شالا!؟

«««ان‌شاءالله»»»

انقلابی‌ترین خمینی

«روح منی خمینی بت‌شکنی خمینی»

امام خمینی

حزب الله سایبر ۲۸ مرداد ۱۳۹۴

«یا حسین»

چه خواندن، چه نوشتن؛ زبان فارسی آنقدر برایم مهم است که کچل کرده‌ام این بچه‌های وبلاگم را! فضای مجازی و غیر مجازی ندارد! هم باید درست بنویسیم، هم باید درست بخوانیم و الا خودمان با دست خودمان، ویران خواهیم کرد این شهد شیرین، زبان دیرین را! باری از دبیر گروه ورزشی روزنامه وطن امروز، محسن معتمدکیا که با حفظ سمت، مدیر رسانه‌ای تیم ملی هم هست پرسیدم؛ «این کی‌روش، چیزی هم فارسی یاد گرفته؟» گفت: «نه خیلی، اما بیشترین جمله‌ای که استفاده می‌کند «ان‌شاءالله» است!» با تعجب پرسیدم؛ «چطور؟» جواب داد؛ «راستش برای خودم هم سئوال شده بود چرا این همه کارلوس «ان‌شاءالله» می‌گوید؟ یک بار در همان روزهای برزیل و جام جهانی، موضوع را با سرمربی تیم ملی درمیان گذاشتم! خندید و گفت: «این کفاشیان، هر وقت در جواب خواسته‌ای از خواسته‌های من «ان‌شاءالله» می‌گوید، حتم می‌کنم آن کار را انجام نمی‌دهد! یعنی همین که می‌گوید «ان‌شاءالله» می‌فهمم وعده سر خرمن دارد می‌دهد! بنابراین من هم از او یاد گرفته‌ام وقتی یکی ازم پرسید آیا فلان بازی را می‌بریم، جواب بدهم «ان‌شاءالله» که خودش خود به خود بفهمد ماجرا چیست!» حسین! بحث فقط کفاشیان نیست‌ها! جدی جدی کی‌روش به این نتیجه رسیده ما ایرانی‌ها هر وقت می‌گوییم «ان‌شاءالله» کار مد نظر را انجام نمی‌دهیم!» نمی‌خواهم حالا مثل بعضی از این هم‌وطنان، ژست‌های خاص بگیرم و مستند به یک جمله آدمی در مایه‌های کی‌روش که اتفاقا او را بیشتر در امر کاسبی، حرفه‌ای می‌دانم تا مربی‌گری، حکم کلی علیه ایرانی جماعت صادر کنم لیکن گور بابای کی‌روش! انصافا خود توی خواننده و خود من نویسنده، از این جمله «ان‌شاءالله» استفاده درست می‌کنیم یا غلط؟ بگذار رک باشم و صریح! آیا بهتر نیست در مواجهه با تمنایی خارج از توان‌مان، به جای سوء‌‌استفاده از «ان‌شاءالله» یعنی مایه گذاشتن از «الله» یک کلام «نه» بگوییم؟! کاربرد «ان‌شاءالله» برای وقتی است که ما با همه عزم و انگیزه، قصد داریم از انجام تا فرجام کاری را دقیق و عمیق پیش ببریم اما در عین حال، متوجه اراده و مشیت حضرت احدیت نیز هستیم و می‌گوییم «ان‌شاءالله»! با این حساب، وای بر من حسین قدیانی، اگر مخاطب ازم سئوال کند؛ «وبلاگ را امشب به روز می‌کنی؟» و من با علم بر آنکه حس و حال نوشتن ندارم، همین‌طور بی‌خود و بی‌جهت بگویم «ان‌شاءالله»! خب مشتی! می‌میری یک کلمه بگویی «نه»؟! چرا دیگر «ان‌شاءالله» را بدنام می‌کنی؟! و چرا بی‌مبنی، خرج از «الله» می‌کنی؟!

وصیتنامه

چند روز پیش، مادرم از کارم سئوال کرد و اینکه چرا دیگر برای «کیهان» نمی‌نویسی؟ توضیح کافی دادم! و بعد، ادامه دادم؛ «متمرکز بر یک روزنامه باشم، حس می‌کنم عاقلانه‌تر باشد لیکن گاهی برای وبلاگم «قطعه ۲۶» متن مجزا می‌نویسم، متن‌هایی که خصوصی‌تر، بی‌تکلف‌تر و صمیمی‌تر باشد. البته چندی است این قبیل نوشته‌ها را به سایت «حزب‌الله سایبر» هم می‌دهم. القصه! نوشته که با مخاطب، راحت‌تر شد؛ نوشتنش سخت‌تر هم می‌شود! فلذا فلان متن سیاسی را اتفاقا خیلی آسان‌تر می‌نویسم تا متن راحت اما سخت «شب‌های عذاب وجدان»! خوانده‌ای از وبلاگ؟» مادرم گفت: «همین چند روز پیش خواندم و کلی هم با اون قصه آخرش گریه کردم!» به مادرم گفتم: «اسم ستونم در سایت «حزب‌الله سایبر» را گذاشته‌ام «ان‌شاءالله»! گفت: «حالا چرا ان‌شاءالله»؟ گفتم: «بنا دارم «ان‌شاءالله» تمرین کنم هر وقت می‌گویم «ان‌شاءالله» استفاده درست کرده باشم از این جمله، نه که بی خود «الله» و «ان‌شاءالله» را هزینه عدم جرئت خود برای «نه» گفتن کنم! واقعا دوست دارم «ان‌شاءالله» ستون «ان‌شاءالله» را مرتب بنویسم و مکرر». مادرم از این همه «ان‌شاءالله» که گفتم خنده‌اش گرفت و گفت: «ان‌شاءالله». گفت «ان‌شاءالله» و بعد، نمی‌دانم چه شد بغض کرد! حتی قطره اشکی هم از چشمانش جاری شد؛ «حسین! این را تا به حال برایت نگفته بودم! هیچ می‌دانی بعد از مامان و بابا، اولین کلمه‌ای که یاد گرفتی چی بود؟ تازه پدرت تلویزیون خریده بود! از این چوبی‌های گنده که در هم داشت! تو چهار دست و پا، عدل می‌رفتی می‌چسباندی خودت را به صفحه تلویزیون! خدا رحمت کند اکبر را! بهت می‌گفت: «بگو خمینی!» تو می‌گفتی: «خمنی»! جخ، این «خمنی» که می‌گفتی، بیشتر به «خامنه‌ای» شبیه می‌شد تا «خمینی»!  پدرت می‌خندید و می‌گفت: «بگو امام خمینی!» تو می‌گفتی: «مام خمنی»! اکبر می‌خندید و رو به من می‌کرد و می‌گفت: «این ی الف بچه ۳ ساله هم گمانم سر از مسائل سیاسی درمی‌آورد که خمینی را شبیه خامنه‌ای می‌گوید!» بعد هم بنا می‌کرد تو را بگیرد روی دست، پرتت کند بالا! کیفی می‌کردها! حسین! یک روز بابات داشت از تلویزیون، صحبتهای امام را گوش می‌داد که ملت، مرتب «ان‌شاءالله» می‌گفتن! خود امام هم این «ان‌شاءالله» را زیاد استفاده می‌کرد! آن روز… شب بود البته! پدرت هم همراه جماعت حاضر در حسینیه جماران، مرتب می‌گفت «ان‌شاءالله». تو بغل من بودی! آمدی پایین! رفتی بغل بابا! رفتی بغل بابا و همراه اکبر، هی می‌گفتی «شالا» یعنی «ان‌شاءالله»! این‌قدر اکبر کیف کرد از این «شالا» گفتنت که حد نداشت! ولش می‌کردی، می‌خواست بخوردت! هی اکبر تو را می‌بوسید، همچین محکم هم می‌بوسید؛ هی تو می‌گفتی «شالا! مام خمنی شالا»! یادش به خیر! روزگار خوبی بود!»

شالا

این هم علت انتخاب نام «ان‌شاءالله» برای ستونم در سایت «حزب الله سایبر»! دیگر می‌ماند اشک‌های عزیز مادر، هنگام تعریف خاطره بالا… مخاطره «شالا»! تمامی نداشت یعنی! می‌باریدها… باریدنی! تو اما بخند حضرت پدر! حق داری… حتی حق داری در قهقهه مستا‌نه‌ات «عند ربهم یرزقون» باشی!

شهید اکبر قدیانی

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ناشناس می‌گوید:

    به نام خدا و روح خدا
    .
    .
    .
    و اما لج کردی داداش حسین‌ها! 🙂
    http://www.ghadiany.ir/1394/24293/comment-page-1#comment-177656
    http://www.ghadiany.ir/1394/24293/comment-page-1#comment-177659

  2. ناشناس می‌گوید:

    آقا ما هی فکر می‌کنیم سید احمد چراغ اول رو روشن می‌کنه!
    اگر نه، جور دیگه شروع می‌کنیم!

  3. سیداحمد می‌گوید:

    ناشناس؛

    داشتم کامنتی برای پست قبل می‌گذاشتم و حرص می‌خوردم از دیدن اخبار ساعت ۱۹!
    کامنت اول، گوارای وجودتان!

  4. سیداحمد می‌گوید:

    به به…
    هنوز هم «خمینی‌ترین وبلاگ»!
    http://opload.ir/im/4m94/ff731fc7eec41.png

  5. چشم‌انتظار می‌گوید:

    تعدادی از تصاویر کمتر دیده شده، از همون آرشیو!

    یاور روح خدا، عالم ربانی، مرحوم حاج میرزا جوادآقا تهرانی و حاج صادق عزیز؛
    http://8pic.ir/images/vp5pztikzxkhfcs0hn8v.jpg
    http://8pic.ir/images/qk8dw7x7je71jszvtyat.jpg
    http://8pic.ir/images/nuw3rjqac7e1zof3p87f.jpg

    حجةالاسلام قرائتی؛
    http://8pic.ir/images/wzmpstqipel2jqo1iiik.jpg

    سردار رشید اسلام، شهید محمود کاوه؛
    http://8pic.ir/images/sxzsyfwjzsa6fu3q6m04.jpg

    سردار رشید اسلام، شهید ولی‌الله چراغچی؛
    http://8pic.ir/images/8sayjonakjn2oyalmbls.jpg
    http://8pic.ir/images/51u5en07noodx1l6ry2n.jpg

    حجةالاسلام ماه‌رخسار از مداحان خوش‌نام و خوش‌صدای مشهد؛
    http://8pic.ir/images/n30f8qjdhscc2s72ldds.jpg

    حاج باقر قالیباف؛
    http://8pic.ir/images/s8nvuc2arim9u88hafmi.jpg
    http://8pic.ir/images/koiu8xhkkch5bqigh0ja.jpg
    http://8pic.ir/images/pt22dycr61kjpelkgg09.jpg
    http://8pic.ir/images/e94zmoj3tfffqerozt8k.jpg

    حاج باقر و تصویر سمت چپ (بافت طوسی) حاج علی چرخ‌زرین دوست صمیمی دکتر و مربی دوران نوجوانی‌ام؛
    http://8pic.ir/images/xxxtaxq6tr1gsvsfx8ie.jpg

    این هم تصویری جالب و دیدنی، در عین مظلومیت رزمندگان ما بدون امکانات؛
    http://8pic.ir/images/tsx2gh1kxzbwiqxepchm.jpg

  6. چشم‌انتظار می‌گوید:

    و باید گفت؛ چه زیادند مردان پر ادعا؟
    یاد «ننه علی» افتادم! 🙁
    http://farsnews.com/imgrep.php?nn=13940527001172
    .
    .
    .
    کجایند مردان بی‌ادعا؟!…

  7. قاصدک منتظر می‌گوید:

    http://www.ghadiany.ir/1393/22098

    «حسینیه جماران یا بلندای سپهر، فرقی نمی‌کند؛ خمینی بلد است برای ما دست تکان دهد، بلد است دیده‌های ما را بارانی کند، بلد است در دل ما، توفان به پا کند، بلد است هوای انقلابش را داشته باشد، بلد است مشت به دهان استکبار بکوبد، بلد است ساده سخن بگوید، بلد است «کلمه الله هی‌ العلیا» به دیوارش بکوبد، حتی این را هم بلد است که همچنان از خود بگذرد و بگوید خدا. خدا، خدا، خدا… و باز هم خدا! این، همه سخن امام است با ما. همچنان که همه سخن «حضرت آقا» است با ما. حقا که خمینی «روح خدا» بود. و «روح خدا» هست. فعل ماضی، خواب، خاطره، عکس و الباقی قضایا به کار وصف امام ما نمی‌آید! خمینی را باید خامنه‌ای وصف کند؛ «امام خمینی یک حقیقت همیشه زنده است». همین «است» عصبانی کرده است دشمن را!»

  8. ناشناس می‌گوید:

    آخی!
    چه عکس با حالیه!

  9. ناشناس می‌گوید:

    «شالا»

    دهی در اطراف مازندران؟!
    شهرکی در اسلواکی؟!
    کلمه‌ای با بیان کودکانه؟! 🙂

  10. ناشناس می‌گوید:

    «شالا»
    .
    .
    .
    یعنی چی آخه؟
    کمک!

  11. سیداحمد می‌گوید:

    رفقا؛
    متن این پست را الان داداش حسین مشغول نوشتنش هستند.
    تا یکی دو ساعت دیگر کامل خواهد شد.
    حتما بمانید و بخوانید که خنده و گریه رو با هم داره…

    در ضمن، هر کی بتونه موضوع این تیتر عجیب رو -تا به روز شدن متن- حدس بزنه جایزه داره!
    خودم که فعلا باید فکر کنم حالاحالاها!!! 🙂
    «شالا»؟!

  12. سعید می‌گوید:

    یه بچه بوده می‌خواسته بگه سارا، گفته شالا!!!

  13. ع.ح.ق می‌گوید:

    احتمالا در دیداری که با امام خمینی داشتند -البته اگر داشتند!- چون در سنین طفولیت بسر می‌بردند به جای سلام، جناب قدیانی فرموده‌اند؛ شالا!

  14. چشم‌انتظار می‌گوید:

    شایدم منظور جمع شال باشه؛ شال‌ها!!
    فسفر می‌گیری داداش از آدم!
    سیداحمد که حالاحالاها باید فکر کنه، پس ما فکر نکنیم سنگین‌تریم! 🙂

  15. برف و آفتاب می‌گوید:

    از زبان «صالحه‌» است؟

  16. برف و آفتاب می‌گوید:

    ان‌شاءالله؟

  17. ناشناس می‌گوید:

    شالام یهودی!!

  18. قیام لله می‌گوید:

    یکی از اون بچه‌ها می‌خواسته بره بالا، می‌گفته می‌خوام برم شالا!!
    جل‌الخالق… خودم مونده‌ام!! 🙂

  19. برف و آفتاب می‌گوید:

    نصف جایزه رو گرفتم؟

  20. سیداحمد می‌گوید:

    فونت درشت کامنت «برف و آفتاب» یعنی که ایشون درست حدس زدن.
    تبریک به «برف و آفتاب»!

    حالا صبر کنید تا متن گذاشته شود…

  21. قاصدک منتظر می‌گوید:

    من هم یاد «ان‌شاءالله»هایی افتادم که مردم بعد از بعضی جملات امام در سخنرانی‌هاشون می‌گفتند!
    شاید معنی آوای «شالا»، جای سوالی بوده برای ی بچه کنجکاو؟

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    «برف و آفتاب» که درست گفت اما شما هم ماشاءالله کلیت متن رو لو دادین! 🙂
    با همه این اوصاف، صبر کنید تا متن کامل شود و دقیق‌تر و جزئی‌تر، به چون و چرایی این «شالا» پی ببرین…

  22. ناشناس می‌گوید:

    آقا! قبول نیست!
    تا بخواد وبلاگ به روز بشه، مهمون اومد، و تا مهمون رفت، برق ما هم رفت! 🙁

  23. ناشناس می‌گوید:

    «چرا دیگر برای «کیهان» نمی‌نویسی؟»
    اتفاقا برای ما هم سوال شده بود!

  24. ناشناس می‌گوید:

    «بغض کرد! حتی قطره اشکی هم از چشمانش جاری شد…».

    ما نیز!

  25. گفت و شنود می‌گوید:

    پیاده!

    گفت: برخی از دست‌اندرکاران امور هسته‌ای می‌گویند «برجام» نیازی به تصویب مجلس ندارد!
    گفتم: ولی «برجام» یک معاهده تعهدآور است و هر معاهده‌ای که برای کشور تعهدآور باشد مطابق اصول ۷۷ و ۱۲۵ قانون اساسی باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد.

    گفت: آنها می‌گویند اگرچه برجام تعهدآور است ولی از آنجا که قرار است این تعهدات را داوطلبانه انجام بدهیم، دیگر نیازی به تصویب مجلس ندارد!
    گفتم: مگر کشور ملک و دارایی شخصی مسئولان دولت است که بتوانند به میل خود و تحت عنوان «داوطلبانه»! منافع ملی را به این و آن ببخشند؟!

    گفت: اگر این اقدام به قول آنها، داوطلبانه! از جانب ملت است که مطابق قانون باید به تصویب نمایندگان ملت برسد و اگر از جانب ملت داوطلب نشده‌اند که حق چنین حاتم‌بخشی‌های خودسرانه را ندارند.
    گفتم: چه عرض کنم؟! یارو نذر کرده بود که اگر فلان حاجتش برآورده شود، پیرزن همسایه‌شان را پیاده به کربلا بفرستد!

  26. جامونده می‌گوید:

    نه!
    هم‌چنان قلم حاج حسین شریعتمداری، خط‌شکن و جریان‌سازه…

  27. ناشناس می‌گوید:

    «دیگر می‌ماند اشک‌های عزیز مادر، هنگام تعریف خاطره بالا… مخاطره «شالا»! تمامی نداشت یعنی! می‌باریدها… باریدنی!»

  28. قاصدک منتظر می‌گوید:

    «این‌قدر اکبر کیف کرد از این «شالا» گفتنت که حد نداشت!»

