وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۳
موسم بهار، بازگشت پرستوها را زیاد دیدهایم اما آن روز که «یوسف گمگشته» بیاید، کدامیک از این شهدا دوباره به زمین برخواهند گشت؟ تا آن روز رویایی، بیا ای دل، دلخوش کنیم به احوال آسمان. نوروز در آسمان خبرهای بهتری است. آسمان همیشه فاطمیه است. برای رزمندهای که در راه دفاع از حرم عقیله بنیهاشم، به کاروان آسمانیان پیوسته، دیگر تهمتها تمام شد! این زمین بود که بچهها زجر میکشیدند! آسمان جای ماجور شدن است! نگاه میکنم به سن و سال بسیجیانی که اجازه ندادند «زینبیه» هم حکایت خانم زینب سلامالله علیها به اسارت رود؛ جنگ ندیدهها! تازه به دوران رسیدهها! ترمز بریدهها! خشونتطلبها! افراطیها! تندروها!
ای شهدا! برای شما، دیگر زخم زبان تمام شد! خوش باشید در قهقهه مستانهتان! نوروزتان مبارک! خون سرخ شما، باورم هست که جنگ ندیدههای تمام تاریخ را روسفید کرد! حقا که شهادت، در چنین روزگاری هنر بیشتری میخواهد. باید هم باد کنند این «ویژهنامههای نوروزی» روی دکهها! جز خون مطهر شما، هیچ حرف تازهای وجود ندارد! جریان سازی، از آن خون سرخ شهدای حرم است، همین شماها، همین شهید حی و حاضر، حاج قاسم سلیمانی! اگر به اعتراف پرزیدنت «مؤدب و باهوش» داعش محصول حمله نظامی آمریکا به عراق است، خود این اعتراف، محصول شهادت شهدای حرم است، همین شماها، همین شهید حی و حاضر، حاج قاسم سلیمانی! ای شهدای حرم! گناه نسل شما… نسل ما… نسل من، جنگ ندیدن بود که آن را هم شهادت شما در روزگاری که علیالظاهر جنگ نیست، پاک کرد! بعد از جنگ، ابتدا نقشه این بود که نسل مرا از «جنگ» بترسانند اما «جنگ کجایی که دلم تنگ توست» آنقدر از زبان نسل من… همین شهدای حرم گفته و شنیده شد که نقش بر آب کرد این نقشه را. آنگاه نقشه طعنه کشیدند و از سن و سال خود بر سر ما چماق بلند کردند. زخم زبان «جنگ ندیدهها» محصول همین نقشه بود. اینک به سن و سال شهدای حرم بنگرید!
مهم نیست شناسنامه آدمی به جنگ بخورد، مهم آن است که وصیتنامه آدمی به شهادت بخورد. مهم آن است که جنگ نباشد و هیچ کجا از خاک کشورت دست دشمن نباشد اما «مهدی نوروزی» به شهادت برسد تا جنگ نشود و هیچ کجا از خاک کشورت دست دشمن نیفتد! حالا باز به بسیجی کف خیابان ۸۸ ما زخم زبان بزنید که «بسیجی واقعی» نبود! مهم نیست! او دیگر این طعنهها را نمیشنود! نوروز در آسمان خبرهای بهتری است! آسمان همیشه فاطمیه است! اینک صلح، بهار، پرستو و… همین زمین بدهکار آن شهیدی است که تن خود را بیرون مرزها سپر کرد! بیرون مرزها… و پیش از آنکه پای اجنبی، خاک وطن را آلوده کند! در تعریف «شهدای حرم» بسی کاملتر از زخم زبان ناقص «جنگ ندیدهها» این است که بگوییم؛ «در جستوجوی باده شهادت، زودتر از زود رفتند تا باز هم سایه جنگ بر سر این آبادی سنگینی نکند». عراق مال عراقیها و سوریه از آن سوریهاست لیکن آنچه از مجاهدان کنونی جهان اسلام، شهدایی با ملیتهای مختلف ساخته، آرزوی تمدن واحده و مدینه فاضلهای است که انشاءالله با ظهور مهدی موعود (عج) محقق خواهد شد. جمهوری اسلامی اگر دنبال امپراتوری بود، کارهای دیگری غیر از نوکری برای حرم آلالله و خدمت بیمزد و منت به همسایگانش انجام میداد. نشان به نشان شهدایش، جمهوری اسلامی در پی آن است که سایه جنگ، حتی از سر کشورهای دیگر برداشته شود. محصول حمله نظامی آمریکا به عراق را زحمت کشید و خود جناب اوباما برایمان گفت! این وسط، بدبخت کسانی هستند که میخواهند این آمریکا را، با وجود این اعترافات، این سناتورها، این همه روسیاهی، بزک کنند! من اما میخواهم از محصول شهادت شیربچههای سپاه خامنهای در مجاورت حرم اهل بیت سخن بگویم. به یمن این همه شهادت، «یار» خواهد آمد. آقاجان! عاقبت که میآیی… ای آفتاب بالانشین! ضجههای ماه و ستارهها را نمیشنوی؟ داریم تو را صدا میزنیم، تو را میخوانیم… با خون شهدایمان که «جبهه و جنگ» را ندیدند اما «شهادت» را چرا! «ظهور» را ندیدند اما «تو» را در لحظه شهادت چرا! آقا جان! سالیان درازی است که «لحظه شهادت روزگار» است. برس به داد بشریت… که گفت: «حول حالنا الی احسن الحال».
وطن امروز/ ۱۶ اسفند ۱۳۹۳
همین که آقای رفسنجانی هم با آنهمه سوابق هشتاد و هشتی، عاقبت به زشت بودن همصدایی با اسرائیل پی برده، فی حد ذاته چیز خوبی است و خبر از توفیق گفتمان اصولگرایی بر گفتمان تقلب میدهد. این را ما همان سال ۸۸ مکرر گفته بودیم که نگارش نامه سرگشاده، فتنهگری، بیقانونی، دمیدن در دروغ تقلب، بدل شدن به سرمایههای اسرائیل و تبدیل شدن به دوستان خوب نتانیاهو، امری بسیار زشت و فوقالعاده مذموم و نکوهیده است. البته بهتر بود ایشان همان سال ۸۸ پی به این نکته میبردند و همصدایی با دموکراسی، رای مردم و قانون انتخابات مملکت را به همصدایی با اغیار نمیفروختند لیکن تو هر وقت بفهمی همصدایی با دشمن، خطا و خیانت است، ناخودآگاه داری اعتراف میکنی که دروغ تقلب هم خطا و خیانت است! در تاریخ سراسر «مرگ بر اسرائیل» جمهوری اسلامی، اوج همصدایی با اسرائیل در همین دروغ تقلب علیه جمهور و جمهوریت بود. اینک وقتی آقای رفسنجانی هم در مذمت همصدایی با نتانیاهو سخن میگوید، در اصل دارد شعار «نه غزه، نه لبنان» را هو میکند! خب! نگارنده ضمن اینکه این همه را به فال نیک میگیرد، در ادامه نکاتی را به اختصار بیان میکند.
یکم: در سالیان گذشته، هیچ پیشرفت علمی و البته بومی ملت ایران، اندازه انرژی هستهای روی مخ سران اسرائیل رژه نرفته. بدیهی است هر اقدامی که -ولو اندازه یک پیچ و مهره کوچک- صنعت هستهای ما را محدود کند، مورد رضایت اسرائیل است. این دیگر یک تحلیل سیاسی نیست که بتوان علیه آن ردیه اقامه کرد. کاملا واضح است. فلذا این یک اصل مسلم و غیرقابل خدشه است؛ محدود کردن صنعت هستهای با هر نیتی که صورت بگیرد خواسته یا ناخواسته حکم همصدایی با اسرائیل دارد. پس همصدایی با اسرائیل فقط خلاصه در نامه سرگشاده علیه یک انتخابات باشکوه ۴۰ میلیونی یا شعار «نه غزه، نه لبنان» نمیشود، بلکه حذف نماد هستهای هم همصدایی و همراهی با نتانیاهو محسوب میشود. باورم هست هر آنچه بغض گله از روزگار را میهمان گلوی علیرضا و آرمیتا کند، یعنی همصدایی با اسرائیل خبیث.
دوم: من تعجب میکنم از آقای رفسنجانی. ایشان با علم بر آنکه همصدایی با نتانیاهو چیز بدی است، آنهمه علیه خط مقدم مقاومت علیه اسرائیل سخنپراکنی کرد؟! باورم هست هر آنچه بغض گله از روزگار را میهمان گلوی حامیان حزبالله و مدافعان حرم عقیله بنیهاشم کند، یعنی همصدایی با اسرائیل خبیث.
سوم: در تحلیلهای مندرآوردی، دبه درمیآوردند که اسرائیل، نه فقط مخالف توافق کذا بلکه اساسا مخالف پر و پا قرص هر گونه توافقی میان دولت اعتدال و ۱+۵ است! نگو اول دیوانه عالم، جماعتی از اصلاحطلبان ما را با عرض معذرت مثل خودش دیوانه فرض کرده و بازی داده! چه گفت نتانیاهو در آن کنگره آمریکایی، جز آنکه؛ «موافق توافق خوبم»؟! نتانیاهو حتی این را هم نمیگفت، باز معلوم بود که اسرائیل -بسی جلوتر از اعضای پنج بهعلاوه یک!- دنبال یک توافق خوب میان دولت اعتدال و غرب است. توافق خوب به آن معنی که در ازای امتیازات نقد و فراوانی که از طرف ایرانی گرفته میشود، به او فقط مشتی وعده نسیه داده شود! برای اسرائیل و در مواجهه با جمهوری اسلامی، چه چیزی بهتر از این؟! نقی هم اگر این وسط نتانیاهوی ابله میزند، از ورای شکم سیریناپذیر اوست، نه آنکه مشکلی استراتژیک مثلا با توافق کذا داشته باشد! با این حساب، بهتر بود این مردک، حرف حساب خود را واضحتر میزد و میگفت؛ «موافق توافق خوبترم!» جای شگفتی اینجاست که غرب و حامیانش این همه روی موضع باطل خود محکم ایستادهاند، آن وقت بعضیها در داخل، هر توافقی ولو توافق بد را بهتر از عدم توافق با غرب میدانند! «هر توافقی» یعنی همان «توافق خوب» مد نظر نتانیاهو، اما «توافق بد» معنای بدتری هم دارد، یعنی همان «توافق خوبتر» مد نظر اسرائیل! حال، همصدا با اسرائیل و مشخصا نتانیاهوی دیوانه چه کسی است؟! آنان که طرف ایرانی را هم ترغیب به یک توافق خوب و همشأن با منافع بلندآوازه ملی میکنند یا کسانی که شعر میگویند؛ «هیچ توافقی بدتر از عدم توافق نیست»؟! در رابطه با بحث پیش رو، زاویهدارترین صدا با صدای نتانیاهو، از آن منتقدانی است که ضمن تشویق طرف ایرانی به بستن یک توافق خوب و منطبق با منافع ملی، در عین حال، عدم توافق را بسی بهتر از توافق بد میدانند، همچنان که شبیهترین صدا به صدای نتانیاهو، از آن کسانی است که با سرودن بعضی اشعار، به توافق خوب مد نظر نتانیاهو گرا… گرا که چه عرض کنم، رسما پر و بال میدهند! این بار اما باورم هست هر آنکه بغض را در گلوی خود روزگار میهمان کند، همصدایی با اسرائیل خبیث کرده!
چهارم: اسرائیل دشمن ما است و ما نیز با افتخار، اول دشمن او هستیم و قسم خوردهایم تا روزگار را از این موجود نکبت و جعلی پاک نکنیم، از پای ننشینیم. اگر داشتههای اسرائیل، غصبی است، لیکن داشتههای ما واقعا داشتههای ما است. تو اگر این داشتهها را دعوت کنی که ارزان یا اصلا مفت و در حد یک آبنبات بفروشند، فراتر از همصدایی با اسرائیل، همراهی کردهای با دشمن اول بشریت. همصدایی با اسرائیل، سال ۸۸ شاخ و دم نداشت، الان هم ندارد! آقایان! وسط مذاکره، با برداشتن نماد هستهای از اسکناس ملی، ممنونیم که دست آخر، ما را متوجه معنای «تدبیر» کردید! اما هستهای، احمدیروشن، رضایینژاد و… اتفاقا همه از دل همین دانشگاه و همین سر در بیرون آمدهاند! امیدوارم تحمل این سخن را داشته باشید؛ بیشتر به شما میخورد اگر که به جای نماد هستهای، همان نقاشی معروف را میگذاشتید پشت اسکناس کشور! راستی شما آمده بودید ارزش پول ملی را افزایش دهید یا در آستانه سال نو، حتی هنگام پول نو گرفتن علیرضا و آرمیتا از بزرگترانشان هم، بغض را میهمان گلوی روزگار کنید؟!
***
تیتر را زدم «پنج + یک + اسرائیل». از بس توافق کذا را بد برای ما اما خوب برای اسرائیل بستید که فیالحال نتانیاهو خودش را رئیس سر گردنه مذاکرات میداند و از آمریکا و آن پنجتای دیگر، داعیهدارتر است! خب همصدایی نکنید با نتانیاهو! بس کنید این بساط را! دیپلمات اگر دیپلمات باشد، مایه دلواپسی دشمن میشود، نه دوست! بس کنید این بساط را!
وطن امروز/ ۲۱ بهمن ۱۳۹۳
نه پس نمیآییم. نه پس اهل کوفه میشویم و تنها میگذاریم علی(ع) را. نه پس فراموش میکنیم عهدی را که با خون شهیدان بستهایم. نه پس از شعار «مرگ بر آمریکا» آن هم در جهانیترین هنگامهاش کوتاه میآییم. نه پس از یاد میبریم «اللهاکبر» آغشته به خون شهیدی را که شب ۲۲ بهمن ۶۴ به جای بام خانه، در همان اروند خروشان سر داد. نه پس اجازه میدهیم آمریکا فکر کند به جای یک ملت شکستناپذیر، انقلابی و همیشه در صحنه، تنها و تنها با ۴ تا دیپلمات طرف است. نه پس در آستانه سیوهفتمین بهار انقلاب رجز «من انقلابیام» را بدون حماسه حضور، بدون لبیک به ولیامر و تنها در حد یک شعار پایین میآوریم. نه پس دشمن را در این توهم نگه میداریم که تحریم اقتصادی موجب عدول ما از آرمانها شده. نه پس بیتدبیری این دولت و آن دولت را به پای اصل انقلاب اسلامی مینویسیم و در محاسبه دچار خطا میشویم. نه پس مثل بعضیها کت و عینک فلانی، برایمان از لباس بدون جلیقه ضد گلوله شهید زنده موضوعیت بیشتری پیدا میکند. نه پس تنها میگذاریم «محمد رسولالله» را و «علی ولیالله» را و سلمان و ابوذر و عمار را و قرآن و نهجالبلاغه را… و اسلام را… و خمینی و خامنهای را در میان این همه قدارهبند شبپرست. نه پس به برادران چندین ساله، اجازه میدهیم یوسف انقلاب را باز هم درون چاه بیندازند. نه پس مثل بعضی از این آقازادههای اختصاری، خود را طلبکار خون شهدا تصور میکنیم. نه پس حکایت بعضی از این خواص، خمینی بتشکن را به جای افق منتهی به سحر، در خواب شبانه مشاهده میکنیم!… نه پس نمیآییم و فراموش میکنیم که ۲۲ بهمن ۹۳ آن هم بعد از خبر مرگ بشکه سعودی، بیش از هر ۲۲ بهمن دیگری، چشم بقیةالله به خیابان انقلاب اسلامی دوخته شده تا با نشان دادن این «حضور» به الله جلجلاله، تعجیل در «ظهور» خود را از حضرت باریتعالی بخواهد. نه پس مثل بعضیها زمان را میخواهیم اما بدون صاحب الزمان(عج).
