روحانی دونقطه صالحی!
روزنامه جوان ۱۹ اسفند ۱۳۹۴
*در آستانه برجام/ روحانی:
از زحمات دوست عزیزم جناب آقای دکتر صالحی به صورت ویژه تشکر میکنم.
*روز برجام/ روحانی:
اگر صالحی نبود، ای بسا برجام اصلا به فرجام نمیرسید.
*۲ ماه بعد از برجام/ روحانی:
این مدال لیاقت، حقا که برازنده جناب دکتر صالحی است. ما همه باید از ایشان ممنون باشیم.
*یک ساعت بعد از ۲ ماه بعد از برجام/ روحانی [هنگام پیادهروی با ظریف]:
برجام به صالحی بدهکار است. واقعا من اینگونه فکر میکنم جناب ظریف!
*همین چند روز پیش/ روحانی:
صالحی که وزیر خارجه نیست! درباره برجام باید از ظریف بپرسید!
*۳ روز پیش/ روحانی:
صالحی نبود، شاید برجام یک سال زودتر به فرجام میرسید، نه حالا بگو سیدخندان!
*دیروز/ روحانی:
با صدای رسا میگویم که صالحی حق اظهارنظر درباره برجام را ندارد!
*دیشب/ روحانی:
رساتر از قبل اعلام میکنم که نه آقای صالحی و نه اساسا هیچ فرد صالحی، حق حرفزدن درباره برجام را ندارد!
*همین یک ساعت پیش/ روحانی:
صالحی؟ اصلا کی هست؟
- بایگانی: یمین
رأی من، خون تو
روزنامه جوان ۶ اسفند ۱۳۹۴
الان که دارم این چند خط را مینویسم، هنوز تبلیغ نامزدها قانونی است، اما الان که تو داری این متن را میخوانی، دیگر مهلت قانونی تبلیغ نامزدها تمام شده!
خندهام گرفته از این وضعیت! این را هم میگذارم به حساب نمک کار روزنامهنگاری! نوشتم «نمک» یادم آمد که «نمکدان» را نباید شکست!
فردا جمعه انشاءالله در نهایت امن و امان میرویم پای صندوق رأی و هر چقدر هم صف رأیگیری شلوغتر باشد، چه بهتر! فردا اگر دیر بجنبیم شاید مجبور باشیم یک ساعت، بلکه حتی چند ساعت منتظر بمانیم تا نوبت رأی دادن ما شود؛ بالطبع از این همه سرپا ایستادن خسته خواهیم شد، اما جانم به قربان شیربچههای مدافع حرم که کیلومترها آن سوی مرز مقدس وطن، دشمن لعین داعشی را در همان دورها نگه داشتهاند! فردا دقیقا در همان دقیقهای که من و تو داریم به نامزدهای مورد علاقه خود رأی میدهیم، شاید یک بسیجی دیگر جرعهنوش باده شهادت شود!
حال میخواهم یک سؤال خندهدار اما گریهدار بپرسم؛ چند دقیقه یا چند ساعت در صف رأیگیری ایستادن، بیشتر آدمی را خسته میکند یا چند شبانهروز بیخوابی و بیآبی و نبرد تن به تن با وحشیترین اشقیای تاریخ؟! راستش به تو بدهکاریم ای «نامزد شهادت» که از زن و بچه و زندگی گذشتی تا پای حرامیان، خاک کشور را آلوده نکند. به همت کارگران شهرداری، فردا دیگر در شهر خبری از چهره نامزدهای انتخابات نیست، اما باز هم تصویر شهدای مدافع حرم پیشروی ما خواهد ماند.
چند روز پیش، رزمندهای که داشت مهیای اعزام به سوریه میشد، به راقم این سطور گفت: «بعید میدانم در خط مقدم نبرد با لعین داعشی امکان رأی دادن ما وجود داشته باشد، اما تو را به حضرت زهرا قسم، جوری رأی ندهید که خستگی نبرد با اشقیا به تن ما بماند».
آری! عشق است نامزدهای شهادت که هیچ موقعی تبلیغشان غیرقانونی نیست، حتی در روز انتخابات! از کجا معلوم فردا روز شهادت چند نفر در جبهه شام باشد؟! از کجا معلوم فردا گرد یتیمی بر چهره چند دختر خردسال بنشیند؟! فردا کار ما سختتر است یا کار آن مادری که به او خبر شهادت جگرگوشهاش را میدهند، آن هم در حالی که شاید خبری از پیکر فرزندش نباشد! فردا رأی دادن این مادر کجا، رأی دادن من و تو کجا؟!
آهای نامزدی که فردا فکر میکنی از بقیه رقبا جلوتری! جلودار اصل کاری، آن جوان بسیجی است که فردا شاید در خط مقدم جبهه شام، روز آخر زندگیاش باشد!
فردا من رأی میدهم، تو رأی میدهی، اما این همه آزادی در حق انتخاب، از صدقه سر دردانههایی است که با خون سرخ خود، ضامن امنیت انتخابات شدهاند. سوگند به خون شهدا، ما نیز در راه دفاع از ولایت خسته نخواهیم شد. هنوز «گلبرگ سرخ لالهها در کوچههای شهر ما بوی شهادت میدهد»! وه که چقدر آراممان میکند اسم تو مادر! یا زهرا…
- بایگانی: یمین
نقدی به نظام جمهوری اسلامی
وطن امروز ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
این کشور و آن کشور ندارد؛ بدیهیترین منطق انتخابات در هر نظامی این است که به عنصر فتنهگر علیه ساز و کار آن انتخابات، اذن نامزدی ندهد. حال اگر آن عنصر فتنهگر، در فتنهآفرینی علیه ساز و کار انتخابات، مسبوق به سابقه هم باشد و علاوه بر این، در فتنه علیه نتیجه انتخابات هم سابقهدار باشد، که دیگر هیچ! یعنی حداقلش این است که در سایر نظامها به چنین عنصری هرگز اذن نامزدی نمیدهند، اینکه حالا با او چه کار میکنند و چگونه او را به سزای رفتار و گفتارش میرسانند، محل بحث این یادداشت نیست. محل بحث این یادداشت، همانطور که از تیتر آن پیداست، با کمال عذرخواهی نقدی است به نظام جمهوری اسلامی. این نقد البته میتوانست در مدح نظام نوشته شود اما از آنجا که زیادی هر چیزی بد است، لاجرم این متن هم زاویه نقد پیدا کرده است. تا چند بار اولی که طرف، علیه ساز و کار انتخابات شکلک درآورد و نظام تحمل کرد و از در گذشت وارد شد، این را ما همان زمان نوشتیم به پای کرامت نظام و مصلحتسنجی درست و تلاش حکیمانه برای حفظ، اما به راستی تا چند بار؟! و تا کی؟! آیا اوجب واجبات، حفظ نظام است یا حفظ طرف در مجموعه نظام؟! و گیرم همین دومی اوجب واجبات باشد، آیا با این همه اغماض و ملاحظه، مثلا حفظ شده در مجموعه نظام؟! وقتی تندتر از هر اپوزیسیونی علیه نظام موضع میگیرد، رادیکالتر از هر ضد انقلابی علیه انقلاب حرف میزند، بیمنطقتر از هر خودخواه خودمحوری علیه نهاد قانونی ناظر بر انتخابات اراجیف میبافد و ساختارشکنانهتر از هر دشمنی علیه ساز و کار انتخابات یاوه میسراید، معلوم است که اولا لیاقت این همه تلاش برای حفظ در بدنه نظام را ندارد، ثانیا نظام باید تجدید نظر کند در نحوه مواجهه با وی. گفت: «خوبی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند». خوبی البته اگر زیادی دیگر از حد گذشت، فقط نباید به نقد نادان بسنده کرد، بلکه بیتعارف، باید دمی هم نشست پای نقد خوبیکننده! و از جمله این خوبیکنندهها، شورای نگهبان است. راقم این سطور، آنقدر در تعریف از شورای نگهبان نوشته که حق این یک فقره نقد برایش محفوظ باشد! من ضمن احترام به هر تصمیمی که این نهاد قانونی بگیرد، و فقط منباب روشن شدن، از اعضای معزز شورای نگهبان میپرسم که بر اساس کدام منطق، فلانی را تأیید صلاحیت کردهاید، آنهم برای مجلسی به اهمیت مجلس خبرگان؟! اگر منطق این بوده که با دیدن یک ملاطفت دیگر، دست از رفتار و گفتار فتنهآفرین بردارد، حرفهای سابقهدار لیکن بیسابقه ایشان نشان داد که این خوبیها و این لطفها اصلا و ابدا به طرف نیامده! معالأسف هر بار نظام در مواجهه با ایشان کوتاه آمده، وی سنگرهای دیگری را فتح کرده! آنهم با ادبیاتی بدتر، تندتر، افراطیتر، آنقدر افراطیتر که گاه حتی رسانههای دشمن، حیرت میکنند از این همه افراط در دشمنی با انقلاب، از درون انقلاب! اگر «ضد انقلاب» یعنی آنکه بر ضد انقلاب موضع میگیرد، کیست ضد انقلابتر از او که سخن نمیگوید الا به فتنه؟! فتنه خاطره از امام اما علیه خط امام، فتنه عکس با امام اما بر عکس راه امام، فتنه اسم خمینی اما علیه رسم خمینی و هزار و یک فتنه ریز و درشت دیگر! بخواهیم یا نخواهیم سخنان سراسر فتنه اخیر نشان داد که هر چه خوبی در حق ایشان بیشتر شود، با بدی بیشتری، آن را جواب میدهد! وقتی با فردی طرفیم که جزای احسان را جز به بدی نمیدهد، آیا کجاست حد و مرز این همه احسان و بزرگواری؟! بگذارید جور دیگری سئوالم را مطرح کنم؛ این جناب دقیقا و مشخصا با چه هزینهای باید در نظام حفظ شود؟! آیا با این هزینه که هم نامزد انتخابات باشد و هم علیه شورای نگهبان حرفهایی بزند که تا به حال، هیچ دشمنی و هیچ ضد انقلابی بدین عریانی نزده؟! آیا با این هزینه که مادر رزمنده ۸۸ یعنی همان شهید مدافع حرم با خود بپرسد؛ «اگر اوضاع این است، اصلا جگرگوشه من برای تأمین امنیت کدام قانون و کدام انتخابات رفت و جانش را تقدیم کرد؟!» آیا جز این است که تقریبا همه شهدای مدافع حرم، سال ۸۸ در میدان دفاع از انتخابات و رأی جمهور هم رزمنده و مدافع حریم آرای میلیونی ملت ایران بودهاند و سخت است برای بازماندگان ایشان، وقتی میبینند بعضیها از سویی با تأیید شورای نگهبان روبرو میشوند، از دیگر سو، همین نهاد قانونی را به باد توهین و افترا میگیرند؟! آیا این عنصر بدسابقه فتنهگر باید در نظام حفظ شود حتی به بهانه شکستن دل شیربچههای میدان جنگ با لعین داعشی؟!
البته اشتباه نشود! من هرگز بنا ندارم بگویم که اگر شورای نگهبان، طرف را رد صلاحیت میکرد، وی متنبه میشد و دیگر این همه رادیکال و افراطی موضع نمیگرفت! هر چند به جد بر این باورم که در امر تربیت حتی حفظ افراد، اگر تشویق هست، تنبیه هم هست! حرف من این است که «تحلیل» به معنای سبکسنگین کردن اتفاقات آینده، کار سیاستمدار است اما شورای نگهبان، به عنوان مفسر قانون اساسی، کاری ندارد الا عمل به مر قانون! اساسا و اصولا دخلی به شورای نگهبان ندارد که رد صلاحیت، فلانی را در دایره نظام نگه میدارد یا تأیید! اگر طبق قانون یعنی منطق انتخابات، فتنه خط قرمز است، و اگر سخنان کذا نشان داد که هیچ مصلحتی حتی مصلحت حفظ بعضیها، بالاتر از مصلحت عمل به مر قانون نیست، فرض است بر شورای نگهبان که دفاع خود از حریم حقالناس را کامل کند و ضمن قلم قرمز کشیدن روی نام این فتنهگر سابقهدار، اجازه ندهد عرصه سیمرغ انتخابات، بیش از این، جولانگه خط دهنده به ضد انقلاب باشد. روی سخن این نوشتار، اما فقط شورای نگهبان نیست! دیگر ارکان نظام هم باید بدانند که اوجب واجبات، حفظ افراد به هر قیمتی درون مجموعه نیست! همین را کم داشتیم که طلبکار از مردم و رأی مردم، بشود متذکر بدهی پابرهنهها به امام و اسلام و انقلاب! جوری علیه انقلاب موضع میگیرد که گویی به ضد انقلاب بدهی دارد، که گویی به دشمن بدهی دارد، که گویی مدیون BBC و در دین VOA است! خوب است این را هم بفرماید که چند بار بر گوش صندوق آرا سیلی بزند، مردم شهید داده با او بیحساب میشوند؟! و بفرماید نام آقازادههایش در چند قرارداد فاسد نفتی بیاید، بدهی این ملت به خاندان پرداخت شده؟! و بفرماید چند بار دیگر به دشمن گرای تحریم بدهد، خیالش راحت میشود؟! من که باورم هست خمینی کبیر، اول بدهکار خاندان است! آنجا که گفت: «ما آمریکا را زیر پا میگذاریم» و از قرار نباید میگفت! آنجا که گفت: «من بوسه بر دست و بازوی رزمندهها میزنم» و از قرار نباید میگفت! آنجا که نباید علیه حکام آل سعود، آن حرفها را میزد! آنجا که نباید بر ضد اسلام اشرافیت، سخن میگفت! آنجا که نباید به «جنگ عقیده» اشاره میکرد! آنجا که نباید یک تار موی کوخنشینان را به تمام دنیای کاخنشینان برتری میداد! و آنجا که نباید میگفت: «غلط میکنی! قانون تو را قبول ندارد!» واجب است بر شورای نگهبان که ضمن تجدیدنظر در رأی صادره، بیش از پیش و بخصوص برای این عنصر غیر ملتزم به ساز و کار انتخابات، ثابت کند که حقیقتا بدهکار خمینی است، نه ضد انقلابی که هم از توبره میخورد، هم از آخور! شورای نگهبان، صلاحیت خود را از قانون اساسی گرفته، از امام راحل عظیمالشأن. واقعا کسی که این امر بدیهی را هم نمیداند، صلاحیت تأیید صلاحیت توسط شورای نگهبان را دارد؟! حرمت امامزاده اما در وهله اول با متولی آن است. گاه هست که باید به خدا پناه برد از بد بودن متولی لیکن چو امروزی مجبوریم خوبی از حد گذشته متولی را منتقد باشیم و حرفهایی بزنیم که علیالقاعده خودمان هم نمیپسندیم! برای هر معصیت کبیری راهی به استغفار هست اما امان از «استکبار» این «گناه اکبر». انسان مستکبر از بس خود را بزرگ میبیند، اساسا نمیتواند توبه کند! توبه یعنی «بازگشت به خدا»، همچنان که توبه انقلابی یعنی «بازگشت به روح خدا» اما عنصر مستکبر متکبر، آنجا هم که شورای نگهبان در بستر تأیید صلاحیت زمینه توبه را فراهم میآورد، مستکبرتر میشود، متکبرتر میشود! و دقیقا همین جاست که من مجبور میشوم تا در اوج اعتقاد به نظام، انتقاد کنم از نظام! ملاک گیرم نه حال فعلی افراد، که سابقه ایشان باشد! در فتنه علیه انتخابات، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در قربانی کردن آدمها به نفع مطامع خود، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در دروغ بستن به امام، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! در همنوایی با دشمن، بلکه دشمنتر شدن از خود دشمن، سیاهترین سابقه از آن کیست؟! این تیتر یکی از نوشتههایم بود در اوج فتنه هشتاد و اشک: «کشتی انقلاب، مسافرکشی میکند، منتکشی نمیکند!» کسی که از ضد انقلاب هم بیشتر با انقلاب ضدیت میکند، مصلحت آن است که جز به عدالت با او رفتار نشود! آنهم عدالت حداکثری! دیروز خوب نوشته بودند بچههای روزنامه: «حقیقتا یک سئوال بسیار مهم در افکار عمومی وجود دارد و چه بهتر آنکه رسانههای انقلابی و تا بن دندان معتقد به نظام اسلامی، این سئوال را مطرح کنند. سئوال این است: وقتی فتنه ۸۸ به عنوان یک خط قرمز در نظر گرفته میشود، باید نگاهی کاملا قانونی و انقلابی نسبت به تکیهگاه این فتنه داشت! وقتی به درستی کاندیدایی در یک شهرستان دورافتاده به خاطر علقه به فتنه رد صلاحیت میشود، چرا باید تکیهگاه فتنه ۸۸ تأیید صلاحیت شود؟! آن کاندیدای شهرستانی به خاطر فتنهای که طرف به پا کرد رد صلاحیت شده است! در این شرایط چرا باید خود آن فرد تأیید صلاحیت شود؟» عجبا که درباره او مدام میگویند سابقه! کی بود آخرین بار که دشمن علیه او موضعی گرفت؟! اصلا یادتان میآید؟! اتفاقا بیم من از چیز دیگری است! من بیم از آن فردایی دارم که آیندگان، ناظر بر رفتار و گفتار طرف، جمهوری اسلامی را نه چون حقیر، که جور دیگری نقد کنند! که بگویند: «فردی با این همه سابقه فتنه علیه انتخابات، صلاحیتش توسط شورای نگهبان تأیید شد!» که بگویند: «هر کاری دلش خواست کرد و هر حرفی دلش خواست زد اما هرگز به عدالت با او رفتار نشد!» که بگویند: «اگر میگویید با نظام زاویه داشت، پس چرا فلان؟!» که بگویند: «مادر شهید مدافع حرم دلش شکست اما شما باز هم نگران حفظ طرف بودید؟!» که همالان بگویند: «به راستی و با وجود همه اعتقادم به نظام، چرا باید در انتخاباتی شرکت کنم که حتی فلانی هم با این شرح مشروح در آن نامزد است؟! خودم را دست انداختهام یا رأیم را؟! حضرات بفرمایند چه شورای نگهبان و چه مجلس و چه انتخاباتی میخواهند، همان را هم عملی کنند! دیگر چرا انتخابات؟!»
*** *** ***
تلاش برای حفظ هر فردی در دایره انقلاب اسلامی، صدالبته عملی مأجور است و حکیمانه اما بدان شرط که در مقام عمل تبدیل نشود به تلاش برای حفظ منویات ضد انقلاب، آنهم از درون انقلاب، آنهم در نخستینروز دهه فجر، آنهم در یومالله دوازدهم بهمن، آنهم دوشادوش «امام آمد»، آنهم سینه به سینه آن سرود بهشتی در بهشت زهرا. شک ندارم اسلام جماعت، آمریکایی است! واقعا اگر قرار است طرف را حفظ کنیم که در اولین روز دهه فجر، کام شیطان بزرگ را شیرین کند، نخواستیم این حفظ کردن را! کینهها دارند از خمینی کبیر! از امام جنگ فقر و غنا! از روحالله پابرهنهها! و تمام سعیشان این است که در آستانه انتخابات، مخاطب شعار «برخیزید، برخیزید!» را از شهدای انقلاب برگردانند طرف ضد انقلاب! حال تا کی و تا کجا باید این فرد را تحمل کرد بلکه حفظ شود؟! بفرموده امام شهدا، اوجب واجبات برای ما حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی است! اگر قرار است حفظ بعضیها، مخل حفظ خود نظام شود، اگر قرار است هزینه حفظ عناصر فتنه، خدشه بر شعائر انقلاب باشد و اگر قرار است بهای حفظ مدعیان وقیح، حذف رسم خمینی از اسم خمینی باشد، حذف اسلام ضد ظلم و ضد سازش باشد، حذف ولینعمتان امام باشد، قسم به خون شهدا، به اجرای مر عدل و داد در حق این جماعت ضد انقلاب راضیتریم تا ماندنشان درون انقلاب! صدسال سیاه نخواستیم خانواده انقلاب همچین خاندان متفرعنی داشته باشد! بگذریم که تلاش برای حفظ سرپناه آن پیرمرد جنوب شهری هم عملی مأجور و حکیمانه است! ولینعمت خمینی همین پیرمرد است! همین پیرمرد معمولی! نظام، یاران را حفظ کند! اغیار به سلامت! آری! به سلامت… که خمینی فقط یک بیت نسرود! بیت امام یعنی خانه مادر چند شهید! خمینی در برابر هیچ سیاستمداری احساس حقارت نکرد، لیکن با آن همه عظمت، در برابر چهره نورانی و گریه شوق بچههای جبهه و جنگ احساس حسرت و حقارت میکرد! هر کجا بسیجی هست، بیت امام همان جاست! هر کجا رزمنده هست، بیت امام همان جاست! زحمت بیهوده میکشید! «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست»! خمینی هدیه خدا بود به ما! روح خدا جز خدا صاحبی نداشت! امام ما را نمیتوان به نام زد! بسی بزرگتر از این حرفها بود! ما دست از دامان خمینی برنمیداریم! و امام بیدار خود را به مشتی خواب و خاطره نخواهیم فروخت! امام بزرگوار ما عاشق این بود که آمریکا را زیر پا بگذاریم و مثل این دریادلان سپاهی، کاری کنیم کارستان، بلکه در تقابل تاریخی و ماندگار جمهوری اسلامی و آمریکا، این عکس ذلت و زبونی یانکیها باشد که مخابره شود! لذا اشبهالناس به خمینی، همان عزیز فرزانهای است که به وقت، «نشان فتح» میدهد! این ملت شهیدپرور، این امت حزبالله، همه «یادگار خمینی» هستند! «من یادگار خمینی هستم» شعار همه این مردم است! تمام این کشور، متعلق به خمینی و یادگار خمینی است! پوسیده بودیم ما در پستوی تاریخ، اگر نهیب روحالله بیدارمان نمیکرد! ما به خمینی بدهکارتر از آنیم که بعضیها فکر میکنند! ما با خمینی زندگی میکنیم، خواب نمیبینیم! ما از آرمانهای امام، کوتاه نمیآییم! مسیر حرکت ما را خمینی معین میکند! خمینی را نمیتوانید از ما بگیرید! خمینی را نخواهید توانست از ما بگیرید! ما سطر سطر صحیفه را از بریم و خوب میدانیم که «مبارزه با رفاهطلبى سازگار نیست، و آنها که تصور مىکنند مبارزه در راه استقلال و آزادى مستضعفین و محرومان جهان، با سرمایهدارى و رفاهطلبى منافات ندارد، با الفباى مبارزه بیگانهاند. و آنهایى هم که تصور مىکنند سرمایهداران و مرفهان بىدرد، با نصیحت و پند و اندرز متنبه مىشوند و به مبارزان راه آزادى پیوسته و یا به آنان کمک مىکنند آب در هاون مى کوبند! بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحتطلبى، بحث دنیاخواهى و آخرتجویى، دو مقولهاى است که هرگز با هم جمع نمىشوند. و تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند».
