وطن امروز ۲۶ اسفند ۱۳۹۵
موسم بهار است. بر شاخه مرده درخت خشکیده، آن لحظه که شکوفه حیات، دوباره نقش زندگی میدهد، آری! «معاد» را باید به یاد آورد که لحظه برانگیخته شدن برای همه ماست. مردههایمان این لحظه را خواهند دید و زندههایمان هم، البته بعد از مرگ! باشد اگر هنوز نفسی ما را هست، به تأسی از بهار، خود را برای لحظه مرگ و لحظه برانگیخته شدن بعد از مرگ آماده کنیم! این از میعاد بهار و لحظه معاد لیکن لحظههایی دیگر نیز، بزرگی میکند در تاریخ زندگی آدمی. آن لحظه که آدم و حوا در وادی عرفات همدیگر را یافتند؛ آن لحظه که یعقوب، بعد از عمری انتظار، یوسف گمگشته خود را دید؛ آن لحظه که کشتی نجات نوح، ایمن بر زمین نشست؛ آن لحظه که آتش بر ابراهیم، سرد و سلامت شد؛ آن لحظه که دریا پیش پای موسی شکافته شد؛ آن لحظه که عیسی درون گهواره زبان گشود تا از مادر پاکدامن خود دفاع کند؛ آن لحظه که «محمد» در خلوت حرا، مبعوث شد به پیامبری؛ آن لحظه که فتح بزرگ مکه حادث شد؛ آن لحظه که در برکه غدیر، آخرین رسول خدا با بالا بردن دست امیرالمومنین، رسالت خود را کامل کرد… و آن لحظه که علمدار کربلا، سیاهه شبپرستان را به کناری زد و به شریعه رسید، از جمله بزرگترین لحظات تاریخاند که از فرط حماسه و شکوه و عظمت، هم تبسم را بر لب جاری میکنند و هم اشک را بر دیده! لیکن لحظهای هم هست که هنوز نیامده! و چون بیاید، این همه لحظه را که برشمردم، با خود به همراه دارد! سخن از آن لحظهای میگویم که «منجی عالم بشریت» تکیه بر دیوار کعبه میزند و ندای «انا المهدی» سر میدهد… در این لحظه ناب وعده شده، تو گویی آدم و حوا تازه همدیگر را مییابند و یعقوب، تازه یوسف را! تو گویی سفینه نوح، تازه آن لحظه به زمین خواهد نشست و آتش، تازه آن دم بر خلیل بتشکن خدا، سرد و سلامت خواهد شد! تو گویی آن لحظه، تازه دریا بنای شکافتن، پیش پای موسی را دارد و تازه عیسی میخواهد درون گهواره زبان به معجزه باز کند! تو گویی لحظه عظیم ظهور، این دوباره «محمد» است که به رسالت مبعوث میشود و این دوباره مکه است که توسط مردی از سلاله آخرین رسول خدا فتح میشود! تو گویی آن لحظه، همان لحظه تاریخی غدیر است و همان آن که سقای آب و ادب، خود را به شریعه میرساند! یا مقلب القلوب و الابصار! تمام هستی از ازل تا ابد، لحظهشماری میکنند برای آن لحظه که «مهدی فاطمه» تکیه بر دیوار کعبه زند و بر این شاخه مرده درخت خشکیده حیات، دوباره نقش زندگی بدهد!
وطن امروز ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
برای مرحوم هاشمی، هزاری هم ویژهنامه دربیاوری و ذیل تصاویر آن مبارز قدیمی، هزاری هم تیتر درشت بزنی، آن اندازه به دردش نخواهد خورد که من اینجا از مخاطبان یادداشتم بخواهم تا گرم مطلب نشدهاند، فاتحهای نثار روحش کنند که قطع به یقین، رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت، به این «قرائت» بیش از آن «سیاست» نیاز دارد، بخصوص حالا که دستی کوتاه از دامن دنیا دارد.
