چقدر جای «میرزا» خالی است…

وطن امروز ۱۶ آذر ۱۳۹۵

حیف
حیف که دود نمی‌گذارد
و الا می‌خواستم
البرز را
سلامی دوباره کنم…
و حتی
چشم بدوزم
به منتهی‌الیه جنگل
«ای جان جانانم…»!
تو را می‌گویم میرزا کوچک‌خان!
و تو را ای مدرس!
سلام بر کویر!
و بر غدیر!
و بر برکه‌های والفجر هشت!
و بر قایق عاشورا!
و بر امواج اروند!
و بر آنکه نبود
تا ببیند
«شهر آزاد گشته…»!
راستی!
کجایی «ممد»؟!
و چه خوب که نیستی
حاج‌احمد!
اینجا
در قفس تدبیر
نفس هم نمی‌توان کشید!
فقط می‌توان مذاکره کرد!
و از دست‌داده‌ها را
شمرد!
چه ماه‌های «روشن»ی را از دست‌دادیم!
چقدر «مصطفی»!
«آذر»
«دی»
«بهمن»
«اسفند»
این آخری را
اما
باید دود کرد
برای آقایِ…
و آقایِ
بفرما آقایِ…
این‌هم عاقبت «توافق به هر قیمتی»!
و مذاکره با
خود خود خود فرعون!
ایمان بیاورید به «خدای موسی»…
و بمیرید!
پیش از آنکه بمیرانندتان…
آقایِ!
این هم ترجمه خنده‌های جان‌کری!
مشکل ما
آن پیاده‌روی نبود!
اصلا
گرگم به هوا
بازی می‌کردی
با جان!
ما
با «توافق به هر قیمتی» مشکل داشتیم!
با دروغ «صبح بدون تحریم»!
با همین «تمدید»!
دیدید؟!
که شفا را
فقط باید از خدا خواست؟!
که کدخدا
خودش مریض است!
و مرض دارد!
آه!
چقدر این روزها
جای «میرزا» خالی است…
سرش رفت
اما
و این اما
اما مهم‌ترین «اما»ی همه نوشته‌هایم است؛
اما اجازه نداد
سر جنگل، کلاه بگذارند!
آهای آقای عالیجناب!
این «فتح‌الفتوح» شما بود
که نقض شد!
زرشک!
گلابی!
بگو سیب…
کنگره و سنا و کاخ سفید
بنا دارند
با «نامه سرگشاده تحریم»
عکس یادگاری بگیرند!
و گرفتند!
شیطان بزرگ
به روح
اعتقادی ندارد!
من اصلاح کنم
شعر شاعر را
«هزار وعده شیطان، یکی وفا نکند!»
خوب شد نیستی
حاج‌احمد!
و الا باید
بیل دستت می‌گرفتی
می‌رفتی اراک
تا کوهی از سیمان را
از قلب راکتور شهید هسته‌ای
پاک می‌کردی…

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    عکس‌متن‌های جدیدم در اینستاگرام
    یک
    دو

  2. سیداحمد می‌گوید:

    چه ماه‌های «روشن»ی را از دست‌دادیم!
    چقدر «مصطفی»!

    آه و صد فغان…

  3. سیداحمد می‌گوید:

    آهای آقای عالیجناب!
    این «فتح‌الفتوح» شما بود
    که نقض شد!
    زرشک!
    گلابی!

  4. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    و چه خوب که نیستی
    حاج‌احمد!

  5. سمانه می‌گوید:

    بعد از متن «ابوعلی در صحن انقلاب» این پست را دوست داشتم!
    متفاوت بود!
    کوتاه اما پرمحتوا!

  6. قاصدک منتظر می‌گوید:

    حیف
    حیف که دود نمی‌گذارد

    و الا از این واضح‌تر!
    که علف‌های هرز
    کلافه کرده‌اند
    جنگلی را!
    و هسته‌ای را!
    مگر کم دیده‌اند؟!
    درختان این جنگل؛
    سروهای باران‌دیده؛
    در مقابل بادهای سخت
    سر می‌دهند تا برگی از سر جنگل کم نشود!
    و در تنفس تاریخ نبوییده‌اند؟!
    عطر غیرت سرداران باعزتی که نمی‌گذارند
    زردی گندم ری،
    سبزی پاگرفته از سرخی دامنه را به غارت برد!
    .
    چقدر این روزها
    جای «میرزا» خالی است…

    کوچکی بزرگ‌تبار…
    تا با صدای تفنگش عده‌ای را بیدار کند!
    و جای «حاج احمد»
    شیر عرصه‌ی پیکار…
    تا با ضربه‌ی سیلی‌اش، عده‌ای را هشیار کند!