- بایگانی: یمین
صلاحیتش را تأیید کنید!
کانال تلگرامی وطن امروز
اگر قرار باشد نهاد قانونی ناظر انتخابات، در بررسی صلاحیت نامزدها، چشم خود را در برابر فاحشترین خیانت انتخاباتی یعنی فتنه علیه خود انتخابات، خود صندوق اخذ رأی، خود کلیت آرا و خود آرای اکثریت ببندد، و اگر قرار باشد شورای نگهبان، بینترین استناد رد صلاحیت یعنی سابقه فتنهگری علیه چند انتخابات را درز بگیرد، از این طرف هم میتوان به ماجرا نگاه کرد و پرسید:
یک- آیا اساسا فلسفه وجودی شورای نگهبان زیر سوال نمیرود؟!
دو- آیا دعوت از افراد نه چندان علاقهمند به نظام به شرکت در انتخابات، به منزله تأیید صلاحیت نامزدهایی است که اندک التفاتی به ساز و کار انتخابات ندارند؟!
سه- آیا بازی دادن فتنهگران دائمی علیه صندوق آرا، آنهم در مقام نامزد انتخابات، خدای نکرده این تصور را ایجاد نمیکند که از نظر شورای نگهبان، فتنه علیه انتخابات، خیلی هم حالا جرم و جنایت بزرگی نیست؟!
چهار- واقعا با کدام مصلحت، میتوان حکم به تأیید صلاحیت نامزدی داد که اگر نتیجه انتخابات، باب دلش نباشد، هیچ ابایی ندارد به نظام ۳۰۰ هزار شهید جمهوری اسلامی تهمت تقلب بزند و اگر نتیجه انتخابات، باب دلش باشد هم، باز هیچ ابایی ندارد که این بار بردارد بگوید؛ «اینجا هم البته نیت تقلب داشتند اما نتواستند!»
پنج- اگر هیچ مصلحتی، واقعا عرض میکنم؛ هیچ مصلحتی، حکم به تأیید صلاحیت هیچ فتنهگری علیه انتخابات در هیچ انتخاباتی نمیدهد، آیا میتوان پذیرفت فتنه علیه انتخابات، مهمترین استناد رد صلاحیت باشد اما باسابقهترین فتنهگر علیه انتخابات، تأیید صلاحیت شود؟!
شش- اصلا و اساسا جمهوری اسلامی برای چه باید انتخابات برگزار کند و مردم برای چه باید در انتخابات شرکت کنند، اگر قرار است کارگردان شورش سرگشاده علیه ساز و کار همین انتخابات هم تأیید صلاحیت شود؟!
هفت- اگر دانهدرشتترین فتنهگر علیه انتخابات، اذن نامزدی پیدا کند، آیا همین «تأیید صلاحیت» را دلیل نمیگیرد که دوفردای دیگر ادعا کند؛ «من از نظر ناظر انتخابات یعنی شورای نگهبان و یعنی مفسر قانونی قانون اساسی، فتنهگر علیه انتخابات شناخته نمیشوم، که اگر میشدم حتما مرا رد صلاحیت میکردند»؟!
هشت- آیا تأیید صلاحیت چنین فردی، اولا قبح فتنه علیه انتخابات را نمیریزد؟! و ثانیا آیا سبب نمیشود طرف این بار در مقام نامزد انتخابات، دست بازتری برای چنگ انداختن بر صورت قانون داشته باشد؟!
نه- اگر انتخابات، حریم رأی مردم است -که هست- آیا تأیید صلاحیت فتنهگر بزرگ علیه این حریم مقدس، بدترین خدشه به حرمت انتخابات نیست؟!
ده- آیا دعوت از افراد نه چندان علاقهمند به نظام به شرکت در انتخابات، به این معناست که با تأیید صلاحیت نامزدهای فتنهگر علیه انتخابات، علاقهمندان به نظام را که همواره و در هر میدانی جان خود را برای دفاع از اسلام و ایران کف دست گرفتهاند، دلسرد کنیم؟!
*** *** ***
خمینی ملاک باشد یا خامنهای، هیچ فرقی ندارد؛ هر دوی این رهبران خداباور، آحاد مردم را ولینعمت انقلاب اسلامی دانستهاند و در عین حال، همه را سفارش به «قانون» کردهاند. ما کی و کجا از شورای نگهبان خواستهایم صلاحیت فلان نامزد رد صلاحیت شده را تأیید کند، چون مثلا در ماجرای برجام، همفکر، همراه و همرأی ما بوده است؟! ما اصولگرایان وقتی میگوییم قانون، آنقدر هم به آن التزام عملی داریم که حتی زودتر از اصلاحطلبان مدعی، پیروزی آقای روحانی در انتخابات را به ایشان تبریک بگوییم و الا اگر عالم ریاضی آنقدر بیدر و پیکر است که ۱۳ میتواند از ۲۴ بزرگتر باشد، هفتدهم درصد اصلا عدد حساب نمیشود! وقتی بزرگان این انقلاب، خود را خادم ملت و همه را در پیشگاه قانون، برابر میدانند، احدی نباید توهم بزند که از خمینی و خامنهای، از مردم، از قانون و از ساز و کار قانونی انتخابات، بالاتر و بزرگتر است؛ هر که میخواهد باشد! «یکی هم بود در جمهوری اسلامی که مدام شکلک درمیآورد علیه انتخابات، آخرش هم نفهمید ۴۰ از منیت خودش و ۲۴ از ۱۳ بزرگتر است، نتیجه انتخابات اگر باب میلش بود یک جور به نظام تهمت میزد و اگر نبود جور دیگر، حتی با دروغ بزرگ تقلب، به دشمن جلاد، چراغ سبز تحریم بر گرده ملت را نشان داد، آخرش همین فرد، برای نامزدی در همان انتخاباتی که مکرر علیه ساز و کارش فتنه کرده بود، تأیید صلاحیت شد!» آقایان انقلابی، محترم و معزز شورای نگهبان! امثال راقم این سطور، بخواهیم هم نمیتوانیم بفهمیم سختی کار شما را لیکن برای آینده جمهوری اسلامی و برای نام جمهوری اسلامی، نخواهید جمله داخل گیومه را! که بردارند بگویند؛ «یکی هم بود در جمهوری اسلامی که از قانون بالاتر بود!» بینی و بینالله! در عالیجناب، این لیاقت را میبینید که برود خبرگان، برای این ملت، رهبر معین کند؟! البته اگر میبینید، اگر تأیید صلاحیت او را قانونی میدانید و اگر از پس جواب یومالعیار قیامت به حضرت احدیت برمیآیید، گور بابای این یادداشت! حتما صلاحیت ایشان را تأیید کنید! که ما از شورای نگهبان، نه عمل به مندرجات خودمان، بلکه تنها و تنها عمل به مر قانون را میخواهیم.
- بایگانی: یمین
متولد ماه بهمن
تولد: سوم بهمن سی و دو

پدرم! تولدت مبارک… همین!
- بایگانی: یمین
صبح سپید مجعد
وطن امروز ۲۳ دی ۱۳۹۴
گمانم تا به حال، وزارت ارشاد مجسمهای در خور شأن و مقام استاد ساخته بود، اگر که حمید سبزواری هم همان اول انقلاب، فلنگ را میبست و بیرون از گود موشکباران تهران، قهوهخانهای کنار قبرستان پرلاشز را پاتوق خود میکرد و به جای شهدای وطن، در مدح «هیچ» دری وری میگفت! و این است قصه مظلومیت «شاعر انقلاب» که هرگز اجازه نداد انقلاب اسلامی در «خط مقدم شعر» تنها بماند. اگر دولت یعنی همین دولت که عدل، در روز شهادت مصطفی احمدیروشن و در اوج خوشسلیقگی مقدمات سیمان ریختن در قلب رآکتور اراک را فراهم میکند، دم حضرت استاد گرم که «شاعر دولتی» نیست! شاعران دولتی سبیل خود را با پول بیتالمال چرب میکنند تا سال ۸۸ یارایشان باشد علیه ۴۰ میلیون رای ملت، پاچهخواری عالیجناب را بکنند! با شعر و سه نقطهچین اما قواعد ریاضی بهم نمیخورد! و ۲۴ از ۱۳ کوچکتر نمیشود! حمید سبزواری در جبهه مردم است، نه جبهه سیاست! حمید سبزواری در جبهه انقلاب است، نه جبهه ضد انقلاب! شعرای جبهه ضد انقلاب، هم از توبره ارشاد میخورند، هم از آخور صدای آمریکا! دولتیهای دوقبضه! یک شاعر، یک اهل قلم، یک رماننویس اما با کمک چه چیزهایی میتواند علیه انقلاب شکلک درآورد؟ یک موی سپید بلند ترجیحا مجعد میخواهد که استاد، بهترینش را دارد. چند تایی مجموعه شعر میخواهد که استاد، بهترینش را دارد. کمی تبحر در پیچ و تاب دادن به کلمات میخواهد که استاد بهترینش را دارد. حمید سبزواری اما نخواسته از ۲۲ بهمن ۵۷ تکان بخورد! راستی که از سرودههای انقلاب، اشعار استاد را بگیری، گویی همه شعر را از همه انقلاب گرفتهای! در هر حماسهای از حماسههای انقلاب، امضای زیبای استاد ما هست! شاعری را میشناسم که ۲۲ بهمن جو زده شد، گفت: «همین امشب در مدح امام دکلمهای میسرایم». هنوز نسروده! هنوز نیامده! هنوز نجوشیده! و نخواهد سرود، نخواهد آمد، نخواهد جوشید! شاعری برای انقلاب، لیاقت میخواهد! آن روزها که شاعر انقلاب در مدح انقلاب شعر میگفت، هنوز صدای انقلاب به ساختمان وزارت ارشاد نرسیده بود! به حمید سبزواری، خون شهدای میدان ژاله، سفارش شعر میداد! استاد خود «وزیر شعر انقلاب» است. شعر گفتن به سفارش وزیر وزرا هنری است مختص شاعران دولتی! شاعران دولتی زود پیر میشوند اما استاد ما در سن ۹۰ سالگی چنان علیه رامش و آرامش و سازش و آسایش سخن میراند که تنها و تنها از شعرای جوان برمیآید. این هم از معجزات انقلاب اسلامی است که فیالواقع جوانترین شاعر انقلاب، همان پیرترین شاعر انقلاب باشد! اگر حضرت روحالله در پیام موسوم به قطعنامه، همان خمینی ۵۷ است، بلکه خمینیتر از آن بهمن خدایی، باید هم شاعر انقلابش در اوج سپیدمویی، خروشی چون جوانان داشته باشد. آری! هنوز هم «بحر را موجها زنده دارند». استاد خود موج زندهای است که نه با پیامک خبرگزاریها میمیرد، نه حتی با مرگ! او در زندگی، در شعر، در سنگر هنر و در جنگ تن به تن کلمات، در قافیهها و ابیات، بارها و بارها دعوت حق را لبیک گفته! مرده آن شاعری است که به دعوت بیبیسی شعر میگوید تا پیازداغ تحریم را بیشتر کند! بعضی شعرا هنوز هم نخود لوبیای آش شور فتنه هستند! شاعری که شبها خواب دلار میبیند، صبح، نمک به زخم شعر میپاشد! عشق است اما استاد خودمان، با آن صبح سپید مجعدش! درود قلم بر تو باد حضرت حمید!
- بایگانی: یمین
خط بد پزشکان
حزبالله سایبر ۲۱ آذر ۱۳۹۴
هر چند روایت دومی که از حادثه معروف به بخیهکشی ارائه شد متفاوت از روایت زمخت و باورنکردنی اولی بود اما از آنجا که افکار عمومی به خصوص در فضای مجازی هنوز درگیر این ماجراست، اشاره به چند نکته لازم و ضروری به نظر میرسد.
یکم-
قدر مسلم وقتی پول، حاکم بین طبیب و بیمار شود، بیپولی از یک «درد» تبدیل به یک «جرم» میشود و آنوقت تیم طبابت این جرأت را مییابد که هر جور دلش خواست با این مجرم برخورد کند.
دوم-
هر وقت حوادثی از این دست رخ میدهد عدهای با این ادعای البته درست که «ما پزشک خوب، بیادعا و مردمی هم کم نداریم» سعی در تلطیف فضا دارند. منتهای مراتب باید دید تکرار مکرر کدام حادثه غیر قابل تحمل، تا این حد مردم را نسبت به جامعه پزشکی دارای «موضع منفی» کرده که این قشر یا این صنف را متهم میکنند به پولکی بودن؟!
سوم-
متأسفانه واکنش اطبا به نقدهایی از این دست به گونهای تند و افراطی است که تو گویی ما نه با یک قشر یا یک صنف، بلکه با یک «باند» طرفیم! فیالمثل در رسانه ملی درباره خیلی مشاغل «طنز انتقادی» ساخته میشود اما خدا نکند در یکی از این برنامهها تلنگری به پولکی شدن اهل طبابت زده شود؛ از وزیر تا وکیل، چنان باند تهاجمی ساخته میشود کأنه مقدسات عالم مورد نقد قرار گرفته!
حاکم شدن پول به عنوان تنها فصلالخطاب میان دکتر و مریض، نیز واکنشهای باندی، ما را به عنوان اهل قلم متعهد که یکی هم متعهد به مردم و آلام ایشان هستیم، ناچار بدانجا رسانده که کم و بیش درباره پولکی شدن ایضا باندی شدن جامعه پزشکی، با آحاد ملت حس همنظری داشته باشیم.
چهارم-
چند ماه پیش برای نشان دادن زانوی چپم وقت گرفتم از یکی از بهترین متخصصان امر. در نهایت شگفتی متوجه شدم پول یک ویزیت ۵ دقیقهای ۸۵ هزار تومان است!
برای من البته رقم واقعا زیادی بود لیکن هیچ چارهای نداشتم الا تن دادن به موضوع. حداقل دلم به این خوش بود که دکتر … پایم را میبیند. بعد از چند هفته + چند ساعت معطلی در روز قرار، به خیالم نوبتم شده که بروم داخل اتاق دکتر اما در کمال بهت، فهمیدم که اتاق کذایی، اتاق یکی از زیرمجموعههای ایشان است!
جناب زیرمجموعه از من خواست فلان جور بایستم و فلان جور دراز بکشم و فلان جور راه بروم که دست آخر حوصلهام سررفت:
«میبخشید خانم محترم! من اگر میخواستم شما زانوی مرا معاینه کنی که ارتوپد سر خیابان محل سکونتمان بود! تازه ۸۵ هزار تومان هم بابت ویزیت نمیگرفت! از آن سر شهر آمدهام میدان آرژانتین که دکتر … مرا ببیند! خودشان تشریف ندارند؟»
درآمد: «من الان از حالتهای مختلف زانوی شما عکس میگیرم، جناب دکتر روی تصاویر نظرشان را میدهند!» گفتم: «من خودم عکس زانویم را دارم که تازه هم هست! اینجا آمدهام که آن معاینهای که الان شما انجام دادی را جناب دکتر انجام دهد!» جواب داد: «ایشان هم همان معاینهای را میکند که من الان کردم!»
القصه! «وضع زانوی شما هیچ تعریفی ندارد! خطر آرتروز جدی است! خیلی زود باید عمل شوی که بیمهبردار هم نیست! هزینهاش حدود ۱۰ میلیون است که البته هزینه پلاتینها و پیچ و مهرههای جذب شونده در گوشت پا جداست!» کل صحبت دکتر سهنقطهچین بود با من، که شد ۸۵ هزار تومان!
یعنی هیچ مهلت ندادند که از وضع زانویم اندک تعریفی برای ایشان کنم که قبلا یک بار عمل شدهام و دوباره رباط و مینیسک را با هم پاره کردهام و از این حرفها! معاینه روی زانو را هم که یکی دیگر انجام داد!
باز هم القصه! بیرون مطب، یکی از رفقای فوتبالی را دیدم که روزگاری با هم در هر ۳ باشگاه پاس در مقطع نوجوانان، هما در مقطع جوانان و فجر در مقطع امیدها همبازی بودیم. سر حرف که باز شد، گفت:
«زانویم را پیش دکتر بهمانی عمل کردم. حدود ۲ سال پیش، سر جمع ۱۲ میلیون برایم آب خورد! بعد از عمل، پدرم به طریقی متوجه شد که اصلا عمل را دکتر بهمانی انجام نداده، بلکه دانشجویانش انجام دادهاند! و ایشان فقط ناظر بوده و یکسوم آخر عمل را هم پیچانده رفته و…!»
پنجم-
واضح است اتفاقاتی از این دست، برای اغلب مخاطبان این متن هم رخ داده. یک وقتهایی «شایعه» مبنای یک تهمت میشود، یک وقتهایی «سلسلهای از واقعیتهای رنگارنگ، جورواجور و البته تلخ» که اینجا دیگر بحث «اتهام» نیست، بلکه پولکی بودن برچسبی میشود که دقیقا بر پیشانی جامعه پزشکی ما میچسبد! و البته بعله! ما پزشک مردمی هم کم نداریم!
ششم-
سئوال اساسی اینجاست؛ چرا پزشکان منباب حرفهشان باید سوگند بخورند؟! این قسم قرار است خورده شود که چه بشود؟! و چه فرقی داشته باشد با زمانی که فرض بگیریم قرار نبود سوگندی برای کار طبابت در کار باشد؟! اینکه بعد از زدن تنها یک بخیه، به مادر بچه بگویند: «بخیه فلان قدر خرجش میشود و حالا نزدیم هم نزدیم! خود به خود خوب میشود!» و اینکه مادر بچه، به خاطر نداشتن کمترین پول ممکن، قید الباقی بخیهها را بزند، واقعا چه نسبتی دارد با آن سوگند خورده شده؟!
هفتم-
باری دکتری عمومی به خود من گفته بود: «سعی کنید حتیالمقدور دمپر ما پزشکان آفتابی نشوید!» گفتم: «بله خب! انشاءالله همه سالم و سلامت باشند که اصلا نیازی به مزاحمت برای دکتر نباشد». دوباره گفت: «این را فقط از آن رو نگفتم که انشاءالله همه در صحت باشند! اینکه خب بله! اما باز هم سعی کنید خیلی دمپر دکتر جماعت نگردید!» و در حالی که داشت نسخه را مینوشت، ادامه داد:
«تو خیال میکنی برای چی ما دکترها نسخه را اینقدر بدخط مینویسیم؟ شاید فکر کنی رازی از رموز پزشکی در این مسئله هست اما من که خودم دکتر هستم میگویم که این مسئله یعنی این افه، رازی از امراض پزشکان است، نه رازی از رموز پزشکی!»
*** *** ***
این دولت و آن دولت ندارد. باورم هست مواردی از این دست، در دلسرد کردن مردم، حتی از تحریم هم نقش موثرتری ایفا میکند. روزگاری به طبیب، «حکیم» هم میگفتند… و حکیم، هرگز به مریض خود به چشم عابربانک نگاه نمیکرد!
حکیم سوگند میخورد؛ سوگند را نمیخورد! گیرم آن بخیههای زده نشده، ولو با آوردن مقداری گوشت اضافه و بلکه هم عفونت خوب شود اما نخ بخیهای هم آیا هست برای ترمیم این همه شکاف میان جامعه و جامعه پزشکی؟!
- بایگانی: یمین
السلام علیک یا اباعبدالله
- بایگانی: یمین
عقربههای نیویورکی
وطن امروز ۱۱ مهر ۱۳۹۴
نه جناب ظریف! این یک یادداشت اتفاقی نیست! و اینطور نیست که دستم با دکمههای کیبورد تصادف کرده باشد یهویی! انقلابی پای حرفش میایستد! انقلابی هم میایستد! بزدلی پیشه ما نیست! انقلابی وقتی «مرگ بر آمریکا» میگوید میایستد پای این شعار! در مقام عمل! و من باز هم میگویم؛ اسلحه دستم بود، انتقام آیلان و علیرضا و آرمیتا را از اوبامای جلاد، جلاد همه رقمه، جلاد همه جوره، با یک گلوله میگرفتم! پای این شلیک هم میایستادم! و بانگ برمیآوردم؛ «و قاتلوا ائمة الکفر»!
نه جناب ظریف! دست دادن شما به اوباما اتفاقی نبود! اتفاقا جنابعالی دنبال فرصت میگشتید تا بعد از قائم با شک برجام، فریضه واجب سکسک را آنهم در راهروهای سازمان ملل به جاآورید! خیالتان راحت شد؟ این هم از دست دادن به اوباما! و صد حیف که احترام مد نظر رئیستان در کابینه به پاسپورت ایرانی برنگشت و الا با ملک سلمان هم میشود دست داد! با شمر! با یزید! حتی با حرمله هم میتوان دست داد! «اتفاقی» کدام صیغه است؟ «تصادف» کدام صیغه است؟ آدم میتواند با خود شیطان هم دست بدهد! با خود خود شیطان! آدم این استعداد را دارد که از پشه هم کمتر باشد! که رفت در بینی نمرود! و از شن! که رفت در بینی کاخ سفید! در طبس! اما آدم چه خوب، مثل آدم بایستد پای حرفش! و تقصیر خود را گردن تقدیر نیندازد! و مرد باشد و بگوید؛ این بود تدبیر ما! رک و راست!
نه جناب ظریف! بهتر آن است راستش را بگویید! و بگویید که نسبت بعضیها با شیطان بزرگ «لحمک لحمی و دمک دمی» است! چرا راستش را نمیگویید که اوباما و جانکری را دوست میدارید؟ همه که قرار نیست رئیس جمهور زن کشور مارادونا باشند! در سپاه حضرت رسول هم بودند کسانی که ابوسفیان را دوست داشته باشند! و ما در همین جمهوری اسلامی، رئیس جمهوری داشتیم که زن نبود اما زنانه از کشور فرار کرد! واعطشای بنیصدر رسما کاخ سفید را مخاطب قرار داده بود! خیلی هم حالا اشکالی ندارد! همه که قرار نیست تشنه آب فرات باشند! عدهای هم باید باشند بلکه اجل مهلتشان دهد تا بگیرند در بغل اوباما را! دست دادن کافی نیست! چنان باید اوباما را در آغوش فشرد که نگرانی جلاد تحریم منباب سرنوشت انتخاباتی بعضیها جبران شود! چنان باید رئیس جمهور آمریکا را بوسید که بوی ادوکلن اوباما حالاحالاها در بدن آدم بماند! مرد بودن فقط به جوانمردان توصیه نشده! همه باید مرد باشند! همه حتی عشاق سینهچاک پرزیدنت روسیاه! و نباید اینگونه باشد که بعد مصافحه، اجر عمل خود را ضایع کنیم! و بگوییم؛ یهویی بوده! شما راستش را بگو، من قول میدهم لااقل از آن بخش که مربوط به صداقت در کردار است، تجلیل کنم! و البته بعد، این مهم را خاطرنشان کنم که جناب ظریف! وزیر خارجه جمهوری اسلامی، واو به واو صحیفه نور خمینی بتشکن است، نه حضرتعالی! با این حساب، اولا شما خیلی هم حالا آدم مهمی نیستید، ثانیا بوسه فرضی شما بر لب لعل اوباما هم به عبارتی خیلی اتفاق مهمی نخواهد بود! الان و تا همین دست دادن ۶۰ ثانیهای هم اصولگرایان بیخود شلوغش کردهاند! اصلش ما همه به شما بدهکاریم! شما ثابت کردی دست دادن از سر شوق و اشتیاق به رئیس جمهور آمریکا، نه تنها مردهای را زنده نمیکند، بلکه میتواند همزمان باشد با فاجعه منا! و احترام کذایی هم به پاسپورت ایرانی برنگردد! و سعودی زپرتی، به شخص شخیص جنابعالی ویزا ندهد! و آن معامله را با قیمت نفت کند! و این معامله را با حجاج بیتالله!
