من با خون شهدا کاسبی نمی کنم!

امیرحسین فردی/ ردیف نشسته، نفر وسط

شهید اکبر قدیانی/ ردیف نشسته، نفر دوم از سمت چپ

تقدیم به همسر محترمه و فرزندان غیور امیرحسین فردی

بیست چهاری به خاطره آن روز برفی فکر می کنم که امیرخان، شخصیتم را خرد کرد، دلم را شکست. پس چه بود آنهمه که می گفت؛ «اکبر، اکبر، اکبر»، پس بی خود می کرد که می گفت؛ «حسین! تو روز شهادت اکبر، توی آغوش من بودی… تا الان… تا هر وقت که بمیرم… هر کاری داشتی به خودم بگو… هر چی خواستی به خودم بگو».

***

زمستان ۷۷ بود، شاید هم ۷۸ که علیه رئیس جمهور وقت، متن تند و تیزی نوشته بودم؛ کجا بدهمش، کجا ندهمش، هیچ کجا را بهتر از «کیهان» نیافتم که آن زمان علاوه بر سیاست، در فرهنگ هم یکه تازی می کرد، فقط «صفحه مدرسه» اش که روزهای زوج کار می شد، بی اغراق خودش روزنامه ای بود. القصه! آن نوشته، اولین نوشته ای بود که می خواستم برای انتشار به روزنامه ای بدهم. چند بار متن را بازنویسی کردم و اگر نه به عنوان «یادداشت روز»، لااقل این امید را داشتم که نوشته ام سر از «یادداشت میهمان» صفحه ۲ درآورد، حداقل در یکی از صفحات رویی کیهان، ترجیحا صفحه ۱۴ چاپ شود! خلاصه با دلی شادتر از ضمیر امیدوار حضرت امام، رهسپار میدان توپخانه شدم. جلوی در موسسه کیهان، ناگهان یاد امیرخان افتادم. کم عقلی بود از خیر همچین پارتی کت و کلفتی می گذشتم! از نگهبان، سراغ ساختمان «کیهان بچه ها» را گرفتم تا بعد از یک هماهنگی تلفنی، قدم در قرارگاه امیرخان گذاشته باشم. هنوز به دفتر کیهان بچه ها نرسیده، امیرخان را دیدم که به استقبالم آمده بود. آنها که امیرخان را می شناسند، خوب می دانند در عین سادگی و صفا و صمیمیت، چه شخصیت، پرستیژ و پرنسیبی داشت. در یک کلام، آدم این جور استقبال ها نبود! دست بر شانه ام انداخت و بغل کرد و بوسه ای و حالا تحویل نگیر، کی تحویل بگیر! بخصوص که این اولین دیدار من و امیرخان در کیهان بچه ها بود. با کلی سلام صلوات، مرا برد دفتر کیهان بچه ها. زیر شیشه میز همکارش «حمید ریاضی» عکس های بابااکبر را نشان داد و بنا کرد تعریف خاطره عکس ها. بعد مرا برد داخل اتاقش، از کشوی میز کارش، نوشته ای درآورد که خودش سال ۶۱ برای بابااکبر نوشته بود، با این تذکر که از فلان جای متن تا بهمان جای متن، قلم محسن مخملباف است و الباقی که بیشتر هم بود قلم خودش! بعد بنا کرد حال خواهرم را پرسید، حال مادرم را، حال مادربزرگ و پدربزرگم را… به این حضرت آخری که رسید، خندید و گفت: «من هنوزم از بابابزرگت حساب می برم! توی کوچه، وقت بازی و شیطنت، اکبر جیم می شد، بابابزرگت دنبال من می کرد…»! خوب یادم هست یک خاطره هم از بابااکبر تعریف کرد، اما آن آخرای خاطره را درز گرفت؛ «فعلا زود است بشنوی! بزرگتر که شدی، رنگی برایت تعریف می کنم!» آن روز، آنقدر امیرخان، گرم تحویل گرفت (کی سرد تحویل می گرفت؟!… کی به جز همان روز؟… صبر کن تا ادامه متن را بخوانی!) که پاک یادم رفت اصلا برای چه مزاحم اوقات شریفش شده بودم! یادش اساسی به خیر و گرامی باد! مرا برد ناهار موسسه کیهان که «جوجه» بود، بعد هم رفتیم نماز جماعت، بلکه برای اول بار، چشمم به جمال اساتید معزز حاج حسینین شریعتمدار و صفار روشن شود. بعد از نماز، از محضر امیرخان خداحافظی کردم و رفتم، که هنوز چند قدم دور نشده، صدایم کرد؛ «بیا بریم کیهان بچه ها، یک نسخه از «کوچک جنگلی» را بدهم بهت». «کوچک جنگلی» امیرحسین فردی را با این امضا از امیرخان، تحویل گرفتم؛ «تقدیم به حسین عزیزم، یادگار عزیزترین دوستم، اکبر شهیدم، همو که یادش لحظه ای از ذهنم فراموش نشده و نخواهد شد». این بار اما، هنوز از امیرخان خداحافظی نکرده بودم که گفت؛ «تو فکر کنم یه کاری هم داشتی حسین!» مات و مبهوت از بازی خوانی امیرخان در صحنه زندگی که مثل بازی خوانی های فوتبالش بود، زیپ کاپشنم را باز کردم، دو سه تا از دکمه های پیرهنم را نیز، برگه های متن کذایی را درآوردم! پرسید؛ «چیزی نوشته ای؟» گفتم؛ «بله، آقای خاتمی را نقد کرده ام!» کمی تا قسمتی کاملا محسوس، از آقای خاتمی زبان به نیکی گشود، به سابقه همکاری، بلکه رفاقتش با رئیس جمهور در زمان حضورش در موسسه کیهان اشاره کرد و البته این را هم گفت که؛ «من به خود آقای خاتمی پیغام داده ام مراقب این اطرافیانت باش، چرا که خیر تو را نمی خواهند». گفتم؛ «فکر می کنید گوش می کند؟» یک کلام گفت: «وظیفه من، پیشگویی نیست!» بعد از این صحبت مختصر، از امیرخان خواستم نوشته ام را ابتدا بخواند، بعد بدهد به یکی از آقایان شریعتمداری یا هرندی تا ان شاءالله که چه عرض کنم؛ بی برو برگرد، در کیهان کار شود! امیرخان یک نگاهی به ورقه ها انداخت و فقط این را گفت که؛ «وقتی می خواهی برای روزنامه ای متنی بنویسی، حتما در یک طرف کاغذ بنویس، نه در هر ۲ طرف». از امیرخان خواستم نوشته ام را بخواند و یک نظری بدهد! گفت: «در حوزه بچه ها و کیهان بچه ها نوشته بودی، حتما می خواندم، اما این را نمی خوانم!» دوباره گفتم؛ «پس لااقل این نوشته را بدهید به دفتر روزنامه، تاکید کنید کار شود!» (نه که کیهان، آن زمان بعد از ظهرها درمی آمد، منِ خر را بگو که امیدوار بودم این متن، با توصیه امیرخان، یحتمل در شماره همان روز کیهان کار می شود!) باز گفتم؛ «حداقل یه زنگ بزنین به آقای شریعتمداری یا هرندی، بالاخره سفارش شما خیلی تاثیر دارد!» این را که گفتم، امیرخان، بی تعارف، نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و با انگشتش، بیرون پنجره کیهان بچه ها را نشان داد و گفت؛ «این ساختمان را می بینی حسین؟» گفتم؛ «بله!» گفت؛ «می ری طبقه دوم، دفتر سردبیری، اونجا در می زنی، نوشته ات رو می دی بهشون، متن خوبی بود، کار می کنن، متن بدی بود که هیچی!» الغصه! تا برخورد امیرخان، سردتر از آن نشده بود، به ضرب یک خداحافظی، فرار را بر قرار ترجیح دادم. بگذریم که از فرط ناراحتی از مدیرمسئول کیهان بچه ها، سردبیر کیهان را از فیض آن متن فاخر (!) محروم کردم و اساسا متن را به دفتر آقای هرندی ندادم که ندادم. ناراحت و غمگین، از برخورد تحقیرآمیز امیرخان، ساک فوتبالم را که تحویل نگهبانی کیهان داده بودم، گرفتم و رفتم بازار دوم نازی آباد، زمین معروف به «زمین پلیس» به تمرین فوتبالم برسم. من آن سالیان، در باشگاه جوانان پاس بازی می کردم و حدودا ۱۸ سال سن داشتم. توی راه، در اتوبوس شرکت واحد، ناجور گریه ام گرفت، آنقدر که مجبور شدم با استعانت از جناب «کوچک جنگلی»، اشک خود را از چشم مردم نامحرم مخفی کنم! «میرزا» خودش شاهد است که در دل می گفتم؛ «وقتی مهمترین دوست پدر شهید آدم، با آنهمه ادعا در رفاقت که «هر چه خواستی، فقط به خودم بگو»، از سفارش یک متن، شانه خالی می کند، حتی یک زنگ به این هرندی و شریعتمداری نمی زند، آنوقت چه با مزه است این جمله گهربار حضرت خمینی عزیز که «خانواده شهدا، چشم و چراغ این ملت اند». آقای خمینی! رفیق جون جونی بابای آدم حاضر نیست یک متن کوفتی را سفارش کند، الباقی ملت، بویژه آن قسمت چشم و چراغش، پیشکش!» آری، هنوز ۲ ایستگاه مانده به بازار دوم نازی آباد، فی الواقع در بازار مکاره ضد انقلاب پیاده شدم! باز به شهادت میرزا کوچک خان جنگلی، مانده بودم امیرخان از اینکه خاتمی را نقد کرده بودم ناراحت شده بود؟! یا در دلش می گفت؛ «بی جنبه پررو، توی اولین متنش، عدل رفته سراغ رئیس جمهور مملکت»؟! شاید هم فکر می کرد این قبیل نوشته ها فعلا برای من خیلی زود است؟! شاید… شاید… شاید…

