روحانی دونقطه صالحی!
روزنامه جوان ۱۹ اسفند ۱۳۹۴
*در آستانه برجام/ روحانی:
از زحمات دوست عزیزم جناب آقای دکتر صالحی به صورت ویژه تشکر میکنم.
*روز برجام/ روحانی:
اگر صالحی نبود، ای بسا برجام اصلا به فرجام نمیرسید.
*۲ ماه بعد از برجام/ روحانی:
این مدال لیاقت، حقا که برازنده جناب دکتر صالحی است. ما همه باید از ایشان ممنون باشیم.
*یک ساعت بعد از ۲ ماه بعد از برجام/ روحانی [هنگام پیادهروی با ظریف]:
برجام به صالحی بدهکار است. واقعا من اینگونه فکر میکنم جناب ظریف!
*همین چند روز پیش/ روحانی:
صالحی که وزیر خارجه نیست! درباره برجام باید از ظریف بپرسید!
*۳ روز پیش/ روحانی:
صالحی نبود، شاید برجام یک سال زودتر به فرجام میرسید، نه حالا بگو سیدخندان!
*دیروز/ روحانی:
با صدای رسا میگویم که صالحی حق اظهارنظر درباره برجام را ندارد!
*دیشب/ روحانی:
رساتر از قبل اعلام میکنم که نه آقای صالحی و نه اساسا هیچ فرد صالحی، حق حرفزدن درباره برجام را ندارد!
*همین یک ساعت پیش/ روحانی:
صالحی؟ اصلا کی هست؟
- بایگانی: یمین
رأی من، خون تو
روزنامه جوان ۶ اسفند ۱۳۹۴
الان که دارم این چند خط را مینویسم، هنوز تبلیغ نامزدها قانونی است، اما الان که تو داری این متن را میخوانی، دیگر مهلت قانونی تبلیغ نامزدها تمام شده!
خندهام گرفته از این وضعیت! این را هم میگذارم به حساب نمک کار روزنامهنگاری! نوشتم «نمک» یادم آمد که «نمکدان» را نباید شکست!
فردا جمعه انشاءالله در نهایت امن و امان میرویم پای صندوق رأی و هر چقدر هم صف رأیگیری شلوغتر باشد، چه بهتر! فردا اگر دیر بجنبیم شاید مجبور باشیم یک ساعت، بلکه حتی چند ساعت منتظر بمانیم تا نوبت رأی دادن ما شود؛ بالطبع از این همه سرپا ایستادن خسته خواهیم شد، اما جانم به قربان شیربچههای مدافع حرم که کیلومترها آن سوی مرز مقدس وطن، دشمن لعین داعشی را در همان دورها نگه داشتهاند! فردا دقیقا در همان دقیقهای که من و تو داریم به نامزدهای مورد علاقه خود رأی میدهیم، شاید یک بسیجی دیگر جرعهنوش باده شهادت شود!
حال میخواهم یک سؤال خندهدار اما گریهدار بپرسم؛ چند دقیقه یا چند ساعت در صف رأیگیری ایستادن، بیشتر آدمی را خسته میکند یا چند شبانهروز بیخوابی و بیآبی و نبرد تن به تن با وحشیترین اشقیای تاریخ؟! راستش به تو بدهکاریم ای «نامزد شهادت» که از زن و بچه و زندگی گذشتی تا پای حرامیان، خاک کشور را آلوده نکند. به همت کارگران شهرداری، فردا دیگر در شهر خبری از چهره نامزدهای انتخابات نیست، اما باز هم تصویر شهدای مدافع حرم پیشروی ما خواهد ماند.
چند روز پیش، رزمندهای که داشت مهیای اعزام به سوریه میشد، به راقم این سطور گفت: «بعید میدانم در خط مقدم نبرد با لعین داعشی امکان رأی دادن ما وجود داشته باشد، اما تو را به حضرت زهرا قسم، جوری رأی ندهید که خستگی نبرد با اشقیا به تن ما بماند».
آری! عشق است نامزدهای شهادت که هیچ موقعی تبلیغشان غیرقانونی نیست، حتی در روز انتخابات! از کجا معلوم فردا روز شهادت چند نفر در جبهه شام باشد؟! از کجا معلوم فردا گرد یتیمی بر چهره چند دختر خردسال بنشیند؟! فردا کار ما سختتر است یا کار آن مادری که به او خبر شهادت جگرگوشهاش را میدهند، آن هم در حالی که شاید خبری از پیکر فرزندش نباشد! فردا رأی دادن این مادر کجا، رأی دادن من و تو کجا؟!
آهای نامزدی که فردا فکر میکنی از بقیه رقبا جلوتری! جلودار اصل کاری، آن جوان بسیجی است که فردا شاید در خط مقدم جبهه شام، روز آخر زندگیاش باشد!
فردا من رأی میدهم، تو رأی میدهی، اما این همه آزادی در حق انتخاب، از صدقه سر دردانههایی است که با خون سرخ خود، ضامن امنیت انتخابات شدهاند. سوگند به خون شهدا، ما نیز در راه دفاع از ولایت خسته نخواهیم شد. هنوز «گلبرگ سرخ لالهها در کوچههای شهر ما بوی شهادت میدهد»! وه که چقدر آراممان میکند اسم تو مادر! یا زهرا…
- بایگانی: یمین
نقدی به نظام جمهوری اسلامی
وطن امروز ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
این کشور و آن کشور ندارد؛ بدیهیترین منطق انتخابات در هر نظامی این است که به عنصر فتنهگر علیه ساز و کار آن انتخابات، اذن نامزدی ندهد. حال اگر آن عنصر فتنهگر، در فتنهآفرینی علیه ساز و کار انتخابات، مسبوق به سابقه هم باشد و علاوه بر این، در فتنه علیه نتیجه انتخابات هم سابقهدار باشد، که دیگر هیچ! یعنی حداقلش این است که در سایر نظامها به چنین عنصری هرگز اذن نامزدی نمیدهند، اینکه حالا با او چه کار میکنند و چگونه او را به سزای رفتار و گفتارش میرسانند، محل بحث این یادداشت نیست. محل بحث این یادداشت، همانطور که از تیتر آن پیداست، با کمال عذرخواهی نقدی است به نظام جمهوری اسلامی. این نقد البته میتوانست در مدح نظام نوشته شود اما از آنجا که زیادی هر چیزی بد است، لاجرم این متن هم زاویه نقد پیدا کرده است. تا چند بار اولی که طرف، علیه ساز و کار انتخابات شکلک درآورد و نظام تحمل کرد و از در گذشت وارد شد، این را ما همان زمان نوشتیم به پای کرامت نظام و مصلحتسنجی درست و تلاش حکیمانه برای حفظ، اما به راستی تا چند بار؟! و تا کی؟! آیا اوجب واجبات، حفظ نظام است یا حفظ طرف در مجموعه نظام؟! و گیرم همین دومی اوجب واجبات باشد، آیا با این همه اغماض و ملاحظه، مثلا حفظ شده در مجموعه نظام؟! وقتی تندتر از هر اپوزیسیونی علیه نظام موضع میگیرد، رادیکالتر از هر ضد انقلابی علیه انقلاب حرف میزند، بیمنطقتر از هر خودخواه خودمحوری علیه نهاد قانونی ناظر بر انتخابات اراجیف میبافد و ساختارشکنانهتر از هر دشمنی علیه ساز و کار انتخابات یاوه میسراید، معلوم است که اولا لیاقت این همه تلاش برای حفظ در بدنه نظام را ندارد، ثانیا نظام باید تجدید نظر کند در نحوه مواجهه با وی. گفت: «خوبی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند». خوبی البته اگر زیادی دیگر از حد گذشت، فقط نباید به نقد نادان بسنده کرد، بلکه بیتعارف، باید دمی هم نشست پای نقد خوبیکننده! و از جمله این خوبیکنندهها، شورای نگهبان است. راقم این سطور، آنقدر در تعریف از شورای نگهبان نوشته که حق این یک فقره نقد برایش محفوظ باشد! من ضمن احترام به هر تصمیمی که این نهاد قانونی بگیرد، و فقط منباب روشن شدن، از اعضای معزز شورای نگهبان میپرسم که بر اساس کدام منطق، فلانی را تأیید صلاحیت کردهاید، آنهم برای مجلسی به اهمیت مجلس خبرگان؟! اگر منطق این بوده که با دیدن یک ملاطفت دیگر، دست از رفتار و گفتار فتنهآفرین بردارد، حرفهای سابقهدار لیکن بیسابقه ایشان نشان داد که این خوبیها و این لطفها اصلا و ابدا به طرف نیامده! معالأسف هر بار نظام در مواجهه با ایشان کوتاه آمده، وی سنگرهای دیگری را فتح کرده! آنهم با ادبیاتی بدتر، تندتر، افراطیتر، آنقدر افراطیتر که گاه حتی رسانههای دشمن، حیرت میکنند از این همه افراط در دشمنی با انقلاب، از درون انقلاب! اگر «ضد انقلاب» یعنی آنکه بر ضد انقلاب موضع میگیرد، کیست ضد انقلابتر از او که سخن نمیگوید الا به فتنه؟! فتنه خاطره از امام اما علیه خط امام، فتنه عکس با امام اما بر عکس راه امام، فتنه اسم خمینی اما علیه رسم خمینی و هزار و یک فتنه ریز و درشت دیگر! بخواهیم یا نخواهیم سخنان سراسر فتنه اخیر نشان داد که هر چه خوبی در حق ایشان بیشتر شود، با بدی بیشتری، آن را جواب میدهد! وقتی با فردی طرفیم که جزای احسان را جز به بدی نمیدهد، آیا کجاست حد و مرز این همه احسان و بزرگواری؟! بگذارید جور دیگری سئوالم را مطرح کنم؛ این جناب دقیقا و مشخصا با چه هزینهای باید در نظام حفظ شود؟! آیا با این هزینه که هم نامزد انتخابات باشد و هم علیه شورای نگهبان حرفهایی بزند که تا به حال، هیچ دشمنی و هیچ ضد انقلابی بدین عریانی نزده؟! آیا با این هزینه که مادر رزمنده ۸۸ یعنی همان شهید مدافع حرم با خود بپرسد؛ «اگر اوضاع این است، اصلا جگرگوشه من برای تأمین امنیت کدام قانون و کدام انتخابات رفت و جانش را تقدیم کرد؟!» آیا جز این است که تقریبا همه شهدای مدافع حرم، سال ۸۸ در میدان دفاع از انتخابات و رأی جمهور هم رزمنده و مدافع حریم آرای میلیونی ملت ایران بودهاند و سخت است برای بازماندگان ایشان، وقتی میبینند بعضیها از سویی با تأیید شورای نگهبان روبرو میشوند، از دیگر سو، همین نهاد قانونی را به باد توهین و افترا میگیرند؟! آیا این عنصر بدسابقه فتنهگر باید در نظام حفظ شود حتی به بهانه شکستن دل شیربچههای میدان جنگ با لعین داعشی؟!
البته اشتباه نشود! من هرگز بنا ندارم بگویم که اگر شورای نگهبان، طرف را رد صلاحیت میکرد، وی متنبه میشد و دیگر این همه رادیکال و افراطی موضع نمیگرفت! هر چند به جد بر این باورم که در امر تربیت حتی حفظ افراد، اگر تشویق هست، تنبیه هم هست! حرف من این است که «تحلیل» به معنای سبکسنگین کردن اتفاقات آینده، کار سیاستمدار است اما شورای نگهبان، به عنوان مفسر قانون اساسی، کاری ندارد الا عمل به مر قانون! اساسا و اصولا دخلی به شورای نگهبان ندارد که رد صلاحیت، فلانی را در دایره نظام نگه میدارد یا تأیید! اگر طبق قانون یعنی منطق انتخابات، فتنه خط قرمز است، و اگر سخنان کذا نشان داد که هیچ مصلحتی حتی مصلحت حفظ بعضیها، بالاتر از مصلحت عمل به مر قانون نیست، فرض است بر شورای نگهبان که دفاع خود از حریم حقالناس را کامل کند و ضمن قلم قرمز کشیدن روی نام این فتنهگر سابقهدار، اجازه ندهد عرصه سیمرغ انتخابات، بیش از این، جولانگه خط دهنده به ضد انقلاب باشد. روی سخن این نوشتار، اما فقط شورای نگهبان نیست! دیگر ارکان نظام هم باید بدانند که اوجب واجبات، حفظ افراد به هر قیمتی درون مجموعه نیست! همین را کم داشتیم که طلبکار از مردم و رأی مردم، بشود متذکر بدهی پابرهنهها به امام و اسلام و انقلاب! جوری علیه انقلاب موضع میگیرد که گویی به ضد انقلاب بدهی دارد، که گویی به دشمن بدهی دارد، که گویی مدیون BBC و در دین VOA است! خوب است این را هم بفرماید که چند بار بر گوش صندوق آرا سیلی بزند، مردم شهید داده با او بیحساب میشوند؟! و بفرماید نام آقازادههایش در چند قرارداد فاسد نفتی بیاید، بدهی این ملت به خاندان پرداخت شده؟! و بفرماید چند بار دیگر به دشمن گرای تحریم بدهد، خیالش راحت میشود؟! من که باورم هست خمینی کبیر، اول بدهکار خاندان است! آنجا که گفت: «ما آمریکا را زیر پا میگذاریم» و از قرار نباید میگفت! آنجا که گفت: «من بوسه بر دست و بازوی رزمندهها میزنم» و از قرار نباید میگفت! آنجا که نباید علیه حکام آل سعود، آن حرفها را میزد! آنجا که نباید بر ضد اسلام اشرافیت، سخن میگفت! آنجا که نباید به «جنگ عقیده» اشاره میکرد! آنجا که نباید یک تار موی کوخنشینان را به تمام دنیای کاخنشینان برتری میداد! و آنجا که نباید میگفت: «غلط میکنی! قانون تو را قبول ندارد!» واجب است بر شورای نگهبان که ضمن تجدیدنظر در رأی صادره، بیش از پیش و بخصوص برای این عنصر غیر ملتزم به ساز و کار انتخابات، ثابت کند که حقیقتا بدهکار خمینی است، نه ضد انقلابی که هم از توبره میخورد، هم از آخور! شورای نگهبان، صلاحیت خود را از قانون اساسی گرفته، از امام راحل عظیمالشأن. واقعا کسی که این امر بدیهی را هم نمیداند، صلاحیت تأیید صلاحیت توسط شورای نگهبان را دارد؟! حرمت امامزاده اما در وهله اول با متولی آن است. گاه هست که باید به خدا پناه برد از بد بودن متولی لیکن چو امروزی مجبوریم خوبی از حد گذشته متولی را منتقد باشیم و حرفهایی بزنیم که علیالقاعده خودمان هم نمیپسندیم! برای هر معصیت کبیری راهی به استغفار هست اما امان از «استکبار» این «گناه اکبر». انسان مستکبر از بس خود را بزرگ میبیند، اساسا نمیتواند توبه کند! توبه یعنی «بازگشت به خدا»، همچنان که توبه انقلابی یعنی «بازگشت به روح خدا» اما عنصر مستکبر متکبر، آنجا هم که شورای نگهبان در بستر تأیید صلاحیت زمینه توبه را فراهم میآورد، مستکبرتر میشود، متکبرتر میشود! و دقیقا همین جاست که من مجبور میشوم تا در اوج اعتقاد به نظام، انتقاد کنم از نظام! ملاک گیرم نه حال فعلی افراد، که سابقه ایشان باشد! در فتنه علیه انتخابات، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در قربانی کردن آدمها به نفع مطامع خود، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در دروغ بستن به امام، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در همنوایی با دشمن، بلکه دشمنتر شدن از خود دشمن، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! این تیتر یکی از نوشتههایم بود در اوج فتنه هشتاد و اشک: «کشتی انقلاب، مسافرکشی میکند، منتکشی نمیکند!» کسی که از ضد انقلاب هم بیشتر با انقلاب ضدیت میکند، مصلحت آن است که جز به عدالت با او رفتار نشود! آنهم عدالت حداکثری! دیروز خوب نوشته بودند بچههای روزنامه: «حقیقتا یک سئوال بسیار مهم در افکار عمومی وجود دارد و چه بهتر آنکه رسانههای انقلابی و تا بن دندان معتقد به نظام اسلامی، این سئوال را مطرح کنند. سئوال این است: وقتی فتنه ۸۸ به عنوان یک خط قرمز در نظر گرفته میشود، باید نگاهی کاملا قانونی و انقلابی نسبت به تکیهگاه این فتنه داشت! وقتی به درستی کاندیدایی در یک شهرستان دورافتاده به خاطر علقه به فتنه رد صلاحیت میشود، چرا باید تکیهگاه فتنه ۸۸ تأیید صلاحیت شود؟! آن کاندیدای شهرستانی به خاطر فتنهای که طرف به پا کرد رد صلاحیت شده است! در این شرایط چرا باید خود آن فرد تأیید صلاحیت شود؟» عجبا که درباره او مدام میگویند سابقه! کی بود آخرین بار که دشمن علیه او موضعی گرفت؟! اصلا یادتان میآید؟! اتفاقا بیم من از چیز دیگری است! من بیم از آن فردایی دارم که آیندگان، ناظر بر رفتار و گفتار طرف، جمهوری اسلامی را نه چون حقیر، که جور دیگری نقد کنند! که بگویند: «فردی با این همه سابقه فتنه علیه انتخابات، صلاحیتش توسط شورای نگهبان تأیید شد!» که بگویند: «هر کاری دلش خواست کرد و هر حرفی دلش خواست زد اما هرگز به عدالت با او رفتار نشد!» که بگویند: «اگر میگویید با نظام زاویه داشت، پس چرا فلان؟!» که بگویند: «مادر شهید مدافع حرم دلش شکست اما شما باز هم نگران حفظ طرف بودید؟!» که همالان بگویند: «به راستی و با وجود همه اعتقادم به نظام، چرا باید در انتخاباتی شرکت کنم که حتی فلانی هم با این شرح مشروح در آن نامزد است؟! خودم را دست انداختهام یا رأیم را؟! حضرات بفرمایند چه شورای نگهبان و چه مجلس و چه انتخاباتی میخواهند، همان را هم عملی کنند! دیگر چرا انتخابات؟!»
*** *** ***
تلاش برای حفظ هر فردی در دایره انقلاب اسلامی، صدالبته عملی مأجور است و حکیمانه اما بدان شرط که در مقام عمل تبدیل نشود به تلاش برای حفظ منویات ضد انقلاب، آنهم از درون انقلاب، آنهم در نخستینروز دهه فجر، آنهم در یومالله دوازدهم بهمن، آنهم دوشادوش «امام آمد»، آنهم سینه به سینه آن سرود بهشتی در بهشت زهرا. شک ندارم اسلام جماعت، آمریکایی است! واقعا اگر قرار است طرف را حفظ کنیم که در اولین روز دهه فجر، کام شیطان بزرگ را شیرین کند، نخواستیم این حفظ کردن را! کینهها دارند از خمینی کبیر! از امام جنگ فقر و غنا! از روحالله پابرهنهها! و تمام سعیشان این است که در آستانه انتخابات، مخاطب شعار «برخیزید، برخیزید!» را از شهدای انقلاب برگردانند طرف ضد انقلاب! حال تا کی و تا کجا باید این فرد را تحمل کرد بلکه حفظ شود؟! بفرموده امام شهدا، اوجب واجبات برای ما حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی است! اگر قرار است حفظ بعضیها، مخل حفظ خود نظام شود، اگر قرار است هزینه حفظ عناصر فتنه، خدشه بر شعائر انقلاب باشد و اگر قرار است بهای حفظ مدعیان وقیح، حذف رسم خمینی از اسم خمینی باشد، حذف اسلام ضد ظلم و ضد سازش باشد، حذف ولینعمتان امام باشد، قسم به خون شهدا، به اجرای مر عدل و داد در حق این جماعت ضد انقلاب راضیتریم تا ماندنشان درون انقلاب! صدسال سیاه نخواستیم خانواده انقلاب همچین خاندان متفرعنی داشته باشد! بگذریم که تلاش برای حفظ سرپناه آن پیرمرد جنوب شهری هم عملی مأجور و حکیمانه است! ولینعمت خمینی همین پیرمرد است! همین پیرمرد معمولی! نظام، یاران را حفظ کند! اغیار به سلامت! آری! به سلامت… که خمینی فقط یک بیت نسرود! بیت امام یعنی خانه مادر چند شهید! خمینی در برابر هیچ سیاستمداری احساس حقارت نکرد، لیکن با آن همه عظمت، در برابر چهره نورانی و گریه شوق بچههای جبهه و جنگ احساس حسرت و حقارت میکرد! هر کجا بسیجی هست، بیت امام همان جاست! هر کجا رزمنده هست، بیت امام همان جاست! زحمت بیهوده میکشید! «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست»! خمینی هدیه خدا بود به ما! روح خدا جز خدا صاحبی نداشت! امام ما را نمیتوان به نام زد! بسی بزرگتر از این حرفها بود! ما دست از دامان خمینی برنمیداریم! و امام بیدار خود را به مشتی خواب و خاطره نخواهیم فروخت! امام بزرگوار ما عاشق این بود که آمریکا را زیر پا بگذاریم و مثل این دریادلان سپاهی، کاری کنیم کارستان، بلکه در تقابل تاریخی و ماندگار جمهوری اسلامی و آمریکا، این عکس ذلت و زبونی یانکیها باشد که مخابره شود! لذا اشبهالناس به خمینی، همان عزیز فرزانهای است که به وقت، «نشان فتح» میدهد! این ملت شهیدپرور، این امت حزبالله، همه «یادگار خمینی» هستند! «من یادگار خمینی هستم» شعار همه این مردم است! تمام این کشور، متعلق به خمینی و یادگار خمینی است! پوسیده بودیم ما در پستوی تاریخ، اگر نهیب روحالله بیدارمان نمیکرد! ما به خمینی بدهکارتر از آنیم که بعضیها فکر میکنند! ما با خمینی زندگی میکنیم، خواب نمیبینیم! ما از آرمانهای امام، کوتاه نمیآییم! مسیر حرکت ما را خمینی معین میکند! خمینی را نمیتوانید از ما بگیرید! خمینی را نخواهید توانست از ما بگیرید! ما سطر سطر صحیفه را از بریم و خوب میدانیم که «مبارزه با رفاهطلبى سازگار نیست، و آنها که تصور مىکنند مبارزه در راه استقلال و آزادى مستضعفین و محرومان جهان، با سرمایهدارى و رفاهطلبى منافات ندارد، با الفباى مبارزه بیگانهاند. و آنهایى هم که تصور مىکنند سرمایهداران و مرفهان بىدرد، با نصیحت و پند و اندرز متنبه مىشوند و به مبارزان راه آزادى پیوسته و یا به آنان کمک مىکنند آب در هاون مى کوبند! بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحتطلبى، بحث دنیاخواهى و آخرتجویى، دو مقولهاى است که هرگز با هم جمع نمىشوند. و تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند».
- بایگانی: یمین
صلاحیتش را تأیید کنید!
