حافظ از میان برخیز!

نه این را قبول دارم که به بهانه‌ی اولویت مبارزه با مفاسد اقتصادی، وکیل‌مدافع برهنگی شویم؛ نه این را که به بهانه‌ی مقابله با مفاسد اخلاقی، امر به معروف و نهی از منکر را ناصحیح انجام دهیم و فی‌المثل علیه بدحجابی یا در ضدیت با آن دختر محجبه اما علاقمند به انتشار عکس‌هایش در فضای مجازی، مرز نقد و تهمت را رعایت نکنیم و کاری کنیم که نهی از منکر ما، خود بدل به منکری دیگر شود! صدالبته حقیر هم مخالف بعضی عکس‌های شاذ تحت پوشش دفاع از حجاب هستم و واقعا معتقدم به صرف چادر یا حتی حجاب، مفهوم عفاف و حیای مدنظر اسلام، حاصل نمی‌شود، لیکن آیا این حق را هم دارم که ذیل انتشار عکس ناموس مردم- گیرم آقازاده‌ی اصلاحاتی! و گیرم عکسی که قبلا دیده شده!- مدعی شوم؛ صاحب عکس فوق در ترویج بی‌حیایی از جوجه‌اردک زشت هم خطرناک‌تر است؟! بعلاوه‌ی کلی افترای دیگر مثلا به اسم مبارزه با تجمل؟! مبارزه با تجمل البته کار درستی است ولی این کار درست را نباید نادرست انجام داد! این‌که در فضای مجازی یا کف خیابان، دوره بیفتیم و به هر که مارک‌پوش بود، گیر بدهیم که «یاالله بگو از کجا آورده‌ای؟!» شکل درستی ندارد! نکته‌ی دیگر این است؛ ما باید تفاوت قائل باشیم میان مرفه دولتی نشسته بر مال و منال بیت‌المال با آن دختری که متأثر از ثروت پدرش، دلش خواسته عینک برند بخرد! قدرمسلم دعوت این ۲ به ساده‌زیستی، نمی‌تواند بیان واحدی داشته باشد! وانگهی! حتی در مواجهه با وزیر اهل تجملات هم، باید حواس‌مان باشد که ما قاضی نیستیم! ممکن است وزیری خانه‌ی آن‌چنانی داشته باشد لیکن این خانه را، نه بواسطه‌ی دست‌درازی به بیت‌المال، بلکه از راه تخصصی که دارد، تهیه کرده باشد. صدالبته حتی این وزیر را هم می‌توان دعوت به ساده‌زیستی کرد ولی آیا به اسم این دعوت، می‌توان او را دزد نامید؟! یا متوقع بود از دستگاه قضا که عن‌قریب خانه‌ی او را مصادره کند؟! لذا از یاد نبریم که فقط «عدالت» فریضه نیست؛ «اخلاق» هم فریضه است! و اتفاقا بدترین ضربه به عدل و داد، آن است که به بهانه‌ی عدالت‌خواهی، اخلاق را قربانی کنیم! یک‌وقت هست وزیر دولتی یا وکیل مجلسی، در کل این ۴۰ سالی که از انقلاب اسلامی می‌گذرد، همیشه کارمند بوده و تخصص درآمدزایی هم نداشته! بله! این‌جا اگر قاضی مملکت از این وزیر یا وکیل بخواهد که «توضیح بده این کاخ را چگونه صاحب شده‌ای؟! و اگر مطمئن شوم از راه رانت و ویژه‌خواری بوده، حتما از حضرت‌عالی پس می‌گیرم!» حتما همان قاضی شجاع مورد تأیید اسلام است! پس باید مراقب باشیم که اگر واقعا قصد ما دفاع از احکام الهی است، مبادا این دفاع، از مسیر بردن آبروی بی‌گناهان انجام شود! از آن‌ور هم حضرات تفریطی! حتی با فساد بیّن هیچ رقاصه‌ای -آنهم یک در هزار!- نباید نظامی که پسوند «اسلامی» دارد برخورد کند، چرا که مملکت پر از دزد است! اولا اگر چه دزدی خرد و کلان انصافا زیاد است، ولی فقط سیاهی‌ها را دیدن، خطایی بزرگ است! مسئولی می‌شناسم که نماینده‌ی ولی فقیه است در فلان مؤسسه و هنوز هم در خانه‌اش مبل ندارد! همسرش هم دکتر است! حتی در جناح آن‌ور هم نماینده‌ی ولی‌فقیه می‌شناسم در بهمان مؤسسه که هنوز سوار پیکان می‌شود! شبیه این ۲ مسئول هم فراوان می‌شناسم؛ از امام‌جمعه بگیر تا رئیس بانک! از نامزد انتخابات بگیر تا نماینده‌ی مجلس! از قاضی بگیر تا کارمند رده‌بالا! ثانیا اسم نظام ما «جمهوری اسلامی» است، نه جمهوری خالی! بله که حکومت موظف است مانع ترویج فسق علنی شود؛ چه در فضای مجازی، چه در کف خیابان! وقتی حتی فیفا هم از نمایش زنان نیمه‌عریان در تصاویر تلویزیونی شاکی است؛ وقتی حتی دول اروپایی هم معطوف بر فلان‌طور