نه جناب ظریف! بدهی ما به شما تمامی ندارد! شما ثابت کردید میتوان توافقی با آمریکا بست، آنطور که اوباما میگوید؛ «ضامن امنیت بیشتر برای اسرائیل» اما ساختار و ساختمان تحریم، آنطور که جانکری میگوید؛ «باقی بماند»! شما ثابت کردید با نچرخیدن چرخ سانتریفیوژها، همچین نیست که چرخ دیگر کارخانهها بچرخد! شما ثابت کردید بیعرضگی ادوار دولت در عرصه اقتصاد، ربطی به صنعت هستهای ندارد! و اینطور نیست که با دادن هستهای، دشمن، در باغ سبز، نشان اقتصاد ما دهد! شما ثابت کردید پیادهروی با جانکری، مشکل مسکن را حل نمیکند! و دست دادن با اوباما، قیمت خودرو را پایین نمیآورد! شما ثابت کردید خندیدن به اجنبی، اتفاقا مزید دشمنی اوست، نه کاهنده عداوتش! شما ثابت کردید هر چقدر بیشتر به سران کاخ سفید بخندیم، سعودی وحشیتر میشود! شما ثابت کردید مذاکره با آمریکا قادر نیست شب عزای اقتصادی دولت را تبدیل به جشن عروسی کند! شما ثابت کردید وقتی دولت نمیتواند ۴ قلم کالا را درست توزیع کند، ناشی از بیتدبیری اعتدالیون است، نه «مرگ بر آمریکا»! شما ثابت کردید آمانو میتواند از پایگاه نظامی ما بازدید تشریفاتی اما رسمی کند، وزیر امور خارجه دولت اعتدال هم به اوباما دست بدهد، اما لغو تحریم؟ حالا بچرخ تا بچرخیم!
نه جناب ظریف! اتفاقا خوب شد به اوباما دست دادید! و اتفاقا خوب شد چون شمایی هم وزیر خارجه جمهوری اسلامی شد! فقط کاش بگویید سعودی به شما چرا ویزا نداد؟ شما که فرسنگها با «خبر مرگش» فاصله داشتید! «اخوک عبدالله»! «اخوک آل سعود»! «اخوک بشکه»! «اخوک خوک»! زرشک! آقای وزیر خارجه دولت اعتدال! من تکرار میکنم که این یک یادداشت اتفاقی نیست! و وزیر خارجه جمهوری اسلامی، یعنی کلمه کلمه این جمله مختصر و مفید انقلابی؛ «پاسخ، سخت خواهد بود و خشن»! عمر خود دولتها چقدر است که عمر وزارت وزیر خارجهای چون شما چقدر باشد؟! اصول سیاست خارجه جمهوری اسلامی، به وقت لزوم، نه بسته به فلان حرف رئیس جمهور است، نه بسته به بهمان حرف وزیر خارجه! و صدالبته، جمله اخیر هم هرگز اتفاقی نوشته نشده! فقط با روسای جمهور بود، ما الان همه باید جاسوس سیا میشدیم! و فقط به حضرتعالی بود، ما الان باید همه دست در دست اوباما میگذاشتیم!
نه جناب ظریف! از سر احساس نبود که خمینی گفت؛ «از هر که بگذریم، از آل سعود نخواهیم گذشت»! روح خدا، نه اتفاقی سخن میگفت، نه تصادفی رفتار میکرد! آن ابرمرد، همین امروز را میدید که علیه سعودی، آن همه با خشم موضع میگرفت! و ما فرزندان خمینی هستیم! ما اتفاقی تیتر نزدیم؛ «خبر مرگش»! ما پای تیترمان ایستادهایم! و شما را توصیه میکنیم به ایستادن پای دستی که به اوباما دادید! این هم شد حکایت آن تلفن کذایی سال پیش؟! دولت محترم شعارش «تقدیر» بود یا «تدبیر»؟! اشبهالناس به آن فرد قبلی، همین فرد فعلی است؛ واگذاری امور به اجنه، یعنی همین واگذاری امور به اتفاق و تصادف! اگر دیروز دست دادن به اجنه، امور را تدبیر نکرد، امروز هم کاری از دست دادن به اجانب، آنهم یهویی ساخته نیست!
نه جناب ظریف! اگر رئیس جمهور قبل فقط یک بار وزیر خارجه خود را در حین مأموریت از کار برکنار کرد، معالاسف رئیس جمهور فعلی این کار را با حضرتعالی چند بار کرده! سیاست «مدارا با دشمن، تندی با دوست» بارها حضرتعالی را در حین مأموریت، از کار برکنار کرده! شما آن روز که مشغول پیادهروی با جانکری شدید، از وزیر خارجه جمهوری اسلامی تبدیل به فقط وزیر خارجه دولت اعتدال شدید! و آن روز هم که با اوباما دست دادید! و آن روز هم که ویزایتان را سعودی صادر نکرد! و بسیاری روزهای دیگر! زین سبب است که نوشتم؛ «شما خیلی هم حالا مهم نیستید»! با این همه، فرض است بر شما، لااقل حرمت آن ۴ تا حمایت مشروط بزرگان از خود را نگه دارید! که صدالبته این حمایتهای مشروط از خیلیها بوده!
نه جناب ظریف! هر ثانیه آن ۶۰ ثانیه مصافحه شما با اوباما، دهها حجگزار ایرانی مشغول جان باختن بودند! شگفتا! سعودی هم بر بیتدبیری خود، نام «اتفاق» گذاشته! و من شک ندارم، آنجا و آن لحظه، شما وزیر خارجه دولت اعتدال بودید و بس! و نه وزیر خارجه انقلاب خمینی! و نه وزیر خارجه «از آل سعود نخواهیم گذشت»! میدانم! خیمه حجاج در صحرای منا، خالی بود! و زرق و برق سازمان ملل را نداشت! میدانم! حجاج بیتاللهالحرام، لباسی به تن نداشتند الا احرامی سپید، به رنگ کفن! اما با خط اتوی شلوار پرزیدنت وحشی، میشود باز هم سر هزاران طفل معصوم را برید! و سر ابنای بشر کلاه گذاشت! میدانم! دست حجاج، تنها چند سنگ بود که بر صورت شیطان بزنند! و رمی جمرات به جاآوردند! اما دست شما، درست در همان لحظه، در دست شیطان بود! شیطان بزرگ! میدانم! و این را هم خوب میدانم که شما با «الفبای تدبیر» بیگانهاید و اصلا در آن حد نیستید که بخواهم بنویسم؛ «با الفبای مبارزه بیگانه هستید»! شما و مبارزه؟
نه جناب ظریف! دفعه بعد ۶۰ ثانیه را بکنید یک ساعت! از قبل هم خواهش میکنم برنامهریزی کنید! اصلش اعتدال یعنی همین که حاجی جمهوری اسلامی در آغوش خدا باشد و وزیر خارجه دولت اعتدال در آغوش کدخدا! عاقبت، همه که نباید «حج» بروند؛ عدهای هم باید «کج» بروند! گفت: «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا»! آقای وزیر خارجه دولت اعتدال! به خدا راضی نیستیم دفعه بعد، اعمال مصافحه با شیطان بزرگ را نیمه کاره رها کنید! ما اما زمان خود را به وقت صاحبالزمان تنظیم کردهایم! و این همه را «نشانه» میدانیم! ساعتهای دوزمانه، عقربههای نیویورکی، کلاس کار انقلاب جهانی حضرت مهدی موعود را پایین میآورند! ساعت ما فقط یک زمان را نشان میدهد! شما راحت باش آقای ظریف! و به هر که میخواهی دست بده… تشریفاتی! یهویی! اتفاقی! تصادفی!
- بایگانی: یمین
خودت کلمهاش را پیدا کن!
مکه آلسعود
شهر نزول جرثقیل، نه جبرئیل!
آنچه در زیر میآید برشی کوتاه از سفرنامه حج حسین قدیانی است که در تاریخ دوشنبه هفده آبان ۸۹ ساعت یکونیم نیمهشب نوشته شده.
از در و دیوار پیداست به شهر مکه رسیدهایم. اتوبوس میپیچد به «مرکز توجیهالحاج» و پشت سر چند اتوبوس دیگر. از مدینه تا مکه، تابلویی به نام «غدیر خم» که در همین مسیر است ندیدم اما تابلوست که آلسقوط بدش نمیآید به هر بهانهای زوار خانه خدا را با یک صف عریض و طویل درگیر کند که مثلا چه خبر است! نه به این اسم دهان پر کن «مرکز توجیهالحاج» و نه به توزیع آب زمزم در بطری یک بار مصرف برای زائرین در این مرکز. این آب زمزم را در مرکزی غیر از «توجیهالحاج» و مثلا «توزیعالماء» هم میشد داد! و اصلا ما هم باورمان شد که این آب زمزم است! به صرف این برچسب روی بطری؛ «مکتبالزمازمةالموحد»! و چند جوان عرب و یا شاید هم کارگر خارجی داشتند دعوا میکردند این وقت شب. و شانه خالی کردن از زیر کار. و این همه آنچه که «مرکز توجیهالحاج» ما را بدان توجیه کرد! و در همین مرکز، اوج خصومت آلسقوط با ایرانیها را به وضوح میشد دید. این جمله را به عربی و انگلیسی و اردو و آلمانی و فرانسوی و روسی نوشته بودند ولی به فارسی نه. و جمله؛ «وزاةالحج. ترحب بضیوفالرحمن و تتمنی لهم حجا مسرورا و سعی مشکورا. اخی الحاجالکریم… الخ!» و دشمنی با شیعه را فروکاستن تا این حد که «اهلا و سهلا» را به زبان سارکوزی بگویی اما به زبان سلمان، نه! آنهم در کجا؟ در حج! و با یک اقیانوس مسلمان! و این همه آدم از قوم سلمان! تا رسیدن به مسجدالحرام و استقرار در هتل، مثل خورهها داشتم دید میزدم بیرون را که نام یک مدرسه به نظرم جالب آمد؛ مدرسه «عبداللهابنزبیر»! شارع؟ همان اول باید دقت میکردم که نکردم. این مدرسه جان میدهد برای اینکه آقازاده فراری، مهدی هاشمی محصلش باشد! کمی بیشتر در شهر چرخ میزدیم مدرسه «معاویةابنابیسفیان» را هم لابد میدیدیم! در مدینه خبر گرفتم از اوضاع تهران که دوستی گفت: «شایعه شده مهدی هاشمی در خفا برگشته!» پرسیدم از صحت و سقمش. گفت: «نمیدانم!» فقط این را میدانم که الان سمت چپم مسجد تنعیم است. از جمله مواقیت شهر مکه. و آن دورتر؛ برج ساعت یا همان برجالابراج معروف که چه سریع ساخته شد. و انصافا چه عظمتی! و منقش به الله اکبر! و نماد خانه خدا از راه دور. خانه خدا در پستترین زمینها و نمادش در اوج آسمان! و نمادش یک بت! بتی بزرگ که شکستنش کار ابراهیم نیست. ابراهیم تبر داشت. با تبر نمیتوان بت برجالابراج را شکست. و راستش هیچ کجا رسول خدا را غریبتر از شهرش مدینه ندیدم و هیچ کجا خدا را غریب تر… نه! غریبتر که کفر میشود؛ خودت کلمهاش را پیدا کن! هیچ کجا خدا را … از شهرش مکه و خانهاش کعبه ندیدم. حکام آلسقوط خیال میکنند صاحبخانه خانه خدا هستند؛ سایه هر بتی که بخواهند بر سر خانه خدا خراب میکنند! نزدیکای مسجدالحرام، مکه را با این شکل و شمایل، بیشتر شهر نزول جرثقیل دیدم تا جبرئیل. اما گریههای مادرم که بغل دستم نشسته، حکایت از آن دارد که تحت هر شرایطی اینجا خانه خداست. اینجا کعبه است. اینجا صفا و مروه دارد. عرفات دارد. فاطمه اینجا به دنیا آمده. آدم و حوا اینجا به معرفت زهرا رسیدهاند. مزار خدیجه اینجاست. محمد در همین زمین پا به گیتی گذاشته. مزار عبدالمطلب و ابوطالب اینجاست. غار حرا اینجاست. کوه ثور اینجاست. حجرالاسود اینجاست. رکن یمانی اینجاست اما «هیچ کجا برای ما کرب و بلا نمیشود!»
- بایگانی: یمین
به نام خدا
با تشکر از بیست و ششی
http://www.ghadiany.ir/1394/23492/comment-page-1#comment-175034
چرا اینطوری شد؟
یه دفعه همه چی پرید؟
چرا دیدگاهها حذف شده؟
اشکال از سیستم ماست یا…؟
دوستان محترم؛
بنا به رعایت پارهای ملاحظات، متن اصلی این پست همراه بعضی از کامنتهایش حذف شد.
متن کنونی، ویرایش شده آن متن است…
امیدوارم، واقعا امیدوارم یک مشاور امین و دلسوز در اطراف رئیسجمهور و وزیر خارجه پیدا شود و این بند را به استحضارشان برساند؛
“اینکه دشمن به اهداف خود از مذاکرات برسد ولی ما به اهداف خود از مذاکرات نرسیم، یعنی «شکست مذاکرات». این عبارت «شکست مذاکرات» را بعضیها فقط مختصر کردهاند در آن روز که مذاکرات، بدون نیل به توافق، به بنبست برسد! من اما اتفاقا یکی هم از زاویه همین عقل دنیا اندیش، «شکست مذاکرات» را در آن روز میبینم که توافقی امضاء شود مشتمل بر نفع دشمن و ضرر دوست! این است شکست خوردن در مذاکرات و الا آمدیم و تدین، امانتداری، شجاعت و غیرت، دست آخر، مردمان مذاکره کننده ما را به این نتیجه بدیهی رساند که «عدم توافق، صد شرف دارد به توافق بد»، هیهات اگر آن روز، دستگاه دیپلماسی کشور را شکست خورده تلقی کنیم، چرا که اگر این مردمان، در رسیدن به هدف لغو تحریم ناکام بودهاند لیکن دشمن را هم در نیل به اهدافش ناکام گذاشتهاند. این اگر اسمش «برد» نباشد، لااقل «شکست» هم نیست و حداقل چون «حفظ عزت» صورت گرفته، میتوان مسرور بود که در حفظ هر عزتی، عاقبت بردی نهفته است. مذاکره اگر بدین سیاق و همراه با حفظ عزت، مثلا شکست بخورد، حتما بهتر از آن توافقی است که تنها و تنها حکم به پیروزی دشمن دهد! این شکست را نه فقط میتوان تحمل کرد، بلکه حتی میتوان ستود، لیکن امان از دست آن شکست در توافق بدی که دشمن را به نیات پلیدش رسانده باشد اما لغو همه جانبه تحریمها را شامل نشده باشد! این فاجعه، نامش تنها «شکست» خواهد بود، بلکه بیتعارف، نام «ذلت» هم میتواند بر آن نهاد! صدالبته امید است این مردمان، به لطف الهی و دعای ملت، موفق به لغو تحریم شوند، لیکن اگر قرار است شکست بخورند، کاش شکست را جوری بخورند که به معنای پیروزی دشمن نباشد!”
این خواسته اقشار مختلف ملت است!
من متن اصلی رو دارم! 🙂
می فروشمش!
جمله آخرش هم حرف نداشت!
داداش حسین! این “مردمان” رو خیلی خوب اومدی!
😉
کلا تو نخ ولایتیها…
حتی تکه کلامهای ناز و معنیدارش…
در ضمنتر! با “کوچک” اینجای متن هم صفا کردم!
“وقتی از بزرگ گرفته تا کوچک، جملگی بر این مهم تاکید مضاعف دارند که تحریم -با وجود همه ضرر و زیانی که دارد- هرگز نتوانسته آن اثر مد نظر دشمن را روی ملت نستوه و شهیدپرور ما بگذارد…”
چون اول متن گفته بودی؛
“اینی که در حسینیه امام خمینی، هم حضرت آقا، هم رئیس قوه مجریه صحه بر این مهم گذاشتند که تحریمها هرگز آن اثر مد نظر دشمن را نداشته…”
😉
این آدم کلا زده به خاکی! خیلی وقت هم هست که زده به خاکی!
خبرنگار خبرگزاری مهر ازش میپرسه:
شاخص شما برای حمایت از افراد چیست؟ چه معیاری برای حمایت از افراد دارید؟
میدونید جوابش چی بوده؟ این بود جوابش:
“شاخصاش افکار خودم است!”
😐
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی خودش رئیسجمهور بود، لازم بود که استخوان عدهای خرد بشه، تا گردن بعضیها کلفتتر بشه!
اما الان غصه استخوان مردم رو میخوره!
یکی بهش بگه جناب! اگر خیلی دلت به حال ملت میسوزه، به دوستان، اقوام، خانواده و رفقا، دستور بده بدهیهای بانکیشون رو برگردونن، نصف مشکلات مملکت حل میشه!
“اتفاقا حروف اختصاری مرض هاری هم «م. ه» میشود!”
خیلی خوشم اومد از این جمله!
از اون جملاتیه که همیشه در ذهنم میمونه!
تیزبینی و نکته سنجی نویسندهاش رو میرسونه!
رهبر معظم انقلاب تکلیف را مشخص کردند. همه تحریمها باید فورا هنگام امضای توافق لغو شود.
انتظار هر چیزی رو داشتم جز این تیتر!
🙂
زندگی عزتمندانهی زیر نور ولایت را عشق است؛
زندگی بیدار، همین است که چرک غفلت را از قلبهایمان زدوده و غیر از این، زندگی در خواب است.
ما به مدد نفس ماه
پدر ظلمت را در میآوریم
ما با هم میمانیم
تا در انتهای جاده
خورشید را به تماشا نشینیم
آری!
ما سرباز ولایتیم
نه سربار ملت
و سردوشیمان انتظار است…
جانم! اسم “احمد متوسلیان” که میاد حس غرور و عزت، در عین حال غربت به آدم دست میده.
امیدواریم خطوط قرمز مطروحه توسط آقا رو تیم مذاکره کننده به جد رعایت کنند.
ولی تا حالا نمی دونستم «م. ه» یعنی مرض هاری!! 🙂
راستی “اسلامی ایرانی” کجایی که؛
“چرا؟ چون با این شعار، فی حد ذاته نمیتوان به لغو تحریم رسید…”
حالی میکنید داداش با این حد و ذات! 🙂
سلام؛
باز هم یک متن زیبا و انقلابی، اینبار تقدیم به انقلابیون خسته از انقلاب!
به فرزند شهیدی چون شما افتخار میکنم.
فرزندان شهیدی میشناسم که از شهادت پدرانشان فقط وام گرفتن و رانت گرفتن رو یاد گرفتن.
خدا حفظت کنه…
آقا سید؛
دیدید که آقا جواب او و امثال اون اباالمرضالهاری رو خوب دادند که:
«یکی از چالشها هم این است که کسی تصّور کند که مردم تحمّل نمیکنند؛ نه، مردم مشکلات را تحمّل کردهاند. اگر حقیقتاً برای مردم بدرستی تبیین بشود، با صداقت لازم حقایق امور برای مردم بیان بشود، مردم ما مردم وفاداریاند؛ میایستند، مقاومت میکنند»
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
غروب آدینه و زبان روزه و غم فراق…
گزینههای زیر و روی میز رو هم آقا باحال گفتند!
🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چه حالی میده تیتر یک وطن شنبه باشه:
“داروی مرض هاری، لنگ لغو تحریم”
یه زمانی ما به آقای قدیانی پز میدادیم که هیچکس برای شما فونت درشت نمیذاره!
خوش میگذره حالا هی دارید فونت درشت میگیرید؟ 🙂
نوش جونتون. صلوات ماها رو هم برسونید.
ایول، متن دلنوازی بود.
“فی حد ذاته” کلا برند من شده!
ولی میدونی قبل از عبدالله، زنش نذاشت جزء السابقون بشه؟
اگه سال ۵٨ زنش دخالت نمیکرد، الان بعنوان “شهید آیتالله هاشمی” یاد میشد!
انشاءالله عاقبت بخیر بشه. واقعا حیفه.
و اما تبریک بابت زیارت دوباره جمال نورانی یار.
یک متن علمدارانه هم در سالروز ترور آقا میچسبهها…
برادر قدیانی!
انشاءالله یک جواب کامل بهت میدم ولی فعلا مرد باش و نظراتم را سانسور نکن…
عجب تیتری! 🙂
تیتر و متن عالی بود.
فقط یه نکته؛
حرفهای هاشمی خیلی آزارم میده ولی باز هم در آخر آرزو میکنم عاقبت به خیر بشه…
هاشمی از زمانی که زندان بوده یعنی از قبل از انقلاب، میخواسته تفسیر قرآن بنویسه…
شما میدونید چرا خدا این توفیق را بهش نداد؟ یعنی چرا این لیاقت را پیدا نکرد؟
حرفهای رهبری تکلیف شما رو مشخص کرد!!
تیم مذاکره کننده شجاع، متدین و انقلابی است.
پس شما لطفا ساکت باشید!!
واقعا زبان قاصر است در تشکر از رهبر
یک سوال دیگر؛
چرا حکم وکیل ۳۲ میلیاردی، ۱۸ سال و مرض هاری فقط ده سال؟
آیا منظور آقای لاریجانی از فشارها، در اینگونه احکام هم هست؟
م. ه؛ مرض هاری!
خیلی جالب بود.
خدا قوت
یه نوع مرض هاری هم داریم که روسای جمهور آمریکا دارن؛
مرضشون مسری و مستدامه، اونهم کینه نسبت به ملت ایران!
