این آبرو را هم خود شما به ما داده ای

  • به عشق سه ساله حسین؛ جناب رقیه بنت الحسین

جانمی جان! ماه مبارک نزدیک است و چه فازی می دهد ساعت ۲ی نیمه شب رفتن به مسجد ارک. هر جا سخن از حاج منصور باشد من یکی که عاشق شب سومم. یعنی شب رقیه بنت الحسین. قول داده ام به کمیل نقی پور یک دل نوشت یک صفحه ای برای مسجد ارک بنویسم. دو سه شب قبل از “رمضان الکریم” حتما به وعده خود عمل خواهم کرد. من حاج منصور را دوست دارم و حتی اگر گاهی سیاسی صحبت می کند و از عمرسعد و شمر و قطام و ابوموسی اشعری و اشعث و عایشه نسخه جدید می تراشد بیشتر با او صفا می کنم. من مسجد ارک را دوست دارم؛ با فلافل های کوچه کثیف، بیشتر و بیشتر وقتی با صدای حاجی عشق می کنم که از زبان رقیه سخن می گوید؛ “من که تا آخرین دم/ آه و نوا دارم/ به دل خسته/ داغ کرببلا دارم/ ماه عالمین ام/ زاده حسین ام/ نور چشم زهرا/ عشق زینبین ام/ گرچه ۷۲ بار/ داغ و بلا دیده ام/ بدترین غصه را/ در شام بلا دیده ام/ چه غم ها کشیدم/ تهمت ها شنیدم/ ۱۸ سر بریده روی نیزه دیدم/ ای سالار زینب/ مظلوم حسین جان/ عمه را دیده ام/ در سلسله ها/ وای وای/ گریه ها کرده ام/ در هلهله ها/ وای وای/ هر نامی که بردم/ سنگ کینه خوردم/ بردند آبرویم/ آخر جان سپرده ام”. برخی که سخت به علم و عقل شان معتقدم مع الاسف گفته اند؛ “اصولا امام حسین، دختری سه ساله به نام رقیه در حادثه کربلا نداشته اند”. دلیل هم اینگونه آورده اند که مورخین هرگز نامی از دختر سه ساله حسین نبرده اند. البته حق با مورخین است. مورخین مشغول تورق کتب تاریخی خود بودند و تاریخی ترین ضجه های خرابه نشین شام را ندیدند. کربلا و حسین و زینب و عباس را من فقط به شرط این خانم سه ساله قبول دارم. بی رقیه، حاج منصور همان بهتر که نخواند و این شانه عباس که من گاهی در نوشته هایم از آن استفاده می کنم، راستش را بخواهی، جای رقیه است. “عمو جان” را جناب رقیه انداخت زبان ما و خدا می داند چه کشید وقتی علم از دست علمدار زمین افتاد و کمر حسین شکست. نه، رقیه خرافه نیست. هیچ خرافه ای اینقدر دوام نمی آورد. جناب رقیه صاحب قلب ماست و گمانم هست اگر اشک رقیه نبود، خروش زینب در همان شام می ماند و کربلا در کربلا. هیچ کس اندازه رقیه بنت الحسین برای حسین هزینه نپرداخت. چقدر شلاق خورد؟ همه اش ۳ سال داشت. ۳ سال. مورخین نمی دانند سیلی با صورت دختر ۳ ساله چه کار می کند، اگر می دانستند، رقیه بنت الحسین را انکار نمی کردند. گفت: “ما در ره عشق تو اسیران بلاییم، کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم؛ بر ما نظری کن که درین شهر غریبیم، بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم؛ زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم، وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم؛ نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم، اینجا نه و آنجا نه چه قومیم و کجاییم؛ حلاج وشانیم که از دار نترسیم، مجنون صفتانیم که در عشق خداییم؛ ترسیدن ما چونکه هم از بیم بلا بود، اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم؛ ما را به تو سری ست که کس محرم آن نیست، گر سر برود سر تو با کس نگشاییم؛ ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است، بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم؛ دریاب دل شمس خدا مفخر تبریز، رحم آر که ما سوخته داغ خداییم”.

***

پرسید یکی که عاشقی چیست، گفتم که  مپرس از این معانی؛ آنگه که چو من شوی ببینی، وانگه که بخواندت بدانی

  • قطعه ۲۶

یک هفته حالا گیرم یکی دو روز کمتر اینجا نبودم و بچه ها بیشتر از ۳۵۰ کامنت برای آخرین متن “قطعه ۲۶” گذاشته اند. خواندن نظرات شما مرا به این مهم رساند که از این پس “قطعه ۲۶” را هم جزء خانواده خود بدانم. از اینکه بی خبر رفتم ریکاوری عذر می خواهم اما نه به آن تندی که یکی برایم کامنت خصوصی گذاشته بود؛ “داداش حسین! ما از تو توقع داریم دست به آب هم می روی، یک ندا به ما بدهی!” شرمنده ام اساسی و نگاه که می کنم می بینم این “قطعه ۲۶” تنها وبلاگی است که تا این حد شور دارد و چرا صحه نگذارم بر این واقعیت؟ این یک الف سایت از بسیاری خبرگزاری های چند طبقه با ۲۰۰ نفر  کارمند بیشتر هوادار دارد و مگر غیر از این است؟ کجا دیده شده در جهان، آری در جهان به این بزرگی وبلاگی باشد که نظردهنده اش برای دیگرانی که می آیند و نظر می گذارند حتی شعر بسراید؟ حتی در “رسانه ملی” شاید گاهی از یک برنامه تجلیل شود اما شما تا به حال دیده اید شخصی در وصف دیگر بیننده های برنامه ای از صدا و سیما سروده هم بگوید؟ این اتفاقی نادر و در عین حال گوهری است نایاب که سعی می کنم به خوبی امانت دار آن باشم. فقط اینجا این را بگویم که دوستی مرا در بدو راه اندازی “قطعه ۲۶” توصیه کرد تا می توانی از “ولایت فقیه” غیر مستقیم دفاع کن که بیشتر اثر دارد. به کوری چشم دشمن و البته جهت اطلاع این دوست محترم عرض می کنم که من در “قطعه ۲۶” خیلی محکم و به قول لوطی ها سیخکی از ولایت دفاع کردم و الان می بینم که بی شک در میان وبلاگ هایی از این دست پربیننده ترین و محبوب ترین وبلاگ همین “قطعه ۲۶” بچه بسیجی هاست و من چه لزومی دارد تا الی الابد تقیه کنم و به این افتخار پز ندهم؟ و مگر جز این است که بسیاری از جملات این قطعه خدایی را دوستان عزیز مثل نقل و نبات در فضای سایبر پخش می کنند؟ دفاع من از “قطعه ۲۶” دفاع از شخص خودم نیست، حمایت از ستاره هایی است که فقط به عشق “آقا” و لاغیر نیمه شب هم چراق اینجا را روشن نگه می دارند و “سید احمد” آمارش را به همه می دهد. انصافا رسانه ملی با آن همه یال و کوپال یک عدد، فقط یک عدد پیام بازرگانی مخلصانه و بی مزد و منت دارد؟ آن هم ساعت ۳ نیمه شب؟ و من چرا نباید این سروده زیبا را بارها و بارها زمزمه کنم که “دیوونه داداشی” برایم در متن قبلی نظر گذاشته؟ … این شعر زیبا را با کمی دست کاری از جانب حقیر، بخوانید؛ “بسیجی های پایه کار و سریش/ بسط نشستند تو قطعه ۲۶/ صف کشیدن کامنتا مثل علم/ منتظر خادم لوح و قلم/ سید احمد، امیر علی و آبجی/ مطهر و آذرخش و خان باجی/ آبجی زهرا، آیه، عارفه، علی/ عرفان، احسان، محسن، مهدی، هپلی/ سارا، صبا، مریم، طهورا، مجنون/ سیم خاردار، راحیل، زینب و ن.خ جون/ همه خمارند، وقتی تو نباشی/ دپرس شده دیوونه داداشی/ اینجا همه مخلصتن از اساس/ سهراب، سید، سرباز، سعید، مسعود ساس/ پیام فضلی، امین، اویس، جاهد، جنوبی، حاجی/ گلادیاتور، میثم شاید حامد، مجید، بیسیم چی/ فطرس ملک، ساقیانه، سحر، فاطمه، بی دل، ندا/ م. طاهری، طاهره فتاحی، ترگل، ترنم، هدی/ عباس، مهجور، حامد، جواد، کمیل، مدافع، رضا/ مصطفی، جعفر، کیانی، صالح، سجاد، مرتضی/ ماورا، ساندیس خور، نسیم، سپید، عمار، یا زینب/ پرستو، نازنین، دانشجو، همسنگر، نوری، شب/ خادم الشهدا، رحیل، خط شکن، ستوده، یاس/ زهرا رمضانپور، امیر، سلام، یه دوست، ناشناس/رسول، محمد، دل آرام، میلاد، صالحه، ریحانه، رها، منتظر خورشید/ عشقستان اسماعیل و شهاب سنگ و گمشده و مادر حسین، خواهر کاظم، ببخشید!/ اینهمه اسم، کنار هم، هم حرف داره هم معنی/ نه که فقط دیده شن و بگن یعنی که یعنی!!”

***

  • امام زاده چالوس!

رضا امیرخانی روزی از روزها داشت خاطرات سفرش به آمریکا را جسته و گریخته برایم تعریف می کرد که در خلال خاطرات پر مخاطره اش به من گفت: خیلی ارزان می شود سفر کرد، حسین. همین ایران را حتما برو و ببین و من از این جمله “خیلی ارزان می شود سفر کرد” رضای عزیز خیلی خوشم آمد. جمله حکیمانه ای بود. این نوشته سفرنامه شمال من است و تمرینی برای سفرنامه حج. من که فکر کنم آدمی تا همین “سید الکریم” ری هم می رود خوب است روی صفحه بیاورد مشاهدات خود را و اما تا از امیرخانی خیلی دور نشدم چند نکته بگویم درباره آقای “من او”.

۱-    در کتاب “نه ده” ۳ بار از رضا نام برده شده. اولی اش را من بی گناهم و به مقدمه استادم صفار هرندی بر می گشت که از رضا به عنوان “پدیده مبارک ادبیات انقلاب” یاد شده بود. دومی اش نقد تند من به امیرخانی بود در متن “همیشه پای یک ظن در میان است” و سومی بی شک تعریف من بود از رضای عزیز در متن “رجز من برای اوباما”.

۲-    ماههاست که امیرخانی را ندیده ام. می خوانم معمولا مصاحبه هایش را با این طرف و آن طرف. آخرین بار که رضا را دیدم ۳ ساعتی با هم گپ زدیم و چقدر خالی بود جای ضبط صوت. رضا حرف های خودش را زد و من هم حرف های خودم را و البته بیشتر من شنونده بودم. این دیدار برای زمانی بود که من نقد تند خود را در روزنامه “وطن امروز” برای رضا نوشته بودم. هنوز “نه ده” چاپ نشده بود و هنوز متن “رجز من برای اوباما” را ننوشته بودم. دیدار من و رضا صمیمانه شروع شد و صمیمانه تمام شد.

۳-    آخرین صحبت من با امیرخانی به تماس تلفنی من با ایشان برمی گشت؛ حدود ۵ ماه پیش. حالا یک ماه این طرف و آن طرف تر. به رضا گفتم؛ در وبلاگم “قطعه ۲۶” متنی نوشته ام با عنوان “رجز من برای اوباما” که از شما هم نامی برده ام. بخوانی، خوشحال می شوم و اگر حال و حوصله وبلاگ مرا نداری، فردا در روزنامه “وطن امروز” بخوان. فردایش یادم نیست که من به رضا زنگ زدم یا رضا به من اما رضا به من ۲ چیز گفت و قبلش یادآور شد که متن “رجز من برای اوباما” را دیشب از همان “قطعه ۲۶” خوانده. جدای از همه دوستی های ما و اینکه نان و نمکی هم این وسط در کار بوده و جدای از جرزنی های من و رضا در زمین گل کوچک کیهان که عالمی برای خودش داشت، رضا گفت: (چیزی به این مضمون) که تو فرزند شهید هستی و من افتخار می کنم که مرا نقد کردی، یا به تعریف یا به انتقاد. دیگری اینکه؛ تو در هر ۲ مورد، چه آنجا که مرا زدی و چه اینجا که تعریفم کردی، صداقت داشتی و من خوشحال شدم که رضا فهمیده بود در هر ۲ مورد حرف دلم را و البته صادقانه زده بودم؛ صادقانه. باورم هست نگین صداقت، گمشده امروز انگشتر انتقادات ما از همدیگر است؛ به ویژه در وادی هنر.

۴-    طولانی ترین مصاحبه مطبوعاتی امیرخانی مختص به گفت و گوی ایشان با من است در روزگاری که پای ثابت کیهان بودم. صفحات کیهان را در نظر بگیرید؛ ۲ صفحه کامل با رضا مصاحبه کردم.

۵-    حالا و باز هم صادقانه می خواهم به نکته ای اشاره کنم که بی ارتباط با کتاب جدید امیرخانی با عنوان “نفحات نفت” نیست. خوانده ام این کتاب را و بر این اثر رضای عزیز انتقادات اساسی دارم. اینجا اما حرفم چیز دیگری است. می خواهم بگویم وقتی جمهوری اسلامی در یک زمینه مثلا در زمینه همین نفت و کلا مسائل اقتصادی، منتقدی از جنس امیرخانی دارد، این یعنی بالا بودن کلاس کار جمهوری اسلامی. دشمنی مثل شیخ بی سواد همه جا مایه آبروریزی است. یعنی برای جمهوری اسلامی کسر شان است که یکی مثل شیخ تبدیل به نماد مخالفت با نظام شود اما وقتی امیرخانی با قلم خود با همان قلم که برای ما “داستان سیستان” را نوشت، به بخشی از امور نظام نقد وارد می کند، به این انتقاد، جدای از درست یا نادرست بودنش باید پز داد. من را همگان به تندی و تیزی در قلم می شناسند اما راقم همین سطور معتقد است بی رحم نباید بود. امیرخانی بر گردن ادبیات انقلاب اسلامی حق بزرگی دارد. به صرف یک کتاب و یک رای و یک راه و یک نقد نمی توان دست رد بر سینه امثال امیرخانی زد. من این نظر را درباره سید مهدی شجاعی و مجید مجیدی، جدای از رفاقت ایشان با پدر شهید خود دارم. مصداق بارز ظلم و تندروی این است که امروز شماری از جراید ما این عزیزان را بایکوت کرده اند و گویی با دشمن خونی خود طرف اند اما اگر کسی به من بگوید “ملاک حال فعلی افراد است” اتفاقا می خواهم بگویم حال فعلی این دسته از هنرمندان را با دوربین “سیاست” نمی تواند مشاهده کرد. باید از همان دریچه دل و منظر هنر و پنجره ادب وارد شد و نتیجه کار را دید. گاهی رفتار ما طوری است که انگار دوست داریم هل بدهیم افراد را دقیقا به آغوش دشمن. این کار اشتباه است. سران فتنه الان درست در آغوش دشمن اند و دیگر نمی شود آنها را کاری کرد اما با یک “نفحات نفت”، نویسنده “داستان سیستان” از عمار به زبیر تبدیل نمی شود. اینجا باید گشاده رو بود. اینجا باید رضا سرشار و احمد شاکری و محسن مومنی و بایرامی و دهقان و … را با یک چشم مشاهده کرد. اینجاست که باید هوای جذب حداکثری را داشت. اینجا باید خدا را بابت نعمت آقای “قصه ظهر جمعه” سپاس گفت و دعا کرد که مجیدی از پس کار سنگین و بزرگ فیلم دوران کودکی حضرت رسول اکرم به صحت و سلامت بیرون بیاید. اینجا باید قدردان نعمتی به نام “قزوه” بود و در عین حال مثل “آقا” سعه صدر داشت که اینجا صنف هنرمندان است نه صف سیاست بازان. هنرمند جماعت که نه، لااقل جماعت هنرمند متعهد حتی اگر دروغ می گوید به راست می زند و حتی اگر از جمهوری اسلامی انتقاد می کند راه دوری نمی رود. “نفحات نفت” را امیرخانی جدای از اینکه چه نوشته، مهم این است صادقانه نوشته و “داستان سیستان” را هم صادقانه نوشته بود. شرف دارد صداقت به حسادت و صراحت به سیاست و صمیمیت به ریاست و حب ماه به عشق جاه. امیرخانی عاشق آقاست. حالا بگذار به احمدی نژاد انتقاد داشته باشد. امیرخانی عاشق تفت انقلاب اسلامی است. حالا بگذار به نفت جمهوری اسلامی انتقاد داشته باشد. این حق را از امیرخانی نگیریم و این افتخار را از نظام، که اگر قرار است دشمن ما کروبی باشد و با بی بی سی مصاحبه کند، بهتر است منتقد نظام، امیرخانی باشد و با خودمان گفت و گو کند.

***

آری، رضای عزیز! من هم معتقدم خیلی ارزان می شود سفر کرد. روزگار مجردی تمام عشقم جاده چالوس بود. اما چرا تیتر این متن شده “امام زاده چالوس”؟ “امام زاده چالوس” چیزی است بر وزن “امام زاده داوود” و خلق این تعبیر از جانب من (خدایی اش تا الان کسی را ندیده ام از امام زاده چالوس استفاده کرده باشد) به یک دروغ بر می گردد؛ به زمانی که همه جفت بودند و ما تک. به زمان جفتک پرانی های ایام جهالت. قصه جالبی دارد برای خودش:

و أوحینا إلی أم موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی إنا رادوه إلیک و جاعلوه من المرسلین
تازه رانندگی یاد گرفته بودم و برای اولین بار به سرم زده بود بروم جاده چالوس. به چند تا از بچه ها آمار دادم و با کله آمدند. قرار ما این بود که تا تونل کندوان برویم و آشی بخوریم و برگردیم اما به خود که آمدیم دیدم روز سوم حضور ما در شمال است! هر بار که مادرم زنگ می زد کجایی، یک چیز می گفتم و می گفتم که مثلا خانه یکی از بچه ها تشریف داریم. البته در شمال رفته بودیم خانه یکی از دوستان اما دروغ که شاخ و دم ندارد! تا اینکه روز سوم مادرم قسم داد که؛ “راستش را بگو، کجایی؟ از پشت تلفن صدای طبیعت می آید؟!” دیدم این تو بمیری، از آن تو بمیری ها نیست. این بار چیز دیگری سر هم کردم و گفتم: راستش خانه یکی از بچه ها بودیم تا امروز و امروز آمده ایم امام زاده داوود. مادرم گفت: هر قبرستانی هستی تا یک ساعت دیگر می آیی خانه. آن زمان خانه ما محله “شهران” بود؛ شمال غرب تهران و با امام زاده داوود فاصله ای نداشت. مادرم گفت: از امام زاده داوود تا خانه فوقش یک ساعت راه باشد. همین الان برگرد. چشمی گفتم و تلفن را قطع کردم و دو دستی زدم بر سرم! حالا باید چه خاکی بر ملاجم بریزم؟ من در شهر “فومن” بودم و رفته بودم ییلاق این شهر یعنی “قلعه رودخان” که عجب جای دنج و باصفایی است. دعوا دارند مورخین درباره قدمت این قلعه. از ۵۰۰ سال تا ۱۰۰۰ و اندی سال پیش بینی کرده اند قدمت اینجا را. بگذریم که نگهبان قلعه رودخان می گفت؛ اینجا از تخت جمشید هم قدیمی تر است! یعنی که یعنی! و این یعنی که من باید از ییلاق شهر فومن تا شهر تهران را در عرض یک ساعت می آمدم! نشستم پشت ماشین و رانندگی کردم عین شوماخر که دیدم ۵ ساعت بعد در تهرانم. آن زمان این مسیر حداقل ۷ ساعت راه بود. به خانه رسیدم و دروغ پشت دروغ که در ذهنم ردیف کرده بودم؛ رفتم بچه ها را برسانم، گیر کردم در ترافیک. ماشین در پیچ جاده امام زاده داوود خراب شد. حال یکی از بچه ها بد شد، بردیمش درمانگاه. یا اینکه اصلا راستش را بگویم؛ خلاص اما مادرم اصلا به روی خودش نیاورد. به روی خودش نیاورد تا همین پارسال. چند روز بعد از اینکه از حالت کما خارج شدم و از بیمارستان مرخص شدم، مادرم که داشت کمپوت سیب به من  می داد، گفت: “در قرآن که آمده خدا به مادر موسی وحی کرد، خدا اگر به خیلی از مادران وحی نکند، لااقل به دل شان می اندازد که مثلا بچه شان کجاست. باور کن وقتی گفتی داری می ری با بچه ها فوتبال، یقین داشتم به جای فوتبال، داری می ری در این درگیری ها. به دلم هم افتاده بود برایت اتفاقی می افتد. یعنی غافلی پسر، وقتی از خانه زدی بیرون و نشستی ترک موتور برایت چند تا آیت الکرسی خواندم. یا مثلا روزی از روزها که با دوستانت رفته بودی امام زاده داوود، تو امام زاده داوود نرفته بودی، رفته بودی امام زاده چالوس! یادت هست؟ راستی کمی از آن سفر برایم تعریف کن ناقلا. خوش گذشت؟ کدام شهر شمال رفته بودی؟ حالا بی ما دیگه؟”

***

  • بگذار کمی گریه کنم

آن ریکاوری که روزی گفتم استراحت بود اما نه به معنای راحتی که به معنای آماده تر کردن جسم و جان برای نبردهای جانانه. چیزی از جنس بازگشت رزمنده ها به دوکوهه بعد از عملیات. یعنی خودت را خوب بسازی برای جنگ بعدی. راستش در سفر حج که فکر می کردم برایم بهترین ریکاوری باشد، اینگونه نشد. حج برای من بیشتر نوعی خودسوزی بود تا خودسازی. یعنی که جمله معروف آوینی؛ “بمیری پیش از آنکه بمیرانندت”. سعی کردم بمیرم در این سفر و خود را بسوزانم. حج نوعی مرگ است یا بهتر بگویم نوعی برانگیخته شدن. یعنی خدا در حج به آدمی این فرصت را می دهد که بمیرد اما سرش بعد از بلند شدن به سنگ لحد نخورد، بلکه نگاهش گره بخورد به حجرالاسود. نوعی مرگ که بعدش باز هم فرصت زندگی در همین دنیا را داشته باشی. که در حج آدمی خانه خدا را زیارت می کند و در مرگ خود خدا را. بگذریم. هفته پیش رفتم شمال از راه جاده چالوس. مقصد ما شهر کلاچای بود. منزل یکی از اقوام. اگر نه به سبب و نسب که به گردش روزگار. به شدت منتقد اینگونه شمال رفتن جوانانم. کدام گونه؟ توضیح می دهم. اینکه به شمال بروی و خانه ای اجاره کنی و چند باری هم بروی دریا و چند تا بوق هم در تونل کندوان بزنی و هیچی به هیچی. حداقل آنهایی که مجرد هستند توصیه دارم برای شان درباره همین جاده چالوس. مفت از دست ندهید این جاده را. یک هفته هم برای ماندن در حاشیه این جاده کم است و چه بهتر که شبها به جای خانه اجاره ای در چادر مسافرتی بخوابید که صفایش بیشتر و قیمتش کمتر است. ابتدای این جاده جایی است به نام شهرستانک. یعنی از کرج به سمت شمال می شود سمت راست جاده. نزدیکی های سد کرج است و بسیار جایی دنج. حتما یک روزی در این شهرستانک بمانید و با مردمان بومی آنجا سعی کنید رفیق شوید. کوه های اطراف شهرستانک را از دست ندهید. آنقدر لازم نیست حالا کوهنورد حرفه ای باشید. صعب العبور نیست. بعد هم جایی نزدیکی سیاه بیشه، روستایی هست به نام “ولی آباد” که نماز خواندن در مسجد این روستا خیلی صفا دارد. من در یکی از مسافرتهای شمال در عهد مجردی ۳ شبانه روز در این روستا ماندم و خدا عالم است که چه پخته شد این خامی. اینکه نان بخوری از تنور داغ خانه ویلایی و در عین حال ساده پیر زنی که مادر شهید است. این روستا قبرستان با صفایی هم دارد و چند تایی هم شهید اهالی اینجا تقدیم اسلام کرده اند. بعد هم جای دیدنی دیگری که من در سفرهای ماضی به جاده چالوس رفتم روستای “الیت دلیر” بود. این روستا از پایین به بالا سمت چپ جاده چالوس است و این منطقه حاشیه ای جاده چالوس خودش به تنهایی هم ییلاق دارد و هم قشلاق. فصل سرد سال معمولا اهالی اینجا می آیند در حاشیه جاده جایی به نام “واسپول” منزل می کنند که با خود جاده چالوس فقط چند دقیقه فاصله دارد اما در فصل گرما اهالی می روند در شمال این حاشیه که روستای الیت دلیر  قرار دارد که حدود ۲ ساعتی راه می شود و چه هوای خنک و مطبوعی دارد. هم اینجا و هم راه دیگر این آبادی که به “انگوران” و “گیجان” ختم می شود. این را هم بدانید بد نیست. عده ای خوش ذوق به این روستا می آیند و در منتهی الیه این روستا ماشین خود را چند روزی به امانت نزد  اهالی می گذارند و خود دل به دامن طبیعت می زنند و فقط با ۳ ساعت پیاده روی و نه کوهپیمایی می رسند به شهر طالقان. یک بار من این کار را کردم و چه صفایی داشت. یعنی از وسط کوههای جاده چالوس بعد از ۳ ساعت پیاده روی، سر از شهر زیبای طالقان دربیاری، خیلی عالی است.  امتحان کنید؛ به تجربه کردنش می ارزد.  خیلی ارزان می شود مسافرت کرد به قول رضا امیرخانی. در اولین سفرم به روستای الیت دلیر، رفتم خانه مادر شهید درخشیده که امین چیذری هم همراهم بود. یک مادر شهید می نویسم، یک مادر شهید می خوانی. بنازم ناز صدای ولایت را که تا هر آبادی کشیده شده است. این مادر شهید کمی تا قسمتی با فقر دست و پنجه نرم می کند اما هر بار که نامی از مولای خوبان حضرت سید علی برده شد، باید می بودی و قطرات اشک را در چشمانش می دیدی. حکایت جالبی هم دارد مراسم شهید این مادر پیر. فقط این را بگویم که دست تنگی اجازه نمی داد این مادر برای پسر شهیدش مراسم بگیرد اما در عالم خواب می بیند پسرش را که می گوید؛ مادرم! غصه نخور. برای من مراسمی بگیر. فردا گوزنی می آید در جاده و این را خدا برای تو می فرستد تا قربانی کنی و برای من مراسم بگیری. فردای این روز مادر این شهید و دایی شهید در جاده کلاردشت با یک وانت مشغول تردد بودند که دیدند گوزنی آمد وسط جاده و راه را بست. کمی معطل شدند و بعد با کمک شانه خاکی جاده به مسیر خود ادامه دادند اما در پیچ بعدی جاده باز هم سر و کله این گوزن پیدا شد و اینگونه شد که مادر شهید داوود درخشیده یاد خواب دیشب خود افتاد. به برادر خود گفت: تو فقط در عقب وانت را باز کن و کاری ات نباشد. دایی شهید هم همین کار را کرد و گوزن آمد و عقب وانت جا خوش کرد. همه اهالی محل به درستی این واقعه صحه می گذارند و حتی مادر شهید درخشیده به یادگار، شاخ این گوزن را نگه داشته در گوشه اتاق کوچک خانه اش که بی شباهت به حسینیه محقری نیست … بگذار من کمی گریه کنم تا مابقی حرفها … “ای شهید، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای. دستی بر آر …”. به قرآن شهدا زنده اند. ولله شهدا هوای ما را دارند. شهدا خیلی با معرفت اند. باز هم خاطره ای بگویم از همین شمال و همین شهدا. سالها پیش پدر و مادر بابا اکبر یعنی همین پدربزرگ و مادربزرگ ما رفته بودند شمال به قصد تفریح که شباهنگام در جاده “ماسال” راه را گم می کنند. نیمه شب می رسند به یک روستا و پدربزرگ که دیگر نای رانندگی نداشت ماشین را خاموش کرد تا بلکه صبح شود و نور خورشید راه را در آن تاریکی نشان شان دهد. لحظاتی بعد خانمی به شیشه ماشین می زند که بیایید منزل ما. اینطوری خوب نیست. تا فردا صبح ما یک کلبه درویشی داریم. یک شب را بد بگذرانید. سخن کوتاه کنم. پدربزرگ و مادربزرگ ما می روند خانه این خانم و دقایقی بعد که مرد این خانه وارد می شود، بی مقدمه می گوید؛ شما پدر و مادر شهید اکبر قدیانی نیستید؟ جواب می شنود که آری. این مرد دوباره می گوید؛ من سالها پیش با فرزند شما در حوزه هنری و کارخانه ایران کاوه رفیق بودم. شلوغی تهران روی مخم بود و آمدم شمال. دیشب خواب اکبر را دیدم که گفت: فردا مادر و پدر من در این دیار غریب هستند. به خانه ات راه شان می دهی؟ … بگذار کمی گریه کنم تا مابقی حرفها.

