پروانه‌ای که شمع شد

تقدیم به روح مطهر شهید محسن خزایی

وطن امروز ۲۵ آبان ۱۳۹۵

هنوز هم عاشق یعنی پروانه‌ای که برنمی‌گردد! رفته بودی از شمع حامی حرم، خبر بیاوری، خودت شدی خبر! رفته بودی بگویی این‌بار چه لاله‌ای پرپر می‌شود، خودت شدی لاله پرپر! خودت شدی رزمنده! مدافع حرم! شهید! زنده‌باد آن خبری که با خون مخابره شود! ما را یارای شنیدن نبود و الا باورم هست بعد از شهادت، بعد از «سلام بر حسین»، گفتی: «محسن خزایی، خبرنگار صداوسیما، آسمان!» هان ای شهید! آسمان چه جور جایی است؟! ما که دیگر از دست این همه خاک، کم آورده‌ایم! خوشا به سعادتت! ایام اربعین، همه کربلا می‌روند؛ تو رفتی پیش خود «حسین»! و با این «رفتن»، آبروی اصحاب رسانه را خریدی! تهیه خبر، از دل خبر! و نه از پشت مانیتور! ارسال خبر، از سنگر جنگ! پابه‌پای رزمندگان! خون تو، رسانه را رسالتی دگربار بخشید! حالا «رسانه ملی» برای «امنیت ملی» شهید هم می‌دهد! در این «حالا» هم گذشته هست و هم آینده! احسنت بر مردانگی‌ات شهید خبرنگار! تو کجا و جماعتی که لوگوی خود را، یک روز با لباس «ام داعش» و دگر روز با پرچم تکفیری‌ها ست می‌کنند کجا؟! تو از امنای قلم، از کاروان «و ما یسطرون» هستی! همان پروانه‌ای که رفته بود سوختن شمع را مخابره کند لیکن خودش هم سوخت! همان آبرویی که قلم به مزدان زر و زور و تزویر از اصحاب رسانه بردند، تو با خون سرخ خود، دوباره خریدی! حالا دیگر هر وقت تلویزیون، حلب را نشان دهد، خون تو را نشان داده! خون تو یک نشانه است! و خودش بالاترین خبر! اینکه خبرنگار، دل را باید به دریای درد بزند! اقیانوس رنج! وسط معرکه! عمق نبرد! رفته بودی تا رنج شمع را مخابره کنی، دیدی دریغ که خودت نسوزی! عاشق شده بودی! عاشق نور! عاشق مدافعان روشنایی! حالا «شام» برای تو، یعنی امضای روسپیدی! و من حتی همین چند خط را هم مدیون خون تو هستم! چه اعتبار بزرگی بخشیدی به قلم، به خبر، به دوربین، به میکروفن و به همه ما رسانه‌ای‌ها! چشمت به رزم حامیان حرم بود اما در سر سودای آسمان داشتی! آرزوی سمات! خوشا به سعادت تو خبرنگار شهید! راحت شدی! شهادت، حسن ختام محشری است برای زندگی پروانه! ما اما هنوز باید زخم سیاست بخوریم! و ترکش دروغ و دغل! وعده خدا کجا، وعده کدخداپرستان کجا؟! آسمان تو کجا، آسمان ما کجا که اصلا دیده نمی‌شود! اف بر این ذرات آلاینده اختلاس! و فساد! و دود! تو اما تا می‌توانی صفا کن با هوای تازه شهادت! در فصل خزان، شگفتا که خون تو شکوفه زد! رفته بودی «روایت» اما چون دل داده بودی به دردانه‌های مدافع حرم، خدا «شهادت» را روزی‌ات کرد! الا ای شهید راوی! در قهقهه مستانه‌ات «عند ربهم یرزقون» باش! چه کار داری به ما؟! مایی که کارمان از «حسرت» گذشته است! اجازه می‌دهی «حسادت» کنیم به عاقبت سماواتی‌ات؟! اجازه می‌دهی؟!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم

  2. سیداحمد می‌گوید:

    هان ای شهید! آسمان چه جور جایی است؟! ما که دیگر از دست این همه خاک، کم آورده‌ایم! خوشا به سعادتت! ایام اربعین، همه کربلا می‌روند؛ تو رفتی پیش خود «حسین»!
    شهادت، حسن ختام محشری است برای زندگی پروانه!

    احسنت…

  3. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    و «پروا نه»…
    یعنی تهیه خبر، از دل خطر!

  4. قاصدک منتظر می‌گوید:

    پروانه‌ای که در طواف شمع
    حدیث یاران را مخابره می‌کرد
    به رسم عاشقی
    بال و پر سوخته
    زیباترین خبر ارسالی‌اش را
    با وصالش به رخ کشید!
    حالا دیگر خبر
    در دوربین خاطره
    خواب پروانه‌ای را می‌بیند
    که بی‌خیال جاذبه‌ی زمین
    در اوج سعادت
    با جایزه شهادت
    تا جاودانگی بی‌نهایت
    پرواز کرد!
    .
    خبرنگار جاده‌ی نور!
    از آسمان چه خبر؟

  5. منتظر می‌گوید:

    سلام

    «شهادت، حسن ختام محشری است برای زندگی پروانه! ما اما هنوز باید زخم سیاست بخوریم! و ترکش دروغ و دغل! وعده خدا کجا، وعده کدخداپرستان کجا؟!»

    اینها ماله‌کش کدخدا شده‌اند…

  6. شیدا می‌گوید:

    آتش آن نیست که از شعله آن خندد شمع
    آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

  7. شیدایِ چمران می‌گوید:

    آسمان تو کجا، آسمان ما کجا؟!… اجازه می‌دهی «حسادت» کنیم به عاقبت سماواتی‌ات؟!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    قطعه ۲۶ ان‌شاءالله امشب هم به‌روز می‌شود…

  8. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    شهادت، حسن ختام محشری است برای زندگی پروانه…

  9. رهگذر می‌گوید:

    «علی‌محمد مودب» از شاعران کشورمان، در رثای خبرنگار شهید مدافع حرم «محسن خزایی» سروده است:                    

    صدای توست که زنگ سکوت ما شده است
    خبر تویی که سکوت تو هم صدا شده است

    صدای توست که ما را به آسمان برده
    صدای توست که خود آسمان ما شده است

    تویی کبوتر پیغام و اهل معنایی
    چه رازها که به پرواز برملا شده است

    تویی حماسه گفتن ز هر چه ناگفته!
    دریچه‌ای که به باغ جهاد وا شده است

    چقدر جبهه به جبهه دویدی از پی مرگ
    به رفتنت، اجل از خستگی رها شده است

    چه دیدی ای  دل آشفته  در خرابه شام
    چقدر چشم تو آیینه‌ی خدا شده است

    خبر، نگار تو بود ای خبرنگار غیور!
    به مرگ سرخ تو، حق خبر ادا شده است…

  10. فرهاد می‌گوید:

    در بیکاری و مشکلات کشور…

  11. بجستان می‌گوید:

    زنده‌ باد آن خبری که با خون مخابره شود… احسنت بر مردانگی‌ات شهید خبرنگار!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.