وطن امروز ۲۶ اسفند ۱۳۹۵
موسم بهار است. بر شاخه مرده درخت خشکیده، آن لحظه که شکوفه حیات، دوباره نقش زندگی میدهد، آری! «معاد» را باید به یاد آورد که لحظه برانگیخته شدن برای همه ماست. مردههایمان این لحظه را خواهند دید و زندههایمان هم، البته بعد از مرگ! باشد اگر هنوز نفسی ما را هست، به تأسی از بهار، خود را برای لحظه مرگ و لحظه برانگیخته شدن بعد از مرگ آماده کنیم! این از میعاد بهار و لحظه معاد لیکن لحظههایی دیگر نیز، بزرگی میکند در تاریخ زندگی آدمی. آن لحظه که آدم و حوا در وادی عرفات همدیگر را یافتند؛ آن لحظه که یعقوب، بعد از عمری انتظار، یوسف گمگشته خود را دید؛ آن لحظه که کشتی نجات نوح، ایمن بر زمین نشست؛ آن لحظه که آتش بر ابراهیم، سرد و سلامت شد؛ آن لحظه که دریا پیش پای موسی شکافته شد؛ آن لحظه که عیسی درون گهواره زبان گشود تا از مادر پاکدامن خود دفاع کند؛ آن لحظه که «محمد» در خلوت حرا، مبعوث شد به پیامبری؛ آن لحظه که فتح بزرگ مکه حادث شد؛ آن لحظه که در برکه غدیر، آخرین رسول خدا با بالا بردن دست امیرالمومنین، رسالت خود را کامل کرد… و آن لحظه که علمدار کربلا، سیاهه شبپرستان را به کناری زد و به شریعه رسید، از جمله بزرگترین لحظات تاریخاند که از فرط حماسه و شکوه و عظمت، هم تبسم را بر لب جاری میکنند و هم اشک را بر دیده! لیکن لحظهای هم هست که هنوز نیامده! و چون بیاید، این همه لحظه را که برشمردم، با خود به همراه دارد! سخن از آن لحظهای میگویم که «منجی عالم بشریت» تکیه بر دیوار کعبه میزند و ندای «انا المهدی» سر میدهد… در این لحظه ناب وعده شده، تو گویی آدم و حوا تازه همدیگر را مییابند و یعقوب، تازه یوسف را! تو گویی سفینه نوح، تازه آن لحظه به زمین خواهد نشست و آتش، تازه آن دم بر خلیل بتشکن خدا، سرد و سلامت خواهد شد! تو گویی آن لحظه، تازه دریا بنای شکافتن، پیش پای موسی را دارد و تازه عیسی میخواهد درون گهواره زبان به معجزه باز کند! تو گویی لحظه عظیم ظهور، این دوباره «محمد» است که به رسالت مبعوث میشود و این دوباره مکه است که توسط مردی از سلاله آخرین رسول خدا فتح میشود! تو گویی آن لحظه، همان لحظه تاریخی غدیر است و همان آن که سقای آب و ادب، خود را به شریعه میرساند! یا مقلب القلوب و الابصار! تمام هستی از ازل تا ابد، لحظهشماری میکنند برای آن لحظه که «مهدی فاطمه» تکیه بر دیوار کعبه زند و بر این شاخه مرده درخت خشکیده حیات، دوباره نقش زندگی بدهد!
وطن امروز ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
برای مرحوم هاشمی، هزاری هم ویژهنامه دربیاوری و ذیل تصاویر آن مبارز قدیمی، هزاری هم تیتر درشت بزنی، آن اندازه به دردش نخواهد خورد که من اینجا از مخاطبان یادداشتم بخواهم تا گرم مطلب نشدهاند، فاتحهای نثار روحش کنند که قطع به یقین، رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت، به این «قرائت» بیش از آن «سیاست» نیاز دارد، بخصوص حالا که دستی کوتاه از دامن دنیا دارد.