  • به جای مگس، زنبور باشیم

بر خلاف دیگر دوستان وقتی یکی از من بپرسد از شمال چه خبر؟ به جای اینکه بگویم بد حجابی غوغا می کرد، از آرامش دریا، شکوه جنگل و خنکای نسیم صبحگاهی جاده کلاردشت به عباس آباد سخن می گویم. خواهش می کنم این سطور را سیاسی نخوانید. من به همان اندازه که با اصل گشت ارشاد موافقم، از آرا و عقاید امثال مشایی نگرانم. حرف من چیز دیگری است. خصلت مگس داشتن کفران نعمت خداست. برخی از ما به جای آنکه زنبور باشیم و روی گل بنشینیم، قناعت کرده ایم به مگس بودن و نشستن روی گه. یعنی که فقط نیمه خالی لیوان را می بینیم. یعنی که غیرت ما بوی تعصب بیجا می دهد. منظورم بیشتر ما آقایان است. همه فکر و ذکر ما شده حجاب خانم ها. اتفاقا در این سفر من به کرات دیدم جوانانی از مرد و زن که داشتند در دل طبیعت نماز اول وقت می خواندند. بیاییم خوبی ها را هم ببینیم. نسل جوان ما همین نسل اعتکاف، همین نسل ۹ دی، همین نسل شب های رمضان الکریم است. جز این است؟ حالا گذشته از اجتماع، در محیط خانه و خانواده هم ما معمولا غیرت الکی خرج می کنیم. به حجاب خواهر و مادر خود، به ناموس خود بسیار حساس هستیم، اما وقتی چشم خودمان به جمال عروسکی روشن می شود، با همان چشم، شکار می کنیم! خدایی غیر از این است؟ برخی از دوستان آنقدر ریز از جزئیات حجاب بد عده ای از زنان انتقاد می کنند که آدم می ماند وقت خیره شدن، چقدر دقیق چشم شان کار می کرده! باز هم می گویم من اینجا از موضع اخلاق و نه سیاست، دارم حرف می زنم. با نگاه مردانه نمی توان مشکلات زنانه را حل کرد. سیاسی کردن موضوع بدحجابی هم چیزی را درست نمی کند و از طرفی بدحجابی فقط مقوله ای مختص به خانم ها نیست. من در این سفر اگر قرار است نقاط منفی را ببینم اتفاقا معتقدم بی حیایی عده ای از مثلا مردها بیشتر از بدحجابی عده ای از خانم ها بود. بگذریم که بیشتر از این ادامه بدهم برایم گله به گله کامنت می آید که داداش حسین فمنیست شده!

  • شیخ بی سواد در “پلرود”

از جاهای بکر شمال که کمتر دستخوش فکر کج آدمی زاد شده، جایی است که الان آمارش را به شما می دهم. از سمت شرق به غرب، اولین شهر استان گیلان چابکسر است و بعد کلاچای. کلاچای بخشی است با ۲ شهر واجارگاه و کلاچای. از کلاچای به طرف جنگل که حرکت کنی، می رسی به بخش رحیم آباد. کمی آن سوتر از رحیم آباد، املش قرار دارد که اگر نه بهترین که بیشترین چای منطقه مال همین جاست. بهترین چای هم بی شک چای لاهیجان و فومن است. لطفا هنگام نوش جان کردن چای شمال به مزه اش کاری نداشته باشید. به این فکر کنید که بعد از نوش جان کردن، به اعصاب شما آرامش می دهد. عطر و طعم و مزه را ما امروزه فدای اصل چای کرده ایم و این هم کفران نعمتی دیگر است. و اما رحیم آباد را که تمام کنی و باز هم به طرف جنگل حرکت کنی، می رسی به منطقه اشکورات و جاده اشکور. در این جاده منطقه ای هست به نام “پلام”. پلام رودخانه ای دارد به همین نام که بخشی از رود “پلرود” است که به دریا می ریزد. آب تنی کردن در این رودخانه را به خصوص در بخش پلام از دست ندهید که به کوری چشم سران فتنه صفایی دارد برای خودش. یعنی جان می دهد این شیخ بی سواد را بیاندازی داخل پلرود و بعد به او بگویی؛ حالا اگر مردی با بی بی سی مصاحبه کن و البته شیخ در پلرود باید مراقب خودش باشد. بالاخره خطر تعرض همه جا شیخ را تهدید می کند. در این نواحی “سفید آب” هم هست که بی واسطه از چشمه کوه های اینجا بیرون می آید و امروز آب شرب کلاچای و رحیم آباد و رودسر از همین سفید آب تامین می شود. دیگر نکته اینکه اگر این سلسله کوه منطقه اشکور را تا آخر بالا بروی، می رسی به جایی که دیگر جاده خاکی می شود. اینجا ماشین شاسی بلند به کار آدمی می آید تا با ۲ ساعت رانندگی در جاده خاکی، سر از شهر الموت قزوین در بیاوری. یعنی رسیدن به شهر قزوین بدون استفاده از بزرگراه قزوین – رشت که می گویند خیلی خوش منظره و زیباست اما ما کجا و ماشین شاسی بلند کجا؟ و اما این رودسر که نوشتم “قم شمال” است. حوزه علمیه ای دارد قدیمی با نزدیک ۱۰۰ سال سابقه. خانواده شهیدان جنیدی، پدرشان روزگاری امام جمعه همین شهر رودسر بود که الان به رحمت خدا رفته اند. من در کتاب “نه ده” چند باری نام از مادر شهیدان جنیدی برده ام. ۴ شهید این مادر محترمه تقدیم اسلام کرده و “آقا” در وصف پدر این شهیدان همین بس که فرموده: “ایشان از اولیاء الله بود”.

  • در دیار سبلان

از شمال رفتن به اردبیل و دیدن دریاچه شورابیل هم برای خودش لذتی دارد. آدمی در “گردنه حیران” واقعا حیران می ماند از قدرت خدا در خلق زیبایی های باشکوه. در آفرینش کوه. فقط این را بگویم و رد شوم که برای رفتن به انزلی و بعد آستارا و اردبیل لزومی ندارد حتما از شهر رشت رد شوی. بعد از لاهیجان می توانی ماشین را بیاندازی سمت آستانه اشرفیه و لشت نشا و کیاشهر و خلاصه به انزلی برسی بی نیاز از درگیر شدن با ترافیک شهر رشت. نرسیده به اردبیل شهر “نمین” قرار دارد که عسل اش معروف است اما همین عسل را بد نیست اگر بدانیم چگونه تولید می شود. عسل به روایتی استفراغ زنبور عسل است و به دیگر روایت مدفوع هاچ زنبور عسل. این دیگر عجب خدایی است. حضرت ابوتراب در نهج البلاغه از عسل به عنوان بهترین و مغذی ترین ماده غذایی نام برده و همه پزشکان در یک کلام، عسل را “شفا” می دانند و تو اگر نیک بنگری در همین عسل کافی است قدرت خدا را ببینی و ببینی که شیرین ترین ماده غذایی را از چه چیزی آفریده. همین جا لعنت باید فرستاد بر همه منکرین خدا از اول تا آخر و اما در اردبیل، سری هم زدیم به آرامگاه شیخ صفی الدین اردبیلی که بی شک شیخ زاهد گیلانی که در لاهیجان مقبره دارد استادش بوده. این شیخ صفی را می شود پدر معنوی سلسله صفویه هم خواند. من با تمام ارادتی که به دکتر شریعتی دارم معتقدم دکتر در کتاب “تشیع علوی – تشیع صفوی” اغلب حرف حساب زده اما در شناخت مصادیق دچار اشتباه شده. دوران صفویه دوران باشکوهی بود از پیوند دین و دولت. یعنی که شاه عباس از پادشاهی فقط زورگویی و قلدری و احیانا خانم بازی اش را بلد نبود. او آنقدر عقل داشت که زمام امور را بسپرد دست فقهای مجتهد و علمای دین. حالا اینکه گاهی نان اهل بیت را می خورد و دم از “علی” می زد، این نه اشکال کار شاه عباس که اتفاقا نقطه قوت زمامداری اوست و مگر ما جز این است که هر نانی می خوریم از صدقه سر علی و اولاد علی است؟ اینکه دکتر گفته؛ “ما باید نان دنیا را بخوریم و برای دین کار کنیم، نه اینکه نان دین را بخوریم و برای دنیا کار کنیم”، حرف حکیمانه ای است اما مصداق آن، سلسله به قول دکتر ولایتی؛ جلیله صفویه نیست. بگذریم. بعد از اردبیل رفتیم “سرعین” و آب گرم “گاومیش گلی” که طبیعی ترین آب گرم اینجاست اما خدایی اش زمستان بیشتر فاز می دهد رفتن داخل آب گرم این حوضچه سر باز. یک مقدار هم اگر پولی که از ملت می گیرند خرج نظافت این آب گرم ها کنند، ثواب دارد! خود آب گرم بسیاری از امراض را دفع می کند و آب اش الحق که شفاست اما کثافت رختکن و دم پایی های پاره اگر بگذارد. هر چند که “یا من اسمه دوا و ذکره شفا” فقط حب حسین است.

  • ماه یعنی حضرت آه، یعنی خامنه ای

در رانندگی ماشین آدم گاهی به طرف شانه خاکی جاده برود، بهتر از این است که خود آدمی برود سینه قبرستان. این اصل را در رانندگی رعایت کنید، به خصوص وقتی که دارید با ماشین جلویی شاخ به شاخ می شوید. و اما یکی از بهترین سواحل شمال، ساحل “حسن سرا” حد فاصل کلاچای و رودسر است که نه پولی است و نه شن هایش آنقدر نرم و ریز است که موقع بیرون آمدن از دریا اذیت شوی. ماشین را هم می توانی تا یک متری ساحل دریا ببری و اما شب نیمه شعبان با جناب باجناق و نوه همین جنیدی بزرگ که فرزند شهید حمید جنیدی است دل را زدیم به دریا و نیمه شب آمدیم شنا کنیم و خودمان را با آب و سکوت و شب و عشق و ماه و ستاره ها و اوج و موج آشنا کنیم. تا به حال ماه را این همه زیبا ندیده بودم و ستاره ها را این همه نورانی و زیاد. خودمان در آب بودیم و نگاه مان به آسمان. جسم مان ماهی بود و جان مان پرنده و برگ برنده مان دریا بود و آسمان. در روی امواج دریا خوابیده بودم و چشم از ماه بر نمی گرفتم و دیدم که ماه در شب همان اختیارات خورشید را دارد در روز. یعنی شاید گرما و نور خورشید را ماه نداشته باشد اما آنقدر ستاره دور و بر خود دارد که از پس تاریکی برآید و دیدم که الحق وقتی شب باشد و قتی دوران غیبت باشد و وقتی مهدی نباشد، این حضرت ماه، نائب بر حق خورشید است. به ماه نگاه می کردم که چه کامل بود. نقصی ندیدم در ماه و دیدم که چه بزرگ آبرویی دارد نزد ستاره ها و دیدم که ماه چه زیبا گفت خطاب به خورشید که؛ “این آبرو را هم خود شما به ما داده ای”. دیدن ماه، نگاه به دریا، خیره شدن به ستاره ها، دل زدن به دریا، چشم دوختن به آسمان، عبادت ما پروانه هاست و باز هم به ماه نگاه می کردم و می دیدم که انگار ستاره ها دارند دور ماه طواف می کنند و وقتی آن همه ستاره را گرد ماه دیدم خدا را شکر گفتم که ما اهل کوفه نیستیم. ما شکوفه های گل یاسیم. پر از احساسیم. عاشق عباسیم. خواستم بشمارم ستاره ها را. عدد کم آوردم و همانجا به دشمنان خامنه ای گفتم: بیشمار ماییم. شما غلط کردید بیشمارید. شما بی شعارید. بی شعور. بی عار. شما به جای طواف گرد ماه، لیاقت تان همان شب پرستی است. شب و ظلمت و تاریکی و خفاش با شما، ماه و نور ماه و عشق ستاره ها با ما. و باز به ماه نگاه کردم و دیدم تنها گناه ماه این است که بی خورشید قبول کرده رهبر ستاره ها باشد. یعنی منت گذاشته بر سر ما. یعنی افتخار داده به ما. خدا را در همان دریا شکر گفتم بابت نعمت ولایت و بابت مصداق این نعمت، رهبر عزیزمان خامنه ای. و همین طور خیره شده بودم به ماه که دیدم اگر شب بود و ماه نبود، شب پرستان، “نور” را سر می بریدند و فهمیدم اولین کسی که بابت رهبری خامنه ای به ایشان دست مریزاد می گوید مهدی فاطمه است. اولین سپاسگزار مولای ما، پادشه خوبان است. و دیدم که بیشترین آه را از فراق خورشید همین جناب ماه می کشد و دیدم که خداست آنکه بر سر مولای ما دست می کشد. خدایا شکرت بابت تحقق این شعار؛ “دست خدا بر سر ماست، خامنه ای رهبر ماست”. آری، خامنه ای رهبر ماست. هر کس به کسی نازد، ما هم به علی نازیم. تمام هستی ما خامنه ای است. عشق ما مستی ما خامنه ای است. با خامنه ای ما دنبال هیچ واسطه ای برای مهدی نمی گردیم. الکی عده ای خودشان را به خورشید وصل نکنند. عامل اتصال ستاره ها به خورشید فقط و فقط جناب ماه است. از ماه کسی نزدیک تر به خورشید نیست. و باز دیدم که ماه چقدر زیبایی داده به آسمان. ماه نباشد ما کجا می توانیم آسمان را ببینیم؟ گفت: “به علی شناختم من به خدا قسم خدا را”. و باز دیدم که بی ماه، هیچ راهی به الله ختم نمی شود که اگر در روز، قطب عالم امکان حضرت خورشید است، در شب، قطب نمای راه ما سرانگشتان جناب ماه است. ای شب! هر چه می خواهی تیره تر باش و ای لیل! هر چه می خواهی تاریک تر. ماه ما چون عباس نگهدار اوست، همه ظلمات تو را یک تنه حریف است. گفت: “آمریکا، آمریکا، تو با سلاح تزویر، ما با سلاح ایمان بجنگ تا بجنگیم”. ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن، بروند بمیرند که عمرا از پس این ماهپاره علوی تبار ما برآیند. تا ما ماه را داریم، روزگار شب پرستان سیاه است. یک بار نوشتم؛ ما این بار منتظر نمی مانیم تا محرم گردد. عاشورا را جلو می اندازیم و یک مو ز سر علی اگر کم گردد، سرتان را می گذاریم روی سینه تان. به امتحانش می ارزد. ما بدمان نمی آید شما را لااقل در یک جا بی شمار کنیم؛ در جهنم!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. جاهد می‌گوید:

    می بینم که خودم اولم

    آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    حالا برم بخونم ………………

  2. آیه می‌گوید:

    داداش اتفاقا من میخواستم بگم ما ماه مبارک هر شب میایم اینجا مهمونی بعد از افطار.

  3. آیه می‌گوید:

    “””نه، رقیه خرافه نیست. هیچ خرافه ای اینقدر دوام نمی آورد.”””

  4. مجنون می‌گوید:

    سلام
    ممنونیم داداش
    یا حق

  5. آیه می‌گوید:

    خصووووووووووووووووووووصی
    نیمه شب هم چراق(غ؟) اینجا

  6. ya zeinab می‌گوید:

    سلام داداش هر جا هستی میدونیم قلبت برای مولایمان و نائبش میتپد. سالم و شاد باشی. داداش اون چراق رو عوض کنی( چراغ) خوب میشه ها نورش بیشتر میشه!!
    داداش حسین: ما که آخرشم نفهمیدیم چراق را با کدام ق می نویسند! الاغ را فهمیدیم، چراق را نفهمیدیم!!

  7. آیه می‌گوید:

    این نوشته ادامه دارد و در ادامه به اعضای خانواده ام به همه “قطعه ۲۶″ ی ها خواهم گفت این چند روز کجا بودم …

    داداش حسین نگران شدیم حالا هرجا بودید خدارو هزار بار شکر الان اینجایید.

  8. خادم الشهدا می‌گوید:

    ایییول یه پست جدید.
    الان با کله میرم می خونم. داداش حاجی.

  9. جاهد می‌گوید:

    خووووووووووووووووووووووووووووووووووندم …………

    بابا بالاخره یکی اسم ما رو هم آورد . فکرشو بکن ……

    اسم ما هم رفته تو متن یکی از پستهای پربیننده ترین وبلاگ دنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    آی دنیااااااااااااااااااااااا .

    یا علی .

  10. مرتضی می‌گوید:

    الان داشتم تو پست قبلی کامنت میذاشتم………

    الهم صل علی محمد و آل محمد. حاجی عطر قلمت کل قطعه رو گرفت. انشاء الله قلمت پر توان و در خدمت اسلام باشه
    یا علی

  11. مرتضی می‌گوید:

    الان داشتم تو پست قبلی کامنت میذاشتم………

    اللهم صل علی محمد و آل محمد. حاجی عطر قلمت کل قطعه رو گرفت. انشاء الله قلمت پر توان و در خدمت اسلام باشه
    یا علی

  12. سحر می‌گوید:

    فخرم اینه تو دنیا که دلم با رقیه اس…سبب خلقت من گفتن یا رقیه اس

    سلام
    هر کجا بودید خوبه که سلامت برگشتید…اون بنده خدا با همه تندی راست گفته!…بی خبر نزارید جماعتو لطفا.
    خوب شد این شعری که دیوونه داداشی نوشته رو گذاشتید وگرنه من نمیدیدم…..ممنون از ایشون به خاطر این همه صفا و معرفت!

  13. خادم الشهدا می‌گوید:

    داداش ما ازقلم افتادیم؟
    یا اصلا جزء قلم نیستیم؟
    داداش حسین: شما سالاری. به خدا من این شعر را نگفتم ولی اگر من می گفتم حتما “خادم الشهدا” را می گذاشتم اول شعر. این نام هماره برازنده ات باد.

  14. ya zeinab می‌گوید:

    داداش هرجور خودت صلاح میدونی همون درسته! اما فکر کنم چراغ یه نموره نورش بیشتر از چراقه! میدونی داداش نمیدونم چرا اما این “غ” همچین باکلاستر از “ق” میزنه!

  15. خادم الشهدا می‌گوید:

    عیبی نداره ما همین که میایم اینجا و پستهای با حالتون رو می خونیم برامون اکتفا میکنیم.آخه ما اصولا کم توقع هستیم داداش حاجی.

  16. خادم الشهدا می‌گوید:

    داداش حاجی این ۶ تا خط آخری عجب قشنگه. خداییش چه زیبا این کلمات رو کنار هم جا میدی.اجرت با رقیه ۳ ساله.انشا الله

  17. آبجی زهرا می‌گوید:

    سلام…
    به نظرم رفته بودین ریکاوری تا با خیال راحت نامه رو بنویسید..
    مگه نه؟؟؟؟
    داداش حسین: ای بابا! شما هم ول کن اون نامه نیستیا!

  18. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام.
    حالا اینکه متنتون قشنگ بود و ای وای کجا بودید و این حرفا باشه، من یه عذر خواهی بکنم از دیوونۀ داداشی. حسابی از شما عذر می خوام و امیدوارم ببخشید که شعرتونو نخوندم. اینو نه به خاطر حرفی که آقای قدیانی زد که واقعاً به خاطر اینکه ذوقت نادیده گرفته شد می گم. خوب البتّه حق بدید به ما. بین اون همه کامنت این یکی گم شده بود، در ثانی نبودن صاحب وبلاگ همه مونو دپرس و کلافه کرده بود و حوصلۀ خوندن کامنت نداشتیم.
    ولی بی اغراق یه چیزی بگم؟ اینو از ته قلبم می گم. شعرت برا من خیلی خاطره انگیز بود و خاطره های خیلی زیادی رو برای شخص من زنده کرد. یکی خاطراتی که از این وبلاگ دارم و یکی هم خاطراتی که…
    یادش به خیر، فکر کنم سال ۸۴ یا ۸۵ بود. باشگاه رادیو جوان کلاس نویسندگی طنز برگزار کرده بود و استادمون، یکی از اساتید مسلّم طنزنویسی، استاد نادر ختایی بودند.(ان شاءالله هر جا و مشغول هر کاری هستند موفّق و سلامت باشند!!!)جلسۀ آخر این کلاس یه شعر خود استاد در وصف کلاس و شاگردا سرودن یه شعر هم جمعی از بچّه ها به صورت گروهی. خیلی قشنگ بود. حالا مدل این شعر هم دقیقاً عینهو همونیه که بچّه های کلاس سرودن. خیلی برام خاطره انگیز بود. متشکّرم.

  19. ترنم می‌گوید:

    سلام.چه عجب که اومد بالاخره.بیکار مونده بودیم چند روزا!!هی میومدیم قطعه ۲۶ ضایع میشدیم،میرفتیم.

    متنتون هم مثل همیشه زیبااااا بود.

    موفق باشید.

  20. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام بر حسسسسسسسسسسسین*

    ممنون داداشی جونم از اینهمه لطف …
    شرمنده شدم اساسی!
    یه تشکر هم بابت دستکاری قلم مبارک، که حالشو بردم فضایی!

    فقط داداشی ببخشیدا شرمنده ! خط آخر شعر ، باید باشه :” بگن : یعنی که یعنی!!”
    داداش حسین: من از شما ممنون و حسابی متشکرم. برم ببینم، چشم!

  21. مادر حسین فدایی رهبر می‌گوید:

    منم دلداده ی ماهم ندانی؟ مرا در شعر تو نبود مکانی؟
    منم ام حسین قربان رهبر بداده در ره جانان جوانی
    داداش حسین: به دیوونه داداشی بگویید. من بی گناهم!

  22. فاطمه محمدی می‌گوید:

    آقا جان نیا!!

    ……….ادامه مطلب را در “بصیرت بسیجی” مطالعه بفرمایید.

    یا علی

  23. سجاد می‌گوید:

    سلااااااااااااااااااااام
    تا حالا کجا بودی داداش؟یه وقت دوباره بی خبر ول نکنی بری . گفتیم خدای نکرده یه چیزی شده .

  24. طاهره فتاحی می‌گوید:

    دفاع سیخکی ات از ولایت، منو کشته حاج حسین…

  25. خادم الشهدا می‌گوید:

    داداش راستی یادت نرفته که؟ ما همچنان منتظریما.؟

  26. خادم الشهدا می‌گوید:

    هههههههههههاااااااااااا یه نفس راحت کشیدم و مطمئن شدم که یه نیم نگاهی هم به کامنت ما میندازی داداش حاجی.
    بالاخره یه جواب ازتون گرفتم.

  27. پرستو می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی ممنون از متن زیباتون حالا زودتر بگین کجا بودین که من یکی که دارم از کنجکاوی میمیرم

  28. طهورا می‌گوید:

    سلام علی آل یاسین

    بیا مولا بیا … که برای آمدنت زود هم دیر است! بیا که جانمان به لب رسید و هنوز جام به لب نرسیده است! … بیا و بنوشان جام عطش ِ عشق را …. بیا مولا …. بیا

    اگرچه اولین “طهورا” و ” صفورا”ی تاریخ عشق و شهیده ولایت ، دختران غریب سردار عشق بودند که مظلومانه و غریبانه در زیر بوته های خار در غروب دلگیر عاشورا در آغوش یکدیگر جان باختند (و بمیرم برای دل بیتاب زینب…چه کشیدی بانو؟!) …. و این غربت هنوز ادامه دارد …. قربان رقیه سه ساله آقام بروم که هرچه داریم از برکت اشک هایمان بر مظلومیتش و دستان کوچک گره گشایش است…. اما به خدا طهورا و صفورا از رقیه جان هم مظلوم تر و غریبترند… چون کمتر کسی میشناسدشان و نامی از آنها میبرد.

    ممنون از دیوونه داداشی که شعر زیبایش را به نام “طهورا”ی حسین هم مزین کرد.
    و ممنون از داداش حسین که با نام رقیه باز اتش بر دل بیتاب ما زد… ممنون از داداش حسین خوب بسیجی ها که عشق به مولا و امام خامنه ای را جار میزند و دل ما را خنک میکند.
    دعایم کنید شاید خاک پای زینب گردم .
    یا علی

  29. ya zeinab می‌گوید:

    “آگاهی مناقصه”
    شعر جاماندگان!
    بدین وسیله از شاعرین قطعه ۲۶ خواهشمندیم شعرهای خود را با گنجاندن اسامی جاماندگان شعر” دیوونه داداشی” به داداش حسین جهت برنده شدن در مناقصه تحویل دهند!
    امضا:
    خادم الشهدا
    مادر حسین فدایی رهبر
    یازینب
    .
    .
    .
    توجه: جهت برنده شدن میتوانید اسم “سید احمد” را نیز اضافه کنید!
    باتشکر
    جمعی از جاماندگان

  30. سجاد می‌گوید:

    داداشی شما با حاج منصور صفا می کنی ما با قطعه ۲۶ و حاج حسین داداشی ………

  31. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام بر حسسسسسسسسسسسین*

    ممنون داداشی جونم از اینهمه لطف …
    اصلأ قابل داداش حسینم و بچه ها رو نداشت .
    شرمنده شدم اساسی!

