صرف نظر از مباحث موجود، پیشبینی من این است؛ بدعهدی یانکیها در مقام اجرا، خود به خود ناقض توافق خواهد شد. هم الان شاهد بدعهدی مکرر آمریکا ناظر بر تفسیر توافق هستیم و دو فردای دیگر، حتم دارم شاهد دبه درآوردن طرف در «روز عمل». شیطان بزرگ، نزد همه جهانیان، آبروی نداشتهاش را خواهد برد! فعلا اندکی صبر! تقدیر خدا، دست در دست تدبیر خلف شایسته روح خدا، نقشهها کشیدهاند برای حیثیت نیمبند کدخدا! ضد حملهای سخت در راه است انشاءالله! منتهای مراتب، چه سر خرمن بخوانیم و چه نه، عاقبت در توافق هستهای، وعدههایی به این مردمان مذاکرات داده شده، لیکن بعید میدانم حتی به همین وعدهها هم متعهد باشد کاخ سفید. (وعدههایی هم البته دوستان دیپلمات خودمان به داخل دادهاند که هر چه در متن تهیه شده دنبال آن میگردیم پیدا نمیکنیم!) القصه! سران کاخ سفید شدهاند حکایت آن گدایی که نرخ هم معین میکند! اولا خودشان متمنی مذاکره با ایران بودهاند، ثانیا این منتکشی، دامنهدار بوده و به قولی داستانش دراز، ثالثا با توجه به گیر و گورهای فراوانی که در داخل دارند، ایضا انتخابات ریاستجمهوری پیش رو، صرف احتیاجشان به توافق، بسی بیشتر از ما بوده، باز میبینی خر و خرما را با هم میخواهند! اخیرا جانکری مگر صریحا نگفت؛ «اگر توافق نمیکردیم، رژیم تحریمها دوامش را در آینده نه چندان دور از دست میداد و فرومیپاشید»؟! با توجه به این اعتراف بسیار مهم، ضمن آنکه معتقدیم خیلی بهتر از این حرفها میشد مفاد توافق را تنظیم کرد، ناچار باید صحه بگذاریم بر وقاحت بیحد آمریکا، آنجا که از ما، امتیاز را ممتاز، متمایز و نقد میخواهد، لیکن وعدههای داده شده را منوط میکند به هزار اما، مشروط میکند به هزار اگر. سوای این مهم، اهداف دیگری هم دارد دشمن، منجمله آنکه «انرژی هستهای» را بدل کند به محل نزاع ملت ایران. «انرژی هستهای» اما نه تنها به محل دعوای ملت تبدیل نشده، بلکه حتی «مذاکرات هستهای» هم با همه فراز و نشیبهایش نتوانسته صف واحده ملت را دو تکه کند. چه بسا دشمن، مترصد این توطئه بود که بعد از اعلام خبر توافق، مثلا نزاع خیابانی در فلان جا و بهمان جا رخ دهد؛ گروهی خواهان جشن باشند و جماعتی دنبال عزا، اما درود باید فرستاد به وقار، متانت، درایت، معرفت و بصیرت ملت ایران، از هر تیره و طایفه. صد البته بعله! آحاد ملت هم، اگر چه نه حالا به تند و تیزی این گروههای سیاسی، ممکن است نظرات متفاوت بعضا متضادی درباره توافق داشته باشند، لیکن این مساله را هرگز بهانه «اختلاف» به معنای «دودستگی» نمیکنند. از همین زاویه، فرض است بر دار و دستههای سیاسی که با الگو قرار دادن ملت، «حد حرف» را نگه دارند، چه حالا در بیان مخالفت با توافق، چه حالا در بیان موافقت. دگر بار دقت مجدد شود در نامه کوتاه و قابل تامل بزرگان در جواب یکی از این مسؤولان. مادام که «قانون» وجود دارد و هزار و یک مجرای میسر و ممکن، به شدت باید پرهیز کرد از «سخن شلوغ» بر وزن «سخن دروغ»! چیست مصداق سخن شلوغ؟ بگذار به یک نمونه اشاره کنم! همین که بردارند و کاتولیکتر از پاپهای دیپلمات، در بیمنطقترین سخن ممکن، توافق هستهای را مافوق «حماسه خرمشهر» بخوانند! این قیاس، همانقدر بیوجه است که یکی دیگر مدعی شود «برجام» حکایت «جام زهر» است! انشایی که مردمان مذاکرات آوردند، موضع «بحث کارشناسانه» است، نه موضع «جشن»، نه احیانا موضع «عزا». این مهم را هم از دستفرمان «ملت» میتوان استخراج کرد، هم از دست فرمان «ولایت». با این همه، دگر بار در این جمله جانکری دقت کنید؛ «اگر توافق نمیکردیم، رژیم تحریمها دوامش را در آینده نه چندان دور از دست میداد و فرومیپاشید». همین! گفتم بلکه مگر دوباره دقت کرده باشید در این جمله وزیر خارجه آمریکا. هم برای دوست، هم برای دشمن، صد سخن در دل خود نهفته دارد! فلذا هنوز هم بر این باوریم؛ توافق اگر اتکا روی نقد اهل فن میکرد و ملاحظات منتقد خیرخواه را با متانت بیشتری مورد مداقه قرار میداد، دیگر اینقدر «تفسیر پذیر» بسته نمیشد.
