وطن امروز ۱۳ تیر ۱۳۹۸
حسین قدیانی: «جمهوری اسلامی» نه فقط نخستین، بلکه مهمترین ثمره «انقلاب اسلامی» است! میوهای برآمده از درختی! نظامی متکی به نهضتی! و بیشک اتکای «نظام جمهوری اسلامی» به «نهضت انقلاب اسلامی» ادامه دارد! این نیست که «نهضت» تبدیل به «نظام» شده باشد و رفته باشد پی کارش در موزههای تاریخ! نه! «ادارههای جمهوری اسلامی» و «ارادههای انقلاب اسلامی» هر دو با هم جلو میروند! این درست که گاهی امثال حقیر در عالم مطالبات آرمانخواهانه که سر جای خود مطالبهای کاملا درست هم هست، گاهی از کارشکنی فلان اداره نظام علیه بهمان اراده نهضت، سخن میگوییم لیکن همه باید مراقب باشیم که به بهانه انقلابیگری در زمین ضدانقلاب بازی نکنیم! قبلا هم این را نوشته بودم و مجددا مینویسم که مظلومتر از «انقلاب اسلامی» همانا «جمهوری اسلامی» است، چه اینکه علیالقاعده دفاع از نهضت، آسانتر از دفاع از نظام است! ما همه حججی را یا همین سامانه حماسهآفرین سوم خرداد را و حتی روز سوم خرداد سال ۶۱ را تنها به «ارادههای انقلاب اسلامی» ربط میدهیم و غافل از این نکتهایم که امثال فهمیده و طهرانیمقدم و همت و متوسلیان به «ادارههای جمهوری اسلامی» نیز مرتبط و حتی بعضا از مردان و مدیران نظام بودهاند! مگر شهید مهدی باکری، شهردار همین نظام نبود؟! و مگر شهید مصطفی چمران، نماینده مجلس همین نظام نبود؟! و مگر دیالمهها و قندیها و کچوییها و لاجوردیها و شیرودیها و صیادها نبود که در دفاتر همین ادارههای نظام، میز و صندلی و سمت و پست و مقام داشتند؟! همالان فراوان مدیر و دستاندرکار میشناسم که هم مشی مردمی و مشرب عدالتخواهانه دارند و هم موضع درست سیاسی! اما واحیرتا از این طنز تلخ روزگار که حتی پس از شهادت مطهری هم، قلیلی از فاتحان لانه جاسوسی که صدالبته مدعیتر و بعضا زباندرازتر بودند، رسما مخالفت کردند با نصب تصویر شهید مطهری روی دیوار که «مطهری انقلابی نیست!» اینها همانهایی بودند که از دل اسناد سفارت، حتی دنبال پروندهسازی برای بهشتی مظلوم بودند تا مثلا ثابت کنند سیدالشهدای انقلاب اسلامی که برخلاف مطهری هنوز در قید حیات بود، آمریکایی است، متکبر است، اشرافی است، دیکتاتور است، ضدمردم است و چه و چه! بماند که امام؛ آن ابرمرد حکیم بصیر روشنضمیر، زد در دهان جماعت! و این نیز بماند که تشکیککنندگان در حقانیت مطهری و بهشتی که این ۲ بزرگ را انقلابی یا اقلا انقلابی کامل نمیدانستند، بعدها گدایان پنجرههای اتاق بیضی کاخسفید شدند و رونمایی از گونه نادری از غربزدگی کردند که هرگز زندهیاد جلال آلاحمد فرصت زیارتشان را پیدا نکرد و الا حتما جلد دوم «غربزدگی» خواندنیتر میشد! الغرض! بهشتی و مطهری هم در شمار مسئولان نظام بودند! پرسش بسیار مهم اینجاست؛ آیا ما در راه وزوایی و ورامینی هستیم که هم فاتح لانه جاسوسی بودند و هم فاتح نفسشان یا مثل آن بخش کوچک اما پرادعای بالاروندگان از دیوار سفارت که حتی اندازه یک عکس، برای مطهری؛ مطهری بزرگ، ارزش قائل نبودند و ذرهبین انداخته بودند مگر علیه بهشتی؛ بهشتی بزرگ به سندی برسند؟! لطفا به این جملات دقت کنید! «مسئولان نظام اهل بخوربخورند!» یا «فرزندان مسئولان اکثرا در خارج هستند!» معالاسف، این حرفهای کیلویی را گاه خود ما… آری! من و شما هم میزنیم تا شاهدی باشد بر این ادعا که مظلومتر از بهشتی، نظام جمهوری اسلامی است! شگفتا! حتی از بهشتی هم دفاع میشود اما مدافع نظامی که و جمهوری اسلامیای که بهشتی فقط یکی از رجالش بود، کیست جز خدا؟! قدرمسلم اینکه «ما انقلابی هستیم» هرگز مجوز این نمیشود که در نقد نظام از همان تعابیر بهره ببریم که BBC دلش میخواهد! و بعضا حتی تندتر از رسانههای دشمن! یک جاهایی چنان اخلاقمدار میشویم که حتی به موضعگیری کاملا درست و کاملا بدیهی و کاملا حرفهای دوستانمان در ورای حادثهای، ماجرایی، قتلی، واکنش تند نشان میدهیم اما عین آب خوردن، جوری سخن میگوییم و پست میگذاریم و توئیت میزنیم کأنه همه مسئولان نظام را و همه فرزندان مسئولان جمهوری اسلامی را اهل همهرقم فسادی میدانیم! ما که شهره به نقد این دولتیم اما این شرف و حریت و آزادگی را داریم که بنویسیم؛ «اکثرا بچههایشان را فرستادند خارج» یا «اکثرشان دزدند» حتی در وصف این دولت و توصیف این خیل عظیم از دولتمردان فعلی هم صدق نمیکند! حرفی اگر داریم، سوار میکنیم روی مصداقش، آن هم با سند و بینه، نه اینکه عاری از تقوای الهی، مدعی «فساد سیستماتیک» شویم! اصلش همین که مردمداری، عدالتطلبی، سادهزیستی و رفتن میان تودهها و مراوده با مردم کوچه و بازار «ارزش» تلقی میشود و جز اینها «ضدارزش» یعنی در جمهوری اسلامی «فساد سیستماتیک» امکان بروز ندارد! اگر فساد، سیستمی بود، هرگز با برادر رئیسجمهور مستقر یا آقازادههای عالیجناب در زمان حیات مرحوم هاشمی برخورد نمیشد! فساد، سیستمی نیست که کشف میشود و برخورد میشود! فساد سیستماتیک مال رژیم آن شاهک زپرتی بود که یکطرفش را خودش میچاپید و طرف دیگرش را اشرف! و اصلا معلوم نبود قوه قضائیهای در کار بود یا نه! اینجا رئیس دستگاه قضای ما یعنی رئیس قوه قضائیه نظام جمهوری اسلامی کنار مردم مینشیند و به درددلشان گوش میکند و زندگیاش مثل مردم عادی است. آن دیگری که از السابقون انقلاب اما دارای نگرشی متفاوت با ما است، هنوز سوار پیکان میشود! دیگری با پایی مجروح از جبهه و جنگ، افتخار میکند که عوض خدم و حشم، پراید دارد! یکی دیگر نماینده رهبر است و از شمار زندانرفتههای زمان شاه و همسرش نیز پزشک باسابقه اما هنوز برای خانهاش مبل نخواسته! آن دیگری فرزند رهبر انقلاب است و سوار تیبا میشود! و تو وقتی در پارچه قبای پدرش دقیق میشوی، میفهمی که رهبر توصیهکننده به مصرف کالای تولید داخل، برای خود نیز همین نسخه را تجویز میکند! دههای قبل، رفتم سراغ همرزمان شهید احمد کاظمی تا خاطراتشان را گزارشی کنم برای «کیهان» و جالب اینکه جملگی از دنیاپرهیزی این سردار آسمانی، سخنها گفتند! چرا صیاد که خود بهتر از همه میدانست منافقین تا چه حد به خونش تشنهاند، محافظ نخواست برای خودش؟! نابغهای چون طهرانیمقدم، مگر چند تا صفر داشت فیش حقوقیاش؟! شهریاری مگر چگونه زندگی میکرد؟! و آیا این همه که تنها مشتی از خروار هستند، مسئول جمهوری اسلامی نبوده و نیستند؟! گویا غریب گیر آوردهایم این عبارت «مسئول جمهوری اسلامی» را! و بالاتر؛ خود «جمهوری اسلامی» را! بپرهیزیم از نگاه کاریکاتوری به مقوله عدالت! خانه داشتن در شمال شهر، جرم نیست! صیاد در فرمانیه زندگی میکرد اما حقیقتا از اولیای الهی بود و تمام زندگیاش وقف این مردم بود. امثال بهشتی و مطهری در رژیم قبل هم بالاشهرنشین بودند اما وقف مردم بودند! بله! آن روحانی که اول انقلاب، مستأجر بوده و حالا زندگی آنچنانی دارد، باید توضیح بدهد که این رشد آسانسوری در وضعیت مالی، عادی بوده یا با رانت! اما اجازه دارم از تو هموطن عزیز، سئوالی بپرسم؟ خیلی اگر شاکی از بخوربخوری، پس چرا دقیقا به همین جماعت، رأی میدهی؟! این حضرات، مسئول تو و محصول رأی تو هستند، نه مسئول جمهوری اسلامی! جالب است! اینگونه مواقع که نتیجه رأی بر اساس لجبازی خود را میبینی، گله میکنی که اصلا چرا شورای نگهبان، صلاحیت این جماعت را تأیید میکند! حالا پرسش دوم! بینی و بینالله اگر شورای نگهبان، صلاحیت همین آقای روحانی را رد میکرد، متهمش نمیکردی به بستن فضا؟! و احیانا دیکتاتوری؟! ۷ تیر ۶۰ و فقط در یک جنایت، مگر نه آنکه ۷۲ تن از بهترین مسئولان این نظام به شهادت رسیدند؟! حرفم این است؛ اگر تروری بوده و اگر تحریمی و اگر تهدیدی و حتی اگر جنگی، مسئول جمهوری اسلامی نیز همپای مردم هزینه داده! و کنار مردم بوده! حتی در خط مقدم جبهه و جنگ! بودند ائمه جمعهای که در اوج پیری، لباس رزم پوشیدند زیر عبای خود! این نظام مظلوم، وزیر نفتی داشت که به دل خطر زد و در اوج جنگ، اسیر شد و در اوج اسارت- که شما حتما بخوانید آزادگی!- به شهادت رسید! آیا تندگویان، مسئول جمهوری اسلامی نبود، که اینقدر راحت، همه را از بهشتی بگیر بیا پایین، با یک چوب میرانیم؟! بخوربخور بهشتی، آن پیکر زخمخورده بود که چون پروانه در آتش سوخت اما آخرش هم لب به شکوه نگشود! لیکن «مظلومتر از بهشتی» هم داریم و آن «نظام جمهوری اسلامی» است! نظامی که گویا گناهکار شده به رأی مردم مراجعه دارد! از سویی باید رأی مردم را بخواند و شیخحسن روحانی را تنفیذ کند و از سویی باید پاسخگو و حتی شرمنده از کار و کارنامه منتخب مردم باشد! خوب است به حرمت خون بهشتی و به احترام خوندل این نظام، کمی پای صندوق آرا، عقلمان را بیاوریم جلو، نه سلبریتیهایمان را! امضای سلبریتیها فقط برای یادگاری خوب است؛ اصلا تضمین نیست! و دیدیم که تضمین هیچ چیز نیست! حکایت امضای کری! لذا خیلی اگر شاکی از بخوربخوریم، رأی را بر مدار عقل بدهیم، نه شکم! که نخستین قربانی رأی شکمی، شکم است! این را بنویسم و خلاص! مسئول جمهوری اسلامی «بهشتی» است! و آن روحانی که تو کردیاش رئیسجمهور، مسئول رأی توست، نه مسئول نظام! بپذیر مسئولیت رأیت را! مسئول جمهوری اسلامی، دشت به دشت و صحرا به صحرا و وادی به وادی و آبادی به آبادی و خرابه به خرابه و بیابان به بیابان، تمام این منطقه را دنبال داعش گشت تا پای اجنبی، خاک مقدس وطن را آلوده نکند تا صلح و امنیت، مستدام باشد تا مسئول رأی تو، چنان رونقی به اقتصاد ببخشد که من و شما اصلا به این ۴۵ هزار تومان نیازی نداشته باشیم! این بار دیگر واقعا تمام! خیلی اهل بخوربخوری حاجقاسم!
