وطن امروز ۷ مرداد ۱۳۹۵
«یک بار ما رفته بودیم کرمانشاه. علی هنوز ازدواج نکرده بود. یک ارتشی آمد در خانه و مقداری آذوقه به ما داد. حالا علی به ما قبلا سفارش کرده بود که از این جور چیزها به هیچوجه نگیریم. من به آن ارتشی گفتم: اینها چیست؟ گفت: مال جناب سروان است! من پاکتها را گذاشتم آشپزخانه اما درشان را باز نکردم. تا اینکه سر و کله علی پیدا شد و من ماجرا را برایش تعریف کردم. علی خیلی ناراحت شد که چرا آن پاکتها را که ظاهرا چای بودند، آوردم خانه. بعد از چند روز، دوباره سر و کله همان مرد پیدا شد. این بار من هیچ پاکتی از او نگرفتم. بعدها در پادگان ارتش، این ارتشی برای خودشیرینی، یک جوری به علی حالی میکند که پاکتها کار او بوده! بنده خدا که فکر میکرد با تشویق علی روبهرو میشود، با اخموتخم علی مواجه شد که تو به چه حقی از بیتالمال برای خودشیرینی استفاده کردهای؟! بعد هم علی به آن مرد میگوید: پول پاکتها با محتویاتش چقدر میشود؟ خلاصه! آن پول را برمیگرداند بیتالمال و طرف را هم یک هفته بازداشت میکند!» فکر میکنید راوی خاطره بالا چه کسی باشد؟! حدس میزنید در خاطره بالا «علی» چه کسی باشد؟! القصه! بهار ۸۵ یعنی ۱۰ سال پیش رفتم مشهد تا برای مجله «یاد ماندگار» با خانم «شهربانو شجاع» مصاحبه کنم. شهربانو شجاع اما همین ۳ روز پیش درگذشت. او مادر امیر شهید علی صیاد شیرازی بود. با این توضیح مختصر، لابد جواب ۲ سئوالی را که پرسیدم، گرفتی! و خوب وقتی هم گرفتی! در این روزهای سرشار از فیش! حالا یک پرسش دیگر؛ در فلان مناظره تلویزیونی انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ کدام نامزد بر سینه کوبید و گفت «من سرهنگ نیستم، حقوقدانم»؟! این یکی دیگر، توضیح مرا نمیخواهد! جوابش را حتما میدانی! حسن روحانی! آفرین! صدآفرین! «آفرین» را به توی خواننده گفتم، «صدآفرین» را به حسن روحانی! اصلش مبارزه با فساد را باید با همین خاطره شروع کرد! با همین چند پاکت چای! تخممرغدزد، شتردزد میشود! برای این مدیران نجومی هم اولش از همین پاکت چای شروع شد! اصلا شاید از یک استکان چای! پس صیاد فقط قهرمان مبارزه با منافقین نیست، قهرمان مبارزه با نفاق درون، فساد درون، منیت درون، کدخدای درون و شیطان بزرگ درون هم هست! درون هر نفسی، یک اوبامای بهشدت مبادی آداب و باهوش هست که اگر بینیاش را به خاک نمالی، دمار از روزگارت درمیآورد! علیایحال آنجا که نفس، آدمی را دعوت به فساد میکند، چه سرهنگ باشیم و چه نباشیم، باید صیاد را الگو قرار دهیم! صیاد را! پس یک بار دیگر خاطره بالا را مرور کنیم! چه جالب! محل وقوع آن خاطره هم «کرمانشاه» است! «شهید جمهور» چه خاطرهای در کرمانشاه از خود به یادگار گذاشت، «رئیس جمهور» چه خاطرهای؟! «سروان صیاد شیرازی» چه خاطرهای، «حقوقدان حسن روحانی» چه خاطرهای؟! «بعد از چند روز، دوباره سر و کله همان مرد پیدا شد. اینبار من هیچ پاکتی از او نگرفتم». خب میگرفتی مادر! روحت شاد شهربانو شجاع اما یعنی فرزند تو، این امیر دلاور ارتش اسلام، این خار چشم منافقین و این اسطوره بیبدیل مرصاد، اندازه ۴ تا پاکت چای از بیتالمال حق ندارد؟! «بعد هم علی به آن مرد میگوید: پول پاکتها با محتویاتش چقدر میشود؟ خلاصه! آن پول را برمیگرداند بیتالمال و طرف را هم یک هفته بازداشت میکند!» عجبا! پول پاکتها دیگر برای چه؟! اصلا پاکت چی هست که پولش چقدر باشد؟! و یک «عجبا»ی دیگر! یک هفته بازداشت، تنها به خاطر ۴ تا پاکت چای؟! آری! یک هفته بازداشت، تنها به خاطر ۴ تا پاکت چای، که «تخممرغدزد، شتردزد میشود!» بعضی از این مدیران نجومی توهم زدهاند ما ملت بعد از شنیدن نام «جمهوری اسلامی» تنها و تنها یاد ایشان و شرکا میافتیم لیکن مگر صیاد مرده است؟! از قضا، پرورش مدیران از ما بهتران، محصول فاصله گرفتن از «مکتب صیاد» است! زیادی به سرهنگ نبودن خود ببالی، مدیرانت هم میشوند همین شرکا که جز «حقوق» تقریبا هیچ چیز دیگری نمیدانند! کیست مگر سرهنگ؟! جز آنکه از مادر، زن، بچه و مال و منال این دنیا میگذرد تا به هزینه جان شیرین خود امنیت را ارزانی همگان کند؟! باورم هست آن جمله قصار مناظراتی، آه بسیاری از پیشکسوتان جبهه و جنگ را به همراه داشت! و این هم یک آه دیگر! که خدا دید و شنید! اینک خدا باز هم مشغول سخن گفتن با دولت است! خدا دارد با خاطره «سروان علی صیاد شیرازی» آنهم در شهر «کرمانشاه» با حضرات سخن میگوید! از این واضحتر؟! از این رساتر؟! خون کدامیک از این مدیران بیشرم و حیا پررنگتر از خون صیاد ما بود؟! جان کدامیک از این مدیران پرطمطراق شیرینتر از جان صیاد بود؟! کدام این جماعت، نخبهتر از صیاد بودند؟! کدام این جماعت، بیش از صیاد به کشور سود رساندند؟! بعضی بر این باورند «عقیل و شمع بیتالمال» یک مفهوم انتزاعی است اما به شهادت صیاد، هرگز اینگونه نیست! دنیا یعنی تفاله چای! دنیا با همه زرق و برقی که دارد، آخرش یعنی تفاله چای! آب بینی بز! لنگه کفشی پاره! یکی اما در همین دنیا میشود صیاد، یکی هم اجازه میدهد تفاله چای او را صید کند! مرگ اگر شهادت هم باشد، باز یعنی دل بریدن از دنیا! و صیاد آنگونه زیست، که در قنوت نمازش از خدا شهادت طلب میکرد! آن را که حساب پاک است، چه هراس از مرگ؟! «فتمنوا الموت» کار صیاد است! و کار مادر صیاد که در طول آن مصاحبه، آرزویی جز پیوستن به پسر شهیدش نداشت! جا دارد به تأسی از قرآن، خطاب به بعضیها بگوییم؛ آیا شما هم قادر هستید مثل صیاد، این همه راحت، طلب مرگ کنید، در حالی که آب بینی بز، چند کیلو تفاله چای یا لنگه کفشی پاره، شما را صید خود کرده است؟! حق دارد مولای خراسانی ما اگر که در دیدار رمضانی با اعضای کابینه، نهجالبلاغه برای دوستان میخوانند! نهجالبلاغه یعنی راه علی! راه عدل! راه صیاد! علی صیاد شیرازی! چه اسم زیبایی! و چه رسم زیبایی! در آن عصر شوم مثلا اصلاحات، دولت بنا داشت ذائقه ملت را عوض کند اما غوغایی به راه انداخت ملت زیر تابوت امیر ارتش اسلام! علیالظاهر جنگ نبود لیکن ملت، سروان و سرهنگ و سردار خود را فراموش نکرده بود! ذائقهاش عوض نشده بود! الان هم ذائقه ملت عوض نشده! مردم صیاد خود را دوست میدارند! سردار بیمحافظ! سروان اهل عدل و داد! سرهنگ محجوب! «علی همیشه میگفت: پول برای من، با کثافت هیچ فرقی نمیکند. الان کسی این حرفها را باورش نمیشود ولی علی بعد از پیوستنش به دانشگاه افسری، همه حقوق خود را به من میداد. میگفت: مادرجان! من یک جور بلدم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم اما شما ۵ تا پسر و ۲ تا دختر داری. حتی بعد از ازدواج هم، بخشی از حقوقش را میداد به من، که قبول کردنش برای من سخت بود. حاضر بود خودش و خانوادهاش در سختی زندگی کنند اما به ما هیچ گزندی نرسد. تا وقتی شهید شد، هیچ وقت نشد این مقرری را به ما ندهد. علی فکر میکرد پدرش با حقوق ناچیز بازنشستگی، چگونه میتواند این خانواده شلوغ و پر رفتوآمد را بچرخاند».