    یه تشکر هم بابت دستکاری قلم مبارک، که حالشو بردم فضایی!

    فقط داداشی ببخشیدا شرمنده ! خط آخر شعر ، باید باشه :” بگن : یعنی که یعنی!!”‏

    ماورا ، ساندیس خور ، نسیم، سپید ، عمار ، یا زینب
    پرستو ، نازنین ، دانشجو، همسنگر ، نوری ، شب

    خادم شهدا ، رحیل ، خط شکن ، ستوده ، یاس
    زهرا رمضانپور ، امیر ، سلام ، یه دوست ، ناشناس

    داداشی جونم اگه ممکنه اضافه کنید، یه دنیا ممنون می شم.

  32. نیمچه مهندس می‌گوید:

    اون زمانی که به خاطر نماز خوندنم مسخره ام میکردند(که البته برای خود نماز هم نبود!) مقاله ی (سردار زمان شما فتو شاپ نبود)یه مقداری دید رو نسبت به من ملایم کرد!البته به نام شما و به کام ما! ولی دید خودم منفی شده!ایا این فعالیت ها راه به جایی میبرد؟

  33. جاهد می‌گوید:

    حاجی طبع شعر ها گل کرده ها .

    یک موضوع بدین مسابقه بزاریم .

    یک شعر گفته بودم تو اوج فتنه پارسال ولی هنوز منتشر نکردم .

    کم کم دارم وسوسه میشم …………………………………………….

    نگرش داشتم واسه سالگرد نه ده . مگر اینکه خلافش ثابت بشه .

  34. ریحانه می‌گوید:

    صدا میزند دست های التماس خسته ام تورا
    تو یک آسمان وازه ام داده ای
    چشمان خیس من تورا سروده اند: (اللهم ارنی الطلعه الرشیده)
    در این فضای منجمد و قندیل های آهنی احساس
    بی تو بودن تا کی؟
    به امید ظهور منتقم آل محمد (ع)
    سلام زیبا بودخسته نباشید التماس دعا دارم…

  35. ابراهیم می‌گوید:

    سلام
    خانمم هر شب سری به این وب سایت شما می زنه، خیلی هم تعریف نوشته های شما رو می ده. منم گه گاهی نوشته های جدیدت رو می خونم. امشب که داشت نوشته جدیدت رو می خوند و تعریفات از قطعه ۲۶ رو پز می دادی بهش گفتم نگران نباش این هم یکی مثل محمد نوری زاد طرفدار پر و پا قرص ولایت در کیهان می شه. گفت نه اینجوری هم نیست میگه تو حج دعا کردم اینجور نشم. گفتم یادته که تو دوران دانشجویی شما بسیجیای پر و پا قرص ولایت عاشق نوری زاد بودید. نوشته هاش رو می خوندید و تبلیغ می کردید. تو جاده دوستات می رفتن تهران همایش اونو همون نوری زاد رو می دیدند تو جاده، توقف می کردند با او هم صحبت می شدند. ازش راهنمایی برای ولایتمدار شدن و خدمت کردن می خواستند. اونم شما رو به خواندن زیارت عاشورا و صحیفه نور دعوت کرده بود. آخرش چی پارسال که این اتفاق ها افتاد، یه پسر داشت جوان بود و جویای نام، بازداشت شد و روز بعدش به خاطر بابا آزاد، بعدش چی نوشت نامه سمفونی ای کاش های من و …بگذریم. تظمینی نمی بینم که شما هم اینگونه نشوی، به خانم گفتم صبر کن پسرش ۲۰ ساله شود، صبر کن فتنه های جدید رو شود آنگاه قضاوت کنید درباره قدیانی و …. به هر حال قرار شد من برای شما بنویسم و بپرسم تظمین شما برای ضد ولایت نشدن همان زیارت عاشورا گفتن نوری زاد است یا راهی و منشی دارید که می توانید نگرانی را برطرف کنید؟! به هر حال از اینکه فعلا مردانه می نویسید و جسارت نوشتن دارید خوشم می آید. از اینکه واقعیات را از نگاه خود خوب به تصویر می کشید و آن هم برای امثال من پذیرفتنی است نیز خوشم می آید. اما یک سوال دیگر پای ولایت تا کی و تا چه هزینه ای خواهید ماند، حتی آنگاه که فرزندتان، جگر گوشه تان، دلبندتان بازداشت و زندانی و حتی مجازات شود آنگاه نیز هستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    داداش حسین: برادر من! آیا بهتر نیست به جای پیش بینی فردای من به فکر امروز و حال و روز خود باشید؟! کاش چند تا از این علامت سئوال ها را می گذاشتی جلوی بینی افرادی که جگر گوشه متهم به آشوبگری شان را “شهید” می خوانند! اما این را بدان: از ترس مرگ نوری زاد، داداش حسین بچه بسیجی ها هیچ وقت خودکشی نمی کند و این را هم بدان: به خاطر فردای طلحه، حماقت بزرگی است کوبیدن امروز عمار. خیلی ببخشید؛ فکر کنم همسر محترمه مرا بیش از شما شناخته باشند اما باز هم این را بدان: از تعداد خارج از عرف علامت سئوال های تان شک کردم که شما در آن روز مبادا به جای اینکه از بریدن من ناراحت شوی، خوشحال می شوی! و اما دو نکته را همیشه آویزه گوش قرار بده: ۱- ولایت فقیه هیچ نیازی به دفاع من و امثال من ندارد که حالا با بریدن ما بخواهد به این شجره طیبه خللی وارد آید. ۲- بگذارید من تصادف کنم بعد کروکی بکشید! شما اگر افسر هستی، ایست بده به الاغ طلحه! تو اگر ابراهیم هستی همان بهتر بت بشکنی، کاری به عاقبت اسماعیل نداشته باش.

  36. 12221157 می‌گوید:

    سلام
    رسیدن به خیر داداش حسین!
    یه چیزی !بگم ناراحت نمی شین ؟ این قولتون (اینکه قراره بهمون بگین این چند روزه کجا بودین) نشه مث بعضی قولای قبلیتون(مثلاگذاشتن مصاحبه تون با حاج آقای حسینیان و . . . )
    یه چیز !!دیگه اون ۳۵۰ کامنتو حساب کردین اینم داشته باشین که خیلیا میان روزی چند بار به این خونه سر می زنن احوالی از شما وبفیه خانواده می گیرن هرچند کامنت نذارن
    من خیلی اهل حساب کتاب نیستم ولی اگه اونارم یه حساب سرانگشتی بکنین چه شود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    چه می کنه این داداش حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن ما
    داداش حسین: کلا که یه نموره بد قول هستم! یعنی اینقدر قول می دم که نمیدونم به کدومش عمل کنم!!

  37. سجاد می‌گوید:

    ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب

    داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب

    با گریه تو گریم

    در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا

    گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا

    با گریه تو گریم

    ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک

    خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

    با گریه تو گریم

    گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر

    داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور

    باگریه توگریم

    چون می‌کنم نظاره، از بهر گوشواره

    گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره

    با گریه تو گریم

    از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا

    بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا

    با گریه تو گریم

  38. سلام حاج آقا

    اولا: حجکم مقبول و سعیکم مشکور
    دوما همین جمله تقدیم حاجیه خانم البته با عرض سلام و ادب و احترام

    سوما: تو این مدت که ما خواننده خاموش بودیم هیچ کس سراغمون رو نگرفت(گریه!!!!) … واقعا که !!!!!!!!!!!

    خیلی صبوری کردیم اما امشب که دیدیم اسم همه هست و جمع قطعه ۲۶ ها جمعه و فقط اندیشه روشن شون کمه اون قدر حسودیمون شد که طاقت نیاوردیم …
    گفتیم بعد این همه مدت خاموشی بیایم و سلامی عرض کنیم و خداقوتی بگیم و خونه اندیشه شما رو هم روشن کنیم!!!
    یاعلی

  39. عارفه می‌گوید:

    ســــــلام
    به به بالاخره مطلب جدید 🙂
    مثل همیشه عالی بود

  40. نسیبه می‌گوید:

    سلام
    خوش آمدید.

  41. راحیل می‌گوید:

    سلام
    این خیلی حس خوبیه که جزء خانواده شما باشم
    جدا میگم باعث افتخار منه که سهمی توی نبرد سایبری دارم حتی اگه در حد گذاشتن نظر باشه برای شما که در دفاع از ولایت سرشناس و سربلندید
    در ضمن شما صاحب اختیارید هر وقت خواستید برید استراحت
    فقط قبلش بگید که سالمید و دارین میرین خوش بگذرونین کنار خانواده
    این آخراش یاد مقدمه نه ده افتاده بودم در توصیف علت ناپدید شدن شما

  42. امین می‌گوید:

    سلام
    قدیم ها با معرفت تر بودی ! سرت شلوغ شده دیگه تلفن مارا هم جواب نمیدی
    داشتم زیارت عاشورای معروف حاجی را گوش می کردم از سوتی هاش خندم می گرفت !
    یادش بخیر قم رفتیم (لبنیران) خوردیم !!
    داداش حسین: به به آقای امین چیذری! جایت خالی، دیروز روستای الیر دلیت بودم. وسط جاده چالوس و در کنار مادر شهید درخشیده. عجب دورانی داشتیم ما با هم! اما بعد؛ تو کی به من زنگ زدی خالی بند؟!

  43. مریم می‌گوید:

    حسین حسین …
    بگوشی؟؟!!
    و هم اینک بازگشت داداش حسین . دی دی دین …..
    خوش اومدین داداش .
    دیووووووونه داداشی دستت درد نکنه . بابا شاعر .
    بگوشی؟!!

  44. یه قاچ انار می‌گوید:

    مازتده به آنیم که آرام نگیریم/موجیم که آسودگی ماعدم ماست
    سلام.قلمتون دردنکنه.باخوندن متناتون دلم تاته خنک میشه.دستتون درست.
    یاعلی

  45. شهاب سنگ می‌گوید:

    سلام.
    چه خوب شد یه خبری ازتون شد.
    منم دیووووووووووونتم داداشی.

  46. س. می‌گوید:

    بدون قطعه ۲۶ هر روز یه چیزی کم داره…مخلصیم داداش!!

  47. سلام خسته نباشی داش حسین، یادته تو بقیع همدیگر را دیدیم هر دو دلمان از این وهابی های پدر سوخته پر بود یه مطلب گذاشتم با موضوع دلنوشته ای از سفر حج منتظرم داش حسین حتما سر بزنی به وب ما فقیر فقرا، اگه افتخار دادی و آمدی نظر یادت نره
    اللهم عجل لولیک الفرج
    داداش حسین: سالاری به مولا. مخلص همه فرزندان شهدا هم هستیم؛ حرفی هست؟!

  48. سرباز حضرت ماه می‌گوید:

    با سلام خدمت حضرت ماه و سلام به داداش حسین.
    داداش من چند ماهی هست که نوشته هاتو میخونم ولی تا حالا نظر ندادم اما اګه شما اجازه بدید از الان نظر میدم.
    داداش من سرباز حضرت ماه هستم و به این سربازی افتخار میکنم.
    داداش به تو هم افتخار میکنم که به صراحت از حضرت ماه دفاع میکنی.
    داداش حسین خداحافظ.

  49. عباس می‌گوید:

    سلام داداش حسین عزیزم
    ………………خدا خیرت بده داداش حسین عزیز
    داداش حسین: صلاح خودت بود نظرت را کامل نگذارم؛ مگر نه؟!

  50. دیوونه داداشی می‌گوید:

    داداشی جونم، اون دو تا بیت جدید رو ، لطفأ بزار یه بیت مونده به آخر، یعنی اون بیتی که آخرش مرتضی است.
    مادر حسین فدایی رهبر هم رو چشم ، البته باید ظرفیت تکمیل بشه ! “بقیه جامونده ها”

  51. ن.خ می‌گوید:

    سلام.رسیدن بخیر.اگه میدونستید جواباتون به کامنت ستاره ها یه چیزی در حد و اندازه متنتون خوندنیه هرگز این لطف رو دریغ نمیکردید.هر چند نباید انتظار بیجایی از شما داشت.انشالله هر کجا که هستید در کنار خانواده گرامیتون شاد و خوش باشید.

  52. ya zeinab می‌گوید:

    خطاب به ” ابراهیم”:
    امام خمینی (ره):میزان، حال فعلی افراد است!
    همین یک جمله برای شکیات امثال شما کافی است!

  53. زهرا می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    بابا حساب ما بچه بسیجی هارو از ضدانقلاب جداکن.
    تا الان ۲ نظر برات گذاشتم ولی نمی دونم چرا باید صبرکنم تا مورد تآیید مدیر وب قراربگبره ونگرفته?!
    …………………
    داداش حسین: خواهرم اجازه بده، چشم! من نمی دونم شعر را اصلاح کنم، چراق را درست کنم، جواب منزل را بدهم، موبایل را بردارم، شام بخورم. نظرات را تایید کنم، ببینم فردا مثل کی قراره بشه عاقبتم؛ یکی یکی!

  54. دیوونه داداشی می‌گوید:

    آخ داداشی من ندیدم شعرها رو اضافه کردین ،فک کردم دارین دنبال جاش می گردین ، ممنون ، جاشون عالیه .
    فقط ، “ماورا ” یه ف اضافه داره ، بازهم شرمنده!

  55. مسعودساس می‌گوید:

    سلام
    به بههههههههههههه داداش حسین
    داداش داشتیم از دلتنگی می مردیم
    آخه نمی گی قلب ما ضعیفه
    البته امروز تو وب آقا میثم دیدم که گفته بود رفتید شهرستان
    حالا خدا رو شکر که اینجایید
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  56. زهرا می‌گوید:

    بازم که پیام میده نظرشما منتظر تایید مدیراست.
    با چه فریادی بهت بگم که منم بسیجیم نکنه شک داری.
    ولی با همه اینا وبلاگت حرف نداره.متشکرم

  57. هدی می‌گوید:

    سلام
    شرمنده دیر کردیم
    دادش حسین ممنون که مارو جز آدمیزاد حساب کردی
    توی شعرت از ما یادی کردی
    دعامون کن خیلی محتاجیم
    کارمون بد جور گیرافتاده
    از همین الان منتظر شب سومم
    یا علی – hoda
    داداش حسین: این شعر را “دیوونه داداشی” گفته، نه من! از ایشان تشکر کنید. شما هم دعا کنید.

  58. فایزه می‌گوید:

    ……………………
    داداش حسین: زنگ بزنید روزنامه “وطن امروز” و به “جواد آقایی” بگویید که حتما به من بگوید. کاری در این باره از دستم ساخته باشد در خدمتم.

  59. مسعودساس می‌گوید:

    آخ حال کردم با این جواب کامنت ابراهیم
    وووووی چه حالی داد
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
    من این همه صلوات می نویسم، می فرستید؟
    داداش حسین: من می فرستم.

  60. خادم الشهدا می‌گوید:

    احسنت احسنت احسنت.
    خیلی عالی جواب آقا ابراهیم رو دادی داداش حاجی.
    چش و چال اونایی که میگن داداش انتقادپذیر نیست کور بشه الهی. حالا کجا هستن که این کامنت رو بخونن هان؟
    داداش اینجاست که باید گفت:
    تا شمع ولایت هست ماییم چو پروانه
    ما عهد وفا بستیم با رهبر فرزانه
    در قافله گلها از نسل گل یاسیم
    در پیروی از آقا ما پیرو عباسیم.

  61. امیر می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشید
    نمی دونم ، دیگه قطعه ۲۶ اون قطعه ۲۶ که باهاش زندگی می کردیم نیست!!
    نمی دونم ، ایده ها ته کشیده یا انگیزه ها کم شده.
    داداش حسین: شما به بزرگی خود عفو کنید.

  62. طاهره فتاحی می‌گوید:

    ای بابا!شروع شد دوباره.نمیذارن یه دو ساعت از ریکاوری خارج بشید بعد…
    ببین آقا ابراهیم یه سوال.آیا همسر محترم شما هنوز هم از نوری زاد!!!!!برای ولایت مدار شدن راهنمایی می خوان؟نه خیر.به خاطر اینکه نوری زاد زده جاده خاکی.از خط خارج شده.حالا نوری زاد که جوجه است; مرجع تقلید هم که بزنه جاده خاکی مردم بصیر میذارنش کنار.
    اصلا چرا مثال منفی میزنی.چرا آیت الله گیلانی رو مثال نمی زنی که بچه ی منافقش رو گذاشت سینه ی دیوار.برادر مثبت فکر کن.همین حاج حسین قدیانی.مگه فرزند شهید نیست.مگه خون پدرش رو پایمال کرده؟مگه به آرمان های پدرش پشت کرده؟ان شاالله فرزند عزیزشون هم در راه اسلام و ولایت قدم بر می دارند و مایه ی افتخار و سربلندی ایشون وهمسر محترمشون در برابر امام زمان می شن…

  63. مسعودساس می‌گوید:

    قصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود
    هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد
    اینم از حاجی:
    رقیه بنت الحسین /////// مهجت قلب زینب
    نیمه شب با شور و شین/////// دارد این نغمه برلب
    ای مرا تازه مهمان//////// آمدی کنج ویران
    ابتا یا حسین جان/////////// ابتا یا حسین جان
    با رقیه(س)
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  64. گمشده می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    چند روزی که نبودی بد جوری دلتنگ نوشته های دلیت بودیم.
    ترسیدم نکنه با ما قهر کرده باشی .
    گفتن دوری ودوستی ولی ما اهالی قطعه ۲۶ وقتی نیستی نوشته هات نیستن دلتنگ خودتو نوشته های تازه و بابا اکبرت
    میشیم.
    راستی میشه یه عکس از بابا اکبر را برامون بذاری .
    داداش حسین برای اهالی قطعه ۲۶ زیاد دعا کن

  65. گمشده می‌گوید:

    سلامی دباره
    یادم رفته بود از الان برای وقتی که تو مراسم حاج منصور میری از اول تا اون آخر حتی موقع خوردن فلافل برای خانواده قطعه ۲۶ از اولین کسی که نوشته هاتون را میخونه تا آخرین نفر را از دعا فراموش نکنید.

  66. صبا می‌گوید:

    سلام حاج حسین قدیانی.
    خیلی با صفا بود این پستتون.پس مسافرت بودید؟به به و رسیدن به خیر.می بینم این پستتون خیلی باحاله نگو سوغاتی شماله.
    راستی چقد شما مشغله دارید:
    داداش حسین: خواهرم اجازه بده، چشم! من نمی دونم شعر را اصلاح کنم، چراق را درست کنم، جواب منزل را بدهم، موبایل را بردارم، شام بخورم. نظرات را تایید کنم، ببینم فردا مثل کی قراره بشه عاقبتم؛ یکی یکی!

    :)))))))))
    داداش حسین: بعله!

  67. امیر می‌گوید:

    آقای قدیانی عزیز
    نظر قبلی بنده رو به عنوان خرده گرفتن لحاظ نکنید.که خرده بر بزرگان گرفتن خطاست.
    ولی به عنوان یک پیشنهاد بپذیرد که نباید پیروزی اخیر باعث غفلت بشه.
    به حول و قوه الهی ، با عنایات ویژه حضرت ولی عصر ، با درایت آقا و پشتیبانی عوام با بصیرت طومار فتنه به هم پیچیده شد.
    ولی فتنه های بعدی خواهد آمد.
    آگاهی دادن ، پرهیز از حس غرور ناشی از پیروزی و به طور کلی با همت و کار مضاعف  ، ان شا الله نظام مقدس جمهوری اسلامی رو به حکومت عدل آقا متصل کنیم . ان شا الله
    برای سلامتی آقا امام زمان و نایب بر حقش صلوات.
    داداش حسین: آقای امیر عزیز! من عاشق مردی هستم که پای حرفی که می زند بایستد. مگر نگفتی این قطعه ۲۶، آن قطعه ۲۶ ی نیست که من با آن زندگی می کردم؟ خب برو به یک وبلاگی، که آنجا بتوانی راحت زندگی کنی! بگذریم که قطعه ۲۶ اصلا جای زندگی کردن نیست؛ جای شهید شدن است. شما در شبی که همه بچه ها جمع اند می آیی و ضد حال می زنی، بعد اگر من چیزی بگویم ادعا می کنید نقد پذیر نیستم. نظر قبلی شما اهانتی بود به همه بچه هایی که اینجا دارند به عشق شهدا صفا می کنند. شما با ما حال نمی کنی ضرورتی ندارد بیایی اینجا. از آن کلمه “خرده گرفتن” و “بزرگان” و اینجور چیزها هم راستش حالم بهم می خورد. برای سلامتی آقا امام زمان و نائب بر حقش اما تا دلت بخواهد اینجا هستند کسانی که تمنای صلوات کنند؛ شما از این پس در وبلاگهای دیگر این خواسته را مطرح کن. ببخشید کمی تند شد اما من اساتید محترمی دارم که آنها مرا به اندازه کافی نقد می کنند؛ من جایی به شما گفتم استاد که حالا شما نگران غرور بعد از پیروزی توسط من شده اید؟! همیشه اول به سن و سال خودت نگاه کن، بعد ادای بابا بزرگها را در بیاور.

  68. مسعودساس می‌گوید:

    به به بازم از این تک جمله باحال ها:
    جناب رقیه صاحب قلب ماست و گمانم هست اگر اشک رقیه نبود، خروش زینب در همان شام می ماند و کربلا در کربلا
    البته فکر کنم این دو تا جمله بود
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  69. سلاااام داداش حسین
    بابا کجایین؟
    داداش اومدم حلالیت بطلبم موعود فرارسید
    حلال کنین اگه یه وقتی زیادی کامنتیدیم
    وقتتونو گرفتیم
    و….

    می خوام برم که ساکن یه خاک با صفا بشم

    زندگیمو جمع بکنــــــــم ، مقیم کربلا بشم…

    راهی سرزمین عشق ، کربلا هستم و به یادتان و اگر قابل باشم دعا گوی شما …

    التماس دعا یازهرا س
    داداش حسین: التماس دعا.

  70. سیداحمد می‌گوید:

    بابا چه خبره اینجا.
    دیوونه داداشی کی این شعر پر محتوا رو سرودی؟
    چرا من ندیده بودم؟
    شرمنده کردید ما رو ناجور.
    اصلا از شوق و شرمندگی نمیدونم چی بگم 🙂

    داداش حسین بسیجیها حالا دیدی چقدر خاطر خواه داری؟
    دیدی بچه ها چقدر عاشقتن؟
    دیدی وقتی نیستی چقدر بیتاب میشیم؟
    عاشقتم داداش حسین بسیجیها.
    داداش به دشمنا یه “غلط کردید بیشمارید” پر رنگ میگید ما شارژ بشیم؟
    داداش حسین: غلط کردید بیشمارید؛ پر رنگ!

  71. عباس می‌گوید:

    سلام.داداش داداش.یه خبر داداشی اون عباس من نیستم ها.دو بار دیگه هم بهت گفته بودم. بااینکه اوشون رو سر بنده هستن اما اوشون من نیستم

  72. دیوونه داداشی می‌گوید:

    مادر حسین فدایی رهبر
    شهاب سنگ عزیز
    و گمشده
    دیگه !!
    “جا مانده ها” ؟!!

  73. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    اول سلام
    دوم :فکر دلتنگی ما هم باشید داداش. چشممون به در خشک شد تا شما اومدی!
    سوم: حالا که حرف شاعری و پز دادنه پس ما هم هستیم. اون شعر بلندی که تو پست قبلی گذاشتم با عرض شرمندگی کار خودمه. به مناسبت میلاد گل نرگس تقدیم کردم به همه بروبچه های قطعه ۲۶ الا الخصوص جامانده های شعر دیوونه داداشی.البته داداش حسین گل که دلمون براش یه ذره شده بوووووود. فراموشی

    سلام آقا ، سلام ای سید ما سلام ای مولای ما، ای نور شبها
    سلامی از سردرد، از ته دل سلامی با صفا از خاک و از گل
    سلام عاشقی غمگین و خسته دلی کز دوریت در خون نشسته
    سلامی با سپاس از مهربانیت سلامی با گله از بی نشانیت
    بگوآقا به من حالت چطوراست گذار روز و شبهایت چطوراست
    کدامین سقف باشد خانه تو چه نا پیدا ست این کاشانه تو
    کجا افکنده ای رحل اقامت کجایی جان جان قامت قیامت
    کجایی بیتودنیامان خراب است تمام نقشه ها نقشی بر آب است
    تنت سالم، دلت شاد وبه سامان ببین گشته چراغان کوچه هامان
    جوانان محل کولاک کردند برای جشن میلادت چه کردند
    عروسیهایمان به به چه عالیست ببین آقا فقط جای تو خالیست
    ببین از کاسب و بقال و کارمند همه دنبال رزقی پاک پاکند
    بدان اولادمان در مدرسه ها می آموزند درس زندگی را
    ریاضی شیمی و فیزیک دارند بدان با حق دلی نزدیک دارند
    تب ما اولیا ء کنکور باشد که آینده از آن پر شور باشد
    گرفته برق موی بچه ها را لباس و صورت زنهای ما را
    زهرماشین صدایی گربلند است صدای دختری ناز و لوند است
    دلت آرام آقا چون مجاز است نمی دانم که رپ یا پاپ و جاز است
    همه چشمان برایت اشکباراست ولی ویسکی وودکا خوشگواراست
    گروهی اکس و شیشه در کراکند گروهی مست بوی اسکناسند
    رضای حق همه درشغل وپست است اگر لیسانس داری این درست است
    تمام هم و غم و فکر پول است موبایل و خانه و ماشین غول است
    بیا آقا سری به خانه هامان ببین قصر و بهشت و موزه هامان
    ببین هم راحتی داریم هم استیل سرامیک ، پارکت و پرهای جبریل
    اگر ال سی دی مان کوچک بماند ز هر سویی کسی حرفی براند
    آقا ماهواره دیدی که چه زیباست یکی از واجبات زندگی هاست
    کانال هایش همه خوبند و عالی و پای آن فقط جای تو خالی!!!!
    خلاصه دلخوشی آقا به اینهاست همه عیش و شعف در مال دنیاست
    میان مردم مشتی و هوشیار گروهی هم که علافند و بیکار
    نمی دانم چرا چادر چرا ریش ؟ به وقتی که همه نازند و تیتیش
    ز بس که املند و بی کلاسند تمام وقت در هیئت پلاسند
    مگر دیوانه اند اینها که جمعه به جای خواب می گیرند ندبه
    بیا بنگر به حال نیمه شبها نماز است و مناجات و دعاها
    ببین مولا همه مست خداییم به صبح و شام خود در ربنائیم
    ببین در جمع زنها تو حیا را حجاب و عفت و عشق و وفا را
    بدان از شهرها شیطان فراریست دل خلق خدا از تو بهاریست
    ببین اسلام در اوج کمالست نشاط جامعه از ذوالجلال است
    بیا آقا ببین یاد شمائیم ببین مال شما ، سهم شمائیم
    برای شادی قلب شما هم به لب ذکر فرج باشد دمادم
    نمی دانم چرا از ما تو دوری دلت با ماست پس بنما ظهوری
    بیا آقا دگر طاقت نداریم که دستی بر دعا بهرت برآریم
    ببخش آقا که اینها طعنه بودند همه تاثیر زخمی کهنه بودند
    ببخش ار سخره کردم تلخ گفتم چه شبهایی که از دردت نخفتم
    چراغ دین جدت گشته خاموش و یادت گشته از دلها فراموش
    نگر بر زندگی هامان سراسر هوای نفس وخودخواهیست یکسر
    چرا بر لب به یادت ذکر داریم ولی با راه تو کاری نداریم!
    بیا تا دین احمد جان بگیرد بیا تا نور در دلها نمیرد
    داداش حسین: ممنون از شما خواهر خوب.

