خیابان انقلاب، سر «وصال»

تقدیم به روح مطهر، ملکوتی و آسمانی شهید جبهه کردستان، علی مرزبان

۲۲ بهمن اولین سال جنگ تحمیلی، «علی آقا» همراه همسر و کودک هنوز شیرخواره اش «نرگس» از مبداء میدان امام حسین(ع)  آمده بودند راهپیمایی. نرسیده به میدان انقلاب، سر «وصال»، تراکم جمعیت، خیلی زیاد شده بود. نرگس کوچک، که تازه پا به ۲ سالگی گذاشته بود، بنا می کند گریه کردن. علی آقا، بچه را از مادر می گیرد. دمی نگاهش می کند، کمی برایش شکلک درمی آورد و دست آخر، نرگس را می گذارد روی شانه هایش. حالا نرگس شده بود بلندقدترین آدم راهپیمایی. همه جا را می دید و با چشمانش می خندید و گاهی با دستان کوچکش، می گرفت چشمان بابا را. انگار که دوست داشت شیطنت کند. داد می زد و می خندید و جیغ می کشید و مدام این طرف و آن طرف می گرداند سرش را. نرگس، روی شانه های بابا، داشت عشق دنیا را می کرد. در همین حین، ناگهان فاطمه خانم به علی آقا می گوید؛ خوب گوش کن! بچه داره بابا بابا می کنه ها! راست می گفت فاطمه خانم. این اولین بار بود که نرگس داشت بابا را بابا صدا می کرد. پیرزنی به فاطمه خانم گفت: ماشاء الله! چقدر هم شیرین است؛ رفتی خانه، حتما یک اسپند برایش دود کن!

***

۲۲ بهمن دومین سال جنگ تحمیلی، یک ماه از شهادت علی آقا در جبهه کردستان می گذشت. خیابان انقلاب، سر «وصال»، ناگهان چشمان فاطمه خانم، بارانی شد. چند تایی از قطرات اشک فاطمه خانم، از روی چادر، سر می خورد پایین و یکی از دانه های اشک، می رسد به دست نرگس. نرگس که دست و چادر مادر را با هم گرفته بود، گفت: من که از این پایین، جایی رو نمی بینم. مامانی! گریه نکن، بغلم کن.

***

چهارشنبه، یوم الله ۹ دی سال ۸۸ خیابان انقلاب، سر «وصال»، دختر شهیدی، عکس پدرش را در دست گرفته بود؛ بالای بالا، بلند بلند. علی آقای شهید که در نگاهش خنده داشت، حالا شده بود بلندقدترین مرد راهپیمایی.

***

راستی علی آقا! عجب خنده ای دارد نگاه آخرینت…

روزنامه کیهان/ ۱ دی ۱۳۹۰

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. شهیدان زنده اند الله اکبر

  3. سیداحمد می‌گوید:

    کجائید ای شهیدان خدائی…

  4. ف. طباطبائی می‌گوید:

    راستی علی آقا! عجب خنده ای دارد نگاه آخرینت…

    در عین زیبائی حس غریبی داره. ممنون.

  5. سلاله 9 دی می‌گوید:

    “حالا نرگس شده بود بلندقدترین آدم راهپیمایی.”
    .
    “علی آقای شهید که در نگاهش خنده داشت، حالا شده بود بلندقدترین مرد راهپیمایی.”

    زمان هایی که از شهدا و فرزندان شان می نویسید، زیر و رو می کنید دل آدم را، حتی اگر خیلی کوتاه باشد نوشته تان.
    ممنون که یادی کردید از شهدای جبهه کردستان.

  6. نفیسه بهادری می‌گوید:

    عالی بود…

  7. مسعودساس می‌گوید:

    سلام

    حضرت آقا:
    نسل سوم با نسل دوم هیچ تفاوتى ندارد. اینها جوان، آرمانخواه، داراى نشاط و نیرو و آماده‌ى حق‌پذیرى‌اند.

  8. از بچه های فکه می‌گوید:

    داداش حسین!

    کوتاه می نویسی، بلند می نویسی، تجلیل می کنی، تحلیل می کنی، هر کار که می کنی و هر جور که می نویسی، بازی قشنگ توست با دل تنگ ما. الحق که هنر می بارد از سرانگشتانت.

  9. حسین می‌گوید:

    ۱۱ روز مانده به یوم الله ۹ دی
    حسین قدیانی: مطلب «حرکت ایمانی» شما قشنگ بود.

  10. پری می‌گوید:

    همون کامنت “از بچه های فکه”.

  11. سیداحمد می‌گوید:

    “الحق که هنر می بارد از سر انگشتانت”

    احسنت به این دوست بسیار عزیز با این کامنت زیبا!

  12. 27 می‌گوید:

    و حالا تمام نرگس ها عکس بابا سید علی رو میگیرن بالای سرشون و میگن خامنه ای خمینی دیگر است *ولایتش ولایت حیدر است………. و این است راز شهیدان با ولی فقیه شان!!!!!!!!!!!!! یاعلی *ع* مدد

  13. چشم انتظار می‌گوید:

    چقدر دوست داشتم این متن ادامه داشت. البته که کم بود ولی معنایش بلند.

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    زیباتر از شقایق، عمیق تر از اقیانوس، شیرین تر از عسل…
    مساله این است.