یسار
در تلگرام نیستم! من یک شمارهای داشتم صفر نهصد و دوازده، آخرش سی و دو که اواخر سال ۸۸ با شیطنت سایت «بالاترین» گمانم، سر از اینترنت درآورد! با همه سختیها اما من این شماره رو حفظ کردم تا تابستان امسال که یک روز دیگر واقعا خسته شدم؛ همه جور مزاحمی داشتم، از سیاسی بگیر تا فرهنگی و به خصوص فرنگی! سر همین، یک روز رفتم و واگذارش کردم! و البته دلم سوخت برای اون بنده خدایی که صاحب جدید شماره کذایی شده بود!
القصه! امروز جناب نادر قدیانی «انتشارات قدیانی» که در جریان واگذاری خط مد نظر نبود، به من زنگ زد که «اومدی تلگرام؟ این عکس لب دریا کیه؟ و چرا همچین؟» و از این حرفها! بعد هم جواد آقایی و خیلیهای دیگر، بنا کردند نشان دادن عکس لب دریا (!) به این حقیر کمترین! ایضا ذکر این نکته که «شایعه کردهاند بالاخره در تلگرام هم حاضر شدی بیایی» و باز از این حرفها! جهت اطلاع، اون خط واگذار شده و هر صفحه و چیزی که مترتب بر اون خط، در فضای مجازی باز شده، دخلی به من ندارد! من در تلگرام نبوده، نیستم و نخواهم بود! اساسا جز «قطعه ۲۶» هیچ رسانه دیگری در فضای مجازی ندارم!
این از این… و اما، اخیرا چند باری شده که با امضای من مطالبی در این شبکههای ذلیلمرده اجتماعی میگذارند که هیچ روحم از آنها خبر ندارد! شک ندارم این کار همان کسانی است که مطالب ما رو برمیدارن تحریف میکنن! لذا فرض است بر دوستان، که ضمن داشتن بصیرت (!) هوشیاری خود را حفظ کنند!
متنی که توی این وبلاگ گذاشته نشده باشه، صدالبته متن من نیست، الا مطالب قدیمیتر از عمر این وبلاگ! ی کارایی میکننها! برداشتن با امضای راقم این سطور، متنی گذاشتن در شبکههای اجتماعی، با این محتوی که «تهران از کوفه هم کوفهتر است» و باز هم از این حرفها!