وطن امروز یکم تیر ۱۳۹۸
حسین قدیانی: گلوبال هاوک! چه اسم ترسناکی! چه شناسنامه وحشتناکی! عجیبترین دستپخت شیطان برای گرفتن آمار انسان! فوق تکنولوژی! مافوق عدد و رقم! رادارگریز! خارج از دسترس! دور از نگاه سامانهها! دور از دیدگاه پدافندها! مخفی از منظر موشکها! فرّار! قلدر! دارای این توان که حالاحالاها پرواز کند و محتاج سوختگیری مجدد نباشد! نزدیک ۳۰ ساعت! ۶ ساعت بیشتر از یک شبانهروز! گرانترین پرنده جاسوسی بدون سرنشین پنتاگون که صفرهایش را با کامیون باید حمل کرد! مجهز به قویترین رصدها! و دوربینها و لنزها! آری! همچین غولی را سپاه زد! مرز این آبادی؛ چه زمینی، چه دریایی و چه هوایی، ناموس سپاه است و متجاوز، فوق و مافوق هر تجهیزاتی هم که باشد، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همان سپاه سوم خرداد است که سیلی را دقیق میزند! دقیق وسط هدف! سر این خاک، شوخی ندارد سپاه با کسی، ولو متجاوز، دردانه آهنی خرس گندههای اتاق بیضی باشد! حالا کشف شناسنامه «سامانه پدافندی سوم خرداد» برای رسانههای دنیا، جالبتر از اعداد و ارقام پهپاد کذایی شده! شلیک به مغز پنتاگون بود گمانم، آنچه سیام خرداد ۹۸ توسط سپاه انجام شد! غول آهنی سوپرمدرن، تجاوز به مرز ما کرد و کتکش را هم سروقت خورد! جوری که ترامپ اصلا نمیداند چه بگوید! و چه بکند! برداشته گفته: «اشتباهی بوده! یکی اشتباهی زده!» نخیر! اولا کاملا درست بوده! ثانیا همه سپاه پشتش بوده، نه فقط یک سپاهی! ثالثا همه ملت پشتش بوده! نگاه کنید! این منفعلانهترین آمریکای تاریخ است! تماشا کنید! این مقتدرترین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است! و بلاشک، فردا سپاه از امروز هم قویتر است! باید هم نتیجه جلسه سران کاخ سفید با امرای پنتاگون، بینتیجه باشد! هیهات! این مرز پرگهر با وجود درّ قابلی چون شهید طهرانیمقدم، هرگز مکان مناسبی برای ماجراجویی هیچ متجاوزی نیست، ولو پهپاد گلوبال هاوک! ثبت این حماسه در واپسین ساعات خرداد ۹۸ ثابت کرد که خرداد ایرانی، بیش از حادثه، حماسه دارد! حالا دیگر «سوم خرداد» برای ما فقط تجلی یک روز حماسی نیست، بلکه سامانه عزت و غیرت هر ایرانی باشرفی است! عالی خواباند مچ گلوبال هاوک را سوم خرداد! بنگرید! این سوم خردادِ گام دوم انقلاب است! سوم خردادِ چله دوم! سوم خرداد ۶۱ در حالی رزمندگان ما موفق به فتح خرمشهر شدند که بعضا حتی برای تهیه سیمخاردار هم مشکل جدی داشتیم! این را از یکی از بیسیمچیهای «الی بیتالمقدس» شنیدم: «بچههای محور ما کلا ۳ تا بیسیم داشتند که یکیاش از همان اول هم خراب بود! دومی ۳ روز پس از ۱۰ اردیبهشت از کار افتاد و سومی هم خدایی فقط با سلام و صلوات کار میکرد! تا این حد دستمان تنگ بود! بودند بچههایی که پوتین بهشان نرسید و با همان کفش و کتانی که در تهران پایشان کرده بودند، تا خرمشهر آمدند! گاهی باید دعادعا میکردیم اسلحه به تمام نفرات برسد! اسلحه و حتی لباس رزم مناسب! واقعا آه در بساط نداشتیم!» آری! آه در بساط نداشتیم لیکن «الله» چرا! «و کفی بالله حسیبا»! دستاورد نهضت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، بالاتر از فتح خرمشهر، در فتح انسان است! آنجا که رزمنده ما در کوران آن نبرد نابرابر، آن جمله حقیقتا ماندگار را در تاریخ ثبت میکند: «کسی میتواند از سیمخاردار دشمن عبور کند که در سیمخاردار نفس خود گیر نکرده باشد»! بهبه از این نگاه که ما برای تهیه سیمخاردار مشکل داشتیم اما رزمنده ما در فکر عبور از سیمخاردار نفس بود، آن هم وسط جنگ! یعنی جهاد همزمان با شیطان درونی و بیرونی! واضح است آن سوم خردادیها به این سوم خرداد برسند! واضح است آن روز مقدس بدل به این سامانه تاریخی شود! حالا قریب ۴۰ سال بعد از ۳ خرداد ۶۱ و باز هم در ماه خرداد، حماسه دیگری! و سیلی به غولآهنی متجاوز! و چه برقآسا! این اما همان سپاه است! همان سپاه قدیمی که امتحان خود را در خرداد ۶۱ بهخوبی پس داد! آن روز با دستان خالی و امروز با دستان پر! و بهرغم همه تحریمها! حتی تحریم سیمخاردار! فراموش نکنیم که در این سالیان، بیشترین تحریمها متمرکز بر قوای نظامی ما بوده اما ایمان به خدا و اتکا به خودباوری، همیشه جواب میدهد؛ چه خرداد ۶۱ باشد که دستت خالی بود و چه خرداد ۹۸ که ماشاءالله این همه مجهزی! پهپاد یانکیها هرچه میخواهد گران باشد؛ تجاوز کند به مرز ایران عزیز، سیلی حیدری میخورد! کاش دولتمردان ما در وادی اقتصاد، همانگونه عمل کنند که رزمندگان ما در سنگر امنیت! کاش سامانه اقتصادمان هم متکی به خدا بود! و متکی به خودباوری بود! تجربه ۲ سوم خرداد؛ یکی سوم خرداد ۶۱ و دیگری سامانه سوم خرداد، پیش چشم ماست! دشمن آنجایی شکست میخورد که اتکای ما، بعد از خداوند منان، به جوانان خودمان باشد، نه جیب اجنبی! دولت باید سوم خرداد را الگو قرار دهد! در تحریم هم که باشی، اگر غافل از همت و انگیزه و ایمان و پشتکار نباشی، باز هم قادری به اهدافت برسی! مثل سپاه! این مرز پر گهر، ناموس سپاه است و سپاه، فقط پاسدار انقلاب اسلامی نیست! پاسدار وجب به وجب خاک ایران و قطره به قطره آبهای این سرزمین است! دلم میخواهد بنویسم: اللهاکبر! این سیلی در تراز چهلمین سال انقلاب بود! حالا برگرد سطور اول و این متن را با ویرایش موشکی بخوان! دادم خون مطهر شهدای عرصه موشکی، ویرایشش کنند! پس دوباره بخوان! گلوبال هاوک! چه اسم ترسناکی اما نه برای سپاه سوم خرداد! چه شناسنامه وحشتناکی اما نه برای فرزندان غیور ملت ایران! عجیبترین دستپخت شیطان، در پنجه قدرتمند انسان…
وطنامروز ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
حسین قدیانی: درست در روزهایی که نمایندگانی از حوزهها و حجرهها، درس و بحث خود را رها کرده و در مناطق سیلزده مشغول سختترین خدمات به مردم عزیز کشورمان هستند و بعضا بیش از یک ماه است که به شهر خود برنگشتهاند، خبر شهادت مظلومانه #روحانی_همدانی به دست شیطانصفتی که فضای مجازی بویژه اینستاگرام را به مجرایی برای تبلیغ شرارت خود در فضای واقعی بدل کرده بود، سئوالات بسیاری را در افکار عمومی موجب شد؛ یکم‐ آیا حد و اندازه #پلیس_فتا به قدر قد و قواره مجرمان، متجاوزان و بلکه خونآشامان این مجازستان بیدر و پیکر، بزرگ و راهگشا هست؟! و این پلیس مجازی چه میزانی از امکان حقیقی و اختیار واقعی را دارد که بتواند قبل از عملیاتی شدن شرارت اشرار، این #اراذل و #اوباش را که بدترین بهره را از شبکههای اجتماعی میبرند و مدام فربهتر و گستاختر میشوند، سر جای خود بنشاند؟! براستی خون چند بیگناه باید ریخته شود تا متولیان به صرافت توسعه پلیس فتا بیفتند؟! دوم‐ ناظر بر اهمالها و چشمپوشیهای گذشته، این سئوال پیش میآید که دولت و بویژه وزارت ارتباطات، آیا اصلا مسئولیتی متوجه خود میبینند یا شعارهایی مثل «دفاع از حقوق شهروندی» فیالواقع تنها یک افه انتخاباتی است؟! معالاسف کافی است فرض کنیم جای این طلبه همدانی، جان یک روشنفکر دستهچندم تهرانی گرفته میشد که مثلا ۲ تا سخن دگراندیشانه هم در کارنامهاش داشته! آیا همین #حسن_روحانی فغان و فریاد سر نمیداد؟! سوم‐ بیعملی دولت، قبلا هم نوشتیم که فقط مختص حوزه #اقتصاد نیست! به قول وزیر برند همین کابینه، ما با نوعی «بیدولتی» روبهرو هستیم که صدالبته به عالم مجازستان هم سرایت کرده! مدیران اینستاگرام در خوشرقصی محض برای تحریمهای آمریکا، پیج پاسداران خدوم این مرز و بوم را میبندند و #وزارت_ارتباطات گویا اصلا وجود خارجی ندارد! نیز در رابطه با همین موضوع مورد بحث، تا لحظه نگارش این یادداشت! چهارم‐ این هم از نشانههای دیگر بیدولتی در سایبر است که قوه مجریه عریض و طویل ما نمیتواند صفحه یک قاتل در فضای مجازی را مسدود کند! سئوال اینجاست؛ دولتی که از فرط «بیدولتی» نمیتواند یک شبکه اجتماعی را مدیریت کند، چگونه میخواهد یک کشور را اداره کند؟!
