وطن امروز ۲۳ خرداد ۱۳۹۶
در جمهوری اسلامی، مردم همیشه در صحنه، هرگز اینگونه نبودند و نیستند که بیرون گود بنشینند و مدام، این و آن را نقد کنند! نقد اگر بوده، کار جهادی مخلصانه بیاذن و دستور هم بوده. چه در عرصه فرهنگ، چه در عرصه سیاست و چه در عرصه خدمت، بهموازات همه نقدها، همواره شاهد تلاشهای خودجوش نیز بودهایم. این مهم، در مقاطع مختلف انقلاب بوده و باز هم خواهد بود. اینکه ما مدعی هستیم «مردم، خودشان را صاحبان اصلی انقلاب میدانند» عمدتا ناظر بر همین کارهای درونزا و خدمات خالصانه بیحقوق و مزایاست، نه صرف حضور در یومالله ۲۲ بهمن یا یومالله انتخابات! اساسا وجه ممیزه انقلاب اسلامی با سایر انقلابها و جمهوری اسلامی با سایر نظامها، در همین روحیه جهادی و البته حفظ و تثبیت و امتداد آن است! آن گروه دانشجویی جهادی که از شهرهای بزرگ، بلند میشود میرود روستای لب مرز و به قدر وسع خود، خدماتی عمرانی یا فرهنگی ارائه میدهد، قبل از دیدار اخیر دانشجویی حضرت آقا هم «آتش به اختیار» بوده! پس اشتباه محض آنجاست که فکر کنیم فرمان جدیدی صادر شده! نخیر! فقط و فقط تأکید مجدد شده بر همان فرامین قبلی که همچنان باید وسط صحنه بود! و بلکه بیشتر از قبل، چرا که قصورها و تقصیرها متأسفانه بیشتر شده! در مواجهه با مشکلات، نسخه بعضیها صرفا نقد است و نسخه بعضیها صرفا انفعال اما «اینجا جمهوری اسلامی است» و مردم پای کار دارد! همان مردمی که وجود «کمیته امداد» را نفیکننده «مؤسسه خیریه» خود نمیدانند! همان مردمی که وجود «صدا و سیما» را نفیکننده بصیرتافزایی و شبههزدایی خود در صفحات مجازی نمیدانند! و همان مردمی که وجود «ارتش و سپاه» را نفیکننده «بسیج» نمیدانند! اگر دشمن بعثی قرار است ۸ سال تمام، به پشتوانه همین آمریکای خبیث و همین شیوخ مرتجع منطقه، دردسر برای ما درست کند، مردم همیشه در صحنه ما، آن مردمی نیستند که صحنه را خالی کنند! «آتش به اختیار» یعنی حضور مرجع تقلیدی کهنسال در جبهه! یعنی حضور پیرزنی در جبهه، با بافتنیهایش! یعنی حضور دخترکی خردسال در جبهه، با قلکش! یعنی این همه دانشجوی شهید! این همه طلبه شهید! این همه کارگر شهید! دقت شود! «آتش به اختیار» آنجا که در «مکتب اسلام» قرار میگیرد و از لسان «ولیفقیه» صادر میشود، «آتش به اختیار حق» است، نه «اختیار نفس»! از قضا، نفس عافیتطلب، همواره گلستان بیخیالی را بر آتش کار و خدمت و تلاش، برتری میدهد لیکن جوان دانشجویی که ایام فراغت را کنار نهر خین حاشیه خرمشهر به کمک به مردم ولینعمت اختصاص میدهد، در درجه اول، بر نفس خود مهار زده و آنگه، آتش به اختیار، روانه وادی خدمترسانی شده! بگذار صریحتر سخن بگویم! خمینی و خامنهای وقتی راحتتر و سادهتر سخن میگفتند و میگویند، آحاد مردم، اصل سخن را میگرفتند و هنوز هم میگیرند! آحاد مردم، بسی فرق دارند با فلان فعال مریض مجازی، که از هر سخنی، بدترین برداشت ممکن را میکند! آنی فرض کنید امام راحل عظیمالشأن، در این عصر و در این روزگار، میفرمودند «نگذارید انقلاب، دست نااهلان و نامحرمان بیفتد»! واکنش