنه ای بخواهد رای میدهیم، بخواهد جان میدهیم”
    یا علی.

  86. شهباز می‌گوید:

    سلام
    برام جالب بود.
    یا حق

  87. یک دوست می‌گوید:

    سلام

    اکثر نوشته هایی که از شما خوانده ام، باعث ایجاد یک حس خوب در وجودم شده اما، این یکی به دل که ننشست هیچ، مجابم کرد از شما خواهش کنم در همه مواضعتان اعتدال را رعایت کنید.

    یا علی

  88. با سلام به شما دوستان گرامی خوشحال میشم اگر فرصت کردید به خانه مجازی شهید سری بزنید. پدر شهید در حال مداحی هستند با نوشته ای دیگر از شهید که حال و هوای امروز ما را دارد. با تشکر از همسنگران قطعه ۲۶ التماس دعا.

  89. دکتر یونس می‌گوید:

    ماه صفر۱۳۶۷ افتاده بود مهر ماه. سوار تویوتای سپاه میرفتیم بانه… بابام به مادرم میگفت: رحلت پیامبر امسال افتاده دوشنبه. روز رحلتشون هم دقیقا دوشنبه بوده. دنیا رو ببین… غروب جمعه ما برمیگشتیم خانه البته با بچه های سپاه و نمیدانستیم این آمبولانسی که با ما می آید پشتش جنازه ی باباست. بهمان گفته بودند قرار است بروید دیدار امام! شب مامان، من و زینب را برد حمام، لباس های بابا را اتو میکرد که برای دیدار فردا آماده باشیم… باید صبح زود راه می افتادیم. نصفه شب با صدای ناله ی خفه ای بیدار شدم. برق یکی از اتاقها روشن بود. چند تا خانم غریبه آمده بودند و توی هال راه میرفتند. از زیر پتو نگاه میکردم که یکیشان آمد سمت ما. من وزینب پیش هم خوابیده بودیم. خودم را زدم به خواب. پتو را از سرمان کنار زد و به دوستش گفت: بچه های شهیدن ها… خیلی کوچیکن که… من تا صبح زیر پتو لرزیدم و زینب را تکان دادم که: زینبی پاشو بابا شهید شده اما خواب خواب بود… من اینطوری فهمیدم و کار همه را راحت کردم! الان که علیرضای مصطفی احمدی روشن را میبینم یاد خودم می افتم که چه دنیایی داشتم…

    ما هیچ وقت امام رو ندیدیم. نامردها به قول دروغشون عمل نکردند. سال بعد امام هم فوت کرد و رفت… امسال بعد از بیست و دو سال زینب را بردم جماران. شش ساعت تمام به صندلی خالی امام نگاه کردیم. باور میکنی؟

  90. میلاد پسندیده می‌گوید:

    دیشب بعد از گزارش بیست و سی از خانواده شهید روشن، شبکه سوم سیما، فیلم تلویزیونی «پدری به رنگ خورشید» را نشان داد که درباره دختر شهیدی بود که باید برگه امتحانش را پدرش امضا می کرد اما چون پدرش شهید شده بود، برگه اش را برمی دارد و همراه تنگ ماهی اش به سمت بیت رهبری می رود تا آقای خامنه ای، برگه اش را امضا کند!

    تو خود بخوان حدیث مفصل تاثیرگذاری «بابای ماست خامنه ای» از مجمل این تله فیلم!!

    البته اتفاقاتی بین راه می افتد که دخترک به بیت رهبری نمی رسد اما شبش پدرش به خوابش می آید و می گوید فردا آقا به خانه شان خواهد آمد… صحنه ورود آقا هم خیلی جالب بود.

  91. خاتم گرافیک می‌گوید:

    سلام!
    ان شالله که روح پدرتون با حضرت خاتم محشور بشه.
    یاعلی

  92. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ای کشتگان عشق برایم دعا کنید
    یعنی نمی شود که مرا هم صدا کنید؟
    فریاد چشم های مرا هیچ کس ندید
    پس یک نگاه محض رضای خدا کنید
    ای مردمان رد شده از هفت شهر عشق
    رحمی به ساکنین خم کوچه ها کنید
    این دست های خسته خالی دخیل تان
    درد مرا به حکم اجابت روا کنید
    کوچیده اید زود مگر صبرتان کجاست؟
    من می رسم ز ره، تو را به خدا پا به پا کنید
    یک کوله بار حادثه و یک کوره راه عمر
    باید عبور کرد، برایم دعا کنید

  93. تبسم بهار می‌گوید:

    جای شما نیستم….
    شاید اگه جای شما بودم….به روی خودم نمیاوردم که فرزند شهیدم…
    اینهمه فرزند شهید…
    کدومشون اینقدر روش مانور میدن؟!
    بند اول متنتونو خیلی پسندیدم….
    قلمتون پاینده

  94. ستاره نقره ای(دوست) می‌گوید:

    سلام
    راست می گی! ما نمی فهمیم “بابای ماست خامنه ای” یعنی چه؟!
    این نفهمیدن رو دیشب با فیلم “پدری به رنگ خورشید” باور کردم!
    فیلمشو دیدید؟ داستان دختر کوچولوی شهید شریف فر بود، واقعی واقعی!
    به پورمحمدی آفرین گفتم بابت پخشش!
    توی اون داستان غرق شده بودم اما چشمای مظلوم علیرضا از جلوی چشام کنار نمی رفت!
    نگاه علیرضا بدجوری با دلم بازی می کنه اما این نگاه و به دنبالش اشک و آه ما، نباید به یاس و سکون تبدیل بشه! باید بشه حرکت و جهاد، مگه نه؟

  95. ف. طباطبائی می‌گوید:

    ** یا ارحم الراحمین**

  96. شاهد می‌گوید:

    سلام
    الهی که این پسر(علیرضا) چقدر شبیه پدرشه! دیروز که داشتم به چهره این بچه نگاه میکردم، انگار خود شهید مصطفی رو نگاه میکردم…

  97. حمید می‌گوید:

    خوش به حالتون!
    و خوش به حال ما چون بابا اکبرها و بابا مصطفی ها بابای همه حزب اللهی ها هستن و حسین ها و علی ها داداشای خوب ما.

  98. yusef می‌گوید:

    che ajab ma ham ye chizi vase puz dadan darim husein jan, belakhare babamun hanuz javune va in ke aqa babamune..

  99. montazer می‌گوید:

    سلام
    من همیشه به وبلاگتون میام.
    از این حرفتون خیلی ناراحت شدم.
    حضرت ماه بابای من هم هستن، من معتقدم که بابای همه هستن.
    ما باید آمریکا و دوستاشونو سیلی بارون کنیم.
    خیلی وقت بود که دوس داشتم براتون کامنت بذارم ولی نمیشد.
    التماس دعا
    با علی

  100. تبسم بهار می‌گوید:

    سلام جناب سادات . . .
    من کجای این دنیا هستم؟
    همین دور بر ها . . . شاید کمی دور تر و شاید کمی نزدیکتر از شما به شهدا . . .
    متاسفانه عادت شما، من و امثال ماست که با کوچکترین انتقاد فردی از او بپرسیم: تو کجای این دنیایی…
    ما این دنیا رو دیدیم… ما چشیدیم… تو چه کاره ای؟!
    خدا عاقبت همه ی مارو ختم به خیر کنه . . .

  101. فدایی ولایت می‌گوید:

    سلام.
    بابای ما هم هست خامنه ای.
    یا علی

  102. سنگربان می‌گوید:

    سلام!
    این متن را خیلی زیبا نوشتید. حرف دل همه بچه های شهدا. اینکه به ترحم نیاز ندارند…
    اینکه بابای ماست خامنه ای…
    “بزرگ ترین پز ما فرزندان شهدا به این است که: «بابای ماست خامنه ای».”
    “ما فرزندان شهدا، تنی ترین برادران و خواهران رقیه بنت الحسین ایم.”

    روز تولد پدر من هم ۳ بهمن بود…
    بابای من اگه زنده بود الان ۵۲ سالش بود…..

    اون بالا خدا براشون تولد می گیره….
    تولد بهترین بنده هاشو….

  103. بی نام و نشون می‌گوید:

    بسم الله
    سلام
    حالا که شما فرزندهای شهدا اینقدر پارتیتون کلفته یه لطفی کن برای من خیلی دعا کن خیلی!
    منم بچه سیدم واسه شما دعا میکنم… تو رو خدا شما که اینقدر سیمت وصله برا من خیلی دعا کن.
    خیلی خیلی دعا کن؛
    به امید زیارت حرم یار،
    یا علی مدد.