*** *** ***
دوباره که دارم میخوانم، فکر میکنم این متن «فیش حقوقی صیاد» است! دقیقا! با همه جزئیات! کاش در جلسه بعدی هیأت دولت، هنگامی که اعضای کابینه مشغول نوش جان کردن چای هستند، یکی پیدا شود خاطره اول این یادداشت را برای حضرات بخواند! دقیقا! با همه جزئیات!
بعدالتحریر: «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها!» با همه علایقم به روحیات انقلابی، هر وقت به این جمله برمیخورم، دوست دارم بنشینم و کلی ردیه برایش بیاورم! اقلش این است که بگویم سید شهیدان اهل قلم، هنگام بیان این جمله، دیگر زیادی احساساتی شده بود! و اصلا یک چیز دیگر؛ آیا ممکن است در جمهوری اسلامی همه آزاد باشند الا حزباللهیها؟! راستش را بخواهید اساسا خیلی موافق این نوع نگاه نیستم! هم از مظلومنمایی بدم میآید، هم از اینکه بخواهیم خدای نکرده قضاوتهای احساسی درباره نظام داشته باشیم! با همه این اوصاف، میخواهم اعترافی بکنم و بالاتر! دستانم را در برابر این جمله به علامت تسلیم بالا بیاورم! آری! خود غلط بود آنچه میپنداشتیم، چرا که «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها»! نور ببارد به آن قبر مرمرینت مرتضای آوینی! حرف حساب، جواب ندارد! دولت هم اگر از ما شکایت به دستگاه قضا نبرد، هستند عزیزانی که در روز روشن، میز و صندلی سردبیر روزنامه را به خیابان منتقل کنند! آه! در جمهوری اسلامی همه احترام دارند الا حزباللهیها! آنجا که هنگام ورود به ساختمان نیمبند روزنامه، متحیر میمانی که میز و صندلی سردبیری، کف خیابان چه میکند؟! و اصلا چرا این همه مأمور؟! اینجا چه خبر است؟! القصه! ساعت ۱۴ روز سهشنبه، زنگ زدم دفتر که ایمیلتان را چک کنید! متنم را فرستادهام! تیترش را هم زدهام «فیش حقوقی صیاد»! بچههای دفتر اما گفتند: «ریختهاند روزنامه و دارند وسایل را یکییکی میبرند بیرون!» به طرفةالعینی آماده شدم و راه افتادم! در راه زنگ زدم به یکی از همکاران که این بار کدام متن روزنامه، این بلا را سر ما آورده؟! خنده تلخی تحویلم داد و گفت: «مأموران فلان نهاد با کلی باربر ریختهاند روزنامه، از اتاق سردبیری شروع کردهاند دارند یکییکی وسایل را میریزند کف خیابان! که چی؟! که حکم تخلیه دارند! وقتی رسیدند اتاق سردبیری، سردبیر میخواست نماز بخواند که به او گفتند نمازت رو برو توی خونه بخون! و البته سردبیر بیآنکه با جماعت وارد بگومگو شود قامت بست اما آنها حتی حرمت نماز را هم نگه نداشتند و در همان حین، میز و صندلیها را داشتند میبردند بیرون!» با اعصابی خراب، تلفن را قطع کردم و کلی در دلم به خودم بد و بیراه گفتم که حالا باز برو ردیه بیاور علیه جمله آوینی! همین جا بگویم که من خود از آن دستهام که دیوانهوار معتقدم روزنامهنگار حتی اگر بمیرد هم نباید روزنامه را تعطیل کند اما خود به خدایی من اگر جای سردبیر روزنامه بودم، دیگر «وطن امروز» را درنمیآوردم! گمانم ما همان کودکان گلفروش سر چهارراهیم! روزنامههای زنجیرهای که یک روز سردار همدانی را میزنند، یک روز سردار سلیمانی را، و هنوز از تهمت بزرگ تقلب عذری نخواستهاند، سر و مر و گنده، اما «وطن امروز» وسایل اتاق سردبیرش باید