جماعت دلآلوده، کاملا قابل پیشبینی بود! جملهای دارند امام بزرگوار ما، مبنی بر آنکه اگر مردم دیدند نمایندگان دارند تخطی از اسلام میکنند، بروند مجلس و بریزند بیرون آنها را! مردم عزیز و بصیر ما اما معنای اصلی این سخن را هم حتی دشمنپسند و وحدتشکن و ضد قانون، تفسیر نکردند و «باطن کلام» را و «منظور سخن» را گرفتند، لیکن فرض کنید جمله مذکور امروز بیان میشد! آیا استبعادی داشت که این جماعت همیشه فراری از قانون، بخواهند به خمینی همیشه دعوتکننده به قانون، یاد بدهند که مجلس در رأس امور است؟! و میزان رأی ملت است؟! یعنی همان جملات خمینی! طرفه حکایت اینجاست که ما امروز با جماعتی قلیلالعده اما علیلالعقل طرفیم که هم کجفهم تشریف دارند و هم استادند در زدن خود به نفهمی! حرف از «قانون» بزنی، برداشت به «تصلب» میکنند! حرف از «نقد» بزنی، برداشت به «تخریب دولت» میکنند! حرف از «مقاومت» بزنی، برداشت به «تضعیف ملیگرایی» میکنند! و حرف از «مدافعان حریم امنیت کشور» بزنی، برداشت به «مدافعان اسد» میکنند! با این حساب، فرض است بر من و ما که از عقل پارهسنگ برداشته، توقعات بیجا نداشته باشیم که مثلا درست و دقیق، منظور «آتش به اختیار» را بفهمند! من البته بگویم که حتی این جماعت هم خواسته یا ناخواسته، آتش به اختیارند اما به فرمان و به اختیار دشمن بیرونی! یکی هست هنگام آتش به اختیاری، اسیر نفس و اسیر خواست دشمن میشود و از شلیک هیچ فتنهای و دروغی و دغلی به انتخاباتی با ۴۰ میلیون رأی دریغ نمیکند و یکی هم سوار قطار میشود و در معیت دوستان دانشجوی خود، میرود جنوب تا با کمترین پول ممکن در حد هیچ و با کمترین امکانات ممکن در حد هیچ، مدرسه نیمهساز روستایی را تمام کند! در مورد دوم، آتش به اختیاری، باری از دوش مردم و دولت و نظام برمیدارد و در مورد اول، بار فتنه را تحمیل میکند به گرده همین نظام و همین دولت و همین مردم! ناظر بر شرایط، باورم هست تأکید بر مقوله «کار غیر از سازوکار اداری» یا همان «آتش به اختیار» نمیشد صورت نگیرد! لازم بود این تأکید! لازم بود که بیش از پیش بدانیم شرط تحقق کار، نه داشتن میز و صندلی و اداره، بلکه داشتن اراده است! اداره باشد و اراده نه، کاری جز کاغذبازی پیش نمیرود اما اراده اگر باشد، در اداره هم نباشی و میز و صندلی هم نداشته باشی، باز کار و خدمت ممکن است! بگذریم که اصلا و اساسا برای انجام بسیاری از کارها، همان به که «ایستاده» باشی! و خاصیت پست و صندلی، دعوت آدمی به «نشستن» است! نبود پول، فقدان امکانات، عدم حمایت دولت و کمتوجهی این و آن، هیچ کدام بهانه انفعال نمیشود! باید روحیه کار انقلابی داشت! باید اینطور فکر کرد که امروز «۱۲ بهمن ۵۷» است و کار زیاد و صندلی هیچ! آن روز، چه کسی به کجا منصوب بود، که اتفاقا آن همه هم کار پیش رفت؟! پس کار، اراده میخواهد، نه اداره! و من، فرمان «آتش به اختیار» را اولبار، از خمینی شنیدم در همه آن روزها و در همه آن سخنان که با وجود دولت، مخاطب را ملت قرار میداد! و از ملت میخواست! و از ملت، تنبلی و سستی را قبول نمیکرد! معالاسف