وطن امروز ۶ تیر ۱۳۹۴
اینی که در حسینیه امام خمینی، هم حضرت آقا، هم رئیس قوه مجریه صحه بر این مهم گذاشتند که تحریمها هرگز آن اثر مد نظر دشمن را نداشته، حکایت از ۲ نکته مهم دارد. نخست؛ ایستادگی دائمی ملت ایران در برابر فشارها، دوم؛ ذکاوت ملت ایران در تبدیل همیشگی تهدیدها به فرصتها.
ذیل نکته نخست، میتوان به دستنوشتههای انبوه، ساده، باشکوه، خودجوش و خودنوشت مردم اشاره کرد در همین مراسم تشییع شهدا. اینکه ملت با خط خودشان، دستخط خودشان بردارند روی یک کاغذ بزرگ، حرف و حدیث بر مدار عزت برآنند و آدمی را یاد شهادتنامه شهدا بیندازند؛ اینکه ملت، دهه شصتی و بدون تکلفات مرسوم، حضور بهم برسانند؛ اینکه ملت، از فرط شعار مبنی بر شعور، فیالواقع حنجره خود را به جایگاه مراسم بدل کنند؛ اینکه ملت بعد از گذشت ساعاتی به شدت گرم و داغ، هنوز دوست داشته باشند مراسم ادامه داشته باشد؛ اینکه ملت حرف خود را «به شدت صریح» اما «به شدت صحیح» آنهم با بلندترین فریاد ممکن سردهد؛ جملگی تداعیگر آن یومالله بیمثال بود در دیماه هشتاد و اشک! اگر نهمین روز دهمین ماه از سال ۸۸ را ملت با استعانت از حضرت ربوبیت، خلق کرد تا فقط و فقط از عشق خمینیوار خود به خامنهای سخن بگوید، بیست و ششم خرداد ۹۴ هم تنها و تنها حکایت از همین عشق داشت لیکن این بار، شیداییتر و شهداییتر! پس به کوری چشم تحریم و تحریم کننده، این ملت، هرگز دست بردار از ولایت نیست، چرا که دست بردار از عزت نیست! همین شعار جاودان و عزتمند «مرگ بر آمریکا» یعنی اگر شیطان بزرگ، همه دنیا را هم بخواهد به ما بدهد لیکن بدان شرط که دست از آرمان شهدا برداریم، پاسخ ملت در یک کلام مختصر و مفید این است: «هیهات منا الذلة»! منتهای مراتب، اساس مسئله اینجاست؛ دشمن زیادهخواه، فیالحال، نه فقط در هیچ باغ سبزی را نشان نمیدهد، بلکه علیالدوام با رفتار و گفتار وقیحانه خود دارد این را دارد به ما میگوید؛ «تو بیا زیر بلیط من، تحقیر هم بشو، تو سری هم بخور، هستهای را هم بده، نخبههای مملکتت را هم جلوی میز بازجوهای ما بنشان، اندرونی خودت را هم هویدا کن» و از این قبیل. بنابراین، ایستادن زیر پرچم شیطان بزرگ، بیش و پیش از آنکه آخرت ما را خراب کند، مخرب همین دنیای ماست! فلذا و در اینجا، هر چقدر شعار «هیهات منا الذلة» با عقل ولو عقل صرفا مادینگر، جور درمیآید، پناه به خدا باید برد از شر این شعار «هر توافقی از عدم توافق بهتر است»! «هر توافقی…» کندهای است که از درون آن، هیچ دودی به حال اقتصاد و معیشت ملت بلند نمیشود. چرا؟ چون با این شعار، فی حد ذاته نمیتوان به لغو تحریم رسید؛ معلوم است که نمیتوان رسید! اگر بنای ما بر آن است که از خلال مذاکرات، به نتیجه لغو تحریم برسیم، لاجرم باید دنبال «توافق خوب» باشیم، نه هر توافقی! واقعا اگر قرار باشد بعد از این همه رفت و آمد و بگو مگو و کش و قوس، هدف لغو تحریم حاصل نشود، حقا که باید گفت «هیهات منا الذلة». «ذلت» فقط آن نیست که آدمی، آخرت خود را به دنیای اجنبی بفروشد! این البته از مهمترین مصادیق ذلت، بلکه اهم آن است لیکن گاهی مثل همین برهه کنونی، معنای ذلت، یعنی آنکه تو، علاوه بر عقبی، دنیای خود را هم خراب کنی، در عوض، دنیای کدخدا و اهداف کاخ سفید را آباد کنی! اینکه نشد مذاکره! براستی چیست منشاء این لطیفههای بامزه و کنایهآمیز این روزهای ملت که صرف از نظر هر عقیده و سلیقهای، مشترکا و در یک خط واحد ساخته میشود؟! الا آنکه طولانی شدنِ معلوم نیست با چه هدفیِ بساط مذاکرات، بیشتر از خود تحریم، ملت را خسته کرده؟! این سمفونی «#تحریمیم! میفهمی؟» صدالبته نقدی هم به بیتدبیریهای دولت دارد، آنجا که حتی برمیدارند آب خوردن ملت را بند میزنند به مسئله تحریم! خب، یک چیزی هست صدای ملت درمیآید دیگر! اینک صدای ملت، بیش از آنکه از تحریم دشمن بلند شده باشد، بلند شده از بیتدبیری دوست! ملت رای داد و ولایت، این رای را تنفیذ کرد تا یکی هم مذاکره مستقیم شود برای رسیدن به محصول لغو تحریم و الا «مذاکره برای مذاکره» و هی هم مذاکره، نهایتا ختم میشود به همین لطیفهها! نمیشنوید این صدای لطیف را؟! نمیگیرید پیام این لطیفهها را؟! اینکه دیگر پیام ۲۶ خرداد ۹۴ نیست ادعا کنید «مصادره» شده! اینکه دیگر پیام شهدای هور نیست ادعای بیخود کنید «سیاسی» شده! این پیام همان جمهوری است که به شما رای داده و نداده! این پیام همه ملت است؛ خواه به روحانی رای داده باشند، خواه به قالیباف، خواه به آن دیگران! پیام ملت این است؛ «توافقی که در آن، اصل بسیار مهم لغو تحریمها آنهم در همان روز امضای توافق، گنجانده نشده باشد، از آنجا که به درد هیچ چیز نمیخورد، کم و بیش مصداق ذلت است که انشاءالله تیم مذاکره، هرگز تن به چنین توافقی نخواهد داد». اینکه دشمن به اهداف خود از مذاکرات برسد ولی ما به اهداف خود از مذاکرات نرسیم، یعنی «شکست مذاکرات». این عبارت «شکست مذاکرات» را بعضیها فقط مختصر کردهاند در آن روز که مذاکرات، بدون نیل به توافق، به بنبست برسد! من اما اتفاقا یکی هم از زاویه همین عقل دنیا اندیش، «شکست مذاکرات» را در آن روز میبینم که توافقی امضاء شود مشتمل بر نفع دشمن و ضرر دوست! این است شکست خوردن در مذاکرات و الا آمدیم و تدین، امانتداری، شجاعت و غیرت، دست آخر، مردمان مذاکره کننده ما را به این نتیجه بدیهی رساند که «عدم توافق، صد شرف دارد به توافق بد»، هیهات اگر آن روز، دستگاه دیپلماسی کشور را شکست خورده تلقی کنیم، چرا که اگر این مردمان، در رسیدن به هدف لغو تحریم ناکام بودهاند لیکن دشمن را هم در نیل به اهدافش ناکام گذاشتهاند. این اگر اسمش «برد» نباشد، لااقل «شکست» هم نیست و حداقل چون «حفظ عزت» صورت گرفته، میتوان مسرور بود که در حفظ هر عزتی، عاقبت بردی نهفته است. مذاکره اگر بدین سیاق و همراه با حفظ عزت، مثلا شکست بخورد، حتما بهتر از آن توافقی است که تنها و تنها حکم به پیروزی دشمن دهد! این شکست را نه فقط میتوان تحمل کرد، بلکه حتی میتوان ستود، لیکن امان از دست آن شکست در توافق بدی که دشمن را به نیات پلیدش رسانده باشد اما لغو همه جانبه تحریمها را شامل نشده باشد! این فاجعه، نامش تنها «شکست» نخواهد بود، بلکه بیتعارف، نام «ذلت» هم میتواند بر آن نهاد! صدالبته امید است این مردمان، به لطف الهی و دعای ملت، موفق به لغو تحریم شوند، لیکن اگر قرار است شکست بخورند، کاش شکست را جوری بخورند که به معنای پیروزی دشمن نباشد! در عالم، شکستهایی هست همراه با حفظ عزت، پس نه شکست که عین پیروزی است! در همین عالم اما مثلا پیروزیهایی هست که از صد شکست بدتر است! اگر ما مردمانی باشیم که فکر کنیم هر توافقی با دشمن حتی توافق بد با دشمن، مصداق پیروزی است، حکما نه معنای شکست را فهمیدهایم، نه معنای پیروزی را! از همین زاویه است که بعضا آنچه مرقوم میدارند، فاصلهها دارد بس دور و دراز، با آنچه در عالم واقعیت اتفاق افتاده! پایان مذاکرات، با هر نتیجهای که باشد آخر دنیا نخواهد بود! آن روز هم روزگار، فردایی خواهد داشت! ما البته دعا میکنیم مردمان محترم دیپلماسی کشور را بلکه در این کار انصافا دشوار، موفق شوند تا ضمن آوردن یک «توافق خوب»، خبر خوش «لغو تحریمها در همان روز امضای توافق» را هم به گوش این ملت برسانند اما پایان مذاکرات، فرض بگیریم که تقدیر بر آن است نتیجهای جز این داشته باشد؛ آیا بهتر است «پایان مذاکرات» منتهی شود به «عدم توافق» یا یک «توافق بد»؟! بار شکست در کدام طرف این ترازو سنگینتر است؟! چگونه شکست بخوری، «سربلند» خواهی بود؟! چگونه شکست بخوری، «سرافکنده»؟! در این باره «عقل» چه میگوید؟! «تدبیر» چه میگوید؟! این ملت چه میگویند؟!
اینک چند خطی هم ذیل نکته دوم یعنی «تبحر ملت ایران در تبدیل همیشگی تهدیدها به فرصتها» بنویسم. همان نخستین روزهای انقلاب، در غائله سخت تحریک خلائق و واقعه نفسگیر قومیتگرایی، ملت ایران چنان این تهدید را به فرصت تبدیل کرد که تو میدیدی «شهید مصطفی چمران» اصالتا اهل ساوه، به محبوب دل اهالی شهر پاوه بدل شده. مگر «شهید محمد بروجردی» اهل بانه یا مریوان بود که کردهای میهن، خود به ایشان لقب دادند «مسیح کردستان»؟ نخیر! ایشان زاده روستای درهگرگ بود، آنهم از توابع بروجرد! بروجرد کجا، کردستان کجا؟! در مواجهه با دشمن، ملت ایران را عجیب ملت رند و کیسی میدانم! «برادر احمد» در بازار تهران به دنیا آمده را تبدیل میکند به «کاک احمد» کارزار کردستان! بیخود نیست کردهای دوستداشتنی ما، این همه تعصب دارند روی نام «حاج احمد متوسلیان»! آری! همان روزهای اول انقلاب بود که همین «کدخدای بیادب و بیهوش» از ادب و هوش ملت متحد ایران، سیلی حیدری خورد! فرقی نمیکند در آمریکا، چه کسی رئیس جمهور باشد! هر کسی باشد، بخصوص اگر اسمش «اوبامای جلاد تحریم» باشد، جای آن سیلی که «دشت اول» بود، در صورتش مثل برق خواهد درخشید! آن روزها، آمریکا میخواست ترک را به جان فارس بیندازد، لر را به جان عرب، این را به جان آن، آن را به جان این، و همه را به جان انقلاب، لیکن تهدید به آن بزرگی را دست برتر خداوند منان به یک فرصت بزرگتر مبدل کرد! این با آن آشنا شد، آن با این دوست شد، این لهجه آن را فرا گرفت، آن به زبان این سخن میگفت تا روح خدا وقتی بگوید «وحدت کلمه» اولین مصداقش همین ملت خودمان باشد. تهدید دوم، «جنگ» بود. جنگ اگر چه با دل «مادران فرزند از دست داده» بد تا کرد اما همین شیرزنان ما، هرگز اجازه ندادند یک قطره از اشکشان را دشمن ببیند! آنچه دشمن، از «مادر شهیدان دستواره» دید، اشک و آه و ناله نبود؛ «سیدمحمدرضا» بود و «سیدمحمد» و «سیدحسین». «مرحومه سیده قدسیه میراسماعیلی» باری به خود نگارنده گفته بود؛ «من هر ۳ پسرم را در جنگ ۸ ساله تقدیم خمینی کردم، بعلاوه تنها دامادم را و فیالحال چون نه پسری دارم، نه دامادی، اگر خامنهای امر جهاد دهد، خودم با این سن و سال، حاضر به حضور در میدان نبرد هستم». هان ای دشمن! این هم از تهدید جنگ! ۸ سال آزگار، سعی کردی پدر این مردم را درآوری اما پدر خودت درآمد، چرا که الان در عراق، «سردار سلیمانی» هست لیکن «ژنرال پترائوس» کجاست؟! راستی که اگر تهدید جنگ نبود، «شهید حسین خرازی» کجا میخواست مثل «شرق ابوالخصیب» فرصت پیدا کند برای آنکه در «کربلای ۵» انتقام شهدای «کربلای ۴» را بگیرد و پیشانی شیطان بزرگ را با تقدیم خون خود، به خاک بمالد؟ القصه! تحریم هم تهدیدی بود که «شهید شهریاری» تبدیلش کرد به فرصت بلکه «غنیسازی ۲۰ درصد» اتفاقا از دل تنگنای تحریم بیرون بیاید. تحریم، در جنگ نتوانست پدر این ملت را درآورد، در زندگی بتواند؟! کور خواندهاند بعضیها! بعضیها که هنگام سخن، عجیب نامردمان ولنگاری میشوند! من باز هم تکرار میکنم؛ «تحریم، در جنگ نتوانست پدر این ملت را درآورد، در زندگی بتواند؟!» مگر «احمدیروشن» مرده است؟! مگر «رضایینژاد» مرده است؟! و مگر مردهاند «علیرضا» و «آرمیتا»؟! دقت شود! کسی منکر فشار تحریم بر شانههای این ملت نیست اما در عجبم از ولنگاری در سخن گفتن بعضیها، آنجا که تحریم، داروی جانباز شیمیایی ما را نایاب کرده، صدای «عالیجناب شمیراننشین» درآمده است! جناب عالیجناب! وقتی از بزرگ گرفته تا کوچک، جملگی بر این مهم تاکید مضاعف دارند که تحریم -با وجود همه ضرر و زیانی که دارد- هرگز نتوانسته آن اثر مد نظر دشمن را روی ملت نستوه و شهیدپرور ما بگذارد، از شما تقاضامندیم خاطرات خستگی روزانه خود را در همان مخاطراتی که هر شب مینویسید مرقوم دارید، نه آنکه به پای «مادران فرزند از دست داده» بنویسید! الغرض! دقیقا به همین میگویند «مرض هاری» که خود بریده باشی اما ملت را بریده بخوانی! شما همان به که از جانب آقازادههای خود سخن بگویی، نه شهیدزادههای دستواره و الا من ناچار میشوم نکتهای را به یادتان بیاورم! نمیدانم در خاطرات ۱۶ مهر سال ۹۱ چه نوشتهاید اما در همین روز، حضرتعالی در اظهار نظری گهربار فرمودهاید؛ «به هر حال در تولید نباید وضع کشور اینگونه باشد. این موضوع ربطی به تحریمها ندارد و این از جمله اموراتی است که مدیرها باید جوابگو باشند. تحریم چه تأثیری میخواهد روی کشاورزی بگذارد؟ شاید بگویند واردات سم و کود کم شده است، ولی این حرف زیبنده ایران نیست»! شگفتا! شما عالیجناب محترم در عین آنکه میدانید «این حرف زیبنده ایران نیست»، برمیدارید مورخ ۲۶ خرداد ۹۴ آنهم درست روز تشییع پیکر پاک شهدای وطن، اظهار میدارید؛ «عدهای حرفهای عجیب و غریب میزنند که ما میخواهیم خودمان به دانش دست پیدا کنیم و این در حالی است که تحریمها پدر مردم را در آورده است. اکثر مردمی که مزدبگیر هستند تحریمها استخوانهای آنها را خرد کرده است»! جناب عالیجناب! در خاطراتی که مینویسید لطفا به این تناقضها هم اشاره کنید! اکثر مردمی که مزدبگیر هستند سال ۸۸ خوب یا بد رای دادند به فلانی! به چه حقی، با ادعای تقلب و «بریزید در خیابان» خاندانتان، قصد کردید استخوان رای جمهور را بشکنید؟! جناب عالیجناب! این شما هستید که پدر مردم را درآوردید و با آشوب فتنه، زمینهساز تحریمهای استخوانخردکن شدید! آری! شما پدر مردم را درآوردید! باز هم اگر میخواهید بیشتر از آمار استخوانهای خردشده «مزدبگیران پابرهنه» بدانید، دمی مرور کنید دوران ریاست جمهوریتان را! و آن عصر را که به بهانه «سازندگی» استخوانهای این ملت، زیر چرخ زمخت و بدترکیب «توسعه» له میشد! یادتان که نرفته؟! اساسا و اصولا جنابعالی علاوه بر آنکه «پدر معنوی حزب کارگزاران» هستید، «پدر جد جریان انحرافی» هم محسوب میشوید! عجبا از تناقضات شما که روزی در نمازجمعه اعلام میدارید؛ «این غربیها مثل گاو تحلیل میکنند» و دگر روز، با رفتار و گفتار خود و خاندان، قند در دل غربیهایی آب میکنید که همچنان مثل گاو تحلیل میکنند! البته این فقط غربیها نیستند که امور را بد تحلیل میکنند و در سخن گفتن، ولنگاری میکنند! اخیرا خواهر و مادر «م. ه» خیلی خوب حق مطلب را درباره آن «مرض هاری» که فرمودید بیان کردند! اتفاقا حروف اختصاری مرض هاری هم «م. ه» میشود! مرض هاری، مسری است و ریشه در تاریخ دارد! اتفاقا جناب زبیر هم آلوده شد به همین «م. ه»! و الا بنده خدا، از اهل بیت انقلاب محمدرسولالله (ص) بود! حکایت این است؛ «م. ه» که بشوی، مرض هاری که بگیری، ولو آنکه نامت «عبدالله» باشد، پدرت را درخواهی آورد! و اینجاست که پدر آدم درمیآید، نه تحریم! حتی عاقبت زبیر را هم، تحریم شعب ابیطالب، خطخطی نکرد! تقصیر ذوالفقار اسدالله غالب هم نبود! کار عبدالله بود که «عبدالله» نبود! عبد فساد بود و دوز و کلک!