کانال تلگرامی وطن امروز
اگر قرار باشد نهاد قانونی ناظر انتخابات، در بررسی صلاحیت نامزدها، چشم خود را در برابر فاحشترین خیانت انتخاباتی یعنی فتنه علیه خود انتخابات، خود صندوق اخذ رأی، خود کلیت آرا و خود آرای اکثریت ببندد، و اگر قرار باشد شورای نگهبان، بینترین استناد رد صلاحیت یعنی سابقه فتنهگری علیه چند انتخابات را درز بگیرد، از این طرف هم میتوان به ماجرا نگاه کرد و پرسید:
یک- آیا اساسا فلسفه وجودی شورای نگهبان زیر سوال نمیرود؟!
دو- آیا دعوت از افراد نه چندان علاقهمند به نظام به شرکت در انتخابات، به منزله تأیید صلاحیت نامزدهایی است که اندک التفاتی به ساز و کار انتخابات ندارند؟!
سه- آیا بازی دادن فتنهگران دائمی علیه صندوق آرا، آنهم در مقام نامزد انتخابات، خدای نکرده این تصور را ایجاد نمیکند که از نظر شورای نگهبان، فتنه علیه انتخابات، خیلی هم حالا جرم و جنایت بزرگی نیست؟!
چهار- واقعا با کدام مصلحت، میتوان حکم به تأیید صلاحیت نامزدی داد که اگر نتیجه انتخابات، باب دلش نباشد، هیچ ابایی ندارد به نظام ۳۰۰ هزار شهید جمهوری اسلامی تهمت تقلب بزند و اگر نتیجه انتخابات، باب دلش باشد هم، باز هیچ ابایی ندارد که این بار بردارد بگوید؛ «اینجا هم البته نیت تقلب داشتند اما نتواستند!»
پنج- اگر هیچ مصلحتی، واقعا عرض میکنم؛ هیچ مصلحتی، حکم به تأیید صلاحیت هیچ فتنهگری علیه انتخابات در هیچ انتخاباتی نمیدهد، آیا میتوان پذیرفت فتنه علیه انتخابات، مهمترین استناد رد صلاحیت باشد اما باسابقهترین فتنهگر علیه انتخابات، تأیید صلاحیت شود؟!
شش- اصلا و اساسا جمهوری اسلامی برای چه باید انتخابات برگزار کند و مردم برای چه باید در انتخابات شرکت کنند، اگر قرار است کارگردان شورش سرگشاده علیه ساز و کار همین انتخابات هم تأیید صلاحیت شود؟!
هفت- اگر دانهدرشتترین فتنهگر علیه انتخابات، اذن نامزدی پیدا کند، آیا همین «تأیید صلاحیت» را دلیل نمیگیرد که دوفردای دیگر ادعا کند؛ «من از نظر ناظر انتخابات یعنی شورای نگهبان و یعنی مفسر قانونی قانون اساسی، فتنهگر علیه انتخابات شناخته نمیشوم، که اگر میشدم حتما مرا رد صلاحیت میکردند»؟!
هشت- آیا تأیید صلاحیت چنین فردی، اولا قبح فتنه علیه انتخابات را نمیریزد؟! و ثانیا آیا سبب نمیشود طرف این بار در مقام نامزد انتخابات، دست بازتری برای چنگ انداختن بر صورت قانون داشته باشد؟!
نه- اگر انتخابات، حریم رأی مردم است -که هست- آیا تأیید صلاحیت فتنهگر بزرگ علیه این حریم مقدس، بدترین خدشه به حرمت انتخابات نیست؟!
ده- آیا دعوت از افراد نه چندان علاقهمند به نظام به شرکت در انتخابات، به این معناست که با تأیید صلاحیت نامزدهای فتنهگر علیه انتخابات، علاقهمندان به نظام را که همواره و در هر میدانی جان خود را برای دفاع از اسلام و ایران کف دست گرفتهاند، دلسرد کنیم؟!
*** *** ***
خمینی ملاک باشد یا خامنهای، هیچ فرقی ندارد؛ هر دوی این رهبران خداباور، آحاد مردم را ولینعمت انقلاب اسلامی دانستهاند و در عین حال، همه را سفارش به «قانون» کردهاند. ما کی و کجا از شورای نگهبان خواستهایم صلاحیت فلان نامزد رد صلاحیت شده را تأیید کند، چون مثلا در ماجرای برجام، همفکر، همراه و همرأی ما بوده است؟! ما اصولگرایان وقتی میگوییم قانون، آنقدر هم به آن التزام عملی داریم که حتی زودتر از اصلاحطلبان مدعی، پیروزی آقای روحانی در انتخابات را به ایشان تبریک بگوییم و الا اگر عالم ریاضی آنقدر بیدر و پیکر است که ۱۳ میتواند از ۲۴ بزرگتر باشد، هفتدهم درصد اصلا عدد حساب نمیشود! وقتی بزرگان این انقلاب، خود را خادم ملت و همه را در پیشگاه قانون، برابر میدانند، احدی نباید توهم بزند که از خمینی و خامنهای، از مردم، از قانون و از ساز و کار قانونی انتخابات، بالاتر و بزرگتر است؛ هر که میخواهد باشد! «یکی هم بود در جمهوری اسلامی که مدام شکلک درمیآورد علیه انتخابات، آخرش هم نفهمید ۴۰ از منیت خودش و ۲۴ از ۱۳ بزرگتر است، نتیجه انتخابات اگر باب میلش بود یک جور به نظام تهمت میزد و اگر نبود جور دیگر، حتی با دروغ بزرگ تقلب، به دشمن جلاد، چراغ سبز تحریم بر گرده ملت را نشان داد، آخرش همین فرد، برای نامزدی در همان انتخاباتی که مکرر علیه ساز و کارش فتنه کرده بود، تأیید صلاحیت شد!» آقایان انقلابی، محترم و معزز شورای نگهبان! امثال راقم این سطور، بخواهیم هم نمیتوانیم بفهمیم سختی کار شما را لیکن برای آینده جمهوری اسلامی و برای نام جمهوری اسلامی، نخواهید جمله داخل گیومه را! که بردارند بگویند؛ «یکی هم بود در جمهوری اسلامی که از قانون بالاتر بود!» بینی و بینالله! در عالیجناب، این لیاقت را میبینید که برود خبرگان، برای این ملت، رهبر معین کند؟! البته اگر میبینید، اگر تأیید صلاحیت او را قانونی میدانید و اگر از پس جواب یومالعیار قیامت به حضرت احدیت برمیآیید، گور بابای این یادداشت! حتما صلاحیت ایشان را تأیید کنید! که ما از شورای نگهبان، نه عمل به مندرجات خودمان، بلکه تنها و تنها عمل به مر قانون را میخواهیم.
- بایگانی: یمین
متولد ماه بهمن
تولد: سوم بهمن سی و دو

پدرم! تولدت مبارک… همین!
- بایگانی: یمین
صبح سپید مجعد
وطن امروز ۲۳ دی ۱۳۹۴
گمانم تا به حال، وزارت ارشاد مجسمهای در خور شأن و مقام استاد ساخته بود، اگر که حمید سبزواری هم همان اول انقلاب، فلنگ را میبست و بیرون از گود موشکباران تهران، قهوهخانهای کنار قبرستان پرلاشز را پاتوق خود میکرد و به جای شهدای وطن، در مدح «هیچ» دری وری میگفت! و این است قصه مظلومیت «شاعر انقلاب» که هرگز اجازه نداد انقلاب اسلامی در «خط مقدم شعر» تنها بماند. اگر دولت یعنی همین دولت که عدل، در روز شهادت مصطفی احمدیروشن و در اوج خوشسلیقگی مقدمات سیمان ریختن در قلب رآکتور اراک را فراهم میکند، دم حضرت استاد گرم که «شاعر دولتی» نیست! شاعران دولتی سبیل خود را با پول بیتالمال چرب میکنند تا سال ۸۸ یارایشان باشد علیه ۴۰ میلیون رای ملت، پاچهخواری عالیجناب را بکنند! با شعر و سه نقطهچین اما قواعد ریاضی بهم نمیخورد! و ۲۴ از ۱۳ کوچکتر نمیشود! حمید سبزواری در جبهه مردم است، نه جبهه سیاست! حمید سبزواری در جبهه انقلاب است، نه جبهه ضد انقلاب! شعرای جبهه ضد انقلاب، هم از توبره ارشاد میخورند، هم از آخور صدای آمریکا! دولتیهای دوقبضه! یک شاعر، یک اهل قلم، یک رماننویس اما با کمک چه چیزهایی میتواند علیه انقلاب شکلک درآورد؟ یک موی سپید بلند ترجیحا مجعد میخواهد که استاد، بهترینش را دارد. چند تایی مجموعه شعر میخواهد که استاد، بهترینش را دارد. کمی تبحر در پیچ و تاب دادن به کلمات میخواهد که استاد بهترینش را دارد. حمید سبزواری اما نخواسته از ۲۲ بهمن ۵۷ تکان بخورد! راستی که از سرودههای انقلاب، اشعار استاد را بگیری، گویی همه شعر را از همه انقلاب گرفتهای! در هر حماسهای از حماسههای انقلاب، امضای زیبای استاد ما هست! شاعری را میشناسم که ۲۲ بهمن جو زده شد، گفت: «همین امشب در مدح امام دکلمهای میسرایم». هنوز نسروده! هنوز نیامده! هنوز نجوشیده! و نخواهد سرود، نخواهد آمد، نخواهد جوشید! شاعری برای انقلاب، لیاقت میخواهد! آن روزها که شاعر انقلاب در مدح انقلاب شعر میگفت، هنوز صدای انقلاب به ساختمان وزارت ارشاد نرسیده بود! به حمید سبزواری، خون شهدای میدان ژاله، سفارش شعر میداد! استاد خود «وزیر شعر انقلاب» است. شعر گفتن به سفارش وزیر وزرا هنری است مختص شاعران دولتی! شاعران دولتی زود پیر میشوند اما استاد ما در سن ۹۰ سالگی چنان علیه رامش و آرامش و سازش و آسایش سخن میراند که تنها و تنها از شعرای جوان برمیآید. این هم از معجزات انقلاب اسلامی است که فیالواقع جوانترین شاعر انقلاب، همان پیرترین شاعر انقلاب باشد! اگر حضرت روحالله در پیام موسوم به قطعنامه، همان خمینی ۵۷ است، بلکه خمینیتر از آن بهمن خدایی، باید هم شاعر انقلابش در اوج سپیدمویی، خروشی چون جوانان داشته باشد. آری! هنوز هم «بحر را موجها زنده دارند». استاد خود موج زندهای است که نه با پیامک خبرگزاریها میمیرد، نه حتی با مرگ! او در زندگی، در شعر، در سنگر هنر و در جنگ تن به تن کلمات، در قافیهها و ابیات، بارها و بارها دعوت حق را لبیک گفته! مرده آن شاعری است که به دعوت بیبیسی شعر میگوید تا پیازداغ تحریم را بیشتر کند! بعضی شعرا هنوز هم نخود لوبیای آش شور فتنه هستند! شاعری که شبها خواب دلار میبیند، صبح، نمک به زخم شعر میپاشد! عشق است اما استاد خودمان، با آن صبح سپید مجعدش! درود قلم بر تو باد حضرت حمید!
- بایگانی: یمین
خط بد پزشکان
حزبالله سایبر ۲۱ آذر ۱۳۹۴
هر چند روایت دومی که از حادثه معروف به بخیهکشی ارائه شد متفاوت از روایت زمخت و باورنکردنی اولی بود اما از آنجا که افکار عمومی به خصوص در فضای مجازی هنوز درگیر این ماجراست، اشاره به چند نکته لازم و ضروری به نظر میرسد.
یکم-
قدر مسلم وقتی پول، حاکم بین طبیب و بیمار شود، بیپولی از یک «درد» تبدیل به یک «جرم» میشود و آنوقت تیم طبابت این جرأت را مییابد که هر جور دلش خواست با این مجرم برخورد کند.
دوم-
هر وقت حوادثی از این دست رخ میدهد عدهای با این ادعای البته درست که «ما پزشک خوب، بیادعا و مردمی هم کم نداریم» سعی در تلطیف فضا دارند. منتهای مراتب باید دید تکرار مکرر کدام حادثه غیر قابل تحمل، تا این حد مردم را نسبت به جامعه پزشکی دارای «موضع منفی» کرده که این قشر یا این صنف را متهم میکنند به پولکی بودن؟!
سوم-
متأسفانه واکنش اطبا به نقدهایی از این دست به گونهای تند و افراطی است که تو گویی ما نه با یک قشر یا یک صنف، بلکه با یک «باند» طرفیم! فیالمثل در رسانه ملی درباره خیلی مشاغل «طنز انتقادی» ساخته میشود اما خدا نکند در یکی از این برنامهها تلنگری به پولکی شدن اهل طبابت زده شود؛ از وزیر تا وکیل، چنان باند تهاجمی ساخته میشود کأنه مقدسات عالم مورد نقد قرار گرفته!
حاکم شدن پول به عنوان تنها فصلالخطاب میان دکتر و مریض، نیز واکنشهای باندی، ما را به عنوان اهل قلم متعهد که یکی هم متعهد به مردم و آلام ایشان هستیم، ناچار بدانجا رسانده که کم و بیش درباره پولکی شدن ایضا باندی شدن جامعه پزشکی، با آحاد ملت حس همنظری داشته باشیم.
چهارم-
چند ماه پیش برای نشان دادن زانوی چپم وقت گرفتم از یکی از بهترین متخصصان امر. در نهایت شگفتی متوجه شدم پول یک ویزیت ۵ دقیقهای ۸۵ هزار تومان است!
برای من البته رقم واقعا زیادی بود لیکن هیچ چارهای نداشتم الا تن دادن به موضوع. حداقل دلم به این خوش بود که دکتر … پایم را میبیند. بعد از چند هفته + چند ساعت معطلی در روز قرار، به خیالم نوبتم شده که بروم داخل اتاق دکتر اما در کمال بهت، فهمیدم که اتاق کذایی، اتاق یکی از زیرمجموعههای ایشان است!
جناب زیرمجموعه از من خواست فلان جور بایستم و فلان جور دراز بکشم و فلان جور راه بروم که دست آخر حوصلهام سررفت:
«میبخشید خانم محترم! من اگر میخواستم شما زانوی مرا معاینه کنی که ارتوپد سر خیابان محل سکونتمان بود! تازه ۸۵ هزار تومان هم بابت ویزیت نمیگرفت! از آن سر شهر آمدهام میدان آرژانتین که دکتر … مرا ببیند! خودشان تشریف ندارند؟»
درآمد: «من الان از حالتهای مختلف زانوی شما عکس میگیرم، جناب دکتر روی تصاویر نظرشان را میدهند!» گفتم: «من خودم عکس زانویم را دارم که تازه هم هست! اینجا آمدهام که آن معاینهای که الان شما انجام دادی را جناب دکتر انجام دهد!» جواب داد: «ایشان هم همان معاینهای را میکند که من الان کردم!»
القصه! «وضع زانوی شما هیچ تعریفی ندارد! خطر آرتروز جدی است! خیلی زود باید عمل شوی که بیمهبردار هم نیست! هزینهاش حدود ۱۰ میلیون است که البته هزینه پلاتینها و پیچ و مهرههای جذب شونده در گوشت پا جداست!» کل صحبت دکتر سهنقطهچین بود با من، که شد ۸۵ هزار تومان!
یعنی هیچ مهلت ندادند که از وضع زانویم اندک تعریفی برای ایشان کنم که قبلا یک بار عمل شدهام و دوباره رباط و مینیسک را با هم پاره کردهام و از این حرفها! معاینه روی زانو را هم که یکی دیگر انجام داد!
باز هم القصه! بیرون مطب، یکی از رفقای فوتبالی را دیدم که روزگاری با هم در هر ۳ باشگاه پاس در مقطع نوجوانان، هما در مقطع جوانان و فجر در مقطع امیدها همبازی بودیم. سر حرف که باز شد، گفت:
«زانویم را پیش دکتر بهمانی عمل کردم. حدود ۲ سال پیش، سر جمع ۱۲ میلیون برایم آب خورد! بعد از عمل، پدرم به طریقی متوجه شد که اصلا عمل را دکتر بهمانی انجام نداده، بلکه دانشجویانش انجام دادهاند! و ایشان فقط ناظر بوده و یکسوم آخر عمل را هم پیچانده رفته و…!»
پنجم-
واضح است اتفاقاتی از این دست، برای اغلب مخاطبان این متن هم رخ داده. یک وقتهایی «شایعه» مبنای یک تهمت میشود، یک وقتهایی «سلسلهای از واقعیتهای رنگارنگ، جورواجور و البته تلخ» که اینجا دیگر بحث «اتهام» نیست، بلکه پولکی بودن برچسبی میشود که دقیقا بر پیشانی جامعه پزشکی ما میچسبد! و البته بعله! ما پزشک مردمی هم کم نداریم!
ششم-
سئوال اساسی اینجاست؛ چرا پزشکان منباب حرفهشان باید سوگند بخورند؟! این قسم قرار است خورده شود که چه بشود؟! و چه فرقی داشته باشد با زمانی که فرض بگیریم قرار نبود سوگندی برای کار طبابت در کار باشد؟! اینکه بعد از زدن تنها یک بخیه، به مادر بچه بگویند: «بخیه فلان قدر خرجش میشود و حالا نزدیم هم نزدیم! خود به خود خوب میشود!» و اینکه مادر بچه، به خاطر نداشتن کمترین پول ممکن، قید الباقی بخیهها را بزند، واقعا چه نسبتی دارد با آن سوگند خورده شده؟!
هفتم-
باری دکتری عمومی به خود من گفته بود: «سعی کنید حتیالمقدور دمپر ما پزشکان آفتابی نشوید!» گفتم: «بله خب! انشاءالله همه سالم و سلامت باشند که اصلا نیازی به مزاحمت برای دکتر نباشد». دوباره گفت: «این را فقط از آن رو نگفتم که انشاءالله همه در صحت باشند! اینکه خب بله! اما باز هم سعی کنید خیلی دمپر دکتر جماعت نگردید!» و در حالی که داشت نسخه را مینوشت، ادامه داد:
«تو خیال میکنی برای چی ما دکترها نسخه را اینقدر بدخط مینویسیم؟ شاید فکر کنی رازی از رموز پزشکی در این مسئله هست اما من که خودم دکتر هستم میگویم که این مسئله یعنی این افه، رازی از امراض پزشکان است، نه رازی از رموز پزشکی!»
*** *** ***
این دولت و آن دولت ندارد. باورم هست مواردی از این دست، در دلسرد کردن مردم، حتی از تحریم هم نقش موثرتری ایفا میکند. روزگاری به طبیب، «حکیم» هم میگفتند… و حکیم، هرگز به مریض خود به چشم عابربانک نگاه نمیکرد!
حکیم سوگند میخورد؛ سوگند را نمیخورد! گیرم آن بخیههای زده نشده، ولو با آوردن مقداری گوشت اضافه و بلکه هم عفونت خوب شود اما نخ بخیهای هم آیا هست برای ترمیم این همه شکاف میان جامعه و جامعه پزشکی؟!
- بایگانی: یمین
السلام علیک یا اباعبدالله
- بایگانی: یمین
عقربههای نیویورکی
وطن امروز ۱۱ مهر ۱۳۹۴
نه جناب ظریف! این یک یادداشت اتفاقی نیست! و اینطور نیست که دستم با دکمههای کیبورد تصادف کرده باشد یهویی! انقلابی پای حرفش میایستد! انقلابی هم میایستد! بزدلی پیشه ما نیست! انقلابی وقتی «مرگ بر آمریکا» میگوید میایستد پای این شعار! در مقام عمل! و من باز هم میگویم؛ اسلحه دستم بود، انتقام آیلان و علیرضا و آرمیتا را از اوبامای جلاد، جلاد همه رقمه، جلاد همه جوره، با یک گلوله میگرفتم! پای این شلیک هم میایستادم! و بانگ برمیآوردم؛ «و قاتلوا ائمة الکفر»!
نه جناب ظریف! دست دادن شما به اوباما اتفاقی نبود! اتفاقا جنابعالی دنبال فرصت میگشتید تا بعد از قائم با شک برجام، فریضه واجب سکسک را آنهم در راهروهای سازمان ملل به جاآورید! خیالتان راحت شد؟ این هم از دست دادن به اوباما! و صد حیف که احترام مد نظر رئیستان در کابینه به پاسپورت ایرانی برنگشت و الا با ملک سلمان هم میشود دست داد! با شمر! با یزید! حتی با حرمله هم میتوان دست داد! «اتفاقی» کدام صیغه است؟ «تصادف» کدام صیغه است؟ آدم میتواند با خود شیطان هم دست بدهد! با خود خود شیطان! آدم این استعداد را دارد که از پشه هم کمتر باشد! که رفت در بینی نمرود! و از شن! که رفت در بینی کاخ سفید! در طبس! اما آدم چه خوب، مثل آدم بایستد پای حرفش! و تقصیر خود را گردن تقدیر نیندازد! و مرد باشد و بگوید؛ این بود تدبیر ما! رک و راست!
نه جناب ظریف! بهتر آن است راستش را بگویید! و بگویید که نسبت بعضیها با شیطان بزرگ «لحمک لحمی و دمک دمی» است! چرا راستش را نمیگویید که اوباما و جانکری را دوست میدارید؟ همه که قرار نیست رئیس جمهور زن کشور مارادونا باشند! در سپاه حضرت رسول هم بودند کسانی که ابوسفیان را دوست داشته باشند! و ما در همین جمهوری اسلامی، رئیس جمهوری داشتیم که زن نبود اما زنانه از کشور فرار کرد! واعطشای بنیصدر رسما کاخ سفید را مخاطب قرار داده بود! خیلی هم حالا اشکالی ندارد! همه که قرار نیست تشنه آب فرات باشند! عدهای هم باید باشند بلکه اجل مهلتشان دهد تا بگیرند در بغل اوباما را! دست دادن کافی نیست! چنان باید اوباما را در آغوش فشرد که نگرانی جلاد تحریم منباب سرنوشت انتخاباتی بعضیها جبران شود! چنان باید رئیس جمهور آمریکا را بوسید که بوی ادوکلن اوباما حالاحالاها در بدن آدم بماند! مرد بودن فقط به جوانمردان توصیه نشده! همه باید مرد باشند! همه حتی عشاق سینهچاک پرزیدنت روسیاه! و نباید اینگونه باشد که بعد مصافحه، اجر عمل خود را ضایع کنیم! و بگوییم؛ یهویی بوده! شما راستش را بگو، من قول میدهم لااقل از آن بخش که مربوط به صداقت در کردار است، تجلیل کنم! و البته بعد، این مهم را خاطرنشان کنم که جناب ظریف! وزیر خارجه جمهوری اسلامی، واو به واو صحیفه نور خمینی بتشکن است، نه حضرتعالی! با این حساب، اولا شما خیلی هم حالا آدم مهمی نیستید، ثانیا بوسه فرضی شما بر لب لعل اوباما هم به عبارتی خیلی اتفاق مهمی نخواهد بود! الان و تا همین دست دادن ۶۰ ثانیهای هم اصولگرایان بیخود شلوغش کردهاند! اصلش ما همه به شما بدهکاریم! شما ثابت کردی دست دادن از سر شوق و اشتیاق به رئیس جمهور آمریکا، نه تنها مردهای را زنده نمیکند، بلکه میتواند همزمان باشد با فاجعه منا! و احترام کذایی هم به پاسپورت ایرانی برنگردد! و سعودی زپرتی، به شخص شخیص جنابعالی ویزا ندهد! و آن معامله را با قیمت نفت کند! و این معامله را با حجاج بیتالله!