پوشش زننده‌ی زنان در طیاره‌های خود، قانون وضع می‌کنند؛ وقتی حتی در همه‌ی ایالت‌های مختلف ایالات نه چندان متحده هم قوانینی درباره‌ی پوشش وجود دارد و وقتی حتی جامعه‌شناسان غربی هم اذعان دارند که رواج بی‌بندوباری، نه تنها اشتهای فساد را کم نکرده، بلکه بیشتر هم کرده، مایه‌ی خجالت است مواضع روحانی ما، سور بزند به اباطیل منورالفکران دوران ماضی! صدالبته جوان را باید درک کرد اما درک همراه با هدایت! خسته نشدیم؛ یا از آن‌ور بام می‌افتیم یا از این‌ور بام؟! امر به معروف و نهی از منکر حتما باید باشد و اساسا یک فریضه‌ی حتمی است که حتی خون سیدالشهدا هم به پای احیایش ریخته شد، لیکن با چه کمیتی؟! با چه کیفیتی؟! با چه لحنی؟! با چه زبانی؟! با چه علمی؟! با چه یقینی؟! آیا بعضی‌ها خوش‌شان می‌آید که از قضا با همین بهانه‌ی امر و نهی، ذیل عکس‌شان نوشته شود؛ «صاحب عکس فوق، از شمار همان متحجرین تنگ‌نظری است که خون به دل امام کردند»؟! یعنی اگر از مشاهده‌ی این همه افراط و آن همه تفریط، کسی از غصه دق کند، حرجی بر او نیست! و همه‌ی این‌ها راستش ریشه در همان بلا دارد که چند روز پیش نوشتم: «فساد سخن»! آقازاده بودن، نه ژن برتر است و نه جرم! به صرف این‌که یک آقازاده یا همسر او، وضع مالی خوبی دارند و حتی اهل تجمل هم هستند، ما حق نداریم حرف اثبات نشده درباره‌ی‌شان بزنیم! مگر قاضی هستیم؟! مگر پرونده‌ای زیر دست‌مان است؟! مگر از ریز و درشت زندگی‌شان مطلعیم؟! مع‌الاسف کیلویی حرف زدن با نیت مبارزه با تجمل، قدرت اثر سخن درست را هم کم می‌کند! بپذیریم که درباره‌ی بعضی مسائل مثل حجاب و بی‌حجابی و بدحجابی و حجاب عاری از مفهوم حجاب و ایضا درباره‌ی تشریفات و تجملات، هر کسی را یارای سخن نیست! تخصصی لازم دارد که اگر مراقب نباشیم یا حتی مراقب هم باشیم ولی بلد نباشیم، یا دچار افراط می‌شویم یا تفریط! آن‌وقت یکی را لازم می‌آید خودمان را نهی از منکر کند! خب! قلم من صریح است و ان‌شاءالله صحیح! اهل گول زدن مخاطب و گرفتن لایک و جذب فالوئر هم نیستم! لذا خواهر عزیز! «حجاب» ظاهری دارد و باطنی! اسمی دارد و معنایی! واقعیتی دارد و حقیقتی! سطحی دارد و عمقی! قبول کن که بعضی عکس‌هایت، ترویج هر چه باشد، ترویج حجاب نیست! قطعا احدی حق ندارد بی‌دلیل و بدون سند، آن‌هم زیر عکست، تهمت‌باران یا حتی سئوال‌بارانت کند و در خلال کامنت‌ها، آبرو ببرد اما نماز را هم که به‌دور از معنی و مفهوم بخوانی، خدا خواهد گفت: «فویل للمصلین»! فلسفه‌ی حجاب، سنگین‌تر کردن زن است، نه سبک‌تر کردن او! بله! قصد شما خواهر محترمه، ان‌شاءالله این است که به بهانه‌ی انتشار تصاویرت، لباسی را که خود طراح آن بوده‌ای تبلیغ کنی، ولی به همان علت که خانه‌ی‌تان دیوار دارد، شما هم باید محدوده‌ی آزادی خود را و حد تبلیغات خود را معین‌تر کنی! و مشخص‌تر! با صرف این تذکر که «ورود آقایان، ممنوع!» ورود آقایان، ممنوع نمی‌شود! و این از تفاوت‌های مزونستان و مجازستان است! و اما برادر عزیزی که الحمدلله داعیه‌ی دین هم داری! این‌ همه حضور در پیج خانم‌ها، آن‌هم پیج‌هایی کاملا با محیط زنانه و مشاغل دخترانه، واقعا چرا؟! مردان هیز «ورود آقایان، ممنوع!» را نمی‌فهمند؛ من و شما هم آیا نمی‌فهمیم؟! و حالا گیرم از صدقه‌سر داشتن درد دین، قصد امر و نهی داریم! و نیت‌مان هم خیر است! این چه سئوالی است؟! این چه ادبیاتی است؟! قیّم ناموس مردم هم هستیم مگر؟! باورم نیست امر به معروف و نهی از منکر، ما را وکیل‌وصی مردم می‌کند! برگردیم به اسلام بهشتی! برگردیم به اسلام مطهری! برگردیم به اسلام امام خمینی! برگردیم به اسلام امام خامنه‌ای! این‌که توهم زده‌ایم؛ دختر یا باید