کف خیابان باشد! «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها» به شهادت شکایت فلان نهاد دولتی از من و ما نیست، به شهادت رفتار دوستانی است که این بلا را سر ساختمان «وطن امروز» آوردند! و این داغ را مضاعف میکند! مگر ما متوقع هستیم که وزیر ارشاد از ما حمایت کند؟! مگر ما متوقع کمک اعضای کابینه هستیم؟! هیهات! «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها» نه برای این است که دولت اعتدال -بخوانید یکی از دولتهای جمهوری اسلامی!- ما را میزند! اینکه خب طبیعی است و باید هم بزند! یعنی رسیدهایم به جایی که باید بگوییم؛ وقتی دولت جمهوری اسلامی، حزباللهیها را میزند «اینکه خب طبیعی است و باید هم بزند!» طرفه حکایت اینجاست که جمله مد نظر را آوینی گفت، نه از آن رو که «BBC» یا دوستان داخلی رسانه روباه پیر علیالدوام خط حزبالله را وارونه جلوه میدهند، بل از آن رو که دوست هم بعضا عرصه را بر جوان انقلابی تنگ میکند! آنقدر که چون دیروزی اصلا امکان انتشار روزنامه برای ما ممکن نباشد! روزگار غریبی است نازنین! خوش به حالت آقای دعایی! هم با حق دم میخوری و هم با باطل! روزنامهنگار یعنی تو! گور پدر روزنامهنگار متعهد، مستقل و آزاد! قلم را باید فروخت! هر روز به یک جناح! هر روز به یک نهاد! باید ساخت! باید پاخت! باید هم در جلسات بزرگان آفتابی شد و هم از ایشان حکم داشت، هم فصلی یک بار با تیترهای ۶ ستونی برای فتنه جشن تولد گرفت! غبطه میخورم به این همه آسودگی! رئیس همان نهادی که آن بلا را سر اتاق سردبیر روزنامه ما آورد، تو را از دور هم ببیند به احترامت بلند میشود! برایش بلند میشوی! سلام علیکم! در نهایت غلظت! ادای حروف از انتهای مخرج! تشدید روی همه حروف! خوش به حالش! خوش به حالت! حکم تخلیه سهم ما، حکم داشتن از بزرگان سهم تو! آن وقت منباب اعتدال، افه مستقل بودن سهم تو، افترای حکومتی بودن سهم ما! تقسیم کار جالبی است! ما که راضی به رضای خدا هستیم! همین! همین و دیگر هیچ!
بسمالله
این همون متنی بود که میخواستید وبلاگ رو بهروز کنید یا یه متن دیگه است مربوط به موضوع این کامنت سیداحمد؟!
http://www.ghadiany.ir/1395/26711/comment-page-1#comment-186231
ببخشید!
وقتی اون کامنت رو فرستادم، فقط تا «حرف حساب، جواب ندارد» رو گذاشته بودید…
ای بابا…
توکل به خدا…
و دیگر هیچ!
🙁
در جمهوریاسلامی همه آزار دارند! زورشان اما میرسد به حزباللهیها!
همین! همین و دیگر همین!!
در حزب خدا بودن اینطوریه!
وقتی در دار و دسته خدایی، وقتی عبدی، بندهای، این مدلیه!
دیگه آزاد نیستی!
سلام
هر که در این بزم مقربتر است
جام بلا بیشترش میدهند
نامردی شاخ و دم نداره که!
یعنی یک نفر پیدا نمیشه یک تو دهنی به این عجوزه بزنه؟
عفریته هر چی دلش میخواد میگه!
اون زا داداشش، اینم از خودش!
خب خبر مرگت میشستی توی خونه، اون زنتم میگفتی بتمرگه حواسش به ادب و تربیت بچههات باشه! نه که هر روز صبح بیایی ببینی عفت در خانه نبود…
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟!
اگه بهرام مورد نظر یه عمر گور گرفته بود که غمی نبود که!
مگر فلان نهاد بدبختانه حکومتی…
همین دیگه!