نه جناب ظریف! بدهی ما به شما تمامی ندارد! شما ثابت کردید میتوان توافقی با آمریکا بست، آنطور که اوباما میگوید؛ «ضامن امنیت بیشتر برای اسرائیل» اما ساختار و ساختمان تحریم، آنطور که جانکری میگوید؛ «باقی بماند»! شما ثابت کردید با نچرخیدن چرخ سانتریفیوژها، همچین نیست که چرخ دیگر کارخانهها بچرخد! شما ثابت کردید بیعرضگی ادوار دولت در عرصه اقتصاد، ربطی به صنعت هستهای ندارد! و اینطور نیست که با دادن هستهای، دشمن، در باغ سبز، نشان اقتصاد ما دهد! شما ثابت کردید پیادهروی با جانکری، مشکل مسکن را حل نمیکند! و دست دادن با اوباما، قیمت خودرو را پایین نمیآورد! شما ثابت کردید خندیدن به اجنبی، اتفاقا مزید دشمنی اوست، نه کاهنده عداوتش! شما ثابت کردید هر چقدر بیشتر به سران کاخ سفید بخندیم، سعودی وحشیتر میشود! شما ثابت کردید مذاکره با آمریکا قادر نیست شب عزای اقتصادی دولت را تبدیل به جشن عروسی کند! شما ثابت کردید وقتی دولت نمیتواند ۴ قلم کالا را درست توزیع کند، ناشی از بیتدبیری اعتدالیون است، نه «مرگ بر آمریکا»! شما ثابت کردید آمانو میتواند از پایگاه نظامی ما بازدید تشریفاتی اما رسمی کند، وزیر امور خارجه دولت اعتدال هم به اوباما دست بدهد، اما لغو تحریم؟ حالا بچرخ تا بچرخیم!
نه جناب ظریف! اتفاقا خوب شد به اوباما دست دادید! و اتفاقا خوب شد چون شمایی هم وزیر خارجه جمهوری اسلامی شد! فقط کاش بگویید سعودی به شما چرا ویزا نداد؟ شما که فرسنگها با «خبر مرگش» فاصله داشتید! «اخوک عبدالله»! «اخوک آل سعود»! «اخوک بشکه»! «اخوک خوک»! زرشک! آقای وزیر خارجه دولت اعتدال! من تکرار میکنم که این یک یادداشت اتفاقی نیست! و وزیر خارجه جمهوری اسلامی، یعنی کلمه کلمه این جمله مختصر و مفید انقلابی؛ «پاسخ، سخت خواهد بود و خشن»! عمر خود دولتها چقدر است که عمر وزارت وزیر خارجهای چون شما چقدر باشد؟! اصول سیاست خارجه جمهوری اسلامی، به وقت لزوم، نه بسته به فلان حرف رئیس جمهور است، نه بسته به بهمان حرف وزیر خارجه! و صدالبته، جمله اخیر هم هرگز اتفاقی نوشته نشده! فقط با روسای جمهور بود، ما الان همه باید جاسوس سیا میشدیم! و فقط به حضرتعالی بود، ما الان باید همه دست در دست اوباما میگذاشتیم!
نه جناب ظریف! از سر احساس نبود که خمینی گفت؛ «از هر که بگذریم، از آل سعود نخواهیم گذشت»! روح خدا، نه اتفاقی سخن میگفت، نه تصادفی رفتار میکرد! آن ابرمرد، همین امروز را میدید که علیه سعودی، آن همه با خشم موضع میگرفت! و ما فرزندان خمینی هستیم! ما اتفاقی تیتر نزدیم؛ «خبر مرگش»! ما پای تیترمان ایستادهایم! و شما را توصیه میکنیم به ایستادن پای دستی که به اوباما دادید! این هم شد حکایت آن تلفن کذایی سال پیش؟! دولت محترم شعارش «تقدیر» بود یا «تدبیر»؟! اشبهالناس به آن فرد قبلی، همین فرد فعلی است؛ واگذاری امور به اجنه، یعنی همین واگذاری امور به اتفاق و تصادف! اگر دیروز دست دادن به اجنه، امور را تدبیر نکرد، امروز هم کاری از دست دادن به اجانب، آنهم یهویی ساخته نیست!
نه جناب ظریف! اگر رئیس جمهور قبل فقط یک بار وزیر خارجه خود را در حین مأموریت از کار برکنار کرد، معالاسف رئیس جمهور فعلی این کار را با حضرتعالی چند بار کرده! سیاست «مدارا با دشمن، تندی با دوست» بارها حضرتعالی را در حین مأموریت، از کار برکنار کرده! شما آن روز که مشغول پیادهروی با جانکری شدید، از وزیر خارجه جمهوری اسلامی تبدیل به فقط وزیر خارجه دولت اعتدال شدید! و آن روز هم که با اوباما دست دادید! و آن روز هم که ویزایتان را سعودی صادر نکرد! و بسیاری روزهای دیگر! زین سبب است که نوشتم؛ «شما خیلی هم حالا مهم نیستید»! با این همه، فرض است بر شما، لااقل حرمت آن ۴ تا حمایت مشروط بزرگان از خود را نگه دارید! که صدالبته این حمایتهای مشروط از خیلیها بوده!
نه جناب ظریف! هر ثانیه آن ۶۰ ثانیه مصافحه شما با اوباما، دهها حجگزار ایرانی مشغول جان باختن بودند! شگفتا! سعودی هم بر بیتدبیری خود، نام «اتفاق» گذاشته! و من شک ندارم، آنجا و آن لحظه، شما وزیر خارجه دولت اعتدال بودید و بس! و نه وزیر خارجه انقلاب خمینی! و نه وزیر خارجه «از آل سعود نخواهیم گذشت»! میدانم! خیمه حجاج در صحرای منا، خالی بود! و زرق و برق سازمان ملل را نداشت! میدانم! حجاج بیتاللهالحرام، لباسی به تن نداشتند الا احرامی سپید، به رنگ کفن! اما با خط اتوی شلوار پرزیدنت وحشی، میشود باز هم سر هزاران طفل معصوم را برید! و سر ابنای بشر کلاه گذاشت! میدانم! دست حجاج، تنها چند سنگ بود که بر صورت شیطان بزنند! و رمی جمرات به جاآوردند! اما دست شما، درست در همان لحظه، در دست شیطان بود! شیطان بزرگ! میدانم! و این را هم خوب میدانم که شما با «الفبای تدبیر» بیگانهاید و اصلا در آن حد نیستید که بخواهم بنویسم؛ «با الفبای مبارزه بیگانه هستید»! شما و مبارزه؟
نه جناب ظریف! دفعه بعد ۶۰ ثانیه را بکنید یک ساعت! از قبل هم خواهش میکنم برنامهریزی کنید! اصلش اعتدال یعنی همین که حاجی جمهوری اسلامی در آغوش خدا باشد و وزیر خارجه دولت اعتدال در آغوش کدخدا! عاقبت، همه که نباید «حج» بروند؛ عدهای هم باید «کج» بروند! گفت: «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا»! آقای وزیر خارجه دولت اعتدال! به خدا راضی نیستیم دفعه بعد، اعمال مصافحه با شیطان بزرگ را نیمه کاره رها کنید! ما اما زمان خود را به وقت صاحبالزمان تنظیم کردهایم! و این همه را «نشانه» میدانیم! ساعتهای دوزمانه، عقربههای نیویورکی، کلاس کار انقلاب جهانی حضرت مهدی موعود را پایین میآورند! ساعت ما فقط یک زمان را نشان میدهد! شما راحت باش آقای ظریف! و به هر که میخواهی دست بده… تشریفاتی! یهویی! اتفاقی! تصادفی!
- بایگانی: یمین
خودت کلمهاش را پیدا کن!
مکه آلسعود
شهر نزول جرثقیل، نه جبرئیل!
آنچه در زیر میآید برشی کوتاه از سفرنامه حج حسین قدیانی است که در تاریخ دوشنبه هفده آبان ۸۹ ساعت یکونیم نیمهشب نوشته شده.
از در و دیوار پیداست به شهر مکه رسیدهایم. اتوبوس میپیچد به «مرکز توجیهالحاج» و پشت سر چند اتوبوس دیگر. از مدینه تا مکه، تابلویی به نام «غدیر خم» که در همین مسیر است ندیدم اما تابلوست که آلسقوط بدش نمیآید به هر بهانهای زوار خانه خدا را با یک صف عریض و طویل درگیر کند که مثلا چه خبر است! نه به این اسم دهان پر کن «مرکز توجیهالحاج» و نه به توزیع آب زمزم در بطری یک بار مصرف برای زائرین در این مرکز. این آب زمزم را در مرکزی غیر از «توجیهالحاج» و مثلا «توزیعالماء» هم میشد داد! و اصلا ما هم باورمان شد که این آب زمزم است! به صرف این برچسب روی بطری؛ «مکتبالزمازمةالموحد»! و چند جوان عرب و یا شاید هم کارگر خارجی داشتند دعوا میکردند این وقت شب. و شانه خالی کردن از زیر کار. و این همه آنچه که «مرکز توجیهالحاج» ما را بدان توجیه کرد! و در همین مرکز، اوج خصومت آلسقوط با ایرانیها را به وضوح میشد دید. این جمله را به عربی و انگلیسی و اردو و آلمانی و فرانسوی و روسی نوشته بودند ولی به فارسی نه. و جمله؛ «وزاةالحج. ترحب بضیوفالرحمن و تتمنی لهم حجا مسرورا و سعی مشکورا. اخی الحاجالکریم… الخ!» و دشمنی با شیعه را فروکاستن تا این حد که «اهلا و سهلا» را به زبان سارکوزی بگویی اما به زبان سلمان، نه! آنهم در کجا؟ در حج! و با یک اقیانوس مسلمان! و این همه آدم از قوم سلمان! تا رسیدن به مسجدالحرام و استقرار در هتل، مثل خورهها داشتم دید میزدم بیرون را که نام یک مدرسه به نظرم جالب آمد؛ مدرسه «عبداللهابنزبیر»! شارع؟ همان اول باید دقت میکردم که نکردم. این مدرسه جان میدهد برای اینکه آقازاده فراری، مهدی هاشمی محصلش باشد! کمی بیشتر در شهر چرخ میزدیم مدرسه «معاویةابنابیسفیان» را هم لابد میدیدیم! در مدینه خبر گرفتم از اوضاع تهران که دوستی گفت: «شایعه شده مهدی هاشمی در خفا برگشته!» پرسیدم از صحت و سقمش. گفت: «نمیدانم!» فقط این را میدانم که الان سمت چپم مسجد تنعیم است. از جمله مواقیت شهر مکه. و آن دورتر؛ برج ساعت یا همان برجالابراج معروف که چه سریع ساخته شد. و انصافا چه عظمتی! و منقش به الله اکبر! و نماد خانه خدا از راه دور. خانه خدا در پستترین زمینها و نمادش در اوج آسمان! و نمادش یک بت! بتی بزرگ که شکستنش کار ابراهیم نیست. ابراهیم تبر داشت. با تبر نمیتوان بت برجالابراج را شکست. و راستش هیچ کجا رسول خدا را غریبتر از شهرش مدینه ندیدم و هیچ کجا خدا را غریب تر… نه! غریبتر که کفر میشود؛ خودت کلمهاش را پیدا کن! هیچ کجا خدا را … از شهرش مکه و خانهاش کعبه ندیدم. حکام آلسقوط خیال میکنند صاحبخانه خانه خدا هستند؛ سایه هر بتی که بخواهند بر سر خانه خدا خراب میکنند! نزدیکای مسجدالحرام، مکه را با این شکل و شمایل، بیشتر شهر نزول جرثقیل دیدم تا جبرئیل. اما گریههای مادرم که بغل دستم نشسته، حکایت از آن دارد که تحت هر شرایطی اینجا خانه خداست. اینجا کعبه است. اینجا صفا و مروه دارد. عرفات دارد. فاطمه اینجا به دنیا آمده. آدم و حوا اینجا به معرفت زهرا رسیدهاند. مزار خدیجه اینجاست. محمد در همین زمین پا به گیتی گذاشته. مزار عبدالمطلب و ابوطالب اینجاست. غار حرا اینجاست. کوه ثور اینجاست. حجرالاسود اینجاست. رکن یمانی اینجاست اما «هیچ کجا برای ما کرب و بلا نمیشود!»
- بایگانی: یمین
به نام خدا و روح خدا
.
.
.
و اما لج کردی داداش حسینها! 🙂
http://www.ghadiany.ir/1394/24293/comment-page-1#comment-177656
http://www.ghadiany.ir/1394/24293/comment-page-1#comment-177659
آقا ما هی فکر میکنیم سید احمد چراغ اول رو روشن میکنه!
اگر نه، جور دیگه شروع میکنیم!
ناشناس؛
داشتم کامنتی برای پست قبل میگذاشتم و حرص میخوردم از دیدن اخبار ساعت ۱۹!
کامنت اول، گوارای وجودتان!
به به…
هنوز هم «خمینیترین وبلاگ»!
http://opload.ir/im/4m94/ff731fc7eec41.png
تعدادی از تصاویر کمتر دیده شده، از همون آرشیو!
یاور روح خدا، عالم ربانی، مرحوم حاج میرزا جوادآقا تهرانی و حاج صادق عزیز؛
http://8pic.ir/images/vp5pztikzxkhfcs0hn8v.jpg
http://8pic.ir/images/qk8dw7x7je71jszvtyat.jpg
http://8pic.ir/images/nuw3rjqac7e1zof3p87f.jpg
حجةالاسلام قرائتی؛
http://8pic.ir/images/wzmpstqipel2jqo1iiik.jpg
سردار رشید اسلام، شهید محمود کاوه؛
http://8pic.ir/images/sxzsyfwjzsa6fu3q6m04.jpg
سردار رشید اسلام، شهید ولیالله چراغچی؛
http://8pic.ir/images/8sayjonakjn2oyalmbls.jpg
http://8pic.ir/images/51u5en07noodx1l6ry2n.jpg
حجةالاسلام ماهرخسار از مداحان خوشنام و خوشصدای مشهد؛
http://8pic.ir/images/n30f8qjdhscc2s72ldds.jpg
حاج باقر قالیباف؛
http://8pic.ir/images/s8nvuc2arim9u88hafmi.jpg
http://8pic.ir/images/koiu8xhkkch5bqigh0ja.jpg
http://8pic.ir/images/pt22dycr61kjpelkgg09.jpg
http://8pic.ir/images/e94zmoj3tfffqerozt8k.jpg
حاج باقر و تصویر سمت چپ (بافت طوسی) حاج علی چرخزرین دوست صمیمی دکتر و مربی دوران نوجوانیام؛
http://8pic.ir/images/xxxtaxq6tr1gsvsfx8ie.jpg
این هم تصویری جالب و دیدنی، در عین مظلومیت رزمندگان ما بدون امکانات؛
http://8pic.ir/images/tsx2gh1kxzbwiqxepchm.jpg
و باید گفت؛ چه زیادند مردان پر ادعا؟
یاد «ننه علی» افتادم! 🙁
http://farsnews.com/imgrep.php?nn=13940527001172
.
.
.
کجایند مردان بیادعا؟!…
http://www.ghadiany.ir/1393/22098
«حسینیه جماران یا بلندای سپهر، فرقی نمیکند؛ خمینی بلد است برای ما دست تکان دهد، بلد است دیدههای ما را بارانی کند، بلد است در دل ما، توفان به پا کند، بلد است هوای انقلابش را داشته باشد، بلد است مشت به دهان استکبار بکوبد، بلد است ساده سخن بگوید، بلد است «کلمه الله هی العلیا» به دیوارش بکوبد، حتی این را هم بلد است که همچنان از خود بگذرد و بگوید خدا. خدا، خدا، خدا… و باز هم خدا! این، همه سخن امام است با ما. همچنان که همه سخن «حضرت آقا» است با ما. حقا که خمینی «روح خدا» بود. و «روح خدا» هست. فعل ماضی، خواب، خاطره، عکس و الباقی قضایا به کار وصف امام ما نمیآید! خمینی را باید خامنهای وصف کند؛ «امام خمینی یک حقیقت همیشه زنده است». همین «است» عصبانی کرده است دشمن را!»
آخی!
چه عکس با حالیه!
«شالا»
دهی در اطراف مازندران؟!
شهرکی در اسلواکی؟!
کلمهای با بیان کودکانه؟! 🙂
«شالا»
.
.
.
یعنی چی آخه؟
کمک!
رفقا؛
متن این پست را الان داداش حسین مشغول نوشتنش هستند.
تا یکی دو ساعت دیگر کامل خواهد شد.
حتما بمانید و بخوانید که خنده و گریه رو با هم داره…
در ضمن، هر کی بتونه موضوع این تیتر عجیب رو -تا به روز شدن متن- حدس بزنه جایزه داره!
خودم که فعلا باید فکر کنم حالاحالاها!!! 🙂
«شالا»؟!
یه بچه بوده میخواسته بگه سارا، گفته شالا!!!
احتمالا در دیداری که با امام خمینی داشتند -البته اگر داشتند!- چون در سنین طفولیت بسر میبردند به جای سلام، جناب قدیانی فرمودهاند؛ شالا!
شایدم منظور جمع شال باشه؛ شالها!!
فسفر میگیری داداش از آدم!
سیداحمد که حالاحالاها باید فکر کنه، پس ما فکر نکنیم سنگینتریم! 🙂
از زبان «صالحه» است؟
انشاءالله؟
شالام یهودی!!
یکی از اون بچهها میخواسته بره بالا، میگفته میخوام برم شالا!!
جلالخالق… خودم موندهام!! 🙂
نصف جایزه رو گرفتم؟
فونت درشت کامنت «برف و آفتاب» یعنی که ایشون درست حدس زدن.
تبریک به «برف و آفتاب»!
حالا صبر کنید تا متن گذاشته شود…
من هم یاد «انشاءالله»هایی افتادم که مردم بعد از بعضی جملات امام در سخنرانیهاشون میگفتند!
شاید معنی آوای «شالا»، جای سوالی بوده برای ی بچه کنجکاو؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
«برف و آفتاب» که درست گفت اما شما هم ماشاءالله کلیت متن رو لو دادین! 🙂
با همه این اوصاف، صبر کنید تا متن کامل شود و دقیقتر و جزئیتر، به چون و چرایی این «شالا» پی ببرین…
آقا! قبول نیست!
تا بخواد وبلاگ به روز بشه، مهمون اومد، و تا مهمون رفت، برق ما هم رفت! 🙁
«چرا دیگر برای «کیهان» نمینویسی؟»
اتفاقا برای ما هم سوال شده بود!
«بغض کرد! حتی قطره اشکی هم از چشمانش جاری شد…».
ما نیز!
پیاده!
گفت: برخی از دستاندرکاران امور هستهای میگویند «برجام» نیازی به تصویب مجلس ندارد!
گفتم: ولی «برجام» یک معاهده تعهدآور است و هر معاهدهای که برای کشور تعهدآور باشد مطابق اصول ۷۷ و ۱۲۵ قانون اساسی باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد.
گفت: آنها میگویند اگرچه برجام تعهدآور است ولی از آنجا که قرار است این تعهدات را داوطلبانه انجام بدهیم، دیگر نیازی به تصویب مجلس ندارد!
گفتم: مگر کشور ملک و دارایی شخصی مسئولان دولت است که بتوانند به میل خود و تحت عنوان «داوطلبانه»! منافع ملی را به این و آن ببخشند؟!
گفت: اگر این اقدام به قول آنها، داوطلبانه! از جانب ملت است که مطابق قانون باید به تصویب نمایندگان ملت برسد و اگر از جانب ملت داوطلب نشدهاند که حق چنین حاتمبخشیهای خودسرانه را ندارند.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو نذر کرده بود که اگر فلان حاجتش برآورده شود، پیرزن همسایهشان را پیاده به کربلا بفرستد!
نه!
همچنان قلم حاج حسین شریعتمداری، خطشکن و جریانسازه…
«دیگر میماند اشکهای عزیز مادر، هنگام تعریف خاطره بالا… مخاطره «شالا»! تمامی نداشت یعنی! میباریدها… باریدنی!»
«اینقدر اکبر کیف کرد از این «شالا» گفتنت که حد نداشت!»
به وسعت شیرینی همین حس پدر گرانقدرتون تو اون لحظات، سخته درک کردن حال دل مادر عزیزتون موقع بیان این خاطره تو این لحظات…
خدا بهشون سلامتی بده و سایهشون بر سرتون مستدام…
انشاءالله!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
رفقا!
عکس وصیتنامه بابااکبر رو گذاشتم.
با دقت بخونین…
.
.
.
http://www.ghadiany.ir/1393/22289
ی بار به «حاج اصغر آبخضر» گفتم:
{{{در قشنگی این وصیتنامه که هیچ شکی نیست اما ی جاش اشکال محتوایی نداره؟
«ای برادر، ای خواهر، تو را فقط یک پیام، تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف»
بعد این چند کلمه، پدرم چهار تا نقطه گذاشته، بعدش نوشته؛
«که خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
این که شد دعا!! پس پیامش چی شد؟؟}}}
.
.
.
حاج اصغر که از این دقتم خیلی خوشش اومده بود گفت:
{{{اوج زیبایی وصیتنامه اکبر باعث شده این ایراد به ذهن کمتر کسی خطور کنه!
یعنی این ایراد به عبارتی گمه میان اون جملات شیدایی!
الان هم نمیدونم تو چطور فهمیدی؟
و اما چرا پدرت اون پیامش رو نگفت؟
علتش اینه؛
به اینجای وصیتنامه که رسید، دستور حرکت دادن!
همین!
در این لحظه، پدرت خیلی زود وصیتنامه رو جمع کرد و به انتها رسوند!
فلذا پیامش شد «….»!
که البته در خود همین ۴ تا دونه نقطه هم چهل کتاب حرفه!
اینکه ی شهید، حتی وقت نکنه وصیتنامهاش رو کامل کنه، «آخرین حرف»ش رو بزنه!
اینکه اونقدر جهنمی بود جاده بهشتی اردیبهشتی اهواز خرمشهر!}}}
.
.
.
و اما، حالا که نگاه میکنم، میبینم اتفاقا بد هم نشده!
فیالواقع «آخرین حرف» پدرم در این دنیا این است؛
«خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
.
.
.
خامنهای یعنی همان خمینی… تا انقلاب مهدی، انشاءالله!
.
.
.
آهان! این رو هم بگم!