  74. آذرخش می‌گوید:

    سلام
    شب همگی بخیر
    خیلی دلم تنگه براتون.
    داداش حسین مطلبتون عالی بود.خصوصااون قسمت چراقش. 🙂
    در ضمن ایول به دیوونه داداشی با این شعرش
    در جواب آقا امیر هم باید بگم قطعه ۲۶ همون قطعه اس فقط آذرخشش کمه. 😀
    یا علی دوستان
    داداش حسین: اول آیا؟!

  75. سیداحمد می‌گوید:

    چه متنی نوشتی داداش.
    داغ داغ یه روضه برامون خوندی دیگه؟

    ما سرمون در میکنه برای روضه ۳ساله خوندن و زار زدن……

    ##########
    بابا حسین؛؛؛؛
    مردا بزرگ
    دستا بزرگ
    صورت من کوچیک و انگشتا بزرگ،

    همه حسود
    رحمی نبود
    چی بگم از رسم محله یهود……
    داداش حسین: تو یکی رو که اساسی مخلصیم. نزدیک بود جاده چالوس بریم یه سفر اون دنیا! که غلط نکنم این آیه الکرسی های شما کارگر افتاد.

  76. سهراب می‌گوید:

    سلام.احوال شما؟ خیلی دلمون تنگ شده بود.
    خدایی خیلی کیف می کنی که این همه آدم چشمشون به قلم شماست؟
    منم بودم کیف می کردم.
    پس از این نعمت وفرصتی که خدا به شما داده نهایت استفاده را ببر .
    داداش حسین: اینجا کسی عاشق چشم و ابروی من و این قلم نیست؛ پاتوق ستاره هاست برای طواف گرد ماه.

  77. e
    هستین؟چه خوب 🙂

    🙂
    چشم حتما اگر قابل باشم…

  78. داداش شنیدم از کسی کس دیگری تایید میکرد کامنتارو خواستم خواهش کنم قله ی قاف هم رفتید ندید به کسی بزنه بد میگم؟هرقدر هم که بهش اعتماد داشته باشید…

    شرمنده جسارت شد ها ببخشید
    داداش حسین: ببخشید عمومی اش کردم اما با اینکه تعدادی هستند که حتی رمز وبلاگ مرا هم برای مواقع ضروری دارند اما نظرات فقط توسط خودم تایید و یا رد می شود.

  79. صبا می‌گوید:

    به دیوونه داداشی
    ایول داره این نبوغتون در شعر گفتن٬یعنی اینکه خیلی ارادتمندیم٬یعنی که یعنی:)

  80. گمشده می‌گوید:

    سلام سه باره
    دیدم جواب سیم خاردار را دادی متوجه شدم به گوشی.
    راستی داداش حسین شمال خوش گذشت ؟امیدوارم مردم شمال حسابی ازتون پذیرایی کرده باشن که ما شرمنده تون نشده باشیم.

  81. ماورا می‌گوید:

    وای آمدی بلاخره

    هل شدم نمی دونم اسفنددود کنم ، آب بپاشم ، شمع بسوزنم ، هله هله کنم ، ………………

    هنوز متنو نخوندم فقط بگم خیلی الان سر ذوقم

    چرا که در اوج ناامیدی برای هزارمین بار امروز کانتک شدم

    ممنون حضورتون و ظهورتون پررنگ و مستدام ان شاءلله

    کشتی ما رو

  82. میثم شاید حامد می‌گوید:

    به به …….
    سلامُ عیکم و رحمه الله و برکاته
    آقا رسیدن به خیر

    دیوونه شدم…نمیدونم با نوحه هات بگریم یا با متن بعدش بخندم

    حاجی جون…کلی نگران شدیم و احوالت رو از داداش میثم گرفتیم و گفت رفتی……نمیگم تا خودت بگی

    حاجی….دوست دارم در حد آسمون ِ……همون هفتم

    حاجی….دعامون کنی هااااا………..یادت نره هااااااااااااااااااا

    علی یارت
    داداش حسین: دست حق نگهدارت.

  83. ریحانه می‌گوید:

    سلام نمیدونم اون ریحانه توشعره منم یانه ولی اینجوری فکرکردم که خودمم .نمیدونید چه ذوقی کردم….ایشالله در پناه امام زمان موفق باشید التماس دعا

  84. میلاد شارعی می‌گوید:

    خطاب به دیوونه داداشی : ای امان … حاجی جون ما رو جا انداختی !!!!!!!!!!!!!!
    امان اشکالی نداره … ما همیشه هستیم .

  85. سهراب می‌گوید:

    اینجا کسی عاشق چشم و ابروی من و این قلم نیست؛ پاتوق ستاره هاست برای طواف گرد ماه
    که شما شدی واسطه اش و این لیاقت می خواد.

  86. کوچیک همه ستاره ها می‌گوید:

    اون آقا ابراهیم حرف بدی نزده که همه در صدد پاسخگویی برآمدند. هه باید حواسشون باشه برای چی از حضرت ماه دفاع میکنن(با اینکه اصلا نیاز به دفاع نداره). حرکات و رفتار ما نباید باعث تضعیف آقا بشه که متاسفانه بعضی وقتا میشه(یه استادی داشتیم میگفت:”بعضی چیزا یکیش هم زیاده”). در کل میخواستم دو تا مطلبو بگم: اگه تقوای دل نباشه هیچ تضمینی برای ادامه دفاع از ولایت نیست دیگه انشاءالله هیچکدام از این مطالب در مورد داش حسین بچه بسیجیا صدق نخواهد کرد.
    داداش حسین: شما اگر کوچک همه ستاره ها هستی، اجازه بده بزرگان، ما را نصیحت کنند.

  87. حامد آزادی می‌گوید:

    سلام
    خوشحالم از اینکه دوباره قلمتون مشاهده کردم
    واما در مورد مطلبتون:
    اولا:وجود چنین خانمی تقریبا حتمی است ولی نام های دیگری برای ایشان ذکر کرده اند .خلاصه دختر سه ساله موجود است.
    ثانیا:این حرفی که دوستان در مورد حضرت رقیه گفته اند نوعی اصرار است خلاصه هر امری متخصص خودش رادارد .
    ثالثا :این امور دعوای علمی است بهتر است برای رد آن دلیل علمی بیاورید واین که شما گفتید بیشتر شبیه گفته مداحان است .گاهی برای اثبات روضه با مسلمات مخالفت میکنند.
    رابعا:همه وجودمان متصل به اهل بیت است بهتر است این موضوع نیز مانند بسیار اختلافات تاریخی دیگر این قدر مطرح نشود چرا چون مادوست داریم او باشد حال هر که منکر شود
    ودر آخر همه برزگان به ایشان متوسل میشوند .خود من در صحن این بزرگوار وکنار قبر ایشان بهره های معنوی فروانی بردم.وجدا بوی مادر مومنان صدیقه طاهره را استشمام کردم صحن عجیبی دارد .
    کنار کاخ ستمکرترین ادم صد متر آن طرف تر قبر کوچکی می درخشد ودرخشش صاحبان کاخها را خار میکند به هر اودر شام سیده رقیه است.
    الا ای طوطی گویای اسرا ر مبادا خالیت شکر زمقار

  88. راحیل می‌گوید:

    سلام اخوی
    دیدم هنوز هستید
    فکر کردم خلاف ادبه خداحافظی نکنم
    کلید در خونه یه خونواده بزرگ دست شماس خیلی مراقبش باشین
    از اون بیشتر مراقب صاحب کلید
    شبتون خوش
    به خانواده سلام و ارادت تام و تمام منو برسونید
    التماس دعای فراوان
    اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها وبنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

  89. صبا می‌گوید:

    می بینم که موقع رفتن ما که شد جمع ستاره ها داره جمع میشه.
    آذرخش جان یه نیم نگاهی هم به وبلاگ خودتون بندازید ممنون میشیم ها!
    التماس دعا از همگی یکی یکی.

  90. نه خواهش میکنم
    بله الان داشتم کامنتهای مطلب قبلی رو میخوندم
    بعد فهمیدم اشتباه به رسوندن بهم
    و ضایع شدیم
    😀

    بله منم به خاطر همون تایید یا رد شدن عرض کردم بازم شرمنده فوضولی کردم

  91. سیداحمد می‌گوید:

    شما شمال بودی و خبرمون نکردی؟
    میگفتی یه گاوی گوسفندی کوسه ای! چیزی سر مبریدیم جلو قدمتون.

    من نوکرتم؛تند رانندگی میکنید؟

    تف به ریا! پس حق داشتم که نگرانتون باشم و دم به دیقه آیت الکرسی بخونم براتون!

    جان سیداحمد مراقب داداش حسین بسیجیها باشید.

    یه چیزی بگم؟
    درسته که اینجا جمع شدیم برای طواف گرد ماه؛
    ولی خوب من به شخصه عاشق خودتونم هستم. 🙂

  92. مسعودساس می‌گوید:

    به امیر: اینجا همون قطعه ۲۶
    شاید شما …
    در ضمن اینتجا جای زندگی کردن نیست جای شهید شدن است
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  93. مسعودساس می‌گوید:

    داداش چرا این کامنت ها جابه جا میشه؟
    یه بار که رفرش می کنی بالا پایین شدن یا بینشون کامنت جدید اومده!
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  94. ماورا می‌گوید:

    ……………………………
    بابا شمال فقط تو پاییز

  95. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام بازرگانی برم؟ 🙂

    ساعت ۲:۴۲ نیمه شب.
    تعداد افراد آنلاین ۲۰نفر.

    فدائی داری داداش حسین بسیجیها.
    داداش حسین: به این می گویند یک پیام بی”زر”گانی، یعنی یک پیام عاشقانه و مخلصانه، بر خلاف پیام های با”زر”گانی صدا و سیما که پر از زور و تزویر است. در ضمن خودت فدایی داری!

  96. میثم شاید حامد می‌گوید:

    ممنون از دعات عزیز دل

    لبخند بزن بسیجی

    یا علی

  97. کاش این سفرنامتون چاپ میشد تا فردا… تو راه میخوندم..
    🙁
    اما حیف که نمیشه؟میشه یه نسخه خطی بدین به من ؟؟؟ 😀

    ما دیگه حاجی رفع زحمت میکنیم

    التماس دعا
    یازهرا س

  98. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    ما از شما ممنونیم. از اینکه هستید ،از اینکه با قلمتان هستید،از اینکه داداش حسین بچه بسیجیها هستییییید!!!
    شبتان نه ببخشید سحرگاه تان به خیر .التماس دعا

  99. مسعودساس می‌گوید:

    یادمون نره برا سلامتی امین عارفی دعا کنیم
    الحمدالله حالش بهتر شده
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  100. سیداحمد می‌گوید:

    پس ازین به بعد پیام بی”زر”گانی میرم عزیز دل.
    الهیییییییییییییییییییییییییییییی به حق حضرت زهرا خدا هر چی میخواین بهتون بده داداش حاجی.
    ببینید با حضورتون چه انرژی به بچه ها دادید.

    چی بگم آخه؟
    خیلی ماهید.
    فقط بدونید حضورتون بهمون آرامش میدیه.

  101. مسعودساس می‌گوید:

    شب به خیر
    یا علی

  102. مجنون می‌گوید:

    جانمی جان! ماه مبارک نزدیک است و چه فازی می دهد ساعت ۲ی نیمه شب رفتن به مسجد ارک. هر جا سخن از حاج منصور باشد من یکی که عاشق شب سومم.
    اینو خیلی خوب اومدی
    مگه کسی هم هست که عاشق حاجی،ارک،ماه رمضان،….نباشه؟

  103. سحر می‌گوید:

    خوب مگه کوفیدن ! تو چشم این جماعت ایرادی داره؟!…دلم شکست!:((
    اشکال نداره…خواستید اینم تایید نکن…ما نظر میدیم فقط…بقیش با صابخونه!:)

  104. بنده می‌گوید:

    سلام اقا داداش:
    ایشالله عاقبت به خیر شی.

  105. دیوونه داداشی می‌گوید:

    داداشی حسین*

    دیووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونتم.

    پزم میدم اساسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسی.

  106. ماورا می‌گوید:

    داداش حسین: خواهرم اجازه بده، چشم! من نمی دونم شعر را اصلاح کنم، چراق را درست کنم، جواب منزل را بدهم، موبایل را بردارم، شام بخورم. نظرات را تایید کنم، ببینم فردا مثل کی قراره بشه عاقبتم؛ یکی یکی!

    شامو وقف منزل کن ، شعرو بده نماینده های محترم مجلس اصلاح کنن –موبایلتو بده دست من یا منشی بگیر براش
    نظراتتم که آقای مدیر زحمت شو داره می کشه دیگه ، این چراغ ِ هم دست خودت باشه بهتره

    اینجوری عاقبتت هم بخیر می شه ان شاء الله برای هممون ان شاء الله

    وقتم دیگه کم نمی آری برای شمال رفتن ؛

    ((ببخشید مزاح کردم – نه اینکه خیلی دوست داریم – می خواییم انحصاریت کنیم))

    سر زدن به این خانواده ی چشم انتظار ســِـمـِجـت تازه َ ت تند تند لطفا– این کارو جون ۲۶ ها ، نسپر به کسی
    راستی
    مگه تو شمال هنوز خط تلفن نکشیدن ؟
    مگه شما لبتاپ نداری داداش ؟
    مگه ؟
    داداش خودمونیما ! تو مکه بودی بیشتر به فکر ما بودیاااا !
    نیومده آپ بودی تو سایت ،

    ولی شمال که رفتی که رفتی که رفتی – انگار نه انگار یه سایت داری ، هزارتا هوادار داری !

    ولی گرفتم و گرفتیم که خیلی بی وفایی ، خیلی

    بی وفا سری بعد بی خبر بری (یه تهدیدت کنم ، یکم بخندی )
    سری بعد که بی خبر نیست بشی ، من و برو بچ دست به دست هم
    هی کامنت می فرستیم هی کامنت می فرستیم بالای مرز ۴۰۰۰ تا
    که:
    بی وفا دیگه دوستت نداریم

    کاش من جای تو بودم – می دادم با کیبور کلید طلایی بالای سایتم هک می کردن ، بــــــزرگ :
    ((که ما مخلص همتونیم دربست ))
    من که هیچـــــــــــــی – ولی دیوونه می وونه مثل اون داداشی زیاد داری ، یکم مرام خرج کن داداش

  107. سوده می‌گوید:

    سلام. تاحالا برای شما خیلی ازین کامنتهای اظهار نگرانی گذاشتن که ممکنه برگردین.و شما هم جوابشونو دادین. اما داداش حسین توی این جوابهای شما جای یک انشالله خالیست. باید بگین انشالله که خود امام حسین و خود بابااکبر مواظبتون هستن. من خیلی وقت دیگه اینجا کامنت نمیذارم و مطالب رو هم با حوصله قبلی نمیخونم.اما تقریبا هرروز میام اینجا و براتون همیشه دعا میکنم. دوست فیلمسازی که اتفاقا شما رو با نام حسین قدیانی عزیز لینک کرده و به شما علاقه داره برای من از کسانی گفت که به قول خودش یهو اومدن و هرچی اونها میخواستن غیرمستقیم بگن رو مستقیم گفتن و حرفی نذاشتن برای اینها و بعد از چند سال آن شد که نباید میشد و این منو میترسونه بخاطر اینکه شما رو دوست دارم و با نوشته هاتون اشک میریزم.
    دست حق پشت و پناهتون

  108. ماورا می‌گوید:

    برو شما خسته ای – برو بخواب ما هستیم

    امشبی بعد از یه هفته سر ذوق اومدیم

    ما مشغولیم ، داریم کامنت می زاریم ، شما برو بخواب ، بــرو ؛

    خسته ای ، از راه رسیدی ، احتیاج به استراحت داری ، خوب استراحت کن.

  109. نسیبه می‌گوید:

    اولا:بسسیییییییییار ممنونم که “داداش حسین” منم شُدید داداش حسین آقا!!
    خوشحالم که جزء خانواده قطعه ۲۶ ام وهمین نیمه شب به رسم ادب به همه ستاره ها سلااااااام میکنم.
    بفرمایید دهنتونو شیرین کنید!!!:
    “من به خود میبالم
    که در این عصر یخی
    و در این ظلمت فتنه و فساد
    دوستانی دارم
    چون آب زلال
    که دلهاشان آینه خورشید است…”
    سلامتی رهبرمان وظهور حضرت خورشید صلوات بلند ختم کن
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

    و در آستانه ورود به این قطعه پاک منم با خون شهدا پیمان میبندم که از جنس اهالی این کوچه باشم،
    کوچه بنی انقلاب:

    “پدرا از تو به سر شور حسینی داریم
    و به دل گوهر لبیک خمینی داریم
    ما به تکبیر تو آقا همه قامت بستیم
    و مکبر همه تا روز قیامت هستیم
    ننگ بر ما اگر از ترس سری خم کردیم
    مرگ بر ما اگر از راه ولی برگردیم
    تا نفس در قفس سینه و خون در رگ ماست
    جانشین خلفت خامنه ای رهبر ماست
    تا ابد ما همه سرباز توایم خامنه ای
    جان به کف بر سر پیمان تواییم خامنه ای”

    اگه پیمانمو قبول دارید
    شادی ارواح مطهر شهدا صلوات.

    اما ثانیا :
    بوی “حریم حرم امن یار” میداد حرف حرف کلماتتون داداش حسین؛که با خنکای سحر دونه دونه نشستن روی آتیش قلبم.
    هیچوقت متوجه این موضوع نشده بودم.
    رنگ مشکی!خونه خدا!چادر!
    نور ریختید توی قلبم…نور…أللهم بنورک إهتدیتُ و بفضلک إستغنیتُ.
    دعا میکنم نور این سفر همیشه همراهتون باشه.

  110. سارا می‌گوید:

    سلام صبح بخیر، جمعه شب آقای درستکار تو برنامش یاد ننجون کروبی کرد! من یاد شما افتادم…..
    با موضع دیروز کروبی راجع به حرفهای آیت الله جنتی تقریبا مطمئن بودم دو سه صفحه براش نوشتی….
    اما چیزی ندیدم، موفق باشی…
    راستی خیلی دیر شام میخوری داداش… شما که سرت اینقدر شلوغه بهتر نیست آمپول ویتامین بزنی تاوقتت واسه شام خوردن تلف نشه؟؟؟

  111. amir می‌گوید:

    سلام داداش حسین خودم

    نمیدونی چقدر حال کردم وقتی متن جدیدت را دیدم کلی از نگرانی خارج شدم
    ولی کلی دیشب جای من بسی خالی بوده جوابای توووووووووووووووپی به بعضی ها داده بودی که شاید حقشون بود
    اگه دیشب منم بودم شاید به کامنت ما هم میجوابیدی
    ولی بدون به هر حال خیلی مخلصیم دربست تا خود بیت رهبری

    التماس دعای فراووووووون
    داداش حسین: در جواب امیر کمی تند رفتم. از ایشان معذرت می خواهم.

  112. amir می‌گوید:

    راستی نمیدونم منظور شعر دیوونه داداشی من بودم یا یه امیر دیگه ولی به هر حال شعری بس زیبا بود
    داداش شما هم بیا خوش قولی کن متنایی که قبلا قولش را دادی بذار تا ما هم به نوایی برسیم
    خیلی میخوامت

    التماس دعا

  113. amir می‌گوید:

    نظر شما منتظر تایید مدیر است

    میدونی از این جمله کلی خوشم مییاد چون میدونم کامنتی را که میذارم خود داداش میخونه حالا تایید نکرد فدای یه تار موت
    مجدد التماس دعا

  114. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام،‏

    داداشی جونم ، واااااااای شرمنده ، بازم زحمت!!
    ببین آخه داداشی جونم، خداییش جای “میلاد شارعی” عزیز خالی نیست؟!!
    از همه مهمتر “خواهر شهید کاظم”!!! پس بیت آخر می شه :

    رسول، محمد، دل آرام، میلاد، صالحه، ریحانه، رها، منتظر خورشید
    عشقستان اسماعیل و شهاب سنگ و گمشده و مادر حسین ، خواهر کاظم ، ببخشید!

    حالا “ظرفیت تکمیل” شد!

    “پرسید یکی که عاشقی چیست، گفتم که مپرس ازاین معانی; آنگه که چو من شوی ببینی، وانگه که بخواندت بدانی.

    عاشششششششششششششششششششششششششششششششقتم داداشی.

  115. مهدی می‌گوید:

    سلام بر ستاره ی ماه که این روزها درتاریکی فضای مجازی پرتو افشانی می کند
    داداش از شمس الشموس آقا امام رضا ع مطلبی بزن.
    یارضا

  116. مجتبی می‌گوید:

    داداش سلام ممنون از اینکه روضه خواندی و اشکمان را درآودی من با دو روضه خیلی کیف می کنم روضه جناب رقیه و روضه عمو جان عباس ممنون داداشی

  117. فدایی حضرت ماه می‌گوید:

    سلام داداش حسین !
    خیرمقدم ، چه خبر ؟! خدا انشاءالله دلتون رو شاد کنه که دل همه بچه ها رو شاد کردید . فکر می کنم حالا دیگه متوجه شدید که چقدر خاطر خواه دارید ! ( البته به کوری چشم همه اونهایی که نمی تونن ببینن )
    چند وقتی که نبودید حسابی حال مون گرفته شده بود . واقعاً این قطعه ۲۶ برای بچه ها شده یه سرپناه و خونه امن که بدون حضور شما این خونه حسابی سوت و کوره .
    انشاءالله که خدا تا ظهور حضرت خورشید سایه و سقف این خونه رو ( البته با حضور شما ) بالای سر بچه ها برقرار بداره .
    راستی چه بخواید و چه نخواید ، چه اسم ما رو توی شعرتون بیارید و چه نیارید ، داداش حسین ما هستید و ما هم به داشتن داداشی مثل شما افتخار می کنیم .
    خدا یار و نگهدارتون باشه .

  118. مهدی می‌گوید:

    عالی بود

  119. جواد می‌گوید:

    سلام
    خوش آمدی برادر چند روزی ظاهرا رفته بودی امام زاده چالوس امیدوارم خوش گذشته باشد. خوشم امد از این حرفاتون راجع به این هنرمندان و نویسندگان. هر چند گاهی به سیم آخر می زنی و همه را آویزون می کنی. اصلا خاصیت صداقت و رفاقت به همین تندیها و صراحتها و بعدش هم آشتی و رفاقت. متاسفانه در اکثر فضاهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ما این مدل رفاقت و دلسوزی جایی نداره. و بدتر اینکه رفاقت اینگونه تعریف شده که همیشه به هم یا باهم بخندیم و در وقت گریه و نقد و تندی و… جایی برای رفاقت و ارتباط و دوست دا شتن نیست و نشانه دوستی همه اش شده چاخان و خنده و…
    راستی یک مطلب می خواستم عرض کنم در حد یک پیشنهاد البته مربوط به یکی از متنهای گذشته است سعی بفرمایید فعلا شوخی با خلقای محترم را بگذارید برای بعد شاید به صلاح نباشد در هر صورت در نزد خیلی از برادران اهل سنت ما دارای احترام هستند و آن بنده خداها نیز به خصوص عوامشون که حتی به زیارت ائمه اطهار نیز می روند شاید خیلی واقف نباشند. بچسب به همین برادران محترم اهل فتنه حاضر که شاید بعضی از همان اطرافیان پیامبر اکرم نیز در گور به خودشان بلرزند که عجب آدمایی هستند بعضی اینا که روی ما را نیز سفید کرده اند. و اصلا اینکه …
    بگذریم خوش باشی و موفق و آخرین کلام اینکه هر وقت فکر کردی خیلی میفهمی بدون که هیچی نمی فهمی

  120. شیعه علی می‌گوید:

    وای باورم نمی شه داداشمون مطلب گذاشته چقدر من دیر رسیدم الان میرم بخونمش اگه زبانم قاصر نشد نظرمو میگم
    یا رقیه بسم الله

  121. امین می‌گوید:

    سلام سلام سلام
    ما که دیر رسیدیم گفتنیا رو بچه ها گفتن
    ما نظرمونو می ذاریم واسه متن بعدی
    نه که خیلی هم مهمه
    یا علی

  122. سید یاسین می‌گوید:

    سلام
    با بخشی از نوشته های ابوالفضل سپهر
    در خدمتم

  123. علیرضا کیانی می‌گوید:

    سلام
    ما از صد بازدیدکننده قطعه ۲۶ تا بیش از نیم میلیون بازدید کننده همینجا با شما زندگی کرده ایم…
    حاج حسین
    تا یک میلیون هم اگر زنده باشیم هستیم… به پیش…
    داداش حسین: سلام جناب حاجی! حجکم مقبول و سعیکم مشکور و چشم سران فتنه هم کور از همین راه دور! چطوری شما؟

  124. یاس می‌گوید:

    سلام زیاد اومدم اینجا و خوندم و رفتم و به برکت استادم الان هم مشغول خواندن ۹ ده هستم. میخواستم خدا قوت بگم بخاطر کلمه کلمه ای که از “حضرت آقا” گفتید.
    ممنونم .
    یاعلی

  125. سید یاسین می‌گوید:

    من در برابر حضرت ماه ، کرم شب تاب هم نیستم ….خوش به حال شما ستاره ها

  126. سید علیرضا شاهنگیان می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    حاجی رسیدن بخیر . دلمون تنگ شده بود و نگران بودیم نکنه خدایی نکرده چند روز بعد یک پیامِ تصویری ازت به دستمون برسه که : (( من حالم خوب است و اینجا (!) مشغول تحقیقات هستم ……)) 🙂 .
    داداش اگر بگم که از جوابی که به اون شوهر خواهرمون دادی ، به اندازه متن وبلاگت بهره و حَظ بردم،اغراق نکرده ام . ( شاید هم بیشتر ، البته به غیر از بخش اول متنت ). حاجی جون بنده افرادی شبیه اون بنده خدا را که به بیراهه زده ( از جاده خاکی هم اون ورتر ، که اینکه به جاده خاکی امید بازگشت هست ولی به بیراهه نه ) را سراغ دارم . جالبه اونا دست پیش و می گیرند که بعععععععععله ما در جنگ بودیم و آتیشمون از شما تندتر بود و ….. . البته خدا هیچ کس و لحظه ای به خوش وا نگذارد ولی اگر به این دو قسمت زیارت عاشورا اون بنده خدا ها عمل می کردند و نه اینکه فقط رو خوانی کنند ، هرگز خدا اونارو به حال خودشان وا نمی گذاشت که به این خفت بیافتند .
    یا ابا عبد الله …. بابی انت و امی ( و نفسی و مالی و اولادی )….
    …. اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و ال محمد ….

