روز آمدن تو؛ پادشاه فصل‌ها

وطن امروز ۲۵ شهریور ۱۳۹۵

متولد «آذر» هستم که باشم! خیلی حال نمی‌کنم با پاییز! غمش را جلوتر از خودش می‌آورد! تولد من مصادف شده با مرگ برگ‌ها! و عجله آفتاب برای غروب! و کوتاهی نور! و بلندی تاریکی! و خوب می‌دانم دارم با این دل‌نوشت، عشاق فصل برگ‌ریزان را از خود می‌رنجانم، لیکن اگر جماعت حق دارند که یک هفته مانده به سومین فصل سال، فرش قرمز برایش پهن کنند، بگذار من هم آسوده حرفم را بزنم که فقط از نگاه شاعر «پاییز، پادشاه فصل‌هاست»! کلا ۴ تا فصل داریم، پادشاه هم برایش تراشیده‌اند! کاش معلوم می‌کردند اگر «پاییز، پادشاه فصل‌هاست» پس سمت «بهار» چیست؟! و اصلا چه کسی می‌گوید سیستم حکومتی این ۴ فصل سال «پادشاهی» است؟! گفت: «ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی؛ دل بی‌تو به جان آمد، وقت است که بازآیی»! آری! به آن وقت می‌گویند «پادشاه فصل‌ها»! به وقت آمدن یار! به وقت بهار! تا پاییز چند روز مانده؟! اجازه دارم پشت سرش «غیبت» کنم؟! غیبت آفتاب! غیبت نور! و هر چه می‌کشیم، از همین «غیبت» است! و مگر نه آن است که پاییز، ساعات شب را بر ساعات روز، برتری می‌دهد! مصداقی از غلبه تاریکی بر نور! حالا مگر بوی ۴ صفحه از اوراق «حسنک کجایی» و «تصمیم کبری» اینقدر ارزش دارد که کوتاه شدن زمان حضور خورشید در فصل پاییز را فراموش کنیم؟! چه طرفه حکایتی! «پادشاه آسمان» فی‌الواقع «خورشید» است لیکن عنوان «پادشاه فصل‌ها» عدل باید تعلق بگیرد به آن فصل که از زمان حضور خورشید می‌کاهد! مثلا چه لذتی دارد این ریختن برگ درختان؟! اول مهر یعنی دقیقا اول بی‌مهری! رفتن بچه‌های آدم به مدرسه، لیکن مدرسه بی‌‌آموزگار! و بی‌آدم! و بی‌نوح! و بی‌روح! برای من پاییز، استعاره از غیبت خلاصه همه اولیا و عصاره همه انبیا و مظهر همه خوبی‌هاست! پاییز برایم تجلی غیبت است! و اینگونه است که از غیبت کردن پشت سر این فصل سرد، واهمه‌ای ندارم! آهای سینه‌سپرکرده‌های سومین فصل سال، شلاقم بزنید! اگر قرار است شلاق پاییز، برگ سبز زیبا را زرد کند، خشک کند، از شاخه بریزاند و بمیراند، چرا من تنزه‌طلبی پیشه کنم؟! اگر بهار روح‌افزا، انقطاع سرما و سردی است، امان از این پاییز دلگیر که بین آدمی و گرما و حرارت و نور فاصله می‌اندازد! «فاصله» از «فصل» می‌آید؛ از «فصل پاییز»! این کلمه لعنتی «فصل»، نمی‌دانم چرا اینقدر به «پاییز» می‌آید! شاید چون خود پاییز مظهر فصل و جدایی است! جدایی برگ از شاخه! جدایی شاخه از درخت! جدایی درخت از لباس سبز! و جدایی ما از نور! یعنی ۴۰ طیف مختلف از ۴ رنگ زرد و نارنجی و قهوه‌ای و کبود، اینقدر زیباست که به کوتاه شدن سایه خورشید از سر بنی‌آدم بیارزد؟! این تصاویر خوشگل پاییزی را نخواستیم! زیباست اما نخواستیم! هفته‌ای بیش به پاییز نمانده! به من تسلیت عرض کنید! و به «کوکب‌خانم»! و به «حسنک»! و به «کبری»! و به همه آن طفل معصوم‌هایی که می‌روند «الفبا» بیاموزند! الفبای بی‌آموزگاری! الفبای فراق! الفبای فاصله! اجازه خانم‌معلم! ما بابای خود را گم کرده‌ایم! و نمی‌دانیم صاحب‌مان کجاست! ۱۱۷۷ سال و ۲۷۰ روز است! یعنی آقای ما کجا رفته؟! و در کدامین وادی خیمه زده؟! وقتی گمش کرده‌ایم، چه فایده از نوشتن «بابا»؟! و نوشتن «آب»؟! و نوشتن «نان»؟! اول مهر، فقط قصه برگ درختان نیست؛ بنی‌آدم هم دارد می‌ریزد! پاییز، پادشاه هیچ چیز نیست الا غم دوری! فصل‌ها هنوز پادشاه خود را پیدا نکرده‌اند! و زمین و زمان هنوز صاحب خود را! و ابنای آدم هنوز امام خود را! غریبانه است چقدر این آخرالزمان! هم محرومیم از خانه خدا! و هم محرومیم از خلیفه‌اش! هست و نیست! کاش به جای نوشتن «بابا»، می‌شد پدر را ببینیم! و کاش می‌فهمیدیم «پادشاه فصل‌ها» آن روز است که او بیاید! روز وصل! یعقوب دوباره باید یوسف را ببیند! و آتش دوباره باید بر ابراهیم گلستان شود! باید برگردیم به اول ابتدایی! به نقطه بای بسم‌الله! ما هنوز معلم خود را ندیده‌ایم! و هنوز درسی فرانگرفته‌ایم! «اولین روز مهر» اولین روزی است که او بیاید! و من این همه را نوشتم تا بگویم عاشق پاییزم! آنجا که تلاقی می‌کند با عاشورا! آنجا که رنگ «آدم» به خود می‌گیرد! پاییز در راه است اما عاشورا نیز! و سرخی هنوز هم بالاترین رنگ است! خدایا! «عرفه» گذشت و ما اما هنوز «آدم» را پیدا نکرده‌ایم! دلبسته‌ایم به عاشورای پیش رو! و به ناحیه مقدسه ظهور! و به کعبه و کربلا! و قدس! کدخداباوران بر این پندارند که زمان همه چیز را حل می‌کند لیکن اعتقاد ما این است که صاحب‌الزمان همه چیز را حل می‌کند! همان امام غایب از نظر! سالیانی فراتر از عمر نوح است که او را ندیده‌ایم، در حالی که تمام تاریخ، قدومش را به انتظار نشسته! تا او نیاید، نام هر فصلی «پاییز» است! از این خزان آخرالزمانی، جز تو شکایت به که بریم؟! «یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم؛ رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی»!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. چشم‌انتظار می‌گوید:

    بسم‌الله

    چه پیوند زیبا و در عین حال غم‌انگیزی…
    خدایا! عاقبت کی باقی‌مانده ذخیره ارزشمندت را بر ما می‌بخشی؟!

  2. برف و آفتاب می‌گوید:

    پاییز سرد زرد
    با سبز و سرخ باغ
    چه گویم…
    چه گویم…
    چه‌ها…
    چه‌ها نکرد
    با یک لهیب
    شعله برافروخت در چنار
    با یک نهیب
    رنگ ربود از رخ چمن
    گیسوی بید را کند و به خاک ریخت
    یاقوت ناربن را
    بر سنگ زد
    گریخت
    پیچید تازیانه
    بر اندام نارون
    طوفان سهمناک
    پاشید خاک
    بر رخ خورشیدهای تاک
    ماند در سیاه‌کاری او
    باغ…
    بی‌چراغ…
    بی‌چراغ
    شب‌ها دگر نتابید
    مهتاب نسترن
    یغماگران باغ
    درهای گنج‌خانه گشودند
    هرجا که لطف و ناز
    هرجا که رنگ و بوی ربودند
    مرغان نغمه‌خوان را
    خار و خسی به جا ننهادند
    از لانه
    از وطن
    تا کی دوباره جلوه کند چهره‌ی بهار
    در آشیان من
    در آشیان من

  3. برف و آفتاب می‌گوید:

    این ترانه رو «افتخاری» خونده. خیلی دوستش دارم.
    شاعرش نمی‌دونم کیه، ولی هر کیه معلومه مثل شما دل پری از پاییز داره! 🙂

  4. پیرمرد می‌گوید:

    ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
    دل بی‌تو به جان آمد، وقت است که بازآیی…

    جانم حسین!

