آتش‌نشانی به نام «علی»

وطن امروز دوم بهمن ۱۳۹۵

همه را دعوت می‌کند به فرار، اما خود به دل آتش می‌زند… و دل ما را آتش می‌زند! چه دریادلی است آتش‌نشان شهید که برای نجات جان انسان‌ها، خودش قربانی می‌شود، می‌سوزد و زیر آوار می‌ماند… تا جوانمردی زیر آوار نماند، تا وقتی می‌نویسیم «اسطوره»، فقط «افسانه» نباشد؛ «شاهد عینی» داشته باشد! آه! هم‌الان صدای آژیر آمبولانس آمد! آفتاب آمد دلیل آفتاب! فقط دعا می‌کنم این یکی زنده بماند! گمانم دخترکی، چند کوچه آن ورتر انتظار پدر را می‌کشد… همان مرد آشنای روز اول مهر! شغل پدر؟ آتش‌نشان! و نه فقط شغل، بلکه «عشق»! و نیک اگر بنگری، تا «عاشق» نباشی، یارای این را نداری که برای «جمهوری»، دل به آتش بزنی! اسطوره‌های ما همه عاشق بودند! و قصه عشق نیز پایانی جز آتش ندارد! نه! هنوز هم پروانه‌ای عاشق‌تر است که برنمی‌گردد! این را آتش‌نشانی می‌گفت که همکارش، دوستش، رفیقش و برادرش، زیر خروار آواری از آتش، جامانده بود! هدف اگر نجات جان آدمی باشد، زنده‌باد جنون و دیوانگی! زنده‌باد پرنده‌ای که با بال سوخته. پرواز می‌کند! زنده‌باد آتش‌نشانی که عقل عافیت‌طلب محاسبه‌گر را از نفس خود جدا می‌کند تا شجاعت عشق در وجودش خاموش نشود! آمد… دیدیم! عکسش هست! سندش هست! چه فیش حقوقی آشنایی! چیزی در مایه‌های همان دریافتی مدافعان حرم! با حقوق نجومی نمی‌توان مرد میدان شد و قدم در گلستان آتش نهاد! «ذخیره نظام» خودش را در «خیابان جمهوری» نشان داد، آنجا که امانتدار «مال مردم» شد! باورم هست صدای آتش‌نشان دلسوخته تا ابد در گوش تاریخ می‌ماند «علی بیا برگردیم! همه جا داره می‌سوزه! علی اما نیامد! نگران بود! گفت اینها مال مردمه»! و این همان «فرهنگ مدافعان حرم» است! همان نگرانی برای امن و امان مردم! بزرگ‌شدگان مکتب «جمهوری»! شهدای جناح مردم! تقدیم جان، برای آنکه جان مردم به خطر نیفتد! آه! دوباره صدای آژیر آمبولانس! خدا کند هیچ کودکی، محروم از آغوش پدر نباشد! اصطلاحاتی هست که هرچه زودتر باید اصلاح شوند! «امانتدار بزرگ» یعنی آتش‌نشان فداکار و… راستش! «استانبول»، هم دیگر نام برازنده‌ای برای تقاطع جمهوری و فردوسی نیست! در تقاطع امروز و دیروز «نام» باید به نام نامی اسطوره‌های زمان باشد؛ همین شهدای آتش‌نشان! «ساختمان کهنسال» فروریخت لیکن پرچم فداکاری به شهادت شهدای آتش‌نشان، همچنان بلند است! خدایا! از رحمت واسعه خود گلستانی برای این اسوه‌های ایثار فراهم کن! یا الله! رنج، غالب است و گنج اما غایب! و نگاه که می‌کنم هر لحظه را چو الان که دارم این متن را می‌نویسم، «غروب آدینه» می‌بینم! رحمی… رحمی که ما آخرین ابنای آدم، تاب این همه درد را نداریم!

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. قاصدک منتظر می‌گوید:

    به نام خدا

    جوانمرد که باشی..‌.
    غیرت که داشته باشی…
    عاشق که باشی…
    همچون پرندگان سبک‌بال
    آسمان هم برای به پرواز درآوردنت
    دنبال بهانه می‌گردد!
    وقتی خورشید
    به میان گنبد فیروزه‌ای برسد
    چند قدم مانده تا اذان
    بال پروانه‌ای‌ات را
    میان قامت تا شده‌ی ستون‌های آوار‌شده
    می‌یابی
    و به اجابت می‌رسی!
    .
    یوسف گم ز نظر، کاش به کنعان برسد
    بهر آرامش این قلب پریشان برسد

    وا شود بغض گلوگیر شده وقتی که
    قطره دریا شده‌ای باز به باران برسد
    .
    .
    .
    مرز ما عشق است
    هرجا اوست
    آنجا خاک ماست
    سامرا
    غزه
    حلب
    تهران
    چه فرقی می‌کند؟!