    به وسعت شیرینی همین حس پدر گرانقدرتون تو اون لحظات، سخته درک کردن حال دل مادر عزیزتون موقع بیان این خاطره تو این لحظات…
    خدا بهشون سلامتی بده و سایه‌شون بر سرتون مستدام…
    ان‌شاءالله!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    رفقا!
    عکس وصیتنامه بابااکبر رو گذاشتم.
    با دقت بخونین…
    .
    .
    .
    http://www.ghadiany.ir/1393/22289
    ی بار به «حاج اصغر آبخضر» گفتم:
    {{{در قشنگی این وصیتنامه که هیچ شکی نیست اما ی جاش اشکال محتوایی نداره؟
    «ای برادر، ای خواهر، تو را فقط یک پیام، تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف»
    بعد این چند کلمه، پدرم چهار تا نقطه گذاشته، بعدش نوشته؛
    «که خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
    این که شد دعا!! پس پیامش چی شد؟؟}}}
    .
    .
    .
    حاج اصغر که از این دقتم خیلی خوشش اومده بود گفت:
    {{{اوج زیبایی وصیتنامه اکبر باعث شده این ایراد به ذهن کمتر کسی خطور کنه!
    یعنی این ایراد به عبارتی گمه میان اون جملات شیدایی!
    الان هم نمی‌دونم تو چطور فهمیدی؟
    و اما چرا پدرت اون پیامش رو نگفت؟
    علتش اینه؛
    به اینجای وصیتنامه که رسید، دستور حرکت دادن!
    همین!
    در این لحظه، پدرت خیلی زود وصیتنامه رو جمع کرد و به انتها رسوند!
    فلذا پیامش شد «….»!
    که البته در خود همین ۴ تا دونه نقطه هم چهل کتاب حرفه!
    اینکه ی شهید، حتی وقت نکنه وصیتنامه‌اش رو کامل کنه، «آخرین حرف»ش رو بزنه!
    اینکه اونقدر جهنمی بود جاده بهشتی اردیبهشتی اهواز خرمشهر!}}}
    .
    .
    .
    و اما، حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینم اتفاقا بد هم نشده!
    فی‌الواقع «آخرین حرف» پدرم در این دنیا این است؛
    «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
    .
    .
    .
    خامنه‌ای یعنی همان خمینی… تا انقلاب مهدی، ان‌شاءالله!
    .
    .
    .
    آهان! این رو هم بگم!
    هر چی صحبتهای امام «ان‌شاءالله» خورش ملس بود، سخنان حضرت آقا «تکبیر» خورش ملسه!
    این قصه تکبیر گفتن، وسط سخنان «آقا» دور و درازه و حتی به زمان اول انقلاب و اوایل جنگ برمی‌گرده!
    خود ایشون ی خاطره دارن در همین باره که خیلی جالبه!
    ظاهرا در پادگان دوکوهه داشتن سخنرانی می‌کردن که جماعت، زیادی دیگه تکبیر فرستادن!!
    «آقا» بنا می‌کنن اعتراض!
    که چرا این همه تکبیر می‌گین؟
    عدل، همین لحظه، یکی بلند شد و باز تکبیر فرستاد!!
    و این موضوع مسبب خنده شدید نائب بر حق امام زمان شد!!
    البته بعد این خنده، فرمودن:
    «خوب سر به سر من می‌گذارین‌ها!»
    یکی از جمع، بلند شد و گفت:
    «تقصیر خودتونه! از بس محکم و قرا سخنرانی می‌کنی شما!!»
    🙂
    .
    .
    .
    بر خامنه‌ای، رهبر خوبان صلوات!
    .
    .
    .
    در ضمن، رفقا!
    چرا عمد دارم این روزها مدام تصاویر امام رو بگذارم در وبلاگ، اونم بزرگ؟؟!!
    و مدام از امام بنویسم؟؟!!
    و چرا، به این ستون یمین و یسار، خیلی وقته دست نزدم؟؟!!
    نوبتی هم باشه، چندین و چند بار نوبت این ۲ تا ستون شده که به روز شن…
    اما هنوز هر ۲ تا «انقلابی‌ترین خمینی» سر جاشونن…
    .
    .
    .
    علت اینه:
    ی جریان مرموزی داره خیلی زیرپوستی و در عین حال خیلی آشکار…
    اولا وانمود می‌کنه دوره امام گذشته!
    ثانیا در نهایت وقاحت وانمود می‌کنه با اینکه دوره خمینی گذشته اما خمینی مال خودشونه، نه من و ما!!
    .
    .
    .
    اینا هم کور خوندن، هم غلط کردن، ی چیزی هم روش!
    ۴ تا موضع غلط فلان عضو بیت امام، عمرا باعث شه ی ذره از محبت و معرفت ریشه‌دار ما نسبت به «مام خمنی شالا» کم شه…
    خمینی عشق ماست… و عشق ما باقی خواهد ماند…
    چرا که؛
    خامنه‌ای عشق ماست… و عشق ما باقی خواهد ماند…
    .
    .
    .
    این یکی اسثنائا «ان‌شاءالله» هم نمی‌خواهد!
    خدا خودش این مهم رو «بی اما و اگر» خواسته!!
    این «خواسته» یعنی
    «خمینی عشق ماست… و عشق ما باقی خواهد ماند…»، نه «ان‌شاءالله» بلکه فقط «الله اکبر» می‌خواهد.
    .
    .
    .
    آقای هاشمی خیال می‌کنه خیلی زرنگه!!
    ما اما از ایشون زرنگ‌تریم…
    ی رهبر داریم که ما رو همچین بار آورده؛
    «به همه چی حواسمون جمع باشه…».
    حتی به ابعاد تصاویر وبلاگمون!
    حتی به اینکه با کدوم ستون وبلاگمون، به نفع «خمینی» و «انقلابی‌ترین خمینی» پارتی‌بازی کنیم!!
    اگه آقای هاشمی در همین حد سیدحسن و دعوت از ایشونه، حد ما و دعوت ما از خود خمینی است!!
    ما سطح‌مون و غرور مقدس‌مون، ایضا پرچم‌مون خیلی بالاست… خیلی!
    .
    .
    .
    رفقا!
    دوست دارین این عالیجناب رو عصبانی کنین؟
    خمینی از زبونتون نیفته…
    .
    .
    .
    اما دوست دارین دل حضرت آقا رو شاد کنین؟
    خمینی از زبونتون، قلبتون، عقلتون، و رفتار و گفتارتون نیفته…
    .
    .
    .
    حتی صرف عکس و اسم این ابرمرد یعنی «خمینی» معجزه می‌کنه هنوز!
    شک نکنین…

  29. خواهر شهید می‌گوید:

    بر قامت دلربای «مهدی فاطمه» صلوات…

  30. ناشناس می‌گوید:

    به گمانم اشک امان تو را هم بریده…

  31. ناشناس می‌گوید:

    «نوشته که با مخاطب، راحت‌تر شد؛ نوشتنش سخت‌تر هم می‌شود!»

    و خواندنش…

  32. شیدا می‌گوید:

    واقعا فرزندان و وارثان خمینى کبیر کسانى هستند که پدرانشان براى آرمانهاى این ابرمرد و حقیقت همیشه جاودان، مردانه و عاشقانه جانشان را فدا کردند……

  33. چشم‌انتظار می‌گوید:

    به اینجای وصیتنامه که رسید، دستور حرکت دادن!
    همین!
    در این لحظه، پدرت خیلی زود وصیتنامه رو جمع کرد و به انتها رسوند!
    فلذا پیامش شد «….»!
    که البته در خود همین ۴ تا دونه نقطه هم چهل کتاب حرفه!
    اینکه ی شهید، حتی وقت نکنه وصیتنامه‌اش رو کامل کنه، «آخرین حرف»ش رو بزنه!
    اینکه اونقدر جهنمی بود جاده بهشتی اردیبهشتی اهواز خرمشهر!}}}
    .
    .
    .
    و اما، حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینم اتفاقا بد هم نشده!
    فی‌الواقع «آخرین حرف» پدرم در این دنیا این است؛
    «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
    .
    .
    .
    خامنه‌ای یعنی همان خمینی… تا انقلاب مهدی، ان‌شاءالله!

  34. چشم‌انتظار می‌گوید:

    به نظرم این تصویر آخری بابااکبر، از قشنگ‌ترین عکس‌هایی بود که تا حالا گذاشتین.
    زنده‌تر از بقیه‌ی…
    گویاتر و پرمعناتر…
    انگار عشق شهادت، خیلی قبل‌تر در چشمان شهدای ما موج می‌زده!
    هر چند که ما الان ربطش بدیم به شهادت!
    .
    .
    .
    و مستند فرمایش «داداش حسین» در خصوص «ان‌شاءالله» در آیات شریفه‌ی ۲۳ و ۲۴ سوره‌ی مبارکه‌ی کهف، آمده.
    با اشاره به این نکته؛
    البته در هر کاری باید «ان‌شاءالله» گفت لیکن نه برای سر کار گذاشتن، بلکه برای دو امر:

    یک- چون از آینده‌ی کارمان خبر نداریم و موضوع به اراده‌ی خداوند ربط دارد.
    دو- حقیقتا قصد انجام کار را کنیم و ذکر شریف «ان‌شاءالله» ما را ملزم به انجام آن بنماید.
    .
    .
    .
    هرگز در مورد کارى نگو:
    «من بعدا آن را انجام مى‌دهم» ‌بلکه کمی آینده‌نگر باش و بگو: «مگر اینکه خدا بخواهد.»
    وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلَّا أَن‌یَشَاءاللَّهُ.

    حداقل فایده‌ی این کار، علاوه بر اینکه خود را در مقابل خداوند متعال خاضع نشان می‌دهیم، آن است که اگر بر فرض، در تحقق آن فعل تلاش نمودیم اما به هر دلیل ممکن نشد که آن را انجام دهیم، خُلف وعده و یا دروغی از ما سر نزده زیرا تحقق آن فعل را مشروط به خواست و اراده‌ی خداوند متعال نموده بودیم. حال اگر به علت فراموشی، قولی نسبت به آینده دادیم (به دیگران و یا حتی به خودمان) و تصمیمی گرفتیم ولی بعدا یادمان آمد، در ادامه‌ی آیه می‌فرماید؛
    در این هنگام پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو:
    واذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا.
    «امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشن‌تر از این هدایت کند.»
    آمین.

  35. دختر شهید می‌گوید:

    از دیدن عکس‌های بچگی شما دلم می‌گیره!!!

  36. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ما همه سرباز توایم خمینی …. گوش به فرمان توایم خمینی
    .
    .
    .
    «خامنه‌ای یعنی همان خمینی… تا انقلاب مهدی، ان‌شاءالله!»
    .
    .
    .
    «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».

  37. فطرس ملک می‌گوید:

    چه جالب!!!!
    چند روزه درگیر «ان‌شاءالله» گفتن برای خواندن حدیث کسا به یکی از دوستانم بودم که روم نمی‌شد بهش بگم؛
    «نه! حس و حال ندارم…».
    امروز این متن رو خوندم، خیلی برام جالب بود!

  38. چشم‌انتظار می‌گوید:

    راستی داداش!
    دقت کردین بیشتر عکس‌هایی که شما با بابااکبر دارین، خواب هستین؟
    هر چی الان کم‌خوابی می‌کشید، در کودکی خوش‌خواب بودین! 🙂

  39. من می‌گوید:

    وزارت ارتباطات یا دلال اینترنت نجس آمریکایی؟؟

    http://enqelabi.mihanblog.com/post/9

  40. قاصدک منتظر می‌گوید:

    «ای برادر، ای خواهر، تو را فقط یک پیام، تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف …. که
    خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».

    این وصیت بی‌انتها…
    این «نقطه‌ها ….»
    که می‌رسد تا خدا…
    «نکته‌ها» دارد؛
    برگرفته از ظرافت اندیشه‌ی مردی بی‌ادعا!
    «آخرین حرف» شهید،
    پایان ندارد!
    چون؛
    سفارش‌ها دارد برای ما!
    از زمین تا سما…
    از ۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ تا انقلاب مهدی عجل‌الله…

  41. ناشناس می‌گوید:

    به خلوتت با بابات حسودیم می‌شه…

  42. صبا می‌گوید:

    سوال‌تان از وصیت‌نامه، برای من هم سوال بود منتهی به دو علت نمی‌پرسیدم!
    یک- چیزهایی را که در حرف بزرگان و شهدا و… به نظرم اشکال می‌آید، برای خودم توجیه می‌کنم و اصولا ایراد نمی‌گیرم از کلام‌شان!
    دو- فکر می‌کردم پیام‌شان را در قالب دعا مطرح فرمودند!

    سیل اشک‌های مادر، مرا می‌برد به خاطرات دور… دورهایی که البته همیشه در همین حوالی‌اند!
    اما تو بخند حضرت پدر! که خنده را به بهای گرانی خریده‌ای! 🙁

  43. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    حرفهای‌تان بارانی بود و البته لحظات‌مان.

    الهی وجود و قلم‌تان پایدار باشد!
    ان‌شاءالله.

  44. ناشناس می‌گوید:

    «تو اما بخند حضرت پدر! حق داری… حتی حق داری در قهقهه مستا‌نه‌ات «عند ربهم یرزقون» باشی!»

    تو این جمله، شکوه‌ای رو حس کردم که دلم رو کباب کرد…

  45. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    به چه نکته خوبی اشاره کردی!
    واقعا تلنگری بود برای من!
    آفرین!

  46. فرهنگی می‌گوید:

    بار دیگر مردی که دوستش می‏‌داریم…
    جنةالاعلی مأمن و مأوایش باد.

  47. فرهنگی می‌گوید:

    بزرگترین آرزویم را شهادت می‏‌دانم.
    بر هر آرزویی که فکر کردم از شهادت بزرگ‏تر ندیدم.
    بر هر زیبایی که نگریستم از شهادت زیباتر نبود.
    هر عسلی را که چشیدم از شهادت شیرین‏‌تر نبود.
    هر گلی را که بوییدم از شهادت خوش‌بوتر نبود.
    هر کلامی را که شنیدم از کلام شهید زیباتر نبود.
    هر نوری را که دیدم از شهید نورانی‏‌تر ندیدم.

    «قسمتی از وصیت‏نامه شهید حمید نظری»

  48. سیداحمد می‌گوید:

    این متن، با این عکس‌ها…
    عجب حال و هوایی!

  49. ناشناس می‌گوید:

    با «صبا» هم‌نظرم.

  50. جامونده می‌گوید:

    بیانیه جمعی از خانواده‌های شهدا و فعالان فرهنگی اصفهان، درباره وقایع روز تشییع شهدای غواص:
    هم دستگیر کردند و هم فشار آوردند؛ چه چیز را تکذیب می‌کنید؟!

    http://www.rajanews.com/news/220027

  51. فرهنگی می‌گوید:

    باباکرم در جبهه!

    یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا. برای خودش یه قبری کنده بود. شب‏‌ها می‌‏رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می‌‏کرد. ما هم اهل شوخی بودیم. یه شب مهتابی، سه چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم. خلاصه قابلمه گردان را برداشتیم با بچه‌‏ها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله شب می‌‏خوند؛ دیگه عجیب رفته بود تو حال. ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت گفتیم داخل قابلمه برای اینکه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء! یهو دیدم بنده خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و شور و حالش بیش‏تر شد، یعنی به شدت متحول شده بود و فکر می‏‌کرد برایش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء! بنده خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم؟! رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا کرم بخون…!
    .
    .
    .
    نشریه قافله نور
    http://daneshjooiran.blog.ir/post/53

  52. مجتبی ق می‌گوید:

    دلم واسه متن‌های سال ۸۸ شما تنگ شده آقا حسین!
    فتنه اکبر هنوز ادامه داره…
    امروز هم که رئیس‌جمهور گفت: تأیید صلاحیت کار دولته!
    هر کی اومده سر کار، خورده شیشه داشته…

  53. سیداحمد می‌گوید:

    جسارت نباشه، ولی فکر کنم آقای رئیس‌جمهور امروز حالش خوب نبود!
    نمی‌دونم غذای مسموم خورده بود یا…؟

  54. سیداحمد می‌گوید:

    عجیب دورخیزی کردن برای حل مشکلات معیشتی مردم…
    یعنی ببخشید؛
    برای بردن انتخابات مجلس با تخریب شورای نگهبان!!!

    اون از دیروز
    http://kayhan.ir/fa/news/52951
    اینم از امروز
    http://kayhan.ir/fa/news/53043

    و البته عالیجناب!
    http://www.ghadiany.ir/1394/24246

  55. سیداحمد می‌گوید:

    جان کری:
    دوستان! اگر به این توافق پشت کنیم، یک پیام بزرگ به تندروها می‌فرستیم و آنها احساس خوبی پیدا می‌کنند و ما شاهد آنها خواهیم بود. چه کسی می‌داند که در انتخابات چه می‌شود؟ اما روحانی و ظریف که خود را در مذاکره با غرب به خطر انداختند و توانستند با غرب مذاکره کنند و به یک نتیجه برسند، به نظرم به دردسر جدی می‌افتند!

    روحانی:
    مگر مجلس اول پس از انقلاب اسلامی که در آن زمان حتی شورای نگهبان نیز وجود نداشت و همه حتی گروهک‌های مخرب در آن حضور داشتند بهترین مجلس تاریخ این کشور نبود؟ ملت ایران ملتی بالغ، باتجربه و بزرگ است که به خوبی برای آینده خود تصمیم می‌گیرد.

  56. رضا اعتدال‌طلب-پزشک می‌گوید:

    حرفهای امروز رئیس جمهور رو شنیدم داشتم از خوشحالی سکته می‌کردم بی‌اغراق!
    جنبش تحول‌خواه ایران به رییس جمهوری شجاع مثل حسن روحانی نیاز داره…
    خدایا شکرت!

  57. سیداحمد می‌گوید:

    واقعا کارهای این دولت، جوری است که اگر کسی سکته هم کند، هیچ حرجی بر او نیست!
    حالا چه مثل جناب دکتر، از خوشحالی؛ چه مثل توده ملت از ناراحتی، مشکلات معیشتی، بی‌پولی، بیکاری و…

    طیب‌نیا:
    شب پرداخت یارانه به مردم، شب عزای دولت است!

    بذرپاش:
    برگرداندن پول ملت به ملت، عزا ندارد!

    راستی جناب دکتر!
    اون جنبشی که اسمش رو بردی، خیلی وقته سکته کرده، مرده!!!
    فقط کافی است یه نگاهی به مسعود رجوی، بنی‌صدر، مهندس و… بندازی!!!
    رئیس قوه مجریه خیلی شجاعه، این شجاعتش (!) رو به آقای اوباما نشون بده، نه آیت‌الله جنتی، و نه جیب ملت!!!

  58. رضا اعتدال‌طلب-پزشک می‌گوید:

    نظارت استصوابی یک تفسیر غلط از قانون اساسی و اقدامی ناجوانمردانه است که دیر یا زود باید به پایان برسد.
    در ضمن، اون جنبش الان دولت رو در دست داره مومن!
    ظریف و جهانگیری و زنگنه و معصومه ابتکار و… فکر می‌کنی در خط فکری جنبش طالبان (!) هستند؟
    مشخصه که خط فکری دولت چیه…
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    این جماعت رو نمی‌دونم لیکن «سازمان مجاهدین»* رو خوب می‌دونم که در رسانه‌اش یعنی هفته‌نامه «عصر ما» رسما پیشنهاد مذاکره با طالبان را به نظام جمهوری اسلامی داد!
    وانگهی، وقتی مثل فتنه ۸۸ در زمین آمریکا و اسرائیل بازی کنی، رسما می‌شی عین طالبان، ملیجک استکبار!!