این از نکته اول! و اما زنجیرهایها جوری در وصف مرحوم هاشمی، زبان به تملق باز میکنند، تو گویی ما یادمان رفته چیزهایی که علیه همین شخص ایشان مینوشتند! نه فقط در روزنامه، بلکه کتاب هم منتشر میکردند! دوره سراسر اخلاق(!) دوم خرداد، کافی بود یکی در جایی، بار سفر اخروی بسته باشد! چنان انگشت اتهام را متوجه مرحوم هاشمی میکردند و چنان دور از الفبای انصاف، علیه ایشان مینوشتند که نه حدی داشت و نه حسابی! ۲ نکته مستتر است در همین نکته دوم یادداشت. اولا: مرحوم هاشمی حتی در همان عصر دوم خرداد هم عاری از اشکال و اشتباه نبود لیکن زنجیرهایها، به شهادت مندرجاتشان، بیش از آنکه منتقد خطاهای آقای هاشمی بوده باشند، تخریبکننده و تهمتزننده به ایشان بودند! ثانیا: هم آن روز که در مقام حمله به هاشمی، اتهامات هرگز ثابتنشده به او زدند، کارشان نادرست بود و هم امروز که در لباس دوستی، القاب و عناوین عجیب و غریب نثار او میکنند! اینکه معصوم میفرمایند: «جاهل را نمیبینی، الا در حال افراط یا تفریط» یکی هم یعنی اینکه زنجیرهایها را نمیبینی، الا در حال افراط «عالیجناب سرخپوش» یا تفریط «سردار فلان و بهمان»!
نکته بعدی، نحوه مواجهه جریان انقلابی با آقای هاشمی است. من و ما، هرگز به مرحوم منظور، آن اتهامات زشت دوم خردادی را نزدیم، بلکه برای حرف خود، مصداق روشن داشتیم. هم موضوع سخن را دقیقا معلوم میکردیم و هم غالبا موضع منطبق با آن موضوع را اتخاذ میکردیم! چه در مقام دفاع از هاشمی و چه در مقام نقد او، هرگز رویه زنجیرهایها را پیشه نکردیم! ۴۰ سال دیگر هم از درگذشت هاشمی گذشته باشد، ما باز پای دفاع خود از هاشمی برابر اتهامات درشت دوم خردادیها خواهیم ایستاد، همچنان که پای نقد خود به مواضع ایشان، مثلا در سال ۸۸! ما همچنان که سال ۹۲ نشان دادیم، همواره برابر رای مردم و منتخب مردم، مواجهه محترمانه داشتیم و از همگان نیز همین مواجهه را انتظار داشتیم، لذا آقای هاشمی را به قانون و حق و معیار میسنجیدیم، نه برعکس! بر اساس همین سنجش، هر جا که لازم بود، از ایشان دفاع کردیم و هر جا که نه، نه! دقت کنید! ما کی و کجا به آقای هاشمی تاختیم که به عنوان مثال، چرا بعد از سوم خرداد، همان جنگی که امام برای یک ذره و یک روزش هم نادم و پشیمان نبود، ادامه پیدا کرد؟! من در این متن، کاری به موضع شخص مرحوم هاشمی درباره آنچه گفتم ندارم اما فراموش نکردهایم که در دوره دوم خرداد، دوم خردادیها، ذیل همین بحث، چقدر فرمانده جنگ را و چقدر خود جنگ را نکوهش و سرزنش کردند! حالا با ۴ تا تیتر درشت «حماسه اکبر» که ما دچار فراموشی نمیشویم! طرفه حکایت اینجاست؛ برای زدن جبهه و جنگ و امام و شهدا، روزی اگر تخریب آقای هاشمی جواب میداد، زنجیرهایها باکی از این تخریب نداشتند؛ روزی