یافت‌آباد؛ چهارراه داش‌مجید

وطن‌امروز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸

ح‌سین ق‌دیانی: آبادم، یافت‌آباد! کمی جلوتر از چهارراه معروف به قهوه‌خانه! و در گلزار شهدای جنوب‌غربی‌ترین نقطه تهران نشسته‌ام سر مزار شهید مجید قربانخانی و متحیر از استعداد عجیب و غریب انقلاب اسلامی در متحول ‌کردن انسان‌ها، ولو آنکه بزن‌بهادر یافت‌آباد باشد! و غرق در همین افکار بودم که سروکله چند دانش‌آموز پیدا شد! لباس فرم مدرسه تن‌شان بود! و عجبا! مثل پروانه دور شمع شهید بچه‌محل که حالا بدل به قهرمان زندگی‌شان شده بود، می‌چرخیدند! و چه بخت، با من یار بود که تا خواستم عکسی از شور و شوق‌شان بگیرم، یکی‌شان بنا کرد بوسیدن عکس مجید! داش‌مجید! و همراه با این ادعا: «داش‌مجید با من رفیق بود!» ادعایی بزرگ که موجب جر و بحث دانش‌آموزان شد: «حالا همسایه‌تون بوده دیگه! رفیقت که نبوده!» ولی «ولی محسن راست می‌گوید! خودم یک‌بار دیدم که نشسته بود ترک موتور داش‌مجید!» و گویا فقط یک بار هم نبوده: «اقلا ۱۰ بار! بار آخر، کمی هم موتورسواری یادم داد که بعد خودش بی‌خیال شد! گفت هنوز خیلی بچه‌ای! و بعد رفت مسجد و بعد هم سوریه!» و جواب دوست دیگر: «سوریه که نه خنگ‌خدا! خانومان!» و تصحیح اشتباه رفیق؛ «خان‌طومان، بابا! همه‌چیز رو هم غلط، تلفظ می‌کنی تو!» و ادامه‌ بگومگوی‌شان؛ «خان‌طومان در سوریه است دیگر! به قرآن مطمئنم!» آری! به قرآن مطمئنم که نسل طیب‌ها و شاهرخ ضرغام‌ها هرگز در انقلاب اسلامی منقرض نشده! کاش روز تشییع باشکوه و حقیقتا گرم و گیرای پیکر شهید مجید قربانخانی در یافت‌آباد بودی و از نزدیک می‌دیدی تفاوت تیپ‌ها را! از بسیجیان «الهی و قلبی محجوب» بودند تا رفقای ادوار گذشته زندگی داش‌مجید! و مرا باش! چنان نوشتم «ادوار گذشته» کأنه حالا چقدر سن داشت! تولد؛ ۳۰ مرداد ۶۹ و شهادت؛ ۲۱ دی ۹۴ و همه‌اش ۲۵ سال عمر! ۲۵ سالی که خیلی از اوقاتش صرف فرار از مدرسه شد! و دعوای بعد از زنگ آخر! و حالا نزن، کی بزن! و بعد هم عشق و حال با نانچیکوی بروس‌لی! و شهرت در چهارراه قهوه‌خانه! و کشیدن قلیان با هر طعم توتون که فکرش را بکنی! و گنده‌بازی با خوانسار! و ترک دوسیب و نعناع! که سن من از این پک‌های لوس گذشته! و بعد خودت قهوه‌خانه بزنی! و حتی خال! روی بازویت! و مستقیم به هیچ صراطی نباشی! و آن همه دعوا در باغ نعیمی! و هیچ هم خسته نشوی! و گاه بیفتی با سوزوکی دنبال ماشین عروس! و با صدای بوق موتورت، اعصاب کل شهر را خراب کنی! اما خب! خطوط‌ قرمزی هم داشته باشی! و علایقی! من‌جمله بوسه بر دست مادری که خیلی وقت‌ها به حرف‌هایش گوش نمی‌دادی! «به حرف‌هایش گوش نمی‌دادی» اما عاشقش که بودی! حتی در اوج بد بودن‌هایت! و شر شدن‌هایت! و قوانینی که برای خود داشتی؛ «دعوا را پایه‌ام اما لعنت بر دزدی و هیزی!» با این همه اما هیچ‌وقت دلت با محسن صاف نشد! محسن بچه‌محل! و حتی روز اعزام محسن فرامرزی به سوریه هم دلت با او صاف نشد! محسن را یک سپاهی، یک بسیجی می‌دانستی که نه او در خط تو بود و نه تو در خط او! فقط احترام سنش را نگه می‌داشتی که از تو ۹ سالی بزرگ‌تر بود! که ۵ آذر ۹۴ از بچه‌های محل خداحافظی کرد! و رفت! رفت و حتی این وداع هم خیلی نتوانست دلت را تکان دهد! تا اینکه ۲۵ روز بعد، در آخرین روز فصل پاییز، ناگهان خبردار شدی که محسن در جبهه شام به شهادت رسیده! دلت ریخت! دلت آخرین برگ روی درخت پاییز بود! یاد خاطراتت با محسن افتادی! و آن دفاعی که همیشه حتی وسط دعوا از تو می‌کرد؛ «ذات داش‌مجید پاک است!» یاد آن خاطره افتادی که محسن می‌خواست عاشورا برود مسجد بازار ولی تا چشمش به دسته شما افتاد، منصرف شد! آمد ایستاد در صف و بنا کرد زنجیر زدن! در تکیه‌ای که به طعنه می‌گفتند «دسته خلافکارها!» کجا رفتی رفیق؟! چه طولانی شد این آخرین غروب پاییز لعنتی! و چقدر گریه کردی در مراسمش! بویژه وقتی مداح، روضه زینب می‌خواند! زینب! یادت هست داش‌مجید که چقدر صفا می‌کردی با «زینب‌ زینب» مؤذن‌زاده! و شد آنچه که باید! و روضه زینب مراسم محسن، سبب تحولت شد! خیلی آن روز گریه کردی، خیلی! و دیگر نرفتی قهوه‌خانه! عوضش حرف از اعزام به سوریه زدی! و همه خندیدند! کل چهارراه قهوه‌خانه خندید! کل یافت‌آباد خندید! همه خندیدند! همه الا مادرت که دلش هُرّی ریخت! هی داد و بیداد! دلم یک دل سیر، گریه می‌خواهد! و گریه می‌خواست که بالای مزار داش‌مجید، از گوشی‌ام «زینب‌ زینب» را گذاشتم! هنوز اما بچه‌ها بودند! و هنوز صحبت از ترک موتور داش‌مجید بود! که کدام‌شان چندبار سوار شده‌اند! حالا این موتور، تا خود بهشت می‌راند! تمام شد دیگر چرخ‌زدن‌های الکی! تک‌چرخ‌های هیجانی! خاک شد! پاک شد! و چه اردیبهشتی شد برایت داش‌مجید! بی‌خود نبود که یکی از بچه‌ها می‌گفت؛ «مادرم گفته که دیگر نگوییم چهارراه قهوه‌خانه! بگوییم چهارراه داش‌مجید!» و حرف آن دیگری؛ «چند ساله بشیم می‌تونیم بریم سوریه؟!» و جواب آن دانش‌آموز؛ «اول باید سلیمانی ببیندت!» پس ببین سردار! خوب نگاه کن! این نسل آیا تو را یاد همان اردیبهشتی‌های الی‌بیت‌المقدس نمی‌اندازد؟! گلزار شهدای یافت‌آباد؛ ۳۷ سال بعد! نه! هیچ چیز عوض نشده! الا آنکه جوان شده‌اند مادران شهدا! آن از مادر محسن! این از مادر مجید! حق با محسن بود؛ «ذات داش‌مجید پاک است!» ببینم رفیق! هنوز هم آیا ترک موتورت کسی را سوار می‌کنی؟! الکی هم بچرخانی‌مان قبول است! به قرآن مطمئنم تو نشان روشن عصر مایی! جوانمردی که در روزگار تئوریزه‌کردن ذلت، تا بلندای آزادگی رفت! کاش موتور ما را هم روشن کنی داش‌مجید…

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. حسین قدیانی می‌گوید:

    #هادی_عامری را قدر #بابااکبر دوست دارم!
    ح‌سین ق‌دیانی: امروز سی و هفتمین سالگرد شهادت پدرم است! پدری که ۳۷ سال پیش در چنین روزی “سپیده‌دم خونین عشق” را دید و برای همیشه پر گشود! در این ۳۷ سال، خیلی‌ها شک کردند! بعضا چپ کردند! این یقین من اما ریشه در خون پدر دارد! تیر صدام اگرچه گلوی بابااکبر را برید اما اربعین امسال، پخش کردم صدای پدر را در نجف و کربلا! جوانی از جوانان حشدالشعبی که فارسی می‌دانست و رفت‌وآمدی در خیمه‌ی ما داشت، پرسید؛ “صدای چیست؟! صدای کیست؟!” قصه را برایش شرح دادم! و از آن پس، بیشتر مراقبم بود! بهتر پذیرایی می‌کرد! کامل‌تر هوایم را داشت! القصه! #مهناز_افشار و دوست‌پسر سیاسی‌اش #عباس_عبدی که #نویسندگی را با #بافندگی عوضی گرفته، بدانند که برد توئیت‌ها و تحلیل‌های‌شان هرگز بیشتر از تیرهای #صدام نیست! ۱۰ اردیبهشت ۶۱ چه بسیار که نگران عاقبت ما بودند لیکن خدا #کربلا را که آرزوی پدران‌مان بود، بدل به خاطره‌ی ما کرد! نه! کلفت‌تر از سیبیل صدام آمریکایی نیست، پوست افسادطلبان آمریکایی! می‌دانید خداوند، کی پوست این جماعت را خواهد کند؟! روزی که ایتام شهدای امروز، صدای پدر را در قبة‌الصخره پخش کنند! اصلا یک چیز! ازدواج با دختر و پسر حشدالشعبی دقیقا چه مشکلی دارد؟! بنی‌آدم با هم وصلت می‌کنند دیگر! یعنی بی‌شمار است تناقض مدعیان اصلاحات! از سویی پز می‌دهند که فلانی، داماد لبنان است و از دیگرسو علیه خبری که نه راست است و نه درست، مانور تشکیلاتی می‌دهند! این همه از اعراب متنفرید؛ زیبنده نیست لولیدن‌تان زیر دشداشه‌ی آل‌سعود! آمارتان را دارم! از مخرج وجدان‌تان، کم نبوده که شیوخ شکم‌گنده‌ی سعودی، آلتی به علامت فتح تکان دهند! ما اما افتخار می‌کنیم که سرباز عامری باشیم؛ هم‌چنان که او خود را سرباز سلیمانی می‌داند! با سلیطه‌ها وصلت کردن بد است و الا ایرانی برود دختر آمریکایی بگیرد و برعکس! #شرع و #قانون رعایت شود؛ الباقی به ما چه! بگذار فاش بگویم؛ خانم افشار! بدبخت شوهرت! اگر لات مایل به تو، هنرش در ریختن خون هموطن بی‌گناه است لیکن لات مایل به ما زور بازویش را به رخ #داعش می‌کشد! پس تصحیح کنید اغلاط‌تان را! ۱۰ اردیبهشت ۶۱ هادی عامری عراقی با مردم ایران بود علیه صدام اما منافقین هنوز هم ایرانی‌ها را می‌کشند! “نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی” تنها فیلمی است که مهناز افشار در عالم واقعیت بازی کرده! اصلا تقصیر من بود آقای عبدی! کمتر بباف! کاش از #سروش به همان #گوگوش می‌رسیدید، نه به کاریکاتورش! آهای عامری! قدر پدرم دوستت دارم! آنقدر که دق کنند از این محبت!
    #حسین_قدیانی