من با اینکه با حاج حسین قدیانی درباره احمدینژاد اختلاف دارم، اما اینقدر یاد گرفتم که ملاک قضاوتم زیر سایه ولی فقیه بودن باشه، نه هاشمی و روحانی و احمدی و…
م. ه: مال هنگفت!
م. ه: موذی همیشگی!
م. ه: من همه کارهام!
م. ه: مفتخور هوشمند!!
م. ه: میداندار هتاکان!
رفقا؛
به لطف جریان متخلق به اخلاق حسنه انحرافی، بالاخره داداش حسین، کمی اذیت شدند این روزها…
اما خدا را ببین که چه جای حقی نشسته است؛
ساعاتی پیش به نویسنده “قطعه ۲۶″ زنگ زدند که…
.
.
.
که فردا، همراه مادر و خواهرت، بیاین بیت رهبری برای دیدار عمومی خانواده شهدا با رهبر انقلاب!
این هم مزد مجدد خدا به داداش حسین عزیز…
زیارت روی “حضرت آقا” ۲ بار در عرض کمتر از ۴ روز!
تازه این بار همراه مادر و خواهر…
به به!
داداش حسین!
همینطور ادامه بدی، عکسهاتون با حضرت آقا، از عکسهای هاشمی با امام بیشتر میشه! 😉
آقا چرا اکثر آقازادهها اصلاحطلب درمیان؟!
رضا ۲؛
حضرت آقا یک ساعت صحبت کردندها! خطوط قرمز رو هم برای تیم مذاکره کنندهی امین و غیور گفتند. در جریانی که؟!
به یقین با این تمجید آقا وظیفهی مذاکره کنندگان صدچندان سختتر و خطیرتر شد. تاکیدات رهبری تماما الزامآور است.
ما رسممون و وظیفمون و افتخارمون اینه که در همه حال، از رهبرمون اطاعت کرده و سپاسگزاری می کنیم، به خاطر هدایتگری هاشون. چه اونجا که دست کریمانه بر سرمون میکشند، چه اونجا که تذکر جدی بهمون میدن. چقدر خوبه که شما هم همیشه قدردان رهبری عزیز باشید، نه بعضی وقت ها!
در ضمن؛ اونقدری که ما دوستدار توفیق تیم مذاکره کننده برای حفظ عزت و استقلال هستیم، مطمئنیم شما نیستید… بلاشک.
مضافا بر اینکه اگه بخوام مثل شماها مته به خشخاش بذارم!! باید بگم، آقا فرمودند؛ «امین، غیور، شجاع، متدین» و واژهی انقلابی رو نفرمودند!
هر چند از نظر ما تفقد و لطف ایشان به عزیزان تمام بود، ولی به نظر من، انقلابی کلمهی بسیار جامع و مقدسی است، که برای بکارگیری آن رتبهبندی نیاز است!!
“پدر معنوى حزب کارگزاران” و “پدر جد جریان انحرافی” و پدر فتنه!
چه معجون غریبى از نفاق!
همین بود که شیر خر خورده کارگزارانى تبدیل شد به تئوریسین اصلاحات؟!
حالا هم معلوم شده که همگى سر در آخور عربستان داشتند!
شیدا؛
اون شیر خر خورده! که از اول برای ماها مشخص بود سر در آخور ملک عبدالله داره ولی نمیدونم چرا اصلاحاتیها خفهخون گرفته بودند و هر از گاهی هم انکار می کردند!
فقط باید ویکی لیکس میگفت که خانوادگی وصل به آخور بودند تا بهشون ثابت بشه!
صلّی الله علیکِ یا خدیجه الکبری…
وفات امالمومنین، حضرت خدیجه بر دوستان تسلیت باد…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب گذشته کمی خوب شد سخن میگفت
برایم از خودش از حال خویشتن میگفت
از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و یک به یک همه اش را برای من میگفت
به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت
کنار ما سه تن از پنج تن میگفت
برایم از همه اموال و مال داشتنش
برایم از کفنی هم نداشتن میگفت
درست مثل کسی که خودش خبر دارد
فقط حسین حسین و حسن حسن میگفت
کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال
برایم از پسرم “شاه بیکفن” میگفت
بباف دختر من پیرهن برای غریب
به فاطمه ز حسین و ز پیرهن میگفت
شاید جای این حرف نباشه، ولی اونقدر ناراحت میشم وقتی به یاد میارم که آقایان میگفتن، خبری از اصلاحطلبها نیست و اصولگراها با هم رقابت کنید!
آقایان کجایید که ببینید چه کسانی بر سر کار اومدن؟!
رئیس جمهور مراسم افطاری میگیره؛ سخنران مراسمش میشه “مسعو ادیب”! بازداشتی فتنه ۸۸!
یک دزد لباس روحانیت که غلطهای زیادی کرده، حالا شده سخنران مراسم رئیسجمهور!
قسمت آخر رو که حذف کردین، متن یه مقدار ناگهانی تموم میشه.
متن اول رو چند جا نقل کردم.
اگه متن اشکالی داشته نباید منتشر می کردم، ویرایشش کنم؟
«هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود…».
از موقعی که روحانی اومده شما همینطور داری متنای تکراری مینویسی!
کاش این دولت تو همین چهار سال تموم بشه، یه خورده حرف جدید بشنویم…
حیف این قلمه…
ناشناس؛
اگر لطف کنی و همین متن فعلی رو منتشر کنی، که دیگه به ویراش هم نیازی نباشه، واقعا ممنون.
داداش حسین روی یک ملاحظه بسیار مهم، اون متن رو تغییر دادند.
پیشاپیش ممنون که درک میکنید.
.
.
.
http://alef.ir/vdcd9j0xjyt05k6.2a2y.html?278568
http://www.cloob.com/c/gofteman3tir/119383953
چشم!
متن جدید رو گذاشتم…
«ارکهای دزدکی!»
به جبر تقدیر، تقریبا همه جای تهران زندگی کردهام! به دنیا که آمدم، خانهمان شهرک ولیعصر بود، واقع در جنوب غرب تهران، جنب جاده ساوه، پایین ریل راه آهن تهران تبریز. البته الان شهرک ولیعصر ارتقای مقام پیدا کرده و فیالواقع بالای این ریل است! تا ۳ سالگی در همین خرابشده بودم که شهادت حضرت ابوی باعث شد چند ماهی کم از یک سال، برویم پیش پدربزرگ در خانه بزرگشان در شمال غرب تهران، یعنی جنت آباد، تقاطع آیتالله کاشانی. بعد دوباره برگشتیم همان شهرک ولیعصر. من تا ۱۵ شاید هم ۱۶ سالگی در این شهرک بودم تا اینکه از جنوب غربیترین نقطه تهران، کوچیدیم شمال شرقیترین جای شهر، یعنی شهرک شهید محلاتی. بعدها رفتیم میدان جمهوری، دوباره جنت آباد، چند ماهی مجیدیه شمالی، چند سالی مجیدیه جنوبی، حالا هم محله مسجد ابوذر. القصه! قصه «ارکهای دزدکی» از همان شهرک ولیعصر شروع شد و دوران نوجوانی. شبی از شبهای رمضان که عمومحسن آمده بود خانه ما، دست مرا گرفت و گفت…
.
.
.
دوستان محترم؛
انشاءالله در روزهای آتی، ادامه این متن زیبا را در قطعه مقدس ۲۶ خواهید خواند.
متن، قصهای است دور از حال و هوای سیاست…
درباره شبهایی که داداش حسین ۱۵ ساله، دزدکی میرفت “ارک” و بعد هم کتکی از مادر نوش جان میکرد! 🙂
قابل توجه دوستانی که تقاضای نوشتههایی جز نقد دولت، از داداش حسین دارند.
این هم سند دیگری دال بر احترام قطعه ۲۶ به همه مخاطبانش…
عاشق این جور نوشتههای داداشم!
اتفاقا خودم هم دوست داشتم بعد از مدتها، ایشان، خارج از فضای سیاست هم متنی بنویسند…
عاشقتیم قطعهی ۲۶… (آیکن بوس بوس!)
خیلی هم عالی!
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1634/
“تا ۳ سالگی در همین خرابشده بودم که”
چرا گفتی “خرابشده”؟!
«ارکهای دزدکی!»
آخ که چقدر خواستنیه!
چرا قالیباف مورد هجمه جناحهای سیاسی قرار میگیرد؟
http://alef.ir/vdcfevd0ew6de1a.igiw.html?276977
شاید منظورشان کیفیت بنای ساختمان بوده!
از کلمه “خرابشده” ناراحت شدم…
نمیدونم؛ شاید چون خودم بچه اینجام!
ولی با خودم گفتم احتمالا مرتبط با پیامها و نظرات اون شب بوده!
من رو باش که فکر میکردم فقط خودم از مادرم کتک خوردم!
رفقا؛
یه بار، داداش حسین برایم از اوج علاقه و محبت حضرت آقا به شهید دکتر بهشتی، خاطرهای تعریف کرد که به واسطهای موثق شنیده بود! لابد میدانید که رهبر انقلاب به دلیل بستری بودن در بیمارستان بهارلو، چند روز بعد از حادثه هفتم تیر، متوجه شهادت آیتالله بهشتی میشوند.
آنروزها یکی از شعارهای ملت این بود؛ “آمریکا در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه”!
یه بار که حضرت آقا از طریق تلویزیون بیمارستان، متوجه این شعار میشوند، به شدت عصبانی میشوند؛ “این ملت، دیگر مثل بهشتی را به خود نخواهد دید! این چه شعار بیخودیه آخه؟”
.
.
.
برای علو درجات شهید بهشتی و ۷۲ تن صلواتی میفرستیم؛
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
.
.
.
کاش روزی داداش حسین فرصت کنند و اون خاطره رو یا در پست یا در همین صفحه کامنتها تعریف کنند… مختصرش اینکه حضرت آقا میفرمایند؛
“درد این است که بیشترین فحش رو به شهید بهشتی، منافقین ندادند، بنیصدر نداد، کار همین حزباللهیهای احمق بود… البته خب! از حق نباید گذشت که بیشترین جماعت مدافع ایشان هم همین جماعت حزبالله بودند لیکن حزباللهی واقعی”.
.
.
.
یاد شهید اکبر قدیانی هم گرامی که این نوحه انقلابی را واقعا قشنگ میخواند؛ “بهشتیام، بهشتیام… ای حمزه خمینیام…”!
اغلب ما بچههای اون دوره خیلی اینطوری نوازش و تربیت شدیم و همه از این دست خاطرهها زیاد داریم. بستههای آموزشی و تربیتی اون زمان حسابی جوندار بود. 🙂
http://kayhan.ir/fa/print/48363
آقای قدیانی؛
هواداران “معجزه هزاره سوم” به شما فشار اوردن و تهمت زدن واسه یه تیکه کوچک پاورقی که به جنابشان انداختی، از جایی پول گرفتید!
خوب میشه درک کرد، شاید اذیت شده باشید.
ولی برای اینکه ثابت کنید این جوری نیست، لازم نبود لگد به گور بزنید و علیه حضرت آیتالله مطلب بنویسید.
اون تیکه کوچیک پاورقی رو مقایسه کنید با این متن بلند بالا!
میزان خدمات آیتالله رو هم با ۸ سال ویرانی ایران توسط «م. ا» مقایسه کنید.
به والله انصاف نیست…
خداوند اگه بخواد ذخیرهی ارزشمند دوران غیبت رو نگه داره، چقدر حساب شده و دقیق و صد البته به ظاهر تلخ نگه می داره…
اگه رهبر عزیزمون مثل چنین روزی، ترور نشده بودند، به احتمال قریب به یقین یکی از شهدای هفت تیر به دست کلاهی ملعون بودند…
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنهای
دکتر؛
شما هم دارید تهمت میزنید. مثل طرفداران رئیسجمهور سابق!
دفعات قبل که داداش علیه آقای هاشمی مینوشت به تلافی چی بود؟
این را فقط بدان که حسین قدیانی، از همان ۲۶ خرداد که آقای هاشمی، آن سخنان رو بیان کرد، قصد داشت این متن رو بنویسه، پس ربطی به «تلافی» و این چیزها نداره!
حریت حسین قدیانی، فکر میکردم دیگر برای شما و رضا ۲ ثابت شده باشه، بعد از این همه همنشینی با قطعه ۲۶!
سالهاست که دیگر نویسنده قطعه ۲۶ عادت کرده به این تهمتها!
علیه هاشمی مینویسه، به تلافی زدن احمدینژاده! علیه محمود مینویسه، از قالیباف پول گرفته! علیه قالیباف مینویسه، از محمود چیزی بهش ماسیده! علیه جلیلی مینویسه، بیبصیرت شده عین علی مطهری! علیه قوه قضا مینویسه، چون ضد روحانیته!
توی این همه سال، فقط متنی که در تمجید از پپ گوآردیولا نوشت، ایشان را تهمت باران نکردند! به خدا فکر میکردیم آن را هم بگویند از مورینیو پول گرفته! 🙂
در ضمن، شما طرفداران عالیجناب، خیلی فرقی نمیکنید با طرفداران احمدینژاد الا آنکه قبول دارم! اندکی مودبتر و کمی اصیلترید! همین!
حسین قدیانی خیلی پوستش کلفته که هنوز هم داره قلم میزنه برای اصل انقلاب و الا هر که دیگر جای او بود، با یکی از همین آقایان اینوری یا اونوری یا همهوری میبست و… راحت و بدون دغدغه، زندگی خودش را میکرد!! خیال میکنی کم بهش پیشنهاد میشه؟؟ آخرین پیشنهاد، از طرف همین احمدینژاد بود بعد از همین متن “استفاده ابزاری از شهدا ممنوع!” که؛ “بگید بیاد پیش خودم، کارش دارم…!”
میدونی که این “کارش دارم” یعنی چی؟! جریان احمدینژاد به رای حزباللهیهای احمق برای انتخابات مجلس نیاز مبرم داره؛ توی این شرایط، وقتی یکی مثل “حسین قدیانی” میزندش، خیلی از رشتههاش پنبه میشه، بنابراین… بگذریم!
راستی! مگه حضرت آیتالله مرحوم شدن که گفتید “لگد به گور”؟
چه بی خبر!
کاتالیزور!
گفت: عبدالله نوری وزیرکشور دولت اصلاحات گفته است دولت روحانی را باید به چشم یک کاتالیزور نگاه کنیم!
گفتم: یکی دیگر از همین مدعیان اصلاحات هم گفته بود، دولت روحانی رحم اجارهای اصلاحطلبان است!
گفت: این عده از مدعیان اصلاحات که برخی از آنها در فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ هم حضور داشتهاند، معتقدند باید از دولت روحانی به عنوان یک واسطه برای حضور دوباره در عرصه سیاسی کشور استفاده کنیم و بعد …
گفتم: و بعد مثل دزدی که از نردبان برای بالا رفتن از دیوار خانه مردم استفاده میکند، بعد از پایان کار، نردبان را بشکند.
گفت: تصور میکنند با این اقدامات میتوانند ننگ حضورشان در فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ را پاک کنند.
گفتم: چه عرض کنم؟! استاد دانشکده پزشکی از دانشجویی پرسید؛ برای بیهوشی یک بیمار چه مقدار کلروفرم لازم است؟ دانشجو که سواد درست و حسابی نداشت گفت؛ ۲۵ سیسی و بعد متوجه شد که اشتباه بزرگی مرتکب شده گفت؛ ببخشید، الان میگویم، و استاد گفت؛ دیگر کار از کار گذشته و مریض شما مرده و هفت کفن هم پوسانده است!
«دعای روز دهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ و اجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ و اجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یا غایَةَ الطّالِبین.
خدایا! قرار بده مرا در این روز از متوکلان به درگاهت و مقرر کن در آن از کامروایان حضرتت و مقرر فرما در آن از مقربان درگاهت، به احسانت اى نهایت همت جویندگان.
سحر روز دهم چشم و دلم گریان است
نمک سفره اشکم شه لب عطشان است
یاد روز دهم ماه محرم خواندم
“امشبی را شه دین در حرمش مهمان است”
برای شهید بهشتی و ۷۲ تن
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
چفیهی مظلوم
تهاجم دشمن به نمادهای حماسی و مقدس
مسئولان فرهنگی در خواب خرگوشی!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940405000154
احسنت!
متین و منطقی
یکی از بهترین شاهکارهای حسین قدیانی
این متن باید بارها خوانده شود…
تواصی آن به تیم مذاکره کننده واقعا مفید و کارگشاست…
درس میگیرند؟!
متن در زدن هاشمی به افراط دچار شده…
زیادی بود دیگه!
اگر نویسنده به کم قناعت میکرد، واقعا بهتر بود و حرفهایتر!
درباره مذاکرات اما خیلی عالی و به جا بود…
نه چیزی کم داشت، نه چیزی زیاد!
ادبیاتش هم مودبانهتر از بند هاشمی بود…
کلا معتقدم خیلی نباید تو نخ این پیرمرد بود!
نه اینکه طرفدارش باشم؛ باید درکش کرد!
مثل مواجهه خود آقا با ایشون…
دکتر؛
“والله” یه قسم جلاله است و انصاف اون چیزیه که شما نه در مورد علت نوشته شدن متن از طرف جناب قدیانى رعایت کردى، نه در مورد مقایسه خدمات عالیجناب با احمدىنژاد!
که علت مخالفت حزبالله با هر دو، نه میزان خدماتشان…
(که همین احمدىنژاد در چهار ساله اول دولتش که هنوز در دام انحرافىها نیفتاده بود، خدماتى بیش از ١۶ سالى که عالیجناب مستقیم و با واسطه، دولت را در اختیار داشت، انجام داد. هنوز آنچه کلیدداران انجام مىدهند گذشته از انداختن تقصیرها به گردن دولت قبل که حقا و انصافا، خیلى کار پر زحمت و طاقت فرسایی است (!) و حقوقشان کفاف این همه مشقت را نمىدهد (!) اتمام٢٠ درصد باقىمانده همان پروژههاى دولت قبل است!)
…بلکه میزان “ولایت پذیرى” و پایبندیشان به آرمانهاى امام و شهداست ولى از حق نگذریم “لگد به گور” رو خوب اومدى!
جناب سیداحمد
با عرض معذرت، شما چه سادهای که فکر میکنی امثال دکتر واقعا طرفدار آقای رفسنجانی هستند و کلمه «حضرت آیتالله» را از ته دل میگن!
هنوز چند روز نگذشته که همین دکتر، کشور عزیزمان را با «زبالهدانی» قیاس کرد و لابد خودش را هم زباله؟!
حالا به صدق گفتار ایشان حتما این زبالهدانی نتیجه همان خدماتی است که افاضه فرمودند؛ آقای رفسنجانی انجام داده!!
جناب قدیانی!
هر چی فکر میکنم میبینم که با این “لاله عباسی” موافقم…
البته این چیزی از قوت الباقی متن شما کم نمیکنه!
قسمت هاشمیاش اما میتونست مختصرتر باشه!
آقای قدیانی عزیز
چطور برای دکترتون فقط ۳ خط، اونهم غیر مستقیم و نه چندان واضح اما برای هاشمی که به فرمایش امام؛ «هاشمی زنده است چون نهضت زنده است» این همه رودهدرازی؟؟!!
افراط و تفریط که میگن، همینهها…
با دوستانی که نسبت به بخشهای هستهای متن اعلام موافقت کردند، کاملا موافقم اما!
به قول «سیداحمد» کاش اینجای نوشته را یکی پیدا شود و به گوش آقای روحانی یا آقای ظریف برساند. خیرخواهانه و مستدل بود.
دیدار امروز رهبر انقلاب با خانواده شهدا عمومیه یعنی از صدا و سیما پخش میشه؟
خانواده شهدای هفتم تیر؟
حواسمون باشه که امام در جمله «هاشمی زنده است چون نهضت زنده است»، جناب هاشمی را به واسطه زنده بودن نهضت، زنده دانستند؛
بنابراین هاشمی «بازنده» است چون از ارزشها و اصول نهضت فاصله گرفته است!
پس این جملهی امام بیشتر در مورد عالیجناب کاربرد داره؛
“ملاک وضعیت فعلی افراد است.”
احسنت به “قاصدک منتظر”!
و یک احسنت هم به حسین آقای قدیانی بابت این متن زیبا به خصوص اون قسمتهای عالیجنابش که کاملا هم به موقع، به اندازه، استاندارد، درست و… اصلا حقش بود!
و من باب «زبالهدانی»؛
دقت بیشتر سیاستمداران به این قسمت از تاریخ و محتویاتش، بهترین تجارب رو در اختیارشون قرار میدهد و عبرتآموزترین است!
مرض غیر هاری!
اگه امام مد نظر شما همان امام مدنظر ملته، نه امام حاج آقا خاطره، باید گفت؛ امام در وصیتنامهی سیاسی الهیشان فرمودند؛ میزان حال فعلی افراد است!
{من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسی و اسلامنمایی بعضی افراد ذکری از آنان کرده و تمجیدی نمودهام،که بعد فهمیدم از دغلبازی آنان اغفال شدهام. آن تمجیدها در حالی بود که خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار مینمایاندند، و نباید از آن مسائل سوء استفاده شود… و میزان در هر کس حال فعلی او است!}
ضمن اینکه؛ حضرت امام پس از ترور نافرجام حاجآقا (که ای کاش شهید میشد تا هم خود عاقبت بخیر شود و هم…) آن جمله را گفتند. فرزند و جانشین خلفشان هم چنین نظری دارند… و بارها و بارها در مورد تفکرات امثال حاجآقا خاطره نقشه راه تبیین فرمودند. نظرات حضرت امام و رهبر عزیز، نسبت به افراد و مسئولین، «نسبی» است و با تغییر رویکردهای انقلابی به سمت ناهنجاریهای رفتاری و عملکردی، طبیعتا حمایتها برداشته خواهد شد. (که نمونههای متعددی هم موجوده) این یک اصل کلیه. پس بهتره زیاد دل خوش نباشی اخوی!!
اما با همهی ارادتی که به “بیست و شیشی” گرامی دارم، با نظرشون و “لاله عباسی” در خصوص پدر «م. ه» موافق نیستم! ایشان یک آدم معمولی و امروزی مثل ما نوانقلابی و تازه به دوران رسیدهها 🙂 که نیست! به هر حال انقلاب رو ایشون مدیریت فرمودند!!! و به امام، ایشون مشاوره میدادند!! پس کسی که در لفافه خودش رو صاحب (!) این انقلاب میدونه، طبیعتا خبط و خطاش خیلی خیلی بزرگ و غیر قابل اغماضه. مگر اینکه بپذیریم که مشارالیه دچار آلزایمر سیاسی شده باشه! که البته شواهد نشان از چیز دیگری دارد!!