هم اگر، حمایت از آقای هاشمی جواب میداد، هکذا! برای زنجیرهایها، اساسا خود مرحوم هاشمی موضوعیت نداشت! و هنوز هم ندارد! در مواجهه با دیگران هم همین گونهاند! هیچکس را نه برای خودش میخواهند و نه البته برای خدا! نه آن روز که «عالیجناب سرخپوش» مینوشتند، نیت الهی داشتند و نه امروز که «سردار مصلحت»! نگاه زنجیرهایها به عناصر میدان سیاست، تابعی از همان نگاه دشمن به خود زنجیرهایهاست! خواستن آدمها یا نخواستن آدمها بر اساس همه چیز جز خدا! و جز اصول! و جز ارزشها! و جز قانون! هاشمی آدم بدی میشود، اگر فتنهگران ۷۸ را «الواط» بخواند و آدم خوبی، اگر فتنهگران ۸۸ را نه! غالبا همیشه و غالبا با همه، همینطور رفتار میکنند زنجیرهایها! پای تخته بشدت روسیاه روزنامهشان «ضربدر» را عمدتا میگذارند جلوی نام خوبها! یا جلوی کار خوب! کافی است تو بد شوی، تا حمایتت کنند و کافی است تو خوب شوی، تا با چماق بایکوت ایشان مواجه شوی، اگر نه حالا با چماق تخریب! به نفع رسواشدگان تقلب اگر موضع بگیری، هوایت را در حد ۶ ستون در صفحه نخست خود دارند اما خدا نکند موضع بگیری علیه فلان حرف غلط وزیر امور خارجه! اینجا میشوی همان آدم بد که تا مدتها میروی در لیست سیاه حضرات! با این اوصاف، باید هم فردای شهادت سردار مظلوم ما، وقیحانه تیتر بزنند «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»! و باید هم رنگ لوگوی خود را بر پرچم تکفیریهای لعین، ست کنند! کلا هماهنگی زنجیرهایها، با مواضع بد است و آدمهای بد! «ادبیات منقلی» را به خوبی و در جهت مثبت، پوشش میدهند اما همان فرد اگر روزیروزگاری، سخنران مراسم یومالله ۲۳ تیر ۷۸ باشد، با آن روی دیگر زنجیرهایها روبهرو میشود! دوستی با مواضع بد آدمها و دشمنی با مواضع خوب آدمها، اصلا و اساسا همه کسبوکار زنجیرهایهای نامحترم است! مرحوم هاشمی اگر تحلیل غربیها در خطبه نمازجمعه را محکوم کند، میشود آدم بد اما با فتنهگران علیه انتخاباتی با مشارکت ۸۵ درصدی مردم اگر همراهی کند، میشود آدم خوب! پرونده به این روسیاهی دارند و آنوقت، رزمندگان دفاع مقدس را با «سربازان وحشی قوم آتیلا» قیاس میکنند! گفت: «کافر همه را به کیش خود پندارد»! سربازان وحشی قوم آتیلا، امروزهروز، مصداقی به روشنی همین زنجیرهایها ندارند که هم در لوگو و هم در تیتر یک، همصدایی با وحشیترین تروریستهای عالم میکنند! و با افراد و اشخاص و عناصر، دقیقا عین وحشیها برخورد میکنند! فرد وحشی، تمرد از قانون را حمایت میکند؛ زنجیرهایها هم! فرد وحشی، لگدپراندن به ۴۰ میلیون رای مردم را خوب و درست تصور میکند؛ زنجیرهایها هم! مرز وحشیگری با غیر آن، قلم دست گرفتن نیست، که سلمانرشدی ملعون هم چاقوکش سر گردنه نبود! مرز وحشیگری با غیر آن، در ترس از خداوند منان است!
