باغ همانی بود که دادی رفت

وطن امروز ۶ آبان ۱۳۹۵

چه دار و برگ رنگارنگی! چقدر ناز! خدا عالم است چقدر پزش را می‌دادیم! چقدر باعث افتخارمان بود! وای که چه باغ قشنگی داشتیم! پر از درخت! پر از میوه! میوه‌هایی که فقط مختص یک فصل سال نبود! باغ ما «باغ همیشه بهار» بود، از بس باغبان و بچه‌ها برایش زحمت کشیده بودند! چراغ باغ ما همیشه «روشن» بود اما خب! برای اینکه باغ سرپا بماند، حتی داغ هم دیدیم! چند تایی از بچه‌ها را زدند، با همان اسلحه کدخدا! کدخدای نامرد، این باغ را به چشم ما نمی‌دید! می‌گفت: «شما وقتی باغچه دارید، باغ می‌خواهید چه کار؟!» حتی به چاه باغ ما چشم طمع داشت! به همه آن میوه‌ها، همه آن ریشه‌ها، همه آن برگ‌ها! حتی چشم دیدن ریسه‌های باغ ما را نداشت که «نیمه شعبان»… آه! یک آن دلم گرفت! چه چراغانی خوشگلی! از این شاخه به آن شاخه! سمفونی لاله‌ها! لاله‌ها را که کدخدا زد، فکر می‌کرد باغ ما می‌خوابد! باغبان اما نگذاشت! پای باغ ایستاد! پای هر پر هر لاله‌ای ایستاد! پای هر میوه هر شاخه‌ای ایستاد! کدخدا گفت: «پس لااقل بیایید مذاکره!» باغبان گفت: «من که خوشبین نیستم ولی حالا که می‌خواهید بروید با کدخدا دور یک میز بنشینید «قهرمان» باشید»! ما هم تکرار کردیم پند باغبان را! برای طرف خودمان دست زدیم بلکه بیشتر امتیاز بگیرد! تماشاچی هوشیاری بودیم! تشویق می‌کردیم تیم‌مان را به حمله! و به زدن گل بیشتر! متهم شدیم اما به همصدایی با بدترین دشمن خودمان و صمیمی‌ترین دوست کدخدا! با آن همه دفاع روشن از محصول سواد بچه‌ها، متهم شدیم به بی‌سوادی! بد می‌گفتیم که این باغ به هزینه جان شیرین ثمر داده است؛ ارزان نفروشید؟! بد می‌گفتیم که گرگ همیشه گرگ است، حتی وقتی که به جای زوزه، منت می‌کشد؟! تا اینکه روزی خبر آمد مذاکره به بار نشسته! از ما خواستند شادی کنیم! تقدیم دودستی باغ به دشمن اما شادی نمی‌خواست! گرفتن پول خودمان در ازای باغ خودمان شادی نمی‌خواست! تازه! ما خوشبین نبودیم که حتی این پول را هم به ما بدهند! ندادند! کدخدا بدتر شده بود که بهتر نشده بود! می‌رفت با تبر عکس سلفی می‌انداخت! و می‌فرستاد برای ما! با همان تبر آشنا! با همان تبر که افتاده بود به جان همه درختان باغ ما! چه برگ‌ریزانی! صبر نکردند پاییز شود، خود به خود این برگ‌ها بریزند! از ریشه می‌زدند نامردها! جماعت می‌گفتند؛ به دشمن نگویید نامرد! می‌گفتند؛ اصلا به کدخدا نگویید دشمن! می‌گفتند؛ همین که باغ ما را به رسمیت شناخته، خوب است! می‌گفتیم؛ باغ را به درختانش می‌شناسند! می‌گفتیم؛ حالا که با تبر، همه درختان باغ ما را زده؟! می‌گفتند؛ چاه را که با «سیمان» پر کنیم، حل است! و چاه را با سیمان پر کردند! حالا باغ ما، نه درختی داشت و نه حتی چاهی برای گرفتن آبی! باز هم اما حل نشد! و کدخدا هنوز مشکلش با ما حل نشده! خوش به حال قصه‌های قدیمی! چند تا یکی «افسانه» بود! ما اما «هزار و یک شب» واقعا غصه خوردیم! آهای آقای سه‌نقطه‌چین! مگر نگفتی باغ را که بدهیم، همه چیز حل است؟! من درختان باغ‌مان را می‌خواهم! همان که فروختی! مفت! و قطع کردی! با تبر بی‌رحم دیپلماسی! تا بروند با چوبش «روزنامه‌» دربیاورند؛ «صبح بدون تحریم»! قلم‌به‌دستان کلاش جناح گلابی! مثال می‌زنی‌ها! مگر بیل و کلنگ دستت گرفته بودی و مشغول ورز خاک بودی که حالا به ما می‌گویی صبر کنیم تا وقت محصول؟! مگر خودنویس دست پینه‌نبسته‌ات نبود؟! و مگر نگفتی که در همان روز دادن باغ، داغ تحریم تمام می‌شود؟! تو باغ را دادی رفت! با ما از کدام «سیب» سخن می‌گویی؟! «سرِچشمه» چقدر گفتیم سیمان نریزید روی دسترنج مصطفی‌ها! چقدر گفتیم این شیطان قسم‌خورده که آدم نمی‌شود؟! آهای عالیجناب وعده! آقای حرف! باغ همانی بود که دادی رفت…