دولت محترم فعلی، اهمیت تقاضای کار جهادی از ملت را صدچندان کرده! در هر حوزهای، به شکل خودجوش باید از بارها و از کارها کم کرد اما «خودجوش» یک مقوله است و «خودسر» مقولهای دیگر! در جمهوری اسلامی، هیچ بزرگواری، اندازه امام و حضرت آقا بر کار خودجوش تأکید نکردهاند و هیچ بزرگواری اندازه این دو بزرگ، به نفی خودسری نپرداختهاند! بنابراین «آتش به اختیار» تنها و تنها مجوزی البته مسبوق به سابقه برای خدمت بیشتر و گستردهتر و ملیتر و کمخرجتر است، نه خروج از مناط انضباط! از همه بیشتر، آن کسی رهرو راه عمار است، که بیشتر از همه کار کند! و «کار» هم الحمدلله یک مفهوم انتزاعی نیست که در راه تحقق آن، نتوان آتش به اختیار عمل کرد! تو میبینی امام را دارند تحریف میکنند؛ آتش به اختیار، روشنگری کن! این مهم، نه مجوز وزارت ارشاد را میخواهد، نه حکم از صدا و سیما! بردار و حقایق امام را تبیین کن! روزنامه نداری؛ صفحه مجازی تأسیس کن! تو میبینی مردم فلان محله، بهمان مشکل را دارند و راه حلی هم بدون کمک از دولت یا شهرداری، به ذهنت میرسد؛ بسمالله! در نهایت، لازم است اشاره به یک نکته! صرفنظر از جماعت قلیل و عمدتا مجازیباز که از فرط بلاهت، وحدت و اتحاد و با هم بودن را تنها برای ۲ ساعت میخواهند و قبل و بعد این ۲ ساعت، اندک احترامی برای مدافعان مظلوم حریم امنیت کشور قائل نیستند، دیدیم و خواندیم و شنیدیم که این روزهای اخیر، حتی نکتهبینان جناح مقابل و عاقلترهایشان، صحه کامل گذاشتند بر مقوله «آتش به اختیاری» و ضمن نقد رویه دور از عقل و انصاف مجازیبازها، تصریح کردند که واقعا اگر میخواهیم از بار مشکلات کم شود، ضمن دانستن قدر، ارزش و البته معنی و مفهوم پیام رهبر، همه باید به میدان کار بیاییم و بهانهها را وانهیم! دوستان! عزیزان! مخالفان! موافقان! معاندان! مجازیان! خیلی سخت نیست فهم این امر ساده که «حضرت آقا»ی ما یا همان عزیز فرزانه که رسانه دشمن «آیتالله خامنهای» میخواندش، ناظر بر وجود مشکلات، کمافیالسابق، مردم را دعوت مجدد به میدان کار و تلاش کرده! هر که دلش برای ایران میسوزد، آستین همت بالا بزند و هر که نه، پرده بردارد از میزان فهم و شعور خود! قدر مسلم، همان خمینی که معتقد بود «خرمشهر را خدا آزاد کرد» همان خمینی است که میگفت «من از این چهرههای نورانی و بشاش شما رزمندگان، حسرت میبرم! من وقتی با این چهرهها مواجه میشوم، احساس حقارت میکنم!» بله! زمان امام، توئیتر نبود و الا مجازیبازان، کم بر پیر جماران خرده نمیگرفتند که فقط خدا؟! پس رزمندگان چی؟! یا خدا! روح خدا فرمان فتح مجلس را صادر کرد! وقتی مردم خودشان عقل دارند و خودشان منظور ولیامر را بهتر از همه میفهمند، کجایند شکلکهای اینستاگرام که کمی بخندیم به این مجازیان بیخرد؟! اماما! ما بعد از تو، تلگرام را هم دیدیم اما بدین کودنی، جماعتی را هرگز! به خلف شایسته تو که عمری را به نفی خودسری گذرانده، میخواهند آموزش بدیهیات بدهند! نه عجب حضرت روحالله، که عقلشان اندازه زمان فراخوان وحدتشان است! ۲ ساعت، هر چند سال یک بار!
