محمد و محبوبه

تقدیم به زینب بلباسی

وطن امروز ۳۰ فروردین ۱۳۹۷

ح‌سین ق‌دیانی

بخوان!
بخوان، سیدی!
در گوش من
اذان بخوان!
اشهد ان علی ولی‌الله
من فرزند شهید شامم
که امروز
«شهید شام»
خوانده می‌شود
و فردا که امام زمان ظهور کرد
«شهید روشنایی»
من به پدرم افتخار می‌کنم، سیدی!
سیدی و مولای…
آقای من!
خدا اراده کرده که با وجود تو
گرد یتیمی
بر صورتم ننشیند
چه خوب که بابای ما، تویی
چه تکیه‌گاه محکمی
خیال پدرم «محمد»
و مادرم «محبوبه»
راحت است، سیدی!
آقاجان!
پدرم از بس مرد مردستان بود
از بس غیرتی بود
از بس برای شهادت عجله داشت
و از بس عاشق بود
حتی وقت نکرد مرا ببیند
من
آری! من
زینب بلباسی
به دنیا آمدم اما
چند ماه بعد از شهادت بابا
و دست نوازشی که نبود
آه…
آقای من!
پدرم رفت
و آنقدر عاشورایی
که حتی فقط برای یک‌بار هم
نتوانم ببینمش
نتوانم خودم را برایش لوس کنم
عروس کنم
دخترانگی کنم
اما بابا
هر شب
مرا ناز می‌کند
با خواب خوش عروسک‌ها
با خنده دختر همسایه
با امنیتی که هست
با حس خوش قهرمان بودنش
وقتی هنوز
صدای بوق ماشین عروس می‌آید
یعنی پدرم هست
وقتی هنوز
پسرها پلیس می‌شوند
و دخترها
خاله‌بازی می‌کنند
یعنی پدرم هست
و وقتی تو هستی
سیدی!
یعنی پدرم هست
پدری با نام محمد
وقت اذان
نام «محمد»
آن‌هم با صدای شما
چقدر خوب کرد
حالم را
اشهد ان محمد رسول‌الله
محمد
چه نام قشنگی
محبوبه
چه اسم زیبایی
سیدعلی
چه بابای مهربانی
هیچ می‌دانستی
صوت اذانت
بازی می‌کند با دل آدم؟!
پدرم عاشقت بود، آقاجان!
عاشق این مردم
عاشق دامادها و عروس‌ها و عروسک‌ها
عاشق صدای بازی بچه‌ها
لب ساحل
عاشق صلح و صفا
و الا نمی‌رفت
خون پدرم
جواب داد به پرسش‌های روشنفکران
نه! اتفاقی نیست امنیت
«پایتخت»
بخش‌بخش می‌شد
عوض پخش شدن
اگر بابامحمد
نگه نمی‌داشت داعش را
در همان بیرون مرزها
بازیگران
با خون سرخ شهیدان
گرفتند جواب پرسش‌های خود را
جز آنها که نابازیگرند!
ناهنرمندند!
نامردند!
بخوان، سیدی!
اذان تو
اذن رهایی من است
به‌خصوص
وقت رسیدن به نام نامی محمد
خوش به حال مادرم محبوبه
خوش به حال من
که روی دست تو
نام محمد را می‌شنوم
چه شهادتین زیبایی
مثل شهادت زیبای پدر
صبر کن، سیدی!
تو باید بزرگ شدن مرا ببینی
و آن روز را
که پدرم
ملقب به «شهید روشنایی» می‌شود
در جاده ظهور
راه نور
من به نماز خواندن در قدس فکر می‌کنم
در تمام مساحت مسجدالاقصی
با سربند «یا زینب»
بیچاره صهیونیست‌ها
که حریف خون شهدا نمی‌شوند
همچنان که کشت حرمله را
خون علی‌اصغر
و من
یا سیدی!
با صدای بلند خنده‌هایم
خرد می‌کنم
اعصاب اسرائیل را…

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.