هیهات! که هر شعاری در یومالله ۲۲ بهمن ۹۳ و ۲۲ بهمنهای بعدی سرداده شود، استعاره از لبیک اصلکاری، یعنی «لبیک یا صاحبالزمان» است. اگر ۲۲ بهمن ۵۷ فقط شاه رفته بود، اینک ملک عبدالله، علی عبدالله صالح، مبارک، بنعلی و خیلی از دیکتاتورهای دیگر رفتهاند. به یمن انقلاب اسلامی که منتج به بیداری اسلامی شده، فراعنه یکییکی دارند میروند بلکه زمین، اندکی نفس بکشد. فیالحال موسم نفس کشیدن زمان است. باید بیاید صاحب الزمان. به بعضیها بربخورد یا نخورد، ۲۲ بهمن یعنی توافق با مهدی فاطمه(س). اروند با آن جزر و مدهای ناآرام، خروشانتر از آن بود که بچههای ما با دست خالی بتوانند از عرضش رد شوند. کجایند والفجرهشتیها که از توافق خود با بقیةالله الاعظم، در آن لیالی عشر سخن بگویند؟ «عنایت آمریکایی» یعنی تحریم، ترور، کودتا… یعنی طالبان، القاعده، داعش… یعنی دشمنی با ملت ایران اما دوستی با سران ملعون فتنه، لیکن زمانی است که دیگر باید لطف و عنایت را از حضرت صاحبالزمان جستوجو کرد. هم او که حضرت روحالله را در شباهنگام نجوا، انیس و مونس بود. خامنهای را نیز. حضرت ماه خوب میدانند کدامین آفتاب، منظور سخن است. ما نیز خوب میدانیم رمز و راز آن چفیه را که همنشین دائم شانههای رهبر انقلاب است. مگر ما خانقاه بازیدراز را فراموش کرده باشیم که خاطرات صاحبالزمانی رزمندهها از یادمان رفته باشد! و به راستی مگر انقلاب اسلامی اساسا در آستانه بهار سیوهفتم خود قرار میگرفت، اگر لطف و عنایت مهدی موعود نبود؟ ما خوب میدانیم آمریکا و اسرائیل، چه از جان این منطقه از کره زمین میخواهند. ما به خوبی دریافتهایم که دشمن، چه از جان زمان میخواهد. اگر هدف، صاحبالزمان است، چشم دشمن کور باد که مهدی خواهد آمد. اگر دشمن، انقلاب اسلامی را میزند که به خیال خام خود مانع تحقق انقلاب جهانی منتقم خون حسین(ع) شود ما نیز غراتر از همیشه شعار «لبیک یا صاحبالزمان» را سردست میگیریم. بگذار به بعضیها بر بخورد لیکن خرافه آنجاست که از جلاد تحریم، لغو تحریم را تمنا کنی! خرافه آنجاست که در روزگار جهانشمولی «مرگ بر آمریکا» پرزیدنت روسیاه را برداری و بزک کنی! آقایان! آقایی دارد میکند شعار «مرگ بر آمریکا»ی ما در سراسر جهان. در این زمان، هر کس به هر زبانی این شعار را سر دهد، اصلش یعنی «لبیک یا صاحبالزمان». خیابان انقلاب اسلامی صحنههایی را دیده، صحنههایی را خود انقلاب اسلامی باید ببیند. انقلاب اسلامی باید ببیند ثمره خون شهدای والفجر ۸ را. غیبت، هرچقدر میخواهد جزر و مد داشته باشد؛ ما انشاءالله و به مدد خود بقیةالله از عرض تاریکی عبور میکنیم و در ساحل سحر، دگر بار، سلامی دوباره به محضر آفتاب تقدیم خواهیم کرد. برای زمان، برای زمین، خدا، نقشههای بهتری از کدخدا کشیده. خدایا! ما با وعده تو توافق داریم و دست برتر را از آن تو میدانیم. مهم نیست که از ۲۲ بهمن ۵۷ چند سال میگذرد، مهم این است که انقلابی، «انقلابی» میماند تا به چشم خود انقلاب مهدی موعود را ببیند. خمینی خوب میداند چه میگویم، خامنهای نیز، ملت «لبیک یا صاحبالزمان» نیز. سطح آرزوهای ما بالاست، خیلی بالاتر از سقف اتاق بیضی! اگر شیطان از درگاه خدا رانده شد، نشان به نشان صدور بدون ویزای شعار «مرگ بر آمریکا» شیطان بزرگ هم از چشم بشریت افتاده! خرافاتیها بدموقعی دخیل به کدخدا بستهاند! لبیک یا صاحبالزمان را عشق است… عشق است آن زمان، که زمان، عصای دست خود را بیابد و مهدی(عج) بیاید. خدایا! غیبت، زمان را به تبعید فرستاده… گویی هیچ نمیگذرد! قبلا هم در پاسخ بعضیها گفته بودم ما هنوز بهدوران نرسیدهایم! خدایا! ما از تقویم روزگار، یک مناسبت بزرگ طلب داریم که این قطعنامه همه راهپیماییهای ماست: «اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبه ولینا».
وطن امروز/ ۲۳ دی ۱۳۹۳
۷ یا شاید ۸ سال پیش بود؛ باز هم حدودا پس و پیش که از میدان فردوسی قصد کردم این ۴-۳ ایستگاهی که تا پل کریمخان فاصله است پیاده گز کنم. مقابل «روایت فتح» اما چشمم به برگهای افتاد که نصب شده بود روی در شیشهای فروشگاه. «علمدار با کیفیت ارتقا یافته رسید». به عشق صدای آوینی و نوحه حاجصادق و شعر بیمثال حبیب معلمی و شرق ابوالخصیب و کربلای ۵ و سهراهی شهادت و خندههای جاودان حاجحسین خرازی و آستین خالی دست راست و صدالبته طمع آن کیفیتی که ارتقا هم یافته بود، یک نسخه دیگر از دیویدی علمدار را خریدم. آخر شب در خانه، غوغایی بر پا شد در دلم با «علمدار». از یک سو صدای محزون راوی فتح بود که میگفت: «آخرین بار که ما حاج حسین را دیدیم در عملیات کربلای ۵ بود. شرق ابوالخصیب. وقتی از این کانالها که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میداده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار… او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم؟ چهره ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است… مواظب باش! آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت هرگز باور نمیکرد با فرمانده لشکر مقدس امام حسین علیهالسلام روبهروست. ما اهل دنیا از فرماندهان لشکر، همان تصوری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم اما فرماندهان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریختهاند… حاج حسین را ببین! امروز در شرق ابوالخصیب، نزدیک بصره و ۱۰ سال پیش در مدرسه شبانه نمونه… خدایا چه رخ داده است؟ چگونه میتوان این همه را باور کرد؟»
و از دیگر سو، حنجره محزون بلبل خمینی بود که سرود حبیب معلمی را به غایت زیبا میخواند: «اسوه شب شکاران فخر طلایهداران؛ حسین خرازی، حسین خرازی… رایحه بهاران در دل لالهزاران؛ حسین خرازی، حسین خرازی… سوی خدا نموده رجعت جاودانه، همچو همای رحمت در دل بیکرانه؛ اوج گرفته روحش سرخوش و عاشقانه، تا به تقرب حق بر زند آشیانه؛ جای کند به بزم و مجمع رستگاران؛ حسین خرازی، حسین خرازی…». در جایی از مستند «علمدار» که لنز دوربین روی صورت فرزند نوزاد شهید حسین خرازی بود، سید شهیدان اهل قلم با مخاطب قراردادن «مهدی خرازی» داشت میگفت: «یادگار حاجحسین خرازی، پسری است که بعد از شهادت او به دنیا آمده است و نامش را آنچنان که خود وصیت کرده بود «مهدی» گذاشتهاند. مهدی جان! پیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است اما مهدی جان! این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست». یاللعجب! زمستان ۶۵ که ما بابت دفاع از سرزمین خودمان در جنگ بودیم، شهید آوینی داشت به فرزند نوزاد علمدار کربلای ۵ میگفت؛ «مهدی جان! بیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است…». من البته بیش از آنها شهید آوینی را دوست میداشتم که بخواهم متهمش کنم به شعار و شعارزدگی، لیکن زمستان ۶۵ و مشغول بودن ما به شلمچه و جزیره بوارین و موانع مثلثی شکل کجا و آزادی نجف و کربلا کجا؟! معالاسف آن شب هم که داشتم علمدار ارتقا یافته را میدیدم، نیمی از عراق دست یانکیها بود و آن نیم دیگر دست انگلیسیها! فلذا بیشتر به یک رویای شیرین میمانست آنچه داشت آوینی خطاب به مهدی خرازی میگفت!
***
دیروز صبح، حاجصادق آهنگران تماس گرفت که «از همه جا دارند به من زنگ میزنند و بابت دلنوشتهام به «حضرت آقا» تشکر میکنند. از اهواز، از دزفول، از تبریز، از زنجان، از شمال، از غرب، از مشهد، از تهران، از سپاه، از ارتش، از بسیج، از دوست، از ناآشنا… از همه جا، حتی از خارج کشور!» بعد بغض کرد و ادامه داد: «نمیدانم لایق این همه محبت هستم، نیستم! شرمنده شدهام عجیب! نمیدانم چه کار کنم؟» به حاجصادق گفتم: «مردم که شما را کلا دوست داشتند اما نامهتان به «تنها تداعی خمینی» و آن «هیهات مناالذله» آخرش، این محبت را مضاعف هم کرد! اساسا یکی از رموز ولایت، همین بیشتر کردن محبت دلها و قلبهاست». صدای محمدصادق آهنگران که زیباست اما اخلاص نغمهخوان ما از صدای او هم زیباتر است. گمانم «ستاد تبلیغات یکنفره جنگ» دارد نان همین اخلاص را میخورد. عجیب مردم دوست میدارند این حاجصادق آهنگران را! باری در حج، هنگام رمی جمرات، صحنهای دیدم که خالی از لطف نیست تعریفش. با آهنگران و جماعتی دیگر مشغول سنگ زدن به ابلیس بودیم که چشم پیرمردی افتاد به حاجصادق. پیرمرد سنگ زدن به شیطان را بیخیال شد و بنا کرد بوسیدن حاجصادق، حالا نبوس کی ببوس! حاجصادق خندهکنان به پیرمرد گفت: «حالا اعمال حجت خراب نشه؟!» که جواب شنید؛ «این بوسه هم بخشی از اعمال حج من است!»
***
اوضاع آنقدر کربلای پنجی است که دیشب به سرم زد دوباره «علمدار» را بگذارم و ببینم؛ «مهدی جان! پیش از آنکه تو آنهمه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، «نجف و کربلا» آزاد شده است اما مهدی جان! این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست».
*** *** ***
این روزها سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدیروشن است… و این متن از صدر تا انتها، هیچ نیست الا نامهای به «علیرضا» که تروریستهای صهیونیست، پدرش را کشتند به جرم غیرت در علم و عمل. اگر یک نسل پس از شهدای «روزگار جنگ» و به شهادت «اربعین بیست میلیونی»، نجف و کربلا آزاد شد، فرزندان شهدای «جنگ روزگار» هم انشاءالله پیش از آنکه آنهمه بزرگ شوند که سلاح علم و دانش پدر را به دست گیرند، شاهد آزادی قدس شریف خواهند بود. علیرضا جان! زمان بر شهید نمیگذرد، بلکه این شهید است که زمان و زمین را در برمیگیرد. پس حتم کن خطاب آوینی با تو هم هست؛ «این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست». علیرضا جان! غمگین مباش. خون سرخ پدر تو انشاءالله جمع میکند این بساط را که خدا بیخود نام هر شهیدی را «مصطفی» نمیگذارد!