به نام خدا
به همان اندازه که برائت از دشمن و دشمندوستان را لازم میدانم، برائت از آن مثلا حزباللهی را هم لازم میدانم که به جای نقد فلان سخن بهمان همسر شهید، بیاخلاقی را به اوج میرساند و سرک در زندگی خصوصی او میکشد! آهای رفیق مثلا انقلابی! هیچ میدانی توصیه به بنا گذاشتن یک زندگی دوباره، اولین، مهمترین و اصلیترین سفارش خمینی و خامنهای به همسران شهدا بوده؟! اینکه حالا با چه کسی و چگونه و با چه فرجامی، چه ربطی به تو دارد؟! چه دخلی به تو دارد؟! واقعا بیحیایی تا کجا؟! فضولی تا کجا؟! بیمهری تا کجا؟! بیانصافی تا کجا؟! و عمومی کردن خصوصیترین بخش زندگی آدمها تا کجا؟! گیرم همسر شهیدی که ازدواج مجدد کرده، دوست دارد هنگام بیان نظرات درست یا نادرستش، خود را همچنان بهعنوان همسر شوی شهیدش معرفی کند! و گیرم تو فرض کردهای عماری و لازمالسخن! حرفش را نقد کن، یا حتی با اقامهی دلیل و برهان، ثابت کن که مواضع او ربطی به دیدگاههای شهید ندارد؛ چه کار داری به معرفی کردن شوی دومش؟! والله اخلاق هم خوب چیزی است! انصاف هم خوب چیزی است! من که بعید میدانم یکی چون تو، سر سوزنی از آموزههای ولایت فقیه آموخته باشد! القصه! با دلی خون و دیدهای بارانی و غصهای ممتد، بروم روزهام را باز کنم و البته بغضم را!
پینوشت: عجیب اینکه جماعت، در پیجهای مذکور، واکنش کاملا منفی ملت به این بیحرمتی زشت را دارند میبینند و باز اما همچنان مرغشان یک پا دارد! خدایا! انقلاب را از شر انقلابینماهای نفهم و بیشعوری که واضحترین تذکرات را نمیفهمند، مباحث را کش میدهند و بیخود و بیجهت، دشمن میتراشند، نجات بده!
دستور پخت سالاد لبنانیطور
ابتدا به اندازهی کافی عصبانی و دلتنگ میشوی! در همین حین، همشیرهی کوچک، ضمن یک تماس تلفنی، شما را افطار دعوت میکند! جوگیر میشوی و قول درست کردن «سالاد لبنانیطور» میدهی! با این قمپز که خودم بلدم! اندکی بعد در گوگل «طرز تهیهی سالاد لبنانی» را سرچ میکنی اما باید به این مهم توجه کنی که نام دقیق سالاد مد نظر «لبنانیطور» است، نه «لبنانی»! متأسفانه متوجه سرعت بسیار کم نت میشوی! زنگ میزنی چیزآنلاین! لحظاتی بعد، با یک خانم محترم همکلام میشوی: «نت که باز داغونه!» با توضیحات ایشان متوجه میشوی اشکال از مخابرات است! تو اما این چیزها سرت نمیشود: «من نمیدونم خانوم محترم! یا باید سرعت نتم رو درست کنی یا بگی سالاد لبنانی چطور درست میشه!» ناظر بر همکاری آنسوی خط، قلم و کاغذ را برمیداری و دستور تهیه را مینویسی! دست آخر، آن خانم، کمافیالسابق این قبیل مراکز، میخواهد که از ۱ تا ۵ به او نمره بدهی! تو اما عدد ۶ را میزنی! و تاریخ مخابرات را به قبل و بعد از این حرکت ژانگولر تقسیم میکنی! چیزی نمیگذرد که با یک برگه در دست، میروی بیرون! بلغور گندم و جعفری تازهی نیمهخرد و گوجه در ابعاد کوچک و خیار در ابعاد چنبر را تهیه میکنی! برمیگردی خانه! بلغور گندم را حکایت برنج، میخیسانی و میجوشانی! نیمساعت! تا سرآمدن این نیمساعت، جعفری را در یک ظرف ترجیحا مسی میریزی! گوجه و خیار را اضافه میکنی! پنیر! روغن زیتون! آبلیمو! فلفل! نمک! نعنا! بلغور را با آب سرد، آبکش میکنی! و به مخلفات آن یکی ظرف اضافه میکنی! خب! آنچه تا الان انجام دادهای، بر اساس مندرجات برگه بوده! که دستور تهیهی سالاد لبنانی بوده! تو اما اولا «لبنانیطور» میخواستی باشد؛ ثانیا همچین بفهمینفهمی با قیافهی سالاد فعلی، صفا نکردهای! پس یکییکی کابینتها را، نیز در یخچال را باز میکنی و دلار و گلپر و آویشن و شوید و سیاهدانه و روغن کنجد و آبغوره و سرکه و سماق و سیر و ذرت و نخود سبز را هم اضافه میکنی به سالاد! و میگذاری در یخچال که تا هنگام رفتن، خنک بماند! دوباره زنگ میزنی چیزآنلاین! کمی بعد، صدای یک مرد میآید: «سلام! چطوری میتونم کمکتون کنم؟!» گوشی را قطع میکنی و چشم میدوزی به برگهی کوچکی که… همشیره زنگ میزند: «کجایی؟!»
