وطن امروز؛ ۱۴ اسفند ۱۳۹۶

حسین قدیانی: هیچ کجا نروم عید، همدان را حتما میروم و قبل از هر کجای شهر زیبای بوعلی، دوست دارم اول بروم گلزار شهدا تا از نزدیک، سوسوی ستارههای لشکر ۳۲ انصارالحسین را تماشا کنم و این اشتیاق، راستش را بخواهی، ریشه در قلم زلال «حمید حسام» دارد که این سالیان، امثال مرا به برکت کتابهایی که نوشت و مخلصانه هم نوشت، آشنا کرد با مردان نابی چون «علی چیتسازیان» که معتقد بود؛ «ابتدا باید از سیمخاردار نفس رد شد، آنگاه از سیمخاردار دشمن!» و اینکه بارها تکرار کردهاند حضرت آقا، این جمله حقیقتا انسانساز را، یعنی مؤلف اثر فاخر «وقتی مهتاب گم شد» کارش را بهدرستی انجام داده! سلام خدای شهیدان بر قلمها و قلمزنهایی که بر مدار آسمان مینویسند تا ما جاماندگان زمین، مدد از ستارهها بگیریم و راه را گم نکنیم و شهدا را فراموش نکنیم و نیاید بر ما روزی که از سر بیمعرفتی، اجازه دهیم پیشکسوتان جهاد و شهادت، در پیچ و خم زندگی، به حال خود رها شوند!
القصه! روزهایی است که «آب هرگز نمیمیرد» را دست گرفتهام و شبی چند صفحه میروم جلو اما آهسته و پیوسته، تا به این زودیها تمام نشود «لیالی وصال»! کتاب، خاطرات سردار جانباز «میرزامحمد سلگی» است به قلم قهرمان قصه ما و چقدر هم خوب، ما را آشنا میکند با «فرمانده گردان ۱۲۵ حضرت اباالفضل» که همان مصاحبهشونده باشد و همان که عجیب دلداده حضرت علمدار است! باید هم «مکتب عباس» چنین رزمندگانی بسازد! باید هم انقلاب اسلامی، چنین مردانی بسازد! بیخود نیست علاقه خامنهای به قلم حسام و قدم سلگی! و بیخود نبود که خمینی، بوسه میزد بر دست و بازوی اصحاب جبهه و جنگ! و کیست که فراموش کند نویسنده این همه کتاب خوب دفاع مقدسی، خود از اهالی طلاییه و مجنون و خیبر و بدر است لیکن با وجود این مؤانست و مجالست، وقتی «حمید حسام» پای خاطرات همسنگرانش مینشیند، هیچ نشانی از نقش خودش بروز نمیدهد، تا الگویی باشد برای امثال من که اگر در وادی «قدم» باید از «مین» ترسید، در عرصه «قلم» هیچ چیز ترسناکتر از «من» نیست! که نیک اگر بنگری، این «من» قادر است همان کار «مین» را کند و خرواری حرف و کلمه و جمله و کتاب و مقاله را دود کند هوا! سلام خدای شهیدان بر عزیزانی که چه موسم قدمزنی در روزگار جنگ و چه هنگام قلمزنی در جنگ روزگار، قبل از هر چیز، به مصاف دشمنی رفتند که نامش «من» بود! چند شب پیش، میخواندم از لابهلای خاطرات میرزامحمد که بنا به تنگنای جنگ، بعضا رزمندهها با خاک پشت اورکت همدیگر، تیمم میکردند! سلام خدای شهیدان بر نمازهایی که با تشنهترین لب ممکن، اقامه میشد! اگر روزگار جنگ، کمی آنسوتر از «دوکوهه» ما را پادگانی بود به نام «حمید» که محل اجتماع شیربچههای وطن بود، الحمدلله که در این جنگ روزگار هم به یمن قلمزنیهای سراسر شیدایی و شهدایی استاد حسام «پادگان حمید» داریم! «وقتی مهتاب گم شد» و «آب هرگز نمیمیرد» پادگانی است که خشتخشت آن، بوی معرفت، ایثار، دلاوری، بصیرت، مقاومت و همت میدهد! اگر ستاره «وقتی مهتاب…» خوشلفظ است و اگر مجاهد «آب هرگز…» میرزامحمد و اگر «راوی فتح» آوینی و اگر مؤلف «دفاع مقدس» حمید حسام، کجای ایستادگی ما در برابر خصم متجاوز، شرمندگی دارد که بعضیها این همه جنگ را درشت مینویسند و درست نمینویسند؟! ناظر بر وجود همین عناصر است که باید قدر امثال حمید حسام را بیشتر بدانیم! میان آنچه رفیق شفیق شهدا برای ما و صدالبته برای خدا مینویسد، تا «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد» که زنجیرهایها نوشتند، حدفاصل درستنویسی و درشتنویسی است! بلاشک اگر شهادت همدانی و همدانیها نبود و اگر جنگ دیروز و امروز نبود و اگر نبود که حاجقاسم، هنوز هم جامه رزم بر تن دارد، حقوقخواندهها در پناه کدام صلح و صفا و امنیت، حتی مجال طعنهزدن به سربازها و سردارها و سرهنگها را داشتند؟! برای ما اما بهار با شکوفایی لالههای «فتحالمبین» میآید! و اردیبهشت با مردان خستگیناپذیر «الی بیتالمقدس»! ما نه «دوم خردادی» و نه «سوم تیری» بلکه «سوم خردادی» هستیم و از تکرار نام مقدس شهدا و وصیتنامه شهدا، هرگز پشیمان نمیشویم! ما خدا را شاکریم و افتخار میکنیم که آویزان به ریسمان پوسیده فتنه و انحراف نیستیم که حاضر باشیم تا قعر دوزخ منیتهای سرگشاده و متوهمانه، با بعضی از این رجالگان سیاستباز برویم! دست ما در دست قهرمانان آثاری است که «حمید حسام» به زیبایی هر چه تمامتر نوشته، نه دونپایگانی که از سر بیمعرفتی و بیصفتی، مدام به بخت خود، لگد میزنند! آری! دست ما در دست خوشعاقبتهاست؛ همان نازنینان که «من» را «مین» میدانند و بدون هیچ تعارفی، به استاد حسام تأکید میکنند؛ «اگر برای خدا نیست، همان به که نه من بگویم و نه تو بنویسی!» بخوانید مقدمههای عاری از منیت تألیفات حمید حسام را که به تنهایی در حکم یک کتاب هستند!