  15. سلاله 9 دی می‌گوید:

    یعقوب کربلا چه قدر گریه می کنی
    از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
    یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد
    داری برای چند نفر گریه می کنی؟
    از صبح تا غروب فقط نیزه می زدند
    داری به قتل صبر پدر گریه میکنی
    با دیدن اسیر کجا می رود دلت
    با دیدن فقیر کجا می رود دلت

    شهادت امام زین العابدین علیه السلام تسلیت باد.

  16. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الحسین(ع)

    تقدیم به فرزندان شهدا

    ۱۰۳* امام سجاد علیه السّلام:

    و امّا حق پدرت بر تو این است که: بدانی او اصل و ریشه توست؛ زیرا اگر او نبود تو نیز نبودی. پس هر چه در وجود تو، تو را به شگفتی و خشنودی وا می دارد، بدان که پدرت منشاء و اساسِ آن نعمت است، پس خدای را حمد و سپاس گو و بر قدر و منزلتِ او شاکر باش.

    (بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۶)

  17. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    بسیار زیبا و دلنشین…

    {اى آن که یادش مایه شرافت و بزرگى یاد کنندگان است و اى آن که سپاسگزاریش موجب دست یافتن سپاسگزاران (بر نعمتها) است و اى آن که فرمانبرداریش سبب نجات فرمانبرداران است، بر محمد و آل او درود فرست و با یاد خود دلهاى ما را از هر یاد دیگرى بازدار. امام سجاد}

  18. از بچه های فکه می‌گوید:

    خیابان انقلاب، سر «وصال»…

    یعنی «روز وصل دوستداران یاد باید، یاد باد آن روزگاران یاد باد»

    به خدا مهارتت در تیترزنی عالیه داداش حسین! عالی…

  19. نه ده می‌گوید:

    سلام برادر
    خسته نباشی
    یه زحمت دارم
    قراره به مناسبت۹دی و نزدیک بودن انتخابات یه ویژه برنامه توی دانشکده مون برگزار کنیم.راستش میخواستم یه عنوان بامعنا واسش بگید
    قلمت بابرکت…
    ممنون

  20. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    در نایِ خشکِ مرثیه خوان، نا نمانده است
    طفلی برای زینب کبری نمانده است/
    باید به جای حافظ و سعدی، لهوف خواند
    دیگر برای ما شب یلدا نمانده است…

  21. بوی “وصال” عجیبی داشت این “سر وصال”

  22. ابوالفضل می‌گوید:

    سلام…
    زیبا بود اخوی…
    واقعا به دل نشست ، دلنوشتت!…

  23. سلام
    همچون همیشه عالی بود.
    السلام علیک یااباعبدالله الحسین (ع)

  24. یاسر می‌گوید:

    سلاممممممممممممممممممم داداش

  25. ققنوس19 می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
    باسلام واحترام
    « خدا قوت »
    موفق باشید

  26. بی تاب هویزه می‌گوید:

    عالی بود…
    دلمان گرفته بود، شدید به دل نشست…

  27. آیا این شبیه به “نرگس” داستان هست؟
    http://camp707.com/archives/1776
    حسین قدیانی: اجازه دارم سخت گیری کنم؟! البته که دارم!
    پس «نرگس که «دست و چادر مادر» را با هم گرفته بود، گفت: من که از این پایین، جایی رو نمی بینم. مامانی! گریه نکن، بغلم کن».

    اولا؛ «دست و چادر مادر»! توی همچین حالتی، توی طرح، دست فاطمه خانم نباید معلوم باشه. ثانیا؛ این دختره یه جوریه چشماش که انگار، خوب و راحت، داره می بینه. چشماش اصلا معذب نیست از این لحاظ. این یک.
    و اما؛ اون بطری آب معدنی توی دومین راهپیمایی سال های جنگ، توی ذوق می زنه.
    می دونی مثل چی؟! مثل اون تیکه از چادر بازیگر نقش فاطمه خانم که خیلی یه جوریه!
    مثل اون چند تا تار مویی که بیرون اومده از چادر دختری که قراره نقش نرگس رو بازی کنه…
    نرگسی که راهپیمایی سال پیشش هم، روی دوش بابا علی اش، حجابش کامل کامل بود، با اینکه تازه یاد گرفته بود بگه بابا…
    اینکه هنوز یه دختربچه ۳ ساله به سن تکلیف نرسیده، دلیل بر این نمی شه که مصر باشیم حتما چند تا تار موشو، ولو یکی، بیرون بگذاریم.
    چرا اصرار نداشته باشیم بر رعایت حجاب به نحو احسن؟!!
    مثلا می خوایم بگیم چی؟! بگیم خیلی اهل رئال و واقعیتیم؟!
    بگذریم که خلاف اصل قصه هم هست! یعنی خلاف واقعیت قصه!
    از اینا گذشته، طرحت به نسبت زمان وقوع قصه، زیادی امروزیه!
    و جای یکی توی طرحت اساسی خالیه… کاش می تونستی بیاریش توی کار… سخته اما شدنیه.
    آهان! یادم رفت ازت تشکر کنم. باید یادم باشه که این طرح، بر اساس ذوق تو از قصه من بوده. من که نکشیدمش، پس ممنون، اما با حفظ سمت نقد!!
    من بودم شاید سیاه سفید طرح رو می کشیدم؛ مثل عکس ابری که بالای همین قصه گذاشتم… یه جور دهه شصتیه… یه جور آسمونیه… هم دلگیره هم نورانی…
    راستی! توی این طرح، به پرچم مشکی ای که روش نام مبارک «آقا» نوشته شده، اصلا نیازی نبود. به نسبت مقطع وقوع قصه، شعاری بود!
    اینم سند روشنفکر بودن ما!! یا حرفه ای بودنمون!!
    راستی تر! من اگر جای شما بودم، قبل از گذاشتن طرح، توی وبلاگم، اول به داداش حسین، نشونش می دادم.
    برای دوستان قطعه ای، اینقدرش حق آب و گل داریم.
    اینم بگم و خلاص؛ اساتید من گاهی اونقدر بی رحمانه نقدم می کنن که باید بیایی و ببینی… اونا می گن؛ چون که دوسِت داریم…