  5. پیرمرد می‌گوید:

    وقتی از حضرتش می‌نگاری، فضا عطرآگین می‌شود…

  6. برف و آفتاب می‌گوید:

    طنزه… ولی به جای خنده و قهقهه، یه لبخند کشدار رو صورت آدم میاره!
    و البته بعضی جمله‌هاش آه…

  7. برف و آفتاب می‌گوید:

    ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
    دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

    دائم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
    دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

    دیشب گله زلفش با باد همی‌ کردم
    گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

    صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
    این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

    مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
    کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

    یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
    رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

    ساقی چمن گل را بی‌روی تو رنگی نیست
    شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

    ای درد توام درمان در بستر ناکامی
    وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

    در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
    لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

    فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست
    کفر است در این مذهب خودبینی و خودرأیی

    زین دایره مینا خونین جگرم می ده
    تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

    حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
    شادی‌ت مبارک باد ای عاشق شیدایی

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌ق:
    رفقای محترم! راه انداختن اینستاگرام از سوی این حقیر، دلیل نمی‌شه برای اینجا یعنی «قطعه ۲۶» کم بگذاریم!
    نویی اگر چه به بازار آمده لیکن قرار نیست کهنه دل‌آزار شود!
    همین!

  8. خان‌باجی می‌گوید:

    تا ریزش نباشه که رویش بوجود نمیاد!

    اللهم عجل لولیک الفرج

  9. قاصدک منتظر می‌گوید:

    قصه‌ی عجیبی‌ست!
    آن‌جا که فکر می‌کنی پادشاهی ظالم، تمام رویای بهاری‌ات را به یغما می‌برد، بارقه‌ای از امید، سراغت می‌آید!
    «من این همه را نوشتم تا بگویم عاشق پاییزم! آنجا که تلاقی می‌کند با عاشورا!»
    .
    مهدی‌جان!
    پاییز را چه به پادشاهی وقتی:
    سوز دل نسیم‌‌اش، تو را می‌خواند…
    ناله‌ی برگ‌های زرد زیر پای رهگذران‌‌اش، در فراق توست…
    ترک شیشه‌ی احساس دل‌های بارانی‌اش، کم‌بود تو را فریاد می‌زند…
    و سرخی آسمان‌اش، شرمساری‌ست از خطبه‌خطبه اشک، بر گونه‌ی وارثان آب از ذبح عطش در بستر خاک!
    .
    مولای من!
    پادشاه تمام فصل‌های زمین و زمان تویی!
    پادشاه خوبان تویی!
    صاحب‌‌الزمان تویی!
    اگر بیایی، پاییز از بهار هم دیدنی‌تر می‌شود!

  10. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    یارا یارا گاهی، دل ما را
    به چراغ نگاهی روشن کن
    چشم تار دل را، چو مسیحا
    به دمیدن آهی روشن کن

    بی تو برگی زردم
    به هوای تو می‌گردم
    که مگر بیفتم در پایت
    ای نوای نایم
    به هوای تو می‌آیم
    که دمی نفس کنم تازه در هوایت

    به نسیم کوبت ای گل
    به شمیم بویت ای گل
    در سینه داغی دارم
    از لاله باغی دارم
    با یادت ای گل هر شب
    در دل چراغی دارم
    باغم بهارم باش
    موجم کنارم باش

    ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
    دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی…