  7. شیدا می‌گوید:

    مادر موسی، چو موسی را به نیل
    در فکند، از گفته رب جلیل

    خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
    گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

    گر فراموشت کند لطف خدای
    چون رهی زین کشتی بی‌ناخدای

    گر نیارد ایزد پاکت بیاد
    آب خاکت را دهد ناگه بباد

    وحی آمد کاین چه فکر باطل است
    رهرو ما اینک اندر منزل است

    پرده شک را برانداز از میان
    تا ببینی سود کردی یا زیان

    ما گرفتیم آنچه را انداختی
    دست حق را دیدی و نشناختی

    در تو، تنها عشق و مهر مادری است
    شیوه ما، عدل و بنده‌پروری است

    نیست بازی کار حق، خود را مباز
    آنچه بردیم از تو، باز آریم باز

    سطح آب از گاهوارش خوشتر است
    دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

    رودها از خود نه طغیان می‌کنند
    آنچه می‌گوییم ما، آن می‌کنند

    ما به دریا حکم طوفان می‌دهیم
    ما به سیل و موج فرمان می‌دهیم

    نسبت نسیان به ذات حق مده
    بار کفر است این، بدوش خود منه

    به که برگردی، بما بسپاری‌اش
    کی تو از ما دوست‌تر می‌داری‌اش

    نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
    خاک و باد و آب، سرگردان ماست

    قطره‌ای کز جویباری می‌رود
    از پی انجام کاری می‌رود

    ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم
    ما بسی بی‌توشه را پرورده‌ایم

    میهمان ماست، هر کس بی‌نواست
    آشنا با ماست، چون بی‌آشناست
    ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
    عیب پوشی‌ها کنیم، ار بد کنند

    سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
    زآتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

    کشتی‌ای زآسیب موجی هولناک
    رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

    تند بادی، کرد سیرش را تباه
    روزگار اهل کشتی شد سیاه

    طاقتی در لنگر و سکان نماند
    قوتی در دست کشتی‌بان نماند

    ناخدایان را کیاست اندکی است
    ناخدای کشتی امکان یکی است

    بندها را تار و پود، از هم گسیخت
    موج از هر جا که راهی یافت ریخت

    هر چه بود از مال و مردم، آب برد
    زآن گروه رفته، طفلی ماند خرد

    طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت
    بحر را چون دامن مادر گرفت

    موجش اول، وهله، چون طومار کرد
    تند باد اندیشه پیکار کرد

    بحر را گفتم دگر طوفان مکن
    این بنای شوق را، ویران مکن

    در میان مستمندان، فرق نیست
    این غریق خرد، بهر غرق نیست

    صخره را گفتم، مکن با او ستیز
    قطره را گفتم، بدان جانب مریز

    امر دادم باد را، کان شیرخوار
    گیرد از دریا، گذارد در کنار

    سنگ را گفتم بزیرش نرم شو
    برف را گفتم، که آب گرم شو

    صبح را گفتم، به رویش خنده کن
    نور را گفتم، دلش را زنده کن

    لاله را گفتم، که نزدیکش بروی
    ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

    خار را گفتم، که خلخالش مکن
    مار را گفتم، که طفلک را مزن

    رنج را گفتم، که صبرش اندک است
    اشک را گفتم، مکاهش کودک است

    گرگ را گفتم، تن خردش مدر
    دزد را گفتم، گلوبندش مبر

    بخت را گفتم، جهانداری‌اش ده
    هوش را گفتم، که هشیاری‌اش ده

    تیرگی‌ها را نمودم روشنی
    ترس‌ها را جمله کردم ایمنی

    ایمنی دیدند و ناایمن شدند
    دوستی کردم، مرا دشمن شدند

    کارها کردند اما پست و زشت
    ساختند آئینه ها اما ز خشت

    تا که خود بشناختند از راه، چاه
    چاه‌ها کندند مردم را به راه

    روشنی‌ها خواستند اما ز دود
    قصرها افراشتند اما به رود

    قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس
    دزدها بگماشتند از بهر پاس

    جام‌ها لبریز کردند از فساد
    رشته‌ها رشتند در دوک عناد

    درس‌ها خواندند اما درس عار
    اسب‌ها راندند، اما بی‌فسار

    دیوها کردند دربان و وکیل
    در چه محضر، محضر حی جلیل

    سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک
    در چه معبد، معبد یزدان پاک