وطن امروز/ ۱۳ دی ۱۳۹۳: رزمایش ارتش جمهوری اسلامی هنوز در روزهای نخست خود بود که صدای نتانیاهو درآمد تا معلوم شود تجهیزات نظامی از قبیل موشک اگر متکی به ارادههای مقدس باشد، اتفاقا اقتدارآفرین است. صدالبته اقتدار ارتش و سپاه انقلاب اسلامی در ایمان مستحکم سردار و سرهنگ و سرباز ما ریشه دارد، در تقوا و ترس فقط از خدا و لاغیر، لیکن حضرت باری تعالی خود گفته است: «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه». حال آیا زیبنده است که وسط رزمایشی به این دشمنشکنی، آن هم در بینالمللیترین، اقتصادیترین و حساسترین شاهراه آبی جهان، بفرمایند: «افزایش برد موشک، اقتدار نمیآفریند»؟! ما اگر شعار خود را گذاشتهایم تدبیر، مگر نه آن است که باید مدبرانه سخن بگوییم و مدبرانه رفتار کنیم؟! واقعیت این است؛ سردار مملکت دارد به وظیفه خود عمل میکند، آن هم به نحو احسن. سردار مملکت، خواه چون حاج حسن طهرانیمقدم، شهید باشد، با موشکهایش، همچنان مشغول خدمترسانی است؛ خواه چون حاج قاسم سلیمانی، شهید زنده باشد، باز هم به شایستهترین نحو ممکن کار خود را دارد میکند. سپاه، موشکی که قول ساختش را داده بود، ساخته. ارتش غرورآفرین نیز. علیالظاهر جنگ نیست، اما سرهنگ کشور به شکوه هرچه تمامتر از پس کارهای خود برآمده. رزمایش برگزار میکند لیکن اندازه یک جنگ واقعی، موجب وحشت اسرائیل میشود. خب! آن که باید موشک خود را بسازد، تمام و کمال این کار را کرده، آیا آن که ایام انتخابات قول داده بود صد روزه بخش مهمی از مشکلات اقتصادی کشور را حل کند هم کار خود را به نیکی انجام داده است؟! انشاءالله به کسی برنخورد اما حقوقدانها کم آوردهاند از سرهنگها. اگر «من سرهنگ نیستم» تا دیروز یک پز انتخاباتی ـ تبلیغاتی بود، اینک باید گفت کاش بعضیها عمل به وظیفه را از سرهنگ مملکت آموخته بودند. کاش همانگونه که نظامی ما در وظیفه خود یعنی ساخت موشک، آنچنان مدبرانه عمل کرده که دشمن، دیگر در خواب هم قادر به حمله نظامی به ایران عزیز نیست، دولتمرد ما هم در مقوله اقتصاد اقتدار میآفرید. عرصه نظامی به سردار و سرهنگ خود مفتخر است، اما سردار میدان اقتصاد و سرهنگ عرصه معیشت کجاست؟! معالاسف بعضیها به جای عذرخواهی بابت بدقولیهای اقتصادی و البته خیلی چیزهای دیگر، هنوز هم بر سر مردان جنگ میکوبند و وسط رزمایش ارتش، علیه اقتدار موشک جمهوری اسلامی سخن میرانند. خوب است دستگاه اجرا به جای فرافکنی و احیانا تخطئه اقدامات غرورآفرین دیگران، در همان «تشک کارآمدی» با اصحاب نقد کشتی بگیرد. ما با دولت، دعوا نداریم لیکن «دعوی کارآمدی» چون دست آخر گره به زلف «منافع ملی» میخورد، کتمان نمیکنیم که محل اصلی مناقشه ما با دولت است. دگربار باید دولتمردان ما مداقه کنند که با چه شعارهایی از مردم رأی گرفتند؟! نیز باید مقایسه کنند چه نسبتی میان آن شعارهای عمدتاً اقتصادی و کلیدواژههای بعد از سکانداریشان وجود دارد؟ آیا پارازیت، فیلترینگ، زدن امر به معروف، اینترنت، معطل کردن امهات امور کشور به نتیجه مذاکره و… اندک تناسبی با شعارهای انتخاباتی آقایان دارد؟! متأسفانه حرفهایی که برای مردم «نان» نمیشود، به کلیدواژههای اصلی دولت اعتدال بدل شده. خواننده فلان بتواند بخواند، نویسنده بهمان بتواند بنویسد، آن یکی بتواند بنوازد، این یکی بتواند برقصد؛ صرفنظر از درست یا نادرست بودن این موارد -که بررسی آن مجال دیگری میخواهد- شده مهمترین کلیدواژههای دولت اما فرار اینچنین از حوزه اقتصاد به حوزههای دیگر، زیبنده دولتی نیست که دو شعار تدبیر و اعتدال را سر دست گرفته. نکته بسیار مهم اینجاست که اگر دولت قصد دارد «جنگ مواضع» با اصحاب نقد راه بیندازد، منتقدان هوشیارتر از آنند که دولت را امر به معروف اصل کاری یعنی «امر به اقتصاد» نکنند. فرار از «نبرد کارآمدی» به «جنگ مواضع» این ظن را در مردم برمیانگیزاند که نکند دولت خود از کارنامه نهچندان خوبش در حوزه اقتصاد باخبر است که علیالدوام از اقتصاد فرار میکند! شگفتا! در حوزههای مورد علاقه آقایان هم وقتی از ایشان سؤال میکنی، باز از زیر بار مسؤولیت شانه خالی میکنند با این بهانه جالب که بودجه این نهاد و آن سازمان، از بودجه ما بیشتر است! فرار از اقتصاد، هم خودش بد است، هم منجر به نتایج بدی میشود که همین فرار از مسؤولیت در حوزههای مورد علاقه هم از نتایج شوم فرار از فراحوزه اقتصاد است. آری! اقتصاد «فراحوزه» است و تو وقتی از آن فرار میکنی، با آن همه ادعا در دیپلماسی خارجی و دیپلماسی نفتی، قیمت نفت میشود ۵۷ دلار! باورم هست نفت ۵۷ دلاری بیش از آنکه قدرت کدخدای غیر کدخدا را نشان بدهد، بیش از آنکه قدرت آلسعود در حال سقوط را نشان بدهد، حتی بیش از آنکه محصول زد و بند اوباما و اخوک عبدالله بعضی آقایان باشد، نتیجه طبیعی فرار قوه مجریه از فراحوزه اقتصاد به حوزههای بعضا مبتذل و دستچندم است. همچنانکه نتیجه بدیهی تمدید توافق کذا هم میتواند باشد که ما سابق بر این در روزنامه «وطن امروز» از آن به «دشت اول تمدید توافق» یاد کردیم. فرار از حوزه اقتصاد حتی اگر فرار به حوزه مهم و غیرمبتذل دیپلماسی هم باشد، باز نتیجهای بهتر از نفت ۵۷ دلاری در پی نخواهد داشت. اینک جا دارد داخل پرانتز به آقای رفسنجانی بگوییم که آیا بهتر نیست برای این نفت ۵۷ دلاری هم پایی پیش بگذارید و نزد اخوک عبداللهتان چیزی به گرو بگذارید؟! و آیا بهتر نیست به آلسعود که این همه نزد ملت ما منفور است، اینقدر مشتاق نباشید؟! بگذریم… که من از سر خیرخواهی به دولت محترم عرض میکنم منفعت، فقط و فقط در «نبرد کارآمدی» است و الا «جنگ مواضع» دولت، نه با ما، که علیالقاعده باید با آمریکا و اسرائیل منفور و امثال همین عربستان مفتخور باشد. با شعارهای اقتصادی از مردم رای گرفتن اشکالی ندارد اما شرط است که بعد از روی کار آمدن هم حقیقتا نقش «کلید» را ایفا کنیم، نه اینکه با خلق کلیدواژههای غیر اقتصادی، گرههای معیشتی زندگی مردم را بیشتر کنیم. از قضا، نقد ما به توافق کذا یا تمدید آن هم به زبان اقتصاد بود. آقایان قول داده بودند با توافق، تحریمها برداشته میشود و اقتصاد نفسی میکشد! فیالحال تحریمها که برداشته نشد، اما تو اگر میخواهی اقتصاد نفسی بکشد، اولین قدم آن است که از اقتصاد، فرار نکنی. با این دستفرمان، همه حرفی زده میشود الا حرفی که برای مردم «نان» داشته باشد! با این دستفرمان، کلیدواژهها «کلید» را میخورند!
وطن امروز/ ۵ آذر ۱۳۹۳
دوشنبه شب بعد از اتمام مذاکرات، جان کری نشان داد که حقا وزیر خارجه شیطان بزرگ است و به آرمانهای صهیونیسم متعهد؛ «با این توافق، امروز دنیا از سال گذشته امنتر است و تمام کشورها بویژه کشورهای حوزه خلیج فارس و اسرائیل امنتر از گذشته هستند.» معالاسف پاسخ دندانشکن جناب ظریف، مختصر در این جمله شد که «خوشحالیم دنیا کمتر نگران باشد»! اساسا دستفرمان دولت اعتدال در حوزه سیاست خارجی، همین کاستن نگرانیهای دنیا از خطرات(!) جمهوری اسلامی است اما اولا کدام نگرانی؟ ثانیا کدام دنیا؟ ثالثا کدام خطر؟ «خوشحالیم دنیا کمتر نگران باشد» که نشد جواب دشمن! شگفتا! نزدیک ۱۷ سال پیش، دولت اصلاحات نیز در حوزه سیاست خارجی شعار «گفتوگوی تمدنها» را سردست گرفت بلکه از نگرانیهای دنیا(!) کم کند اما چه بود واکنش دنیای مدنظر بعضیها، بعضیها از اصلاحاتچی گرفته تا معتدل، به آن همه شعر که درباره گفتوگوی تمدنها سروده شد؟ هیچ، دنیا یعنی حضرت کدخدا نگرانتر هم شد و عدل، ما را گذاشت در لیست کشورهای محور شرارت! الان هم همینگونه است و شیطان همچنان به شیطنت مشغول. تو وقتی دنیا به این بزرگی را خلاصه در قطر گردن اوباما، جانکری و صدالبته نتانیاهو میکنی و خیال میکنی همه دنیا همین قدارهبندان سرگردنه هستند، نتیجه این میشود که حتی برای «تمدید» هم که فیالواقع نظر، خواست، میل، آرزو و هدف ۱+۵ بوده، از جنابعالی امتیاز میگیرند! دقت شود؛ این امتیاز، قرار بود به دشمن داده شود در ازای لغو تحریم اما در کمال تاسف شاهد هستیم که عینا همین امتیاز دارد به دشمن داده میشود آن هم فقط در ازای تمدید، تمدید چی؟ تمدید خود مذاکرات! خلاصه کردن دنیا در چهره چند حرامی که اتفاقا منفور جهان و جهانیاناند، ایضا وجیزه «هر توافقی از عدم توافق بهتر است» نتیجه آن همه مذاکره را جز این میکرد، جای تعجب بود! تا این دو مورد اصلاح نشود، هر توافقی به روایت جان کری متضمن امنیت بیشتر اسرائیل است. وقتی جان کری میگوید؛ «تحریمها ماند و ایران نیز به تعهداتش عمل کرد. احمق خواهیم بود، اگر بخواهیم شرایط امروز را ترک کنیم و به عقب بازگردیم» میخواستی اسرائیل از توافق ژنو یا تمدید آن ناراضی باشد؟ خوب است آقایانی که دنبال افراد همصدا با نتانیاهو میگشتند، دمی درنگ کنند در آن همه اتهاماتی که به این و آن میبستند. آن اتهامات، خدا را خوش نمیآمد اما کدخدا را چرا! رضایت دیگر کدخدا آنجاست که میبیند بعضیها دنیا به این بزرگی را با مساحت کاخ سفید اشتباه گرفتهاند! از این مساله باید هم کدخدا راضی باشد! از تمدید باید هم کدخدا راضی باشد! «تمدید» خواست دشمن بود، اما چون بعضیها در مذاکره «تدبیر» نداشتند، کدخدا بابت عملی شدن خواسته خودش هم از بعضیها امتیاز گرفت! واقعا این بود آن همه آشنایی حضرات با فوت و فن دیپلماسی؟! «خوشحالیم که دنیا کمتر نگران باشد» مال بعد از توافق کذا یا تمدید آن نیست؛ فیالواقع از روز ۲۲ بهمن ۵۷ به بعد وقتی دنیا دید ملتی مثل ملت ایران با رهبری ابرمردی چون خمینی بتشکن، شیطانشکن، خمینی «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» بیهیچ ترس و هراسی جلوی زورگوییهای آمریکا و اسرائیل ایستاده و همچنان میایستد، نگرانیهایش کمتر شده. اتفاقا توافق کذا و تمدید آن، چون منجر به درازتر شدن زبان شیطان شده، به نگرانی بیشتر «آزادگان عالم» منجر میشود. آری! ما وقتی میگوییم «دنیا»، منظورمان «مستضعفین جهان»اند؛ ابنای آدم، آحاد بشریت. حال بعضیها بگویند که از نظر دنیا، خطر، جمهوری اسلامی است یا شیطان بزرگ؟! از سمفونی جهانشمول و غرورآفرین باریکه غزه، زمان زیادی نمیگذرد. جمهوری اسلامی حامی غزه، فلسطین، کرانه باختری، در یک کلام مهمترین و مؤثرترین حامی قدس شریف بود و آمریکا بزرگترین حامی اسرائیل. در آن نبرد که هنوز هم البته ادامه دارد، دنیا طرفدار که بود؟! و علیه که؟! عجبا که از نظر دنیا، خطر همین آمریکا و اسرائیل است، آنوقت بعضیها آنگونه پاسخ دندانشکن به جانکری میدهند! انقلاب اسلامی ملت ایران انقلاب علیه استعمار و استبداد بود. این برای دنیا خطر است یا حمایت آمریکا و اسرائیل از تروریستها؟! ما ۸ سال علیه تجاوز صدام مورد حمایت همین ۱+۵ از وجب به وجب خاکمان با قطره قطره خون شهدایمان دفاع کردیم. این برای دنیا خطر است یا حمایت آمریکا از صهیونیستهای کودککش؟! دانشمندانی چون علیمحمدی، شهریاری و احمدیروشن برای دنیا خطرناکاند یا ۲۵۰۰ کلاهک اتمی اسرائیل؟! هستهای ما با صلحآمیزترین مصارف در کنار فتوای جهانی ولیامر مسلمین جهان برای دنیا خطر دارد یا تجارت اسلحه و بمب توسط همین کاخ سفید؟! حاجقاسم سلیمانی، مرد اول خاکریزهای منطقه که خواب خوش را بر داعش وحشی حرام کرده، خطر برای دنیا حساب میشود یا کسانی که با حمایت آمریکا مهمترین زیرساختهای کشورهای منطقه را به تلی از خاک و خاکستر بدل کردهاند؟! سیدحسن نصرالله یا نتانیاهو؟! دنیا کدام یک را برای خود خطر میداند؟!… و البته سلمنا! گیرم دنیا یعنی همین اوباما و جان کری! اینها اگر تا دیروز، با ما فقط دشمنی میکردند، امروز که زبان به تحقیر هم میگشایند! واقعیت این است که توافق کذا و تمدید آن، دشمن را با ما دوست نکرده، بلکه زبان او را علیه ملت ما درازتر کرده! دیگر، صحبتهای دوشنبه شب جانکری را همه شنیدند و همه دیدند «تحریمها ماند و ایران نیز به تعهداتش عمل کرد. احمق خواهیم بود، اگر بخواهیم شرایط امروز را ترک کنیم و به عقب بازگردیم»! من از آن «سلمنا»یی که نوشتم عذر میخواهم. بیم از آن دارم که دنیا با دیدن این صحنهها، اتفاقا نگران شود و دلش از چیزهایی بگیرد! آخر، بعد شعر «گفتوگوی تمدنها» در عصر اصلاحات، دنیا با خودش میگفت؛ «نکند که راست باشد و ما داریم از دولت جمهوری اسلامی صداهای دیگری میشنویم؟!»
***
آقای ظریف! شما وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، امید دل احرار عالم هستید و دنیا ما را به مبارزه با آمریکا و اسرائیل میشناسد. اگر واقعا دل جهانیان برایتان مهم است، جواب جانکری را بدهید.
صدای حسین(ع) دیری است به گوش ما رسیده. ما آنقدر از عاشورای ۶۱ هجری قمری دور نشدهایم که «هل من معین» شه دین را نشنیده باشیم. محرم خواه همجوار آفتاب تابان باشد، خواه همسایه برف و باران؛ ملت ما تماشاچی کربلا نبوده، بلکه رسما آمده به جنگ یزید. معالاسف بعضیها تماشاچی کربلایند! و کربلا را از مفهوم بلندبالای مقاومت و ایستادگی فرو میکاهند تا احیانا لازم نباشد هزینهای برای حسین(ع) بپردازند. آنکه حسین(ع) را یک طرف میز مذاکره و یزید را طرف دیگر میخواند، به فکر پیروزی حق بر باطل نیست؛ سودای برد – برد دارد! بعضیها خدا را میخواهند اما حال و حوصله جنگ با شیطان را ندارند! بعضیها خدا را میخواهند اما کدخدا را هم! بعضیها میخواهند از سیدالشهدا، عاشورا و کربلا بلکه شهادت را بگیرند، همچنان که میخواهند برائت از شیطان بزرگ را از ماهیت انقلاب اسلامی جدا کنند! واقعیت آن است که بعضیها بیش از خون خدا، روی نقشه یزید حساب باز کردهاند! و بیش از مکر خدا، درگیر کدخدایی هستند که فیالواقع دیگر کدخدا هم نیست! آری! بعضیها هنوز هم فکر میکنند تأثیر تحریم یزید، از اثر خون حسین(ع) مؤثرتر است! وه که چه وارونه خواندهاند بعضیها داستان کربلا را! ملت اما عاشورای امسال باز هم درس کربلا را یاد داد. من از شکوه و عظمت تاسوعا و عاشورای ۹۳ این را فهمیدم که ملت ما بر خلاف بعضیها، ایمان به وعده خدا دارد. این «شورش در خلق عالم» که دوباره پدید آمد، به راستی آیا جز این معنایی دارد که کربلا درس ایستادگی در برابر دشمن، ولو با خالیترین دست ممکن است؟! باز بهنام اصلاحطلبی بروند بنویسند که ما به زیارت عاشورای دیگری، خالی از مضامین خشونتبار نیازمندیم! باز بروند بگویند که حرکت امام حسین(ع) در عاشورا عقلانی نبود! باز بردارند مدعی شوند کربلا درسی جز درس ایستادگی داشت! شگفتا! ملت روی ایستادگی حسینبن علی(ع) سرمایهگذاری میکند، بعضیها روی تسلیم شدن در برابر یزید زمانه! و مگر جز این است که تحریم، کسب و کارشان است؟! ملت، همه نگاهش به کرم آلالله است، بعضیها این وسط کاسه گدایی انتخابات سمت اوباما دراز کردهاند! و در راه این گدایی، دمی کربلا را وارونه جلوه میدهند، دمی امر به معروف را میزنند! شک ندارم آه محرم، دامن دشمندوستان را خواهد گرفت. شک ندارم! دهه اول محرم ۹۳ تمام شد؛ در مذاکره میان گلوی علیاصغر(ع) و تیر سه شعبه، ما پرچم خون ۶ ماهه رباب را بالا میدانیم. به نشانهگیری هم که باشد، هدف تیر حرمله فقط چند متر با او فاصله داشت لیکن حضرت سیدالشهدا تا بلندای آسمان، خون علیاصغر(ع) را پرتاب کرد. خوب است کلاه وجدانشان را قاضی کنند بعضیها که خون حسین(ع) برندهتر است یا شمشیر یزید؟! اگر به شهادت این ملت، خون حسین(ع)، پس دیگر این همه شمشیر تحریم کدخدا را به رخ این ملت نکشید!