این از نکته اول! و اما زنجیرهایها جوری در وصف مرحوم هاشمی، زبان به تملق باز میکنند، تو گویی ما یادمان رفته چیزهایی که علیه همین شخص ایشان مینوشتند! نه فقط در روزنامه، بلکه کتاب هم منتشر میکردند! دوره سراسر اخلاق(!) دوم خرداد، کافی بود یکی در جایی، بار سفر اخروی بسته باشد! چنان انگشت اتهام را متوجه مرحوم هاشمی میکردند و چنان دور از الفبای انصاف، علیه ایشان مینوشتند که نه حدی داشت و نه حسابی! ۲ نکته مستتر است در همین نکته دوم یادداشت. اولا: مرحوم هاشمی حتی در همان عصر دوم خرداد هم عاری از اشکال و اشتباه نبود لیکن زنجیرهایها، به شهادت مندرجاتشان، بیش از آنکه منتقد خطاهای آقای هاشمی بوده باشند، تخریبکننده و تهمتزننده به ایشان بودند! ثانیا: هم آن روز که در مقام حمله به هاشمی، اتهامات هرگز ثابتنشده به او زدند، کارشان نادرست بود و هم امروز که در لباس دوستی، القاب و عناوین عجیب و غریب نثار او میکنند! اینکه معصوم میفرمایند: «جاهل را نمیبینی، الا در حال افراط یا تفریط» یکی هم یعنی اینکه زنجیرهایها را نمیبینی، الا در حال افراط «عالیجناب سرخپوش» یا تفریط «سردار فلان و بهمان»!
نکته بعدی، نحوه مواجهه جریان انقلابی با آقای هاشمی است. من و ما، هرگز به مرحوم منظور، آن اتهامات زشت دوم خردادی را نزدیم، بلکه برای حرف خود، مصداق روشن داشتیم. هم موضوع سخن را دقیقا معلوم میکردیم و هم غالبا موضع منطبق با آن موضوع را اتخاذ میکردیم! چه در مقام دفاع از هاشمی و چه در مقام نقد او، هرگز رویه زنجیرهایها را پیشه نکردیم! ۴۰ سال دیگر هم از درگذشت هاشمی گذشته باشد، ما باز پای دفاع خود از هاشمی برابر اتهامات درشت دوم خردادیها خواهیم ایستاد، همچنان که پای نقد خود به مواضع ایشان، مثلا در سال ۸۸! ما همچنان که سال ۹۲ نشان دادیم، همواره برابر رای مردم و منتخب مردم، مواجهه محترمانه داشتیم و از همگان نیز همین مواجهه را انتظار داشتیم، لذا آقای هاشمی را به قانون و حق و معیار میسنجیدیم، نه برعکس! بر اساس همین سنجش، هر جا که لازم بود، از ایشان دفاع کردیم و هر جا که نه، نه! دقت کنید! ما کی و کجا به آقای هاشمی تاختیم که به عنوان مثال، چرا بعد از سوم خرداد، همان جنگی که امام برای یک ذره و یک روزش هم نادم و پشیمان نبود، ادامه پیدا کرد؟! من در این متن، کاری به موضع شخص مرحوم هاشمی درباره آنچه گفتم ندارم اما فراموش نکردهایم که در دوره دوم خرداد، دوم خردادیها، ذیل همین بحث، چقدر فرمانده جنگ را و چقدر خود جنگ را نکوهش و سرزنش کردند! حالا با ۴ تا تیتر درشت «حماسه اکبر» که ما دچار فراموشی نمیشویم! طرفه حکایت اینجاست؛ برای زدن جبهه و جنگ و امام و شهدا، روزی اگر تخریب آقای هاشمی جواب میداد، زنجیرهایها باکی از این تخریب نداشتند؛ روزی