    «و من این همه را نوشتم تا بگویم عاشق پاییزم! آنجا که تلاقی می‌کند با عاشورا! آنجا که رنگ «آدم» به خود می‌گیرد! پاییز در راه است اما عاشورا نیز! و سرخی هنوز هم بالاترین رنگ است!»
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌ق:
    بلاشک «نیلوفرانه» را نمی‌توان عاشق نبود! من اول بار، اون قدیم‌ها کاستش رو گوش دادم! از این قدیمی‌ها! اسمش رو درست گفتم دیگه؛ «نیلوفرانه»؟!… شبهایی بود که اصلا با این می‌خوابیدم؛ «با یادت ای گل هر شب، در دل چراغی دارم، باغم بهارم باش، موجم کنارم باش…». شعرش از کیه؟!
    .
    .
    .
    فردا پرچم اس‌اس بالاست در ضمن! شما اما باور نکنید!! 🙂

  11. جامونده می‌گوید:

    خدا این پاییز رو ختم به خیر کند…
    روزهای غریبی است…

  12. مجنون‌الحسین می‌گوید:

    درسته داداش‌حسین؛ «نیلوفرانه»…
    منم همین‌طور 🙂 عاشقشم!
    شعرش هم از چه کسی باید باشه به جز «قیصر» عزیز!
    .
    .
    .
    راستی!
    «آبی» هنوز هم بالاترین رنگ است(!) 😉

  13. پیرمرد می‌گوید:

    «اسلامی‌ایرانی» کجایی؟؟
    به فریاد پرسپولیس برس!!

  14. صبا می‌گوید:

    «ولایت علی»، نه علی را دوست داشتن، که «فقط علی را دوست داشتن» است.
    مرحوم استاد صفایی حائری

  15. فرزند خراسان می‌گوید:

    شروعش غافلگیر کننده و پایانش هم.
    خیلی عالی…
    همیشه فکر می‌کردم یا من یه چیزی‌ام می‌شه که از این پاییز و حال و هواش خوشم نمی‌آد، یا اینکه این «حس خوش پاییزی» یه ادا و مده که کسی نمی‌خواد به تلخ بودنش اعتراف کنه!
    اولش عالی بود؛ به خاطر این کشف که کس دیگه‌ای هم هست که با دلایل مشابه از پاییز خوشش نیاد…
    بعدش غافلگیرانه‌تر شد؛ وقتی سطح مطلب رو بالا برد و من رو از حس اول خودم خجالت‌زده کرد!

  16. شیدا می‌گوید:

    درست است که «فصل‌ها هنوز پادشاه خود را پیدا نکرده‌اند» اما…
    حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
    فکر معقول بفرما گل بى‌خار کجاست

  17. فرهنگی می‌گوید:

    عمر من قد نمی‎دهد
    به سفرت بگو کوتاه بیاید…

    اللهم عجل لولیک الفرج

  18. شیدا می‌گوید:

    بالاخره ناز و تنعم پاییز در قدم باد بهار، آخر مى‌شود!
    وقتى «خزان عاشوراى ٨٨» در «نفس بهارى ٩ دى» آخر شد…

    باش تا صبح دولتش بدمد…

  19. فرهنگی می‌گوید:

    درود بر شما جناب قدیانی بزرگوار
    چقدر خوب شد که وارد اینستا شدید.
    وقتی آقای شکیبایی تو صفحه‎شون خبر اینستاگشایی شما رو اعلام کردند واقعا خوشحال شدم.
    این متن رو ابتدا توی صفحه اینستاتون خوندم و بگذارید اعتراف کنم که اونجا بیشترتر به دلم نشست.
    هر چند می‎دانم شما علقه و علاقه خاصی به قطعه دارید و البته حق هم میدم بهتون.
    لطفا کانال تلگرام رو هم راه‌اندازی کنید تا راحت بتونیم متن‎ها را کپی کنیم و در گروه‎ها و کانال‎های دیگه منتشر کنیم.
    شما بیشتر از هر کسی می‎دونید که در دوران خفت‎بار پسابرجام و پساAFTF و پساچیزهای احتمالی دیگه، باید روشنگری‎ها بیشتر و غلیظ‎تر بشه.
    خدا شما رو از قلم و قلم رو از شما نگیره.
    سلامت و سعادت‌مند باشید ان‌شاءالله.

