قره‌تپه

تقدیم به زنده‌یاد امیرحسین فردی
وطن امروز ۲۷ فروردین ۱۳۹۷

ح‌سین ق‌دیانی

سفر ما به باغ بهشت همدان و دیدار حمید حسام و میرزامحمد سلگی، ابتدا کشیده شد سمت کردستان و بعد، از مریوان و سقز، آنقدر آمدیم بالا که ابتدا به استان آذربایجان‌غربی برسیم و سپس آذربایجان‌شرقی و دست آخر هم اردبیل! خوب می‌دانستم که به محض رسیدن به شهر نیر، باید دنبال ردی از روستای قره‌تپه باشم اما نمی‌دانستم زادگاه زنده‌یاد «امیرحسین فردی» اینقدر زود رخ زیبای خود را به ما نشان می‌دهد! مثل خود امیرخان که متواضعانه و از سر فروتنی، همیشه در دسترس بود، بی‌آنکه حتی موبایل داشته باشد! مثل «کیهان‌بچه‌ها» که هر سه‌شنبه از سه‌شنبه‌های دهه نوجوانی ما؛ دهه ۶۰ روی دکه مطبوعات می‌نشست و برای نسل ما، هم اینستاگرام بود و هم تلگرام! صدالبته بدون معایب این شبکه‌های بعضا هیز و دزد مجازی که خلاف ادب است؛ از فرط انتشار من و منیت، غالبا درمی‌آورند گندش را! مجله محبوب کودکی‌های ما اما پاک بود، چرا که امیرخان پاک بود! پاک و بی‌غل و غش و آرام! افه «من سیاسی نیستم» که این روزها، زیاد از زبان سلبریتی‌های البته پشیمان از سیاسی‌بازی‌های انتخاباتی می‌شنویم، انصافا برای مرحوم فردی، افه و ادا و اطوار نبود! آری! آن‌که سیاسی نبود، امیرخان بود اما با این تفاوت که حتی این سیاسی نبودنش هم سیاسی نبود! قطعا «من سیاسی نیستم» با این هشدار و بلکه تهدید که «اگر روحانی رئیس‌جمهور نشود، از کشور می‌روم» نمی‌خواند! اگر «من سیاسی نیستم» به این معنی است که «من حزبی نیستم» حتما امیرخان، سیاسی نبود و واقعا هم به این معنی سیاسی نبود، لیکن اگر «من سیاسی نیستم» اسم رمز سیاست تخریب انقلاب یا اقلا بی‌تفاوتی نسبت به انقلاب باشد، امیرخان هرگز اهل این شامورتی‌بازی‌های شبه‌هنرمندان نبود و با آن همه پرهیز از سیاست‌بازی و حتی خود سیاست، علیه «دشمنان عنود و همراهان سست‌عنصر» دست به قلم می‌شد! و دقیقا سر همین غیرت و شرف بود که نامه امیرخان به مخملباف، باعث تعجب ما نشد! ما نه فقط امیرخان را می‌شناختیم، بلکه ایشان را درست می‌شناختیم! شاید رئیس‌جمهور اسبق که سابقه سلام و علیکی هم با زنده‌یاد فردی داشت، به محض اطلاع از آن نامه، در بهت هم فرورفته باشد اما ما چون می‌دانستیم سیاسی نبودن امیرخان هرگز به معنای انقلابی نبودن ایشان نبود، اصلا و ابدا از آن نامه متعجب نشدیم! بگذریم که آن نامه، بیش از آنکه مبین سیاست امیر داستان انقلاب باشد، مظهر غیرت و شرف زنده‌یاد فردی بود! از بیان این نیز، مرا ترسی نیست که بگویم؛ ادعای سیاسی نبودن شماری از اصحاب قلم و اعوان هنر، استعاره از غیرتمند نبودن و باشرف نبودن جماعت است و الا فی‌المثل آیا لازم است حتما سیاسی باشیم که در برابر صبر و رنج خانواده شهدای مدافع حریم امنیت کشور، سخن بر مدار انصاف برانیم و صحه بگذاریم که امن و امان این سالیان ما، مدیون هم دیروز و هم امروز حاج‌قاسم سلیمانی است؟! بیفزاید خداوند بر درجات امیرخان! واقعا معلم بود و مربی! باری همان ۸۸ به من گفت: «اینکه در نوشته‌هایت اسم اکبر- بابااکبر- را می‌آوری، اگر برای انقلاب است و اگر برای خدا، ادامه هم بده ولی همه ما باید بترسیم از روزی که بخواهیم به بهانه آوردن نام شهدا، کیسه برای اعتبار خود بدوزیم!» و من به همین دلیل، معتقدم امیرخان، سیاسی نبود، چرا که این تذکر را حدود یک ماه بعد از انتشار آن نامه معروف‌شان، به این حقیر دادند! یادش به خیر! از امیرخان پرسیدم: «شک نکردی هیچ وقت که آیا منتشرش کنی یا نه؟!» درآمد: «شک نکردم اما مشورت کردم!» حقا که به قول معروف «محضر» داشت امیرخان! و محل حضورش، محل آموختن بود؛ «شک نکردم اما مشورت کردم!» هم قابل توجه هنرمندانی که وقت دفاع از انقلاب، دست به تسبیح استخاره می‌شوند و هم قابل توجه انقلابی‌های عمدتا جوان که گاهی بدون مشورت، عمل می‌کنند! پس