  28. به جای امیر می‌گوید:

    بعدی (گفت و شنود)

    گفت: سایت ضدانقلابی بالاترین خطاب به خاتمی نوشته است«شوربختانه باید باور کنیم و باور کنید که جمهوری اسلامی به یک ابرقدرت منطقه ای تبدیل شده است».
    گفتم: خب! منظورش چیست؟
    گفت: خطاب به خاتمی نوشته؛ رژیم ایران، هواپیمای بدون سرنشین و فوق مدرن آمریکا را تصاحب می کند، در تحولات منطقه حرف اول را می زند، ماهواره آمریکا را با تکنولوژی لیزری هدف قرار می دهد، مدیر گوگل در CNN به استعداد فوق العاده ایرانی ها در جنگ سایبری اعتراف می کند و…»
    گفتم: بالاخره نگفتی منظورش چیست؟ و چرا این حرف ها را خطاب به خاتمی زده است؟!
    گفت: به خاتمی گفته؛ «خودت قضاوت کن و ببین ما جنبش سبزی ها در کجای این معادله قرار داریم که برای حضور در انتخابات شرط تعیین می کنی؟ مگر نمی بینی که رژیم به هیچکدام از ما محل نمی گذارد».
    گفتم: حیوونکی راست میگه! یارو رفت به مطب یک روانپزشک و گفت؛ آقای دکتر! نمی دونم چرا هیچکس به من محل نمی ذاره؟! دکتر نگاهی بهش کرد و به منشی گفت؛ نفر بعدی!

  29. مه شکن می‌گوید:

    داغ داغ یا سرد سرد ؟!

  30. محمد می‌گوید:

    سلام بر قطعه ی ۲۶
    التماس دعا

  31. احسنت داداش.
    گریه ام برای نرگس جدا و اتصالش به رقیه جدا. از بس واژه “سه ساله” برایم سنگین شده.

    اما

    این طرح نه دقیقا از روی واقعیت داستان بلکه طرحی نو از “تصویر کودکی در راهپیمایی چهارشنبه عظیم” بود که فخر می کرد به نسل خودش و جالب بود که تا حدودی شباهت داشت به نسل دوران جنگ. و این شباهت آنرا کشید به “قطعه ای از بهشت”.

    در ضمن حتما در طرح های بعدی قبل از هر کس به شما خواهم رسانید.
    حسین قدیانی: اونچه که من دیدم، این بود که این طرح رو بر اساس قصه نرگس کشیدی. قصه رو هم که توی پستت گذاشته بودی، تکمیل می کرد برداشت منو. البته اگه ناقلایی نکنی و تیتر و سوتیتر و طرح پستت رو عوض نکنی!!!!!!!!!!!!!! می دونی که! هر از وقتی به یکی باید گیر بدم دیگه!! نوبت تو بود ظاهرا!! از منطقی بودنت ممنون. همه تون می دونین که گاهی هم اگه بی رحمانه نقدتون می کنم، دوست دارم بیاییم بالا. ننوشتم بیاین!! بدون حب و بغض، باید هم رو نقد کنیم؛ شما منو و من شما رو. همین که قابل دونستی، قصه ما رو برای طرح، این خودش از همه چیز، واسم مهم تره. تو اگه بسیجیه خامنه ای هستی، پس می میرم برات! اینم بگم؛ به طرح وبلاگت دست نزن اصلا. اون کار بر اساس سلیقه تو بود. بر فرض هم که خواستی بر اساس سلیقه من، طرح جدید بزنی، -که نزنی بهتره و خواهش می کنم نزنی- این رو برندار. اون وقت بچه ها گاوگیجه می گیرن که اصلا سر چی بود بحث ما!

  32. حسین می‌گوید:

    ممنونم.
    ۱۰ روز تا یوم الله ۹ دی

  33. داداش نفرمایید. استغفرالله.

    حالا که فکرش رو می کنم می بینم برداشت شما هم درست بوده ها. شاید هم قرائن من برای رساندن مفهوم کم بوده. اما توفیق اجباری شد یه چیزی از شما یاد بگیریم.
    البته فکر می کردم تیتر “تفاخر نسل ها” برسونه که نشد. اما عوضش نمی کنم.

    التماس دعا
    حسین قدیانی: به جواب قبلی ام، یکی ۲ جمله اضافه کردم. حتما بخون آقامرتضی.

  34. سایه/روشن می‌گوید:

    “من بودم شاید سیاه سفید طرح رو می کشیدم؛ مثل عکس ابری که بالای همین قصه گذاشتم… یه جور دهه شصتیه… یه جور آسمونیه… هم دلگیره هم نورانی…”

    خداییش از لحاظ تجسمی هم ایده هاتون هنریه.