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌سین ق‌دیانی:
    با سپاس فراوان و تشکر ویژه از سرکار خانوم «شیدا»

  2. سیداحمد می‌گوید:

    عجب مطلب فوق‌العاده‌ای…
    چقدر شیک!
    خیلی شیک، خیلی!

  3. پیرمرد می‌گوید:

    آهای عالیجناب وعده! آقای حرف! باغ همانی بود که دادی رفت…

    احسنت

  4. سیداحمد می‌گوید:

    خوش به حال قصه‌های قدیمی! چند تا یکی «افسانه» بود! ما اما «هزار و یک شب» واقعا غصه خوردیم!

    غصه خوردیم…

  5. سیداحمد می‌گوید:

    قلم‌به‌دستان کلاش جناح گلابی!

    عالی!
    حرف نداری به خدا!

  6. سیداحمد می‌گوید:

    آهای عالیجناب وعده! آقای حرف! باغ همانی بود که دادی رفت…

    بغض داره…

  7. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    آری
    باغ همانی بود که دادی رفت…
    آقای گلابی!

  8. چشم‌انتظار می‌گوید:

    شیخ‌حسن قبل از اینکه کلامش منعقد بشه، بخشی از دغدغه‌اش اینه که سوژه ی جدید «حسین قدیانی» چی می‌تونه باشه؟!
    ولی گریزی نیست!
    شیخی که از هر دو تا جمله‌اش سه تاش سوتیه، بایدم منتظر همچین متن تر و تمیز و به قول سیداحمد «شیکی» باشه!
    جیگرم حال اومد…

  9. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    آری…
    به دشمن نگویید نامرد!
    اصلا به کدخدا نگویید دشمن!
    بگویید رسما شغال!
    این شیطان قسم‌خورده که آدم نمی‌شود!!

    من اما تازه می‌فهمم که چرا می‌گویند؛ خربزه شیرین مال شغاله!

  10. مجیدی می‌گوید:

    هی کذاب سرخه‌ای!
    حالا برو از داداش حسین شکایت کن…

  11. مجیدی می‌گوید:

    فوق ۲۰ بود پسر
    تو معرکه‌ای

  12. مهدی می‌گوید:

    حاجی یاد این متن‌تان افتادم
    و البته هیات نظارت…

  13. سیداحمد می‌گوید:

    دختر شهید بلباسی، شهید مدافع حرم امروز به دنیا اومد.
    چقدر دردناکه این تولد!
    تولدی که قطعا اشک خیلی‌ها رو درآورد!

    خدایا صبر و آرامش بده به خانواده‌هاشون…

  14. فاطمه ج می‌گوید:

    ما که هیچ!
    خدا می‌داند که باغبان پیر و مهربان‌مون، چقدر غصه خورد!
    چقدر برای این باغ زحمت کشید!
    کسی حس یه باغبان رو درک می کنه؟
    وقتی باغش رو خراب کردن!