هر چی صحبتهای امام «انشاءالله» خورش ملس بود، سخنان حضرت آقا «تکبیر» خورش ملسه!
این قصه تکبیر گفتن، وسط سخنان «آقا» دور و درازه و حتی به زمان اول انقلاب و اوایل جنگ برمیگرده!
خود ایشون ی خاطره دارن در همین باره که خیلی جالبه!
ظاهرا در پادگان دوکوهه داشتن سخنرانی میکردن که جماعت، زیادی دیگه تکبیر فرستادن!!
«آقا» بنا میکنن اعتراض!
که چرا این همه تکبیر میگین؟
عدل، همین لحظه، یکی بلند شد و باز تکبیر فرستاد!!
و این موضوع مسبب خنده شدید نائب بر حق امام زمان شد!!
البته بعد این خنده، فرمودن:
«خوب سر به سر من میگذارینها!»
یکی از جمع، بلند شد و گفت:
«تقصیر خودتونه! از بس محکم و قرا سخنرانی میکنی شما!!»
🙂
.
.
.
بر خامنهای، رهبر خوبان صلوات!
.
.
.
در ضمن، رفقا!
چرا عمد دارم این روزها مدام تصاویر امام رو بگذارم در وبلاگ، اونم بزرگ؟؟!!
و مدام از امام بنویسم؟؟!!
و چرا، به این ستون یمین و یسار، خیلی وقته دست نزدم؟؟!!
نوبتی هم باشه، چندین و چند بار نوبت این ۲ تا ستون شده که به روز شن…
اما هنوز هر ۲ تا «انقلابیترین خمینی» سر جاشونن…
.
.
.
علت اینه:
ی جریان مرموزی داره خیلی زیرپوستی و در عین حال خیلی آشکار…
اولا وانمود میکنه دوره امام گذشته!
ثانیا در نهایت وقاحت وانمود میکنه با اینکه دوره خمینی گذشته اما خمینی مال خودشونه، نه من و ما!!
.
.
.
اینا هم کور خوندن، هم غلط کردن، ی چیزی هم روش!
۴ تا موضع غلط فلان عضو بیت امام، عمرا باعث شه ی ذره از محبت و معرفت ریشهدار ما نسبت به «مام خمنی شالا» کم شه…
خمینی عشق ماست… و عشق ما باقی خواهد ماند…
چرا که؛
خامنهای عشق ماست… و عشق ما باقی خواهد ماند…
.
.
.
این یکی اسثنائا «انشاءالله» هم نمیخواهد!
خدا خودش این مهم رو «بی اما و اگر» خواسته!!
این «خواسته» یعنی
«خمینی عشق ماست… و عشق ما باقی خواهد ماند…»، نه «انشاءالله» بلکه فقط «الله اکبر» میخواهد.
.
.
.
آقای هاشمی خیال میکنه خیلی زرنگه!!
ما اما از ایشون زرنگتریم…
ی رهبر داریم که ما رو همچین بار آورده؛
«به همه چی حواسمون جمع باشه…».
حتی به ابعاد تصاویر وبلاگمون!
حتی به اینکه با کدوم ستون وبلاگمون، به نفع «خمینی» و «انقلابیترین خمینی» پارتیبازی کنیم!!
اگه آقای هاشمی در همین حد سیدحسن و دعوت از ایشونه، حد ما و دعوت ما از خود خمینی است!!
ما سطحمون و غرور مقدسمون، ایضا پرچممون خیلی بالاست… خیلی!
.
.
.
رفقا!
دوست دارین این عالیجناب رو عصبانی کنین؟
خمینی از زبونتون نیفته…
.
.
.
اما دوست دارین دل حضرت آقا رو شاد کنین؟
خمینی از زبونتون، قلبتون، عقلتون، و رفتار و گفتارتون نیفته…
.
.
.
حتی صرف عکس و اسم این ابرمرد یعنی «خمینی» معجزه میکنه هنوز!
شک نکنین…
بر قامت دلربای «مهدی فاطمه» صلوات…
به گمانم اشک امان تو را هم بریده…
«نوشته که با مخاطب، راحتتر شد؛ نوشتنش سختتر هم میشود!»
و خواندنش…
واقعا فرزندان و وارثان خمینى کبیر کسانى هستند که پدرانشان براى آرمانهاى این ابرمرد و حقیقت همیشه جاودان، مردانه و عاشقانه جانشان را فدا کردند……
به اینجای وصیتنامه که رسید، دستور حرکت دادن!
همین!
در این لحظه، پدرت خیلی زود وصیتنامه رو جمع کرد و به انتها رسوند!
فلذا پیامش شد «….»!
که البته در خود همین ۴ تا دونه نقطه هم چهل کتاب حرفه!
اینکه ی شهید، حتی وقت نکنه وصیتنامهاش رو کامل کنه، «آخرین حرف»ش رو بزنه!
اینکه اونقدر جهنمی بود جاده بهشتی اردیبهشتی اهواز خرمشهر!}}}
.
.
.
و اما، حالا که نگاه میکنم، میبینم اتفاقا بد هم نشده!
فیالواقع «آخرین حرف» پدرم در این دنیا این است؛
«خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
.
.
.
خامنهای یعنی همان خمینی… تا انقلاب مهدی، انشاءالله!
به نظرم این تصویر آخری بابااکبر، از قشنگترین عکسهایی بود که تا حالا گذاشتین.
زندهتر از بقیهی…
گویاتر و پرمعناتر…
انگار عشق شهادت، خیلی قبلتر در چشمان شهدای ما موج میزده!
هر چند که ما الان ربطش بدیم به شهادت!
.
.
.
و مستند فرمایش «داداش حسین» در خصوص «انشاءالله» در آیات شریفهی ۲۳ و ۲۴ سورهی مبارکهی کهف، آمده.
با اشاره به این نکته؛
البته در هر کاری باید «انشاءالله» گفت لیکن نه برای سر کار گذاشتن، بلکه برای دو امر:
یک- چون از آیندهی کارمان خبر نداریم و موضوع به ارادهی خداوند ربط دارد.
دو- حقیقتا قصد انجام کار را کنیم و ذکر شریف «انشاءالله» ما را ملزم به انجام آن بنماید.
.
.
.
هرگز در مورد کارى نگو:
«من بعدا آن را انجام مىدهم» بلکه کمی آیندهنگر باش و بگو: «مگر اینکه خدا بخواهد.»
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلَّا أَنیَشَاءاللَّهُ.
حداقل فایدهی این کار، علاوه بر اینکه خود را در مقابل خداوند متعال خاضع نشان میدهیم، آن است که اگر بر فرض، در تحقق آن فعل تلاش نمودیم اما به هر دلیل ممکن نشد که آن را انجام دهیم، خُلف وعده و یا دروغی از ما سر نزده زیرا تحقق آن فعل را مشروط به خواست و ارادهی خداوند متعال نموده بودیم. حال اگر به علت فراموشی، قولی نسبت به آینده دادیم (به دیگران و یا حتی به خودمان) و تصمیمی گرفتیم ولی بعدا یادمان آمد، در ادامهی آیه میفرماید؛
در این هنگام پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو:
واذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا.
«امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند.»
آمین.
از دیدن عکسهای بچگی شما دلم میگیره!!!
ما همه سرباز توایم خمینی …. گوش به فرمان توایم خمینی
.
.
.
«خامنهای یعنی همان خمینی… تا انقلاب مهدی، انشاءالله!»
.
.
.
«خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
چه جالب!!!!
چند روزه درگیر «انشاءالله» گفتن برای خواندن حدیث کسا به یکی از دوستانم بودم که روم نمیشد بهش بگم؛
«نه! حس و حال ندارم…».
امروز این متن رو خوندم، خیلی برام جالب بود!
راستی داداش!
دقت کردین بیشتر عکسهایی که شما با بابااکبر دارین، خواب هستین؟
هر چی الان کمخوابی میکشید، در کودکی خوشخواب بودین! 🙂
وزارت ارتباطات یا دلال اینترنت نجس آمریکایی؟؟
http://enqelabi.mihanblog.com/post/9
«ای برادر، ای خواهر، تو را فقط یک پیام، تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف …. که
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
این وصیت بیانتها…
این «نقطهها ….»
که میرسد تا خدا…
«نکتهها» دارد؛
برگرفته از ظرافت اندیشهی مردی بیادعا!
«آخرین حرف» شهید،
پایان ندارد!
چون؛
سفارشها دارد برای ما!
از زمین تا سما…
از ۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ تا انقلاب مهدی عجلالله…
به خلوتت با بابات حسودیم میشه…
سوالتان از وصیتنامه، برای من هم سوال بود منتهی به دو علت نمیپرسیدم!
یک- چیزهایی را که در حرف بزرگان و شهدا و… به نظرم اشکال میآید، برای خودم توجیه میکنم و اصولا ایراد نمیگیرم از کلامشان!
دو- فکر میکردم پیامشان را در قالب دعا مطرح فرمودند!
سیل اشکهای مادر، مرا میبرد به خاطرات دور… دورهایی که البته همیشه در همین حوالیاند!
اما تو بخند حضرت پدر! که خنده را به بهای گرانی خریدهای! 🙁
حرفهایتان بارانی بود و البته لحظاتمان.
الهی وجود و قلمتان پایدار باشد!
انشاءالله.
«تو اما بخند حضرت پدر! حق داری… حتی حق داری در قهقهه مستانهات «عند ربهم یرزقون» باشی!»
تو این جمله، شکوهای رو حس کردم که دلم رو کباب کرد…
به چه نکته خوبی اشاره کردی!
واقعا تلنگری بود برای من!
آفرین!
بار دیگر مردی که دوستش میداریم…
جنةالاعلی مأمن و مأوایش باد.
بزرگترین آرزویم را شهادت میدانم.
بر هر آرزویی که فکر کردم از شهادت بزرگتر ندیدم.
بر هر زیبایی که نگریستم از شهادت زیباتر نبود.
هر عسلی را که چشیدم از شهادت شیرینتر نبود.
هر گلی را که بوییدم از شهادت خوشبوتر نبود.
هر کلامی را که شنیدم از کلام شهید زیباتر نبود.
هر نوری را که دیدم از شهید نورانیتر ندیدم.
«قسمتی از وصیتنامه شهید حمید نظری»
این متن، با این عکسها…
عجب حال و هوایی!
با «صبا» همنظرم.
بیانیه جمعی از خانوادههای شهدا و فعالان فرهنگی اصفهان، درباره وقایع روز تشییع شهدای غواص:
هم دستگیر کردند و هم فشار آوردند؛ چه چیز را تکذیب میکنید؟!
http://www.rajanews.com/news/220027
باباکرم در جبهه!
یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا. برای خودش یه قبری کنده بود. شبها میرفت تا صبح با خدا راز و نیاز میکرد. ما هم اهل شوخی بودیم. یه شب مهتابی، سه چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم. خلاصه قابلمه گردان را برداشتیم با بچهها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله شب میخوند؛ دیگه عجیب رفته بود تو حال. ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت گفتیم داخل قابلمه برای اینکه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء! یهو دیدم بنده خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد، یعنی به شدت متحول شده بود و فکر میکرد برایش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء! بنده خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم؟! رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا کرم بخون…!
.
.
.
نشریه قافله نور
http://daneshjooiran.blog.ir/post/53
دلم واسه متنهای سال ۸۸ شما تنگ شده آقا حسین!
فتنه اکبر هنوز ادامه داره…
امروز هم که رئیسجمهور گفت: تأیید صلاحیت کار دولته!
هر کی اومده سر کار، خورده شیشه داشته…
جسارت نباشه، ولی فکر کنم آقای رئیسجمهور امروز حالش خوب نبود!
نمیدونم غذای مسموم خورده بود یا…؟
عجیب دورخیزی کردن برای حل مشکلات معیشتی مردم…
یعنی ببخشید؛
برای بردن انتخابات مجلس با تخریب شورای نگهبان!!!
اون از دیروز
http://kayhan.ir/fa/news/52951
اینم از امروز
http://kayhan.ir/fa/news/53043
و البته عالیجناب!
http://www.ghadiany.ir/1394/24246
جان کری:
دوستان! اگر به این توافق پشت کنیم، یک پیام بزرگ به تندروها میفرستیم و آنها احساس خوبی پیدا میکنند و ما شاهد آنها خواهیم بود. چه کسی میداند که در انتخابات چه میشود؟ اما روحانی و ظریف که خود را در مذاکره با غرب به خطر انداختند و توانستند با غرب مذاکره کنند و به یک نتیجه برسند، به نظرم به دردسر جدی میافتند!
روحانی:
مگر مجلس اول پس از انقلاب اسلامی که در آن زمان حتی شورای نگهبان نیز وجود نداشت و همه حتی گروهکهای مخرب در آن حضور داشتند بهترین مجلس تاریخ این کشور نبود؟ ملت ایران ملتی بالغ، باتجربه و بزرگ است که به خوبی برای آینده خود تصمیم میگیرد.
حرفهای امروز رئیس جمهور رو شنیدم داشتم از خوشحالی سکته میکردم بیاغراق!
جنبش تحولخواه ایران به رییس جمهوری شجاع مثل حسن روحانی نیاز داره…
خدایا شکرت!
واقعا کارهای این دولت، جوری است که اگر کسی سکته هم کند، هیچ حرجی بر او نیست!
حالا چه مثل جناب دکتر، از خوشحالی؛ چه مثل توده ملت از ناراحتی، مشکلات معیشتی، بیپولی، بیکاری و…
طیبنیا:
شب پرداخت یارانه به مردم، شب عزای دولت است!
بذرپاش:
برگرداندن پول ملت به ملت، عزا ندارد!
راستی جناب دکتر!
اون جنبشی که اسمش رو بردی، خیلی وقته سکته کرده، مرده!!!
فقط کافی است یه نگاهی به مسعود رجوی، بنیصدر، مهندس و… بندازی!!!
رئیس قوه مجریه خیلی شجاعه، این شجاعتش (!) رو به آقای اوباما نشون بده، نه آیتالله جنتی، و نه جیب ملت!!!
نظارت استصوابی یک تفسیر غلط از قانون اساسی و اقدامی ناجوانمردانه است که دیر یا زود باید به پایان برسد.
در ضمن، اون جنبش الان دولت رو در دست داره مومن!
ظریف و جهانگیری و زنگنه و معصومه ابتکار و… فکر میکنی در خط فکری جنبش طالبان (!) هستند؟
مشخصه که خط فکری دولت چیه…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این جماعت رو نمیدونم لیکن «سازمان مجاهدین»* رو خوب میدونم که در رسانهاش یعنی هفتهنامه «عصر ما» رسما پیشنهاد مذاکره با طالبان را به نظام جمهوری اسلامی داد!
وانگهی، وقتی مثل فتنه ۸۸ در زمین آمریکا و اسرائیل بازی کنی، رسما میشی عین طالبان، ملیجک استکبار!!
در ضمن، «نظارت استصوابی» نص صریح قانون، قانون اساسی و کلام ولی فقیه است… و امام معتقد بود هر که علیه شورای نگهبان بشورد، «دیکتاتور» است.
دکتر!
یعنی نهادهای این نظام، اندازه مطب حضرتعالی شأن و منزلت ندارند؟
آیا شما هر کسی رو در مطب خودت استخدام به کار میکنی؟
اگر نه، پس حرف غیر منطقی نزن برادر…
و صدالبته؛
آن را که حساب پاک است، از «نظارت استصوابی» شورای نگهبان چه باک است؟؟؟!!!
* معرف حضور شما هست!
طالبان «اسلام» را به نفع خودش تفسیر میکند، مفتاحالسلطنه و شرکا «قانون اساسی و جملات امام خمینی» را!
چه شباهتی!
جناب دکتر!
سکته بعدی رو هم افتادی!! 🙂
http://www.rajanews.com/news/220029
.
.
.
این شیخ حسن واقعا حقوقدانه؟
چه ادعای چرتی!
قاعدتا انسان منصف و حقیقت جو، وقتی حرف منطقی، مستدل و متقن میشنوه، قانع میشه و در اون موضوع، دیگه بحث نمیکنه.
اما جالب اینجاست؛
بعضیها پس از شنیدن این پاسخهای محکم، مدتی غیبشون میزنه و دوباره که آبها از آسیاب افتاد، پیدا میشن و باز شروع میکنن بافتن!!
البته این وجه مشترک خیلی از مدعیانه!
من فقط می خوام بدونم اصلاحطلبانی مثل همین جناب دکتر از مجلس ششم چه خیری دیدن؟
واقعا برام سواله؛
عناصر افراطی مجلس ششم و فتنهگران فراری ۸۸ از نظر امثال جناب دکتر چه جایگاهی دارن؟
برام سواله که وطن فروشی و خیانت اونها آیا برای امثال دکتر مهم هست یا نه؟
جناب دکتر!
اگر این خیانت و وطن فروشی برای شما مهم باشه که باید از نظارت شورای نگهبان و رد صلاحیت چنین افرادی خوشحال هم باشین!
این روزها بیشتر از همیشه یاد صحبت آقای غرضی میافتم:
«««شماها روتون میشه بگین اصلاح طلبین؟؟»»»
این اطلاعیه یک جوون «معلوم الحاله» تو محل ما، که به صورت شبنامه توسط عواملش، توزیع کرده!
جویای کار؛
جوانی هستم سر بهراه و سالم -به گفته مامانم البته!- ولی مردم زیاد به چشم یک جوان سالم و سر بهراه به من نگاه نمیکنند! نمیدونم چرا؟
فکر کنم نسبت به توانمندیهایی که دارم، حسادت میکنند و دنبال این هستند که جلوی پیشرفت من رو بگیرند.
اون قبلنا، هر جا که میرفتم، با یک بهانه واهی، منو از سر باز میکردند!
با وجود اینکه سابقه مهارتی خیلی از رشتهها رو دارم؛
از کشرفتن وسایل منزل بگیر، تا مکانیکی و فروشندگی و حتی منشی مطب دکتر، از جنبهی عمومی، تخصصی و فوق تخصص!!
اما خوشبختانه، شنیدم «دو سالیه» که فضا کمی معتدل شده و ضمن اینکه کسب و کار خیلی رونق گرفته و ارزونی و رفاه و خوشی سرریز کرده، دیگه تحریمم نیستیم!!
مضافا اینکه؛
قراره دیگه هیچ «نظارتی» هم در جذب و انتخاب افراد برای مشاغل مختلف نباشه!
این بود که تصمیم گرفتم خودم رو بعد از مدتها به جامعه عرضه کنم، تا مردم کشورم از خدمات ارزنده من، بیش از پیش بهره ببرند!
البته امیدوارم این چند ماهی که از حبسم باقی مونده، زودتر تموم بشه تا بیام میان مردم!
اما گفتم حبس!
لازمه ی توضیح بدم.
همون چند سال قبل که دنبال کار بودم -البته کار اصلیم رسیدگی به امور ضبط و پخش اتومبیلهایی از نوع پراید بود! اونها رو بدون این که رانندههاش تو زحمت بیفتن و حتی مطلع بشن، باز میکردم و برای تعمیر یا فروش، به «پنجراه پایین خیابان» میبردم. البته پولش نزد من امانت بود و هر وقت صاحبش لازم داشت، حتما به دستش میرسوندم- یکی از رفقا بهم گفت:
«فری گوشواره»! -اسم اصلیم فرزاده ولی چون تخصص تو پاتک گوشواره از طلا فروشیها داشتم، این لقب رو به من اعطا کردند!- این کارهای دمدستی و کمسود چیه که تو دنبالشی؟! اگه میخوای ی خدمت درست و درمون به مملکت بکنی، بیا ببرمت تو کار «بیزینس»!
گفتم: بیزینس چیه؟!
گفت: یه کار باکلاس و پر درآمد. ی دست کت و شلوار شیک تنت میکنی، اگه هم دوست داری اسپورت. که پیشنهاد من اسپورته چون لازمه بعضی مواقع، با سرعت برق و باد از صحنهی «بیزینس» متواری بشی! بعد راه میافتی تو برخی خیابونهای خاص و یواشکی از کنار ملت که رد شدی، فقط این شعر رو زمزمه میکنی؛ «ساقی می خانهام، دارم برایت ای جوان، عنبر و کشک و گلاب و قرصهای آنچنان!» تو به مجرد گفتن کلمه «ساقی» حتم کن مشتریها میان سراغت. فقط فراموش نکن؛ برای لباس شخصیها و لباس فرمیها شعر نخونی که مجبوری بعد از شعر، آب خنک هم بخوری! 🙂
خلاصه؛
یه ماهی تو این شغل شریف (!) بودم، که نمیدونم چرا الکیالکی به بهانهی نداشتن مجوز، منو گرفتنو انداختنم تو زندان!
الانم بهم تهمت زدن که تو ویروس نمیدونم، چی چی آی وی داری!! مملکته داریم؟؟
حالا با همه این حرفها، تصمیم دارم تو زندان ادامهی تحصیل بدم و با شرایطی که به وجود اومده و قراره خود دولت، صلاحیت افراد رو بررسی کنه، کاندیدا بشم برای انتخابات آتی!
راستی اینم بگم؛
من با توافق، از صدر تا ذیلش موافقم.
چون شنیدم یکی از ملاکهایی که میشه به عنوان برگ برنده ازش استفاده کرد، همین موافقت با توافقه!
البته بچهها میگن؛
تو «بیبیسی» یه نفری به نام خانم «اختراع»! اینو گفته.
در پایان؛
از همهی هممحلیهای عزیز، تقاضا دارم اگه سندی، مدرکی، چیزی دارند که بیان بذارن و منو در بیارن، منم قول میدم، اگه کارهای شدم –یکی از همبندیها الان داره میگه شتر در خواب بیند پنبه دانه! گر چه اشاره میکنه منظورش با من نیست! نمیدونم با کیه؟! ولش- جبران کنم. حالا فوقش، اگه وکیل الدوله هم نشدم، مشاوری، منشی دکتری، خلاصه هر کاره که بشم، براتون جبران میکنم.
سرفراز باشید، جهنمی نباشید، بیسواد نباشید، فداتون، بوسبوس.
امضا:
فری گوشواره، از زندان وکیلآباد…
سلام
سه تا نکته:
یک- یه دوست داشتیم حدود ۱۵ سال پیش. میگفت: برای کارهای نصب ماشینآلات کارخونهمون یک کارشناس اروپایی، یک ماهی تو ایران بود. روز رفتنش که بلیت پرواز داشت، بهش گفتیم: شما امروز از ایران میروید؟ گفت: آره! گفتیم: انشاءالله! گفت: no انشاءالله! بلیت ok دارم!!
دو- به شخصه وقتی برای کاری دو دل هستم و میگم انشاءالله، بیشتر مصمم میشم که انجامش بدم. انگار خدا، انگیزه قویتری به آدم میده. مطلب شما رو هم قبول دارم اما از این زاویه هم میشه دید.