▪️▪️▪️
بیل بزن عزیز روحانی! و حتی جان خود را هم تقدیم کن! بگذار #تاریخ شرح زندگانی تو را با #مظلومیت بنویسد و در شرح روحانی دیگری بنویسد؛ «تقریبا هیچ!»
وطن امروز ۱۷ فروردین ۱۳۹۸
حسین قدیانی: یک وقتهایی زندگی، خلاف آن برنامهای که ریختی عمل میکند؛ سوم فروردین به قصد ۳ روز اقامت در مشهد اردهال رفتیم زیارت علی بن محمدباقر که حقیقتا «خورشید کاشان» است و شگفتا! هنوز به تهران برنگشتهایم! البته الان هم مشهدم اما مشهدالرضا! بعد از اردهال، رفتیم سمت اردستان و نائین و اردکان و میبد و یزد و بافق و بهاباد و چادرملو و ساغند و طبس و بشرویه و فردوس و گناباد و فیضآباد و تربت حیدریه و ۲ روز پیش هم که راستش در آخرین شبجمعه ماه رجب، بهشت رضای مشهدالرضا! آنجا با مشاهده مزار شهیدانی چون کاوه و چراغچی که اولی در ۲۵ سالگی و دومی در ۲۷ سالگی به شهادت رسیدند، فهمیدم که بزرگی کردن و بزرگانه زندگی کردن، رسم جوانان کمسن و سال این دیار است! همان عزیزان که در همین روزهای اخیر، در نهادهایی چون هلال احمر و بسیج و ارتش و سپاه و کمیته امداد، سنگ تمام گذاشتند در مقوله خدمت و رسیدگی به امور سیلزدهها! تقریبا در همه شهرهایی که نامش برده شد، مزار امامزادهها شده بود سنگر کمکرسانی به مردم! و پاتوقی برای اعزام نیرو! مثلا اواسط راه بافق به طبس، بعد از معدن چادرملو، مزار امامزادهای هست به نام «قاسم بن فضل بن اباالفضلالعباس» یا در خود طبس، امامزاده «حسین بن موسیالکاظم» که با محوریت جوانان به محل جمعآوری کمکهای مردمی بدل شده بودند! در یکی از چند چادر بقعه باشکوه طبس، جوانی در همان سن و سال شهادت محمود کاوه، عجیب تکاپویی داشت! دوستانش میگفتند؛ «۲ شبانهروز است نخوابیده و ساعاتی بعد هم همراه سایر رفقای هلال احمریاش عازم مناطق سیلزده است!» آمریکا توهم زده که با تحریم هلال احمر ایران میتواند ریشه ایثار و نسل خدمت جهادی را در این دیار بخشکاند! و «مرگ بر آمریکا» دقیقا مرگ بر همین آمریکاست که حتی به هلال احمر هم رحم نمیکند! تا این حد ضد انسان! و تا این حد ضد انسانیت! معلوم شد چرا آمریکا هیچ ابایی از حمایت از کودککشیهای آل صهیون و آل سعود در فلسطین و یمن ندارد! رژیمی که حساب هلال احمر یک کشور را هم مسدود میکند، حقیقتا لایق شعار مرگ است! اما مگر کاوهها و چراغچیها در «روزگار جنگ» از تحریم ترسیدند که در این «جنگ روزگار» نسل برآمده از شهدای دهه ۶۰ از خباثت دشمن بترسند؟! گمانم روزهای اخیر، ما با ۲ سیل روبرو بودیم؛ سیلی که آب میآورد و سیلی که آبرو! بله! اولی غم داشت و هنوز هم دارد اما دومی تداعیگر روزهای مملو از مهر و عطوفت و ایثار جبهه و جنگ بود و هنوز هم هست! لذا حکایت مشهور انساندوستی شهرداری به نام «مهندس مهدی باکری» هرگز در این دیار افسانه نیست! و نهتنها افسانه نیست، بلکه بهوقتش تبدیل میشود به یک الگو! در مسجد جامع یزد، تجلی این الگو را با همین چشم خود دیدم! بسیجیانی بودند؛ روحانی و دانشجو که داشتند کمکهای مردمی را میبردند به مناطقی که باید! همه هم در سنی حدود ۲۵ سال! و صدالبته وسط تعطیلات نوروز! و خوب که نگاه میکنی، این مناظر را هم «فتحالمبین» میبینی! و راستش آن «امید» که مدام ورد زبان رهبر انقلاب است، اتکا به آمادگی همین نسل دارد! که این، امتداد درخشانتر همان نسل کاوهها و چراغچیهاست! نسلی که موسم امتحان، جا نمیزند؛ چه دولت به وظایفش عمل کند، چه نکند! از سویی این نسل جوان است و از سویی هم بزککنندگان آمریکا در جناح افسادات که درست وسط سیل، دغدغهشان عرقخوری است! یا آن مشاور دولتی که در این گیر و دار، دنبال کشف میزان محبوبیت فلان مجری صدا و سیماست! واقعا مردم چه جایگاهی دارند در افکار آلوده بعضیها؟! گویی فقط باید به جماعت رأی بدهند و بعد هم بروند پی غم و غصه خود! امثال تاجزاده و آشنا و حجاریان، واقع امر آن است که مردمی جز سلبریتیها؛ آنهم بدترین گونه سلبریتیها نمیشناسند! اینکه حجاریان میگوید؛ «اصلاحطلبان باید حرف خود را از زبان سلبریتیها بزنند» اصلا حرف جدیدی نیست! اساسا این دولت، دولت برآمده از زبان سلبریتیهاست! که «یا مرگ یا روحانی!» و «اگر روحانی رئیسجمهور نشود، از ایران میروم!» مکرر دیدیم که به انحای مختلف، خواستند خوار و خفیف کنند حضور جوانان جهادی در مناطق سیلزده را! یعنی تخفیف کار قابل تقدیر! یا تلاش همیشگی و نخنما برای تفرقه میان سپاه و ارتش که باز هم با بصیرت سران این ۲ نهاد، سرشان به سنگ خورد البته! کلا جماعت دنبال تمسخر کار و خدمت جهادیاند و هیچ هم فرقی ندارد که جبهه، خانطومان باشد یا گمیشان! بساط چرت و پرت این جمع، همیشه بهراه است! و کیست که نداند اگر شهادت در جبهه شام نبود، الساعه داعش از دروازهقرآن شیراز هم رد شده بود؟! بحث، سر تفاوت انسانهای ۲ مکتب است؛ مکتب خدمت و مکتب قدرت! انسان مکتب قدرت، حتی در اوج سیل هم به فکر شرابخوری جماعتی از اراذل است لیکن سردار عزیز جعفری و همرزمانش در سپاه و ارتش، همچنان که در جزیره مجنون و طلائیه به آب زدند، در آققلا هم! و عنصر مسخرهکن، حتی زمان جنگ هم طعنه میزد! به این شعار، به آن شعار؛ به این کار، به آن کار! صحنه اما به کوری چشم منافقین، هرگز خالی از جوانان جویای خدمت جهادی نیست! در طبس به جوانی که بعید میدانم بیش از ۲۵ سال داشت و تا ساعاتی دیگر عازم لرستان بود، میگفتم؛ «سیل اما عید شما را خراب کرد!» جواب عجیبی داد؛ «اگر سیل هم نبود، برنامه داشتیم برای اردوی جهادی به سیستان!» و همین روحیههاست که خامنهای کاوهدیده و چراغچیدیده و باکریدیده، نسل جوان امروز را حتی جلوتر از نسل باشهامت دهه ۶۰ میداند! برگردم به جمله اول متن؛ «یک وقتهایی زندگی، خلاف آن برنامهای که ریختی عمل میکند»! برنامهها ریخته بود دشمن که حسین فهمیده کلا بمیرد و بهنام محمدی کلا بمیرد و کاوهها و چراغچیها و باکریها کلا بمیرند و نسل جوان ایرانی فقط در پی دغدغههای آشنای تاجزاده باشد اما بنازم برنامه خدا را که چگونه از خون احمد کاظمی، جوان باوجودی چون محسن حججی را میآفریند! خدا قوت همسن و سالان شهید سرجدای وطن! حقا که پر از شکوفه خدمت بود بهارتان! من که بعید میدانم با وجود نسلی چون نسل شما، دل حضرت آقا برای کاوه تنگ شود! همتتان را عشق است! یا علی!