تمام کنم این اراجیف را با سخنی خطاب به مالک خط واگذار شده؛ «آخه مشتی! اون عکس هست که تو برداشتی از خودت گذاشتی؟! یعنی من باید از تو هم بکشم؟!» 🙂
(۲۲ دیدگاه)
- بایگانی: یسارهمپای جلودار خداحافظ عمو فرج
اصغر آبخضر*: تازه رنگ و بوی جلسات عزاداری مسجد جوادالائمه رونق میگرفت که حضور آقا فرج شمع محفل بچهها شد و برای همنسل و همسن و سالهای من که سخت مجذوب رفاقت بچههای محل و مسجد بودیم، حضور مخلصانه و بیریای ایشان بسیار گرم و صمیمی جلوه میکرد. آقا فرج زودتر از آنکه فکرش را کنی، در دل بچههای محل جا باز کرد. بخصوص در حوزه هنر، شده بود پناهگاه امنی برای بچهها و البته بعدها در حوزه هنری هم بدل به یک سایه مهربان شد برای بچهها، مهربان و البته انقلابی. در مسجد جوادالائمه اما زودتر از همه ما، شهید اکبر قدیانی و مرحوم امیرحسین فردی رفاقت خود را با آقا فرج گره زدند. حس و هنر مداحی اکبر قدیانی البته عامل مضاعفی برای تشدید این رفاقت شد. مراسم عزاداری و نوحههای آقا فرج سلحشور آنقدر دلنشین بود که خیلی زود بر دل و جان نشست. اندک اندک آن روی سکه آقا فرج که شناخت و آشنایی او با هنر نمایش بود، جان گرفت و تشکیل گروه تئاتر و اجرای نمایش «حر» خیلی زود در غرب تهران گل کرد. هر چند جلسات قرآن، و استادی آقا فرج با آن صوت زیبا و دلنشین، شمع محفل گرم بچههای محل شد اما «نمایش حر» چیز دیگری بود. میبینم و میشنوم که هنوز هم درباره «حر» این سو و آن سو حرف میزنند و یاد آقا فرج را گرامی میدارند. نمایشی که آن روزها خیلی زود دهان به دهان، میان تمام جوانهای انقلابی میگشت و پای ایشان را یا به مسجد جوادالائمه باز میکرد یا به مسجد حضرت علیاکبر در میدان هاشمی، محله قدیمی آقا فرج. نمایشنامه حر با آن اجرای انقلابی، حکایتی طولانی و خاص دارد که باید از زبان بهزاد بهزادپور، دوست و یار قدیمی آقا فرج، جزئیات آن را شنید. همین قدر میدانم که «حر» دنیایی خاطره با خود دارد. «حر» نمایشی بود با بازی جمعی از «احرار» که از همه آزادهترشان خود آقا فرج بود. شروع نهضت و پیروزی انقلاب اسلامی با آن شکوه بیبدیل، موجب تشکیل هسته اولیه جمع هنرمندان مسلمان در «حوزه اندیشه و هنر اسلامی» شد. کافی بود تا امثال آقا فرج و مرحوم امیرحسین فردی و مرحوم رسول ملاقلیپور و دیگر بچههای حوزه هنر آن روز، این جمع هنرمندان اسلامی و انقلابی را شکل دهند تا به سرعت، حوزه هنری به عنوان اولین کانون هنرمندان مسلمان و انقلابی شکل بگیرد. حوزه هنری هنوز هم دارد نان آن روزهایش را میخورد. آن روزهایی که امثال آقا فرج، با دستی خالی اما دلی سرشار از ایمان، برای هنر متعهد و انقلابی، آستین همت بالا زدند. آقا فرج در شاخههای مختلف هنری حقیقتا صاحب سبک و دارای حرف بود و همین خصوصیات هنری کافی بود تا به عنوان یکی از اصلیترین ستونهای هنرمندان مسلمان حوزه هنری شناخته شود. بازی برجسته او در تئاتر «حصار در حصار» و شاید اولین فیلم سینماییاش یعنی «توبه نصوح» در نخستین روزهای انقلاب، از آقا فرج، یک «بازیگر کاریزماتیک» ساخته بود. آن روزها انقلابیها دنبال سینمای انقلابی و بازیگر انقلابی میگشتند که بار این همه افتاد بر دوش فرجالله سلحشور و همراهانش. اصلا توبه نصوح را در آن روزگار همه به اسم آقا فرج میشناختند و این علتی نداشت جز قلب سلیم و مهربان او که با دین و قرآن و مسجد و ارزشهای دینی گره خورده بود. آقا فرج برخلاف بسیاری از اصحاب سینما، شاید در فیلم بازی میکرد اما هرگز فیلم بازی نمیکرد! او خودش بود! یک خود صریح و صمیمی، که هم انقلابی بود و هم بالاتر، انقلابی ماند. آقا فرج سلحشور برای همیشه در دل و جان ما و همه دوستدارانش احترام دارد، نه بهخاطر رفاقت ۴۵ ساله، بلکه برای صبر و متانت و بصیرتش. نگاه نافذ او در فتنه ۸۸ و ایستادگی او در مقابل انحرافات مختلف، چه در عرصه سیاست و چه در عرصه سینما، چیزی نیست که با درگذشت این هنرمرد راستین و انقلابی به ورطه فراموشی سپرده شود. ولایتمداری او و عشق و علاقه زبانزد او به رهبر معظم انقلاب و ساخت فیلمها و سریالهای ارزشی، همه و همه دلایلی متقن است که برای همیشه یاد و خاطره آقا فرج برایم قابل احترام باشد. برای من و البته برای همه دوستداران هنر متعهد به اسلام و انقلاب. یادش گرامی باد… یاد مردی که منتظر نماند تا بهار بیاید! خود به استقبال بهار رفت! و باز هم یادش گرامی باد… آنجا که میخواند: «وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم…».