  35. محمد صادق جهانبخش می‌گوید:

    با سلام.این آخرین نوشته من توی وبلاگمه توی یک هفته نامه هم چاپ شده.می خواستم اگه لطف کنید نظرتون رو راجع بهش بدونم، آدرس وبلاگ رو هم ننوشتم تا بازارگرمی نکرده باشم:

    هفته ی پیش سرکار بانو هیلاری کلینتون با پیامی سراسر از روی خیرخواهی، عطوفت و مهربانی و آرزوی سلامت و بهروزی برای همه ی امریکاپرستان داخلی، خبری مسرت بخش را برای آنان به ارمغان آورد. تاسیس سفارتخانه آمریکا در ایران آن هم از نوع مجازی.
    سفارتی که از دید عده ای گامی جدید برای از سرگیری روابط دو کشور آنهم بعد گذشت سال ها بود؛ و از دید عده ای لانه ای جدید برای پر شدن خلا جاسوس های انگلیسی!
    اما شاید امریکایی که پس از آغاز بیداری اسلامی مدت هاست که سفارت هایش در کشورهای بیدار شده، همه مجازاً نام سفارت را دارند، بیشتر از اینکه نیاز به سفارتی جدید داشته باشد، باید فکری برای تخته نشدن در سفارت هایش بکند. تا دیروز کسی جرات چپ نگاه کردن به پرچم یگانه ابرقدرت نظامی جهان را نداشت؛ اما امروز دیدن تصاویر آتش زدن پرچم آمریکا در جای جای عالم عادی شده است. حتی مرگ بر آمریکای اول انقلاب ما به همه زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. از «الموت لآمریکا» ی اعراب تا «Down With USA» همزبانان شان.
    اما در همین حین خبری جدید روی تلکس خبرگزاری ها رفت. خبر،‌ عجیب و جالب بود. خبر این بود: «مرزبانان شرقی جمهوری اسلامی، هواپیمای جاسوسی فوق پیشرفته ی امریکایی را زمین گیر کردند.» باز هم صحرای طبس ! و ما ادرک الصحرای طبس…
    بله، حضرات امریکایی با این خیال که ما سرمان به اینترنت گرم است و چشم به مانیتورها دوخته ایم تا از سفارتشان ویزا بگیریم، پرنده دوست داشتنی شان را برای جاسوسی به ایران فرستادند، غافل از اینکه سرعت اینترنت ما زیادی پایین است و تا سایت آنهاLoad شود، سر به هواتر از آنیم که کسی بی اجازه از آسمانمان عبور کند؛ مدافعان حریم امن هوایی ایران با شاهکار نشاندن RQ170 ، IQی آمریکایی ها را به سخره گرفتند. در این میان تقارن میمون و مبارک این اتفاق ننگین با آن افتتاح رنگین، خود نشانی روشن از میزان صداقت هیلاری خانم است.
    به قول اخبار۲۱ شبکه ملی: و در ادامه…
    الا یا ایها الآمریکایین! به گوش باشید که ما زودتر از شما سفارتمان را افتتاح کردیم. سفارتی های ما عده ای کارمند کت و شلوار مارکدار پوشیده ی کراواتی، که با لبخندی تصنعی از میهمانان استقبال می کنند، نیستند؛ کارمندان سفارت ما همه ی پابرهنگان و مظلومان جهان، همه ی گرسنگان سومالی، همه ی آوارگان افغان، همه ی التحریری ها، همه ی مردم میدان اللؤلؤ و همه ی ۹۹ درصدی ها هستند. و به قول خمینی کبیر: «هر کجا مبارزه هست، ما هستیم.» در همه جای عالم. از نقطه ی طلوع خورشید تا غرب وحشی. از آفریقا تا خاورمیانه و از آن تا خانه دوستانتان در اروپا. مدتی هم هست که در بیخ گوشتان صداهایی شنیده می شود. امروز مردم ایالات شما بر علیه خودتان متحد شده اند؛ دیگر برای سفارت سازی خیلی دیر شده است.
    راستی، ما هر چه گشتیم سفیرتان را درون پهباد پیدا نکردیم ،از نامبرده خبری در دست نیست !
    حسین قدیانی: تنها چیزی که می توانم بگویم این است؛ نیازی به نگذاشتن نشانی وبلاگ تان نبود!!

  36. جلال معترف می‌گوید:

    خدا وکیلی دوستان درست گفتن.
    کوتاه بنویسید یا بلند، فرقی نداره. در هر صورت عالی می نویسید.
    خدا پشت و پناهت داداش حسین.

  37. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    نمی دانم! شاید نذر دارید همه ش اشک ما رو درارید یا این ماییم که اشکمون دم …….
    شایدم دومی ….که مشکهای ما رو سال ۶۱ هجری سوراخ کردند. معلومه اشک توش
    نمی مونه!!!
    قصه ها داره این اشک ما با مشک عباس…..
    ناگهان چشمان فاطمه خانم، بارانی شد. چند تایی از قطرات اشک فاطمه خانم، از روی چادر، سر می خورد پایین و یکی از دانه های اشک، می رسد به دست نرگس….
    جز این که دعا کنم برای شما و قلمتان حرف دیگری نمی ماند.
    و در ادامه…..
    گویند که نیست از شب یلدا درازتر؟!!!!
    پیداست که شام غریبان ندیده اند…..
    فدای خودت و داغهای بی شمارت یا حضرت سجاد علیه السلام

  38. هوشنگ می‌گوید:

    متن خیلی قشنگ و دلنشینی بود.

    خدایا آبروی ما را پیش شهدا حفظ کن.