    در ضمن، «نظارت استصوابی» نص صریح قانون، قانون اساسی و کلام ولی فقیه است… و امام معتقد بود هر که علیه شورای نگهبان بشورد، «دیکتاتور» است.

    دکتر!
    یعنی نهادهای این نظام، اندازه مطب حضرتعالی شأن و منزلت ندارند؟
    آیا شما هر کسی رو در مطب خودت استخدام به کار می‌کنی؟
    اگر نه، پس حرف غیر منطقی نزن برادر…
    و صدالبته؛
    آن را که حساب پاک است، از «نظارت استصوابی» شورای نگهبان چه باک است؟؟؟!!!

    * معرف حضور شما هست!

  59. سیداحمد می‌گوید:

    طالبان «اسلام» را به نفع خودش تفسیر می‌کند، مفتاح‌السلطنه و شرکا «قانون اساسی و جملات امام خمینی» را!

    چه شباهتی!

  60. بیست ششی می‌گوید:

    جناب دکتر!
    سکته بعدی رو هم افتادی!! 🙂
    http://www.rajanews.com/news/220029
    .
    .
    .
    این شیخ حسن واقعا حقوق‌دانه؟
    چه ادعای چرتی!

  61. چشم‌انتظار می‌گوید:

    قاعدتا انسان منصف و حقیقت جو، وقتی حرف منطقی، مستدل و متقن می‌شنوه، قانع می‌شه و در اون موضوع، دیگه بحث نمی‌کنه.
    اما جالب اینجاست؛
    بعضی‌ها پس از شنیدن این پاسخ‌های محکم، مدتی غیبشون می‌زنه و دوباره که آب‌ها از آسیاب افتاد، پیدا می‌شن و باز شروع می‌کنن بافتن!!
    البته این وجه مشترک خیلی از مدعیانه!

  62. ساحل می‌گوید:

    من فقط می خوام بدونم اصلاح‌طلبانی مثل همین جناب دکتر از مجلس ششم چه خیری دیدن؟
    واقعا برام سواله؛
    عناصر افراطی مجلس ششم و فتنه‌گران فراری ۸۸ از نظر امثال جناب دکتر چه جایگاهی دارن؟
    برام سواله که وطن فروشی و خیانت اونها آیا برای امثال دکتر مهم هست یا نه؟

    جناب دکتر!
    اگر این خیانت و وطن فروشی برای شما مهم باشه که باید از نظارت شورای نگهبان و رد صلاحیت چنین افرادی خوشحال هم باشین!
    این روزها بیشتر از همیشه یاد صحبت آقای غرضی می‌افتم:
    «««شماها روتون می‌شه بگین اصلاح طلبین؟؟»»»

  63. چشم‌انتظار می‌گوید:

    این اطلاعیه‌ یک جوون «معلوم الحاله» تو محل ما، که به صورت شب‌نامه توسط عواملش، توزیع کرده!

    جویای کار؛

    جوانی هستم سر به‌راه و سالم -به گفته‌ مامانم البته!- ولی مردم زیاد به چشم یک جوان سالم و سر به‌راه به من نگاه نمی‌کنند! نمی‌دونم چرا؟
    فکر کنم نسبت به توانمندی‌هایی که دارم، حسادت می‌کنند و دنبال این هستند که جلوی پیشرفت من رو بگیرند.
    اون قبلنا، هر جا که می‌رفتم، با یک بهانه‌ واهی، منو از سر باز می‌کردند!
    با وجود اینکه سابقه‌ مهارتی خیلی از رشته‌ها رو دارم؛
    از کش‌رفتن وسایل منزل بگیر، تا مکانیکی و فروشندگی و حتی منشی مطب دکتر، از جنبه‌ی عمومی، تخصصی و فوق تخصص!!
    اما خوش‌بختانه، شنیدم «دو سالیه» که فضا کمی معتدل شده و ضمن اینکه کسب و کار خیلی رونق گرفته و ارزونی و رفاه و خوشی سرریز کرده، دیگه تحریمم نیستیم!!
    مضافا اینکه؛
    قراره دیگه هیچ «نظارتی» هم در جذب و انتخاب افراد برای مشاغل مختلف نباشه!

    این بود که تصمیم گرفتم خودم رو بعد از مدت‌ها به جامعه عرضه کنم، تا مردم کشورم از خدمات ارزنده‌ من، بیش از پیش بهره ببرند!
    البته امیدوارم این چند ماهی که از حبسم باقی مونده، زودتر تموم بشه تا بیام میان مردم!

    اما گفتم حبس!
    لازمه ی توضیح بدم.
    همون چند سال قبل که دنبال کار بودم -البته کار اصلیم رسیدگی به امور ضبط و پخش اتومبیل‌هایی از نوع پراید بود! اون‌ها رو بدون این که راننده‌هاش تو زحمت بیفتن و حتی مطلع بشن، باز می‌کردم و برای تعمیر یا فروش، به «پنجراه پایین خیابان» می‌بردم. البته پولش نزد من امانت بود و هر وقت صاحبش لازم داشت، حتما به دستش می‌رسوندم- یکی از رفقا بهم گفت:
    «فری گوشواره»! -اسم اصلیم فرزاده ولی چون تخصص تو پاتک گوشواره از طلا فروشی‌ها داشتم، این لقب رو به من اعطا کردند!- این کارهای دم‌دستی و کم‌سود چیه که تو دنبالشی؟! اگه می‌خوای ی خدمت درست و درمون به مملکت بکنی، بیا ببرمت تو کار «بیزینس»!

    گفتم: بیزینس چیه؟!
    گفت: یه کار باکلاس و پر درآمد. ی دست کت و شلوار شیک تنت می‌کنی، اگه هم دوست داری اسپورت. که پیشنهاد من اسپورته چون لازمه بعضی مواقع، با سرعت برق و باد از صحنه‌ی «بیزینس» متواری بشی! بعد راه می‌افتی تو برخی خیابون‌های خاص و یواشکی از کنار ملت که رد شدی، فقط این شعر رو زمزمه می‌کنی؛ «ساقی می خانه‌ام، دارم برایت ای جوان، عنبر و کشک و گلاب و قرص‌های آنچنان!» تو به مجرد گفتن کلمه «ساقی» حتم کن مشتری‌ها میان سراغت. فقط فراموش نکن؛ برای لباس شخصی‌ها و لباس فرمی‌ها شعر نخونی که مجبوری بعد از شعر، آب خنک هم بخوری! 🙂

    خلاصه؛
    یه ماهی تو این شغل شریف (!) بودم، که نمی‌دونم چرا الکی‌الکی به بهانه‌ی نداشتن مجوز، منو گرفتنو انداختنم تو زندان!
    الانم بهم تهمت زدن که تو ویروس نمی‌دونم، چی چی آی وی داری!! مملکته داریم؟؟
    حالا با همه‌ این حرفها، تصمیم دارم تو زندان ادامه‌ی تحصیل بدم و با شرایطی که به وجود اومده و قراره خود دولت، صلاحیت افراد رو بررسی کنه، کاندیدا بشم برای انتخابات آتی!

    راستی اینم بگم؛
    من با توافق، از صدر تا ذیلش موافقم.
    چون شنیدم یکی از ملاک‌هایی که می‌شه به عنوان برگ برنده ازش استفاده کرد، همین موافقت با توافقه!
    البته بچه‌ها می‌گن؛
    تو «بی‌بی‌سی» یه نفری به نام خانم «اختراع»! اینو گفته.

    در پایان؛
    از همه‌ی هم‌محلی‌های عزیز، تقاضا دارم اگه سندی، مدرکی، چیزی دارند که بیان بذارن و منو در بیارن، منم قول می‌دم، اگه کاره‌ای شدم –یکی از هم‌بندی‌ها الان داره می‌گه شتر در خواب بیند پنبه دانه! گر چه اشاره می‌کنه منظورش با من نیست! نمی‌دونم با کیه؟! ولش- جبران کنم. حالا فوقش، اگه وکیل الدوله هم نشدم، مشاوری، منشی دکتری، خلاصه هر کاره که بشم، براتون جبران می‌کنم.

    سرفراز باشید، جهنمی نباشید، بی‌سواد نباشید، فداتون، بوس‌بوس.

    امضا:
    فری گوشواره، از زندان وکیل‌آباد…

  64. مهدی منتظر می‌گوید:

    سلام

    سه تا نکته:

    یک- یه دوست داشتیم حدود ۱۵ سال پیش. می‌گفت: برای کارهای نصب ماشین‌آلات کارخونه‌مون یک کارشناس اروپایی، یک ماهی تو ایران بود. روز رفتنش که بلیت پرواز داشت، بهش گفتیم: شما امروز از ایران می‌روید؟ گفت: آره! گفتیم: ان‌شاءالله! گفت: no ان‌شاءالله! بلیت ok دارم!!

    دو- به شخصه وقتی برای کاری دو دل هستم و می‌گم ان‌شاءالله، بیشتر مصمم می‌شم که انجامش بدم. انگار خدا، انگیزه قوی‌تری به آدم می‌ده. مطلب شما رو هم قبول دارم اما از این زاویه هم می‌شه دید.

    سه- همون قدر که شما برای نگارش درست فارسی، دغدغه به حق دارید، بنده به ذکر تاریخ درست وقایع، حساسیت دارم. این نکته را گفتم تا ی ایراد بگیرم به نوشته‌تون. زمانی که شما به دنیا اومدید یعنی سال ۵۸ دوره تلویزیونهای مبله گذشته بود! تلویزیونهای ترانزیستوری تولید و عرضه می‌شدند. کسانی هم که مبله داشتند از قبل داشتند!

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    همچین گفتی، ی آن فکر کردم تاریخ مرگ هیتلر رو دو سال اشتباه گفتم! 🙂
    بگذریم که در متن هیچ اشتباه تاریخی نبوده!
    ما اون تلویزیون رو آخرین روزهای اسفند سال ۵۹ خریدیم که از قضا، تا چند سال بعدش هم هنوز در بازار موجود بود و خرید و فروش می‌شد!
    دست دومش که البته تا اواخر دهه ۶۰ به راحتی پیدا می‌شد!
    تاریخ دقیق خاطره متن هم برمی‌گرده به مهر سال ۶۰ که از خرید اون تلویزیون، فقط ۷ ماه گذشته بود و من تازه داشتم ی سری کلمه‌ها رو یاد می‌گرفتم برای حرف زدن…

  65. مهدی منتظر می‌گوید:

    یک سوال راجع به نگارش فارسی؛
    زمانی که ما بچه بودیم اگه ان‌شاءالله رو سر هم نمی‌نوشتیم، ازمون غلط می‌گرفتن و نمره دیکته‌مون کم می‌شد.
    همینطور راجع به کلمه‌هایی که با (می) شروع می‌شد.
    الان قواعدی از طرف…
    نمی‌دونم از طرف کجا؟!…
    شاید فرهنگستان زبان و ادب فارسی، وضع شده که باید این‌طور نوشت.
    کلماتی که عربی هستند مثل همین«ان‌شاءالله» که سبک نگارش قرآنی آنها کاملا سر هم نوشته می‌شوند، آیا حق داریم به سبک فارسی و همراه با نیم‌فاصله بنویسیم؟!
    ادبا و فارسی‌دانان دهه های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ اگه از ادبای فعلی بالاتر نبودند، کمتر هم نبودند.
    اون‌ها عقیده و سلیقه‌شان، آن بود و جدیدی‌ها، این…
    حتی یکی مثل رضا امیرخانی که حتما با سبک نگارش ایشون آشنایید، سلیقه خاص خودشون رو دارن.
    واقعا باید ملزم بود به این سبکی که الان ترویج می‌شه یا سلیقه‌ای است؟
    ممکنه مثلا ده سال بعد، سلیقه دیگه‌ای حاکم بشه؟
    اون‌وقت سبک فعلی غلط می‌شه و منسوخ؟
    ببخشید که سوال، خارج موضوع بود!

  66. مجتبی ق می‌گوید:

    سئوال: آیا محروم شدن شهروندان از حق طبیعی انتخاب شدن به‌ وسیله نظارت استصوابی، باعث بی‌اعتماد شدن مردم به پایه‌های نظام نمی‌شود؟

    رهبر انقلاب: جواب من این است که نه، نمی‌شود. چون «نظارت استصوابی» یک قانون است و نبایستی کسی از عمل به قانون گله‌ای داشته باشد. این نظارت شورای نگهبان، طبق قانون و «متکی به قانون اساسی» است. پایه‌ها و ریشه‌هایش در قانون اساسی است و در قانون عادی هم همان تأیید شده است و وجود دارد. این نظارت هم برای شهروندان عادی و معمولی نیست؛ این برای آن است که یک آدم ناباب، یک آدم مضر و یک آدم بد، به این مرکزِ حساس وارد نشود. این نظارت استصوابی مخصوص مجلس که نیست، در مورد ریاست جمهوری هم هست. حالا شما ببینید یک آدم حرافِ پشت‌هم‌اندازی که از خارج هم حمایت شود و پول فراوانی هم داشته باشد و خودش را به شکلهای گوناگونی بیاراید و این‌جا بیاید و کاندیدا شود و اکثریتی را هم ببرد و رئیس جمهور شود، تکلیف مملکت چه می‌شود؟! نظارت استصوابی برای همین است که جلوی آدمهایی که بر طبق قوانین کشور، صلاحیت آمدن به این منصب حساس را ندارند -چه مجلس، چه ریاست جمهوری و چه در بقیه جاهایی که این نظارت وجود دارد، مثل مجلس خبرگان و دیگر جاها- گرفته شود و اینها نتوانند وارد این مراکز حساس شوند. نظارت استصوابی چیز خوبی است، چیز بدی نیست. آنهایی که انتقاد می‌کنند و ایراد می‌گیرند، ادعای‌شان این است که شورای نگهبان، رد و قبولش بر اساس گرایشهای سیاسی است. البته این واقعیت ندارد. خود آقایان شورای نگهبان هم همیشه انکار کرده‌اند؛ بنده هم تا آن‌جا که از نزدیک شاهد کار آنها بوده‌ام، چنین احساسی نکرده‌ام. حالا ممکن است کسی یک وقت یک جایی را درست نفهمد و غلط بفهمد که آن بحث دیگری است، اما مبنا، مبنای قانونی است.

    «یکم آذر ۷۸ دانشگاه شریف»

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    ممنون بابت این کامنت خوب…
    و اما با ربط یا بی‌ربطش را نمی‌دانم لیکن خوب می‌دانم؛
    http://www.ghadiany.ir/1394/24316/comment-page-1#comment-177768

    «««این برای آن است که یک آدم ناباب، یک آدم مضر و یک آدم بد، به این مرکزِ حساس وارد نشود. این نظارت استصوابی مخصوص مجلس که نیست، در مورد ریاست جمهوری هم هست. حالا شما ببینید یک آدم حرافِ پشت‌هم‌اندازی که از خارج هم حمایت شود و پول فراوانی هم داشته باشد و خودش را به شکلهای گوناگونی بیاراید و این‌جا بیاید و کاندیدا شود و اکثریتی را هم ببرد و رئیس جمهور شود، تکلیف مملکت چه می‌شود؟! نظارت استصوابی برای همین است که جلوی آدمهایی که بر طبق قوانین کشور، صلاحیت آمدن به این منصب حساس را ندارند -چه مجلس، چه ریاست جمهوری و چه در بقیه جاهایی که این نظارت وجود دارد، مثل مجلس خبرگان و دیگر جاها- گرفته شود و اینها نتوانند وارد این مراکز حساس شوند.»»»
    .
    .
    .
    «نظارت استصوابی» شورای نگهبان هست اینه!
    وای از اون روز که نباشه!!

  67. سیداحمد می‌گوید:

    «نظارت استصوابی» شورای نگهبان هست اینه!
    وای از اون روز که نباشه!!

    واقعاها! فکر کن یک درصد!
    خدا به حق محمد و آل محمد، آیت‌الله جنتی رو سلامت بداره!

  68. چشم‌انتظار می‌گوید:

    نگاهی به انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده
    (انتخاب اصلی بعد از رأی مردم یا به‌ عبارتی انتخابات نمایشی!)

    حاکمیت نظام انتخاباتی ایالت به ایالت یا مجمع انتخاباتی موسوم به «الکترال کالج» بر اساس یک توافق مربوط به قرن ۱۸ میلادی، به هر ایالت شمار معینی کارت الکترال اختصاص داده که بدون تغییر مانده است.
    بر اساس این توافق، هر نامزد دارای رأی بیشتر در یک ایالت، همه‌ی آرای الکترال ایالتی را کسب می‌کند و برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری، باید ۲۷۰ کارت از ۵۳۸ الکترال کل آمریکا را کسب کند.
    بر اساس این نظام انتخاباتی «کسب آرای مردمی در سراسر آمریکا، لزوما تعیین کننده‌ نتیجه‌ی انتخابات نیست!»
    یک نامزد، ممکن است بیشترین آرای سراسری را کسب کند اما رقیب وی به‌ دلیل برخورداری از کارت الکترال بیشتر -حتی با رأی کمتر!- پیروز اعلام شود.

    انتخابات سال ۲۰۰۰ ال‌گور و جرج بوش:
    http://sjaneo.blogfa.com/post-115.aspx

    بر اساس مجمع انتخاباتی یا الکترال کالج، هر ایالت در ازای هر عضو در مجلس نمایندگان، یک رأی الکترال دارد و همچنین صاحب دو کارت الکترال دیگر برای دو سناتور خود است که بدون توجه به میزان جمعیت ایالتی، برابر است و بدین ترتیب هر ایالت دست‌کم سه رأی الکترال خواهد داشت و همچنین منطقه‌ واشنگتن دی‌سی با اینکه در کنگره سه عضو ندارد، سه رأی الکترال دریافت می‌کند!
    از سوی دیگر، اگر بر اساس احتمال، هر یک از دو نامزد، آرای الکترال مساوی (۲۶۹ رأی) کسب کنند، مجلس نمایندگان درباره‌ انتخاب فرد پیروز، تصمیم‌گیری خواهد کرد.

  69. صبا می‌گوید:

    من تا حالا فکر می‌کردم تعیین صلاحیت و تشخیص خوب و بد، به عهده مغز و قلب است.
    نگو یه عده‌ای هم هستند که با دست‌هاشون فکر می‌کنند و قوای اجرایی‌شون براشون تصمیم‌گیری می‌کنند، جالبه!
    مثلا پاهایت بگویند کجا بروی! و دست‌هایت خودشان تصمیم بگیرند در دست که باشند!