همیشه چادری باشد یا باید همیشه مانتویی، اسلام نیست؛ کاریکاتور اسلام است! بگذار سخن به صراحت مضاعف بگویم؛ این همه کلید کردن ما حزب‌اللهی‌ها روی موضوعاتی مثل عمامه‌گزاری فلان آقازاده یا عروسی بهمان آقازاده، خطاترین کار این روزهای ماست! بله! نقشه‌ها را باید مراقب بود اما اهداف ما و آرمان‌های ما بسی بزرگ‌تر از آن است که مدام داریم گیر کیلویی می‌دهیم به چیزهای بی‌خود یا باخود! بدون مراعات حد ماجرا! ول هم نمی‌کنیم! مضحک نیست این همه فضولی ما برای درآوردن قیمت دقیق خرج فلان عروسی؟! و این‌که گردن‌بند عروس، چه مارکی است؟! خاله‌ی عروس، دلش خواسته گران‌ترین گردن‌بند تمام تاریخ را بیندازد گردن خواهرزاده‌ی خود! به ما چه؟! به خدا عدالت‌خواهی با خاله‌زنک‌بازی فرق دارد! خدایی با این دست‌فرمان که از هر امر خوبی، دفاع بد می‌کنیم، واقعا توقع داریم روز انتخابات، رأی هم به ما بدهند مردم؟! گیرم رأی مردم را نخواسته باشیم اما آیا از قضاوت خداوند هم می‌توانیم فرار کنیم؟! دقیقا کی و کجا و منبعث از کدام حکم الهی، ما صاحب این اختیار شده‌ایم که برای رنگ شال و مدل روسری و قیمت کیف و کفش زنان جامعه هم ابراز عقیده کنیم، آن‌هم زیر عکس‌شان؟! و گیرم طرف، عروس مسئول ممکلت باشد! «بیت‌المال را حتی اگر کابین زنان‌تان کرده باشید، از شما پس می‌گیرم» سخن صریح و کلام صحیح امامی است که پرونده‌ی افراد جامعه، زیر دستش بود و حاکم شرع بود و الا اگر قرار باشد از عدالت، دفاع کاریکاتوری شود، آیا از آن‌سو هم پیدا نمی‌شوند کسانی که تا یک روحانی را ساکن سالاریه‌ی قم دیدند یا عکسی از او در جشن تولد فرزندش دیدند یا عبا و قبا و عمامه‌اش را نسبتا یا اصلا به خیال خود گران دیدند، معمم عزیز ما را متلک‌باران کنند که چرا ناظر بر عدالت، نمی‌روی محله‌ی نیروگاه قم زندگی کنی؟! و قس علی هذا! آری! گیر، گیر می‌آورد و فضولی، فضولی! و کار جامعه را می‌رساند به آن‌جا که همه سطحی‌نگر شویم! و حتی به جانباز ویلچرنشین هم به خاطر مارک ویلچرش که خارجی است، گیر بدهیم! نه! اشتباه نشود! نگارنده دغدغه برای عدالت را بالاترین دغدغه‌ها می‌داند ولی اگر بخواهیم سطحی‌نگرانه و شعاری از عدالت دفاع کنیم، حتی آپارتمان قسطی حقیر در قعر جنوب شهر هم، حداقل برای عده‌ای می‌شود زندگی لاکچری! کافی است یک شیرجه در استخرکی بزنی که مال خودت هم نیست؛ نصف کامنت‌ها می‌شود گیر بی‌خود! گذشته از این‌ها، این‌که شماری از مردم، این حق را برای خود محفوظ می‌دانند که به آخوند حتی روی زین موتور هوندا ۱۲۵ هم کنایه بزنند، علت آن است؛ آخوند ما خود بسط داده این فرهنگ فضولی را، به اسم امر به معروف و نهی از منکر یا به بهانه‌ی عدالت‌خواهی! مخلص کلام! فرض است اقلا بر جامعه‌ی حزب‌اللهی که از چند پله بالاتر و در افقی والاتر، رصد کند امور را و الا با عرض عذر «با این ریش، نمی‌شه رفت تجریش»! هیچ آیا فکر کرده‌ایم اگر رفتار و گفتار غلط ما- ولو با نیت درست!- متأثر از فهم اشتباه جامعه، به پای اصل اسلام نوشته شود و فقط و فقط یک خانم محجبه را یا نسبتا محجبه را یا محجبه‌ی به‌زعم ما اهل تبرج را بدحجاب کند، چه خسارت بزرگی است؟! لطفا برگردیم به اسلام بهشتی‌ها و مطهری‌ها، تا بیش از این دیر نشده! و از یاد نبریم این، همان فرهنگ کشکی‌کتره‌ای خوارج‌گونه‌ای است که اگر جلویش گرفته نشود، به گیردادن به وسایل خانه و خانواده و زن و بچه‌ی امام حسین علیه‌السلام و جنس پارچه‌ی لباس امام صادق علیه‌السلام هم می‌رسد! چه این‌که روزگاری رسید! وای بر ما، اگر از اسلام و عدالت و حجاب و اساسا از هر مفهوم مقدس دیگری، پوسته را بگیریم و هسته و مغز و محتوی را رها کنیم! وای بر ما…