خصوصی؛
ارادت بیشتر به «بیست و ششی» داریم تا «بیست و شیشی»!
فتنه بزرگ، “اکبر” است!
هر چقدر در موردش بنویسید، باز کم نوشتید.
مدعیان اعتدال و تدبیر و امید هم، پایههای دولت و سیاست داخلی و خارجی خویش را بر روی مواضع وی بنا کردهاند و هنوز این مخروط برای آنها استوانه هست!
خداوند انقلاب اسلامی را از شر دشمنان محفوظ بدارد.
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای و انصره بنصرک و ایده بتاییداتک…
خواهر شهید؛
بنده گفتم خاورمیانه، زبالهدانی دنیاست، نه ایران!
دوباره اون کامنت رو بخونید.
اونهم ناظر به فعالیت و ظهور داعش، طالبان، ارتش پاکستان، دولت تروریستپرور سعودی، دولت بیثبات عراق، کردستان مثلا مستقل پ.ک.ک، آقای اردوغان داعش دوست و… بود.
وگر نه کشور ما که جزیره ثبات هست.
دوست داشتم اون “ملاحظه بسیار مهم” رو میدونستم بس که دل پری از احمدینژاد دارم.
شوخی!
میگن هر کی رفته پیش مشایی کلا از این رو به اون رو شده، حتی نفوذیها!
گفتم مواظب باشید احمدینژاد کارتون داشت، مشاییشون نباشه! 🙂
دکتر؛
اصل کاری رو یادتون رفت!
پدر جد فتنه و جنگ و کشتار در خاورمیانه و کلا دنیا! مسبب همه این ناآرامیها که نام بردید:
“رژیم اشغالگر قدس”
البته بابت توضیح متین و مودبانهای که دادین، متشکر!
راستی! حالتون که الحمدلله بهتره؟
دکتر؛
هر چند احمدینژاد خطرناک هست!
اما من فکر می کنم دادشمون منظورش اینه که احمدینژاد هر چی هست زیر سر رفسنجانیه!!
عجب!!
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/433739/
خیلی خوب بود، خدا قوت.
هاری کلا بد مرضی است ولی همه چیز را هم نمیشه گردن مرض هاری، که خدا ریشه کنش کنه، انداخت. بالاخره واکسنش هم هست. جناب استوانه خودش اگر همان طور که مردم را به تقوای الهی دعوت میکرد، حواسش به تقوا بود، مرض هاری این بلاها رو سرش نمیآورد. هستند کسانی که به درد “م. ه” داشتن دچار میشدن، ولی خودشون را با «واکسن تقوا» مصون کردن و از این مرض در امان ماندند.
داداش حسین؛
زیارت قبول!
http://www.leader.ir/media/album/original/42515_697.jpg
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
http://www.leader.ir/media/album/original/42524_861.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42558_515.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42560_695.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42562_390.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42532_370.jpg
http://www.leader.ir/media/album/original/42565_211.jpg
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/30085/B/13940406_4030085.jpg
دوستان محترم؛
یه خبر خوب… که چه عرض کنم! یه خبر محشر!
امشب در بیت حضرت آقا، هنگام صرف افطار، ناگهان رهبر انقلاب، داداش حسین را که با ایشان فقط ۵ متر فاصله داشت، صدا زدند، نزد خود فراخواندند و در حالی که هنوز وسط خوردن افطار بودند، برای نزدیک به ۵ دقیقه نویسنده قطعه مقدس ۲۶ را مورد تفقد و لطف قرار دادند…
مشروح این دیدار خاص را انشاءالله در روزهای آتی، خود داداش حسین برایمان تعریف خواهد کرد؛
«…پسرم! تو چرا اینقدر لاغر شدی؟…»
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حضرت آقا در دیدار با خانوادههای معظم شهدا:
“ملت باید با شناخت عمق دشمنیِ دشمن، برای مواجهه و مقابله در میادین جنگ نرم، از جمله عرصهی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آماده باشد. کسانی که میخواهند دشمنی خباثتآلود آمریکا و برخی دنبالهروهای آن را با بزک تبلیغاتی و رسانهای بپوشانند در واقع به ملت و کشور خیانت میکنند.”
داداش حسین، داداش حسین!
این درست نیست خدایی، چند بار چند بار؟!
ولی…
حقته دیدار یار، گوارای وجود!
به به، چه پسر مرتبی. زیارت قبول.
سرباز با صفای انقلاب.
میخخخخخخخخوامت.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار خانوادههای شهدا:
«کسانی که چهره هیولایی و خبیث آمریکا را با بزک رسانهای میپوشانند، به ملت خیانت میکنند…».
روزنامهها و سایتهای زنجیری کجایند؟!
خیلی خوشحال شدم… خیلی!
تایید شدن توسط حضرت ماه، نماز شکر داره…
الحمدلله رب العالمین…
http://kayhan.ir/fa/issue/464/1
به به از عکس داداش حسین در صفحه یک کیهان
ای جانم!
«…پسرم! تو چرا اینقدر لاغر شدی؟…»
حاجی الان دیگه تو فضا سیر میکنه! 🙂
اجر صبر بر اون مدل لذتها، تو دنیا که اینقدر شیرین هست، ببین آخرت چه خبره و چه محشریه!
سپر ولی و ولایت شدن بیجواب نمیمونه!
اینجا جاش هست که بگیم فــــــــــــــدایی داری!
یکی از “قشنگترین شبهای قطعه ۲۶” امشبه.
“… چرا پدربزرگ و مادربزرگ رو نیاوردی؟!… نوشتهها که مثل همیشه خوبه… خط، خوبه، عالیه، فلذا نخیر! ادامه بده… با قوت ادامه بده…
“… اما دستشون گزک نده که قلاب بندازن برات…”*
فکر کنم متن همین پست را هم امروز، حضرت آقا خواندهاند!
همیشه همهمون همین رو میخواستیم؛ اینکه آقاجانمون از شما راضی باشه.
خیلی دوستت داریم داداش حسین… خیلی!
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ. لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
*آره دیگه! ما اگه «تشکر» رو گفتیم، «تذکر» رو هم بگذار بگیم!
وانگهی! اون تذکر رو هم با توجه به فضای گفت و گو، در امتداد تشکر، بیان کردن!
چیزی در مایههای دلسوزی و خیرخواهی بود تا تذکر و نقد!
ببینم اگر منعی نبود، مشروحش را با ذکر جزئیات، برایتان در همین صفحه کامنتها خواهم گفت!
فعلا شارژم در حد چی…
همچین قشنگ، با دستشون اشاره کردن بیا کنارم که!
اصلش اصل این صدا کردن، اونهم وسط سفره افطار، فی حد ذاته موضوعیت و پیام داشت…
آخدا… ملت مونده بودن که حضرت آقا با این چی کار داره؟
.
.
.
حالا ما ۲ ماه خواستیم مثلا جواب کامنتها رو ندیم، ی اتفاقاتی میفته که یعنی هیچ رقمه نمیشه!
🙂
اینقدر قشنگ و ناز، با انگشت اشاره دستشون حالت قلاب رو نشون دادن که!!
آقا خوش به حالت.
سید؛
داداش حسین بد قوله!!
از مصاحبه با حاج حسین شریعت بگیر تا…
آقای قدیانی؛
زیارتها قبول!
انشاءالله دفعه بعد که مشرف شدین محضر”حضرت آقا” سلام دسته جمعی اهالی قطعه ۲۶ رو خدمت ایشون ابلاغ کنید.
دوستداشتنیترین آقای دنیاست
سیدعلی حسینی خامنهای
شکر خدا!
بهترم ممنون
اتفاقا داشتم به همین فکر میکردم که ببین حاجی چه حالی داره که قرارش یادش رفته! 🙂
از شادی و این شارژ روحی شما، ما هم خیلی خوشحالیم…
نوش جونت!
حتی تصور کردن این صحنهها هم لذت بخشه، چه برسه برای کسی اتفاق بیفته…
خب پس با این توصیه آقا باید منتظر نوشتههای بیشتر و ایضا بهتری باشیم…
چه کیفی میکنن الان شهید قدیانی…
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آره به خدا! روحش شاد!
لیکن چه کیفی کرد مادرم! و چه کیفی کرد همشیره که کنار هم، ی سفره اونورتر نشسته بودن!
آقا به خدا جایگاه ما نزد خانواده به شکل هزار چندان ارتقای مقام پیدا کرد در عرض ۵ دقیقه!
🙂
همشیره بعد مراسم، به جای «داداش حسین» بهم میگفت؛ «حاجآقا!»
امروز، روز توست داداش حسین.
اون که میگفت؛ مربی! دورهات تموم شده کجاست؟
انگشت اشارهی ولایت، دنیا میارزه، چه برسه به مجالست و مصاحبت…
این یعنی این که، دیده میشی. خوبم دیده میشی.
مهم اینه که با چشمان نافذ و مهربان نایب الامام، دیده میشی.
بگذار دنیا نبینت! چه ارزشی داره؟
میخواستی به آقا بگی؛
آقاجان درسته لاغر شدم، ولی روحم امشب تپل شده، تپل!
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
خندیدم و گفتم؛
«اتفاقا صرف نظر از بیماری اخیرم، ی بخشیاش به خاطر شببیداری بابت این همه متن هست که مینویسم، البته روزه هم با توجه به شرایط بدنی و گرمای هوا خیلی برام سخته!»
– خیلی خب! اما به خودت بیشتر برس…
کف پا!
گفت: معاون جان کری گفته است؛ ایران با فشار تسلیم نمیشود و تنها راه برای آمریکا رسیدن به یک توافق است.
گفتم: تا حالا که رجز میخواندند و تهدید به حمله نظامی میکردند و لاف میزدند.
گفت: حالا کاملا متوجه شدهاند که ایران با صلابت ایستاده و طرف مقابل باید کوتاه بیاید.
گفتم: ولی دیروز تعدادی از سناتورهای آمریکایی برای توافق نهایی شرط و شروط گذاشته بودند که اگر این شرایط تأمین نشود، تحریمها اضافه میشود و…
گفت: خودشان هم میدانند که هیچ غلطی نمیتوانند بکنند و این حرفهایشان فقط باعث خنده و تفریح مردم ایران است.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو میگفت؛ دیشب پشه کف پامو نیش زده، بهش میگم؛ حشره بیشعور! آخه این چه جای نیش زدنه؟ از صبح تا حالا، یک دقیقه کف پامو میخارونم و از شدت قلقلک، نیم ساعت میخندم!
یکی یه لیوان آب بده دست “سیداحمد”!
🙂
هیجانشون از آقای قدیانی بیشتره ماشاءالله
یعنی “حضرت آقا” متن رو از روزنامه میخونن یا از همین قطعه؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
بلاشک از روزنامه…
بگذریم که مطالب فضای مجازی -اونهایی که لازم باشه ایشون بخونن- اساسا برایشان، پرینت میشود!
«حضرت آقا» ذاتا، خصلتا و از همان نوجوانی «روزنامهخوان حرفهای» بوده و هستند؛ علاوه بر اینکه کتابخوان قهار و بیمانندی هم هستند!
زیارت نائب امام زمان، گوارای وجودتان آقای قدیانی.
هیچی دیگه
کارمون در اومد
حالا هر روز باید چند تا آیتالکرسی برای این خوشگله پسر بخونیم!
🙂 که میخونیم…
ببین خدا بخواد کسی رو عزیز کنه، چه جوری عزیز میکنه.
این همه تهمت و توهین واسه انقلاب، بالاخره اجر اینجوری هم داره.
دعای پدر، همیشه مستجابه، مخصوصا اگه شهید هم باشه.
روحت شاد حاج اکبر.
آره اسلامی ایرانی؛
اشاره قشنگی داشتی.
در پست قبلی، در جواب آن هجمهها گفته بودم:
http://www.ghadiany.ir/1394/23514/comment-page-1#comment-175275
خدا وکیلی انتظارش رو داشتی؟
خوش به کیفت!
آفرین به قلمی که به جا نوشته بشه!
حاج آقا حسین! خدای ناکرده شما یک وقت نشید حاج آقا خاطره! 🙂
ـــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
هم الان خواهرزادهام «فاطمه» زنگ زده میگه؛
«مامان گفته دیگه با دایی حسین، شوخی نکنیا!!»
.
.
.
شکلکی برای این حالت، اختراع نشده و الا میگذاشتم!!!!
از این دیدار باید به سکانس برتر یاد کرد… سمفونی فرمانده و سرباز. یا ماه و ستاره…
عکسالعمل سایر مهمانان هم باید در نوع خود جالب بوده باشه.
سید احمد؛
وقتی “تعزّ من تشآء” اینطوری و این قدر سریع مصداق پیدا میکنه، خیلی میچسبه و به جون آدم میشینه! چشم حسود بترکه!
حاجی؛
امشب مزه “بابای ماست خامنهای” رو یه جور دیگه چشیدی، مگه نه؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
آره والا… شروع صحبتاشون با کلمه «پسرم…» بود!
همشیره درست گفتن؛
از این به بعد همه فقط میگید “حاج حسین آقای قدیانی”
البته من کمافیالسابق میگم داداش حسین! 🙂
به به
چه حال خوشی…
التماس دعا داریم!
حسین جان!
زودتر شرح کاملش رو برامون بنویس حال کنیم…
ــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
تا این حدش و توی صفحه کامنتها که میدونم اجازه نمیخواست اما با ذکر جزئیات، بگذارین ی تایید بگیرم، بعد!
ساعت قطعه یه ساعت غلطه!!
خوش به حالتون!
ماها تو دیداری از فاصلهی ۲۰-۳۰ متری اگه احساس کنیم، فقط یه لحظه جهت دید حضرت آقا به سمت ما هست، ذوقمرگ میشیم؛ اینی که برای شما اتفاق افتاده که در مخیلهمون هم نمیگنجه؛ تایید یار!
گفت: یا لیتنا کنا معک…
ای جانم…
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/30085/B/13940406_10330085.jpg
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این شال سبز رو، مادر ۳ شهید، گردن حضرت آقا انداخت!
همین هم بعدش، وسط سفره افطار، دچار ماجرایی بامزه شد!
براتون حالا تعریف میکنم…
چقدر دوست داشتم حال خوشی دست می داد، همچین شعری می گفتم مثلا!
سر سفره ی افطار
رسید از طرف یار
همان دلبر و دلدار
به انگشت اشارت
که بیا در بر من
ای پسر اکبر سردار
چرا جسم تو لاغر شده
و رنگ رخت زار! (برای درآمدن وزن!)
ولی خط و نشانت و بیانت
بود یکسره سرشار…
یاد این شعر در وصف مولا علی افتادم:
اول تو از پیالهی هستی چشیدهای
ما نیز میخوریم زجام دهانیات
در لیلة المبیتِ دلم، زخم کم بزن
شانه مزن به گیسوی عنبر فشانیات
وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش
با ذوالفقار نه، به لبِ ذوالمعانیات
احمد به آفتابِ غدیرت رسیده است
ای باغ من، فدای پیمبر رسانیات
لفظی بریز و آینهها را تکان بده
محشر کن ای کلام تو عالم تکانیات
قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت
افتاد بین جذبهی قنبر کشانیات
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
احسنت! گفت: «من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو…!»
حال شیرین، زان اشارت، میدهد طعم عسل
قسمت این بوده در این دیدار مجنونتر شوید…
ــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
هنوز «دیدار خاص» اتفاق نیفتاده بود که دختر شهیدی حدودا ۳۰ ساله، از چند سفره آنورتر، حضرت آقا رو صدا کردن که؛
«من این شال سبزتون رو میخوام»!
نایب بر حق امام زمان، تبسمی کردند و فرمودند؛
«این یکی رو خودم گرفتم! این یکی رو نمیدم!»
{خنده جمعیت!}
.
.
.
چند ثانیه بعد؛ دختر همان دختر شهید که نوه شهید باشد و حدودا ۵ ساله، از همان سفره مادرش داد زد؛
«مامانم این شال سبز رو میخواد دیگه آقای خامنهای»!
{خنده بلند جمع + خنده شخص شخیص مولا جان}
.
.
.
اینجا بود که حضرت آقا چیزی در گوش یکی از محافظین، زمزمه کردند…
.
.
.
دقایقی بعد، شال سبزی برای معظمله آوردند، حضرت آقا آنرا روی عبایش کشیدند و گفتند؛
«برین بدین به این دختر کوچولو…»!
.
.
.
{اشک شوق دختر شهید + نوه شهید}
اتفاقا بنده هم در حال سراییدن یه شعر بودم! 🙂
ـــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
داشتیم میرفتیم بیرون… که به مامانم گفتم؛
«اگه نائبش ایشونه، ببین خودش چیه؟ خودش کیه؟… اگه «حضرت سیدعلی» این همه نورانی و باصفاست، ببین «حضرت مهدی»…»؟!
دوستان! نثار جسم و روح مطهر، منور و مقدس امام زمان که انشاءالله هر چه زودتر ظهور بفرمایند صلوات!
نیز
«بر خامنهای، رهبر خوبان صلوات!»
فالی که همین الان گرفتم برای این “دیدار خاص”
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریدهاند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بیشمع عارض تو دلم را بود گداز
صوفی که بیتو توبه ز می کرده بود دوش
بشکست عهد چون در میخانه دید باز
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست
بیطاق ابروی تو نماز مرا جواز
چون باده باز بر سر خم رفت کفزنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
شب قدر دیدار یار مبارک!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم مىریزد
اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
یعنى حافظ، اون شب افطار، میهمان مولایمان بود؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
این شبهای ماه رمضون هم داستانی دارهها…
همه بیدارن!
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین من الاولین و الاخرین الی یوم الدین…
داستان شال سبز، حکایت همون جوون دانشجویی بود که میخواست انگشتر آقا رو با اصرار بگیره! آقا با خنده فرمودند؛ این مال خودمه!! و حسینیه از خندهی حضار منفجر شد. بعد فرمودند؛ میگم یه انگشتر بهتون بدن… و فیالمجلس دادند انگشتر را.
قربان مهربانی و لطف و صفای تو آقاجان…
همه نامزدهای همه انتخاباتهای نظام مقدس جمهوری اسلامی بدونن! نیز همه اون کسانی که این چند روز اخیر، با کامنت و پیامک، تهمت باران کردند نویسنده قطعه ۲۶ رو بدونن؛
http://www.leader.ir/media/album/original/42524_861.jpg
“حسین قدیانی فقط در این آستان است که سرش را خم میکند!”
اضافه شد به عکسهایی که از داداش حسین دارم اما به شکل ویژه دوستشان دارم…
همه دارن به حضرت آقا نگاه میکنن اما نگاه داداش حسین رو ببینین!
دقت کنین…
انصافا یه جور دیگه است!
همشهری باکری؛
ساعت قطعه شش ماه دوم سال، خود به خود درست میشه! 🙂
سلام بر نویسنده بیرقیب خودمون.
🙂
خوبید؟ ما رو نمیبینید خوشید؟
سلام بر سیداحمد، یار و همراه با وفا و همیشگی داداش حسین ما.
اوه اوه چه تعاریفی شد! 😀
بابا چی کار کردید داداش حسین؟ ترکوندیدها!!!
صبح تیتر رو دیدم و واقعا کیف کردم. یعنی یه ساعتی هنگ بودم از دیدن تیتر ولی نمیدونم چرا به ذهنم نرسید فقط و فقط از شما برمیاد همچین تیتری و همچین مطلبی.
واقعا بینظیرید.
میبینم که حسابی هم کیف کردید از دیدار آقا و شارژ شارژید. خوش به حالتون والا!
۶۰ بار ۶۰ بار برید خوش باشید! 🙂
دم آقا گرم که خوب میدونه کِی به کی باید چی بگه! 🙂
عالیه. عالی.
خدا حفظتون کنه.
سیداحمد! ممنون بابت عکسهایی که گذاشتید. کلی کیف کردیم.
و در آخر میبینم که هنوز که هنوزه ناز میکنید و دو ماه دو ماه تصمیم میگیرید جواب کامنت ندید! 😀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
ما اینیم دیگه!! 🙂 علیکم السلام… دل قطعه، فکر کنم براتون تنگ شده بودا…
سلام آذرخش؛
چه عجب از این طرفها؟!
اسمت رو دیدم یاد قدیمها افتادم!
🙂
عشق است قطعه ۲۶
با حسرت، با التماس!
به شدت منم دلتنگ شما، سیداحمد و قطعه عزیز هستم و همیشه به یادتون.
بیمعرفتی منو به خوبی خودتون ببخشید.
سیداحمد بزرگوار ممنونم. عجب از شماست! 😀
آذرخش؛
میدونی، چقدر دلمون براتون تنگ شده؟!
سلاااام بر صبای عزیز و دوست داشتنی.
میبینم که جمع همهتون همچنان جمعه. فقط آذرخش گلتون کمه! 😀
پ.ن: الان داداش حسین به جرم اینکه پست رو قراره بکنم پر از کامنتهای حال و احوالپرسی، پرتم میکنه بیرون! 😀
نه آذرخش؛
بعد از مدتها خوب موقعی اومدی!
امشب الحمدلله داداش سرشار از انرژی مثبته و بیرونت نمیکنه! 🙂
خدا رو شکر.
از این به بعد باید فقط بگردم دنبال این موقعیتهای خوب. 😀
ولی گذشته از شوخی، انشاءالله همیشه شاد و سرخوش باشید داداش حسین.
همچنین شما سیداحمد. همچنین همه عزیزان قطعه ۲۶!
🙂
«دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ فِیهِ الْإِحْسَانَ وَ کَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ وَ حَرِّمْ عَلَیَّ فِیهِ السَّخَطَ وَ النِّیرَانَ بِعَوْنِکَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ.
خدایا! در این روز احسان و نیکوکاری را نزد من محبوب ساز و فسق و گناهکاری را در نزدم ناپسند قرار ده و خشم و آتش دوزخ را بر من حرام گردان! به حق یاریات، ای فریادرس فریادرسخواهان!
آذرخش:
🙂
حدس که نه، حس من اینه که این “اما دستشون گزک نده که قلاب بندازن برات” اتفاقا خیلی بیشتر از “نوشتهها که مثل همیشه خوبه… خط، خوبه، عالیه، فلذا نخیر! ادامه بده… با قوت ادامه بده” بیانگر اوج علاقه حضرت آقا به قلم و البته خود داداش حسین است.
اون جمله اول، علاوه بر علاقه، نشون میده که حضرت آقا، نگران این موضوع هم هستند که مبادا نویسنده محبوب حزبالله رو اذیت کنن…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
صرف نظر از همه این حرفها، ی آن خودتون را بگذارین جای من!
کارم سخت بود؛ سختتر هم شد!!
خدایا! کمکم کن…
الان دارن «اذان» میگن… چه خوب که «نماز» هست!