هی ملت میگن؛
«دولت رو مردم انتخاب کردن، فلان مسئول رو که ملت انتخاب نکرد! اون چرا درست کار نمیکنه؟»
چقدر حساب و کتابشون تو قیامت سخت بشه…
خب الان روزنامه شما بدهکاره، ملت چی کار کنه؟
پول مردم رو بدین خب! 🙂
۸۷۰ میلیونه انگار!
برخورد با روزنامه کیهان، توقیف ۹ دی، فیلترینگ سایت جهاننیوز، برخورد با نشریههای دانشجویی و…
و حالا هم برخورد گازانبری با روزنامه وطن امروز!
یاد حرف کذاب سرخهای افتادم که گفت:
«پناه میبرم به خدا از بستن دهان منتقدان»!
عموووووو
حواست هست شما رو با حکم دادگاه همون جمهوری اسلامی که خودتون رو واسهاش جر میدادین انداختن تو خیابون؟!
پس ببند!
خب برادر من
مالک ساختمان عذر شما رو خواسته…
چرا زدی دشت کربلا؟!
جمله «اگر دشمن از شما تعریف کرد بدانید اشتباه کردید» مصرف داخلی نیز پیدا کرده!
یعنی وقتی عملههای دشمن در داخل با این روزنامه چنین برخوردی میکنند، مشخص میشه کارش رو درست انجام داده!
پس چه غمی هست حاجی؟
خدا باید از آدم راضی باشه، نه کدخدا!
ولی واقعا تا ناکجاآبادشون سوخته که اینطور اومدن حمله کردن به دفتر روزنامه!
«ایرنا» علیه «وطن امروز» زده؛
«یک منبع آگاه که خواست نامش فاش نشود»!
چه منبع آگاه بزدلی!!
.
این رضا ۲ هم عین عقدهایها تو این جور مواقع سر و کلهاش پیدا میشه!!!
آقایان بدانند؛
زبان حق را نمیشود برید!
…خب آدم عقدهای میشه دیگه!
حاج حسین! یا کامل منتشر کن یا اصلا منتشر نکن…
اگر شما هم بلد بودید از بیتالمال دزدی کنید الان از این مشکلات نداشتید!
خب تقصیر خودتونه که عرضه ندارید از این سفره انقلاب (به قول علامه!) خوب پلو بکشید و همهاش هشتتون باید گرو نهتون باشه!
دیگه چرا تقصیر جمهوری اسلامی میندازید؟
ببینید چقدر راحت میشه میلیارد میلیارد بالا کشید، تازه کسی هم نازکتر از گل به طرف نگه!
http://www.upsara.com/images/38vt_img_20160727_235153.jpg
«در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها!» با همه علائقم به روحیات انقلابی، هر وقت به این جمله برمیخورم، دوست دارم بنشینم و کلی ردیه برایش بیاورم! اقلش این است که بگویم سید شهیدان اهل قلم، هنگام بیان این جمله، دیگر زیادی احساساتی شده بود! و اصلا یک چیز دیگر؛ آیا ممکن است در جمهوری اسلامی همه آزاد باشند الا حزباللهیها؟! راستش را بخواهید اساسا خیلی موافق این نوع نگاه نیستم! هم از مظلومنمایی بدم میآید، هم از اینکه بخواهیم خدای نکرده قضاوتهای احساسی درباره نظام داشته باشیم! همالان حس واکاوی فلان یادداشت و بهمان متن را ندارم اما اینقدرش یادم هست که در بعضی مطالب، خیلی زیرپوستی، زیرآب این جمله را زدهام! با همه این اوصاف، میخواهم اعترافی بکنم و بالاتر! دستانم را در برابر این جمله به علامت تسلیم بالا بیاورم! آری! خود غلط بود آنچه میپنداشتیم، چرا که «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها»! نور ببارد به آن قبر مرمرینت مرتضای آوینی! حرف حساب، جواب ندارد! دولت هم اگر از ما شکایت به دستگاه قضا نبرد، مگر فلان نهاد بدبختانه حکومتی مرده است که در روز روشن، میز و صندلی سردبیر روزنامه را به خیابان منتقل نکند؟! آه! در جمهوری اسلامی همه احترام دارند الا حزباللهیها! آنجا که هنگام ورود به ساختمان نیمبند روزنامه، متحیر میمانی که میز و صندلی سردبیری، کف خیابان چه میکند؟! و اصلا چرا این همه مأمور؟! اینجا چه خبر است؟! القصه! ساعت ۱۴ روز سهشنبه، زنگ زدم دفتر که ایمیلتان را چک کنید! متنم را فرستادهام! تیترش را هم زدهام «فیش حقوقی صیاد»! بچههای دفتر اما گفتند: «ریختهاند روزنامه و دارند وسایل را یکییکی میبرند بیرون!» به طرفةالعینی آماده شدم و راه افتادم! در راه زنگ زدم به یکی از همکاران که این بار کدام متن روزنامه، این بلا را سر ما آورده؟! خنده تلخی تحویلم داد و گفت: «مأموران فلان نهاد