آن ایام تیم فوتبال جوادالائمه که به سبب شهادت شماری از بازیکنانش، فقط ۲ جلسه تمرین هفتگی داشت، به لطف امیرخان، چند سالی می شد مرا هم در جمع خود راه می داد، لیکن «برخورد فوق الذکر» باعث شد تا ۲ ماه، فوتبال جوادالائمه ای ها را بی خیال شوم، یعنی که قهر! قهر، قهر… تا اینکه امیرخان از یکی از عموهایم سراغم را گرفت؛ «حسین چرا تمرین نمی آید؟» پیام امیرخان رسید. قهر سر جای خود، اما احترام دوستان ابوی، آنهم شخص شخیص امیرخان عزیز و دوست داشتنی، بیش از آن برایم واجب بود که جلسه بعدی تمرین را هم بپیچانم! رفتم، گمانم زودتر از همه! امیرخان که آمد، خیلی معمولی برخورد کرد، کانه چیزی نشده! به سبک و سیاق همیشه، خودش مقداری، جماعت را دواند، بعد سوت را به من داد و گفت: «نرمش با تو!» باورم نمی شد! اصلا باورم نمی شد! واقعا خجالت می کشیدم در آن سن و سال کم و بی ارزش، امیرخانی را نرمش بدهم که قبل از انقلاب، از باشگاه اول مملکت یعنی «تاج» پیشنهاد بازی داشت! فقط هم امیرخان نبود! من باید با فقط ۱۸ سال سن، «غلام فتح آبادی»ای را نرمش می دادم که کنار دست علی پروین، در تیم پرسپولیس، بلکه تیم ملی مملکت بازی کرده بود! من باید «اصغر اکبری»ای را نرمش می دادم که همان ایام بازیکن فیکس تیم پر سر و صدای پلی اکریل اصفهان بود! از همه اینها سخت تر، من باید عمواصغر آبخضر و عمومصطفی آجورلو را نرمش می دادم! باز هم سخت تر، عمومحمدهای عزیزتر از جانم؛ احمدی و متین فر را! برادران شمس را! این بزرگ را، آن عزیز را! و همچنان سخت تر، خود امیرخان را! جمله دوستان مشترک امیرخان و ابوی شهید، شاهدند که چند باری از پذیرش این امر امیرخان امتناع کردم، اما در وادی فوتبال، همچنان که در وادی ادبیات و کتاب، امر، امر امیرخان بود! سوت را دست گرفتم و بنا کردم نرمش دادن! خجالتی که داشتم می کشیدم، سر جای خود، اما هرگز در زندگی، این همه احساس شخصیت نکرده بودم! عاقبت، به امر امیر دلها، به حکم امیرخان، جماعت مهم و بسیار محترمی را داشتم نرمش می دادم که یا در سیاست، سر و سری داشتند، یا در ادبیات، یا در فوتبال، یا در فرهنگ… آقا! وسط نرمش، با امام خمینی، حتی آن جمله چشم و چراغ (!) آشتی کردم، هر چند که گور بابای ژورنالیسم، فرمود؛ «کی رفته ای ز دل، که تمنا کنم تو را؟!»

