شمارهی دوم روزنامهدیواری حق
بیست و دوم دی هزار و سیصد و نود و هشت
حق: قاسم سلیمانی آنچنان بزرگ بود که تا همین چند روز پیش، همه در اشتباهی فاحش و شاید هم عامدانه و البته بیتقصیر «نیروی قدس سپاه» را «سپاه قدس» میخواندند و این یعنی از نظر افکار عمومی، ما ۲ سپاه داشتیم؛ یکی «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» که پاسدار دستاوردهای داخلی نظام جمهوری اسلامی است و دیگری «سپاه قدس» پاسدار دستاوردهای خارجی نهضت انقلاب اسلامی! هیچ شکی در اخلاص، اخلاق و تقوای مستتر در رفاقت دور و دراز و پر از رمز و راز سردار عزیز جعفری و سردار قاسم سلیمانی وجود نداشت اما خلقالله چنان درگیر کاریزمای قاسم بودند که اولی را «آقاعزیز» اما دومی را «قاسم» میخواندند و نه حتی «حاجقاسم»! این حس رفاقت یا احساس صمیمیت از کجا میآمد که نهتنها پیران، بلکه حتی جوانان هم در گعدههای بین خودشان، آنجا که فیالمثل حرف از مبارزه با داعش میشد، عمدتا به «حاجقاسم»، «قاسم» میگفتند؟! اول متن، نانوشته نوشتم که در عرف عامه، فرماندهی سپاه قدس، نهفقط چیزی کم از فرماندهی سپاه پاسداران نداشت، بلکه حتی مافوق آن تصور میشد! و شاید حکومتیترین و مورد اطمینانترین جای نظام که در آن واحد، هم اذن مبارزه با ابوبکرالبغدادی دارد و هم اجازهی مذاکره با پوتین! اذعان میکنید که در این انگارهی عمومی «سپاه قدس» چیزی بسیار فراتر از شورای نگهبان، مجلس خبرگان، صدا و سیما و روزنامهی کیهان است اما آیا عجیب نیست که فرماندهی این سپاه حتی میان «قشر خاکستری» هم محبوب است؟! واقعا چیست راز اینکه این مرد سوپرحکومتی تا این حد از پنجرهی نگاه مردم، مردمی نیز دیده و خوانده میشود؟! این پارادوکس چگونه در شخصیت قاسم جمع شده که خاکستریها هم او را دوست میدارند؟! بامزه اینجاست؛ اولمخاطب شعار عاری از دقت و شرافت «نه غزه، نه لبنان؛ جانم فدای ایران» علیالقاعده باید ژنرال سلیمانی باشد لیکن همهی ما در سالیان اخیر و بهویژه در روزهای اخیر مکرر در مجازستان و واقعستان به پست جماعتی خوردیم که شاید نظام را خیلی هم قبول نداشته باشند و به طریق اولی مددرسانی به غزه و لبنان را مصداق فلان مثل و بهمان ضربالمثل بخوانند اما همین که حرف از قاسم به میان میآید، سخن بر مدار احترام میگویند؛ «ما همهچیزمان را مدیون این مردیم!» دقت شود! سخن بر سر یک واقعیت است که با شهادت حاجقاسم تشدید هم شد! قطعا حق این نیست که هم شعارهای نادرست و بیریشه سر دهیم و هم در پارادوکسی عجیب مدعی محبت سپهبد سلیمانی شویم ولی سر و کار این متن، نه با حقیقت بلکه با واقعیت است! باری از رهبر انقلاب در خلال یک سخنرانی عمومی شنیدم که بعضیها هنوز هم نسبت به امیرالمؤمنین دل ناصاف دارند اما عجبا! حسینبن علی را صددرصد قبول دارند! در مثل مناقشه نیست! رهبر فرزانه و حکیم انقلاب همهی هستی