  70. رضا اعتدال‌طلب-پزشک می‌گوید:

    ببینید!
    حقیقت اینه جریانی که همه می‌دونیم اقبال مردمی نداره، همیشه چشمش به تیغ نظارت استصوابی بوده.
    نظارت استصوابی باعث شده مجلس این شکلی باشه وگر نه نظر مردم چیز دیگه‌ای هست، این رو خرداد ۹۲ نشون دادند.
    در ضمن این حربه ناجوانمردانه دیگه فشل شده و خاصیتش رو از دست داده…
    مگه خرداد ۹۲ ندیدید، شادی‌تون از رد صلاحیت آیت‌الله هاشمی، در عرض ۲ هفته به چه مصیبتی تبدیل شد!
    اساسا «تایید صلاحیت کار دولته، نه شورای نگهبان».

    چشم انتظار؛
    این کامنت رو اینجا گذاشتی ولی خواهشا جای دیگه‌ای نگذار…
    به خدا کسی ببینه به شما می‌خنده!
    آزادترین و شفاف‌ترین سیستم انتخابات دنیا رو نمایشی خوندن، مثل این می‌مونه با یه سطل ماست بخوای از خلیج فارس دوغ درست بکنی.
    نکن!

  71. سیداحمد می‌گوید:

    خانم صبا؛

    استادمان می‌گفت:
    آدم‌هایی که عقل، اندیشه، معرفت و امثالهم را ندارند، دست و پا و به خصوص شکم‌شان برای‌ ایشان تصمیم می‌گیرند!

  72. سیداحمد می‌گوید:

    دکتر؛

    اولا نامزد جریان افسادات در انتخابات ۹۲ «عارف» بود که از «فرط اقبال مردم به افسادطلبان» طرف را مجبور به کناره‌گیری کردند!
    و اما درباره محبوبیت وافر روحانی، استادیوم تقریبا خالی شهر سنندج در سفر استانی اخیر به کردستان، مصداق کاملا بارزی است!
    مصداق دیگر هم «حماسه‌ سکوت» بود که ملت بعد از خبر توافق هسته‌ای در کل کشور آفریدند!!!
    مانده‌ام این همه محبوبیت داره جریان شما، چرا پس از مال و منال «لاریجانی» بالا می‌ره؟!

    ثانیا طبق قانون، نظارت، نظارت استصوابی و صدالبته تایید صلاحیت نامزدها، بر عهده شورای نگهبان است، نه دولت!
    نظارت استصوابی حربه‌ای دست ما نیست، بلکه کاری است بر عهده شورای نگهبان.
    «حربه» و یا به عبارتی «اهرم» یعنی این؛
    http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1676
    http://kayhan.ir/fa/issue/505/1
    ظاهرا آنچه بر عهده دولت اعتدال است «عزا گرفتن در شب واریز یارانه به حساب ملت» است!!!

    ثالثا «آزادترین و شفاف‌ترین سیستم انتخاباتی دنیا» رو «چشم‌انتظار» خیلی قشنگ ترسیم کرد، بنابراین دیگه حرفی نزن که بهت بخندیم!

  73. ناشناس می‌گوید:

    اگر تایید صلاحیت دست دولت بود؛
    شاید خاتمی، احمدی‌نژاد را رد صلاحیت می‌کرد!
    و احمدی‌نژاد، روحانی را!!
    در آن‌صورت، آقای روحانی اصلا رئیس جمهور نبود که حالا بخواد تایید صلاحیت رو وظیفه دولت بدونه!!!
    خوبه طرف، حقوق‌دانه حالا!!
    .
    .
    .
    اما مملکت، قانون داره…

    در ضمن، این رو بخون دکتر! برات خوبه؛
    http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1673/1/143720/0

  74. خواهر شهید می‌گوید:

    آقا رضا؛
    این «مصیبت» رو خوب اومدی!!!
    حقا که از نظر توده‌های ملت، شیخ‌حسن همین «مصیبت» است!!!

    اما واقعا فکر می‌کنی انتخابات آمریکا «آزادترین» است؟
    به این می‌گن «سطحی نگری»!

    در نهایت، اگر قرار باشه تایید کننده صلاحیت دولت باشه، نتیجه‌اش این می‌شه که همیشه یک جناح سرکار باشه!
    مثلا اگر جناب روحانی این «فکر بکر» را زودتر پیشنهاد کرده بودند حالا به جای خودشون چه کسی رییس جمهور بود؟

  75. خواهر شهید می‌گوید:

    سیداحمد؛
    «رفراندم انصراف از یارانه» را یادت رفت!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    تخفیف داد به دولت خب! 🙂

    دوستان!
    از ادامه این بحث، خودداری کنید.
    کامنت بگذارید از احادیث امام رضا علیه‌السلام که عید بزرگی در پیش داریم…

  76. پیرمرد می‌گوید:

    – شما ساکن کجا هستی؟
    * در حال حاضر دوران غربتم را در دیار روباه مکار سپری می‌کنم که ان‌شاءالله به دعای خیر عزیزان و عنایت خاصه خداوند منان، از این غربت نجات و به ام‌القرای اسلامی باز گردم.

    – چی کار می‌کنی؟
    * اول اینکه بازنشسته یکی از شرکت‌های دولتی جمهوری اسلامی می‌باشم لیکن برای گذر امورات جاریه در این دیار، به شغل جمع و جور کاسبی حلال مشغولم.

    – چه خبر؟
    * این سخت‌ترین سوالی است که واقعا نمی‌توان جواب داد. مگر اینکه بتوانی ذهن سوال‌کننده را بخوانی. این‌هم از عهده من یکی خارج است.

    – راضی هستین از امورات زندگی و کار و بار؟
    * گر چه نبایستی سوال را با سوال پاسخ داد اما مگر می‌شود از این همه عنایت و نعمت خداوند ناراضی بود؟ آری! اگر بتوانم شاکر نعماتش باشم، نهایت رضایت حاصل خواهد شد.

    – ی کم برای من و بچه‌ها از خودتون تعریف کنین.
    * خوب چون سن من از همه شما بیشتر است ممکن است یک کمی بیشتر بگویم. بیست و هشت سال قبل از انقلاب در قلهک (یکی از قصبات کوچک شمیران) به‌ دنیا آمدم. البته پدر و مادرم سال‌ها قبل، از محله سرچشمه و پامنار تهران به آن روستا کوچ کرده بودند. خانواده ما، خانواده پر جمعیت، مذهبی و کارگری بود. در خانواده ما بنا به تشخیص پدر و مادر، مرجع تقلید ما بعد از آیت‌الله العظمی بروجردی رحمهةالله علیه، حضرت امام خمینی قدس‌سرة بود. این سعادتی بود برایم که از آغاز تکلیف به رساله پنج مرجع که یکی از آنها آیت‌الله خمینی بود عمل می‌کردم. در همان محل مدرسه رفتم ولی قبل شروع مدرسه قرآن را از مادرم که معلم قرآن محل بود فرا گرفته بودم. بعد از دانشگاه در سال پنجاه و پنج در یکی از شرکت‌های دولتی استخدام شدم. در دوران انقلاب در حد توان خودم حضور فعال داشتم. مدتی در کمیته و بعد در جهاد و بعد در اداره همکاری با مجموعه‌های اسلامی. آبان پنجاه و نه با بچه‌های شمیرانات به سمت شرقی خرمشهر اعزام شدیم و بعد از آن چند مرحله مجددا از طریق بسیج شمال تهران و غرب تهران، سعادت تنفس در فضای ملکوتی جبهه‌ها و هم نفس بودن با شهدا نصیبم گردید…

    – از اندرونی زندگی‌تون که البته قابل تعریف کردنه!
    * بلافاصله بعد از انقلاب ازدواج کردم. یک دختر و سه پسر حاصل آن است. بعد از دوم خرداد هفتاد و شش، فضای کاری بسیار مسموم شد. جدای نامردمی‌ها و اتهامات، خصوصا به بچه حزب‌اللهی‌ها، با اینکه لایق خصیصه حزب‌اللهی نبودم، دامان من را هم گرفت. خلاصه بعد از سه سال مقاومت، در نهایت به‌ دلیل بیماری و مهمتر اینکه عملا تمام ابزار کار را از دستم خارج کردند، خودم را بازنشسته کردم. البته چون از زمان دیپلم مشغول کار بودم تقریبا سی سال خدمت را پر کرده بودم. یعنی قبل از اینکه با انگی عذرم را بخواهند، محترمانه عذر خودم را خواستم! بعد از آن به‌ دلیل داشتن امکان معالجات مجانی (به خاطر ماموریت قبلی) به خارج از کشور آمدم. بعد از مدتی خود را در گرداب تحصیلات فرزندان گیر کرده یافتم. نهایتا تصمیم گرفتم آنها به تحصیل ادامه دهند و خودم ناظر بر احوال‌شان باشم. البته با توجیه اینکه جای چهار نفر را در دانشگاه‌های داخل کشور اشغال نخواهند کرد، سر خودم را شیره مالیدم! خدا را شکر حاصل این مدت، یک دکتر دارو ساز، یک دکتر سیالات، یک پزشک و یک دانشجوی دکترای مکانیک در تخصص استهلاک می‌باشد ولی مهم‌تر از تمام این یدک‌های پر طمطراق این است که هر چهار تاشون میاندار عزای سالار شهیدان و ان‌شاءالله گوش به فرمان مولای‌مان امام خامنه‌ای حفظه‌الله هستند.

    – غم و غصه‌ای احیانا ندارین؟
    * چرا دارم! دو غصه بزرگ. خیلی ایام می‌توانستم من هم پرواز کنم که نالایق بودم. پیر شدم دارم می‌روم سعادت دیدن آقای‌مان را نیافتم. باز هم بی‌لیاقتی.

    – متاهل هستین یا مجرد؟
    * بله فقط یک‌بار!

    – پررو هستین یا مثل خودم خجالتی؟
    * جز در مورد پاسخ سوال قبلی، اصولا خیلی پر رو نیستم. گاهی حتی کم می‌آورم!

    – نقدتون به فضای قطعه ۲۶؟
    * این سوال را نباید از یک آدم بی‌سواد بپرسید.

    -به مطالب؟ ایضا به کامنت‌ها؟
    *ایضا!

    – اصلا چی شد که اینجا رو پیدا کردین؟
    * سال هشتاد و هشت پسر بزرگم یک مقاله برایم فرستاد. خیلی با دلم بازی کرد! وقتی پیگیرش شدم، گفت: «کار پسر یک شهید است، در «کیهان» می‌نویسد». از آن زمان گشتم و گشتم تا پایم به قطعه بیست و شش باز شد. گفتم حالا که در آن‌طرف خط نمی‌دانم عنایتی از جانب حق نصیبم می‌شود یا خیر، فعلا نقد را بچسبم و همین‌جا در این قطعه بهشت جایگزین شوم که الحمدالله فعلا متنعم هستم.

    – و از کی؟
    * فکر کنم از اواخر هشتاد و نه و یا اوایل نود.

    – از کدوم متنم خیلی بدتون اومده؟
    * از متن شما بدم نیامد؛ با بعضی از متون شما، از خودم بدم آمد!

    – و برعکسش؟
    * وقتی از جبهه و شهدا می‌نویسی، ضمن اینکه احساس حقارت می‌کنم در عین حال خودم را در فضای خوبی می‌یابم. خصوصا از متونی که خودم در آن فضاها بوده‌ام… واقعا حس دوست داشتنی و عجیبی است.

    – قلمم افت کرده یا نه؟
    * قلمی که با خون می‌نویسد هیچ‌گاه افت نمی‌کند. با پوزش، لطفا حرمت این قلم را رعایت کنید. اگر همیشه با وضو شروع به نوشتن کنی، این تو نیستی که قلم می‌زنی! پس مواظب آن باش.

  77. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    «امام رضا علیه السلام»

    بهترین و ارزنده‌ترین خصلت‌ها:
    انجام کارهای نیک
    فریادرسی بیچارگان
    برآوردن آرزوی آرزومندان

    آقا دیدی باز دقیقه نود پنالتی الکی گرفت؟
    نگو که ربطی به فدراسیون اصفهانی نداره که ناراحت می‌شم!

  78. سیداحمد می‌گوید:

    پرسپولیس بدشانسه یا بد بازی می‌کنه؟
    فوتبالی نیستم ولی تا جایی که سر در میارم بد بازی نکردن!

  79. چشم‌انتظار می‌گوید:

    یکی به داد پرسپولیس برسه!
    اگه جواد خیابانی رو ول می‌کردن باز مثل همیشه گریه می‌کرد!

    از زاویه‌ای که اول نشون داد، توپ بعد از بدن، به دستش خورد…
    حالا آیا اینکه پنالتی حساب می‌شه یا نه، باید از هوشنگ نصیرزاده پرسید!

  80. ناشناس می‌گوید:

    امام رضا علیه‌السلام فرمودند:

    «لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ، وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(علیه السلام): لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى.»

    عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر اینکه ده خصلت را دارا باشد؛
    ۱ـ از او امید خیر باشد.
    ۲ـ از بدى او در امان باشند.
    ۳ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد.
    ۴ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد.
    ۵ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.
    ۶ـ در عمر خود از دانش‌طلبى خسته نشود.
    ۷ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوب‌تر باشد.
    ۸ـ خوارى در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوب‌تر باشد.
    ۹ـ گمنامى را از پرنامى خواهان‌تر باشد.
    ۱۰ـ سپس فرمود: «دهمى چیست و چیست دهمى؟» به ایشان عرض شد: «چیست؟» فرمود: «احدى را ننگرد جز اینکه بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است!»

  81. سیداحمد می‌گوید:

    پیرمرد عزیز؛

    از آشنایی بیشتر با شما خوشحالم!
    الان که داداش حسین تشریف ندارن، بنده به نوبه خودم از شما ممنونم که وقت گذاشتید و پاسخ دادید.
    خیلی لطف کردید.
    حتما داداش حسین، ناظر بر جواب‌هاتون، سوالات دیگه‌ای هم ازتون خواهند پرسید.
    باز هم ممنونم…

  82. ناشناس می‌گوید:

    فقط داداش حسین سوال می‌پرسن یا ما هم می‌تونیم سوالاتمون رو بپرسیم؟

  83. چشم‌انتظار می‌گوید:

    پیرمرد عزیز و البته جوان‌دل؛

    چقدر قشنگ گفتید:
    «خدا را شکر حاصل این مدت، یک دکتر دارو ساز، یک دکتر سیالات، یک پزشک و یک دانشجوی دکترای مکانیک در تخصص استهلاک می‌باشد. ولی مهم‌تر از تمام این یدک‌های پر طمطراق این است که هر چهار تاشون میاندار عزای سالار شهیدان و ان‌شاءالله گوش به فرمان مولای‌مان امام خامنه‌ای حفظه‌الله هستند.»
    ای کاش ما هم…

  84. پیرمرد می‌گوید:

    مبصر عریز!
    دربست مخلصیم…

  85. چشم انتظار می‌گوید:

    آقا سید؛

    امشب پرسپولیس خیلی خوب بازی کرد و اگه «سوشا» با خروج عجولانه‌اش مثل خیلی مواقع دیگه، گل مساوی رو نمی‌خورد، قطع به یقین برده بود.
    البته از بازی هماهنگ و زیبای ذوب آهن، با مربی جنتلمنش هم نمی‌شه گذشت.
    انصافا یحیی خیلی با کلاسه، اگه چشمش نکنیم!
    هر چند که استقلال رو هم برد ولی دوست داشتنیه…

  86. ناشناس می‌گوید:

    دقیقا این بخش از فرمایش «پیرمرد» بزرگوار خیلی به دل نشست؛

    «هر چهار تاشون میاندار عزای سالار شهیدان و ان‌شاءالله گوش به فرمان مولای‌مان امام خامنه‌ای حفظه‌الله هستند.»

    خدا ایشان و فرزندان عزیزشان را حفظ فرماید.

  87. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    پیرمرد عزیز؛
    سرگذشت جالبی داشتین…
    ان‌شاءالله هر جا که هستید سلامت و موفق باشید.

    فقط یه درخواست کوچک از شما و همه اهالی قطعه داشتم؛
    درست که حسین قدیانی نویسنده انقلابی و متعهد و حزب‌اللهی است اما در نظر داشته باشید ایشان، هم جوان هستند و هم سر پرشوری دارن…
    لطفا ایشون رو در معذوریت قرار ندید تا از نوشتن بعضی مطالب طنز با چاشنی تیکه‌های روز چشم‌پوشی کنه، چون در اون حالت فضای قطعه، هم خیلی خشک و رسمی می‌شه، هم قسمت طنازی داداش حسین رو ازش بگیرین، می‌زنه تو کار سال هشتاد و اشک! و متون سنگین و مطول روضة‌الجنة! که واقعا از توان من خارجه!!

    با تشکر و عرض ارادت مجدد خدمت دوستان.

  88. پیرمرد می‌گوید:

    چشم‌انتظار گرامی؛
    آنچه گفتم، در وهله اول عنایت حق و نظر ائمه اطهار است، آنهم فقط و فقط به دلیل دعای پدر و مادر و خصوصا مادر که بدرقه راهم بود.
    حدود سه سال نعمت خدمت به مادر نصیبم بود.
    لذا سفارش موکد می‌کنم؛
    هر کس سایه والدین بر سرش هست به هر نحو شده ولو به قدر بوسه بر دستان‌شان خدمت کند.
    حتما نتیجه را در همین سرا درک خواهد کرد.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    http://www.ghadiany.ir/1394/24316/comment-page-1#comment-177793
    دیشب نبودم… هم‌الان دیدم جوابهای خوبتان را. ممنون وقت گذاشتین…
    البته من از دوستان به تناسب شناختی که از ایشان دارم سئوالات خود را تنظیم می‌کنم.
    فلذا حضرتعالی به پرسش‌های من از «مجید قمی» جواب دادین فی‌الواقع! 🙂
    این را حتما می‌نویسم به پای خلوص و صفای شما پیرمرد عزیز.
    حال که نگاه می‌کنم، می‌بینم بهتر هم شده!
    یعنی الان با شناخت بیشتری از حضرتعالی، چند سئوال مختص به خودتان می‌پرسم!
    بدان امید که «اسلامی ایرانی» -نفر بعدی ایشونه!- برنداره به سئوالات من از شما، زود زود جواب بده!!
    اون رو دیگه به پای خلوص و صفای این دوست طناز قطعه ۲۶ نخواهم نوشت؛ عدل می‌نویسم به پای شیطنت همیشگی که داره!!! 🙂

    و اما جناب پیرمرد!