  2. حسین قدیانی می‌گوید:

    مهناز افشار؛ تتلوی اصلاح‌طلبان
    ح‌سین ق‌دیانی: هنوز هم بر این باورم که آن فیلم کذا ضربه‌ی بدی به آقای رئیسی زد در آستانه‌ی انتخابات! یک‌جور کج‌فهمی از مقوله‌ی جذب حداکثری بود! بله! حتی تلاش برای هدایت تتلو هم کاری است برای خود اما راهش نه آن آبروبری بود! آن ایام، روی هر سنی از مراسم اصول‌گرایان، تتلو را هم آن بالا می‌دیدی! البته به‌زعم من فقط بحث جذب حداکثری نبود! اصول‌گرایان در یک تحلیل خام، این طمع را نیز داشتند که محبوبیت مجازی و زیرزمینی تتلو را منتقل به سبد رأی رئیسی کنند و به قشر خاکستری این پیام را بدهند؛ “ببینید! مایی که با حتی با تتلو هم رفاقت داریم، هرگز آن دیوی نیستیم که دیوار بکشیم در پیاده‌روها!” البته مقصود درستی بود ولی با راهی نادرست، بودار و ناامن! نه! تتلو درختی نبود که رئیسی روی آن یادگاری بنویسد! همین جا از ترس مغالطه‌ی نظردهندگان، اشاره کنم به مطالب اخیرم در مدح شهید مجید قربانخانی! و اینکه حتی نانچیکوبه‌دستان یافت‌آباد را هم می‌توان به صراط مستقیم شهادت کشاند اما آیا مسخره نیست که با همین نیت، متوقع باشیم که عن‌قریب جمعی از لات‌وپوت‌ها را ببرند دیدار بزرگان؟! پس با راه کج نمی‌توان به هدف راست رسید! که آش، هم بی‌نمکش بدمزه است؛ هم شورش! الغرض! همان سیلی که تتلو به اصول‌گرایان زد، ماه‌هاست که مهناز افشار دارد به اصلاح‌طلبان می‌زند! با این فرق که در جریان انقلابی، همان موسم انتخابات هم ۴ تا حر بی‌تکلف پیدا شدند که متذکر زعمای قوم اصول‌گرا شوند اما اینجا حتی عباس عبدی هم که گاه آزادانه می‌نویسد، بنا می‌کند به نگارش قبیله‌ای‌ترین تحلیل ممکن! و تو بخوان؛ بافتن، نه نوشتن! به توئیت‌ها و پیج‌نوشته‌های چند ماه اخیر افشار دقت کنید! نه! مخاطب طعنه‌های او و گرادادن‌هایش فقط مؤمنین و انقلابی‌ها نبوده‌اند! او حتی تجویز می‌کند که فلان دارو برای بهمان بیماران، مفید هست یا نه! و موجب واکنش اطبا هم می‌شود! اگر تتلو تنها یک زیرزمینی‌خوان است، افشار اما در حد یک علامه‌ی ذوالفنون(!) مشغول لگدپرانی به اصلاحات است! علاج کم‌کاری روحانی در واقعستان اگر دست اصلاح‌طلبان نیست، آیا از خرکاری افشار در مجازستان هم نمی‌توانند جلوگیری یا اقلا اعلام برائت کنند؟! گیرم توئیت افشار بعد از قتل روحانی همدانی بوده! نشر کذب که بوده! تشویش اذهان که بوده! موارد متعدد قبل که بوده! نگرانم برای اصلاح‌طلبان که از موسی‌صدر به مهناز رسیده‌اند! بی‌آنکه حتی یک حر داشته باشند! اگر تتلو به ما تنها یک سیلی زد، افشار بی‌افسار اما مرتب دارد چپ و راست می‌کند جماعت را! می‌فهمند آیا؟!
    #حسین_قدیانی

  3. حسین قدیانی می‌گوید:

    #شهید_اکبر_قدیانی
    ح‌سین ق‌دیانی: امروز به همراه اقوام، رفتیم #بهشت_زهرا تا سی‌وهفتمین سالگرد شهادت بابااکبر را گرامی بداریم! ۳۷ سال است که نزدیک‌ترین پنج‌شنبه به ۱۰ اردیبهشت کارمان همین است که پروانه‌وار جمع شویم دور شمعی که نامش #شهید است و منبع نور مدام و تا ابد باعث فخر ما! ما خجلیم پیش خدا و روح خدا و سیدعلی و ملتش و آنکه سر ما را تا حدی بالا نگه داشته، همین حضرت ابوی است که از شرمندگی‌مان کاسته! القصه! چند روز پیش برای‌تان از وصیت‌نامه‌ی پدر نوشتم و از همرزمش حاج‌اصغر آبخضر و نگو همان شب، ایشان پدر را در خواب دیده! و اینکه پدرم از رفیقش خواسته که بیا یک پایی به توپ بزنیم؛ “خیلی وقت است فوتبال بازی نکرده‌ام اصغر! بیا یک توپ جور کن، یک دست فوتبال بزنیم!” و الباقی را از قول حاج‌اصغر بخوان: “جایی بودیم که به زمان حال شبیه بود! بگو همین الان! تو بودی! خواهرت بود! اکبر اما در همان سن شهادتش بود و خیلی هم سر کیف! بعد همه با هم رفتیم خانه‌ی مادربزرگت! این اصرار اکبر بود! مدام می‌گفت که دلم برای مادرم تنگ شده! من به اکبر گفتم: “حاجیه‌خانوم حدود ۴۰ سال است تو را ندیده و اگر یک‌هو ببیندت شاید منقلب شود! بگذار یکی یک‌جوری آماده‌اش کند برای این دیدار!” اکبر اما قبول نکرد! و فقط می‌گفت که زودتر برویم! خلاصه رفتیم! رفتیم و دیدیم در خانه باز است و مادربزرگت پله‌ها را دارد می‌آید پایین! انگار که می‌دانست مهمان دارد! چه مهمانی! اکبر همین که عزیزت را دید، جلوجلو رفت و افتاد به پای مادرش! گاه پایش را می‌بوسید و گاه دستش را! بعد هم رفتند داخل یک اتاق و اکبر بنا کرد سخن‌گفتن با مادربزرگت! کاملا هم جدی! مثل سخن‌گفتن‌های جدی زمان حیاتش که جدیت حرفش را با نگاه‌های خاص پشت عینک نشان می‌داد! این همان اتاقی بود که الان هم وصیت‌نامه و عکس پدرت در آن هست!” همیشه همین‌طور حی و زنده و باحیات بوده #بابااکبر برای‌مان! اینکه حالا خواب بود ولی در بیداری هم کم از #پدر کمک نگرفته‌ایم! خودم اعتراف می‌کنم که مرا در این راه، خون پدر نگه داشته و الا من روسیاه با این تاب و توان کم، حتما بریده بودم! وانگهی! #قلم ناقدر من کجا و نوشتن از بزرگان کجا؛ اما حتی همین ناقابل هم که گاه از #حضرت_ماه می‌نویسم، از آبروی پدر است! هزاران‌هزار ستاره فدای یک لبخند شمس و قمر؛ که امامت و ولایت ریشه در خون ما دارد! حالا زیاد عرشی نکنم! #محمد_انصاری هم آمده بود! می‌گفت: “مال عالم بالاست وصیت‌نامه‌ی پدرت!” و چه گرم گرفته بود با عزیز! رضا شکیبایی هم آمد! جواد آقایی هم! و یک آن دیدم چه نوربالا می‌زند عزیز…
    #حسین_قدیانی

  4. حسین قدیانی می‌گوید:

    #محمد_انصاری
    ح‌سین ق‌دیانی: شهید قطعه‌ی ۲۶ اگر یک پرسپولیسی تیر باشد که حتی وقتی به خواب هم‌رزمانش می‌آید هم دنبال #فوتبال است، نه عجب که زائر مزارش محمد انصاری باشد! دفاع چپ محکم قرمزها که در روزگار انسداد پنجره‌ی پرسپولیس، برادری‌اش را به تیفوسی‌های سرخ ثابت کرد و وقتی متأثر از پارگی رباط مجبور شد زانوی غم بغل کند، همه به احترامش ایستادند حتی آبی‌ها! محمد انصاری اما در بیرون زمین فوتبال هم محترم است! ساده می‌رود؛ ساده می‌آید؛ ساده می‌پوشد و تو گویی از عوالم اشتهار فوتبالیست‌ها کاملا مبراست! آری! سخن بر سر چپ‌پایی است که با الگوگیری از #شهید_ابراهیم_هادی راه راست را می‌رود! آقامحمد اگر پنج‌شنبه‌ها درگیر تمرین و مسابقه نباشد، به احتمال زیاد می‌رود #بهشت_زهرا تا ساعاتی را در جوار “عند ربهم یرزقون” سپری کند! از جمله دایی شهیدش که مثل پدر شهیدم از ستارگان ۲۶ است؛ قطعه‌ی ۲۶ بهشت‌زهرا که همان اوایل جنگ از شهدا تکمیل شد! القصه! عصر پنج‌شنبه در بهشت‌زهرا محمد را دیدم و سلام و علیکی گرم! همان بود که فکرش را می‌کردم! در عصر شوم سلبریتی‌های حال‌بهم‌زن که با کم‌ترین سواد، بیشترین فخر را می‌فروشند، بک چپ پرسپولیس حکم کیمیا را دارد! محمد برای همه در حکم کیمیاست و همه قدر ادب و تواضع و اخلاص و شهیددوستی بی‌رنگ‌وریایش را می‌دانند، آن‌قدر که حتی در پیجش توسط خانم‌های آن‌مدلی هم “حاجی‌مون” خطاب می‌شود؛ “حاجی‌مون رو عشقه!” حاجی قرمزها لیکن دلش پر بود از بعضی بی‌مرامی‌ها که خب! به او گفتم: “این ذات روزگار است که قهرمان زنده را بیشتر در بوق کند!” بعد هم دعوتش کردم بیاید سر مزار پدرم و ناگفته نماند که قبلا به او آمار پرسپولیسی‌بودن #بابااکبر را داده بودم و اینکه از عشاق سر طلایی #همایون_بهزادی بوده! در راه، تعریف کرد از وصیت‌نامه‌ی پدرم؛ “مال عالم بالاست قلمی که زده!” کلی هم کری خواند برایم؛ “مانده‌ام چه‌جوری آبی شدی، اگر پدرت آن‌همه سرخ بود؟!” خلاصه که رسیدیم سر مزار ابوی و مادربزرگ به آقامحمد، نان‌خامه‌ای تعارف کرد! دوباره کری‌خوانی داغ شد و این‌بار عموهای پرسپولیسی‌ام هم به محمد اضافه شده بودند! شهید؛ پرسپولیسی، برادرانش؛ پرسپولیسی و زائر مزارش هم که بازیکن خوش‌قامت پرسپولیس! و راستش یک‌آن دچار غربت شدم! مرا از این حال، حرف بامعنای عزیز نجات داد، آن‌جا که با اشاره به محمد انصاری، یواشکی بهم گفت: “از بی‌زرق‌وبرق بودنش خوشم آمد! بهش بگو!” پس خوب گوش کن برادر! یک #مادر_شهید از اعماق دهه‌ی ۶۰ اضافه شد به خیل طرفدارانت! به هواداران جورواجور “حاجی‌مون!”
    #شهید_اکبر_قدیانی
    #حسین_قدیانی