اینستاگرام ۱۷ خرداد ۱۳۹۶
سئوالی از علی لاریجانی، خودم و خودت
ضلع اول: امنیت ملت و صدالبته امنیت «خانهی ملت» یعنی مجلس شورای اسلامی در مقام قوهی مقننه و نهاد قانونگذار، آنقدر اهمیت دارد که اگر همهی «سپاهیان عزیز» هم در راه تأمین آن، جرعهنوش بادهی شهادت شوند، میارزد!
ضلع دوم: آری! ضلع دوم! جناب آقای رئیس مجلس! من از شما، یک سئوال دارم: «گیرم اینگونه نبود و تأمین امنیت، وابسته بود به میزان لیاقت! بینی و بینالله، حضرتعالی، بهخصوص ناظر بر رفتار و گفتار ۸ سال اخیرتان که باری به مزاح، از آن تعبیر به «پرسه در مه» کردم، لیاقت این را دارید که برای تأمین امنیت شما و محل کار شما، فقط و فقط یک تار مو، از سر کوچکترین سرباز سپاه، کم شود؟!» اصلاحطلبان مجلس! اصولگرایان مجلس! غیر مجلسیها! دولت! ملت! رئیسجمهور! جمهور! منی که دارم این متن را مینویسم! تویی که داری این متن را میخوانی! آنی خوب است خدا را در نظر بگیریم و از خود بپرسیم: «آیا ما اینقدر ارزش داریم که برای تأمین امنیتمان و حفظ جانمان، تنها و تنها سایهی یک پدر از سر یک دختر کم شود؟!» شما را نمیدانم، من اما اعتراف میکنم اینقدر نمیارزم! پس جناب لاریجانی! جناب روحانی! عالیجنابان! اگر نبود که زمانه، زمانهی تناقضات و تعارضات است، حتم کنید این جان والله ناقابل و بیارزش من و شما بود که باید فدای یک لبخند شهید «محمد بلباسی» میشد! شهیدی که انگ خشونتطلب را شنید و همهی زخمزبانها را چشید، لیکن باز هم رهسپار معرکه شد! و شهید شد! تا چهارمین فرزندش، چندی بعد از شهادت او، چشم به همان دنیای کثیفی بگشاید که جای «شهید» و «جلاد» را عوض میکند!
ضلع سوم: پاسداری از پاسداران چه میشود؟! خوب است حالا که به برکت شهدای سپاه، همچنان در بهارستان، مجلسی برقرار است، قانونی هم در این رابطه وضع شود، بلکه دیگر، روزنامهی وقیح زنجیرهای، لوگوی خود را با رنگ پرچم تکفیریها ست نکند! و فردای شهادت سردار مظلوم ما، تیتر نزند: «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»! و اگر عنصر شیادی ادعا کرد شر داعش را با مذاکره میتوان دفع کرد، خود قانون و خود قانونگذار، بخواباند در دهانش! اگر ۱۷ خرداد، خون شهید برای تأمین امنیت قانون جوشید، اینک بر قانونگذار فرض است تصویب قوانینی ناظر بر تأمین امنیت روحی و روانی تأمینکنندگان امنیت!
اینستاگرام ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
الله اکبر از سبط اکبر!
نه! باورم نیست برای «محمد» و «علی» و «فاطمه» روزی شادتر از نیمهی رمضان بوده باشد! پس نثار قدوم امام حسن مجتبی علیهالسلام، فقط صلوات کافی نیست! باید دست زد، شاد بود، خندید؛ آنقدر که فرشتهها بگویند مگر در زمین چه خبر است؟! هااااان! رمضان به نیمه رسیده؛ سالروز میلاد «سبط اکبر» است!