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. بیرمرد می‌گوید:

    سلام خصوصی
    یک زمانی از اینکه اشتباه تایبی شما می گرفتیم ، کلی احساس غرور می کردیم.
    نمی روی محله نیروگاه قم، نه نمی رودی.
    ضمنا کیبورد من حرف p ندارد.

  2. مقداد می‌گوید:

    عجب !!!
    بازپس گیری آن خانه ۱۰۰۰۰ متری بر شما و همفکران سخت گران آمده.
    ما پیرو آن امام همامیم که دو نوع غذا را بر یک سفره تاب نمی آورد. به این اسلام فشن اکشن برند پرور شما هم اعتقادی نداریم.

  3. ح‌ق می‌گوید:


    زنجان
    ح‌سین ق‌دیانی: زنجانم با زن‌جانم و دوستان عزیزتر از جانم! کلی امروز گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم و دست انداختیم سیاست را! کلی امروز دور بودیم از نت و گوشی! کلی امروز زندگی کردیم و بازی‌گوشی! زنجان مثل یک کمربند می‌ماند که هرچقدر شرقی‌غربی‌اش دراز است، شمال‌جنوب کوتاهی دارد! شمال زنجان خیلی زود می‌خورد به کوه و جنوبش خیلی زود به زنجان‌رود، لذا شهر به ناچار رشد عرضی دارد! بار شاید بیستم است که می‌آیم این‌جا! این‌بار اما دوست فاطمه، دعوت‌مان کرد که چند روزی دور باشیم از تهران! همین که کرج و ترافیک وحشتناکش را رد کردیم و افتادیم در مسیر راه باز و جاده‌ی دراز، دیدم چقدر خوب است که متر به متر داریم از پایتخت دور می‌شویم! تهران لعنتی! فرار، گاهی چه نعمت بزرگی است! فرار از دست دوستانی که بوق را بیش از قلم و دروغ را بیش از راست و همایش را بیش از پایش و تشویق را بیش از تدقیق و تظاهر را بیش از خلوص و اینستاگرام را بیش از روزنامه و لایک را بیش از متن و کامنت را بیش از نوشته و عکس را بیش از مکث و نق را بیش از منطق دوست دارند! فرار از تهرانی که برایم استعاره از دود است و نامردی! من همینم! زنم همین است! دوستانم همین‌ها هستند! دوستانم لاکچری‌ترین آقازاده‌های تمام تاریخ‌اند! مسعود، پسر آدم است و همسرش زینب، دختر حوا! خوب به لباس رفیق من نگاه کنید! این، گران‌ترین لباس فعلی جهان است که فقط ۲ نمونه دارد؛ یکی را کریس رونالدو برداشته، یکی را هم رفیق من! با قیمت فقط یک دکمه‌ی لباس مسعود، می‌توان تمام گداهای سامرا را در سالاریه‌ی قم یا فرمانیه‌ی تهران، صاحب‌خانه کرد! مسعود عوض ماشین، یک هواپیما و چند کشتی دارد و روسری خانمش را به قیمت بودجه‌ی کل امسال کشور خریده! پارچه‌ی آستر کت من از جنس ابریشم است! من همان کرمی هستم که روی بیت‌المال، پروانه شده‌ام! با پول کش تنبان تن من، می‌توان روزی یک همایش علیه بی‌حجابی رفت! من یک ساعت دارم که یک ساعت است خوابیده! گفته‌ام باطری‌اش را از سوئیس برایم بفرستند! من همینم! و هیچ ربطی هم به تو ندارد! به توی آخوند، بیش‌تر! ما منافقیم! دوزیست! غیراصیل! غیربصیر! و هرچه باز بگویی هم هستیم! ما دیروز ظهر در زنجان، دیزی خوردیم با گوشت گوسفندی که خودم چوپانش بودم! و دوغ خوردیم با چند واسطه از شیر گاوی که مال گاوداری خودمان است! ما ۲ گاوداری داریم و یکی از گاوهای‌مان قادر است عوض شیر، شیرکاکائو بدهد! ما الان قصد داریم برویم روستای «قوزلو» از توابع «ماه‌نشان» و صبحانه، بربری خوردیم با کنجد طلایی! راستی! سحر با چاقوی اصل زنجان، دستم را بریدم!