تاثیر این آدم حساب کردن امیرخان، و شخصیت قائل شدنش برای آدم تا آنجا بود که من بعد از آن جلسه تمرین، اولین کاری که کردم رفتن به سلمانی بود و کوتاه کردن موهای بلند خود. آن ایام چند ماه بود از مادر گرفته تا مادربزرگ به من می گفتند؛ «این موها، آنهم با این قر و فر، زیبنده تو نیست». خب من استدلال می کردم برای ایشان که اولا؛ پیامبر هم موهای بلندی داشتند، تازه! سرمه هم به چشم خود می کشیدند که من، این یکی را دیگر انجام نمی دهم! ثانیا؛ خود بابااکبر که موهاش از من هیپی تر بود! بعد، یک چیز ایشان می گفتند، یک چیز من! دست آخر، آن کسی توانست مرا به کوتاه و مرتب کردن موی سر خود وادار کند که از قضا، هیچ بحثی با من در این باره نکرده بود، فقط سوت نرمش بزرگان را دستم داده بود! با خود می گفتم؛ «منی که حتی می توانم امیرخان را نرمش بدهم، باید ظاهر مرتب و هم شان با جایگاهی که دارم داشته باشم، تمام! استدلال های شخمی، تمام!» من بعد از آن تمرین جمعه صبح، دیگر تیله بازی نکردم، دیگر شانسی نفروختم، دیگر سرب داخل بادام نکردم، دیگر بیخ دیواری نرفتم، دیگر آدامس روی زنگ ملوک خانوم نچسباندم، دیگر حتی در کوچه فوتبال بازی نکردم! خب من بچه پایین ترین جای شهر بودم. مگر ممکن بود چهارشنبه سوری بیاید و ترقه ای روی دیوار خانه ملت ول نکنم؟! آری، ممکن بود، اما نه با توصیه صدا و سیما، بلکه با یک سوت که امیرخان داد دستم! با یک سوت…

***

از آن ظهر برفی که امیرخان، روی مرا زمین انداخت، تا آن صبح زمستانی که آنچنان غرق در شخصیتم کرد، فقط ۲ ماه فاصله بود، لیکن از آن ظهر برفی، تا اول روزی که نوشته ای از من در روزنامه کیهان کار شود، حدود سه سالی فاصله بود. بعدها به مرور، امیرخان با اشاره به فلان و بهمان نوشته، تذکراتی می داد، راهنمایی هایی می کرد. فی المثل می گفت؛ «قبل از نوشتن نوشته ات، ولو نوشته خشک سیاسی، یک بار ۲ صفحه «سعدی» بخوان، یک بار هم این کار را نکن، فرقش را خودت متوجه می شوی!» یا اصراری که برای خواندن رمان داشت. می گفت؛ «خواندن رمان، دست انداز را از قلم نویسنده برمی دارد و شعاع دایره لغات او را افزایش می دهد». می گفت؛ «یک وقت هایی برای نوشتن، ناز کن، و از این سعه صدر اگر ضرر دیدی با من!» اینها گذشت تا در مقطع فتنه ۸۸ نصایح امیرخان جدی تر شد. یک بار خیلی جدی و با تعصب فوق العاده زیاد گفت؛ «رفقای پدرت بعضا گله می کنند و این گله را به من منتقل می کنند که حسین در نوشته هایش، زیادی نام اکبر را خرج می کند. من حالا به حرف آنها کاری ندارم، اما اگر این خرج کردن برای انقلاب است، اشکالی ندارد که هیچ، نوش جان انقلاب، اما مبادا که نام اکبر را برای خودت خرج کنی. حال ببین کدامش است؟!» بعد هم ادامه داد؛ «من این سئوال را پرسیدم که به آن فکر کنی، نه اینکه به آن جواب بدهی». گاهی می گفت؛ «هنگام نوشتن برای انقلاب، بعضا، مخاطب خودت را بچه ها قرار بده، اصلا فرض کن داری برای دختربچه ها و پسربچه ها می نویسی». می گفت؛ «متن “چهارشنبه اتوبوسی…” همین طور است، انگار برای بچه ها نوشته شده باشد، بی تکلف و راحت است». این توصیه ها بود، و بسیار بیش از اینها… تا اینکه سال ۹۰ به گمانم، در کیهان متنی نوشتم با این تیتر: «یک ماه می نویسم، یک ماه می خوانی» در استقبال از رمضان الکریم. خب از متن تعریف کرده بودند، هم اساتید، هم بلکه بزرگان. از جمله اساتید که خیلی از متن تعریف کردند، همین امیرخان بود؛ «تو یک روز اومدی همین جا، چیزی نوشته بودی، ازم خواستی ببرم بدم توی روزنامه کار شه، یا سفارش کنم، یا حالا هر چی!… از من هم ناراحت شدی حسین! قهر کردی و فوتبال نیامدی! شاید حق داشتی! اصلا منم جای تو بودم، ناراحت می شدم، تا چند وقت قهر می کردم، اما این را بدان! من توی همین کارها مویم را سفید کرده ام. من اگر آن روز فریب احساسم را می خوردم و نوشته تو را می بردم دفتر روزنامه، الان این متن “یک ماه می نویسم…” را نمی توانستی بنویسی! شک نکن! عالم نویسندگی و روزنامه نگاری مثل فوتبال می ماند! توش پارتی بازی هست، اما پارتی بردار نیست! بازیکنی که نه با نتیجه زحمت خودش، بلکه با پارتی اومده باشه توی تیم، تماشاگرا می فهمن، هوش می کنن، اون شخصی که پارتی اش شده بود رو هم هو می کنن! من اون روز، اتفاقا به نوشتن این متن ات کمک کردم، تو اون روز نفهمیدی، نمی شد هم بفهمی، نباید هم می فهمیدی، تو باید هم اون روز از دست من ناراحت می شدی، اما الان باید فکر کنی و فکر کنی تا متوجه حکمت کار من بشی! راستی، یه خاطره ای از اکبر رو اون روز، نیمه کاره برات گفته بودم، بیا الان کاملش رو بگم…»!