وطن امروز/ ۱۴ آبان ۱۳۹۳
چقدر میتواند یک نظام، مظلوم باشد، آن هم نظام مقدس جمهوری اسلامی که متکی بر خداست و خون ۳۰۰ هزار شهید؟ کاش میشد بر این مظلومیت، حدی متصور بود. مغرضان و معاندان، یک سال تمام با استناد به سخن فلان دولتزن و بهمان وزیر، به مسخره گرفتند بنزین تولید داخل را بلکه اصل و اساس خودکفایی را، حالا جناب سخنگوی دولت اعتراف میکند که بلااشکال است بنزین محصول دسترنج کارگر ایرانی! فقط هم بنزین نیست. مثلا در موضوع بورسیهها، باز هم دشمن، نزدیک چند ماه، مستند به سخن این یا آن مسؤول دولتی، به جوسازی و سیاهنمایی پرداخت، حالا جناب سرپرست وزارت علوم اذعان میکند؛ «اینطورها هم که میگفتند نبوده!» صدالبته ما را نیز اذعان و اعترافی هست و آن اینکه عاشقانه دوست میداریم این جمهوری اسلامی شهدایی را و در هیچ میدانی، تنها نمیگذاریم انقلاب را. در موضوع بنزین، به صحنه آمدیم و اگرچه مدرک و شاهد دال بر سلامت بنزین تولید داخل بسیار داشتیم اما عجیب، دستمان بسته بود! چرا؟ چون BBC مستظهر به سخن «مسؤول جمهوری اسلامی» عنصر بلندبالای خودکفایی را میزد. طرفه حکایت اینجاست؛ رسانه روباه پیر لیکن لگدپران، به اینجا که میرسید خانم فلانی را یک دولتزن معرفی نمیکرد، بلکه میگفت «مسؤول جمهوری اسلامی»! یعنی «وقتی مسؤول جمهوری اسلامی، خود معتقد است بنزین تولید داخل، آلودگی دارد، شما عشاق سینهچاک جمهوری اسلامی دیگر خواهشا کاسه داغتر از آش نشوید!» در بحث بورسیهها هم همین بود. دشمن، مستند به ادعای وزارت علوم جمهوری اسلامی -و نه حتی وزیر علوم دولت اعتدال!- وارونهنمایی میکرد؛ ما هم که چیزی میگفتیم، آن چند کلمه مقدس زیر آرم قدسی «الله» یعنی «جمهوری اسلامی ایران» و در ذیل این یکی، این چند کلمه «وزارت علوم، تحقیقات و فناوری» را -۳ تایی با هم- به رخمان میکشید! یعنی «وقتی وزارت علوم زیر نظر جمهوری اسلامی زیر نظر خدا خودش قبول دارد که در بحث بورسیهها تخلف گسترده صورت گرفته، شما دیگر خواهشا ساکت»! برگردم به همان سؤال مطلع نوشتار؛ براستی «چقدر میتواند یک نظام، مظلوم باشد»؟! شگفتا از شرف بیمایه بعضیها که بنشسته در صندلی جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی را میزنند، آن هم به دروغ! حالا دیگر کاملا باید معلوم شده باشد که هم در بحث بنزین دروغ گفتند، هم در موضوع بورسیهها. این بود آنکه بهش میگفتند «دولت راستگویان»؟! که تو اولا، دروغ بگویی! ثانیا، یک سال تمام دروغ بگویی! ثالثا، یک سال تمام با دروغ وقیحانه خودت، خوراک به دشمن بدهی! آقایان نوبخت و نجفی بفرمایند حالا که ادعای دیگر دولتمردان اعتدال مبنی بر آلوده بودن بنزین، ایضا آلوده بودن ۳۷۰۰ بورسیه، دروغی بیش نبوده، این آبرویی که مکرر در مکرر از نظام رفته شد، چه میشود؟! یعنی همه آبرو دارند و آبروی همه مهم است الا آبروی بنایی که با قطره قطره خون ۳۰۰ هزار شهید بالا رفته؟! پس دوباره میپرسم؛ «چقدر میتواند یک نظام مظلوم باشد»؟! و چقدر میتوانند عدهای «مریض» باشند؟! از مصادیق بارز «فی قلوبهم مرض» این است که در موضوع بنزین، روی صندلی جمهوری اسلامی، مرتب به دشمن جمهوری اسلامی خوراک بدهی. عجیب آلوده است محیطزیست قلب بعضیها! آلوده به مرض سیاستبازی! مرض فتنه! مرض خوشرقصی برای دشمن! آن هم مستند به ادعای دروغ! در ماههای اخیر، این همه جنگل در آتش سوخت، دولتزن دولت راستگویان، هرگز واکنش شایسته و بایسته نشان نداد اما آنجا که هیچ ضرورتی به موضعگیری نیست، علیالدوام حی و حاضرند، چه میگویم که در بستن دروغ، اندک ابایی ندارند! آنجا که باید باشند نیستند، آنجا که نباید باشند، به دروغ هم حاضرند بایستند! دروغ، همینطوری هم مخل دولتمردی هست، وای از آن روز که علیه جبهه حق و به خوشامد باطل، دروغ گفته شود! متحیر ماندهام دشمن جمهوری اسلامی، برای عدهای، چقدر عزیز است که حاضرند ولو به دروغ، خوراک برایش تهیه کنند؟! من واقعا نمیدانم برای دفاع از حق، چیزی به اسم «دروغ مصلحتی» وجود دارد یا نه اما ظاهرا برای دشمنی با حق و خوراک دادن به باطل، دروغ، فراتر از مستحب، واجب موکد است! همون سازمانه بود که هوا رو در روزهای توفانی تهران، به موقع (!) پیشبینی میکرد، اخیرا مدعی شده؛ «وجود پارازیت نمیگذارد گاهی هوا را درست پیشبینی کنیم!» عجب! ما به خیالمان این هم تقصیر بیلبوردهای ضد آمریکایی بود که شما نمیتوانستید هوا را درست پیشبینی کنید! چطور امواج خود ماهواره برای امر خطیر هواشناسی و اعلام مه غلیظ صبحگاهی -که همه خودشان خود به خود دارند میبینند!- هیچ مزاحمتی ندارد اما پارازیت دارد؟! واحیرتا از قلوب مریض! هر جا جبهه حق میخواهد یک مزاحمتی برای کید و نقشه جبهه دشمن درست کند؛ مخل سلامت میشود، مخل دیپلماسی میشود، مخل محیط زیست میشود، مخل زندگی گونهای نادر از گربه ماده کویر میشود، مخل اعلام مه غلیظ صبحگاهی هم میشود! در عوض، احیانا هیچ خباثتی از دشمن، مزاحم هیچ چیز نیست! گویی ممد حیات، مفرح ذات و مزید نعمت است هر آنچه از ناحیه دشمن صورت گیرد؛ خواه ماهواره باشد، خواه بمبی که برای کودک درون گهواره «لالایی مرگ» میخواند! این موارد، نه فقط محیط زیست را خلل وارد نمیکند، بلکه چون از آنور آب ساطع میشود، گل است و بلبل. با این دست فرمان، بیم از آن دارم که دوفردای دیگر مدعی شوند؛ «شعار «مرگ بر انگلیس» برای سلامت گونه نادری از بچه کوسههای در حال انقراض، مضر است!» و «شعار «مرگ بر آمریکا» از عدد عناصر جدول مندلیف به طرز چشمگیری میکاهد!» این مواجهه شماری از راستگویان دولتی با نظام مظلوم جمهوری اسلامی است، لیکن بنگرید تعامل رسانههای اصولگرا با دولت محترم را. باری از بدنه خود دولت، مدعی شدند؛ «آب تهران آلوده به نیترات است.» آیا ما نمیتوانستیم در همین «وطن امروز» تیتر یک برویم؛ «سلامتی نوزادان در خطر» و دولت راستگویان را بنوازیم؟! ما اما «شرف» داریم و هرگز حاضر نیستیم قوه مجریه را به هزینه «تشویش اذهان عمومی» نقد کنیم. نقد ما از زاویه حق است، فلذا بیآنکه «ارگان دولت» باشیم، از قول وزارت بهداشت نوشتیم که آب تهران، مشکلی ندارد. آقایان و خانمهای راستگو! ما نانخور دولت نیستیم اما شما دارید نان این نظام شیدایی و شهدایی را میخورید! لااقل به شکرانه رواداری منتقدان با دولت اعتدال، اندکی اهل انصاف باشید در حق جمهوری اسلامی… و الا بیم از آن دارم که مردم گریبانتان را با این سؤال بگیرند؛ «آن از سیاست خارجهتان، این هم از سیاست داخلهتان، چه کار دارید میکنید؟!» آقایان و خانمهای راستگو! ملت، سعهصدر منتقد را ندارد؛ خوشگل رای میدهد، خوشگلتر پس میگیرد!
وطن امروز/ ۱۹ مهر ۱۳۹۳
شعاری که آن بالا، سر در وبلاگ گذاشته ام، اگر چه ایهام دارد، لیکن فقط و فقط ناظر بر آن «۲۶» است که یکی از قطعات بهشت زهرای تهران است. «اینجا قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم، که با خون باید نوشت» قدر مسلم یک «وبلاگ» در یک فضای به شدت مجازی نمی تواند باشد، آنهم وبلاگ فقیری چون حقیر! فلذا ادعاهای زلال بهشتی، به یک شدیدا قبرستان نشین عادات سخیف نیامده! اصلا نیامده! ما زمین گیرشده ها، خود زمین مان چیست که حالا بخواهیم پز فضای مجازی این زمین را بدهیم؟؟ آنهم که شعار مذکور، به جای «آنجا»، با ایهام «اینجا» شروع می شود، جز این نیست که «قطعه ۲۶» برای من همیشه و همواره «اینجا» است! عاقبت، هر چه «آنجا» دور و دست نیافتنی است، «اینجا» نزدیک و صمیمی است!
(البته اصلش را بخواهی، «اینجا»، «آنجا» است؛ «هر جایی غیر از اینجا»، «یک کنج دنج باصفا، غیر از اینجا» اما تو اصلش را نخواه و به دل ما رحم کن!)
پر واضح است مرادم از «اینجا» در شعار بالای سر، نه وبلاگ قطعه ۲۶ بلکه حس خوش قرابت، -لااقل در نام- با همان قطعه ۲۶ جاودان و بهشتی است. و اگر این حس قرب نبود، و اگر نبود که ما دل به همین وصال خوش کرده ایم -دل را که می توانیم به وصل و قرب خوش کنیم!- حتما شعار را اینگونه تصحیح می کردم؛ «آنجا قطعه ای از…» که اینجا یعنی این خانه، این «سنگر سایبری» در بهترین حالت یک وبلاگ است.
مع الاسف، رسانه «وبلاگ» نیز به لحاظ «حرفه ای» تعریفی مشخص دارد که با استناد به آن، حتما -شاید بهتر باشد بنویسم؛ حتی!- قطعه ۲۶ ما نمی تواند یک «وبلاگ» باشد! دیدین میگن؛ «از اینجا مونده، از اونجا رونده»؟ همین قطعه ۲۶ را می گویند! این قطعه ۲۶ را! و اعتراف می کنم؛ دقیقا! اغلب قریب به اتفاق مطالب اینجا، به شهادت منبعی که پای مطالب می خورد، مختص یعنی اختصاصی این فضا نیست، و همین محکم ترین دلیل است که ما قطعه ۲۶ خود را «وبلاگ» ندانیم و «وبلاگ» نخوانیم! اشتباه نشود؛ من این را من باب افتخار نمی گویم! اتفاقا به نسبت دیگر رسانه های فضای مجازی، «وبلاگ» را آشناتر، دوست تر، بهتر، راحت تر، خودمانی تر و در عین حال، باوجدان تر و قانونمندتر از سایر رسانه های سایبر می دانم. از این رو،
اولا؛ جز اینجا -حالا اسمش وبلاگ باشد یا هر نام دیگری!- هرگز خانه دیگری در فضای مجازی نخواسته ام. اینجا هر چه باشد، یک ورودی دارد، یک خروجی، و یک قفل و چفت و بستی! بی در و پیکر نیست! ول نیست! فیسبوک نیست! شبکه ارواح عمه شان «اجتماعی» -بخوانید «اشتباهی»- نیست! نه «رها» است برای خود، و نه «هار» است برای خود! نظم و نسقی دارد!
ثانیا؛ از آنجا که نمی خواهم میان عنوان «وبلاگ» با این قطعه ۲۶ خودمان فاصله های بعیدتر از این بیفتد، گاهی… هر از چند گاهی، این دور و درازی را با مطالب وبلاگی کاهش می دهم و مختص اینجا می نویسم. هم «مختص»، و هم «وبلاگی». «مختص» که معلوم است، اما «وبلاگی» به این معنی که چیزی از درونیات زندگی خود را با توی خواننده به «اشتراک» می گذارم، بی آنکه حریمی را شکسته باشم یا حرمتی را درنوردیده باشم. اساسا تفاوت اشتراک گذاری های وبلاگی با اشتراک گذاری در شبکه های موسوم به اجتماعی در همین «حفظ حرم» است! رسانه وبلاگ، یک زلالیتی دارد که اگر آدمی بخواهد به بهانه اشتراک کذایی، حرمت های اسلامی، حتی حرمت های انسانی را خدشه دار کند، اگر نگوییم قطعا، این را می توانیم بگوییم که اغلب، ترجیح می دهد این حریم شکنی در شبکه های اجتماعی صورت پذیرد، نه رسانه وبلاگ.
