وطن امروز ۱۳ مهر ۱۳۹۵
روز دوم. دوباره روز ورود! اما نه ورود ما به محرم که ورود حسین به کربلا! و آشنا آمدن این خاک به چشم حسین! حسینجان به کربلا خوش آمدی!
روز دوم. روز کربلا! پایان انتظار این خاک برای تماشای خورشید! و مشاهده ماه! روز وصال! روزی که کربلا پی به راز خلقت خود میبرد! روز زمین موعود! روزی که لاجرم باید نسبت خود را با این خاک معین کنی! و با همه کربلاهای پیش رو! کربلای چهار! و پنج! و همچنان کربلا! زمین آزمون! وادی امتحان! همان سرزمین تعیین نسبتها! نسبت خودت با خودت! و با خدایت! و با امامت! و با اماننامههای لعنتی! و با تلخی روزگار!
روز دوم. روز شناخت زمین و زمان! روز عرفه! روز معرفت! روز وصل! و برای این رسیدن، کجا بهتر از کربلا؟! و چه روزی بهتر از روز دوم؟!
روز دوم. روز حر! روز توبه! روز ندبه! روز پشیمانی! من و بستن راه بر حسین بن علی؟! که اساسا به کوفه نرسد؟! وای بر من! آری! وای بر من… آنجا که با گناهان ریز و درشت، راه ظهور را بر منتقم ثارالله میبندم! و میبندیم! و فراموش میکنیم امام غایب از نظر، ما را و اعمال ما را میبیند!
روز دوم. روز ندامت! روز عذرخواهی! روز بازگشت! و روز تأمل در این مهم که نکند ما هم جلوی طلوع آفتاب را گرفته باشیم؟! بخصوص که به یاد آوریم مرکز خلافت حضرت صاحبالزمان هم «کوفه» است! الا ای حر! توبه را به ما بیاموز! ما نیز نادم و پشیمانیم! ما یعنی همه فرزندان آدم! چه باطل بود توهمی که داشتیم؛ بی معصوم هم میتوان زندگی کرد!
روز دوم. کاش «حر» نام ما هم میبود! و مرام ما هم! و یکی پیدا میشد روضه ما را بخواند! مبتلا به بزرگترین بلیه هستیم! امام داریم و هیچ نمیدانیم کجاست! کعبه! کربلا! کوفه! کاش یکی به داد ما برسد! به علامت تسلیم، دستانمان بالاست! نشد! نتوانستیم! زندگی بیمعصوم کار ما نبود! بر ما باید آفتاب بتابد! شام غریبان است این روزهای ما!
روز دوم. دومین روز سال جدید قمری! و اضافه شدن نه یک روز و دو روز که به عبارتی یک سال تمام، به عدد سالهای غیبت! و تدبر در این راز که چرا باید حلول سال قمری در ماه محرم باشد؟!
روز دوم. سوال دوم! توبه ما را میپذیری منتقم خون حسین؟! فقط اینکه ما هم همواره بر خود واجب دانستهایم احترام مادرتان را! اگر حسین، حربن یزید ریاحی را بخشید، با کریمان کارها دشوار نیست!
به نام خدا
حر…
و عباس…
کربلا را این دو به اوج رساندند…
اگر نبودند کربلا معنا پیدا نمیکرد…
«روز دوم. دوباره روز ورود! اما نه ورود ما به محرم که ورود حسین به کربلا! و آشنا آمدن این خاک به چشم حسین!»
و رسیدن افلاک به خاک به واسطهی حضور خورشید…
و رسیدن اشک چشمان به باران آسمان، به خاطر توبه و انابه و پشیمانی که مبادا ترسها و زرها، مهر ننگ بیوفایی را بر پیشانی بکوبد!
روز دوم. روز عذرخواهی که مبادا جهالت آویزهای شده باشد تا راه را بر ظهور ببندیم!
و اما روز دوم…
مولای من!
روسیاهان را
به دم مسیحاییات
روسپید کن!
و چه خوش گفت:
«صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین
ارباب ما معلم عیسبن مریم است…»
خدا قبول کنه
یمین و یسار با نام صبر کامنتها آغاز شد…
و آن را تعبیر به صبر زینب میکنیم….
روز دوم. قافلهی عشق به سرزمین کرببلا میرسد…
«أعوذ بالله من الکرب والبلا»
و چشمان عمهی سادات مضطرب است…
.
زینبجان؛ آرام باش!
خورشید و قمر، هنوز بر شانههای صبح میدرخشند!
علمدار هست…
سایهسار حرم هست…
شیری از ریشهی اسدالله که یک نگاهش کافیست تا خواب روبهان را متزلزل کند!
نگاه کن!
رقیه خوشحال است!
گوش بده!
از خیمهی رباب صدایی نمیآید؛ علی اصغر، آرام خوابیده است!