به نام خدا
با تشکر از بیست و ششی
http://www.ghadiany.ir/1394/23492/comment-page-1#comment-175034
چرا اینطوری شد؟
یه دفعه همه چی پرید؟
چرا دیدگاهها حذف شده؟
اشکال از سیستم ماست یا…؟
دوستان محترم؛
بنا به رعایت پارهای ملاحظات، متن اصلی این پست همراه بعضی از کامنتهایش حذف شد.
متن کنونی، ویرایش شده آن متن است…
امیدوارم، واقعا امیدوارم یک مشاور امین و دلسوز در اطراف رئیسجمهور و وزیر خارجه پیدا شود و این بند را به استحضارشان برساند؛
“اینکه دشمن به اهداف خود از مذاکرات برسد ولی ما به اهداف خود از مذاکرات نرسیم، یعنی «شکست مذاکرات». این عبارت «شکست مذاکرات» را بعضیها فقط مختصر کردهاند در آن روز که مذاکرات، بدون نیل به توافق، به بنبست برسد! من اما اتفاقا یکی هم از زاویه همین عقل دنیا اندیش، «شکست مذاکرات» را در آن روز میبینم که توافقی امضاء شود مشتمل بر نفع دشمن و ضرر دوست! این است شکست خوردن در مذاکرات و الا آمدیم و تدین، امانتداری، شجاعت و غیرت، دست آخر، مردمان مذاکره کننده ما را به این نتیجه بدیهی رساند که «عدم توافق، صد شرف دارد به توافق بد»، هیهات اگر آن روز، دستگاه دیپلماسی کشور را شکست خورده تلقی کنیم، چرا که اگر این مردمان، در رسیدن به هدف لغو تحریم ناکام بودهاند لیکن دشمن را هم در نیل به اهدافش ناکام گذاشتهاند. این اگر اسمش «برد» نباشد، لااقل «شکست» هم نیست و حداقل چون «حفظ عزت» صورت گرفته، میتوان مسرور بود که در حفظ هر عزتی، عاقبت بردی نهفته است. مذاکره اگر بدین سیاق و همراه با حفظ عزت، مثلا شکست بخورد، حتما بهتر از آن توافقی است که تنها و تنها حکم به پیروزی دشمن دهد! این شکست را نه فقط میتوان تحمل کرد، بلکه حتی میتوان ستود، لیکن امان از دست آن شکست در توافق بدی که دشمن را به نیات پلیدش رسانده باشد اما لغو همه جانبه تحریمها را شامل نشده باشد! این فاجعه، نامش تنها «شکست» خواهد بود، بلکه بیتعارف، نام «ذلت» هم میتواند بر آن نهاد! صدالبته امید است این مردمان، به لطف الهی و دعای ملت، موفق به لغو تحریم شوند، لیکن اگر قرار است شکست بخورند، کاش شکست را جوری بخورند که به معنای پیروزی دشمن نباشد!”
این خواسته اقشار مختلف ملت است!
من متن اصلی رو دارم! 🙂
می فروشمش!
جمله آخرش هم حرف نداشت!
داداش حسین! این “مردمان” رو خیلی خوب اومدی!
😉
کلا تو نخ ولایتیها…
حتی تکه کلامهای ناز و معنیدارش…
در ضمنتر! با “کوچک” اینجای متن هم صفا کردم!
“وقتی از بزرگ گرفته تا کوچک، جملگی بر این مهم تاکید مضاعف دارند که تحریم -با وجود همه ضرر و زیانی که دارد- هرگز نتوانسته آن اثر مد نظر دشمن را روی ملت نستوه و شهیدپرور ما بگذارد…”
چون اول متن گفته بودی؛
“اینی که در حسینیه امام خمینی، هم حضرت آقا، هم رئیس قوه مجریه صحه بر این مهم گذاشتند که تحریمها هرگز آن اثر مد نظر دشمن را نداشته…”
😉
این آدم کلا زده به خاکی! خیلی وقت هم هست که زده به خاکی!
خبرنگار خبرگزاری مهر ازش میپرسه:
شاخص شما برای حمایت از افراد چیست؟ چه معیاری برای حمایت از افراد دارید؟
میدونید جوابش چی بوده؟ این بود جوابش:
“شاخصاش افکار خودم است!”
😐
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی خودش رئیسجمهور بود، لازم بود که استخوان عدهای خرد بشه، تا گردن بعضیها کلفتتر بشه!
اما الان غصه استخوان مردم رو میخوره!
یکی بهش بگه جناب! اگر خیلی دلت به حال ملت میسوزه، به دوستان، اقوام، خانواده و رفقا، دستور بده بدهیهای بانکیشون رو برگردونن، نصف مشکلات مملکت حل میشه!
“اتفاقا حروف اختصاری مرض هاری هم «م. ه» میشود!”
خیلی خوشم اومد از این جمله!
از اون جملاتیه که همیشه در ذهنم میمونه!
تیزبینی و نکته سنجی نویسندهاش رو میرسونه!
رهبر معظم انقلاب تکلیف را مشخص کردند. همه تحریمها باید فورا هنگام امضای توافق لغو شود.
انتظار هر چیزی رو داشتم جز این تیتر!
🙂
زندگی عزتمندانهی زیر نور ولایت را عشق است؛
زندگی بیدار، همین است که چرک غفلت را از قلبهایمان زدوده و غیر از این، زندگی در خواب است.
ما به مدد نفس ماه
پدر ظلمت را در میآوریم
ما با هم میمانیم
تا در انتهای جاده
خورشید را به تماشا نشینیم
آری!
ما سرباز ولایتیم
نه سربار ملت
و سردوشیمان انتظار است…
جانم! اسم “احمد متوسلیان” که میاد حس غرور و عزت، در عین حال غربت به آدم دست میده.
امیدواریم خطوط قرمز مطروحه توسط آقا رو تیم مذاکره کننده به جد رعایت کنند.
ولی تا حالا نمی دونستم «م. ه» یعنی مرض هاری!! 🙂
راستی “اسلامی ایرانی” کجایی که؛
“چرا؟ چون با این شعار، فی حد ذاته نمیتوان به لغو تحریم رسید…”
حالی میکنید داداش با این حد و ذات! 🙂
سلام؛
باز هم یک متن زیبا و انقلابی، اینبار تقدیم به انقلابیون خسته از انقلاب!
به فرزند شهیدی چون شما افتخار میکنم.
فرزندان شهیدی میشناسم که از شهادت پدرانشان فقط وام گرفتن و رانت گرفتن رو یاد گرفتن.
خدا حفظت کنه…
آقا سید؛
دیدید که آقا جواب او و امثال اون اباالمرضالهاری رو خوب دادند که:
«یکی از چالشها هم این است که کسی تصّور کند که مردم تحمّل نمیکنند؛ نه، مردم مشکلات را تحمّل کردهاند. اگر حقیقتاً برای مردم بدرستی تبیین بشود، با صداقت لازم حقایق امور برای مردم بیان بشود، مردم ما مردم وفاداریاند؛ میایستند، مقاومت میکنند»
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
غروب آدینه و زبان روزه و غم فراق…
گزینههای زیر و روی میز رو هم آقا باحال گفتند!
🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چه حالی میده تیتر یک وطن شنبه باشه:
“داروی مرض هاری، لنگ لغو تحریم”
یه زمانی ما به آقای قدیانی پز میدادیم که هیچکس برای شما فونت درشت نمیذاره!
خوش میگذره حالا هی دارید فونت درشت میگیرید؟ 🙂
نوش جونتون. صلوات ماها رو هم برسونید.
ایول، متن دلنوازی بود.
“فی حد ذاته” کلا برند من شده!
ولی میدونی قبل از عبدالله، زنش نذاشت جزء السابقون بشه؟
اگه سال ۵٨ زنش دخالت نمیکرد، الان بعنوان “شهید آیتالله هاشمی” یاد میشد!
انشاءالله عاقبت بخیر بشه. واقعا حیفه.
و اما تبریک بابت زیارت دوباره جمال نورانی یار.
یک متن علمدارانه هم در سالروز ترور آقا میچسبهها…
برادر قدیانی!
انشاءالله یک جواب کامل بهت میدم ولی فعلا مرد باش و نظراتم را سانسور نکن…
عجب تیتری! 🙂
تیتر و متن عالی بود.
فقط یه نکته؛
حرفهای هاشمی خیلی آزارم میده ولی باز هم در آخر آرزو میکنم عاقبت به خیر بشه…
هاشمی از زمانی که زندان بوده یعنی از قبل از انقلاب، میخواسته تفسیر قرآن بنویسه…
شما میدونید چرا خدا این توفیق را بهش نداد؟ یعنی چرا این لیاقت را پیدا نکرد؟
حرفهای رهبری تکلیف شما رو مشخص کرد!!
تیم مذاکره کننده شجاع، متدین و انقلابی است.
پس شما لطفا ساکت باشید!!
واقعا زبان قاصر است در تشکر از رهبر
یک سوال دیگر؛
چرا حکم وکیل ۳۲ میلیاردی، ۱۸ سال و مرض هاری فقط ده سال؟
آیا منظور آقای لاریجانی از فشارها، در اینگونه احکام هم هست؟
م. ه؛ مرض هاری!
خیلی جالب بود.
خدا قوت
یه نوع مرض هاری هم داریم که روسای جمهور آمریکا دارن؛
مرضشون مسری و مستدامه، اونهم کینه نسبت به ملت ایران!
من با اینکه با حاج حسین قدیانی درباره احمدینژاد اختلاف دارم، اما اینقدر یاد گرفتم که ملاک قضاوتم زیر سایه ولی فقیه بودن باشه، نه هاشمی و روحانی و احمدی و…
م. ه: مال هنگفت!
م. ه: موذی همیشگی!
م. ه: من همه کارهام!
م. ه: مفتخور هوشمند!!
م. ه: میداندار هتاکان!
رفقا؛
به لطف جریان متخلق به اخلاق حسنه انحرافی، بالاخره داداش حسین، کمی اذیت شدند این روزها…
اما خدا را ببین که چه جای حقی نشسته است؛
ساعاتی پیش به نویسنده “قطعه ۲۶″ زنگ زدند که…
.
.
.
که فردا، همراه مادر و خواهرت، بیاین بیت رهبری برای دیدار عمومی خانواده شهدا با رهبر انقلاب!
این هم مزد مجدد خدا به داداش حسین عزیز…
زیارت روی “حضرت آقا” ۲ بار در عرض کمتر از ۴ روز!
تازه این بار همراه مادر و خواهر…
به به!
داداش حسین!
همینطور ادامه بدی، عکسهاتون با حضرت آقا، از عکسهای هاشمی با امام بیشتر میشه! 😉
آقا چرا اکثر آقازادهها اصلاحطلب درمیان؟!
رضا ۲؛
حضرت آقا یک ساعت صحبت کردندها! خطوط قرمز رو هم برای تیم مذاکره کنندهی امین و غیور گفتند. در جریانی که؟!
به یقین با این تمجید آقا وظیفهی مذاکره کنندگان صدچندان سختتر و خطیرتر شد. تاکیدات رهبری تماما الزامآور است.
ما رسممون و وظیفمون و افتخارمون اینه که در همه حال، از رهبرمون اطاعت کرده و سپاسگزاری می کنیم، به خاطر هدایتگری هاشون. چه اونجا که دست کریمانه بر سرمون میکشند، چه اونجا که تذکر جدی بهمون میدن. چقدر خوبه که شما هم همیشه قدردان رهبری عزیز باشید، نه بعضی وقت ها!
در ضمن؛ اونقدری که ما دوستدار توفیق تیم مذاکره کننده برای حفظ عزت و استقلال هستیم، مطمئنیم شما نیستید… بلاشک.
مضافا بر اینکه اگه بخوام مثل شماها مته به خشخاش بذارم!! باید بگم، آقا فرمودند؛ «امین، غیور، شجاع، متدین» و واژهی انقلابی رو نفرمودند!
هر چند از نظر ما تفقد و لطف ایشان به عزیزان تمام بود، ولی به نظر من، انقلابی کلمهی بسیار جامع و مقدسی است، که برای بکارگیری آن رتبهبندی نیاز است!!
“پدر معنوى حزب کارگزاران” و “پدر جد جریان انحرافی” و پدر فتنه!
چه معجون غریبى از نفاق!
همین بود که شیر خر خورده کارگزارانى تبدیل شد به تئوریسین اصلاحات؟!
حالا هم معلوم شده که همگى سر در آخور عربستان داشتند!
شیدا؛
اون شیر خر خورده! که از اول برای ماها مشخص بود سر در آخور ملک عبدالله داره ولی نمیدونم چرا اصلاحاتیها خفهخون گرفته بودند و هر از گاهی هم انکار می کردند!
فقط باید ویکی لیکس میگفت که خانوادگی وصل به آخور بودند تا بهشون ثابت بشه!
صلّی الله علیکِ یا خدیجه الکبری…
وفات امالمومنین، حضرت خدیجه بر دوستان تسلیت باد…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب گذشته کمی خوب شد سخن میگفت
برایم از خودش از حال خویشتن میگفت
از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و یک به یک همه اش را برای من میگفت
به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت
کنار ما سه تن از پنج تن میگفت
برایم از همه اموال و مال داشتنش
برایم از کفنی هم نداشتن میگفت
درست مثل کسی که خودش خبر دارد
فقط حسین حسین و حسن حسن میگفت
کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال
برایم از پسرم “شاه بیکفن” میگفت
بباف دختر من پیرهن برای غریب
به فاطمه ز حسین و ز پیرهن میگفت
شاید جای این حرف نباشه، ولی اونقدر ناراحت میشم وقتی به یاد میارم که آقایان میگفتن، خبری از اصلاحطلبها نیست و اصولگراها با هم رقابت کنید!
آقایان کجایید که ببینید چه کسانی بر سر کار اومدن؟!
رئیس جمهور مراسم افطاری میگیره؛ سخنران مراسمش میشه “مسعو ادیب”! بازداشتی فتنه ۸۸!
یک دزد لباس روحانیت که غلطهای زیادی کرده، حالا شده سخنران مراسم رئیسجمهور!
قسمت آخر رو که حذف کردین، متن یه مقدار ناگهانی تموم میشه.
متن اول رو چند جا نقل کردم.
اگه متن اشکالی داشته نباید منتشر می کردم، ویرایشش کنم؟
«هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود…».
از موقعی که روحانی اومده شما همینطور داری متنای تکراری مینویسی!
کاش این دولت تو همین چهار سال تموم بشه، یه خورده حرف جدید بشنویم…
حیف این قلمه…
ناشناس؛
اگر لطف کنی و همین متن فعلی رو منتشر کنی، که دیگه به ویراش هم نیازی نباشه، واقعا ممنون.
داداش حسین روی یک ملاحظه بسیار مهم، اون متن رو تغییر دادند.
پیشاپیش ممنون که درک میکنید.
.
.
.
http://alef.ir/vdcd9j0xjyt05k6.2a2y.html?278568
http://www.cloob.com/c/gofteman3tir/119383953
چشم!
متن جدید رو گذاشتم…
«ارکهای دزدکی!»
به جبر تقدیر، تقریبا همه جای تهران زندگی کردهام! به دنیا که آمدم، خانهمان شهرک ولیعصر بود، واقع در جنوب غرب تهران، جنب جاده ساوه، پایین ریل راه آهن تهران تبریز. البته الان شهرک ولیعصر ارتقای مقام پیدا کرده و فیالواقع بالای این ریل است! تا ۳ سالگی در همین خرابشده بودم که شهادت حضرت ابوی باعث شد چند ماهی کم از یک سال، برویم پیش پدربزرگ در خانه بزرگشان در شمال غرب تهران، یعنی جنت آباد، تقاطع آیتالله کاشانی. بعد دوباره برگشتیم همان شهرک ولیعصر. من تا ۱۵ شاید هم ۱۶ سالگی در این شهرک بودم تا اینکه از جنوب غربیترین نقطه تهران، کوچیدیم شمال شرقیترین جای شهر، یعنی شهرک شهید محلاتی. بعدها رفتیم میدان جمهوری، دوباره جنت آباد، چند ماهی مجیدیه شمالی، چند سالی مجیدیه جنوبی، حالا هم محله مسجد ابوذر. القصه! قصه «ارکهای دزدکی» از همان شهرک ولیعصر شروع شد و دوران نوجوانی. شبی از شبهای رمضان که عمومحسن آمده بود خانه ما، دست مرا گرفت و گفت…
.
.
.
دوستان محترم؛
انشاءالله در روزهای آتی، ادامه این متن زیبا را در قطعه مقدس ۲۶ خواهید خواند.