آری! خداوند اگر فقط «فاتح جمل» را آفریده بود، کافی بود برای آنکه پرستیده شود! و کربلا اگر فقط روضهی رضوان «قاسم و عبدالله» را میداشت، کافی بود برای آن که «حسنبنعلی» به «حسینبنعلی» بگوید: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»!
یا کریم اهل بیت! اگر هیچ روزی، چون «روز حسین» نمیشود و اگر هیچ علمداری، چون «علمدار حسین» نمیشود، جز از این رو نیست که خورشید و ماه، امامی و مولایی و رهبری و اسوهای و البته برادری چون شما داشتهاند!
یا امام حسن! از امروز «علی» میشود «ابالحسن» و «فاطمه» میشود «کوثر»! و «مدینه» هم، تازه از امروز میشود «مدینه»! پس سیاهترین سرمهها را برای رسولالله بیاورید! سپیدترین جامهها را! و خوشبوترین عطرها را، که «محمد» میخواهد «حسن» را از مادرش تحویل بگیرد؛ الله اکبر… الله اکبر از جمال و جلال سبط اکبر!
اینستاگرام ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
«خامنهای جدید» یا «خمینی قدیمی»؟!
خوشم میآید از حضرت آقا که چندی است چنان راحت و بیتکلف و ساده و بدون ملاحظه و خمینیوار سخن میگویند که از رئیسجمهور آمریکا تا رئیس پایگاه بسیج محله، همهی فکر و ذکرشان میشود بررسی فلان جمله از بهمان سخنرانی ایشان! القصه! ترامپ دیوانه که نه، اما «برادر منصوری» دیشب بعد نماز، کمی تا قسمتی هاج و واج میگفت: «حالا اگر جماعتی معاند آمد و ذیل حرکتی غلط، امضای «آتش به اختیار» را گذاشت، تکلیف چیست؟» به ایشان گفتم: «تکلیف این است که «آتش به اختیار» روشنگری کنیم!» و ادامه دادم: «برادر منصوری! امام مگر نگفت «نگذارید انقلاب، دست نااهلان و نامحرمان بیفتد»؟ آیا یکی چون من، مستند به این سخن امام، هرگز میروم جلوی در خانهی وزیری نااهل یا وکیلی نامحرم، بلکه ممانعت کنم از رفتن ایشان به سرکار؟! قطعا نه، لیکن آمدیم و من، این کار را کردم! اینجا امام مقصر است یا من؟! آیا به خاطر بلاهت فردای یکی چون من یا سوءاستفادهی دشمن از جملهی امام، حتی بدون بلاهت من، امام این حق را داشتند که از هشدار به این مهمی صرفنظر کنند؟! پس «آتش به اختیار» یعنی جبران خودجوش قصور و تقصیر نهادهای دولتی و بعضا حکومتی در امر خدمت و فرهنگ و سیاست و بصیرت، نه مجوزی برای خودسری، که در جمهوری اسلامی، هیچ کس اندازهی شخص حضرت آقا، بر سر خودسرها نکوبیده! وانگهی! این، هرگز چیز جدیدی نیست! مگر خود من، ولو برای یک متن، با جایی هماهنگ میکنم؟! قطعا نه! لذا «آتش به اختیار» نه امری تازه، که توجه به دعوتی قدیمی و تذکر به سفارشی ریشهدار در دین و تاریخ است مبنی بر آن که احدی حق ندارد خود را عمار بداند اما بیکار بماند! فقط هم بحث دولت نیست! تو به صدا و سیما نقد داری؟! بسمالله! با صدا و سیمای خودت، با رسانهی خودت، با همین اینستای خودت، تبیین حق کن! کاملا هم «آتش به اختیار» اما نه به اختیار نفس، بلکه به اختیار حق!»
هان ای دوستان! از این پس، خامنهای همین است؛ خمینیوارتر از همیشه! و به پشتوانهی ملت، هر کاری لازم باشد میکند! اینک «هواپیمای خامنهای» به سلامت بر زمین نشسته! این اما بیش از آنکه نشانهای از بروز یک «خامنهای جدید» باشد، حاکی از حضور همان «خمینی قدیمی» است! پس «آتش به اختیار» تقویمتان را اصلاح کنید! امروز، نه «۲۱ خرداد ۹۶» که «۱۲ بهمن ۵۷» است! به این معنی که هیچ کدام از ما، هیچ میز کاری نداریم اما صدها کار نکرده داریم که اتفاقا هیچکدام را پشت میز نمیتوان انجام داد!