***

من واقعا نمی خواستم حرف امیرخان را همینطوری باور کنم، پس واقعا روی آن فکر کردم. فکر کردم و دیدم از ۲ حال خارج نیست. یا امیرخان می برد و آن نوشته را به دفتر یکی از آقایان هرندی یا شریعتمداری می داد و متن کار نمی شد! در آن صورت بیش از آنکه توی ذوق من بخورد، واقعیت این است که جایگاه امیرخان نزد من سست و متزلزل می شد. من آن ایام در دوره ای از جوانی، بل خامی بودم که دلیل عدم انتشار متنم را در کیهان، بیش از ضعف نوشته، لابد محصول عدم نفوذ امیرخان در موسسه کیهان فرض می کردم و این برایم خیلی تلخ می نمود که فکر کنم؛ «این چه خانی است که از توصیه یک نوشته، آنهم نوشته یک فرزند شهید عاجز است؟!» شق دوم، کار شدن متن بود، حالا به هر دلیل. من البته آن متن را در لا به لای این همه اسباب کشی و جا به جایی، گم و گور کرده ام، اما خوب می دانم چه اباطیلی سرهم کرده بودم. آن متن، به لحاظ محتوی، یک متن صریح اما ناصحیح بود و به حیث قواعد نگارشی، تقریبا صفر! گفت: «خشت اول را چو بنهادند کج، تا ثریا می رود دیوار کج». هم الان شبیه آن متن را، یکی در نقد دولت شیخ حسن روحانی کامنت کند، خودم در قطعه ۲۶ تایید نمی کنم، گیرم که منتقد عزیز، علاوه بر کپی تمام صفحات شناسنامه، چند قطعه عکس پرسنلی + رضایتنامه والدین نیز همراه داشته باشد!!

توی حسین قدیانی، اول باید یاد بگیری که متن را برای انتشار، در هر ۲ طرف کاغذ نمی نویسند، بعد باید یاد بگیری که امیرحسین فردی، مدیرمسئول کیهان بچه هاست، نه کیهان، بعد باید یاد بگیری که امیرخان، همپای تعهد، تخصص نیز دارد. او خوب می داند کجا باید شخصیت آدمی را تلنگر زند، بلکه به او کمک کرده باشد، همچنان که خوب می داند کجا باید به آدمی شخصیت دهد، بلکه باز هم به او کمک کرده باشد! «معلم» فقط آن نیست که دستت بگیرد، آن نیز هست که گوشت را بگیرد! می خواهی ناراحت شوی، به درک! ناراحتی تو به از آن است که هم توی غیر مهم، هم امیرخان مهم، هو شوند!

من اعتراف می کنم؛ آن روز که از رفتار امیرخان، مخم سوت کشید، و آن روز که برایم «نقشه سوت» کشید، هر ۲ی اینها فقط و فقط از روح بلند و ممتاز یک معلم بی مثال برمی آمد به نام نامی امیرحسین فردی. فقط هم من نیستم! بسیارند شاگردانی که امیرخان، گاهی دست شان را گرفته به سبب تعهد، تعهدی که تخصص آور است، و گاهی گوش شان را به علت تخصص، تخصصی که تعهدآور است!

قریب یک سال است اغلب از تعهد امیرخان گفته می شود، اما برای امیرحسین فردی، متعهد بودن همه توصیف نیست. هنر بزرگتر امیرخان، متعهد بودنش نبود، که او اساسا متعهد بود و جز این مگر می توانست باشد؟! هنر بزرگتر امیرخان آنجا بود که مثل آب خوردن، دل را می شکاند، حتی دل یادگار عزیزترین دوستش را، به هزینه افق دورتر و آینده بهتر. آری، قریب یک سال است اغلب از مهربانی امیرخان سخن می رانند، اما آنجا که پای نظم و نسق در میان بود، امیرخان اتفاقا بی ملایمت می شد. قریب یک سال است اغلب از نامه امیرخان به مخملباف حرف می زنند و یکی دو نوشته دیگرش علیه فتنه گران، اما شان امیرخان بالاتر از آن است که او را صرفا «نویسنده ضد فتنه» بنامیم! واقعیت این است فقط و فقط رویه حاکم بر مجله محبوب «کیهان بچه ها» به خوبی جایگاه او را، و مرز او را با فتنه گران روشن می کرد که «کیهان بچه ها» تنها مجله ای در حوزه کودکان بود که از یوم الله «۹ دی» عکس روی جلد رفت. از سویی، امیرخان به سبب خصائل نیکو و عواطف اخلاقی ای که داشت، نزد این گروه و آن جناح هم محترم شمرده می شد. با این حساب، چرا امیرخان همچون عناصر فعال حوزه سیاست وارد کارزار فتنه شد و حتی به مخملباف هم نامه نوشت؟! او که خط و ربطش معلوم بود و بی نیاز به این دعواها! باری از خود امیرخان، این سئوال را پرسیدم. جواب داد؛ «من برای انقلاب و برای «آقا» از خودم نگذرم، به چه درد می خورم؟! نامه نوشتن به یکی مثل مخملباف، یعنی بازی کردن با آبرو، اما آبروی من فدای انقلاب» و ادامه داد؛ «من با خون اکبر قدیانی کاسبی نمی کنم»!