  5. حسین قدیانی می‌گوید:

    #پائولو_مالدینی
    ح‌سین ق‌دیانی: هم‌سخنی روز پنج‌شنبه با بک چپ پرسپولیس، مرا از قطعه‌ی ۲۶ بهشت‌زهرای تهران کند و برد سن‌سیرو! کلیسایی که سال‌های سال، معبد اعجاز مقدس‌ترین شماره ۳ تاریخ بود؛ پائولو مالدینی! آقازاده‌ای که خودش هم آقا شد و هرگز نان زیاده از نام پدرش #چزاره_مالدینی نخورد! الغرض! گاهی دلم تنگ می‌شود برای بازی پائولو! چه روزها که به این عشق سپری می‌کردیم که شبش بازی آث‌میلان را ببینیم و به‌ویژه مدافع چپ قدر و قدرتمندی که در دقیق‌ترین ثانیه، تکل را می‌بست و شگفتا! از همان محل تکل، دفاع را بدل می‌کرد به ضدحمله! یعنی که کل تیم را جلو می‌فرستاد! نه! مالدینی مدافعی نبود که بسنده کند به فرستادن توپ به اوت! عجیب میل به نفوذ داشت و وقتی کورس می‌گذاشت، چنان سریع اما چنان نجیب می‌دوید که موهای آشفته در بادش، آخرین مد شهر میلان می‌شد! آخرش هم نفهمیدیم این اسب خوش‌تراش، چپ‌پا بود یا راست‌پا! از سمت چپ، هم به کنار خط می‌زد و با چپ سانتر می‌کرد و هم به عمق می‌آمد و برای شوت، مدد از پای راست می‌گرفت! روز خداحافظی مالدینی از فوتبال، حال آن بسیجیانی را داشتم که در آخرین روز جنگ، سر بر دیوار حسینیه‌ی حاج‌همت گذاشته بودند! مرا بابت این تشبیه خواهید بخشید، چرا که دیوانه‌وار مالدینی را دوست داشتم! علتش هم آن بود که وقتی اول‌بار بازی‌اش را در تلویزیون زردرنگ پارس سیاه‌سفید خانه‌ی‌مان واقع در اعماق جنوب شهر دیدم، جلدی رفتم سراغ آلبوم عکس‌های فوتبالی پدرم با آن موهای بلند فر مجعد هیپی و صورت صاف و صوف که بی‌شباهت به سر و وضع مالدینی نبود! این مال سال‌هایی بود که میلان با گولیت و فان‌باستن و ریکارد و باره‌سی و آلبرتینی و دونادونی، آن‌چنان هویتی داشت که بیشتر می‌خورد یک #تیم_ملی باشد، تا یک تیم باشگاهی! در میان آن‌همه ستاره اما مالدینی چیز دیگری بود! بیشتر می‌خورد آرتیست سینما باشد، از بس خوش‌گل و خوش‌تیپ بود! با این‌همه، مثل پایین‌شهری‌ها حریصانه فوتبال می‌کرد و الحق از جان مایه می‌گذاشت! وقتی تکل می‌بست، جوری بود که انگار قلبش را گذاشته باشد جلوی توپ! گویی سکانسی جامانده از #نجات_سرباز_رایان بود! که آخرش هم بلند می‌شد و توپ را از خود می‌کرد و سر را می‌انداخت مثل اسب نجیب، پایین و شروع ضدحمله! آری! دل میلان خوش به ساق‌های پای پائولو بود که وقتی می‌دوید، اسب سفید خواستنی همه‌ی دختران اروپا می‌شد! بگو همه‌ی پسران جهان! پس خوب گوش کن #محمد_انصاری که در بک چپ، الگویی جز پائولو #کفر است! این چپ‌های امروزی مالی نیستند! “حاجی‌مون” وقتی برگشت، باید بشه؛ “انصاری مالدینی”!
    #حسین_قدیانی

  6. حسین قدیانی می‌گوید:

    درس داخل خدمت
    ح‌سین ق‌دیانی:
    لباس تدریس
    لباس تحصیل
    لباس تهذیب
    و صدالبته لباس عملگی
    عملگی
    هم برای خدا
    و هم برای خلق خدا
    شباهنگام
    #تسبیح و #انگشتر
    و روز
    جارو و خاک‌انداز و #بیل
    روفتن گِل
    مگر خنده گُل کند
    در سیمای پیرزنی سیل‌زده
    نه!
    حوزه‌ی علمیه
    مروج سکولاریسم نیست
    مبلغ تدین متکبرانه نیست
    مبشر اسلام آل‌سعود نیست
    خط تولید انبوه کارگر است
    حمال می‌دهد بیرون
    حمال دین خدا
    حمال درد مردم
    پای درس مطهری و مصباح
    و خمینی و حضرت ماه
    و مراجع شعائرالله
    آن طلبه‌ای رشد می‌کند
    که کربلای ۵
    می‌رود شلمچه
    و کربلای خدمت
    می‌رود حمیدیه
    بستان
    سوسنگرد
    اهواز
    خرمشهر
    پل‌دختر
    اتوبوس هم نبود
    پشت کامیون
    ترک موتور
    بستنی‌ات را لیس بزن
    حضرت منورالفکر غرب‌زده
    در پارک نیاوران
    گل و لای خانه‌های سیل‌زدگان
    دکور کراواتت را خراب می‌کند
    تو
    ذوب در ولایت کاخ سفیدی
    اما من
    طلبه‌ای را می‌شناسم
    از همان بچه‌های مکتب قمقمه‌های خالی
    که هنوز به قم برنگشته
    و هم‌چنان دارد بیل می‌زند
    بیلِ روشنفکران زشت‌کلام
    کلینتون است
    که وقتی زنش
    در #آمریکا رأی نیاورد
    رسما عزا گرفتند
    هیأت متوسلین به هیلاری
    مادر داعش
    غرب‌زده‌ها
    کراوات خود را
    با رنگ ریش البغدادی ست می‌کنند
    و زنجیره‌ای‌ها
    رنگ لوگوی چیزنامه را
    با پرچم تکفیری‌ها
    اما طلبه‌ی اعزامی از حجره
    هنوز هم فرزند فاطمه است
    که فرمود:
    “الجار ثم الدار”
    اول همسایه
    سپس خود
    اول مردم
    سپس خود
    و به این می‌گویند؛
    رساله‌ی عملیه
    رسالت عملگی
    بیرون‌آمده از رساله‌ی علمیه
    درود بر تک‌تک آجرهای فیضیه
    درود بر هر تار و پود لباس روحانیت
    درود بر داخل‌شدگان درس خارج فقه
    که وقتی بار سفر می‌بندند
    عوض کیش
    می‌روند عین‌دو
    تا همین من و تو
    وقتی در مترو
    طلبه‌ای می‌بینیم
    دستش بیندازیم
    لامشکل
    همه‌ی این طعنه‌ها را
    پیامبر هم شنید
    و تمام این زخم‌ها را
    پیامبر هم خورد
    اما هان ای روحانی اهل خدمت!
    عمامه‌ی آغشته به خاک تو
    تفسیر مجدد “ابوتراب” شد
    #علی
    امیرالمؤمنین کار و جهاد
    دستی بر خطبه
    پایی در خدمت
    و دست‌آخر هم محراب شهادت
    آقای روحانی!
    از این طلبه‌ها بیاموز
    #کار را
    که لباس پیامبر
    یعنی لباس کار
    کمال انقطاع از #خدا
    نمی‌بینی که پرروتر کرد #کدخدا را؟!
    #آرایش_جنگی یعنی آرایش خدمت
    نه آرایش ریش
    از این طلبه‌ها یاد بگیر
    که چقدر بوی #برونسی می‌دهد
    دست پینه‌بسته‌ی‌شان
    که چقدر مثل #همت می‌ماند
    برق چشمان امیدوارشان
    که وقتی می‌خندند
    انگار #خرازی می‌خندد
    در شرق ابوالخصیب خدمت
    در دوکوهه‌ی کار و جهاد و همت
    نه!
    روحانیت #مردم را تنها نمی‌گذارند
    مکاسب را شاید غیبت بخورند
    اما خدمت را هرگز
    خارج فقه
    داخل خدمت بارشان آورده
    داخل آدمیت
    #حسین_قدیانی

  7. صدیقه می‌گوید:

    خوش بحالتان که تهرانید…بهشت زهرا صفای خاصی داره که هیچ جایی نداره…دانشجو که بودم ا‌کثر اوقات ۵شنبه یا جمعه میرفتم مزار شهدا…

  8. ناشناس می‌گوید:

    سلام
    کتاب «خون دلی که لعل شد» رو خوندم. خیلی حرف‌ها داشت …

  9. برف و آفتاب می‌گوید:

    یا سند من لا سند له …

  10. حسین قدیانی می‌گوید:

    #لحیم_دل
    ح‌سین ق‌دیانی: یک‌وقت‌هایی #خدا قوری و کتری آدم را محتاج چند تا لحیم می‌کند که تو، چند محله آن‌طرف‌تر، در کنج «بازارچه‌ی سیداسماعیل» با یک سماورساز قدیمی آشنا شوی که بعد از نیم‌ساعت وررفتن با شعله‌ی آتش و کلی چفت و بست و زحمت و مرارت و حرارت و گرم‌کن و سردکن، دست‌آخر بگوید؛ «۱۲ هزار تومان!» همه‌اش ۱۲ هزار تومان!
    ▪️امروز چقدر کاسبی کردین؟!
    تا الان همین!
    ▪️تا شب هم که چیزی نمانده!
    بله خب! همین الان دکان را می‌بندم! زن و بچه هم از #آدم سهم دارند!
    ▪️دیروز چقدر درآوردین؟!
    دیروز که #جمعه بود اما پنج‌شنبه ۲۵ هزار تومان!
    ▪️دخل چهارشنبه؟!
    ناراحت نشوی جوان! این همه که اما سئوال می‌پرسی، یعنی خیلی باور نداری روزی دست خداست! نقل ۱۲ هزار تومان و ۱۲ میلیون تومان و این حرف‌ها نیست! خدا روزی را می‌رساند! مهم #برکت_مال آدم است و این‌که #حلال باشد و برایش واقعا #زحمت کشیده باشی! #عرق ریخته باشی! در کسب، اگر #مشتری راضی باشد، خدا به مال کم، برکت زیاد می‌دهد و اگر نه، مال زیاد را می‌خواهم چه کنم، وقتی یک ریالش را هم نمی‌توانم با خودم ببرم داخل قبر؟! از خدا #پنهان نیست؛ از شما چه پنهان که ۲۰ هزار و پانصد تومان، چهارشنبه کاسبی کردم! خدا را شکر! به محاسبه‌ی من و تو باشد، حتی پول اجاره‌ی این #دکان هم نباید دربیاید اما درمی‌آید، چرا که به محاسبه‌ی من و تو نیست! به محاسبه‌ی خداست!
    ▪️عذر می‌خوام! تحصیلات‌تون چیه؟!
    دیپلم!
    ▪️می‌دونی چیه حاج‌آقا! فکر می‌کنم این #قوری و #کتری بهونه بود تا خدا، من رو با شما #آشنا کند!
    این رو هم اشتباه می‌کنی! این قوری و این کتری و من و تو، همه و همه بهونه‌ایم تا اون بالایی، بهتر شناخته شه! و درست‌تر عبادت شه! الساعه برو سر کوچه، راست بگیر برو حرم آقا! بشین با خدا #خلوت کن! من فقط لحیم قوری و کتری رو بلدم! «لحیم دل» کار خودشه! بسم‌الله…
    #روزی_دست_خداست
    #حسین_قدیانی

  11. حسین قدیانی می‌گوید:

    #وطن_امروز
    ح‌سین ق‌دیانی: اگر بنا به فرمایش زعیم عالی‌قدر جهان اسلام؛ حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خامنه‌ای #آمریکا یکی به ما بزند، اقلا ۱۰ تا می‌خورد، زنجیره‌ای‌ها نیز اگر تیتری خلاف مصالح ملی بروند و عوض آرایش جنگی، آرایش خفت بگیرند و نماد ذلت شوند، این‌چنین تودهنی می‌خورند! آنچه در تصویر مشاهده می‌کنید، فراتر از یک تیتر یک، یک تیر یک کاری است فی‌الواقع، محصول ذوق و شوق و هنر روزنامه‌ی “وطن امروز”! و به‌ویژه سردبیر محترمش؛ برادر عزیزم #رضا_شکیبایی که الحق مکرر ثابت کرده که در سنگر رسانه هم می‌توان با دست خالی جنگید! #صدا وقتی از حلقوم مست و البته پست #ترامپ بیرون بیاید و بوی آروغ کثیف #جان_بولتون را بدهد، باید هم این‌قدر شیک و مجلسی #سیلی بخورد! اف بر زنجیره‌ای‌ها که توهم زده‌اند با باد معده‌ی #غربزدگی می‌توان طایر طیاره‌های یانکی را باد کرد! هیهات! قاسم قدس چنان حالی از غاصب قدس گرفته که دیگر زور شیاطین حتی به موشکک‌های نوار غزه هم نرسد! حالا تو هی بردار نعش بی‌جان #پترائوس را باد بزن! بی‌خود داری تلمبه می‌زنی! طرف خیلی وقت است مرده! وصلت با عجوزه‌های اتاق بیضی و امثال #هیلاری_کلینتون هیچ نامردی را #جنتلمن نمی‌کند! حقا که رفوزه‌های رسانه هستند زنجیره‌ای‌ها! و اتفاقا سمبل غیرحرفه‌ای‌گری! مگر یادمان رفته، تیتر عاری از شرف‌شان را که؛ “سرتیپ #حسین_همدانی در #سوریه کشته شد”؟! یا ست‌کردن رنگ لوگو با پرچم لعین تکفیری؟! یا آن ادا و اطواری که برای #شارلی رفتند؟! اینها از همان قبیله‌ی ارواح عمه‌ی‌شان ضدجنگ هستند که با مدد از #فتوشاپ در عینک #شهید_چمران لوله‌ی تانک کار گذاشتند! همین‌قدر وحشی! و جنگ‌طلب! و خشن! و مبرا از الفبای اخلاق! از سویی عارف واصل کامل #دهلاویه را که حتی زبان #گل_آفتابگردان هم می‌دانست، خشن جاانداختن و از سویی واکس‌زدن چکمه‌ی ترامپ! و دوباره بهره از همان فتوشاپ همیشگی! کأنه جنگنده‌های #فرعون زمان، عن‌قریب است برسند بالای برج آزادی! و گویی تنها یک لگد مانده که #پنتاگون بزند و #میلاد را روی همت و شیخ‌فضل‌الله تقسیم بر ۲ کند! هرچه ما مجنون هویت و حریت و ملی‌گرایی جلالیم؛ این دریوزه‌ها ذوب در چرک ناخن تقی‌زاده‌اند! خیال‌تان تخت! شیربچه‌های جاده‌ی #اهواز به #خرمشهر چنان پوزه‌ی #استکبار را به خاک مالیدند که آمریکا فقط در فتوشاپ قادر به سرنگونی این نظام و این ملت است! وانگهی! اگر #برجام سایه‌ی جنگ را از سر این کشور دور کرده، پس دیگر این صداها چیست که از ترس جنگ، از شما صادر می‌شود؟! نترسید! #سلیمانی مثل #روحانی نیست! هوای #صلح و #امنیت را دارد!
    #حسین_قدیانی

  12. حسین قدیانی می‌گوید:

    #زنگ_آخر
    ح‌سین ق‌دیانی:
    خیلی‌ها
    از رأی به خیلی از رؤسای جمهور
    پشیمان شده‌اند
    حتی ۸ سال هم نشد
    عمر ارادت‌شان
    به شیوخ تقلبی
    مدرک
    تقلبی
    وعده
    تقلبی
    وعید
    تقلبی
    لغو بالمره‌ی تحریم‌ها
    تقلبی
    برجام
    تقلبی
    تو اما
    الی‌الابد
    در قلب مایی
    یا سید
    خواه #دا بخوانی
    خواه #شاملو تورق کنی
    اصلا بگو #شولوخوف
    و شاید هم #چخوف
    فقط دل‌مان تنگ شده برای خطبه‌های آدینه‌ات
    در #ماه_رمضان
    و آن #جمعه که محشر می‌خواندی
    و مرا باش که وسط نماز
    الله‌الله می‌گفتم
    تقصیر ترتیلت بود!
    مصطفای صدایت
    اسماعیلم کرد
    بارها
    و حتی باری در قنوت
    بی‌خیال ذکر
    درآمدم؛
    “این رسم انصاف نیست!
    نه!
    تو حق نداری
    این همه زیبا دعا بخوانی!”
    پس بی‌خیال خیلی‌ها
    رأیی بود که درون صندوق انداختند
    #بیعت
    داستان دیگری دارد
    حکایت عشق
    بالاخره یک آدم حسابی
    باید کتاب شاملو را دست بگیرد یا نه؟!
    حالا بی‌خیال!
    دیگر جمعه
    #نمازجمعه نمی‌آیی؟!
    حتی جمعه‌های ماه مبارک؟!
    “فأذا قضیت الصلوة فانتشروا فی الارض!”
    آخ‌آخ‌آخ‌آخ
    نه!
    این چیزها نماز را باطل نمی‌کند
    گفت:
    “نماز بی‌ولایت، بی‌نمازی است!”
    نماز غربزده‌ها
    به امامت ترامپ
    مرجع تقلید میمون‌های هر دو عالم
    همین زنجیره‌ای‌ها
    که قبله‌ی‌شان کاخ سفید است
    و به هیلاری می‌گویند؛ بانو!
    خخخ
    ما اما
    مؤمن به فرمانده‌ی حاج‌قاسمیم
    “آقا”ی سلیمانی
    نه مادر داعش
    خوب شد غزه فقط یک نوار است
    سیم‌بکسل بود
    چه کار می‌خواست بکند نتانیاهو؟!
    غاصب قدس
    خوب می‌داند
    که قاسم قدس
    به همان راحتی که به #کربلا می‌رود
    به #فلسطین هم خواهد رفت
    ان‌شاءالله
    و صدای زنجیره‌ای‌ها
    از همین درآمده
    بوی ابوسفیان می‌دهد اسلام‌شان
    #عمار را جنگ‌طلب می‌خوانند
    اما تیتر ۶ ستونی می‌روند
    برای تیر ۳ شعبه‌ی حرمله
    غافل از معجزه‌ی علی‌اصغر
    و حیات علی‌اکبر
    آقاجان!
    به امامت #شیرودی
    ما هم نماز می‌خوانیم
    هنوز
    هرروز
    و بالاتر رفته
    در آسمان ما
    هلی‌کوپتر #کشوری
    والله این #دوران
    بیشتر #عباس دارد
    آن عباس که استعفاء داد
    آخوندی بود
    وزیر برند روحانی
    در خوزستان اما
    طلبه‌های فیضیه
    هنوز هم پابه‌رکاب مکتب علقمه‌اند
    که مکتب خدمت بود و ادب
    مگر بخندد پیرزنی سیل‌زده
    مگر شما در روزنامه
    عکس #عمامه را
    آغشته به خاک و گل ببینی
    و تحسین کنی
    طلاب درس خارج فقه را
    هی مستر ترامپ!
    بیت‌المال مردم #آمریکا را
    خرج لیبرال‌های ما نکن!
    جماعت
    مال مردم خودمان را می‌خورند، بس است!
    اینها عرضه داشتند
    ملت را پشیمان نمی‌کردند
    از رأی به روحانی
    شماره‌ات را حاج‌قاسم دارد
    کم از عراق
    به تو زنگ زد؟!
    کم از سوریه
    به تو زنگ زد؟!
    زنگ بعدی
    جنگ بعدی
    حتما از قدس
    خواهد گرفتت
    از صف اول قبة‌الصخره
    و شاید در #نماز_جمعه
    #حسین_قدیانی

  13. حسین قدیانی می‌گوید:

    تقدیم با عشق به حضرت علامه
    ح‌سین ق‌دیانی:
    عصر امروز
    با زبان روزه
    رفتم “ایرا”
    پای #دماوند
    تا زائر زادگاه #علامه باشم
    علامه‌ای به همان بلندی بام ایران
    فخر جهان
    مایه‌ی برکت زمین
    سبب معرفت آسمان
    کوکبی درخشان
    در همین حوالی
    اما
    کوکب‌خانوم گفت:
    “آقا کسالت دارند! چندی است افتخار نداده‌اند به روستا!”
    پس زمزمه کنید گنجشک‌ها
    جیک‌جیک دلتنگی را
    کجایی حضرت ذوالفنون؟!
    وقت ملاقات می‌خواهم
    که تو
    هم مولانایی
    و هم شمس
    و از هر انگشتت
    یک سماع می‌بارد
    خدایا!
    شکرت بابت خلقت حسن حسن‌زاده‌ی آملی
    پیر ما
    خودش یک پا کهکشان است
    و مدرس هزاران راه شیری
    انسان
    در عرف عرفان
    آدم
    در بلندای یقین
    بشر
    در عمق بندگی
    محشر
    در ردای اخلاق
    و الحمدلله که هم‌عصر علامه‌ایم
    #عصا که می‌زند
    #غزل می‌بارد
    از #حافظ چشمانش
    و محافظش
    جمیع #فرشتگان
    کاش #سعدی
    سفری هم به آفاق دل علامه می‌کرد
    که انفس روزگار است
    و نفس کوه
    خوش به حالت آیت‌الله دماوند
    که هر روز
    #زیارت می‌کنی
    خانه‌ی حجت #اسلام را
    و بهجت #انسان را
    و مظهر #علم را
    و نماد #بصیرت را
    که چشمش در صورت
    مردمک پروردگار است
    و می‌بیند
    نادیدنی‌ها را
    و می‌شنود
    ناشنیدنی‌ها را
    کوکب‌خانوم می‌گفت:
    “مرغ سحر
    از وقتی فهمید حال آقا مساعد نیست
    دیگر در ده نمی‌خواند
    فقط گاهی غمگین!”
    کجایی حضرت ذوالفنون؟!
    “ایرا”ی تو
    همه‌ی ایران است
    درست روبه‌روی دماوند
    زیر سایه‌ی خداوند
    نبینم #مریض شده باشید
    ای آرام دل اطبا
    که هم #طب می‌دانی
    هم #ریاضی
    هم #نجوم
    هم #فقه
    هم #اخلاق
    و هم آشنا به زبان آملی کوکب‌خانمی
    پیرزنی هم‌دهاتی
    که #آقا صدایت می‌کند
    مثل همه‌ی ده
    مثل #حضرت_آقا
    آن روز که آمدند ملاقات‌تان
    چند سال پیش
    و آنجا که بوسه زدند
    بر جبین منورتان
    بر پیشانی مطهرتان
    حتم کردم که این جمهوری
    یک “جمهوری علمایی” است
    که فرمود:
    “مداد العلما
    افضل من دماء الشهدا”!
    خوش به حال آن درخت
    که چوب تنه‌اش
    صفحه‌ی کاغذ درس و بحث شما شد
    القصه!
    #مجنون شدم امروز
    و #لیلی را نیافتم
    و #فرهاد شدم
    ولی کامم #شیرین نشد
    بنده‌ی خدا کوکب‌خانوم
    یک شیرینی داد دستم
    دست‌پخت خودش
    می‌گفت:
    “آقا هم از این کیک خورده!”
    می‌گفت:
    “به آقا بنویس
    تا برف قله
    آب نشده
    حتما سری به ایرا بزند
    کل ده
    لک زده دلش
    برای تماشای آقا
    ببینم جوان!
    تو تا به حال
    آقا را
    از نزدیک دیده‌ای؟!
    یادت باشد قبلش
    حتما غسل زیارت کنی
    آقا
    فرزند بلافصل آدم است
    هابیلی در قید حیات
    از اهل بیت سلمان
    از حواریون عیسی
    از بدریون محمد
    از یاوران مهدی!”
    کجایی حضرت ذوالفنون؟!
    #ایرا نبودی!
    #ایران که بودی!
    کوکب‌خانوم می‌گفت:
    “گمانم آقا
    باز هم رفته باشند طی‌الارض!”
    با چه اشکی می‌گفت…
    #حسین_قدیانی

  14. حسین قدیانی می‌گوید:

    #سفرنامه‌ی رمضان خراسان– ۲
    ح‌سین ق‌دیانی: بنا دارم قبل مغرب به #مشهدالرضا برسم و الا کمافی‌السابق توقفی چند ساعته می‌کردم در زادگاه #دکتر_علی_شریعتی که فی‌الواقع ۲ روستای چسبیده‌بهم #کاهک و #مزینان باشد! ناظر بر اقامت‌های قبلی و رفاقت‌های قلبی، اقلا در ۴ خانه در مزینان همیشه به رویم باز است؛ “مش‌کاظم مزینانی” و “حاج‌حسن مزینانی” و “آممدتقی مزینانی” و “حاجیه فاطی‌خانوم” که #مادر_شهید است و آخرین بار که دیدمش، کمی کسالت هم داشت! باشد که سلامت باشد پیرزن! وقت بگذارید و بروید این روستاها را ببینید! از #شاهرود به سمت #مشهد و به‌ویژه در دوروبر #سبزوار پر است از این کلات‌ها و کلاته‌ها که مردمان‌شان به‌ویژه پیران‌شان برایت یک #دنیا حرف گفتنی دارند! اساسا دل اهل #کویر مثل #دریا سرشار از امواجی است که حتما باید رفت و دید و شنید! آنچه “جاده‌ی ابریشم” می‌خوانیمش، نهفته در همین اسرار و رموز و دل‌گویه‌هاست! و صدالبته بیش از #اقتصاد رنگ #فرهنگ دارد! هیچ هم کاری ندارد! در راه #خراسان چند ساعتی توقف کنید مثلا در #میامی یا #داورزن و بروید بنشینید پای پند پیری و از او بخواهید برای‌تان قصه‌های زندگی‌اش را تعریف کند و مثلا خاطره‌ی اولین سفرش را به همین مشهد! معرکه است این تعاریف! بارها شنیده‌ام! و اگر چون من، دستی به #قلم دارید که این مهم برای‌تان #فریضه است! تا خوب نشنوی و تا خوب پای سخن هم‌‌وطنانت ننشینی، چه چیزی داری برای نوشتن؟! بگذریم که از دل این معاشرت‌ها آشنا می‌شوی با کلی ریزفرهنگ جذاب و بکر! بگذارید یکی‌اش را زخمی کنم همین جا! حدود ۲۰ سال پیش در اولین سفرم به مزینان، رفتم مسجد روستا که به نوعی مسجدجامع‌شان بود! بعد #نماز چای آوردند! با این شرح که کتری را می‌آوردند و جلوی طرف #چای را می‌ریختند در استکانش! یکی هم داشت می‌خواند! واضح بود تنها غریبه‌ی جمع، منم! مسجد هم نسبتا پر بود! القصه! چای اول را خوردم و جلدی دومی را آوردند! و چای سوم و چهارم و گمانم تا ۸ بار برایم از #کتری چای ریختند! چای چهارم به بعد اما متوجه شدم که صاحب کتری از قرار فقط دارد برای من چای می‌ریزد! گذاشتم به حساب مهمان‌نوازی‌شان! چای هم البته آنقدر خوش‌طعم بود که نگو! در یکی از همین هورت‌کشیدن‌ها اما پیرمرد کناری در گوشم درآمد: “پسر خوب! تا نعلبکی را برعکس نگذاری روی استکانت، این همین‌طور برایت چای می‌آورد! حالا هروقت فکر کردی دیگر کافی است، نعلبکی را برعکس بگذار روی استکانت! و الا یعنی من باز هم چای می‌خواهم!” بگذریم! گفت: “روز هشتم همگی میل خراسان داریم، انتظار کرم از سفره‌ی سلطان داریم!”
    #حسین_قدیانی

  15. حسین قدیانی می‌گوید:

    همیشه کار، کار #علی است!
    ح‌سین ق‌دیانی:
    از نظر بعضی‌ها
    ترامپ
    لامپی بود که خامنه‌ای روشن کرد
    و برجام نیز
    و فرجام نیز
    و حتی ترافیک تکراری سیدخندان هم
    کار علی است
    رئیسی اگر
    رئیس‌جمهور بشود
    با دخالت علی بوده
    و اگر روحانی
    باز هم
    چه کسی گفت
    صبح بدون تحریم؟!
    خامنه‌ای!
    چه کسی گفت
    من به #مذاکره با #آمریکا خوش‌بینم؟!
    خامنه‌ای!
    چه کسی به روحانی رأی داد؟!
    خامنه‌ای!
    لطفا نکشید
    این همه #هاشمی را
    و #روحانی را
    و #ظریف را
    چنان علی
    برای جماعت #بزرگ است
    کأنه #معاویه اصلا وجود خارجی ندارد!
    بزرگ به معنای کلفت
    اما مغز خر بود
    که عده‌ای گذاشتند لای باگت
    و رأی زیرشکمی دادند
    اما رأی لج
    مثل بار کج
    به منزل نمی‌رسد
    تو اگر شکم می‌خواستی
    چرا رأی زیرشکمی دادی؟!
    آری!
    قیمت گوشت را
    از مهناز بپرس
    از ولی سفیهت
    که #قاسم_سلیمانی
    کار ولی_فقیه است
    #حسن_روحانی اما
    کار خودت بود
    و تا ۱۴۰۰
    پای خودت است
    یادت هست
    رقص در میدان ولی‌عصر؟!
    پس “کی بود؟! کی بود؟!” موقوف!
    ماتحت رأی خودت بود
    و #برجام
    یادت نرود فتح‌الفتوح بود
    بالاتر از #فتح_خرمشهر
    خواهش می‌کنم
    حماسه‌ی اکبرتان را
    پای علی ننویسید
    گناه دارد هاشمی
    بگذارید آخوندی
    همان آخوند لواسان باقی بماند
    همان باجناق ناطق
    آخوندهای پای درس خارج خامنه‌ای
    و همه‌ی مراجع عظام
    رفتند پلدختر
    و خوزستان
    آخوند شما اما
    همان است که ۲ بار
    تَکرار کرد روحانی را
    با لهجه‌ی غلیظ یزید
    و من در اردکان یزد
    پدر شهیدی می‌شناسم
    که تکرارش فقط سیدعلی است
    آقای خاتمی!
    نکند ممنوع‌الوجدان هم هستی
    که هیچ جوابگوی وضع حاضر نیستی؟!
    حق دارد علی
    راهت نمی‌دهد بیت
    مصرع بصیرتت آلوده است
    که ۲ بار
    در همین نظام
    رئیس‌جمهور شدی
    و ایضا مدعی تقلب!
    خیانت به ۴۰ میلیون رأی ۸۸
    و دمیدن در تز ابطال انتخابات
    علی اما
    اگر قرار بود
    زیر بار فتنه برود
    خودت هم دوم خرداد
    نباید رئیس‌جمهور می‌شدی
    ای بسا که می‌خواستند
    #قانون_اساسی تغییر کند
    و #اکبر رسما #شاه شود
    از سویی
    “پدر موشکی”
    از سویی
    “موشک می‌خواهیم چه کار؟!”
    سناریوی نفاق
    هیهات!
    علی اهل سناریو نیست
    سناریو را عمروعاص می‌چیند
    خواص
    همین خواص
    رأی به روحانی
    ناسزا به خامنه‌ای
    #سفسطه را نگاه کن؛
    “گیرم ما #رأی دادیم! چرا علی قبول کرد؟!”
    و اگر قبول نمی‌کرد؛
    “مرگ بر دیکتاتور!”
    آفرین!
    #مرگ_بر_دیکتاتور
    دیکتاتوری سفسطه
    توافق
    اگر خوب است
    زنده باد ما
    و اگر بد است
    تقصیر خامنه‌ای است
    نه جانم!
    حججی تقصیر علی است
    و همدانی
    و بلباسی
    و بیضایی
    و قربانخانی
    و شهریاری
    و رضایی‌نژاد
    نه زنگنه و آخوندی و کی و کی
    هیهات دوم!
    حاج‌قاسم
    نام هیچ یک از وزرای روحانی نیست
    پس #کربلا را بنویسید
    پای علی
    #حسین_قدیانی