اینستاگرام ۲۰ خرداد ۱۳۹۶
«صاد» و «سین» و «جیم»
از میان همهی «سیمین»های سرزمینم، فقط عاشق «دانشور»ی هستم که «سووشون» را آفرید و آن را هم تقدیم کرد به «جلال» زندگیاش! چهها نکشید بعد از کوچ شوهر قلم به دست! مثلا رفته بودند «ویلای اسالم» که بعد از چند روز هواخوری، سالم برگردند خانهیشان در شمیران که «مرگ جلال» کوفت کرد همه چیز را به سیمین! مثلا رفته بودم «امامزاده صالح» دیشبپریشبها، که همهاش سیمین را میدیدم! در آن بقعهی بالایی، مفتخرم به دیدن ۲ تن از مشاهیر! یکی «صیاد شیرازی» و یکی هم همین «سیمین دانشور»! در آن «ارتشی شهید» و «نویسندهی شهیر» اما به اشتراک، صفتی دیدم؛ «اصالت»! و اینکه هر ۲ تنها آمده بودند برادر امامرضا! عجیب، تنها آمده بودند برادر امامرضا! سرشان فقط در لاک خودشان بود! قصهی هر ۲ خاطره را گمانم نوشتهام! صیاد را مطمئنترم! سیمین البته خیلی هم تنها نبود! عصایی به دست داشت چوبی و خوشتراش! راه که میرفت، قواعد قدمزدن با عصا را رعایت میکرد! تازه، با آن سن و سال! خواستنی بود! میشد مؤقرترین مردان شهر را در شمار خواستگارانش فرض کنی! القصه! نگاهکردن به «سیمین ادبیات ایران» یکنظر حیشترش، منوط به اذن جلال! راضی بود! مگر من که بودم، جز مخاطب اندرونیترین اتاق خانهی «مدیر مدرسه»ای که بعدها شد «خسی در میقات»؟! خسی! و نه حتی کسی! ببینم؛ شما تا به حال، راهرفتن یک رمان را دیدهاید؟! من دیدهام! آری! من راهرفتن «سووشون» را دیدهام، آنهم در صحن و سرای باصفای امامزادهی تجریش! غمی بود سنگین که سنگین هم قدم برمیداشت! و سنگین هم عصا برمیداشت! نویسندهی محبوب را بهخصوص اگر «محبوبه» بهمعنای مؤنث باشد، همان به سرزده ببینی! بیهیچ قراری! اینجوری میتوانی یک گوشه بیایستی و با اذن «جلال» زل بزنی به عظمت یک رمان متحرک، زنده، پویا و بیپایان! حلال حلال! که بود سیمین؟! تنها نویسندهای که اگر ادعا میکرد سیاسی نیست، میپذیرفتم، چرا که واقعا هم سیاسی نبود! که بود سیمین؟! تنها نویسندهای که اگر ادعا میکرد وابسته نیست، میپذیرفتم، چرا که واقعا هم وابسته نبود! به هیچ کجا! سر همین، یک بار هم نشد به خواستگاران وراج آنسوی آب، جواب «بله» بدهد! و خودش را دلهی BBC کند! هر که بود و هر چه بود، خودش بود! دلش هم اگر میگرفت، میآمد و مینشست کنج دنجی از «ضریح صالح» تا اندکی با «دانای کل» به نجوا بگذراند؛ «عجله کن عزیزم! من خیلی پیر شدهام»!
برای «صیاد شهید» و «سیمین شهیر» و «جلال شفیق» صلواتی بلند بفرست رفیق!
اینستاگرام ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
«خامنهای جدید» یا خمینی قدیمی» عالی بود!
سالادتونم که دیگه هیچی! 🙂
قدیانی!
تو خودجوش رفتی نیویورک؟
نه عزیزم، نفس امارهجوش رفتی!
سلام قدیانی!
سلام…
سلام و خدا قوت
«خامنهای جدید» یا «خمینی قدیمی»؟!
احسنت! عالی گفتید!
سلام