خدایا! دست آسمانی شهدا را از دست کوتاه ما جدا مکن! خدایا! ما را قدردان قدمها و قلمهایی قرار بده که تنها و تنها به عشق تو برداشته میشوند! خدایا! در صراط مستقیم شهادت، هر آینه بر همت ما بیفزا! خدایا! ما را با دردانههای دوکوهه و خاکیپوشان حمید، محشور کن! خدایا! به دنبالهروهای فتنه و پیادهروهای انحراف بیاموز که تا همیشه و هر کجا با تکرارکنندگان منیت و اسیران سیمخاردار نفس و جداشدگان از راه شهیدان رفتن، نه هنر که اتفاقا نهایت بیهنری و اسباب ننگ دائم دنیوی و اخروی است! خدایا! چشمان منتظر دوکوهه و حمید را و مسلم و حبیب را و خاضعان شبهای امنیجیب را و آدم را و خاتم را و همه شهدا و صلحا را و همه انبیا و اولیا را و همه تاریخ را و همه گذشته و آینده را و همه زمین و زمان را به ظهور «مهدی فاطمه» روشن کن! خدایا! قدم ما را و قلم ما را در مسیر خدمت به حضرت صاحبالزمان و نایب بر حق ایشان، استوار کن! خدایا! همچنان که در مسجد جامع خرمشهر، نماز فتح خواندیم، فیض عظمای نماز آزادی قدس در مسجدالاقصی را نیز روزی ما مقرر کن! خدایا! به راویان دفاع مقدس ما، توفیق روایت فتوحات بیمثال دوران امامت حضرت بقیةالله را نیز ارزانی کن! خدایا! ما جز تو، کسی را نداریم و جز تو، نخواستهایم هم کسی را داشته باشیم! هر آن، باور ما را به «کفی بالله حسیبا» فزونی بخش!
روزنامه جوان ۵ اسفند ۱۳۹۶
امام خمینی، مرحوم حاجاحمدآقا، آیتالله بهاءالدینی، علامه ذوالفنون؛ حسنزاده آملی، علامه گرانقدر؛ محمدتقی جعفری، مرجع صاحبنفس؛ آیتالله بهجت، آیتالله خوشوقت، حاجآقا مجتبی تهرانی، آقا عزیز، قاسم سلیمانی، باقری روزگار جنگ، باقری جنگ روزگار، سیدحسن نصرالله، عماد مقاومت و ایستادگی، طهرانیمقدم بلندبالا، سردار شهید حاجحسین همدانی، بلباسی مخلص و بیادعا، مصطفی چمران، مصطفی احمدیروشن، مصطفی صدرزاده، محسن حججی، مادران محترمه و صبور همین شهدای اخیر خیابان پاسداران، پدر شهیدان دستواره، شیرزن چشم به راه اسطورهای به نام حاجاحمد، خود سردار انتهای افق، شهیدان حسین غلامکبیری و امیرحسام ذوالعلی، شمع جمع منور آزادگان؛ مرحوم ابوترابی، همه مردمی که ۹ دی ۸۸ آمدند، راهپیماییکنندگان همین ۲۲ بهمن تماشایی، دختران واقعی خیابان انقلاب، پسران غیور میدان آزادی، پیرزنی که با عصایی در یک دست و قاب عکسی در یک دست دیگر آمده بود، همسران ایثارگر جانبازان، عشقدرصدیهای ویلچرنشین، مجانین باصفای مجنون، بازماندگان خیبر و بدر، دردکشیدههای اروند، فاتحان فاو، والفجر هشتیها، کربلای پنجیها، انصارالحسینیها، پدرانی که «کاکه» خوانده میشدند، مادرانی که «دا»، علی خوشلفظ، میرزامحمد سلگی، پیشکسوتان جهاد و شهادت، اصحاب ژن شبزندهداری، شیران روز، پارسایان شب، عرفای همیشه زنده بازیدراز پر رمز و راز، بچههای هنوز پای کار فتحالمبین، راوی خوشالحان فتح که راههای آسمان را آشناتر بود تا راههای زمین، بلبل خوشخوان خمینی، سینهزنان حسینیه همت، عشاق «کربلا، کربلا! ما داریم میآییم»، اربعینیها، از نجف تا کربلاییها، عاشوراییها، دلدادگان علمدار اباعبدالله، عباسهای تشنهلب دشت عباس، روضهخوانهای امالبنین، شهید علمدار و مداحان و سخنرانان و مستمعان عالیمقام بیت رهبری که هر کدامشان به تنهایی، درجات بزرگی از بندگی و وصال و معرفت و بصیرت داشته و دارند، تنها و تنها شماری از مردان و زنان خدایی و روحاللهی و علیالدوام جاویدان و تا ابد حی و حاضر و ناظر انقلاب اسلامی هستند که بارها و بارها اذعان کردهاند به رهبری حکیمانه رهبر انقلاب و صلاحیت ایشان برای امامت امت! در لیستی که نام بردم، خمینی با آن عظمت، فقط یک نفرشان بود! و حضرت آیتالله حسنزاده آملی فقط یک نفر! و حاجقاسم فقط یک نفر! خب! یکی هم سالیانی است که بر اساس کمبود لیاقت و قلت سعادت، لیست دیگری را برگزیده! لیستی که مفتخر(!) به حضور بنیصدر است! و مریم قجر عضدانلو ابریشمچی رجوی که نام هر بدکارهای را در فامیلی طولانی خود یدک میکشد! و یکی هم آن شیخ بیسواد که از ۴ نفر، پنجم شد! و یکی هم آن مهندس که وسط برگزاری انتخابات و در حالی که هنوز مردم داشتند رأی میدادند، متوهمانه و از سر منیت، اعلام پیروزی کرد! آری! لیست آدمبدها در هوای نفس، نفس میکشد! در سوادی من! و آن بیصفت که خودش را سوپرمن میخواند، باید هم از مدتها پیش، خودش را جا کند در این لیست! حالا برگردید به اول متن! وقتی خامنهای را لیست بلندبالایی تأیید کرده و میکند که خمینی با آن عظمت، فقط یک نفرشان است، چه باک از نامه سرگشاده یا نامه متوهمانه؟! بعضیها توهم زدهاند پریدنشان از درخت انقلاب، انقلاب را هم میپراند لیکن کی و کجا مگسی از شاخه درختی پریده و آن درخت اصلا متوجه شده؟! بنیصدر، مگسک