  39. علی رئوفی می‌گوید:

    یلدا را گرامی بداریم که پایان سیاهی و آغاز روشنایی است.اما بیاد داشته باشیم که عاشورا پایان عزا نیست،آغاز آن است. هنوز سرخی خون خدا در گودی قتلگاه هویداست،هنوز صدای شیون فاطمه درسکوت دشت بلا، عرش را می لرزاند.و کاروان ماتم زده زینب در راه است.همین روزها ست که در بازار آذین بسته کوفه برای زینب هلهله می کنند، و در کوچه های آن رقیه را سنگ می زنند،و او چشم بر عمو بر بلندای نیزه دارد،و خورشید بر نیزه میخواند:أم حسبت أن اصحاب الکهف و الرقیم کانوا…
    و زینب دست بسته راهی شام بلاست تا یک تنه کاخ سبز نیرنگ را ویران کند، هر چند که خود خرابه نشین است، و هم اوست که امانت دردانه سه ساله حسین را با دست خویش بر تکه پارچه سیاهی می پیچد و به خاک می سپارد…
    یلدا را یاد بداریم، اما روزها و شبهای اسیری زینب را از یاد نبریم.

  40. فراست می‌گوید:

    حسین آقا یه سوال دارم .شما و همسرتون اصالتن کجایید ؟
    حسین قدیانی: اصالتن(!؟) اهل هیچ کجا!

  41. مجنون می‌گوید:

    سلام
    یاد امام و شهدا
    دل و میبره کرببلا
    ——————-با خوندن این متن دلم یهو رفت کربلا و این شعر————-

    شونه هاش بالاتر از هرچی بلندی رو زمین
    عمو جونم میگه ای فرشته روی زمین
    راه نرو خسته میشی روی شونه هام بشین
    روی دوش عمو جونت همه عالم رو ببین
    (یارقیه بنت الحسین)

  42. یه بیست و شیشی می‌گوید:

    داداش حسین، می تونم بپرسم چرا جواب کسی رو که با نام نه ده کامنت گذاشته رو ندادین؟؟!! فکر نمی کنین بنده خدا ناراحت بشه. اون چیزی که ما از شما دیده و شنیده ایم، فرق داشت با این جواب ندادنتان. ببخشید.
    حسین قدیانی: مراسم برای خود این عزیزان است و اسم و رسمش هم باید طبق سلیقه خودشان انتخاب شود، نه ذائقه من. عمدتا به چنین درخواست هایی پاسخ نمی دهم. یعنی تجربه ام نشان داده که احترام بگذارم به سلیقه خود این دوستان و فقط ممنون باشم که مرا لایق دانسته اند.

  43. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا حی و یا قیوم**

  44. فراست می‌گوید:

    آقای حسین آقا سوال من جدی بود .چرا به مسخره جواب میدین ؟
    حسین قدیانی: خب ببخشید!… آخه عزیز من! واسه شما چه فرقی می کنه که من و منزل، اهل کدام دیاریم؟! اگه خیلی برات مهمه، بگردی، توی همین وبلاگ پیدا می کنی.

  45. احساس می‌گوید:

    ۲۲ بهمن اولین سال جنگ تحمیلی
    نرگس را می گذارد روی شانه هایش.
    حالا نرگس شده بود بلندقدترین آدم راهپیمایی
    .
    .
    .
    چهارشنبه، یوم الله ۹ دی سال ۸۸
    دختر شهیدی، عکس پدرش را در دست گرفته بود؛ بالای بالا، بلند بلند.
    پدرش شده بود بلندقدترین مرد راهپیمایی
    .
    .
    علی آقای شهید که در نگاهش خنده داشت
    راستی علی آقا! عجب خنده ای دارد نگاه آخرینت…

  46. صبا می‌گوید:

    “نرگس” خانم! من و تو قد بلند امروز مان را مدیون بلندی قد پدرت و البته مادرت هستیم!

    یکی از طلبه ها به همراه دختر کوچکش که چادر عربی به سر داشت، دیدن آیه الله بهجت رحمه الله رفته بودند. ایشون به طلبه فرمودند؛ “به دخترت چادر مادرش را بپوشان”.

  47. قاصدک منتظر می‌گوید:

    (نرگس, روی شانه های بابا, داشت عشق دنیا را می کرد.)و در ۹ دی ۸۸ بابا روی دست نرگس!
    ما منتظریم شب یلدای عمرمان منور به نور خورشید محمدی شود.
    شام شهادت امام زین العابدین(ع) تسلیت باد.

  48. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۱۴:۸
    تعداد افراد آنلاین: ۲۲ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین هنرمند بسیجیها فـــــــــدائی داری…

  49. حی علی الجهاد می‌گوید:

    این‌که فضای نقد و بحث کارها و نوشته‌ها و نظرات بچه‌ها رو در قطعه ایجاد کردید، خیلی عالیه!

  50. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
    یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
    یک مادر گریان که به دختر می گفت:
    بابای تو زنده است… هرچند که نیست
    میلاد عرفان‌پور

    از زخم، شناسنامه دارند هنوز
    در مسجد خون اقامه دارند هنوز
    آنان همه از تبار باران بودند
    رفتند، ولی ادامه دارند هنوز
    هادی فردوسی

  51. پری می‌گوید:

    می دونستید امشب شب وفات مادر بشر، حضرت حوّا است؟
    حسین قدیانی: من نمی دونستم؛ علی ای حال، خدا به «آدم» صبر بده!! البته اگه بابابزرگ، زودتر از مامان بزرگ به دیار باقی نرفته باشن!!