    #حسین_قدیانی

  4. ح‌ق می‌گوید:


    زینب و امیرمسعود
    ح‌سین ق‌دیانی: اوایل ازدواج‌مان وقتی فاطمه از دوستانش تعریف می‌کرد و این‌که دوست دارد با بعضی از آن‌ها رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم، از همه بیش‌تر دوست داشتم زینب‌خانم را ببینم و همسرش امیرمسعود را که قبل از هرچیز، عاشق اراده‌ی قوی خانمش شده بود در مبارزه با بیماری سرطان! زن و مرد ندارد! کافی است آدمی عزم مبارزه کند تا با مدد از انگیزه و پشت‌کار خود قادر باشد مچ هر مرضی را بخواباند! عجیب پیچیده و قوی آفریده خداوند، اشرف مخلوقات را، شرط است که انسان، غافل از توانایی‌های خود نباشد! القصه! پاییز ۹۲ زینب‌خانم مواجه می‌شود با بیماری انصافا ترسناک سرطان اما به جای تسلیم، حریف غدد سرطانی می‌شود! ایشان هرروز و هرشب به جنگ این بیماری می‌رود و خب! طبیعی است بعضی مسابقه‌ها را به سرطان ببازد اما در نهایت، دماغ سرطان را به خاک می‌مالد! در مواجهاتی از این دست، فرض است بر انسان که مدام ذهن خود را آماده‌تر کند! آماده برای نبردی بزرگ! اگر این تقویت درونی نباشد، هزاری هم دوا و دکتر، کفایت نمی‌کند! اولین طبیب و حکیم هر انسانی، خود اوست، چرا که احدی، آدمی را بهتر از خودش نمی‌شناسد! غدد سرطانی از جایی، پنجره‌ای، دری، روزنه‌ای وارد بدن آدمی می‌شوند لیکن تو اگر مثل زینب‌خانم، قوی باشی و توکلت به خدا دائمی و همیشگی باشد، یکی‌یکی گوش این غدد مزاحم را می‌گیری و ابتدا از ذهنت و سپس از بدنت پرت می‌کنی بیرون! پس سرطان و اساسا هیچ مریضی دیگری، ترس ندارد؛ آن‌چه ترس دارد، عدم آگاهی آدمی از قدرت خداداده‌ی خویش است! واقعیت آن است خدا در هیچ میدانی، مخلوق خود را تنها نمی‌گذارد! امتحان می‌کند ولی تنها نمی‌گذارد! و خداوند منان، زینب‌خانم را امتحان کرد، بی‌آنکه تنها بگذاردش! و این مهم را دوستِ همسرم به خوبی فهمید! و فهمید که غدد سرطانی هرچه هم بزرگ و متعدد باشند، باز بزرگ‌تر از خدا نیستند! درباره‌ی کم و کیف مبارزه‌ی زینب با سرطان می‌توانید به پیج ایشان مراجعه کنید تا با جزئیات بیش‌تر و داستانی‌تر پی به عظمت خدا و البته قدرت آدمی در مقابله با بیماری‌ها ببرید! الساعه با دوستان خوب‌مان قرار است برویم رخت‌شوی‌خانه‌ی زنجان! و گمانم در درون هر آدمی، رخت‌شوی‌خانه‌ای هست که اگر از وجودش غفلت نکنیم، می‌توانیم هر غده‌ای را و هر توموری را از اندام‌ خود پاک کنیم! این همه را نوشتم تا به امیرمسعود، بابت این انتخاب، تبریک بگویم! خیلی زیاد میزبانان خوبی هستید شما زوج مهربان زنجانی برای من و فاطمه! الهی همیشه در کنار هم، خوش و خرم باشید! آلله یاخچی یول ورسین! آلله سیزه خیر ورسین…
    #حسین_قدیانی