رژلب زدهای بود که توهم زده بود حریف آه مادران شهدا هم میتواند بشود! مجددا برگردید به لیست ابتدای متن! من البته مشخصا ننوشتم از مادر ۵ شهیدی که میگفت؛ «گیرم پسری نداشته باشم اما جان خودم که هست!» چند روز دیگر، خیبر است و بدر! و همین که بهار، سربرسد، فتحالمبین! و چند روز دیگرش، دهم اردیبهشت؛ روز شروع الی بیتالمقدس! ما ۲ رکعت نماز فتح به قبله اول مسلمین، بدهکاریم که انشاءالله حتما آن را خواهیم خواند! در سر ما، سوداهای بزرگی است! و قدرمسلم، به حرکت خود ادامه خواهد داد قطار انقلاب! قطاری که در تواتر نسلها، همیشه مسافر نوبهنو دارد و در همه ایستگاههای بعدی، محسن حججیهای دیگری، چه باک از پیاده شدن متوهمان دارد؟! هیهات! ما ملت صدر اسلام نیستیم که با افتادن خواص بیخاصیت بیفتیم! که بارها در مقام عمل، ثابت کردهایم؛ «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»! ۸۸ برای ما «قانون» ملاک بود و «مردمسالاری» و «رعایت حرمت انتخابات» و «پرهیز از هرج و مرج و فتنه و دروغ و آشوب» و امروز هم! و فردا هم! ما عاشق چشم و ابروی اصول مقدسمان هستیم، نه خواص! ما میخندیم به صورت متوهم کسانی که مدتهاست دارند با وسایل آرایش بنیصدر، سرخاب و سفیداب میکنند نفس اماره خود را! توهم، بیچاره میکند آدم را! مثل مگسی که از پنجره قطار رفته بیرون و دارد خط و نشان میکشد برای مسافران! آنهم چه مسافرانی! امام خمینی، مرحوم حاجاحمدآقا، آیتالله بهاءالدینی، علامه ذوالفنون؛ حسنزاده آملی، علامه گرانقدر؛ محمدتقی جعفری، مرجع صاحبنفس؛ آیتالله بهجت… مخلص کلام؛ بر خامنهای، رهبر خوبان، صلوات!
از تهران تا طهران
روزنامه جوان ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
در شمال بازاربزرگ تهران، دقیقا روبهروی بنای قدیمی شمسالعماره، کوچه جالبی وجود دارد؛ ریشهدار در تاریخ، که سالیان درازی است بار دین و دنیا را همزمان به دوش میکشد! شگفتا! این کوچه تنگ و اسرارآمیز، هم دارای حوزه علمیه است و هم بورس ۲ نوع کالا که عجیب نماد زندگی دنیوی آدمیزادند؛ شکلات و لوازم آرایش! القصه! دوشنبه که با عیال، رفته بودیم بازار، بعد از زیارت گذری امامزاده زید و سیاحت چند محله دیرین شهر، خیابان ناصرخسرو را قدمزنان آمدیم بالا تا کمی هم در طهران، گشت زده باشیم! برای من، هر چقدر «تهران» نماد شهری شلوغ و پر از برج و آپارتمان و دود و آهن است؛ «طهران» اما محلهای دنج است که عطر و بوی تاریخ دارد! و دارالفنون دارد! و گلهبهگله عمارت دیدنی دارد! و دهها کوچه سرشار از خاطره دارد که الحق و الانصاف «کوچه مروی» را حلاوت دیگری است! چرا که از دیرباز، تقاطع دین و دنیا بوده؛ هم محل تحصیل طلاب و تدریس علما، هم محل خرید و فروش خوشمزهترین کاکائوها و… بعله! مشکیترین خط چشمها! و لابد به استعاره از اینکه چقدر دین و دنیا کنار هم و پهلوبهپهلوی هماند! همچنان که چسبیده به دیوار «مدرسه مروی» که محل تهذیب و تحصیل و تدریس است، دهها دکان وجود دارد که عجیب، آدمی را وسوسه میکند به خرید! و عجیب، نماینده زرق و برق زندگی دنیوی! تا آن حد که در شیشه حجرهای نوشته بود؛ «خال مصنوعی گوشه لب رسید!» و بامزه اینکه بعد از خواندن این جمله، ناگهان چشمت از منتهیالیه دنیا، خیره میشود به چند طلبه جوان کتاب به دست که از در مدرسه مروی بیرون میآیند و چنان درگیر درس و بحث، که یک آن فکر میکنی؛ هیچ چشمشان به این همه ریمل نمیافتد! اما نه! تو اشتباه میکنی! دین نیامده که دنیا را به اسارت ببرد؛ بلکه آمده تا رنگ بهتری به دنیا بدهد؛ «رنگ خدا»! و همین گونه است که میبینی؛ فروشنده و خریدار زرق و برق زندگی، بنا به همان سنت قدیم احترام به روحانیت، سلام میکنند به معلم و شاگرد مروی! و خب! همین سلام و علیک و مصافحه دین و دنیا است و همین پیوند نزدیک علم و بازار و حجره و دکان است که این همه دیدنی کرده کوچه مروی را! کوچهای که مظاهر دین و دنیا را تؤامان دارد! و چقدر هم تنگ هم! و اصلش، زیبایی این کوچه تاریخی، به همین قرابت است! و صدالبته به اینکه با خانمت، مشغول همین تفکرات و همین حرفها باشی، که هنگام بازگشت از کوچه، نرسیده به مدرسه مروی، ناگهان چشمت بیفتد به سیدمسعود خامنهای! و سلامی و علیکی و باز، فرورفتن در اسرار ناب و زلال کوچهای در دل طهران، به نام «مروی» که هم مظهر دین است و هم نماد دنیا! و تو هیچ کجای شهر، فرزندان حضرت آقا را نبینی، الا در همین کوچه! در همین کوچه که هم جلوه مکاسب است و هم تجلی کسب! آری! کوچه مروی، خال طبیعی گوشه لب طهران است!
هاشمی «فرماندهی فتنه» بود
نه جنگ!
حسین قدیانی ۱۸ دی ۱۳۹۶
تخلفشان؛
دستکاری کردن شناسنامه بود!
تعدد مشاغلشان؛
برداشتن همزمان چند بار جنگ!