  20. امین می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج…

  21. فرهنگی می‌گوید:

    جناب چشم‌انتظار
    سلام
    دیروز مراسم تشییع شهید مدافع حرم مرتضی عطایی در مشهد بود.
    شما هم حضور داشتید؟
    اگر سر مزار این شهید رفتید، مرحمت کنید سلام بلند و آرزومندانه این حقیر رو به ایشون برسونید و به جای ما هم زیارتشون کنید و التماس دعا بگویید.
    خدا می‎داند این دو روز را در حسرت و اندوه و ماتم این بزرگمرد سر کردیم و گریستیم.
    آرزو داشتیم این مراسم در تهران بود و ما هم در مشایعت این شهید سعید حضور می‌داشتیم که سعادت یار نشد.
    التماس دعا

  22. رهگذر می‌گوید:

    وصف فراق یار از زبان مرحوم قیصر امین‌پور

    بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
    سالها، هجری و شمسی، همه بی‎خورشیدند

    از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
    چشم‎های نگران آینه‎ی تردیدند

    نشد از سایه‎ی خود هم بگریزند دمی
    هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

    چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
    همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

    غرق دریای تو بودند ولی ماهی‎وار
    باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند

    در پی دوست همه جای جهان را گشتند
    کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

    سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
    فصل‎ها را همه با فاصله‎ات سنجیدند

    تو بیایی همه‎ی ثانیه‎ها، ساعتها
    از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند…

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ح‌ق:
    بابت این همه کامنت خوب، ممنون دوستان…
    نگذارید وبلاگ، غریب شود…
    امشب هم قطعه ۲۶ شما خوبان با متنی در وصف حاج‌قاسم سلیمانی و نامه اخیرشان به‌روزخواهد شد…

  23. برف و آفتاب می‌گوید:

    فرهنگی!
    کانال تلگرامی قطعه ۲۶
    البته ظاهرا خود آقای قدیانی مدیریتش نمی‌کنند. مطالب معمولا با تاخیر توش گذاشته‌ می‌شه.

  24. سیداحمد می‌گوید:

    کدخداباوران بر این پندارند که زمان همه چیز را حل می‌کند لیکن اعتقاد ما این است که صاحب‌الزمان همه چیز را حل می‌کند!

    آقا!
    تو را قسم به خون شهیدان ظهور کن…

  25. مینا می‌گوید:

    عالی…

  26. سیداحمد می‌گوید:

    برف و آفتاب!

    چی رو گفتید طنز بود؟ این مطلب طنز بود؟!
    بعد هم اینکه کانال تلگرام با تاخیر به روز میشه؟! عجب!
    تا جایی که من چک کردم، زودتر از «قطعه ۲۶» هم به روز می‌شه!

  27. منتظر می‌گوید:

    سلام
    برادر قدیانی خدا خیرت بدهد که از هر چیز بهانه‌ای می‌سازی برای یاد آن عزیز سفر کرده زهرا سلام الله علیها
    در اینجا یادی هم بکنیم از مرحوم حاج آقا کافی که این شعر را چه خوب زمزمه می‌کرد؛
    ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
    دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی…

    اللهم عجل لولیک الفرج

  28. برف و آفتاب می‌گوید:

    سیداحمد!
    معذرت می‌خوام الان کامنت‌تون رو دیدم.
    منظورم از طنز، کنایه و اینا بود؛ نه کمدی و خنده‌دار!
    البته بانمک هم بود! بدوبیراه‌هایی که به پاییز گفتند، بامزه‌ست دیگه…

  29. سایه/روشن می‌گوید:

    شاید هم باید گفت: «هر روز پاییزه، هر هفته پاییزه، هر ماه… هر سال…».
    تا او نیاد پاییزه خلاصه…

  30. سایه/روشن می‌گوید:

    من اینستاگرام ندارم و به گمونم تو فضای مجازی هنوز اصالت با وبلاگ‎هاست.

  31. فرهنگی می‌گوید:

    جناب برف و آفتاب
    سلام و سپاس

  32. قدیر می‌گوید:

    خدایا!
    سرنوشت انسان را چگونه تفاوت دادی…

  33. رضایی می‌گوید:

    واقعا متشکرم برای این متن عالی…

  34. خانم زارعی می‌گوید:

    سلام…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.