    یک- بدترین خاطره‌تان از زندگی در لندن؟
    دو- بهترین خاطره‌تان از زندگی در جبهه و جنگ؟
    سه- اگر واقعا این‌همه دوست دارین به ایران برگردین، خب! چرا زودتر برنمی‌گردین؟
    چهار- بفرمایید دقیقا از کجا متوجه شده‌اید که عدم شهادت‌تان در جنگ تحمیلی، ناشی از بی‌لیاقتی بوده؟
    پنج- آیا معتقدید هر آنکه در فلان جنگ به شهادت نرسیده باشد، لزوما بی‌لیاقت است؟
    شش- در مثل مناقشه نیست! بفرمایید علت عدم شهادت مالک اشتر در جنگ جمل، ناشی از چه بوده؟
    هفت- آیا این مهم را قبول دارید که لیاقت بعضی از رزمندگان هنوز این دنیایی دوران دفاع مقدس -حتی برای نعمت شهادت!- از خود شهدا کمتر نبوده و نیست؟
    هشت- چرا فکر می‌کنید دارید می‌روید، آنهم بدون زیارت روی یار غائب از نظر؟؟!!
    نه- آیا اساس این تفکر -فی‌حد ذاته!- ناسپاسی، کفران نعمت، و به عبارتی یاس و ناامیدی محسوب نمی‌شود؟؟!!
    ده- اگر همین امروز، نوح دوران و عصاره خوبان یعنی حضرت صاحب‌العصر و الزمان ظهور کردند، جواب خدا را بابت تفکر مد نظر، چه خواهید داد؟!
    یازده- با همسر محترمه تا به حال شده قهر کنید؟ چند روز؟ سر چی؟
    دوازده- بیشترین مدتی که با خودتان قهر بوده‌اید، چند روز بوده؟
    سیزده- توصیه مشخص شما به شخص «اسلامی ایرانی» چیست؟!
    چهارده- و به این حقیر کمترین؟!
    پانزده- «شنیدم لندن جای خیلی باحالیه؟!»*
    شانزده- آشپزی هم بلدین؟!
    هفده- بفرمایید آیا لندن، احیانا غذای محلی هم داره؟!
    هجده- در کارهای خانه، کمک به خانم می‌کنید یا کلا مردسالاریه خونه‌تون؟؟!! خجالت نمی‌کشین شما؟؟!!
    نوزده- تفریح‌تان در لندن؟!
    بیست- اگر من هم‌الان عزم لندن کنم، خونه‌ مونه ردیفه یا باید برم مسافرخونه؟! اصولا چقدر مهمان‌نواز هستین؟!
    .
    .
    .
    پیرمرد عزیز!
    مثل دفعه قبل، هر کدام از سئوالات را که دوست داشتید جواب بدهید، عینا آن را تکرار، و زیر آن، جوابتان را بنویسید.
    متشکر و سپاس…

    * این لزوما سئوال من نیست؛ بلکه سئوال پسر حاج‌کاظم آژانس شیشه‌ای از پدر است!! 🙂

  89. برف و آفتاب می‌گوید:

    خیلی تشکر، و آرزوی سلامتی و موفقیت برای پیرمرد عزیز و خانواده‌ش.
    با سپاس از آقای قدیانی!

  90. خواهر شهید می‌گوید:

    حتما شما هم شنیدید یا خواندید…

    یک زمانی سفیر امریکا در عراق، از نخست وزیر وقت عراق پرسید:
    «آیا می‌دانی چرا هیچ وقت در امریکا کودتا نمی‌شود؟»

    نخست وزیر از خودبیگانه شیفته غرب گفت:
    «شاید به دلیل وجود آزادی، رفاه و…!»

    سفیر که اتفاقا یکی از مهره‌های مهم و تاثیرگذار سیاسی امریکا بود، چنین پاسخ داد:
    «نه! فقط یک دلیل دارد؛ چون امریکا در واشنگتن، سفارتخانه ندارد!»

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    من یکی که نشنیده و نخوانده بودم!
    اگه موثق باشه، خیلی جالبه… خیلی!

  91. ناشناس می‌گوید:

    جناب «اسلامی ایرانی» برای چی به «پیرمرد» گفتین؛
    «فقط یه درخواست کوچک از شما و همه اهالی قطعه داشتم… درست که حسین قدیانی نویسنده انقلابی و متعهد و حزب‌اللهی است اما در نظر داشته باشید ایشان، هم جوان هستند و هم سر پرشوری دارن… لطفا ایشون رو در معذوریت قرار ندید تا از نوشتن بعضی مطالب طنز با چاشنی تیکه‌های روز چشم‌پوشی کنه، چون در اون حالت فضای قطعه، هم خیلی خشک و رسمی می‌شه، هم قسمت طنازی داداش حسین رو ازش بگیرین، می‌زنه تو کار سال هشتاد و اشک! و متون سنگین و مطول روضة‌الجنة! که واقعا از توان من خارجه!!»

    معذوریت؟!
    چشم‌پوشی؟!
    کی؟
    کِی؟
    کجا؟

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    اولا-
    این ی اخطاره! «ناشناس»هایی که متوجه شم از دوستان ثابت وبلاگ هستن، کامنتهاشون دیگه تایید نخواهد شد! هر چیزی حد و اندازه‌ای داره!

    ثانیا-
    کری آبی و قرمز رو بی‌خیال! می‌خوام اشاره کنم به ی نکته فوتبالی! اینکه دیروز، اون‌همه موقعیت خراب کرد پرسپولیس، یعنی برانکو هنوز نتونسته مشکل روحی تیمش رو حل کنه! ی وقت هست تو ی بازی، فقط ی بازیکن، دو تا موقعیت مسلم گل رو خراب می‌کنه! اونجا شاید… شاید مربی بتونه باخت رو بندازه گردن اون بازیکن اما وقتی نزدیک شش بازیکن قرمزها، بیش از ده موقعیت تک به تک یا حتی گل خالی رو خراب می‌کنن، در وهله اول باید یقه سرمربی رو گرفت؛ «تیمت مشکل داره از نظر روحی روانی… و تو نتونستی این مشکل رو حل کنی!» من قبلا هم گفتم؛ «برانکو لااقل در قیاس با کی‌روش، متشخص‌تره» اما پرسپولیس نیاز به ی مربی داره که علاوه بر تشخص، هم بتونه با بازیکنان ارتباط عاطفی برقرار کنه، هم با نیمکت، و هم با سکوها. برانکو تا الان که نشون داده فاقد چنین مشخصه‌ مهمی است. بعله! پرسپولیس خوب بازی کرد اما چه فایده؟ سوای این حرفها، شما داخل زمین، ی رهبر یعنی ی کاپیتان بانفوذ که بتونه تیم رو جمع کنه، نمی‌بینی! برانکو موقع بستن تیم، گمانم به این موضوع، هیچ فکر نکرده بود! و اما، عجیب مربی زیرکی است این یحیی! هم روی عدم روحیه قرمزها معلوم بود کار کرده، هم روی عدم داشتن ی کاپیتان متنفذ! خب یحیی، خودش عمری توی همین پرسپولیس بوده، از جیک و پوک تیم و شرایطش آگاهه و مطلع! یحیی می‌دونست توی این بازی، می‌تونه ناظر بر همین ۲ فاکتور، یعنی «عدم روحیه قرمزها» و «عدم داشتن ی کاپیتان در قد و قواره نام پرسپولیس» روی عنصر شانس و بخت و اقبال «حساب ویژه» باز کنه… که دقیقا همین کار رو هم کرد! حالا من ی سئوال دارم؛ «اگه هم‌الان مربی قرمزها همین یحیی بود، خدایی تا الان چند بار اخراجش کرده بودن؟؟؟!!!» نه! من اصلا معتقد به اخراج برانکو نیستم‌ها! لااقل تا نیم‌فصل باید بهش فرصت بدن! حرفم چیز دیگری است؛ «چرا ما با مربی بومی، نامهربان‌تریم تا مربی خارجی؟ چرا؟» الان ستاره ذوب آهن کیه؟ مهدی رجب‌زاده! نزدیک ۴۰ سالشه! یحیی با این تیم فی‌الواقع بی‌ستاره، اون هفته روی آبی رو کم کرد، دیروز هم روی قرمز رو! و این هر دو مهم، در همین تهران رخ داد، نه اصفهان!! اونم از شاهکارش توی فصل پیش! حالا شما ببینید «یحیای ایرانی» جخ «یحیای پرسپولیسی» چقدر از ذوب آهن پول گرفته، «برانکوی اجنبی» چقدر پرسپولیس رو تیغ زده؟؟؟!!! این رو یحیی، باری به محسن معتمدکیا گفته بود؛ «من حاضرم ی فصل برای قرمزها مفت و مجانی مربی‌گری کنم، نامردم اگه ی جام نیارم!» چی کار کردن باهاش؟؟!! پرسپولیس رو گرفت، تقریبا هم مفت و مجانی تمام شد براش!! تیم رو هم تا فینال جام حذفی برد بالا!! تیمی که -برخلاف برانکو!- خودش هم نبسته بود!! مربی قبلی بسته بود!! واقعا چی کار کردن باهاش؟؟!! به خاطر ی بازی خداحافظی فلان بازیکن انداختنش بیرون!!* قهرمانی در جام حذفی هم نوشته شد پای مربی بعدی که حالا نمی‌خوام اسمش رو بیارم!! این بی‌تدبیری، این بی‌معرفتی، فقط قصه غصه‌دار فوتبال نیست‌ها! در صنعت هم همین اتفاق داره می‌فته! در «صنعت هسته‌ای» هم هکذا!! شب‌بیداری رو باید شهریاری شهید ایرانی بکشه بلکه ما برسیم به «غنی‌سازی ۲۰ درصد»! حالا برو همین غنی‌سازی رو بگذار کف دست جاسوسان آمریکایی اسرائیلی آژانس!! خسته نباشی… خدا قوت مومن! اینکه می‌گن «نخبه‌کشی» از قضا همینه!!

    * http://www.ghadiany.ir/1394/24246/comment-page-1#comment-177452

  92. صبا می‌گوید:

    http://upir.ir/khordad94/guest/۲۰۱۵۰۸۰۹-۱۴۱۸۰۴.jpg

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    دقیقا کجاست اون‌وقت؟
    بگین شاید ما هم خواستیم بریم!
    🙂

  93. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    دقت کردید به عکس اول؟
    اون بچه‌ای که پشت به تصویره و کلاه هم داره رو سرش!
    تو کف چاک پشت کتشم! 🙂

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    و یا پستونک اون یکی! 🙂

  94. یا حسین می‌گوید:

    «صحبت‌های مهم دکتر فریدون عباسی درباره برجام»
    http://dl.mobarezclip.com/FereydonAbbasi-hastei.mp3
    .
    .
    .
    در ضمن با نظرت درباره پرسپولیس کاملا موافقم…
    دروازه خالی رو مهاجم‌ها می‌زنن اوت، فحشش رو باید داور بخوره!
    حالا گیرم که داور بدبخت هم ی اشتباه کرد ولی از قدیم گفتن؛
    نزنی می‌خوری!

  95. رهگذر می‌گوید:

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  96. شیدا می‌گوید:

    از آشنایی بیشتر با پیرمرد عزیز خیلى خوشبختم و براى ایشان و خانواده خوبشان آرزوى توفیق و سلامتى دارم!
    از جناب قدیانى هم براى این ایده خیلى خوب معرفى و آشنایی با بچه‌هاى قطعه ۲۶ سپاسگزارم…

  97. خواهر شهید می‌گوید:

    آقای قدیانی
    http://www.ghadiany.ir/1394/23771/comment-page-1#comment-176565
    چند وقت پیش که سر خاک شهید رفتم، دیدم اسمشان «ناصر صادقی» است!
    البته همان موقع هم با تردید نام کوچک شهید را آوردم…
    .
    .
    .
    اما در مورد
    http://www.ghadiany.ir/1394/24316/comment-page-1#comment-177811
    ان‌شاءالله اشتباه نکنم مطلبی بود از «حسن عابدینی» در سایت «جهان نیوز».

  98. سیداحمد می‌گوید:

    السلام علیک یا حضرت معصومه
    http://opload.ir/im/4m94/c3a33dc2cfe01.png
    زیارت قبول آقاجان!

    http://opload.ir/im/4m94/d6386dd7f82f2.png
    «حضور در منزل شهید»

  99. مهاجر می‌گوید:

    این عکسی که صبا گذاشته، احتمالا «گردنه حیران» باشه بین آستارا (استان گیلان) و نمین (استان اردبیل) و البته ساخت و سازهای غیر قانونی!
    درست گفتم صبا؟

  100. سیداحمد می‌گوید:

    به نظر من عکسی که خانم صبا گذاشت، از ارتفاعات مازندرانه!
    شاید مناطق ییلاقی سوادکوه و آن اطراف!

  101. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    جدا از بحث داوری که مش حسن آقا بقال میدون شوش هم می‌دونه جهت داره، پروژه از بین بردن پرسپولیس خیلی وقته کلید خورده!
    یک تیم با سی میلیون هوادار، هم خرجش برای دولت بالاست، هم نمی‌شه دادش دست بخش خصوصی!
    چون اون‌وقت مدیر عامل پرسپولیس با سی میلیون رای بالقوه می‌تونه رئیس جمهور تعیین کنه!
    پس ترتیبی می‌چینن تا تیمی که یک زمانی تو نیمه اول کار رو تموم می‌کرد، تبدیل بشه به زنگ تفریح لیگ!
    بعد از چند سال هم سقوط کنه لیگ یک و نهایتا خداحافظ!
    من تعجبم از قدیمی‌های پرسپولیس علی‌الخصوص علی پروینه که چرا این تیم رو نمی‌کشن بیرون؟
    آقا اسم تیم رو برای همیشه ببرین در موزه و تیم رو منحل کنین!
    یعنی مملکتی که تنها تفریح سالم جوانانش تماشای فوتباله، این‌جوری باید همه چی رو به گند بکشه؟
    خدایا، پروردگارا، بارالها!
    چهار تا مدیر ورزشی فهمیده برای این مملکت نازل بفرما!
    کسی جرات داره با بارسلونا، منچستر و یوونتوس همچین کاری بکنه؟
    تیمی که ریشه‌اش انقلابیه، خود مدیران انقلاب ریشه‌اش رو زدن!
    فوتبال اینجا رو مقایسه کنید با فوتبال دنیا!
    جایی که گل دست خدای مارادونا می‌شه سمبل غرور مردم آرژانتین در مقابل انگلیس…
    اگه فوتبال نبود، ما کی می‌تونستیم پوز آمریکا رو در بازی قرن مقابل دیدگان دو میلیارد بیننده بزنیم؟؟
    خدایا! مدیر لایق…
    الهی آمین!

  102. سیداحمد می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛
    هر چند با همه نظر شما موافق نیستم اما خب…

    http://www.ghadiany.ir/1394/23198
    «همین جا تا بحث واگذاری گرم است، خوب است اشاره کنم به موضوع واگذاری ۲ تیم ملی و مردمی آبی و قرمز. صدالبته خصوصی‌سازی در امر ورزش پدیده مهم و مبارکی است اما استقلال و پرسپولیس نه ۲ باشگاه با ۲ رنگ متفاوت و احیانا چندتایی طرفدار، بلکه در ردیف سرمایه‌های ملی همین مردمند که با اندکی اغراق قابل عفو، هر کدام نیمی از ملت را هوادار خود می‌بینند. واقعا آیا پسندیده است که شب بخوابیم و صبح بلند شویم و بفهمیم به بهانه خصوصی‌سازی در ورزش، ملت، دریبل دوطرفه خورده و استقلال افتاده دست فلانی و پرسپولیس هم دست بهمانی، چون احیانا فقط پول زیادی دارند؟! اگر قاعده خصوصی‌سازی در ورزش، فقط و فقط یک استثنا داشته باشد، قطعا این استثنا شامل ۲ تیم محبوب قرمز و آبی می‌شود. متأسفانه به نظر می‌رسد اینجا هم بیش از آنکه فی‌الواقع بحث خصوصی‌سازی مطرح باشد، بحث این مطرح است که وزارت ورزش بنا به هر دلیل، حال و حوصله پاسخگویی به هواداران پرشور این دو تیم را ندارد و احساس می‌کند استقلال و پرسپولیس هم حکایت آموزش‌ و پرورش تکلیفی است که همان به روی دوش این و آن سوار باشد، نه دولت!»

    http://www.ghadiany.ir/1394/23198/comment-page-1#comment-173149
    «گیرم شخصی پیدا شد که علاوه بر پول، صلاحیتهای دیگری هم داشت. باز مصلحت نیست -چه به لحاظ ورزشی، چه به لحاظ اجتماعی، چه حتی به لحاظ سیاسی!- که این ۲ تیم مردمی را بفروشیم به بخش خصوصی.»

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    بی‌خیال این حرفها…
    هم‌الان شبکه یک، مستند «فرمانده ۷۶»
    .
    .
    .
    دقیق و عمیق بخوانید دوستان!

    «««««شاه عباس بزرگ که در حال استوارسازی قدرت خود بود تصمیم گرفت به اشغال هرمز و بحرین به دست پرتغالی‌ها پایان دهد و ایشان را از خلیج‌فارس براند. نخستین آزمون توان ایران در برابر پرتغالی‌ها، «بحرین» بود و شاه این کار را به عهده الله‌وردی خان، حاکم فارس نهاد. در ۱۶۰۲ میلادی، الله‌وردی خان سپاهی به فرماندهی شخصی به نام معین‌الدین اعزام کرد که به یاری ایرانیان بحرین، با یورش مرگباری به پادگان پرتغالی‌ها آن‌ها را به تسلیم واداشت. همین که بحرین تصرف شد، یک وزیر ایرانی به حکومت این جزیره منصوب و پادگانی ایرانی با هشتصد سوار در جزیره مستقر شد. بدین ترتیب بحرین دوباره به حاکمیت ایران درآمد و تا سده نوزدهم که این حاکمیت توسط انگلیس به چالش کشیده شد، همچنان در این وضعیت باقی ماند… نماینده انگلیس، صدراعظم ایران را در جریان روندی که دولت انگلیس نسبت به مسئله بحرین در پیش گرفته قرار می‌دهد و به او می‌گوید: «ایران باید مدرکی دال بر حق مشروع دخالت در امور بحرین ارائه دهد!» حاجی میرزا آقاسی صدراعظم از این اظهار نظر فروگذار نکرد؛ «بسیار عجیب است که علیه وزیر خارجه نوشته‌اند وزرای ایرانی باید اثبات نمایند بحرین تحت الحمایه ایران است!»* صدراعظم در عین حال به اطلاع نماینده انگلیس رساند؛ «ایران به نشانه حسن نیت خود** بدون اطلاع انگلیس نیرویی به بحرین نخواهد فرستاد»»»»».***

    * یادآور شعار شاید هم شعر جناب ظریف که «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید»!

