هان ای «عنصر چهارم»! نکند «پلاسکو» را با «جهنم» اشتباه گرفتی؟!

ما آتش‌فشانی به نام «پلاسکو» نداشتیم!

روزنامه جوان ۵ بهمن ۱۳۹۵

قرار بود گرم‌مان‌ کنی
نه اینکه بسوزانی‌…
و گیرم
قرار بود بسوزانی!
یعنی این سوزاندن، حدی ندارد؟
قهرم با تو ای لجباز قدیمی
که گویا
سر خاموشی نداری…
راستی!
با چه داری بازی می‌کنی؟!
جان آدمی‌زاد؟!
همان که به تو
به چشم پناهگاه
نگاه می‌کرد؟!
و آن‌همه دوستت می‌داشت؟!
لعنت به این‌همه خاطره…
غذایش را می‌داد
تو گرم کنی!
در سیاهی شب
با تو روشن می‌شد
و وقت خطر
شعله‌های تو را به رخ دیو می‌کشید!
آهای «فرشته سرخ»!
حضرت آتش!
دوست قدیمی انسان!
دیرینه‌یار!
زبانه‌بکش…
زبانه‌بکش
تا بیشتر بفهمیم
عشق و نفرت
چقدر به هم نزدیک‌اند…
زبانه‌بکش!
آنقدر زیاد
که موسم خاموشی
شرمنده «آدم» شوی!
شرمنده ما پیامبرزاده‌ها!
و شرمنده شعرا!
آه!
چقدر شعر
در وصف تو سروده‌اند…
و تو
چقدر خوب
رفاقت را ادا کردی
در حق بیت
و مصرع
و غزل
و لسان‌الغیب
که عمری با تو آشتی بود…
با توی دیوانه!
در جای‌جای دیوانش!
اما
هنوز هم
هیچ‌کس برای «حافظ»
و «فردوسی»
و «جمهوری»
و ما «جمهور»
مثل تو نمی‌شود…
و مثل تو نمی‌تواند
جگرمان را کباب کند!
القصه!
دیشب داشتم
«شمع، گل، پروانه» می‌خواندم…
از مثنوی عشق
و آوار کلمات
خبر از
«آتش پنهان» می‌داد!
آتشی که دیده نمی‌شد
اما خب!
خیلی خوب می‌سوزاند…
هان ای «عنصر چهارم»!
نکند «پلاسکو» را
با «جهنم» اشتباه گرفتی؟!
چه خبر است؟!
نکند «پنهان» شدی
چون روی دیدن «بهنام شهید» را نداری؟!
اف بر این دنیا!
و بر معرفت تو…
که اینجا
بیشتر
اهل بهشت را سوزاندی!
آشکار و پنهان!
در خرابه و…
در…
آری!
«در»
و باید هم «فاطمیه» نزدیک باشد…
«مادر مدافعان حرم»
برای «آتش‌نشان جان‌فشان» هم
مادری می‌تواند…
پس بسوزان دل ما را
بیشتر
و هرگز خاموش نشو…
می‌بینی!
دارم تلنگر می‌زنم
به وجدان زرد تو…
یعنی نمی‌خواهی بس کنی؟!
به یقین
قایم با شک
با احساسات دخترکی پراحساس
رسم مروت نیست!
زیر خروارها آوار
آنکه جا گذاشته
«بابا» صدایش می‌کند!
متوجه که هستی؟!
دیدی حق داشتیم
هرگز
«آتش‌پرست» نباشیم؟!
و تنها بسنده کنیم
به دوست‌داشتنت؟!
والله
این رسم دوستی نیست!
ما
هرگز
آتش‌فشانی به نام «پلاسکو» نداشتیم!
استعاره بود
آتشی که به مال‌شان می‌زدند!
چون «فصل حراج» بود…
می‌فهمی!
فصل حراج!
تو عاقبت
یک روز خاموش می‌شوی…
اما
آن‌روز هم
عشق ما
به «شهدای جان‌فشان»
جاودانه است!
«ققنوس»
باز هم تو را جا گذاشت
و سبک‌بال پرید
وقتی که تو
بازی را جدی گرفته بودی!
و بسته بودی چشمانت را…
حالا دیگر
زبانه‌های سیاه و سفید تو
به پر «پرستوی عاشق» نمی‌رسد!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. shillar_94 می‌گوید:

    برای تولید آتش، دو مکانیزم اصلی وجود دارد؛
    التهاب و درخشش
    در پدیده التهاب، تولید نور با کمک حرارت صورت می‌پذیرد. گرما باعث می‌شود که ماده، ابتدا داغ و نورانی شود و سپس نورهای قرمز، زرد و سفید، به ترتیب با افزایش دما ایجاد می‌شوند.
    و در پدیده درخشش، تولید نور با استفاده از منابع انرژی، غیر از حرارت است. گاهی این پدیده را نور سرد می‌گویند، زیرا در دمای اتاق و حتی سردتر از آن هم می‌تواند رخ دهد.