سه- همون قدر که شما برای نگارش درست فارسی، دغدغه به حق دارید، بنده به ذکر تاریخ درست وقایع، حساسیت دارم. این نکته را گفتم تا ی ایراد بگیرم به نوشتهتون. زمانی که شما به دنیا اومدید یعنی سال ۵۸ دوره تلویزیونهای مبله گذشته بود! تلویزیونهای ترانزیستوری تولید و عرضه میشدند. کسانی هم که مبله داشتند از قبل داشتند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
همچین گفتی، ی آن فکر کردم تاریخ مرگ هیتلر رو دو سال اشتباه گفتم! 🙂
بگذریم که در متن هیچ اشتباه تاریخی نبوده!
ما اون تلویزیون رو آخرین روزهای اسفند سال ۵۹ خریدیم که از قضا، تا چند سال بعدش هم هنوز در بازار موجود بود و خرید و فروش میشد!
دست دومش که البته تا اواخر دهه ۶۰ به راحتی پیدا میشد!
تاریخ دقیق خاطره متن هم برمیگرده به مهر سال ۶۰ که از خرید اون تلویزیون، فقط ۷ ماه گذشته بود و من تازه داشتم ی سری کلمهها رو یاد میگرفتم برای حرف زدن…
یک سوال راجع به نگارش فارسی؛
زمانی که ما بچه بودیم اگه انشاءالله رو سر هم نمینوشتیم، ازمون غلط میگرفتن و نمره دیکتهمون کم میشد.
همینطور راجع به کلمههایی که با (می) شروع میشد.
الان قواعدی از طرف…
نمیدونم از طرف کجا؟!…
شاید فرهنگستان زبان و ادب فارسی، وضع شده که باید اینطور نوشت.
کلماتی که عربی هستند مثل همین«انشاءالله» که سبک نگارش قرآنی آنها کاملا سر هم نوشته میشوند، آیا حق داریم به سبک فارسی و همراه با نیمفاصله بنویسیم؟!
ادبا و فارسیدانان دهه های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ اگه از ادبای فعلی بالاتر نبودند، کمتر هم نبودند.
اونها عقیده و سلیقهشان، آن بود و جدیدیها، این…
حتی یکی مثل رضا امیرخانی که حتما با سبک نگارش ایشون آشنایید، سلیقه خاص خودشون رو دارن.
واقعا باید ملزم بود به این سبکی که الان ترویج میشه یا سلیقهای است؟
ممکنه مثلا ده سال بعد، سلیقه دیگهای حاکم بشه؟
اونوقت سبک فعلی غلط میشه و منسوخ؟
ببخشید که سوال، خارج موضوع بود!
سئوال: آیا محروم شدن شهروندان از حق طبیعی انتخاب شدن به وسیله نظارت استصوابی، باعث بیاعتماد شدن مردم به پایههای نظام نمیشود؟
رهبر انقلاب: جواب من این است که نه، نمیشود. چون «نظارت استصوابی» یک قانون است و نبایستی کسی از عمل به قانون گلهای داشته باشد. این نظارت شورای نگهبان، طبق قانون و «متکی به قانون اساسی» است. پایهها و ریشههایش در قانون اساسی است و در قانون عادی هم همان تأیید شده است و وجود دارد. این نظارت هم برای شهروندان عادی و معمولی نیست؛ این برای آن است که یک آدم ناباب، یک آدم مضر و یک آدم بد، به این مرکزِ حساس وارد نشود. این نظارت استصوابی مخصوص مجلس که نیست، در مورد ریاست جمهوری هم هست. حالا شما ببینید یک آدم حرافِ پشتهماندازی که از خارج هم حمایت شود و پول فراوانی هم داشته باشد و خودش را به شکلهای گوناگونی بیاراید و اینجا بیاید و کاندیدا شود و اکثریتی را هم ببرد و رئیس جمهور شود، تکلیف مملکت چه میشود؟! نظارت استصوابی برای همین است که جلوی آدمهایی که بر طبق قوانین کشور، صلاحیت آمدن به این منصب حساس را ندارند -چه مجلس، چه ریاست جمهوری و چه در بقیه جاهایی که این نظارت وجود دارد، مثل مجلس خبرگان و دیگر جاها- گرفته شود و اینها نتوانند وارد این مراکز حساس شوند. نظارت استصوابی چیز خوبی است، چیز بدی نیست. آنهایی که انتقاد میکنند و ایراد میگیرند، ادعایشان این است که شورای نگهبان، رد و قبولش بر اساس گرایشهای سیاسی است. البته این واقعیت ندارد. خود آقایان شورای نگهبان هم همیشه انکار کردهاند؛ بنده هم تا آنجا که از نزدیک شاهد کار آنها بودهام، چنین احساسی نکردهام. حالا ممکن است کسی یک وقت یک جایی را درست نفهمد و غلط بفهمد که آن بحث دیگری است، اما مبنا، مبنای قانونی است.
«یکم آذر ۷۸ دانشگاه شریف»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
ممنون بابت این کامنت خوب…
و اما با ربط یا بیربطش را نمیدانم لیکن خوب میدانم؛
http://www.ghadiany.ir/1394/24316/comment-page-1#comment-177768
«««این برای آن است که یک آدم ناباب، یک آدم مضر و یک آدم بد، به این مرکزِ حساس وارد نشود. این نظارت استصوابی مخصوص مجلس که نیست، در مورد ریاست جمهوری هم هست. حالا شما ببینید یک آدم حرافِ پشتهماندازی که از خارج هم حمایت شود و پول فراوانی هم داشته باشد و خودش را به شکلهای گوناگونی بیاراید و اینجا بیاید و کاندیدا شود و اکثریتی را هم ببرد و رئیس جمهور شود، تکلیف مملکت چه میشود؟! نظارت استصوابی برای همین است که جلوی آدمهایی که بر طبق قوانین کشور، صلاحیت آمدن به این منصب حساس را ندارند -چه مجلس، چه ریاست جمهوری و چه در بقیه جاهایی که این نظارت وجود دارد، مثل مجلس خبرگان و دیگر جاها- گرفته شود و اینها نتوانند وارد این مراکز حساس شوند.»»»
.
.
.
«نظارت استصوابی» شورای نگهبان هست اینه!
وای از اون روز که نباشه!!
«نظارت استصوابی» شورای نگهبان هست اینه!
وای از اون روز که نباشه!!
واقعاها! فکر کن یک درصد!
خدا به حق محمد و آل محمد، آیتالله جنتی رو سلامت بداره!
نگاهی به انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده
(انتخاب اصلی بعد از رأی مردم یا به عبارتی انتخابات نمایشی!)
حاکمیت نظام انتخاباتی ایالت به ایالت یا مجمع انتخاباتی موسوم به «الکترال کالج» بر اساس یک توافق مربوط به قرن ۱۸ میلادی، به هر ایالت شمار معینی کارت الکترال اختصاص داده که بدون تغییر مانده است.
بر اساس این توافق، هر نامزد دارای رأی بیشتر در یک ایالت، همهی آرای الکترال ایالتی را کسب میکند و برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری، باید ۲۷۰ کارت از ۵۳۸ الکترال کل آمریکا را کسب کند.
بر اساس این نظام انتخاباتی «کسب آرای مردمی در سراسر آمریکا، لزوما تعیین کننده نتیجهی انتخابات نیست!»
یک نامزد، ممکن است بیشترین آرای سراسری را کسب کند اما رقیب وی به دلیل برخورداری از کارت الکترال بیشتر -حتی با رأی کمتر!- پیروز اعلام شود.
انتخابات سال ۲۰۰۰ الگور و جرج بوش:
http://sjaneo.blogfa.com/post-115.aspx
بر اساس مجمع انتخاباتی یا الکترال کالج، هر ایالت در ازای هر عضو در مجلس نمایندگان، یک رأی الکترال دارد و همچنین صاحب دو کارت الکترال دیگر برای دو سناتور خود است که بدون توجه به میزان جمعیت ایالتی، برابر است و بدین ترتیب هر ایالت دستکم سه رأی الکترال خواهد داشت و همچنین منطقه واشنگتن دیسی با اینکه در کنگره سه عضو ندارد، سه رأی الکترال دریافت میکند!
از سوی دیگر، اگر بر اساس احتمال، هر یک از دو نامزد، آرای الکترال مساوی (۲۶۹ رأی) کسب کنند، مجلس نمایندگان درباره انتخاب فرد پیروز، تصمیمگیری خواهد کرد.
من تا حالا فکر میکردم تعیین صلاحیت و تشخیص خوب و بد، به عهده مغز و قلب است.
نگو یه عدهای هم هستند که با دستهاشون فکر میکنند و قوای اجراییشون براشون تصمیمگیری میکنند، جالبه!
مثلا پاهایت بگویند کجا بروی! و دستهایت خودشان تصمیم بگیرند در دست که باشند!
ببینید!
حقیقت اینه جریانی که همه میدونیم اقبال مردمی نداره، همیشه چشمش به تیغ نظارت استصوابی بوده.
نظارت استصوابی باعث شده مجلس این شکلی باشه وگر نه نظر مردم چیز دیگهای هست، این رو خرداد ۹۲ نشون دادند.
در ضمن این حربه ناجوانمردانه دیگه فشل شده و خاصیتش رو از دست داده…
مگه خرداد ۹۲ ندیدید، شادیتون از رد صلاحیت آیتالله هاشمی، در عرض ۲ هفته به چه مصیبتی تبدیل شد!
اساسا «تایید صلاحیت کار دولته، نه شورای نگهبان».
چشم انتظار؛
این کامنت رو اینجا گذاشتی ولی خواهشا جای دیگهای نگذار…
به خدا کسی ببینه به شما میخنده!
آزادترین و شفافترین سیستم انتخابات دنیا رو نمایشی خوندن، مثل این میمونه با یه سطل ماست بخوای از خلیج فارس دوغ درست بکنی.
نکن!
خانم صبا؛
استادمان میگفت:
آدمهایی که عقل، اندیشه، معرفت و امثالهم را ندارند، دست و پا و به خصوص شکمشان برای ایشان تصمیم میگیرند!
دکتر؛
اولا نامزد جریان افسادات در انتخابات ۹۲ «عارف» بود که از «فرط اقبال مردم به افسادطلبان» طرف را مجبور به کنارهگیری کردند!
و اما درباره محبوبیت وافر روحانی، استادیوم تقریبا خالی شهر سنندج در سفر استانی اخیر به کردستان، مصداق کاملا بارزی است!
مصداق دیگر هم «حماسه سکوت» بود که ملت بعد از خبر توافق هستهای در کل کشور آفریدند!!!
ماندهام این همه محبوبیت داره جریان شما، چرا پس از مال و منال «لاریجانی» بالا میره؟!
ثانیا طبق قانون، نظارت، نظارت استصوابی و صدالبته تایید صلاحیت نامزدها، بر عهده شورای نگهبان است، نه دولت!
نظارت استصوابی حربهای دست ما نیست، بلکه کاری است بر عهده شورای نگهبان.
«حربه» و یا به عبارتی «اهرم» یعنی این؛
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1676
http://kayhan.ir/fa/issue/505/1
ظاهرا آنچه بر عهده دولت اعتدال است «عزا گرفتن در شب واریز یارانه به حساب ملت» است!!!
ثالثا «آزادترین و شفافترین سیستم انتخاباتی دنیا» رو «چشمانتظار» خیلی قشنگ ترسیم کرد، بنابراین دیگه حرفی نزن که بهت بخندیم!
اگر تایید صلاحیت دست دولت بود؛
شاید خاتمی، احمدینژاد را رد صلاحیت میکرد!
و احمدینژاد، روحانی را!!
در آنصورت، آقای روحانی اصلا رئیس جمهور نبود که حالا بخواد تایید صلاحیت رو وظیفه دولت بدونه!!!
خوبه طرف، حقوقدانه حالا!!
.
.
.
اما مملکت، قانون داره…
در ضمن، این رو بخون دکتر! برات خوبه؛
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1673/1/143720/0
آقا رضا؛
این «مصیبت» رو خوب اومدی!!!
حقا که از نظر تودههای ملت، شیخحسن همین «مصیبت» است!!!
اما واقعا فکر میکنی انتخابات آمریکا «آزادترین» است؟
به این میگن «سطحی نگری»!
در نهایت، اگر قرار باشه تایید کننده صلاحیت دولت باشه، نتیجهاش این میشه که همیشه یک جناح سرکار باشه!
مثلا اگر جناب روحانی این «فکر بکر» را زودتر پیشنهاد کرده بودند حالا به جای خودشون چه کسی رییس جمهور بود؟
سیداحمد؛
«رفراندم انصراف از یارانه» را یادت رفت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
تخفیف داد به دولت خب! 🙂
دوستان!
از ادامه این بحث، خودداری کنید.
کامنت بگذارید از احادیث امام رضا علیهالسلام که عید بزرگی در پیش داریم…
– شما ساکن کجا هستی؟
* در حال حاضر دوران غربتم را در دیار روباه مکار سپری میکنم که انشاءالله به دعای خیر عزیزان و عنایت خاصه خداوند منان، از این غربت نجات و به امالقرای اسلامی باز گردم.
– چی کار میکنی؟
* اول اینکه بازنشسته یکی از شرکتهای دولتی جمهوری اسلامی میباشم لیکن برای گذر امورات جاریه در این دیار، به شغل جمع و جور کاسبی حلال مشغولم.
– چه خبر؟
* این سختترین سوالی است که واقعا نمیتوان جواب داد. مگر اینکه بتوانی ذهن سوالکننده را بخوانی. اینهم از عهده من یکی خارج است.
– راضی هستین از امورات زندگی و کار و بار؟
* گر چه نبایستی سوال را با سوال پاسخ داد اما مگر میشود از این همه عنایت و نعمت خداوند ناراضی بود؟ آری! اگر بتوانم شاکر نعماتش باشم، نهایت رضایت حاصل خواهد شد.
– ی کم برای من و بچهها از خودتون تعریف کنین.
* خوب چون سن من از همه شما بیشتر است ممکن است یک کمی بیشتر بگویم. بیست و هشت سال قبل از انقلاب در قلهک (یکی از قصبات کوچک شمیران) به دنیا آمدم. البته پدر و مادرم سالها قبل، از محله سرچشمه و پامنار تهران به آن روستا کوچ کرده بودند. خانواده ما، خانواده پر جمعیت، مذهبی و کارگری بود. در خانواده ما بنا به تشخیص پدر و مادر، مرجع تقلید ما بعد از آیتالله العظمی بروجردی رحمهةالله علیه، حضرت امام خمینی قدسسرة بود. این سعادتی بود برایم که از آغاز تکلیف به رساله پنج مرجع که یکی از آنها آیتالله خمینی بود عمل میکردم. در همان محل مدرسه رفتم ولی قبل شروع مدرسه قرآن را از مادرم که معلم قرآن محل بود فرا گرفته بودم. بعد از دانشگاه در سال پنجاه و پنج در یکی از شرکتهای دولتی استخدام شدم. در دوران انقلاب در حد توان خودم حضور فعال داشتم. مدتی در کمیته و بعد در جهاد و بعد در اداره همکاری با مجموعههای اسلامی. آبان پنجاه و نه با بچههای شمیرانات به سمت شرقی خرمشهر اعزام شدیم و بعد از آن چند مرحله مجددا از طریق بسیج شمال تهران و غرب تهران، سعادت تنفس در فضای ملکوتی جبههها و هم نفس بودن با شهدا نصیبم گردید…
– از اندرونی زندگیتون که البته قابل تعریف کردنه!
* بلافاصله بعد از انقلاب ازدواج کردم. یک دختر و سه پسر حاصل آن است. بعد از دوم خرداد هفتاد و شش، فضای کاری بسیار مسموم شد. جدای نامردمیها و اتهامات، خصوصا به بچه حزباللهیها، با اینکه لایق خصیصه حزباللهی نبودم، دامان من را هم گرفت. خلاصه بعد از سه سال مقاومت، در نهایت به دلیل بیماری و مهمتر اینکه عملا تمام ابزار کار را از دستم خارج کردند، خودم را بازنشسته کردم. البته چون از زمان دیپلم مشغول کار بودم تقریبا سی سال خدمت را پر کرده بودم. یعنی قبل از اینکه با انگی عذرم را بخواهند، محترمانه عذر خودم را خواستم! بعد از آن به دلیل داشتن امکان معالجات مجانی (به خاطر ماموریت قبلی) به خارج از کشور آمدم. بعد از مدتی خود را در گرداب تحصیلات فرزندان گیر کرده یافتم. نهایتا تصمیم گرفتم آنها به تحصیل ادامه دهند و خودم ناظر بر احوالشان باشم. البته با توجیه اینکه جای چهار نفر را در دانشگاههای داخل کشور اشغال نخواهند کرد، سر خودم را شیره مالیدم! خدا را شکر حاصل این مدت، یک دکتر دارو ساز، یک دکتر سیالات، یک پزشک و یک دانشجوی دکترای مکانیک در تخصص استهلاک میباشد ولی مهمتر از تمام این یدکهای پر طمطراق این است که هر چهار تاشون میاندار عزای سالار شهیدان و انشاءالله گوش به فرمان مولایمان امام خامنهای حفظهالله هستند.
– غم و غصهای احیانا ندارین؟
* چرا دارم! دو غصه بزرگ. خیلی ایام میتوانستم من هم پرواز کنم که نالایق بودم. پیر شدم دارم میروم سعادت دیدن آقایمان را نیافتم. باز هم بیلیاقتی.
– متاهل هستین یا مجرد؟
* بله فقط یکبار!
– پررو هستین یا مثل خودم خجالتی؟
* جز در مورد پاسخ سوال قبلی، اصولا خیلی پر رو نیستم. گاهی حتی کم میآورم!
– نقدتون به فضای قطعه ۲۶؟
* این سوال را نباید از یک آدم بیسواد بپرسید.
-به مطالب؟ ایضا به کامنتها؟
*ایضا!
– اصلا چی شد که اینجا رو پیدا کردین؟
* سال هشتاد و هشت پسر بزرگم یک مقاله برایم فرستاد. خیلی با دلم بازی کرد! وقتی پیگیرش شدم، گفت: «کار پسر یک شهید است، در «کیهان» مینویسد». از آن زمان گشتم و گشتم تا پایم به قطعه بیست و شش باز شد. گفتم حالا که در آنطرف خط نمیدانم عنایتی از جانب حق نصیبم میشود یا خیر، فعلا نقد را بچسبم و همینجا در این قطعه بهشت جایگزین شوم که الحمدالله فعلا متنعم هستم.
– و از کی؟
* فکر کنم از اواخر هشتاد و نه و یا اوایل نود.
– از کدوم متنم خیلی بدتون اومده؟
* از متن شما بدم نیامد؛ با بعضی از متون شما، از خودم بدم آمد!
– و برعکسش؟
* وقتی از جبهه و شهدا مینویسی، ضمن اینکه احساس حقارت میکنم در عین حال خودم را در فضای خوبی مییابم. خصوصا از متونی که خودم در آن فضاها بودهام… واقعا حس دوست داشتنی و عجیبی است.
– قلمم افت کرده یا نه؟
* قلمی که با خون مینویسد هیچگاه افت نمیکند. با پوزش، لطفا حرمت این قلم را رعایت کنید. اگر همیشه با وضو شروع به نوشتن کنی، این تو نیستی که قلم میزنی! پس مواظب آن باش.
«امام رضا علیه السلام»
بهترین و ارزندهترین خصلتها:
انجام کارهای نیک
فریادرسی بیچارگان
برآوردن آرزوی آرزومندان
آقا دیدی باز دقیقه نود پنالتی الکی گرفت؟
نگو که ربطی به فدراسیون اصفهانی نداره که ناراحت میشم!
پرسپولیس بدشانسه یا بد بازی میکنه؟
فوتبالی نیستم ولی تا جایی که سر در میارم بد بازی نکردن!
یکی به داد پرسپولیس برسه!
اگه جواد خیابانی رو ول میکردن باز مثل همیشه گریه میکرد!
از زاویهای که اول نشون داد، توپ بعد از بدن، به دستش خورد…
حالا آیا اینکه پنالتی حساب میشه یا نه، باید از هوشنگ نصیرزاده پرسید!
امام رضا علیهالسلام فرمودند:
«لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ، وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(علیه السلام): لا یَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ أَتْقى.»
عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر اینکه ده خصلت را دارا باشد؛
۱ـ از او امید خیر باشد.
۲ـ از بدى او در امان باشند.
۳ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد.
۴ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد.
۵ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.
۶ـ در عمر خود از دانشطلبى خسته نشود.
۷ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد.
۸ـ خوارى در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد.
۹ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد.
۱۰ـ سپس فرمود: «دهمى چیست و چیست دهمى؟» به ایشان عرض شد: «چیست؟» فرمود: «احدى را ننگرد جز اینکه بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است!»
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/834487
پیرمرد عزیز؛
از آشنایی بیشتر با شما خوشحالم!
الان که داداش حسین تشریف ندارن، بنده به نوبه خودم از شما ممنونم که وقت گذاشتید و پاسخ دادید.
خیلی لطف کردید.
حتما داداش حسین، ناظر بر جوابهاتون، سوالات دیگهای هم ازتون خواهند پرسید.
باز هم ممنونم…
فقط داداش حسین سوال میپرسن یا ما هم میتونیم سوالاتمون رو بپرسیم؟
پیرمرد عزیز و البته جواندل؛
چقدر قشنگ گفتید:
«خدا را شکر حاصل این مدت، یک دکتر دارو ساز، یک دکتر سیالات، یک پزشک و یک دانشجوی دکترای مکانیک در تخصص استهلاک میباشد. ولی مهمتر از تمام این یدکهای پر طمطراق این است که هر چهار تاشون میاندار عزای سالار شهیدان و انشاءالله گوش به فرمان مولایمان امام خامنهای حفظهالله هستند.»
ای کاش ما هم…
مبصر عریز!
دربست مخلصیم…
آقا سید؛
امشب پرسپولیس خیلی خوب بازی کرد و اگه «سوشا» با خروج عجولانهاش مثل خیلی مواقع دیگه، گل مساوی رو نمیخورد، قطع به یقین برده بود.
البته از بازی هماهنگ و زیبای ذوب آهن، با مربی جنتلمنش هم نمیشه گذشت.
انصافا یحیی خیلی با کلاسه، اگه چشمش نکنیم!
هر چند که استقلال رو هم برد ولی دوست داشتنیه…
دقیقا این بخش از فرمایش «پیرمرد» بزرگوار خیلی به دل نشست؛
«هر چهار تاشون میاندار عزای سالار شهیدان و انشاءالله گوش به فرمان مولایمان امام خامنهای حفظهالله هستند.»
خدا ایشان و فرزندان عزیزشان را حفظ فرماید.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940529000533
پیرمرد عزیز؛
سرگذشت جالبی داشتین…
انشاءالله هر جا که هستید سلامت و موفق باشید.
فقط یه درخواست کوچک از شما و همه اهالی قطعه داشتم؛
درست که حسین قدیانی نویسنده انقلابی و متعهد و حزباللهی است اما در نظر داشته باشید ایشان، هم جوان هستند و هم سر پرشوری دارن…
لطفا ایشون رو در معذوریت قرار ندید تا از نوشتن بعضی مطالب طنز با چاشنی تیکههای روز چشمپوشی کنه، چون در اون حالت فضای قطعه، هم خیلی خشک و رسمی میشه، هم قسمت طنازی داداش حسین رو ازش بگیرین، میزنه تو کار سال هشتاد و اشک! و متون سنگین و مطول روضةالجنة! که واقعا از توان من خارجه!!