* قائممقام شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی و از دوستان قدیمی مرحوم سلحشور
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یسار۱۶ منهای یک بعلاوه یک در بحث مربوط به انتخابات مجلس شورای اسلامی که همه چیز واضح است. باید به همه لیست اصولگرایان رأی داد. تک و توک افرادی که لیست «سی منهای فلان عدد» یا به عبارت بهتر «سی منهای عقل» ارائه دادهاند، گمانم دانسته یا ندانسته در کار خیانتاند. اینجا مسئله کاملا روشن است و بینیاز به بحث. اگر کسی این نکته ساده را نفهمد که «سی منهای هر عددی» -به اندازه همان عدد- امکان رأیآوری طرف مقابل را بیشتر میکند، هم شک به عقلش باید کرد، هم شک به اصولگرا بودنش. درباره خبرگان اما به علت وجود ۸ نامزد مشترک، کمی موضوع پیچیده است. من خودم از جمله کسانی بودم که تا همین چند روز پیش قصد نداشتم به هیچ کدام از نامزدهای مشترک رأی بدهم بنا به احتمالاتی و محاسباتی. هر چند همان موقع هم صریحا گفتم که اولا باید «بصیرت در لحظه» داشت، ثانیا باید منباب همین «بصیرت در لحظه» عندالزوم اهل «انعطاف» بود. فیالحال هر جور که نگاه میکنم میبینم در خبرگان هم صلاح بر لیستی رأی دادن است. البته من هم مثل اغلب دوستان، به جای جناب روحانی، رأی به جناب اختری خواهم داد. تا پیش از این و ناظر بر بعضی گمانهزنیها، واقعا بیم داشتم رأی به نامزدهای مشترک، کم و بیش باعث ریزش آرای آیات جنتی، یزدی و مصباح شود اما علیالظاهر خیلی هم اینگونه نیست. در اینجا نکته مهم این است که با توجه به اعلام برائت صددرصدی شماری از نامزدهای مشترک از عالیجناب، نیز وحدت دوستان در رأی ندادن به آقای روحانی، اختلاف میان این دو گروه از دوستان، فروکاسته شده در ۳ یا ۴ نامزد. ادله هر ۲ گروه هم ناظر بر گمانهزنیهایی است که نه کامل میتوان ردشان کرد، نه کامل میتوان تأییدشان کرد، لیکن همانطور که گفتم الساعه بیشتر برای رأی دادن با فرمول «۱۶ منهای یک بعلاوه یک» دلیل و حجت دارم تا آنچه روزهای پیش طرح کردم. در این باره فرض است بر دوستان هر ۲ گروه که از متهم کردن یکدیگر به خیانت پرهیز کنند، چرا که فضای رأی دادن در خبرگان این دوره، به روشنی فضای رأی دادن در مجلس این دوره نیست. وانگهی! اختلاف، تنها بر سر ۳ یا ۴ نامزد است که خیلی هم حالا مهم نیست… و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین.
(۲۱ دیدگاه)
- بایگانی: یسار«استفاده عنوانی» ممنوع! وطن امروز ۱۷ بهمن ۱۳۹۴
ما که قابل این ناسزاها نبودیم اما ناسزاگویان، سالیان نه چندان پیش، از شعار «بسیجی واقعی…» دقیقا علیه همین شهدای انقلابی و حزباللهی مدافع حرم چماق بلند کرده بودند؛ «بسیجی یعنی بسیجیان زمان جنگ که جلوی اسلحهشان دشمن بعثی بود، نه جوان ایرانی!» این جمله، دیالوگ فیلمهای سینمایی شد، روی سن تئاتر رفت، سر از سرمقاله روزنامهها درآورد و خلاصه! جایی نبود که طعنهزنان باشند و این جمله نباشد! انصافا طعنه جمله هم استخوانگداز است؛ «بسیجی یعنی بسیجیان زمان جنگ که جلوی اسلحهشان دشمن بعثی بود، نه جوان ایرانی!»