  16. حسین قدیانی می‌گوید:

    مدینه! امشب را بخند…
    ح‌سین ق‌دیانی:
    ناکثین
    توهم زده بودند
    #علی تنهاست
    یادشان رفته بود
    “حسن” دارد
    #ابالحسن
    که فقط
    یک ضربه می‌زند
    با شمشیر
    پسر بزرگ شیر خدا
    کوثرِ #کوثر
    به دنیا خوش آمدی
    آنهم در نیمه‌ی ماه مبارک
    وسط رمضان
    ماه کامل
    خال صورت بنی‌هاشم
    پیامبر نسلش ابتر است؟!
    آن از #فاطمه
    این هم از #حسن
    یک امشب را
    خنده کن #مدینه
    وقت برای گریه بسیار است
    آری!
    بخند
    که #محمد خندان است
    عاقبت آمد
    قفل‌زننده به دست و پای #شیطان
    در رمضان
    که حسن
    برنده‌ترین شمشیر خداست
    بعد از ذوالفقار
    که تنها
    یک ضربه می‌زند
    سیدِ سیدالشهدا
    فقط یکی
    گویی شمشیر #توحید است شمشیرش
    جانم حسن
    صاحب سفره‌ی رمضان
    تنها مولود شهرالله
    باید هم #ابلیس
    دور و بر رمضان
    آفتابی نشود
    از حسن می‌ترسد
    مثل #ناکثین
    و #قاسطین
    و #مارقین
    اما تدبیر کریم اهل بیت
    حتی از شمشیرش هم برنده‌تر بود
    صلحی در تراز جنگ
    نرمشی حقیقتا قهرمانانه
    ولی مظلومانه
    که کریمانه
    حتی #کربلا را نیز ببخشی
    به برادرت
    به #حسین
    که کریمانه
    سیدالشهدایش کنی
    و همه‌ی اشک‌ها را
    بفرستی سمت فرات
    با وجود آنکه خود
    غریب مدینه‌ای
    و مزارت
    داغ دارد و چراغ، نه
    ای چلچراغ همه‌ی هستی
    ای نور
    چیست راز کرامتت
    که ذات خورشیدی
    اما مزارت تاریک است
    حتی امشب
    این هم از بخشش روشنایی
    پس روشن بگذار
    یا زهرا
    امشب خانه‌ات را
    میلاد سید کریمان است
    نه!
    نه عزیر
    پسر خداست
    نه عیسی
    #خدا با وجود حسن
    پسر می‌خواهد چه کند؟!
    خدا واحد است
    و حُسنش نیز
    و حُسن خدا
    حسن بن علی است
    که در #جنگ
    یک #شمشیر می‌زند
    که در #صلح
    یک #تدبیر
    اما در کرامت
    به یکی قانع نیست
    اصلا عدد را قبول ندارد
    و می‌بخشد
    بی‌حساب
    خدای کرم است گویا
    خودش هم در کربلا نباشد
    ۲ امضا می‌زند به خون حسین
    از ۷۲ تن
    ۲ تن سهم حسن است
    و آن ۷۰ تن نیز
    و بلکه #عباس
    که در جمل
    آموخت از حسن
    شجاعت را
    خدایا!
    رسول خدا را
    کی اینقدر
    خوشحال دیده بودی
    که امشب؟!
    و علی را کی؟!
    و فاطمه را کی؟!
    و مدینه را کی؟!
    و زمین را کی؟!
    و آسمان را کی؟!
    و #شمس را کی؟!
    و #قمر را کی؟!
    پس جانم به این #میلاد
    و به این #مولود
    نَفَس عرش
    بسته شده به چشمانش
    و یعقوب در حیرت
    از این عزیز کل هستی
    زیباتر از یوسف
    که از ماه درآمده
    نه از چاه
    اما آه!
    حتی با این همه نور
    هیچ نوری ندارد مزارش
    “کرامت مطلق” است دیگر
    بقیع
    خاموش
    الباقی جهان
    روشن
    درک کنید صاحب‌تان را کبوترها
    آقای کرامت است
    تابوتش هم تیر بخورد
    باز می‌گوید؛
    “لا یوم کیومک یا اباعبدالله”
    یا اباعبدالله!
    روز عاشورا
    ما همه
    تو را زیارت کردیم
    و تو
    مولایت حسن را
    #عبدالله و #قاسم
    مدام دلت را می‌بردند مدینه
    مدینه!
    تا می‌توانی
    امشب را بخند…
    #حسین_قدیانی

  17. حسین قدیانی می‌گوید:

    صحن وصال
    ح‌سین ق‌دیانی:
    #انقلاب کن
    در صحن هستی
    با دعایت
    در حق #مهدی
    یا حضرت رضا!
    اما این بار
    نه از مدینه تا مرو
    که در کل عالم
    هجرت شما
    باری #شیعه را نجات داد
    از خطر چندامامی
    و به برکت قدومت
    هر که شما را
    امام ثامن خواند
    تا دوازدهم نیز آمد
    و هر که
    به رضا گفت امام
    به مهدی نیز
    گفت امام
    اینک اما
    موسم نجات همه‌ی بشریت است
    دیروز
    با سلسلة‌الذهب
    مأمون را شکست دادی
    و انوار آفتابت
    بر سیاهی غالب شد
    و امروز
    مگر دعای شما
    مچ غیبت را بخواباند
    خسته‌ایم از این روزگار
    خسته‌تر از پیر کنعان
    گرگ
    بنا دارد
    امید ما را بدرد
    کاری که با یوسف نکرد
    بیشتر دعا کن برای ابنای آدم
    یا حضرت رضا!
    که انقلاب
    نام صحن و سرای شماست
    و پنجره‌فولادت
    پناه‌گاه ابراهیم
    و سقاخانه‌ات
    معدن زمزم
    و مأمن لب‌های تشنه‌ی اسماعیل
    و چشم امید هاجر
    حالا صفا اینجاست
    و مروه هم
    و میعادگاه جمیع پیامبران
    به نوح بگویید؛
    این‌جا بنشاند کشتی را
    و الا
    خطر انقراض
    نسل آدم را تهدید می‌کند
    و به آدم بگویید؛
    در صحن انقلاب
    دنبال حوا بگردد
    و نه‌تنها حوا
    دنبال بهشت
    تا دیگر
    گمش نکند
    یا حضرت رضا!
    شما
    ولی‌عهد خدایی
    دعا کن برای ولی‌عصر
    و برای ما
    و عصر ما
    و دگربار
    ما را تا بقیة‌الله برسان
    و باز هم منجی را
    به ما برسان
    مگر نه آن‌که لقبت #رضا است؟!
    رضایت بده
    با دعایت
    به انقلاب حال آدمی‌زاد
    و از #الله
    بقیة‌الله را بخواه
    بیشتر
    داریم جان می‌دهیم
    جان می‌کنیم
    و تمام می‌شویم
    و ذره‌ذره آب می‌شویم
    و هیچ و پوچ
    چون سراب می‌شویم
    آن از قبله‌ی اول
    این از کعبه
    و فقط
    پنجره‌های شما
    به‌روی ما باز است
    تا امیدمان
    هم‌چنان از جنس فولاد باشد
    دیشب
    در زیارت جامعه
    به چشم یعقوب
    حسادت کردم
    که یوسف را دید
    و دیدم چه حسادت بی‌خودی
    گریه
    در فراق #مهدی_فاطمه
    عزیز همه‌ی اعصار
    چشم کدام‌مان را کور کرده؟!
    آری!
    ما بی‌معرفتیم
    معرفت اگر داشتیم
    که خدا
    مهدی را غائب نمی‌کرد
    از دیدگان‌مان
    الا یا آدم!
    بیا و به ما
    اشک را بیاموز
    و معرفت را
    که از بهشت
    ما بیش از تو
    رانده شده‌ایم
    تسلیم
    یا حضرت رضا!
    تسلیم
    این‌قدرش را فهمیده‌ایم
    که صحن انقلاب
    عطر بهشت دارد
    و مستجاب می‌کند #دعا را
    و اگر #باران ببارد
    بیشتر
    دعای شما
    دست‌گیر روزگار است
    و برمی‌گرداند
    آموزگار را
    یعنی من
    عاشق #نماز در صحن انقلابم
    که وقت قنوت
    چشمت بیفتد به گنبد و گل‌دسته
    و همان حوالی
    صدای چرخش کبوتری
    و جیغ بلند دختربچه‌ای
    که پدر را گم کرده
    هان!
    این‌جور باید اشک بریزی
    در عصر غیبت
    یا حضرت رضا!
    خدام حرمت
    در ستاد گمشدگان
    متبحر شده‌اند
    و جلدی
    دست دختربچه‌ها را
    در دست پدر می‌گذارند
    پدرگم‌کردگانیم
    یا حضرت رضا!
    مهدی را نشان‌مان بده…
    #حسین_قدیانی

  18. حسین قدیانی می‌گوید:

    #مسجدالحلال
    تقدیم به ضامن آه و آهو
    ح‌سین ق‌دیانی:
    روحت شاد گوهرشاد
    با آن ایوان دیوانه‌کننده
    با این کبوتران متوسل به آسمان
    متبسم به آستان
    تو
    نزدیک‌ترین مسجد
    به حرم سلطانی
    اگر مسجدالحرام
    به #کعبه می‌نازد
    تو هم افتخار کن
    به حضرت ثامن
    که کعبه‌ی فقراست
    اما
    ثروت‌مندترین کبوتران را دارد
    نگاه کن!
    یکی‌شان می‌گفت:
    “بال نمی‌خواهی؟!
    بدهم بال‌هایم را
    بروی ۷ بار
    طواف کنی
    بالای گنبد آقا؟!”
    آن یکی می‌گفت:
    “اینجا مسجدالحلال است!
    از بس که کشته می‌دهد عشق رضا!”
    کبوتر دیگری درآمد:
    “طواف اول
    می‌میری
    طواف دوم
    زنده می‌شوی
    طواف سوم
    باز هم می‌میری
    طواف چهارم
    دوباره زنده می‌شوی
    طواف پنجم
    مجددا می‌میری
    طواف ششم
    مجددا زنده می‌شوی
    طواف هفتم
    دیگر کامل می‌میری
    اما امام هشتم
    باز هم زنده‌ات می‌کند!”
    کبوتر آخری اما پرسید:
    “ببینم زائر آقا!
    عشق رضا
    تا به حال
    چند بار تو را کشته؟!
    آقا
    راحت است با زوارش
    می‌کشد
    زنده می‌کند
    اینجا
    #خون حلال است
    و #قتل آزاد!”
    به کبوتران گفتم:
    “لازم دارم!
    کدام‌تان #بال قرض می‌دادید؟!”
    #حسین_قدیانی