با تشکر و عرض ارادت مجدد خدمت دوستان.
چشمانتظار گرامی؛
آنچه گفتم، در وهله اول عنایت حق و نظر ائمه اطهار است، آنهم فقط و فقط به دلیل دعای پدر و مادر و خصوصا مادر که بدرقه راهم بود.
حدود سه سال نعمت خدمت به مادر نصیبم بود.
لذا سفارش موکد میکنم؛
هر کس سایه والدین بر سرش هست به هر نحو شده ولو به قدر بوسه بر دستانشان خدمت کند.
حتما نتیجه را در همین سرا درک خواهد کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
http://www.ghadiany.ir/1394/24316/comment-page-1#comment-177793
دیشب نبودم… همالان دیدم جوابهای خوبتان را. ممنون وقت گذاشتین…
البته من از دوستان به تناسب شناختی که از ایشان دارم سئوالات خود را تنظیم میکنم.
فلذا حضرتعالی به پرسشهای من از «مجید قمی» جواب دادین فیالواقع! 🙂
این را حتما مینویسم به پای خلوص و صفای شما پیرمرد عزیز.
حال که نگاه میکنم، میبینم بهتر هم شده!
یعنی الان با شناخت بیشتری از حضرتعالی، چند سئوال مختص به خودتان میپرسم!
بدان امید که «اسلامی ایرانی» -نفر بعدی ایشونه!- برنداره به سئوالات من از شما، زود زود جواب بده!!
اون رو دیگه به پای خلوص و صفای این دوست طناز قطعه ۲۶ نخواهم نوشت؛ عدل مینویسم به پای شیطنت همیشگی که داره!!! 🙂
و اما جناب پیرمرد!
یک- بدترین خاطرهتان از زندگی در لندن؟
دو- بهترین خاطرهتان از زندگی در جبهه و جنگ؟
سه- اگر واقعا اینهمه دوست دارین به ایران برگردین، خب! چرا زودتر برنمیگردین؟
چهار- بفرمایید دقیقا از کجا متوجه شدهاید که عدم شهادتتان در جنگ تحمیلی، ناشی از بیلیاقتی بوده؟
پنج- آیا معتقدید هر آنکه در فلان جنگ به شهادت نرسیده باشد، لزوما بیلیاقت است؟
شش- در مثل مناقشه نیست! بفرمایید علت عدم شهادت مالک اشتر در جنگ جمل، ناشی از چه بوده؟
هفت- آیا این مهم را قبول دارید که لیاقت بعضی از رزمندگان هنوز این دنیایی دوران دفاع مقدس -حتی برای نعمت شهادت!- از خود شهدا کمتر نبوده و نیست؟
هشت- چرا فکر میکنید دارید میروید، آنهم بدون زیارت روی یار غائب از نظر؟؟!!
نه- آیا اساس این تفکر -فیحد ذاته!- ناسپاسی، کفران نعمت، و به عبارتی یاس و ناامیدی محسوب نمیشود؟؟!!
ده- اگر همین امروز، نوح دوران و عصاره خوبان یعنی حضرت صاحبالعصر و الزمان ظهور کردند، جواب خدا را بابت تفکر مد نظر، چه خواهید داد؟!
یازده- با همسر محترمه تا به حال شده قهر کنید؟ چند روز؟ سر چی؟
دوازده- بیشترین مدتی که با خودتان قهر بودهاید، چند روز بوده؟
سیزده- توصیه مشخص شما به شخص «اسلامی ایرانی» چیست؟!
چهارده- و به این حقیر کمترین؟!
پانزده- «شنیدم لندن جای خیلی باحالیه؟!»*
شانزده- آشپزی هم بلدین؟!
هفده- بفرمایید آیا لندن، احیانا غذای محلی هم داره؟!
هجده- در کارهای خانه، کمک به خانم میکنید یا کلا مردسالاریه خونهتون؟؟!! خجالت نمیکشین شما؟؟!!
نوزده- تفریحتان در لندن؟!
بیست- اگر من همالان عزم لندن کنم، خونه مونه ردیفه یا باید برم مسافرخونه؟! اصولا چقدر مهماننواز هستین؟!
.
.
.
پیرمرد عزیز!
مثل دفعه قبل، هر کدام از سئوالات را که دوست داشتید جواب بدهید، عینا آن را تکرار، و زیر آن، جوابتان را بنویسید.
متشکر و سپاس…
* این لزوما سئوال من نیست؛ بلکه سئوال پسر حاجکاظم آژانس شیشهای از پدر است!! 🙂
خیلی تشکر، و آرزوی سلامتی و موفقیت برای پیرمرد عزیز و خانوادهش.
با سپاس از آقای قدیانی!
حتما شما هم شنیدید یا خواندید…
یک زمانی سفیر امریکا در عراق، از نخست وزیر وقت عراق پرسید:
«آیا میدانی چرا هیچ وقت در امریکا کودتا نمیشود؟»
نخست وزیر از خودبیگانه شیفته غرب گفت:
«شاید به دلیل وجود آزادی، رفاه و…!»
سفیر که اتفاقا یکی از مهرههای مهم و تاثیرگذار سیاسی امریکا بود، چنین پاسخ داد:
«نه! فقط یک دلیل دارد؛ چون امریکا در واشنگتن، سفارتخانه ندارد!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
من یکی که نشنیده و نخوانده بودم!
اگه موثق باشه، خیلی جالبه… خیلی!
جناب «اسلامی ایرانی» برای چی به «پیرمرد» گفتین؛
«فقط یه درخواست کوچک از شما و همه اهالی قطعه داشتم… درست که حسین قدیانی نویسنده انقلابی و متعهد و حزباللهی است اما در نظر داشته باشید ایشان، هم جوان هستند و هم سر پرشوری دارن… لطفا ایشون رو در معذوریت قرار ندید تا از نوشتن بعضی مطالب طنز با چاشنی تیکههای روز چشمپوشی کنه، چون در اون حالت فضای قطعه، هم خیلی خشک و رسمی میشه، هم قسمت طنازی داداش حسین رو ازش بگیرین، میزنه تو کار سال هشتاد و اشک! و متون سنگین و مطول روضةالجنة! که واقعا از توان من خارجه!!»
معذوریت؟!
چشمپوشی؟!
کی؟
کِی؟
کجا؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
اولا-
این ی اخطاره! «ناشناس»هایی که متوجه شم از دوستان ثابت وبلاگ هستن، کامنتهاشون دیگه تایید نخواهد شد! هر چیزی حد و اندازهای داره!
ثانیا-
کری آبی و قرمز رو بیخیال! میخوام اشاره کنم به ی نکته فوتبالی! اینکه دیروز، اونهمه موقعیت خراب کرد پرسپولیس، یعنی برانکو هنوز نتونسته مشکل روحی تیمش رو حل کنه! ی وقت هست تو ی بازی، فقط ی بازیکن، دو تا موقعیت مسلم گل رو خراب میکنه! اونجا شاید… شاید مربی بتونه باخت رو بندازه گردن اون بازیکن اما وقتی نزدیک شش بازیکن قرمزها، بیش از ده موقعیت تک به تک یا حتی گل خالی رو خراب میکنن، در وهله اول باید یقه سرمربی رو گرفت؛ «تیمت مشکل داره از نظر روحی روانی… و تو نتونستی این مشکل رو حل کنی!» من قبلا هم گفتم؛ «برانکو لااقل در قیاس با کیروش، متشخصتره» اما پرسپولیس نیاز به ی مربی داره که علاوه بر تشخص، هم بتونه با بازیکنان ارتباط عاطفی برقرار کنه، هم با نیمکت، و هم با سکوها. برانکو تا الان که نشون داده فاقد چنین مشخصه مهمی است. بعله! پرسپولیس خوب بازی کرد اما چه فایده؟ سوای این حرفها، شما داخل زمین، ی رهبر یعنی ی کاپیتان بانفوذ که بتونه تیم رو جمع کنه، نمیبینی! برانکو موقع بستن تیم، گمانم به این موضوع، هیچ فکر نکرده بود! و اما، عجیب مربی زیرکی است این یحیی! هم روی عدم روحیه قرمزها معلوم بود کار کرده، هم روی عدم داشتن ی کاپیتان متنفذ! خب یحیی، خودش عمری توی همین پرسپولیس بوده، از جیک و پوک تیم و شرایطش آگاهه و مطلع! یحیی میدونست توی این بازی، میتونه ناظر بر همین ۲ فاکتور، یعنی «عدم روحیه قرمزها» و «عدم داشتن ی کاپیتان در قد و قواره نام پرسپولیس» روی عنصر شانس و بخت و اقبال «حساب ویژه» باز کنه… که دقیقا همین کار رو هم کرد! حالا من ی سئوال دارم؛ «اگه همالان مربی قرمزها همین یحیی بود، خدایی تا الان چند بار اخراجش کرده بودن؟؟؟!!!» نه! من اصلا معتقد به اخراج برانکو نیستمها! لااقل تا نیمفصل باید بهش فرصت بدن! حرفم چیز دیگری است؛ «چرا ما با مربی بومی، نامهربانتریم تا مربی خارجی؟ چرا؟» الان ستاره ذوب آهن کیه؟ مهدی رجبزاده! نزدیک ۴۰ سالشه! یحیی با این تیم فیالواقع بیستاره، اون هفته روی آبی رو کم کرد، دیروز هم روی قرمز رو! و این هر دو مهم، در همین تهران رخ داد، نه اصفهان!! اونم از شاهکارش توی فصل پیش! حالا شما ببینید «یحیای ایرانی» جخ «یحیای پرسپولیسی» چقدر از ذوب آهن پول گرفته، «برانکوی اجنبی» چقدر پرسپولیس رو تیغ زده؟؟؟!!! این رو یحیی، باری به محسن معتمدکیا گفته بود؛ «من حاضرم ی فصل برای قرمزها مفت و مجانی مربیگری کنم، نامردم اگه ی جام نیارم!» چی کار کردن باهاش؟؟!! پرسپولیس رو گرفت، تقریبا هم مفت و مجانی تمام شد براش!! تیم رو هم تا فینال جام حذفی برد بالا!! تیمی که -برخلاف برانکو!- خودش هم نبسته بود!! مربی قبلی بسته بود!! واقعا چی کار کردن باهاش؟؟!! به خاطر ی بازی خداحافظی فلان بازیکن انداختنش بیرون!!* قهرمانی در جام حذفی هم نوشته شد پای مربی بعدی که حالا نمیخوام اسمش رو بیارم!! این بیتدبیری، این بیمعرفتی، فقط قصه غصهدار فوتبال نیستها! در صنعت هم همین اتفاق داره میفته! در «صنعت هستهای» هم هکذا!! شببیداری رو باید شهریاری شهید ایرانی بکشه بلکه ما برسیم به «غنیسازی ۲۰ درصد»! حالا برو همین غنیسازی رو بگذار کف دست جاسوسان آمریکایی اسرائیلی آژانس!! خسته نباشی… خدا قوت مومن! اینکه میگن «نخبهکشی» از قضا همینه!!
* http://www.ghadiany.ir/1394/24246/comment-page-1#comment-177452
http://www.ghadiany.ir/1390/7253/comment-page-1#comment-82902
🙂
http://upir.ir/khordad94/guest/۲۰۱۵۰۸۰۹-۱۴۱۸۰۴.jpg
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
دقیقا کجاست اونوقت؟
بگین شاید ما هم خواستیم بریم!
🙂
دقت کردید به عکس اول؟
اون بچهای که پشت به تصویره و کلاه هم داره رو سرش!
تو کف چاک پشت کتشم! 🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
و یا پستونک اون یکی! 🙂
«صحبتهای مهم دکتر فریدون عباسی درباره برجام»
http://dl.mobarezclip.com/FereydonAbbasi-hastei.mp3
.
.
.
در ضمن با نظرت درباره پرسپولیس کاملا موافقم…
دروازه خالی رو مهاجمها میزنن اوت، فحشش رو باید داور بخوره!
حالا گیرم که داور بدبخت هم ی اشتباه کرد ولی از قدیم گفتن؛
نزنی میخوری!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
از آشنایی بیشتر با پیرمرد عزیز خیلى خوشبختم و براى ایشان و خانواده خوبشان آرزوى توفیق و سلامتى دارم!
از جناب قدیانى هم براى این ایده خیلى خوب معرفى و آشنایی با بچههاى قطعه ۲۶ سپاسگزارم…
آقای قدیانی
http://www.ghadiany.ir/1394/23771/comment-page-1#comment-176565
چند وقت پیش که سر خاک شهید رفتم، دیدم اسمشان «ناصر صادقی» است!
البته همان موقع هم با تردید نام کوچک شهید را آوردم…
.
.
.
اما در مورد
http://www.ghadiany.ir/1394/24316/comment-page-1#comment-177811
انشاءالله اشتباه نکنم مطلبی بود از «حسن عابدینی» در سایت «جهان نیوز».
http://jahannews.com/vdchxwnk-23nxmd.tft2.html
السلام علیک یا حضرت معصومه
http://opload.ir/im/4m94/c3a33dc2cfe01.png
زیارت قبول آقاجان!
http://opload.ir/im/4m94/d6386dd7f82f2.png
«حضور در منزل شهید»
این عکسی که صبا گذاشته، احتمالا «گردنه حیران» باشه بین آستارا (استان گیلان) و نمین (استان اردبیل) و البته ساخت و سازهای غیر قانونی!
درست گفتم صبا؟
به نظر من عکسی که خانم صبا گذاشت، از ارتفاعات مازندرانه!
شاید مناطق ییلاقی سوادکوه و آن اطراف!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940530000230
جدا از بحث داوری که مش حسن آقا بقال میدون شوش هم میدونه جهت داره، پروژه از بین بردن پرسپولیس خیلی وقته کلید خورده!
یک تیم با سی میلیون هوادار، هم خرجش برای دولت بالاست، هم نمیشه دادش دست بخش خصوصی!
چون اونوقت مدیر عامل پرسپولیس با سی میلیون رای بالقوه میتونه رئیس جمهور تعیین کنه!
پس ترتیبی میچینن تا تیمی که یک زمانی تو نیمه اول کار رو تموم میکرد، تبدیل بشه به زنگ تفریح لیگ!
بعد از چند سال هم سقوط کنه لیگ یک و نهایتا خداحافظ!
من تعجبم از قدیمیهای پرسپولیس علیالخصوص علی پروینه که چرا این تیم رو نمیکشن بیرون؟
آقا اسم تیم رو برای همیشه ببرین در موزه و تیم رو منحل کنین!
یعنی مملکتی که تنها تفریح سالم جوانانش تماشای فوتباله، اینجوری باید همه چی رو به گند بکشه؟
خدایا، پروردگارا، بارالها!
چهار تا مدیر ورزشی فهمیده برای این مملکت نازل بفرما!
کسی جرات داره با بارسلونا، منچستر و یوونتوس همچین کاری بکنه؟
تیمی که ریشهاش انقلابیه، خود مدیران انقلاب ریشهاش رو زدن!
فوتبال اینجا رو مقایسه کنید با فوتبال دنیا!
جایی که گل دست خدای مارادونا میشه سمبل غرور مردم آرژانتین در مقابل انگلیس…
اگه فوتبال نبود، ما کی میتونستیم پوز آمریکا رو در بازی قرن مقابل دیدگان دو میلیارد بیننده بزنیم؟؟
خدایا! مدیر لایق…
الهی آمین!
اسلامی ایرانی؛
هر چند با همه نظر شما موافق نیستم اما خب…
http://www.ghadiany.ir/1394/23198
«همین جا تا بحث واگذاری گرم است، خوب است اشاره کنم به موضوع واگذاری ۲ تیم ملی و مردمی آبی و قرمز. صدالبته خصوصیسازی در امر ورزش پدیده مهم و مبارکی است اما استقلال و پرسپولیس نه ۲ باشگاه با ۲ رنگ متفاوت و احیانا چندتایی طرفدار، بلکه در ردیف سرمایههای ملی همین مردمند که با اندکی اغراق قابل عفو، هر کدام نیمی از ملت را هوادار خود میبینند. واقعا آیا پسندیده است که شب بخوابیم و صبح بلند شویم و بفهمیم به بهانه خصوصیسازی در ورزش، ملت، دریبل دوطرفه خورده و استقلال افتاده دست فلانی و پرسپولیس هم دست بهمانی، چون احیانا فقط پول زیادی دارند؟! اگر قاعده خصوصیسازی در ورزش، فقط و فقط یک استثنا داشته باشد، قطعا این استثنا شامل ۲ تیم محبوب قرمز و آبی میشود. متأسفانه به نظر میرسد اینجا هم بیش از آنکه فیالواقع بحث خصوصیسازی مطرح باشد، بحث این مطرح است که وزارت ورزش بنا به هر دلیل، حال و حوصله پاسخگویی به هواداران پرشور این دو تیم را ندارد و احساس میکند استقلال و پرسپولیس هم حکایت آموزش و پرورش تکلیفی است که همان به روی دوش این و آن سوار باشد، نه دولت!»
http://www.ghadiany.ir/1394/23198/comment-page-1#comment-173149
«گیرم شخصی پیدا شد که علاوه بر پول، صلاحیتهای دیگری هم داشت. باز مصلحت نیست -چه به لحاظ ورزشی، چه به لحاظ اجتماعی، چه حتی به لحاظ سیاسی!- که این ۲ تیم مردمی را بفروشیم به بخش خصوصی.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
بیخیال این حرفها…
همالان شبکه یک، مستند «فرمانده ۷۶»
.
.
.
دقیق و عمیق بخوانید دوستان!
«««««شاه عباس بزرگ که در حال استوارسازی قدرت خود بود تصمیم گرفت به اشغال هرمز و بحرین به دست پرتغالیها پایان دهد و ایشان را از خلیجفارس براند. نخستین آزمون توان ایران در برابر پرتغالیها، «بحرین» بود و شاه این کار را به عهده اللهوردی خان، حاکم فارس نهاد. در ۱۶۰۲ میلادی، اللهوردی خان سپاهی به فرماندهی شخصی به نام معینالدین اعزام کرد که به یاری ایرانیان بحرین، با یورش مرگباری به پادگان پرتغالیها آنها را به تسلیم واداشت. همین که بحرین تصرف شد، یک وزیر ایرانی به حکومت این جزیره منصوب و پادگانی ایرانی با هشتصد سوار در جزیره مستقر شد. بدین ترتیب بحرین دوباره به حاکمیت ایران درآمد و تا سده نوزدهم که این حاکمیت توسط انگلیس به چالش کشیده شد، همچنان در این وضعیت باقی ماند… نماینده انگلیس، صدراعظم ایران را در جریان روندی که دولت انگلیس نسبت به مسئله بحرین در پیش گرفته قرار میدهد و به او میگوید: «ایران باید مدرکی دال بر حق مشروع دخالت در امور بحرین ارائه دهد!» حاجی میرزا آقاسی صدراعظم از این اظهار نظر فروگذار نکرد؛ «بسیار عجیب است که علیه وزیر خارجه نوشتهاند وزرای ایرانی باید اثبات نمایند بحرین تحت الحمایه ایران است!»* صدراعظم در عین حال به اطلاع نماینده انگلیس رساند؛ «ایران به نشانه حسن نیت خود** بدون اطلاع انگلیس نیرویی به بحرین نخواهد فرستاد»»»»».***
* یادآور شعار شاید هم شعر جناب ظریف که «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید»!
** یادآور تعبیری آشنا!
*** یادآور «اخیرا وزیر خارجه شیطان بزرگ» در جلسه شورای روابط خارجی، سخنان بسیار قابل تاملی بیان داشت: «چند ماه پیش یک محموله حاوی کمکهای انساندوستانه از سوی ایران رهسپار یمن شد. خیلی زود با ظریف تماس گرفتم و هشدار دادم این کار میتواند برهم زننده خیلی چیزها و باعث یک نبرد جدی شود و ما هرگز آن را تحمل نمیکنیم. وزیر خارجه ایران، اندکی بعد خودش با من تماس گرفت و گفت: «قرار نیست این محموله به ساحل یمن برسد یا حتی از آبهای بینالمللی خارج شود!» چند روز بعد هم این کشتی تغییر مسیر داد و راهی کشور خودشان یعنی ایران شد»!
http://www.ghadiany.ir/1394/24108
.
.
.
آنچه داخل گیومههای ۵ تایی آمد، برشی کوتاه است از کتاب قدیمی اما اخیرا به فارسی ترجمه شده «جزایر بحرین» اثر «فریدون آدمیت» با ترجمه «علیرضا پلاسید». این کتاب را حتما تهیه کنید و بخوانید رفقا. مال «نشر گستره» است. اصل این اثر برمیگردد به سال ۱۹۵۵ میلادی که توسط مرحوم دکتر آدمیت در نیویورک و به زبان انگلیسی نوشته شد. «جزایر بحرین» فیالواقع «رساله دکترای آدمیت» است با عنوان «روابط دیپلماتیک ایران با انگلستان، عثمانی و روسیه بین سالهای ۱۸۱۵ میلادی تا ۱۸۳۰ میلادی».
.
.
.
خودم این کتاب نسبتا حجیم را سه روزه خواندم و… بماند!
.
.
.
در مستند «فرمانده ۷۶» نمیدانم دیدید یا نه؟
همسر فرمانده داشت میگفت:
«وقتی شوهرم برای ماموریت عازم دریا میشه {که بحرین دیگری از ایران عزیز جدا نشه!} دل دختر خردسالمان آنقدر برای او تنگ میشه، مرتب میاد بغل من، بنا میکنه اشک ریختن…»!
شیخحسن روحانی:
«تایید صلاحیت، کار دولت است، نه شورای نگهبان… ما جایی را در کشور نداریم که بخواهد افراد صالح و دلسوز را که میخواهند با استفاده از تجربیاتشان به کشور خدمت کنند حالا از هر جناحی که باشند رد صلاحیت کند».
امام خمینی:
«هر کس بخواهد فساد کند و به مردم بگوید که این شورای نگهبان کذا و این مجلس کذاست، این فساد است و مفسد است یک همچو آدمی. این مفسد فیالارض تحت تعقیب باید قرار بگیرد».
{صحیفه امام، جلد چهارده، صفحه ۳۷۰}
پ. ن:
هر کس یعنى هر کس!
میخواهد نماینده مجلس باشد!
میخواهد معلم باشد!
میخواهد استاد باشد!
میخواهد سرهنگ باشد!
میخواهد روحانی باشد!
میخواهد «روحانی» باشد!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
احسنت!
http://jahannews.com/vdcgzy9ttak9wy4.rpra.html
ممنون داداش حسین!
واقعا تکاندهنده بود…
داداش حسین؛
خوش به حالتون که اینقدر به خوندن کتاب علاقه دارید.
به شخصه خیلی سخت سراغ کتاب میرم ولی اگه کتابی رو دستم بگیرم -به خصوص کتبی که آقا تقریظ فرمودن- نشده تمومش نکنم.