    اما در پلاسکو فرایند آتش چیز دیگری است؛ مردانی با درک کامل مکانیزم آتش، سوختند تا دیگران نسوزند. اکنون ما، در التهابیم و آنها در اوج درخشش…

  2. خان‌باجی می‌گوید:

    که اینجا
    بیشتر
    اهل بهشت را سوزاندی!

    برخی چه مظلومانه از دنیا می‌روند…

  3. منتظر می‌گوید:

    سلام
    آتش…

  4. منتظر می‌گوید:

    آتش و دود چه غوغا می‌کرد
    مادرم فاطمه آوا می‌کرد

  5. فرزند خراسان می‌گوید:

    باز هم یک نگاه متفاوت و زیبا!
    کاش همچین نگاهی تو مردم هم عمومیت داشت…
    شاید این طبیعی باشه که وقتی هیچ کس، هیچ قصور یا تقصیری رو به عهده نمی‌گیره، مردم داغدار، عصبانی بشن، اما آیا این هم طبیعیه که بیشتر این عصبانیت، فقط به یک سمت، جهت پیدا کنه؟!

  6. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ای آتش!
    رفیق بودی و نبودی…
    و این روزها
    باز هم
    غریبگی می‌کنی…
    می‌دانی؟!
    چند روزی است
    هیمه‌هیمه دود برخاسته از شعله‌ی زیر خاکسترت را
    در سناریویی غم‌انگیز
    به تماشا نشسته‌ایم!
    راستی!
    شعله‌هایت را
    به کدامین گناه بشر
    وصله کرده‌ای
    که جان و دل می‌سوزانی…
    پر و پروانه می‌سوزانی…
    تا آن‌جا که در دل سرمای زمستان
    به جای برف
    آتش پارو کنیم!
    فکر آدمی را نکرده‌ای؟!
    در زیر این آوار
    با وجود تو
    شانه‌ی هیچ چهارچوب نصف و نیمه‌ای
    پناه نیست!
    هیچ چهارچوبی!!
    هیچ دری!!!
    امان از تو!
    وقتی در مکتب عشق
    عاشقان را
    به قربا‌نگاه می‌کشانی
    و غافلی که ققنوس
    با وضوی عشق
    پا در وادی آتش می‌گذارد!
    و در میان بازی آتش و روزگار
    با بال‌هایی از جنس نور
    به سوی معشوق می‌شتابد!
    ققنوس هرگز خاموش نمی‌شود
    تا یادآوری کند
    پرواز پرنده در آسمان
    همیشگی است!

  7. خان‌باجی می‌گوید:

    مسئولین و هنرمندان عزیز!
    اگر عکس‌هاتون با لباس و ادوات آتش‌نشانی تموم شد، یواشکی و با همراه داشتن یه چک در حد متعارف، برید و به خانواده‌هاشون سر بزنید!
    با تشکر

  8. فرزند خراسان می‌گوید:

    قاصدک منتظر!
    با اجازه شعر زیباتون رو چند جا باز نشر دادم…

  9. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    ⭕️ قالیباف به محل حادثه ساختمان پلاسکو آمد؛ وسط میدان…
    ⭕️ رفاقتی با قالیباف نداریم، حتی منتقد و بعضا مخالف نظرات سیاسی او نیز هستیم، ولی…

    ⭕️ مثل ابتکار، وسط معرکه به خارج از کشور فرار نکرد!
    ⭕️ مثل آخوندی نگفت؛ همه بیمه بودند!
    ⭕️ مثل زنگنه نگفت؛ بذارید خودش بسوزه تا تموم شه!
    ⭕️ مثل نعمت زاده نگفت؛ باید آتش‌نشان از خارج بیاریم!
    ⭕️ مثل وزیر و برادر رئیس‌جمهور اتو کشیده با ده تا محافظ نیومده!
    ⭕️ مثل روحانی از برج عاج بخشنامه صادر نکرد و نگفت؛ همه چی عالیه، عینک بزنید!
    ⭕️ مثل فلانی، ننشست توئیت بفرستد و لایک بزند و سلفی انتخاباتی بگیرد!
    ⭕️ مثل لاشخورهای سیاسی ننشسته عکس و فیلم مونتاژ کنه، برای رای جمع کردن…

  10. ناشناس 1 می‌گوید:

    جناب خان‌باجی!
    رفتن هنرمندان و مسئولین با چک برای دیدار خانواده آتش‌نشان‌ها، اهانت به آنهاست…

  11. خان‌باجی می‌گوید:

    جناب ناشناس!
    سلام علیکم…
    یا حق

  12. برف و آفتاب می‌گوید:

    آتش‌نشان‌ها، جهنم را هم به بازی گرفتند…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.