من البته برای کش دادن این مقدمه که تا همین جا هم مطول شد، سر پردردی دارم، و شاید روزی با ذکر مصداق، و ورودی جزئی نگرانه، به بحث مکفی در این باره بپردازم، اما…
امروز صبح، سنگ مزار پدرم را عوض کردم! اولین سنگ مزار بابااکبر، حدود ۱۰ روز بعد از شهادتش نصب شد و تا ۲ سال هم ماند. من تقریبا چیز مشخصی از آن سنگ قدیمی به یاد ندارم، مگر بعدها… و به روایت تصاویر گرفته شده. آن سنگ، از این سنگ قدیمی های بهشت زهرا بود که رنگ طوسی مایل به خاکستری داشت با قطر فقط ۳ سانت، عرض نیم متر، طول یک متر. همین! هنوز هم میان گلزار شهدا، تک و توک از آن سنگ پر خاطره پیدا می شود، فی المثل در همین قطعه از قطعه ۲۶ که پدرم هست، مزار چند تایی شهید، با همان سنگ قدیمی، مشخص شده همچنان. دوست شان دارم! روی اولین سنگ مزار بابااکبر، به سبب کمبود جا، چیز متمایزی نوشته نشده بود الا «شهید بسیجی اکبر قدیانی… و ذکر تاریخ ولادت و شهادت». به پیشنهاد پدربزرگ، اردیبهشت ۶۳ سنگ دیگری و بزرگتری، جای سنگ قدیمی گذاشته شد که لابد اغلب شما آنرا دیده اید. آن سنگ تا همین دیروز، نزدیک ۳۰ سال، بگو یک عمر، سنگ مزار پدرم بود! جالب اینکه این سنگ، دو سال بیشتر از بابااکبر ۲۸ ساله در این دنیا عمر کرد! عمر به عنوان سنگ مزار قابل تماشا و بهم پیوسته مزار بابااکبر می گویم، و نه به عنوان دیگری. نیز عمر دنیوی می گویم، و نه عمر دیگری.
اگر فقط با من بود، شاید به همان سنگ اول قدیمی دست نمی زدم که اساسا زیبایی را در ترکیب قدمت می دانم و سادگی و خاطره. با این همه، تعویض سنگ مزار دوم ۳۰ ساله، به دلایلی واجب می نمود.
یک؛ روی سنگ، آیه قرآن نوشته شده بود و از آنجا که خواهی نخواهی روی سخن خدا پا گذاشته می شد، امر بسیار ناخوش آیندی بود، رسما گناه!
دو؛ آیه اشتباه نوشته شده بود، رسما گناه بزرگتر!
و سه؛ وصیت نامه مختصر و مفید پدرم که همه می گویند شاهکار است، بریده بریده، نامنظم و منقطع روی سنگ کار شده بود که لااقل، همیشه روی مخ من بود، اساسی! و از آنجا که کل این چند خط وصیت، قابل حک روی سنگ بود و به راحتی جا می شد، واقعا دوست می داشتم همه آن، گذاشته شود. این ۳ دلیل، به یک دلیل ذوقی هم می تواند اضافه شود و آن اینکه؛ کلا از سنگ قبر سفید خوشم می آید. هر چند سنگ مزار دوم بابااکبر، مشکی نبود، اما همین سفید نبودنش هم -یه جور طوسی روشن بودنش- خیلی به مذاقم خوش نمی آمد.
القصه! از قبل، «سیدناظر ۷۲ تن» را می شناختم. عاقله مردی افغان که دربان و نگهبان و حافظ و مراقب بنای موسوم به ۷۲ تن بهشت زهراست و می دانستم که در زمینه سنگ و سنگ قبر، هم خودش تخصص دارد، هم برادرش که در باقرشهر مجاور بهشت زهرا در کار سنگ قبر است. جمعه هفته پیش به سیدناظر گفتم که یک سنگ مزار سفید برای پدرم می خواهم، همچین مشتی ها! پرسید؛ «حدود چه قیمتی؟» گفتم؛ «برو بالاتر!» دوباره گفتم؛ «سنگ معروف به سنگ سفید افغان که سفیدی اش همچین توی چشم می زنه، هنوزم هست؟» دستم را گرفت و برد بیرون ۷۲ تن، بعد از ۱۰ دقیقه بهشت نوردی (!) مزاری را نشان داد و با تحکم گفت؛ «این سنگ رو می خوای!» گفتم؛ «همین رو!» گفت: «توی یه برگه بنویس چی می خوای روش بنویسی و بده من». نوشتم… و دادم بهش؛ «این رو روی سنگ بنویس، اما تا خودم نیام نبینم نظر ندم، نبر!» «خیالت تخت» محکمی گفت، و از هم جدا شدیم. روز یک شنبه برادر سیدناظر تماس گرفت که بیا ببین. رفتم و دیدم؛ «شهید بالا رو قرمز کن، قرمز مایل به سرخ، اصلا سرخ! کل وصیت نامه رو هم! الباقی همون مشکی بمونه… این فونت درشت تر شه، اون فونت ریزتر شه… همین الان بکن ببینم توی زمینه سفید، این ترکیب قشنگ می شینه یا نه؟…». بعد، از همانجا رفتم ۷۲ تن، پیش سیدناظر افغان… و تکرار سفارش ها! و اینکه؛ «موقع نصب و کار بنایی هم خودم باید باشم. زنگ بزن، سریع میام. قرنیز چسبیده به سنگ، بیشتر از ۱۰ سانت نشه که مکروهه زیاد برجسته شه، رنگش هم سرخ باشه، اما قرنیز کف، همون سفید خوبه». خلاصه امروز دوشنبه ۲۳ تیر ۹۳ ساعت ۹ صبح، سید تماس گرفت که بیا! نیم ساعته خودم را رساندم بهشت.
بگذریم که دیشبش اصلا خوابم نبرد درست حسابی! و کلی فکر و خیال! و بعضا فکر و خیالات آنچنانی! شاید هم شیطانی! شاید هم انسانی! شاید خیر! شاید شر! اصلش همان شب، چند بار نزدیک بود به سیدناظر زنگ بزنم که؛ «آقاجون! من پول این کار رو تمام و کمال بهت می دم، اما بی خیال! اصلا از خیر تعویض سنگ گذشتم! من آدمش نیستم!» حتی یک بار هم زنگ خورد که سریع، گوشی را قطع کردم! و سعی کردم بر خودم مسلط باشم!
همچنان القصه! وقتی به قطعه رسیدم، دو به شک بودم که سنگ جدید را بگذاریم روی سنگ قبلی یا نه! موضوع را با سید و برادرش درمیان گذاشتم که برادر سید گفت؛ «اگر این سنگ را بگذاریم روی سنگ قبلی، از ۱۰ سانت خیلی می زنه بالا، وانگهی! اندازه سنگ ها تناسبی با هم ندارن. باید سنگ رو برداریم». و دست به کار شدند. البته سید، لحظاتی بعد از آمدن من، رفت ۷۲ تن. به جز برادر سید، ۲ نفر دیگر هم بودند. من ۳ حس داشتم وقتی که فهمیدم باید سنگ قدیمی برداشته شود. یک حس بچگانه شاید هم بزرگانه که؛ «اینطوری اتفاقا بهتره. روز قیامت که بابااکبر خواست از قبرش بلند شه، ۲ تا سنگ رو نمی شکافه، همین یه سنگ رو می شکافه، زحمت کمتری می کشه بنده خدا!» باز هم یک حس بچگانه شاید هم بزرگانه که؛ «اینطوری اتفاقا بهتره. فاصله ما از پدر، دوباره می شود همان یک سنگ، و نه ۲ سنگ!» و همچنان یک حس بچگانه شاید هم بزرگانه؛ «اینطوری اتفاقا بهتره. شاید هنگام برداشتن سنگ قدیمی، خاک و ماسه های بالطبع چسبیده به سنگ هم کنده شد، شاید… شاید… شاید سنگ لحد چسبیده به خاک و ماسه چسبیده به سنگ هم برداشته شد… و… و… و…».
این برادر سید لامروت، نمی دانم چه از چشم من خوانده بود که برداشت گفت؛ «ما با دیگر فرزندان شهدا هم، همین مصیبت را داریم! فقط تو نیستی! آنها هم وقتی می خواهند سنگ قبر پدر را عوض کنند، یک حرف هایی می زنند، یک خواهش هایی می کنند، یک چیزهایی از آدم توقع دارند که! پسر خوب! نبش قبر طبق فرموده دین، همون دینی که پدرت براش شهید شده، گناهه، خیلی هم گناهه». در دلم گفتم؛ «یعنی واقعا داشتم به همونی فکر می کردم که این میگه؟؟؟!!!»
اما این یکی را دیگر در دلم نگفتم. به برادر سید گفتم؛ «بعد از سی و چند سال، دیدن پدر، آنهم پدری که شهید شده باشد، ولو از داخل قبر، چیزی نیست که حکم بردار باشد! کلا این یه جور خاص از محبت و خشم و مهر و قهر و جدایی و وصاله که شاید شامل حکم ن… ق… نشه، نمی دونم! اما خیلی دوست دارم بابام رو ببینم، خیلی! اصلا گناهش رو به گردن می خرم! واسه یه گناه، خدا بخواد بهونه قبول کنه، همینه!» برادر سید که البته مشغول کار هم بود، خندید و گفت؛ «اما این سنگی که من می بینم، این جوری کنده نمی شه! چسبیده به زیر! مگر اینکه خوردش کنیم، کنده شه! یه جا کنده نمی شه! از زیر و به شکل درست کنده نمی شه!» گفتم؛ «تلاش تون رو بکنین یه جا و سالم دربیاد، من نمی دونم!» خلاصه بعد از نیم ساعت دیگر جان کندن، سنگ، یک تکانی خورد، تا به یک جا درآمدنش امیدوار شویم! بنده های خدا، ۳ تایی، از ۳ جهت مختلف، میخ های به چه بزرگی را گذاشته بودند محل اتصال سنگ و قرنیز، و هی با چکش های به چه بزرگی می کوبیدند بر فرق میخ های بیچاره! شکر خدا، با هر مشقتی بود سنگ کنده شد، اما عجبا! همراه اولین سنگ مزار بابااکبر! جالب اینکه نوشته های سنگ اول، در قسمت زیر سنگ دوم، رد کاملی از خود باقی گذاشته بودند… و تازه، من آنجا بود که فهمیدم این سنگ دوم را روی آن سنگ اول گذاشته بودند! پس متن را اصلاح می کنم؛ ما اگر می خواستیم این سنگ سوم را بگذاریم روی سنگ دوم، مزار بابااکبر بنده خدا، شاهد ۳ سنگ می شد و… چه کار سختی داشت روز قیامت! هم الان باز متن را اصلاح کنم؛ لحد را هم سنگ حساب کنی… !! تا قیامت نشده، ۲ سنگ قبر بهم چسبیده را درآوردند و… اما، آنچه بیرون آوردنش سخت تر بود، افکاری بود که از ذهنم بیرون نمی رفت… و باز برادر سید؛ «پسر خوب! بابات الان ۹۰ سانت زیره! همچین نیست که با یه کلنگ به داخل قبر برسی!» من، اما در دلم؛ «۹۰ متر که نیست! همه اش ۹۰ سانته! تازه، ۱۰ سانت هم کمتر از یه متره! بکن دیگه… یعنی از کندن این ۲ تا سنگ، سخت تره؟!» یکی از شاگردهای برادر سید که بزرگتر و زبده تر از آن دیگری بود گفت؛ «آقا سید! توی قطعه ۲۷ یادت میاد وقتی خواستیم پدر یک شهید رو بگذاریم داخل قبر فرزندش، و اجازه داده بودن که قبر شهید رو ۲ طبقه کنیم، پیکر شهید تقریبا سالم بود و از روی صورتش قابل شناسایی؟!» برادر سید با عصبانیت گفت؛ «حالا این حرفه که تو داری می زنی؟!» و لابد در دلش ادامه داد؛ «این یارو که نزده می رقصه، تو هم داری خاطره اش رو جور می کنی!» بغض بدی گلویم را فشرده بود… یکی باید دستم را می گرفت و نجاتم می داد! من از سویی دوست نداشتم خیانت کنم به پدرم، به مزار پدرم، بلکه به خدا، به دین، به حکم دین، به سنن الهی، و از سویی دوست نداشتم خیانت کنم به محبت و خشم و مهر و قهر و جدایی و وصال شهید قطعه ۲۶… مادرم زنگ زد؛ «این یه لباس نو واسه بابااکبره. امروز خوشحاله. الان خوشحاله. هر کجای کار هستی، زیارت عاشورا بخوان»… و شگفتا! هیچ لازم نبود خودم بخوانم! گوش که تیز کردم، دیدم از چند قبر آنطرف تر از مزار پدر، دارد صدای زیارت عاشورا می آید. خیلی نگذشت که رسید به اینجا:
«السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى جمیعا سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ».
هرگز این همه نفهمیده بودم که حسین (ع) سفینه النجات است، هرگز! زمانی که داشت بد می گذشت، دیر می گذشت، ناجور می گذشت، افتاد در سرازیری! اسم رمز شب قدر آمد و روز قبر مرا به خوشی تمام کرد! و هیچ نفهمیدم کی سنگ مزار جدید در جایش آرام گرفت! و کی، این همه زود گذشت، زمانی که داشت روی اعصاب می گذشت! «سلام بر حسین (ع)» آنهم با زبان روزه و لب تشنه زیر آفتاب، مگر بی اجر می ماند؟! و مگر می گذارد به ما سخت بگذرد سید ۷۲ تن؟! «سید ۷۲ تن»! قبر و مرگ و قدر و زندگی ما، جملگی دست سیدالشهداست. «اینجا» حسین است، «آنجا» حسین است؛ همه جا کربلاست، هر روز عاشوراست. «حسین (ع)» فقط ما را از دشمن نجات نمی دهد؛ از خودمان هم نجات می دهد، آنجا که باید! «از خودمان هم نجات می دهد، آنجا که باید!» این «سید ۷۲ تن» عجیب سفینه النجات است. اتفاقا «ناظر» هم هست! «ناظر» از این بیشتر؟! و «حاضر» از این بیشتر؟!… مات و مبهوت مانده بودم از دستگیری «سید ۷۲ تن»، حضرت ارباب… که سیدناظر بقعه ۷۲ تن هم سر رسید، با یک سربند امام حسین (ع)؛ «بیا این رو بگذار جلوی عکس بابات… ماشاء الله کار چه خوشگل از آب درومد… سرخی ها هم توی زمینه سفید، قشنگ نشسته… روح بابات شاد».
“پانوشت“
اول: من از سنگ مزار جدید پدرم، از لباس نوی بابااکبر عکس نگرفتم، با اینکه طبعا می توانستم! دوست دارم توی خواننده، این عکس را بگیری و کامنت کنی… و ایضا نظر بدهی که خوب شده یا نه؟!
دوم: در داخل ۴ قرنیز به رنگ سرخ، باید مقدار زیادی خاک و ماسه -ملات- می ریختیم تا محل اتصال سنگ سفید به قرنیزها، به خوبی و در تمام سطوح مستطیل شکل، جفت و جور شود. و اما، از آنجا که دل خودم هم روا نبود آن ۲ سنگ قبلی بهم چسبیده، یک باره از مزار پدر جدا شوند، نیز از آنجا که هرگز راضی به انتقال آن به جای دیگری جز «اینجا»، جز «آنجا» نبودم، برش هایی از سنگ قدیمی -سنگ های قدیمی- را که سنگ تراش آمد و منظم و درست تراشید، زیر سنگ جدید، یعنی در داخل قرنیزها گذاشتیم. با این کار، مهم تر از آنکه به شکل محسوسی در مصرف ملات، صرفه جویی شد، جلب رضایت سنگ اول و دوم مزار بابااکبر بود! عاقبت، همین سنگ هاست که ما در «قطعه مقدس ۲۶» به سینه می زنیم! همین سنگ ها… همین سنگ نوشته ها… و همین کتیبه ها… که نیک اگر بنگری، این کتیبه ها اساسی ترین قانون این دیارند.