وطن امروز ۱۵ اسفند ۱۳۹۷
حسین قدیانی: عصر پر از رخداد ۸۸ که آن نامه تند و تیز را در وبلاگم خطاب به قاضیالقضات نوشتم، هرگز فکر نمیکردم روزی بنشینم پای این متن! به هر حال ۱۰ سال از آن روزگار گذشته و ما هم بگینگی عوض شدهایم! الان شعور نوشتههایم بیشتر است! اقلا بهزعم خودم! مثالش همین متن! همین متن که در حکم یک خداقوت به آیتالله آملی است! قصه من و آیتالله اما از آن نامه آتشین شروع نشد! القصه! دوران دانشگاه ما در دهه ۷۰ مصادف شده بود با شبههپراکنیهای شاذ در حوزه دین و معارف اسلامی! و آنکه بهتر از همه و علمیتر و عینیتر از همه، جواب این شبهات را میداد، آیتالله آملی بود! مرد میدان معرفت اما خیلی زود ردای قضاوت بر تن کرد! درباره آیتالله آملی بهعنوان «رئیس قوه قضاییه» عدالت آن است که سخن به انصاف بگوییم، آنهم حالا که موسم تودیع است! معتقدم در حوزه عدل و داد، قوه را جلوتر برد ایشان! اینکه در مجمع، مرحوم هاشمی- با آن عظمتی که برای خود قائل بود!- مافوق آیتالله بنشیند لیکن آملی، فرزندان خطاکار رفسنجانی را نهتنها محاکمه کند، بلکه محبس هم بفرستد! این مهم آنقدر نشدنی جلوه میکرد که بعضا گفته شد؛ «اگر فلانی، بهمانی را ۲ ساعت بفرستد زندان، من ریشم را میتراشم!» البته حاجسعید خیلی هم گناهی نداشت! واقعا دور از انتظار به نظر میرسید برخورد با دانهدرشتهای متصل به شماری از حضرات! حسن دیگر آیتالله، عدم واهمه از پوپولیسم جریان منحرف بود! لذا به همان راحتی که علیه «ف. ه» ایستاد، علیه #مشایی و #بقایی نیز ایستاد! آملی حتی پای برادر رئیسجمهور مستقر را هم به دادگاه باز کرد تا نشان دهد شهامتش فقط در برخورد با نزدیکان رؤسای جمهور ماضی نیست! دقت شود! راقم این سطور، الساعه بهعبارتی با #قرار_وثیقه آزاد است؛ لذا در جوهر قلم این متن، هرگز در پی کشف حدیث نفس نباش! حداقل در این متن، آزادهام! و این را نیز از سر حریت مینویسم که حتما به آیتالله آملی نقد هم وارد است! منجمله این نقد که آخرش هم نفهمیدیم برخورد با دروغبافان زنجیرهای که در آن واحد تیر به قلب امنیت ملی ۲ کشور ایران و عراق زدند و در آستانه اربعین، آن خیانت را مرتکب شدند، چه شد! شگفتا! خود قاضیالقضات هم دستوری دادند که آن را هم عاقبت نفهمیدیم دقیقا به کجا انجامید! واقع امر آن است که قوه مجریه در مصاف با روزنامهنگار متعهد، سنگ تمام گذاشت و فقط خود مرا بارها به محکمه فرستاد! دیگر همکاران هم همینطور! اما قوه قضاییه در مصاف با قلمزن مزدور نظام سلطه، بیشتر نمایش مهر بود تا قهر! راحت تیتر زدند که «سرتیپ #حسین_همدانی در سوریه کشته شد» و هیچی به هیچی! مای «وطن امروز» را ولی بهخاطر «خبر مرگش» علیه بشکههای سعودی، به محکمه کشاند دولت! و جالب آنکه انگ حکومتی بودن هم بر پیشانی ماست! صدالبته نه انگ، که فخر ماست! ما تا عمق وجود وابسته به نهضت و نظامیم لیکن در دولت شیخ سرخه، روزهای زیادی بود که آنقدری که دادسرا بودیم، تحریریه نبودیم! و با همین چشم خود اسباب و اثاث اتاق سردبیر را در پیادهرو دیدیم! «خداقوت» نهاد حکومتی به مای حکومتی! بگذریم! بگذاریم و بگذریم! همان به این یادداشت را با سخن در وصف همان عزیز تمام کنم که شروع کردم! اینک آیتالله آملی، عوض #عدالت باید #مصلحت را بسنجد! تشخیص مصلحت، خود از شمول عدالت است! و تجارب آیتالله فراوان! جانی نو به مجمع داده آملی و این مهم، در همین زمان اندک هم قابل رصد است! حالا تا بحث نشود و مخالف و موافق، تا سخن را به انتها نرسانند و تا مر مصلحت، مشخص نشود، تمام نمیشود یک موضوع! مصلحت بر خلاف عدالت، باید حوصله کند! اگر اجرای عدالت، گاه ضربالاجلی میشود لیکن سنجه مصلحت، جز با صبر و تحمل و تدبر میسور نیست! نه! تشخیص مصلحت، عجولانه نمیشود! بعد از یک هاشمی که زیاد رئیس مجمع بود و یک هاشمی که کم، اینک عصر کیفیت جلسات مجمع تشخیص مصلحت نظام است! روز اولی که آیتالله بر مسند قضاوت نشست، هنوز هم میشد ایشان را جوان خواند اما چه خوش فرمود که؛ «موی سفید را فلکم رایگان نداد، این رشته را به نقد جوانی خریدهام»! روزگار، همه را عوض میکند! و این تنها زمستان نیست که در گذر عمر، بدل به بهار میشود! آنچه مذموم است و خارج از سنت طبع و ذات طبیعت، عوضی شدن است! آیا برای بازگشت به عهد کوپنیسم، نظر همه ملت را جویا شدند بعضیها؛ که حالا اینگونه مجمع را میزنند؟! عوض خدا اگر دل به کدخدا بسپاری و حالا هم دل به صدقه نکرههایی از قبیل مکرون، ره به هیچ کجا نخواهی برد! مصلحت را نزن! قصور و تقصیرت را گردن موشکهای فرزندان غیور ملت نینداز! دل به وعده سر خرمن برج ایفل خوش نکن! ادکلنهای شانزهلیزه بوی خون میدهند! خیال نکن دل راین به حال کرخه میسوزد! شرم از شهدای لب شط کن! حیا کن از سر بریده رزمندگان آنسوی خط! بجنب! چیزی از عمر اعتدالت نمانده! دارد زیاد دیر میشود! عنقریب است تمام شود! تکانی به تدبیرت بده! و اگر این تکان «بالمره» باشد؛ که «علی برکت الله»!
وطن امروز ۲۱ بهمن ۱۳۹۷
حسین قدیانی: بیست و دوم بهمنماه سال والفجر ۸ یکی از زنانی که در راهپیمایی باشکوه آن یومالله شرکت کرده بود، مادر زهرا بود که البته آنجور که پزشکان گفته بودند، هنوز چند روز مانده بود به تولد دخترش! پدر زهرا رفته بود جبهه تا در شمار عبورکنندگان از عرض اروند و فاتحان فاو باشد و مادر اما با هر جانکندنی بود، باز هم آمده بود راهپیمایی! تک و تنها! البته خیلی هم تنها نبود! در وجود او، دختری بود به نام «زهرا» که تنها یادگاری آقاکریم بود از یک وصلت ساده و باصفا! القصه! چند ساعت بعد از بازگشتن سمیهخانم از راهپیمایی، نه که داشت فارغ میشد، همسایهها او را بردند «نجمیه» تا «زهرا» دقیقا متولد ۲۲ بهمن ۶۴ باشد! تولد، درست در سالگرد پیروزی انقلاب! مثل پدرش که درست در همین روز به شهادت رسید! این را سمیهخانم فردای تولد زهرا فهمید! فهمید که آقاکریم در عملیاتی با رمز «یا فاطمةالزهرا» شهید شده! فهمید که در ساحل آنسوی اروند شهید شده، در حالی که هنوز اغلب رزمندگان نتوانسته بودند به آب بزنند! ۲۲ بهمن ۶۴ عجب روزی شد برای سمیهخانم! عجب یوماللهی! از سویی تولد زهرا و از سویی شهادت آقاکریم که اسم «زهرا» را خودش بر دخترش گذاشت: «سمیهجان! شاید من هرگز نتوانم دخترم را در آغوش بگیرم و او را از مهر و محبت پدر، سیراب کنم اما به زهرا بگو که چقدر دوستش داشتم و چقدر مشتاق بودم ببینمش!» خیلی زود سال ۶۴ تمام شد و در یکی از روزهای فروردین ۶۵ وقتی سمیهخانم از رادیو، اخبار پیروزیهای فاو را میشنید، این دعا به دلش افتاد؛ «خدایا! چه میشود اگر برکت دهی به این خونهای مطهر و راه کربلا را نیز مثل فاو باز کنی!» – زهراجان! بهار ۶۵ هنوز خیلی از چهلم پدرت نگذشته بود که از خدا خواستم راه کربلا باز شود! از خدا خواستم، ولی حتی در خواب هم نمیدیدم این آرزو محقق شود! خیلی بعید بود! ما کجا، کربلا کجا؟! حالا اما نشستهایم در بینالحرمین! یاد آن روزی افتادم که هنوز چند ساعت مانده بود به تولدت، ولی تو را هم با خودم بردم راهپیمایی! ۲۲ بهمن ۶۴ بود! تو اول راهپیمایی آمدی و بعد به دنیا آمدی! آن هم درست در روز شهادت پدرت! من و تو در خیابان انقلاب بودیم و آقاکریم در اروند! الان هم ما بعد از چند شبانهروز راهپیمایی، گویی دوباره در کربلا متولد شدهایم! باور نمیکنم کربلا باشم! حق داشت پدرت که همیشه میگفت: «تو اشتباه میکنی سمیه! اگر راه کربلا باز شد، چی؟!» زهرا! پای هر عمود، انگار محل قرارم بود با کریم! بویش را میشنیدم! صدایش را! میدیدمش! چقدر حاضر بود! چقدر اینجا حاضر است! خدابیامرز، ناراحت میشد «کریم» صدایش میزدم! باید میگفتم؛ «آقاکریم»! واقعا هم «آقا» بود! ببین! این آخرین عکسش را همیشه همراه دارم! نخلستانهای اروند! خیلی این بادگیر آبی را دوست داشتم! همیشه هم در عکسها دارد میخندد! ببین خودت دیگر!» آقاکریم! سمیهخانم! یا زهرا! نه پس، ما فردا نمیآییم؛ مایی که ۲۲ بهمن ۶۴ را داریم! مایی که مادرمان؛ سمیه و خواهرمان؛ زهرا یومالله ۲۲ بهمن ۶۴ را آنجور آمدند، در حالی که آقاکریم، باز هم مثل همیشه در جبهه بود! و نگاه که میکنم، میبینم این