متن، قصهای است دور از حال و هوای سیاست…
درباره شبهایی که داداش حسین ۱۵ ساله، دزدکی میرفت “ارک” و بعد هم کتکی از مادر نوش جان میکرد! 🙂
قابل توجه دوستانی که تقاضای نوشتههایی جز نقد دولت، از داداش حسین دارند.
این هم سند دیگری دال بر احترام قطعه ۲۶ به همه مخاطبانش…
عاشق این جور نوشتههای داداشم!
اتفاقا خودم هم دوست داشتم بعد از مدتها، ایشان، خارج از فضای سیاست هم متنی بنویسند…
عاشقتیم قطعهی ۲۶… (آیکن بوس بوس!)
خیلی هم عالی!
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1634/
“تا ۳ سالگی در همین خرابشده بودم که”
چرا گفتی “خرابشده”؟!
«ارکهای دزدکی!»
آخ که چقدر خواستنیه!
چرا قالیباف مورد هجمه جناحهای سیاسی قرار میگیرد؟
http://alef.ir/vdcfevd0ew6de1a.igiw.html?276977
شاید منظورشان کیفیت بنای ساختمان بوده!
از کلمه “خرابشده” ناراحت شدم…
نمیدونم؛ شاید چون خودم بچه اینجام!
ولی با خودم گفتم احتمالا مرتبط با پیامها و نظرات اون شب بوده!
من رو باش که فکر میکردم فقط خودم از مادرم کتک خوردم!
رفقا؛
یه بار، داداش حسین برایم از اوج علاقه و محبت حضرت آقا به شهید دکتر بهشتی، خاطرهای تعریف کرد که به واسطهای موثق شنیده بود! لابد میدانید که رهبر انقلاب به دلیل بستری بودن در بیمارستان بهارلو، چند روز بعد از حادثه هفتم تیر، متوجه شهادت آیتالله بهشتی میشوند.
آنروزها یکی از شعارهای ملت این بود؛ “آمریکا در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه”!
یه بار که حضرت آقا از طریق تلویزیون بیمارستان، متوجه این شعار میشوند، به شدت عصبانی میشوند؛ “این ملت، دیگر مثل بهشتی را به خود نخواهد دید! این چه شعار بیخودیه آخه؟”
.
.
.
برای علو درجات شهید بهشتی و ۷۲ تن صلواتی میفرستیم؛
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
.
.
.
کاش روزی داداش حسین فرصت کنند و اون خاطره رو یا در پست یا در همین صفحه کامنتها تعریف کنند… مختصرش اینکه حضرت آقا میفرمایند؛
“درد این است که بیشترین فحش رو به شهید بهشتی، منافقین ندادند، بنیصدر نداد، کار همین حزباللهیهای احمق بود… البته خب! از حق نباید گذشت که بیشترین جماعت مدافع ایشان هم همین جماعت حزبالله بودند لیکن حزباللهی واقعی”.
.
.
.
یاد شهید اکبر قدیانی هم گرامی که این نوحه انقلابی را واقعا قشنگ میخواند؛ “بهشتیام، بهشتیام… ای حمزه خمینیام…”!
اغلب ما بچههای اون دوره خیلی اینطوری نوازش و تربیت شدیم و همه از این دست خاطرهها زیاد داریم. بستههای آموزشی و تربیتی اون زمان حسابی جوندار بود. 🙂
http://kayhan.ir/fa/print/48363
آقای قدیانی؛
هواداران “معجزه هزاره سوم” به شما فشار اوردن و تهمت زدن واسه یه تیکه کوچک پاورقی که به جنابشان انداختی، از جایی پول گرفتید!
خوب میشه درک کرد، شاید اذیت شده باشید.
ولی برای اینکه ثابت کنید این جوری نیست، لازم نبود لگد به گور بزنید و علیه حضرت آیتالله مطلب بنویسید.
اون تیکه کوچیک پاورقی رو مقایسه کنید با این متن بلند بالا!
میزان خدمات آیتالله رو هم با ۸ سال ویرانی ایران توسط «م. ا» مقایسه کنید.
به والله انصاف نیست…
خداوند اگه بخواد ذخیرهی ارزشمند دوران غیبت رو نگه داره، چقدر حساب شده و دقیق و صد البته به ظاهر تلخ نگه می داره…
اگه رهبر عزیزمون مثل چنین روزی، ترور نشده بودند، به احتمال قریب به یقین یکی از شهدای هفت تیر به دست کلاهی ملعون بودند…
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنهای
دکتر؛
شما هم دارید تهمت میزنید. مثل طرفداران رئیسجمهور سابق!
دفعات قبل که داداش علیه آقای هاشمی مینوشت به تلافی چی بود؟
این را فقط بدان که حسین قدیانی، از همان ۲۶ خرداد که آقای هاشمی، آن سخنان رو بیان کرد، قصد داشت این متن رو بنویسه، پس ربطی به «تلافی» و این چیزها نداره!
حریت حسین قدیانی، فکر میکردم دیگر برای شما و رضا ۲ ثابت شده باشه، بعد از این همه همنشینی با قطعه ۲۶!
سالهاست که دیگر نویسنده قطعه ۲۶ عادت کرده به این تهمتها!
علیه هاشمی مینویسه، به تلافی زدن احمدینژاده! علیه محمود مینویسه، از قالیباف پول گرفته! علیه قالیباف مینویسه، از محمود چیزی بهش ماسیده! علیه جلیلی مینویسه، بیبصیرت شده عین علی مطهری! علیه قوه قضا مینویسه، چون ضد روحانیته!
توی این همه سال، فقط متنی که در تمجید از پپ گوآردیولا نوشت، ایشان را تهمت باران نکردند! به خدا فکر میکردیم آن را هم بگویند از مورینیو پول گرفته! 🙂
در ضمن، شما طرفداران عالیجناب، خیلی فرقی نمیکنید با طرفداران احمدینژاد الا آنکه قبول دارم! اندکی مودبتر و کمی اصیلترید! همین!
حسین قدیانی خیلی پوستش کلفته که هنوز هم داره قلم میزنه برای اصل انقلاب و الا هر که دیگر جای او بود، با یکی از همین آقایان اینوری یا اونوری یا همهوری میبست و… راحت و بدون دغدغه، زندگی خودش را میکرد!! خیال میکنی کم بهش پیشنهاد میشه؟؟ آخرین پیشنهاد، از طرف همین احمدینژاد بود بعد از همین متن “استفاده ابزاری از شهدا ممنوع!” که؛ “بگید بیاد پیش خودم، کارش دارم…!”
میدونی که این “کارش دارم” یعنی چی؟! جریان احمدینژاد به رای حزباللهیهای احمق برای انتخابات مجلس نیاز مبرم داره؛ توی این شرایط، وقتی یکی مثل “حسین قدیانی” میزندش، خیلی از رشتههاش پنبه میشه، بنابراین… بگذریم!
راستی! مگه حضرت آیتالله مرحوم شدن که گفتید “لگد به گور”؟
چه بی خبر!
کاتالیزور!
گفت: عبدالله نوری وزیرکشور دولت اصلاحات گفته است دولت روحانی را باید به چشم یک کاتالیزور نگاه کنیم!
گفتم: یکی دیگر از همین مدعیان اصلاحات هم گفته بود، دولت روحانی رحم اجارهای اصلاحطلبان است!
گفت: این عده از مدعیان اصلاحات که برخی از آنها در فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ هم حضور داشتهاند، معتقدند باید از دولت روحانی به عنوان یک واسطه برای حضور دوباره در عرصه سیاسی کشور استفاده کنیم و بعد …
گفتم: و بعد مثل دزدی که از نردبان برای بالا رفتن از دیوار خانه مردم استفاده میکند، بعد از پایان کار، نردبان را بشکند.
گفت: تصور میکنند با این اقدامات میتوانند ننگ حضورشان در فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ را پاک کنند.
گفتم: چه عرض کنم؟! استاد دانشکده پزشکی از دانشجویی پرسید؛ برای بیهوشی یک بیمار چه مقدار کلروفرم لازم است؟ دانشجو که سواد درست و حسابی نداشت گفت؛ ۲۵ سیسی و بعد متوجه شد که اشتباه بزرگی مرتکب شده گفت؛ ببخشید، الان میگویم، و استاد گفت؛ دیگر کار از کار گذشته و مریض شما مرده و هفت کفن هم پوسانده است!
«دعای روز دهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ و اجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ و اجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یا غایَةَ الطّالِبین.
خدایا! قرار بده مرا در این روز از متوکلان به درگاهت و مقرر کن در آن از کامروایان حضرتت و مقرر فرما در آن از مقربان درگاهت، به احسانت اى نهایت همت جویندگان.
سحر روز دهم چشم و دلم گریان است
نمک سفره اشکم شه لب عطشان است
یاد روز دهم ماه محرم خواندم
“امشبی را شه دین در حرمش مهمان است”
برای شهید بهشتی و ۷۲ تن
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
چفیهی مظلوم
تهاجم دشمن به نمادهای حماسی و مقدس
مسئولان فرهنگی در خواب خرگوشی!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940405000154
احسنت!
متین و منطقی
یکی از بهترین شاهکارهای حسین قدیانی
این متن باید بارها خوانده شود…
تواصی آن به تیم مذاکره کننده واقعا مفید و کارگشاست…
درس میگیرند؟!
متن در زدن هاشمی به افراط دچار شده…
زیادی بود دیگه!
اگر نویسنده به کم قناعت میکرد، واقعا بهتر بود و حرفهایتر!
درباره مذاکرات اما خیلی عالی و به جا بود…
نه چیزی کم داشت، نه چیزی زیاد!
ادبیاتش هم مودبانهتر از بند هاشمی بود…
کلا معتقدم خیلی نباید تو نخ این پیرمرد بود!
نه اینکه طرفدارش باشم؛ باید درکش کرد!
مثل مواجهه خود آقا با ایشون…
دکتر؛
“والله” یه قسم جلاله است و انصاف اون چیزیه که شما نه در مورد علت نوشته شدن متن از طرف جناب قدیانى رعایت کردى، نه در مورد مقایسه خدمات عالیجناب با احمدىنژاد!
که علت مخالفت حزبالله با هر دو، نه میزان خدماتشان…
(که همین احمدىنژاد در چهار ساله اول دولتش که هنوز در دام انحرافىها نیفتاده بود، خدماتى بیش از ١۶ سالى که عالیجناب مستقیم و با واسطه، دولت را در اختیار داشت، انجام داد. هنوز آنچه کلیدداران انجام مىدهند گذشته از انداختن تقصیرها به گردن دولت قبل که حقا و انصافا، خیلى کار پر زحمت و طاقت فرسایی است (!) و حقوقشان کفاف این همه مشقت را نمىدهد (!) اتمام٢٠ درصد باقىمانده همان پروژههاى دولت قبل است!)
…بلکه میزان “ولایت پذیرى” و پایبندیشان به آرمانهاى امام و شهداست ولى از حق نگذریم “لگد به گور” رو خوب اومدى!
جناب سیداحمد
با عرض معذرت، شما چه سادهای که فکر میکنی امثال دکتر واقعا طرفدار آقای رفسنجانی هستند و کلمه «حضرت آیتالله» را از ته دل میگن!
هنوز چند روز نگذشته که همین دکتر، کشور عزیزمان را با «زبالهدانی» قیاس کرد و لابد خودش را هم زباله؟!
حالا به صدق گفتار ایشان حتما این زبالهدانی نتیجه همان خدماتی است که افاضه فرمودند؛ آقای رفسنجانی انجام داده!!
جناب قدیانی!
هر چی فکر میکنم میبینم که با این “لاله عباسی” موافقم…
البته این چیزی از قوت الباقی متن شما کم نمیکنه!
قسمت هاشمیاش اما میتونست مختصرتر باشه!
آقای قدیانی عزیز
چطور برای دکترتون فقط ۳ خط، اونهم غیر مستقیم و نه چندان واضح اما برای هاشمی که به فرمایش امام؛ «هاشمی زنده است چون نهضت زنده است» این همه رودهدرازی؟؟!!
افراط و تفریط که میگن، همینهها…
با دوستانی که نسبت به بخشهای هستهای متن اعلام موافقت کردند، کاملا موافقم اما!
به قول «سیداحمد» کاش اینجای نوشته را یکی پیدا شود و به گوش آقای روحانی یا آقای ظریف برساند. خیرخواهانه و مستدل بود.
دیدار امروز رهبر انقلاب با خانواده شهدا عمومیه یعنی از صدا و سیما پخش میشه؟
خانواده شهدای هفتم تیر؟
حواسمون باشه که امام در جمله «هاشمی زنده است چون نهضت زنده است»، جناب هاشمی را به واسطه زنده بودن نهضت، زنده دانستند؛
بنابراین هاشمی «بازنده» است چون از ارزشها و اصول نهضت فاصله گرفته است!
پس این جملهی امام بیشتر در مورد عالیجناب کاربرد داره؛
“ملاک وضعیت فعلی افراد است.”
احسنت به “قاصدک منتظر”!
و یک احسنت هم به حسین آقای قدیانی بابت این متن زیبا به خصوص اون قسمتهای عالیجنابش که کاملا هم به موقع، به اندازه، استاندارد، درست و… اصلا حقش بود!
و من باب «زبالهدانی»؛
دقت بیشتر سیاستمداران به این قسمت از تاریخ و محتویاتش، بهترین تجارب رو در اختیارشون قرار میدهد و عبرتآموزترین است!
مرض غیر هاری!
اگه امام مد نظر شما همان امام مدنظر ملته، نه امام حاج آقا خاطره، باید گفت؛ امام در وصیتنامهی سیاسی الهیشان فرمودند؛ میزان حال فعلی افراد است!
{من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسی و اسلامنمایی بعضی افراد ذکری از آنان کرده و تمجیدی نمودهام،که بعد فهمیدم از دغلبازی آنان اغفال شدهام. آن تمجیدها در حالی بود که خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار مینمایاندند، و نباید از آن مسائل سوء استفاده شود… و میزان در هر کس حال فعلی او است!}
ضمن اینکه؛ حضرت امام پس از ترور نافرجام حاجآقا (که ای کاش شهید میشد تا هم خود عاقبت بخیر شود و هم…) آن جمله را گفتند. فرزند و جانشین خلفشان هم چنین نظری دارند… و بارها و بارها در مورد تفکرات امثال حاجآقا خاطره نقشه راه تبیین فرمودند. نظرات حضرت امام و رهبر عزیز، نسبت به افراد و مسئولین، «نسبی» است و با تغییر رویکردهای انقلابی به سمت ناهنجاریهای رفتاری و عملکردی، طبیعتا حمایتها برداشته خواهد شد. (که نمونههای متعددی هم موجوده) این یک اصل کلیه. پس بهتره زیاد دل خوش نباشی اخوی!!
اما با همهی ارادتی که به “بیست و شیشی” گرامی دارم، با نظرشون و “لاله عباسی” در خصوص پدر «م. ه» موافق نیستم! ایشان یک آدم معمولی و امروزی مثل ما نوانقلابی و تازه به دوران رسیدهها 🙂 که نیست! به هر حال انقلاب رو ایشون مدیریت فرمودند!!! و به امام، ایشون مشاوره میدادند!! پس کسی که در لفافه خودش رو صاحب (!) این انقلاب میدونه، طبیعتا خبط و خطاش خیلی خیلی بزرگ و غیر قابل اغماضه. مگر اینکه بپذیریم که مشارالیه دچار آلزایمر سیاسی شده باشه! که البته شواهد نشان از چیز دیگری دارد!!
خصوصی؛
ارادت بیشتر به «بیست و ششی» داریم تا «بیست و شیشی»!
فتنه بزرگ، “اکبر” است!
هر چقدر در موردش بنویسید، باز کم نوشتید.
مدعیان اعتدال و تدبیر و امید هم، پایههای دولت و سیاست داخلی و خارجی خویش را بر روی مواضع وی بنا کردهاند و هنوز این مخروط برای آنها استوانه هست!
خداوند انقلاب اسلامی را از شر دشمنان محفوظ بدارد.
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای و انصره بنصرک و ایده بتاییداتک…
خواهر شهید؛
بنده گفتم خاورمیانه، زبالهدانی دنیاست، نه ایران!
دوباره اون کامنت رو بخونید.
اونهم ناظر به فعالیت و ظهور داعش، طالبان، ارتش پاکستان، دولت تروریستپرور سعودی، دولت بیثبات عراق، کردستان مثلا مستقل پ.ک.ک، آقای اردوغان داعش دوست و… بود.
وگر نه کشور ما که جزیره ثبات هست.
دوست داشتم اون “ملاحظه بسیار مهم” رو میدونستم بس که دل پری از احمدینژاد دارم.
شوخی!
میگن هر کی رفته پیش مشایی کلا از این رو به اون رو شده، حتی نفوذیها!
گفتم مواظب باشید احمدینژاد کارتون داشت، مشاییشون نباشه! 🙂
دکتر؛
اصل کاری رو یادتون رفت!
پدر جد فتنه و جنگ و کشتار در خاورمیانه و کلا دنیا! مسبب همه این ناآرامیها که نام بردید:
“رژیم اشغالگر قدس”
البته بابت توضیح متین و مودبانهای که دادین، متشکر!
راستی! حالتون که الحمدلله بهتره؟
دکتر؛
هر چند احمدینژاد خطرناک هست!
اما من فکر می کنم دادشمون منظورش اینه که احمدینژاد هر چی هست زیر سر رفسنجانیه!!
عجب!!
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/433739/
خیلی خوب بود، خدا قوت.