  104. بسیجی می‌گوید:

    وای بر اونایی که با کوتاهیشون آقا رو غصه دار کنن، هیچکی نمیتونه بفهمه آقا چقدر ناراحت شدن. آخه کی اندازه ی امام امت فرزندانش رو دوست داره!؟

  105. بی تاب می‌گوید:

    واقعا عشق و غرور تو چشای علیرضا موج میزنه…

  106. سید مجید می‌گوید:

    داداش حسین افتخار همه بچه شهیدایی، خیلی دوست دارم. اگه نبودی، اگه اینجور با قدرت نبودی، بعضیا یه جورایی جو بدی درست میکردن. پایدار باشی. راستی بابای منم اگه بود الان ۵۷ سالش بود.
    داداش حسین…

  107. برف و آفتاب می‌گوید:

    جانمان فدای خامنه ای…

  108. چشم انتظار می‌گوید:

    سلام و خدا قوت به داداش حسینی که، مشغول اتمام کتاب های ارزشمندشان هستند…

  109. قاسم می‌گوید:

    سلام علیکم
    از قلمتون خیلی خوشم اومد.
    مطلبی نوشتم با عنوان شکست از امام علی.
    اگه لطف کنید و مطلب وبلاگمو بخونید و نظر بدین خیلی ممنون میشم.

  110. داستانک می‌گوید:

    سلام. به روزم…

  111. فهیمه گمنام می‌گوید:

    سلام همسنگر…

    خدا قوت…

    آپم با اولین شهید دفاع مقدس و آخرین دلنوشته ام و منتظر حضور شریفتون…

    موفق باشی البته در راه رضای خدا…

    به امید ظهور یار…

    یاعلی…

  112. فارا می‌گوید:

    سلام! متن زیبای شما راجع به شهادت آقا مصطفی موجب شد تا دوباره کامنت بگذارم. دلم برای همه ی شهدا تنگ است، برای غروب شلمچه و ظهر طلاییه، این شعر نجوای دلتنگی من با آنهاست… اینجا دل من به هوای تو زنده است/ اینجا دلی هست که برایت می تپد هنوز/ آنجا تویی و اینجا جامانده ام/ اشکها گواهی عشق من است هنوز/ نقش بسته جای جای سفر در قاب و بوم عشق/ آفتاب ظهر طلاییه در خاطرم هنوز/ آه ای اهالی عشق کفش برکنید/ آنک بالواد المقدس طوی هنوز

  113. ناشناس می‌گوید:

    ………………….

  114. فارا می‌گوید:

    سلام، من نشان از خانواده آقا مصطفی ندارم ولی به آنها بگویید حرف دل ما بچه بسیجی ها را: تا پای جان پای خون مصطفایمان می ایستیم، علیرضای عزیز و کوچک! داغ پدرت ما را بران داشت مصمم تر از قبل پیام های آقا را دنبال کنیم و عزممان را جزم کرده ایم برای رسیدن به آرمانهای انقلاب..
    مصطفی برای همه الگوست… کاش دستمان را بگیرد…!

  115. علیرضا می‌گوید:

    با سلام. به کوری چشم دشمنان ما فرزندان شهدا تا آخرین قطره خون هستیم. منم ۲۱ بهمن ۶۳ بدنیا اومدم و۲۵ اسفند ۶۳ توی عملیات بدر فرزند شهید شدم.

  116. شاگرد درس شهادت از کلاس شهید سبزواری می‌گوید:

    …بسیجی دلاور ، فرزند شهید قدیانی، و تمامی فرزندان شهدا، خوشا به حال پدران شما… خوشا به حال اینان که یادگارانی دارند که میتوانند راه آنها را زنده نگاه دارند و عمار علی شوند، عمار بابای مهربان خود…

    و اما ستارگانی نیز هستند که از خود یادگاری ندارند، یا رخت دامادی به تن نکردند یا بازگشت پلاک آویخته به تن آسمانی خویش را اولین هدیه ی عروس خود قرار دادند…

    این ستارگانی که هم گمنام در خیلشان است و هم خوش نام، فرزند میطلبند و اما چه کسی طالب این فرزندی است و مهم تر از آن شهدا چه کسانی را میطلبند؟!

    …((معلم شهید نورالله سبزواری )) یکی از این ستارگانی است که از دیار کوهستانی جوشقان قالی (از توابع کاشان؛ همان دیاری که تولید کننده بخش عمده ای از گلاب شستشوی بیت الله الحرام است) در سن ۲۴ سالگی در عملیات بدر در شرق دجله در ۲۳ اسفند ۶۳ به درجه رفیع شهادت رسیده است. او نیز پلاک خود را هدیه ی همسر خود قرار داد…
    به امید آنکه کسانی که لیاقت فرزند شهید بودن را نداشته اند از سوی ستارگان آسمانی برای این فرزندی انتخاب شوند…

    شادی روح شهدا صلوات…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.