داداش حسین!
یه باری از امشب روی دوشت اضافه شد که واسش باید یه عمر به جای زمین خوردن، محکمتر از قبل به کارت ادامه بدی…
اما قبول دارم؛ کارت سختتر شد، خیلی سختتر!
“چه خوب که «نماز» هست!”
سلام!
ضمن آرزوی قبولی طاعات، عبادات و زیارات.
جای “فرهنگی” هم خالی، خیلی وقته ازش خبری نیست.
هر جا هست سلامت باشه به خصوص که انگار همشهری ما هم هست.
حس ناسیونالیستی مثلا!
دیشب داشتم فکر میکردم که کامنت کنم؛ شماها که میرید بیت، حضرت آقا به شماها نگاه هم میکنند؟ تا حالا شده نگاهشون به نگاهتون گره بخوره؟ و از این حرفها!!
کامنتدونی این پست، دوستداشتنیترین بخش قطعهست!
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن من عاداهم…
خصوصی
و با خودم فکر میکردم که اگه به مستمعینشون نگاه میکنند، یعنی احتمال داره توی دلشون بگن این حسین قدیانی چرا اینقدر لاغر شده؟! 🙂
“ارکهای دزدکی” رفت تو نوبت! 🙂
چقدر دوست دارم این صفحه رو هی بالا پایین برم…
چه لذتی برده اون مادر سه شهید…
فرزند شهید با بصیرت اکبر قدیانی، حاج آقا حسین قدیانی!
سلام علیکم… زیارتت قبول.
مطمئن هستم که بابا اکبرت در بهشت سربلندتر از همیشه در جمع لاهوتیان قدم برمیدارد.
ایضا دوستان شهیدش و جاماندههایی همچون حقیر.
بدون ترس از سرزنش شدن به دلیل کامنت گذاشتن در این سن و سال، با افتخار و تبختر به داماد و دخترم اعلام کردم که مرتبا در سایت شما کامنت میگذارم و مهمتر اینکه شما فرزند دوست ارشد و شهیدم هستید؛ البته باشرح ماوقع دیدارتان با حضرت ماه.
خیلی خیلی خوشحالم. منتظر فرمایشات و سفارشات حضرت آقا میمانیم.
قصد داشتم در مورد بیماری “م. ه” حقیر نیز توضیحاتی بدهم اما بعد از ورود با تاخیرم به پست و خواندن کامنتهای شما و آقا سیداحمد چنان کیفور و سرحال شدهام که نمیخواهم این لذت را با یادآوری “م. ه” و پدرش خراب نمایم!
مستدام باشید.
سلام؛
طاعات قبول.
همچنین زیارت قبول.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
ما داریم تو فضا سیر میکنیم، چه برسه به آقای قدیانی…
همهش دارم لحظهها رو تصور میکنم و مرور میکنم!
درسته که شنیدن کی بود مانند دیدن، اما برای ما شنیدنش یه دنیاست!
چرا روی صندلی نشستید؟ اینقدر حالتون خوب نیست؟
حاج داداش! سلام، زیارت قبول و طاعات و عبادات نیز…
ببخشید دیشب سعادت یار نبود و از بهرههای زیبای بهشت این قطعه جا ماندم.
اما احساس میکنم خودم مولایم را دیدم.
وقتی خودم را عضوی از قطعه میدانم، بنابراین عنایت مولا به بانی قطعه یعنی توجه به کل مجموعه قطعه، من هم به نوبه خودم احساسی بینظیر دارم.
فکر می کنم این احساس در وجود سایر عزیزان وجود دارد.
خدا را شاکرم که در این عرصه نامتناهی فضای مجازی، مرا بر سر این سفره “قطعه ۲۶” قرار داد تا از نعمتهای واقعی متنعم باشم.
مخلص همه عزیزان و فدای ابنالشهید، حاج داداش دوست داشتنی!
خوش به سعادتتون حاج آقا قدیانی دامت برکاته!
به قول دوستمون دفعههای بعد که زیارت خصوصی قسمت شد، سلام و ارادت اهالی قطعه رو محضر آقاجانمون برسونید.
هر چند حق میدم اون لحظه از شدت شوق، این مسایل یادتون نیاد!!
اولین کلماتی که حضرت آقا با دست چپ نوشتند:
«همراهان من چطورند؟»
«مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/434578
“«مرحومه سیده قدسیه میراسماعیلی» باری به خود نگارنده گفته بود؛ «من هر ۳ پسرم را در جنگ ۸ ساله تقدیم خمینی کردم، بعلاوه تنها دامادم را و فیالحال چون نه پسری دارم، نه دامادی، اگر خامنهای امر جهاد دهد، خودم با این سن و سال، حاضر به حضور در میدان نبرد هستم».”
درود خدا بر این شیرزن…
فراز مهمی از بیانات حضرت آقا، در جمع خاندان معظم شهیدان؛
ما روی مسئلهی شهدایمان انصافا کمکاری کردیم. این حادثهی شهدای هفتم تیر ظرفیت عجیبی دارد برای معرفی شدن؛ هم معرفی شدن این چهرههایی که آماج این جنایت قرار گرفتند؛ هم معرفی ملت ایران که چگونه در یک چنین حادثهی تکاندهندهای خودش را نگه میدارد، حفظ میکند و نه فقط از میدان در نمیرود بلکه روحیهی مضاعف پیدا میکند؛ هم معرفی دشمنان که چه موجودات پست و چه سیاستهای خبیثی پشت سرِ این حوادث قرار دارد، دستهای جنایتکار اینها را [معرّفی میکند]. این ظرفیت در ماجرای هفتم تیر و ماجراهای دیگر -که البته عمدهاش ماجرای هفتم تیر است- وجود دارد. ما کمکاری داشتیم؛ اینها را معرفی نکردیم. خیلی کار میشد کرد و باید کرد؛ دستگاههای مسئول و همهی ما دچار کمکاری هستیم. و به نظر میرسد که این کار را هم بایستی سپرد به جناح فرهنگیِ مؤمنِ انقلابیِ مردمیِ خودجوش؛ این جوانهایی که میبینید در اطراف کشور بهطور خودجوش کارهایی انجام میدهند -کارهای فرهنگی انجام میدهند، کارهای هنری انجام میدهند، حقایقی را احیاء میکنند، استعدادهایی را بُروز میدهند، از استعدادهای بالفعلی استفاده میکنند- این کار را هم آنها باید بکنند. با زبان هنر، با زبان تصویر، با استفادهی از ابزارهای جدید باید بتوانند این حادثه را، این شخصیتها را [معرفی کنند]؛ کسی مثل شهید بهشتی را در دنیا معرفی کنند، کسی مثل شهید رجایی را معرفی کنند، شهید باهنر را معرفی کنند. هر کدام از این شخصیتهایی که در ماجرای هفتم تیر یا ماجراهای دیگر به شهادت رسیدند، شایستهی یک چهرهنگاری بسیار باعظمتاند که میشود از اینها چهرهنگاری کرد…
سلام علیکم
خوبید انشاالله؟!
طاعات قبول
متنهایتان را چند تا در میان میخوانیم… خیلی وقت بود دلمان تنگ شده بود برای کامنت دادن…
تا امشب که دیدم تو کامنتها رفتید دیدار آقا و همصحبتی با ایشان و…
قبول باشه… خوش به حالتون… هر ساله باشه انشاالله…
ماه رمضانی که با دیدار آقا همراه باشد، شب قدر و سال خوبی را هم برایتان ارمغان دارد انشاالله.
مؤید باشید
خیلی التماس دعا در این ایام و لیالی...
یا علی
رفقا؛
این یادداشت “محمدرضا کردلو” را درباره “شهید بهشتی” حتما بخوانید. قشنگ نوشته؛
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1635&pid=12&type=0
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1635/12/140880/0
این یکی را هم از «کیهان» بخوانید که در حال و هوای شهدای حرم است؛
http://kayhan.ir/fa/print/48451
خیلی هم خوب!
http://www.vatanemrooz.ir/?nid=1636&pid=1&type=0
این بخش از بیانات دیشب حضرت آقا در مورد دشمن شناسی هم باید مورد توجه قرار گیرد!
“در همین چند روز مشاهده کنید؛ فردا هفتم تیر است، حادثهی حزب اتّفاق افتاده است؛ در سال ۶۶ در همین روز هفتم تیر، حادثهی بمباران شیمیایی سردشت اتّفاق افتاده است؛ بله، صدّام آن کار را کرد، امّا پشت سر صدام چه کسی بود؟ آمریکاییها بودند، غربیها بودند، همان کسانی بودند که بمبهای شیمیایی را به او دادند، چراغ سبز هم به او دادند و در مقابل این جنایت بزرگ و این قتلعام عجیب سکوت هم کردند؛ در روز یازدهم تیر -چند روز بعد- ترور شهید صدوقی است که این هم کار همین جنایتکاران است؛ در روز دوازدهم تیر -چند روز بعد از این- حادثهی اسقاط هواپیمای ایرباس بر روی خلیجفارس است. از هفتم تیر تا دوازدهم تیر شما ببینید چقدر ترور، قتلعام و کشتار [انجام شد]؟ [چقدر] زن، کودک، عالِم، سیاستمدار، بهوسیلهی عوامل آمریکا آماج این جنایتها قرار گرفتند؟ اگر طرّاح این حوادث هم سرویسهای امنیّتی آمریکا و غرب نبودند، حدّاقل کمککننده بودند؛ حدّاقل تشویقکننده بودند. این دشمنها را بشناسیم. به تعبیر بعضی دوستان، خوب است این هفتم تا دوازدهم تیر را هفتهی «حقوق بشر آمریکایی» اعلام بکنیم. واقعا حقوق بشر آمریکایی در این چند روز در کشور ما یک چیز واضح و بارزی است و از این قبیل الی ماشاءالله. پس احتیاج داریم دشمن را بشناسیم.”
“هفته حقوق بشر آمریکایی” 🙂
سیداحمد؛
سپاس از لینکهای مفیدتان، همه مطالعه شد و مستفیض شدیم.
درباره “هفته حقوق بشر آمریکایی” به نظرم حضار واکنش مناسبی نسبت به فرمایش حضرت آقا نشون ندادند. احساس بنده بود یا شما هم همین نظر رو دارید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
البته با کسب اجازه از مبصر قطعه! کلا دیدار حضرت آقا با خانواده شهدا، حال و هوای رسمی و کلاسیک نداره! عشقی و اشکی هست فضا! فلذا واکنشها بعضا از حیث ظاهر، متفاوت است با واکنشهای عادی و مرسوم به سخنان آقا! مثلا در همین دیدار، حضرت آقا، چفیه خود را به مادر شهیدی دادند، در عوض از مادر شهید دیگری شال سبز گرفتند که تا آخر مراسم هم روی دوششان نگه داشتند! کاری که هرگز در دیدارهای دیگر رخ نمیدهد! شاید بد نباشه این رو هم بدونین که اصلا و اساسا سخنان حضرت آقا در این دیدار، نیمه تمام باقی ماند!! علت؟؟ برایتان خواهم گفت حالا… برای خودش حکایت با مزهای دارد! امشب هم بعد اخبار، دوستانی که مشروح جلسه رو دیدن، شاید این سئوال برایشان پیش آمده باشد که چرا ی دفعه، بیمقدمه و بدون دعا، ولی امر مسلمین جهان، «والسلام علیکم» گفتند؟! یحتمل همه این چیزها + جزئیات اون دیدار ویژه رو فردا شب یا پسفردا در همین صفحه کامنتها برایتان تعریف خواهم کرد! فلذا مادر شهیدی که از اول دیدن رهبر، تا آخر مراسم مشغول اشک شوق ریختنه، مثلا شما میخواستید به اون «هفته حقوق بشر آمریکایی» چه واکنشی نشون بده؟؟!! باید درک کرد فضای این دیدار رو… نیم بیشتر جمعیت، خانمها بودند که اغلب هم چشمشان بارانی بود هنگام زیارت آقا… حدود دو سوم شاید بیشتر جمعیت همین زنان، مادران ۷۰ یا ۸۰ ساله بودند! قسمت خانمها پر از صندلی بود، به خاطر کهولت سن این «مادران فرزند از دست داده»! فلذا دیدار با دانشجویان نبود که شما توقع داشته باشین همون فضا حاکم باشه بر مراسم… هر دیداری، بنا به موقعیت اون دیدار، ملاحظات و اقتضائات خودش رو داره… بعد سخنان رهبر، یکی آمد جلو و گفت؛ حیف نیمهتمام ماند حرفهای شما! حضرت آقا گفت؛ «اولا دیگه نزدیک اذان بود، ثانیا بهتر که زودتر تموم شد، حالا من ی خورده مستمع حرفهای خانواده شهدا باشم…»! خلاصه آنکه؛ همچین جو غیر رسمی و دلیای داشت مراسم…
هندوانه!
گفت: عضو مرکزیت حزب کارگزاران در مصاحبه با هفتهنامه وابسته به این حزب تلاش کرده است از طریق نسبت دادن برخی مطالب کذب به مرحوم حاجسیداحمدآقا، شخصیت حضرت امام(ره) را تحریف کند.
گفتم: چطوری؟!
گفت: در این مصاحبه گفته است «مرحوم حاجسیداحمدآقا در اواخر عمرشان در محافل خصوصی ابراز علاقه میکرد که به دیدار آیتالله منتظری برود و از ایشان استمالت و دلجویی کند»!
گفتم: ولی رنجنامه مرحوم حاجسیداحمدآقا و نامهاش به آیتالله پسندیده و مخصوصا پیروی آن مرحوم از نظر پدرشان حضرت امام(ره) درباره آیتالله منتظری، خلاف این ادعا را ثابت میکند.
گفت: بنده هم میتوانم بگویم، حاجسیداحمدآقا در اواخر عمر شریفشان میفرمودند مبادا خطر حزب کارگزاران را فراموش کنید و مبادا به آنان اعتماد کنید که…!
گفتم:خب؛ سندت کو؟
گفت: بغل سند حزب کارگزاران! باید به آنها بگویی چرا برای تحریف شخصیت حضرت امام، خاطره دروغ میسازید؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو از پشت وانت یک هندوانه دزدید و مشغول خوردن شد. عابری که او را دیده بود گفت؛ مگر نمیدانی دزدی حرام است؟ و یارو گفت؛ من هندوانه را برای خنکی آن میخورم، به حلال و حرامش چیکار دارم؟!
حاج حسین آقای قدیانی؛
قصد جسارت نداشتم، شما درست میفرمایید. توی اون فضا که نبودم ولی همین حدس رو زدم این عزیزان بزرگوار که تاج سر ما هستند و سرمایه و افتخار این نظام، تو یه حال و هوای دیگه هستند…
پایان فرمایش حضرت آقا هم برامون سوال بود که چی شد یه دفعه؟ چرا اینطوری تموم شد؟
و منتظریم.
http://www.farhangnews.ir/content/129835
خوشم میاد حسین قدیانی وقتی میخواد جو راه بندازه، استادانه این کار رو میکنه…
هنوز داغ داغه اون “خامسا” کذایی!!
در این لحظهها، در کنار دعا و مناجات، شنیدن روضه حضرت ارباب هم عجیب میچسبد!
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab13Ramazan1393%5B03%5D.mp3
دکتر سلام، قسمت ۸۲؛
http://download.snn.ir/filmosot/drsalam82/drsalam82-hq-98.mp4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدف آمریکا از برهم زدن توافقات در دقیقهی ۹۰!
مهدی محمدی:
http://jahannews.com/vdcgtz9twak9wn4.rpra.html
موشن گرافیک صداقت آمریکایی ۴
http://bayanbox.ir/download/1114939701437098389/SEDAGHATE-4.mp4
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هر وقت یاد اون شب میافتم کلی ذوق میکنم و روحم شاد میشه… انگار خودم این بهجت و فیض رو تجربه کردم.
خوشا به سعادتتون و خدا شما را برای اسلام و نظام و انقلاب و مسئولیتهای سنگینتری که بر دوشتون گذاشته شد، حفظ کنه إنشاءالله.