و عشق حاجقاسم بود ولی آیا در روزهای اخیر نخوردهاید به پست جماعتی که شاید خیلی هم دل صافی با بزرگان نداشته باشند ولی خود را دلداده و مجنون حاجقاسم بدانند و در فراقش و ذیل داغش چونان ابر بهاران بگریند؟! نکتهای را باز کنم؛ بخشی از این رخداد کاملا طبیعی است، چرا که تکالیف متفاوتی روی دوش فرماندهی کل قوا و سردار سلیمانی وجود دارد! حضرتآقا بعضا ناچارند از تدبیر دولتها حمایت یا انتقاد کنند، له یا علیه عناصر سیاسی موضع بگیرند، متذکر قوای سهگانه و حتی آحاد ملت شوند و ورود مستقیم، بیواسطه و عاجلانه به بسیاری از مسائل داشته باشند و این در حالی است که حاجقاسم هرگز لازم نبود اینچنین خودش را در معرض حوادث و اخبار قرار دهد! هنوز هم عصر امام علی علیهالسلام عصر پیچیدگیها و دوران سختخوانیها تفسیر میشود که فیالمثل آیا جناب کمیل عاقبت همانقدر مطلوب بود که حضرت ابوتراب، دعا به آن مهمی را به ایشان تعلیم داد یا همانقدر نامطلوب که آنهمه او را بابت فلان کجکاری و بهمان کمکاری رسما و علنا مؤاخذه کرد؟! این در حالی است که اقلا بعد از واقعهی عاشورای سال ۶۱ قمری، دیگر کاملا سهل بود تشخیص حق از باطل و حسین از یزید! و راز کاریزمای حاجقاسم همین است؛ او در همین عصر آلوده به پیچیدگیهای رنگرنگ و فتنههای رنگارنگ، جامهای بس ساده به تن میکرد؛ جامهی اخلاص، اخلاق، تواضع، فروتنی، جهاد و دستآخر شهادت! او در عصری چون عصر علی و با حکم سیدعلی، مأمور بازی در نقش سیدالشهدا شد و از قضا دقیقا به امر یزید زمان؛ ترامپ قمارباز جرعهنوش بادهی شهادت شد! بگذار اینجور بنویسم؛ حاجقاسم نمیتوانست محبوب نباشد! او بیآنکه خود عمدی در تحققش داشته باشد، متأثر از کارش و نیز کاریزمایش بدل شده بود به نخ تسبیح اتصال دانهها و حبلالمتین اتحاد مهرهها، تا آنحد که جز قلیلی از آدمنمایان عاری از وجدان، همه و همه دوستش میداشتند، ولو غریبهها و بریدهها و بیگانهها! گویی سلیمانی به قول دقیق و عمیق خامنهای حقا یک «شهید زنده» بود که با حکم خدا، مکلف بود چند صباحی عوض آسمان، در زمین سکنی گزیند! بگذریم که خداوند یک هوش و ذکاوت فوقالعاده هم به سردار سپهبد ارزانی کرده بود تا بهعنوان نمونه، از دل جنگ با داعش، عادیترین تصاویر ممکن را از خود مخابره کند! و عمدتا هم با خنده! و غالبا هم بدون بهره از لباس و تجهیزات نظامی! گویی قاسم مشغول قدمزنی در پارک ساعی است، نه تنگنای شامات! او یک صفاولنشین بود ولی حاضر بود برای خبرنگاری که ازدواجش دیر شده بود، حتی خواستگاری هم برود! وسط نماز، از بچهها گل بگیرد! به جای همایشهای سیاسی، به کنگرههای شهدایی برود! دختران و زنان بدحجاب را همچون بچههای خودش بخواند! زبان به تجلیل از هاشمی باز کند! از روحانی و ظریف بابت کارهای نکرده، تشکر کند! سال جدید را در خانهی شهیدان جهانگیری نو کند! و در عین حال، مطیعترین