تیتر این نوشته این است؛ «من با خون شهدا کاسبی نمی کنم!» اما به شهادت همه دوستان پدرم، حرف دقیق تر امیرخان این بود؛ «من با خون اکبر قدیانی کاسبی نمی کنم»! این را می گفت همیشه. امیرخان البته این جمله را در جواب ۲ گروه می داد. هم بریده هایی که از زاویه طعنه و سرزنش، بر او واقعا خرده می گرفتند بابت مطالبش در مقطع فتنه، هم ترمزبریده هایی که بعضا به او توصیه می کردند؛ «یکی دیگر هم بنویس، چند تا دیگر هم بنویس!» امیرخان در جواب این دسته هم بود که می گفت؛ «من با خون اکبر قدیانی کاسبی نمی کنم»! که امیرخان، فعال حوزه انقلاب بود، نه فعال حوزه سیاست، نه فعال حوزه اصولگرایی. امیرخان، نویسنده اصولگرا نبود، نویسنده خود خود خود انقلاب بود. اصولگرایان در انتخابات ۹۲ نهایت کلاس (!) خود را نشان دادند تا با تفرقه و ندانم کاری، کاری کنند که رهبر مظلوم ما، خود، صرف نظر از دولت، برای همه اقتصاد و همه فرهنگ، آستین همت بالا بزنند، آنهم در این سن و سالی که «آقا» دارند. دستخوش آقایان اصولگرا! لااقل این یکی را رحم کنید و این همه خیال نکنید امیرحسین فردی «نویسنده اصولگرا» بود! کلاس شما به کلاس امیرخان نمی خورد! و سطح تان با هم متفاوت است! با این همه، اگر بخواهم مدعی شوم امیرخان، نویسنده ضد یک چیزی بود، حتما «نویسنده ضد اشرافیت» بود. سکونت در خانه پدری، آنهم خانه ای به غایت قدیمی و کوچک در پشت مسجد جوادالائمه، رفت و آمد با اتوبوس شرکت واحد، همنشینی با مردم و دوری از هرگونه مظاهر دنیاپرستی، یعنی ضدیت قهرمان داستان ما با هرگونه اشرافیت، من جمله اشرافیت آخوندی. امیرخان می توانست مطالبش در نقد فتنه گران را بفروشد، حلال هم بفروشد، اما آنگونه زیستن، انتخاب خود امیرخان بود. تنها «خان» ضد اشراف که خوانی جز سفره مردم کوچه و بازار نداشت، امیرخان ما بود. آقایان اصولگرا! محصول سیاست ورزی شما، کاری با ما کرده که حتی با ارائه شناسنامه هم قادر نیستیم نظر امیرخان را درباره بعضی از این «روحانی» ها منتشر کنیم! اما خب، هر وقت عده ای می گفتند؛ «مسجد جوادالائمه به همت امیر فردی، فرع بر کتابخانه شده»، خود امیرخان جواب می داد؛ «همه این موفقیت ها، محصول خود مسجد و روحانی مسجد، حاج آقای مطلبی است». کاش می شد نظر امیرخان را درباره دیگر «روحانی» ها هم نوشت! کاش می شد با صدای رساتر نوشت که امیرخان «نویسنده اصولگرا» نبود! مرز امیرخان با اصلاح طلبان روشن است. این را دوستان اصولگرا باید بدانند که ما با خون دل امیرخان کاسبی نمی کنیم! امیرخان سوار اتوبوس می شد، اما گفتمانی فراتر از «گفتمان اتوبوس» داشت! «اینقدر که حضرت آقا از تفرقه خودی ها اذیت شده اند، از خباثت آن وری ها نشده اند» آخرین نکته پندآموزی بود که چندی پیش از درگذشت امیرخان از او شنیدم… اما خب! راستش را بخواهی اردیبهشت خوبی پر کشیدی امیرخان! نمی خواستی که دلت بیشتر بگیرد؟ که قلبت بیشتر درد کند؟ ما داریم کفاره گناه تفرقه اصولگرایان را پس می دهیم که تو نویسنده شان نبودی… تو از مردمان سرزمین بالا بودی… نویسنده شهدای اردیبهشت!

9

دو متن آخر صفحـ«۰۶ : ۲۰»ـه  وبـ«قطعه ۲۶»ـلاگ

{هسته ای! مغموم نباش}
{مصاحبه حسین قدیانی با هیوا محودزاده لبوفروش}

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    دوستان محترم؛

    این متن اختصاصا برای وبلاگ قطعه ۲۶ نوشته خواهد شد…

  2. رهگذر می‌گوید:

    سلام
    رسیدن به خیر!
    سفر خوش گذشت؟!

  3. دانشجو معلم می‌گوید:

    بعد این همه دوری باید هم اختصاصی فقط برای بیست و ششی ها می نوشتن.

    انّا من المنتظرون……..

  4. یل می‌گوید:

    الله اکبر…

    چه عجب نوشتین

  5. پسرشهید می‌گوید:

    بسم رب الشهدا و باز هم شهدا…

  6. سیداحمد می‌گوید:

    خصوصی

    بین اون بیست و چهاری یک “و” بذاری بهتر نیست؟
    عمومی/ ح ق: نه! همونطوری نوشتم که ملت می گن! در ضمن، رهگذر! سفری نبودم که خوش یا بد گذشته باشد! 🙂

  7. سیداحمد می‌گوید:

    خصوصی

    “با دلی شادتر از ضمیر امیدوار حضرت امام،”

    نمیشه شادی دلت رو با چیز دیگه ای مقایسه کنی؟
    نمی دونم! شاید خوب نباشه این عبارت!