    ** یادآور تعبیری آشنا!

    *** یادآور «اخیرا وزیر خارجه شیطان بزرگ» در جلسه شورای روابط خارجی، سخنان بسیار قابل تاملی بیان داشت: «چند ماه پیش یک محموله حاوی کمک‌های انسان‌دوستانه از سوی ایران رهسپار یمن شد. خیلی زود با ظریف تماس گرفتم و هشدار دادم این کار می‌تواند برهم زننده خیلی چیزها و باعث یک نبرد جدی شود و ما هرگز آن را تحمل نمی‌کنیم. وزیر خارجه ایران، اندکی بعد خودش با من تماس گرفت و گفت: «قرار نیست این محموله به ساحل یمن برسد یا حتی از آب‌های بین‌المللی خارج شود!» چند روز بعد هم این کشتی تغییر مسیر داد و راهی کشور خودشان یعنی ایران شد»!
    http://www.ghadiany.ir/1394/24108

    .
    .
    .
    آنچه داخل گیومه‌های ۵ تایی آمد، برشی کوتاه است از کتاب قدیمی اما اخیرا به فارسی ترجمه شده «جزایر بحرین» اثر «فریدون آدمیت» با ترجمه «علیرضا پلاسید». این کتاب را حتما تهیه کنید و بخوانید رفقا. مال «نشر گستره» است. اصل این اثر برمی‌گردد به سال ۱۹۵۵ میلادی که توسط مرحوم دکتر آدمیت در نیویورک و به زبان انگلیسی نوشته شد. «جزایر بحرین» فی‌الواقع «رساله دکترای آدمیت» است با عنوان «روابط دیپلماتیک ایران با انگلستان، عثمانی و روسیه بین سالهای ۱۸۱۵ میلادی تا ۱۸۳۰ میلادی».
    .
    .
    .
    خودم این کتاب نسبتا حجیم را سه روزه خواندم و… بماند!
    .
    .
    .
    در مستند «فرمانده ۷۶» نمی‌دانم دیدید یا نه؟
    همسر فرمانده داشت می‌گفت:
    «وقتی شوهرم برای ماموریت عازم دریا می‌شه {که بحرین دیگری از ایران عزیز جدا نشه!} دل دختر خردسال‌مان آنقدر برای او تنگ می‌شه، مرتب میاد بغل من، بنا می‌کنه اشک ریختن…»!

  103. فرهنگی می‌گوید:

    شیخ‌حسن روحانی:
    «تایید صلاحیت، کار دولت است، نه شورای نگهبان… ما جایی را در کشور نداریم که بخواهد افراد صالح و دلسوز را که می‌خواهند با استفاده از تجربیاتشان به کشور خدمت کنند حالا از هر جناحی که باشند رد صلاحیت کند».

    امام خمینی:
    «هر کس بخواهد فساد کند و به مردم بگوید که این شورای نگهبان کذا و این مجلس کذاست، این فساد است و مفسد است یک همچو آدمی. این مفسد فی‌الارض تحت تعقیب باید قرار بگیرد».
    {صحیفه امام، جلد چهارده، صفحه ۳۷۰}

    پ. ن:
    هر کس یعنى هر کس!
    می‏‏‌خواهد نماینده مجلس باشد!
    می‏‌خواهد معلم باشد!
    می‏‏‌خواهد استاد باشد!
    می‏‏‌خواهد سرهنگ باشد!
    می‌خواهد روحانی باشد!
    می‌خواهد «روحانی» باشد!!

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    احسنت!

  104. سیداحمد می‌گوید:

    ممنون داداش حسین!
    واقعا تکان‌دهنده بود…

  105. چشم‌انتظار می‌گوید:

    داداش حسین؛
    خوش به حالتون که اینقدر به خوندن کتاب علاقه دارید.
    به شخصه خیلی سخت سراغ کتاب می‌رم ولی اگه کتابی رو دستم بگیرم -به خصوص کتبی که آقا تقریظ فرمودن- نشده تمومش نکنم.

    اولین کتابی رو هم که یک‌شبه تا خود صبح خوندم «نه ده» بود.
    اونم تو ماشین، پشت فرمون و در حال مأموریت!
    چقدر چسبید. هنوز مزه‌اش پای دندونمه…

    ولی در کل، چون هر وقت اسم کتاب میاد، یاد درس و کلاس و اجبار به پاس کردن اونها تو دانشگاه می‌افتم، کمتر سراغش می‌رم!
    شاید باورتون نشه!
    هنوز بعضی شب‌ها پس از گذشت ۱۴ سال، خواب می‌بینم یکی دو واحد از دروس دانشگاه رو پاس نکردم و تو خواب می‌زنم زیر گریه!!
    چند بار هم قصد داشتم کتاب «بارون درخت‌نشین» رو که شما توصیه کردید، بخرم و بخونم اما…
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    تو «بارون درخت‌نشین» رو هنوز نخوندی؟
    زرشک!
    من اما فکر کنم حداقل ۳ یا ۴ بار خونده باشمش!!
    کلا قلم «ایتالو کالوینو» رو خیلی دوست دارم…
    نثرش و سبکش، دارای یک «طنز بچگانه و شیطنت معصومانه» است!
    اوهوم! دوستش دارم…

    در ضمن، حتی‌المقدور در حال رانندگی، کتاب نخونی بهتره!
    البته با اون شرحی که دادی، گمونم «نه ده» رو پشت رل نخوندی، بلکه پشت رل خوردی!!!!

    🙂

  106. چشم‌انتظار می‌گوید:

    نه!
    ماشین پارک بود…
    ما -من و همکارم- مثلا مسئول حفاظت امتحانات نهایی در حوزه‌ی تکثیر بودیم! 🙂
    ولی به خاطر همین زرشک هم که شده، قول می‌دم همین فردا برم دنبالش عکس کتاب رو هم بذارم تو وب! 😉
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    حالا البته منم خیلی کتاب نمی‌خونم‌ها!
    لااقل در قیاس با سالهای پیش…
    که هم «کتاب‌خوان» بودم، هم «کتاب‌باز»!

    متاسفانه الان، مطالعه انبوه این‌همه روزنامه، مجله، سایت و… صدالبته نوشتن، باعث شده وقت کمتری برای «کتاب» بگذارم!
    حیف!

    من اما در مطالعه کتاب، عادت خاص خودم رو دارم!
    اگه با ۲۰ یا ۳۰ صفحه اول کتابی حال نکنم، فورا می‌رم ۱۰ صفحه از وسط و ۱۰ صفحه هم از آخر اون کتاب رو می‌خونم و بای‌بای برای همیشه!!
    البته شده که با صفحات نخستین کتابی حال نکنم لیکن مطالعه صفحاتی از وسط و آخر باعث شه نظرم نسبت بهش عوض شه!
    مثلا «مسیح باز مصلوب» اولش من رو خیلی ترغیب نکرد اما تورقی که در صفحات میانی و انتهایی اثر کردم دیدم نه!
    باید وقت بگذارم و شاهکار «نیکوس کازانتزاکیس» رو حتما بخونم…
    حال جالبه! همین کتاب رو ۲ بار خوندم تا به حال…
    با ترجمه محمد قاضی.
    نشر خوارزمی.

    گاهی هم کتابایی هست که قطره‌چکونی می‌خونم…
    طولانی اما مستمر…
    مثل «چهل حدیث» امام
    یا
    «مفاتیح‌الحیات» آیت‌الله جوادی که عجب کتابیه واقعا!

    اما خوندن ی روزه ی کتاب پونصد صفحه‌ای…
    همچین کتاب خوندنی واقعا می‌چسبه!
    یعنی همه چی تعطیله اون روز، الا مطالعه کتاب تا وقتی تموم شه!
    این رو البته می‌دونم همه دوست دارن لذتش رو…

  107. چشم‌ انتظار می‌گوید:

    درضمن؛ امشب توفیق شد، به نیابت از طرف همه‌ی بچه‌ها، مخصوصا «پیرمرد» پابوس آقا رفتیم. ولی؛ نت ضعیف بود و نتونستم از حرم کامنت کنم. جاتون خیلی خالی بود…

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    چشم‌انتظار عزیز؟
    بگو جانم! 🙂
    جانت بی‌بلا…

    یک- اسمت با نیم‌فاصله قشنگتره گمونم. می‌بینی که در کامنتهای بالایی هم مدام «چشم انتظار» رو می‌کنم «چشم‌انتظار». این البته سلیقه منه و حکمی نمی‌شه براش صادر کرد که کدوم درست‌تره!
    دو- بین «در» و «ضمن» فاصله باید باشه.
    سه- در اغلب مواقع بعد «در ضمن» ویرگول هم نمی‌خواد، چه رسد به نقطه‌ویرگول!
    چهار- اون ویرگول بعد از «توفیق شد» چیه اونجا؟ صد در صد غلطه! ی بار با ویرگول بخون! ی بار هم بدون ویرگول! دومی راحتتر نیست؟!
    پنج- ویرگول بعد از «بچه‌ها» هم می‌تونه حذف شه!
    شش- نقطه بعد از «رفتیم»، نیز نقطه‌ویرگول بعد «ولی» هم گمونم زیادیه! مثلا نباشن چی می‌شه؟!

    کلا هر چی کمتر از ویرگول و نقطه‌ویرگول استفاده شه بهتره!
    خیلی وقت بود سر به سرت نگذاشته بودم، گفتم ی صفایی با هم کرده باشیم!
    یعنی ی کامنت می‌گذاری ۲ خط، پونصد تا نقطه، ویرگول و نقطه‌ویرگول داره… 🙂
    چه خبره بابا؟؟!!

    {{{در ضمن امشب توفیق شد به نیابت از طرف همه‌ی بچه‌ها مخصوصا «پیرمرد» پابوس آقا رفتیم ولی نت ضعیف بود و نتونستم از حرم کامنت کنم. جاتون خیلی خالی بود…}}}

    آهان! راحت باش!! 🙂

  108. سیداحمد می‌گوید:

    کتاب‌هایی از جنس مفاتیح‌الحیات، اصلاه مزه‌اش به «قطره‌چکونی» خوندنه!

  109. چشم‌انتظار می‌گوید:

    واقعا از خوندن «نه ده» سیر نشدم!
    با وجود اینکه شاید بخشی از موضوعاتش به حسب ظاهر الان به چشم نیاد!

    داداش حسین؛
    یه سئوال!
    در میان نویسنده‌های خارجی، کسی هست که در زمره‌ی نویسندگان انقلابی قرار بگیره؟
    منظورم، نگاه انقلابیه. نه صد در صد اون انقلابی بودن مد نظر ما.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    چرا! مثلا «دن آرام» یا «قلعه حیوانات» یا حتی «جنایت و مکافات» و…
    «قلعه حیوانات» اثر «جرج اورول» اصلا ی کتاب انقلابیه اتفاقا به همون معنایی که ما از انقلاب سراغ داریم!
    البته با کمی تساهل و تسامح!!
    دیگه حالا شورش رو درنیارم… 🙂

  110. چشم‌انتظار می‌گوید:

    مخلصیم…
    آره که قشنگتره…
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    آخیش!
    خودت «چشم‌انتظار» رو همین‌طور نوشتی!!
    یعنی با این لطفت ی باری از دوش من برداشتی که واسش داشتم ی عمری زمین می‌خوردم!!! 🙂

  111. :) می‌گوید:

    تازه فهمیدم «بارون» اسم آدم هست نه محاوره‌ای «باران»! 🙂
    همین چند سطری که از خلاصه کتاب خوندم به نظرم جالب اومد.

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    شما اما بعد «هست» ویرگول می‌گذاشتین بهتر بود!
    اینم البته خیلی غلط نیست!

    من البته جای شما بودم جمله اول کامنتتون رو همچین می‌نوشتم؛
    {{{تازه فهمیدم «بارون» اسم ی آدمه، نه محاوره‌ای «باران»!}}}

    حالا اینها بحث سلیقه است بیشتر…

  112. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین باید بشه «رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی»!
    😐

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    بارها گفتم من به هیچ سمتی جز «ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام» اونم با وجود آقای هاشمی فکر نمی‌کنم!
    یعنی نه اینکه ایشون نباشه و من باشم‌ها!
    اینکه لطفی نداره!! 🙂 اصلا به چه دردی می‌خوره؟؟ 🙂
    ایشون باشه اما من باشم رئیس، اونم با حکم بزرگان!!!
    یعنی به این آرزو می‌رسم؟؟؟
    دعا کنین رفقا…

    این نهایت آرزوی منه؛
    اول «مصلحت» بعد «شهادت»!

  113. :) می‌گوید:

    ببخشید وارد اختلاط شما و جناب «چشم‌انتظار» می‌شم ولی جسارتا این نقطه، ویرگول، نقطه‌ویرگول و… بلایی است که خود شما سر ما آوردی! 🙂

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    کاملا قبول دارم!
    من خودم اون اوایل مثلا از «نقطه‌ویرگول» خیلی زیاد استفاده می‌کردم لیکن ما باید در این قطعه، روز به روز بنامون بر بهتر شدن باشه، از همه لحاظ.

  114. چشم‌انتظار می‌گوید:

    هنوز خوب جایگاه «ویرگول» و «نقطه‌ویرگول» برام روشن نیست ولی با این توضیح شما تقریبا متوجه شدم.
    در کل دقتم تو این موارد کمه اما بعد که اصلاح می‌شه، تازه پی می‌برم به موضوع!

  115. یا حسین می‌گوید:

    خدا رحم کرد معلم املا نشدی!

  116. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    و اما کتبی که بنده در این ماه خوندم:

    – «روی ماه خداوند را ببوس»
    – «کشکول» شیخ بهایی که سنگینه ولی جالبه.
    – «سفر آمریکا» به قلم جلال.
    – «نفحات نفت» رضا امیرخانی البته برای دفعه دوم.
    – «داستان وال‌مارت» بزرگترین فروشگاه زنجیره‌ای جهان
    – «در محضر استاد» سخنان مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    «منشآت» اثر «قائم‌مقام فراهانی» رو هم حتما بخون!
    می‌تونی «قطره‌چکونی» هم بخونی این کتاب رو!
    خیلی کتاب مهم و پندآموزیه، خیلی…
    نخوندی که؟

  117. چشم‌انتظار می‌گوید:

    از نظر روحی خیلی احتیاج داشتم به این سر به سر. دستت طلا!

    شخصی تعریف می‌کرد:
    مدتی‌ بود دچار بی‌‌هویتی و پوچی شده بودم. از همه چیز و همه کس بدم می‌آمد. امید به آینده هم نداشتم. پیش هر روانشناسی‌ هم رفتم جواب نگرفتم. به توصیه یکی‌ از دوستان، نامه‌ای به یکی‌ از علمای بزرگ قم نوشتم و مشکلم را گفتم. جواب خیلی‌ خلاصه‌ای داده بود، نوشته بود؛ «فقط ترکیه»! من هم بارم را بستم چند هفته‌ای رفتم آنتالیا و استانبول! برگشتنی خیلی‌ حالم خوب شده بود!! ی روز، نامه رو که دوباره خوندم دیدم نقطه «تزکیه» کمرنگ بوده ندیدم! خدا پدرش رو بیامرزه!

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    🙂

  118. سیداحمد می‌گوید:

    به جان خودم می‌خواستم بگم؛
    داداش حسین با حفظ سمت «ریاست مجمع تشخیص» باید بشه «رئیس فرهنگستان»!

    جسارت نباشه، نیمه شبه و به خودم اجازه شوخی کردن دادم!
    یعنی قوانینی داری که فقط خودت دلایلش رو می‌دونی! 🙂
    همین الان ممکنه چیزی بره رو اعصابت و نظرت در مورد نوشتن یک کلمه تغییر کنه!
    دقیقا انتظار داری همه ما، همون لحظه مغز شما رو بخونیم و اون کلمه رو طبق قانون جدید که در ذهنت به تصویب رسیده، بنویسیم!! 🙂

    کلا سالاری!
    سخت‌گیری شما نبود «قطعه ۲۶» اینقدر شیرین، جذاب و دوست‌داشتنی نمی‌شد!

  119. گفت و شنود می‌گوید:

    جواب!

    گفت: اعتراض کیهان به رئیس سازمان محیط‌ زیست و معاون رئیس‌جمهور در مصاحبه با بی‌بی‌سی چه بود؟
    گفتم: کیهان اعتراض کرده بود که چرا در این مصاحبه به بی‌بی‌سی گفته است؛ «توافق وین می‌تواند در انتخابات آینده برای اصلاح‌طلبان به عنوان یک اهرم در مقابل جریانات رقیب به کار گرفته شود».

    گفت: ولی ایشان بعد از گزارش کیهان به عنوان پاسخ گفته است؛ «چرا باید تبدیل ایران به یک قدرت منطقه‌ای برای منتقدان ناراحت‌کننده باشد؟!» و اصلا به روی خود نیاورده است که اعتراض کیهان به بهره‌برداری انتخاباتی ایشان از توافق بوده و نه تبدیل ایران به قدرت منطقه‌ای!
    گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی زیر نور چراغ برق در پیاده‌رو دنبال چیزی می‌گشت. پرسیدند: چه می‌کنی؟ گفت: دنبال سوئیچ ماشینم می‌گردم. پرسیدند: مطمئنی که آن را اینجا گم کرده‌ای؟ گفت: نه! توی خانه گم کرده‌ام ولی چون آنجا خیلی تاریک است، آمده‌ام اینجا که روشن است دنبالش می‌گردم!

  120. :) می‌گوید:

    صرف‌نظر از ویرگول که حواسم نبود و بهتر بود می‌ذاشتم، اولش می‌خواستم بنویسم «آدمه» ولی یادم افتاد یه بار که این مدلی نوشته بودم تغییرش دادید!
    این بود که شد «آدم هست»!!

    ضمنا داری ملایم جواب می‌دی و من می‌ترسم ازت!!!

  121. چشم‌انتظار می‌گوید:

    :)؛

    باران و برف و… به خودی خود موجب رحمت و برکته.
    بلا اون موقعیه که، باران «سیل» بشه و برف «بهمن»!
    درست عین همون کاری که من تو کامنت کردم! 🙂

  122. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    نه! می‌خونم…
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    «منشآت» از بس غنی و قوی است که با قلم سعدی قیاس شده!
    البته قیاس اشتباهیه!!
    در «نثر فارسی» احدی سعدی نمی‌شه…

    «حضرت آقا» از سعدی، چه جمله‌ای اخیرا نقل کردند؟!
    «دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند! پس آنگاه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند!!»
    این جمله رو سعدی کی گفته؟!
    همه سخن ما با دوستان دیپلمات، فقط و فقط همین جمله سعدی است!

    و اما «منشآت»
    – در تقویت قلم، بسیار موثر است.
    – در تقویت خلاصه‌نویسی بسیار موثر است.
    – در تقویت مطالعه هم بسیار موثر است.
    این اثر قائم‌مقام، علاقه آدم را به خواندن کتاب فزونی می‌بخشد.