مثلا سال ۸۸ از جمله جاهایی که سبزها خرکیف میشدند، دست میزدند و سوت میکشیدند، بعد شنیدن همین جمله بود و ایضا جملاتی مثل «بسیجیهای این دوره و زمانه، از بسیجی بودن فقط ریش توپی گذاشتن آن را یاد گرفتهاند و بیسیم و موتور!» روضه را بازتر کنم؟! «توپ، تانک، بسیجی دیگر اثر ندارد»، «آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه»، «ما اهل کوفه نیستیم، پول بگیریم بایستیم» و… آن سالها هر چه ما میپرسیدیم «گناه بسیجی امروز چیست که فتنهگر علیه انتخابات، شناسنامه ایرانی دارد؟» و هر چه میگفتیم «حتی بسیجیان زمان جنگ هم در مقطع اول انقلاب، درگیر با فتنهگرانی بودند که جملگی شناسنامه ایرانی داشتند» و هر چه مینوشتیم «اصلا لازم به این طعنهها نیست، که بسیجی امروز، خود قائل به جلودار بودن بسیجی روزگار جنگ است و هیچ عنوانی را برای خود زیبندهتر از «خادمالشهدا»یی نمیداند که مزارشان به فرموده امام، تا ابد زیارتگه عشاق است» باز افاقه نمیکرد!
*** *** ***
خیلی شمال شهر نمیروم اما نادیده پیداست که شهدای مدافع حرم، اغلب مال همین مناطق جنوب شهرند. اغلب هم بسیجیانی دور و بر سن ۲۵ و ۲۶ یعنی که به قول طعنهزنندگان؛ «بسیجی جنگ ندیده» و از این حرفها! از خیابان انقلاب، هر چه پایینتر میروی، در و دیوار شهر، پر است از تصویرشان! از بس زیاد که گاهی فکر میکنم شده حکایت زمان جنگ! و یاد حرف دوست خوبم برادر اکبری میافتم که در بهشت زهرای تهران «خادمالشهدا» است! او هم یک بسیجی جنگ ندیده است البته! و وقتی همالان به او زنگ زدم که میخواهم به آن جملهات که گفتی، در مطلبم اشاره کنم و راستش نمیدانم دقیقا چه سمتی داری در بهشت زهرا، گفت: «بنویس خادمالشهدا»! القصه! پنجشنبه رفته بودم بهشت زهرا که دقایقی با ایشان همسخن شدیم. برادر اکبری میگفت: «اولین شهید مدافع حرم، شهید محرم ترک است که ما مزار این شهید و شهدایی مثل رسول خلیلی و محمدحسین محمدخانی را عمدتاً براساس وصیت خودشان، در قطعه ۵۳ کنار شهدای دوران دفاع مقدس قرار دادیم. شهید حمیدرضا اسداللهی قطعه ۵۰، شهید داود جوانمرد قطعه ۴۰، چند تایی قطعه ۲۶ تا اینکه دیدیم هفتهای چند تا شهید مدافع حرم میآورند. گاه میشود که هر روز هفته، شهید مدافع حرم داریم. سر همین تصمیم گرفتیم یک جایی از قطعه ۵۰ را کامل اختصاص دهیم به این شهدا که این قطعه و آن قطعه پراکنده نباشند و یکجا باشند. اصلش را بخواهی بهشت زهرا شده مثل زمان جنگ!»
*** *** ***
یکی دو شب بعد از عاشورای امسال، در خانهمان میزبان مداح مراسم ظهر عاشورای فکه بودم که خود، از رزمندگان مدافع حرم است. میگفت: «قیافه این داعشیها را از رسانهها دیدهای دیگر! از فرط کریهالمنظری، حتی نگاه کردن از نزدیک هم به این جماعت ترس دارد، چه رسد به جنگ با ایشان! آن هم در یک کشور غریبه! آنهم با یک زبان غریبه! آنهم با قلت نیرو! آنهم در شرایطی که همه کشورهای طرف توافق دولت محترم، پشت این تروریستهای وحشی هستند! ما در بینمان عزیزانی را داریم که تجربه دفاع مقدس هم در کارنامهشان هست. خود این بزرگواران میگویند که بعثیها در قیاس با داعشیها مصداق آدم بودند، از بس که شیطانصفت هستند این داعشیها!»