مدام به سرم میزنه شوخی کنم و سر به سرتون بذارم ولی دیگه انقدر ارتقاء مقام 🙂 بالاست و جو سنگین که نمیشه. کلا روی ادبیاتم هم اثر گذاشته! 🙂
یک؛ بعد از مدتها آقارضای شکیبایی، دوست و همکار عزیزم دست به قلم شد و سرمقاله «وطن امروز» رو خودش نوشت که در زیر لینکش میآید. با دقت و تانی بخوانید حتما…
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141009
دو؛ پنجشنبه نزدیکای غروب بود که موبایلم زنگ خورد. ناشناس بود. جواب ندادم. حدسم این بود که دوستان جریان انحرافی باز هم میخواهند ما را به صراط مستقیم انحراف هدایت کنند! گذشته از این، تشنه هم بودم عین چی! فلذا برای بار دوم هم که همان ناشناس قبلی زنگ زد جواب ندادم، تا اینکه شد بار سوم! از رو رفتم و جواب دادم. طرف درآمد؛ «آقای قدیانی! من معمم هستم و از قم تماس میگیرم و مختصر اینکه خیلی بابت نوشتهتان علیه فلانی ناراحتم! کسی رو که زمین خورده، لگد بهش نمیزنن! این به دور از انصاف و اخلاق است» و از این حرفها! گفتم؛ «جناب روحانی عزیز! فیلم «مارمولک» رو دیدی؟… سر جدت! هر چی میخوای بگی بگو، فقط نصیحتمون نکن که نیم ساعت مونده به افطار، هیچ حسش نیست!» دوباره خواست به سخنان گهربارش ادامه دهد! جواب دادم؛ «اخوی! بیخیال… مثل جنابعالی، فقط همین امروز، چند باری باهام تماس گرفتهاند، بنابراین اگه اجازه بدی، خداحافظ شما!» و گوشی را قطع کردم و… اصلش به سرم زد موبایلم را کمپلت خاموش کنم که باز هم گوشی زنگ خورد! دروغ نگفته باشم، خودم را برای چند تا تیکه درشت آماده کرده بودم، اما… ناگهان دیدم شماره «آقای الف» است از بچههای بیت، که در دفتر «جناب حاج آقا … معزز و محترم» خالصانه و متواضعانه مشغول خدمتاند و هر از چند گاه، باعث و بانی اطلاع ما از نظرات بزرگان درباره مطالب، روزنامه، نوشتههای خودم و…! بعد از سلام و علیکی مثل همیشه گرم، ایشان فرمودند: «شنبه، دیدار حضرت آقا هستش با خانواده شهدای هفتم تیر… اسم شما هم رد شده. اسامی کسانی که میخواهید بیاورید بگویید تا کارتشان را آماده کنم». با تعجب گفتم: «من که همین ۲ روز پیش، در دیدار مسئولان با حضرت آقا بودم! در ثانی، تا آنجا که میدانم حضرت آقا در ماه رمضان، با خانواده شهدا دیدار نمیگذارن!» گفتند: «آره! آخرین بار، حدودا ۷ سال پیش بود که به بهانه ی مناسبت، دیداری با خانواده شهدا در ماه مبارک ترتیب داده شد! و اما روز سهشنبه بوده باشید! این دیدار، دیداری دیگر است و جلسهای دیگر، با فضایی متفاوت!» خندیدم؛ «در دیدار سهشنبه، مسئول نظام نبودم، اینجا هم انصافا حضرت ابوی، جزء شهدای هفتم تیر نیستند!» «آقای الف» که خودش هم خندهاش گرفته بود، گفت: «آقای قدیانی! فقط که خانواده شهدای هفتم تیر نیستند! جماعتی از خانوادههای چند شهید داده استان تهران هم هستند!» گفتم: «حالا که همچین شد بدانید حضرت ابوی شهید، هم در حزب جمهوری اسلامی رفت و آمد داشت، هم اصلا و اساسا عضو این حزب -ولو در ردههای میانی، حالا بگو پایینی- بود، هم به شکل عجیب و غریبی عاشق شهید بهشتی! بگذریم که ما هم با احتساب تنها ۲ عمه و ۲ شوهر عمه شهید، حتما در شمار خانوادههای چند شهید داده حساب میشویم!» دوباره خندیدند و گفتند: «پس دیگر چی میگی؟ اسامی رو بده!» جواب دادم: «مادرم فاطمه پاسیار، خواهرم خدیجه قدیانی، خودم هم حسین قدیانی!» پرسیدند: «فقط همینها؟! مادربزرگ و پدربزرگ را نمیآورید؟!» گفتم: «شنبه، پدربزرگ و مادربزرگ، خودشان مراسم افطاری مفصلی دارند با حضور همه فک و فامیل. گذشته از این، صلاح آن است که با تعداد افراد کمتری مزاحمت ایجاد کنیم، بلکه بتوانید خانواده شهدای بیشتری را دعوت کنید.» گفتند: «در هر صورت، چند نفر دیگری میتوانید بیاورید بدان شرط که نسبتشان با شهید قدیانی نسبت مستقیم باشد.» تشکری کردم و خداحافظ و تمام، لیکن ۲ ساعت دیگر، خودم به «آقای الف» زنگ زدم؛ «ما بچه که بودیم، مادرم با یکی از عموهایم، ازدواج مجدد کردند به حدی که ما به ایشان هم «بابا»* میگوییم. خطبه آن عقد را خود امام خمینی خواندند -اتفاقا در حضور حضرت آقا!- چرا که عمویم یعنی «باباداوود» از محافظان امام در جماران بودند. من حاضرم خودم در این مراسم نباشم لیکن ایشان باشند. این رسم مروت و مردانگی نیست که فقط من و مادر و همشیره بیاییم». «آقای الف» فورا جواب دادند؛ «اولا که خیلی هم خوب! چی از این بهتر؟ ثانیا طبق آنچه در مکالمه قبلی هم گفتم، هیچ منعی ندارد که هم ایشان بیایند، هم شما. تازه، اگر میخواهید باز هم میتوانید پدربزرگ و مادربزرگ و یکی دو نفر دیگر را هم بیاورید!» القصه! این مکالمه تمام شد… تا اینکه روز شنبه ساعت هجده و سی دقیقه ۴ تایی جلوی در بیت بودیم. کات! در دیدار سهشنبه با حضرت آقا، هنگام سخنرانی جناب روحانی که چقدر هم حکایت احمدینژاد -در دیدارهای ماه رمضانی دولت قبلی- پرچانهگی کردند، حسم بهم این را گفت که ۲ شاید هم ۳ بار، نگاهم با نگاه حضرت سیدعلی تلاقی پیدا کرد به حدی که باز هم حسم گفت؛ «ایشان مرا شناختند!» خب! فاصله ما با رهبر انقلاب، بیشتر از ۱۰ متر نبود و طبیعی بود که از این فاصله، حضرت آقا حضاری که از قبل دیده بودند را بشناسند. حالا از این کات، بیایید بیرون! زانو درد شدیدی که روز سهشنبه به علت چند ساعت نشستن در جای تنگ، امن و امان را از این زانوی درب و داغان ما ربوده بود، سبب شد همراه باباداوود بنشینیم روی صندلی، کنار دیوارکهای تعبیه شده. یعنی دورترین جا از حضرت آقا لیکن بهترین جا به حیث دیدن بزرگان به سهولت. من از قبل، آمار این دیدار دوباره را، هم به احسان محمدحسنی داده بودم، هم به رضا شکیبایی، لیکن رضا گفت: «گمانم حضرت آقا خصوصی هم باهات کاری داشته باشه، البته اگه مجالش پیش بیاد!» به رضا گفتم: «خدایی خودم هم همچین حسی را دارم!» و بعد ادامه دادم؛ «حدسم این است محور سخنان ایشان، شهادت باشد و مقاومت و ۲ تا هم چک جانانانه بر صورت آمریکا و آمریکازدهها» که رضا تایید کرد! خلاصه آنکه، سخنان امام خامنهای شروع شد تا رسید به این جمله… جمله تلویحا این بود؛ «هر که با تجلیل شهدا مخالف باشد، بیگانه است! هر که با تجلیل شهدا مخالفت کند، کانه این تجلیل، دارد به او برمیخورد، اجنبی است، ولو آنکه شناسنامه طرف ایرانی باشد… شناسنامه ایرانی است، لیکن اجنبی است!» همین جا ناگهان به سرم زد «تکبیر» بگویم که از من زرنگتر، یکی دیگر بود که پرید وسط سخنان رهبر انقلاب و در اقدامی کاملا بیادبانه، کاملا بیخردانه و کاملا زشت -وای که چقدر از این قبیل کارهای روی مخ، بدم میآید!- سخنان آقا را قطع کرد با این جملات؛ «امروز، ششم تیر ماه است. چون امروزی در مسجد ابوذر تهران، خداوند منان یک بار دیگر، حضرت آیت الله العظمی امام خامنهای را برای ما نگه داشت و جان ایشان را برای ما حفظ کرد…»! حضرت آقا خنده بلندی کردند و یک کلمه فرمودند؛ «جانسختی کرد!» همین هنگام، از طرف خانمها یکی بلند گفت: «برای سلامتی بابای خوبمان امام خامنهای صلوات!» که جماعت صلواتی فرستادند! بعد حضرت آقا، خیلی زود -و لابد تا یکی دیگر خودشیرینی نکرده!- خندیدند و فرمودند: «این صلوات و آن سخنان دوستمان یعنی که والسلام و علیکم و رحمهالله و برکاته!» در دلم ۲ تا بد و بیراه بار طرف -که بدموقعی و بدجایی پارازیت انداخته بود!- کردم و نزدیک همان جایی که نشسته بودم روی صندلی، آماده شدم برای نماز. تا اذان مغرب البته ۵ دقیقهای، شاید هم بیشتر وقت بود که ملت، با استفاده از همین وقت، اغلب رفتند جلو! خلاصه! نماز مغرب و عشا را به امامت ولی امر مسلمین جهان خواندیم و چقدر هم لذت بخش! از قضا، هرگز ندیده بودم این همه حضرت آقا، زود نماز بخوانند، هرگز! ذکر قنوت نگفته، رکوع! رکوع نرفته، سجده! علت؟ حتما و قطعا مراعات حال «مادران فرزند از دست داده»! آنهم با زبان روزه! که نه کمری برایشان مانده، نه توانی برای نماز طولانی! بعد فریضه مغرب و عشا اما بنا کردم دو رکعت نماز صبح قضا. بعد، یکی از دوستان قبلی رسانهای را دیدم که فیالحال کارمند بیت شده. گرم صحبت با این دوست عزیز شدم و همینطور حین صحبت** داشتیم همراه باباداوود میرفتیم تا افطاری را بیرون محوطه حسینیه، در جوار همین دوست، نوش جان کنیم که ناگهان، «آقای الف» دستم را گرفت و گفت: «بیا بریم سفره کناری رهبر، داخل همین حسینیه!» و بعد در حالی که دستم در دستش بود، بدو بدو مرا برد آن قسمت! سرم را برگرداندم طرف آن دوست و خندهکنان گفتم: «شرمنده دیگه! اینجا اختیار آدمی دست خودش نیست!» این دوست هم درآمد؛ «برو… خوشا به سعادتت!» لحظاتی بعد، با اشاره «آقای الف» نشستم نفر سوم سفره سوم! باباداوود هم کنارم، نفر چهارم بود! سفره اول که کنار دیوار حسینیه بود هیچ! سفره دوم، ابتدایش یعنی آن بالایش، نایب بر حق امام زمان نشسته بودند روی صندلی. بدین سیاق، فاصله من و حضرت آقا حدود ۴ یا ۵ متر شد! «آقای الف» هم نشست جلوی ما. به یک دقیقه نکشید که «آقای الف» سرش را برگرداند طرف سفره دوم و به «حاج آقا …» که کنار دست حضرت آقا نشسته بود، مرا نشان داد و گفت: «قدیانی ایناهاش!» به رسم ادب، دست بر سینه گذاشتم و به «حاج آقا …» سلام کردم! و ایضا به همین رسم، ترجیح دادم فضا را رعایت کنم و منباب احترام برای سفره حضرت آقا، از جایم بلند نشوم که «حاج آقا …» هم بالطبع درک کرد موضوع را. خب! من از ۹۰ به این طرف، هرگز در همچین فاصله کمی، رهبر را زیارت نکرده بودم، فلذا یک لقمه غذا میخوردم، یک آن هم زیرزیرکی، حضرت آقا را نگاه میکردم!! 🙂 از قبل البته این را میدانستم که درست نیست هنگام غذا خوردن بزرگان، زل بزنی به ایشان! خودش نوعی بیاحترامی است! با این همه احتیاط اما محافظ محترمی که پشت حضرت آقا ایستاده بود، یک آن که باهاش چشم در چشم شدم، همچین چشمغرهای به من رفت که نگو! یعنی؛ «غذایت را بخور!» دروغ نگفته باشم ترسیدم عین چی! پس سرم را مثل بچه آدم انداختم پایین و بنا کردم ادامه افطاری! در همین حین، ماجرای این لینک پیش آمد؛ http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175558 و الحمدلله کمی فضا عوض شد! و آن محافظ هم، دیگر مرا بیخیال شده بود! لحظاتی بعد -که باز، زیرزیرکی آمار فضا را سعی میکردم داشته باشم!- یک آن دیدم «حاج آقا …» رو به حضرت آقا کردند و گفتند؛ «قدیانی اینجاستها!» حضرت آقا فیالفور از «حاج آقا …» پرسید؛ «کوش؟ کجاست؟» «حاج آقا …» مرا به آقا نشان دادند! از جا بلند شدم و برای نزدیک ۱۰ ثانیه، همانطور که سر جایم ایستاده بودم، به نایب بر حق امام زمان، عرض ارادت کردم، در حالی که دست راستم بر سینه بود! باباداوود هم البته بلند شده بود! سفره چهارم هم که مادرم و همشیره نشسته بودند ایضا! تا آنکه رهبر عزیز و فرزانه با نشان دادن دست، فرمودند؛ «بنشینید!» از اینجا به بعد، جماعت، جور دیگری زل زده بود به راقم این سطور! از محافظ گرفته تا الباقی! حتی آن محافظ بالای سر حضرت آقا هم، تا حدودی از اخم نگاهش کم شد! یعنی که یعنی! در همین حین، «حاج آقا …» که مراد، حاج آقایی غیر از «حاج آقا …»ِ این متن است و بر خلاف ایشان، معمم هستند و قبلا هم -همان سال ۸۹ و ۹۰- مرا چند باری در بیت دیده بودند، یواشکی آمد کنارم و اسمم را پرسید، که خودم را معرفی کردم! گفت: «حسین قدیانی تویی پس؟» 🙂 و خندید و رفت! از این اتفاق حدود ۵ دقیقه گذشت تا اینکه یک آن، با رهبر انقلاب، چشم در چشم شدم! ناگهان دیدم حضرت آقا از من خواستند بروم پیششان! هم با دست اشاره کردند که بیا… و هم گفتند که بیا! این در حالی بود که هنوز وسط خوردن افطارشان بودند! بلند شدم که بروم… یعنی در همان قدم اول و دوم بودم که دیدم جماعتی از حضرات محافظ ریختند سر و کلهام!! 🙂 یکی پایم را گرفته بود، یکی دستم را، یکی کمرم را، یکی اما داد زد؛ «کجا؟ بنشین سر جات!» لیکن آن محافظ بالای سر آقا که تا حدودی حساب کار دستش آمده بود، انصافا این بار، کاری به کارم نداشت!! 🙂 در همین گیر و دار، صدای زیبا و دلنشین رهبر انقلاب را شنیدم که به جماعت گفتند: «ولش کنید! خودم گفتم بیاد!» آری! دو گام دیگر را به راحتی برداشتم و رفتم کنار آقا! حضرت آقا ابتدا هر دو دستشان را باز کردند و نوع حرکت صورتشان طوری بود که تنها و تنها از این بوسهای ۳ بوسه را میطلبید! بعد خم شدم و دست چپشان را بوسیدم، اما نگاهم به آن یکی دست کفالعباسی بود که گذاشته بودند روی پا! از ادب و احتیاط و رعایت حرمت و حد و حدود که بگذریم، بوسه بر این یکی دست، لب دیگری میخواهد لبالب از شهد شهادت… که بیتعارف، در خودم همچین جنمی را نمیدیدم و نمیبینم. فقط این را خوب خوب متوجه شدم که دست کفالعباسی، انگشتانی دارد بسی لاغرتر از انگشتان آن یکی دست! لیکن، به غایت سفیدتر و نورانیتر! که با همین چشم ظاهربین حقیر فقیری چون من هم قابل مشاهده است! اصلش، آن دست را شهیدی یافتم حی و حاضر و زنده، متصل به بدن نازنین امام عاشورایی! یعنی که «جانباز ثارالله»! و آماده برای شهادت دادن به امامت «بقیةالله»! و نه فقط «جانشین شایسته روحالله»! محو دست کف العباسی بودم که آقا با لهجهای کاملا «خراسانی» گفتند: «پسرم! ی قدری لاغر شدی شما!» گفتم: «قبلا چند وقت مریضی گرفته بودم، بعد هم اینکه برای نوشتن مطالب این چند وقت اخیر، بیشتر شبها مجبورم بیدار بمانم که همین هم بیعلت نیست! ماه رمضان هم روزه گرفتن کمی بهم فشار میاره!» گفتند: «مراقب خودت باش…!» بعد دوباره گفتند: «با کیا اومدین؟ کیا رو آوردین؟» جواب دادم: «مادر و همشیره و باباداوود را آوردهام!» خیلی زود گفتند: «چرا پس مادربزرگ و پدربزرگ را نیاوردین؟ من که به اینها سپرده بودم قدیانی هر چند تا دلش خواست برداره بیاره!» درآمدم: «اتفاقا منعی هم برایم نگذاشتند اما، هم خودم صلاح دیدم با تعداد کمتری مزاحم شیم، هم پدربزرگ و مادربزرگ، مراسم افطاری مفصلی داشتند، لذا چون ناراحت نشوند، اصلا بهشان نگفتم، تا اینکه همین امروز فهمیدند… و وقتی هم که فهمیدند دیگر دیدم جور کردن کارت و این چیزها برای دوستان، سخت است، لیکن جفتشان خیلی خیلی سلام رساندند و گفتند اگر جور شد و آقا را دیدی، به ایشان بگو؛ با نشاط بیشتر و آمادگی مضاعفی حاضریم برای تقدیم جان!» که آقا گفتند؛ «سلام ما را هم ابلاغ کنید حتما…». بعد ادامه دادند؛ «توی این مطالب که مینویسی… جهتگیری خوبه… لیکن مراقب اوضاع و شرایط هم باشین…!» گفتم: «آقاجان! اتفاقا همه هم و غم خودم رو گذاشتم که در عین انقلابی نوشتن، دچار افراط نشم و مرزش رو رعایت کنم! سر همین هم، خیلی وقت میگذارم و خیلی دقت میکنم که نوشتهها، هم صریح باشه، هم صحیح! یعنی خودمم اصلا دوست ندارم تند باشه قلمم…»! به اینجای سخن که رسیدم، حضرت آقا، رشته کلام را خودشان در دست گرفتند؛ «نخیر!… گفتم که… اما ی جور نباشه بهونه پیدا کنن…!» فضا جوری بود که مطمئن هستم میشد جملات دیگری هم بینمان رد و بدل شود؛ از قضا، نوع مواجهه حضرت آقا هم، همین را نشان میداد، اما یک آن دیدم نیم بیشتر غذای ایشان، هنوز دستنخورده باقی مانده! درآمدم؛ «دیگه بیشتر از این مصدع نشم، فقط خیلی برام دعا کنین. اینایی که من مینویسم همهاش قلم زدنه… که خیلیها دارن انجام میدن، اما همه عشقم اینه که این قلم زدن، ختم بشه به قدم زدن در وادی شما، اونم با شهادت.» این رو که گفتم، حضرت آقا تبسم معنیداری کردند… و دستی بر سرم کشیدند! من دوباره دست ایشان را بوسیدم و… رفتم نشستم سر جایم!
* از «باباداوود»، یک برادر به نام «حسن» دارم بر همان وزن «حسین» و یک خواهر به نام «حمیده» بر همان وزن «خدیجه»! حسن و حمیده، چه قبل و چه بعد این دیدار، گریهای بود که میکردند… بماند!
** این دوست عزیز، در فاصله بعد از اتمام سخنان رهبر و فریضه نماز که دقایقی طول کشید، چون خودش رفته بود جلو، برایم ماجرایی تعریف کرد که شد این ۲ لینک. یک: http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175613 و دو: http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175555
.
.
.
سه: بعد از افطار، چند تایی از محافظان، ضمن حلالیت طلبیدن از حقیر، حتی مرا بوس هم کردند و گفتند؛ «تبرکا!» خندیدم و گفتم: «تا الان، من گاهی که بیت میاومدم، منباب همین تبرک، شماها را میبوسیدم، حالا برعکس شده!» یکیشان درآمد؛ «حال عجیبی بهت دادن حضرت آقا… به این شکل… خیلی کم سابقه داشته… نداشته شاید!… پس قدر خودت رو بدون!»
چهار: شرعا احدی مجاز به بازنشر این کامنت، در هیچ سایت و رسانه دیگری حتی شبکههای اجتماعی موبایلی نیست. دوستان لطفا این نکته مهم رو رعایت کنن… و معذورات رو درک کنن! بگذارین این مطلب، در همین صفحه و همین فضا باقی بمونه. فرضا به کسی هم اگر میخواین بگین که این داستان رو بدونه، لطف کنین و بگید بیاد از همین جا بخونه. ممنون.
🙂
هنوز کامنت “حق” عزیز به روز نشده، میخوام بگم؛
“به به! احسنت”…
بیصبرانه منتظریم…
اندازه به روز شدن صد تا پست، مشتاقیم برای به روز شدن و خواندن کامنت بالا!
نفسها در سینه حبس!!
داداش زود باش فقط که دلهره دارم عجیب برای خواندن کامنت…
همهی جزئیات رو بگیدها!
جسارتا «خرد خرد به روز میشود» اگر به معنای ریز ریز است…
سلام علیکم
منتظریم… 🙂
یعنی خوشمان میآید که این خورد خورد را هم به گونهای دنبالهدار و سریالی و تعلیقی مینگارید که خواننده را پا به پای نگارش، همچنان مشتاق به دنبال خود میکشانید.
بر شما درود! 🙂
خب الحمدلله یکی از سوالاتی که با مطالعه یکی از پستهای قدیمی برایم ایجاد شده بود با توضیحات اخیرتان پاسخ داده شد. سپاس
جالبه!
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/435011
“در دلم ۲ تا بد و بیراه بار طرف -که بدموقعی و بدجایی پارازیت انداخته بود!- کردم…”
ایضا!
اصلا نمیخوام ضد حال بزنم؛ ولی وجدانا نگاه کنید!
چقدر کامنت با اسم “ناشناس”!
خب چرا با اسم خودت کامنت نمیذاری بزرگوار؟!
خیلی…
ـــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
حق با مبصر است! این همه داریم زحمت میکشیم -هنوز متن کامنت «حق» کامل نشده!- اونوقت متوجه کملطفی بعضی دوستان نمیشم!
کلی از کامنتها شده «ناشناس»!
خب که چی؟
با اسم خودتون کامنت بگذارین دیگه بابا…
.
.
.
به خدا نوشتن کامنتی مثل «حق» از نوشتن صد تا پست برام سختتره…
خودتون میدونین لابد!
لااقل دوستان محترم ثابت لطف کنند با عنوان «ناشناس» کامنت نگذارند! همین…
عالی بود عالی
اللهم رزقنا
آره دقیقا!
اصلا “ناشناس” یه جورایی بار منفی داره!!
البته ببخشیدها… منظورم فرد خاصی نبود اصلا!!!
دکل!
گفت: روزنامههای زنجیرهای و سایت مدعی اصلاحات در یک اقدام هماهنگ، تیتر زدند و خبر دادند که چه نشستهاید! یک دکل نفتی گم شده است!
گفتم: به قول رستم قاسمی، دکل که خودکار و مداد نیست که گم شود؟! دکل نفتی، کلی تأسیسات و حداقل ۵۰ خدمه دارد.
گفت: یکی از روزنامههای زنجیرهای نوشته بود که بعله! این دکل را بردهاند به خلیج مکزیک!
گفتم: ولی این دکل اصلا وارد ایران نشده و خریدار که یک پیمانکار بوده بخشی از قسط را نداده و دکل به ایران منتقل نشده بود. تازه ماجرا مربوط به همین مدعیان اصلاحات است.
گفت: مثل اینکه این جماعت مدعی اصلاحات اصلا نمیدانند دکل چیست؟ و چه اندازهای دارد؟ و همین که از اتاق فرمان به آنها دستور میدهند شروع به نوشتن میکنند و…
گفتم: چه عرض کنم؟! پیرزنی که بعد از خرید خسته شده بود وارد موزه «لوور» در پاریس شد و روی یک صندلی نشست. مدیر موزه به او گفت؛ مادر جان! این صندلی متعلق به ناپلئون است و پیرزن که اصلا تا آن وقت اسم ناپلئون را هم نشنیده بود جواب داد؛ خب! ننه جان! اگر اومد بلند میشم اون بشینه!
دو بار امام رضا، کمتر از یک ماه… دو بار دیدار نایب بر حق مولا، کمتر از یک هفته…
چند سال پیش که رفتم عمره، اصلا فکرش را هم نمیکردم، یعنی اصلش به رفتن اصلا فکر نمیکردم (بچه کوچک داشتم)! یهویی گفتند بیایید بروید مکه! اصلش انقدر برایم غیر قابل باور بود که دنبال دلیل نبودم! وقتی برگشتم، یک اهل دلی گفت؛ “ببینید چه کردید که خداوند شما را دعوت کرد…؟” حالا شما هم واقعا ببینید چه کردید یا حتی چه نکردید که اینهمه دیدار ماه و خورشید نصیبتان میشود!
حالا هر سال ماه رمضان که دعاهای بعد از نماز را می خوانم؛ میگویم؛ خدایا! من اون سال چهجوری مگه گفتم «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام…»؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
بلاشک صرف این دیدارها فی حد ذاته، قشنگ و رویایی و سرشاز از برکت است لیکن مهمتر از این قبیل مسائل، این هستش که من و شما سرباز خوبی برای انقلاب باشیم… و الا ای بسا افرادی که خیلی بیشتر از من و ما و شما، بزرگان رو زیارت میکنن اما چه سود؟! چه سود که نان از سفره ولایت میخورند و سنگ دشمن را به سینه میزنند؟!
“فقط این را خوب خوب متوجه شدم که دست کفالعباسی، انگشتانی دارد بسی لاغرتر از انگشتان آن یکی دست! لیکن، به غایت سفیدتر و نورانیتر! که با همین چشم ظاهربین حقیر فقیری چون من هم قابل مشاهده است! اصلش، آن دست را شهیدی یافتم حی و حاضر و زنده، متصل به بدن نازنین امام عاشورایی! یعنی که «جانباز ثارالله»! و آماده برای شهادت دادن به امامت «بقیةالله»! و نه فقط «جانشین شایسته روحالله»!”
خاطره تعریف میکنی یا دلبری میکنی و اشک ما را میخواهی؟!
راستش تا حالا نزدیکترین فاصلهای که حضرت آقا را دیدم از طبقه دوم بیت رهبری و از فاصله چند صد متری بوده. مراسم عزاداری اربعین حسینی دانشجویان…
خداییش «جاهدالله حق جهاده» نبودم که توقع داشته باشم «پرچمدار راه جهاد الله» را از نزدیک ببینم اما آرزویش را دارم…
بنویسید از آن لحظههای شیرین…
شاید حداقل برای چشیدن مثل این لحظهها هم که شده «جاهدالله حق جهاده» بشوم…
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این لطف هم از طرف خود بزرگان بوده… ایضا اثر موثر همین دعاهایی که شما دوستان در حق نگارنده میکنید و الا من از شما وضعم خیلی بدتره…
خودم که میدونم و میبینم!
فداشون بشم!
“من که به اینها سپرده بودم قدیانی هر چند تا دلش خواست برداره بیاره!”
یه موقع شاید منظورشون از “هر چند تا” ما بر و بچههای قطعه نبودیم؟! 🙂
ـــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
دیگه پررو نشین! 🙂 وانگهی! من اونجا نماینده شماها بودم دیگه…
خدا رو شکر که مورد تایید آقا هستید.
انشاءالله همهمون عاقبت به خیر بشیم…
“سرباز خوبی برای انقلاب باشیم…”!
درست زدید به یه نقطهای که جا داره از شرم، کلا برم دیگه گم و گور شم! 🙁
قریب یک ساعت است که خودم رو کنترل کردم حرفی نزنم! 🙂 ولی مگه میذاری شما؟
در طی این سالها، با واسطههای مختلف، موثق و امین، اطمینان کامل داشتم از اینکه حضرت آقا تقریبا و تحقیقا همه مطالب داداش حسینِ ما را با جدیت، پیگیرند، میخوانند و علاقهمند هستند به این قلم.
اما این بار با همیشه فرق داشت!
خدا را بینهایت شکر و سپاس…
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی
کشتى باده بیاور که مرا بىرخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
چی شد خوابیدی؟
نکنه میخوای شکنجهمون بدی!
ــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
نخیر! بیدارم لیکن متن سختی رو دارم مینویسم و باید دقیق باشه و درست. واو به واو باید دقیق باشه و درست!