  127. منتظر خورشید می‌گوید:

    به نام خدا
    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و حفظ قائدنا امام الخامنه ای
    با سلام خدمت داداش حسین
    میخواستم از دیوونه داداشی که این شعر بسیار زیبا را برای قطعه ۲۶ سرودن تشکر کنم و همینطور از اینکه نام این حقیر را هم در شعرشان آوردند
    راستی دیوونه داداشی اون شعری که برای داداش حسین در ۲ پست قبلی سرودی هم خیلی زیبا بود و در کل تمام شعرهایتان زیباست
    ما منتظر بعدی هاش هستیم

  128. صبوری فاطمه می‌گوید:

    سلام به همه ستاره ها خسته نباشید
    آخر آیا؟

  129. امیر می‌گوید:

    بسمه تعالی
    جناب آقای قدیانی
    با سلام……………………….. نامبرده شده شنیده و دیده باشد لذا سپاسگزار خواهم شد اگرچنانچه شما هم بعنوان یک صاحب نظر در این خصوص مطلبی منتشر بفرمائید.
    داداش حسین: برادرم! اصلا به این چیزها اعتقادی ندارم. مراقب جریانی باش که می خواهند عده ای را حتی از ماه هم نورانی تر نشان بدهند. اینکه گفتید دقیقا خط باند مشایی است.

  130. کمیل می‌گوید:

    سلام داداش
    بعد چند روز که نبودم اولین جایی که سر زدم اینجا بود
    خیلی عالی بود

  131. دانشجوی ترم 8 الکترونیک می‌گوید:

    سلام داداشی *
    دشمنی که در سرازیری تند مرگ است…
    دوستانی که در سربالاییی تند پیروزی و از آنجا پروازشان به سمت بی نهلیت نور و خوشی…
    خوشحالیم همه که دشمن حتی اگر بخواهد از کشف جدیدش (و شاید قدیمش)هارپ و کشف های دیگرش که خدا بواسطه همتش بهش داده بر ضد پابرهنگانی که بی هیچ چیز و توقع مادی و فقط به عشق پیروزی نور گرد ماه جمعند،اگر دشمن بخواهد با این کشفیات به یاران خدا حمله کند خدا آتش نمرود را سرد می کند اگر نخواهد بر ضد نمرود بکار برد…
    من خوشحالم که در این لحظات ، انقلاب نهال هایی چون شما داداش حسین داشته ، و خوشحال تر به خاطر افتخاری که بخود داری بخاطر حمایت آشکار از حضرت ماه…
    امیدوارم که خدا روز به روز بر این قدرتت بیافزاید …
    در این زمانه که خدا دشمن را مبتلا ساخته به انواع بلاها متاسفانه عده ای باز هم روی تار عنکبوته نیمه پاره چرت میزنند… باشد که وجودت خواب از چشم آنان ربوده و هم ریشه های جوان را محکمتر سازد…

  132. فصل حیرانی می‌گوید:

    یوم ندعوا کل اناس بامامهم…روزیست که ما پای سیدمان می ایستیم وسرفرازیم از این ایستادن وسینه چاکی سید علی(روحی فداه)وهر کس به ولایت علی شک دارد….به گردن خودش است …

  133. راحیل می‌گوید:

    سلام و صبحتون بخیر
    اول اینکه آقا به دفاع احتیاج ندارن، این ما هستیم که با گفتن مدح آقا دلمون قرص میشه که توی این مملکت صاحب داریم
    اینا رو میگیم که اگه یه وقت جون خواستن تردید نکینم تو تقدیمش
    ===================
    دلم گرفته بود از شنیدن درباره نفحات نفت
    نخوندمش و جرات خریدنش رو هم نداشتم
    اما حالا بهش فکر میکنم
    هرچند وقتی کتابی مثه داستان سیستان هست …..
    ================
    یادمه خیلی که بچه بودم وقتی خیلی بهانه گیری می کردم
    برا یه خط قصه میگفتن و بعدش اینجوری تمومش میکردن
    بقیه ش برای فرداشب
    چقدر اون موقع من حرص میخوردم!!!
    یه جورایی اینم شده حکایت شما
    با این تفاوت که من کلا یاد گرفتم حرص خوردن یکی از بی فایده ترین کارای عالمه
    ایشالا به زودی مطابتون میشه مثه قبل
    البته اینم مزه خودشو داره
    ====================
    همه زندگی ام، سالای جوونیم، دارو ندار و خونه زندگی ام همه فقط
    یه لبخند رضایت آقا

  134. کوثر می‌گوید:

    سلام چند روز نبودی نگران شدیم چون عادت کردیم اول یه سری به شما بزیم و بعد دنبال بقیه بریم . راستی اون داستان فاطی کماندو در مناطق جنگی چی شد منتظر هستیم . ضمنا میترسم یه حرفی بزنم برق سه فاز شما مارا بگیرد چرا در جواب بعضی از نظرات خیلی با عصبانیت جواب میدهی شاید هم آنها و تفکراتشان را میدانی و میشناسی که بدجوری میزنی برجک . کلاً دوست داریم

  135. bangejaras می‌گوید:

    سلام.
    آخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم .
    خوش اومدید.

  136. سلام دادا
    فدای خودت و خانم سه ساله ات و قطعه بیست و شیشت و امامزاده چالوست و ماه و ستاره هات و حاج منصورت و …
    خوشحال شدم از اومدنت همون قدر که ناراحت میشدم از نبودنت
    قصد شکستن دلت رو نداشتم ولی حق بده که خیلی دپرس بودم
    آخه قربونت برم نیم جمله بذار تو این قطعه بگو: من رفتم تا سرکوچه بچه ها نگران نباشین
    عیبی نداره
    هرچی قربون صدقه ات رفتم جواب ندادی حالا که تند شدم بالاخره ما هم به حساب اومدیم، الحمدلله
    البته گفته بودن « من رشته محبت خود از تو می برم شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم» و شدم!
    قلمت(!) گرم

    و اما دیوونه داداشی خیلی ممنون که باعث دلگرمی دوستان نظرباز این قطعه شدی
    الهی خیر ببینی فقط …

    هی «عباس از نوع بی وفا»! هیس! تو که رسوای بی وفایی هستی، حق نداری توقع داشته باشی که اسمت …

  137. ای وای
    کاش بعد از فشردن دکمه “ارسال” می شد یه کار کرد که نظر رو اصلاح کرد
    آخرش خیلی بد شد، خودخواهانه بود
    ببخشید
    یادم نبود که «هرچه هست در گمنامی است و فقط اهل دنیا هستند که از گمنامی رنج می برند» که چه زیبا فرموند آسید مرتضیای اهل قلم!
    کاش اهل دنیا نبودم
    باز هم رسوایی!!!

  138. عرفان می‌گوید:

    سلام داداش . سلام . سلام . سلام . سلام . تا ابد سلام بر شما بروبچه های قطعه ی ۲۶ . سلام به دیوونه ی داداشی عزیز . راستی سلام به فرید یا همان سالک خودمون . سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
    بهترین خاطرات بهترین دوران عمرم یعنی جوانیم توی قطعه ی ۲۶ شکل گرفت . خدایا شکرت . حالا وقتی پیرم بشم می گم من جوونی هام جزو بروبچه های قطعه ی ۲۶ بودم .
    یا حضرت رقیه مدد

  139. عرفان می‌گوید:

    سید احمد به خدا خیلی ماهی . می دونستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  140. عرفان می‌گوید:

    راستی داداش رقیه خرافه نیست . من و امثال من خرافه ایم . رقیه و کربلا و حسین واقعی ترین واقعیت هستی هستن . خدا کنه به لطف اونها ما هم بتونیم از این خرافه در بیاییم . از خرافه ی پول و ریا و دروغ و تهمت و گناه و شهوت و شکم .
    بلند بگو یا رقیه مدد

  141. سید می‌گوید:

    قبول نیست ما صبح تا شب اینجا می پلکیم خبری نیست اونوقت شما تا صبح با ستاره ها شب زنده داری می کنید ما ستاره نیستیم چی کار کنیم حالا . امیدوارم اون سید توی شعر دیوونه داداشی یه خوردش هم من باشم . خدایی کلی ذوق کردم . ولی وقتی متن نگذاشتی واقعا حوصله خوندن کامنتها رو نداشتم وقتهای دیگه حتما یه نگاه می انداختم . بابت نبودنت خیلی نگران بودم خدا رو شکر که سالم و سلامتی . بیشتر مراقب خودت و خونواده باش . موفق باشی و سرافراز .
    یا علی

  142. علیرضا کیانی می‌گوید:

    با اجازه بزرگتر ها/
    خفه خوان سبزهای مجازی
    لینک:
    http://bayanche.ir/?p=301
    یا حق

  143. سپیده دم می‌گوید:

    سلام و عرض ادب…
    مدتیست اینجا رو میخوونم
    خدا قوت…
    اینبار دلم نیومد کامنت نزارم

  144. شیعه علی می‌گوید:

    سلام از اونجاییکه زبانم قاصر شد فقط میگم فتبارک الله احسن الخالقین

  145. حسینی می‌گوید:

    سلام

    می خواستم ازتون اجازه بگیرم چون من هم اینجا یک وبلاگ “بلوک ۳۰” از بهشت رضای مشهد بیاد شهید کاوه برا خودم درست کردم…

    امیدوارم کپی برداری تلقی نشه

    ما که فرزند شهید نیستیم ولی نوه ی شهید کربلا هستیم… هوای ما رو هم داشته باش

  146. بی ادعا می‌گوید:

    سلام داداش یه کم انتقاد پذیری بد نیست در شان شما نیست اینطور تند و خشن صحبت کنی زود جوش نیار و نصیحت پذیر باش حتی از کوچکتر ها باشد که من از شما بزرگترم!
    این داش ابراهیم هم دوستت داره که انتقاد می کنه نه تقصیر تو نیست تقصیر امثال دیوونه داداشی یه که زیادی هوادارتن مواظب باش هوا ورت نداره اگه این نظر رو تایید نکنی می فهمم اصلا جنبه انتقاد نداری
    آیا؟؟؟؟؟؟
    داداش حسین: تایید می کنم اما این را بدان ما اینجا هوای همدیگر را داریم؛ شما چرا کمبود اکسیژن پیدا کرده ای، من مانده ام! در ضمن من عاشق دیوونه داداشی ام. حرفی هست؟!

  147. داش سجاد می‌گوید:

    داش حسین خدایش میدونستم رفتی شمال !
    راستی من تا حالا با سجاد کامنت میذاشتم که سر و کله یه داش سجاد دیگه هم پیدا شد !
    به احترام اون یکی داش سجاد اسم ما شد داش سجاد !
    داش حسین داش سجاد برو بچ ! میخوامتون !
    راستی آقا نیمه شعبان سخنرانی نکرد داش حسین .
    شما که رنگ انگشتر آقا رو میشناسی در این مورد چیزی نمینویسی ؟
    یا علی

  148. ابراهیم می‌گوید:

    سلام داداش عمار.
    این که می بینی برایت از نگرانی های آینده می نویسم دلیل دارد، اینکه علامت سوال خارج از عرف گذاشته می شود، دلیل دارد، اینکه نمی توان درباره آینده افراد قضاوت کرد درست است اما اینکه نگران آینده عمار باید بود نیز دلیل دارد، بیشتر برایت می نویسم تا شاید عجولانه قضاوت نکنی و زود متهم نسازی! شما داداش حسین می شوی چون بسیجیان می خواهند داداش حسین شوی، چون اجازه انتشار کتاب شما را صادر می کنند، چون امثال من و همسرم کتاب شما را خریداری و به اساتید و دوستان هدیه می دهیم، چون ما بسیجیان از شهامت گفتن واهمه ندارید، شما داداش حسین می شوی، چون امثال ماها در جلسات دفاع از پایان نامه کتاب خاطرات شهدا و نوشته های انقلابی و ارزشی و کتاب های دا و امثال کتاب های شما را هدیه به دانشجویان می دهیم. شما داداش حسین می شوی چون خط درستی را انتخاب می کنی و از استعداد خدادادی و نیز تلاش های خود بهره مطلوب را می بری و در عین حال همین بسیجیان هستند که شما را بزرگ می کنند. نگرانی من از این است که شما پس از اینکه بزرگ شدی، آنوقت اگر انحرافی پیش آید بسیاری را می توانی به انحراف بکشی، برایت از دیگر خواص بی بصیرت مثال نزدم چرا؟ چون بسیاری از آنها حداقل کارهایی را در دوران گذشته کرده بودند که در آن موقع از خود گذشته گی در آن وجود داشته است. اما نوری زاد کسی بود که با همین نوشته ها بزرگ شد، وجه اشتراکش با شما کیهان نویسی بود، وجه اشتراکش شفاف نویسی بود، وجه اشتراکش بی دغدغه دفاع از ماه کردن بود، وجه اشتراکش نعمت ولایت داشتن بود، وجه اشتراکش حمایت های نظام و خط ولایت و بسیجیان از او بود و … بعد از آن حمایت ها ادامه یافت و نویسنده شد و کارگردان شد و تهیه کننده و … همه کاره، حالا هم که یه فتنه که به نظرم از فتنه های بعدی که اتفاق افتاده است بسیار کم اهمیت تر می باشد و ما باید منتظر فتنه های بیشتری باشیم پس باید با نگرانی به امثال شماها هم بنگریم، تضمین عمار چیست که روزی چون طلحه و زبیر نشود؟ از کجا معلوم با همین جسارتی که از حریم نظام و ولایت دفاع می کنی اگر خدای ناخواسته بی بصیرت شوید و یا چیزی همچون مثال فرزند بر سراتان بخورد، با همین شدت دشمنی نکنید؟ این نگرانی من است می خواهید ناراحت شوید یا نه به خودتان ربط دارد من که نگرانم با جوابیه شما نگران تر هم شدم. ضمناً زود به داوری رفتید و مرا برای گذاشتن چند علامت سوال متهم کردید، اولاً اگر یکی مثل من این تعداد علامت سوال بگذارد هم نمی توان متهمش کرد به شاد شدن و برایش نوشت: از تعداد خارج از عرف علامت سئوال های تان شک کردم که شما در آن روز مبادا به جای اینکه از بریدن من ناراحت شوی، خوشحال می شوی!
    همسرم موقع گذاشتن علامت سوال که من یکی گذاشتم گفت: تعداد زیادی علامت سوال بگذار و این خواسته خانم بود اما شما ببین چقدر زود قضاوت کردید، مومن بدان اگر نگرانی امثال من از شما بیشتر نباشد کمتر نیست منتهی هر فردی وظیفه ای دارد و باید با بصیرت درست آن را تشخیص و بر اساس آن اقدام کند. شما که وصل به اون بالا ها هستید دعا کنید ما بصیرتمان کم نشود و کامل تر و درست تر شود تا به وظیفه خود عمل کنیم.
    ضمناً این را بدان قرار نیست همه بشن داداش حسین،
    در یک جمله پیام این نوشته ها این است که ما بسیجیان تا وقتی شما را داداش حسین می دانی که همین خط و راه و منش شما باشد انحراف از آن نداشته باشید.
    ضمناً با بریدن امثال من و شما به شجره طیبه ولایت و آقای ما خلل وارد نمی شود، اما مایه انحراف در جامعه که می شوند، زمینه ساز فتنه که می شوند، زمینه ساز خانه نشینی که می شوند، حق بدهید نگران باشیم.
    دوماً ما نمی خواهیم شما تصادف کنی به این خاطر همین حالا یادآور می شویم تا انشاء الله سوار بر خودرویی شوی که به حد کافی ایمن باشد و از طرفی با احتیاط های لازم پیش بروی نه تند و نه آهسته. در پایان هم خواهش می کنم بیشتر درباره این جمله توضیح دهید شاید برداشت من کامل و درست باشد بعد درباره آن برای شما بنویسم:
    تو اگر ابراهیم هستی همان بهتر بت بشکنی، کاری به عاقبت اسماعیل نداشته باش.
    داداش حسین: برادر عزیز! اگر منظور شما این است که خدا همه ما را عاقبت به خیر کند، بلند می گویم ان شاء الله و اما اگر منظور شما این است که من از ولایت فقیه دفاع نکنم تا مبادا به سرنوشت نوری زاد دچار شوم، به شما عرض می کنم هیهات. چند نکته؛ این دغدغه را آیا درباره آینده خودت هم داری؟ اگر احتمال دارد من در آینده نوری زاد شوم، از کجا معلوم شما در آینده شمر نشوی؟ ناراحت نشو! با استدلال خودت سخن می گویم؛ شمر هم با شما در خیلی از چیزها مشترک بود؛ نماز می خواند، حتی جانباز علی بود ( که احتمالا شما نیستید!)، حداقل روزی عاشق علی بود، روزه می گرفت، اهل نظر به فتوای مراجع بود و … باز هم بگویم؟ و اما اینکه گفتی با بریدن من و امثال من ممکن است عده ای منحرف شوند، باید بگویم؛ اولا اگر کسی با بریدن من و امثال من می خواهد منحرف شود همان منحرف شود بهتر است. ثانیا بر خلاف شما من معتقدم با بریدن امثال نوری زاد، احدی منحرف نمی شود. ناراحت می شود اما منحرف نمی شود. مگر من و شما و همسرتان بعد از بریدن بریده ها منحرف شده ایم؟! ثالثا تا وقتی سید علی هست و تا وقتی خدای سید علی هست هر فتنه ای در نطفه و یا بیرون از نطفه (!) خفه شدنی است. رابعا من اگر عماری ببینم سعی می کنم آنقدر به او دلگرمی و نیرو و انرژی بدهم تا همیشه عمار بماند، نه اینکه مدام آیه یاس در گوشش بخوانم و او را دلسرد کنم که فردا نکند طلحه و زبیر شود! این بحث را همین جا می بندم که فضای مجازی بیش از این حوصله مباحث مطول را ندارد اما از لطف شما به این حقیر و کتاب “نه ده” ممنون و متشکرم. دعا کنید که خدا همه ما را عاقبت به خیر کند و آن جمله که گفتم منظورم این بود: نام شما ابراهیم است و شغل رسمی صاحب نام شما بت شکنی بود. ابراهیم اگر می خواست روز و شب غصه آینده اسماعیل را بخورد که نکند فردای روزگار، فرزندش به عاقبت پسر نوح دچار شود، وقتی برای بت شکستن پیدا نمی کرد. برادرم! دعای خوب کردن با ادعای بد کردن فرق دارد. از علامت سئوال هایت تبر بساز و بت ها را بشکن. اسماعیل هم برای خودش خدایی دارد که مراقب فردای او باشد. این وقتی که شما از من گرفتی، می توانستم با آن از جمله هایم تبر بسازم بر سر بت های لات و عزای سران فتنه اما چه کنم که گاه خوانده ام در تاریخ عمار به جای جنگ با اغیار مجبور بود با یار دست و پنجه نرم کند! … اما هر چه از دوست رسد نیکوست. این بحث را دیگر بی خیال و فقط برایم دعای خوب کن، نه ادعای بد! ان شاء الله همیشه در کنار همسر محترمه زندگی خوب و عاشورایی داشته باشید که من یک تار موی شما ستاره های ماه را حتی با وجود انتقادات تان به دنیای شمرهای امروز نمی فروشم. یک نکته هم بگویم؛ اینجا اگر کسی مرا دوست دارد فقط به عشق ولایت است. من هم خراب کنم فردای خود را، حتی همین “سید احمد” هم پهن بارم نمی کند. کسی که مولایش واقعا حضرت ماه است، شاید از کم سو شدن نور ستاره ای ناراحت شود اما منحرف نمی شود. من که دعا می کنم همه ستاره ها تا ابد “سوسو” داشته باشند. سو سویی رو به سوی کربلا.

  149. آیدا می‌گوید:

    یاراحم العبرات..
    اهل نوشتن نیستم زیاد..اما همیشه برای خوندن اینجادلم میلرزه.
    خداروشکرکه هستید..

  150. زهرا (اویس) می‌گوید:

    خداوند در آسمان ملائکه را دارد و در زمین بسیجیها را
    از دیوار نوشته های گردان انصار-ساختمان دوکوهه

  151. زهرا (اویس) می‌گوید:

    شهید محمد جعفری یزدی
    محل تولد: استان تهران شهرستان اشتهارد
    تاریخ شهادت:۱۴/۴/۶۶
    نام عملیات: نصر۴
    محل شهادت: منطقه مائوت
    ای جوانان! ای مسلمانان!
    مگر حضرت امام خمینی چندبار باید در تلویزیون اعلام کنند که منطقه نیاز به نیرو دارد؟ ایشان رهبر هستند؛ یک بار اعلام کرد که بر ما وظیفه است که در منطقه ها حاضر شویم.
    اگر من صد بار کشته شوم و زنده شوم، باز هم به منطقه جنگی خواهم رفت تا دشمنی که به خود جرات داده است و به ایران اسلامی ما حمله کرده است، گوش مالی دهم.
    پدر و مادر و دوستان و هم رزمان و همکلاسی های خوبم؛ مرا حلال کنید و دعای خیرتان را فراموش نکنید.
    تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست.
    قابل توجه بعضیا ایشون شهید دانش اموز هستن، یعنی که یعنی!

  152. زهرا (اویس) می‌گوید:

    شهید کریم خجسته اهری
    فرزند موسی
    استان آذربایجان شرقی
    شهرستان اهر
    برادران و خواهران!
    وصیت میکنم شما را به تقوا و نظم در کارها و پیروی از رهبری امام امت، نائب بر حق امام زمان(عج) خمینی بت شکن که او در تمام ابعاد انسانی نمونه و الگوست. دوستان خوبم، شما را وصیت میکنم به تمسک به قرآن و تا آنجا که میتوانید ازاین سفره پهن الهی استفاده کنید و همیشه نماز را در اول وقت بخوانید تا از فضیلت آن بهره مند شوید، ان شاالله
    بدی هایم را به خوبی های خویش ببخشید و بنده حقیر را از دعای خیرتان فراموش نکنید.
    ایشون هم دانش آموز بودن. یعنی که یعنی !

  153. بسیجی ماه می‌گوید:

    داداش حاجی
    دستت درد نکنه چه پستی زدی همون اول یه اشک مشتی ازما گرفتی اجرت با بی بی سه ساله
    من خودم خیلی بااین شعر حاجی حال میکنم :
    خبر آمد که ز معشوق خبر میاید
    ره گشایید که یارم ز سفر می آید
    تعجیل در فرج حضرت خورشید صلوات

  154. زهرا (اویس) می‌گوید:

    خطاب به استاد دیوونه داداشی:
    فکر کنم از این به بعد باید یه استاد قبل از اسم شما بیاریم، بسیار زیبا بود شعرتان
    داداش به غیر از کامنتا، اگر اشعار اینجا رو هم یه کتاب کنین فکر کنم کتاب سال بشه

  155. زهرا (اویس) می‌گوید:

    رفرش هم فایده نداره ، مثل اینکه امروز هم سعادت نداشتیم که چشممون به تایید داداش حسین روشن بشه

  156. صالحه می‌گوید:

    دلم نمیاد بیام نت و به داداش حسیین و بقیه ستاره ها سلام نکنم
    ســــــــــلــــــــــــــام
    راستی داداش شما از آقای عارفی خبردارین؟ بهترن ایشالا؟

  157. احسان می‌گوید:

    اولندش:سلام
    دومندش:اگه به من می گفتن تو خوارزمی اول شدی انقد خوشحال نمی شدم که داداش حسین اسمم رو برده
    چاکر مخلصاتیم داداشی
    سیومن: اگه من تو دنیاعاشق دوتا نویسنده باشم یکیش جناب رضا امیرخانی و اون یکی داداش حسین بسیجیاست
    اصلا گل بود و به سبزه نیز آراسته شد.
    داداشی ، سایت کم نشه.
    و اما مثله پیش مرگهای حضرت ماه :
    لبیک یا خامنه ای

  158. امین می‌گوید:

    سلام
    چرا اینجوری شده
    نظر من این آخر آخرا همین جوری منتظر تایید مدیر مونده ولی نظرای بعدی تایید شدن
    ارجمند مدیرا تفقدی بنما
    یا علی

  159. سجاد می‌گوید:

    داداش حسین حسین کجایی که ما منتظر بقیه اش هستیم.
    در ضمن لطفا توضیح بفرمایید که چی سوراخ شد؟

  160. زینب می‌گوید:

    سلام داداش .خسته نباشد . رسیدن به خیر . راستی نگید بی معرفتم ها . از دیروز سر زدم و چشمم به متنهای خوبتون روشن شد . ولی نمی تونستم بخونم و کامنت بذارم . برا همین الان خدمت رسیدم .
    ضمنا ” دیوونه ی داداشی و شما شرمندمون کردین .
    قابل توجه بعضیا: به حق قطعه ۲۶ هم جای زندگیست و هم شهادت. زندگی برای شهادت .
    یا حق

  161. آیدا می‌گوید:

    ماه پیش بیوتن امیرخانی روخوندم…بعداز ارمیا ومن او حسابی چسبید..مخصوصا وقتی به الحمدلله علی عظیم رزیتی رسیدم..

  162. پارسا می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    بالاخره چشم ما به جمال بی مثال این نوشته های شما روشن شد
    من که شخصا خسته شده بودم انقدر با کلی امید و آرزو اومدم این جا و دست از پا درازتر برگشتم
    داداش چند روزه خیلی دلم هوای حضرت ماه رو کرده هیچ کس هم نمی ره دیدار رهبر که ما آقامونو از تلویزیون ببینیم شما هم که نبودی حالا که اومدی یه کم مدح حضرت ماه رو بگو حال و هوامون عوض شه لطفا
    داداش یه چیزی میگم جون پارسا از دستم ناراحت نشیا باور کن صادقانه دارم نظرمو میگم هیچ منظور بدی هم ندارم
    من که دو تا نظر امیرو خوندم نفهمیدم شما چرا این جوری جوابشو دادی حتی اگه امیر اشتباه هم کرده باشه محارب و مخالف نظام که نیست شما این جوری میخوای جذب حداکثری کنی درست نیست که ما هر روز خودمون با خودمون دعوا کنیم این همون چیزیه که دشمنامون میخوان در ضمن از نظر من غرور و غفلت ناشی از پیروزی خطاب به شما نبود خطاب به همه ی طرفدارای احمدی نژاد پیرو امام خامنه ای بود و هشدار به جایی هم بود نه برای شما که برای همه ی ما راهش هم خودش گفته بود همت مضاعف و کار مضاعف در مورد این که قطعه۲۶ اون قطعه۲۶ قبلی نیست با غلظت خیلی کمتر منم معتقدم چون جدیدا کمتر از گذشته وارد سیاست می شی و این تا حدی طبیعیه چون مدتیه مشغول نوشتن سفرنامه ی حجت هستی و با این حال باز هم تلاش شما قابل تقدیره مخصوصا نوشته ی شما در مورد آقای روح الامینی ولی ما چون شما رو خیلی دوست داریم دوست داریم حرکت شما شتابدار باشه نه حرکت با سرعت ثابت
    داداش جون مومن آینه ی مومنه اگه ما چیزی میگیم چون دوست داریم داداش حسین بچه بسیجی ها هر روز بهتر از دیروز باشه
    اللهم احفظ قائدنا و مرجعنا و سیدنا و امامنا سید علی الحسینی الخامنه ای

  163. امینا می‌گوید:

    خسته نباشی!