محل درمانشان؛
بیمارستان صحرایی واقع در همین خاک خودمان!
و ضربان قلبشان
در جماران میزد
نه در کیش
نه در استخر شهبانو
و من ماندهام
با این پرسش حیاتی
نخستین سالگرد هاشمی مهمتر است
یا سیویکمین سالگرد کربلای ۵؟!
هانوفر آلمان
یا شلمچهی ایران؟!
بچههای جنوب
یا مسافران شمال؟!
چند دولت
آمدند و رفتند
آخرش هم آزادراه تهران- شمال را نساختند!
ولی
سهراه شهادت
یکشبه باز شد!
به عشق ولی…
دلم میخواهد
به «سیاست» فحش بدهم
به این بیپدر و مادر لعنتی
و به دروغ بزرگی به نام اصلاحطلبی
و به دروغ بزرگتری به نام اصولگرایی
و به بزرگترین دروغ ممکن؛
«هاشمی فرماندهی جنگ بود»!
هیهات!
فرماندهی جنگ، خمینی بود
بتشکن کبیر
امام پابرهنهها
و الا آن مرحوم
«فرماندهی فتنه» بود!
و سرکردهی ساندویچخوران خیابان انقلاب!
پدر معنوی بابک زنجانی
و بیژن زنگنه
و همسر «بریزید در خیابانها»
این روزها
چپ و راست
دارند از هاشمی میگویند
و من میترسم
باز هم شهدا قیچی شوند
با تیغههای اصلاحطلبی
و اصولگرایی
لعنت بر سیاست
مرگ بر ۳۷ شغلهها
مرگ بر توجیه
«رئیس قبرستان ادب بودن که شغل حساب نمیشود!»
اما بودجه را بلد است تیغ بزند!
و صدای مردم را درآورد!
زین پس
به جای واژهی نامأنوس «عدالت»
بگوییم؛ کشلقمه!
شد فلان میلیارد بودجه!
بخوربخور چپ و راست
در فستفود مصلحت
صدرحمت به عطاویچ
و هنوز هم
دعوا بر سر لحاف ملاست!
و اما در کربلای ۵
چند تکه نان خشک بود ناهار!
و سادهزیستی
واقعیت بود!
و انقلابیگری
حقیقت بود!
و رنگ بادگیرها
آبی بود
درست مثل رنگ آسمان…
هان ای حضرت آقازاده!
کجا را میگردی؟!
وصیتنامهی پدرت در گاوصندوق است!
کنار نامهی سرگشاده!
طبقهی بالای «موشک میخواهیم چه کار»!
«فرماندهی جنگ!»
خخخخخ…
الحق که حق با پدرم بود
آنجا که در وصیتنامهاش نوشت؛
«سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی»!
و شما همه سیاهید…
سیاه و سیاهکار
مرگ بر شما!
درود بر شهدا!
مرگ بر فتنه!
درود بر صداقت!
مرگ بر سیاست!
درود بر شهادت…
وطن امروز ۱۷ دی ۱۳۹۶
دارم تصاویر یومالله ۱۳ دی و یومالله ۱۴ دی را نگاه میکنم و به این فکر میکنم که صرفنظر از دشمن، گویا ما نیز این ملت را آنچنان که باید نشناختهایم! من یکی که فکرش را هم نمیکردم تنها ۴ روز بعد از غائله اخیر، مردم غیور ما در پاسداشت ساحت قانون و امنیت و نظم و آرامش و صدالبته ولایتفقیه، چنین حماسهای بیافرینند؛ آن هم سراسری! این مردمی که آمدند و باز هم دشمن را در فتنهای دیگر ناکام کردند، همان مردمی هستند که بحق، به بسیاری امور اعتراض دارند و گلهمندند اما پای انقلابشان، با همان عزم و انگیزه ایستادهاند که بهمن ۵۷؛ که روزگار جنگ! خوب است همینجا یادی کنیم از کربلای ۴ که چند روز پیش سالگردش بود و از کربلای ۵ که چند روز بعد سالگردش است! شاید این همه فتنه میشود که ما همین سالگردها را فراموش کنیم! و شهدای این ملت را فراموش کنیم و شبهای منور شلمچه را فراموش کنیم و فراموش کنیم که این مردم هنوز هم بر عهد و پیمانشان با شهدای خود هستند! اگر گرانی هست و اگر بیکاری و رکود و فقر و فساد و تبعیض، گناه شهدا چیست؟! گناه پرچم مقدس کشور چیست؟! دشمن میخواهد کمکاریها و کجکاریها را بنویسد پای اصل نظام لیکن مردم، خواه به این رأی داده باشند و خواه به آن، هوشیارند! هوشیار و همیشه در صحنه! هوشیار و همیشه در صحنه و بصیر! بله! جملات، شعاری به نظر میرسد اما در وصف این ملت که ۸۸ یومالله ۹ دی را آفرید و ۹۶ یومالله ۱۳ و ۱۴ دی را، حقا که باید شعار هم سر داد! اینک بر همه ما فرض است که در شأن ایستادگی این ملت، کار کنیم؛ بویژه دولت! واجب است بر آقای روحانی که در جمع کابینه، تصاویر تظاهرات سراسری ۱۳ و ۱۴ دی را به وزرا و معاونان و مشاوران خودشان نشان دهند و از ایشان بپرسند؛ آیا کار و کارنامه شما، در شأن این ملت بوده یا نه؟! در کربلای ۵ شمار کثیری از شهدا، طلبه بودند و دانشجو! الساعه باید روحانی ما و دانشگاهی ما با خود نجوا کند که آیا درس و بحثش در شأن شهدای شلمچه بوده یا نه؟! اینها سئوالات مهمی است! باورم هست ملت در شأن شهدای خود حماسهآفرینی میکند لیکن آن روزنامهنگار که لوگوی خود را با رنگ پرچم تکفیریها ست میکند و به دروغ «صبح بدون تحریم» را تیتر میکند، چه؟! من نویسنده این متن، چه؟! جناب نماینده مجلس، چه؟! آیا رواست که ملت، با وجود کوهی از مشکلات ریز و