امیرخان، نه‌تنها «امیر داستان انقلاب» بلکه نمونه‌ای عینی از تجمیع انقلابی‌گری و اخلاق است! ما حتی در یک گل‌کوچک فوتبال کیهان‌بچه‌ها هم کلی درس می‌گرفتیم از امیرخان! و فقط هم خود خدا می‌داند که چقدر آن زنده‌یاد، عاشق زادگاهش بود؛ «قره‌تپه»! روستایی از صدها روستای تکیه داده به سبلان سربلند! امیرخان خیلی باکلاس‌تر از آن بود که در نوشته‌هایش و در آثارش بخواهد از «برج ایفل» آویزان شود! نه! جذابیتی نداشت «غرب» برای امیر ادبیات انقلاب! حتی مظاهر تمدن و تکنولوژی غربی هم هیچ‌وقت امیرخان را مفتون نکرد! او، نه آن آدمی بود که برای ارتباط، نیازی به موبایل داشته باشد! از همه دیرتر موبایل گرفت و از همه زودتر این بیلبیلک را گذاشت کنار! امیرخان واقعا «خان» بود اما قبلا هم در وصف ایشان نوشتم؛ «تو خانی نبودی که من دیده بودم!» پرهیز امیرخان از موبایل، نشانه پرهیز او از مردم نبود، بلکه اتفاقا دوست می‌داشت صدا و سیمای مردم را بی‌واسطه امواج بشنود و ببیند! لذا با اتوبوس شرکت واحد تردد می‌کرد! که چی؟! که آیا همین فقره از ساده‌زیستی را هم چماق کند بر سر خلق‌الله؟! وای که چقدر بدش می‌آمد از این نمایش‌ها! و از اینکه برخی فریب نمایش‌ها را بخورند! و توهم بزنند؛ فلانی از امام و حضرت آقا هم ساده‌زیست‌تر است! عمری امیرخان، با اتوبوس شرکت واحد، از ۳۰ متری جی آمد میدان امام و برگشت؛ عمری امیرخان، فاصله مؤسسه کیهان تا حوزه هنری را پیاده رفت و برگشت؛ عمری امیرخان، در همان خانه نقلی پشت مسجد جوادالائمه زندگی کرد اما خط قرمز پررنگش این بود که سوار اتوبوس شرکت واحد شدن یا پیاده راه رفتن یا ساکن جنوب شهر بودن یا اساسا همه مظاهر ساده‌زیستی یا همین عدم استفاده خودش از موبایل، بخواهد نقض غرض شود و به محل فخرفروشی بدل شود! که این مدیر، خوب است، چون با مترو تردد می‌کند! و آن بد، چون با ماشین خودش! فراری بود امیرخان از این حرف‌ها! بالاتر بود امیرخان از این حرف‌ها! اگر امیر قصه انقلاب، با اتوبوس می‌رفت و می‌آمد، از صدقه‌سر علاقه عجیب و غریبش به جوشیدن با مردم بود، نه نمایش‌های سیاسی و شوهای تبلیغاتی! و نه تخطئه دیگرانی که بنا به هر دلیل، سوار اتوبوس یا مترو نمی‌شوند! حتی برای نویسنده آثار قابلی چون «کوچک جنگلی» یا «اسماعیل» ذات علاقه به غرب، بد نبود؛ این بد بود که هنرمند ما بخواهد خودش را دله جوایز اجنبی کند و الا خداوند، یکی را در کابل به دنیا می‌آورد، یکی را در پاریس، یکی را هم در قره‌تپه! و امیرخان هرگز روستازادگی خود را نه محل فخر کرد و نه موضع ملامت! به اینکه از سبلان آمده البته افتخار می‌کرد، لیکن نه به آن معنی که «شهری» را و حتی «بالاشهری» را نکوهش کند! تو به عنوان خواننده، این همه را با هم جمع کن، تا من به عنوان نویسنده، اضافه کنم امیرخان را به دستاوردهای انقلاب اسلامی و ثمرات جمهوری اسلامی! «ما را امام بزرگ کرد» جمله‌ای بود که زیاد از امیرخان می‌شنیدم! و مگر امروز، در کنار این همه تواصی اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، کم حضرت آقا ما را توصیه به اخلاق و تقوا و پرهیز از منیت می‌کنند؟! و مگر حتی نفرمودند؛ مراقب «آفت بصیرت» یعنی «غرور» باشید؟! و مگر نگفتند؛ در یوم‌الله ۹ دی، بروید و دست قدرت الهی را ببینید؟! واضح است که این مکتب، قهرمانی مثل شهید محسن حججی می‌آفریند! مکتب اگر برای خدا باشد و دعوت مدام ولی‌فقیه اگر به مکارم اخلاق، صدای انقلاب را، هم روستازاده‌ای اهل قره‌تپه اردبیل می‌شنود، هم آن جوان متمول شهر تورین ایتالیا! برای خدا، کاری ندارد جمع کردن یار برای انقلاب اما خدا برای انقلاب، هر یاری را جمع نمی‌کند و هر یاری را هم تا آخر نگه نمی‌دارد! گفت: «شرط اول قدم آن است که آدم باشی»! و تا آخر هم «آدم» بمانی! امیرحسین فردی، آدم بود؛ همچنان که ادواردو آنیلی! حاج‌حسین همدانی، هم در جبهه شلمچه، آدم