    عمومی/ ح ق: بگذار راحت متن مان را بنویسیم، حرف مان را بزنیم! اینطوری بخوای کنی که خب می دادم همون روزنامه!

  8. صبا می‌گوید:

    خسته نباشید!

    تازه امشب می خواستم کامنت بذارم؛ حالا اگه سیاسی ننویسید، یعنی نباید هیچ متنی واسه این همه بچه که میان اینجا و میرن بذارید! یعنی نمیشه یه چی نوشت که سیاسی نباشه واسه دل بیست و ششی باشه.

    حالا که نوشتید مهم نیست سیاسی یا غیر سیاسی!
    ممنون

  9. صبا می‌گوید:

    “با دلی شادتر از ضمیر امیدوار حضرت امام،”
    جمله ی قشنگ و نویی است؛ خوندنش به من حس خوبی داد ولی ته مایه طنز داره.

  10. صبا می‌گوید:

    بله البته…
    جواب به آقا سید را دیدم!

  11. نسیم می‌گوید:

    فرا رسیدن ماه پر خیر و برکت رجب و همچنین میلاد باسعادت امام محمد باقر(ع) رو به تمام دوستان عزیز تبریک میگم.

    در ضمن از دیدن پست جدید خیلی خوشحال شدم…

  12. سایه/روشن می‌گوید:

    دیروز
    بر سینه‌ی دیوارهای زخمی شهر
    عکس شهیدان بود
    امروز عکس نامزدها
    آن عکس‌ها دیروز،
    بی جلوه‌های ویژه،
    بی‌ژست،
    فوری ولی شفاف!
    مانند عکس کودکان معصوم
    آن عکس‌ها – دامادهای حجله‌ی جنگ و جنون –
    آن برگزیده نازنینان
    در انتخاباتِ شهادت
    با رأی بالای ملائک…
    این عکس‌ها امروز اما،
    عکس‌های رنگی مات!
    این چشم در راهان روز انتخابات!

    دنبال آن عکس جوانم
    آن عکس خاکی
    با آن دو چشم تیر خورده
    گیلاس‌های سرخ هم‌زاد
    دنبال آن عکس غریبم
    آن عکس خاموش
    آتشفشان آه
    عکسی که در زیر فشار این همه عکس
    فریاد دارد می‌زند، فریاد، فریاد
    جرم است یا نه،
    هر چه بادا باد!
    من به شهیدان رأی خواهم داد!

    مرتضی امیری اسفندقه / روزهای پیش از انتخابات

  13. ناشناس می‌گوید:

    آخیییییش، یه متن حسین قدیانی ایی! خدایا متشکریم!
    آقا ضمنا برای هرگونه نقد، اصل و کپی تمام صفحات شناسنامه، کپی پشت و رو کارت ملی و ٣ قطعه عکس تمام رنگی باید همرات باشه.
    هرگونه نقد بدون شناسنامه، به معنی انصراف از یارانه تلقی میشه.
    و احتمالا یه چیزی تو مایه های چوب و آستین و اینا!

  14. سائل الزهرا می‌گوید:

    سلام
    بنویس برادر! همچنان بنویس…
    ما منتظریم زود باش!…

  15. رضا اعتدال طلب-پزشک می‌گوید:

    منتظر ادامه اش هم هستیم
    دوستان فهمیدید عربستان هم به سلاح هسته ای دست پیدا کرد؟؟ خبرشو خونیدید؟
    دیگه همین مونده بود وهابی ها رو ما اتمی نشونه برن!!
    فقط ایران سلاح هسته ای داشته باشه بده، فقط ایران تهدید واسه خاور میانه ست!
    چه می کنه اسراییل تو سیاست خارجی! از یک طرف در سوریه و عراق با استفاده از پول و تکفیری های عربستان و قطر و کویت و… مسلمان کشی راه انداخته و ارتش سوریه رو زمین گیر کرده و حالا هم موشک های عربستان را نه به طرف خود اشغالگرش، بلکه به سمت ایران نشانه گرفته است. کاش درصد کمی از سیاست این رژیم را ما مسلمانها داشتیم!!
    و در آخر امیدوارم هر چه زودتر خاندان سعودی تبدیل به خاندان سقوطی بشن که با پول حج مسلمونا بمب اتمی میخرن، رو خودشون نشونه میرن!

    ح ق: حالا اینقدرم تند، خوب نیست؛ پیاده شو با هم بریم! 🙂

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    امیرخان؛ یک معلم واقعی بود. هر وقت که سیما و صداش رو تو رسانه می بینم، احساس می کنم کلاس اولی ام و نشستم پای صحبت های معلم!
    امیرخان؛ یک کتاب بیشتر برای درس دادن به بچه ها نداشت! و اونم کیهان بچه ها بود. و یک کلاس درس، به اندازه ی کل ایران. ولی؛ این توفیق که از نزدیک کنار او باشی، و تو مکتبش تلمذ کنی، توفیق می خواست که شما داشتی…
    از همه ی اینها گذشته، خدایی خیلی پیله بودین برای چاپ متن داداش حسین.
    شرارت های دوران نوجوانی هم که جای خود!! ولی به شخصه با این ملوک خانوم همسایه تون، خیلی نوستالژی دارم!! از اون داستان توپ های چند لایه و… یادش بخیر..

  17. عطشان می‌گوید:

    سلام.
    بالاخره تشریف آوردید.
    متن رو یه ضرب خوندم.
    عجیب با حال این روزهای من سازگار بود. اعتراف می کنم که دلم برای این سبک نوشته هاتون به شدت و به شدت تنگ شده بود. متنی که بوی شهید بده دل آدم رو سبک می کنه.
    ممنون جناب قدیانی، خداییش متن هایی که اختصاصا برای قطعه می نویسید یه چیز دیگه است.