درشت، همیشه در صحنه بصیرت، حاضر باشد و آنوقت رئیس دولت قبلی و فعلی، مدام در پی سیاسیبازی و طعنه و کنایه و جار و جنجال و قیل و قال بیخود باشند؟! یعنی چه واقعا این همه مخالفخوانی و همصدایی با دشمن؟! فیلم هم اگر داریم بازی میکنیم، چرا همیشه نقش اپوزیسیون را بازی میکنیم؟! دولت، دولت شده که بیفتد در ریل خدمت یا دعوا و مرافعه؟! رئیس دولت قبل هم! قبلتر از او هم! واقعا خوب است کمی حیا کنیم از این مردم عزیز! و کمی از خدا بترسیم! عمده مشکل، در غفلت از همان خدایی است که شیربچههای کربلای ۴ و ۵ هرگز فراموشش نمیکردند! بیاییم برگردیم به خط خدا! و به خط مقدم خداباوران! دردانههایی که از جان خود گذشتند تا ما امروز، قانون و امن و امان و قوای سهگانه و چه و چه داشته باشیم! آقای رئیسجمهور قبلی! «غاصب» آن کسی است که با سخن شلوغ و حرف دروغ، جادهصافکن فتنهگران کف خیابان شود! آقای رئیسجمهور فعلی! ۵ سال از ۸ سال دولتمردی شما گذشت؛ مگر این چند روزه دریابی! میترسم! والله میترسم عمر من و شما بگذرد و دستآخر، شرمنده خون شهدا شویم! و خجل از این ملت شهیدپرور! «ملت شهیدپرور» به کدام سند؟! به سند نگاه نافذ شهید حججی! نه! من شعار نمیدهم! اینها واقعیت است! و اینکه ما مردم خوبی داریم، یک واقعیت است! عین واقعیت است! چه خوب که همپای این ملت، بیاییم جلو! چه خوب که دولت و مجلس ما، در حد و اندازههای شکوه این مردم، کار کنند و الا روز حسابی هم هست! آنروز دیگر مجال نداریم فیلم بازی کنیم! و برویم در جلد اپوزیسیون! دلم بادگیر آسمانی شهدای کربلای ۵ را میخواهد! و پیرمردی که صدای بلندگویش تا عرش بالا میرفت! همان که ماشینش سوخت و دامادش جلوی چشمش پرپر شد لیکن باز هم این ندا را سر میداد: «ماشاءالله حزبالله»!
در مدح ملت مقاوم ایران
وطن امروز ۱۴ دی ۱۳۹۶
«دیدهبان بیبیسی» ضمن بازنشر دلهره قدیمیاش، ما را دوباره یاد اعتراف تاریخیاش در فتنه ۸۸ انداخت که در وصف امثال خود نوشته بود: «ما شکست خوردیم!» سلمنا! من هم معتقدم «ما پیروز شدیم!» آری! ما میتوانستیم در شناخت دوست و دشمن و رعایت اقتضای روزگار، اشتباه کنیم لیکن با مدد از صبر انقلابی و بصر سیاسی، مچ فتنه بزرگ دیگری را خواباندیم!
ما پیروز شدیم؛ عوض دلهره، سرشار از امید و آرامش و ایمان هستیم و ذرهای به حقانیت مسیر میسر خود و درایت رهبر معزز خود شک نکردیم!
ما پیروز شدیم؛ ننگ شکست ابدی بر صورت جریانی ماند که دیروز، لوگوی روزنامه خود را با رنگ پرچم تکفیریها هماهنگ کردند و امروز، پرچم مقدس ایران را آتش زدند!
ما پیروز شدیم؛ کسانی که شعار «نه غزه، نه لبنان» سردادند، مشخص شد ایران را مثل سوریه میخواهند!
ما پیروز شدیم؛ با آنکه با افتخار به حسن روحانی رأی ندادیم و از چیزی هم پشیمان نیستیم اما صدمه به ادارات دولتی را محکوم کردیم، نه توجیه!
ما پیروز شدیم؛ با وجود آنکه یک اصلاحطلب را شهردار تهران میدیدیم لیکن شکستن نردههای خیابان انقلاب را اغتشاش خواندیم، نه رفتار طبیعی!
ما پیروز شدیم؛ نظم و انضباط شهر و امن و امان کشور را همچون مدعیان دروغین اصلاحات در سال ۸۸ قربانی رقابت سیاسی نکردیم!
ما پیروز شدیم؛ صبوری و بصیرت و اخلاق را فدای سیاست نکردیم و البته به بهانه مقابله با آشوبطلبان، ملت را در نبرد با قصور دولت، تنها نگذاشتیم!
ما پیروز شدیم؛ فتنهگران ۸۸ را که هرگز راضی به پیگیری اعتراض خود از مجرای قانون نبودند، اینک چنگزننده به همان ریسمان تواصی قانونمدارانه خود میبینیم: «اعتراض، آری! اغتشاش، نه!»
ما پیروز شدیم؛ نه تقلب را اسم رمز آشوب کردیم؛ نه گرانی و بیکاری و رکود را بهانه ناامنی!
ما پیروز شدیم؛ با وجود آنکه در حوزه اقتصاد و معیشت، دهها نقد به عملکرد و عملنکرد دولت داشتیم اما در دوگانه دولت قانونی و آشوبطلبان، هرگز موضع پوپولیستی نگرفتیم!
ما پیروز شدیم؛ ضمن درک شرایط، محدودیت مقطعی دسترسی به بعضی شبکههای اجتماعی را دال بر وجود خفقان دولتی نخواندیم!
ما پیروز شدیم؛ یقین داشتیم با خاکپاشی هیچ جماعتی به آسمان، چهره منور ماه، مخدوش نمیشود!
ما پیروز شدیم؛ از عمق جان به هویت دینی و غیرت ملی این ملت نستوه، ایمان داشتیم و بخوبی میدانستیم ایرانی آزاده، همچنان که در تظاهرات سراسری کمنظیر و واقعا باشکوه دیروز ۱۳ دی نشان داد، تا آخرین قطره خون، پاسدار ساحت امنیت، قانون، ملیت، دیانت و صدالبته ولایت است.