  19. حسین قدیانی می‌گوید:

    فتح‌الفتوح، نه #برجام که بصیرت علی است
    ح‌سین ق‌دیانی: توافقی که حتی دیپلمات‌های دولت اعتدال هم اخیرا آن را کاملا بی‌سود برای ایران می‌خوانند، خیلی هم تهی از دستاورد نبود؛ ثابت کرد که اولا آمریکا حقیقتا شیطان بزرگ و مظهر خلف وعده و حقا لایق شعار دقیق و عمیق #مرگ_بر_آمریکا است! ثانیا راه گشایش اقتصادی هرگز سازش سیاسی نیست که ذلت، باش تا دنیایت را آباد کند و گندم ری در پی داشته باشد! ثالثا تصور جریان غربزده از نتایج پربار(!) مذاکره و رابطه با کاخ سفید فقط و فقط یک توهم بزرگ است! رابعا علمای دین ما و مراجع معزز ما هم‌چون آیات؛ مصباح و جوادی که در نقد مذاکرات، سخن‌ها گفتند، سخن‌شان کاملا متین بود! خامسا اصحاب نقد اقلا از آقای روحانی، باسوادتر، باشناسنامه‌تر و آشناتر به زبان دنیا هستند! سادسا سعید جلیلی حتما دیپلماسی را بسی بهتر و بیشتر از ظریف می‌فهمد که نگرفتن در ازای ندادن، صد شرف دارد به دادن در قبال نگرفتن! سابعا و از همه مهم‌تر آنکه نصایح، تذکرات و هشدارهای رهبر حکیم انقلاب، نه بر مبنای شعار، که اتفاقا ناظر بر واقعیت، حقیقت و شناخت درست از #دشمن ایراد شده بود! آری! برجام نشان داد که هزاران مثل حسن و محمود و محمد و اکبر، لنگ باید بیندازند پیش بصیرت نافذ سیدعلی! اما سئوال: چرا حضرت آقا که از قبل فرجام برجام را می‌دانستند، مانع توافق نشدند؟! جواب اول: مانع نشدند لیکن رهنمود که دادند! جواب دوم: در جامعه‌ی اسلامی بنای رهبر بر هدایت است، نه دیکتاتوری! لذا افزایش فهم و شعور و تجربه‌ی مردم، از کارویژه‌های یک رهبر انسانی و اخلاقی است! جواب سوم: البته بعد از رسیدن به این مهم، یعنی از یک جا به بعد، حتما #رهبر_انقلاب مانع هم می‌شوند، چه اینکه ایشان، اگر چه تصلب دیکتاتورها را ندارند ولی پاپ هم نیستند که فقط ژله‌ای از نور باشند! الغرض! الحمدلله یا حالا هر چی، هنوز حسن روحانی نمرده که امام‌زاده‌ی برجام، بی‌متولی باشد! واقعا حیف نیست آن فتح‌الفتوح را که حتی از فتح خرمشهر هم بالاتر بود(!) و توانست همه‌ی تحریم‌ها را بالمره لغو کند(!) بزنیم پای خامنه‌ای؟! اذن بدهید این برجام مقدس(!) همان بیخ ریش شیخ باقی بماند! ابرمردی(!) که زبان ابرقدرت‌ها را می‌داند و یا وزیرخاجه‌اش که امضای کری را تضمین می‌خواند! نه! این یک یادداشت نیست! آب و صابونی است برای شستن صورت حسن و شرکا! عده‌ای تصور نکنند حزب‌الله، بی‌زبان است! زبان حزب‌الله به‌وقتش از شمشیر، برنده‌تر است! بعله! فتح‌الفتوح، بصیرت خامنه‌ای بود و هست، نه برجام زپرتی! پس ثامنا برجام، جام زهری مستدام در کام دریوزگان غرب است!
    #حسین_قدیانی

  20. حسین قدیانی می‌گوید:

    #فتح_خرمشهر
    ح‌سین ق‌دیانی:
    هیچ کس شیرینی آزادسازی خونین‌شهر را اندازه‌ی دهه‌ی شصتی‌هایی که پدرشان در روز ۱۰ اردیبهشت ۶۱ به شهادت رسیده، نمی‌چشد که کمتر از یک ماه، ثمره‌ی ملموس و موفقیت محسوس خون شهدا را دیدند اما من نمی‌دانم چرا همیشه بغض داشتم در یوم‌الله سوم خرداد! یک بغض چغر لعنتی و سخت آزاردهنده از جنس دلتنگی که بدبختانه در بزرگسالی هم ول‌مان نمی‌کند! بگذار اعتراف کنم؛ بچه که بودم، راحت‌تر کنار می‌آمدم با بغض روز سوم خرداد ولی امروز… ولی الان…
    حالا البته شانس آوردم مشهدم و حرم حضرت رضا و از نمی‌دانم کدام ایوان گوهرشاد است که خل و چلی مجنون‌تر از خودم، بلندبلند دارد “ممد نبودی” می‌خواند!
    ببینم! کسی از شما هست که این تجربه را داشته باشد که در اوج ۳ سالگی و با کوفتی‌ترین سه‌چرخه‌ی ممکن، مشغول ویراژ روی گل و مرغ‌های فرش لاکی خانه‌اش باشد و از فرط سر و صدا، همه‌جا را هم گذاشته باشد روی سرش و ناگهان، مادرش جیغ بکشد و صدایش کند که؛ “تو هم شنیدی؟! به خداوندی خدا، همین الان رادیو اعلام کرد خرمشهر، آزاد شد! به قرآن دروغ نمی‌گویم!”
    به قرآن دروغ نمی‌گویم؛ اولین یا دومین یا سومین سالگرد #سوم_خرداد بود و به هر حال، یکی از نخستین سالگردهای سوم خرداد بود که با دوچرخه‌ی کمکی‌دار در کوچه‌پس‌کوچه‌های گرم پایین شهر برای خودم می‌گشتم و در حالی که دستم را از روی آن بوق بزرگ کوفتی برنمی‌داشتم، بلند هوار می‌زدم که؛ “شنوندگان عزیز! توجه فرمایید! خونین‌شهر، شهر خون، آزاد شد!”
    و آن‌روز ناگهان دیدم که دوچرخه را دارم بدون کمکی می‌برم…
    ولی امروز… امروز، امشب و تا همیشه، عجیب محتاج کمک شما هستم یا امام رضا!
    جانم ای جان! باران هم زد! چه بارانی! و نگو آنکه داشت “ممد نبودی” می‌خواند، یکی از خدام بود و در ایوان بلند مقصوره…
    من بروم زیر باران و شما هم هر کجای این عالم نشسته‌اید، دل‌تان را روانه کنید “قطعه‌ای از بهشت” که امشب، به که قَدرت را بسپاری، قدردان‌تر از امام رئوف؟!
    خوانندگان عزیز! توجه فرمایید! یعنی چه بارونی داره میاد… کاش آن سه‌چرخه همراهم بود، کاش!
    #حسین_قدیانی

  21. حسین قدیانی می‌گوید:

    لطفا لج ملت را درنیاوریم!
    ح‌سین ق‌دیانی: مکرر از مشهد دفاع کرده‌ام؛ مکرر علیه خطر تحدید حضرت ثامن‌الائمه به فقط ۴ تا چهارراه مشهد نوشته‌ام؛ مکرر از غربت انقلابیون خراسان در برابر جماعت مثلا اصلاح‌طلب این خطه نوشته‌ام؛ حتی همین چند روز پیش در زبان طنز، از تولیت قبلی آستان قدس دفاع کردم و اخیرا نیز در طنز دیگری نوشتم که سوتی در بیان، فقط کار علم‌الهدی نیست و ای بسا که زیباکلام هم گاف می‌دهد و علنا خواهان باخت تیم ملی فوتبال ما می‌شود لیکن خوب است اشتباهات خود را نیز بپذیریم! آری! ما اشتباهات فاحشی داریم که در افکار عمومی به لج‌بازی با مردم تعبیر می‌شود! جهت تنویر یادداشت، سئوالی طرح می‌کنم؛ “چرا مردم در انتخابات با علم بر ناکارآیی روحانی باز هم به او اعتماد می‌کنند؟!” بگذارید خودمانی‌تر این پرسش را طرح کنم؛ “چرا مردم با ما و بلکه با نظام لج می‌کنند؟!” یک علت آن است که ما و متأسفانه گاهی نظام اصرار داریم در درآوردن لج ملت، بی‌آنکه لزوما قصدش را داشته باشیم! مرادم از “نظام” در اینجای متن، جایی حکومتی به اسم “آستان قدس رضوی” است که سخنرانان مراسم لیالی قدر در رواق امام خمینی و بخوان حرم امام رضا را در اوج بی‌سلیقگی انتخاب می‌کند که حتی صدای من #حسین_قدیانی هم دربیاید! تو وقتی برمی‌داری علم‌الهدی، رئیسی و خاتمی را سخنران مراسمی می‌کنی که در آن مردم اولا به عشق خدا و ثانیا به عشق ثامن‌الائمه شرکت می‌کنند، هیچ حواست نیست که داری به آن طعنه‌ی انتخاباتی روحانی که “یک امام رضا را بگذارید برای این مردم بماند” وجاهت می‌بخشی! عالی را دعوت کن خب! یا علی‌اکبری را! چه می‌دانم؛ هر که را که تعبیر به سیاسی‌کاری نشود! بگذار رک‌تر بنویسم؛ دیسکوی ۲ سال پیش چهارراه سجاد و میدان هاشمیه‌ی مشهد، لج‌بازی جوانان مشهدی با لج‌بازی ماست! مایی که مصلحت‌سنجی نداریم که نمازجمعه به‌خصوص با امامت علم‌الهدی را ببریم بیرون حرم رضوی! لذا در امتداد مندرجات مکررم در حمایت از اصول رسانه‌ی ملی، ترسی از بیان این مهم ندارم؛ چرا همان مصلحتی که سبب شد روحانی و حتی عارف و جهانگیری تأییدصلاحیت شوند، هرگز به عقلش نمی‌رسد که باباجان! ربنای شجریان را پخش کن و خلاص! چی می‌خواهد بشود مثلا؟! بدتر از وضع اقتصادی فعلی؟! خب! تو وقتی خواسته یا ناخواسته با مردم لج می‌کنی، آنجا هم که شومنی را واقعا باید ادب کنی، معلوم است ملت نمی‌پذیرند و این را هم پای لج‌بازی فلان بخش نظام با خواست مردم می‌گذارند! کجا ملت جوابت را می‌دهند؟! در انتخابات! لذا بستن زبان اعتراض مردم هم هنری است! لیالی قدر، لیالی ادبیات علم‌الهدی نیست! افهم!