    آهای آقای حرف! اگه باغ رو همانی بود که دادی رفت…
    ولی بدون، باغبان هنوز هست!
    تا باغبان هست، امید هم هست!
    خدا نگذره از کسانی که باعث می‌شن، رهبر و مردم غصه بخورن!
    .
    با این متن‌تون کلی گریه کردم…

  15. رهگذر می‌گوید:

    سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت:
    بازار شام جای عزیزان ما نبود…

    شهادت امام سجاد علیه‌السلام «یادگار کربلا» تسلیت باد!
    .
    .
    .
    مثل همیشه عالی بود… دعای «مصطفی‌ها» بدرقه راهتان…

  16. قاصدک منتظر می‌گوید:

    اتل متل ی برجام آفتابی!!!
    هیچی نداشت به جز فقط خرابی

    مذاکره با کدخدا، بود کار ناصوابی
    امضاء کردند بی‌هیچ حساب کتابی

    ی باغ سبز داشتیم و رنگارنگی
    مفت دادند، فکر کردند اینه زرنگی

    از داغ باغ به چشم‌مون سرشکه
    باغ سیب و گلابی‌شون زرشکه

    اتل متل برجام بوده سرابی
    حال شما؟ شیخ حسن گلابی!

  17. ابوالقاسم می‌گوید:

    «آهای آقای سه‌نقطه‌چین! مگر نگفتی باغ را که بدهیم، همه چیز حل است؟! من درختان باغ‌مان را می‌خواهم! همان که فروختی! مفت! و قطع کردی! با تبر بی‌رحم دیپلماسی! تا بروند با چوبش «روزنامه‌» دربیاورند؛ «صبح بدون تحریم»! قلم به دستان کلاش جناح گلابی! مثال می‌زنی‌ها! مگر بیل و کلنگ دستت گرفته بودی و مشغول ورز خاک بودی که حالا به ما می‌گویی صبر کنیم تا وقت محصول؟! مگر خودنویس دست پینه‌نبسته‌ات نبود؟! و مگر نگفتی که در همان روز دادن باغ، داغ تحریم تمام می‌شود؟!»

    بسیار زیبا و پر مغز
    احسنت بر این قلم

  18. شیدا می‌گوید:

    جناب قدیانى!
    از اینکه آن چند جمله «بى‌قواره» را دستمایه متنى چنین فاخر و زیبا قرار دادید، هم شرمنده‌ام، هم مغرور و مسرور!
    متن شما نه تنها یک اثر ادبى و سیاسى فاخر بلکه یک تابلو نقاشى بى‌نظیر است!
    کاش نقاشى بود که قدرت به تصویر کشیدن این همه زیبایی باطن و ظاهر را داشت!
    فقط خود ائمه مى‌توانند از شما تشکر کنند و ان‌شاءالله همیشه یاورتان باشند!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌ق:
    قدر مسلم، بعد از مطالعه کامنت خوش‌قواره و زیبای شما، جرقه نوشتن این متن در ذهنم زده شد!
    دوباره آفرین…

  19. مجد می‌گوید:

    رئیس‌جمهوری که حقوق جمهور رو رعایت نمی‌کنه، بی‌سواده…

  20. حسین قدیانی می‌گوید:

    این متن، متن هزار و هفتصد و نهم وبلاگ «قطعه ۲۶» بود!
    .
    .
    .
    عکس‌ها و متن‌های جدیدم در اینستاگرام
    یک
    دو

  21. قاصدک منتظر می‌گوید:

    عطر و طعم نان سفره‌ی مادربزرگ
    و تمام سفره‌های گرم زندگی…
    دلپذیر است!
    خواه اگر سنگک!
    حتی نشد، لواش!

  22. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    «می‌گفتند؛ همین که باغ ما را به رسمیت شناخته، خوب است! می‌گفتیم؛ باغ را به درختانش می‌شناسند!»

    ممنون برادر
    دست مریزاد
    عالی بود
    حال دادی، خدا بهت حال بده!

  23. چشم‌انتظار می‌گوید:

    خصوصی
    داداش حسین
    ی سوال خیلی وقته ذهنم رو درگیر خودش کرده!
    اونم اینه که تا حالا با خودتون فکر کردین چرا این اکبر هیچ وقت مریض نمی‌شه حتی ی سرماخوردگی ساده هم نمی‌گیره؟!
    باور کن جدی می گم!
    مگه آدم نیست؟!