  2. shillar_94 می‌گوید:

    اسطوره‌ها
    میان آوارهای پلاسکو
    زخم در حال گسترش
    زمان درجا می‌زند انگار
    امروز همان دیروز ِغمگین
    نبردی با چشمان تر
    و مادران ِآبستن ِ انتظار
    معجزه را منتظرند…

  3. رِی می‌گوید:

    و نیک اگر بنگری، تا عاشق نباشی، یارای این را نداری که برای «جمهوری»، دل به آتش بزنی!

  4. جامونده می‌گوید:

    اسم یکی از شهدای آتش‌نشان، مشابه اسم شما بود:
    محسن قدیانی-ایستگاه ۳

  5. shillar_94 می‌گوید:

    هیچ میدان و پُلی در شهر هم نام تو نیست
    بی‌نشـانی بی‌نشـانی بی‌نشـان آتش‌نشـان…!

    محمود احمدی

  6. برف و آفتاب می‌گوید:

    یکی‌دو ماه قبل بود که برای ضبط تیتراژ یکی از برنامه‌های تلویزیونی، به دنبال لباس آتش‌نشانی بودیم و به خاطر گران‌قیمت بودن، کسی حاضر به امانت دادن آن نمی‌شد.
    بالاخره از طریق یکی از دوستان، آتش‌نشانی به من معرفی شد و در ایستگاه آتش‌نشانی امام حسین علیه‌السلام با او قراری گذاشتم تا چند ساعتی لباسش را به امانت بگیرم.
    حین گپ‌وگفت کوتاهم ناگهان گفت:
    «کسی را سراغ داری بدون تشریفات و دردسر من را بفرستد سوریه؟ دوست دارم مدافع حرم باشم و عاقبت بخیر…».
    الغرض، امروز اولین نفری که به خاطر شدت سوختگی، شهادتش اعلام شد، همون کسی بود که عاشق شهادت بود؛ شهید بهنام میرزاخانی!

    حمید_مرواندى، تهیه کننده برنامه «دوباره گوش کن»
    طنز سیاسی دکتر سلام

  7. رهگذر می‌گوید:

    در این امتحان بذل جان را ببینید
    گل افشانی ارغوان را ببینید

    فرو ریخت دل‌های عشاق، افسوس
    شکست دل و استخوان را ببینید

    ندیدید اگر درد پیدای ما را
    کنون داغ‌های نهان را ببینید

    به جز جامه شعله بر تن نکردند
    دلیران، یلان، عاشقان را ببینید

    شب حمله بر خصم دون را که دیدید
    دوباره شب امتحان را ببینید

    اگر شور غواص‌ها را ندیدید
    شهیدان آتش‌نشان را ببینید

    علیرضا قزوه

  8. جامونده می‌گوید:

    حالا درسته بعضی دولت‌مردامون به دشمن گرا می‌دن، ولی تعجب می‌کنم از نهایت وقاحت این مردک قصاب غاصب احمق که پیام ویدیویی برای ما فرستاده!

  9. رهگذر می‌گوید:

    هر چند این روزها، وجودمان سراسر غصه شده اما دلم نیومد سالروز تولد پدر شهیدتون رو خدمت شما تبریک نگم…
    ولادت: سوم بهمن ۳۲

  10. جامونده می‌گوید:

    آقای ظریف…

  11. ناشناس می‌گوید:

    اخطاردهنده و اخطارگیرنده، هر دو باید محاکمه شوند تا مردم احساس امنیت کنند…
    چرا سالها با جان مالکین و مراجعین ساختمان پلاسکو بازی کردید؟!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    اولا از جمله اخطارگیرنده‌ها، همین مالکین بودند!
    ثانیا اونایی که با جون‌شون بازی شد، نه مالکین و مراجعین «ساختمان کهنسال» بلکه آتش‌فشانان قهرمان بودند!

  12. سیداحمد می‌گوید:

    جامونده!…
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    کامنت خوب «جامونده» به حیث محتوی، چون نیاز شدید به ویرایش داشت، نقطه‌چین شد و لذا جواب شما هم!
    برای بار چندصدهزارم، تمنا می‌کنم از دوستان، به حیث املایی و انشایی هم، صحیح و درست کامنت بگذارند!
    اصلا وقتی برای ویرایش ندارم…

  13. محسن می‌گوید:

    اشک‌مان را درآوردی مؤمن!

  14. سیداحمد می‌گوید:

    😐

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.