روزخند/
… نه پس! میخواستید ندانید که در یکی از بازیهای گروه D جامجهانی در شهر ناتال برزیل «سوآرز» مهاجم اروگوئه ضمن گاز گرفتن بازیکن ایتالیا، رد دندانهایش را بر بدن «کیه لینی» جا گذاشت.
با این یادآوری که این ذلیلمرده در انجام این کار شنیع «هتتریک» کرده، بازتاب این اتفاق دلخراش را مرور میکنیم.
باقر نوبخت: حتی با وجود این گاز، دل سوآرز هیچ وقت با کیهلینی صاف نشد!
قالیباف: اعصابخردی سوآرز ناشی از مدیریت شهری ضعیف در«مونتهویدئو» است!
اکبر رفسنجانی: راهحل همه اینها را در نماز جمعه ۲۶ تیر گفته بودم!
زیباکلام: اگر حمایت اصلاحطلبان از سوآرز نبود، اروگوئه به دور بعدی صعود نمیکرد!
سعید حجاریان: دندان نیش سوآرز ستون فقرات اروگوئه است!
علی جنتی: هم سوآرز، هم کیه لینی و هم داور را باید به بخش خصوصی واگذار کرد!
دکتر الهی قمشهای: به قول خانم امیلی دیکنسون؛ تا بوس هست، گاز چرا؟!
علی لاریجانی: گاز سوآرز باعث ابتهاج مردم آمریکای جنوبی شد!
وزیر جهاد کشاورزی: شیر بعد از جامجهانی گران میشود!!
معصومه ابتکار: علت این حادثه، مصرف بنزین پتروشیمی در پمپ بنزینهای شهر ناتال بود!
بیژن زنگنه: گاز را هم وارد میکنیم!
محسن رضایی: با استفاده از استراتژی «گلولههای برفی» و «فدرالیسم گازی» در دولت من، شاهد این صحنهها نخواهیم بود!
حسین شریعتمداری: استثنائا در این مورد بهخصوص، سند خاصی در روزنامه موجود نمیباشد!
جواد ظریف: امیدوارم به برکت ماه رمضان، سوآرز سر عقل بیاید!
محمدرضا نعمتزاده: تجهیزات مداوای کتف گاز گرفته شده کیهلینی تا صد سال دیگر هم به ایران نمیرسد!
سعید جلیلی: سوآرز با این کار ظرفیت خودش را آزاد کرد!
وطن امروز/ ۵ تیر ۱۳۹۳
به نام خدا
سلام؛
یعنی هیچ کس تا الان این متن را نخوانده یا این که نظری ثبت نشده و یا این که موضوع دادگاه آن آقازاده باعث شده کسی این متن را نبیند؟
متن ظاهرا یک جور دعا و مناجات فارسی به سبک عربی است! آهنگی دلنشین داشت.
ممنون
بغض گلومون رو گرفت
زیباتر از همیشه
و دیگر هیچ…
سلام
ممنون. حاضر و دیگر؟ شرمنده و هیچ.
امام خامنه ای:
امروز مسئلهى غزه، مسئلهى اول دنیاى اسلام است. این [است] که پیغمبر فرمود: مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمین فَلَیسَ بِمُسلِم؛ اهتمام به این امر، در صدر اهتمامات همهى دنیاى اسلام باید قرار بگیرد. آحاد مردم، ملتها، دولتها بالخصوص، مسئولان کشورها، مسئولان دولتها بایستى همه به فکر بیفتند. آمریکا می گوید حماس و مقاومت باید خلع سلاح شوند ولی همهى دنیا و بخصوص دنیاى اسلام، موظفند هرچه میتوانند به تجهیز ملت فلسطین کمک کنند…
دلم یاد مناجاتهای شهید چمران افتاد…
بازم دلم نمیاد که برم. اتفاقا دیشب و سحر یاد ماه مبارک افتاده بودم. چه سحرها که مثل دیشب بخشی از سحری ما نشستن پای سفره قطعه ۲۶ بود! دلم برای ماه خدا تنگ شده، خیلی! برای سحرها، برای مناجات، برای به انتظار اذان صبح نشستن و عشق بازی با خدا …
“در این مجال، هیچ از تو نمی خواهم هیـــــــــچ! فقط می خواهم حسرت از دست رفتنش را بخورم… ماه تو را می گویم… رمضان را…”
“ای آفریننده رمضان! ای «خدای ماه»! اگر سعادت نشد و عمر، کفاف نداد و دیگر «ماه خدا» را ندیدیم، این «یا علی یا عظیم» را برای رمضان های ندیده حساب کن… حساب کن برای آن روز که رمضان هست و من نیستم… از آن روز، می ترسم خدایا! وحشت دارم! رحمی… رحمی… یا الله!”
“یا الله! حتی هنگامی که «حسرت» جای «دعا» را می گیرد، باز نمی توان از تو «هیچ» نخواست… رحمی، رحمی!”
داداشم میگفت؛ یه روز یه نفر میاد پیش یکی از امامان معصوم و ازش میپرسه؛ اگه من تو ماه رمضان به مسافرت برم گناه کردم؟ و امام(ع) میگه؛ نه. فقط باید بعدا مثل همون روز رو روزه بگیری. طرف خوشحال میشه تشکر میکنه. بعد از رفتنش امام(ع) میگه؛ اما کجا میتونه مثل این روز رو پیدا کنه…
«اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ…»
میان حسرت و در به دری…
به دنبال لحظه لحظه های سحری…
روزهای ناز و نیاز…
شب های دعا و نماز…
حال و هوای شب بیداری…
ثانیه های ناب قبل افطاری…
و چقدر زود دوباره دلم برای آمدنت تنگ شده…
یا رب کریم!
«یا علی یا عظیم»
“در فراق رمضان، رحم کن به من…”
ای خدای ماه!
«نحْنُ أَقْرَبُ إلیه مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»
دل شکسته ام را می بینی…
میوه بغض مرا می چینی…
پس
“رحمی… رحمی… یا الله!”
برای اشک ریختن نیازی به شنیدن آهنگ غمگین نیست…
همین یا علی و یا عظیم را بخوانی و حسرت بخوری و اشک بریزی همین کافی است….
احسنت!
روی ماه خداوند را…
خدای ماه…
الله…
خدای تنها…
تنها خدای خون خدا…
.
و
خدای
من خسته از
حرف زدن با قلم و شعر…
هی..
رمضان….
رحمی… رحمی… یاالله
(بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسؤولان نظام آبان ۱۳۸۳)
واقعاً «النّاس على دین ملوکهم». ملوک در اینجا به معنى پادشاهان نیست که بگوییم ما پادشاه نداریم؛ نه، ملوک شماها هستید؛ النّاس على دین ماها. در یکى از تاریخ ها خواندم زمانى که ولیدبن عبدالملک خلیفه شده بود، چون خیلى اهل جمع کردن ثروت و جواهرات و اشیاء قیمتى بود، مردم کوچه و بازار وقتى به همدیگر می رسیدند، مکالماتشان از این قبیل بود: آقا! فلان لباس را آوردند، شما خریدید؟ آقا! فلان نگین را فلان کس آورده، شما خریدید؟ یعنى مردم همه اش راجع به خرید و فروش وسایل و اشیاء زینتى و امثال این ها حرف می زدند. بعد از ولید، سلیمان بن عبدالملک خلیفه شد. او اهل ساختمان سازى بود و به کاخ سازى و ساختمان سازى خیلى عشق می ورزید. این مورخ می گوید مردم حتّى وقتى براى نماز به مسجد می آمدند، یکى می گفت: آقا! شما کار ساختمانىِ منزلتان را تمام کردید؟ دیگرى می گفت: آقا! شما فلان خانه یا زمین را خریدید؟ دیگرى می گفت: آقا! شما آن دو اتاق را اضافه کردید؟ حرف هایشان همه از این قبیل بود. بعد از این دو نفر، عمربن عبدالعزیز آمد. او اهل عبادت بود. مورخ می گوید مردمِ کوچه و بازار وقتى به هم می رسیدند، یکى می گفت: آقا! راستى شما دیروز دعاى ماه رجب را خواندید؟ دیگرى می گفت: آن دو رکعت نماز را خواندید؟ بنابراین رفتار ماها یک تأثیر قهرى در رفتار مردم دارد.»
دیدم تنها چیزی که می تونه حق مطلب را ادا کنه تا آنچه که در ذهن دارم بیان کنم کلام حضرت آقاست که شرح یک روایت است و قبلا هم کامنت شده بود. یه بنده خدایی همیشه به ما توصیه می کرد حتی قبل از شروع ماه مبارک رمضان دعای وداع را بخونید و دقیق هم بخونید تا قدر لحظه لحظه این ماه شریف رو بدونید. هرچند که هر قدر هم در این ماه، خدایی بشیم و با خدا عشق بازی کنیم باز هم روزها و ساعات آخر ماه، حسرت این را داریم که قدر این زمان بهشتی را آنطور که شایسته این ضیافت بود ندونستیم و کم گذاشتیم. خدا رو شکر و ممنون از شما که یادآور این حسرت شُدید و نگذاشتید توی روزمرگی های زندگیهامون گم و یا محدود به شب و روز و تعطیلات عید فطر بشه. چه خوب که این پست را گذاشتید و این فضا رو برای یادآوری لحظات شیرین و روح نواز ماه مبارک قرار دادید.
این حسرت فقط با یاد حسین (ع) و زینب کبری (س) و علمدار کربلا عباس بن علی (ع) قابل تحمل میشه……………..
“*عنوان این متن، نام یکی از رمان های «مصطفی مستور» است.”
خوب شد آخرش گفتید وگر نه واجب التّذکّر(!) می شدید که:
خصوصی؛
عنوان به شدت آشنا است، لطفا عوضش کنید! 🙂
ح ق: اینها رو ولش کن! از کامنت شما در پست عدالت و مصلحت، این برداشت را کردم که اصلا امیدی به اجرای عدالت در حق متهم مذکور ندارید… از طرفی، چشم انتظار و برف و آفتاب و… شاید اغلب دوستان هم همین ناامیدی را داشته باشند، حالا گاهی بروز نمی دهند و رعایت می کنند. امروز، در جمع گروهی از دوستان بسیجی بودم. صدی، نود و نه تای شان مثل شما فکر می کردند؛ «ماستمالی میشه آخرش»! و اما، وقتی موافقان یک نظام، اینقدر به اجرای عدل و داد در آن نظام، ناامیدند، پس… براستی ۲ سئوال: ما اصلا برای چی داریم از جمهوری اسلامی -که اینهمه درش بی عدالتی موج می زنه… که حتی موافقانش هم اندک امیدی به اجرای عدالت در آن ندارند- دفاع می کنیم؟؟!! سئوال ۲: واسه چی اینهمه داریم با مخالفان این نظام، کل کل می کنیم؟! آیا جز این است که آخر آخر آخر حرف مخالفان جمهوری اسلامی اینه که در این نظام، بی عدالتی هست؟؟!!… نه دوستان محترم! من اصلا نمی خواهم بگویم که چرا این همه ناامید هستید؟ (اونش به من چه؟) حرف من اینه؛ خروجی عدم امید شما به اجرای عدالت، میشه همین ۲ تا سئوالی که پرسیدم… کاش یاری ام کنید و جوابی بدهید. واقعا مانده ام، واقعا!… کات! در اولین سکانس فیلم فاخر «بید مجنون» ساخته مجید مجیدی عزیز، اون دختربچه بعد از اینکه ۲ تا چوب، یکی کوچک (چوب خودش) و یکی بزرگ (چوب پدرش) را به نهر آب می اندازه تا در عالم کودکی، با پدرش مسابقه ای داده باشه، و بعد از اونکه چوب خودش از چوب پدرش چلو می زنه و برنده می شه، به بابای نابینایش یعنی پرویز پرستویی می گه؛ «تو وسط جوب گیر کردی!!» (اشاره به چوب بزرگ که در پیچ و خم جوب گیر کرده بود… شگفتا! آخرای فیلم، واقعا پرویز پرستویی نابینا با آن روح مجروج، درب و داغان و عاصی، وسط جوب گیر می کند!) این را گفتم که بگویم؛ «من در وسط جوب آن ۲ تا سئوال گیر کرده ام!!… کسی هست یاری ام کند؟؟»
درباره این مطلب همین جا یاری کنیم یا در پست مربوطه؟
سلام به همه دوستان
راستش من یکی که اگه ولایت فقیه بر سر این مملکت نبود، یک لحظه هم در پیوستن به صف اغتشاش گران فتنه گر دریغ نمی کردم. از اون اغتشاش گرای تخس می شدم که همه چی رو خراب می کنن و شاید هم سر یه بنده خدایی مثل ح ق رو می شکوندم! تقصیر ما چیه که یه علی داریم و هزاران ابو موسی و طلحه و زبیر و ابن عباس و دهها هزار دله دزد!!!! نظام ما اصلها ثابته ولی هنوز فرعها فی السماء نشده. یه جورایی میوه گندیده داده تا حالا. اگه عرضه نداریم فرعش رو درست کنیم لااقل عرضه داریم که از اصلش حمایت کنیم.
ح ق: علیکم السلام… همین که به تفکر وادارتان کرده ام راضی ام اما «تفکر» باید به جواب های بهتری منجر شود، نه این کامنت… تازه رسیدین به سنگ فتنه گران؟ این که «یاری» نشد! وسط جوب (!) قرار بر یاری بود، نه سنگ پرانی! 🙂 خواجه شیراز میگه: «روزگاری است که ما را نگران می داری، مخلصان را نه به وضع دگران می داری؛ گوشه چشم رضایی به منت باز نشد، اینچنین عزت صاحبنظران می داری؛ تا صبا بر گل و بلبل ورق حسن تو خواند، همه را نعره زنان جامه دران می داری؛ ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار، دست در خون دل پرهنران می داری؛ ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور، چشم سری عجب از بی خبران می داری؛ نرگس باغ نظر چون تویی ای چشم و چراغ، سر چرا بر من دلخسته گران می داری؛ گوهر جام جم از کان جهانی دگر است، تو تمنا ز گل کوزه گران می داری؛ پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه رو، ظمع مهر و وفا زین پسران می داری؛ کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت، زین طمع ها که تو از سیم بران می داری؛ گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی، عاشقی گفت که تو بنده بر آن می داری؛ مگذران روز سلامت به ملامت حافظ، چه توقع ز جهان گذران می داری».
لبیک برادر!
ما که سر عناد با نظام نداریم، خوب یا بد، زشت یا زیبا قشر مومن و انقلابی این مملکت، همونایی که به قول حضرت آقا در حوادث همیشه تو خط مقدم دفاع از انقلاب هستند، امروزه روز دچار این تناقضات شدند؛ مگه ما یادمون رفته سریال های کمدی و تا حدی تراژدی دادگاه فتنه گران رو؟ این نامردا هر کاری دلشون می خواد می کنند، همین جناب دامت برکاته انقدر خیالش راحته که میگه مهدی کاری نکرده و در دادگاه حاضر میشه… درسته نباید هم صدا با ضد انقلاب بشیم، ولی وقتی برای کسانی که به قول حضرت آقا نظام رو تا لبه ی پرتگاه بردند، حکم که چه عرض کنم، دعوت نامه ی هتل اوین با تمام امکانات به علاوه ی اینترنت وایرلس می برند، آدم شاکی میشه دیگه!