هم «زیارت اربعین» است! شوخی نیست! ۴۰ سال گذشت از انقلابمان! انقلابی که ۴۰ روز هم قرار نبود بماند! بنازم قدرت خدا را که چقدر مافوق قدرت ابرقدرتهاست! الله اکبر! از جزر و مد اروند گذشتیم و سر از آنسوی فرات درآوردیم! هدف عملیاتمان فاو بود اما رسیدیم به کربلا! اگر خدا، قوم موسی را در همان دریا نجات داد، لیکن قوم روحالله را کیلومترها از ساحل اروند، جلوتر برد! محل نبرد والفجر ۸ در حاشیه اروند بود ولی چشم که باز کردیم، خودمان را عوض فاو، در بینالحرمین دیدیم! الله اکبر! چه زود کربلای ۴ بدل به کربلای ۵ شد و کربلای ۵ بدل به خود کربلا! ما در روزهای نبود سیمخاردار، تنها نگذاشتیم انقلاب را؛ حالا تنها بگذاریم که «خرمشهر» و «دزفول» هم نام شهرهای ایران عزیز است و هم نام موشکهای مردم عزیز ایران؟! هیهات! ما را اگر واهمه از جزر و مد روزگار بود، همان اروند باید کم میآوردیم، نه الان که حاجقاسممان الگوی مقاومت همه احرار عالم شده! دقت شود! ما اینجور میگوییم؛ «انقلابمان، اماممان، رهبر انقلابمان»! دشمن خوب بداند که ما جدا از انقلاب اسلامی نیستیم! انقلاب نیز جدا از ما نیست! خودمان را صاحب انقلاب میدانیم ما! از پوست و گوشت و استخوانمان! انقلاب از رگ گردن به ما نزدیکتر است! تپش قلب ما پژواک دائم این سرود است؛ «از تبار حسین شهیدی»! معلوم است که فردا میآییم! متفاوت از قبل! حتی باشکوهتر از ۲۲ بهمن والفجر ۸ که نیک اگر بنگری، زهرا خود مادر شده است؛ مادر پسری به نام «کریم»! کریم همهاش ۳ سال دارد اما وقتی اسمش را از او میپرسی، میگوید؛ «آقاکریم»! چنان قشنگ هم میگوید که مادربزرگش کیف کند؛ «عزیز، فدای تو بشه آقاکریم!» هان ای دشمن! فردا همه میآییم! آقاکریم هم هست! همه شهدا هستند! فردا امام برای ما از بلندای آسمان، آن دست زیبایش را تکان خواهد داد! فردا یومالله دیگری است! گویی هنوز عظمت ملت ایران را ندیدهای، تو که ۲۲ بهمن ۶۴ یا ۲۲ بهمن ۸۸ را دیدهای! آنها را بگذار کنار! فردا را بچسب! فردا بنا داریم با مدد از خدا، در تراز ۴۰ سالگی انقلاب اسلامی، حماسه بیافرینیم! فردا خیابان انقلاب، سر وصال، قرار دارد سمیهخانم با آقاکریم! بله که شهدا زندهاند و فردا آنها هم میآیند! فردا موسم قرار ما با چشمان همت است! فردا بزنگاه بوسه ما بر لب همیشه خندان خرازی است! فردا عشق خواهیم کرد با صدای راوی فتح! فردا صفا خواهیم کرد با بیسیم حاجاحمد! فردا پیدا میکنیم ما متوسلیان را! میبینمش! اگر انقلاب اسلامی به ما شهیدی به نام «علی چیتسازیان» معرفی کرد که وسط معرکه جنگ، در پی عبور از سیمخاردار نفس باشد، فردا نوبت تشکر ما از انقلاب است! تشکر از انقلاب، بابت همه این قابهای ناب! بله که ما فهمیده را و حججی را و چمران را و احمدیروشن را و وزوایی را و بیضایی را و پیچک را و شهریاری را بدهکاریم به امام و انقلاب و رهبر انقلاب! اگر این نهضت نبود و اگر این نظام نبود و اگر نبود که سایه ولیفقیه بر سر ما بلند است، کجا ما این همه ستاره منور داشتیم؟! پس، فردا متفاوت میآییم! متفاوت از همه ۲۲ بهمنهای گذشته! بهمن فردا سنگینتر است! دشمنشکنی فردا بیشتر است! نه! بریده نشد نسل انقلاب! عصر فردا، عصر صدر انقلاب است! فردا آقاکریم با تمثال پدربزرگ شهیدش میآید؛ «آقاکریم»! پدربزرگی که زمان بر او نمیگذرد و همیشه ۴۰ ساله میماند! خودت ببین دیگر تبسم کنار نخلستان را! خودت ببین دیگر حرکت قایق عاشورا را! یا زهرا! یا فاطمةالزهرا! فردا، آمدن از ما و دعا برای آمدن «مهدی فاطمه» در فردایی نزدیک، با شما! اگر دعای شما، دست بچههای نخلستان را گرفت و تا خود کربلا برد، رساندن ما به منجی عالم بشریت را نیز میتواند! و «یا زهرا» آن روز هم رمز عملیات خداوند است! به نام الله؛ پاسدار حرمت خون شهیدان، فردا انقلاب به پا میکنیم در خیابان آزادی، با حضور متحدمان! و با همه عشقمان به ماه و خورشید! آری! فردا قرار بیقراران است! و چشم آسمانیان به قدوم ما! یا علی!
دلنوشتی در مدح #روح_الله
#بهمن نام تمام ماههای #انقلاب_اسلامی است
حسین قدیانی: روزهای آخر بهمن، برایم تداعیگر شبهای آخر رمضان است؛ غمی جانکاه مینشیند در دلم و برای تسلی، مدام سرودهای پنجاه و هفتی میگذارم در ماشین و گاه حتی میزنم کانال اشک! یعنی من عاشق این فریضهی وسط سرود «اللهالله» هستم: «آنان که گفتند #الله و بر این #ایمان پایدار ماندند؛ حاضر نشدند بندهی غیر خدا شوند و حکومت غیر خدا پذیرند، فرشتگان رحمت بر آنها نازل شوند و مژده دهند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی از گذشتهی خویش ندارید و شما را به همان بهشتی که انبیا وعده دادند، بشارت باد!» بهبه! فدای ماه بهمن، با این همه منظومهی بیبدیل! خدایا! این را آخرین بهمن عمر ما قرار مده! ما دنیا را بدون راهپیمایی ۲۲ بهمن نمیخواهیم! اصلا گمانم حضرت خداوند، ما را انقلابی آفریده! شیفتگان انقلاب! بچههای خیابان انقلاب! مجانین زیر برج آزادی! دیوانگان بالکن جماران! و آن صندلی سفید که بلاشک، نور از چشم امام میگرفت! السلام علیک یا بهمن! السلام علیک یا روحالله! بهمن دیگری رو به اتمام است ولی قلب ما باز هم به عشق خمینی خواهد تپید! صید کرد امام، ما را و چه اسارت نیکویی! آری! ما مسحور امامیم! و قطرههای دریایش! پدرانمان عاشق امام بودند! و ما نیز! و فرزندان ما نیز! خیال دشمن تخت! شاید از نسل خود امام، دشمن خمینی دربیاید لیکن از نسل ما هرگز! ما نسل به نسل و سینه به سینه، خاطرخواهتر میشویم امام را! اصلا در مدح خمینی باید غلو کرد! این مثل ریای محرم میماند! حتی ثواب هم دارد! #خمینی را جزء ۱۴ معصوم ننامیم؛ هر مدح دیگری سزاوار اوست! والله اطفال درون گهواره مرده بودند، اگر دم مسیحایی امام نبود! هنوز هم گاهی میروم #تاناکورا تا بلکه از میان آن همه لباس غربی، عطر #ادواردو_آنیلی به مشامم بخورد! بنازم! امام داشتیم، چه امامی! نفس گرمش حتی به کفرستان عالم هم میرسید، از بس غرق در خدا بود! و اگر خدا نبود، گمانم این است؛ شایستگی پرستیدن داشت خمینی کبیر! اگر ما #مسیحی نشدیم، علت آن بود که خودمان #مسیح داشتیم! مسیحی با همان نام روحالله! #بابااکبر مرده بود و تمام شده بود، اگر خمینی راه و رسم شهادت را به پدرم یاد نمیداد! خدا را خمینی به ما یاد داد! ما مسلمانشدگان دست امامیم! و مست امامیم! بله اتفاقا! میخواهم کفرتان را درآورم! میخواهم تصور کنید دارم شورش را درمیآورم! نه! من #فخرالدین_حجازی نیستم که با یک اخم و تخم امام، درِ مدح بتشکن را گل بگیرم؛ بروم در انزوا! هان ای خمینی! اشتباه میکنی! حرفت صحیح نیست! به خدا «ما همه سرباز توییم خمینی!» سربازی برای تو، سربازی برای خداست! که نام بلند تو #روح_خدا است! هم پدران ما سرباز تو بودند و هم ما! یعنی چه باشد که به پدران ما گفتی؛ «نه شما سرباز من هستید و نه من سرباز شما»؟! گناه داشتند! حتی ما سربازان سیدعلی نیز سرباز توییم! و سربازی برای خدا، کار تو بود! کار خامنهای است! ما بهواسطهی سرباز ولیفقیه بودن، حتما سرباز خدا نیز میشویم! از نظر ما #خرمشهر را تو آزاد کردی! و حتی پدرانمان را! تو از #تبار_حسین_شهیدی که تمام زندگیات وقف خدا بود! و ما خدا را به تو بدهکاریم! و خون خدا را! و #اسلام را! و #ایران را! و انقلاب را! تو به ما آموختی که خدا کیست! تو به ما یاد دادی؛ «عالم محضر خداست»! و این تو بودی که بذر شجاعت را در دل ما کاشتی! و #آمریکا را به هیچ گرفتی! و #شاه را نیز! و حقا که عجیب بزرگ بود جگرت! هنوز هم #کاخ_سفید دارد #سیلی از #دست_حیدری تو میخورد! ماندهام در عظمت تو؛ آنجا که حضرت آقا با این عظمت، خودشان را شاگرد شما میخوانند! بهراستی! که بودی تو، که هنوز #سیدحسن_نصرالله عاقل نشده از جام شرابت؟! الا ای روحالله! تو وصلکنندهی آدمی به خاتم! و ما شبنشینان زخمخوردهای بودیم که رسما داشت #خورشید یادمان میرفت و سحر و سپیده یادمان میرفت اما تو؛ تو ای امام خوبیها! ما را بیدار کردی! و عصای دست #مهدی_فاطمه شدی! سوگند میخورم به حیات طیبهات! و قسم میخورم که تو هنوز زندهای! خدا عجیب تو را بغل کرده! ایضا انقلابت را! تو عزیزکردهی خدایی! و از #قعر_دوران آمدی! آمدی تا باز هم دنیا #یعقوب داشته باشد! و #یوسف داشته باشد! کاش من هم «پیچک» بودم و دست نازت را میبوسیدم! مصداق مسلم یدالله! السلام علیک یا روحالله! پس «ما همه سرباز توییم خمینی!» چون و چرا درنیاور! رسیدیم به چلچلی و هنوز آدمِ توییم ما! و هنوز سرباز توییم ما! شک نکن از نسل ما، دیوانهتر خواهند شد در کوی محبت تو! نسل تو، همین ماییم! و تو امام انحصاری ما! فقط برای ما! از بس بزرگ بودی و تمامیتخواه، که همهی #معارف را و همهی #فضائل را نصیب خود خودت کردی و اینگونه است که نسل به نسل، از تو دورتر میشوند خمینیزادهها! لیکن «خمینیزاده» خود ماییم! ما پابرهنهها که خود را #صاحب تو میدانیم! دنیا این را بداند! خمینی #ملک ماست! #ملکوت ماست! اگر امام بهوقتش حتی #متحجر و #مرتجع میشد، اینک موسم انحصارطلبی ماست! ما داعیهدار خط امامیم! جناح چپ لطفا بزند کنار! احدی خمینی را آنقدری عاشق نیست که ما! و من هنوز همان بهمنی را میکشم که ۲۲ بهمن پدرم روشن کرد…