۱۲ دی ۱۳۹۶
الساعه دارم لذت میبرم از برنامهی خوب #سمت_خدا و سخنان خوبتر استاد #قرائتی که کلی هم گریز زدند به مسائل روز، صریح و البته صحیح. من اگر جای دستاندرکاران صدا و سیما بودم، به جای مستندهای تند نامناسب برای این ایام، همین برنامه را مکرر بازپخش میکردم. لحن لیّن، آرام، متین، منطقی، مردمی، شمرده، پخته و در عین حال انقلابی این معلم قدیمی قرآن، همان چیزی است که بیتعارف در سخنان حضراتی چون علمالهدی و سیداحمد خاتمی کمتر دیده میشود! صدالبته بله! رسانههای مغرض، سخنان این عزیزان را کم و بیش و پس و پیش میکنند اما باورم هست که خود این حضرات هم خیلی دقیق و عمیق سخن نمیگویند! آنی به #حضرت_آقا نگاه کنید! ایشان با آنکه به معنای حرفهای کلمه «خطیب» هستند و تازه «خوشحافظه» هم هستند، لیکن اغلب اوقات، از روی مندرجات کاغذ کوچکی که همراه خود دارند، به ایراد سخن میپردازند! و این یعنی جنگ امروز ما «جنگ جملات» است! و در چنین نبردی، بیش از پیش «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد»! دروغ چرا؟ حتی برای منِ حسین قدیانی هم خیلی وقت است که سخنان بعضی زعمای جناح #اصولگرا اندک جذابیتی ندارد! مخلص کلام؛ من اگر نمیتوانم منظور خوبم را با جملاتی درست برسانم و سخنانم مدام برای جریان انقلابی هزینه درست میکند، همان به که با #سکوت خود #علی را یاری کنم! جناب #علم_الهدی! حضرت #خاتمی! شما با حکم رهبر فرزانه #خطیب شدهاید، بلکه دربارهی مسائل روز، درست و بهروز سخن بگویید؛ شمرده، پخته، دقیق، عمیق و با رعایت همهی جوانب! نه اینکه به محض شروع سخنرانی شما #انتخاب بشکن بزند که آخجون! تیترم جور شد…
به نام خدا
به همان اندازه که برائت از دشمن و دشمندوستان را لازم میدانم، برائت از آن مثلا حزباللهی را هم لازم میدانم که به جای نقد فلان سخن بهمان همسر شهید، بیاخلاقی را به اوج میرساند و سرک در زندگی خصوصی او میکشد! آهای رفیق مثلا انقلابی! هیچ میدانی توصیه به بنا گذاشتن یک زندگی دوباره، اولین، مهمترین و اصلیترین سفارش خمینی و خامنهای به همسران شهدا بوده؟! اینکه حالا با چه کسی و چگونه و با چه فرجامی، چه ربطی به تو دارد؟! چه دخلی به تو دارد؟! واقعا بیحیایی تا کجا؟! فضولی تا کجا؟! بیمهری تا کجا؟! بیانصافی تا کجا؟! و عمومی کردن خصوصیترین بخش زندگی آدمها تا کجا؟! گیرم همسر شهیدی که ازدواج مجدد کرده، دوست دارد هنگام بیان نظرات درست یا نادرستش، خود را همچنان بهعنوان همسر شوی شهیدش معرفی کند! و گیرم تو فرض کردهای عماری و لازمالسخن! حرفش را نقد کن، یا حتی با اقامهی دلیل و برهان، ثابت کن که مواضع او ربطی به دیدگاههای شهید ندارد؛ چه کار داری به معرفی کردن شوی دومش؟! والله اخلاق هم خوب چیزی است! انصاف هم خوب چیزی است! من که بعید میدانم یکی چون تو، سر سوزنی از آموزههای ولایت فقیه آموخته باشد! القصه! با دلی خون و دیدهای بارانی و غصهای ممتد، بروم روزهام را باز کنم و البته بغضم را!
پینوشت: عجیب اینکه جماعت، در پیجهای مذکور، واکنش کاملا منفی ملت به این بیحرمتی زشت را دارند میبینند و باز اما همچنان مرغشان یک پا دارد! خدایا! انقلاب را از شر انقلابینماهای نفهم و بیشعوری که واضحترین تذکرات را نمیفهمند، مباحث را کش میدهند و بیخود و بیجهت، دشمن میتراشند، نجات بده!
دستور پخت سالاد لبنانیطور
ابتدا به اندازهی کافی عصبانی و دلتنگ میشوی! در همین حین، همشیرهی کوچک، ضمن یک تماس تلفنی، شما را افطار دعوت میکند! جوگیر میشوی و قول درست کردن «سالاد لبنانیطور» میدهی! با این قمپز که خودم بلدم! اندکی بعد در گوگل «طرز تهیهی سالاد لبنانی» را سرچ میکنی اما باید به این مهم توجه کنی که نام دقیق سالاد مد نظر «لبنانیطور» است، نه «لبنانی»! متأسفانه متوجه سرعت بسیار کم نت میشوی! زنگ میزنی چیزآنلاین! لحظاتی بعد، با یک خانم محترم همکلام میشوی: «نت که باز داغونه!» با توضیحات ایشان متوجه میشوی اشکال از مخابرات است! تو اما این چیزها سرت نمیشود: «من نمیدونم خانوم محترم! یا باید سرعت نتم رو درست کنی یا بگی سالاد لبنانی چطور درست میشه!» ناظر بر همکاری آنسوی خط، قلم و کاغذ را برمیداری و دستور تهیه را مینویسی! دست آخر، آن خانم، کمافیالسابق این قبیل مراکز، میخواهد که از ۱ تا ۵ به او نمره بدهی! تو اما عدد ۶ را میزنی! و تاریخ مخابرات را به قبل و بعد از این حرکت ژانگولر تقسیم میکنی! چیزی نمیگذرد که با یک برگه در دست، میروی بیرون! بلغور گندم و جعفری تازهی نیمهخرد و گوجه در ابعاد کوچک و خیار در ابعاد چنبر را تهیه میکنی! برمیگردی خانه! بلغور گندم را حکایت برنج، میخیسانی و میجوشانی! نیمساعت! تا سرآمدن این نیمساعت، جعفری را در یک ظرف ترجیحا مسی میریزی! گوجه و خیار را اضافه میکنی! پنیر! روغن زیتون! آبلیمو! فلفل! نمک! نعنا! بلغور را با آب سرد، آبکش میکنی! و به مخلفات آن یکی ظرف اضافه میکنی! خب! آنچه تا الان انجام دادهای، بر اساس مندرجات برگه بوده! که دستور تهیهی سالاد لبنانی بوده! تو اما اولا «لبنانیطور» میخواستی باشد؛ ثانیا همچین بفهمینفهمی با قیافهی سالاد فعلی، صفا نکردهای! پس یکییکی کابینتها را، نیز در یخچال را باز میکنی و دلار و گلپر و آویشن و شوید و سیاهدانه و روغن کنجد و آبغوره و سرکه و سماق و سیر و ذرت و نخود سبز را هم اضافه میکنی به سالاد! و میگذاری در یخچال که تا هنگام رفتن، خنک بماند! دوباره زنگ میزنی چیزآنلاین! کمی بعد، صدای یک مرد میآید: «سلام! چطوری میتونم کمکتون کنم؟!» گوشی را قطع میکنی و چشم میدوزی به برگهی کوچکی که… همشیره زنگ میزند: «کجایی؟!»