القصه! همه این نکات که نوشتم، مقدمهای بود برای این نکته اصل کاری! در ورای رخدادها، چه خوب اگر دنبال سخن خدا با خود باشیم! اگر دست آقای هاشمی از دنیا کوتاه شد، دست ما نیز کوتاه خواهد شد! حواسمان هست؟! هیچ به مرگ، اندیشه میکنیم که تا چه حد به ما نزدیک است؟! من دیروز داشتم به بچههای روزنامه میگفتم که این ویژهنامههای زنجیرهایها، اصلش را بخواهی و راستش را بخواهی، «ویژهنامه مرگ» است که چقدر به ما نزدیک است! گیرم آنها اسم دیگری رویش بگذارند و تیتر دیگری برایش بزنند و چیز دیگری درونش بنویسند اما جز این نیست که جملگی «ویژهنامه مرگ» است! ما اصحاب رسانه، چه داریم برای ارائه به خدا؟! زنجیرهایها چه دارند؟! تهمت زشت دیروز «عالیجناب سرخپوش» در وصف همان که امروز «سردار چیچی» میخوانندش؟! وقتی از خوب یا بد و از سیاستمدار گرفته تا غیر آن، بازگشت همه به سوی خداست، وای بر ما! وای بر ما که برای آنچه مینویسیم و آنچه نه، باید جواب پس بدهیم! «عالیجناب سرخپوش» چرا؟! «اسطوره کذا» چرا؟! و این نوشته چرا؟! اینکه ناخدای باخدای کشتی انقلاب، اشک میریزند هنگام توصیه به «عبور از سیمخاردار نفس»، یکی هم یعنی آماده باید باشیم من و ما، ایضا شما زنجیرهایها، برای روزی که به جای روزنامه فردا، باید کارنامه دیروز را ارائه دهیم! آهای دوستان! اینکه خواندید، سرمقاله همه سالنامههایی است که این روزهای اخیر درآوردید! عاقبت دیدم حیف است «ویژهنامه مرگ»، سرمقالهای غیر از تنبه و هشدار نسبت به امر حتمی مرگ داشته باشد! پس مهم نیست مرگ کدامیک از ما زودتر باشد؛ مهم آن است که بدانیم مرگ برای همه ما برنامهها دارد! مرحوم هاشمی، خودش ختم سیاست بود! خوب است حالا که دستی کوتاه از دامن دنیا دارد، برایش فاتحه بفرستیم! راستی! کدامیک از ما میتوانیم ضمانت دهیم همین بهار پیش رو را خواهیم دید؟! و اصلا همین فردا را؟! و همین یک لحظه بعد را؟! خدایا! رحمی… رحمی!
بسم الله الرحمن الرحیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
با سپاس فراوان و تشکر ویژه از سرکار خانوم «شیدا»
عجب مطلب فوقالعادهای…
چقدر شیک!
خیلی شیک، خیلی!
آهای عالیجناب وعده! آقای حرف! باغ همانی بود که دادی رفت…
احسنت
خوش به حال قصههای قدیمی! چند تا یکی «افسانه» بود! ما اما «هزار و یک شب» واقعا غصه خوردیم!
غصه خوردیم…
قلمبهدستان کلاش جناح گلابی!
عالی!
حرف نداری به خدا!
آهای عالیجناب وعده! آقای حرف! باغ همانی بود که دادی رفت…
بغض داره…
آری
باغ همانی بود که دادی رفت…
آقای گلابی!
کانال تلگرام قطعه ۲۶
شیخحسن قبل از اینکه کلامش منعقد بشه، بخشی از دغدغهاش اینه که سوژه ی جدید «حسین قدیانی» چی میتونه باشه؟!
ولی گریزی نیست!
شیخی که از هر دو تا جملهاش سه تاش سوتیه، بایدم منتظر همچین متن تر و تمیز و به قول سیداحمد «شیکی» باشه!
جیگرم حال اومد…
آری…
به دشمن نگویید نامرد!
اصلا به کدخدا نگویید دشمن!
بگویید رسما شغال!