  5. ح‌ق می‌گوید:


    عمومحمد
    ح‌سین ق‌دیانی: مگر می‌شود زنجان باشم و نروم دیدن عمومحمد؟! عمومحمد برای من، کتابی قطور از خاطرات بابااکبر است که هر چه بخوانی، باز به فصل آخر نمی‌رسی! از بس که خاطره دارد از پدر! یادش به خیر! روزی در «کیهان بچه‌ها» از امیرخان پرسیدم؛ «بین تمام دوستان بابااکبر، کدام‌تان به بابا نزدیک‌تر بودید؟! کدام‌تان از بابا بیش‌تر خاطره دارید؟!» زنده‌یاد فردی اما بدون هیچ مکثی گفت: «محمد احمدی»! البته این «محمد احمدی» را با خنده گفت! استعاره از خنده‌های پیدا و پنهان در خاطرات ناتمام عمومحمد با بابااکبر که از همان دوران کودکی، پر از شیطنت بود تا وقتی که بابااکبر برای همیشه رفت! القصه! یک ماه بعد از شهادت پدر، عمومحمد، خانواده‌ی ما را آورد زنجان تا چند روزی از تهران و غم و غصه‌هایش دور باشیم و در خنکای شهر همیشه دارای نسیم سحری، هوایی بخوریم! هنوز هم هست تصاویر اولین مسافرتم به زنجان زیبا که ۳ سال بیش‌تر نداشتم! و حتی این را هم یادم هست که عمومحمد، ژیان داشت! امشب وقتی از خانه‌ی عمومحمد آمدیم بیرون، خانمم گفت: «علاقه‌ام و شناختم از بابااکبر بیش‌تر شد!» درک کردم فاطمه را کاملا! خود من هم هر وقت پای خاطرات عمومحمد از پدر می‌نشینم، حس می‌کنم علاقه‌ام و شناختم از پدری که خیلی روزگار نگذاشت سایه‌اش را احساس کنم، مضاعف شده! امشب عمومحمد می‌گفت: «پدربزرگت یک دوچرخه‌ی هرکولس داشت که گاهی اکبر، آن را دزدکی می‌آورد و مرا هم ترکش سوار می‌کرد و می‌رفتیم کل محل را صفا می‌کردیم و البته دعادعا می‌کردیم پدربزرگت ما را نبیند! اگر می‌دید، همان‌جا دوچرخه را ول می‌کردیم و پا می‌گذاشتیم به فرار!» یعنی جوری گرم و گیرا و زنده و جاری، از بابااکبر، خاطره تعریف می‌کند عمومحمد که انگار داری فیلم سینمایی می‌بینی! گاهی از فقدان پدر، چنان باحسرت و بغض، سخن می‌گوید عمومحمد که گویی برادر تنی‌اش را از دست داده! گاهی فکر می‌کنم چقدر این داغ، برای عمومحمد، تازه است! اصلا نمرده و اصلا فراموش نشده پدرم برای عمومحمد! این را همیشه می‌گوید: «روزی بر من نرفته، الا آن‌که در آن روز، بارها و بارها یاد اکبر بیفتم! وقت تماشای فوتبال، وقت سینما، وقت روزنامه خواندن، وقت رفتن سر کلاس، وقت باز کردن فروش‌گاه، وقت شنیدن اخبار، وقت وررفتن با کتاب‌های کتاب‌خانه و کلا همیشه، این یاد اکبر است که مرتب ذهنم را و قلبم را درگیر می‌کند!» این را «زن‌عمو سهیلا» تصدیق می‌کند! زن‌عمویی که موقع خداحافظی، چندین بار با تأکید از من خواست به مادر و دیگران، سلام برسانم!
    دوستت دارم عمومحمد، بیش‌تر از وقتی که فقط ۳ سالم بود…
    #حسین_قدیانی