هم اگر، حمایت از آقای هاشمی جواب میداد، هکذا! برای زنجیرهایها، اساسا خود مرحوم هاشمی موضوعیت نداشت! و هنوز هم ندارد! در مواجهه با دیگران هم همین گونهاند! هیچکس را نه برای خودش میخواهند و نه البته برای خدا! نه آن روز که «عالیجناب سرخپوش» مینوشتند، نیت الهی داشتند و نه امروز که «سردار مصلحت»! نگاه زنجیرهایها به عناصر میدان سیاست، تابعی از همان نگاه دشمن به خود زنجیرهایهاست! خواستن آدمها یا نخواستن آدمها بر اساس همه چیز جز خدا! و جز اصول! و جز ارزشها! و جز قانون! هاشمی آدم بدی میشود، اگر فتنهگران ۷۸ را «الواط» بخواند و آدم خوبی، اگر فتنهگران ۸۸ را نه! غالبا همیشه و غالبا با همه، همینطور رفتار میکنند زنجیرهایها! پای تخته بشدت روسیاه روزنامهشان «ضربدر» را عمدتا میگذارند جلوی نام خوبها! یا جلوی کار خوب! کافی است تو بد شوی، تا حمایتت کنند و کافی است تو خوب شوی، تا با چماق بایکوت ایشان مواجه شوی، اگر نه حالا با چماق تخریب! به نفع رسواشدگان تقلب اگر موضع بگیری، هوایت را در حد ۶ ستون در صفحه نخست خود دارند اما خدا نکند موضع بگیری علیه فلان حرف غلط وزیر امور خارجه! اینجا میشوی همان آدم بد که تا مدتها میروی در لیست سیاه حضرات! با این اوصاف، باید هم فردای شهادت سردار مظلوم ما، وقیحانه تیتر بزنند «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»! و باید هم رنگ لوگوی خود را بر پرچم تکفیریهای لعین، ست کنند! کلا هماهنگی زنجیرهایها، با مواضع بد است و آدمهای بد! «ادبیات منقلی» را به خوبی و در جهت مثبت، پوشش میدهند اما همان فرد اگر روزیروزگاری، سخنران مراسم یومالله ۲۳ تیر ۷۸ باشد، با آن روی دیگر زنجیرهایها روبهرو میشود! دوستی با مواضع بد آدمها و دشمنی با مواضع خوب آدمها، اصلا و اساسا همه کسبوکار زنجیرهایهای نامحترم است! مرحوم هاشمی اگر تحلیل غربیها در خطبه نمازجمعه را محکوم کند، میشود آدم بد اما با فتنهگران علیه انتخاباتی با مشارکت ۸۵ درصدی مردم اگر همراهی کند، میشود آدم خوب! پرونده به این روسیاهی دارند و آنوقت، رزمندگان دفاع مقدس را با «سربازان وحشی قوم آتیلا» قیاس میکنند! گفت: «کافر همه را به کیش خود پندارد»! سربازان وحشی قوم آتیلا، امروزهروز، مصداقی به روشنی همین زنجیرهایها ندارند که هم در لوگو و هم در تیتر یک، همصدایی با وحشیترین تروریستهای عالم میکنند! و با افراد و اشخاص و عناصر، دقیقا عین وحشیها برخورد میکنند! فرد وحشی، تمرد از قانون را حمایت میکند؛ زنجیرهایها هم! فرد وحشی، لگدپراندن به ۴۰ میلیون رای مردم را خوب و درست تصور میکند؛ زنجیرهایها هم! مرز وحشیگری با غیر آن، قلم دست گرفتن نیست، که سلمانرشدی ملعون هم چاقوکش سر گردنه نبود! مرز وحشیگری با غیر آن، در ترس از خداوند منان است!