اینستاگرام ۱۷ خرداد ۱۳۹۶
سئوالی از علی لاریجانی، خودم و خودت
ضلع اول: امنیت ملت و صدالبته امنیت «خانهی ملت» یعنی مجلس شورای اسلامی در مقام قوهی مقننه و نهاد قانونگذار، آنقدر اهمیت دارد که اگر همهی «سپاهیان عزیز» هم در راه تأمین آن، جرعهنوش بادهی شهادت شوند، میارزد!
ضلع دوم: آری! ضلع دوم! جناب آقای رئیس مجلس! من از شما، یک سئوال دارم: «گیرم اینگونه نبود و تأمین امنیت، وابسته بود به میزان لیاقت! بینی و بینالله، حضرتعالی، بهخصوص ناظر بر رفتار و گفتار ۸ سال اخیرتان که باری به مزاح، از آن تعبیر به «پرسه در مه» کردم، لیاقت این را دارید که برای تأمین امنیت شما و محل کار شما، فقط و فقط یک تار مو، از سر کوچکترین سرباز سپاه، کم شود؟!» اصلاحطلبان مجلس! اصولگرایان مجلس! غیر مجلسیها! دولت! ملت! رئیسجمهور! جمهور! منی که دارم این متن را مینویسم! تویی که داری این متن را میخوانی! آنی خوب است خدا را در نظر بگیریم و از خود بپرسیم: «آیا ما اینقدر ارزش داریم که برای تأمین امنیتمان و حفظ جانمان، تنها و تنها سایهی یک پدر از سر یک دختر کم شود؟!» شما را نمیدانم، من اما اعتراف میکنم اینقدر نمیارزم! پس جناب لاریجانی! جناب روحانی! عالیجنابان! اگر نبود که زمانه، زمانهی تناقضات و تعارضات است، حتم کنید این جان والله ناقابل و بیارزش من و شما بود که باید فدای یک لبخند شهید «محمد بلباسی» میشد! شهیدی که انگ خشونتطلب را شنید و همهی زخمزبانها را چشید، لیکن باز هم رهسپار معرکه شد! و شهید شد! تا چهارمین فرزندش، چندی بعد از شهادت او، چشم به همان دنیای کثیفی بگشاید که جای «شهید» و «جلاد» را عوض میکند!
ضلع سوم: پاسداری از پاسداران چه میشود؟! خوب است حالا که به برکت شهدای سپاه، همچنان در بهارستان، مجلسی برقرار است، قانونی هم در این رابطه وضع شود، بلکه دیگر، روزنامهی وقیح زنجیرهای، لوگوی خود را با رنگ پرچم تکفیریها ست نکند! و فردای شهادت سردار مظلوم ما، تیتر نزند: «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»! و اگر عنصر شیادی ادعا کرد شر داعش را با مذاکره میتوان دفع کرد، خود قانون و خود قانونگذار، بخواباند در دهانش! اگر ۱۷ خرداد، خون شهید برای تأمین امنیت قانون جوشید، اینک بر قانونگذار فرض است تصویب قوانینی ناظر بر تأمین امنیت روحی و روانی تأمینکنندگان امنیت!
اینستاگرام ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
الله اکبر از سبط اکبر!
نه! باورم نیست برای «محمد» و «علی» و «فاطمه» روزی شادتر از نیمهی رمضان بوده باشد! پس نثار قدوم امام حسن مجتبی علیهالسلام، فقط صلوات کافی نیست! باید دست زد، شاد بود، خندید؛ آنقدر که فرشتهها بگویند مگر در زمین چه خبر است؟! هااااان! رمضان به نیمه رسیده؛ سالروز میلاد «سبط اکبر» است!
آری! خداوند اگر فقط «فاتح جمل» را آفریده بود، کافی بود برای آنکه پرستیده شود! و کربلا اگر فقط روضهی رضوان «قاسم و عبدالله» را میداشت، کافی بود برای آن که «حسنبنعلی» به «حسینبنعلی» بگوید: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»!
یا کریم اهل بیت! اگر هیچ روزی، چون «روز حسین» نمیشود و اگر هیچ علمداری، چون «علمدار حسین» نمیشود، جز از این رو نیست که خورشید و ماه، امامی و مولایی و رهبری و اسوهای و البته برادری چون شما داشتهاند!
یا امام حسن! از امروز «علی» میشود «ابالحسن» و «فاطمه» میشود «کوثر»! و «مدینه» هم، تازه از امروز میشود «مدینه»! پس سیاهترین سرمهها را برای رسولالله بیاورید! سپیدترین جامهها را! و خوشبوترین عطرها را، که «محمد» میخواهد «حسن» را از مادرش تحویل بگیرد؛ الله اکبر… الله اکبر از جمال و جلال سبط اکبر!
اینستاگرام ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
«خامنهای جدید» یا «خمینی قدیمی»؟!