بود؛ هم در جبهه شام! و اگر برای تو در مقام مخاطب، عجیب است این همه اشاره حقیر به «آدمیت» باید بگویم که همه دعوای امروز ما بر سر همین است که چه کسی «آدم» هست و چه کسی نیست! و اینکه آیا بر کسانی که وسط معرکه امروز، سردار نیروی قدس سپاه ما را تهمت‌باران می‌کنند هم می‌توان نام «آدم» نهاد؟! به این شلوغ‌کاری‌های جماعت منحرف بنگرید! نه خبری از آدمیت است و نه آرامش! لیکن امیرحسین فردی همان آدم آرامی بود که هیچ موجی نتوانست متزلزلش کند! بله! باز هم می‌گویم امیرخان، سیاسی نبود اما آنقدری سیاست را می‌فهمید که در ورای عمری نویسندگی و مربیگری و معلمی و پرورش نیروهای مستعد، هرگز به فتنه‌گران و منحرفان و حتی بعضی مثلا انقلابی‌ها، کولی نداد! او در گفت‌وگو با همین روزنامه «وطن امروز» و در همان سال ۸۸ به راقم این سطور، از بدهی خود به انقلاب، سخن گفت لیکن چقدر دورند از آدمیت، کسانی که با وجود خون مطهر این همه شهید انقلاب، خود را مدیون جریان فتنه می‌دانند یا بدهکار جریان انحراف می‌خوانند! اگر عدم مرزبندی با جریان فتنه، عدول از انقلابی‌گری است، عدم مرزبندی با جریان انحراف هم عدول از خط روشن حزب‌الله است! «تلاش برای حفظ بعضی عناصر» با «باج دادن به بعضی عناصر» فرق می‌کند! مع‌الاسف با کسانی مواجهیم که فتنه و انقلاب یا انحراف و انقلاب را با هم می‌خواهند! به همان دلیل که اولی ممکن نیست، دومی هم دیگر ممکن نیست! یعنی دیگر ممکن نیست! اگر فالوده خوردن با فتنه‌گران، با انقلابی بودن، جمع نمی‌شود، فالوده خوردن با منحرفان هم با حزب‌اللهی بودن، جمع نمی‌شود! بگذار با وضوح روشن‌تر بنویسم: انقلابی که امیر داستانش «امیرخان» بود، طرفدار متوهم نمی‌خواهد؛ چه متوهم فتنه، چه متوهم انحرافی! چه متوهمی که وسط رأی‌گیری ملت، اعلام پیروزی می‌کند، چه متوهمی که دست‌اندرکار قانونی کشور را غاصب می‌خواند! و الحمدلله که تمایل ما به داستان انقلاب است، نه دستان در دست هم فتنه و انحراف! جنگ زرگری موقوف! از ابتدای انقلاب تا الان، هیچ ۲ جریانی، اندازه ۲ جریان فتنه و انحراف، اینقدر با هم متحد‌العمل و متحد در هدف نبوده‌اند! اگر جریان فتنه، سردار شهید شام را می‌زند، مگر چه می‌کند جریان انحراف با سردار سلیمانی؟! ما را اما علقه و علاقه، به امیرخان است که داستان انقلاب را می‌نوشت! داستان همین مردم نازنین قره‌تپه را! و چقدر خوب شد که زادگاه استاد را دیدم! در مقدمه همان مصاحبه که ذکرش رفت، از تشابه جلال با طالقان و مشخصا اورازان نوشتم، نیز از تشابه شریعتی با کویر و مشخصا مزینان! آنجا نوشتم؛ «نویسنده‌ها عمدتا شبیه زادگاه‌شان هستند»! جلال همان عصبیت و خط‌کشی کوه‌های طالقان را داشت! و شریعتی همان نگاه شورآفرین اهالی کویر به آسمان را! جالب اینجاست که هم جلال از اورازان، کتاب دارد و هم شریعتی از مزینان! الغرض! سبلان؛ این آهسته و پیوسته‌ترین کوه ایران زیبا، برای ما تداعی‌گر امیری است که در مسیر انقلاب، همیشه آهسته می‌رفت و پیوسته! سبلان برخلاف البرز و زاگرس، اضلاع خشنی ندارد و پر از پهن‌دشت و تپه‌های منحنی و مدور است! مثل قره‌تپه! مثل امیرخان! یک‌بار به قصد مزاح، به امیرخان گفتم: این آرامش همیشگی شما، نقض این مصرع است؛ «ما زنده به‌آنیم که آرام نگیریم»! خنده‌ای تحویلم داد و گفت: «مهم‌ترین شرط آرام نگرفتن، اتفاقا داشتن آرامش است!» این گذشت، تا روزی دیدم علمدار انقلاب، خطاب به علی خوش‌لفظ فرمودند: «آرام باشید!» گفتم که! حقیقتا معلم بود امیرخان! اما امیرخان! تو خانی نبودی که من دیده بودم! عجیب دوست داشتم کنارم بودی در زادگاهت؛ «قره‌تپه» و توضیح می‌دادی که دقیقا در کدام خانه، دنیا آمده‌ای! از کدام درخت، بالا رفته‌ای! در کجای رودخانه، تنی به آب زده‌ای! پشت رل کدام تراکتور نشسته‌ای! کجای آبادی، عاشق شده‌ای! آه! چقدر بودی و چقدر نبودی در زادگاه زیبایت؛ قره‌تپه…