سرباز رهبر باشد و مونس همیشگی بسیجیها و حزباللهیها و خانوادهی شهدا و ایتام مدافعان حرم! او چنان در امور سیاسی زیرک بود که در امور نظامی! تجلیل را از هاشمی میکرد ولی نه هاشمی فتنهی ۸۸ بل همان هاشمی که بهقول رهبر عزیز، بارها تا مرز شهادت رفته بود! او اصولگرا بود اما نه مثل احمد خاتمی و اصلاحطلب بود اما نه مثل محمد خاتمی! او چون یک بندباز ماهر، دقیقا میدانست که چه باید بکند و چه باید بگوید و چطور و با چه لحنی! آیا جز قاسم سلیمانی، کس دیگری هم قادر بود که آن توئیت درشت محسن رضایی را با حفظ احترام برادرمحسن، جمع کند؟! حاجقاسم مظهر اعتدال بود ولی هرگز دچار پوپولیسم نشد، چه اینکه مکرر از سپاه دفاع میکرد و خط میداد که خطی جز خط سیدعلی را نباید پیمود! این همان حرف جناح اصولگراست لیکن حاجقاسم با ادبیات خودش و منش خودش به افراد خیمهی خامنهای میافزود! او سرتاپا نماد بود ولی نمادزده نبود! و شعار میداد ولی شعارزده نبود! او نخواسته بود که همهی هویتش در نقد به عناصر معلومالحال سیاسی خلاصه شود! معالاسف اصولگرایان اینچنین هستند! او نگاه نرم و لین به اقشار خاکستری داشت ولی شگفتا! مشکلش با همین تعابیر بود؛ «قشر خاکستری یعنی چه؟!» قاسم بیرنگ بود و جز رنگ خدا نمیدید و میانهای با رنگخواهیها و سهمخواهیها و خاصخواهیها نداشت! او در حکومتیترین پست ممکن، مردمیترین سبک زندگی را داشت و هرچه بیشتر روی جلد نیوزویک و تایم میرفت، افتادهحالتر میشد! او را از داخل، حسین شریعتمداری و محمدحسین صفارهرندی و از خارج، مسعود بهنود و عطاءالله مهاجرانی تبلیغ میکردند؛ اولیها به ائتلاف و دومیها به اعتراف اما نه آن و نه آین، موجب لرزش دل سردار نشد! گویی او شهیدی بود حقیقتا! شهیدی که عوض بهشت، در همینجا و میان ما زندگی میکرد! نه! قاسم میان آسمانیها هم محبوب بود! فقط که ما از حاجقاسم سهم نداشتیم! نوبتی هم باشد، نوبت احمد کاظمیها و محسن حججیها بود تا چند صباحی صفا کنند با سلیمانی در آنسوی هستی! اما فقط چند صباحی! خدایا! این زمین خواهد مرد و ما زمینیان خواهیم مرد، اگر سفر سپهبد شهید طولانی شود! قاسم ما را باز هم به ما برگردان! تو میتوانی…
بسمالله الرحمن الرحیم
سردار با محبت! ایران بعد از رفتنت…
خواستم بگم گویی یتیم شد ایران ولی یادم افتاد الحمدلله سایهی پدر بر سرمان هست…
تا سیدعلی هست، طعم یتیمی نخواهیم چشید…
سلام و درود به روح مطهر همهی شهدا به ویژه حاجقاسم
چقدر زیبا نوشتید…
دلمان برای متنهای طولانی قطعهی ۲۶ بسیار تنگ شده بود…
هیچ کجا صفای اینجا را ندارد…
ممنون که برگشتید…
اللهم عجّل لولیک الفرج
آمین
بعد از قطع شدن دستش، دستدادن در دنیا حرام شد…
در داخل متن، روی این عبارت (زیر عکس) کلیک کنید و به روزنامهدیواری حق برسید:
شمارهی دوم روزنامهدیواری حق
بیست و دوم دی هزار و سیصد و نود و هشت
حاجقاسم…