خوشم میآید از حضرت آقا که چندی است چنان راحت و بیتکلف و ساده و بدون ملاحظه و خمینیوار سخن میگویند که از رئیسجمهور آمریکا تا رئیس پایگاه بسیج محله، همهی فکر و ذکرشان میشود بررسی فلان جمله از بهمان سخنرانی ایشان! القصه! ترامپ دیوانه که نه، اما «برادر منصوری» دیشب بعد نماز، کمی تا قسمتی هاج و واج میگفت: «حالا اگر جماعتی معاند آمد و ذیل حرکتی غلط، امضای «آتش به اختیار» را گذاشت، تکلیف چیست؟» به ایشان گفتم: «تکلیف این است که «آتش به اختیار» روشنگری کنیم!» و ادامه دادم: «برادر منصوری! امام مگر نگفت «نگذارید انقلاب، دست نااهلان و نامحرمان بیفتد»؟ آیا یکی چون من، مستند به این سخن امام، هرگز میروم جلوی در خانهی وزیری نااهل یا وکیلی نامحرم، بلکه ممانعت کنم از رفتن ایشان به سرکار؟! قطعا نه، لیکن آمدیم و من، این کار را کردم! اینجا امام مقصر است یا من؟! آیا به خاطر بلاهت فردای یکی چون من یا سوءاستفادهی دشمن از جملهی امام، حتی بدون بلاهت من، امام این حق را داشتند که از هشدار به این مهمی صرفنظر کنند؟! پس «آتش به اختیار» یعنی جبران خودجوش قصور و تقصیر نهادهای دولتی و بعضا حکومتی در امر خدمت و فرهنگ و سیاست و بصیرت، نه مجوزی برای خودسری، که در جمهوری اسلامی، هیچ کس اندازهی شخص حضرت آقا، بر سر خودسرها نکوبیده! وانگهی! این، هرگز چیز جدیدی نیست! مگر خود من، ولو برای یک متن، با جایی هماهنگ میکنم؟! قطعا نه! لذا «آتش به اختیار» نه امری تازه، که توجه به دعوتی قدیمی و تذکر به سفارشی ریشهدار در دین و تاریخ است مبنی بر آن که احدی حق ندارد خود را عمار بداند اما بیکار بماند! فقط هم بحث دولت نیست! تو به صدا و سیما نقد داری؟! بسمالله! با صدا و سیمای خودت، با رسانهی خودت، با همین اینستای خودت، تبیین حق کن! کاملا هم «آتش به اختیار» اما نه به اختیار نفس، بلکه به اختیار حق!»
هان ای دوستان! از این پس، خامنهای همین است؛ خمینیوارتر از همیشه! و به پشتوانهی ملت، هر کاری لازم باشد میکند! اینک «هواپیمای خامنهای» به سلامت بر زمین نشسته! این اما بیش از آنکه نشانهای از بروز یک «خامنهای جدید» باشد، حاکی از حضور همان «خمینی قدیمی» است! پس «آتش به اختیار» تقویمتان را اصلاح کنید! امروز، نه «۲۱ خرداد ۹۶» که «۱۲ بهمن ۵۷» است! به این معنی که هیچ کدام از ما، هیچ میز کاری نداریم اما صدها کار نکرده داریم که اتفاقا هیچکدام را پشت میز نمیتوان انجام داد!
اینستاگرام ۲۰ خرداد ۱۳۹۶
«صاد» و «سین» و «جیم»
از میان همهی «سیمین»های سرزمینم، فقط عاشق «دانشور»ی هستم که «سووشون» را آفرید و آن را هم تقدیم کرد به «جلال» زندگیاش! چهها نکشید بعد از کوچ شوهر قلم به دست! مثلا رفته بودند «ویلای اسالم» که بعد از چند روز هواخوری، سالم برگردند خانهیشان در شمیران که «مرگ جلال» کوفت کرد همه چیز را به سیمین! مثلا رفته بودم «امامزاده صالح» دیشبپریشبها، که همهاش سیمین را میدیدم! در آن بقعهی بالایی، مفتخرم به دیدن ۲ تن از مشاهیر! یکی «صیاد شیرازی» و یکی هم همین «سیمین دانشور»! در آن «ارتشی شهید» و «نویسندهی شهیر» اما به اشتراک، صفتی دیدم؛ «اصالت»! و اینکه هر ۲ تنها آمده بودند برادر امامرضا! عجیب، تنها آمده بودند برادر امامرضا! سرشان فقط در لاک خودشان بود! قصهی هر ۲ خاطره را گمانم نوشتهام! صیاد را مطمئنترم! سیمین البته خیلی هم تنها نبود! عصایی به دست داشت چوبی و خوشتراش! راه که میرفت، قواعد قدمزدن با عصا را رعایت میکرد! تازه، با آن سن و سال! خواستنی بود! میشد مؤقرترین مردان شهر را در شمار خواستگارانش فرض کنی! القصه! نگاهکردن به «سیمین ادبیات ایران» یکنظر حیشترش، منوط به اذن جلال! راضی بود! مگر من که بودم، جز مخاطب اندرونیترین اتاق خانهی «مدیر مدرسه»ای که بعدها شد «خسی در میقات»؟! خسی! و نه حتی کسی! ببینم؛ شما تا به حال، راهرفتن یک رمان را دیدهاید؟! من دیدهام! آری! من راهرفتن «سووشون» را دیدهام، آنهم در صحن و سرای باصفای امامزادهی تجریش! غمی بود سنگین که سنگین هم قدم برمیداشت! و سنگین هم عصا برمیداشت! نویسندهی محبوب را بهخصوص اگر «محبوبه» بهمعنای مؤنث باشد، همان به سرزده ببینی! بیهیچ قراری! اینجوری میتوانی یک گوشه بیایستی و با اذن «جلال» زل بزنی به عظمت یک رمان متحرک، زنده، پویا و بیپایان! حلال حلال! که بود سیمین؟! تنها نویسندهای که اگر ادعا میکرد سیاسی نیست، میپذیرفتم، چرا که واقعا هم سیاسی نبود! که بود سیمین؟! تنها نویسندهای که اگر ادعا میکرد وابسته نیست، میپذیرفتم، چرا که واقعا هم وابسته نبود! به هیچ کجا! سر همین، یک بار هم نشد به خواستگاران وراج آنسوی آب، جواب «بله» بدهد! و خودش را دلهی BBC کند! هر که بود و هر چه بود، خودش بود! دلش هم اگر میگرفت، میآمد و مینشست کنج دنجی از «ضریح صالح» تا اندکی با «دانای کل» به نجوا بگذراند؛ «عجله کن عزیزم! من خیلی پیر شدهام»!
برای «صیاد شهید» و «سیمین شهیر» و «جلال شفیق» صلواتی بلند بفرست رفیق!
اینستاگرام ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
«خامنهای جدید» یا خمینی قدیمی» عالی بود!
سالادتونم که دیگه هیچی! 🙂
قدیانی!
تو خودجوش رفتی نیویورک؟
نه عزیزم، نفس امارهجوش رفتی!
سلام قدیانی!
سلام…
سلام و خدا قوت
«خامنهای جدید» یا «خمینی قدیمی»؟!
احسنت! عالی گفتید!
سلام