القصه! همه این نکات که نوشتم، مقدمهای بود برای این نکته اصل کاری! در ورای رخدادها، چه خوب اگر دنبال سخن خدا با خود باشیم! اگر دست آقای هاشمی از دنیا کوتاه شد، دست ما نیز کوتاه خواهد شد! حواسمان هست؟! هیچ به مرگ، اندیشه میکنیم که تا چه حد به ما نزدیک است؟! من دیروز داشتم به بچههای روزنامه میگفتم که این ویژهنامههای زنجیرهایها، اصلش را بخواهی و راستش را بخواهی، «ویژهنامه مرگ» است که چقدر به ما نزدیک است! گیرم آنها اسم دیگری رویش بگذارند و تیتر دیگری برایش بزنند و چیز دیگری درونش بنویسند اما جز این نیست که جملگی «ویژهنامه مرگ» است! ما اصحاب رسانه، چه داریم برای ارائه به خدا؟! زنجیرهایها چه دارند؟! تهمت زشت دیروز «عالیجناب سرخپوش» در وصف همان که امروز «سردار چیچی» میخوانندش؟! وقتی از خوب یا بد و از سیاستمدار گرفته تا غیر آن، بازگشت همه به سوی خداست، وای بر ما! وای بر ما که برای آنچه مینویسیم و آنچه نه، باید جواب پس بدهیم! «عالیجناب سرخپوش» چرا؟! «اسطوره کذا» چرا؟! و این نوشته چرا؟! اینکه ناخدای باخدای کشتی انقلاب، اشک میریزند هنگام توصیه به «عبور از سیمخاردار نفس»، یکی هم یعنی آماده باید باشیم من و ما، ایضا شما زنجیرهایها، برای روزی که به جای روزنامه فردا، باید کارنامه دیروز را ارائه دهیم! آهای دوستان! اینکه خواندید، سرمقاله همه سالنامههایی است که این روزهای اخیر درآوردید! عاقبت دیدم حیف است «ویژهنامه مرگ»، سرمقالهای غیر از تنبه و هشدار نسبت به امر حتمی مرگ داشته باشد! پس مهم نیست مرگ کدامیک از ما زودتر باشد؛ مهم آن است که بدانیم مرگ برای همه ما برنامهها دارد! مرحوم هاشمی، خودش ختم سیاست بود! خوب است حالا که دستی کوتاه از دامن دنیا دارد، برایش فاتحه بفرستیم! راستی! کدامیک از ما میتوانیم ضمانت دهیم همین بهار پیش رو را خواهیم دید؟! و اصلا همین فردا را؟! و همین یک لحظه بعد را؟! خدایا! رحمی… رحمی!
بسم رب شهدا و الصدیقین
آنچه در ادامه میآید، همین متن بدون دچار شدن به بلیه اعتدال است!
امانتدار تو بودی بابا رجب
صورتش را داد؛ امنیتم آباد!
همین؟! فقط «چشمها را باید شست»؟! نخیر جناب سهراب! من در جناح «سلمان»ام! و نوبل را «خرمهره» میدانم! به گمانم دهانها را هم باید آب کشید! «زشت» صورت او نبود؛ سیرت این جماعت است! تکرار میکنم «زشت صورت او نبود؛ سیرت این جماعت است!» آری! در زمانهای که عمل جراحی برای زیبایی، حتی از مردان هم مشتری دارد، زنده باد جانباز شهید «رجب محمدزاده» که یادگاری دفاع مقدس از این مرز و بوم را هرگز از صورت خود پاک نکرد! هدف اگر خدا باشد، قیافه را هم باید داد! «عمل جراحی برای زیبایی» آن عملی است که رضایت خدا را به همراه داشته باشد! «سردار خیبر» اصلا سر نداشت! جزیره بیخود مجنون «همت» نمیشود! قهرمان یعنی «بابا رجب»! از دل معرکه جنگ، سر و صورت را همین سردارها و سربازها و سرهنگها دادند، آنوقت جیغ بنفشش را جماعت «حقوق»دان میکشند! این