با کلی باربر ریختهاند روزنامه، از اتاق سردبیری شروع کردهاند دارند یکییکی وسایل را میریزند کف خیابان! که چی؟! که حکم تخلیه دارند! وقتی رسیدند اتاق سردبیری، سردبیر میخواست نماز بخواند که به او گفتند نمازت رو برو توی خونه بخون! و البته سردبیر بیآنکه با جماعت وارد بگومگو شود قامت بست اما آنها حتی حرمت نماز را هم نگه نداشتند و در همان حین، میز و صندلیها را داشتند میبردند بیرون!» با اعصابی خراب، تلفن را قطع کردم و کلی در دلم به خودم بد و بیراه گفتم که حالا باز برو ردیه بیاور علیه جمله آوینی! همین جا بگویم که من خود از آن دستهام که دیوانهوار معتقدم روزنامهنگار حتی اگر بمیرد هم نباید روزنامه را تعطیل کند اما خود به خدایی من اگر جای سردبیر روزنامه بودم، دیگر وطن امروز را درنمیآوردم! گمانم ما همان کودکان گلفروش سر چهارراهیم! روزنامههای زنجیرهای که یک روز سردار همدانی را میزنند، یک روز سردار سلیمانی را، و هنوز از تهمت بزرگ تقلب عذری نخواستهاند، سر و مر و گنده، اما وطن امروز، وسایل اتاق سردبیرش باید کف خیابان باشد! گفت «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها!» یکی از این برنامههای تلویزیونی، محکوم امنیتی فتنه ۸۸ را به عنوان مهمان دعوت میکند تا بلکه سردبیر چندین روزنامه و مجله که بلااستثناء در همهشان به نظام تهمت درشت تقلب در انتخابات زده، برای مخاطب از «نقش مطبوعات در انتخابات جمهوری اسلامی» سخن بگوید! «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها» به شهادت کلیت صدا و سیما نیست، بلکه به شهادت امثال همین برنامه است! و این داغ را مضاعف میکند! «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها» به شهادت شکایت دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی از من و ما نیست، به شهادت رفتار و گفتار کاملا موقر و کاملا متین دستاندرکاران همان نهادی است که این بلا را سر ساختمان وطن امروز آوردند! و این داغ را مضاعف میکند! مگر ما متوقع هستیم که وزیر ارشاد از ما حمایت کند؟! مگر ما متوقع کمک اعضای کابینه هستیم؟! هیهات! «در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزباللهیها» نه برای این است که دولت اعتدال -بخوانید یکی از دولتهای جمهوری اسلامی!- ما را میزند! اینکه خب طبیعی است و باید هم بزند! یعنی رسیدهایم به جایی که باید بگوییم؛ وقتی دولت جمهوری اسلامی، حزباللهیها را میزند، اینکه خب طبیعی است و باید هم بزند! طرفه حکایت اینجاست که جمله مد نظر را آوینی گفت، نه از آن رو که «BBC» و یا دوستان داخلی رسانه روباه پیر علیالدوام خط حزبالله را وارونه جلوه میدهند، بل از آن رو که برای برنامه «نقش مطبوعات در انتخابات جمهوری اسلامی» هم دعوت از روزنامهنگار مدعی تقلب میشود! و در عین حال، اعوان و انصار نهادی حکومتی، میز و صندلی اتاق سردبیری وطن امروز را میریزند کف خیابان! روزگار غریبی است نازنین! خوش به حالت آقای دعایی! هم با حق دم میخوری و هم با باطل! روزنامهنگار یعنی تو! گور پدر روزنامهنگار متعهد، مستقل و آزاد! قلم را باید فروخت! هر روز به یک جناح! هر روز به یک نهاد! باید ساخت! باید پاخت! باید هم در جلسات بزرگان آفتابی شد و هم از ایشان حکم داشت، هم فصلی یک بار با تیترهای ۶ ستونی برای فتنه جشن تولد گرفت! غبطه میخورم به این همه آسودگی! رئیس همان نهادی که آن بلا را سر اتاق سردبیر روزنامه ما آورد، تو را از دور هم ببیند برایت خم میشود! برایش خم میشوی! سلام علیکم! در نهایت غلظت! ادای حروف از انتهای مخرج! تشدید روی همه حروف! خوش به حالش! خوش به حالت! حکم تخلیه سهم ما، حکم داشتن از بزرگان سهم تو! آن وقت منباب اعتدال، افه مستقل بودن سهم تو، افترای حکومتی بودن سهم ما! تقسیم کار جالبی است! ما که راضی به رضای خدا هستیم! همین! همین و دیگر هیچ!