این شیطان قسمخورده که آدم نمیشود!!
من اما تازه میفهمم که چرا میگویند؛ خربزه شیرین مال شغاله!
هی کذاب سرخهای!
حالا برو از داداش حسین شکایت کن…
فوق ۲۰ بود پسر
تو معرکهای
حاجی یاد این متنتان افتادم
و البته هیات نظارت…
دختر شهید بلباسی، شهید مدافع حرم امروز به دنیا اومد.
چقدر دردناکه این تولد!
تولدی که قطعا اشک خیلیها رو درآورد!
خدایا صبر و آرامش بده به خانوادههاشون…
ما که هیچ!
خدا میداند که باغبان پیر و مهربانمون، چقدر غصه خورد!
چقدر برای این باغ زحمت کشید!
کسی حس یه باغبان رو درک می کنه؟
وقتی باغش رو خراب کردن!
آهای آقای حرف! اگه باغ رو همانی بود که دادی رفت…
ولی بدون، باغبان هنوز هست!
تا باغبان هست، امید هم هست!
خدا نگذره از کسانی که باعث میشن، رهبر و مردم غصه بخورن!
.
با این متنتون کلی گریه کردم…
سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت:
بازار شام جای عزیزان ما نبود…
شهادت امام سجاد علیهالسلام «یادگار کربلا» تسلیت باد!
.
.
.
مثل همیشه عالی بود… دعای «مصطفیها» بدرقه راهتان…
اتل متل ی برجام آفتابی!!!
هیچی نداشت به جز فقط خرابی
مذاکره با کدخدا، بود کار ناصوابی
امضاء کردند بیهیچ حساب کتابی
ی باغ سبز داشتیم و رنگارنگی
مفت دادند، فکر کردند اینه زرنگی
از داغ باغ به چشممون سرشکه
باغ سیب و گلابیشون زرشکه
اتل متل برجام بوده سرابی
حال شما؟ شیخ حسن گلابی!
«آهای آقای سهنقطهچین! مگر نگفتی باغ را که بدهیم، همه چیز حل است؟! من درختان باغمان را میخواهم! همان که فروختی! مفت! و قطع کردی! با تبر بیرحم دیپلماسی! تا بروند با چوبش «روزنامه» دربیاورند؛ «صبح بدون تحریم»! قلم به دستان کلاش جناح گلابی! مثال میزنیها! مگر بیل و کلنگ دستت گرفته بودی و مشغول ورز خاک بودی که حالا به ما میگویی صبر کنیم تا وقت محصول؟! مگر خودنویس دست پینهنبستهات نبود؟! و مگر نگفتی که در همان روز دادن باغ، داغ تحریم تمام میشود؟!»
بسیار زیبا و پر مغز
احسنت بر این قلم
جناب قدیانى!
از اینکه آن چند جمله «بىقواره» را دستمایه متنى چنین فاخر و زیبا قرار دادید، هم شرمندهام، هم مغرور و مسرور!
متن شما نه تنها یک اثر ادبى و سیاسى فاخر بلکه یک تابلو نقاشى بىنظیر است!
کاش نقاشى بود که قدرت به تصویر کشیدن این همه زیبایی باطن و ظاهر را داشت!
فقط خود ائمه مىتوانند از شما تشکر کنند و انشاءالله همیشه یاورتان باشند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حق:
قدر مسلم، بعد از مطالعه کامنت خوشقواره و زیبای شما، جرقه نوشتن این متن در ذهنم زده شد!
دوباره آفرین…
رئیسجمهوری که حقوق جمهور رو رعایت نمیکنه، بیسواده…
این متن، متن هزار و هفتصد و نهم وبلاگ «قطعه ۲۶» بود!
.
.
.
عکسها و متنهای جدیدم در اینستاگرام
یک
دو
عطر و طعم نان سفرهی مادربزرگ
و تمام سفرههای گرم زندگی…
دلپذیر است!