  164. مسعودساس می‌گوید:

    …………………………
    داداش حسین: نه برادر!

  165. ماورا می‌گوید:

    نسیبه! سلام

    ورود تونو تبریک می گم ، شما در حال حاضر یک(( وی جی )) هستید و با همان شور و شوق مخصوص وی جی ایی ها.
    ولی باید نکات مهمی را دوستانه (در گوشی) خدمتتون عارض بشم ،
    به هر حال اخلاق حکم می کنه در مورد عاقبت این کاری که می کنی آگاهت کنم، کاری که هیچ کس با من نکرد!
    و الا من عمراً پام و اینجا می ذاشتم ، عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراً

    نسبیه! تو باید حقایقی را در مورد آدمای اینجا بدونی ، نمی خوام بترسونمت ولی

    تو
    تا حالا معتاد دیدی ؟ اونایی که چــــــــــــــــــــــــــــــــــیز می کشن !
    تو هم خیلی بدت می یاد ازاونا، مگه نــــــه ؟
    اصلا می دونی اعتیاد ، خود زنی ، خود کشی ، مجنونی و خلیو چلی و در به دری و آوارگی عصبی و زنجیری و قاطی ماطی چیــــــــــــــــه ؟

    نترسیـــــــــــــــا ولی بــــــــــــــــــــِـدون
    اینا خصوصیت اهالی این محله اس –
    و سرانجام وی جی هااااااااااااااااااا
    راست می گم جونه تو
    کافیه ساعت…….. و اسم ………و رسم……….. این کامنتیارو چک کنی خودت می گیری ؛

    البته
    شاعر شدن ، جک شدن، عاشق شدن، فدایی شدن، پیام بازرگانی شدن، ستاره شدن، سوگلی شدن، فامیل شدن ، رفیق شدن ، مقلد شدن هم درش هست ،
    اما می دونی که هرکی قدِ ظرفیتی که داره ، بی ظرفیت بازی بخوای در بیاری مثل من می شی ، یه چــــــل

    با اینکه همه رویاهام قبولی تو کارشناسی ارشده – ولی صبح تا شب ، شب تا صبح اینجا پلاسم
    دکترا می گن : یکی از خطرناک ترین انواع چل شدنه – مرحله خل خلی و رد کردم و حالا هم شدم اینی که می بینی ، تو می دونی بعد از چل چلی چیه ؟

    فقط من نیستما ، زیادند………………………. زیااااااااااااااد

    یکی همین دیوونه هـِ ، یا اون مجنونه ، یا خیال بافه ، مالیخولیاییه

    بهر حال حالا که اومدی خوش اومدی ولی قبلش با ظرفیت خودت اتمام حجت کن .

    اگه یه وقتی اومدی دیدی دادش نیست، بی خبر رفته، معلوم نیست کی می یاد، کجا رفته، اصلا می یاد
    قهره ، تو سفره ، تو ریکاوریه،
    بچه ها هم تو خماری اند تو سی سی یو یا آی سی یو
    کامنتا ها هم رو فضا شناورند و در به درند ، همه هستند ولی داداش نیست
    تو هم برای هزارمین بار کانکت می شی باز می بینی نیستـــــــــــــــ ،

    خل نشی ، عصبی و قاطی ماطی ، شاعر یا مجنون و دیوونه ، به هرحال از ما گفتن بود

    یه خبر خوبم دارم
    به فکر درست کردن یه واکسن هستم برای این عوارض ها
    اگه خدا توفیق بده ، درست می کنم ، می دم سید احمد براش پیام بازرگانی بره – تا ان شاء الله همه خبردار بشن

    خلاصه،

    به قول شاعر
    ما نصیحت به جای خود کردیم …………………………… .

    مصرع دوم هر کی بلده بگه ؛
    امتیازشو می بخشم به شما .

  166. نازنین می‌گوید:

    سلام داداش حسین.چند روز نبودین نگران شدیم ما!
    میخواستم بگم ای کاش ما هم تهران بودیم و ساعت ۲٫۵ نصف شب میرفتیم مسجد ارک به عشق حاج منصور.ای کاش !

  167. محسن می‌گوید:

    تکه رضا امیرخانیو خوب اومدی داش! اینها عشقای ما بودن و هستن. طبق نظر خود اقا هم التزام داشتن دیگه

  168. یک طلبه می‌گوید:

    سلام
    حسین جان
    در یکی دو متن پایین از مظلومیت (نه ده) گفته بودی که؛ …
    کمی شاید کم انصافی شده باشد
    خیلی از کامنت هایی در این نظرات می آید را طلبه ها برایت می گذارند، از جمله همین را
    شاید هم دنبال نظرات سرشناس های روحانیون هستی که من بعید می دانم
    ولی در عین حال قطعه ۲۶ مظلوم است، از جنس مظلومیت حضرت ماه اروحنا له الفدا،
    اما مقتدر، آنقدر مقتدر که همه ی اصل و نسب طلحه و زبیرهای انقلاب را به بازی گرفتی و حتی برای اوباما رجز خواندی که تو با ما نیستی و… و هیچ کدام هیچ غلطی نتوانستند بکنند.
    ولی باز هم مظلومی!
    مظلومیتی زیبا و دوست داشتنی که این از اسرار عالم است و جز با خون فاش نمی شود.
    حسین جان! بسیارند طلبه ها و روحانیونی که کلمات قصار قطعه ۲۶ را سحرگاهان برای هم پیامک می کنند و باز با هم اشک می ریزند و برای مظلومیت حضرت ماه دست به دعا برمی دارند تا خورشید بیاید.
    داداش حسین: برای من باعث افتخار است که کسی در لباس پیامبر مرا لایق بداند و نظر بگذارد. از شما اساسی ممنونم و خوشحالم که انقلاب خمینی جز منبر پیامبر، رسانه ای نداشت.

  169. زینب می‌گوید:

    خواستم عرض کنم حرکت خودجوش و آگاهانه ملت در روز ۱۴ خرداد نشان داد که مردم به عملکرد فعلی افراد دقت دارند که به چه میزان با ولایت ارتباط دارد . نه به نسبتهایشان چه نسبت خونی و چه نسبت سابق قلبی و قلمی .
    مگر نوری زاد را چه کسانی طرد کردند؟ همانها که روزگاری به عشق ولایت طرفدار متنهایش بودند . چه کسی عالیجناب راس فتنه را دیگر به حساب نمی آورد ؟ همانها که روزی به خاطر گمان در کنار ولایت او را می ستودند …

    دعای عاقبت به خیری دعای همیشگی شیعیان علی و ستاره های حضرت ماه است . و در این بین هرکسی باید بیشتر از دیگران دلسوز عاقبت خود باشد . نه بی تفاوت . نه بلکه هر کس و هرکس در جای خود به فکر اصلاح رفتار خود قلم خود بیان خود و… باشد عالم به خودی خود اصلاح خواهد شد . مصلح خود باید صالح باشد .
    یک نکته به برادر خوبم ابراهیم : از کجا معلوم شما که اینقدر در اینجا از ولایت دم زدید فردا روز منحرف نشوید ؟ میبینید احتمال هر چیزی هست .
    ما باید به جای غصه آینده خوردن دعا برای آینده کنیم و تکلیف امروز را خوب بشناسیم و درست عمل کنیم .
    والا به این ترسها باشد ما نباید هرگز دم از خدا بزنیم چون ممکن است روزی شیطان مارا بفریبد . نباید از از ائمه سخن بگوییم چون روزی ممکن است خطر انحراف از ولایت ما را تهدید کند . والبته همیشه به مقتضای حق سخن گفتن آرزوی ماست

  170. تازه وارد می‌گوید:

    سلام.
    بی صبرانه منتظر حضورتان بودیم .خیلی خیلی خوشحالیم که مجدد هستید و ما را سر ذوق آوردید با این متن زیبا.
    اجرکم عند الله
    نفستون حق،قلمتون پرشور
    یا علی
    (جناب استاد شاعر! ما جامونده ها را هم دریابید لطفا)

  171. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام بر حسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسین*
    لعنت بر حسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسد

  172. ابراهیم می‌گوید:

    بازم سلام، داداش حسین، حالا نگفتی آقا درباره نه ده چی گفته بود، نکنه یه جورایی به شما عمار لقب داده؟ به هر حال هدف این است که همیشه برای عاقبت به خیری دعا کنیم، مراقب اطرافمان باشیم، من من کردن ها تا آنجایی که خدایی باشد خوب است ولی مراقب باشیم برخی من ها را شیطان در آن دخالت نکند؟ برای موفقیت شما دعا می کنیم، دوستتون هم داریم، از ولایت هم دفاع کنید، بنویسید و عمل کنید. بعدش انشاء الله را هم بگوییم. استغفار زیاد کنیم تا گرفتار نشویم. با دوستان با ملایمت و نرمی بیشتری صحبت کنیم. همان گونه که برای فتنه می نویسی برای امثال من ننویس.
    موفق باشید!
    وقت شما اگر برای نوشتن این جواب صرف شد به نظرم اشکال ندارد، چون انشاء الله ذخیره ای برای دقت بیشتر خواهد شد و نگرانی دوستان را هم درک کردن خوب است.
    در پایان بگویم: کتاب نه ده را خریدم و به یکی از مشارکتی و جبهه ملی هایی که استاد دانشگاه هم هست، دادم. شما را نمی شناخت اما بسیار تند بود، به او دادم و گفتم از اینکه انقلاب چنین فرزندانی تربیت کرده است که می نویسند و از کسی ترسی ندارند افتخار می کنیم. گفت اگر چندتا مثل شما ها بسیجی ما هم داشتیم تا حالا کارهایی به سر این انقلاب آورده بودیم که کسی نمی توانست جلوی ما را بگیرد. چه کنم بسیاری از دانشجویان طرفدار ما لائیک و بی دین و دختر باز و … است. اگر کار سیاسی هم می کنند فکرشان به دوست دخترشان است و در حال پرسه زدن در این راهند.
    ما باید راهی را برویم تا چند تا مثل این بسیجی ها پیدا کنیم. اون وقت به شما خواهیم گفت که چه کارهایی می توان انجام داد و سیاست هایمان را پیش خواهیم برد.
    گفتم این که خواب است. در این حال استادی رسید و گفت می خواهم برای یارانه ها ثبت نام کنم، پولش را بدهم استخوان بیاندازم جلوی سگ، گفتم: تو همین فهم را هم نداری، خف می بینم که بتونی از ۲۰ هزار تومان بگذری؟! دلت برای این ۲۰ هزار تومان هم تنگ شده می گویی نکند که فقیری آن را ببرد قصد داری بگیریش، به کسی هم نخواهی داد.
    برادر اساتید دانشگاهی ما، نه تعداد نسبتاً زیادی از آنها اصلاً اعتقادی به اسلام و انقلاب ندارند و هم اکنون در حال تربیت فرزندان من و شما و معلمان و سازندگان آینده کشور هستند کسی هم به فریادهای ما گوش نمی دهد، قصد اصلاحی هم در کار نیست، تازه ابلاغ محرمانه می کنند و حقوق آنها را از ۵۰۰ تا ۸۰۰ هزار تومان افزایش می دهند تا فربه تر شوند و بتوانند در جریانات مختلف نقش فتنه گری خود را ادامه دهند. اگر فرصت کردی در این باره هم قلمی بزنید بد نیست!
    موفق باشید

  173. یه قاچ انار می‌گوید:

    ]سلام.چرابایدصنف هنرمندازبقیه جداباشه.مگه هنرمنداشتباه نمیکنه؟اتفاقا”به نظرمن اشتباه اونابایدبزرگترشمرده بشه چون دیدشون نسبت به بقیه موسع تره ودقت بیشتری هم دارن.درثانی فکرمیکنم این جمله روازخودتون شنیدم که کشتی انقلاب مسافرکشی می کنه اما منت کشی نمی کنه.چراباید منت هنرمنداروکشید؟من به این حرفتون اعتراض دارم…..
    یاعلی
    داداش حسین: من هم کلا معترضم!

  174. آدینه می‌گوید:

    سلام
    خیلی وفته میام اینجا و با قلم تند وتیز و زبان سرخ شما که انگار اصلا دغدغه سر سبز(یا همون همرنگ پرچم ایران خودمون!) و اینجوری محافظه کاری ها رو نداره صفا میکنم.
    نه عاقبت اندیشی و آینده هراسی اون دوستمون رو قبول دارم و نه جواب تند وتیز شما رو.
    باید به اون دوستمون بگم که قضاوت کردن در مورد طلحه بعد از جنگ جمل آسونه اما این دلیل خوبی نیست برای شماتت اونایی که روزی به خاطر رکن ولایت و ولایت مداری در مورد نوری زاد به سلم لمن سالمکم عمل کردن،بله، امروز جنگ جملی اتفاق افتاد و خیلی ها طلحه وار تو بوته ی آزمایش با ملاک و معیار اصلی که ولایت بود باختن و قضاوت کردن در موردشون آسون شد اما این حجت نشد برای اینکه از ترس فردای طلحه امروز عماری را بکوبیم.برای کسانی که میان اینجا شخص آقای قدیانی ملاک نیست(به قول خودشون اینجا کسی عاشق چشم و ابروی ایشون نیست)،بلکه مسئله ماهه و تلالو نور اون که ستاره ها رو اینجا جمع کرده و تا وقتی که سایه ماه بر سر داریم و نور ماه جهت نمای مسیرمونه چه باک از ستاره هایی که زیر نور ماه راه کج میکنند به گمراهستان و تبدیل میشن به یه لامپ سوخته؟! تو انجمنی که چراغش ماهه و پروانه هاش ستاره ها اگه ستاره ای کور بشه و خاموش تنها افسوسه که بدرقه راه اون ستاره میشه و بقیه ستاره ها به ماه نزدیکتر میشن تا جایی که خاموشی و افول اون ستاره به چشم نیاد و تو این وضعیت چیزی از نور ماه که اصل کاره کم نمیشه.شما نگران آدمای این حلقه نباشین،اینا برای آقای قدیانی دنبال تضمین نیستن،چرا که تا وقتی که ذوالفقار علی باقی بمونه ماجرای اینا هم همون سلم لمن سالمکم هست و اگه روزی خدای ناکرده تو بحبوحه یه جمل دیگه رنگ طلحه به خودش بگیره که حسابش جداست.نگرانی شما رو درک می کنم اما میخوام بگم که بی تقواییه اینجوری قضاوت کردن در مورد عماری که هنوز در گیر و دار این جمل سهمناک طلحه نشده و بی تقوایی تر اینه که وضعیت امروز امثال نوری زاد رو بکوبیم تو سر اونایی که روزی به خاطر ولایت، قبل از این که ایشون در میانه جمل تبدیل بشه به یه لامپ سوخته، تو جاده هم ازش راه و رسم ولایت پذیری می پرسیدن! (البته بگذریم از اینکه شما همونطور که نوشتید به غلط فکر می کنید کسی عاشق نوری زاد بوده!)
    و اما آقای قدیانی عزیز! ای کاش شما هم به جای اون جواب تند وتیز گفته بودین:اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا…
    تابنده باد نور ماه و عاقبت به خیر باشید انشاالله.

  175. زینب اهوازی می‌گوید:

    سلام به همگی
    امیدوارم حال داداش حسین و همه آبجی ها و داداش هاش خوب باشه

    ۷ مرداد کنکورم دادمو راحت شدم حالا با خیال راحت اومدم قطعه ۲۶
    از شانس بدم آمدم نبودید!!!
    حالا هم خوشحال که اومدید
    اول برم همه پست های یه ماه قبل رو بخونم…
    ولی یه چیزی من از همون روز رفتم که قرار بود شما یه نامه ای بنویسی خطاب به یه کسی
    پس چی شد، باز هم مصلحت نبود؟؟؟؟؟؟

  176. عطر خاک می‌گوید:

    سلام
    آمدن بخیر
    هنوزنخوندم این دلنوشتت رو حاج حسین، که ببینم جبران غیبتت میشه یا نه. اما…. خوش به حال اونایی که ازحسین داداش قول یه متن برای یه روزمهم رو می گیرن . اینجا هنوزقطعه ۲۶ نشده . داداش هروقت عشقش بکشه میاد هر وقت نکشه نمیاد، ما هم که ادم نیستیم.

  177. لجمن می‌گوید:

    خیلی بدی داداش حسین
    چی می شد یه سر به این بچه های لجمن می زدی
    حداقل راهنمایی مون می کردی .
    خیلی بدی !!
    داداش حسین: نگو اینطوری!

  178. بی ادعا می‌گوید:

    آقا من کم آوردم از جوابت تا خون در رگ ماست جانم فدای رهبر
    هم از جوابت به خودم و هم به ابراهیم واقعا لذت بردم جدی ایتهمه تعریف و غش و ضعف دیوونه داداشی بی دلیل نیست ما هم دیوووووووووونتیییم اگه خدا قبول کنه
    اگه نا خواسته نهراحتتون کردم یا وقتت با ارزشتون رو گرفتم معــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــذرت
    بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات

  179. سلام
    بهتون نمیاد این تیکه اخریه هاااا 😀
    پس متنبه شدین؟ ایا؟
    یا کلا همونجورین؟
    خدایی کپیدم

  180. شهاب سنگ می‌گوید:

    سلام داداشی.
    خیلی می خوامت.

  181. طاهره فتاحی می‌گوید:

    امام زاده چالوس برای من شدیدا طعم عسل دارد.یکی از نویسنده های محبوب من از دیگر نویسنده ی محبوب من تعریف می کند.فوق العاده است…
    چند ماه پیش براتون کامنتی گذاشتم که مضمونش این بود:شما شبیه شخصیت ارمیای رمان ارمیای امیرخانی هستید.هنوز هم بر این نظر هستم.یعنی که یعنی 😀

  182. ایول مادر!!! 🙂
    خیلی باحال بود خیلی
    من منتظر ادامشم میشه تا ب.ظ بذارید؟؟؟؟ :((( نیستم اخه بعد ممکنه تو راه بمیرم بعد ارزو به دل میمونم که تهش چی شد بعد شما چی میخواین جواب بدین اون دنیا بعد…؟؟؟

  183. سیداحمد می‌گوید:

    سلام وعرض ادب و ارادت.
    مخلصیم داداش جان.

    کلا باید بگم عاشق این تیپ حرف زدنتونم.
    خوشم میاد از شجاعتت.
    خوشم میاد از این که محافظه کار نیستی؛
    واقعا شجاعتتو خیلی دوست دارم.

    یه دونه ای داداش حسین.
    اون امام زاده چالوس هم خیلی زیبا بود.
    خدا مادرتونو برای شما حفظ کنه.

    خیلی میخوامت داداش حسینم.

  184. ماورا می‌گوید:

    خلق این تعبیر از جانب شما (جفتک پرانی های ایام جهالت) هم خیلی زیبا ست .

  185. صدرا می‌گوید:

    دلتون اومد به مادرتون دروغ بگید؟ واقعاً می پرسم.
    اگر جواب قانع کننده ای ندهید دیگر به وبلاگتون سر نمی زنم.
    داداش حسین: نیا.

  186. ماورا می‌گوید:

    منم خیلی دوست دارم تشکر کنم بابت اون شعر زیبا

    ولی
    نمی دونم از کــــــــــــــــــــی ؟

    اسم ما تو شعر داداش دیوونه نبود ولی توی شعر بالایی که داداش حسین آپ کرده ، هست

    خیلی جالبــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ِ

    ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپاس

  187. ماورا می‌گوید:

    همایشی

    جشنی

    مراسمی

    گرد همایی

    جای عمومی خاصی بری ، بگو ما هم بیام ، دلمون تنگ شده برای دیدنتون

  188. امیر خان می‌گوید:

    سلام

    در گذشت استاد محمد نوری را تسلیت میگم…

    واقعا اهنگ ای ایرانش بی نظیره…

  189. عرفان می‌گوید:

    سلام
    من هم کتاب نفحات نفت را خوندم به نظرم به جز۴۰ صفحه اخر تمامش انتقادات درستی است. حالا از اون بگذریم داری با این نوشته هات راه و روش یادمون میدیا .فردا روزی اگر کسی با نام “مامان عرفان”برات کامنت گذاشت که ۳ روز هرچی به پسرم زنگ میزنم میگه خونه ی دوستمم اما من میدونم که شماله ناراحت نشیا.
    توی نظرات مطلب قبلیتون گفتم یک نی میذارم سر مزار پدرتون اگر رفته یادت نره برداریش(نی ساندیس امام زمانه از جنس نی ساندیس ۹ دی)
    یا علی

  190. محسن می‌گوید:

    خداقوت- دست به آب رفتنتوکارندارم ولی خداییش دست شستنتم تعریف کنی خوندن داره ایول- چه برسه شمال رفتن وواویلامکه رفتن

  191. خط شکن می‌گوید:

    داداش بد قول شدی . نامرد شدی . می ری میای . از دل ما خبر نداری که آواره میشه .
    از بازگشتت خوشحال شدیم .

    بنویس به کوری چشم هر آنکه نتواند دید .

    یا حق

  192. طهورا135 می‌گوید:

    سلام اقای قدیانی.خوشحال شدم یه متن جدید دیدم خوشحال تر اینکه تایید نظرات رو پایین برخی از نظر ها دیدم.
    وقتی شما نباشین قطعه ۲۶ اصلا اومدن نداره.خوشحالم که هستین.
    امیدوارم حضور شماو قلم ناب شما پر رنگ تر از قبل باشه.

  193. زهرا سادات می‌گوید:

    سلام
    من همونیم که هی ازتون کتاب میخواست در مورد سفر به حرم ارباب نگفتین….نمیگین چه کتابی خوبه بخونم بعدش برم حرم اقا؟
    داداش حسین: من به خدا نمی دانم. دوستان دیگر راهنمایی کنند.

  194. ya zeinab می‌گوید:

    سلام… عجب دروغی!!! اما دروغ شیرینی بود گناهش به پای خودتون! مادر نشدید که بفهمید! خدا مادرتون رو حفظ کنه انشاالله. یاعلی

  195. سیداحمد می‌گوید:

    “بگذار کمی گریه کنم”

    ای ول حاج حسین.
    احسنت.
    خیلی زیبا بود.
    بگذار کمی گریه کنم…….

  196. ya zeinab می‌گوید:

    عجب روزگاری شده! با این پست هی گریه میکنیم و هی میخندیم!!
    ” بگذار کمی گریه کنم تا مابقی حرفها….”

  197. طاهره فتاحی می‌گوید:

    می بینم که بی سر و صدا یه گوشه نشستی.اول بیا این کامنت منو تایید کن. آخرش هم برای اینکه یه کاری, ثوابی, چیزی,یه صلوات بفرست…

  198. عطر خاک می‌گوید:

    “”دلتون اومد به مادرتون دروغ بگید؟ واقعاً می پرسم.
    اگر جواب قانع کننده ای ندهید دیگر به وبلاگتون سر نمی زنم.
    داداش حسین: نیا.””
    ازکامنتا خسته شدی میخوای کمشون کنی؟؟؟؟ 🙂
    داداش حسین: مادرم مرا بخشیده، آن خانم که نمی دانم چه کاره این ماجراست نبخشیده!! در ثانی مادرم روی سر من قسم می خورد. حالا من یک چیزهایی را رو می کنم عده ای بی جنبه بازی درنیاورند.

  199. سیداحمد می‌گوید:

    “من هم خراب کنم فردای خود را، حتی همین “سید احمد” هم پهن بارم نمی کند”
    دور از جونت داداش.
    عزیز دل این طبیعیه که مهمترین دلیل علاقه بچه به شما و شما به بچه ها فقط و فقط سرباز ولایت بودنه.
    طبیعیه که اگه کسی از مسیر ولایت خارج بشه دیگه…..

    ولی دوستان ما برای چی کنار هم هستیم؟
    ما با همیم تا هوای همو داشته باشیم و احیانا اگر یکی مون اشتباهی کرد بقیه برادرانه و خواهرانه کمکش کنیم تا متوجه اشتباهش بشه.
    راستش نظر من هم در مقابل کامنت آقا ابراهیم مثل نظر داداش حسینه.
    دوستان به جای پیش گوئی های عجیب برای عاقبت بخیر شدن هم دعا کنیم.
    دعا کنیم تا در این زمانه پر رنگ و ریا در ایمانمون استوار باشیم؛
    در اعتقاداتمون استوار باشیم؛
    مثل خواهر و برادر هوای همو داشته باشیم و اگه از “سیداحمد” خطائی سر زد چه خوبه که داداش حسین یه پس گردنی آبدار بهم بزنه تا متوجه اشتباهم بشم.
    دوستان هوای همو داشته باشیم.

    (چقدر حرف زدم؛قدیما میگفتن روحانیا میرن بالا منبر و ….! دیده بودین بچه های روحانیا برن بالا منبر؟
    اگه ندیده بودین حالا ببینید! 🙂 )

    مخلص داداش حسین بسیجیها
    داداش حسین: پس گردنی رو با حال اومدی!

  200. عطر خاک می‌گوید:

    “داداش حسین! ما از تو توقع داریم دست به آب هم می روی، یک ندا به ما بدهی!”
    :))
    ای ول ، کلی خندیدم

  201. بسم سلام
    مهربون داداش خوبی ایشا الله
    مطالب و کامنت ها رو که خوندم سر کیف اومدم گفتم بیام کلی شلوغ بازی دربیاریم یه رفرش زدم مطلب بگذار کمی گریه کنم تا مابقی حرفها رو دیدم بروز کردی
    خنده رو لبم تبدیل به اشک شد . اشک . اشک .
    اما این اشک قشنگ رو به صد تا دنیا نمیدم و با همین اشکی که الان تو چشمام جمع شده میخوام بهت بگم
    حسین جون یقین بدون
    توی بهشت وقتی همه شهدا دور حضرت عباس جمع هستند یه شهید سرش رو بالا گرفته و کلی کیف میکنه و به خودش میباله ، میدونی اسمش چیه ؟
    اکبر قدیانی
    شاید بگه اقا جون ببین چه گل پسری دارم . بصیر ، رشید ، رعنا، با صفا …
    **********************************
    یا عباس ای ماه بنی هاشم ، ما داداشمون رو به خودت سپردیم
    خدایا عباس مامور نگه داری از تمام حسین های زمان است
    این علی اکبِر آسیدعلی رو هم خودت در پناه عباس محوفظ بدار .

    داداشی عاشقتم
    حرفی هست؟
    داداش حسین: اخوی! یه طوری شرمنده می کنی آدم رو که … چی بگم آخه؟ فقط ممنون از تو دوست خوب.