“من اونجا نماینده شماها بودم دیگه…”
واقعا… الان که تعریف میکنید، هم تپش قلب گرفتیم، هم گر گرفتیم؛ انگار خودمون اونجا بودیم!
فقط یه ریزه تندتر…
بقیهاش را بگذارید تا قلبمون “خورد خورد” نشده و روحمون با جسممون بایبای نکرده!
الان استثنائا؛ خوش به حال بچههایی که نیستن و کامنت “حق” را یه جا میخونن!
سُبْحَانَکَ یَا حَنَّانُ تَعَالَیْتَ یَا مَنَّانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا مُعِزُّ تَعَالَیْتَ یَا مُذِلُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
سُبْحَانَکَ یَا رَءُوفُ تَعَالَیْتَ یَا عَطُوفُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ
“تبسم معنیداری کردند…”
حاج حسین آقای قدیانی! 🙂
اسمت پررنگتر از قبل رفت تو لیست قنوت نمازشبهای بزرگان…
ـــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
دوستان محترم، لطف کنند طوری کامنت بگذارند که نه نیاز به حذف باشه، نه نیاز به تعدیل!
واقعا دوست ندارم دست ببرم توی کامنتها حتیالمقدور اما…
اما لطفا جهت تعریف، جوری باشه که شامل بزرگان بشه، نه خودمون…
“قلاب بندازن برات” یعنی چی؟ ایهام داره برام؟
یعنی مثل ماهی قلاب بدازن و از آب بگیرنت و از صراط مستقیم منحرفتون کنن؟
یا بکشنتون طرف خودشون و صیدتون کنن؟
یا از سر راهشون براتون دارن؟
یا …
نفهمیدم! 🙁
الان اتفاقا، خوش به حال خودمون هستیم که قلبمون با قلم “حق”، “خورد خورد”، شارژ میشه…
خانم صبا؛
با توجه به فضایی که با ریز جزئیات، داداش حسین شرح داد، کاملا معلومه منظور اذیت کردنه!
طوری بنویس آتو دستشون ندی که بخوان ازت شکایت کنن، دادگاهیات کنن، بعد احیانا بازداشتت کنن! اذیتت کنن!
من، تحمل این چیزها رو ندارم دیگه…
حالا که کامنت “حق” تمام شد، بیشتر میفهمم چرا اینجا داداش، این توضیح رو داد؛
http://www.ghadiany.ir/1394/23543/comment-page-1#comment-175524
این بیانگر اوج محبت است…
«دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ طَهِّرْنِی فِیهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ وَ صَبِّرْنِی فِیهِ عَلَى کَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِکَ یَا قُرَّةَ عَیْنِ الْمَسَاکِینِ.
خدایا! در این روز از پلیدیها و پلشتیها پاکم ساز و بر قضای روزگار بردبارم گردان و به من توفیق پرهیزگاری و همنشینی با نیکان عطا فرما. به امید یاریات ای نور دیده درماندگان.
حیف شد که تموم شد! 🙁
تازه داشتم به این سیستم کامنتِ قطره چکونی عادت میکردم! 🙂
خدا بهتون لحظه به لحظه بینش و بصیرت و معرفت مضاعف عطا کنه که حفظ این “خط، خوبه؛ مثل همیشه خوبه” هیچ رقمه کار راحتی نیست.
ماها رو هم دعا کنید که محتاجیم نافرم…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
این دعاهایی که برای همدیگر میکنیم واقعا خیلی مهمه… و خیلی تاثیر داره.
شاید فکر کنید مبالغه میکنم اما بیتعارف، جور شدن دیداری از این جنس را هم حتی، محصول دعاهای شما دوستان خوب میدونم.
البته چشم! من هم متقابلا شماها رو دعا میکنم… مثل همیشه البته.
“لهجه کاملا خراسانی” یعنی مثل مشهدی؟! ها؟!
همیشه میگم هیچ کس نمیتونه به زیبایی”حضرت آقا” فارسی صحبت کنه؛ اینقدر که صریح و سلیس و محکم و به دور از تکلف و بدون هیچ لهجهای صحبت میکنند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین قدیانی:
اینکه خب درست لیکن لهجه مشهدی حضرت آقا حتی در لابهلای سخنرانیهای رسمی ایشون هم بعضا نمود پیدا میکنه.
اگه غلط میگم «چشمانتظار» تصحیح کنه!
و اما در دیدارهای اینچنینی و خودمونی، لهجه ناز مشهدی ایشون، خیلی بیشتر نمود داره. اصلا ملموسه…
خصوصی شاید… آقا سید؛
البته شما درست میفرمایید!
ولی با توجه به نفس و شیطنتهایش، “داداش حسین” خوبه، هوای معانی دیگر این جمله را هم داشته باشند!
الهی؛ “آقا”مون رو برامون تا ظهور و در حضور «دولت یار» حفظ کن!
دو بار زیارت امام شهید، دو بار زیارت امام حاضر
انشاءالله بعدیاش زیارت امام غایب…
رضا ۲ واقعا راست گفت؛
“در تشکر از رهبری زبان قاصر است”!
این تفقد و لطف ایشون همچین قشنگ و به موقع بود که جا داره به همه طرفداران دولت اعتدال و دولت ماقبل اعتدال بگیم؛
“شماها دیگه لطفا ساکت باشید”!
حاج حسین آقای قدیانی؛
سپاس از تذکرتان، شاید منظورم را بد منتقل کردم.
با شناختی که از شما بزرگوار حاصل شده، به شخصه از تعدیل یا حتی حذف کامنت ناراحت نشده و هر چند که اسباب زحمتتان است اما آن را زمینهساز رشدمان میدانم.
با این همه ابراز محبت حضرت آقا و تبسم مبارکشون حقیقتا دلم لرزید…
دو تا سوال دارم:
فضای سفرههای افطار رو بیشتر شرح بدید… ذهنم درگیره که سفرهها مگه جدا نیست؟ پردهای چیزی؟ چطور سر سفره، مادر و خواهر بزرگوار رو دیدین؟!
سوال دومم یادم رفت…
بر خامنهای رهبر خوبان صلوات
حال عجیبی بهت دادن حضرت آقا…
یاد حال دادن استثنایی یه نفر تو طیاره افتادم! اما این کجا و آن کجا! اصلا به خاطر این مقایسه باید توبه کنم!!
سلام بر حاج آقا حسین و خاندان جلیلالقدر و چند شهید داده قدیانی
چقدر احساس خوبی دارم در سحرگاه سیزدهم ماه مبارک رمضان و ایضا شب قبل که ما را به همراه خودت به میهمانی حضرت ماه بردی. انگار خودم در آن مهمانی شرکت داشتم و حضرت آقا بر سر پسر نداشتهام اینگونه دست نوازش میکشند و مورد لطف و تفقد قرار میدهند. چندین بار در گذشته سعادت دیدارحضرت امام خمینی و دستبوسی ایشان نصیبم شده بود اما تا کنون لیاقت دیدار نزدیک و
مستقیم با جانشین ایشان حضرت خامنهای را نداشتهام لیکن با خواندن ماجرای ملاقاتتان با حضرت ماه، گویی خود به دیدار حضرتش نائل گشتهام. الحمدلله با این ملاقات و آن گفتگوهایی که داشتید مشخص شد که شما و همچنین همفکرانتان در قطعه بیست و شش و این حقیر، با عنایت حضرت حق تا کنون بر مدار ولایت فقیه بودهایم. انشاءالله با توفیقات الهی، تقواپیشگی و اتصال همیشگی به حبلالله که همانا راه و خط امام خامنهای است، همیشه و همچنان، آمادگی شرکت و جهاد در جبهههای مختلف علمی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و نهایتا جانفشانی در راه اسلام، انقلاب اسلامی و ولایت فقیه را داشته باشیم.
به به. بازم تبریک.
به «آقای الف» بگو یه تصویری از این دیدار پیدا کنه.
بالاخره اونجا کلی دوربینه. یه عکس از نمای دور هم عالیه.
یعنی بدبخت شد اکبر مشتی!
بدون مجوز، اون بود متنهات؛ الان که جوازش رو هم گرفتی!!
یه سوال
آقای قدیانی
اینکه میگن آقا چهره نورانی دارند درسته؟ از نزدیک چه جوری به نظر میرسن؟
آقا از نزدیک چطوریان؟ چقدر با اونچه از تلویوزیون میبینیم متفاوته؟
سرخوش ز سـبوی غم پنهانی خویشـم
چــون زلف تو سـرگرم پریشانی خویشم
در بــــزم وصـال تو نگـــویم ز کم و بیـــش
چـون آینــه خو کرده به حیرانی خویشم
لــب باز نکـــردم به خروشــی و فغانــــی
مــن مـــحرم راز دل طـــوفانی خویشــم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شـوق شــکرخند لبـش جان نسپردم
شــرمنــده جانان ز گرانجانی خویشــم
بشکستهتر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشـم
هر چنـد “امیــن” بسـته دنیـــا نیام امــا
دلبســــته یــــاران خراسـانی خویشـــم
این شعر رو خیلی دوست دارم؛ فکر کنم زبان حال دل شما این روزها همین شعری باشه که “حضرت آقا” سرودند، البته شاید با کمی تصرف در مصرع آخر!
منتظر بقیه ماجرا هستیم…
البته ماجرای مسجد رفتنای دزدکی فراموش نشه!
حظ بردم.
سوال دوم:
جوابتون به اون حاج آقای معمم رو نفهمیدم!
«مارمولک رو دیدی؟»
ممنون که لطف میکنید و وقت میگذارید…
اشک و دیگر هیچ…
درست میفرمایید داداش. البته فکر کنم تو سخنان رسمی، کمتر لحنشون به سمت مشهدی میره ولی در دیدارهای خودمونیتر خود آقا هم علاقه دارند بعضی کلمات یا جملات رو به سمت لهجهی مشهدی سوق بدن! مثلا؛ سال ۷۴ که حضرت آقا به دیدار برخی خانوادههای عزیز و سرافرازِ شهیدِ محلهمون تشریف آورده بودند و تعدادی از بچههای تیز و بز پایگاه (از جمله خودم!!) که با پلتیک خاصی از آمدن ایشون مطلع شده بودیم و بطور مخفیانه در بیت ابوشهیدین مرحوم خلیلی (به جهت سرطان معده مرحوم شدند) حضور پیدا کرده بودیم، اونجا حضرت آقا وقتی چند کلامی با پدربزرگِ مادریِ دو شهید عزیز (مرحوم جمشیدی) همکلام شده بودند مشهدیِ نازی صحبت کردند! که هنوز هم صدای آقا بعد از ۲۰ سال در گوشم هست… خاطرهی خیلی شیرین و جالبی بود. هدیهای که آقا بهمون دادند و صحبتهایی که رد و بدل شد در نوع خودش جالب بود… برکت اون دیدار ادامه داشت تا زمینهی دیدار بعدی فراهم شد. کلا؛ شما که از حضرت آقا خاطره میگید، حس خاطرهگویی آدم گل میکنه! 🙂 ولی تفاوتِ کیفیت دیدار شما که -خودم نقطه چین کنم!…- با یکی مثل من، قطعا تفاوت از زمین تا آسمونه.
سحر؛
بقیه نداره که. البته کاش داشت!
شما که خود آقا بهتون گفتن: “خط خوبه”؛ ما آرزومونه که با ۱۰ تا واسطه، نه خود آقا بلکه یه نفر از افراد نزدیک به آقا بهمون بگه “خط خوبه!”
مورد دوم هم اینکه البته تکلیف شما از این به بعد سختتر شد!
خصوصا بعد از انتشار این دیدار.
مورد سوم هم اینکه بعضا با برخی موارد توی متن و نوشتههای شما موافق نبودم، الان باید من خط خودمو اصلاح کنم دیگه؟!
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا…
با اجازه آقای قدیانی!
شادی؛
انگار که “ماه شب چهارده” از آسمان فرود اومده و دیدگان شما را روشن میکنه!
وقتی چشمت به جمال نورانی ایشون میافته قلبت خودش رو به در و دیوار میزنه؛ اینقدر که اشکت رو در میآره!
دل آرام گیرد به یاد خدا؛
مراسمهای افطار، معمولا پردهای بین خانمها و آقایون نیست.
سفرههاشون جداست، اما همه در همون فضای حسینیه هستند.
مراسمهای محرم و فاطمیه، پردهای بین خانمها و آقایون کشیده میشه!
قابل توجه همه ما!
http://www.jahannews.com/vdci5ua5pt1apy2.cbct.html
چی می شه گفت اصلا؟
خوش به حالتون، همین. قربان خدایی که همیشه جای حق نشسته و حق رو به حق دار میرسونه.
حسین فریدون برادر و دستیار ویزه رییس جمهور کم بود، همسر همیشه سرخوش ظریف هم بهش اضافه شد.
پسرش مهدی ظریف هم که اکثرا همراه باباشه! کلا مذاکرات رو خانوادگی کردن!
حالا فریدون رو میگفتن برا مذاکره رفته!!! (اونم کی؟ فریدون!) اینا دیگه میرن چیکار؟
یه موضوع برام خیلی جالب و عجیبه؛ که اینا همهشون به بیوت مراجع و علما وصلن، زنش دختر یکی از تجار و حامیان مالی و نزدیکان به مراجعی مثل آقای بروجردی هست، پسرش داماد یکی از علمای مطرح قم. عراقچی که از اینم نزدیکتره، زنش دامادش پدرزنش برادرش…
از افراد معتدل و منحرف خبری نیست؟؟!!
(هم وزن هم هستند به علاوه تشابهات دیگرشان!!)
چوب خدا عجب صدایی داشت اینبار و بهتر است بگویم؛ لطف خدا چه صفایی داشت اینبار!!
شادی؛
حسش که اصلا قابل توصیف نیست، مگه عشق را میشود در قالب کلمات ریخت؟
فقط وقتی “آقا” تشریف میآورند، حسینیه یک دفعه انقلاب میشه! “انگار ماه شب چهارده” از آسمون افتاده روی زمین!
همه خراب خراب، هیچ کس فکر نکنم حال خودش را بفهمد!
یادمه سال ۸۸ یا ۸۹ به نظرم چهره “آقا” از بقیه وقتها که رفتم دیدار، نورانیتر و زیباتر و با ابهتتر بود!
وقتی برمیگردی اینقدر پر شدی از انرژی…
مثل یه ظرفی که بیشتر از گنجایشش پر شده، مثل آدمی که زیر یه رگبار شدید سر تا پاش خیس خیس شده!
ولی این دیدار آقای قدیانی یه چیز دیگه است! و فکر نکنم در ظرفیت امثال من باشه، از فکرش هم قالب تهی میکنم!
آقا سید؛
ممنون بابت لینک!
خوشا به سعادتتون
زیارت قبول!
با چشمانی بارانی از اشک شوق، کامنت “حق” را خوندم و با توصیف قشنگی که کرده بودین، خودم را لحظه به لحظه همراهتون در اون فضا احساس کردم.
التماس دعا
مهراب؛
ظریف معمولا در سفره!
اینکه همسرش همراهش باشه، خیلی چیز عجیبی نیست.
به نظر من خیلی هم خوبه که در این سفرها، همسرشون همراهشون باشه!
درد دل خصوصی…
یا حق
واقعا میگید یا طعنه میزنید؟ البته که من هم مشکلی با رفتن ایشون همراه همسرشون ندارم! اصلا بقیهشون هم همسراشون رو ببرن ولی این سفر که یک سفر صرفا دیپلماتیک و دو جانبه مثل سفرای دیگه نیست؛ مذاکرات هسته ایه مثلا! حالا البته خیلی هم موضوع مهمی نیست…
http://kayhan.ir/fa/news/48860
لینک بالا را با دقت بخوانید که به قلم “محمد ایمانی” است…
این سه متن را هم؛
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141088
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141095
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/BlockPrint/141087
فرقون!
گفت: یک سناتور آمریکایی گفته است؛ عربستان باید قبل از حمله به یمن، توان نظامی خود را ارزیابی میکرد تا امروز به بنبست نرسد.
گفتم: تصور میکرد پاکستان و مصر و اردن با اعزام نیروی زمینی خود به کمکش میآیند ولی نیامدند.
گفت: نیروی زمینی عربستان هم که تاکنون در هیچ جنگی شرکت نکرده و چندبار هم که با نیروهای انصارالله یمن روبرو شده پا به فرار گذاشته است.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو یک سگ چلاق داشت. پرسیدند اگر کسی حمله کرد از این سگ چلاق چه کاری ساخته است؟! گفت؛ میگذارمش توی فرقون و طرف را دنبال میکنم!
سبحانک انی کنت من الظالمین…
اجرنا من النار یا مجیر
دوستان؛
در این شب هایی که عمرا کسی دستش خالی برگرده، در حق هم دعا کنیم!
«دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان»
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِی فِیهِ بِالْعَثَرَاتِ وَ أَقِلْنِی فِیهِ مِنَ الْخَطَایَا وَ الْهَفَوَاتِ وَ لا تَجْعَلْنِی فِیهِ غَرَضا لِلْبَلایَا وَ الْآفَاتِ بِعِزَّتِکَ یَا عِزَّ الْمُسْلِمِینَ.
خدایا! در این روز مرا به خاطر لغزشهایم مؤاخذه مفرما و از خطاها و اشتباهات دورم ساز و مرا هدف تیر بلاها و آفتها قرار مده، به امید عزتت ای عزتبخش مسلمانان.
موشن گرافیک «گذشتهها گذشتهی یک»
http://bayanbox.ir/info/1725532012863740971/Gozashte-ha-Part1
خوشا به سعادتتون آقای قدیانی.
ممنون از شما که اینگونه با قلمتون دل آقایمان را شاد میکنید.
و ممنون از دوستانی که شما را به بنده معرفی کردند.
واقعا چه لذتی بالاتر از این که حضرت عشق را تا این حد، از نزدیک ببینی، آنهم در حالی که رضایت داشته باشند، نه احیانا دلگیری؟!
و اینقدر براشان مهم باشی که اینگونه دیالوگ بگویند با شما؟
حضرت آقا مصداق بارز «بابی انت و امی» هستند.
ای حضرت عشق! بابی انت و امی…
ارکهای دزدکی!
“جمهوری اسلامی “جمهوری عالیجناب” نیست!”
رفقا؛ قطعه ۲۶ تا ساعاتی دیگر به روز میشود، اما دل ما همچنان در گرو کامنت “حق” در این پست خواهد ماند!
فی حد ذاته (!) حتی متن “ارکهای دزدکی” هم “سیاسی” شد!
خیلی هم خوب… 🙂
میلاد آقا امام حسن مجتبی(علیهالسلام) بر اهالی قطعه ۲۶ مبارک باد!
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab15Ramazan1392%5B01%5D.mp3
جانم حسن…
قبر تو را مهجور میدارند و میگویند
او شیر صفین است، قبرش هم خطر دارد
هر کسی که کرمش بیشتر است
پس شلوغی سرش بیشتر است
من به قربان کریمی بشوم
که گدا دور و برش بیشتر است
بین هر معرکه ثابت کرده
بعد حیدر جگرش بیشتر است
پس بدیهیست که در کربوبلا
ادعای پسرش بیشتر است…
خطای خطرناک! (یادداشت روز کیهان)
http://kayhan.ir/fa/print/48952
آسمانی میشوم وقتی نگاهت میکنم
ای تماشاییترین مخلوق خاکی بر زمین
دوستان محترم؛
همانطور که قبلا هم اشاره شد، هر نوع بازنشر کامنت مطول “حق” -در هر فضایی و به هر نحو- “شرعا” مشکل دارد.
امیدوارم دیگر کسی در این باره کامنت عمومی یا خصوصی نگذارد…
رویای مقدس حاج اصغر آبخضر…
ببخشید! من نامهای دارم که فقط میخوام خود حضرت آقا بخونند. شما راهی سراغ ندارید، من این نامه رو به دستشون برسونم؟
یه نامه هم برای رئیس قوهقضائیه دارم که فقط میخوام به دست خودشون برسه.
لطفا اگر راهی سراغ دارید کمکم کنید! واقعا مشکل بزرگی دارم!
ــــــــــــــــــــ
ح ق:
احیانا شما یک نامه نداری که فقط بخواهید شخص رئیس جمهور، آن را بخوانند؟؟!!
🙂
جختبلا من خودم یک نامه خصوصی برای رئیس مجلس نوشتهام اما مهرداد بذرپاش نمیبره بده به ایشون!
میگه؛ «نامه تو رو که بخونه، من رو از مجلس اخراج میکنه!»
🙂
خب الان فکر میکنم مشکل من انقدر اهمیت نداره که شخص حضرت آقا بخونن.
همون رئیس قوه قضائیه بخونن کافیه!
رئیس مجلس هم که برادر رئیس قوه قضائیه است! 🙂
پس میشه من نامه رو بدم شما، بدید آقای بذرپاش، بدهند رئیس مجلس، ایشان بدهند رئیس قوه قضائیه؟
ـــــــــــــــ
ح ق:
شدنش که میشه اما اول باید نامهتان را بدین چشمانتظار، که بده به سیداحمد، که ی تورقی هم اسلامی ایرانی بکنه، بعد بده من، من بدم جواد آقایی، جواد بده رضا، رضا بده مهرداد… 🙂
آی دلم…
چقدر به این خنده نیاز داشتم امشب! مخصوصا که من هم نقشی در رسوندن داشتم!! 🙂
خدا حفظتون کنه آقای قدیانی. فیالحال به طریقی وصفناشدنی خنده بر لبها شکوفا شده و اشک از چشمها جاری!
دنبال فرصتی میگردم تلفن بزنم به دور و بریها و این کامنت طنازانه رو براشون بخونم!
دوستان؛
پست جدید دکتر وحید یامینپور و بحث داغ موافقین و مخالفین در مورد کلیپ انرژی هستهای یک خواننده رو ملاحظه فرمایید:
https://instagram.com/p/5FedeaiW8e/
ساحل؛
جدا از شوخی، فقط شما که نیستی!
هر کسی که مشکلی داره، ترجیح میده نامهاش به دست خودِ مسئول مربوطه برسه.
حالا تصور کن وقت سرخاروندن میمونه برای مسئولین؟!
شما نامهات رو به دفتر مسئولین بفرست. انشاءالله به مشکلتون رسیدگی میکنند!
خب با این حساب من کلا پشیمون شدم! 🙂
آقا دعا که میکنید، برای من هم دعا کنید.
بله آقاسید؛ به همین نتیجه رسیدم، جوگیر بودم!
http://www.rajanews.com/news/217083
حالا که بحث نامه داغه، اینم داشته باشید! 😐
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940426000105
نامهها و خاطرهها!
http://www.hammihan.com/users/users2015/status/original/HamMihan-201512807111737106511450871295.1451.jpg