  6. ح‌ق می‌گوید:

    نصیحت علیه نصیحت
    ح‌سین ق‌دیانی: دیروز هم‌راه رفقای عزیز زنجانی داشتیم می‌رفتیم «سلطانیه» که با این صحنه مواجه شدیم؛ خلاصه‌ی اقتصاد کشور! الغرض! روزی صد بار هم حسن روحانی علیه آمریکا موضع بگیرد، راستش ذره‌ای نگاه بدم به او و دولتش را تصحیح نمی‌کند! این آدم با اشتباه محض اکثریت مردم و اشتباه محض‌تر شورای نگهبان، واقعیت آن است که بدون تصدیق، نشسته پشت رل! طرف اصلا این کاره نیست! خب حالا! من فرض را بر این گرفته‌ام که قصد خیانتی در کار نیست و الا جور دیگری می‌نوشتم و می‌نوشتم: اتفاقا خیلی هم خوب دارد کارش را انجام می‌دهد! مخلص کلام! نظام باید کاری کند انقلابی، تا دیر نشده! اصلا وضعیت خوبی نیست! با زبان نصیحت، شاهد هیچ اتفاق مثبتی نخواهیم بود! اگر «جمهوری اسلامی» هر چه زودتر به داد «انقلاب اسلامی» نرسد، حتما «اداره‌ها» خواهند کشت «اراده‌ها» را! باورم هست ترامپ هیچ غلطی نمی‌تواند بکند لیکن روحانی چرا! روحانی اگر بدل به نماد ناکارآمدی شود، یعنی خفه کردن انقلاب اسلامی با دست جمهوری اسلامی! دل‌سوز حکیم و شجاعی چون سردار سلیمانی، بسته به رسالتش حق دارد هر شب، نقشه‌ی مواجهه‌ی ان‌شاءالله پیروزمندانه با آمریکا را بکشد ولی قلم به دست حقیری چون من، اولی‌تر است خواب همین ایران خودمان را ببیند! و خواب همین روحانی خودمان را! بر منکر دشمن و دشمنی‌هایش لعنت اما دیری است که ضربه را داریم از دوست می‌خوریم و ضرر را داریم به دست خودمان می‌دهیم! انتخابات ۹۲ صلاحیت روحانی تأیید شد، با این مصلحت که «آن‌وری‌ها هم حق دارند» و حالا اما آن‌وری‌ها و این‌وری‌ها و اساسا همه‌ور؛ از سرمایه‌دار گرفته تا فقیر و از چپ گرفته تا راست، همه و همه شاکی هستند! بخش عمده‌ای از مشکلات ما این است که «شورای نگهبان» فی‌الواقع بدل به «مجمع تشخیص مصلحت نظام» شده! والله این نمی‌شود که نظام از همه متوقع منش و روش انقلابی باشد لیکن خودش را محدود کند به مصلحت‌سنجی! از قضا مصلحت این است؛ نظام با قوه‌ی مجریه برخورد انقلابی کند! و با آن ۲ قوه‌ی دیگر هم! این برخورد را نظام اگر نکند، خانه‌ی آخر برخورد مردم، هیچ روشن نخواهد بود! نه! این متن، دعوت به تفرق و هرج و مرج نیست؛ بل‌که اتفاقا دعوت به قانون و قانون‌گرایی است! نظام باید چماق قانون بلند کند بر سر مسئول بی‌مسئول! اگر اغلاط دولت، عملا دارد در کارنامه‌ی حکومت ثبت می‌شود و اگر فحش دولت را دارد حکومت می‌خورد، اوجب واجبات برای نظام این است که گوش خاطی‌ها را بگیرد! درِ گوش دارای چوب‌پنبه، بی‌فایده است نصیحت! این گوش را باید گرفت! و الا برق انقلاب، قطع می‌شود…
    #حسین_قدیانی