*** *** ***
پنجشنبه در بهشت زهرا متوجه شدم بعضی از شهدای افغانستانی مدافع حرم را در ضلع شمالی قطعه ۵۰ دفن کردهاند. حالا البته عدد قطعه را شک دارم! همان قطعهای مدنظر است که آرامگاه پدران، مادران و همسران شهداست. آن قطعه رفته بودیم فاتحهخوانی برای یکی از اقوام از این دست که صدای گریه پیرزنی توجهمان را به خود جلب کرد! مادرم رفت و با آن بنده خدا گرم گرفت. اندکی بعد، ما هم. فهمیدیم که مادر یک شهید افغانستانی است. من از آن پیرزن سئوال کردم: «بسیجیان ایرانی که میروند در کشور غریبه، با این لعین داعشی میجنگند، یک استدلال کاملا منطقی این است که دشمن را در همان بیرون مرزهای جمهوری اسلامی نگه دارند، آیا جوانان افغانستانی هم همین نیت را برای کشور افغانستان دارند؟» خنده بلندی تحویلم داد و گفت: «افغانستان که همیشه خدا جنگ است و الان هم جنگ است! اینکه بچه من با اختیار و انتخاب خودش رفت سوریه، اول به خاطر خدا و اسلام و حریم اهل بیت پیامبر و دفاع از ولایت فقیه بود، بعد هم به خاطر همان دلیل که شما گفتی! جمهوری اسلامی آبروی همه مسلمانان است. مرز ایران برای همه مسلمین حرمت دارد. امام خامنهای، امام همه مسلمانان جهان است. ایران اگر امنیت نداشته باشد که نمیشود! پای داعش اگر به ایران باز شود که نمیشود! شهید من هم رفت برای امنیت ایران! خدا را هم شاکریم، الحمدلله!»
*** *** ***
اگر «خمینی» نام خانوادگی خیلیها هست و نیست، «ایرانی» هم عنوان شناسنامه خیلیها نیست و هست! و اگر قرار بود توپ تانک بسیجی دیگر اثر نداشته باشد، یعنی اگر قرار بود بسیجی آنهمه ایمان، غیرت و روحیه وطندوستی و ملیگرایی واقعی نمیداشت که خبیثترین دشمن ممکن را در همان بیرون مرزها نگه دارد، واقعا چه میشد؟! حقا که تصور «حضور داعش در ایران» هم سخت است، چه رسد به تصویرش! یکی مثل بسیجی امروز، بدهی خود به امام را با تقدیم غریبانه جان در دیار غربت ادا میکند، یکی مثل آن پیرزن افغانستانی، یکی هم حکایت جناب عالیجناب فکر میکند تنها راه پرداخت بدهی خود به امام، فتنه و فتنهآفرینی است! اگر قرار بود بدهی ما به نوادگان امام «اصالت ذاتی» میداشت، اولیتر بود ما خود را بدهکار «جناب سیدحسین خمینی» بدانیم چرا که بزرگترین نوه امام بود! پس حرفهای خندهدار نباید زد، که «خمینی آمد» یکی هم از آن رو که خاک بریزد بر سر این مسخرهبازیها! نواده امام و یادگار امام، آن بسیجی جنوب شهری است که از خمینی «خط خمینی» را به ارث برده، توهین هم بشنود از بعضی مثلا هموطنان خود و آن همه شعر و شعار را متحمل شود، باز جانش را کف دست میگیرد به عشق امنیت وطن. آقای محترم! شما بفرمایید برای خمینی چه کار کردهاید؟! گیرم بعضیها بنا به هر علتی دوست دارند به شما «علامه» بگویند! شما که آن روز نیمه خرداد، خودت هم پای سخن خمینی کبیر بودی، چرا خاک نمیریزی بر دهان کسانی که میخواهند از نام مقدس خمینی «استفاده عنوانی» بکنند؟! گیرم بعضیها بنا به هر علتی دوست دارند به شما «علامه» بگویند! شما چرا با مدد از خط خمینی، تکذیب نمیکنی؟! و اگر این حداقل کار ممکن هم از شما ساخته نیست، من دقیقا چرا باید فکر کنم آن پدر شهید مدافع حرم که جگرگوشهاش طعنه شنید و تحفه نبرد یا آن مادر شهید هستهای که ناجوانمردانه سیمان ریختند در قلب دسترنج فرزندش یا اصلا خواننده عام همین سطور، به حضرتعالی بدهکارند؟! فحشش را بسیجی بشنود، جانش را هم بسیجی بدهد؛ آن وقت شما طلبکار از او و او بدهکار به شما؟!
(۳۲ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- سردبیر: رضا شکیبایی
- تهیه کننده: احسان محمدحسنی
- در تلگرام نیستم!
- انقلاب را با ذکر مثال توضیح دهید!
- روحانی دونقطه صالحی!
- شما را درک میکنیم آقای روحانی!
- انتخابات مدیون شماست
- همپای جلودار
- پیروزی اصولگرایان در هر ۲ انتخابات بر ملت شهیدپرور ایران مبارک
- در جمهوری اسلامی «آزادی» نیست!
- ۱۶ منهای یک بعلاوه یک
- رأی من، خون تو
- اخلاق ۳ درصدی هاشمی!