ح ق: ممنون اما این جواب آن ۲ سئوال نبود، درد دل بود بیشتر! در حالی که قرار بود مرا از جوب دربیاورید، نه اینکه خودتان هم…
رفتم تو پست عدالت و مصلحت یاری کردم
ح ق: یه تقلب برسونم؛ می تونی به عنوان «یاری» بگی: «جمهوری اسلامی هر چند امیدی به عدالت درش نیست، اما خب! از غزه که داره حمایت می کنه! پس باید حامی اش بود، نیز با فتنه گران، از اصل مسلم کل کل غافل نشد»! این «یاری» که دیگه قصه حسین کرد نمی خواد، اونم به اون طولانی ای که زده بودی ادامه هم داره… برو بابا! شما… ناراحت نشی ها اما اصول ویرایشی و نگارشی رو به خصوص هنگام کامنت های طولانی رعایت کنی، بیشترین «یاری» به مدیر قطعه است!
راستش سنگ فتنه گران که شوخی بود ولی شما به من بگید وقتی می دونید اصل بسیج شجره طیبه است و از بسیج (به معنی عام کلمه) حمایت می کنید ولی با عرض معذرت کلی آدم عوضی که به هیچ دردی جز اضافه کردن دشمنان اسلام نمی خورن به اسم بسیج می بینید که حتی تا خود بیت هم رفتن، دیگه چیکار باید بکنید؟ راستش تو فتنه ۸۸ من هم یه چک از همین بسیجی نماها خوردم هم فحش از فتنه گرا!! پارسال هم با دل خوشی رفتم مثلاً آمار خمسم رو دربیارم تا بدم به نماینده نایب الامام. ولی اون آخوندی که نشسته بود برای جواب به پرسش ها و رسیدگی به مسائل خمس یه برخوردی کرد که حقیقتش خیلی ترسیدم. ترسیدم که دینم رو از دست بدم. شاید اگه خیلی های دیگه بودن ضد انقلاب درجه یک می شدن. ترسیدم و اومدم بیرون و دلم واسه آقا گرفت. همین. حالا یه جوونی که خودش تو این وانفسا باید جهاد اکبر کنه، دنبال کار حلال و بدون پارتی بگرده، دنبال وام ۳ میلیونی ازدواج عرق بریزه، به نظرت می تونه چیزی رو تغییر بده؟! یا باید کلاه خودش رو بچسبه تا باد نبره؟! جناب استوانه رو باید اصلاح کنیم یا دزدهای رشوه بگیر ادارت یا آخوندهای فاسد یا خودمون رو؟ البته من به آینده امیدوارم ولی به آینده ای که اصلاح امورش کار خداست و لطف خدا، نه کار این سیستم و تشکیلات و آدم هایی که می بینیم.
ح ق: 🙂
ولی انصافاً اون سوال کل کل بی مورد بود!
حالی که تو کل کل هست حتی تو اعدام م ه نیست.
ما حتی اگه از ق ق همین نظام هم توقع اجرای عدالت نداشته باشیم ولی امام زمان که از نایبش توقع انجام دستورات و زمینه سازی ظهور رو که داره. ارزش نداره به خاطر نا امیدی از ۳ تا قوه به اضافه مجمع تشخیص منفعت آقایون تو کار امام زمان دخالت کنیم!!!!
چشم. میرم بابا! ولی شما هم ناراحت نشی ها به این فکر کن که شاید همه مثل شما نمی تونن خلاصه حرف بزنن. بعدشم من به خیال خودم سعی کردم نگاه جامع به مسئله داشته باشم. گفتم که ببخشید که طولانی شد. از غفلت نکات ویرایشی هم عذرخواهی که کردم علاوه بر اون تا اونجایی که بلد بودم هم رعایت کردم. گفتی یاری، چرا می زنی زیرش؟ اصلا منظورت از یاری چیه؟ چرا دندون اسب پیش کشی رو می شماری؟ حالا این یاری که خود شما فرمودی که جمهوری اسلامی که امیدی به عدالت درش نباشه ولی از غزه که داره حمایت می کنه، چقدر به همه مخاطبان جواب میده و اونا رو راضی می کنه؟ بنده و شما غزه برامون درد و دغدغه هست ولی به طرف حتی یک بسیجی این حرف رو بزنی میگه حمایت از غزه درست و به جا ولی این نظام از خودش چه حمایتی می کنه؟ برای حفظ و برقراری خودش که این عدالت لازمه اون هست چه می کنه؟
ح ق: آقایون دوستان! من که نظرم رو توی خود متن صفحه بیست و شش گفتم! فلذا خواهش می کنم یک بار دیگر نوشته را بخوانید. از قضا، سئوالم فقط و فقط ناظر بر نق و نقد و ناامیدی شما عزیزان بود. تقلبی هم که به شما رسوندم، نه اینکه خودم به اون اعتقاد داشته باشم (دیگه از لحن جوابم معلومه دیگه!) فقط خواستم یه تقلبی به شما رسونده باشم محض خنده! صدالبته جمهوری اسلامی اگه از ۵۰ تا مثل غزه هم دفاع کنه، اما درون خودش عدل نباشه، بی فایده است و کافیه واسه اینکه دیگه ازش دفاع نشه. این رو هم ناظر بر کامنت های بعضی دوستان دارم می گم، نه اینکه خودم معتقدم باشم در جمهوری اسلامی بی عدالتی داره موج می زنه. من حرفم اینه؛ «اگه مثلا همین کامنت های «یه معتدل…» درست باشه، خب من واسه چی باید از این نظام دفاع کنم؟؟!!» بچه ها! جمهوری اسلامی ابتدا به ساکن به عقل ما به شعور ما به فهم ما و به بصیرت ما و به صبر و تانی و تامل و تحمل ما نیاز داره، بعد به حمایت ما… که جمهوری اسلامی را حامی عجول، حامی ناامید، حامی نق زن و حامی سیاهنما به چه کار آید؟؟!! من یه چیز رو واضح بگم؛ آیت الله آملی خیلی بیش از امثال من و شما، دغدغه عدالت داره. در قیاس با این نماینده اندیشمند و فوق العاده خبره حضرت آقا، ما اصلا نمی دونیم عدالت یعنی چی!! شور خوبه، خیلی هم خوبه، اما شور با شعور. حرف رو باید درست زد. ما یه مشکل مون اینه که حرف درست مون رو نادرست و بد می زنیم! من توی همین متن بالای وبلاگ، اگه با دقت بخونین، متوجه می شین که خیلی به قوه طعنه زدم، خیلی، مثلا همون اولش: «اساسا هیچ خیانتی بالاتر از آن نیست که این اعتماد، خدشه دار شود، همچنان که برترین خدمت به قوه قضائیه، انجام هر آن کاری است که موجب بالارفتن اعتماد افکار عمومی به دستگاه قضا شود. و این هر دو، آنقدر که دست خود دستگاه قضاست، دست هیچ کس دیگری نیست» و مکرر جاهای دیگر متن، اما امیدوارانه، نه مایوسانه. ما اگه ادعای حمایت از جمهوری اسلامی رو داریم، باید به قوه قضا کمک کنیم. کمک این نیست که وسط دادگاه، بگیم؛ «حکم که معلومه، ماستمالی میشه میره»! با این جوی که الان جبهه موافق نظام -عجبا که موافقان!- راه انداخته اند، من جای قاضی بودم، حکم به تبرئه کامل طرف می دادم، پیش بینی دوستان حزب اللهی را محقق می کردم!! آقا مگه نگفت؛ «اگه مومن هستن، اگه حزب اللهی هستن…؟!» یعنی مومن و حزب اللهی باید با زیرکی، قوه را بندازه در مسیر مر عدل و مر قانون، نه که هی نق بزنه، هی نق بزنه، هی نق بزنه!! حالا ما زیرکی خودمون رو به خرج بدیم، قوه رو کمک کنیم، بعد اگه حکم بد شد، اونوقت!! بعد هم، قاضی من باب سند مستند و محکمه پسند، حکم صادر می کنه، نه من باب دل من و شما. آره! معیار نوشته های من باشه، حتما حکم اعدامه، اما قاضی برای صدور حکم، معیار دیگه ای داره. دقت کنین به این چیزها… اون دوستی که برمی گرده میگه؛ «اگه آقا نبود، من خودم صد تا اغتشاشگر می شدم» یعنی چی این حرف؟؟!! من اما یه جور دیگه نگاه می کنم! شرافت یه وزیر بهداشت همین دولت اعتدال، یعنی جناب هاشمی، کافیه که ما در کنار نقد دولت، حسن ظن هم داشته باشیم به این دولت. دوستان عزیز! گاهی این عقل ماست که گیر کرده وسط جوب، نه ح ق بیچاره… پس یاری کنید و یاری کنیم بصیرت مان را. اول هم خودم… کات! بیاییم زیاد درباره این متهم حرف نزنیم، همین راجع به جدایی ماه رمضون کامنت بگذارین، که هم بهتره، هم حرفه ای تر! گمانم؛ «صحبت کردن درباره آدم های کوچک، آدمی را ناخواسته کوچک می کند». قاضی بنده خدا، مجبوره روی این مردک کار کنه، ما مجبور نیستیم! اصلا مجبور نیستیم! بنابراین: شما هیچ این روزها، با دقت مضاعف به صدای اذان گوش دادین؟! قبول دارین انگار اذان ماه رمضان، یه اذانه، اذان ماه های دیگر یه اذان دیگر؟؟!! یعنی فرق داره ها… الله اکبر، همون الله اکبره، اما فرق داره… خیلی فرق داره… و همین فرق، باعث می شه که امام رضا علیه السلام -به به از این نام- بعد از رفتن آن سئوال کننده، اون جمله واقعا متحیرانه را بگویند؛ «کجا دیگه اون روز ماه رمضون رو پیدا می کنه؟» کامنت برف و آفتاب، کامنت خوبی بود…
یکی از عرفا می فرمان؛ هر آدمی یه جدول مستقل از خودش تا خدا داره! من خیلی نمی فهمم یعنی چی، ولی فکر می کنم یعنی همین که گاهی آدم فکر می کنه؛ خدا هست و خودش، و خدا هست فقط برای خودش (خود آدم منظورمه)!
چرا عکس نوشت نداره؟
این همه زحمت کشیدم نوشتم! حالا این پاک کردنش با یه کلیک، عدالت بود یا مصلحت صدر عدالت نشست؟
شوخی کردم، صلاح قطعه خویش مدیران دانند!
ح ق: چون شما هنگام نوشتن آن کامنت، هنوز این جواب آخر من به هاتف رو ندیده بودین، از ۲ سئوال طرح شده، برداشت اشتباهی داشتین که صلاح دیدم کلا کامنت تان حذف شود. کامنت های دیگرانی هم بود البته!
خصوصی
من البته هرگر فکر نکردم سوالات مربوط به خودتان باشد اما این تصور را هم نداشتم که از اون سولات بخواهید به این جواب برسید؛ “ما اگه ادعای حمایت از جمهوری اسلامی رو داریم، باید به قوه قضا کمک کنیم. کمک این نیست که وسط دادگاه، بگیم؛ «حکم که معلومه، ماستمالی میشه میره»! با این جوی که الان جبهه موافق نظام -عجبا که موافقان!- راه انداخته اند، من جای قاضی بودم، حکم به تبرئه کامل طرف می دادم، پیش بینی دوستان حزب اللهی را محقق…”
من وقتی با کسی در این باره بحثم میشه این جواب رو میدم:
ایران با اینهمه پولی که دشمنانش برای نابود کردنش خرج میکنند؛ خیلی هنر کرده که مملکت رو اینطوری داره اداره میکنه.
تازهش هم؛ من کجا بدبینم؟!!
شاید خیلی خوش بین نباشم؛ اما بدبین هم نیستم! اصلا بین نیستم! 🙂
(بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از روحانیون ۱۳۷۲/۱۱/۱۷)
“ماه رمضان در هر سال، قطعهای از بهشت است که خدا در جهنّم سوزان دنیای مادّی ما آن را وارد میکند و به ما فرصت می دهد که خودمان را بر سر این سفره الهی در این ماه، وارد بهشت کنیم. بعضی همان سی روز را وارد بهشت می شوند. بعضی به برکت آن سی روز، همه سال را و بعضی همه عمر را. بعضی هم از کنار آن، غافل عبور می کنند که مایه تأسّف و خسران است. حالا برای خودشان که هیچ، هر کس که ببیند این موجود انسانی، با این همه استعداد و توانایىِ عروج و تکامل، از چنین سفره با عظمتی استفاده نکند، حق دارد که متأسّف شود. این، ماه رمضان است. ماه ضیافت اللَّه است. ماه لیلةالقدر است.”
بعد از ماه مبارک رمضان، مواظبت بر قرائت سوره قدر در رکعت اول نمازها، حلقه اتصال ما با این عزیز و خاطرات شیرین آن است.
من به عدالت قوه قضاییه امیدوارم؛
امیدوارم که حکم درست در مورد مهندس مهدی هاشمی صادر بشه…
مجاهدت اقتصادی مردم، خرید کالای ایرانی است
کفشهای کولر دار
برای سفارش گیوه به سایت ما مراجعه نمایید
http://givedoz.ir
چرا از نظام دفاع می کنیم!
حضرت روح الله:
هیچگاه نگفته و نمی گویم که امروز در این جمهوری، به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل می شود و اشخاصی از روی جهالت و عقده و بی انضباطی بر خلاف مقررات اسلام عمل نمی کنند، لکن… اگر این اقلیت اشکال تراش و کارشکن به کمک بشتابند تحقق این آمال آسان تر و سریع تر خواهد بود و اگر خدای نخواسته اینان به خود نیایند، چون توده میلیونی بیدار شده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است… کجروان و اشکال تراشان در مقابل این سیل خروشان نخواهند توانست مقاومت کنند.”
فرازی از وصیتنامه
رهبر معظم انقلاب:
“اگر کسى در مقابل جوانان ادّعا کند و بگوید نظام اسلامى ما هیچ عیبى ندارد و همان قالبى را که اسلام خواسته، ما پیاده مىکنیم، گزاف گفته است. به هیچ وجه اینطور نیست … اما آنچه که حقیقت است، این است که ما به عنوان مسلمانانى که راهمان را شناخته ایم، تصمیم خود را گرفتهایم و نیروى خود را براى این راه گذاشتهایم؛ با همه وجود در این راه حرکت مىکنیم و ادامه خواهیم داد.”
دیدار با جوانان اصفهان. ۸۰/۸/۱۲
نکته دوم؛
همه حزب اللهی ها معتقدند چهار چوب درسته
منتها کارگر و عمله امکان داره ایراد داشته باشند
و اینکه شخص ولی هم خیلی مهمه!
صد سال بعد…
.
.
.
دانش آموزانی که دارند تاریخ می خونند
به سال هایی می رسند که
ما توش زندگی کردیم
تند تند ورق می زنند صفحات را…!
