عید، سریع نگذشت!

وطن امروز ۱۴ فروردین ۱۳۹۶

آنچه در ادامه می‌نویسم، اگرچه فقط «زبان حال» است و سندی متقن از این «قیل و قال» وجود ندارد اما نیک اگر بنگریم، کمتر گفت‌وگویی به سندیت و اتقان این مکالمه پیدا می‌شود! می‌گویند روح شخص محتضر، هنگام جان‌دادن یا دمی بعد از آن، در نهایت شوریده‌حالی، خطاب به جناب ملک‌الموت یا اعوان و انصاری که دارند، می‌گوید:

«چرا من؟! چرا الان؟! چرا اینجا؟! من خیلی کار نکرده دارم! خیلی آرزوی محقق‌نشده دارم! و حالا چرا اینقدر ناگهانی؟! کاش قبلش مرا مطلع می‌کردی! کاش تذکری در کار بود! کاش مهلتی مرا بود! کاش یک هشداری می‌دادی که مرگم نزدیک است!»

سلام بر حضرت عزرائیل! و سلام بر همراهان و همکاران ایشان! بشنوید جواب را:

«من بارها و بارها به تو مهلت دادم! و به تو هشدار دادم! اما تو، هیچ توجهی نکردی! و هرگز متنبه نشدی! آن‌روز که جان فلان دوست و بهمان آشنای تو را گرفتم؛ آن‌روز که در حادثه کذا، خود تو را تا دم دروازه مرگ بردم؛ آن‌روز که افرادی را بردم که مرگ را برای ا‌یشان بعید و دور می‌دانستی؛ آری! همه این روزها، مشغول هشدار به تو بودم! به تو، کم فرصت داده نشد اما هیچ فرصتی را و هیچ مهلتی را و هیچ هشداری را و هیچ تذکری را جدی نگرفتی! گویا تا نمی‌مردی، نمی‌خواستی قبول کنی نزدیکی مرگ را! و قریبی این سفر غریب را! اینک وقت مرگ تو فرارسیده! و من مأمور خداوند هستم برای اجابت این امر!»

القصه! «عید امسال چقدر زود تمام شد»، جمله‌ای بود آشنا که این روزهای اخیر، مرتب گفتم! و مرتب شنفتم! خودم اگر می‌گفتم، بلااستثنا دیگران تأیید می‌کردند! و دیگران اگر می‌گفتند، بلااستثنا خودم تأیید می‌کردم! باری اما جواب عزیزی، عجب جوابی بود:

«نخیر! این عید نبود که زود گذشت، بلکه این بخشی از عمر من و شما بود که زود گذشت! الباقی عمر هم به همین سرعت خواهد گذشت! چشم ‌برهم‌زدنی، واقعه عظیم مرگ، عید آدمی را بدل به عزا می‌کند، الا آنکه از دنیا برای آخرت، توشه فرستاده باشی! الا آنکه به قول «حافظ» از هر چه رنگ تعلق می‌پذیرد، آزاد باشی! گفت: «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»! با این‌ همه، حتی این آزاد بودن هم، مرگ را از تو دور نمی‌کند، بلکه سختی مرگ را برای تو کم می‌کند! خوب اگر باشی و خدایی اگر زندگی کرده باشی، طبق احادیث، مرگ برای تو می‌شود حکایت بوییدن یک گل! و فقط در این ‌صورت است که سر رسیدن مرگ، تو را غافلگیر نمی‌کند! «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی، تا در آغوشش بگیرم تنگ‌تنگ؛ من از او جانی ستانم جاودان، او ز من دلقی ستاند رنگ‌رنگ»! پس سریع گذشتن عمر خودمان را، چه خوب، پای سریع گذشتن ایام ننویسیم! روزهای تعطیل عید نوروز، همانی بوده که قبلا بوده، لیکن این عمر آدمیزاد است که به سرعت برق و باد، در حال گذر است! و این آدمیزاد است که با شتاب، به دم آخر خود و به لحظه مرگ خود نزدیک می‌شود! با این حال، غالبا غافل است! نزدیک شدن مرگ را می‌بیند اما آن را تحلیل می‌کند به سریع گذشتن عید!»