.
.
.
آنچه در بالا خواندید، متن اصلی قسمت «بعدالتحریر» همین پست بود که بنا به دلایلی و بیشتر منباب «اختصار» در نسخه روزنامه دچار بازنگری مجدد شد. صدالبته اگر از بعضی مواضعم در متن اصلی -که در نسخه روزنامه نیامده- عدول کرده بودم، کاملش را اینجا کامنت نمیکردم!
حسین جان!
دمتگرم داداش…
باور کن یه جورایی این متن، به درد همین دولتیها هم میخورد…
وسائل دفتر وطن امروز رو سهشنبه پرت کردن بیرون که روزنامه چهارشنبه بیرون نیاد…
بعد ملت و دولت منتظر باشن که برای روز بعد چی میخوان بزنن که میبینن «فیش حقوقی صیاد» رفته رو صفحه اول…
اصلا انگار صیاد کاری کرده که روزنامه بره تو کانون توجهات بیشتری، بعد این متن رو بخونن…
ما که حال کردیم و باشه که درس بگیریم…
خدا خیرت بده…
عجب متنی نوشته «محمد زعیمزاده» با «متهم شاکی!»
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1941/1/161141/0
«مرگ اگر شهادت هم باشد، باز یعنی دل بریدن از دنیا! و صیاد آنگونه زیست، که در قنوت نمازش از خدا شهادت طلب میکرد! آن را که حساب پاک است، چه هراس از مرگ؟! «فتمنوا الموت» کار صیاد است!»
شط رنج
علی نام کوچک صیاد بود که در امامزاده صالح داشت وضو میگرفت و من از دور شناختم او را. وضو را گرفت و به نماز ایستاد. نشستم کنارش و گوش تیز کردم در قنوت از خدا چه میخواهد. بزرگی آدمها را از دعایی باید شناخت که در قنوت نماز میخوانند؛ «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک».
.
.
.
«و کار مادر صیاد که در طول آن مصاحبه، آرزویی جز پیوستن به پسر شهیدش نداشت!»
چرا برای علی محافظ نگذاشته بودند؟!
بعد از شهادتش در خواب و بیداری، علی را زیاد دیدهام. خودش میداند که جانم به جان او بند است. علی پیشم نباشد، میمیرم. میفهمی؟ میمیرم! این را خودش میداند. خودش میداند که این روزها، دلم خیلی هوایش را کرده. هر وقت همچین میشوم، میآید و مینشیند کنارم و آنقدر نگاهم میکند، آنقدر نگاهش میکنم؛ علی، علی، علی…
این روحیه شما و سایر رفقای وطن امروزی احسنت داره!
میدونین چرا؟
طرف رو از همونجایی میسوزونید که باید بسوزنید!
آخه نیست روی فیشهای نجومی به شکل ویژه زوم کرده بودین، به مذاق آقایون دزد و حامی اصلی دزدان خوش نیومده!
فقط خواهش میکنم موقع سوزوندن لبخند فراموش نشه!
به دوز سوزش اضافه میکنه! 🙂
واقعا این همه دروغ و دغل تو روزنامههای زنجیرهای هست و به راحتی هر روز هم برای تنویر افکار عمومی چاپ میشن!
وقتی مجتبی واحدیِ فراری از اونور آب برای «آفتاب یزد» متن میداد و چاپ میشد، خودتون حساب بقیهاش رو بکنید!