    رهنمون گشتند در تیه ضلال
    توشه‌ها بردند از وزر و وبال

    از تنور خودپسندی شد بلند
    شعله کردارهای ناپسند

    وارهاندیم آن غریق بی‌نوا
    تا رهید از مرگ، شد صید هوی

    آخر، آن نور تجلی دود شد
    آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد

    رزمجویی کرد با چون من کسی
    خواست یاری، از عقاب و کرکسی

    کردمش با مهربانی‌ها بزرگ
    شد بزرگ و تیره دل‌تر شد ز گرگ

    برق عجب، آتش بسی افروخته
    وز شراری، خانمان‌ها سوخته

    خواست تا لاف خداوندی زند
    برج و باروی خدا را بشکند

    رای بد زد، گشت پست و تیره رای
    سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

    پشه‌ای را حکم فرمود، که خیز
    خاکش اندر دیده خودبین بریز

    تا نماند باد عجبش در دماغ
    تیرگی را نام نگذارد چراغ

    ما که دشمن را چنین می‌پروریم
    دوستان را از نظر، چون می‌بریم
    آنکه با نمرود، این احسان کند
    ظلم، کی با موسی عمران کند

    این سخن، پروین، نه از روی هوی است
    هر کجا نوری است، ز انوار خداست

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    به‌به… درود خدا بر پروین اعتصامی! روحش شاد…
    و سپاس از شما خانم «شیدا» بابت این انتخاب درست و معنی‌دار در این روزها…

  8. فرهنگی می‌گوید:

    عرض سلام و ارادت
    مشغله‌ها زیادند اما ازخوانش متن‌های روشنگرانه و دلنشین‏‎تان و دعاگویی‎تان کم نمی‌گذاریم
    خدا حافظ و نگهدارتون باشد

  9. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    آری…

    «هزار وعده شیطان، یکی وفا نکند!»

    و من نیز اصلاح کنم
    این شعر شاعر را که…

    تکیه کردی بر وفای او غلط کردی… غلط!
    باختی جان در هوای او غلط کردی… غلط!

    عمر کردی صرف او فعلی عبث کردی… عبث!
    ساختی جان را فدای او غلط کردی… غلط!

    دل به داغش مبتلا کردی خطا کردی… خطا!
    سوختی خود را برای او غلط کردی… غلط!

    اینکه دل بستی به مهر عارضش بد بود… بد!
    جان که دادی در هوای او غلط کردی… غلط!

    همچو «وحشی» رفت جانت درهوایش حیف… حیف!
    خو گرفتی با جفای او غلط کردی… غلط!

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    خودت گفتی؟ چ خوبه!

  10. منتظر می‌گوید:

    سلام

    خوب شد نیستی
    حاج‌احمد!
    و الا باید
    بیل دستت می‌گرفتی
    می‌رفتی اراک
    تا کوهی از سیمان را
    از قلب راکتور شهید هسته‌ای
    پاک می‌کردی…

    و با آن روحیه انقلابی که داشتی
    بعضی‌ها را در آن سیمان خاک می‌کردی…

  11. بجستان می‌گوید:

    پایدار باشی «منتظر»
    «و با آن روحیه انقلابی که داشتی، بعضی‌ها را در آن سیمان خاک می‌کردی…»!

    مردک حراف بر خلاف تذکرات حضرت آقا هر غلطی خواسته کرده، حالا با پررویی می‌گه مذاکره و برجام، همه‌اش با نظر رهبری بوده!
    لعنت خدا بر مرفهین بی‌درد بی‌درد…

  12. سمانه می‌گوید:

    شبکه افق شبها سریال «کوچک جنگلی» رو پخش می کنه…

  13. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    داداش‌حسین!

    «همچو «وحشی» رفت جانت در هوایش حیف… حیف!»
    از «وحشی بافقی»…

    با ی کوچولو تغییر البته! 😉

  14. شیدایِ چمران می‌گوید:

    آااااه…

  15. فرزند خراسان می‌گوید:

    کوتاه!
    پر از مضمون!
    و روان!
    چقدر این متن دوست‌داشتنی بود…

    آه… میرزا کوچک‌ خان!
    قهرمان کودکی‌ام…
    همیشه اسمش برای من، همراه با حس افتخار و غروری وصف‌نشدنی بوده…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.