هاری کلا بد مرضی است ولی همه چیز را هم نمیشه گردن مرض هاری، که خدا ریشه کنش کنه، انداخت. بالاخره واکسنش هم هست. جناب استوانه خودش اگر همان طور که مردم را به تقوای الهی دعوت میکرد، حواسش به تقوا بود، مرض هاری این بلاها رو سرش نمیآورد. هستند کسانی که به درد “م. ه” داشتن دچار میشدن، ولی خودشون را با «واکسن تقوا» مصون کردن و از این مرض در امان ماندند.
داداش حسین؛
زیارت قبول!
http://www.leader.ir/media/album/original/42515_697.jpg
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
http://www.leader.ir/media/album/original/42524_861.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42558_515.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42560_695.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42562_390.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42532_370.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42565_211.jpg
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/30085/B/13940406_4030085.jpg
دوستان محترم؛
یه خبر خوب… که چه عرض کنم! یه خبر محشر!
امشب در بیت حضرت آقا، هنگام صرف افطار، ناگهان رهبر انقلاب، داداش حسین را که با ایشان فقط ۵ متر فاصله داشت، صدا زدند، نزد خود فراخواندند و در حالی که هنوز وسط خوردن افطار بودند، برای نزدیک به ۵ دقیقه نویسنده قطعه مقدس ۲۶ را مورد تفقد و لطف قرار دادند…
مشروح این دیدار خاص را انشاءالله در روزهای آتی، خود داداش حسین برایمان تعریف خواهد کرد؛
«…پسرم! تو چرا اینقدر لاغر شدی؟…»
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حضرت آقا در دیدار با خانوادههای معظم شهدا:
“ملت باید با شناخت عمق دشمنیِ دشمن، برای مواجهه و مقابله در میادین جنگ نرم، از جمله عرصهی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آماده باشد. کسانی که میخواهند دشمنی خباثتآلود آمریکا و برخی دنبالهروهای آن را با بزک تبلیغاتی و رسانهای بپوشانند در واقع به ملت و کشور خیانت میکنند.”
داداش حسین، داداش حسین!
این درست نیست خدایی، چند بار چند بار؟!
ولی…
حقته دیدار یار، گوارای وجود!
به به، چه پسر مرتبی. زیارت قبول.
سرباز با صفای انقلاب.
میخخخخخخخخوامت.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار خانوادههای شهدا:
«کسانی که چهره هیولایی و خبیث آمریکا را با بزک رسانهای میپوشانند، به ملت خیانت میکنند…».
روزنامهها و سایتهای زنجیری کجایند؟!
خیلی خوشحال شدم… خیلی!
تایید شدن توسط حضرت ماه، نماز شکر داره…
الحمدلله رب العالمین…
http://kayhan.ir/fa/issue/464/1
به به از عکس داداش حسین در صفحه یک کیهان
ای جانم!
«…پسرم! تو چرا اینقدر لاغر شدی؟…»
حاجی الان دیگه تو فضا سیر میکنه! 🙂
اجر صبر بر اون مدل لذتها، تو دنیا که اینقدر شیرین هست، ببین آخرت چه خبره و چه محشریه!
سپر ولی و ولایت شدن بیجواب نمیمونه!
اینجا جاش هست که بگیم فــــــــــــــدایی داری!
یکی از “قشنگترین شبهای قطعه ۲۶” امشبه.
“… چرا پدربزرگ و مادربزرگ رو نیاوردی؟!… نوشتهها که مثل همیشه خوبه… خط، خوبه، عالیه، فلذا نخیر! ادامه بده… با قوت ادامه بده…
“… اما دستشون گزک نده که قلاب بندازن برات…”*
فکر کنم متن همین پست را هم امروز، حضرت آقا خواندهاند!
همیشه همهمون همین رو میخواستیم؛ اینکه آقاجانمون از شما راضی باشه.
خیلی دوستت داریم داداش حسین… خیلی!
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ. لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
*آره دیگه! ما اگه «تشکر» رو گفتیم، «تذکر» رو هم بگذار بگیم!
وانگهی! اون تذکر رو هم با توجه به فضای گفت و گو، در امتداد تشکر، بیان کردن!
چیزی در مایههای دلسوزی و خیرخواهی بود تا تذکر و نقد!
ببینم اگر منعی نبود، مشروحش را با ذکر جزئیات، برایتان در همین صفحه کامنتها خواهم گفت!
فعلا شارژم در حد چی…
همچین قشنگ، با دستشون اشاره کردن بیا کنارم که!
اصلش اصل این صدا کردن، اونهم وسط سفره افطار، فی حد ذاته موضوعیت و پیام داشت…
آخدا… ملت مونده بودن که حضرت آقا با این چی کار داره؟
.
.
.
حالا ما ۲ ماه خواستیم مثلا جواب کامنتها رو ندیم، ی اتفاقاتی میفته که یعنی هیچ رقمه نمیشه!
🙂
اینقدر قشنگ و ناز، با انگشت اشاره دستشون حالت قلاب رو نشون دادن که!!
آقا خوش به حالت.
سید؛
داداش حسین بد قوله!!
از مصاحبه با حاج حسین شریعت بگیر تا…
آقای قدیانی؛
زیارتها قبول!
انشاءالله دفعه بعد که مشرف شدین محضر”حضرت آقا” سلام دسته جمعی اهالی قطعه ۲۶ رو خدمت ایشون ابلاغ کنید.
دوستداشتنیترین آقای دنیاست
سیدعلی حسینی خامنهای
شکر خدا!
بهترم ممنون
اتفاقا داشتم به همین فکر میکردم که ببین حاجی چه حالی داره که قرارش یادش رفته! 🙂
از شادی و این شارژ روحی شما، ما هم خیلی خوشحالیم…
نوش جونت!
حتی تصور کردن این صحنهها هم لذت بخشه، چه برسه برای کسی اتفاق بیفته…
خب پس با این توصیه آقا باید منتظر نوشتههای بیشتر و ایضا بهتری باشیم…
چه کیفی میکنن الان شهید قدیانی…
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آره به خدا! روحش شاد!
لیکن چه کیفی کرد مادرم! و چه کیفی کرد همشیره که کنار هم، ی سفره اونورتر نشسته بودن!
آقا به خدا جایگاه ما نزد خانواده به شکل هزار چندان ارتقای مقام پیدا کرد در عرض ۵ دقیقه!
🙂
همشیره بعد مراسم، به جای «داداش حسین» بهم میگفت؛ «حاجآقا!»
امروز، روز توست داداش حسین.
اون که میگفت؛ مربی! دورهات تموم شده کجاست؟
انگشت اشارهی ولایت، دنیا میارزه، چه برسه به مجالست و مصاحبت…
این یعنی این که، دیده میشی. خوبم دیده میشی.
مهم اینه که با چشمان نافذ و مهربان نایب الامام، دیده میشی.
بگذار دنیا نبینت! چه ارزشی داره؟
میخواستی به آقا بگی؛
آقاجان درسته لاغر شدم، ولی روحم امشب تپل شده، تپل!
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
خندیدم و گفتم؛
«اتفاقا صرف نظر از بیماری اخیرم، ی بخشیاش به خاطر شببیداری بابت این همه متن هست که مینویسم، البته روزه هم با توجه به شرایط بدنی و گرمای هوا خیلی برام سخته!»
– خیلی خب! اما به خودت بیشتر برس…
کف پا!
گفت: معاون جان کری گفته است؛ ایران با فشار تسلیم نمیشود و تنها راه برای آمریکا رسیدن به یک توافق است.
گفتم: تا حالا که رجز میخواندند و تهدید به حمله نظامی میکردند و لاف میزدند.
گفت: حالا کاملا متوجه شدهاند که ایران با صلابت ایستاده و طرف مقابل باید کوتاه بیاید.
گفتم: ولی دیروز تعدادی از سناتورهای آمریکایی برای توافق نهایی شرط و شروط گذاشته بودند که اگر این شرایط تأمین نشود، تحریمها اضافه میشود و…
گفت: خودشان هم میدانند که هیچ غلطی نمیتوانند بکنند و این حرفهایشان فقط باعث خنده و تفریح مردم ایران است.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو میگفت؛ دیشب پشه کف پامو نیش زده، بهش میگم؛ حشره بیشعور! آخه این چه جای نیش زدنه؟ از صبح تا حالا، یک دقیقه کف پامو میخارونم و از شدت قلقلک، نیم ساعت میخندم!
یکی یه لیوان آب بده دست “سیداحمد”!
🙂
هیجانشون از آقای قدیانی بیشتره ماشاءالله
یعنی “حضرت آقا” متن رو از روزنامه میخونن یا از همین قطعه؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
بلاشک از روزنامه…
بگذریم که مطالب فضای مجازی -اونهایی که لازم باشه ایشون بخونن- اساسا برایشان، پرینت میشود!
«حضرت آقا» ذاتا، خصلتا و از همان نوجوانی «روزنامهخوان حرفهای» بوده و هستند؛ علاوه بر اینکه کتابخوان قهار و بیمانندی هم هستند!
زیارت نائب امام زمان، گوارای وجودتان آقای قدیانی.
هیچی دیگه
کارمون در اومد
حالا هر روز باید چند تا آیتالکرسی برای این خوشگله پسر بخونیم!
🙂 که میخونیم…
ببین خدا بخواد کسی رو عزیز کنه، چه جوری عزیز میکنه.
این همه تهمت و توهین واسه انقلاب، بالاخره اجر اینجوری هم داره.
دعای پدر، همیشه مستجابه، مخصوصا اگه شهید هم باشه.
روحت شاد حاج اکبر.
آره اسلامی ایرانی؛
اشاره قشنگی داشتی.
در پست قبلی، در جواب آن هجمهها گفته بودم:
http://www.ghadiany.ir/1394/23514/comment-page-1#comment-175275
خدا وکیلی انتظارش رو داشتی؟
خوش به کیفت!
آفرین به قلمی که به جا نوشته بشه!
حاج آقا حسین! خدای ناکرده شما یک وقت نشید حاج آقا خاطره! 🙂
ـــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
هم الان خواهرزادهام «فاطمه» زنگ زده میگه؛
«مامان گفته دیگه با دایی حسین، شوخی نکنیا!!»
.
.
.
شکلکی برای این حالت، اختراع نشده و الا میگذاشتم!!!!
از این دیدار باید به سکانس برتر یاد کرد… سمفونی فرمانده و سرباز. یا ماه و ستاره…
عکسالعمل سایر مهمانان هم باید در نوع خود جالب بوده باشه.
سید احمد؛
وقتی “تعزّ من تشآء” اینطوری و این قدر سریع مصداق پیدا میکنه، خیلی میچسبه و به جون آدم میشینه! چشم حسود بترکه!
حاجی؛
امشب مزه “بابای ماست خامنهای” رو یه جور دیگه چشیدی، مگه نه؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آره والا… شروع صحبتاشون با کلمه «پسرم…» بود!
همشیره درست گفتن؛
از این به بعد همه فقط میگید “حاج حسین آقای قدیانی”
البته من کمافیالسابق میگم داداش حسین! 🙂
به به
چه حال خوشی…
التماس دعا داریم!
حسین جان!
زودتر شرح کاملش رو برامون بنویس حال کنیم…
ــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
تا این حدش و توی صفحه کامنتها که میدونم اجازه نمیخواست اما با ذکر جزئیات، بگذارین ی تایید بگیرم، بعد!
ساعت قطعه یه ساعت غلطه!!
خوش به حالتون!
ماها تو دیداری از فاصلهی ۲۰-۳۰ متری اگه احساس کنیم، فقط یه لحظه جهت دید حضرت آقا به سمت ما هست، ذوقمرگ میشیم؛ اینی که برای شما اتفاق افتاده که در مخیلهمون هم نمیگنجه؛ تایید یار!
گفت: یا لیتنا کنا معک…
ای جانم…
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/30085/B/13940406_10330085.jpg
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این شال سبز رو، مادر ۳ شهید، گردن حضرت آقا انداخت!
همین هم بعدش، وسط سفره افطار، دچار ماجرایی بامزه شد!
براتون حالا تعریف میکنم…
چقدر دوست داشتم حال خوشی دست می داد، همچین شعری می گفتم مثلا!
سر سفره ی افطار
رسید از طرف یار
همان دلبر و دلدار
به انگشت اشارت
که بیا در بر من
ای پسر اکبر سردار
چرا جسم تو لاغر شده
و رنگ رخت زار! (برای درآمدن وزن!)
ولی خط و نشانت و بیانت
بود یکسره سرشار…
یاد این شعر در وصف مولا علی افتادم:
اول تو از پیالهی هستی چشیدهای
ما نیز میخوریم زجام دهانیات
در لیلة المبیتِ دلم، زخم کم بزن
شانه مزن به گیسوی عنبر فشانیات
وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش
با ذوالفقار نه، به لبِ ذوالمعانیات
احمد به آفتابِ غدیرت رسیده است
ای باغ من، فدای پیمبر رسانیات
لفظی بریز و آینهها را تکان بده
محشر کن ای کلام تو عالم تکانیات
قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت
افتاد بین جذبهی قنبر کشانیات
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
احسنت! گفت: «من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو…!»
حال شیرین، زان اشارت، میدهد طعم عسل
قسمت این بوده در این دیدار مجنونتر شوید…
ــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
هنوز «دیدار خاص» اتفاق نیفتاده بود که دختر شهیدی حدودا ۳۰ ساله، از چند سفره آنورتر، حضرت آقا رو صدا کردن که؛
«من این شال سبزتون رو میخوام»!
نایب بر حق امام زمان، تبسمی کردند و فرمودند؛
«این یکی رو خودم گرفتم! این یکی رو نمیدم!»
{خنده جمعیت!}
.
.
.
چند ثانیه بعد؛ دختر همان دختر شهید که نوه شهید باشد و حدودا ۵ ساله، از همان سفره مادرش داد زد؛
«مامانم این شال سبز رو میخواد دیگه آقای خامنهای»!
{خنده بلند جمع + خنده شخص شخیص مولا جان}
.
.
.
اینجا بود که حضرت آقا چیزی در گوش یکی از محافظین، زمزمه کردند…
.
.
.
دقایقی بعد، شال سبزی برای معظمله آوردند، حضرت آقا آنرا روی عبایش کشیدند و گفتند؛
«برین بدین به این دختر کوچولو…»!
.
.
.
{اشک شوق دختر شهید + نوه شهید}
اتفاقا بنده هم در حال سراییدن یه شعر بودم! 🙂
ـــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
داشتیم میرفتیم بیرون… که به مامانم گفتم؛
«اگه نائبش ایشونه، ببین خودش چیه؟ خودش کیه؟… اگه «حضرت سیدعلی» این همه نورانی و باصفاست، ببین «حضرت مهدی»…»؟!
دوستان! نثار جسم و روح مطهر، منور و مقدس امام زمان که انشاءالله هر چه زودتر ظهور بفرمایند صلوات!
نیز
«بر خامنهای، رهبر خوبان صلوات!»
فالی که همین الان گرفتم برای این “دیدار خاص”
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریدهاند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بیشمع عارض تو دلم را بود گداز
صوفی که بیتو توبه ز می کرده بود دوش
بشکست عهد چون در میخانه دید باز
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست
بیطاق ابروی تو نماز مرا جواز
چون باده باز بر سر خم رفت کفزنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
شب قدر دیدار یار مبارک!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم مىریزد
اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
یعنى حافظ، اون شب افطار، میهمان مولایمان بود؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
این شبهای ماه رمضون هم داستانی دارهها…
همه بیدارن!
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین من الاولین و الاخرین الی یوم الدین…
داستان شال سبز، حکایت همون جوون دانشجویی بود که میخواست انگشتر آقا رو با اصرار بگیره! آقا با خنده فرمودند؛ این مال خودمه!! و حسینیه از خندهی حضار منفجر شد. بعد فرمودند؛ میگم یه انگشتر بهتون بدن… و فیالمجلس دادند انگشتر را.
قربان مهربانی و لطف و صفای تو آقاجان…
همه نامزدهای همه انتخاباتهای نظام مقدس جمهوری اسلامی بدونن! نیز همه اون کسانی که این چند روز اخیر، با کامنت و پیامک، تهمت باران کردند نویسنده قطعه ۲۶ رو بدونن؛
http://www.leader.ir/media/album/original/42524_861.jpg
“حسین قدیانی فقط در این آستان است که سرش را خم میکند!”
اضافه شد به عکسهایی که از داداش حسین دارم اما به شکل ویژه دوستشان دارم…
همه دارن به حضرت آقا نگاه میکنن اما نگاه داداش حسین رو ببینین!
دقت کنین…
انصافا یه جور دیگه است!
همشهری باکری؛
ساعت قطعه شش ماه دوم سال، خود به خود درست میشه! 🙂
سلام بر نویسنده بیرقیب خودمون.
🙂
خوبید؟ ما رو نمیبینید خوشید؟
سلام بر سیداحمد، یار و همراه با وفا و همیشگی داداش حسین ما.
اوه اوه چه تعاریفی شد! 😀
بابا چی کار کردید داداش حسین؟ ترکوندیدها!!!
صبح تیتر رو دیدم و واقعا کیف کردم. یعنی یه ساعتی هنگ بودم از دیدن تیتر ولی نمیدونم چرا به ذهنم نرسید فقط و فقط از شما برمیاد همچین تیتری و همچین مطلبی.
واقعا بینظیرید.
میبینم که حسابی هم کیف کردید از دیدار آقا و شارژ شارژید. خوش به حالتون والا!
۶۰ بار ۶۰ بار برید خوش باشید! 🙂
دم آقا گرم که خوب میدونه کِی به کی باید چی بگه! 🙂
عالیه. عالی.
خدا حفظتون کنه.
سیداحمد! ممنون بابت عکسهایی که گذاشتید. کلی کیف کردیم.