  123. سیداحمد می‌گوید:

    و اما کتبی که بنده در این ماه خوندم:
    🙂

    – آن بیست و سه نفر
    – نظریه‌های جدید جغرافیای سیاسی
    – بخشی از کتاب تاریخ انبیا

    کارم خیلی سنگینه و مغزم درگیر!
    قبلا بیشتر مطالعه می‌کردم!
    یادش به خیر… چقدر مجله می‌خوندم!

  124. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    فردا از شهر کتاب می‌خرم…
    در اولین فرصت می‌جومش!

  125. پیرانی می‌گوید:

    چقدر خوبه که کار خوبتون رو اعلام می‌کنید.
    خیلی خوشم اومد ازتون.
    همه می‌دونیم داداش حسین این کاره است و اهل مطالعه ولی اینکه «اسلامی ایرانی» و «سیداحمد» هم کتاباشون رو گفتن برام جالب بود.
    شخصیت محبوب بعضی دوستان وبلاگ باعث می‌شه بقیه مخاطبها ازشون الگو برداری کنن.
    خدایی خودم الان ترغیب شدم جدا از کتابهایی که داداش حسین گفتن، کتابایی که این عزیزان گفتن رو هم تهیه کنم و بخونم.
    خدا پشت و پناه اهالی قطعه ۲۶

  126. ناشناس می‌گوید:

    چشم‌انتظار؛
    بچه تا زمین نخوره راه رفتن یاد نمی‌گیره! 🙂
    جسارت نباشه، خودم رو عرض کردم.
    تا استفاده صحیح و به جا از این علائم رو یاد بگیریم، طبیعیه که به طور افراطی اونا رو به کار ببریم!
    و البته این افراط با نظارت اوستای کاربلد، سریع‌تر به حالت تعادل در میاد.

  127. ناشناس می‌گوید:

    داداش؛
    بنای ما هم همینه و به همین دلیل این‌جا سر می‌زنیم. فرصت بده تا رشد کنیم.
    امشب هم با معرفی این همه کتاب، شب پربرکتی بود. الحمدلله.

  128. صبا می‌گوید:

    من از دست این نقطه و نقطه‌ویرگول، سر به این کوه‌های بلند گذاشتم، تازه آدرس دقیق هم بدم اون وقت! 🙂
    بذارید اول به نت پرسرعت که رسیدم ی چند تا عکس دیگه بذارم ببینم دوستان می‌تونن درست حدس بزنن! 🙂

    «گردنه حیران» نیست. ساخت و سازها هم خودشان می‌گویند قانونی است! فقط اراضی کشاورزی را به مسکونی تغییر کاربری دادند.
    «مازندران» البته قشنگه ولی «ارتفاعات سوادکوه» نیست.

    دیروز در کتابخانه پسر دایی‌ام «بادبادک‌باز» رو دیدم و ازش امانت گرفتم.
    برای مطالعه کتاب، واقعا باید از کسی که سلیقه‌اش را می‌دانی پیشنهاد بگیری.
    قبل از سفرم یکی از دوستانم به پیشنهاد دوست دیگرش ی رمان بهم داد که بخونم.
    تمام چند روزی که درگیر خوندنش بودم مشغول بد و بیراه گفتن به خودم بودم بابت شروع کردنش.
    نمی‌دونم چرا با همه بی‌رغبتی، می‌خواستم تمومش کنم!
    تنها چیزی هم که گفت خباثتهای انگلیس در جنوب بود و تلاش علما در مقابل!
    هر چی فکر می کنم اسمش رو یادم نمیاد! 🙂
    جدای این که نثرش جذاب نبود، زیادی توضیح داده بود و برای خلاقیت خواننده جایی نذاشته بود!
    همه این پرگویی‌ها رو کردم که ازتون تشکر کنم بابت معرفی کتاب.

    مطالعه من در سفر:
    – «رشد» از استاد علی صفایی
    – عباس دست طلا
    و بادبادک‌باز

    بیشتر از این که نمی‌شه در سفر مطالعه داشت خب!

  129. پیرمرد می‌گوید:

    پاسخ تا ساعاتی دیگر! 🙂

  130. :) می‌گوید:

    «پیرمرد» گرامی؛
    خیلی باحال بود و مزه داد! 🙂
    منتظریم…

  131. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    صبا؛
    مازندران، ساری، چهاردانگه، روستای لنگر…
    درسته؟؟؟
    اگر هم نباشه بسیار بسیار شبیهه به این روستا!

  132. سیداحمد می‌گوید:

    زمانه بر سر جنگ است…؛

    گزینه بعدی من هم همون اطراف چهاردانگه و کیاسر بود. شبیه اون منطقه هم هست!
    ضمن اینکه غرب استان هم از این مناطق زیاده!

  133. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:

    صبا؛
    چی رو قانونیه؟ قانون کو؟ تو مازندران بعضی کوه‌ها رو چنان خوردن کانه اصلا کوهی نبوده!!! یادمه رئیس قوه‌ی قضاییه فعلی چند سال پیش اومده بود مازندران. تو اولین مصاحبه گلایه کرده بود از قطع درختان و برداشت خاک و سنگ از دل کوه‌ها! تصویر هم یه کوهی رو نشون می‌داد که نصفش نبود!!! انگار با چاقو نصفش رو بریده بودن!!! حالا این تغییر کاربری هم…!!!

    سیداحمد؛
    زاویه چرخش دوربین فرق کنه تشخیص روستای خود آدم هم سخت می‌شه!!!

    این دو عکس هم خدمت دوستان! کلا ارتفاع، حال و هوای دیگه ای داره!

    http://uupload.ir/files/474c_1.jpg
    http://uupload.ir/files/pkva_2.jpg

  134. مرضیه می‌گوید:

    حالا که کمپین معرفی کتاب راه افتاده، منم می‌گم که تو این یکی دو ماه این کتاب‌ها رو خوندم و واقعا لذت بردم:

    – وقتی کوه گم شد
    – آن بیست و سه نفر
    – راه آی‌بی‌ام
    – منِ او

    الان هم مشغول مطالع «مدل کسب‌ و کار شما» هستم.
    «نورالدین پسر ایران» هم ان‌شاءالله کتاب بعدیه…

    و این کتاب‌مون هم چاپ شد بالاخره:
    «راهنمای مشاور مدیریت»

  135. سیداحمد می‌گوید:

    زمانه بر سر جنگ است…؛

    ماها دیگه گوشمون به این بهانه‌ها عادت کرده!
    «تغییر کاربری» هم عبارتیه که دیگه تکراری شده!
    اونقدر اون بالاها تغییر کاربری دادن و درخت بریدن و ویلا ساختن که نتیجه‌اش شده سیل‌خیز شدن تمام شهرهای استان!
    سال ۷۸ که نکا سیل اومد، همه متحیر شدیم! ولی الان عادت کردیم!
    کمترین باران تبدیل می‌شه به سیل‌!
    کشاورزی هم که دیگه برای کشاورزهای خرده‌پا سودی نداره.
    طرف زمینش رو می‌فروشه ۱۰۰ تومان. همین مبلغ رو بذاره بانک، ماهی دو میلیون می‌گیره و امورات زندگی رو می‌گذرونه!
    دولت باید مانع ساخت‌ و ساز در ارتفاعات و جنگل‌ها بشه، که نمی‌شه!
    روستای زیارت گرگان رو جدیدا دیدی؟
    خدا نکنه یک سیل شبیه سیل سوادکوه، تو زیارت بیاد!
    تمام اون ویلاها می‌ریزه!

    خدا رحم کنه به مردم گیلان و مازندران و گلستان!

  136. پیرمرد می‌گوید:

    اگر می‌دانستم این‌همه سوال سخت را باید جواب بدهم، شروع نمی‌کردم! 🙂
    اما مقدمه!
    قبل از هر چیز، از عنایت عزیزان نسبت به این حقیر، تشکر می‌کنم و باز خدا را شاکرم که عضوی کوچک از این مجموعه بزرگوار هستم. پاسخ بعضی از سوالات به‌ نحوی، ویژگی‌های منفی بنده است که شاید بیان آنها اشکال شرعی داشته باشد لیکن با نیت پندآموزی و عبرت به برخی اشاره خواهم کرد. آدم‌ها وقتی پیر می‌شوند، یا خیلی صبور می‌شوند و یا کم‌حوصله! بنده در موارد مختلف به یکی از این دو عارضه مبتلا هستم. خدا را شکر که جزو اعتدالیون نیستم! اصولا آدمی عجول هستم. در بعضی اوقات صفت خوبی است ولی گاهی هم منفی است. متاسفانه خودخواه هم هستم. تا حد زیادی با آن مبارزه کرده‌ام و تا حدی موفق هم بوده‌ام اما کافی نیست. ضمنا بنده فقط چند سالی در لندن زندگی کردم. مدت‌هاست در یکی از شهرهای کوچک شمال انگلیس ساکنم. تقریبا یک ساعت با منچستر فاصله دارد.

    – بدترین خاطره‌تان از زندگی در لندن چه بوده؟
    * جز دلتنگی‌ها خاطره خاصی از دوران اقامتم ندارم. آدم‌ها تو دنیا اکثرا مثل هم هستند. خوب و بد اما با فرهنگ‌های متفاوت. اینجا وقتی با عامه مردم بر خورد می‌کنم گاهی فکر می‌کنم این جماعت چگونه مدت‌ها دنیایی را به بردگی و استعمار کشیدند؟ لازم نیست از نزدیک ببینید! فقط یک لحظه فکر کنید در این دوران چطور جماعتی هزینه‌های میلیاردی یک خانواده را به‌ عنوان خاندان سلطنتی می‌پردازند که نه تنها هیچ کاری انجام نمی‌دهند، تازه اصالتا آلمانی هم هستند!

    – بهترین خاطره‌تان از زندگی در جبهه و جنگ چه بوده؟
    * زندگی در جبهه و جنگ بهترین و شیرین‌ترین دوره زندگی بنده بوده. پر از خاطرات، معجزات، هم‌نشینی با بزرگانی به عظمت تمام تاریخ، از هر سن و سالی. ان‌شاءالله -از نوع واقعی آن!- روزی با کمک و یاری یکی از قلم به دستان، آنها را نقل خواهم کرد.

    – اگر واقعا این‌همه دوست دارین به ایران برگردین، خب! چرا زودتر برنمی‌گردین؟
    * اول اینکه منتظر اتمام تحصیلات فرزند کوچکم هستم. دوم، وضعیت اقتصادی اینجا نسبت به ده پانزده سال گذشته بسیار خراب شده. بنابراین برای تشکیل امکانات زندگی در یک گوشه وطن بایستی از شر وضعیت اینجا خلاص شوم. البته با تحقق بند اول، قید بند دوم را خواهم زد!

    – بفرمایید دقیقا از کجا متوجه شده‌اید که عدم شهادت‌تان در جنگ تحمیلی، ناشی از بی‌لیاقتی بوده؟
    * عرض کردم خودخواهم! ضمنا از آینده خودم می‌ترسم! بگذار راحت‌تر بگویم؛ معتقدم شیعیان مولا علی علیه‌السلام در آخرت نجات می‌یابند اما ترسم لحظه رفتن است. هیچ تضمینی ندارم موقع رفتن شیعه مولا باشم، ولو به زبان! حتما داستان آدم آبرومندی که موقع احتضار، یکی از علمای بزرگ بر بالینش حاضر و برای او تلقین می‌خواند و وقتی می‌گوید، بگو: «اشهد ان‌لااله‌الاالله»، پاسخ می دهد نه… و الی آخر را شنیده اید. ترسم این است که دم رفتن به قول قدیمی‌ها لال از دنیا بروم! این ترس هیچ‌گاه رهایم نمی کند. در حالی که شهادت آب روی آتش است و بعد با تضمین «بسم الله». این را هم بگویم ناامید از فضل خداوند نیستم. راستی در سوره «واقعه» خودت را جزء کدام گروه از آن سه دسته قرار می‌دهی؟ بنده جزء گمشدگان این سوره‌ام!

    – آیا معتقدید هر آنکه در فلان جنگ به شهادت نرسیده باشد، لزوما بی‌لیاقت است؟
    * فکر کنم پاسخم را دادم. انسان‌های والایی چون سردار سلیمانی‌ها زنده ماندن‌شان اوج لیاقت است.

    – در مثل مناقشه نیست! بفرمایید علت عدم شهادت مالک اشتر در جنگ جمل، ناشی از چه بوده؟
    * اگر از جوابم به سوال ماقبل قبلی راضی نشدید، این سوال را دوباره بپرسید! تازه بنده را با اینطور قیاس‌ها سکته ندهید!

    – آیا این مهم را قبول دارید که لیاقت بعضی از رزمندگان هنوز این دنیایی دوران دفاع مقدس -حتی برای نعمت شهادت!- از خود شهدا کمتر نبوده و نیست؟
    * بله، همانطور که دقیقا اشاره فرمودید فقط بعضی‌ها.

    – چرا فکر می‌کنید دارید می‌روید، آنهم بدون زیارت روی یار غائب از نظر؟
    * شاید جمله‌ام را ناقص بیان کردم. آرزوی بنده رویت روی ماه در جوانی بود!

    – آیا اساس این تفکر -فی‌حد ذاته!- ناسپاسی، کفران نعمت، و به عبارتی یاس و ناامیدی محسوب نمی‌شود؟؟
    * چرا! ولی بخش آرزویش محفوظ است!!

    – اگر همین امروز، نوح دوران و عصاره خوبان یعنی حضرت صاحب‌العصر و الزمان زمان ظهور کردند، جواب خدا را بابت تفکر مد نظر، چه خواهید داد؟!
    * فعلا که توبه کردم و شاهد هم دارم به وسعت قطعه! البته نه به رسم مسیحیت!!

    – با همسر محترمه تا به حال شده قهر کنید؟ چند روز؟
    *بله! تعداد روزها متفاوت بوده. البته این قهرها که اغلب به خاطر منیت است، یک حسن دارد. زندگی را از یکنواختی خارج می‌کند و بعد از آشتی، مانند آشنایی اولیه می‌نماید! به‌ هر حال آدم نیمه گمشده‌اش را دوباره پیدا می‌کند. این را هم بگویم؛ ما از ابتدا این مقرارت را برای خود وضع کردیم و همیشه از آن تبعیت نمودیم. این یک بند از توافق است. راستی، واقعا برد برد هم هست! 🙂

    – بیشترین مدتی که با خودتان قهر بوده‌اید، چند روز بوده؟
    * تا جایی که اطلاع دارم اکثر آقایان این مشکل را دارند. بنده هم… ولی مرتب نیست و تعداد روزهای مشخص ندارد.

    – توصیه مشخص شما به شخص «اسلامی ایرانی» چیست؟!
    * بنده ارادت کامل به تمام اهالی قطعه دارم. خصوصا ایشان که اول اسلامی است، بعد ایرانی!

    – و به این حقیر کمترین؟!
    * شما که فدایی دارید؛ یکی خودم! شاهدش هم حضور دایمی در اینجاست.

    – «شنیدم لندن جای خیلی باحالیه؟!»*
    * به پسر حاج کاظم هم قبلا گفته‌ام که راوی … بوده! 🙂 ضمنا همه جای این عالم که خداوند متعال خلق کرده زیباست و حداقل ارزش یک‌بار دیدن را دارد.

    – آشپزی هم بلدین؟!
    * بله!

    – بفرمایید آیا لندن، احیانا غذای محلی هم داره؟!
    * قوت غالب این بندگان خدا «سیب‌زمینی» است. معروف‌ترین آن هم «ماهی و سیب‌زمینی سرخ کرده» می‌باشد.

    – در کارهای خانه، کمک به خانم می‌کنید یا کلا مردسالاریه خونه‌تون؟؟!! خجالت نمی‌کشین شما؟؟!!
    * در حد توان و وسعم بلی! مدیریت داخل منزل با ایشان است. این دلیل (زذ) نیست! 🙂 یکی از بندهای برد برد است! راستی از چی باید خجالت می‌کشیدم؟!

    – تفریح‌تان در لندن؟!
    * بیشتر در خانه هستم و محل کار… و شرکت در مراسم مرکز اسلامی منچستر. گاهی که هوا مساعد باشد و همه بچه‌ها حضور داشته باشند به دامان طبیعت پناه می‌بریم.

    – اگر من هم‌الان عزم لندن کنم، خونه‌ مونه ردیفه یا باید برم مسافرخونه؟! اصولا چقدر مهمان‌نواز هستین؟!
    * گر چه پسر شهید جایش روی سر ماست اما قدم شما مضافا روی چشم ماست و بی‌تعارف در خدمتیم. فقط بگم از نداشتن مهمان عقده‌ای شدیم! هر چه زودتر بهتر! راستی شکلک ذوق زدگی چطوریه؟ و یا شکلک وصف العیش نصف العیش!

    راستی این سوالات کمی مشکوک می‌زد! حالا می‌توانید نوع شخصیت درونی بنده را تحلیل کنید. احتمالا غیر از مشکلات شخصیتی که خودم اقرار کردم، مشکل دیگری که ندارم؟! 🙂

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:
    مثل همیشه خوب و عالی.
    اگر در سئوالات، مزاحی صورت گرفت که خارج از دایره ادب بود، می‌بخشین ان‌شاءالله.
    خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.

    راستی! «اولدترافورد» رفتین دیگه؟
    اگه «آره»، ی کم از جوش بگین هنگام بازی «شیاطین سرخ»!

  137. پیرمرد می‌گوید:

    چشم‌انتظار عزیز؛
    خیلی ممنون!
    بنده سعادت داشتم هفده ماه از دوران خدمت را در لشکر هفتاد و هفت گذراندم. از عنایات خاص حضرت به طور کامل در حد ظرف وجودم متنعم بودم.
    یکی از عنایات حضرت شرکت بنده در جلسات تفسیر نهج‌البلاغه امام خامنه‌ای در یکی از مساجد خیابان تهران در سال پنجاه و سه بود که هنوز شیرینی‌اش را در وجودم حس می‌کنم.
    التماس دعای خیلی زیاد…

  138. :) می‌گوید:

    پیرمرد؛
    هر چند که ما منتظریم ولی شما تا جایی که ممکنه طولش‌ بدید وگر نه ما کهیر می‌زنیم! 🙂

  139. :) می‌گوید:

    حاجی؛
    این لندن رفتنه ذوق داشت یا مهمون «پیرمرد» شدن که زودتر بلدش کردی! 🙂

  140. :) می‌گوید:

    یکی از بندهای برد برد! 🙂

  141. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    پیرمرد عزیز؛
    من اینجا به نیابت از شما، یک زیارت حضرت عبدالعظیم می‌روم.
    شما هم به نیابت از بنده یک بازی به اولدترافورد بروید.
    اجرکم عندالله…

  142. سیداحمد می‌گوید:

    🙂

  143. ساحل می‌گوید:

    جناب یا حسین؛
    فایل کامل «صحبت‌های مهم دکتر فریدون عباسی درباره برجام» رو ندارید؟

  144. سیداحمد می‌گوید:

    امام رضا علیه‌السلام:

    «اولین عملى که از انسان مورد محاسبه و بررسى قرار مى‌گیرد نماز است. چنانچه صحیح و مقبول واقع شود، بقیه اعمال و عبادات نیز قبول مى‌گردد وگر نه مردود خواهد شد».