  18. رهگذر می‌گوید:

    سلام

    آنچه در مورد سفر نوشتم به کنایه بود و منظورم دوری از نگارش متن در قطعه.
    یک کلاس درس را در متن بازگو کرده اید با حکمتهایی که خدا بر دل مومن جاری می سازد. اگر قیصر را، شاعر انقلاب بدانیم، فردی را نمی دانم (و ما ادراک ما الفردی!)
    این که ما با خون شهدا کاسبی نمی کنیم را به آقایانی باید گفت که از هر چیزی برای کاسبی استفاده می کنند حتی تحریم! و من گفته آن مرد مودب و باهوش را یادآوری می کنم!
    از هم اکنون باید برای رفع بلای تفرقه کاری کرد. به نظرم این انتظار از برخی از این به اصطلاح سیاستمداران و اصولگرایان و… بی معنی و بیراه است و باید از جوانان انقلابی (و نه فرزندان انقلاب) توقع این کار را داشت.
    گفتمان سازی که مورد تاکید حضرت آقا است قطعا باید در دستور کار مدافعان حریم انقلاب قرار گیرد.
    از این که نکته هایی زیبا و درس آموز از منش و رفتار آن مرد بزرگ را برایمان بازگو کردید تشکر می کنم.

  19. شیدا می‌گوید:

    نویسنده ضد اشرافیت آخوندى…
    سخت به این ضدیت محتاجیم!
    راستى؛ چطور سرب را داخل بادام مى کردید و چرا؟

  20. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    امیرحســــــــــ شریعتمداری ــــــــــ صفارهرندی ــــــــــ قدیانی ــــــــــ فردی ــــــــــین.

    ردیف عشق مقدس، نفر دوم از سمت چپ…!

    سلام بر حسین٭

    🙂

    حسین قدیانی: چه جالب! ممنون…

  21. فرزاد می‌گوید:

    یادمان نمی رود فقط چند ماه قبل از “مصباح و چند آه” در توصیف حضرت علامه هم چیزی کم از این متن نگذاشته بودید!!
    خدا کند کار به “فردی و چند آه” نکشد…………………..

  22. یک بنده خدا می‌گوید:

    تیم اول مملکت یعنی تاج؟؟ شوخی می فرمایید یحتمل!!

  23. ناشناس می‌گوید:

    خیلی به دل نشست. ممنون آقای قدیانی.
    «اینقدر که حضرت آقا از تفرقه خودی ها اذیت شده اند، از خباثت آن وری ها نشده اند»
    آخرش با بغض تموم میشه. واقعا دستخوش به خودی ها!

  24. شناسنامه دار می‌گوید:

    ببخشید دیر است ولی این دو روز دسترسی به اینترنت نداشتم اما از بس ناراحتم و مخم از جملات شیخ سوت کشید لازم دیدم الان بنویسم:
    حضرت آقا فرمودند دهه پیشرفت و عدالت، آنوقت شیخ دیپلمات در گفتگوی تلویزیونی خود می گوید اعتدال و پیشرفت!

  25. شناسنامه دار می‌گوید:

    وقتی شیخ دیپلمات صحبت می کرد واقعا به خودم شک کردم! نکنه من این مدت در یک کشور دیگر زندگی می کردم. اگر این طوری بود که این جناب میگه، پس چرا ما احساس نمی کنیم. نمی دانم شاید این چیزهایی که گفتند به نحو زیرپوستی اجرا شده که دیدنش چشم مسلح می خواد!
    دروغ هایی که از این دولت و وزرایش شنیده بودیم را هنوز فراموش نکردیم؛ از پررویی این جناب در عجبم که چطور از راستگویی حرف می زند؟
    مصادیق عصانیت دولتیها از نقد کاملاً مشهود است؛ بعد می گویند ما نقدپذیریم!
    ننه من غریبم بازی در میاره که نمیذارن کار کنیم؛ بابا کدوم کار؟ شما کار قابل توجهی کردید؟
    یعنی چشمان آدم از این همه پررویی گرد می شود!
    ای خدا!

  26. برف و آفتاب می‌گوید:

    یاد عکس‌هایی که مبصر چند وقت پیش گذاشته‌بودند افتادم! قبل و بعد از تشرف به دین مبین 🙂

  27. برف و آفتاب می‌گوید:

    مرکز اسناد پیامک داده و ما رو به حضور در نمایشگاه کتاب دعوت کرده. آدرسش هم اینه: شبستان، راهروی ۲۶! این خوش‌سلیقگی عمدیه آیا؟

  28. ناشناس می‌گوید:

    فرزاد؛

    اگر منظورتان متن «و اما بهشتی زمان کیست؟!» باشد، خلاصه حرف آن متن این بود که بهتر است مطهری زمان، همان مطهری زمان باقی بمانند، و تصور نکنند که همزمان بهشتی زمان هم هستند، چرا که می شه حکایت گروه پایداری و اینکه اصلاح طلبان در صحنه نیستن و هیچ خطری ندارن و باید اصولگرایان با هم رقابت کنن و… هیچ کس بین زمین و آسمان و… تکلیف گرایی منهای نتیجه و آرمان خواهی بی خود و رئیس جمهور شدن شیخ حسن… و الباقی قضایا!! خلاصه اینکه متن مورد نظر شما، بیشتر نقد بود تا تعریف!!

  29. به جای امیر می‌گوید:

    رمز موفقیت! (گفت و شنود)

    گفت: مدعیان اصلاحات که تا چند ماه قبل اصرار داشتند آقای روحانی را رئیس‌جمهور جبهه اصلاحات معرفی کنند، این روزها بدجوری ایشان را به باد انتقاد گرفته‌اند!
    گفتم: کار اعتراض و انتقاد مدعیان اصلاحات به رئیس‌جمهور تا آنجا پیش رفته که برخی از روزنامه‌های زنجیره‌ای و سایت‌های وابسته به آنها قبل از مصاحبه تلویزیونی سه‌شنبه شب روحانی علیه سخنان ایشان که هنوز نمی‌دانستند چیست هم موضع گرفتند!
    گفت: چند سالی است که مدعیان اصلاحات و کارگزارانی‌ها برای بازگشت به قدرت خودشان را به در و تخته می‌زنند و هر روز به شکلی درمی‌آیند ولی با بن‌بست روبرو می‌شوند.
    گفتم: از یارو پرسیدند چرا به هر دری می‌زنی موفق نمی‌شوی؟ گفت؛ چند دفعه تا حالا رمز موفقیتم رو عوض کردم، الان هرچی به مغزم فشار میارم، یادم نمیاد.