خواه اگر سنگک!
حتی نشد، لواش!
«میگفتند؛ همین که باغ ما را به رسمیت شناخته، خوب است! میگفتیم؛ باغ را به درختانش میشناسند!»
ممنون برادر
دست مریزاد
عالی بود
حال دادی، خدا بهت حال بده!
خصوصی
داداش حسین
ی سوال خیلی وقته ذهنم رو درگیر خودش کرده!
اونم اینه که تا حالا با خودتون فکر کردین چرا این اکبر هیچ وقت مریض نمیشه حتی ی سرماخوردگی ساده هم نمیگیره؟!
باور کن جدی می گم!
مگه آدم نیست؟!
اتل متل ی بابا…
که اسمش «سیدعلی»ست
ی باغبانِ نمونه!
با نمرهی تمام ۲۰
اونکه میگفتیم باهاش
«روشن» چراغِ باغِ
حالا بیاین ببینین
کلکسیونِ داغِ!
اتل متل ی کلاش…
بیل و کلنگ رو برداش
«باغ همیشه بهار»
رفت و خزان اومد جاش!
آی سیب و آی گلابی!
«خسارت» و خرابی!
«سمفونی لالهها»…
سیمان شدن حسابی!
آی پسته پسته پسته!
دستِ پینهنبسته!
تبرِ دیپلماسی!
«کلید»های شکسته!
آهای آقای خوشبین!
جناب سهنقطهچین!
«صبح بدون تحریم»
وعده که دادی ببین!
وعده وعده توی صف!
حرف همش پشتِ حرف!
«دسترنج مصطفیها»
باغ همین بود که رف…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آفرین…
این مردک چی میگه؟!
از چی میسوزه؟!
هنوز خوبه از قیام مردم در ۹ دی ۸۸ مثل … میترسند!
احسنت جناب قدیانی
داستان باید واقعی باشه! مثل این متن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
ممنون… منور فرمودین خانم چخماقی! خوش آمدین… اولین کامنتتونه؟!
شیطنتهای شیرین کودکی…
با لبخندی معصومانه بر لب…
و نگاهی سرشار از پاکی…
تمام خستگی را میزداید!
زنده باشید جناب قدیانی
بزرگوارید!
شاید اولین کامنتم باشه ولی هزارمین حضورم در این صفحهی خوب و دوست داشتنیه!
عضو ساکت بودم همیشه و لذت بردم از سطر به سطر قلمتون…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
ممنون… از لطفتون و ی تشکر هم از طرف همه رفقای بیست و ششی بابت زحمات این چند ساله شما در صدا و سیما… خدا قوت!
این بار این ترانه رو با گریه گوش دادم.
انگار اصلا برای همین متن ساختندش!
پاییز سرد زرد*
با سبز و سرخ باغ
چه گویم…
چه گویم…
چهها…
چهها نکرد
با یک لهیب
شعله برافروخت در چنار
با یک نهیب
رنگ ربود از رخ چمن
گیسوی بید را کند و به خاک ریخت
یاقوت ناربن را
بر سنگ زد
گریخت
پیچید تازیانه
بر اندام نارون
طوفان سهمناک
پاشید خاک
بر رخ خورشیدهای تاک
ماند در سیاهکاری او
باغ…
بیچراغ…
بیچراغ
شبها دگر نتابید
مهتاب نسترن
یغماگران باغ
درهای گنجخانه گشودند
هرجا که لطف و ناز
هرجا که رنگ و بوی ربودند
مرغان نغمهخوان را
خار و خسی به جا ننهادند
از لانه
از وطن
تا کی دوباره جلوه کند چهرهی بهار
در آشیان من
در آشیان من
————————-
*«پاییز سرد نقرهای» البته!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
چه انتخاب خوبی! آفرین «برف و آفتاب»…
مجنونالحسین!