  202. منتظر خورشید می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و حفظ قائدنا امام الخامنه ای
    سلام علیکم من حرفی برای گفتن ندارم فقط میخوام به رهبر عزیزمون و رئیس جمهور محبوب عرض کنم که برای دفاع از اسلام و تشیع و انقلاب و مقام ولایت و کشور آماده ایم آماده

  203. ساسان می‌گوید:

    سلام
    با احترام به تندی حسین قدیانی و نگرانی ابراهیم که من صادقانه دیدمش هردویشان را،برای من دانشجو دیدن استادانی که آقای ابراهیم میگوید وصفشان را کاری عادی شده است و به این نتیجه رسیده ام تنها راه مقابله با چنین جریاناتی تنها افزایش بصیرت و کسب اگاهی توسط خودمان است،امثال ما نباید از سینما و ادبیات و موسیقی و فلسفه غرب و … بترسند و دور شوند،همین میشود که چنین افرادی حتی با آگاهی های سطحی از مسائل مختلف اعتماد به نفس کاذبی بدست میاورند که گمان میکنند علامه دهر و دانای کل! هستند و غیر از انچه ایشان فکر میکنند بقیه همه در اشتباهند و نادان…
    تنها باید بر دانش خود بیفزایمم که جمع بصیرت و دانش معجون کارسازی است…

  204. یه دوست می‌گوید:

    بگذار کمی گریه کنم…

  205. سلام
    حسین آقا من یه چند ماهی هست که وبلاگتون رو میخونم.این فکر کنم اولین نظرم باشه… نمیدونم با اینکه متنت طولانی هست ولی یه حسی داره .فقط تا همش رو نخونم بلند نمیشم….
    راستی از اون مطلبت که گفتی با افتخار از ولایت فقیه حمایتی میکنی … خیلی خوشحال شدم که با چنین شهامتی اعتقادات و نظرات خود را بیان میکنی… انشاالله سنگرت همیشه فعال و محکم باشه…

  206. آیدا می‌گوید:

    ازمکه ومدینه که نوشته بودید فکرمیکردم چون لیاقت رفتن نداشتم اینجوری باحسرت نوشته هاتونومیخونم واشک میریزم…اما حالا که ازجاده چالوس نوشتید بااینکه تواین عمره بیستویک ساله حداقل یه ده باری رفتم اماتاحالا اینجوری که نوشتید نرفته بودم….انگار جاده چالوس مقدس ترازاین حرفهاست..انگارکه نه حتما

  207. عطر خاک می‌گوید:

    “داداش حسین فمنیست شده!”
    🙂

  208. سجاد می‌گوید:

    بگذار کمی گریه کنم تا مابقی حرفها…داداش حسین کارت درسته ، اشک مارو درآوردی.

    در ضمن ما مخلصات داش سجاد هم هستیم.اگه میدونستم با یه اسم دیگه کامنت می ذاشتم . خلاصه شرمنده.

  209. زینب می‌گوید:

    به به چشم رهنورد روشن . داداش حسینم که فمنیست شده 🙂

  210. محمدرضا می‌گوید:

    با سلام
    به مناسبت سالگرد شیخ شهید فضل الله نوری با یک مصاحبه به روزم.
    یا حق [گل]

  211. امیر می‌گوید:

    ………………
    داداش حسین: برادرم! من باز هم از شما عذر می خواهم. در جوابم به شما تند رفتم. پاسخ شما را هم چون خصوصی زده بودی حذف کردم اما حسابی از خجالتم در آمدی! باز هم ببخشید و از شما به خاطر زحماتی که گفتید برای “قطعه ۲۶” در شب هجوم جلبکها کشیدید ممنونم. بخشش از بزرگان است. خودت گفتی! اینقدر شهامتش را دارم که چون علنی جواب شما را داده بودم، علنی هم عذرخواهی کنم.

  212. زینب می‌گوید:

    شیخ اینجا شیخ اونجا شیخ همه جا . شیخ تو پلرود . برنامه امشب سینماهای کهریزک

  213. نازنین می‌گوید:

    وای چه خوب بودن همشون
    خودمونی و البته با حال
    ممنون ای برادر بزرگوار

  214. # # سیم خاردار # # می‌گوید:

    ممنون که ادامشو گذاشتین وگرنه ناکام میرفتم ازین دنیا …اقا من به دلم اافتاده میمیرم حالا تصادفی بمب گذاری چیزی …یعنی که یعنی…ای خوشم اومده ازین یعنی که یعنی 😀
    .
    .
    .
    من ازین امامزاده چالوس خیلی خوشم اومد… پس اولین نفری نبودین که گفتین اگه گفتین کی بود ابداع کرد؟؟
    آفرین
    مادر بزرگوار…. 🙂
    میخواستین به نام خودتون ابداعو ثبت کنینا…
    اینا رو همون بعد از ظهر خوندما ولی هی یادم میاد دوباره میام

  215. نسیبه می‌گوید:

    …………………
    واین آرزوی منه برا همه ستاره ها.
    شهدا رو با یه صلوات یاد کنیم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
    داداش حسین: من نباید آن کامنت را تایید می کردم. فقط همین.

  216. forasalkhair می‌گوید:

    سلام مجدد
    راستی من همون راحیلم
    هر چند هر دو یه هویت مجازی اند
    اما موقع عضویت اسم وبمو گذاشتم

  217. نسیبه می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    دارید از دل ستاره های چشم برآه درمیآرید بی خبر رفتنتونو؟
    یعنی جواب همه منتظرا همیشه به همین خوبیه؟
    خدا کنه مام جزء منتظرا باشیم…
    میرم بخونم
    امروز همش اینجا بودم!
    دلمون برا نوشته های “مهتابی”تون تنگ شده(مهتاب=روشن از نور ماه)

  218. طاهره فتاحی می‌گوید:

    چه لذتی بردم امروز توی قطعه ۲۶٫درست مثل وقتی است که یه خوردنی خوشمزه داری ولی همه رو یه دفعه نمی خوری.ذره ذره می خوری و ازش خیییییییییییییییییییییییییییلی لذت می بری.
    کسانی که یه دفعه با کل این متن برخورد می کنن متوجه منظور من نمیشن متاسفانه…
    فکرکنم هوای شمال خیلی لطیف بوده و تاثیر خودشو گذاشته.مگه نه حاجی…

  219. طاهره فتاحی می‌گوید:

    اون قسمت تهیه ی عسل رو خیلی با حال اومدی…
    راستی کتاب لشت نشای امیرخانی رو خوندید؟

  220. ماورا می‌گوید:

    داداش حسین: من نباید آن کامنت را تایید می کردم. فقط همین.
    کدوم کامنتو ؟؟
    داداش حسین: یکی از کامنتهای خود شما را.

  221. komeil می‌گوید:

    کور شه اونی که نمیتونه حضرت ماه و ستاره هاش رو تو آسمون اسلام ببینه….
    عبادت بی ولایت حقه بازیست
    اساس وپایه اش بتخانه سازیست
    چراغافل نمی خواهد بداند
    وضوی بی ولایت آب بازیست
    بابا چه عجب کم کم داشتیم نگران میشدیم!
    التماس دعای فراوون

  222. هپلی می‌گوید:

    سلام. دیدم سر زدنت رو… خوب کاری کردی اخوی

  223. یه دختر بسیجی می‌گوید:

    ظاهرا یه بار گفتید نظراتی که آدرس سایتشون بلگفاست رو تایید نمیکنید؟
    نمدونم
    شایدم من اشتباه خوندم

  224. امین می‌گوید:

    سلام
    حالا برای این جماعت وبلاگ خوان خالی ببندی بد نیست که هم قلمت سیقلی می شود و هم مخاطبانت افزوده
    اما مومن خدا حد اقل اسم جایی که داری معرفی میکنی را درست بگو که طرف اگه خواست بره گم نشه تو اون جاده چالوس !
    ما با هم رفتیم روستای الیت و دلیر ، نه ((الیر و دلیت!!!)) در ضمن اسم روستای قشلاقی زمستان واسپول است و اسم آخرین مسیر طالقان روستای انگوران و گیجان است که یادش بخیر از آن نان های محلی خانه خاله زرافشان که شبانه سفره سبزش را برای ما مهمان های ناخوانده در دل شب پهن کرد!
    یادش بخیر
    یاد همه شهدایی که در آن سفر زیارتشان کردیم بخیر !
    ای کاش عکس مادر شهید با شاخ گوزن را می گذاشتی برای بچه های وبلاگ !
    اگر خواستی بگو من دارم برات میل میکنم …
    یا علی
    داداش حسین: ممنون بابت تدکر به جای شما. آخ که چه روزگاری بود اون روزا!

  225. عطر خاک می‌گوید:

    وقت اذون دلونشت جدیدت عجیب باحال 🙂

  226. عطر خاک می‌گوید:

    تصحیح می کنم سوتی ام را:
    دلنوشت*
    🙂

  227. معبر می‌گوید:

    ” وما رمیت..” بخوانید… زیاد “و ما رمیت ..”بخوانید…..
    وما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…
    و ما رمیت نخوانیم سقوط می کنیم…چپ می کنیم…

  228. وحیدرضا می‌گوید:

    سلام بی علیک حکما خوش‌خبر نیست. مگه ما ظهر چی گفتیم که نظرمون به تائید شما نرسید؟ جخ هرچی این نومه‌ی عاشقانه رو بالا پایین کردیم، اون نظری که به اسم “سلیمانی” بود رو زیارت نکردیم! لابد ما رو بالکل داخل بازی حساب نمی‌کنید.
    الغرض این حرکت شما به گوشه‌ی اتوی کت ما بر خورد.
    عزت زیاد!

  229. ya zeinab می‌گوید:

    “ما بدمان نمی آید شما را لااقل در یک جا بی شمار کنیم؛ در جهنم!” عالی بود داداش عالی!

  230. راحیل می‌گوید:

    سلام برای حضرت ماه
    تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
    ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
    ………………………..

  231. عطر خاک می‌گوید:

    ما برگشتیم 🙂

  232. سیداحمد می‌گوید:

    …………….
    ………………..

    داداش هر کدوم از این متنها پست جدا میطلبه؛

    این آب گرم گاو میش گلی رو خوب اومدی!
    چطوری رفتین تو آب به اون داغی؟
    مخصوصا اون وسطش که آب از زمین میجوشه!

    مخلصیم عزیز دل.
    داداش حسین: سید جان! بالاخره نظر تو را هم سانسور کردم! ولی خیلی دوست دارم اونی که گفتی! البته به شوخی!

  233. ساندیس خور می‌گوید:

    از زمان غیبت امام زمان(عج) تا کنون ۱۱۳۶سال شمسی۷ ماه – روز ۱۶ ساعت ۰۲ دقیقه ۳۴ ثانیه گذشته است
    و زمان ۳۵۸۶۴۹۵۶۹۵۴٫۴۹۶ همچنان در گذر است

    بازدید امروز: ۳۵۹۰
    بازدید دیروز: ۲۶۸۰
    افراد آنلاین: ۱۴

  234. سیداحمد می‌گوید:

    “ماه یعنی حضرت آه، یعنی خامنه ای”

    عالی؛
    بسیار زیبا مثل همیشه.
    چه حس خوبی داره تو سکوت و خلوت شب قدم زدن تو دریا.
    ولی ببخشیدا کارتون خطرناک بودا؛نصفه شب تو ریا رفتن خیلی خطرناکه!

    چه دید زیبائی؛
    چه توصیف زیبائی.
    چقدر شما با احساسی.
    مخلصیم حاجی.

  235. عرفان می‌گوید:

    سلام
    یک هفته بود اشکی نریخته بودم اما امروز جبران شد . امروز من : خواندن نوشته های داداش حسین . اشک . اشک .اشک . خواندن نوشته های دادش حسین . اشک . اشک . اشک
    داداش حسین چند روز یک گرفتاری اساسی برام پیش اومده یک دعایی برام بکن یقین دارم دعات گیراست
    یا علی

  236. آیه می‌گوید:

    “پایین بکشید کرکره دعوا را، من حوصله خنده دشمن را ندارم”
    اینقدر به فکر آینده این ستاره پرنور حضرت ماه نباشید.اینقدر پیشگویی نکنید لطفا.داداش حسین با شجاعت بینظیرش از ولایت دفاع میکنه.یه دستمریزاد و خداقوت گفتن بهتر نیست از این پیشگوییها. (تا وقتی دعای”عموعباس”و”بابااکبر”و “مادران شهیدداده” و …هست،غمی نیست) .این قدر که نگران آینده داداش حسینیم کاش یه ذره به فکر آینده خودمون بودیم
    کاش…………
    داداش حسین: ممنون از شما.

  237. طاهره فتاحی می‌گوید:

    یه تذکر فنی بدم…
    حاجی جان!آدم شب نمی ره تو دریا شنا کنه.
    دریا خطرناکه حسین!!!!!!!(برداشتی آزاد از خطرناکه حسن)

  238. آیه می‌گوید:

    داداش حسین نمیدونی چقدر دلم برای این جمله ها تنگ شده بود امشب میخواستم برم نوشته قبلیا رو بخونم که یه دفه دیدم این متنو گذاشتید.
    ممنووووووووووووووووووووووووووون

  239. آیه می‌گوید:

    “وقتی آن همه ستاره را گرد ماه دیدم خدا را شکر گفتم که ما اهل کوفه نیستیم. ما شکوفه های گل یاسیم. پر از احساسیم. عاشق عباسیم.”

  240. آیه می‌گوید:

    “”با خامنه ای ما دنبال هیچ واسطه ای برای مهدی نمی گردیم. الکی عده ای خودشان را به خورشید وصل نکنند. عامل اتصال ستاره ها به خورشید فقط و فقط جناب ماه است. از ماه کسی نزدیک تر به خورشید نیست. “”

  241. آیه می‌گوید:

    سلامتی “حضرت ماه”
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    و شادی روح “بابااکبر”
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  242. آیه می‌گوید:

    “بابااکبر” یک چیز می دانست که اینگونه وصیت نامه نوشت؛ “ما زخم خوردگان تیره ترین، سردترین، بلندترین شب های جور بودیم …”
    شادی روح “بابااکبر” و همه “آسمونیا”:
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  243. ریحانه می‌گوید:

    سلام.اقای قدیانی خسته نباشیدخواستم بگم در جواب بعضی ها که مدام یاداوری میکنن که کامنت های با ادرس بلاگفاروتاییدنکنیدمیگم که ما درهرحال همیشه وهمیشه وهمیشه میاییم وارادتمونو اعلام میکنیم چه با آدرس و چه بی آدرس.والسلام.
    التماس دعا دارم اللهم عجل لولیک الفرج.

  244. عشقی می‌گوید:

    …………………….
    داداش حسین: سلام برادر. همین الان خواندم. این نگاه کلا نگاهی قشنگ و زیباست. با سپاس از شما.

  245. عشقی می‌گوید:

    سلام!
    دلم تنگ آمده بود . بوی شمال و شهدا را شنیدم و دلم …
    از همه بر و بچ قطعه ۲۶ التماس دعا دارم

  246. عطر خاک می‌گوید:

    امشب تا وقت حضورمون کامنت می ذاریم. البته پا تو کفش سید احمد نمی کنیم و پیام های بازر و بی زر گانی نمیدیم

    ما هستیم بقیه نیستن 🙁

  247. ق می‌گوید:

    سلام داش حسین
    بابا ما تا الان خاموش کار می کردیم و نظر می ذاشتیم ….
    ولی نمیشه…….
    خفن هستم…….
    یا علی

  248. عطر خاک می‌گوید:

    سلام سید احمد خوبی؟؟

  249. عطر خاک می‌گوید:

    ………………
    داداش حسین: قطعه ۲۶ هم مثل کشتی انقلاب است. مسافرکشی می کند اما منت کشی نمی کند. به این دلیل حذف شد.

  250. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    نمی دانم آن میلاد من بودم یا نه ولی ممنون که هوای ستاره ها را دارید
    آن جمله آخرتان هم خیلی لذت داد… شما آخر ما را شهید خواهی کرد ان شاءالله

    آقا ما گفتیم رگبار مطلب ندهید اما نه اینکه بروید و خبر هم ندهید… نظرها می خواندم… جای گله ای کردید
    داداش حسین ما شمارا دوست داریم ببخشید که نظر می دهیم و شما مجبورید تایید کنید و وقتتان را می گیریم
    ولی احساس وظیفه می کنیم که شما را تنها نگذاریم … ما راببخش…

  251. آزاد اندیشی می‌گوید:

    تغییر ترکیب جمعیتی ایران
    …………………………………..

    ادامه مطلب:
    http://www.azad-andishy.blogfa.com/post-19.aspx

  252. جاهد می‌گوید:

    ما این بار منتظر نمی مانیم تا محرم گردد. عاشورا را جلو می اندازیم

    ما این بار منتظر نمی مانیم تا محرم گردد. عاشورا را جلو می اندازیم

    ما این بار منتظر نمی مانیم تا محرم گردد. عاشورا را جلو می اندازیم

    ما این بار منتظر نمی مانیم تا محرم گردد. عاشورا را جلو می اندازیم

  253. ستوده می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    وایییییییییییییی وقتی داشتم شعرو میخوندم همش تو دلم میگفتم اخی خدا نگاه کن….اگه منم زودتر جز اینا شده بودم و قدر حضرت ماه رو میدونستم..میتونستم جز اینا باشم و اسمم اینجا بیاد..وای که نمیدونین وقتی رسیدم به اسمم انگاری کلی دنیا رو دادن بهم..انگاری روح شهید عزیزم دعوت نامه برام فرستادن که منم خاک پای این ستاره ها حساب شم….
    در مورد پستاتون..در موردشمال بودنتون کلا شاخم بالشخصه سبز(روییدن) شد..چون عمرنات سدیم کربنات کسی بتونه به مادرش دروغ بگه و نفهمن…انگاری همجا پیشه ما هستن…در مورد بقیشم وای که چقد رامامزاده چالوس رو دوس دارم…واسه رسیدن به ارامش….
    درمورد….
    حضرت ماه….یعنی ارامش…یعنی زندگی…تبسمشون یعنی امید به خدا و توکل به خدا مثه کودکی که برای نماز بااران با چتر رفت..
    اخی خوش به سعادتتون که اینقد ربه این ماه نزدیکین.
    بهشتی باشید
    التماس دعا

  254. سحر می‌گوید:

    سلام.اگه امکان سفر داشتم یه پرینت از این پست میگرفتم !..چقدر جاهای دیدنی.

    شما دید آدم رو به ره بر تغییر میدید…به خاطر آدمایی که اطرافم هستن بعضی موقعا میگم من چقدر ولاییم ولی حرفای شما رو که میخونم به خودم میگم بوق بزن برو جلو بابا!

  255. فانی می‌گوید:

    آقای قدیانی متنتون مثل همیشه عالی بود
    خسته نباشین
    خوشحالم که داریم به ماه مبارک رمضان نزدیک میشیم

  256. محسن می‌گوید:

    اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه ! این قده نظر؟!
    چطوری داداشی؟ چند روز نبودی حوصله مون سر رفت. حالا این همه را من تا کی بخونم!
    داداش حسین: تا وقت گل نی!

  257. آذرخش می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    خوبید؟
    چقدر دلم تنگ شده بود برای دیدن اسم دوستان در پیشخوان.
    داداش حسین: ممنون. پیام تان را هم دریافت کردم اما چه کنم که وقت نشد برای جواب. ببخشید. سالم که رسیدین؟

  258. آذرخش می‌گوید:

    تا دعای ستاره هایی مثل شما هست مگه می شه جاسم رسید؟
    سالم سالم هستم. فقط کمی خسته. ایشالا از فردا شب باز با کامنت ها کلافه تون می کنم.

  259. عشقی می‌گوید:

    سلام!
    بیگانه جدا دوست جدا می زندمان!

  260. طهورا135 می‌گوید:

    سلام اقای قدیانی.باز این متن زیبای شما روح رو نوازش میکنه.
    ما این بار منتظر نمی مانیم تا محرم گردد.عاشورا را جلو می اندازیم.
    من همیشه منتظر دل نوشته های زیباتون هستم.

  261. محبوبه می‌گوید:

    چقدر قشنگ در باره حضرت ماه می نویسید . خوش به حالتان !

  262. مریم می‌گوید:

    حسین حسین …
    عالی بود . ممنون . همش خوب بود . حجابشو دوست دارم . بازم ممنون
    بگوشی؟!!!
    خسته نباشین

  263. عشقی می‌گوید:

    سلام!
    ۱۲:۳۸
    تعداد افراد آنلاین : ۳۰ نفر

  264. سید مجتبی می‌گوید:

    سلام برادر حسین.
    من مدت هاست که از سایت نه از محفل شما دیدن نه فید و فیض می برم.من فرزند جانباز هستم و گله ی برادرانه ای از شما دارم و امیدوارم با گله ی ما با ما بیگانه نشوی و حرف شهریار شهر یاران تکرار نشود:گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی.
    سرتو درد نیارم برادر! بله زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست اما خوشبخت ترین انسان ها هم جانبازان هستند زیرا که قسمتی از بدنشان در بهشت است. نه؟
    برادرم شما از جانبازان خیلی کم می نویسی هر چند که حضرت ماه خودشان جانباز هستند اما باز …..
    از دردای جانبازان نمی نویسی برادر.
    بنده پدرم نزدیک به ۲۸ ساله که وقتی چیزی می خوره آب از زیر گوشش از محل اصابت ترکش جاری می شه و همیشه حوله یا دستمالی باید کنارش باشه. نمیدونم چرا عمل نمی کنه. شاید گذاشتش تا باهاش شفاعت بگیره یا شاید برا یادگاری گذاشته مثل اونایی که رو بدنشون خالکوبی عکس … می کنن شاید بابام هم اینو برا خودش یادگاری گذاشته تا با اون یاد امام و شهدا بکنه و دلش بره کرب و بلا.
    برادرم جانبازان هم دنیای قشنگی دارن.
    خوشحال می شم از اونا هم بنویسی. ما رو خوشحال می کنی؟
    امیدوارم هرچی آرزوی خوبه مال تو باشد.
    و نوه و فرزندان خلفی برای امام و آقا باشیم.

  265. عشقی می‌گوید:

    سلام!
    شما کتاب ظهور رو خوندید؟

  266. میثم شاید حامد می‌گوید:

    سلام داداش حسین گل و گلاب
    منظورم حاج آقا حسین بوده و هست

    تازه رسیدم به “بگذار کمی گریه کنم…….ماشا الله حاجی……راننده های فرمول یک هم به سرعت قلمت نمیرسن……حتی سرعت شوت کالوس هم……
    از آقای امیر خانی گفتی……منی که با کتاب میانه ای نداشتم…..داستان سیستان رو خوندم……تو اتوبوس…از رشت تا شیراز….و بمانمد که میخوندم و میخوندم و بقیه به من نگاه می انداختند….سفیه اندر عاقل…البته برعکسش

    و بعد…..من ِ او………و چقدر حرصم گرفت ازش……از محمد پا اندازش…..و چقدر تو باولین بلاگم با رضا دعوام شد
    اما سر ِ نفحات نفت….بیشتر باهاش دعوام شد…….و براش تو سایتش نظر گذاشتم….
    اما اگه تونستی بهش بگو….حتی اگه محمود رو قبول نداشته باشه………باز دوستش دارم
    و منتظرشم…منتظر رمان بعدیش
    و ارمیا که کشت من رو
    و بیوتن……………………….
    نخندین ها…………. وقتی اولین بار دیدم نوشته سجده واجب….با ذهنیتی که از نوشته هاش داشتم…گفتم حتما” آیه قرآنه….ما هم سر کار بودیم……جات خالی….دنبال یه جای خلوت برا سجده……و وقتی دیدم چی نوشته…………خندیدم………………..نخندین بهم…………….خوب آدمه دیگه…اشتباه میکنه

    آخی ی ی ی شششششششششششش
    خیلی حرف زدم
    برم بقیه رو بخونم
    یا علی

  267. سیداحمد می‌گوید:

    ما قدر داداش حسین بسیجیها رو میدونیم.
    ما به شما مدیونیم.
    روزهائی که از وحشیگری یه عده بی دین صبح و شب خواب نداشتیم با خوندن مطالب شما آروم گرفتیم.
    میدونید چند بار با خوندن طنزهای شما درد ناشی از حمله …..ها فراموش کردم؟
    همونهائی که سر داداش حسین بسیجیها رو شکستن نمیدونی چند بار به ما حمله کردن؛

    میدونید تو سال گذشته بعد از چاقو خوردن از …. تنها مسکن درد من تو شبها نوشته های حسین قدیانی بود؛
    بعضی وقتها میترسم حرفای دلمو بزنم؛میترسم از اینکه ابراز علاقه من به شما باعث توهین کسی به شما بشه.
    ولی گل پسر شهید قدیانی من به شما مدیونم.
    من به شما مدیونم……

  268. گمنام می‌گوید:

    سلام
    خیلی قشنگ بود.یه جایی از نوشته یهو یاد یه حرفی افتادم این که میگن وقتی صبح میشه و خورشید در میاد ستاره ها هم هنوز سر جاشونن ولی دیگه دیده نمی شن!داشتم به این فکر می کردم که وقتی خورشید ما بیاد ما وضعیتمون چه شکلیه؟! یعنی بی خاصیت میشیم یا از شدت نور خورشید دیده نمیشیم؟!!
    اگه یه جواب بدید یعنی اگه بتونید بدید ممنون میشم…
    یا علی

  269. پریسا می‌گوید:

    بله؟؟؟؟کما……؟؟؟…یه توضیح بدید لطفا بره چی رفته بودید تو کمااااااااااااااا
    خوشبحالتون رفتین شمال من که تا حالا نرفتم..خیلی دوست دارم برم با این سفرنامه ایم که شما نوشتید دلم ضعف رفت یهو!
    میگم شما تا حالا اسمی از وحید یامینپور در هیچ جا نبردید بد نیست بدونبد که من از طریق وبلاگ ایشون این قطعه زلال رو پیدا کردم البته از شما بعید که رفیق ایشون نباشید ولی حالا ۱ درصد اگه نیستید با ایشون رفیق بشید.ایشون…به نظر من از پرنوراش!(ستاره) و نزدیک به ماه…کلا مثل خود شما تو مایه های سریش حضرت ماه و خود ماه! و …بله.
    به عنوان یه ستاره پرپری که اگه شانس بیاره و خاموش نشه یه درخواست داشتم:میشه در مورد نماز یه کتاب ماه معرفی کنید؟…خواهش. چقدر ماه ماه کردم…ببخشید و شرمون کم.

  270. میثم شاید حامد می‌گوید:

    حاجی جون……..فقط سید احمد نیست که هوات رو داره

    ما هم دعا گوییم….حتی اگه بقیه دشنام گو باشند

    دوست داریم در حد آسمون

  271. میثم شاید حامد می‌گوید:

    ما بودیم و شب.

    شب بود و تاریکی.

    شب بود و ماه.

    و….ماه بود و مهتاب.

    و اگر چه تاریکی بود که قلم سیاهش رو در دست گرفته بود و می خواست تا همه جا رو

    سیاه و تاریک و وحشتناک رنگ بزنه ، اما…

    اما ماه هم بود…..

    اما مهتاب هم بود.

    اگر چه نبود خورشید….اما مهتاب بود تا شمشیرش رو به دست بگیره و پاره کنه پرده ی

    سیاه رنگی رو که شب میخواست روی همه کوه ها و دشتهای اطراف بکشه….

    مهتاب بود و اگر چه نمی تونست همه ی تاریکی ها رو…همه سیاهی ها رو نقره ای

    رنگ و روشن کنه ،اما می تونست راه رو بهمون نشون بده….