برای #شریعتی و همسر مرحومهاش
حسین قدیانی: همچنان #قلم را کاریتر از #اسلحه میدانم و #کلمه را برتر از #گلوله و چون مرا این است اعتقاد، باور دارم دکتر علی شریعتی؛ این #معلم_شهید_انقلاب در شمار #رزمندگان_مدافع_حرم است، نهفقط به استناد مزارش در زینبیه، که به شهادت آن همه متن که از #زینب برای ما نوشت، آنهم در عصری که اصلا و ابدا راحت نبود بردن نام «رسول امین برادر» در مجامع دانشگاهی! آری! شریعتی در روزهایی، با افتخار از #حسین و از خواهر شیرزن حسین برای ما و برای #انقلاب ما سخن گفت که بسی دل و جرئت میخواست سخن از اولیای دین! شاید برای هر زینبی که دکتر میگفت، ساواک اقلا ۱۰ شلاق برایش کنار میگذاشت! لذا فرمود؛ «چو به گشتی، طبیب از خود میازار»! اگر الساعه و در اوج راحتی و امنیت، از زینب مینویسیم، یکی هم از صدقهسر شریعتی و زبان سرخش در دوران سیاه پهلوی است! نیز از صدقهسر صبوری همسرش! #پوران_شریعت_رضوی درست مثل #سیمین_دانشور حق همسری را بهخوبی ادا کرد برای مرد خود! بخش مهمی از آل احمد و شریعتی را ما مدیون و ممنون صبر و بصر همسرانشان هستیم! هم سیمین و هم پوران، زنان نامدار و درسخواندهای بودند لیکن در وهلهی اول، همسران وظیفهشناسی بودند! آنکه جلال را تر و خشک میکرد، سیمین بود و آنکه شریعتی را آماده نگه میداشت، پوران بود! در چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی، حق مطلب را ادا نکردهایم، اگر غفلت کنیم از این ۲ زن! ای بسا که شریعتی در #زندان بود و بار تمام سختیهای زندگی میافتاد بر دوش پوران! پورانی که از یاد نبریم #خواهر_شهید بود و همشیرهی یکی از آن ۳ آذر اهورایی! روحش شاد! برگردم اما به سطور نخست! رزمندگان مدافع حرم را و شیربچههای حاجقاسم را این فخر نیز هست که نهتنها مدافع حریم امنیت ایران عزیزند، بلکه پاسدار مزار شریعتی هم هستند! که اگر زینبیه دست #داعش میافتاد، قبر قلمزن زینب نیز فرومیافتاد! پس روشنفکران جامعه اگر متعهد به عهدی باشند، باید زبان به مدح نیروی قدس سپاه باز کنند؛ نیرویی که متأثر از رزمش، مزار سرسلسلهی روشنفکری متعهد در این دیار را زنده نگه داشت! و این یعنی کمک اسلحه به قلم! و مدد گلوله به کلمه! انقلاب اسلامی را این فخر بس که روشنفکر خمینیدوستش، جلال است و شریعتی! و روحانیاش بهشتی و مطهری! هم جلال، عاشق امام بود، هم شریعتی! و شاید از ورای همین است که این همه حضرت آقا علاقه دارند به این ۲ تن! این ۲ در روزگاری پای خمینی ایستادند و پای روحانیت اصیل ایستادند که هنوز ماهها و بلکه سالها به پیروزی انقلاب مانده بود! شاد باد روحشان!
#حسین_قدیانی
آری! #شریعتی مدافع حرم بود
حسین قدیانی: نهفقط با خود عهد کرده بودم که تا مدتها از این قبیل نوشتهها- همین متن!- ننویسم، بلکه بعضا متدکر دوستان میشدم که نقد زیادی جریان خودی هم حدی دارد، ولو آنکه حرفتان درست باشد! بر همین اساس، در ماههای گذشته، مکرر #انرژی_مثبت دادم، بیآنکه متنم شعاری باشد! چه کنم اما که تن بعضی نارفیقان میخارد! الغرض! در متن قبل، ضمن گرامیداشت پوران شریعترضوی، چند کلامی هم از دکتر شریعتی نوشتم! این همه اما دست آخر فرعی شد بر دفاعم از رزمندگان مدافع حرم! کاری به کیفیت ندارم ولی ناظر بر کمیت، مدعی هستم بیشترین قلم را برای شیربچههای حاجقاسم زدهام! آنهم از قول یک فرزند شهید دههی ۶۰ که لابد میدانید دشمن و دشمندوستان تا چه حد دنبال شکافاندازی میان شهدا هستند؛ «ما همت و باکری را قبول داریم اما «مدافعان اسد» را نه»! حالا یک بچهشهید ۸ سال دفاع مقدس پیدا شده که تقریبا هر شب، هم از احمد کاظمی مینویسد، هم از محسن حججی! و تازه! بارها نوشته که سختی جنگ در بلاد غربت شام، حتی از هر ۲ کربلای ۴ و ۵ هم بیشتر است! ادعای گزافی هم ندارد! والله هیچ ادعای خاصی ندارم لیکن مواجههی زشت نادوستان با جملاتی از متن قبل، حقیقتا دلم را شکست! حرفشان نقد نبود؛ تجلی معرفت و انصافی بود که نداشتند! به هر آدم عاقلی اگر پست قبل را نشان دهید، خواهد گفت؛ «نویسنده حتی صحت مزار شریعتی در زینبیه را هم بدهکار شاهکار مدافعان حرم دانسته و ضمن استفاده یا بگو سوءاستفاده از علی شریعتی و همسرش، باز هم کمافیالسابق جوهر قلم را خرج سپاه قدس کرده!» البته به هر آدم عاقلی! نه این جماعت خودعمارپندار! همین جا بگویم که مرادم یک جمع است، نه یک فرد! شاید متنم را کسانی هم منصفانه نقد کرده باشند که قطعا منظور این نوشته، آنان نیستند! اولا؛ حرم فقط در و دیوار و آجر و گچ و سیمان نیست! حرم اهل بیت در وهلهی اول یعنی معارف اهل بیت! من #رزمندگان_مدافع_حرم را نخست مدافع این معارف بلندبالا میدانم! ثانیا؛ سالها قبل از انقلاب، آنکه از بردن نام #حسین و #زینب در دانشگاهها نترسید و نزد دخترانی که بعضا حتی حجاب هم نداشتند و پیش پسرانی که بعضا رسما کمونیست شده بودند، با افتخار #فاطمه را و #علی را فریاد زد، همانا #معلم_شهید بود! شاکی شدهاند چرا شریعتی را «معلم شهید» خواندهام! و نمیدانند که این لقب را خود انقلابیها در آستانهی انقلاب به دکتر داده بودند! وانگهی! از نظر من #جلال هم #شهید است! #تختی هم #شهید است! مرگ همهی این عزیزان- و بسیاری دیگر!- مشکوک بوده و یحتمل کار عمال شاه! ثالثا؛ کسانی که بعضی آرای شریعتی را دارای اشکال میخوانند- از قبیل حقیر!- هرگز نگفتهاند که فیالمثل، نجوای دکتر با حضرت زینب هم دارای ایراد است! اصلا سوپرگل شریعتی همین نجواهای #عارفانه و #مبارزانه بوده که زمان شاه ملعون، بیهیچ واهمهای سخن از پناهگاه بودن خانهی گلی فاطمه براند؛ آنهم با صورت تیغ زده و کراوات! و این یعنی دفاع از حرم اهل بیت اما با سلاح سخن و اسلحهی قلم! خب! الان دقیقا جرم من چیست که ناعزیزان، در اوج وقاحت، حرف از #ساقی میزنند؟! گفت: «کافر همه را به کیش خود پندارد»! اتفاقا در نهایت هوشیاری، شریعتی را مدافع حرم خواندم و هنور هم میخوانم! رابعا؛ به هیچ وجه نظر بزرگانی چون #شهید_مطهری را دربارهی شریعتی قبول ندارم! دقت شود! آن کس که به شریعتی در تهران و بهویژه در حسینیهی ارشاد، پر و بال داد، خود مطهری بود! رهبر فرزانهی انقلاب اما بر این باورند که شریعتی، نه آنقدرها خوب بود که اوایل، مطهری اعتقاد داشت و نه آنقدرها بد بود که اواخر، مطهری ادعا داشت! اینکه امام راحل فرمودند؛ «همهی آثار مطهری قابل استفاده و بلااستثناء خوب است» هرگز به آن معنی نیست که مطهری هیچ قضاوت نادرستی احیانا نداشته! با این همه بر این باورم که در حوزهی اسلامشناسی و اصول دین، شریعتی حتی به گرد پای مطهری هم نمیرسد! و این را قبلا هم نوشتهام! بارها! اما مخاطب کجفهم اساسا اهل ندانسته حرف زدن است! او، نه مطهری را شناخته، نه شریعتی را! او اصلا با #شناخت مشکل دارد! حزب او، نفس اوست، نه الله! او مثلا حزباللهی است! مثلا! الکی! #بصیرت او مثل عدالتخواهیاش کورکورانه و کاریکاتوری است! او الان مطهری را بر فرق متن قبلی من میکوبد ولی فرض کنید فیالحال مطهری زنده بود! با همان بنز! و با همان خانهی درندشت شمال شهر! احسنت! بله! پدری از شهید مطهری