پیشکسوتان فیش! السابقون حقوق! شیفتگان مزایا! تشنگان پول! مدیران شاسیبلند! یعنی شرکای نجومی میدانند جنگ چقدر بد است، بچههای جنگ نمیدانند! همهاش شد علامت تعجب! علامتی که هماکنون میشنوید! علامت نینوا! قمقمههای خالی دشت عباس! بچههای مکتب علقمه! خجالت بکشید از خجالت کشیدنهای بابا رجب! مردی که تمام زندگی را جنگید! جنگ برای او «۸ ساله» نبود! او داشت میجنگید، حتی هنگام ادای آن جمله قصار انتخاباتی! «من بابا رجب نیستم، صفدر حسینیام!» همهاش شد علامت تعجب! ۲۹ سال غذا خوردن با نی! بشنو از نی! بشنو که امانت را امثال همین پیشکسوتان جهاد و شهادت حفظ کردند، آنوقت سخنگوی دولت اعتدال از صفدر حسینی به عنوان «امانتدار بزرگ» یاد میکند! قرار بود مدیران نجومی عوض شوند یا مفاهیم؟! چه تودیعی! چه معارفهای! چه اعتدالی! یعنی من کشته اعتدال این حضراتم! جان و مال و آبرو و چهره و خط و خال و ابرو را رجب محمدزاده تقدیم اسلام و ایران کرد، آنوقت از فلان مدیر نجومی به عنوان «ذخیره نظام» یاد میشود! اشتباه میکنید آقای نوبخت! این ویژهخواران، ذخیره نظام نیستند، بلکه بازیکن فیکس تیم اعتدالاند! استاد دریبلهای لب خط! و مکیدن خون بچههای لب شط! حمله به ارزشها از جناح پول! حمله به خمینی از جناح اسلام مرفهین بیدرد! حمله به صحیفه از جناح اسلام آمریکایی! یعنی من مرده اعتدال این حضراتم! بار جنگ با لعین داعشی باید روی دوش شیربچههای قاسم سلیمانی در سپاه قدس باشد، آنوقت ضامن امنیت ما برجام خوانده شود! یعنی من کشتهمرده این اعتدالم! و باورم هست برای آنکه بفهمیم اعتدال دقیقا بر وزن چیست، باید شکم سیریناپذیر این اعتدالیون را وزن کنیم! آهای! بیا لعنت بفرستیم بر جرثومههایی که حرف مفت میزدند؛ «انقلاب مثل گربه فرزندان خود را میخورد!» بدتر از زالو افتادهاند به مکیدن خون انقلاب و انقلابیها، یک چیزی هم حالا طلبکارند! اعتدال صدالبته یعنی اسلام اما نه آن اعتدال که از این دولت دیدهایم! اعتدال در دولت اعتدال یعنی کاریکاتور عدالت! این ماجرای حقوقهای نجومی، تنها و تنها یک کمپین است و لاغیر! کمپین دولت اعتدال علیه عدالت! حمله به عدالت از جناح اعتدال! حمله به عدالت از جناح فرافکنی! از جناح مغالطه! از جناح پیچاندن پرسش خبرنگار! «تشکر ویژه از شبکههای اجتماعی» در برابر پرسش «عاقبت با این همه تبعیض چه کار میکنید؟!» بیان این امر مسلم «وجود هزاران کارمند با حقوق معمولی» در برابر پرسش «عاقبت با این همه تبعیض چه کار میکنید؟!» به قول آقای هاشمی، «رئیس تنها ۳ درصد از جمهور» باید خوب بداند که خبرنگار، هم از مزایا و مضرات شبکههای اجتماعی مطلع است، هم از وجود هزاران کارمند قانع اما فکر کنم زیبندهتر باشد دولت محترم یک کلام بگوید که اصلا آیا اعتقادی به «عدالت» دارد؟! و آیا «تبعیض» را ناروا میپندارد؟! البته جواب معلوم است و به خاطر همین هم هست که فریاد اعتراض مردم، شعر و شعار را قطع میکند؛ «بیکاری، بیکاری!»