- درباره انتخابات (۲)
- درباره انتخابات (۱)
- خمینی را از خانهاش بیرون نکنید!
- آرش برهانی، هاشمی، سیدحسن و دیگران
- ملت ایران سمت خدا ایستاده
- شعله زد بر افق نور قرآن
- «استفاده عنوانی» ممنوع!
- نقدی به نظام جمهوری اسلامی
- صلاحیتش را تأیید کنید!
- خدای دریا همان خدای شنهاست
- متولد ماه بهمن
- اصلا چرا انتخابات برگزار کنیم؟!
- تقصیر خودتان است
بسم الله الرحمن الرحیم
ــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این متن در روزنامه وطن امروز، مورخ ۶ مرداد ۹۴ هم کار شده. در ضمن، «متن قصهواره» فردا بعد از ظهر در وبلاگ کار خواهد شد.
http://www.ghadiany.ir/1394/23992/comment-page-1#comment-176810
در ضمن، سرکار خانم شیدا!
http://www.ghadiany.ir/1394/23924/comment-page-1#comment-176831
جسارتا البتهها…
این روزها با جستجو در سایتها و خواندن یادداشتها و دیدگاهها، به نظرم رسیده بود که یه نفر از پشت پرده به حزبالله گفته؛ «فعلا اندکی صبر!»
الان به نظرم مهمترین جمله این یادداشت، همینه که؛ «ضد حملهای در راه است…»!
و با خواندن این متن، به چیزی که در نظرم اومده بود، مطمئن شدم!
فقط لطفا، التماسا! یه خورده میشه از اون «ضد حمله» اطلاعات بدین؟ مثلا حدود زمانش!
تشکر فراوان
ـــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
ممنون اما گمان نکنم! این رو در جواب سئوالتون گفتم!
در ضمن، توصیه به «صبر» یک «توصیه دائمی» است، مثل «توصیه به بصیرت»، فلذا نخیر! این رو هم در جواب نظرتون گفتم!
.
.
.
🙂
این هم، سخنی خطاب به همه رفقاست؛
به خداوندی خدا، کسی ترمز جلوی نقد حزبالله نگذاشته…
منتهای مراتب، نقد، همیشه و همواره، هم «صبر» رو باید لحاظ کند، هم «بصیرت» رو و هم «خیلی چیزهای درست دیگه» رو!
اگه «دستور ممتازی» به «صبر متمایزی» بود، پس این همه نقد چیه؟؟!!
منتهای مراتب دوم! «نقد» باید باشه و «توافق هستهای هم باید نقد بشه» اما «درست» یعنی با صبر و با بصیرت و در عین حال با گستاخی و با شهامت!
منتهای مراتب سوم! از توافق هستهای یا فلان بند و بهمان تبصرهاش، اگر بناست دفاعی بشه، اون دفاع هم باید «درست» باشه!!
توصیهای اگر هست، توصیه به این نکات است که صد البته از «پشت پرده» نیست؛ بارها و بارها «علنی و عمومی» بیان شده!
.
.
.
دوستانی که موافق هستن، صلوات!
ممنون از تذکرتون!
“همین که بردارند و کاتولیکتر از پاپهای دیپلمات، در بیمنطقترین سخن ممکن، توافق هستهای را مافوق «حماسه خرمشهر» بخوانند!”
یعنی:
«شلوغ» کردن برای پنهون کردن حقیقت، پشت «دروغ»!
سلام
مطلب آخرتون (یعنی همین) یه جورایی (یعنی خیلی) امید بخشه…
آخ اگه طرف غربی بزنه زیرش!
راستی! طرف حواسش به رای آوردن حاج حسن و رفقاشم هستا!
کم مونده بود بعضیا تو کاخ سفید هم ستاد انتخابات بزنن که… از قرار زده شده!!
خصوصی
«انشایی که مردمان مذاکرات آوردند، موضع «بحث کارشناسانه» است»…
«موضع» بشود «موضوع»، به «انشاء» بیشتر نمیخوره؟! و اینکه «موضع» به معنای مکان و جا و ایناست!
شرمنده!
ــــــــــــــ
حسین قدیانی:
اولا دشمنتون!