وقتی «ایرنا» به همین راحتی مطلب میده بیرون و هر چی میخواد میگه، فاتحه وجدان کاری و مسئولیت افکار عمومی رو باید خوند!
اونقدر عجله داشتم که بنا نداشتم متن رو کامل بخونم ولی بعد از خوندن چند خط اول، یهو متوجه شدم رسیدم به آخر مطلب!
نمیدونم چه کمکی از دست من برای شما و وطن امروز ساخته است…
فعلا تنها کاری که میتونم بکنم دعا برای سلامتی و موفقیت شما و همه عوامل وطن امروز است…
دعای خیر ما همواره پشت سرتان
راستی! منم مثل شما دوران فتنه ۸۸ وبلاگم رو به خاطر ارزشی نوشتن مسدود کردن
بار و بندیلمون رو بستیم اومدیم «میهن بلاگ»
باز هم جملات نورانی را پیش خود مرور میکنم:
در جمهوری اسلامی، همه آزادند الا حزباللهیها
فحش اگر بدهند، آزادی بیان است!
جواب اگر بدهی، بیفرهنگی است!
سئوال اگر بکنند، آزاداندیشاند!
سئوال اگر بکنی، تفتیش عقاید است!
تهمت اگر بزنند، در جستجوی حقیقتاند!
جواب اگر بدهی، دروغگویی است!
مسخرهات بکنند، انتقاد است!
جواب اگر بدهی، بی جنبگی است!
اگر تهدیدت کنند، دفاع کردهاند!
اگر از عقایدت دفاع کنی، خشونتطلبی است!
حزباللهی بودن را با همه تراژدیهایش دوست دارم…
پرچمت بالاست سالار!
حالا کاریه که شده ولی خودمونیم، کسی که خربزه میخوره پای لرزشم میشینه دیگه!
یه روز درمیون تیتر علیه کلید میزنید، این عواقبم داره!
زرنگ نیستید دیگه!
دو تا تیتر آنتیکلید میزنید، دو سه روز انگولش نکنید، دوباره بزنید!
بچه حزباللهیها هم بعضی وقتها خودشون میخوان اذیت بشن!
بعد از آنکه شهید صیاد رو دیگه عملا در مسائل نظامی وارد نمیکردند، رفت معارف جنگ ارتش رو ایجاد کرد و فرماندهان ارتش رو توی اونجا جمع کرد…
امیر ارتش اسلام!
سردار بیمحافظ!
صیاد که تو باشی، فیش حقوقیات هم بزم کباب عدهای شیاد دزد و فاسد را به هم میزند!
از اینکه باز هم در مورد صیاد شیرازی نوشتید کمال تشکر را دارم…
آقای قدیانی
تعبیرتان از مستقل بودن، مقابله با اعتراضات مردم که نیست…
با سلام…
با سلام
میگن مصوبه مربوط به دولت قبلیه!
یکی نیست بگه مگه شما به مصوبات دولت قبلی کاری هم دارید؟
همهاش رو راحت ابطال میکنید؛ این یکی را هم ابطال میکردید!
عشق است صیاد…
مقاومت در برابر مشکلات در یک بازه زمانی صورت میگیره…
کاش متن اون مصاحبه قدیمی با مادر شهید صیاد رو دوباره میگذاشتین…
سلام
با درود به روان سپهبد شهید علی صیاد شیرازی و مادر بزرگوارشان…
مشخصه که طرف، سرهنگ نیست ولی خیلی خوب «حقوق»دان است!
باز هم صیاد، دل ما را صید فضائل خودش کرد…
ممنون بابت این متن آسمانی…
میدونید؛
طرف مستضعفین بودن، این بدی رو هم داره!
الان اکثر طرفداران این روزنامه، مردم عادی با درآمد زیر متوسط هستن…
اگه واقعا تواناییاش رو داشتن، کمک میکردن که این اتفاق نیفته…
ولی عوضش خدا و ائمه و اباالفضلالعباس رو دارید…
یا کاشفالکرب عن وجه الحسین، اکشف کربی بحق اخیکالحسین علیهالسلام
با سلام
چرا نسبت به توقیف نشریه «یالثارات» سکوت کردید؟!
چهره و افکار شما بر مردم روشن است…
فقط خدا…
سلام
آقای قدیانی کانال تلگرام ندارند؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شکاف طبقاتی از برکات چی بود؟!