    اون شب ، اگرچه خورشید نبود ، اما ماه بود تا ما نشیم گم کرده راه.

  272. خادم الشهدا می‌گوید:

    سلام داداش حاجی.
    داداش تو سفر هم دست از سر نوشتن برنداشتی؟
    بابا یه کم تفریحی چیزی آخه. حتی تو دریا هم؟ البته از شما کمتر از اینم انتظار نمیره که هرجا میری به یاد حضرت ماه باشی و هر چیز قشنگی رو می بینی به آقا تشبیهش کنی اما بیچاره دوستاتون که تا به خودشون میومدن شما رو در حال فکر کردن و نوشتن میدیدن.
    البته مطمئنا وجودتون هم براشون غنیت بوده تو این سفر اما خداییش غر نمیزدن بهتون؟

  273. سیداحمد می‌گوید:

    شما بزرگ مائی؛
    عزیز مائی.

    وقتی شما صلاح دیدی که سانسور بشه حتما لازم بود دیگه.
    من نوکرتم.
    (حق داری دوست داشته باشی؛آخه خیلی خوبه)

    نمیدونید چقدر دوستتون دارم.
    داداش حسین: دمت گرم که تو یکی ما رو درک می کنی. امروز بعد از مدتها اسمم را در گوگل سرچ کردم. خوب است کسانی که نگران فردای من هستند مطلب “فلانی ناموسا ایثارگر است” را بروند بخوانند یا متن عکس حسین قدیانی که بالاترین مثلا ما را لو داده. یا متن دلقک شماره یک رژیم یا … فعلا امروز ما را بچسب که از دو طرف داریم فحش می خوریم. فردا هم خدا بزرگ است. باز خدا را شکر که تو هستی.

  274. گلادیاتور می‌گوید:

    سلام
    اول از اون متن امام زاده چالوس لذت بردم و گریه کردم ! یاد مادر خدابیامرزم افتادم و همچین شب هایی که تو تعریف کردی …………
    دوم ، دمت گرم واسه جوابایی که میدی ! دمت گرم واسه شجاعتت تو عذرخواهیی ! کلا دمت گرم داداشی …
    یادت نره که ما خانواده ایم ها ! دیگه بی خبر نرو …. یا علی

  275. محمدعلی می‌گوید:

    متن جالبی بود. به قول یکی از علما این مناطق خوش آب و هوا مال ماهاس که بقیه ازمون گرفتن.

  276. میثم شاید حامد می‌گوید:

    باز هم سلام….خیلی تابلو بود که خیلی حرف زدم
    ممنون اون نظر رو تایید نکردی

    آبرو ریزی بود

    دعام کن حاجی

    یا علی
    داداش حسین: ولی غلط نکنم تایید کردم!

  277. میثم شاید حامد می‌گوید:

    آقا جون نگو……………………………..شما گلی…….نرگس شیرازی

    عزیزی شما

    اونها غلط کردن که بیشمارن…..شما رییسی…..گلی…..نرگس شیرازی….

    آره…….مرته دوم که رفرش کردم دیدم هست و کلی خندیدم……..
    می بوسمت از راه دور

    اصلا” دوست دارم اساسی

    یا علی

  278. ماورا می‌گوید:

    یعنی چــــــــــــــــــــــــی ؟

    delete
    delete
    delete
    delete
    delete

  279. ره گذر می‌گوید:

    سلام
    جناب قدیانی وقتی قطعه ۲۶ رو می خونم روحیه انقلابی درونم شعله می کشه
    خدا حفظتون کنه

  280. صبا می‌گوید:

    سلام و دست مریزاد
    من هی رفتم و برگشتم دیدم عنوان پست عوض شده و خوش به حال شمالی ها که چه پزی میدن با این سفر نامه شما.
    شاه بیت غزلتون:
    ماه یعنی حضرت آه، یعنی خامنه ای

  281. خادم الشهدا می‌گوید:

    داداش من این کتاب نفحات نفت رو خوندم و از نویسنده اش هم اتفاقا خوشم اومد.اما یه جاهایی از متن کتاب رو منم احساس کردم نویسنه یه کم عجله کرده توی قضاوتش. که الان با خوندن این پست شما به احساسم مطمئن شدم.

  282. گمنام می‌گوید:

    من کلا خیلی کامنت نمی ذارم حالا هم اگه یه جوابی به ما بدبد خوشحال می شیم ا!!!
    یا علی.

  283. سیداحمد می‌گوید:

    ” ما بدمان نمی آید شما را لااقل در یک جا بی شمار کنیم؛ در جهنم! ”
    خیلی گلی حاج حسین.
    رحمت خدا بر شهید قدیانی؛
    رحمت به شیر پاکی که خوردین.
    مادرتون حق دارن روی سرتون قسم بخورن.

  284. چقدر باهات احساس همدردی کردم حسین عزیز. توهم که مثل ما راست رو کامل نمی گی شیطون۱۱۱۱۱۱ سر مامانو کلاه می ذاری. مانند دیگر دوستدارانت دوست دارم و خیلی می خوامت!!!

  285. راستی! قرار بود حاصل صحبتت با حاج آقا پناهیانو بذاری. بی صبرانه منتظرشم.
    یه چیز دیگه! تا حالا جواب نظرامو ندادی. جون من این بار جواب بده حال کنم!!!!
    منتظرما…..

  286. سعید-ه می‌گوید:

    سلام علیکم

    مخلصیم

    ماهم هستیم

    یاعلی

  287. گمشده می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    خیلی خوش حال شدم وقتی اسم رودسر را به عنوان قم شمال اوردی این اسم رودسر را از یادها برده بودیم .
    عاشق گیلان ورودسر و…چقدر خوب توصیف کردی غرب گیلان را و خوشحالم از اینکه هر وقت اسم رودسر میاد اسم شهیدان جنیدی و پدرشون هم همراه با آن میا د.هرجند شهیدان جنیدی اهل شما نبودن ولی ا ین مهمان نوازی رودسریها را میرسونه که اول شهرشون را با عکس شهیدان جنیدی و پدرشون زینت دادن.
    امیدوارم تو سفر شمال شما هم طعم مهمرن نوازی شمالی ها را چشیده باشید.

  288. عشقی می‌گوید:

    به نام حق
    اینجا قطعه ۲۶ است
    شب هایی دارد چنان پرستاره
    و روزهایی دارد پر از عطر خورشید
    ماه اینجا ، ماه ما ، شعر ما ، شعور ما
    خامنه ای است
    حرفی هست؟!
    اینجا قطعه ۲۶ است
    بچه های اینجا
    بچه های خوب اینجا
    هر شب به عشق حضرت ماه
    به شوق حرف های ابن الاکبر
    به رنگ یاس می شوند
    اینجا کسی گناه نمی کند
    اینجا کسی عاشق چشم و ابروی کسی نیست
    گرچه جمال چهره ی دوست
    جمال چهره ی یار
    صورت نازنین عشق
    وجه زیبای مهدی فاطمه دیدن دارد
    اینجا، حرف حرف نایب خورشید است
    آقا حسین ، برادر ماست
    اینجا یعنی حرف دل ما
    کسی پیدا شد و حرف دل ما را زد
    و میان تمام داد و فریاد های این عالم خاکی
    صدای نورانی اش
    صدای افلاکی اش
    صدای ماهانه* اش
    گوش ما را نوازش داد
    چشم ما را به خواهش داد
    و گوش لجن های مرداب را پاره کرد
    و نی های ساندیس های ما
    چشم بدان را کور
    تا بفهمند تاثیر و ان یکاد مادران شهید را
    راستی ! بیایید ای اهل قطعه ۲۶
    نگاهی به خود کنیم
    چقدر این قطعه موثر هست روی قلب ما
    چقدر دلمان می خواست همچه جایی باشد
    حرف هامان را برویم
    توی دل پر مهرش
    توی قلب پر دردش بخوانیم
    چشم بدان کور
    اینجا قطعه ۲۶ است
    و تعداد نظرهایش
    از ستاره های آسمان هم
    بیشتر است
    نگویید نیست
    شما در دل آن فرزند شهید زاهدانی
    همانی که شب ها چشم به آسمان می دوزد
    تا بابا را ببیند
    نیستید
    و نمی دانید تا حال
    چند نظر بر دل آقا حسین کرده
    شمایی که تعداد ستاره ها را نمی دانید
    چطور می دانید که ستاره های ما
    از آسمان بیشترند یا کمتر
    شمایی که دوستان شب
    یا بهتر بگویم
    دزدان شب اید
    چگونه ادعای شمرده ستاره ها را دارید؟!
    تاریکی چگونه نور را می شمارد
    تاریکی از شمردن خودش هم عاجز است
    تاریکی به عدد زیر صفر خودش می گوید : بیشمار
    ما هم به تاریکی
    به همه ی دوستان ظلمت
    می گوییم : غلط کردید بیشمارید
    تاریکی می اندیشد
    هر چه تاریک تر باشد بهتر است
    پی می گوید : ما بیشماریم چون کوریم ، چون تاریکیم
    ما هم می گوییم : غلط کردید بیشمارید
    می بینیم که سوخته اید
    لجن ها ! سوخته اید
    و چقدر قشنگ است صحنه ی نابودی شما
    نابودی تاریکی با روشنایی
    نابودی ظلمت با روشنایی
    اینجا قطعه ۲۶ است
    قطعه همه ی شهدا
    شهدا به اینترنت که سر می زنند
    با سرور بهشت
    اول می روند سایت آوینی
    بعد می آیند اینجا
    دل هر حسودی بسوزد
    که اینجا پر از بهشت است
    پر از یاس است
    پر از نور است
    اینجا هر شب روضه است
    بسیجی است و روضه
    روضه هست و بسیجی
    نظر مرا بخواهی می گویم
    اول بسیجی عالم خود خداست
    اولین روضه ی عالم هم
    بای ذنب قتلت
    حرفی هست ؟!
    ما همگی
    پز می دهیم به نور
    و خنده مان می گیرد
    که بعضی پز می دهند به ظلمت
    برادر ما آمده همین پز ما را به رخ بکشد
    به رخ تاریکی
    به رخ ظلمت
    به رخ هر ناکث ناکس
    به رخ هر …
    از تونل تاریک شما همه چیز تاریک است
    ما با نور همه چیز را می بینیم
    ما روشنیم
    و پز می دهیم به روشنایی خود
    به چراغی که اینجا روشن است
    به حسین قدیانی
    حرفی هست ؟!
    اینجا قطعه ۲۶ است
    اینجا هر شب کسی برای ما
    دعای عاشقی می خواند
    هر شب کسی برای ما
    نور را زمزمه می کند
    و ما عاشق نوریم
    چه کنیم که شما خفاشید و عاشق تاریکی
    و خدا خواست که ما آدم باشیم و عاشق نور! نه خفاش و عاشق تاریکی و ظلمت
    خدا حرف که می زند برای خوبان می زند
    قرآن هم برای خوبان است
    برای اهل ایمان
    چه دلیلی دارد که من به شما بگویم
    با اهل قطعه ۲۶
    حرفم با شماست
    با شمایی که دختران و پسران آدم و حوایید
    خواستم از همین جا بگویم
    از همین تکه
    از همین قطعه
    از قطعه شهدا
    خواستم بگویم
    دوستتان دارم
    همه جوره مخلص تک تک شمایم
    تک تک حرف های شما توی این قطعه
    برای من چراغ راه است
    راستی مگر حضرت ماه
    نگفته است که با این ستاره ها
    با این شهدا می شود راه را پیدا کرد…
    توی این قطعه که می آیم
    غم های هوار شده تمام می شوند
    خنده ام پر از لاله می شود
    و فضا را پر می کند
    بابای ما
    بابای جانباز ما
    نشست و برای ما
    متن زیبای دادش حسین را خواند
    و کاش بفهمید که این چه اتفاق بزرگی است
    و من برای دهمین بار متن را گوش کردم
    و چه لذتی داشت
    شنیدن حرف های قلبم
    بگذارید بسوزند کسانی که نمی فهمند
    چه لذتی دارد
    گوش کردن به حرف ماه
    ما تا آخر
    با ماه می مانیم
    آنان که نمی دانند بدانند
    ظلمت غلط کرده بیشمار باشد مقابل خورشید
    ظلمت عددی نیست که بشماریمش
    و یا اهل بیت اول و آخر
    دوستدار شمایم
    تا آخر

  289. نسیبه می‌گوید:

    سلام جناب قدیانی
    “ماه …یعنی خامنه ای”
    تیتر متن رو که دیدم قند توی دلم آب کردند و خدا رو شکر کردم یه عالمــــــــه.
    دلم برای دیدن این حروف کنار هم خیلی بال بال میزد: “خ ا م ن ه ا ی”
    عبادت چشمانم قبول! و عبادت انگشتان و افکار شما!

    (تذکر آیین نامه ایی:
    اگه هربار میام اینجا “سلام” میکنم دلیلش اینه که بی نام خدا نمیخوام وارد قطعه ای از بهشت بشم.یه موقع کامنتامو مدل نامه ایی!! فرض نکنیدا!)
    ممنون

  290. yarehojat می‌گوید:

    سلام
    واقعا دمتون گرم
    گرم که چه عرض کنم داغ و جوشان
    بترکه چشم حسود
    تکه تکه شه حسود
    الهی قربون رهبرم برم
    همه دشمناشم بلا گردونش شن
    خیلی قشنگ بود اینو حال کردم که تو تشبیه تون ارتباط اون بالا بالاهای آفا و امام هم محسوس بود
    ارتباطه مه و خورشید اون بالا
    اینکه اونا مدام دارن همدیگرو میبینن
    اگر ما زمینا این میون نایستیم

    یا حق

  291. یکی از پروانه ها می‌گوید:

    سلام ،عاشورا بی نام رقیه(س) نمی شود رقیه(س) نمادی زیبا از عاشوراست ،برای اینکه بتوانیم کوچکترها را با عاشورا آشنا کنیم وصد البته که شخصیت وعظمت رقیه (س) برای بزرگترها هم یک الگوی کامل می باشند
    با امامزاده چالوس مارا حسابی خنداندی واینکه ما هم چقدر از این (اذیت کردن ها )کردیم ولی به اذیت شما خیلی خندیدیم وما با کتاب های رضا امیرخانی خیلی صفا می کنیم و۲بار به طورکامل هرکدام از ان ها را خواندیم
    ومطلبی که راجع به سفر پدربزرگ ومادربزرگ تان نوشتید مرا بیشتر به فکر فرو برد همان عوالم ماورا ماده واینکه به یاد ماجرایی افتادم که عده ای می خواستند بروند نزد خانواده شهیدی اما می ترسیدند که خانواده آن شهید آمادگی نداشته وشرمنده شوند اما داداش حسین آن شهید شب قبل به خواب مادرش آمده وتعداد مهمانها را به مادرش گفته بود وآنها حتی ساعت آمدن مهمانها را از طریق شهیدشان باخبر شده بودند وقتی مهمانها وارد می شوند از آمادگی کامل اینان تعجب کرده و جویا می شوند واقعا هم گریه دارد وپذیرش اینکه شهدا زنده اند
    جسم مان ماهی بود و جان مان پرنده و برگ برنده مان دریا بود و آسمان. در روی امواج دریا خوابیده بودم و چشم از ماه بر نمی گرفتم و دیدم که ماه در شب همان اختیارات خورشید را دارد در روز. یعنی شاید گرما و نور خورشید را ماه نداشته باشد اما آنقدر ستاره دور و بر خود دارد که از پس تاریکی برآید و دیدم که الحق وقتی شب باشد و قتی دوران غیبت باشد و وقتی مهدی نباشد، این حضرت ماه، نائب بر حق خورشید است

  292. جواد می‌گوید:

    سلام
    دیروز مطلب امام زاده چالوس را خواندم ظاهرا چیزهایی امروز به آن اضافه شد. خیلی خوب و جالب بود به خصوص از سفرنامه شما کلی لذت بردم. ما رو بردی به جنگل و کوه و… می خواستم یک تشکر ویژه داشته باشم راجع به نظرات شما در این مطلب راجع به حجاب و اونهم بخصوص نوع نگاه مردان و …. خیلی خوب بود. خلاصه اینکه دمت گرم. کارت درست
    اما موضوعی که همسر یکی از مخاطبین شما گفت. متاسفانه این نگاه در منتقدین وضعیت فعلی مبناست. که همه اش دغدغه آینده را دارند و حال را نمی بینند. در زمانی که شیطان با تمام اعوان و انصارش حمله می برد به حضرت ماه به قول شما،
    آقایان داشتند پیش بینی می کردند خطر حجتیه و خرافات و….بسوزد پدر سیاست را آنهم از نوع انگلیسی آن. که الحق فلان متفکر هندی درست گفته که دنبال سیاستمدار می گردی برو در احمق ترین و بی عرضه ترین و… بگرد. سیاست البته به همان معنی متداولی که پدر و مادر مشخصی ندارد و فقط در بازی با کلمات و فریب و… می باشد نه از جنس دیگر که هر چند در جهان فعلی جایی از آن نیست.
    بی خیال …. خوش باشی

  293. علیرضا کیانی می‌گوید:

    قدر زر زرگر شناسد
    قدر گوهر گوهری

    قدردان زحمات ۱۰ ماه گذشته حاج حسین قدیانی هستیم… مردی که برای جابجا کردن ابرهای احساس نیازی به کامنت ندارد… مرد روزهای سخت تنهایی… و شبهای گلوله باران دشمن… یک مرد به واقع مرد… پسر شهید مقدس اکبر قدیانی…

    خطاب به برخی قیاس اندیشان مغلپطه کار:
    من اعصابم دیگه داره از مقایسه کردن حسین قدیانی و نوری زاد خورد میشه… یا دهنتون رو ببندید و فک مفت نزنید… یا اینکه نشون میدم نطفه قلم نوری زاد به کجا وصله و نفس حاج حسین ما به کجا؟… اونوقت شاید به اصل خودتون شک کنید…

  294. کمیل می‌گوید:

    به آقا ی قدیانی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ما که نا امید شده بودیم .شما نمی گین این ۲۶ ها دق می کنن لا اقل اگه می رین بی خبر نرین ل. ط. فا(لطفا!)
    از اینکه حالتون خوبه خیلی خوشحالم ممنون از برگشتن تون . یا علی

  295. صفایی‌نژاد می‌گوید:

    حاج منصور ماه رمضون از حاج منصور محرم هم بیشتر می چسبه
    التماس دعا

  296. شروان می‌گوید:

    سلام خدمت حاج حسین عزیز
    بابت اینکه دیر به دیر میام شرمنده ام دلم اینجاست اما گرفتاری نمیذاره زود به زود به زیارت ستاره های ماه بیام.
    من پایه ام.حاضرم توی جهنم سبزا رو بیشمار کنم خودم تنهایی اگه ستاره نیستم دوستدار ستاره و ماه و خورشید که هستم.
    بنویس حاجی.بنویس که با قلمت خون توی رگهای ستاره ها به جوش میاد.
    یا علی خدا قوت

  297. علی می‌گوید:

    سلام
    با این نوشته خیلی حال کردم جزو محدود نوشته هایی بود که منو به گریه انداخت
    دم همتون گرم
    دم حاج منصور گرم
    التماس دعا

  298. انتظار زیباست می‌گوید:

    سلام از فومن رد شدین ولی چیزی از سید جوادش نگفتین!شهید سید جواد موسوی….
    چون شبا با گوشی وبتونو می خونم نمی تونم نظر بزارم اما چند شبی که وب به سختی باز می شد از گوگل سرچ می کردم قطعه ۲۶ را، اما با کمال تعجب دیدم گوگل که قبلا با سرچ فطعه ۲۶ اولین لینکش وب شما بود الان به جای لینک وب شما ادرس قطعات کامپیوتری را می زند!!

  299. انتظار زیباست می‌گوید:

    تا اونجایی که من می دونم لنگرود قم شماله از اونجایی که بچه هاش مذهبی ترن!
    البته اینجا ما امام زاده جفرود هم داریم!
    جفرود یکی از سواحل زیبا کنار که بعضیا برای اینکه مادر پیرشونو راضی کنن تا باهاشون بره به جای اینکه بگن داریم میرم ساحله جفرود میگن میریم امام زاده جفرود!

  300. حجت می‌گوید:

    شاهکارش اونجا بود که:این آبرو را هم خودشمابه ماداده ای
    نور ماه بازتاب نور خورشیده…..

    اگر برفرض هم ایرادوانتقادی باشه با این متنهای باحال بسیجی پسند اصلا به شمار نمیاد
    خداقوت بسیجی خداقوت…

  301. سید محمدعماد می‌گوید:

    سلام
    برخی که سخت به علم و عقل شان معتقدم مع الاسف گفته اند؛ “اصولا امام حسین، دختری سه ساله به نام رقیه در حادثه کربلا نداشته اند”
    شهید مطهری در حماسه حسینی جلد ۳(صفحه۲۵۵) ماجرای حضرت رقیه را به عنوان تحریف لفظی مطرح کرده و به نفس المهموم ارجاع داده اند .
    در نفس المهموم ذیل عنوان خطبه زینب در مجلس یزید لعین (و در صفحه۲۱۸ طبق نسخه ای که در دست بنده است) شیخ عباس قمی به نقل از کامل بهایی و از کتاب حاویه عین ماجرای حضرت رقیه را نقل کرده و فقط به جای نام رقیه از او به عنوان صغیره حسین یاد کرده و سن او را چهار سال عنوان کرده اند . پس :
    تمامی آن روضه ها و ذکر مصیبت ها و حوادث اتفاق افتاده و علما تنها در لفظ و نام و سن ایشان اختلاف دارند که به نظر حقیر این جنبه در حاشیه قرار دارد و از اهمیت کمتری برخوردار است .
    والسلام

  302. مرتضی می‌گوید:

    سلام خسته نباشی واقعا لذت بردم از این جمله های آخر…… دمت گرم خدا قوت

  303. ناشناس می‌گوید:

    سلام. از ماه بودن آقا جان ما هر چی بگی کم گفتی. بگو تا دل دوست خنک شه و دل دشمن آتش بگیره. بگو که سر سوزنی از حق آقامون رو هم نمی تونیم ادا کنیم. اصلا بذار همه عالم بدانند ما دیوانگان عشقیم که با دیدن ماه جنونمان عود می کند. در دفاع از این ماه هر یکی از ما مطابق نص قرآن برابر ۱۰ نفر از اوناییم. آمریکا و اسراییل و انگلیس و سران فتنه سگ کی باشند؟ آقای ما آقاست. قداستش قلب چدنی بی دین ها را هم آب می کنه نمونش همین پوتین.
    راز این قداست هم، تقواست و شاید مهمتر از آن اخلاص.آقاجان ما نماد اخلاص بوده و هست. هر کار کرد برای خدا کرد. اگر هم الان نیابت ولی الله الاعظم به ایشان سپرده شده، رازش در کلام مادر صدیقه شان آمده که “من اصعد الی الله خالص عبادته، انزل الله الیه افضل (در لغتش شک دارم و لی معنی همین است) مشیته”.
    دستت درد نکنه.
    یا علی (ع)

  304. یه بنده خدا می‌گوید:

    نوشته ات درباره عمه جانم حضرت رقیه خیلی خوب بود… منتظر نوشته ات درباره پیر غلام اهل بیت حاج آقا منصور ارضی می مونیم … یا علی

  305. طلبه می‌گوید:

    سلام نمیدونم جای این مطلب این جا هست یا نه
    به هر حال در مورد حضرت رقیه خواستم بگم که شیخ عباس قمی هم در منتهی الامال وهم در نفس المهموم اشاره به داستان حضرت کرده اند ایشان هم که نیاز به تعریف ندارند
    همچنین از علمای بزرگ دوران ما یه نمونه آقای بهجت بود که نسبت به حضرت رقیه ارادت داشت این رو خودم از مداح ایشون پرسیدم التماس دعا

  306. داداش حسام می‌گوید:

    سلام داداش حسین بچه بسیجی‌ها
    خوبی؟
    اومدم یه تلنگر بزنم بهت
    دیدم شاید بعضیا فک کنن ما غریبه‌ایم و دعوامون کنن
    خیلی دوست دارم.
    واسه همین می‌گم مواظب خودت باش

    ضمنا انشالله یک دل نوشته هم از خودم برایتان می‌گذارم ببینید.
    مخلص شما هم هستیم داداش حسین

  307. 12221157 می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    انقدرا هم که من فکر میکردم بد قول نیستین ،شاید همون یه نموره باشه که خودتون گفتین !
    از این به بعد اون یه نموره رو من یادآور میشم البته اگه اشکالی نداره!
    به هرحال ممنون
    ا

  308. از آخر،اول می‌گوید:

    سلام ! من بی چاره همیشه آخرم!!… یه چیزی رو تو سفرنامه از قلم انداختین ها!(ماجرای غرق شدن)

  309. سوده می‌گوید:

    و ابراهیم دنیای پر از نمرود می آید… اللهم عجل لولیک الفرج

  310. چیز نیوز می‌گوید:

    سلام به همه قطعه ۲۶ ها مخصوصا داداش حسین خودم

    با مطلب

    ابراز نگرانی موسوی برای کرم‌های بی‌گناه!

    به روزم . امیدوارم خوشتون بیاد .
    نظر فراموش نشه

  311. الف الف می‌گوید:

    بازم جواب من رو ندادید////////////////////

  312. را یزدانی می‌گوید:

    بسم الله
    سلام جناب آقای قدیانی.بنده یه جوون ۲۱سالم که خدا زده پس سرمون رفتیم درس طلبگی می خونیم.راستش میترسم بگم از دستش در رفته.اگه به کارنامه ی عملم تا حالا وحساب خودم باشه،عمراٌ لیاقتشو ندارم.فقط میمونه لطف و رحمت وستاریت به قول شما آقا خورشیده.حالا!بگذریم.بنده یادداشتاتونا میخونم.خیلی باحالن.البته حدود یکی دو هفتس.تمثیلا و تشبیهاتونم عالیه.(اینا بگم که بنده نه آدم ادبی هستم نه کتابخون،فقط نظرمو میگم،گرچه آقا ماهه از جوونا همینا رو میخواد،دیگه پی به ولایتمداری ما ببر )تشبیه خورشید و ماهتونم که آخرشه.ذوق هنریتون،راحتی و خودمونی بودن قلمتون ستودنیه.
    اول بگم که یه کم کمتر بنویسید.پیرمون در میاد تا بخونیم.(البته زیاد جدی نگیرید،اینقد بنویسید تا دهنشون…)
    بنده یه سؤال از شما داشتم.شما توی این یادداشتتون گفتیدکه مورخا یادشون به قضیه ی حضرت رقیه نبوده(نقل به مضمون).بنده نمیدونم اینو به شوخی گفتین یا جدی.اگه جدی گفتین میخواستم اسم مورخین مورد نظرتونو به صراحت بگید همراه با کتابشون و قرن زندگیشون.اگه شوخی هم گفتین،حالا بماند برای بعد که انشاءالله…
    راستش هر چی فکر میکنم نمیدونم درددلامو چه جوری بگم و از کجا شروع کنم.بمونه برای بعد انشاءالله.
    منتظر جوابتونم.
    درخواست آخر اینکه اساسی و بدون تعارف محتاج دعاتونم.ملتمسانه
    به امید گفتگوهای آتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.