ثانیا من هم از قضا، مرادم همون «مکان و جا و ایناست»! یعنی: «انشایی که مردمان مذاکرات آوردند، موضع، مکان، محل، جا و اینای (!) «بحث کارشناسانه» است، نه محل عزا یا عروسی!» اکی؟
ثالثا همین که فکر کردین «موضع» باید بشه «موضوع» تا مثلا به «انشایی»، «انشاء» و «موضوع انشاء» ربط بیشتری داشته باشه*، همین «فی حد ذاته» نشون میده «که» شما بهتره قبل از نقد، اول کمی «صبر» کنین، بعدا کمی «دقت» کنین و چند بار این ۲ تا کار رو تکرار کنین… بعدش اونوقت اگه باز دیدین حتما و قطعا باید نقد کنین، لطفا «عمومی» باشه، اما نه جوری «که» از نظر ویرایشی، به خود این نقد، صد تا ایراد وارد باشه! سرکار خانم شیدا، اروپا هستن و کیبوردشون «ب کمپلکس» نداره، شما که همین قم خودمونی! 🙂
* «انشایی که نوشتم، موضوعش این بود…»! شما جمله متن رو با این جمله بعد ستاره، قاطی کردین!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!
البته صبر و بصیرت، درست……
http://safirfilm.ir/22314/
اللهم صل على محمد و آل محمد!
(وعدههایی هم البته دوستان دیپلمات خودمان به داخل دادهاند که هر چه در متن تهیه شده دنبال آن میگردیم پیدا نمیکنیم!)
واقعا! انشای آورده شده، از این نظر، ضعف دارد…
آنچه که بیشتر به تفرقه و دودستگی دامن میزند، لنگه پا نگه داشتن مملکت سر امانت و غیرت تیم مذاکراتی دولت است!
در حالی که رئیس دولت و حامیان ذوق مرگ شده آن، به شهادت سخنرانیهای آتشین حضرات میخواهند روال قانونی موجود رو دور بزنن که همانا «موضع بحث کارشناسانه» و به خصوص «رسیدگی در مجلس» است!
این احوالات، خدشهای به تدبیر به جای امام خامنهای وارد نمیکند، اما آیندگان، این آقایان را بیش از مداقه در محتوا و متن آنچه با کدخدا بر سر آن به توافق رسیدهاند، لابد به این مسئله قضاوت خواهند کرد؛ «عملیات روانی برای اهداف حزبی و انتخاباتی»…..
اعتراض و بعد تجمع عدهای جلوی وزارت امور خارجه با پلاکاردهایی در دست و …!
اتفاقی که با ورود فابیوس بسیار محتمله! و باز هم عدم گرفتن جواب از این کار!
قوه قضاییه، مسئولین وزارت بهداشت رو مقصر شناخته بود بابت عدم پیگیری مناسب در قضیه خونهای آلوده…
حالا هم که این بشر راحت داره میاد!
آخه یه واکنش مناسبی نسبت به این قضایا باید دیده شه یا نه؟
فرانسه که دست پیش رو گرفته که پس نیفته!
اولاند گفته سفر فابیوس آزمونی برای تهران است!!
رئیس جمهوری ما هم که انگار نه انگار!!
یه حرفی، واکنشی، بخاری، چیزی…
فقط حرفهای کلی؛ «دوران تهدید گذشته است!»
سلام
نظرتون در رابطه با صحبتهای فلانی در رابطه با توافقنامه چیست؟
«صرف نظر از مباحث موجود، پیشبینی من این است؛ بدعهدی یانکیها در مقام اجرا، خود به خود ناقض توافق خواهد شد. هم الان شاهد بدعهدی مکرر آمریکا ناظر بر تفسیر توافق هستیم و دو فردای دیگر، حتم دارم شاهد دبه درآوردن طرف در «روز عمل». شیطان بزرگ، نزد همه جهانیان، آبروی نداشتهاش را خواهد برد! فعلا اندکی صبر! تقدیر خدا، دست در دست تدبیر خلف شایسته روح خدا، نقشهها کشیدهاند برای حیثیت نیمبند کدخدا! ضد حملهای سخت در راه است انشاءالله!»
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«فعلا اندکی صبر! تقدیر خدا، دست در دست تدبیر خلف شایسته روح خدا، نقشهها کشیدهاند برای حیثیت نیمبند کدخدا! ضد حملهای سخت در راه است انشاءالله!»
سلام
این کامنت اخیر از من نیست!
شخص دیگهای با همین اسم کامنت میفرسته؟
تا دیشب که کامنت خودم روی وبگاه بود…
بعضی متنها رو احساس میکنم عجلهایتر مینویسید!!
چرا احدیان شد فلانی؟!
همشهری باکری؛
متن خیلی خوبی بود… و بر خلاف شما، اصلا فکر نمیکنم با عجله نوشته شده باشه!