***
فردا «روز خبرنگار» است! روز قلم! با پیچاندن پرسش اهالی رسانه یا با همین امانتدار خواندن مدیر برعکس، دولت اعتدال پرده از اوج احترام خود برای اصحاب خبر برداشت! اینک منباب اعتدال، یک پرده هم ما بالا بزنیم! جناب اوباما یعنی همان پرزیدنت «مؤدب و باهوش» اخیرا در جواب یکی از ۲ نامزد چپ و چول انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که سخنی علیه خانواده یکی از سربازان کشورش گفته بود، درآمد؛ «تو لیاقت رئیس جمهور شدن نداری!» پس تنها به شستن چشمها نباید اکتفا کرد! آری! دهانها را هم باید آب کشید!
چقدر خوشحال شدم از دیدن این پست!
هنوز نخوندم…
عالی بود…
درود…
به دردهای شهید حاجرجب محمدزاده
حیرت چرا شاعر! به حیرت احتیاجی نیست
سیرت که باشد پس به صورت احتیاجی نیست
با بیصدایی حرفهایم را زدم، دیگر
از من چه میخواهی؟ وصیت احتیاجی نیست
یک عمر محروم از نگاه این و آن بودم
این آخر عمری محبت احتیاجی نیست
من را رها کردی و از من عکس میخواهی
باشد بگیر اما به منت احتیاجی نیست
من زنده میمانم، غیورم، لیک خواهد مُرد
آن کس که میگوید به غیرت احتیاجی نیست
آن کس که از تحریم ترسید و نفهمیده است
عزت اگر باشد، به ذلت احتیاجی نیست
وقتی که دنیای شما دست نجومیهاست
یعنی به خرازی، به همت احتیاجی نیست
من متهم ماندم به درد از من چه میپرسید
اهل شهادت را شهادت احتیاجی نیست
محسن ناصحی
همهاش شد علامت تعجب! علامتی که هماکنون میشنوید! علامت تعجب اما نیست!
بشنو از نی!
علامت تأسف است!! علامت شرم!!
خجالت بکشید از خجالت کشیدنهای بابا رجب!
آری! دهانها را هم باید آب کشید!
پیشکسوتان فیش، السابقون حقوق، شیفتگان مزایا، تشنگان پول!
چه عنوانهاى برازندهاى براى حضرات زالوصفت گربهنشان!
بعد از شهادت این اسطوره صبر، خیلى تلاش کردم که بتونم تصور کنم که این انسان با چه صورت زیبایی به نزد پروردگار رفته است؟
خیلى از زیبارویان جهان را تصور کردم ولى نه! باید خیلى بیش از اینها زیبا باشد…
گواراى وجود شریفشون مزد اخلاص!
و الان سعى مىکنم ببینم مىتونم چهره کسى رو که صاحبان فیشهاى نجومى را ذخیره نظام خواند، وقتى به نزد پروردگار مىرود تصور کنم؟
و یا بوى گند دهان آن که جنایتکاری چون اوباما را «مؤدب و باهوش» خواند…
فکرش هم وحشتناکه!
سلام
خوش به حال بابارجب!
دهه کرامت و مهمان خوان صاحب کرم شدن…
ما که شرمندهایم و دیگر هیچ…
بیا لعنت بفرستیم بر جرثومههایی که حرف مفت میزدند؛ «انقلاب مثل گربه فرزندان خود را میخورد!» بدتر از زالو افتادهاند به مکیدن خون انقلاب و انقلابیها، یک چیزی هم حالا طلبکارند!
بیش باد! از لعنت فرستادن خوشم میاد…
«جزیره بیخود مجنون «همت» نمیشود!»
چه تعبیر قشنگی!
«از دل معرکه جنگ، سر و صورت را همین سردارها و سربازها و سرهنگها دادند، آنوقت جیغ بنفشش را جماعت «حقوق»دان میکشند! این پیشکسوتان فیش! السابقون حقوق! شیفتگان مزایا! مدیران شاسیبلند!»
احسنت!