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. شیدا می‌گوید:

    واقعا بعضى نوشته‌ها این‌قدر زیبا و پربارند که آدم، حرفى براى گفتن ندارد!
    بارها و بارها مى‌خوانیم و هر بار غرورآفرین‌تر و لذت‌بخش‌تر مى‌شود!
    چه باید گفت جز ماشاءالله!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌ق: خیلی ممنون از لطف‌تون…

  2. ام‌البنین می‌گوید:

    سلام
    ما هم هر روز با سفرنامه شما سفر کردیم…
    راستی آقای قدیانی! برای کم‌خوابی‌تان؛ هر شب، از روغن سیاه‌دانه، یک قطره داخل بینی بریزید. حتما بروید پیش طب سنتی معتبر. جوانی‌تان را هدر ندهید. بی‌خوابی، بدترین چیزه. خواهر من را کلی فرتوت کرد…
    از طرف: یه طرف‌دار قلم و شخصیت شما
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌ق: علیک سلام… خیلی ممنون از محبت‌تون! و در ضمن، چشم!

  3. محسن می‌گوید:

    سلام دوست عزیز

  4. مدافع حرم می‌گوید:

    سلام

  5. ناشناس می‌گوید:

    سلام
    وقت بخیر

  6. مهتاب می‌گوید:

    چطوری خودت را راضی می‌کنی؟!

  7. مدافع حرم می‌گوید:

    خوشا به حالت ای روستایی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.