  7. ح‌ق می‌گوید:


    #وطن_امروز یا #شرق؟!
    ح‌سین ق‌دیانی: از اول «وطن امروز» در این روزنامه بودم تا الان! بگو ۱۰ سال تمام! بله خب! حدود ۱۰ متنی هم به «شرق» داده‌ام! این هم راستش یک متن اینستاگرامی است که بیش‌تر درباره‌ی تخصص روزنامه‌نگاری است تا تعهد! الغرض! در روزنامه، قلم را باید درست چرخاند، نه درشت! این‌که «شرق» توهم می‌زند یا تکرار می‌کند؛ «امضای کری تضمین است» یعنی عدم آشنایی روزنامه‌نگاران پای ثابت این روزنامه‌ی زنجیره‌ای با الفبای قلم! صنعتی و سنتی را که با هم بزنی، عوض انجام رسالت خود، آن‌هم ناظر بر توافق با بیگانه، روزی امضای کری را تضمین می‌خوانی و دگر روز، خرکیف می‌شوی که ترامپ، آماده است برای مذاکره‌ی بدون پیش‌شرط! طرف از برجام؛ محصول مذاکره‌ی پیشین، رسما خارج شده اما تو باز هم درگیر دعوت یانکی‌ها هستی به مذاکره! بروید تیتر «شرق» را در فردای برجام، بخوانید! واقعا با چه باید ست باشد رنگ لوگوی یک روزنامه؟! و با کدامین مفهوم باید هماهنگ باشد مندرجاتش؟! الساعه خنده‌ام گرفته! همین «شرق» باری در وصف راقم این سطور، قصور را به حد اعلی رساند و مرا هم‌راه یارانم(!) برد روزنامه‌ی «تهران امروز» و آورد! اولا؛ یاران این حقیر دقیقا کی و کجا هستند که خودمان هم نمی‌دانیم؟! ثانیا؛ در تمام عمرم حتی اندازه‌ی یک کلمه هم برای «تهران امروز» ننوشته‌ام! این مثال را از آن‌رو زدم که «مشت، نمونه‌ی خروار است»! «شرق» نباید عصبانی شود از خوانده شدنش با لقب «زنجیره‌ای»! زنجیره‌ای از تیترهای ناصواب و گزارش‌های ناثواب، قبح دروغ را برای «شرق» از بین برده! «شرق» به دکه‌ها اضافه شد تا به خیال کارگزاران روزهای اولش، روزنامه‌نگاری ایرانی را به قبل و بعد از خود تقسیم کند لیکن حقیقت آن است که آن‌چه بعد از انتشار «شرق» انصافا تکان قابلی خورد، دروغ‌پراکنی و‌ کذب‌نویسی بود! برای نویسنده‌ی «شرق» واقعیت همان است که در خیالش می‌گذرد! کافی است دلش خواسته باشد «حسین قدیانی و یارانش» به «تهران امروز» رفته باشند! تمام است! اما مسئله این‌جاست: افتضاح تاریخی «امضای کری تضمین است» یا ست کردن رنگ لوگو با پرچم لعین تکفیری یا تیتر انصافا شاه‌کار «اینک بدون تحریم» معذرت می‌خواهم؛ نه آن گندی است که با سوءاستفاده از سیفون نتانیاهو پاک شود! به حرف‌های این حرام‌زاده اگر اعتباری بود، دنیا باید جدی می‌گرفت نقاشی ابلهانه‌اش را! در حوزه‌ی «مقاومت» روزنامه‌ی «وطن امروز» هرگز هندوانه زیر بغل «نه غزه، نه لبنان» نگذاشته، برخلاف «شرق»! گویا‌ نتانیاهو هم مثل زنجیره‌ای‌ها «وطن امروز» را می‌خواند! با عصبانیت! خبر مرگ جفت‌شان!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.