معلمشون هم میگه:
اینجاهای کتاب مهم نیست؛
ازش سؤال نمیاد!!
😐
هدف آقا ی قدیانی(مد ظله)! «… فهم» شدن نود و نه درصد بود که انشاا… شدیم.
کسی اینجا به مبانی شک نداره، که دوستان مستندات رو می کنند!
بعد از ١۴٠٠ سال شمعى از خورشید فروزان اسلام با خون هزاران شهید بر افروخته شد، با مال و جان و هر چه در توان داریم گردا گرد آن را گرفته ایم تا طوفان هاى بلا خاموششش نسازند.
شاید انسان هایی بیایند که قدر آن را بدانند و مشعل ها بر افروزند و…
این بود دلیل من براى دفاع از جمهوری اسلامى ایران که با همه نواقصش از بسیارى از نظام هاى جهان بهتر و موفق تر است.
در همه جهان یک مشت دیوانه فاسد حاکمند و در کشور من فرزانه اى عارف و دلیرى مدبر.
چرا یاریش نکنم و گوش به فرمانش نباشم؟
امام عاشقان، خمینى کبیر فرمود “پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکتتان آسیبى نرسد”
نمى خواهم به مملکتم آسیب برسد که تنها نظام ولایتى است که مملکتم را از آسیب ها حفظ کرده و مى کند. پس با افتخار از نظام جمهورى اسلامى که گردن طاغوت هاى زمان را شکسته و آنها را به ذلت و خوارى انداخته دفاع مى کنم…
ناقابل تقدیم به آخرین ذخیره ی ماهروی خدا؛
آدینه رسید ای شه دادار، کجایی؟
ای خال لبت نقطه ی پرگار، کجایی؟
بس نیست دگر جان جهان؟ پرده نشینی!؟
ای کاشف غم، مخزن اسرار کجایی؟
دل ها همه خون است، برآن غزه ی مظلوم
داعش سر دین، برده سر دار! کجایی؟
دنیای زبون، پر شده از ظلم و جنایت
ای منتقم سیلی اغیار (اشرار) کجایی؟
برپاست علم، در ید آن یار خمینی (ره)
ای حامی آن دست علمدار کجایی؟
یک عمر به عشق رخ تو، ندبه بخواندیم
ای عطر تن آن تن تب دار کجایی؟!
سلام؛
وبتون خیلی عالی و زیبا بود.
به وب من دعوت شدید، حتما سر بزنید.
نظرتونو درباره ی مطالبم بگید.
خیلی دوس دارم با شما تبادل لینک کنم. اگه ممکنه خبرم کنید.
ممنون
سلام؛
http://www.getsmile.com/emoticons/funny-smileys-68129/bye.gif
دوست داشتنی.
دلتنگ ماه خدام. حیف که ماه رمضان رفت. شکر که روی ماه خدا هست.
سلام مجدد……………..
عوارض جانبی! (گفت و شنود)
گفت: برخی از کارشناسان اقتصادی اعلام کردهاند که بسته پیشنهادی دولت برای «شکستن رکود تورمی» بر گرفته از نسخه صندوق بینالمللی پول است.
گفتم: خب! چه عیبی دارد؟! اگر نسخه کارسازی باشد و تورم را کاهش دهد، باید از آن استفاده کرد.
گفت: این کارشناسان میگویند، طرح یاد شده، نسخه شکستخورده صندوق بینالمللی پول است که از دولت سازندگی تاکنون در حال اجرا شدن است و پیآمدها و آثار بسیار زیانآوری داشته است.
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو برای سرماخوردگی به پزشک مراجعه کرد. دکتر یک نوع قرص تجویز کرد و گفت؛ البته مصرف این قرص با برخی عوارض جانبی همراه است، مثل؛ سرگیجه، سردرد، نارسایی کبد، احتمال سکته قلبی و… یارو گفت؛ آقای دکتر! خب! اگر با همان سرماخوردگی خودم کنار بیام و تحملش کنم که خیلی باصرفهتره!
خصوصی!
یه پیشنهاد بی ربط به موضوع الان.
داشتم فکر می کردم که یه متن بنویسم با تمام تیترهای قطعه ۲۶!
واقعا حوصله ام نشد! (بنده با افتخار میگویم که اهل شیراز هستم.)
پیشنهاد می کنم که یه متن کامل با تیترهای قطعه ۲۶ بنویسید…
هنوز منتظریم؛
پیشنهاد جالبیه!
ببینیم صاحب قلم چه نظری دارند….
خدایا این توهم رو ازم بگیر. کامنت هایی رو می بینم که بعد مدتی یا غیب میشن یا دستخوش تغییر!
هاتف؛
فکر می کردم فقط من اشتباه می کنم! 🙂
آخرالزمان شده! 😐
السلام علیک یا ابا عبدالله…
هشتاد و شش روز مانده تا محرم…
کاش می تونستیم تموم سال مثل ماه رمضون خوب باشیم، کاش!
یادش بخیر
قدیما وقتی می خواستیم بریم بیرون، یه جا بیشتر نمی رفتیم -خونه ی مامانی- اون موقع ها فقط با اتوبوس می رفتیم… چقدر منتظر می شدیم… چند دقیقه یک بار یکی از اعضای خانواده چند قدمی می رفت جلو تا اگه نشونی از اتوبوس دید خبرمون کنه، بعضی وقتها حتی تا وسط خیابون هم می رفتیم از شدّت انتظار… یه چیزی رو خیلی خوب می دونستیم، اینکه اتوبوس هر چند دیر ولی حتما میاد… وقتی اتوبوس میومد از خوشحالی می خواستیم بال در بیاریم!
حساب کار اهالی قطعه هم مثل اون روزهاست، منتظریم داداش حسین با یک متن جدید بیاد و همه رو خوشحال کنه…
گاهی به آسمان نگاه کن…
.
.
.
از آنتونوف خبری نیست؟ خب، خدا رو شکر… می تونی به کارات برسی! 🙂
(خصوصی)
زخم قدس با صدای پویا بابایی
http://bachehayeghalam.ir/audio/last-audio/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%B2%D8%AE%D9%85-%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DB%8C/
بعد از این هرجا هر ملتی، هر گروهی، با رژیم صهیونیستی مبارزه کند، مقابله کند، ما پشت سرشایم، کمکش میکنیم، و هیچ ابایی هم از گفتن این حرف نداریم…
خون گرفته خاک غزه را…
باز زخم قدس تازه شد
خون سنگ آمد به جوش…
باز وقت انتفاضه شد
آنطرف خشابهای پر…
آنطرف گلوله و فشنگ
دستهای خالی اینطرف…
اینطرف فقط سنگ
در کمین قبلهی نخست…
آنطرف سپاه فیل
سنگ دست لشکر خدا…
اینطرف ابابیل
باز ظلم و ظلم و ظلم و ظلم…
باز زور و زور و زور و زور
باز قتل و غارت و ترور…
پیش چشم دوربین کور
میشود خون بیگناه کودکان روان…
در سکوت این و آن
میشود بر سر تمام شهر، وقت خواب…
سقف آرزو خراب
میچکد باز از خلیج فارس تا خزر…
اشک چشمهای تر
میرسد در جواب نعرههای ظلم و زور…
بانگ مردمی غیور
گریههای مادران داغدار…
زار و زار
بر سر جنازهی پسر…
بیقرار
باز ادعا و ادعا…
باز حرفهای بیعیار
باز وعدههای بیعمل…
باز قطعنامه و شعار
وای از این هجوم فتنه از زمین و آسمان…
بمبهای بیامان
تا کجا به اسم روزنامههای بیطرف…
تیترهای ناخلف
وای از این چشمهای بسته بر عذابها…
کورها و خوابها
تا کجا ننگ صلح بدتر از شکست…
دستهای روی دست…
خیلی داغی… بپا نسوزی برادر!
_(▓▓▓▓)
.(▓▓▓▓)
(▓▓▓▓)
(▓▓▓▓)
(▓▓▓▓)
.(▓▓▓▓)
_(▓▓▓▓)
__(▓▓▓▓)
___(▓▓▓▓)
____(▓▓▓▓)
_____(▓▓▓▓)
______(▓▓▓▓)
______.(▓▓▓▓)
_______(▓▓▓▓)
_______(▓▓▓▓)
_______(▓▓▓▓))
______((▓▓▓▓▓))
______(▓▓▓▓▓▓)
_____((▓▓▓▓▓▓))
____(▓▓___▓▓▓▓)
___.(▓▓___▓▓▓▓))
___▓▓▓___▓▓▓▓▓))
_(▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓)
((▓▓▓▓________▓▓▓)
(▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓___▓▓___▓▓▓)
(▓▓▓▓___▓___▓▓▓▓)
(▓▓▓▓_____▓▓▓▓▓▓)
(▓▓▓▓___▓___▓▓▓▓))
(▓▓▓▓___▓▓___▓▓▓))
(▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓)
(▓▓▓▓________▓▓▓▓)
(▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓▓▓)
(▓▓▓▓_____▓▓▓▓▓▓))
(▓▓▓▓___▓▓▓▓▓▓▓▓)
(▓▓▓▓________▓▓▓▓)
((▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓))
_((▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓)
__((▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓))
___((▓▓▓▓▓▓▓▓))
____((▓▓▓▓▓▓▓))
_____((▓▓▓▓▓▓)
______((▓▓▓▓))
_______((▓▓▓))
_______((▓▓▓)
______((▓▓▓)
_____((▓▓▓)
____((▓▓▓)
___.(▓▓▓)
__(▓▓▓)
.(▓▓▓)
(▓▓▓)
((▓▓)))
((▓▓))
_(▓▓))
__(▓▓)
___(▓▓)
____(▓▓)
_____(▓▓)
______(▓▓)
_______((▓)))
________((▓))
_________((▓)
_________((▓)
_________(▓)
________(▓)
_______(▓)
______(▓)
آزاده نامداری در مصاحبه با روزنامه صبا: از فرزاد حسنی طلاق گرفته ام.
خطبه عقدی که سیدحسن مصطفوی بخونه، یک سال هم دوام نمیاره!!
😐
یه سوال دارم، لطفا مسئولین قطعه رسیدگی کنند!
چرا بیشتر نظرات، بالاش نوشته خصوصی؟!
بعد چرا اونایی که عمومی هست، بعضا تایید نمی شه، ولی خصوصی ها اکثرا تایید می شه؟!
کدش چیه؟!
اگه اسم رمزی، دکمه ای، چیزی داره بگید تا ما هم بزنیم!
اصلا حالا که این طور شد، طنز می نویسم!
اینم نمونش؛
«گفت و شنود قطعه ۲۶»
گفت: بعضی اهالی قطعه شاکی هستن که چرا نظراتشون رو که به صورت خصوصی در قطعه می زنن، تایید می شه!
گفتم: آخه باید اولش بنویسی خصوصی تا فقط مدیریت بخونه.
گفت: اتفاقا اولش نوشتم “خصوصی” ولی نظر رو عمومی کرده هیچ، کلمه “خصوصی” رو هم توی متن نظر آورده! نکرده لااقل اون رو پاک کنه!!
گفتم: والا چی بگم، به طرف میگن اسم فیلمی که توی نوروز از شبکه ۳ پخش می شد چی بود؟ میگه “حماسه سیاسی، حماسه اقتصادی”!
البته فالبداهه بود، باید روش کار کنم!
http://kayhan.ir/fa/news/20765
* میخواستیم بدانیم متولی تورهای یک روزه در کشور کیست؟ با پرداخت مبلغ ۱۰۰ هزار تومان به حساب شرکت توریستی {…} برای دیدن غار علیصدر در همدان ثبتنام کردم. به جای همدان، ما را به تنگه واشی بردند! جالب اینکه غذای ما را به افراد دیگر فروختند! همه اینها به کنار، با گذاشتن نوار، برخی را به رقاصی واداشته بودند. «عبدی»
کیهان: نام مؤسسه مذکور در دفتر روزنامه موجود است.
ــــــــــ *** ــــــــــ
گریه دار و البته یه جورایی خنده دار هم هست!
دقایقی پیش یک هواپیمای مسافربری در مسیر تهران – شیراز به سلامت به زمین نشست!
کارشناسان در حال بررسی علت ماجرا می باشند!!
خصوصی (!)
دیوونه داداشی؛
دست بردار از سر این هواپیماهای بخت برگشته و الا روحانی دلخور میشه ازت. دیدی که چقدر بی تربیته؟؟
یه وقت حرف ناجور می زنه، اینجا هم خانواده نشسته!!
می گفت: خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد می زنند: … آزادی… آزادی… آزادی… و عابران خسته می پرسند: آزادی چند؟ و من عابری را دیدم که از راننده سوال می کرد؛ آزادی کجاست؟ راننده گفت: رد کردی… آزادی قبل از انقلاب بود…
گفتم: از غرب که به میدان آزادی نگاه کنی، آزادی قبل از انقلاب است. از میدان امام حسین (ع) که به آزادی نگاه کنی، آزادی درست میفتد بعد از انقلاب. پس بنگر در کدامین سو ایستاده ای…
چه کامنتی گذاشت مسعود!!
big like داشت.
دوستان؛
متن داغ ستون یسار رو تا داغه بخونید.
🙂
……………………..
ساحت پاک این وبلاگ رو با یادآوری ضد دین بودن اصلاحات و وطن فروش بودن دولت تدبیر کلیدی آلوده نمی کنم که بردن نام منافقان بدون مرگ بر منافق ننگ است اما فرمودید
“ما اصولگرا هستیم با افتخار و «مقاومت بر منافع ملی» از مهمترین اصول ماست”
جسارتا تو دوره ای که محسن رضائی و ولایتی و بقیه نوکران اکبر خودشون رو اصولگرا معرفی می کنند، شما خودتون رو اصولگرا معرفی نفرمائید…………
حاجی چرا دیگه مطلب نمی زنی؟؟؟
چرا نیستی؟؟؟
نکنه مردی؟؟؟
نکنه دادگاه حکم به اعدامت داده؟؟؟
نکنی شکست عشقی خوردی دپرسی؟؟؟
نکنه دپرسی باعث شده کمتر تو کار سیاست و جامعه سرک بکشی؟؟؟
راستشو بگو حاجی کدومشه…
با همه آدمایی که داری؛ گاهی اونقدر بی کسی که هیچ کسی نیست که باهاش درد دل کنی. گاهی دلت می خواد یکی باشه که به پهنای صورت اشک بریزی و اون فقط اشکاتو نگاه کنه، یکی که فقط بتونی واسش گریه کنی. گاهی اونقدر بغض داری که دیگه از گریه کردن جلوی آدما خجالت نمی کشی. دیگه از فریاد دردهات خسته شدی اما هیچ کس انگار نمیفهمه تو چی میگی…………..
گاهی فکر میکنی مرگ؛ آیا خیلی سخته؟
دلت می خواد بهش فکر کنی ولی هنوز حس ترسی مبهم، زبونت رو میگیره که فکرتو روش جاری نکنی…
سلام……………..
التماس دعا
دو ماه بیشتر تا ماه رمضان نمونده اما آیا … هستیم؟!!
دیدم حالم گرفته، رفتم “پنج دری” آخه قشنگ می نویسه
حال آدم خوب میشه! اما انگار این پست آخرش… ولی پست قبلیش حالمو بهتر کرد!
http://panjdari.blogfa.com/
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/421936/
فوق العاده است!