و در آخر میبینم که هنوز که هنوزه ناز میکنید و دو ماه دو ماه تصمیم میگیرید جواب کامنت ندید! 😀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
ما اینیم دیگه!! 🙂 علیکم السلام… دل قطعه، فکر کنم براتون تنگ شده بودا…
سلام آذرخش؛
چه عجب از این طرفها؟!
اسمت رو دیدم یاد قدیمها افتادم!
🙂
عشق است قطعه ۲۶
با حسرت، با التماس!
به شدت منم دلتنگ شما، سیداحمد و قطعه عزیز هستم و همیشه به یادتون.
بیمعرفتی منو به خوبی خودتون ببخشید.
سیداحمد بزرگوار ممنونم. عجب از شماست! 😀
آذرخش؛
میدونی، چقدر دلمون براتون تنگ شده؟!
سلاااام بر صبای عزیز و دوست داشتنی.
میبینم که جمع همهتون همچنان جمعه. فقط آذرخش گلتون کمه! 😀
پ.ن: الان داداش حسین به جرم اینکه پست رو قراره بکنم پر از کامنتهای حال و احوالپرسی، پرتم میکنه بیرون! 😀
نه آذرخش؛
بعد از مدتها خوب موقعی اومدی!
امشب الحمدلله داداش سرشار از انرژی مثبته و بیرونت نمیکنه! 🙂
خدا رو شکر.
از این به بعد باید فقط بگردم دنبال این موقعیتهای خوب. 😀
ولی گذشته از شوخی، انشاءالله همیشه شاد و سرخوش باشید داداش حسین.
همچنین شما سیداحمد. همچنین همه عزیزان قطعه ۲۶!
🙂
«دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ فِیهِ الْإِحْسَانَ وَ کَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ وَ حَرِّمْ عَلَیَّ فِیهِ السَّخَطَ وَ النِّیرَانَ بِعَوْنِکَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ.
خدایا! در این روز احسان و نیکوکاری را نزد من محبوب ساز و فسق و گناهکاری را در نزدم ناپسند قرار ده و خشم و آتش دوزخ را بر من حرام گردان! به حق یاریات، ای فریادرس فریادرسخواهان!
آذرخش:
🙂
حدس که نه، حس من اینه که این “اما دستشون گزک نده که قلاب بندازن برات” اتفاقا خیلی بیشتر از “نوشتهها که مثل همیشه خوبه… خط، خوبه، عالیه، فلذا نخیر! ادامه بده… با قوت ادامه بده” بیانگر اوج علاقه حضرت آقا به قلم و البته خود داداش حسین است.
اون جمله اول، علاوه بر علاقه، نشون میده که حضرت آقا، نگران این موضوع هم هستند که مبادا نویسنده محبوب حزبالله رو اذیت کنن…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
صرف نظر از همه این حرفها، ی آن خودتون را بگذارین جای من!
کارم سخت بود؛ سختتر هم شد!!
خدایا! کمکم کن…
الان دارن «اذان» میگن… چه خوب که «نماز» هست!
داداش حسین!
یه باری از امشب روی دوشت اضافه شد که واسش باید یه عمر به جای زمین خوردن، محکمتر از قبل به کارت ادامه بدی…
اما قبول دارم؛ کارت سختتر شد، خیلی سختتر!
“چه خوب که «نماز» هست!”
سلام!
ضمن آرزوی قبولی طاعات، عبادات و زیارات.
جای “فرهنگی” هم خالی، خیلی وقته ازش خبری نیست.
هر جا هست سلامت باشه به خصوص که انگار همشهری ما هم هست.
حس ناسیونالیستی مثلا!
دیشب داشتم فکر میکردم که کامنت کنم؛ شماها که میرید بیت، حضرت آقا به شماها نگاه هم میکنند؟ تا حالا شده نگاهشون به نگاهتون گره بخوره؟ و از این حرفها!!
کامنتدونی این پست، دوستداشتنیترین بخش قطعهست!
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن من عاداهم…
خصوصی
و با خودم فکر میکردم که اگه به مستمعینشون نگاه میکنند، یعنی احتمال داره توی دلشون بگن این حسین قدیانی چرا اینقدر لاغر شده؟! 🙂
“ارکهای دزدکی” رفت تو نوبت! 🙂
چقدر دوست دارم این صفحه رو هی بالا پایین برم…
چه لذتی برده اون مادر سه شهید…
فرزند شهید با بصیرت اکبر قدیانی، حاج آقا حسین قدیانی!
سلام علیکم… زیارتت قبول.
مطمئن هستم که بابا اکبرت در بهشت سربلندتر از همیشه در جمع لاهوتیان قدم برمیدارد.
ایضا دوستان شهیدش و جاماندههایی همچون حقیر.
بدون ترس از سرزنش شدن به دلیل کامنت گذاشتن در این سن و سال، با افتخار و تبختر به داماد و دخترم اعلام کردم که مرتبا در سایت شما کامنت میگذارم و مهمتر اینکه شما فرزند دوست ارشد و شهیدم هستید؛ البته باشرح ماوقع دیدارتان با حضرت ماه.
خیلی خیلی خوشحالم. منتظر فرمایشات و سفارشات حضرت آقا میمانیم.
قصد داشتم در مورد بیماری “م. ه” حقیر نیز توضیحاتی بدهم اما بعد از ورود با تاخیرم به پست و خواندن کامنتهای شما و آقا سیداحمد چنان کیفور و سرحال شدهام که نمیخواهم این لذت را با یادآوری “م. ه” و پدرش خراب نمایم!
مستدام باشید.
سلام؛
طاعات قبول.
همچنین زیارت قبول.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
ما داریم تو فضا سیر میکنیم، چه برسه به آقای قدیانی…
همهش دارم لحظهها رو تصور میکنم و مرور میکنم!
درسته که شنیدن کی بود مانند دیدن، اما برای ما شنیدنش یه دنیاست!
چرا روی صندلی نشستید؟ اینقدر حالتون خوب نیست؟
حاج داداش! سلام، زیارت قبول و طاعات و عبادات نیز…
ببخشید دیشب سعادت یار نبود و از بهرههای زیبای بهشت این قطعه جا ماندم.
اما احساس میکنم خودم مولایم را دیدم.
وقتی خودم را عضوی از قطعه میدانم، بنابراین عنایت مولا به بانی قطعه یعنی توجه به کل مجموعه قطعه، من هم به نوبه خودم احساسی بینظیر دارم.
فکر می کنم این احساس در وجود سایر عزیزان وجود دارد.
خدا را شاکرم که در این عرصه نامتناهی فضای مجازی، مرا بر سر این سفره “قطعه ۲۶” قرار داد تا از نعمتهای واقعی متنعم باشم.
مخلص همه عزیزان و فدای ابنالشهید، حاج داداش دوست داشتنی!
خوش به سعادتتون حاج آقا قدیانی دامت برکاته!
به قول دوستمون دفعههای بعد که زیارت خصوصی قسمت شد، سلام و ارادت اهالی قطعه رو محضر آقاجانمون برسونید.
هر چند حق میدم اون لحظه از شدت شوق، این مسایل یادتون نیاد!!
اولین کلماتی که حضرت آقا با دست چپ نوشتند:
«همراهان من چطورند؟»
«مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/434578
“«مرحومه سیده قدسیه میراسماعیلی» باری به خود نگارنده گفته بود؛ «من هر ۳ پسرم را در جنگ ۸ ساله تقدیم خمینی کردم، بعلاوه تنها دامادم را و فیالحال چون نه پسری دارم، نه دامادی، اگر خامنهای امر جهاد دهد، خودم با این سن و سال، حاضر به حضور در میدان نبرد هستم».”
درود خدا بر این شیرزن…
فراز مهمی از بیانات حضرت آقا، در جمع خاندان معظم شهیدان؛
ما روی مسئلهی شهدایمان انصافا کمکاری کردیم. این حادثهی شهدای هفتم تیر ظرفیت عجیبی دارد برای معرفی شدن؛ هم معرفی شدن این چهرههایی که آماج این جنایت قرار گرفتند؛ هم معرفی ملت ایران که چگونه در یک چنین حادثهی تکاندهندهای خودش را نگه میدارد، حفظ میکند و نه فقط از میدان در نمیرود بلکه روحیهی مضاعف پیدا میکند؛ هم معرفی دشمنان که چه موجودات پست و چه سیاستهای خبیثی پشت سرِ این حوادث قرار دارد، دستهای جنایتکار اینها را [معرّفی میکند]. این ظرفیت در ماجرای هفتم تیر و ماجراهای دیگر -که البته عمدهاش ماجرای هفتم تیر است- وجود دارد. ما کمکاری داشتیم؛ اینها را معرفی نکردیم. خیلی کار میشد کرد و باید کرد؛ دستگاههای مسئول و همهی ما دچار کمکاری هستیم. و به نظر میرسد که این کار را هم بایستی سپرد به جناح فرهنگیِ مؤمنِ انقلابیِ مردمیِ خودجوش؛ این جوانهایی که میبینید در اطراف کشور بهطور خودجوش کارهایی انجام میدهند -کارهای فرهنگی انجام میدهند، کارهای هنری انجام میدهند، حقایقی را احیاء میکنند، استعدادهایی را بُروز میدهند، از استعدادهای بالفعلی استفاده میکنند- این کار را هم آنها باید بکنند. با زبان هنر، با زبان تصویر، با استفادهی از ابزارهای جدید باید بتوانند این حادثه را، این شخصیتها را [معرفی کنند]؛ کسی مثل شهید بهشتی را در دنیا معرفی کنند، کسی مثل شهید رجایی را معرفی کنند، شهید باهنر را معرفی کنند. هر کدام از این شخصیتهایی که در ماجرای هفتم تیر یا ماجراهای دیگر به شهادت رسیدند، شایستهی یک چهرهنگاری بسیار باعظمتاند که میشود از اینها چهرهنگاری کرد…
سلام علیکم
خوبید انشاالله؟!
طاعات قبول
متنهایتان را چند تا در میان میخوانیم… خیلی وقت بود دلمان تنگ شده بود برای کامنت دادن…
تا امشب که دیدم تو کامنتها رفتید دیدار آقا و همصحبتی با ایشان و…
قبول باشه… خوش به حالتون… هر ساله باشه انشاالله…
ماه رمضانی که با دیدار آقا همراه باشد، شب قدر و سال خوبی را هم برایتان ارمغان دارد انشاالله.
مؤید باشید
خیلی التماس دعا در این ایام و لیالی...
یا علی
رفقا؛
این یادداشت “محمدرضا کردلو” را درباره “شهید بهشتی” حتما بخوانید. قشنگ نوشته؛
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1635&pid=12&type=0
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1635/12/140880/0
این یکی را هم از «کیهان» بخوانید که در حال و هوای شهدای حرم است؛
http://kayhan.ir/fa/print/48451
خیلی هم خوب!
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1636&pid=1&type=0
این بخش از بیانات دیشب حضرت آقا در مورد دشمن شناسی هم باید مورد توجه قرار گیرد!
“در همین چند روز مشاهده کنید؛ فردا هفتم تیر است، حادثهی حزب اتّفاق افتاده است؛ در سال ۶۶ در همین روز هفتم تیر، حادثهی بمباران شیمیایی سردشت اتّفاق افتاده است؛ بله، صدّام آن کار را کرد، امّا پشت سر صدام چه کسی بود؟ آمریکاییها بودند، غربیها بودند، همان کسانی بودند که بمبهای شیمیایی را به او دادند، چراغ سبز هم به او دادند و در مقابل این جنایت بزرگ و این قتلعام عجیب سکوت هم کردند؛ در روز یازدهم تیر -چند روز بعد- ترور شهید صدوقی است که این هم کار همین جنایتکاران است؛ در روز دوازدهم تیر -چند روز بعد از این- حادثهی اسقاط هواپیمای ایرباس بر روی خلیجفارس است. از هفتم تیر تا دوازدهم تیر شما ببینید چقدر ترور، قتلعام و کشتار [انجام شد]؟ [چقدر] زن، کودک، عالِم، سیاستمدار، بهوسیلهی عوامل آمریکا آماج این جنایتها قرار گرفتند؟ اگر طرّاح این حوادث هم سرویسهای امنیّتی آمریکا و غرب نبودند، حدّاقل کمککننده بودند؛ حدّاقل تشویقکننده بودند. این دشمنها را بشناسیم. به تعبیر بعضی دوستان، خوب است این هفتم تا دوازدهم تیر را هفتهی «حقوق بشر آمریکایی» اعلام بکنیم. واقعا حقوق بشر آمریکایی در این چند روز در کشور ما یک چیز واضح و بارزی است و از این قبیل الی ماشاءالله. پس احتیاج داریم دشمن را بشناسیم.”
“هفته حقوق بشر آمریکایی” 🙂
سیداحمد؛
سپاس از لینکهای مفیدتان، همه مطالعه شد و مستفیض شدیم.
درباره “هفته حقوق بشر آمریکایی” به نظرم حضار واکنش مناسبی نسبت به فرمایش حضرت آقا نشون ندادند. احساس بنده بود یا شما هم همین نظر رو دارید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
البته با کسب اجازه از مبصر قطعه! کلا دیدار حضرت آقا با خانواده شهدا، حال و هوای رسمی و کلاسیک نداره! عشقی و اشکی هست فضا! فلذا واکنشها بعضا از حیث ظاهر، متفاوت است با واکنشهای عادی و مرسوم به سخنان آقا! مثلا در همین دیدار، حضرت آقا، چفیه خود را به مادر شهیدی دادند، در عوض از مادر شهید دیگری شال سبز گرفتند که تا آخر مراسم هم روی دوششان نگه داشتند! کاری که هرگز در دیدارهای دیگر رخ نمیدهد! شاید بد نباشه این رو هم بدونین که اصلا و اساسا سخنان حضرت آقا در این دیدار، نیمه تمام باقی ماند!! علت؟؟ برایتان خواهم گفت حالا… برای خودش حکایت با مزهای دارد! امشب هم بعد اخبار، دوستانی که مشروح جلسه رو دیدن، شاید این سئوال برایشان پیش آمده باشد که چرا ی دفعه، بیمقدمه و بدون دعا، ولی امر مسلمین جهان، «والسلام علیکم» گفتند؟! یحتمل همه این چیزها + جزئیات اون دیدار ویژه رو فردا شب یا پسفردا در همین صفحه کامنتها برایتان تعریف خواهم کرد! فلذا مادر شهیدی که از اول دیدن رهبر، تا آخر مراسم مشغول اشک شوق ریختنه، مثلا شما میخواستید به اون «هفته حقوق بشر آمریکایی» چه واکنشی نشون بده؟؟!! باید درک کرد فضای این دیدار رو… نیم بیشتر جمعیت، خانمها بودند که اغلب هم چشمشان بارانی بود هنگام زیارت آقا… حدود دو سوم شاید بیشتر جمعیت همین زنان، مادران ۷۰ یا ۸۰ ساله بودند! قسمت خانمها پر از صندلی بود، به خاطر کهولت سن این «مادران فرزند از دست داده»! فلذا دیدار با دانشجویان نبود که شما توقع داشته باشین همون فضا حاکم باشه بر مراسم… هر دیداری، بنا به موقعیت اون دیدار، ملاحظات و اقتضائات خودش رو داره… بعد سخنان رهبر، یکی آمد جلو و گفت؛ حیف نیمهتمام ماند حرفهای شما! حضرت آقا گفت؛ «اولا دیگه نزدیک اذان بود، ثانیا بهتر که زودتر تموم شد، حالا من ی خورده مستمع حرفهای خانواده شهدا باشم…»! خلاصه آنکه؛ همچین جو غیر رسمی و دلیای داشت مراسم…
هندوانه!
گفت: عضو مرکزیت حزب کارگزاران در مصاحبه با هفتهنامه وابسته به این حزب تلاش کرده است از طریق نسبت دادن برخی مطالب کذب به مرحوم حاجسیداحمدآقا، شخصیت حضرت امام(ره) را تحریف کند.
گفتم: چطوری؟!
گفت: در این مصاحبه گفته است «مرحوم حاجسیداحمدآقا در اواخر عمرشان در محافل خصوصی ابراز علاقه میکرد که به دیدار آیتالله منتظری برود و از ایشان استمالت و دلجویی کند»!
گفتم: ولی رنجنامه مرحوم حاجسیداحمدآقا و نامهاش به آیتالله پسندیده و مخصوصا پیروی آن مرحوم از نظر پدرشان حضرت امام(ره) درباره آیتالله منتظری، خلاف این ادعا را ثابت میکند.
گفت: بنده هم میتوانم بگویم، حاجسیداحمدآقا در اواخر عمر شریفشان میفرمودند مبادا خطر حزب کارگزاران را فراموش کنید و مبادا به آنان اعتماد کنید که…!
گفتم:خب؛ سندت کو؟
گفت: بغل سند حزب کارگزاران! باید به آنها بگویی چرا برای تحریف شخصیت حضرت امام، خاطره دروغ میسازید؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو از پشت وانت یک هندوانه دزدید و مشغول خوردن شد. عابری که او را دیده بود گفت؛ مگر نمیدانی دزدی حرام است؟ و یارو گفت؛ من هندوانه را برای خنکی آن میخورم، به حلال و حرامش چیکار دارم؟!
حاج حسین آقای قدیانی؛
قصد جسارت نداشتم، شما درست میفرمایید. توی اون فضا که نبودم ولی همین حدس رو زدم این عزیزان بزرگوار که تاج سر ما هستند و سرمایه و افتخار این نظام، تو یه حال و هوای دیگه هستند…
پایان فرمایش حضرت آقا هم برامون سوال بود که چی شد یه دفعه؟ چرا اینطوری تموم شد؟
و منتظریم.
http://www.farhangnews.ir/content/129835
خوشم میاد حسین قدیانی وقتی میخواد جو راه بندازه، استادانه این کار رو میکنه…
هنوز داغ داغه اون “خامسا” کذایی!!