  24. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    اتل متل ی بابا…
    که اسمش «سیدعلی»ست
    ی باغبانِ نمونه!
    با نمره‌ی تمام ۲۰

    اون‌که می‌گفتیم باهاش
    «روشن» چراغِ باغِ
    حالا بیاین ببینین
    کلکسیونِ داغِ!

    اتل متل ی کلاش…
    بیل و کلنگ رو برداش
    «باغ همیشه بهار»
    رفت و خزان اومد جاش!

    آی سیب و آی گلابی!
    «خسارت» و خرابی!
    «سمفونی لاله‌ها»…
    سیمان شدن حسابی!

    آی پسته پسته پسته!
    دستِ پینه‌نبسته!
    تبرِ دیپلماسی!
    «کلید»های شکسته!

    آهای آقای خوش‌بین!
    جناب سه‌نقطه‌چین!
    «صبح بدون تحریم»
    وعده که دادی ببین!

    وعده وعده توی صف!
    حرف همش پشتِ حرف!
    «دسترنج مصطفی‌ها»
    باغ همین بود که رف…

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    آفرین…

  25. بجستان می‌گوید:

    این مردک چی میگه؟!
    از چی می‌سوزه؟!
    هنوز خوبه از قیام مردم در ۹ دی ۸۸ مثل … می‌ترسند!

  26. زهرا چخماقی می‌گوید:

    احسنت جناب قدیانی
    داستان باید واقعی باشه! مثل این متن

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌سین ق‌دیانی:
    ممنون… منور فرمودین خانم چخماقی! خوش آمدین… اولین کامنت‌تونه؟!

  27. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شیطنت‌های شیرین کودکی…
    با لبخندی معصومانه بر لب…
    و نگاهی سرشار از پاکی…
    تمام خستگی را می‌زداید!

  28. زهرا چخماقی می‌گوید:

    زنده باشید جناب قدیانی
    بزرگوارید!
    شاید اولین کامنتم باشه ولی هزارمین حضورم در این صفحه‌ی خوب و دوست داشتنیه!
    عضو ساکت بودم همیشه و لذت بردم از سطر به سطر قلم‌تون…

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌سین ق‌دیانی:
    ممنون… از لطف‌تون و ی تشکر هم از طرف همه رفقای بیست و ششی بابت زحمات این چند ساله شما در صدا و سیما… خدا قوت!

  29. برف و آفتاب می‌گوید:

    این بار این ترانه رو با گریه گوش دادم.
    انگار اصلا برای همین متن ساختندش!

    پاییز سرد زرد*
    با سبز و سرخ باغ
    چه گویم…
    چه گویم…
    چه‌ها…
    چه‌ها نکرد
    با یک لهیب
    شعله برافروخت در چنار
    با یک نهیب
    رنگ ربود از رخ چمن
    گیسوی بید را کند و به خاک ریخت
    یاقوت ناربن را
    بر سنگ زد
    گریخت
    پیچید تازیانه
    بر اندام نارون
    طوفان سهمناک
    پاشید خاک
    بر رخ خورشیدهای تاک
    ماند در سیاه‌کاری او
    باغ…
    بی‌چراغ…
    بی‌چراغ
    شب‌ها دگر نتابید
    مهتاب نسترن
    یغماگران باغ
    درهای گنج‌خانه گشودند
    هرجا که لطف و ناز
    هرجا که رنگ و بوی ربودند
    مرغان نغمه‌خوان را
    خار و خسی به جا ننهادند
    از لانه
    از وطن
    تا کی دوباره جلوه کند چهره‌ی بهار
    در آشیان من
    در آشیان من

    ————————-
    *«پاییز سرد نقره‌ای» البته!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    چه انتخاب خوبی! آفرین «برف و آفتاب»…

  30. چشم‌انتظار می‌گوید:

    مجنون‌الحسین!
    خیلی خوب بود؛ ۲۰

  31. رهگذر می‌گوید:

    تا به کى درب حریمت به رخم وا نکنى
    درد این عاشق بیچاره مداوا نکنى

    سحرى بود به چشم تر خود می‌گفتم
    نشوى پاک، رخ پاک تماشا نکنى

    گل نرجس ز فراقت همه شب ناله کنم
    ز چه رو لطف به این بلبل شیدا نکنى

    اللهم عجل لولیک الفرج

  32. چشم‌انتظار می‌گوید:

    خیلی خصوصی؛
    ما تو بچگی یک طنز داشتیم می‌گفتیم:
    گلابی! رئیس مسترابی! 🙂

  33. برف و آفتاب می‌گوید:

    خیلی وقت بود آفرین نگرفته بودم! 🙂

  34. حسین قدیانی می‌گوید:

    عکس‌متن‌های جدیدم در اینستاگرام
    یک
    دو

  35. یا هو می‌گوید:

    ادب مرد به ز دولت اوست!