درمیآوردند که این بار عوض قم، از کل ایران کوچ میکرد! مراد سخن، افرادی هستند کجفهم اما عقل کل که فقط #پوسته را میچسبند! پوستهی عدالت! پوستهی بصیرت! پوستهی تکلیف! حتما آقا باید برایشان توضیح دهد که نتیجه هم مهم است! و صدالبته باز هم کار خودشان را میکنند! یک چیزی شنیدهاند که مسئول نباید اهل زندگی مرفه باشد! دیگر حواسشان به تفاوت زندگی عصر امام صادق با امیرالمؤمنین نیست! حتی به جامهی شیخالائمه هم گیر میدهند! کلا اهل گیرند! دنبال قاتل بروسلی! و همیشه هم دارای حکم! و یک پا قاضی! و عجیب از خودراضی! هیچ شعور این را ندارند که وقتی همسر شریعتی فوت میکند، زیر متنی که به همین مناسبت نوشته شده، جای #کامنت علیه #دکتر نیست! هیچ فهم این را ندارند که نویسنده هم ممکن است خیلی حالا همسر شریعتی را علیهالسلام نداند لیکن متنش متن وفات است! متن تسلیت! متن محبت! متن وحدت! و حتی همین را هم نمیفهمند که نویسنده از جناح خودشان است! و دلسوز خودشان است! و هدفش این بوده که جماعت غیر، مصادره نکنند قصه را! «جماعت غیر» یعنی همان زنجیرهایها که این اواخر حتی شریعتی را #روشنفکر_مسلح هم خواندند! و تلویحا داعش را و اساس تفکر تکفیری را نسبت دادند به او! حالا اینها بشوند روضهخوان همسر شریعتی؟! همان زن که برادرش از شمار شهدای آذر اهورایی بود! و اگر دوستان قبول کنند؛ «خواهر شهید»! البته اگر قبول کنند! و بعید است قبول کنند! از نظر جماعت، خواهر شهید حتما باید چادری باشد! و در دیوار خانهاش، عکس امام و آقا! و هر پنجشنبه، بهشت زهرا! بیهیچ استثنائی! و جالب آنکه وقتی در زندگیشان دقیق میشوی، دریغ از حتی یک شهید! ادعا اما مثل کوه! که چرا نوشتی؛ «معلم شهید»! که چرا گفتی؛ «مدافع حرم»؟! و آنقدر احمق که فقط پوستهی متن را بچسبند! و هیچ نفهمند مقصود نویسنده را! که چرا من حسین قدیانی، بیش از عنوان «مدافعان حرم» از عنوان #مدافعان_حریم_امنیت_ایران یاد میکنم! بچسب توی مخاطب به این ریختشناسی تا بفهمی خیلی هم بحث مطهری و شریعتی نیست! طرف آمده دایرکت که چرا میگویی؛ «مدافعان حریم امنیت ایران؟!» عکس پروفایلش هم یک من ریش! و آنوقت با وجود چنین ریشوهای کجفهمی، توی مخاطب، حق نداری تعجب کنی از مردم که چرا بعضا این همه زخمزبان میزنند به رزمندگان معزز و مظلوم مدافع حرم! و طعنهی «مدافعان اسد»! آری! این چنین است برادر! از سویی خیانت زنجیرهایها و از سویی #جهالت نادوستان! و امان از #جهل نادوستان! در شرایطی که جریان موسوم به #اصلاحات و نیز #دولت همهی مشکلات را و حتی #صف_گوشت و #زه_پراید را گردن #مقاومت و #سپاه_قدس میاندازند و همهی کاسهکوزهها را سر مدافعان حرم میشکنند و آنان را مدافعان اسد میخوانند، نارفیقانی از جمع خودمان دقیقا خانهی جدول اغیار را پر میکنند! و شاکی از عنوان «مدافعان امنیت ایران» هستند! و همهی هم و غمشان جا انداختن این موضوع در ذهن امثال نگارنده است که #اسلام مهمتر از #ایران و دین بالاتر از #خاک است! گو اینکه بزرگان هم این مهم را نمیدانند که کرارا گفتهاند؛ «اگر مدافعان حرم نبودند، ما الان باید به جای شام، در #کرمانشاه و #همدان با دشمن میجنگیدیم»! حال آیا مدافعان حرم را پاسدار امن و امان ایران نیز نامیدن، چقدر خطاست که جماعت نادان، در نقد متن کذا، پای ساقی را هم وسط کشیدند؟! که بگردیم ببینیم ساقی قدیانی کیست! این هم عوض تشکر! قصه این است که زنجیرهایها با وجود همهی فحاشیهایشان به شریعتی، عنداللزوم دکتر را بر سر نظام میکوبانند! و نهفقط این، که حتی عدم هماهنگی میان متولیان مراسم تشییع همسر شریعتی با مسئولان حسینیهی ارشاد را هم به نظام ربط میدهند! سئوال اینجاست؛ این وسط اگر من بنویسم که «روشنفکران حتی سلامت قبر شریعتیشان -بخوانید شریعتیمان!- در دمشق را نیز مدیون و ممنون رزمندگان مدافع حرم هستند» از که باید فحش بخورم و از طرف که باید حمایت شوم؟! مضحک نیست که جوان انشاءالله حزباللهی، زودتر از غربزدهها به راقم این سطور حمله کند؟! و طعنه بزند که فلانی «مدافعان حرم» را «مدافعان مزار شریعتی» خوانده! و حرم زینب را با قبر دکتر، یکی گرفته! در نگاه کور جماعت، اگر من بنویسم؛ «شادی مردم در دریاچهی زریوار مریوان کردستان، از صدقهسر مدافعان حرم است و این رزمندگان، پاسدار سرور و نگهبان امنیت مردم خودمان هم هستند» لابد قیاس گنبد و بارگاه حضرت زینب است با قایقموتوریهای دریاچهی خوشنشان غرب کشور! و اهانت به عمهی سادات! شگفتا! من در متن تسلیت پوران شریعترضوی، این نتیجه را گرفتم که «قلم و کلمه و سخن و دکلمه و حتی سنگ قبر روشنفکر ما نیز متأثر از اسلحه و گلولهی مدافعان حرم، سالم مانده و اگر سینهی این رزمندگان، سپر نبود، خبری از تراواشات ذهن روشنفکران هم نبود!» آنوقت دوست انقلابی، این را اهانت به رزمندگان مدافع حرم فرض کرده! و توئیت پشت توئیت و استوری پشت استوری که فلانی عکس خدا را پاره کرده! و دقیقا همین جهالت دوست است که کمک میکند به خیانت دشمن! و این گونه است که کنایهی «مدافعان اسد» در اذهان بسیاری از مردم واقعا نقش میبندد و مینشیند! توی حسین قدیانی حالا هی برو هر شب #محسن_حججی را وصل کن به #احمد_کاظمی و «مدافعان حرم» را غالبا اینگونه بنویس؛ «مدافعان حریم امنیت ایران»! معلوم است هیچ اثری ندارد یا اقلا اثر قابل توجهی ندارد، وقتی دوستی دوست تو تا این حد خالهخرسه است! و وقتی او، تو را حتی زودتر از جبههی مقابل میزند! آنهم در متنی که توهم زده بودی داری دفاع میکنی از مدافعان حرم! دفاعی اما متفاوت! و از زاویهای خاص! دفاع نبود که! تو فیالواقع اهانت کردهای، هم به حرم و هم به مدافع حرم! البته بهزعم نادوستان! بگذریم! یا علی!
من مادر عباسم!
حسین قدیانی:
امشب
میدانم #امام_زمان کجاست
رفته #بقیع
شک نکن
رفته بقیع
تا نور مزار خاموش مادر عموجانش باشد
بهبه!
چه مادری
چه پسری
چه امالبنینی
چه عباسی
یا حضرت مادر!
با ما سخن بگو
و بگو که #عباس را چگونه تربیت کردی
که حتی #منجی_عالم_بشریت هم
مجنون کوی اباالفضل است
و زائر مزار مادرش
که تو باشی
امالبنین
مادر پسران
مادر همهی پسران
مادر #همت
مادر #خرازی
مادر #وزوایی
مادر #حججی
مادر #بیضایی
سفره از این بزرگتر در جهان نیست
آری!
سفرهی امالبنین را میگویم
یا حضرت مادر!
با ما سخن بگو
همان گونه که با عباس
سخن میگفتی
و راه و رسم ولایتمداری را به ما نیز بیاموز
که چگونه تا آخر
پای شمع بیاستیم
حتی بدون بال
والله
پروانهها
#عشق را
و #پرواز را
از عباس تو آموختهاند
شیر مادرش حلال
اسوهی ادب بود
و تنها یک جا
#حسین را
#برادر خطاب کرد
دم آخر
علت آن بود که #فاطمه آمده بود مدد فرزندش عباس
همان فاطمه
که یا حضرت مادر!
تو همیشه خود را کنیزش میدانستی
و پسرانت را
نوکر فرزندانش
ولی مگر حسین میتواند #دست_عباس را نبوسد؟!
و مگر ممکن است امشب
#مهدی_فاطمه
در بقیع نباشد؟!
یا حضرت مادر!
تو مادرِ عموجانِ امام زمانِ مایی
و بابالحوائج صاحبالزمان
الله اکبر
از مقام تو یا حضرت مادر!
به شهادت عباس
که دستپروردهی تو بود
همهی اهل بهشت
غبطه به جایگاهت میخورند
کافی است بگویی؛
«من مادر عباسم!»
قیامت میشود در بهشت
محشر میشود
سوگند به خون
و سوگند به خون خدا
هر شهیدی
خودش را فرزند تو میداند
نه!
تو فقط مادر عباس نیستی
هر که در راه ولی خود
دست از جان بشوید
امالبنین
مادر او هم میشود
که تو مادر ادبی
مادر جوانمردی
مادر ایثار
که تو به عباس آموختی؛
گیرم به علقمه رسیدی
مبادا از آب بنوشی
وقتی فرزند فاطمه
تشنهلب است
همیشه اول؛ حسین
همیشه اول؛ زینب
و تو
ای فرزندم!
الا ای عباس!
غلام این خواهر و برادری
در دنیا و آخرت
در مدینه و کربلا
در همه جا
در آسمان
در زمین
در همه جا
یا حضرت مادر!
عجب پسری تربیت کردهای
و هنوز دنیا عاشق عباس توست
قمر منیر تمام آدمیزاد
ماه اولاد آدم
و باید هم امشب
امام زمان در بقیع باشد
یا حضرت مادر!
با ما سخن بگو
ما نیز مثل اماممان
غریبیم
غریب
و دل ما هم بقیع است امشب
ما نیز روشنایی نداریم
ما نیز خورشیدمان
افتخار طلوع نمیدهد
باید بیشتر عباس را الگو کنیم
هنوز #ستاره نشدهایم
برای ماه و خورشید
#دعا کن ما را
یا حضرت مادر!