در این لحظهها، در کنار دعا و مناجات، شنیدن روضه حضرت ارباب هم عجیب میچسبد!
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab13Ramazan1393%5B03%5D.mp3
دکتر سلام، قسمت ۸۲؛
http://download.snn.ir/filmosot/drsalam82/drsalam82-hq-98.mp4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدف آمریکا از برهم زدن توافقات در دقیقهی ۹۰!
مهدی محمدی:
http://jahannews.com/vdcgtz9twak9wn4.rpra.html
موشن گرافیک صداقت آمریکایی ۴
http://bayanbox.ir/download/1114939701437098389/SEDAGHATE-4.mp4
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هر وقت یاد اون شب میافتم کلی ذوق میکنم و روحم شاد میشه… انگار خودم این بهجت و فیض رو تجربه کردم.
خوشا به سعادتتون و خدا شما را برای اسلام و نظام و انقلاب و مسئولیتهای سنگینتری که بر دوشتون گذاشته شد، حفظ کنه إنشاءالله.
مدام به سرم میزنه شوخی کنم و سر به سرتون بذارم ولی دیگه انقدر ارتقاء مقام 🙂 بالاست و جو سنگین که نمیشه. کلا روی ادبیاتم هم اثر گذاشته! 🙂
یک؛ بعد از مدتها آقارضای شکیبایی، دوست و همکار عزیزم دست به قلم شد و سرمقاله «وطن امروز» رو خودش نوشت که در زیر لینکش میآید. با دقت و تانی بخوانید حتما…
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141009
دو؛ پنجشنبه نزدیکای غروب بود که موبایلم زنگ خورد. ناشناس بود. جواب ندادم. حدسم این بود که دوستان جریان انحرافی باز هم میخواهند ما را به صراط مستقیم انحراف هدایت کنند! گذشته از این، تشنه هم بودم عین چی! فلذا برای بار دوم هم که همان ناشناس قبلی زنگ زد جواب ندادم، تا اینکه شد بار سوم! از رو رفتم و جواب دادم. طرف درآمد؛ «آقای قدیانی! من معمم هستم و از قم تماس میگیرم و مختصر اینکه خیلی بابت نوشتهتان علیه فلانی ناراحتم! کسی رو که زمین خورده، لگد بهش نمیزنن! این به دور از انصاف و اخلاق است» و از این حرفها! گفتم؛ «جناب روحانی عزیز! فیلم «مارمولک» رو دیدی؟… سر جدت! هر چی میخوای بگی بگو، فقط نصیحتمون نکن که نیم ساعت مونده به افطار، هیچ حسش نیست!» دوباره خواست به سخنان گهربارش ادامه دهد! جواب دادم؛ «اخوی! بیخیال… مثل جنابعالی، فقط همین امروز، چند باری باهام تماس گرفتهاند، بنابراین اگه اجازه بدی، خداحافظ شما!» و گوشی را قطع کردم و… اصلش به سرم زد موبایلم را کمپلت خاموش کنم که باز هم گوشی زنگ خورد! دروغ نگفته باشم، خودم را برای چند تا تیکه درشت آماده کرده بودم، اما… ناگهان دیدم شماره «آقای الف» است از بچههای بیت، که در دفتر «جناب حاج آقا … معزز و محترم» خالصانه و متواضعانه مشغول خدمتاند و هر از چند گاه، باعث و بانی اطلاع ما از نظرات بزرگان درباره مطالب، روزنامه، نوشتههای خودم و…! بعد از سلام و علیکی مثل همیشه گرم، ایشان فرمودند: «شنبه، دیدار حضرت آقا هستش با خانواده شهدای هفتم تیر… اسم شما هم رد شده. اسامی کسانی که میخواهید بیاورید بگویید تا کارتشان را آماده کنم». با تعجب گفتم: «من که همین ۲ روز پیش، در دیدار مسئولان با حضرت آقا بودم! در ثانی، تا آنجا که میدانم حضرت آقا در ماه رمضان، با خانواده شهدا دیدار نمیگذارن!» گفتند: «آره! آخرین بار، حدودا ۷ سال پیش بود که به بهانه ی مناسبت، دیداری با خانواده شهدا در ماه مبارک ترتیب داده شد! و اما روز سهشنبه بوده باشید! این دیدار، دیداری دیگر است و جلسهای دیگر، با فضایی متفاوت!» خندیدم؛ «در دیدار سهشنبه، مسئول نظام نبودم، اینجا هم انصافا حضرت ابوی، جزء شهدای هفتم تیر نیستند!» «آقای الف» که خودش هم خندهاش گرفته بود، گفت: «آقای قدیانی! فقط که خانواده شهدای هفتم تیر نیستند! جماعتی از خانوادههای چند شهید داده استان تهران هم هستند!» گفتم: «حالا که همچین شد بدانید حضرت ابوی شهید، هم در حزب جمهوری اسلامی رفت و آمد داشت، هم اصلا و اساسا عضو این حزب -ولو در ردههای میانی، حالا بگو پایینی- بود، هم به شکل عجیب و غریبی عاشق شهید بهشتی! بگذریم که ما هم با احتساب تنها ۲ عمه و ۲ شوهر عمه شهید، حتما در شمار خانوادههای چند شهید داده حساب میشویم!» دوباره خندیدند و گفتند: «پس دیگر چی میگی؟ اسامی رو بده!» جواب دادم: «مادرم فاطمه پاسیار، خواهرم خدیجه قدیانی، خودم هم حسین قدیانی!» پرسیدند: «فقط همینها؟! مادربزرگ و پدربزرگ را نمیآورید؟!» گفتم: «شنبه، پدربزرگ و مادربزرگ، خودشان مراسم افطاری مفصلی دارند با حضور همه فک و فامیل. گذشته از این، صلاح آن است که با تعداد افراد کمتری مزاحمت ایجاد کنیم، بلکه بتوانید خانواده شهدای بیشتری را دعوت کنید.» گفتند: «در هر صورت، چند نفر دیگری میتوانید بیاورید بدان شرط که نسبتشان با شهید قدیانی نسبت مستقیم باشد.» تشکری کردم و خداحافظ و تمام، لیکن ۲ ساعت دیگر، خودم به «آقای الف» زنگ زدم؛ «ما بچه که بودیم، مادرم با یکی از عموهایم، ازدواج مجدد کردند به حدی که ما به ایشان هم «بابا»* میگوییم. خطبه آن عقد را خود امام خمینی خواندند -اتفاقا در حضور حضرت آقا!- چرا که عمویم یعنی «باباداوود» از محافظان امام در جماران بودند. من حاضرم خودم در این مراسم نباشم لیکن ایشان باشند. این رسم مروت و مردانگی نیست که فقط من و مادر و همشیره بیاییم». «آقای الف» فورا جواب دادند؛ «اولا که خیلی هم خوب! چی از این بهتر؟ ثانیا طبق آنچه در مکالمه قبلی هم گفتم، هیچ منعی ندارد که هم ایشان بیایند، هم شما. تازه، اگر میخواهید باز هم میتوانید پدربزرگ و مادربزرگ و یکی دو نفر دیگر را هم بیاورید!» القصه! این مکالمه تمام شد… تا اینکه روز شنبه ساعت هجده و سی دقیقه ۴ تایی جلوی در بیت بودیم. کات! در دیدار سهشنبه با حضرت آقا، هنگام سخنرانی جناب روحانی که چقدر هم حکایت احمدینژاد -در دیدارهای ماه رمضانی دولت قبلی- پرچانهگی کردند، حسم بهم این را گفت که ۲ شاید هم ۳ بار، نگاهم با نگاه حضرت سیدعلی تلاقی پیدا کرد به حدی که باز هم حسم گفت؛ «ایشان مرا شناختند!» خب! فاصله ما با رهبر انقلاب، بیشتر از ۱۰ متر نبود و طبیعی بود که از این فاصله، حضرت آقا حضاری که از قبل دیده بودند را بشناسند. حالا از این کات، بیایید بیرون! زانو درد شدیدی که روز سهشنبه به علت چند ساعت نشستن در جای تنگ، امن و امان را از این زانوی درب و داغان ما ربوده بود، سبب شد همراه باباداوود بنشینیم روی صندلی، کنار دیوارکهای تعبیه شده. یعنی دورترین جا از حضرت آقا لیکن بهترین جا به حیث دیدن بزرگان به سهولت. من از قبل، آمار این دیدار دوباره را، هم به احسان محمدحسنی داده بودم، هم به رضا شکیبایی، لیکن رضا گفت: «گمانم حضرت آقا خصوصی هم باهات کاری داشته باشه، البته اگه مجالش پیش بیاد!» به رضا گفتم: «خدایی خودم هم همچین حسی را دارم!» و بعد ادامه دادم؛ «حدسم این است محور سخنان ایشان، شهادت باشد و مقاومت و ۲ تا هم چک جانانانه بر صورت آمریکا و آمریکازدهها» که رضا تایید کرد! خلاصه آنکه، سخنان امام خامنهای شروع شد تا رسید به این جمله… جمله تلویحا این بود؛ «هر که با تجلیل شهدا مخالف باشد، بیگانه است! هر که با تجلیل شهدا مخالفت کند، کانه این تجلیل، دارد به او برمیخورد، اجنبی است، ولو آنکه شناسنامه طرف ایرانی باشد… شناسنامه ایرانی است، لیکن اجنبی است!» همین جا ناگهان به سرم زد «تکبیر» بگویم که از من زرنگتر، یکی دیگر بود که پرید وسط سخنان رهبر انقلاب و در اقدامی کاملا بیادبانه، کاملا بیخردانه و کاملا زشت -وای که چقدر از این قبیل کارهای روی مخ، بدم میآید!- سخنان آقا را قطع کرد با این جملات؛ «امروز، ششم تیر ماه است. چون امروزی در مسجد ابوذر تهران، خداوند منان یک بار دیگر، حضرت آیت الله العظمی امام خامنهای را برای ما نگه داشت و جان ایشان را برای ما حفظ کرد…»! حضرت آقا خنده بلندی کردند و یک کلمه فرمودند؛ «جانسختی کرد!» همین هنگام، از طرف خانمها یکی بلند گفت: «برای سلامتی بابای خوبمان امام خامنهای صلوات!» که جماعت صلواتی فرستادند! بعد حضرت آقا، خیلی زود -و لابد تا یکی دیگر خودشیرینی نکرده!- خندیدند و فرمودند: «این صلوات و آن سخنان دوستمان یعنی که والسلام و علیکم و رحمهالله و برکاته!» در دلم ۲ تا بد و بیراه بار طرف -که بدموقعی و بدجایی پارازیت انداخته بود!- کردم و نزدیک همان جایی که نشسته بودم روی صندلی، آماده شدم برای نماز. تا اذان مغرب البته ۵ دقیقهای، شاید هم بیشتر وقت بود که ملت، با استفاده از همین وقت، اغلب رفتند جلو! خلاصه! نماز مغرب و عشا را به امامت ولی امر مسلمین جهان خواندیم و چقدر هم لذت بخش! از قضا، هرگز ندیده بودم این همه حضرت آقا، زود نماز بخوانند، هرگز! ذکر قنوت نگفته، رکوع! رکوع نرفته، سجده! علت؟ حتما و قطعا مراعات حال «مادران فرزند از دست داده»! آنهم با زبان روزه! که نه کمری برایشان مانده، نه توانی برای نماز طولانی! بعد فریضه مغرب و عشا اما بنا کردم دو رکعت نماز صبح قضا. بعد، یکی از دوستان قبلی رسانهای را دیدم که فیالحال کارمند بیت شده. گرم صحبت با این دوست عزیز شدم و همینطور حین صحبت** داشتیم همراه باباداوود میرفتیم تا افطاری را بیرون محوطه حسینیه، در جوار همین دوست، نوش جان کنیم که ناگهان، «آقای الف» دستم را گرفت و گفت: «بیا بریم سفره کناری رهبر، داخل همین حسینیه!» و بعد در حالی که دستم در دستش بود، بدو بدو مرا برد آن قسمت! سرم را برگرداندم طرف آن دوست و خندهکنان گفتم: «شرمنده دیگه! اینجا اختیار آدمی دست خودش نیست!» این دوست هم درآمد؛ «برو… خوشا به سعادتت!» لحظاتی بعد، با اشاره «آقای الف» نشستم نفر سوم سفره سوم! باباداوود هم کنارم، نفر چهارم بود! سفره اول که کنار دیوار حسینیه بود هیچ! سفره دوم، ابتدایش یعنی آن بالایش، نایب بر حق امام زمان نشسته بودند روی صندلی. بدین سیاق، فاصله من و حضرت آقا حدود ۴ یا ۵ متر شد! «آقای الف» هم نشست جلوی ما. به یک دقیقه نکشید که «آقای الف» سرش را برگرداند طرف سفره دوم و به «حاج آقا …» که کنار دست حضرت آقا نشسته بود، مرا نشان داد و گفت: «قدیانی ایناهاش!» به رسم ادب، دست بر سینه گذاشتم و به «حاج آقا …» سلام کردم! و ایضا به همین رسم، ترجیح دادم فضا را رعایت کنم و منباب احترام برای سفره حضرت آقا، از جایم بلند نشوم که «حاج آقا …» هم بالطبع درک کرد موضوع را. خب! من از ۹۰ به این طرف، هرگز در همچین فاصله کمی، رهبر را زیارت نکرده بودم، فلذا یک لقمه غذا میخوردم، یک آن هم زیرزیرکی، حضرت آقا را نگاه میکردم!! 🙂 از قبل البته این را میدانستم که درست نیست هنگام غذا خوردن بزرگان، زل بزنی به ایشان! خودش نوعی بیاحترامی است! با این همه احتیاط اما محافظ محترمی که پشت حضرت آقا ایستاده بود، یک آن که باهاش چشم در چشم شدم، همچین چشمغرهای به من رفت که نگو! یعنی؛ «غذایت را بخور!» دروغ نگفته باشم ترسیدم عین چی! پس سرم را مثل بچه آدم انداختم پایین و بنا کردم ادامه افطاری! در همین حین، ماجرای این لینک پیش آمد؛ http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175558 و الحمدلله کمی فضا عوض شد! و آن محافظ هم، دیگر مرا بیخیال شده بود! لحظاتی بعد -که باز، زیرزیرکی آمار فضا را سعی میکردم داشته باشم!- یک آن دیدم «حاج آقا …» رو به حضرت آقا کردند و گفتند؛ «قدیانی اینجاستها!» حضرت آقا فیالفور از «حاج آقا …» پرسید؛ «کوش؟ کجاست؟» «حاج آقا …» مرا به آقا نشان دادند! از جا بلند شدم و برای نزدیک ۱۰ ثانیه، همانطور که سر جایم ایستاده بودم، به نایب بر حق امام زمان، عرض ارادت کردم، در حالی که دست راستم بر سینه بود! باباداوود هم البته بلند شده بود! سفره چهارم هم که مادرم و همشیره نشسته بودند ایضا! تا آنکه رهبر عزیز و فرزانه با نشان دادن دست، فرمودند؛ «بنشینید!» از اینجا به بعد، جماعت، جور دیگری زل زده بود به راقم این سطور! از محافظ گرفته تا الباقی! حتی آن محافظ بالای سر حضرت آقا هم، تا حدودی از اخم نگاهش کم شد! یعنی که یعنی! در همین حین، «حاج آقا …» که مراد، حاج آقایی غیر از «حاج آقا …»ِ این متن است و بر خلاف ایشان، معمم هستند و قبلا هم -همان سال ۸۹ و ۹۰- مرا چند باری در بیت دیده بودند، یواشکی آمد کنارم و اسمم را پرسید، که خودم را معرفی کردم! گفت: «حسین قدیانی تویی پس؟» 🙂 و خندید و رفت! از این اتفاق حدود ۵ دقیقه گذشت تا اینکه یک آن، با رهبر انقلاب، چشم در چشم شدم! ناگهان دیدم حضرت آقا از من خواستند بروم پیششان! هم با دست اشاره کردند که بیا… و هم گفتند که بیا! این در حالی بود که هنوز وسط خوردن افطارشان بودند! بلند شدم که بروم… یعنی در همان قدم اول و دوم بودم که دیدم جماعتی از حضرات محافظ ریختند سر و کلهام!! 🙂 یکی پایم را گرفته بود، یکی دستم را، یکی کمرم را، یکی اما داد زد؛ «کجا؟ بنشین سر جات!» لیکن آن محافظ بالای سر آقا که تا حدودی حساب کار دستش آمده بود، انصافا این بار، کاری به کارم نداشت!! 🙂 در همین گیر و دار، صدای زیبا و دلنشین رهبر انقلاب را شنیدم که به جماعت گفتند: «ولش کنید! خودم گفتم بیاد!» آری! دو گام دیگر را به راحتی برداشتم و رفتم کنار آقا! حضرت آقا ابتدا هر دو دستشان را باز کردند و نوع حرکت صورتشان طوری بود که تنها و تنها از این بوسهای ۳ بوسه را میطلبید! بعد خم شدم و دست چپشان را بوسیدم، اما نگاهم به آن یکی دست کفالعباسی بود که گذاشته بودند روی پا! از ادب و احتیاط و رعایت حرمت و حد و حدود که بگذریم، بوسه بر این یکی دست، لب دیگری میخواهد لبالب از شهد شهادت… که بیتعارف، در خودم همچین جنمی را نمیدیدم و نمیبینم. فقط این را خوب خوب متوجه شدم که دست کفالعباسی، انگشتانی دارد بسی لاغرتر از انگشتان آن یکی دست! لیکن، به غایت سفیدتر و نورانیتر! که با همین چشم ظاهربین حقیر فقیری چون من هم قابل مشاهده است! اصلش، آن دست را شهیدی یافتم حی و حاضر و زنده، متصل به بدن نازنین امام عاشورایی! یعنی که «جانباز ثارالله»! و آماده برای شهادت دادن به امامت «بقیةالله»! و نه فقط «جانشین شایسته روحالله»! محو دست کف العباسی بودم که آقا با لهجهای کاملا «خراسانی» گفتند: «پسرم! ی قدری لاغر شدی شما!» گفتم: «قبلا چند وقت مریضی گرفته بودم، بعد هم اینکه برای نوشتن مطالب این چند وقت اخیر، بیشتر شبها مجبورم بیدار بمانم که همین هم بیعلت نیست! ماه رمضان هم روزه گرفتن کمی بهم فشار میاره!» گفتند: «مراقب خودت باش…!» بعد دوباره گفتند: «با کیا اومدین؟ کیا رو آوردین؟» جواب دادم: «مادر و همشیره و باباداوود را آوردهام!» خیلی زود گفتند: «چرا پس مادربزرگ و پدربزرگ را نیاوردین؟ من که به اینها سپرده بودم قدیانی هر چند تا دلش خواست برداره بیاره!» درآمدم: «اتفاقا منعی هم برایم نگذاشتند اما، هم خودم صلاح دیدم با تعداد کمتری مزاحم شیم، هم پدربزرگ و مادربزرگ، مراسم افطاری مفصلی داشتند، لذا چون ناراحت نشوند، اصلا بهشان نگفتم، تا اینکه همین امروز فهمیدند… و وقتی هم که فهمیدند دیگر دیدم جور کردن کارت و این چیزها برای دوستان، سخت است، لیکن جفتشان خیلی خیلی سلام رساندند و گفتند اگر جور شد و آقا را دیدی، به ایشان بگو؛ با نشاط بیشتر و آمادگی مضاعفی حاضریم برای تقدیم جان!» که آقا گفتند؛ «سلام ما را هم ابلاغ کنید حتما…». بعد ادامه دادند؛ «توی این مطالب که مینویسی… جهتگیری خوبه… لیکن مراقب اوضاع و شرایط هم باشین…!» گفتم: «آقاجان! اتفاقا همه هم و غم خودم رو گذاشتم که در عین انقلابی نوشتن، دچار افراط نشم و مرزش رو رعایت کنم! سر همین هم، خیلی وقت میگذارم و خیلی دقت میکنم که نوشتهها، هم صریح باشه، هم صحیح! یعنی خودمم اصلا دوست ندارم تند باشه قلمم…»! به اینجای سخن که رسیدم، حضرت آقا، رشته کلام را خودشان در دست گرفتند؛ «نخیر!… گفتم که… اما ی جور نباشه بهونه پیدا کنن…!» فضا جوری بود که مطمئن هستم میشد جملات دیگری هم بینمان رد و بدل شود؛ از قضا، نوع مواجهه حضرت آقا هم، همین را نشان میداد، اما یک آن دیدم نیم بیشتر غذای ایشان، هنوز دستنخورده باقی مانده! درآمدم؛ «دیگه بیشتر از این مصدع نشم، فقط خیلی برام دعا کنین. اینایی که من مینویسم همهاش قلم زدنه… که خیلیها دارن انجام میدن، اما همه عشقم اینه که این قلم زدن، ختم بشه به قدم زدن در وادی شما، اونم با شهادت.» این رو که گفتم، حضرت آقا تبسم معنیداری کردند… و دستی بر سرم کشیدند! من دوباره دست ایشان را بوسیدم و… رفتم نشستم سر جایم!