  36. مجید قمی می‌گوید:

    یعنی همه متن یک طرف، این آقای گلابی هم یک طرف
    خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوب بود.
    یک وانتی هم اومده بود و داد می‌زد؛ «گلابی دارم… گلابی» و بنده یقه درانیدم و فقط قهقهه می‌زدم تا مرز جنون و ایضا تعجب خانواده!
    آقای گلابی! 🙂

  37. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    حاجی
    بی‌زحمت لینک اینستاگرام مهدی محمدی رو بذار برامون

  38. منتظر می‌گوید:

    سلام
    واقعا زیبا بود…
    «قلم‌به‌دستان کلاش جناح گلابی!»
    آهای گلااااااااااااااابیییییییییییییییییییییییییییی!

  39. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    چشم‌انتظار!

    مخلص…
    بیست‌تان مستدام! 😉

  40. علی می‌گوید:

    با سلام…

  41. قاصدک منتظر می‌گوید:

    گاهی وقت‌ها می‌طلبه مثل قبلنا خودکار دستت بگیری و…
    دلتنگی‌هایت را به رخ کاغذ بکشی…
    و پرستوی خیال را در زیر و بم کوچه‌پس‌کوچه‌های دل پرواز دهی تا آن‌جا که میان انتخاب علم یا ثروت، به بزرگ‌ترین نعمت، نعمت وجود «پدر» برسد!
    .
    «بابای ماست خامنه‌ای»!

  42. سایه/روشن می‌گوید:

    ان‌شاءالله که زودتر این ساعت‎ها و روزهای منتهی به دادگاه به خیر و خوشی تموم بشه.
    منتظر خوندنِ اون متن‌هایی‌ام که توش سفره‌ی دلتون رو باز می‌کنید و فرزند شهیدی می‌نویسید.
    از همون‌ها که در آخر به «بابای ماست خامنه‌ای» ختم می‍‌شه.
    همون‌هایی که معجونی هست از طعم پاییز و شهادت و اربعین.

  43. سیداحمد می‌گوید:

    الحمدلله به خیر گذشت و روسیاهی به ذغال موند!

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  44. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    و هنگام آب‌ خوردن، صلوات بفرستیم و بعدش بگوییم؛

    سلام بر حسین*

  45. منتظر می‌گوید:

    سلام حاج حسین
    خداقوت…
    زمستون نیومده، روسیاهی نه به زغال، که به زغال‌فروش موند!
    تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد…

  46. منتظر می‌گوید:

    همون زغال فروشی که از درختان باغ زغال ساخت…

  47. فرزند خراسان می‌گوید:

    این مدل مطلب، حس «نه ده» رو تو آدم زنده می‌کنه…
    هم تحلیل سیاسی نیست، هم هست؛ هم شیرینه، هم شورانگیزه و هم در جای خودش حماسیه و هم البته ضربه‌اش کاریه…

  48. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    به پیر، به پیغمبر، حیف این قلمِ سالی یک رمان ننویسه! به والله حیفه! حیف جوهری که خرج کلید کنی! پیر شدیم دو تا رمان از تو نخوندیم! اگر بدونی چه دری‌وری‌هایی رو به اسم کتاب می‌فروشن! اینقدر بازار کتاب داغونه از فرط ناچاری رو آوردم به کتب علمی!! کوانتوم!! ذرات! کهکشان!
    کتاب بنویس برادر! این داداش‌مون دوره بعد هم هست! وقت زیاد داری باهاش حال و احوال کنی…

  49. کبیری می‌گوید:

    عااالی بود…
    به گمونم اونهایی که چشم داشتن به مذاکره با کدخدا، اصلا باغی نمی‌دیدن، یعنی شعووور دیدن باغم‌ون رو نداشتن!
    بس که دسته گل‌های کج و معوج و مصنوعی کدخدا، چشم‌شون رو گرفته بود و کورشون کرده بود…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.