  52. سیداحمد می‌گوید:

    من فکر نمی کردم در تقویم وفات حضرت حوا ذکر شده باشد؛
    چند روز پیش متوجه شدم!
    حسین قدیانی: هیچ ذکر شده که «آدم» زودتر به دیار باقی رفت یا «حوا»؟

  53. سیداحمد می‌گوید:

    سال فوت آدم و حوا نوشته نشده؛
    متاسفانه در این زمینه اطلاعاتی ندارم!

  54. نه ده می‌گوید:

    سلام برادر
    دستت درد نکنه که به سلیقه مون احترام گذاشتی.بااجازه تون اسم برنامه رو گذاشتیم”رستاخیز عاشوراییان”.حداقل بگید این سلیقه مون چطوره؟
    حسین قدیانی: توپ!

  55. سیداحمد می‌گوید:

    قانونا حضرت آدم باید زودتر فوت کرده باشد، نه؟!!!
    آدم حدود ۱۰۰۰ سال در زمین زندگی کرد. حس می کنم زودتر از حضرت حوا به دیار باقی رفت!

  56. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    شواهد و قرائن از روی فرم بودن داداش حسین حکایت دارد…

    هر کدومشون زودتر به دیار باقی رفته باشن دیگه نیازی نیست به اون یکی بگیم غم آخرت باشه، چون هست!!
    حسین قدیانی: ما چاکریم! یه چیزکی برای خبرگزاری چیزنا نوشتم که امشب آپش می کنم؛ تودهنی بدی نشد برای «ف. ه»! دارم به متنم می خندم…

  57. نه ده می‌گوید:

    بالاخره داداشمون داداش حسینه دیگه!
    حسین قدیانی: اسم خوب و قشنگی برای مراسم تان گذاشتید. آفرین!

  58. سلاله 9 دی می‌گوید:

    حضرت آدم در روز جمعه یازدهم محرم در مکه وفات یافت و حوا یکسال و پانزده روز بعد از آدم فوت کرد.
    حسین قدیانی: شما هم آفرین و ممنون!

  59. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    این متن خیلی حال وهوای حضرت رقیه رو داشت..

    داداش اکبرم کجا رفت تا منو بغل بگیره

    چرا دوشم نمیگیره حالا که آبله دارم…

  60. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    شما سرورید، سالارید؛ کلا ایول دارید!
    بی‌صبرانه منتظر تودهنی می‌مونیم.
    مخلصیم با صاد غلیظ!

  61. ما چله نشین شب یلدای حسینیم
    ماتم زدگــان غم عظـــمای حسینیم
    ما غرق عــزای پسر فاطــمه هستیم
    ما تا به سحر محو تماشای حسینیم

    یلداتون حسینی داداش حسین.

  62. یاسر می‌گوید:

    مست از گفتن یاهو ی خودش ، رد شد و رفت
    مشک برداشت و از روی خودش رد شد و رفت…

  63. یاسر می‌گوید:

    منم فونت درشت می خوام ولی خوب سوال ندارم ….!!!!!!!!

  64. نفیسه بهادری می‌گوید:

    به فراست: آقای قدیانی ترک، خانمشون شمالی… آهان! بعد این که خود آقای قدیانی هم کتلت خیلی دوست داره… حالا از کجا فهمیدم؟؟ یک بار خانمشون تو همین سایت یک مطلب نوشته بودند و لو دادند…

  65. م.طاهری می‌گوید:

    یک روز نوبت نرگس بود که عشق بکند و یک روز نوبت بابای نرگس؛ نرگس در دنیا، پدرش در بهشت.

  66. بی تاب هویزه می‌گوید:

    جوابتون در اولین کامنت “مرتضی حاجیانی (سرباز کمپ) ” چقدر جالب بود و دقیق. اگر به حساب بی ادبی نگذارید باید بگم، ازتون انتظار نداشتم!
    گاهی حس خاصی در فضای قطعه می پیچد…حسی ساده و لطیف. این فضای نقد که خراش نمی دهد احساس فرد رو، بسیار عالیست.
    و البته نقد داشتم به پاسختون در جواب “محمد صادق جهانبخش”، که ایهام داشت و یکی از معانیش تلخ بود!
    و دیگر اینکه
    چقدر زیبا نوشته بودید این جمله رو…
    “اساتید من گاهی اونقدر بی رحمانه نقدم می کنن که باید بیایی و ببینی… اونا می گن؛ چون که دوسِت داریم…”

  67. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ما زخم خوردگان تیره ترین، سرد ترین، بلند ترین شب های جور بودیم. ما شلاق خوردگان یلدای ستم بودیم. اولین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم. عاشقانه به سوی شفق دویدیم تا در چشمه خونین خورشید، زخم های استخوان گداز خویش را بشوییم؛ که ثابت کنیم: سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی. که سیاهی می پوشد. سرخی می شوید و جلادان تاریخ را رسوا می کند. “ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست”.

  68. سلاله 9 دی می‌گوید:

    شب یلدای ستم که به مدد روح خدا، سپری شد و به آخر رسید. منتظریم که شب یلدای غیبت و انتظار هم به پایان برسد.