برای اولین متنم در سال جدید، قضاوت با شما که بدسلیقگی کردم یا از قضا، خوش‌سلیقگی! اما از آن دسته که بابت این متن، آن هم در آغاز سال کاری جدید، مرا متهم به بدسلیقگی خواهند کرد، پرسشی طرح کنم: کدامیک از شما، حتم دارید که باز هم عید نوروز را خواهید دید؟! یک نفر و فقط یک نفر، آیا جرئت دارد دست خود را ببرد بالا؟! از من نویسنده بگیر تا شمای خواننده، کدامیک می‌توانیم ضمانت دهیم که ماه رمضان امسال را می‌بینیم؟! نیمه‌شعبان را می‌بینیم؟! سیزدهم همین ماه رجب را می‌بینیم؟! اصلا بگو ساعتی بعد را؟! چه بسیار اعیاد که خواهند آمد و ما اما مسافر مرگ شده‌ایم! چه بسیار شب قدر که خواهد آمد و ما اما هیچ مجالی برای هیچ توبه‌ای از هیچ گناهی نداریم! پس اگر اینگونه است که به یقین همین‌گونه است، بیاییم خوش‌سلیقگی کنیم و به آن فرمایش زیبای انتهای سال گذشته مبنی بر «عبور از سیم‌خاردار نفس» بیشتر عمل کنیم! تا نَفَسی بر این تن، مترتب است، مهار آن هنر است و الا روز مرگ، حضرت عزرائیل، هنرنمایی خود را بلد است! گرفتن جان از آدمیانی که مرگ قریب را غریب می‌پنداشتند! و امر نزدیک را دور! و واقعه زود را دیر! خوشا به سعادت صاحبان سلیقه که بر مبنای روز رفتن و ترس از خدا، زندگی خود را تنظیم می‌کنند! خانه پر پر پرش، سالیان عمر ما، یکی از این چند عدد ۲ رقمی را نشان خواهد داد! میان ۱۰ سال و ۹۹ سال، فقط اندازه چند عید نوروز فاصله است که همه هم مشاهده کردیم و همه هم تأیید کردیم خیلی زود گذشت! و اما نخیر! این عمر ما بود که زود گذشت! پس سلام بر حضرت عزرائیل! فرشته مقرب، مهربان و رئوفی که بی‌هشدار و بی‌تذکر، جان ما را نمی‌گیرد! پیش از فرارسیدن «روز مرگ»، «هشدار نوروز» را کاش دریابیم!

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ... می‌گوید:

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    دقیقا همینه…
    از کجا معلوم امشب بخوابیم و صبح بیدار شیم؟!
    چه دسته نرگس زیبایی…

  2. سمانه می‌گوید:

    عمر که زود گذشت؛ اما عید امسال خیلی هم زود نگذشت‏!‏
    اصلا ۲۰ رو که رد کنی، گذر عمر می‌افته رو دور تند!
    تا چشم به هم بزنی، می‌رسی به عید بعدی و یک سال به اون عدد دو رقمی عمر اضافه می‌شه و یک سال از اون مهلتی که داریم کم می‌شه!
    تعطیلات عید زود نگذشت اما عمر زود می‎گذره!
    من همیشه آخر اسفند می‌گم چقدر زود گذشت؛ انگار همین دیروز بود عید بود!

  3. سمانه می‌گوید:

    می‌گویند وقتی حضرت ملک‌الموت به سراغ حضرت نوح رفتند؛ ایشان زیر آفتاب مشغول کار بودند. وقتی فرشته مرگ را دیدند، گفتند: اجازه بده بروم زیر سایه و بعد جانم را بگیر!
    حضرت ملک‌الموت پذیرفتند و نوح به سایه رفت و نشست. آنگاه حضرت ملک‌الموت گفتند: ای نوح! قبل از اینکه جانت را بگیرم، سؤالی دارم. نوح گفت: بپرس.
    پرسید: تو از همه بیشتر عمر کردی. می‌خواهم بدانم این ۹۵۰ سال، چطور بود؟! و چطور گذشت؟!
    حضرت نوح، لحظه‌ای چشمان خود را بست و گشود. آنگاه گفت: فقط یادم می‌آید که از آفتاب به سایه رفتم!

    عدد عمر، حتی اگر سه رقمی هم بشود؛ حتی اگر پیامبر هم باشی؛ باز هم لحظه آخر که فرا برسد؛ همه‌اش به اندازه چشم بر هم زدنی به نظرت خواهد آمد…

  4. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    می‌گفت:
    آنچه از عمر باقی مانده، کمتر از آن چیزی است که بر شما گذشته…

  5. سیداحمد می‌گوید:

    سلام به همه بیست و ششی‌ها!
    زیر سایه حضرت آقا و در پناه امام زمان، سال خوبی داشته باشید…

  6. سیداحمد می‌گوید:

    شروع خوبی بود.
    امیدوارم درس بگیریم از این تذکر که شامل همه‌مون می‌شه!
    خدایا! لحظه‌ای ما رو به حال خودمون وا مگذار…

  7. shillar_94 می‌گوید:

    جناب قدیانی در نوشتن این متن، اصلا بدسلیقگی نکرده…
    از موضوعی صحبت کرده که هیچگاه رنگ کهنگی نمی‌گیرد…
    متن آقای قدیانی، زندگی دیروز و امروز و فرداست…
    از مرگ نوشتن، جسارتی می‌خواهد که ایشان به این موضوع بارها اشاره کرده است…
    عمرتون بلند و با عزت…

  8. فطرس ملک می‌گوید:

    عالی بود
    تلنگری دوستانه
    ممنون جناب قدیانی

  9. برف و آفتاب می‌گوید:

    و اگر مرگ نبود، زندگی چیزی کم داشت…
    و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت…

  10. صفایی می‌گوید:

    عمر گران می‌گذرد، خواهی نخواهی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.