آری! عموعباس هست…
عمهجان؛ غصه نخور!
خدا بزرگه!
از این ستون به آن ستون فرج است!
شاید تا ستون خیمهی عباس برپاست؛ فرجی شود و مهدی (عج) بیاید!
حرف آخر!
گفت: آقای هاشمی رفسنجانی گفته است «روح برجام اعتماد بینالمللی است و جهان فهمیده است که ایران درصدد آزار جامعه بینالمللی نیست»!
گفتم: یعنی درگیری آمریکا با ایران بلافاصله بعد از انقلاب، طراحی چند کودتا، راهاندازی گروههای تروریستی، تحمیل جنگ ۸ ساله، شلیک به هواپیمای مسافربری، حمله به سکوهای نفتی، جنگ شهرها، جنگ نفتکشها، تحریمها، راهاندازی داعش، بلوکه کردن داراییهای کشورمان و… آزار ایران به جامعه بینالمللی بوده است؟!
گفت: ایشان میگوید الان میتوانیم اورانیوم تولید کنیم و بفروشیم، میتوانیم آب سنگین تولید کنیم و بفروشیم!
گفتم: این موارد که امتیازات نقد ما به حریف بوده و ما را مجبور کردهاند اورانیوم و آب سنگین تولیدی خودمان را به خارج از کشور منتقل کنیم! و حق نگهداری آن را ندادهاند!
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: یارو با افتخار میگفت در همه دعواها، من حرف آخر را میزنم! پرسیدند؛ چطوری؟ گفت؛ به حریف میگویم، حق با شماست؛ به بزرگی خودتان ببخشید، دیگر تکرار نمیشود!
تا جایی که در خاطره دارم شصت سال است لیاقت استماع روضه روز دوم را داشتهام. بیاغراق بایستی اعتراف کنم اولین روضهای است که «حس بیداری» در من ایجاد کرد. زاویه نگاه به واقعه و استفاده از استعارات و تمثیلها حاکی از آن است که امسال بابااکبر از روز اول مهمان ارباب است، که قلم پسرش، که همیشه از خون شهادت او تراووش میکرد، طعم و عطر کربلا گرفته است.
ما جا ماندهها را هم دعا کن یادگار شهادت…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حق:
لطف دارین اساسی… شما هم دعا کنین من و ما رو…
از دیدن فیلم تکراری خوشم نمیاد اما این شبها «غربت مسلم در مختارنامه» بغض و اشک داشت اساسی!
خدایا غربت مسلم زمانه را نبینیم که…
روز سوم…
حسینجان؛ خیالت راحت!
شایعه میگویند؛ زخم و لگد و کبودی را باور نکن!
نگاه کن!
رقیه خوشحال است…
معجر به سر دارد…
تنش درد نمیکند…
خواب آشفته نمیبیند…
عمو که باشد، هیچ دختری در عالم، نگران حال پدر نمیشود!
عمو که باشد، هیچ دختری در عالم، گم نمیشود!
حسینجان؛ خیالت راحت!
عموعباس هست…
.
«جانم به رقیه که چه صبری دارد
خوش به حالش که رقیه چه عمویی دارد…»
سلام
عزاداری همه همسنگران قبول حق باشد
«روز دوم. سوال دوم! توبه ما را میپذیری منتقم خون حسین؟! فقط اینکه ما هم همواره بر خود واجب دانستهایم احترام مادرتان را! اگر حسین، حربن یزید ریاحی را بخشید، با کریمان کارها دشوار نیست!»
یا اباصالح ادرکنا
الا ای حر! توبه را به ما بیاموز!
.
.
.
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید…
روضهخوان گفت: «حسین» توبهی من ریخت به هم…
یکی اونور جسارت کرد و «قطعه ۲۶» رو جزء وبلاگهای مرده حساب کرد! شیطونه میگه یهچی بهش بگما!
https://www.instagram.com/p/BLQlEs_AfFj/?taken-by=hoseinghadyani
اخبار شبکه ۲ گفتگوی بیتعارف با حاج منصور نشون داد!
الان یه عده حال اسفند رو آتیش رو دارن!
خخخخخ!
مگه «ها»ی جَمعه که به کلمهی قبلی میچسبونیدش؟ «ها» اینجا یه کلمهی جداست!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حق:
چون هم درست میفرمایین و هم نه، کلا ی جور دیگرش کردم!
لطف عظیمی نصیبم شده که در انجام شکرش ناتوانم…
توفیق مسافرت کاری هفتگی به خرمشهر دارم و عبور از جاده آسمانی اهواز به خرمشهر…
خیلی یاد میکنم شما را و اهالی قطعه ۲۶ را و بیشتر از همه یاد میکنم همه شهدا خصوصا شهدای روز دهم اردیبهشت را؛ همان پرستوهایی که در آن صبحگاه خونین پر کشیدند…
التماس دعای فراوان در این ایام