خیلی خوب بود؛ ۲۰
تا به کى درب حریمت به رخم وا نکنى
درد این عاشق بیچاره مداوا نکنى
سحرى بود به چشم تر خود میگفتم
نشوى پاک، رخ پاک تماشا نکنى
گل نرجس ز فراقت همه شب ناله کنم
ز چه رو لطف به این بلبل شیدا نکنى
اللهم عجل لولیک الفرج
خیلی خصوصی؛
ما تو بچگی یک طنز داشتیم میگفتیم:
گلابی! رئیس مسترابی! 🙂
خیلی وقت بود آفرین نگرفته بودم! 🙂
عکسمتنهای جدیدم در اینستاگرام
یک
دو
ادب مرد به ز دولت اوست!
یعنی همه متن یک طرف، این آقای گلابی هم یک طرف
خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوب بود.
یک وانتی هم اومده بود و داد میزد؛ «گلابی دارم… گلابی» و بنده یقه درانیدم و فقط قهقهه میزدم تا مرز جنون و ایضا تعجب خانواده!
آقای گلابی! 🙂
حاجی
بیزحمت لینک اینستاگرام مهدی محمدی رو بذار برامون
سلام
واقعا زیبا بود…
«قلمبهدستان کلاش جناح گلابی!»
آهای گلااااااااااااااابیییییییییییییییییییییییییییی!
چشمانتظار!
مخلص…
بیستتان مستدام! 😉
با سلام…
گاهی وقتها میطلبه مثل قبلنا خودکار دستت بگیری و…
دلتنگیهایت را به رخ کاغذ بکشی…
و پرستوی خیال را در زیر و بم کوچهپسکوچههای دل پرواز دهی تا آنجا که میان انتخاب علم یا ثروت، به بزرگترین نعمت، نعمت وجود «پدر» برسد!
.
«بابای ماست خامنهای»!
انشاءالله که زودتر این ساعتها و روزهای منتهی به دادگاه به خیر و خوشی تموم بشه.
منتظر خوندنِ اون متنهاییام که توش سفرهی دلتون رو باز میکنید و فرزند شهیدی مینویسید.
از همونها که در آخر به «بابای ماست خامنهای» ختم میشه.
همونهایی که معجونی هست از طعم پاییز و شهادت و اربعین.
الحمدلله به خیر گذشت و روسیاهی به ذغال موند!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
و هنگام آب خوردن، صلوات بفرستیم و بعدش بگوییم؛
سلام بر حسین*
سلام حاج حسین
خداقوت…
زمستون نیومده، روسیاهی نه به زغال، که به زغالفروش موند!
تا سیهروی شود هر که در او غش باشد…
همون زغال فروشی که از درختان باغ زغال ساخت…
سیاست همان سیاست است
این مدل مطلب، حس «نه ده» رو تو آدم زنده میکنه…
هم تحلیل سیاسی نیست، هم هست؛ هم شیرینه، هم شورانگیزه و هم در جای خودش حماسیه و هم البته ضربهاش کاریه…
به پیر، به پیغمبر، حیف این قلمِ سالی یک رمان ننویسه! به والله حیفه! حیف جوهری که خرج کلید کنی! پیر شدیم دو تا رمان از تو نخوندیم! اگر بدونی چه دریوریهایی رو به اسم کتاب میفروشن! اینقدر بازار کتاب داغونه از فرط ناچاری رو آوردم به کتب علمی!! کوانتوم!! ذرات! کهکشان!
کتاب بنویس برادر! این داداشمون دوره بعد هم هست! وقت زیاد داری باهاش حال و احوال کنی…
عااالی بود…
به گمونم اونهایی که چشم داشتن به مذاکره با کدخدا، اصلا باغی نمیدیدن، یعنی شعووور دیدن باغمون رو نداشتن!
بس که دسته گلهای کج و معوج و مصنوعی کدخدا، چشمشون رو گرفته بود و کورشون کرده بود…