هیچ حالمان خوش نیست
نه میدانیم مزار زهرا کجاست
نه میدانیم فرزندش کجاست
فقط امشب میدانیم
خیمهی ولی عصر را
هوایش را داشته باش…
#حسین_قدیانی
خدا قوت آیتالله جزایری
حسین قدیانی: سالیان پس از ۸۸ که علاوه بر روزنامه، در وبلاگ هم مینوشتم، گاهی از مخاطبان ایرانی ساکن اروپا کامنتهای عجیبی میگرفتم؛ «فلانی! من لندن زندگی میکنم! باور میکنی گاهی در خیابانهای پایتخت انگلیس از بس زن محجبه میبینم، فکر میکنم در یک کشور اسلامی هستم!… فلانی! من هلندم! جایت خالی! مراسم فاطمیه داشتیم و آنقدر گرم که گویی تکیهیمان در خیابان فرهنگ منیریه بود، نه قلب آمستردام!… فلانی! چند سال است آمدهام بن! رشد اسلام و اسلامگرایی عالی است در اینجا!… فلانی! من در بیرمنگام درس میخوانم! تعداد زنان باحجاب در متروهای اینجا خیلی محسوس است! اسم محمد فراوان است! قرآن بسیار خوب فروش میرود! حتی عاشورا ما دسته داریم که سال به سال هم بیشتر میشود!» آن روزها انگار میکردم که دوستان دارند با غلو در تعریف به امثال حقیر انرژی مثبت میدهند لیکن در اینستاگرام مکرر عکس و فیلم میبینم در تأیید تعاریف دوستان خارجنشین! این همه اما محصول چیست؟! آیا جز به برکت حضور امثال شهید بهشتی در آلمان؟! همین جا رونمایی کنم از برخوردهای دوگانه! بهشتی را یکی هم برای حضور مؤثرش در غرب، تحسین میکنیم اما خدا نکند امامجمعهای با همان هدف #تبلیغ عازم اروپا شود! حزباللهیها بعضا حتی جلوتر از غربزدهها طرف را میکوبند! و بدون اندکی علم و تحقیق، سفر آیتالله جزایری را صرفا درمانی میخوانند! برخوردهای دوگانه اما تنها مختص ما نیست! دختری را میشناسم که حضور حسن روحانی در انگلیس از جمله دلایل رأی او به شیخ بوده؛ «به این میگویند روحانی دنیادیده!» و در عین حال، در توئیتر به آیتالله #جزایری دقیقا بهخاطر همین سفر به انگلیس فحش میدهد! عاقبت رفتن به غرب، خوب است یا بد؟! چطور غرب رفتن با نتیجهی آبروبر دکترای تقلبی- اقلا مشکوک!- خوب است ولی به قصد تبلیغ، بد؟! الغرض! آنی فرض کنید آیتالله علمالهدی خواهان باخت تیم ملی شود! همین من، اولین نفر میزنمش ولی شگفتا! همین حرف را #صادق_زیباکلام علنا گفته و حقیر هیچ کاری با او ندارم! لذا خدا قوت حضرت جزایری؛ هم بابت سفر تبلیغی، هم بابت سالیان خطبه! همین جا بگویم؛ فقط #رهبر را خوب دانستن و الباقی را زدن، تخریب #ولی_فقیه است! گوهر دهری و دُرّ عصری چون علامهی ذوالفنون حسنزادهی آملی در هر کشوری بود، کلی برایش خدم و حشم میگذاشتند و عجبا از معرفت خودعمارپندار ما که چون جایی عکسی از علامه در شاسیبلندی دیده، تحریک شده شاخک عدلخواهیاش! #عدل که نمیفهمی! #عقل هم نداری؟! #صف_گوشت از #جیغ_بنفش است، نه جیب تبلیغ!
#حسین_قدیانی
از یک روزنامهنگار به یک فوتبالیست
به نام #خدا
#وریا_غفوری متعصب
با سلام
نهفقط بهعنوان یک هوادار استقلال بلکه بهصرف یک فوتبالدوست نیز همیشه بازیات را ستودهام؛ اینکه #غیرتی بازی میکنی و حتی در فوتبال سرشار از #پول هم بنایت بر #درآمد_حلال است! عاشق استارتهای لبخطت هستم؛ چه وقت حمله، چه دفاع که از فرط عرق و عشق، همیشهی خدا رگ گردنت میزند بیرون! بیخود نیست که بچهی #کردستان_زیبا هستی و وقتی گل میزنی، عوض شادی گلهای لوس و بیمزه، میزنی به رگ دستت!
وریای عزیز!
مگر ممکن است جوان غیوری چون تو که از دل زمین مرتفع #کردستان جوشیده و بدل به الگوی بسیاری از نوجوانان و جوانان شده، چشمش به #صف_گوشت و #زه_پراید بیفتد و #ساکت بماند؟! اساس واکنش تو به فلان جملهی بهمان مسئول نشان داد که دغدغهات #مردم است، نه #سیاست و الحمدلله خود نیز امروز بعد از برد شیرین #آبی به این مهم اذعان داشتی که در پی نقدی اجتماعی بودی، نه امری سیاسی!
وریا غفوری عزیز!
حقا که در بیرون مستطیل سبز هم متعصبی؛ متعصب به مردم وطنت و غم و رنجشان! آنهم نه نمایشی، بلکه واقعی! آری! تو خیلی فرق داری با فوتبالیستها و بازیگرانی که دیروز برای همین #ظریف و مافوقش یعنی #روحانی فراوان #جیغ_بنفش کشیدند و اینک اما توهم زدهاند که از درون بلندترین شاسیها و بالاترین کاخها و متمولترین زندگیها #قهرمان_مردم شدهاند! واکنش تو #شو نبود؛ واقعی بود! و #نمایش نبود؛ مردمی بود! و #سیاسی نبود؛ اجتماعی بود! دمت گرم کاک دوستداشتنی!
وریای نازنین!
وجدان خود را قاضی کن! آیا مشکلات ما در حوزهی #اقتصاد و #معیشت به این خاطر است که جوانان غیور دیگری، دشمن این آبادی را در همان شامات و غزه و لبنان نگه داشتهاند تا یکی هم #زریوار دست اجنبی نیفتد یا از قضا ناشی از ناشیگریهای قوهی اجرا در هر ۲ حوزهی خارج و داخل؟! والله حمایت ما از #فلسطین علت مشکلات نیست؛ که ما اگر هم حضوری در منطقه داریم، در اصل بهخاطر امنیت خودمان است و نگهداشتن دشمن در همان بیرون مرزها! ولی عجیب نیست که بعضی دولتمردان جوری حرف میزنند کأنه مشکل از #موشک است، نه بیتدبیری خودشان؟! آیا این سخنان روحانی که «ظرف ۱۰۰ روز اقتصاد را سامان میدهم» یا «بعد از #برجام تمام تحریمها بالمره لغو میشود» یا «استعفای وزیر بهداشت» چه ربطی به #قدس دارد؟!
وریای باتعصب!
اگر #استقلال یک بازی را میبازد، آیا رواست #شفر بهجای «تدبیر امور» همهچیز را بیندازد گردن تعصب همین تو مثلا؟! آری! مشکل از تدبیری است که «دولت» ندارد، نه تعصبی که «سپاه» دارد!
دوستت دارم!
#حسین_قدیانی
#شاهد_فتح
حسین قدیانی: باکلاسترین دبیرستانی که در آن درس خواندم- و چقدر هم درس خواندم!- دبیرستان شاهد فتح بود؛ پشت برج سفید خیابان پاسداران! گمانم ۷۶ بود! اینقدرش یادم هست که دعوا بر سر #سیاست تمام وقت زنگ تفریح بچهها را میگرفت! من البته آن ایام، بیشتر اسیر #فوتبال بودم! اصلا با ساک ورزشی میرفتم کلاس! و کتابهایم همیشه بوی گند جوراب فوتبال میداد! القصه! امروز با مادر و همسرم داشتیم میرفتیم خانهی یکی از اقوام که ناگهان خودم را در همان خیابان دبیرستان کذایی دیدم! و چه مرور خاطراتی! آنقدر بود که از ماشین پیاده شدم! و عکسی انداختم که میبینید! و از همه بامزهتر، حرفهای مادرم؛ «ساعت ۹ آقای جانشکن [ناظممان] زنگ میزد خانه! زنگ میزد خانه که «خانم فلانی! باز هم حسین نیامده! ناسلامتی اینجا یکی از ۳ دبیرستان برتر تهران است! ثلثی فرزند شهیدند، ثلثی نخبهاند و ثلثی هم پسران مسئولان! کلا یا نیست یا وقتی هم که میآید، هنوز ساعت ۱۰ نشده، جیمفنگ! کجا؟! فوتبال! خدایی مرا از رو برده، با این همه نظمش در بینظمی!» یعنی حسین! این مدرسه رفتن تو، مرا پیر کرد! هر روز باید میآمدم غیبتت را موجه کنم!» حق دارد خب مادرم! خودم هم اما حق داشتم! هیچ حال نمیکردم با مدرسه! همهی عشقم فوتبال بود! و بدبختی، زمین پلیس بازار دوم نازیآباد- محل تمرین نوجوانان پاس- کجا و برج سفید خیابان پاسداران کجا؟! تمرین ساعت ۲ شروع میشد و ما اما تا ۳ کلاس داشتیم! فیالحال خندهام گرفته! باری جانشکن، مرا کشید کنار و درآمد؛ «اقلا بگو چه ساعتهایی نیستی، خودم غیبتت را موجه کنم! نه که از صبح، نیایی! کجا میروی حالا؟!» کجا میرفتم حالا؟! هیچی! سوار مینیبوسهای نوبنیاد- پیچشمیران میشدم ولی برج سفید پیاده نمیشدم! سر طالقانی پیاده میشدم و میرفتم سینما! نه بگویی به قصد تماشای فیلمها! میرفتم بخوابم در صندلیهای راحت سینما! ۲ سانس! تا ۱۲ که بروم تمرین! گاهی هم میرفتم خانهی درندشت پیرزنی، درست دیواربهدیوار مدرسه! تنها زندگی میکرد! شاهی بود ولی به ما احترام میگذاشت! مرا که دیگر خوب میشناخت، از بس توپ را شوت میکردم حیاطشان؛ «نمیخواهد زنگ بزنی! از همان دیوار بپر! اینجا بزرگ است و من هم نا ندارم راه بروم!» خدا بگذرد از سر تقصیراتم! آن اوایل که جانشکن خیلی روی مخم بود، یکبار از حیاط خانهی پیرزن، توپ را چنان محکم و دقیق #شوت کردم که درست خورد به شیشهی اتاق ناظم و شکست! فردایش دیدم شیشهبر و آهنگر آوردهاند و کلی تحقیق که کار کی بوده! ظهری اما دیدم نردهها هنوز بود! کار خودم بود!
#حسین_قدیانی