اولین کتابی رو هم که یکشبه تا خود صبح خوندم «نه ده» بود.
اونم تو ماشین، پشت فرمون و در حال مأموریت!
چقدر چسبید. هنوز مزهاش پای دندونمه…
ولی در کل، چون هر وقت اسم کتاب میاد، یاد درس و کلاس و اجبار به پاس کردن اونها تو دانشگاه میافتم، کمتر سراغش میرم!
شاید باورتون نشه!
هنوز بعضی شبها پس از گذشت ۱۴ سال، خواب میبینم یکی دو واحد از دروس دانشگاه رو پاس نکردم و تو خواب میزنم زیر گریه!!
چند بار هم قصد داشتم کتاب «بارون درختنشین» رو که شما توصیه کردید، بخرم و بخونم اما…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
تو «بارون درختنشین» رو هنوز نخوندی؟
زرشک!
من اما فکر کنم حداقل ۳ یا ۴ بار خونده باشمش!!
کلا قلم «ایتالو کالوینو» رو خیلی دوست دارم…
نثرش و سبکش، دارای یک «طنز بچگانه و شیطنت معصومانه» است!
اوهوم! دوستش دارم…
در ضمن، حتیالمقدور در حال رانندگی، کتاب نخونی بهتره!
البته با اون شرحی که دادی، گمونم «نه ده» رو پشت رل نخوندی، بلکه پشت رل خوردی!!!!
🙂
نه!
ماشین پارک بود…
ما -من و همکارم- مثلا مسئول حفاظت امتحانات نهایی در حوزهی تکثیر بودیم! 🙂
ولی به خاطر همین زرشک هم که شده، قول میدم همین فردا برم دنبالش عکس کتاب رو هم بذارم تو وب! 😉
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
حالا البته منم خیلی کتاب نمیخونمها!
لااقل در قیاس با سالهای پیش…
که هم «کتابخوان» بودم، هم «کتابباز»!
متاسفانه الان، مطالعه انبوه اینهمه روزنامه، مجله، سایت و… صدالبته نوشتن، باعث شده وقت کمتری برای «کتاب» بگذارم!
حیف!
من اما در مطالعه کتاب، عادت خاص خودم رو دارم!
اگه با ۲۰ یا ۳۰ صفحه اول کتابی حال نکنم، فورا میرم ۱۰ صفحه از وسط و ۱۰ صفحه هم از آخر اون کتاب رو میخونم و بایبای برای همیشه!!
البته شده که با صفحات نخستین کتابی حال نکنم لیکن مطالعه صفحاتی از وسط و آخر باعث شه نظرم نسبت بهش عوض شه!
مثلا «مسیح باز مصلوب» اولش من رو خیلی ترغیب نکرد اما تورقی که در صفحات میانی و انتهایی اثر کردم دیدم نه!
باید وقت بگذارم و شاهکار «نیکوس کازانتزاکیس» رو حتما بخونم…
حال جالبه! همین کتاب رو ۲ بار خوندم تا به حال…
با ترجمه محمد قاضی.
نشر خوارزمی.
گاهی هم کتابایی هست که قطرهچکونی میخونم…
طولانی اما مستمر…
مثل «چهل حدیث» امام
یا
«مفاتیحالحیات» آیتالله جوادی که عجب کتابیه واقعا!
اما خوندن ی روزه ی کتاب پونصد صفحهای…
همچین کتاب خوندنی واقعا میچسبه!
یعنی همه چی تعطیله اون روز، الا مطالعه کتاب تا وقتی تموم شه!
این رو البته میدونم همه دوست دارن لذتش رو…
درضمن؛ امشب توفیق شد، به نیابت از طرف همهی بچهها، مخصوصا «پیرمرد» پابوس آقا رفتیم. ولی؛ نت ضعیف بود و نتونستم از حرم کامنت کنم. جاتون خیلی خالی بود…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
چشمانتظار عزیز؟
بگو جانم! 🙂
جانت بیبلا…
یک- اسمت با نیمفاصله قشنگتره گمونم. میبینی که در کامنتهای بالایی هم مدام «چشم انتظار» رو میکنم «چشمانتظار». این البته سلیقه منه و حکمی نمیشه براش صادر کرد که کدوم درستتره!
دو- بین «در» و «ضمن» فاصله باید باشه.
سه- در اغلب مواقع بعد «در ضمن» ویرگول هم نمیخواد، چه رسد به نقطهویرگول!
چهار- اون ویرگول بعد از «توفیق شد» چیه اونجا؟ صد در صد غلطه! ی بار با ویرگول بخون! ی بار هم بدون ویرگول! دومی راحتتر نیست؟!
پنج- ویرگول بعد از «بچهها» هم میتونه حذف شه!
شش- نقطه بعد از «رفتیم»، نیز نقطهویرگول بعد «ولی» هم گمونم زیادیه! مثلا نباشن چی میشه؟!
کلا هر چی کمتر از ویرگول و نقطهویرگول استفاده شه بهتره!
خیلی وقت بود سر به سرت نگذاشته بودم، گفتم ی صفایی با هم کرده باشیم!
یعنی ی کامنت میگذاری ۲ خط، پونصد تا نقطه، ویرگول و نقطهویرگول داره… 🙂
چه خبره بابا؟؟!!
{{{در ضمن امشب توفیق شد به نیابت از طرف همهی بچهها مخصوصا «پیرمرد» پابوس آقا رفتیم ولی نت ضعیف بود و نتونستم از حرم کامنت کنم. جاتون خیلی خالی بود…}}}
آهان! راحت باش!! 🙂
کتابهایی از جنس مفاتیحالحیات، اصلاه مزهاش به «قطرهچکونی» خوندنه!
واقعا از خوندن «نه ده» سیر نشدم!
با وجود اینکه شاید بخشی از موضوعاتش به حسب ظاهر الان به چشم نیاد!
داداش حسین؛
یه سئوال!
در میان نویسندههای خارجی، کسی هست که در زمرهی نویسندگان انقلابی قرار بگیره؟
منظورم، نگاه انقلابیه. نه صد در صد اون انقلابی بودن مد نظر ما.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
چرا! مثلا «دن آرام» یا «قلعه حیوانات» یا حتی «جنایت و مکافات» و…
«قلعه حیوانات» اثر «جرج اورول» اصلا ی کتاب انقلابیه اتفاقا به همون معنایی که ما از انقلاب سراغ داریم!
البته با کمی تساهل و تسامح!!
دیگه حالا شورش رو درنیارم… 🙂
مخلصیم…
آره که قشنگتره…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آخیش!
خودت «چشمانتظار» رو همینطور نوشتی!!
یعنی با این لطفت ی باری از دوش من برداشتی که واسش داشتم ی عمری زمین میخوردم!!! 🙂
تازه فهمیدم «بارون» اسم آدم هست نه محاورهای «باران»! 🙂
همین چند سطری که از خلاصه کتاب خوندم به نظرم جالب اومد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
شما اما بعد «هست» ویرگول میگذاشتین بهتر بود!
اینم البته خیلی غلط نیست!
من البته جای شما بودم جمله اول کامنتتون رو همچین مینوشتم؛
{{{تازه فهمیدم «بارون» اسم ی آدمه، نه محاورهای «باران»!}}}
حالا اینها بحث سلیقه است بیشتر…
داداش حسین باید بشه «رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی»!
😐
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
بارها گفتم من به هیچ سمتی جز «ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام» اونم با وجود آقای هاشمی فکر نمیکنم!
یعنی نه اینکه ایشون نباشه و من باشمها!
اینکه لطفی نداره!! 🙂 اصلا به چه دردی میخوره؟؟ 🙂
ایشون باشه اما من باشم رئیس، اونم با حکم بزرگان!!!
یعنی به این آرزو میرسم؟؟؟
دعا کنین رفقا…
این نهایت آرزوی منه؛
اول «مصلحت» بعد «شهادت»!
ببخشید وارد اختلاط شما و جناب «چشمانتظار» میشم ولی جسارتا این نقطه، ویرگول، نقطهویرگول و… بلایی است که خود شما سر ما آوردی! 🙂
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
کاملا قبول دارم!
من خودم اون اوایل مثلا از «نقطهویرگول» خیلی زیاد استفاده میکردم لیکن ما باید در این قطعه، روز به روز بنامون بر بهتر شدن باشه، از همه لحاظ.
هنوز خوب جایگاه «ویرگول» و «نقطهویرگول» برام روشن نیست ولی با این توضیح شما تقریبا متوجه شدم.
در کل دقتم تو این موارد کمه اما بعد که اصلاح میشه، تازه پی میبرم به موضوع!
خدا رحم کرد معلم املا نشدی!
و اما کتبی که بنده در این ماه خوندم:
– «روی ماه خداوند را ببوس»
– «کشکول» شیخ بهایی که سنگینه ولی جالبه.
– «سفر آمریکا» به قلم جلال.
– «نفحات نفت» رضا امیرخانی البته برای دفعه دوم.
– «داستان والمارت» بزرگترین فروشگاه زنجیرهای جهان
– «در محضر استاد» سخنان مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
«منشآت» اثر «قائممقام فراهانی» رو هم حتما بخون!
میتونی «قطرهچکونی» هم بخونی این کتاب رو!
خیلی کتاب مهم و پندآموزیه، خیلی…
نخوندی که؟
از نظر روحی خیلی احتیاج داشتم به این سر به سر. دستت طلا!
شخصی تعریف میکرد:
مدتی بود دچار بیهویتی و پوچی شده بودم. از همه چیز و همه کس بدم میآمد. امید به آینده هم نداشتم. پیش هر روانشناسی هم رفتم جواب نگرفتم. به توصیه یکی از دوستان، نامهای به یکی از علمای بزرگ قم نوشتم و مشکلم را گفتم. جواب خیلی خلاصهای داده بود، نوشته بود؛ «فقط ترکیه»! من هم بارم را بستم چند هفتهای رفتم آنتالیا و استانبول! برگشتنی خیلی حالم خوب شده بود!! ی روز، نامه رو که دوباره خوندم دیدم نقطه «تزکیه» کمرنگ بوده ندیدم! خدا پدرش رو بیامرزه!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
🙂
به جان خودم میخواستم بگم؛
داداش حسین با حفظ سمت «ریاست مجمع تشخیص» باید بشه «رئیس فرهنگستان»!
جسارت نباشه، نیمه شبه و به خودم اجازه شوخی کردن دادم!
یعنی قوانینی داری که فقط خودت دلایلش رو میدونی! 🙂
همین الان ممکنه چیزی بره رو اعصابت و نظرت در مورد نوشتن یک کلمه تغییر کنه!
دقیقا انتظار داری همه ما، همون لحظه مغز شما رو بخونیم و اون کلمه رو طبق قانون جدید که در ذهنت به تصویب رسیده، بنویسیم!! 🙂
کلا سالاری!
سختگیری شما نبود «قطعه ۲۶» اینقدر شیرین، جذاب و دوستداشتنی نمیشد!
جواب!
گفت: اعتراض کیهان به رئیس سازمان محیط زیست و معاون رئیسجمهور در مصاحبه با بیبیسی چه بود؟
گفتم: کیهان اعتراض کرده بود که چرا در این مصاحبه به بیبیسی گفته است؛ «توافق وین میتواند در انتخابات آینده برای اصلاحطلبان به عنوان یک اهرم در مقابل جریانات رقیب به کار گرفته شود».
گفت: ولی ایشان بعد از گزارش کیهان به عنوان پاسخ گفته است؛ «چرا باید تبدیل ایران به یک قدرت منطقهای برای منتقدان ناراحتکننده باشد؟!» و اصلا به روی خود نیاورده است که اعتراض کیهان به بهرهبرداری انتخاباتی ایشان از توافق بوده و نه تبدیل ایران به قدرت منطقهای!
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی زیر نور چراغ برق در پیادهرو دنبال چیزی میگشت. پرسیدند: چه میکنی؟ گفت: دنبال سوئیچ ماشینم میگردم. پرسیدند: مطمئنی که آن را اینجا گم کردهای؟ گفت: نه! توی خانه گم کردهام ولی چون آنجا خیلی تاریک است، آمدهام اینجا که روشن است دنبالش میگردم!
صرفنظر از ویرگول که حواسم نبود و بهتر بود میذاشتم، اولش میخواستم بنویسم «آدمه» ولی یادم افتاد یه بار که این مدلی نوشته بودم تغییرش دادید!
این بود که شد «آدم هست»!!
ضمنا داری ملایم جواب میدی و من میترسم ازت!!!
:)؛
باران و برف و… به خودی خود موجب رحمت و برکته.
بلا اون موقعیه که، باران «سیل» بشه و برف «بهمن»!
درست عین همون کاری که من تو کامنت کردم! 🙂
نه! میخونم…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
«منشآت» از بس غنی و قوی است که با قلم سعدی قیاس شده!
البته قیاس اشتباهیه!!
در «نثر فارسی» احدی سعدی نمیشه…
«حضرت آقا» از سعدی، چه جملهای اخیرا نقل کردند؟!
«دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند! پس آنگاه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند!!»
این جمله رو سعدی کی گفته؟!
همه سخن ما با دوستان دیپلمات، فقط و فقط همین جمله سعدی است!
و اما «منشآت»
– در تقویت قلم، بسیار موثر است.
– در تقویت خلاصهنویسی بسیار موثر است.
– در تقویت مطالعه هم بسیار موثر است.
این اثر قائممقام، علاقه آدم را به خواندن کتاب فزونی میبخشد.
و اما کتبی که بنده در این ماه خوندم:
🙂
– آن بیست و سه نفر
– نظریههای جدید جغرافیای سیاسی
– بخشی از کتاب تاریخ انبیا
کارم خیلی سنگینه و مغزم درگیر!
قبلا بیشتر مطالعه میکردم!
یادش به خیر… چقدر مجله میخوندم!
فردا از شهر کتاب میخرم…
در اولین فرصت میجومش!
چقدر خوبه که کار خوبتون رو اعلام میکنید.
خیلی خوشم اومد ازتون.
همه میدونیم داداش حسین این کاره است و اهل مطالعه ولی اینکه «اسلامی ایرانی» و «سیداحمد» هم کتاباشون رو گفتن برام جالب بود.
شخصیت محبوب بعضی دوستان وبلاگ باعث میشه بقیه مخاطبها ازشون الگو برداری کنن.
خدایی خودم الان ترغیب شدم جدا از کتابهایی که داداش حسین گفتن، کتابایی که این عزیزان گفتن رو هم تهیه کنم و بخونم.
خدا پشت و پناه اهالی قطعه ۲۶
چشمانتظار؛
بچه تا زمین نخوره راه رفتن یاد نمیگیره! 🙂
جسارت نباشه، خودم رو عرض کردم.
تا استفاده صحیح و به جا از این علائم رو یاد بگیریم، طبیعیه که به طور افراطی اونا رو به کار ببریم!
و البته این افراط با نظارت اوستای کاربلد، سریعتر به حالت تعادل در میاد.
داداش؛
بنای ما هم همینه و به همین دلیل اینجا سر میزنیم. فرصت بده تا رشد کنیم.
امشب هم با معرفی این همه کتاب، شب پربرکتی بود. الحمدلله.
من از دست این نقطه و نقطهویرگول، سر به این کوههای بلند گذاشتم، تازه آدرس دقیق هم بدم اون وقت! 🙂
بذارید اول به نت پرسرعت که رسیدم ی چند تا عکس دیگه بذارم ببینم دوستان میتونن درست حدس بزنن! 🙂
«گردنه حیران» نیست. ساخت و سازها هم خودشان میگویند قانونی است! فقط اراضی کشاورزی را به مسکونی تغییر کاربری دادند.
«مازندران» البته قشنگه ولی «ارتفاعات سوادکوه» نیست.
دیروز در کتابخانه پسر داییام «بادبادکباز» رو دیدم و ازش امانت گرفتم.
برای مطالعه کتاب، واقعا باید از کسی که سلیقهاش را میدانی پیشنهاد بگیری.
قبل از سفرم یکی از دوستانم به پیشنهاد دوست دیگرش ی رمان بهم داد که بخونم.
تمام چند روزی که درگیر خوندنش بودم مشغول بد و بیراه گفتن به خودم بودم بابت شروع کردنش.
نمیدونم چرا با همه بیرغبتی، میخواستم تمومش کنم!
تنها چیزی هم که گفت خباثتهای انگلیس در جنوب بود و تلاش علما در مقابل!
هر چی فکر می کنم اسمش رو یادم نمیاد! 🙂
جدای این که نثرش جذاب نبود، زیادی توضیح داده بود و برای خلاقیت خواننده جایی نذاشته بود!
همه این پرگوییها رو کردم که ازتون تشکر کنم بابت معرفی کتاب.
مطالعه من در سفر:
– «رشد» از استاد علی صفایی
– عباس دست طلا
و بادبادکباز
بیشتر از این که نمیشه در سفر مطالعه داشت خب!
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1678&pid=1&type=0
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940522000614
پاسخ تا ساعاتی دیگر! 🙂
«پیرمرد» گرامی؛
خیلی باحال بود و مزه داد! 🙂
منتظریم…
صبا؛
مازندران، ساری، چهاردانگه، روستای لنگر…
درسته؟؟؟
اگر هم نباشه بسیار بسیار شبیهه به این روستا!
زمانه بر سر جنگ است…؛
گزینه بعدی من هم همون اطراف چهاردانگه و کیاسر بود. شبیه اون منطقه هم هست!
ضمن اینکه غرب استان هم از این مناطق زیاده!
صبا؛
چی رو قانونیه؟ قانون کو؟ تو مازندران بعضی کوهها رو چنان خوردن کانه اصلا کوهی نبوده!!! یادمه رئیس قوهی قضاییه فعلی چند سال پیش اومده بود مازندران. تو اولین مصاحبه گلایه کرده بود از قطع درختان و برداشت خاک و سنگ از دل کوهها! تصویر هم یه کوهی رو نشون میداد که نصفش نبود!!! انگار با چاقو نصفش رو بریده بودن!!! حالا این تغییر کاربری هم…!!!
سیداحمد؛
زاویه چرخش دوربین فرق کنه تشخیص روستای خود آدم هم سخت میشه!!!
این دو عکس هم خدمت دوستان! کلا ارتفاع، حال و هوای دیگه ای داره!
http://uupload.ir/files/474c_1.jpg
http://uupload.ir/files/pkva_2.jpg
حالا که کمپین معرفی کتاب راه افتاده، منم میگم که تو این یکی دو ماه این کتابها رو خوندم و واقعا لذت بردم:
– وقتی کوه گم شد
– آن بیست و سه نفر
– راه آیبیام
– منِ او
الان هم مشغول مطالع «مدل کسب و کار شما» هستم.
«نورالدین پسر ایران» هم انشاءالله کتاب بعدیه…
و این کتابمون هم چاپ شد بالاخره:
«راهنمای مشاور مدیریت»
زمانه بر سر جنگ است…؛
ماها دیگه گوشمون به این بهانهها عادت کرده!
«تغییر کاربری» هم عبارتیه که دیگه تکراری شده!
اونقدر اون بالاها تغییر کاربری دادن و درخت بریدن و ویلا ساختن که نتیجهاش شده سیلخیز شدن تمام شهرهای استان!
سال ۷۸ که نکا سیل اومد، همه متحیر شدیم! ولی الان عادت کردیم!
کمترین باران تبدیل میشه به سیل!
کشاورزی هم که دیگه برای کشاورزهای خردهپا سودی نداره.
طرف زمینش رو میفروشه ۱۰۰ تومان. همین مبلغ رو بذاره بانک، ماهی دو میلیون میگیره و امورات زندگی رو میگذرونه!
دولت باید مانع ساخت و ساز در ارتفاعات و جنگلها بشه، که نمیشه!
روستای زیارت گرگان رو جدیدا دیدی؟
خدا نکنه یک سیل شبیه سیل سوادکوه، تو زیارت بیاد!
تمام اون ویلاها میریزه!
خدا رحم کنه به مردم گیلان و مازندران و گلستان!
اگر میدانستم اینهمه سوال سخت را باید جواب بدهم، شروع نمیکردم! 🙂
اما مقدمه!
قبل از هر چیز، از عنایت عزیزان نسبت به این حقیر، تشکر میکنم و باز خدا را شاکرم که عضوی کوچک از این مجموعه بزرگوار هستم. پاسخ بعضی از سوالات به نحوی، ویژگیهای منفی بنده است که شاید بیان آنها اشکال شرعی داشته باشد لیکن با نیت پندآموزی و عبرت به برخی اشاره خواهم کرد. آدمها وقتی پیر میشوند، یا خیلی صبور میشوند و یا کمحوصله! بنده در موارد مختلف به یکی از این دو عارضه مبتلا هستم. خدا را شکر که جزو اعتدالیون نیستم! اصولا آدمی عجول هستم. در بعضی اوقات صفت خوبی است ولی گاهی هم منفی است. متاسفانه خودخواه هم هستم. تا حد زیادی با آن مبارزه کردهام و تا حدی موفق هم بودهام اما کافی نیست. ضمنا بنده فقط چند سالی در لندن زندگی کردم. مدتهاست در یکی از شهرهای کوچک شمال انگلیس ساکنم. تقریبا یک ساعت با منچستر فاصله دارد.
– بدترین خاطرهتان از زندگی در لندن چه بوده؟
* جز دلتنگیها خاطره خاصی از دوران اقامتم ندارم. آدمها تو دنیا اکثرا مثل هم هستند. خوب و بد اما با فرهنگهای متفاوت. اینجا وقتی با عامه مردم بر خورد میکنم گاهی فکر میکنم این جماعت چگونه مدتها دنیایی را به بردگی و استعمار کشیدند؟ لازم نیست از نزدیک ببینید! فقط یک لحظه فکر کنید در این دوران چطور جماعتی هزینههای میلیاردی یک خانواده را به عنوان خاندان سلطنتی میپردازند که نه تنها هیچ کاری انجام نمیدهند، تازه اصالتا آلمانی هم هستند!
– بهترین خاطرهتان از زندگی در جبهه و جنگ چه بوده؟
* زندگی در جبهه و جنگ بهترین و شیرینترین دوره زندگی بنده بوده. پر از خاطرات، معجزات، همنشینی با بزرگانی به عظمت تمام تاریخ، از هر سن و سالی. انشاءالله -از نوع واقعی آن!- روزی با کمک و یاری یکی از قلم به دستان، آنها را نقل خواهم کرد.
– اگر واقعا اینهمه دوست دارین به ایران برگردین، خب! چرا زودتر برنمیگردین؟
* اول اینکه منتظر اتمام تحصیلات فرزند کوچکم هستم. دوم، وضعیت اقتصادی اینجا نسبت به ده پانزده سال گذشته بسیار خراب شده. بنابراین برای تشکیل امکانات زندگی در یک گوشه وطن بایستی از شر وضعیت اینجا خلاص شوم. البته با تحقق بند اول، قید بند دوم را خواهم زد!