خجالت بکشید از خجالت کشیدنهای بابا رجب! مردی که تمام زندگی را جنگید! جنگ برای او «۸ ساله» نبود! او داشت میجنگید، حتی هنگام ادای آن جمله قصار انتخاباتی! «من بابا رجب نیستم، صفدر حسینیام!»
«یعنی من کشته اعتدال این حضراتم! جان و مال و آبرو و چهره و خط و خال و ابرو را رجب محمدزاده تقدیم اسلام و ایران کرد، آنوقت از فلان مدیر نجومی به عنوان «ذخیره نظام» یاد میشود! اشتباه میکنید آقای نوبخت! این ویژهخواران، ذخیره نظام نیستند، بلکه بازیکن فیکس تیم اعتدالاند! استاد دریبلهای لب خط! و مکیدن خون بچههای لب شط! حمله به ارزشها از جناح پول! حمله به خمینی از جناح اسلام مرفهین بیدرد! حمله به صحیفه از جناح اسلام آمریکایی!»
بسیار عالی!
برگشتی به روزهای اوجت داداش حسین…
خدا قوت سالار…
حسین جون!
روز خبرنگار مبارک.
انشاءالله بزودی با قلمت یه مطلب بنویسی با تیتر:
«خوش آمدی آقا»
میگن صفدر اعتراض کرده چرا تو این سالها، حق «ذخیره نظام بودن» تو فیشش نبوده؟!
برگشتی به روزهای اوجت داداش حسین…
سیداحمد شما هم؟!
🙂
بله انشاءالله!
سلام
مثل همیشه عالی….
روزتون مبارک
انشاءالله خدا به فکر، توان و قلمتان برکت دهد.
یا علی
داداش حسین عزیز!
عرض تبریک به مناسبت روز خبرنگار… افتخار مایی!
صلواتی هدیه کنیم به روح مطهر شهدای خبرنگار!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
به مناسبت روز «قلم»
«جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی «حق» است!»
«سیدعلی خامنهای»
روزت مبارک برادر
سلامتی همه خبرنگاران انقلابی، بلند صلوات!
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
۶۵ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسین زهرا…
جناب قدیانی بزرگوار
روزتون مبارک
خبرنگاران طلایهداران جبهه آگاهی و چشم بینا و زبان گویای مردم هستند.
روز خبرنگار بر شما مبارک
خدا امثال شما رو برای ما حفظ کنه انشاءالله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
هر چند من «خبرنگار» به معنای حرفهای کلمه نیستم و بیشتر روزنامهنگارم تا خبرنگار اما ممنون از محبتتون بچهها!
زنده باشین و عاقبت به خیر…
ظرافتها و شیوههای رفتاری وزارت فرهنگ و ارشاد
http://javanonline.ir/fa/news/802820/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
رفقا!
اگر اشتباه نکرده باشم، آقا مهدی خرامان، برادرزاده شهید والامقام مهدی خرامان -از شهدای مسجد جوادالائمه و از دوستان بابااکبر- میباشند که چندی است در روزنامه «جوان» شاهد مطالب خوب و خواندنی ایشان هستیم. ضمن آرزوی توفیق برای این دوست عزیز در عرصه روزنامهنگاری، صلواتی نثار روح شهید مهدی خرامان میکنیم…
و اما تا دقایقی دیگر وبلاگ در ستون یمین به روز میشود…
مدیر برعکس
آفرین!
در میان کشمکش ثروت و قدرت،
بین زالوصفتان سیهسیرت مکتب اکبر و صفدر و امثالهم…
«امانتدار تو بودی بابا رجب»
که در امتحان راه و چاه، دستشسته از صورت ظاهر، به زیبایی سیرت باطن رسیدی و در عقد قراردادی چندساله با خدای باران، بالاخره به سامان رسیدی و به خوبی امانت را به اصل رساندی!
آنجا که صداقت و شهامت در روایت اخبار، در کلمات نوشتار یک روزنامهنگارِ خبرنگار، پدیدار میشود، آن قلم اصالتا «حق» است!