* از «باباداوود»، یک برادر به نام «حسن» دارم بر همان وزن «حسین» و یک خواهر به نام «حمیده» بر همان وزن «خدیجه»! حسن و حمیده، چه قبل و چه بعد این دیدار، گریهای بود که میکردند… بماند!
** این دوست عزیز، در فاصله بعد از اتمام سخنان رهبر و فریضه نماز که دقایقی طول کشید، چون خودش رفته بود جلو، برایم ماجرایی تعریف کرد که شد این ۲ لینک. یک: http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175613 و دو: http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175555
.
.
.
سه: بعد از افطار، چند تایی از محافظان، ضمن حلالیت طلبیدن از حقیر، حتی مرا بوس هم کردند و گفتند؛ «تبرکا!» خندیدم و گفتم: «تا الان، من گاهی که بیت میاومدم، منباب همین تبرک، شماها را میبوسیدم، حالا برعکس شده!» یکیشان درآمد؛ «حال عجیبی بهت دادن حضرت آقا… به این شکل… خیلی کم سابقه داشته… نداشته شاید!… پس قدر خودت رو بدون!»
چهار: شرعا احدی مجاز به بازنشر این کامنت، در هیچ سایت و رسانه دیگری حتی شبکههای اجتماعی موبایلی نیست. دوستان لطفا این نکته مهم رو رعایت کنن… و معذورات رو درک کنن! بگذارین این مطلب، در همین صفحه و همین فضا باقی بمونه. فرضا به کسی هم اگر میخواین بگین که این داستان رو بدونه، لطف کنین و بگید بیاد از همین جا بخونه. ممنون.
🙂
هنوز کامنت “حق” عزیز به روز نشده، میخوام بگم؛
“به به! احسنت”…
بیصبرانه منتظریم…
اندازه به روز شدن صد تا پست، مشتاقیم برای به روز شدن و خواندن کامنت بالا!
نفسها در سینه حبس!!
داداش زود باش فقط که دلهره دارم عجیب برای خواندن کامنت…
همهی جزئیات رو بگیدها!
جسارتا «خرد خرد به روز میشود» اگر به معنای ریز ریز است…
سلام علیکم
منتظریم… 🙂
یعنی خوشمان میآید که این خورد خورد را هم به گونهای دنبالهدار و سریالی و تعلیقی مینگارید که خواننده را پا به پای نگارش، همچنان مشتاق به دنبال خود میکشانید.
بر شما درود! 🙂
خب الحمدلله یکی از سوالاتی که با مطالعه یکی از پستهای قدیمی برایم ایجاد شده بود با توضیحات اخیرتان پاسخ داده شد. سپاس
جالبه!
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/435011
“در دلم ۲ تا بد و بیراه بار طرف -که بدموقعی و بدجایی پارازیت انداخته بود!- کردم…”
ایضا!
اصلا نمیخوام ضد حال بزنم؛ ولی وجدانا نگاه کنید!
چقدر کامنت با اسم “ناشناس”!
خب چرا با اسم خودت کامنت نمیذاری بزرگوار؟!
خیلی…
ـــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
حق با مبصر است! این همه داریم زحمت میکشیم -هنوز متن کامنت «حق» کامل نشده!- اونوقت متوجه کملطفی بعضی دوستان نمیشم!
کلی از کامنتها شده «ناشناس»!
خب که چی؟
با اسم خودتون کامنت بگذارین دیگه بابا…
.
.
.
به خدا نوشتن کامنتی مثل «حق» از نوشتن صد تا پست برام سختتره…
خودتون میدونین لابد!
لااقل دوستان محترم ثابت لطف کنند با عنوان «ناشناس» کامنت نگذارند! همین…
عالی بود عالی
اللهم رزقنا
آره دقیقا!
اصلا “ناشناس” یه جورایی بار منفی داره!!
البته ببخشیدها… منظورم فرد خاصی نبود اصلا!!!
دکل!
گفت: روزنامههای زنجیرهای و سایت مدعی اصلاحات در یک اقدام هماهنگ، تیتر زدند و خبر دادند که چه نشستهاید! یک دکل نفتی گم شده است!
گفتم: به قول رستم قاسمی، دکل که خودکار و مداد نیست که گم شود؟! دکل نفتی، کلی تأسیسات و حداقل ۵۰ خدمه دارد.
گفت: یکی از روزنامههای زنجیرهای نوشته بود که بعله! این دکل را بردهاند به خلیج مکزیک!
گفتم: ولی این دکل اصلا وارد ایران نشده و خریدار که یک پیمانکار بوده بخشی از قسط را نداده و دکل به ایران منتقل نشده بود. تازه ماجرا مربوط به همین مدعیان اصلاحات است.
گفت: مثل اینکه این جماعت مدعی اصلاحات اصلا نمیدانند دکل چیست؟ و چه اندازهای دارد؟ و همین که از اتاق فرمان به آنها دستور میدهند شروع به نوشتن میکنند و…
گفتم: چه عرض کنم؟! پیرزنی که بعد از خرید خسته شده بود وارد موزه «لوور» در پاریس شد و روی یک صندلی نشست. مدیر موزه به او گفت؛ مادر جان! این صندلی متعلق به ناپلئون است و پیرزن که اصلا تا آن وقت اسم ناپلئون را هم نشنیده بود جواب داد؛ خب! ننه جان! اگر اومد بلند میشم اون بشینه!
دو بار امام رضا، کمتر از یک ماه… دو بار دیدار نایب بر حق مولا، کمتر از یک هفته…
چند سال پیش که رفتم عمره، اصلا فکرش را هم نمیکردم، یعنی اصلش به رفتن اصلا فکر نمیکردم (بچه کوچک داشتم)! یهویی گفتند بیایید بروید مکه! اصلش انقدر برایم غیر قابل باور بود که دنبال دلیل نبودم! وقتی برگشتم، یک اهل دلی گفت؛ “ببینید چه کردید که خداوند شما را دعوت کرد…؟” حالا شما هم واقعا ببینید چه کردید یا حتی چه نکردید که اینهمه دیدار ماه و خورشید نصیبتان میشود!
حالا هر سال ماه رمضان که دعاهای بعد از نماز را می خوانم؛ میگویم؛ خدایا! من اون سال چهجوری مگه گفتم «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام…»؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
بلاشک صرف این دیدارها فی حد ذاته، قشنگ و رویایی و سرشاز از برکت است لیکن مهمتر از این قبیل مسائل، این هستش که من و شما سرباز خوبی برای انقلاب باشیم… و الا ای بسا افرادی که خیلی بیشتر از من و ما و شما، بزرگان رو زیارت میکنن اما چه سود؟! چه سود که نان از سفره ولایت میخورند و سنگ دشمن را به سینه میزنند؟!
“فقط این را خوب خوب متوجه شدم که دست کفالعباسی، انگشتانی دارد بسی لاغرتر از انگشتان آن یکی دست! لیکن، به غایت سفیدتر و نورانیتر! که با همین چشم ظاهربین حقیر فقیری چون من هم قابل مشاهده است! اصلش، آن دست را شهیدی یافتم حی و حاضر و زنده، متصل به بدن نازنین امام عاشورایی! یعنی که «جانباز ثارالله»! و آماده برای شهادت دادن به امامت «بقیةالله»! و نه فقط «جانشین شایسته روحالله»!”
خاطره تعریف میکنی یا دلبری میکنی و اشک ما را میخواهی؟!
راستش تا حالا نزدیکترین فاصلهای که حضرت آقا را دیدم از طبقه دوم بیت رهبری و از فاصله چند صد متری بوده. مراسم عزاداری اربعین حسینی دانشجویان…
خداییش «جاهدالله حق جهاده» نبودم که توقع داشته باشم «پرچمدار راه جهاد الله» را از نزدیک ببینم اما آرزویش را دارم…
بنویسید از آن لحظههای شیرین…
شاید حداقل برای چشیدن مثل این لحظهها هم که شده «جاهدالله حق جهاده» بشوم…
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این لطف هم از طرف خود بزرگان بوده… ایضا اثر موثر همین دعاهایی که شما دوستان در حق نگارنده میکنید و الا من از شما وضعم خیلی بدتره…
خودم که میدونم و میبینم!
فداشون بشم!
“من که به اینها سپرده بودم قدیانی هر چند تا دلش خواست برداره بیاره!”
یه موقع شاید منظورشون از “هر چند تا” ما بر و بچههای قطعه نبودیم؟! 🙂
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
دیگه پررو نشین! 🙂 وانگهی! من اونجا نماینده شماها بودم دیگه…
خدا رو شکر که مورد تایید آقا هستید.
انشاءالله همهمون عاقبت به خیر بشیم…
“سرباز خوبی برای انقلاب باشیم…”!
درست زدید به یه نقطهای که جا داره از شرم، کلا برم دیگه گم و گور شم! 🙁
قریب یک ساعت است که خودم رو کنترل کردم حرفی نزنم! 🙂 ولی مگه میذاری شما؟
در طی این سالها، با واسطههای مختلف، موثق و امین، اطمینان کامل داشتم از اینکه حضرت آقا تقریبا و تحقیقا همه مطالب داداش حسینِ ما را با جدیت، پیگیرند، میخوانند و علاقهمند هستند به این قلم.
اما این بار با همیشه فرق داشت!
خدا را بینهایت شکر و سپاس…
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی
کشتى باده بیاور که مرا بىرخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
چی شد خوابیدی؟
نکنه میخوای شکنجهمون بدی!
ــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
نخیر! بیدارم لیکن متن سختی رو دارم مینویسم و باید دقیق باشه و درست. واو به واو باید دقیق باشه و درست!
“من اونجا نماینده شماها بودم دیگه…”
واقعا… الان که تعریف میکنید، هم تپش قلب گرفتیم، هم گر گرفتیم؛ انگار خودمون اونجا بودیم!
فقط یه ریزه تندتر…
بقیهاش را بگذارید تا قلبمون “خورد خورد” نشده و روحمون با جسممون بایبای نکرده!
الان استثنائا؛ خوش به حال بچههایی که نیستن و کامنت “حق” را یه جا میخونن!
سُبْحَانَکَ یَا حَنَّانُ تَعَالَیْتَ یَا مَنَّانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا مُعِزُّ تَعَالَیْتَ یَا مُذِلُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا رَءُوفُ تَعَالَیْتَ یَا عَطُوفُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
“تبسم معنیداری کردند…”
حاج حسین آقای قدیانی! 🙂
اسمت پررنگتر از قبل رفت تو لیست قنوت نمازشبهای بزرگان…
ـــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
دوستان محترم، لطف کنند طوری کامنت بگذارند که نه نیاز به حذف باشه، نه نیاز به تعدیل!
واقعا دوست ندارم دست ببرم توی کامنتها حتیالمقدور اما…
اما لطفا جهت تعریف، جوری باشه که شامل بزرگان بشه، نه خودمون…
“قلاب بندازن برات” یعنی چی؟ ایهام داره برام؟
یعنی مثل ماهی قلاب بدازن و از آب بگیرنت و از صراط مستقیم منحرفتون کنن؟
یا بکشنتون طرف خودشون و صیدتون کنن؟
یا از سر راهشون براتون دارن؟
یا …
نفهمیدم! 🙁
الان اتفاقا، خوش به حال خودمون هستیم که قلبمون با قلم “حق”، “خورد خورد”، شارژ میشه…
خانم صبا؛
با توجه به فضایی که با ریز جزئیات، داداش حسین شرح داد، کاملا معلومه منظور اذیت کردنه!
طوری بنویس آتو دستشون ندی که بخوان ازت شکایت کنن، دادگاهیات کنن، بعد احیانا بازداشتت کنن! اذیتت کنن!
من، تحمل این چیزها رو ندارم دیگه…
حالا که کامنت “حق” تمام شد، بیشتر میفهمم چرا اینجا داداش، این توضیح رو داد؛
http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175524
این بیانگر اوج محبت است…
«دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ طَهِّرْنِی فِیهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ وَ صَبِّرْنِی فِیهِ عَلَى کَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِکَ یَا قُرَّةَ عَیْنِ الْمَسَاکِینِ.
خدایا! در این روز از پلیدیها و پلشتیها پاکم ساز و بر قضای روزگار بردبارم گردان و به من توفیق پرهیزگاری و همنشینی با نیکان عطا فرما. به امید یاریات ای نور دیده درماندگان.
حیف شد که تموم شد! 🙁
تازه داشتم به این سیستم کامنتِ قطره چکونی عادت میکردم! 🙂
خدا بهتون لحظه به لحظه بینش و بصیرت و معرفت مضاعف عطا کنه که حفظ این “خط، خوبه؛ مثل همیشه خوبه” هیچ رقمه کار راحتی نیست.
ماها رو هم دعا کنید که محتاجیم نافرم…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این دعاهایی که برای همدیگر میکنیم واقعا خیلی مهمه… و خیلی تاثیر داره.
شاید فکر کنید مبالغه میکنم اما بیتعارف، جور شدن دیداری از این جنس را هم حتی، محصول دعاهای شما دوستان خوب میدونم.
البته چشم! من هم متقابلا شماها رو دعا میکنم… مثل همیشه البته.
“لهجه کاملا خراسانی” یعنی مثل مشهدی؟! ها؟!
همیشه میگم هیچ کس نمیتونه به زیبایی”حضرت آقا” فارسی صحبت کنه؛ اینقدر که صریح و سلیس و محکم و به دور از تکلف و بدون هیچ لهجهای صحبت میکنند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
اینکه خب درست لیکن لهجه مشهدی حضرت آقا حتی در لابهلای سخنرانیهای رسمی ایشون هم بعضا نمود پیدا میکنه.
اگه غلط میگم «چشمانتظار» تصحیح کنه!
و اما در دیدارهای اینچنینی و خودمونی، لهجه ناز مشهدی ایشون، خیلی بیشتر نمود داره. اصلا ملموسه…
خصوصی شاید… آقا سید؛
البته شما درست میفرمایید!
ولی با توجه به نفس و شیطنتهایش، “داداش حسین” خوبه، هوای معانی دیگر این جمله را هم داشته باشند!
الهی؛ “آقا”مون رو برامون تا ظهور و در حضور «دولت یار» حفظ کن!
دو بار زیارت امام شهید، دو بار زیارت امام حاضر
انشاءالله بعدیاش زیارت امام غایب…
رضا ۲ واقعا راست گفت؛
“در تشکر از رهبری زبان قاصر است”!