– بفرمایید دقیقا از کجا متوجه شدهاید که عدم شهادتتان در جنگ تحمیلی، ناشی از بیلیاقتی بوده؟
* عرض کردم خودخواهم! ضمنا از آینده خودم میترسم! بگذار راحتتر بگویم؛ معتقدم شیعیان مولا علی علیهالسلام در آخرت نجات مییابند اما ترسم لحظه رفتن است. هیچ تضمینی ندارم موقع رفتن شیعه مولا باشم، ولو به زبان! حتما داستان آدم آبرومندی که موقع احتضار، یکی از علمای بزرگ بر بالینش حاضر و برای او تلقین میخواند و وقتی میگوید، بگو: «اشهد انلاالهالاالله»، پاسخ می دهد نه… و الی آخر را شنیده اید. ترسم این است که دم رفتن به قول قدیمیها لال از دنیا بروم! این ترس هیچگاه رهایم نمی کند. در حالی که شهادت آب روی آتش است و بعد با تضمین «بسم الله». این را هم بگویم ناامید از فضل خداوند نیستم. راستی در سوره «واقعه» خودت را جزء کدام گروه از آن سه دسته قرار میدهی؟ بنده جزء گمشدگان این سورهام!
– آیا معتقدید هر آنکه در فلان جنگ به شهادت نرسیده باشد، لزوما بیلیاقت است؟
* فکر کنم پاسخم را دادم. انسانهای والایی چون سردار سلیمانیها زنده ماندنشان اوج لیاقت است.
– در مثل مناقشه نیست! بفرمایید علت عدم شهادت مالک اشتر در جنگ جمل، ناشی از چه بوده؟
* اگر از جوابم به سوال ماقبل قبلی راضی نشدید، این سوال را دوباره بپرسید! تازه بنده را با اینطور قیاسها سکته ندهید!
– آیا این مهم را قبول دارید که لیاقت بعضی از رزمندگان هنوز این دنیایی دوران دفاع مقدس -حتی برای نعمت شهادت!- از خود شهدا کمتر نبوده و نیست؟
* بله، همانطور که دقیقا اشاره فرمودید فقط بعضیها.
– چرا فکر میکنید دارید میروید، آنهم بدون زیارت روی یار غائب از نظر؟
* شاید جملهام را ناقص بیان کردم. آرزوی بنده رویت روی ماه در جوانی بود!
– آیا اساس این تفکر -فیحد ذاته!- ناسپاسی، کفران نعمت، و به عبارتی یاس و ناامیدی محسوب نمیشود؟؟
* چرا! ولی بخش آرزویش محفوظ است!!
– اگر همین امروز، نوح دوران و عصاره خوبان یعنی حضرت صاحبالعصر و الزمان زمان ظهور کردند، جواب خدا را بابت تفکر مد نظر، چه خواهید داد؟!
* فعلا که توبه کردم و شاهد هم دارم به وسعت قطعه! البته نه به رسم مسیحیت!!
– با همسر محترمه تا به حال شده قهر کنید؟ چند روز؟
*بله! تعداد روزها متفاوت بوده. البته این قهرها که اغلب به خاطر منیت است، یک حسن دارد. زندگی را از یکنواختی خارج میکند و بعد از آشتی، مانند آشنایی اولیه مینماید! به هر حال آدم نیمه گمشدهاش را دوباره پیدا میکند. این را هم بگویم؛ ما از ابتدا این مقرارت را برای خود وضع کردیم و همیشه از آن تبعیت نمودیم. این یک بند از توافق است. راستی، واقعا برد برد هم هست! 🙂
– بیشترین مدتی که با خودتان قهر بودهاید، چند روز بوده؟
* تا جایی که اطلاع دارم اکثر آقایان این مشکل را دارند. بنده هم… ولی مرتب نیست و تعداد روزهای مشخص ندارد.
– توصیه مشخص شما به شخص «اسلامی ایرانی» چیست؟!
* بنده ارادت کامل به تمام اهالی قطعه دارم. خصوصا ایشان که اول اسلامی است، بعد ایرانی!
– و به این حقیر کمترین؟!
* شما که فدایی دارید؛ یکی خودم! شاهدش هم حضور دایمی در اینجاست.
– «شنیدم لندن جای خیلی باحالیه؟!»*
* به پسر حاج کاظم هم قبلا گفتهام که راوی … بوده! 🙂 ضمنا همه جای این عالم که خداوند متعال خلق کرده زیباست و حداقل ارزش یکبار دیدن را دارد.
– آشپزی هم بلدین؟!
* بله!
– بفرمایید آیا لندن، احیانا غذای محلی هم داره؟!
* قوت غالب این بندگان خدا «سیبزمینی» است. معروفترین آن هم «ماهی و سیبزمینی سرخ کرده» میباشد.
– در کارهای خانه، کمک به خانم میکنید یا کلا مردسالاریه خونهتون؟؟!! خجالت نمیکشین شما؟؟!!
* در حد توان و وسعم بلی! مدیریت داخل منزل با ایشان است. این دلیل (زذ) نیست! 🙂 یکی از بندهای برد برد است! راستی از چی باید خجالت میکشیدم؟!
– تفریحتان در لندن؟!
* بیشتر در خانه هستم و محل کار… و شرکت در مراسم مرکز اسلامی منچستر. گاهی که هوا مساعد باشد و همه بچهها حضور داشته باشند به دامان طبیعت پناه میبریم.
– اگر من همالان عزم لندن کنم، خونه مونه ردیفه یا باید برم مسافرخونه؟! اصولا چقدر مهماننواز هستین؟!
* گر چه پسر شهید جایش روی سر ماست اما قدم شما مضافا روی چشم ماست و بیتعارف در خدمتیم. فقط بگم از نداشتن مهمان عقدهای شدیم! هر چه زودتر بهتر! راستی شکلک ذوق زدگی چطوریه؟ و یا شکلک وصف العیش نصف العیش!
راستی این سوالات کمی مشکوک میزد! حالا میتوانید نوع شخصیت درونی بنده را تحلیل کنید. احتمالا غیر از مشکلات شخصیتی که خودم اقرار کردم، مشکل دیگری که ندارم؟! 🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
مثل همیشه خوب و عالی.
اگر در سئوالات، مزاحی صورت گرفت که خارج از دایره ادب بود، میبخشین انشاءالله.
خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.
راستی! «اولدترافورد» رفتین دیگه؟
اگه «آره»، ی کم از جوش بگین هنگام بازی «شیاطین سرخ»!
چشمانتظار عزیز؛
خیلی ممنون!
بنده سعادت داشتم هفده ماه از دوران خدمت را در لشکر هفتاد و هفت گذراندم. از عنایات خاص حضرت به طور کامل در حد ظرف وجودم متنعم بودم.
یکی از عنایات حضرت شرکت بنده در جلسات تفسیر نهجالبلاغه امام خامنهای در یکی از مساجد خیابان تهران در سال پنجاه و سه بود که هنوز شیرینیاش را در وجودم حس میکنم.
التماس دعای خیلی زیاد…
پیرمرد؛
هر چند که ما منتظریم ولی شما تا جایی که ممکنه طولش بدید وگر نه ما کهیر میزنیم! 🙂
حاجی؛
این لندن رفتنه ذوق داشت یا مهمون «پیرمرد» شدن که زودتر بلدش کردی! 🙂
یکی از بندهای برد برد! 🙂
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1678/1/144048/0
پیرمرد عزیز؛
من اینجا به نیابت از شما، یک زیارت حضرت عبدالعظیم میروم.
شما هم به نیابت از بنده یک بازی به اولدترافورد بروید.
اجرکم عندالله…
🙂
جناب یا حسین؛
فایل کامل «صحبتهای مهم دکتر فریدون عباسی درباره برجام» رو ندارید؟
امام رضا علیهالسلام:
«اولین عملى که از انسان مورد محاسبه و بررسى قرار مىگیرد نماز است. چنانچه صحیح و مقبول واقع شود، بقیه اعمال و عبادات نیز قبول مىگردد وگر نه مردود خواهد شد».
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/832001
حتما بخوانید..
پیرمرد مهربان؛
حتما یه بار، زیارت امام رضا علیهالسلام رفتید. پس از لحظه رفتن هیچ هراسی نیست. آقا خودشون قول دادند که میان و بازدید پس میدهند…
چشم انتظار؛
لطف کنید اگر براتون مقدوره ایام ولادت، حرم مشرف شدید، به نیابت از ما به اسم، خدمت آقا عرض سلام داشته باشید.
.
.
.
اون تصویر مال استان گلستانه، روستایی کوچک بین گرگان و علیآباد…
خیلی عالیه…
از این که با این وب آشنا شدم خرسندم!
http://8pic.ir/images/kd9fpbyf4pzlx9qsr1j8.jpg
خانم صبا؛
جایی نزدیک مایان و نرسو، یا مثلا چهجا!
چشمانتظار؛
قشنگه! 😉
«صبا»ی محترم؛
نایبالزیاره بودن لیاقت میخواد و اینم که بعضی مواقع توفیق پابوسی نصیب میشه لطف و کرم خود آقاست که اجازه میدن تو صحن و سراشون پا بذارم اما یقین بدونید نه تنها این حقیر، که همهی بچههای قطعه از جمله خود حضرتعالی وقتی به یکی از بقاع متبرکه مشرف میشن، غیر ممکنه که تصویر قطعه ۲۶ و اسامی بچهها تو خاطرشون نباشه. انشاءاللهالرحمن -از اون انشاءاللههای واقعی!- اگه توفیق شرفیابی بود، عصر چهارشنبه به نیابت از دوستان، با اسم و «به صورت یادداشت کتبی!» امینالله خواهم خواند.
آقا سید؛
میبینم که به قول ما، پس و پشت کوهها را هم میشناسید!
😀
ساحل؛
http://dl.mobarezclip.com/FereydonAbbasi-tavafogh-vienna.mp3
.
.
.
فکر کن یه کاروان راه بندازیم بریم بازی منچستر رو ببینیم، شبش بریم خونه پیرمرد آبگوشت بزنیم…
اللهم ارزقنا!
آقا سید؛
چه متن قشنگی داره.
بیجهت نیست داداش حسین تو هر زمینهای توصیهی بهجایی دارن.
واقعا اگه کسی بخواد آشنا بشه با یک نثر روان در کنار یک سرگذشت جذاب هر چند خیالی، این کتاب عالیه.
http://kayhan.ir/fa/issue/508/1
چشمانتظار؛
خطت رو عشقه!
فقط موندم اون «خر» کمرنگ قبل «خریداری» چیه اونجا؟ 🙂
«تماشاگر نیابی» نشنیده بودیم که به لطف «اسلامی ایرانی» شنیدیم.
یعنی اون «اجرکم عندالله» منو کشته! 🙂
خدا حفظت کنه بشر!
:)؛
اون «خر» یا در اصل «حر» با پاککن پاک شده!
تاکسی!
گفت: آقای رئیسجمهور در جمع استانداران سراسر کشور تاکید کرده است «نباید فکر کنیم پس از حصول توافق میتوانیم هر طور که بخواهیم حرف بزنیم»!
گفتم: یعنی بستن دهان منتقدان هم یکی از مفاد توافق وین است؟!
گفت: مگر آمریکا در تنظیم متن توافق چه بلایی بر سرمان آورده است که پیشاپیش میگویند مبادا علیه آنها حرفی بزنید؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو از تاکسی پیاده شد و در را محکم بست که درِ تاکسی جا خورد و در همان حال به راننده گفت؛ خودتی! راننده گفت؛ من هنوز چیزی نگفتهام که میگویی خودتی! و یارو گفت؛ اینجوری که من درِ ماشینت را به هم زدم، بعدا یک چیزی میگویی!
سیداحمد؛
گرفتم!
.
.
.
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1679/1/144073/0
http://kayhan.ir/fa/news/53183
http://kayhan.ir/fa/news/53274
http://www.jamnews.ir/detail/News/547977
یا امام رضا…
عرض ارادت…
و تشکر از همه عزیزان!
متاسفانه به فوتبال علاقه زیادی ندارم. البته سه تا پسرها هر کدام طرفدار یک تیم هستند. یکی چلسی، یکی آرسنال و آخری منیونایتد. جالب است که هر سه هم طرفدار پرسپولیس! رعایت حفظ وحدت در درون.
در نهایت، دعوت من گر چه در پاسخ جناب قدیانی بود ولی به طور جد شامل تمام عزیزان بدون تعارف میباشد. قدم روی چشم.
نظرتون در مورد تجمع فردا جلو سفارت چیه؟
کلمهای که همهی ایرانیها به اندازهی عمرشون برای خوشخط نوشتنش تمرین کردند، حتی قشنگتر از اسم خودشون مینویسنش و نیازی به پاک کردن و نوشتن دوباره نداره؛
«حسینــــــحسینــــــحسینـــــ»
:)؛
دقیقا همونطوریه که آقا سید گفتند.
علتش هم اینه که، همزمان یکی از رفقا پیام داد؛
«حاجآقا خاطره وارد مشهد شد!»
من هم از ذوق و شوق، دستم «خر» خورد! یعنی خط خورد! 😉
تازه! یک نقطه از «ش»ی «چشم» هم کمه، که تقاضا دارد به کوری «چــــ حاجآقا ـــــشم» ندید بگیرید! 🙂
آقای قدیانی!
کاش میفرمودید آقای پیرمرد هم با لهجه ملیح و نمکین «لندنی» پاسخ بدهند! 🙂
.
اصل و اصول درباره شورای نگهبان هم مشخصه. پس نباید نگران مواضع صد من یه غاز بعضیها بود.
.
داداش حسین!
اتفاقا مشکل پرسپولیس روحیه و اعتماد به نفس زیادی بالای بازیکناشه که فکر میکنن چون مثلا دروازهبان رو دریبل زدن، پس توپ صد در صد گل هست لیکن دقت نمیکنن در زدن ضربه نهایی.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940601000136
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940531001308
حاج حسین قدیانی؛
بصیرت فوتبالی رو از بچههای پیرمرد یاد بگیر!
اگه بری لندن مجبوری یه مدت تقیه کنی!!
سلام به مدیر و مبصر و دوستان بیست و ششی اعم از قمی، مشهدی، سر به کوه گذارده، پایتختنشین، لندننشین و ناشناس! 🙂
بعد از چند وقت گفتم عرض ادبی کنم و التماس دعایی!
آقای چشمانتظار؛
تو اون لیست اسامی مکتوب، اسم من فراموش نشه لطفا!
سمانه؛
هر چند که آقای مدیر از سلام و احوالپرسی بیش از حد در قطعه خوششون نمیاد ولی علیکمالسلام و حاجتت روا! 🙂
مجموع اسامی ده پست آخر داداش حسین، یادداشت خواهد شد!
فقط نمیدونم چطوری نایب این همه «ناشناس» بشم؟!
🙂
دوستان محترم؛
انشاءالله قطعه ۲۶ امشب به روز خواهد شد. عنوان متن این است:
«دولت کار ندارد؟!»
چشمانتظار عزیز؛
لیست نمیخواد. رفتی حرم بگو:
«به نیابت از کل یوم قطعه، قربتا الی الله».
دیگه میزبان خودش میدونه کی به کیه…
«وصیتنامه شهید لاجوردی»
حتما رفقا بخونن!
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1679/12/144109/0
خدایا!
تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را، همآنان که التقاط به گونه منافقین خلق، سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همآنان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع الاضداد به دست گرفتهاند، هم رجایی و باهنر را میکشند و هم به سوگشان مینشینند، هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس…! برقرار میکنند، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت به آنان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولان و نجات بنیادی آنان، خود را در صف منافقکُشان جا میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند، به مسئولین گوشزد کردهام ولی نمیدانم چرا ترتیب اثر ندادهاند؛ اگر چه در مورد برخی تا اندازهای میدانم چرا! بارها به مسئولان گفتهام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است زیرا علاوه بر همه شیوههای منافقانه منافقین، سالوسانه در صف حزباللهیان قرار گرفته و کمکم آنان را به صفوف آخر و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوق داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود درآوردهاند، به گونهای که عملا تبدیل به عقل و اراده منفصل برخی تصمیمگیرندگان شدهاند، در عزل و نصبها و حفظ و ابقاها دست به تخریب میزنند و اعمال قدرت میکنند. اینها همه پوچ است و بیاهمیت! مهم و بسیار مهم این است که هدف غایی این تلاشها، گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خداییشان است که جز اندیشههای مادیگرانه و ماتریالیستی چیز دیگری نیست و متأسفانه با بهرهگیری از تجربیات مثبت و منفی همپالگیهای چپ و منافقشان توانستهاند به نسبت بسیار زیادی و حتی زیادتر از توفیق منافقان خلق در سالهای ۵۱ تا ۵۴ تعداد کثیری از روحانیون را تحت تأثیر قرار دهند و با لطایفالحیل، اثرات دلخواهشان را بر ذهن و روان آنان بگذارند تا بدانجا که به اعمال جنایتکارانه آنان با دیده اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظیر به شهادت رساندن دکتر باهنر و رجایی، به دست روی دست مالیدنهای مسامحهکارانه و مصلحتاندیشیهای پشیمانیآورنده متوسل شوند. باز مهمتر از همه اینکه با کمال تأسف توانستهاند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب و منحرف نمایند.
روحانی شاگرد هاشمیه!
میدونه این حاشیهها تاثیری نداره جز جلب توجه رسانهها و ایجاد بحث و جدل جدید…
این پارازیتها برای جلوگیری از توجه رسانهها از برجام هست!
«««اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلیبنْ موسَیالرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّالنّقیِّ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری، الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.»»»
باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
«آنانکه که خاک را به نظر کیمیا کنند»
هوهوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا، یا رضا کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که ما را سوا کنند
«هرگز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشهی چشمت دوا کنند
از آن حریم قدسیات آقای مهربان
«آیا شود که گوشهی چشمی به ما کنند»
«سیدحسن رستگار»
****************
جناب چشمانتظار؛
نایبالزیاره بودن ی کاروان دل که تو این ایام، هوایی مشهدند و زیارت آقا، لیاقت میخواد…
خوش به سعادت شما…
انشاءالله به حرمت و آبروی مقربان این درگاه، حاجت روا به خیر باشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
بعضیها میگویند؛ مکتب مشهد، مکتب شعراست!
بعضیها میگویند؛ مکتب مشهد، مکتب فلاسفه است!
بعضیها میگویند؛ مکتب مشهد، مکتب خطباست!
بعضیها میگویند؛ مکتب مشهد، مکتب عدالتیون است!
.
.
.
من اما دوستان!
«مکتب مشهد» را بیتعارف «مکتب غربت» میدانم!!
یک دلیلم «امام رضا علیهالسلام» است، یک دلیلم «حضرت آقا».
.
.
.
«مکتب غربت» یعنی چه؟!
اصلا «غربت» یعنی چه؟!
غربت یعنی
اولا
تو «دوست» داشته باشی لیکن در میان دوستان هم «غریب» باشی!
ثانیا
تو «دشمن» داشته باشی لیکن دوست با تو بیشتر دشمنی کند!
ثالثا
تو را دوست خائن، «دانسته» بزند، و دوست احمق، «ندانسته»!
آه از تجمیع «خیانت» و «حماقت»… آه!
.
.
.
اوج غربت اغلب مواقع در اوج عظمت رخ میدهد، نه در اوج تنهایی!
امام حسن علیهالسلام اصلا یاری نداشتند…
امام رضا علیهالسلام اما یار و یاور داشتند و باز، غریب بودند!
این غربت، بدتر، زجرآورتر و جگرخراشتر است…
.
.
.
و قصه پر غصه «مکتب مشهد» همچنان ادامه دارد…
در سیمای سید و سالار خراسانی!
.
.
.
خدایا!
ظهور مهدی فاطمه را نزدیکتر قرار بده که زخم غربت، جز با آمدن بقیةالله دوا نشود…
این طعنه «کلیدی» دیشب «جنابخان» به امیرحسین مدرس خیلی قشنگ بود!
http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1394/6/1/492463_611.flv
سلام بر همه رفقا
حاجی سفارت هم باز شد…
بازگشایی سفارت بری تا نیای کبیر
http://asrekhandeh.blog.ir/1394/06/01
«تصویر مبارک حضرت آقا با عکس حدود دو هزار شهید»
http://uupload.ir/files/w9u8_img-20150619-wa0008.jpg
چه عجب!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940601000648
در جوابتان به کامنت «قاصدک منتظر» یه دنیا غم و غربت بود انگار! 🙁
چشمانتظار؛
انگار خودم دارم میرم زیارت…
خیلی وقته مشهد نرفتم…
ممنون!
جناب سیداحمد؛
کامنتی که با خدایا شروع میشه، نقل قول از کیه؟
ناشناس؛
بخشی از وصیتنامه «شهید لاجوردی» است.
حضرت امام رضا علیهالسلام:
مؤمن، مؤمن نمیشود مگر اینکه در او سه خصلت باشد؛
– سنتى از خدا
– سنتى از رسول خدا
– سنتى از امام
اما سنت خدا این است که «اسرار را حفظ کند»، سنت رسول خدا این است که «با مردم مدارا کند» ولیکن سنت امام «صبر در برابر سختیها و مشکلات» است.
با سلام!
شما لینک شدید…
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29543
سلام
خدایش رحمت کند انشاءالله.
صرفا برای حفظ این «شهد شیرین» عرض کنم که فلذا حشو است و استفاده از لذا (بدون ف) کفایت میکند.
موفق باشید.
در پناه حق…
تقلب!
گفت: چند سال قبل روزنامه مدعی اصلاحات «اعتماد»، مقالههای سایت فارسی بیبیسی را با تغییر نام نویسنده آن، به نام خودش چاپ میکرد.
گفتم: خب این خبر که مال چند سال قبل است و کیهان هم در همان زمان به آن پرداخته و انتقاد کرده بود.
گفت: حالا روزنامه «مردمسالاری» که یک روزنامه مدعی اصلاحات دیگر است مقالهای را که در بیبیسی چاپ شده بود با حذف نام نویسنده به نام خودش چاپ کرده است!
گفتم: خب! وقتی قرار است همان مواضع بیگانگان را تبلیغ کنند، دیگر چرا به خودشان زحمت بدهند؟!
گفت: پس استقلال رأی و مقابله با دشمنان مردم و… چه میشود؟ اگر قرار است مواضع بیگانگان را منتشر کنند باید اولا؛ منبع را بنویسند و ثانیا؛ آن مواضع را نقد کنند، نه اینکه….
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو «پطروس فداکار» را با «دهقان فداکار» اشتباه گرفته بود، رفت انگشتش را در چشم راننده قطار فرو کرد!
چه بد!
شاید از گفتن انشاءالله تا انجام آن عمل چند روز یا حتی چند ماه طول بکشد و یا حتی شرایط به گونهای پیش برود که خواست خدا در انجام آن عمل نباشد.
آیا باید اینگونه فکر کنیم که مخاطب وعده سر خرمن داده است؟!
حال با آقای ایکس و ایگرگ کاری ندارم اما از حالا به بعد باید جان بکنم تا مخاطب باور کند انشاءاللهی که میگویم قائل به عمل آن هستم البته اگر خدا بخواهد!
خیلی خوب بود!