    ***خامنه ای! تو آخرین سفیر خورشیدِ مسافری که دارد برمی گردد از سفر/ ای ماه! بگو از کدام طرف چراغانی کنیم برای حضرت سحر ***

    “قطعه۲۶؛ ۲۶ مهر ۱۳۸۹”

  69. به جای امیر می‌گوید:

    خیار (گفت و شنود)

    گفت: اصحاب فتنه آمریکایی-اسرائیلی ۸۸ اعلام کرده اند که جبهه اصلاحات، انتخابات را تحریم نمی کند!
    گفتم: مگر قرار است وطن فروشان را هم به مجلس راه بدهند که آقایان حرف از تحریم انتخابات می زنند؟!
    گفت: می گویند البته اصلاح طلبان انتخابات را تحریم نمی کنند ولی در انتخابات هم شرکت نمی کنند!
    گفتم: ولی دستور العمل جرج سوروس این است که در انتخابات شرکت کنند تا بعداً بتوانند ادعا کنند که تقلب شده است!
    گفت: اتفاقاً سران فتنه هم گفته اند، اصلاح طلبان بدون تابلوی اصلاحات در انتخابات شرکت می کنند!
    گفتم: یعنی عقلشان نمی رسد که فرمول جرج سوروس را دیگران هم می دانند و باز هم مثل جریان فتنه آمریکایی-اسرائیلی ۸۸ دست فتنه گران وطن فروش رو می شود؟
    گفت: چه عرض کنم؟!
    گفتم: یارو رفته بود مسابقه ۲۰ سوالی، به او گفتند جواب مسابقه خیار است ولی فوری نگو که ماجرا لو نرود. یارو پرسید در جیب جا می گیرد؟ مجری مسابقه گفت؛ نه. یارو با تعجب گفت؛ عجب خیار گنده ایه؟!

  70. سنگربان می‌گوید:

    کوتاه اما خیلی قشنگ بود…..
    ممنون…..

  71. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    تعداد کامنت های خصوصی و عمومی که از داداش حسین تقاضای نقد نوشته های تان را داشتید و دارید، یک مقدار دارد زیاد می شود. لطفا خودتان مراعات وقت ایشان را بکنید. کسی هم به خودش نگیرد. همین الان فقط ۳ تا کامنت مختلف و تایید نشده است که از داداش حسین، تقاضای نقد داشته اند. از توجه تان به این نکته تشکر می کنم.

  72. مجنون می‌گوید:

    سلام
    حسین جان میدونم سرتون شلوغه ولی خب یه در خواست دارم
    میشه یه ساعتی رو مشخص کنید که خودتون در فضای مجازی حضور داشته باشید و بچه ها بتونن از طریق یاهوو ویا….با شما درآن یک ساعت گفتگو داشته باشند
    البته اگر مایل بودید من یکی از رفقام هست که میتونه برا قطعه یه اتاق گفتگو طراحی کنه که بزارید ودر روز حتی بچه های قطعه بیان با هم گفتگو کنند
    البته جسارت بنده رو ببخشید
    یا علی
    حسین قدیانی: این کار از همین طریق کامنت ها شدنیه. ممنون.

  73. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **لا اله الا الله الملک الحق المبین**

  74. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    قطعه ۲۶ تا الان درباره ۹ دی، در دومین سالگرد شمسی اش، ۲ متن، شامل دل نوشت و قصه داشته. به لطف خدا، فردا سومین متن داداش حسین در قطعه ۲۶ آپ خواهد شد که یک متن تحلیلی/ گزارشی است و شاید طولانی ترین مطلب قطعه ۲۶ تا الان.

  75. ریحانه می‌گوید:

    سلام.فوق العاده بود با اینکه کوتاه بود اما معانی عمیق زیادی در بر داشت.التماس دعا

  76. پری می‌گوید:

    مجنون؛
    همینجوری قشنگ تره. اینجوری داداش کامنت ها رو کنترل میکنن و هرکدوم رو که صلاح بدونن تایید میکنن.
    اگه همه ی کامنت ها تایید بشن هرکی هرکی میشه. قشنگیش از بین می ره. اونجوری مرکزیت قطعه از بین میره.

  77. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سلام و عرض ادب.
    جای همه دوستان خالی، دقایقی با خانواده رفتیم هواخوری!!
    هوای خوب و فضای زیبا باعث شد زیاد به یاد شما بودیم.

    http://upload20.ir/upload/1324556140270406154.jpg
    http://upload20.ir/upload/13245561401959552942.jpg
    http://upload20.ir/upload/13245561401967241290.jpg
    http://upload20.ir/upload/132455613963611031.jpg
    حسین قدیانی: چه عکس های قشنگی! چه غلطا!!

  78. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    البته هیچ وقت به عکس های زیبای شما نمیرسه.
    فقط خواستیم بدونید ما در لحظات خوب و خوش بیشتر به یادتونیم.

  79. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الحسین(ع)

    ۱۰۵* امیرالمومنین علی علیه السلام:

    تو مراقب آخرتت باش، دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

    (غررالحکم، ح۲۶۰۳)

  80. چشم انتظار می‌گوید:

    این هم از عکس های ترش و شیرینی که دیشب من از طبیعت مصنوعی با موبایل گرفتم! تقدیم به همه. به خصوص داداش حسین.
    http://casebook.parsiblog.com/Files/7.jpg
    http://casebook.parsiblog.com/Files/8.jpg
    http://casebook.parsiblog.com/Files/9.jpg

  81. حسین می‌گوید:

    ۹ روز تا ۹ دی

  82. 313 می‌گوید:

    مرد حسابی بازم که اشک ما رو درآوردی

  83. با سلام و خسته نباشید به معلم گرامی آقای حسین قدیانی. خواستم ازتون دعوت کنم اگر فرصت کردید فقط لحظه ای به وبلاگ شهید سری بزنید دست نوشته ای از برادر شهیدم را در وبلاگ گذاشتم که در فکه لحظاتی قبل از شهادت نوشته است…..با تشکر
    التماس دعا……….
    حسین قدیانی: دوستان محترم! لطفا به این نشانی بروید و مطالبی را که من هم خواندم، بخوانید؛ با دل آدمی بازی قشنگی می کند.
    http://aliasgharmohajer.blogfa.com/
    خدا بر درجات همه شهدا بیافزاید… اون متن توی ستون سمت چپ وبلاگ رو حتما بخونین. دیگر متن ها رو هم… از شما هم ممنونم به خاطر اطلاع رسانی تان.