این تفقد و لطف ایشون همچین قشنگ و به موقع بود که جا داره به همه طرفداران دولت اعتدال و دولت ماقبل اعتدال بگیم؛
“شماها دیگه لطفا ساکت باشید”!
حاج حسین آقای قدیانی؛
سپاس از تذکرتان، شاید منظورم را بد منتقل کردم.
با شناختی که از شما بزرگوار حاصل شده، به شخصه از تعدیل یا حتی حذف کامنت ناراحت نشده و هر چند که اسباب زحمتتان است اما آن را زمینهساز رشدمان میدانم.
با این همه ابراز محبت حضرت آقا و تبسم مبارکشون حقیقتا دلم لرزید…
دو تا سوال دارم:
فضای سفرههای افطار رو بیشتر شرح بدید… ذهنم درگیره که سفرهها مگه جدا نیست؟ پردهای چیزی؟ چطور سر سفره، مادر و خواهر بزرگوار رو دیدین؟!
سوال دومم یادم رفت…
بر خامنهای رهبر خوبان صلوات
حال عجیبی بهت دادن حضرت آقا…
یاد حال دادن استثنایی یه نفر تو طیاره افتادم! اما این کجا و آن کجا! اصلا به خاطر این مقایسه باید توبه کنم!!
سلام بر حاج آقا حسین و خاندان جلیلالقدر و چند شهید داده قدیانی
چقدر احساس خوبی دارم در سحرگاه سیزدهم ماه مبارک رمضان و ایضا شب قبل که ما را به همراه خودت به میهمانی حضرت ماه بردی. انگار خودم در آن مهمانی شرکت داشتم و حضرت آقا بر سر پسر نداشتهام اینگونه دست نوازش میکشند و مورد لطف و تفقد قرار میدهند. چندین بار در گذشته سعادت دیدارحضرت امام خمینی و دستبوسی ایشان نصیبم شده بود اما تا کنون لیاقت دیدار نزدیک و
مستقیم با جانشین ایشان حضرت خامنهای را نداشتهام لیکن با خواندن ماجرای ملاقاتتان با حضرت ماه، گویی خود به دیدار حضرتش نائل گشتهام. الحمدلله با این ملاقات و آن گفتگوهایی که داشتید مشخص شد که شما و همچنین همفکرانتان در قطعه بیست و شش و این حقیر، با عنایت حضرت حق تا کنون بر مدار ولایت فقیه بودهایم. انشاءالله با توفیقات الهی، تقواپیشگی و اتصال همیشگی به حبلالله که همانا راه و خط امام خامنهای است، همیشه و همچنان، آمادگی شرکت و جهاد در جبهههای مختلف علمی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و نهایتا جانفشانی در راه اسلام، انقلاب اسلامی و ولایت فقیه را داشته باشیم.
به به. بازم تبریک.
به «آقای الف» بگو یه تصویری از این دیدار پیدا کنه.
بالاخره اونجا کلی دوربینه. یه عکس از نمای دور هم عالیه.
یعنی بدبخت شد اکبر مشتی!
بدون مجوز، اون بود متنهات؛ الان که جوازش رو هم گرفتی!!
یه سوال
آقای قدیانی
اینکه میگن آقا چهره نورانی دارند درسته؟ از نزدیک چه جوری به نظر میرسن؟
آقا از نزدیک چطوریان؟ چقدر با اونچه از تلویوزیون میبینیم متفاوته؟
سرخوش ز سـبوی غم پنهانی خویشـم
چــون زلف تو سـرگرم پریشانی خویشم
در بــــزم وصـال تو نگـــویم ز کم و بیـــش
چـون آینــه خو کرده به حیرانی خویشم
لــب باز نکـــردم به خروشــی و فغانــــی
مــن مـــحرم راز دل طـــوفانی خویشــم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شـوق شــکرخند لبـش جان نسپردم
شــرمنــده جانان ز گرانجانی خویشــم
بشکستهتر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشـم
هر چنـد “امیــن” بسـته دنیـــا نیام امــا
دلبســــته یــــاران خراسـانی خویشـــم
این شعر رو خیلی دوست دارم؛ فکر کنم زبان حال دل شما این روزها همین شعری باشه که “حضرت آقا” سرودند، البته شاید با کمی تصرف در مصرع آخر!
منتظر بقیه ماجرا هستیم…
البته ماجرای مسجد رفتنای دزدکی فراموش نشه!
حظ بردم.
سوال دوم:
جوابتون به اون حاج آقای معمم رو نفهمیدم!
«مارمولک رو دیدی؟»
ممنون که لطف میکنید و وقت میگذارید…
اشک و دیگر هیچ…
درست میفرمایید داداش. البته فکر کنم تو سخنان رسمی، کمتر لحنشون به سمت مشهدی میره ولی در دیدارهای خودمونیتر خود آقا هم علاقه دارند بعضی کلمات یا جملات رو به سمت لهجهی مشهدی سوق بدن! مثلا؛ سال ۷۴ که حضرت آقا به دیدار برخی خانوادههای عزیز و سرافرازِ شهیدِ محلهمون تشریف آورده بودند و تعدادی از بچههای تیز و بز پایگاه (از جمله خودم!!) که با پلتیک خاصی از آمدن ایشون مطلع شده بودیم و بطور مخفیانه در بیت ابوشهیدین مرحوم خلیلی (به جهت سرطان معده مرحوم شدند) حضور پیدا کرده بودیم، اونجا حضرت آقا وقتی چند کلامی با پدربزرگِ مادریِ دو شهید عزیز (مرحوم جمشیدی) همکلام شده بودند مشهدیِ نازی صحبت کردند! که هنوز هم صدای آقا بعد از ۲۰ سال در گوشم هست… خاطرهی خیلی شیرین و جالبی بود. هدیهای که آقا بهمون دادند و صحبتهایی که رد و بدل شد در نوع خودش جالب بود… برکت اون دیدار ادامه داشت تا زمینهی دیدار بعدی فراهم شد. کلا؛ شما که از حضرت آقا خاطره میگید، حس خاطرهگویی آدم گل میکنه! 🙂 ولی تفاوتِ کیفیت دیدار شما که -خودم نقطه چین کنم!…- با یکی مثل من، قطعا تفاوت از زمین تا آسمونه.
سحر؛
بقیه نداره که. البته کاش داشت!
شما که خود آقا بهتون گفتن: “خط خوبه”؛ ما آرزومونه که با ۱۰ تا واسطه، نه خود آقا بلکه یه نفر از افراد نزدیک به آقا بهمون بگه “خط خوبه!”
مورد دوم هم اینکه البته تکلیف شما از این به بعد سختتر شد!
خصوصا بعد از انتشار این دیدار.
مورد سوم هم اینکه بعضا با برخی موارد توی متن و نوشتههای شما موافق نبودم، الان باید من خط خودمو اصلاح کنم دیگه؟!
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا…
با اجازه آقای قدیانی!
شادی؛
انگار که “ماه شب چهارده” از آسمان فرود اومده و دیدگان شما را روشن میکنه!
وقتی چشمت به جمال نورانی ایشون میافته قلبت خودش رو به در و دیوار میزنه؛ اینقدر که اشکت رو در میآره!
دل آرام گیرد به یاد خدا؛
مراسمهای افطار، معمولا پردهای بین خانمها و آقایون نیست.
سفرههاشون جداست، اما همه در همون فضای حسینیه هستند.
مراسمهای محرم و فاطمیه، پردهای بین خانمها و آقایون کشیده میشه!
قابل توجه همه ما!
http://www.jahannews.com/vdci5ua5pt1apy2.cbct.html
چی می شه گفت اصلا؟
خوش به حالتون، همین. قربان خدایی که همیشه جای حق نشسته و حق رو به حق دار میرسونه.
حسین فریدون برادر و دستیار ویزه رییس جمهور کم بود، همسر همیشه سرخوش ظریف هم بهش اضافه شد.
پسرش مهدی ظریف هم که اکثرا همراه باباشه! کلا مذاکرات رو خانوادگی کردن!
حالا فریدون رو میگفتن برا مذاکره رفته!!! (اونم کی؟ فریدون!) اینا دیگه میرن چیکار؟
یه موضوع برام خیلی جالب و عجیبه؛ که اینا همهشون به بیوت مراجع و علما وصلن، زنش دختر یکی از تجار و حامیان مالی و نزدیکان به مراجعی مثل آقای بروجردی هست، پسرش داماد یکی از علمای مطرح قم. عراقچی که از اینم نزدیکتره، زنش دامادش پدرزنش برادرش…
از افراد معتدل و منحرف خبری نیست؟؟!!
(هم وزن هم هستند به علاوه تشابهات دیگرشان!!)
چوب خدا عجب صدایی داشت اینبار و بهتر است بگویم؛ لطف خدا چه صفایی داشت اینبار!!
شادی؛
حسش که اصلا قابل توصیف نیست، مگه عشق را میشود در قالب کلمات ریخت؟
فقط وقتی “آقا” تشریف میآورند، حسینیه یک دفعه انقلاب میشه! “انگار ماه شب چهارده” از آسمون افتاده روی زمین!
همه خراب خراب، هیچ کس فکر نکنم حال خودش را بفهمد!
یادمه سال ۸۸ یا ۸۹ به نظرم چهره “آقا” از بقیه وقتها که رفتم دیدار، نورانیتر و زیباتر و با ابهتتر بود!
وقتی برمیگردی اینقدر پر شدی از انرژی…
مثل یه ظرفی که بیشتر از گنجایشش پر شده، مثل آدمی که زیر یه رگبار شدید سر تا پاش خیس خیس شده!
ولی این دیدار آقای قدیانی یه چیز دیگه است! و فکر نکنم در ظرفیت امثال من باشه، از فکرش هم قالب تهی میکنم!
آقا سید؛
ممنون بابت لینک!
خوشا به سعادتتون
زیارت قبول!
با چشمانی بارانی از اشک شوق، کامنت “حق” را خوندم و با توصیف قشنگی که کرده بودین، خودم را لحظه به لحظه همراهتون در اون فضا احساس کردم.
التماس دعا
مهراب؛
ظریف معمولا در سفره!
اینکه همسرش همراهش باشه، خیلی چیز عجیبی نیست.
به نظر من خیلی هم خوبه که در این سفرها، همسرشون همراهشون باشه!
درد دل خصوصی…
یا حق
واقعا میگید یا طعنه میزنید؟ البته که من هم مشکلی با رفتن ایشون همراه همسرشون ندارم! اصلا بقیهشون هم همسراشون رو ببرن ولی این سفر که یک سفر صرفا دیپلماتیک و دو جانبه مثل سفرای دیگه نیست؛ مذاکرات هسته ایه مثلا! حالا البته خیلی هم موضوع مهمی نیست…
http://kayhan.ir/fa/news/48860
لینک بالا را با دقت بخوانید که به قلم “محمد ایمانی” است…
این سه متن را هم؛
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141088
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141095
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141087
فرقون!
گفت: یک سناتور آمریکایی گفته است؛ عربستان باید قبل از حمله به یمن، توان نظامی خود را ارزیابی میکرد تا امروز به بنبست نرسد.
گفتم: تصور میکرد پاکستان و مصر و اردن با اعزام نیروی زمینی خود به کمکش میآیند ولی نیامدند.
گفت: نیروی زمینی عربستان هم که تاکنون در هیچ جنگی شرکت نکرده و چندبار هم که با نیروهای انصارالله یمن روبرو شده پا به فرار گذاشته است.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو یک سگ چلاق داشت. پرسیدند اگر کسی حمله کرد از این سگ چلاق چه کاری ساخته است؟! گفت؛ میگذارمش توی فرقون و طرف را دنبال میکنم!
سبحانک انی کنت من الظالمین…
اجرنا من النار یا مجیر
دوستان؛
در این شب هایی که عمرا کسی دستش خالی برگرده، در حق هم دعا کنیم!
«دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِی فِیهِ بِالْعَثَرَاتِ وَ أَقِلْنِی فِیهِ مِنَ الْخَطَایَا وَ الْهَفَوَاتِ وَ لا تَجْعَلْنِی فِیهِ غَرَضا لِلْبَلایَا وَ الْآفَاتِ بِعِزَّتِکَ یَا عِزَّ الْمُسْلِمِینَ.
خدایا! در این روز مرا به خاطر لغزشهایم مؤاخذه مفرما و از خطاها و اشتباهات دورم ساز و مرا هدف تیر بلاها و آفتها قرار مده، به امید عزتت ای عزتبخش مسلمانان.
موشن گرافیک «گذشتهها گذشتهی یک»
http://bayanbox.ir/info/1725532012863740971/Gozashte-ha-Part1
خوشا به سعادتتون آقای قدیانی.
ممنون از شما که اینگونه با قلمتون دل آقایمان را شاد میکنید.
و ممنون از دوستانی که شما را به بنده معرفی کردند.
واقعا چه لذتی بالاتر از این که حضرت عشق را تا این حد، از نزدیک ببینی، آنهم در حالی که رضایت داشته باشند، نه احیانا دلگیری؟!
و اینقدر براشان مهم باشی که اینگونه دیالوگ بگویند با شما؟
حضرت آقا مصداق بارز «بابی انت و امی» هستند.
ای حضرت عشق! بابی انت و امی…
ارکهای دزدکی!
“جمهوری اسلامی “جمهوری عالیجناب” نیست!”
رفقا؛ قطعه ۲۶ تا ساعاتی دیگر به روز میشود، اما دل ما همچنان در گرو کامنت “حق” در این پست خواهد ماند!
فی حد ذاته (!) حتی متن “ارکهای دزدکی” هم “سیاسی” شد!
خیلی هم خوب… 🙂
میلاد آقا امام حسن مجتبی(علیهالسلام) بر اهالی قطعه ۲۶ مبارک باد!
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab15Ramazan1392%5B01%5D.mp3
جانم حسن…
قبر تو را مهجور میدارند و میگویند
او شیر صفین است، قبرش هم خطر دارد
هر کسی که کرمش بیشتر است
پس شلوغی سرش بیشتر است
من به قربان کریمی بشوم
که گدا دور و برش بیشتر است
بین هر معرکه ثابت کرده
بعد حیدر جگرش بیشتر است
پس بدیهیست که در کربوبلا
ادعای پسرش بیشتر است…
خطای خطرناک! (یادداشت روز کیهان)
http://kayhan.ir/fa/print/48952
آسمانی میشوم وقتی نگاهت میکنم
ای تماشاییترین مخلوق خاکی بر زمین
دوستان محترم؛
همانطور که قبلا هم اشاره شد، هر نوع بازنشر کامنت مطول “حق” -در هر فضایی و به هر نحو- “شرعا” مشکل دارد.
امیدوارم دیگر کسی در این باره کامنت عمومی یا خصوصی نگذارد…
رویای مقدس حاج اصغر آبخضر…
ببخشید! من نامهای دارم که فقط میخوام خود حضرت آقا بخونند. شما راهی سراغ ندارید، من این نامه رو به دستشون برسونم؟
یه نامه هم برای رئیس قوهقضائیه دارم که فقط میخوام به دست خودشون برسه.
لطفا اگر راهی سراغ دارید کمکم کنید! واقعا مشکل بزرگی دارم!
ــــــــــــــــــــ
ح ق:
احیانا شما یک نامه نداری که فقط بخواهید شخص رئیس جمهور، آن را بخوانند؟؟!!
🙂
جختبلا من خودم یک نامه خصوصی برای رئیس مجلس نوشتهام اما مهرداد بذرپاش نمیبره بده به ایشون!
میگه؛ «نامه تو رو که بخونه، من رو از مجلس اخراج میکنه!»
🙂
خب الان فکر میکنم مشکل من انقدر اهمیت نداره که شخص حضرت آقا بخونن.
همون رئیس قوه قضائیه بخونن کافیه!
رئیس مجلس هم که برادر رئیس قوه قضائیه است! 🙂
پس میشه من نامه رو بدم شما، بدید آقای بذرپاش، بدهند رئیس مجلس، ایشان بدهند رئیس قوه قضائیه؟
ـــــــــــــــ
ح ق:
شدنش که میشه اما اول باید نامهتان را بدین چشمانتظار، که بده به سیداحمد، که ی تورقی هم اسلامی ایرانی بکنه، بعد بده من، من بدم جواد آقایی، جواد بده رضا، رضا بده مهرداد… 🙂
آی دلم…
چقدر به این خنده نیاز داشتم امشب! مخصوصا که من هم نقشی در رسوندن داشتم!! 🙂
خدا حفظتون کنه آقای قدیانی. فیالحال به طریقی وصفناشدنی خنده بر لبها شکوفا شده و اشک از چشمها جاری!
دنبال فرصتی میگردم تلفن بزنم به دور و بریها و این کامنت طنازانه رو براشون بخونم!
دوستان؛
پست جدید دکتر وحید یامینپور و بحث داغ موافقین و مخالفین در مورد کلیپ انرژی هستهای یک خواننده رو ملاحظه فرمایید:
https://instagram.com/p/5FedeaiW8e/
ساحل؛
جدا از شوخی، فقط شما که نیستی!
هر کسی که مشکلی داره، ترجیح میده نامهاش به دست خودِ مسئول مربوطه برسه.
حالا تصور کن وقت سرخاروندن میمونه برای مسئولین؟!
شما نامهات رو به دفتر مسئولین بفرست. انشاءالله به مشکلتون رسیدگی میکنند!
خب با این حساب من کلا پشیمون شدم! 🙂
آقا دعا که میکنید، برای من هم دعا کنید.
بله آقاسید؛ به همین نتیجه رسیدم، جوگیر بودم!
http://www.rajanews.com/news/217083
حالا که بحث نامه داغه، اینم داشته باشید! 😐
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940426000105
نامهها و خاطرهها!
http://www.hammihan.com/users/users2015/status/original/HamMihan-201512807111737106511450871295.1451.jpg