  145. زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی می‌گوید:
  146. صبا می‌گوید:

    پیرمرد مهربان؛
    حتما یه بار، زیارت امام رضا علیه‌السلام رفتید. پس از لحظه رفتن هیچ هراسی نیست. آقا خودشون قول دادند که میان و بازدید پس می‌دهند…

    چشم انتظار؛
    لطف کنید اگر براتون مقدوره ایام ولادت، حرم مشرف شدید، به نیابت از ما به اسم، خدمت آقا عرض سلام داشته باشید.
    .
    .
    .
    اون تصویر مال استان گلستانه، روستایی کوچک بین گرگان و علی‌آباد…

  147. پاییز می‌گوید:

    خیلی عالیه…
    از این که با این وب آشنا شدم خرسندم!

  148. سیداحمد می‌گوید:

    خانم صبا؛
    جایی نزدیک مایان و نرسو، یا مثلا چه‌جا!

    چشم‌انتظار؛
    قشنگه! 😉

  149. چشم انتظار می‌گوید:

    «صبا»ی محترم؛

    نایب‌الزیاره بودن لیاقت می‌خواد و اینم که بعضی مواقع توفیق پابوسی نصیب می‌شه لطف و کرم خود آقاست که اجازه می‌دن تو صحن و سراشون پا بذارم اما یقین بدونید نه تنها این حقیر، که همه‌ی بچه‌های قطعه از جمله خود حضرتعالی وقتی به یکی از بقاع متبرکه مشرف می‌شن، غیر ممکنه که تصویر قطعه ۲۶ و اسامی بچه‌ها تو خاطرشون نباشه. ان‌شاءالله‌الرحمن -از اون ان‌شاءالله‌های واقعی!- اگه توفیق شرفیابی بود، عصر چهارشنبه به نیابت از دوستان، با اسم و «به صورت یادداشت کتبی!» امین‌الله خواهم خواند.

  150. صبا می‌گوید:

    آقا سید؛
    می‌بینم که به قول ما، پس و پشت کوهها را هم می‌شناسید!

  151. سیداحمد می‌گوید:

    😀

  152. یا حسین می‌گوید:

    ساحل؛
    http://dl.mobarezclip.com/FereydonAbbasi-tavafogh-vienna.mp3
    .
    .
    .
    فکر کن یه کاروان راه بندازیم بریم بازی منچستر رو ببینیم، شبش بریم خونه پیرمرد آبگوشت بزنیم…
    اللهم ارزقنا!

  153. چشم‌انتظار می‌گوید:

    آقا سید؛

    چه متن قشنگی داره.
    بی‌جهت نیست داداش حسین تو هر زمینه‌ای توصیه‌ی به‌جایی دارن.
    واقعا اگه کسی بخواد آشنا بشه با یک نثر روان در کنار یک سرگذشت جذاب هر چند خیالی، این کتاب عالیه.

  154. :) می‌گوید:

    چشم‌انتظار؛
    خطت رو عشقه!
    فقط موندم اون «خر» کم‌رنگ قبل «خریداری» چیه اونجا؟ 🙂

  155. :) می‌گوید:

    «تماشاگر نیابی» نشنیده بودیم که به لطف «اسلامی ایرانی» شنیدیم.
    یعنی اون «اجرکم عندالله‌» منو کشته! 🙂
    خدا حفظت کنه بشر!

  156. سیداحمد می‌گوید:

    :)؛

    اون «خر» یا در اصل «حر» با پاک‌کن پاک شده!

  157. گفت و شنود می‌گوید:

    تاکسی!

    گفت: آقای رئیس‌جمهور در جمع استانداران سراسر کشور تاکید کرده است «نباید فکر کنیم پس از حصول توافق می‌توانیم هر طور که بخواهیم حرف بزنیم»!
    گفتم: یعنی بستن دهان منتقدان هم یکی از مفاد توافق وین است؟!

    گفت: مگر آمریکا در تنظیم متن توافق چه بلایی بر سرمان آورده است که پیشاپیش می‌گویند مبادا علیه آنها حرفی بزنید؟!
    گفتم: چه عرض کنم؟! یارو از تاکسی پیاده شد و در را محکم بست که درِ تاکسی جا خورد و در همان حال به راننده گفت؛ خودتی! راننده گفت؛ من هنوز چیزی نگفته‌ام که می‌گویی خودتی! و یارو گفت؛ اینجوری که من درِ ماشینت را به هم زدم، بعدا یک چیزی می‌گویی!

  158. پیرمرد می‌گوید:

    عرض ارادت…
    و تشکر از همه عزیزان!

    متاسفانه به فوتبال علاقه زیادی ندارم. البته سه تا پسرها هر کدام طرفدار یک تیم هستند. یکی چلسی، یکی آرسنال و آخری من‌یونایتد. جالب است که هر سه هم طرفدار پرسپولیس! رعایت حفظ وحدت در درون.

    در نهایت، دعوت من گر چه در پاسخ جناب قدیانی بود ولی به طور جد شامل تمام عزیزان بدون تعارف می‌باشد. قدم روی چشم.

  159. جامونده می‌گوید:

    نظرتون در مورد تجمع فردا جلو سفارت چیه؟

  160. برف و آفتاب می‌گوید:

    کلمه‌ای که همه‌ی ایرانی‌ها به اندازه‌ی عمرشون برای خوش‌خط نوشتنش تمرین کردند، حتی قشنگ‌تر از اسم خودشون می‌نویسنش و نیازی به پاک کردن و نوشتن دوباره نداره؛‌
    «حسینــــــحسینــــــحسینـــــ»

  161. چشم‌انتظار می‌گوید:

    :)؛

    دقیقا همون‌طوریه که آقا سید گفتند.
    علتش هم اینه که، هم‌زمان یکی از رفقا پیام داد؛
    «حاج‌آقا خاطره وارد مشهد شد!»
    من هم از ذوق و شوق، دستم «خر» خورد! یعنی خط خورد! 😉
    تازه! یک نقطه از «ش»ی «چشم» هم کمه، که تقاضا دارد به کوری «چــــ حاج‌آقا ـــــشم» ندید بگیرید! 🙂

  162. مجید قمی می‌گوید:

    آقای قدیانی!
    کاش می‌فرمودید آقای پیرمرد هم با لهجه ملیح و نمکین «لندنی» پاسخ بدهند! 🙂
    .
    اصل و اصول درباره شورای نگهبان هم مشخصه. پس نباید نگران مواضع صد من یه غاز بعضی‌ها بود.
    .
    داداش حسین!
    اتفاقا مشکل پرسپولیس روحیه و اعتماد به نفس زیادی بالای بازیکناشه که فکر می‌کنن چون مثلا دروازه‌بان رو دریبل زدن، پس توپ صد در صد گل هست لیکن دقت نمی‌کنن در زدن ضربه نهایی.

  163. مهدی منتظر می‌گوید:

    حاج حسین قدیانی؛
    بصیرت فوتبالی رو از بچه‌های پیرمرد یاد بگیر!
    اگه بری لندن مجبوری یه مدت تقیه کنی!!

  164. سمانه می‌گوید:

    سلام به مدیر و مبصر و دوستان بیست و ششی اعم از قمی، مشهدی، سر به کوه گذارده، پایتخت‌نشین، لندن‌نشین و ناشناس! 🙂
    بعد از چند وقت گفتم عرض ادبی کنم و التماس دعایی!

    آقای چشم‌انتظار؛
    تو اون لیست اسامی مکتوب، اسم من فراموش نشه لطفا!

  165. صبا می‌گوید:

    سمانه؛

    هر چند که آقای مدیر از سلام و احوالپرسی بیش از حد در قطعه خوششون نمیاد ولی علیکم‌السلام و حاجتت روا! 🙂

  166. چشم‌انتظار می‌گوید:

    مجموع اسامی ده پست آخر داداش حسین، یادداشت خواهد شد!

  167. چشم‌انتظار می‌گوید:

    فقط نمی‌دونم‌ چطوری نایب این همه «ناشناس» بشم؟!
    🙂

  168. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم؛

    ان‌شاءالله قطعه ۲۶ امشب به روز خواهد شد. عنوان متن این است:
    «دولت کار ندارد؟!»

  169. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    چشم‌انتظار عزیز؛
    لیست نمی‌خواد. رفتی حرم بگو:
    «به نیابت از کل یوم قطعه، قربتا الی الله».
    دیگه میزبان خودش می‌دونه کی به کیه…

  170. چشم‌انتظار می‌گوید:

    «وصیتنامه شهید لاجوردی»
    حتما رفقا بخونن!
    http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1679/12/144109/0

  171. سیداحمد می‌گوید:

    خدایا!

    تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را، هم‌آنان که التقاط به گونه منافقین خلق، سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و هم‌آنان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع الاضداد به دست گرفته‌اند، هم رجایی و باهنر را می‌کشند و هم به سوگشان می‌نشینند، هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس…! برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگیر می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام و مسئولیت به آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می‌شوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولان و نجات بنیادی آنان، خود را در صف منافق‌کُشان جا می‌زنند و هم در حوزه‌های علمیه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسیر فقه را عوض کنند، به مسئولین گوشزد کرده‌ام ولی نمی‌دانم چرا ترتیب اثر نداده‌اند؛ اگر چه در مورد برخی تا اندازه‌ای می‌دانم چرا! بارها به مسئولان گفته‌ام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است زیرا علاوه بر همه شیوه‌های منافقانه منافقین، سالوسانه در صف حزب‌اللهیان قرار گرفته و کم‌کم آنان را به صفوف آخر و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوق داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود درآورده‌اند، به گونه‌ای که عملا تبدیل به عقل و اراده منفصل برخی تصمیم‌گیرندگان شده‌اند، در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاها دست به تخریب می‌زنند و اعمال قدرت می‌کنند. اینها همه پوچ است و بی‌اهمیت! مهم و بسیار مهم این است که هدف غایی این تلاش‌ها، گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خدایی‌شان است که جز اندیشه‌های مادی‌گرانه و ماتریالیستی چیز دیگری نیست و متأسفانه با بهره‌گیری از تجربیات مثبت و منفی همپالگی‌های چپ و منافقشان توانسته‌اند به نسبت بسیار زیادی و حتی زیادتر از توفیق منافقان خلق در سال‌های ۵۱ تا ۵۴ تعداد کثیری از روحانیون را تحت تأثیر قرار دهند و با لطایف‌الحیل، اثرات دلخواهشان را بر ذهن و روان آنان بگذارند تا بدانجا که به اعمال جنایتکارانه آنان با دیده اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظیر به شهادت رساندن دکتر باهنر و رجایی، به دست روی دست مالیدن‌های مسامحه‌کارانه و مصلحت‌اندیشی‌های پشیمانی‌آورنده متوسل شوند. باز مهم‌تر از همه اینکه با کمال تأسف توانسته‌اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب و منحرف نمایند.

  172. سلام می‌گوید:

    روحانی شاگرد هاشمیه!
    می‌دونه این حاشیه‌ها تاثیری نداره جز جلب توجه رسانه‌ها و ایجاد بحث و جدل جدید…
    این پارازیت‌ها برای جلوگیری از توجه رسانه‌ها از برجام هست!

  173. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    «««اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی‌بنْ موسَی‌الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّ‌النّقیِّ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری، الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.»»»

  174. قاصدک منتظر می‌گوید:

    باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
    «آنانکه که خاک را به نظر کیمیا کنند»
     
    هوهوی باد نیست که پیچیده در رواق
    خیل ملائکند رضا، یا رضا کنند
     
    بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
    ما شاعرت شدیم که ما را سوا کنند

    «هرگز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است
    حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند

    هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
    او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند

    دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
    با یک نگاه گوشه‌ی چشمت دوا کنند

    از آن حریم قدسی‌ات آقای مهربان
    «آیا شود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند»

    «سید‌حسن رستگار»

    ****************
    جناب چشم‌انتظار؛
    نایب‌الزیاره بودن ی کاروان دل که تو این ایام، هوایی مشهد‌ند و زیارت آقا، لیاقت می‌خواد…
    خوش به سعادت شما…
    ان‌شاءالله به حرمت و آبروی مقربان این درگاه، حاجت روا به خیر باشید.

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    حسین قدیانی:

    بعضی‌ها می‌گویند؛ مکتب مشهد، مکتب شعراست!
    بعضی‌ها می‌گویند؛ مکتب مشهد، مکتب فلاسفه است!
    بعضی‌ها می‌گویند؛ مکتب مشهد، مکتب خطباست!
    بعضی‌ها می‌گویند؛ مکتب مشهد، مکتب عدالتیون است!
    .
    .
    .
    من اما دوستان!
    «مکتب مشهد» را بی‌تعارف «مکتب غربت» می‌دانم!!
    یک دلیلم «امام رضا علیه‌السلام» است، یک دلیلم «حضرت آقا».
    .
    .
    .
    «مکتب غربت» یعنی چه؟!
    اصلا «غربت» یعنی چه؟!
    غربت یعنی

    اولا
    تو «دوست» داشته باشی لیکن در میان دوستان هم «غریب» باشی!
    ثانیا
    تو «دشمن» داشته باشی لیکن دوست با تو بیشتر دشمنی کند!
    ثالثا
    تو را دوست خائن، «دانسته» بزند، و دوست احمق، «ندانسته»!
    آه از تجمیع «خیانت» و «حماقت»… آه!
    .
    .
    .
    اوج غربت اغلب مواقع در اوج عظمت رخ می‌دهد، نه در اوج تنهایی!
    امام حسن علیه‌السلام اصلا یاری نداشتند…
    امام رضا علیه‌السلام اما یار و یاور داشتند و باز، غریب بودند!
    این غربت، بدتر، زجرآورتر و جگرخراش‌تر است…
    .
    .
    .
    و قصه پر غصه «مکتب مشهد» همچنان ادامه دارد…
    در سیمای سید و سالار خراسانی!
    .
    .
    .
    خدایا!
    ظهور مهدی فاطمه را نزدیک‌تر قرار بده که زخم غربت، جز با آمدن بقیة‌الله دوا نشود…

  175. سیداحمد می‌گوید:

    این طعنه «کلیدی» دیشب «جناب‌خان» به امیرحسین مدرس خیلی قشنگ بود!
    http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1394/6/1/492463_611.flv

  176. حیدرعلی می‌گوید:

    سلام بر همه رفقا
    حاجی سفارت هم باز شد…
    بازگشایی سفارت بری تا نیای کبیر
    http://asrekhandeh.blog.ir/1394/06/01

  177. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    «تصویر مبارک حضرت‌ آقا با عکس حدود دو هزار شهید»
    http://uupload.ir/files/w9u8_img-20150619-wa0008.jpg

  178. صبا می‌گوید:

    در جوابتان به کامنت «قاصدک منتظر» یه دنیا غم و غربت بود انگار! 🙁

  179. برف و آفتاب می‌گوید:

    چشم‌انتظار؛
    انگار خودم دارم می‌رم زیارت…
    خیلی‌ وقته مشهد نرفتم…
    ممنون!

  180. ناشناس می‌گوید:

    جناب سیداحمد؛
    کامنتی که با خدایا شروع می‌شه، نقل قول از کیه؟

  181. سیداحمد می‌گوید:

    ناشناس؛

    بخشی از وصیت‌نامه «شهید لاجوردی» است.

  182. مهدی می‌گوید:

    حضرت امام رضا علیه‌السلام:
    مؤمن، مؤمن نمی‌شود مگر اینکه در او سه خصلت باشد؛

    – سنتى از خدا
    – سنتى از رسول خدا
    – سنتى از امام

    اما سنت خدا این است که «اسرار را حفظ کند»، سنت رسول خدا این است که «با مردم مدارا کند» ولیکن سنت امام «صبر در برابر سختی‌ها و مشکلات» است.

  183. وب سایت قائم می‌گوید:

    با سلام!
    شما لینک شدید…

  184. ناشناس می‌گوید:

    سلام
    خدایش رحمت کند ان‌شاءالله.
    صرفا برای حفظ این «شهد شیرین» عرض کنم که فلذا حشو است و استفاده از لذا (بدون ف) کفایت می‌کند.
    موفق باشید.
    در پناه حق…

  185. گفت و شنود می‌گوید:

    تقلب!

    گفت: چند سال قبل روزنامه مدعی اصلاحات «اعتماد»، مقاله‌های سایت فارسی بی‌بی‌سی را با تغییر نام نویسنده آن، به نام خودش چاپ می‌کرد.
    گفتم: خب این خبر که مال چند سال قبل است و کیهان هم در همان زمان به آن پرداخته و انتقاد کرده بود.

    گفت: حالا روزنامه «مردم‌سالاری» که یک روزنامه مدعی اصلاحات دیگر است مقاله‌ای را که در بی‌بی‌سی چاپ شده بود با حذف نام نویسنده به نام خودش چاپ کرده است!
    گفتم: خب! وقتی قرار است همان مواضع بیگانگان را تبلیغ کنند، دیگر چرا به خودشان زحمت بدهند؟!

    گفت: پس استقلال رأی و مقابله با دشمنان مردم و… چه می‌شود؟ اگر قرار است مواضع بیگانگان را منتشر کنند باید اولا؛ منبع را بنویسند و ثانیا؛ آن مواضع را نقد کنند، نه اینکه….
    گفتم: چه عرض کنم؟! یارو «پطروس فداکار» را با «دهقان فداکار» اشتباه گرفته بود، رفت انگشتش را در چشم راننده قطار فرو کرد!

  186. خان‌باجی می‌گوید:

    چه بد!
    شاید از گفتن ان‌شاءالله تا انجام آن عمل چند روز یا حتی چند ماه طول بکشد و یا حتی شرایط به گونه‌ای پیش برود که خواست خدا در انجام آن عمل نباشد.
    آیا باید این‌گونه فکر کنیم که مخاطب وعده سر خرمن داده است؟!
    حال با آقای ایکس و ایگرگ کاری ندارم اما از حالا به بعد باید جان بکنم تا مخاطب باور کند ان‌شاءاللهی که می‌گویم قائل به عمل آن هستم البته اگر خدا بخواهد!

  187. لبیک یا حسین می‌گوید:

    خیلی خوب بود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.