  84. با سلامی دوباره به تمامی دوستان قطعه ۲۶٫ اگر دوست داشتید سری به وبلاگ دوست مسلمان سوئدی من بزنید در این وبلاگ من نوشته های ایشون را که برگرفته از وبلاگ خودشان هست به فارسی ترجمه کرده ام . نظر ایشان در مورد ایران و زنان مسلمان در ایران بسیار خواندنی هست. در مطلب اخیر نظر ایشون در مورد افتخار بزرگ ایران در مورد گرفتن هواپیمای جاسوسی آمریکا درج شده است……
    آدرس
    khabira.blogfa.com

  85. یلدا می‌گوید:

    خوبه که مشکل مون حل شد فهمیدیم اول آدم مرده بعد حوا….
    یعنی مجموعه ای از سرخوشهای وبلاگی…….
    دلشاد های وبلاگی……
    من هم باشم از این همه جانم به فدایت و تعریف ، خوش خوشانم میشه.

  86. مهدی می‌گوید:

    سلام خوبی حاج حسین/ توی یه جلسه در مشهد الرضا کتاب نه ده رسید دستم، حدود یه هفته پیش/ خیلی باحاله. تا الان بیدار موندم که نوشته هات رو بخونم، نهایت گفتم همین شبی وبلاگت رو پیدا کنم برات کامنت بزارم. این چنتا مطلب که ازت تو این دل شب خوندم باشه به جای نماز شبی که نخوندم. یه فاتحه الان نثار روح بابا اکبر میکنم و سایر شهدا. خیلی خوشحال میشم با هم به ارتباطیم، مهدی … از یزد
    حسین قدیانی: ممنون عزیزم.

  87. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    در ادامه‌ی جواب آذرخش* به درازترین شب سال!



    حادی عشر، مشکلات دیگتون رو هم ما می‌تونیم حل کنیم!!
    ثانی عشر، شما از شاد بودن دیگران حرصت در میاد؟ این اصلا خوب نیست‌ها! شما هم شاد باش!(البته به قول آذرخش اگه می‌تونی!) بخند! زندگی زیباست!
    ثالث عشر، اصلا تو رو سننه…! وااالااا!
    رابع عشر، دوست داشتم از یازدهم شروع کنم؛ حرفی هست؟!

    *برای مشاهده‌ی این پاسخ درخور، به کامنت‌های “گیری بر الگوگیری!؟” مراجعه کنید.

  88. دینا می‌گوید:

    عاشق نیستم که دنبالش برم اما دوست ندارم از عشق دور باشم….

  89. رضا می‌گوید:

    عالیه…

  90. reza125 می‌گوید:

    سلام حسین آقا خسته نباشی دلاور….
    من هم میخوام بعد از دو ماه (بعد از کنکور ارشد) به صورت جدی عازم جبهه های جنگ نرم شوم خیلی ممنون میشم کمکم کنی. الان یه ویلاگ نیمه راکد دارم منتها میخوام به صورت جدی به عنوان افسر جنگ نرم (به فرموده آقا) وارد گود شوم و ادای دینی باشد به راه مدس شهدا.
    راستی من امروز آدرس سایتت رو در قسمت بلاگستان یکی از هفته نامه ها دیدم…

  91. گمنام می‌گوید:

    سلام
    عرض ارادت به رفقای اردوی فکه امسال.خاصا حسین خان که با کتاب قطعه ۲۶ اش در همان جا و با خودش حضورا آشنا شدم. بچه زنجان

  92. فاطمه می‌گوید:

    میشه بگید این علی آقا کیه؟ مشخصاتشون چیه؟ خواهشن بگید. میخوام بیشتر بدونم…
    حسین قدیانی: خواهر محترم! اگر چه این قصه را بر اساس دیده ها و شنیده های عینی خودم نوشتم، اما اسامی لزوما انطباقی با واقعیت ندارد. با این همه قصه ام را تقدیم کردم به شهید «علی مرزبان».

  93. گروه پیرو می‌گوید:

    سلام حسین اقا
    داریم یک مطلب برای شهدای اغتشاشات میریم ممنون میشم اگه کمک کنید تا یک مطلب خوب قابل تامل برای ما نگارش بفرمایید .
    خیلی خیلی ممنون میشیم

  94. سید محمود می‌گوید:

    داداش حسین سلام-عرض ادب و احترام-اگه فرصت کردید کلیپ زیر رو نگاه کنید-مصاحبه ۲ نفر از مجروحان اغتشاشات روز عاشوراست-آخرین قسمت برنامه راه امین از شبکه خبر
    http://www.aparat.com/v/f36f1e0cd45a288cc0a9921063a0f4fb99508
    یا علی

  95. basiji gomnam می‌گوید:

    اَینَ قاصم شوکة الجبارین
    کجاست آن کسی که شوکت و جلال جباران و ستمگران را در هم میشکند …

    با مطلب “حاج قاسم، منتظریم … ” به روزم، خوشحال میشم یه سری به سنگرم بزنید و نظرتون بگید.

    یاعلی و التماس دعا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.