  22. حسین قدیانی می‌گوید:

    این مشهدی‌های مهربان
    ح‌سین ق‌دیانی: رسم ادب را به‌جا نیاورده‌ام اگر در آخرین ساعات حضورم در مشهدالرضا ننشینم پای این متن و ننویسم از مهمان‌نوازی همشهریان حضرت ثامن‌الائمه! اساسا هروقت مشهد می‌آیم، فراوان کامنت و دایرکت و چی و چی برایم می‌آید که “فلانی! پیش ما هم بیا!” کاش لایق این الطاف باشم! و البته واضح است که قادر به پاسخ‌گویی همه‌ی پیام‌ها نباشم! الساعه با ۲ کوله طرفم؛ کوله‌باری از شرمندگی و کوله‌باری از دلتنگی که حکایت غروب جمعه، سخت کرده این لحظات را برای حقیر! کاش بیشتر قدر مشهد و مشهدی‌ها را بدانیم و چون یکی کرایه‌ی مسیری را با ما دوبل حساب کرده، کل خطه‌ی خراسان را با یک چوب نرانیم! قدرمسلم #آستان_قدس_رضوی برای مشهدی‌ها هرگز مثل دریا برای شمالی‌ها یا زاینده‌رود برای اصفهانی‌ها یا حافظیه برای شیرازی‌ها نیست که از فرط قرابت، گاه قدرش دانسته نشود! هزاران شاهد دارم که سلطان جان و جهان، گویا همین دیروز قدم در مشهد گذاشته‌اند! نه! امام رضا اگرچه هر آن برای اهالی مشهد تکرار می‌شود لیکن هیهات! برای یک ثانیه هم تکراری نمی‌شوند آقا برای مشهدی‌ها! ای بسا جوان مشهدی که به علم‌الهدی نقد داشته باشد اما بحث امام رضا موضوع دیگری است! امام رضا را همه‌ی مشهدی‌ها، بلکه همه‌ی ایرانی‌ها و بگو همه‌ی هستی دوست دارند! ما هم اگر چیزی می‌نویسیم، از سیر خیرخواهی است! رفتار و گفتار به گونه‌ای که تو گویی امام رضا فقط تعلق به یک بخش از انقلابی‌ها دارد، ظلمی بزرگ در حق شمس‌الشموس است! امام رضا همان اندازه که برای علم‌الهدی امام رضا است، برای آن دختر و پسر مشهدی رأی‌دهنده به روحانی هم امام رضا است! کاش این فهم بود که آقای علم‌الهدی و صدالبته رئیسی و خاتمی بگویند؛ ما که اندازه‌ی کافی تریبون داریم! اقلا ۳ شب قدر را سخنرانانی به رواق بیایند که آن جوان وکیل‌آبادنشین مشهد، برندارد در دل خود بگوید که “انگار حرم امام رضا شعبه‌ای از شعبات جبهه‌ی پایداری است!” آری! فقط خباثت آن‌طرف نیست که بنا دارد امام رضا را محدود کند به ۴ تا چهارراه در مشهد! حماقت خودمان هم هست! انگ جدایی دین از سیاست، قطعا با یک من سریش هم به من نمی‌چسبد ولی کاش کج‌فهمی را، هم از سیاست و هم از دیانت‌مان جدا کنیم! چی می‌شد اگر علم‌الهدی بیانیه می‌داد؛ “من که مرتب نمازجمعه حرف می‌زنم! شب ۱۹ به نفع یک سخنران خوش‌سخن‌تر می‌کشم کنار! و عشقم به جوانان عزیز مشهدی، ولو آن عده‌ی‌شان که قبولم ندارند هم مستدام است!” به قرآن همین ۲ خط، بسیاری از ذهنیت‌ها را اصلاح می‌کرد! بگذریم! هنوز نرفته، دلم برای #مشهدالرضا تنگ شده…
    #حسین_قدیانی

  23. حسین قدیانی می‌گوید:

    این هم صدای چوب خدا!
    ح‌سین ق‌دیانی:
    آقای نجفی!
    یادتان هست ۱۰ سال پیش و درست در چنین روزی یعنی ۷ خرداد و در حالی که هنوز انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ برگزار نشده بود، با شماری دیگر از شرکا، از قضا وارد آپارتمانی در سعادت‌آباد شدید تا با نقشه‌کشی تهمت تقلب و بعد هم فتنه، بساط #انتخابات در نظام شهدایی #جمهوری_اسلامی را برچینید؟!
    آن روزها #خدا همین خدای صبور لیکن مکار و مقتدر و مغرور لیالی قدر، گمانم با خود می‌گفت: “نقشه علیه نظام #ولایت_فقیه و نیز #رأی_مردم و #صندوق_آرا می‌کشید که با خون مظلومانه‌ی ۳۰۰ هزار شهید از خوب‌ترین بندگان صالح من، آبیاری شده؟! بد مفتضح‌تان می‌کنم! حالا #صبر کنید!”
    و حالا درست ۱۰ سال بعد از آن روز…
    گفت: “با آل علی هر که درافتاد، ورافتاد!”
    بعله! عجیب و غریب، هوای نظام متکی به خون پاک و مطهر شهدا را دارد، خدای ودود و منتقم! بی‌خود نبود که بزرگان از سر #حکمت مکرر گفته‌اند؛ “فتنه‌گران، هم در #دنیا و هم در #آخرت بدبختند!”
    حالا برو #نقشه بکش! حالا برو #فتنه کن!
    #حسین_قدیانی
    #محمدعلی_نجفی
    #میترا_استاد

  24. حسین قدیانی می‌گوید:

    حرف ح‌ق
    ح‌سین ق‌دیانی: تصاویر فوق، قابل توجه دوستانی که در کامنت‌های پست قبل، امثال حقیر رو دعوت می‌کنن به اخلاق! مایی که خرداد ۸۸ و درست ۱۰ سال پیش به‌واسطه‌ی رفقای سنگ‌به‌دست همین جناب #نجفی تا مرز مرگ رفتیم اما جز محضر #خدا به هیچ کجا #شکایت نبردیم! و حتی #بنیاد_شهید هم نرفتیم!
    شگفتا! واقعا شگفتا! جماعتی که ۱۰ سال پیش می‌خواستند ما را به زیر بکشند و بلکه رسما و علنا بکشند، حالا اینگونه #سیلی به صورت آبروی‌شان می‌خورد! آری! ۱۰ سال گذشت از روزی که نوبت ما را با #سنگ ادا کردند و سهم ما را با #کتک دادند؛ فقط به این جرم که ایستاده بودیم پای ۴۰ میلیون رأی این ملت و ایستاده بودیم علیه توطئه‌ی ابطال انتخابات!
    الغرض! بعضی رفقا ۱۰ سال پیش باید گارد #اخلاق می‌گرفتند و متذکر امثال نجفی می‌شدند که؛ “کمتر فتنه کن! و کمتر سنگ بینداز! نوبت خوردن خودت هم می‌شود!”
    #حسین_قدیانی
    #محمدعلی_نجفی
    #میترا_استاد

  25. حسین قدیانی می‌گوید:

    #اخلاق یا شوی اخلاق؟!
    ح‌سین ق‌دیانی: فرض کنید #شایعه شود که یک اصول‌گرا، گوش خانمش را گرفته! سهل است تصور واکنش افسادات به این ماجرا؛ “زن پیش انقلابی‌ها قدر خر هم ارزش نداره!”، “اسلام، همین گونه مرد رو بار میاره!”، “طرفداران رهبر، همه‌شون همینن!”، “اینا وقتی زن‌شون رو می‌زنن، با مردم چی کار می‌کنن!”، “مرد واقعی، همت بود و باکری!” و الی‌آخر! در تمام هستی هم احیانا یکی پیدا نمی‌شود که این #کامنت را بگذارد؛ “من خودم اصلاح‌طلبم ولی دخالت در زندگی خصوصی افراد، محکومه!” الغرض! #محمدعلی_نجفی همسر دومش #میترا_استاد را با ۲ گلوله می‌کشد و پس و پیش این واقعه، آنقدر بودار بوده که #کرباسچی اولین واکنش را نشان می‌دهد و ضمن گله از اصلاحات‌چی‌هایی که مصر بر نجفی برای نشستن روی صندلی شهرداری تهران بودند، از قاتل تعبیر به چاهی برای #اصلاحات می‌کند و خبرنگار دیگری نیز مدعی می‌شود که از قرار مقتول قصد مصاحبه با رسانه‌ی‌شان را داشته، لیکن این جریان انقلابی است که متهم به بی‌اخلاقی، دخالت در زندگی خصوصی افراد و ابراز شادی می‌شود! کی حالا شادی کرد؟! واقعا مغلطه‌گرتر از اصلاحاتی‌ها هم پیدا می‌شود؟! سئوال؛ “هنگام تخریب بی‌حد و مرز فلان قاری یا بهمان مداح، این منادیان اخلاق کجا بودند؟!” صدالبته این‌جا خود نجفی هم به قتل، اعتراف کرده! خب حالا! اگر یک رسانه‌ی انقلابی در امتداد تحلیل کرباسچی، این بی‌آبرویی را چوب خدا بخواند یا شلیک به قلب اصلاحات بنامد، دقیقا مرتکب کدام بی‌اخلاقی شده؟! مگر نه آن‌که نجفی از مؤثران بدقلق فتنه بوده؟! و مگر نه آن‌که نجفی همیشه سوپرنامزد بالذات اصلاحات بوده حتی برای پست ریاست‌جمهوری؟! آیا شرح نتیجه‌ی عمل، بدون ابراز شادی، بی‌اخلاقی است؟! بپذیرید که میترا قلب تمام اصلاحات است! با همه‌ی این اوصاف هرگز رسانه‌های انقلابی به حواشی گزینش همسر دوم از سوی نجفی نپرداختند و حریم زندگی شخصی وی را حفظ کردند اما اتفاق دیروز نامش #قتل است! و کشته‌شدن یک زن! تو گویی به‌زعم اخلاق‌اولی‌ها ما به مصاف شمر و حضرت عباس هم نباید ورود کنیم، چرا که دخالت در زندگی شخصی قوم بنی‌کلاب حساب می‌شود! می‌دانید بی‌شرفی و بی‌اخلاقی کجاست؟! آنجا که تیتر زدند؛ “سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد!” آقای خاتمی! اعتراف کن که اصل تَکرار تو برای پاستور همین نجفی بود! مثل بهشت! لذا تیر نجفی، فقط قلب میترا را نزد! ۳ تایش خورد به دیوار سیدخندان! من واقعا متعجبم از مدعیان حقوق زن که حتی در ورای این قتل هم حاضر نیستند نازک‌تر از گل به نجفی بگویند! “آخی! نجفی حیف شد!” شد کامنت؟! پس میترا چی؟!
    #حسین_قدیانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.