  30. ف. طباطبایی می‌گوید:

    ممنون آقای قدیانی.
    چقدر عالی و دلچسب بود این متن.
    بعد از این وقفه نسبتا طولانی، عالی شروع کردید.
    ممنون…

  31. لبیک یا حسین می‌گوید:

    بعد از خوندنش آروم میشی انگار یه داستان کوتاه با سر و ته خوندی.
    قشنگ بود و فضاش هم کمی دلگیر، شایدم من الآن دلم گرفته!!!

  32. لبیک یا حسین می‌گوید:

    سید احمد! در اخبار اومده حسین قدیانی در جشن یک سالگی دکتر سلام بوده، درسته؟

  33. صبر می‌گوید:

    آه ه ه…
    فقط همین!

  34. لبیک یا حسین می‌گوید:

    از جشن یک سالگی دکتر سلام چیزهای جالبی بیرون اومد من جمله اظهار نظر سیروس مقدم در مورد جمع و شهرام شکیبا در مورد پدر یک ملت و صفار هرندی عزیز که از مراسم و تجمع این چنینی لذت برده بود.
    راستش اظهار نظر صریح در مورد حواشی و اتفاقاتش آسان نیست اما چیزی که به نظرم اومد می تونم صریح بگم و انشاالله صحیح هم باشه اینه که آرمان های انقلاب نه تنها می تونه طیف های مختلف اصولگرایی (که به قول شما نگاه کردن تا دولت افتاد دست روحانی) را دور هم جمع کنه بلکه ظرفیت جذب اون وری ها را هم داره! به نظرم اون وری ها دوست دارن دیده شن و بهشون توجه بشه و اگه از دور و بری های خودشون کم توجهی ببینن ظرفیت افتادن به این طرف بالا میره که البته اون هم زمان بندی داره!!!

  35. رضا اعتدال طلب-پزشک می‌گوید:

    تند بود؟
    ببخشید آخه از عربستان بدم میاد!
    صحبت های رییس جمهور رو دیدید؟؟ خوشبختانه جو خوبی تو کشور حاکم شده و با حمایت های منطقی رییس پارلمان آقای لاریجانی از دولت، کم کم غرض ورزان دارن منزوی میشن و اصولگراها هم صفشون رو از تندروها جدا می کنن.
    من متن رو دقیق خوندم “مرز امیرخان با اصلاح طلبان روشن است” همیشه شما یه دستی باید به اصلاح طلبا بکشی تو متن هات؛ انگار مستحبه!
    خدا قبول کنه انشاالله…

  36. عطشان می‌گوید:

    قسمت دوم متن رو الان خوندم.
    چقدر حس خوبی داشت.
    خوش به حالتون که این استاد رو تجربه کردید.
    خدایش بیامرزد.

  37. سرباز آخر می‌گوید:

    قلمت حرف نداره حسین جان قدیانی
    شیرین می نویسی

  38. لبیک یا حسین می‌گوید:

    امشبتون هم قبول… برای دل آقا و قلب مولا دعا یادتون نره!

  39. سیداحمد می‌گوید:

    به به از این متن روان و دلنشین و شیک و آرامش بخش!

    خیلی چسبید داداش حسین… سالاری…

  40. سیداحمد می‌گوید:

    لبیک یا حسین؛

    داداش حسین در مراسم جشن نبود، اون یکی حسین قدیانی بود!

    ضمنا؛ طاعات قبول! دعا بفرمائید… 😉

  41. سیداحمد می‌گوید:

    می گفت؛
    «یک وقت هایی برای نوشتن، ناز کن، و از این سعه صدر اگر ضرر دیدی با من!»
    چه نکته ای!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    با توصیفاتی که شما از امیر خان بیان کردید، واقعا می شود گفت ایشان استاد تمام بودند!
    متخصص به معنای واقعی.

    با شهدا همنشین اند انشاءلله…

  42. چشم انتظار می‌گوید:

    با این حساب، چرا امیرخان همچون عناصر فعال حوزه سیاست وارد کارزار فتنه شد و حتی به مخملباف هم نامه نوشت؟! او که خط و ربطش معلوم بود و بی نیاز به این دعواها! باری از خود امیرخان، این سئوال را پرسیدم. جواب داد؛ «من برای انقلاب و برای «آقا» از خودم نگذرم، به چه درد می خورم؟! نامه نوشتن به یکی مثل مخملباف، یعنی بازی کردن با آبرو، اما آبروی من فدای انقلاب» و ادامه داد؛ «من با خون اکبر قدیانی کاسبی نمی کنم»!
    .
    با این حساب، حساب یکی مثل من به همان اندازه ی خودش با کرام الکاتبین است…! خوش به حال دنیا و آخرتش. ای کاش ما هم…

  43. ناشناس می‌گوید:

    هشدار یک مورخ به رئیس جمهور حقوقدان: خطر جدایی دولت از ملت!

    http://bachehayeghalam.ir/blog/iran-policy-blog/%D8%AE%D8%B7%D8%B1-%D8%AC%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%84%D8%AA/

  44. ناشناس می‌گوید:

    با نظر رهگذر در مورد اینکه باید خودمان فکری به حال تفرقه بکنیم خیلی موافقم! ببخشید ولی امیدم نسبت به وحدت بزرگترهای اصولگرایی خیلی زیاد نیست. بهار احمدی نژاد هم قوز بالا قوز شده!

  45. سیداحمد می‌گوید:

    أین الرجبیون؟

    امشب و این لحظه ها و این دقایق را از دست ندهیم.
    در حق همه شیعیان مظلوم دنیا دعا کنیم.
    غنیمت است این لحظه ها…
    دعا برای فرج آقا امام زمان و سلامتی حضرت آقا…

  46. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سپاس آقای قدیانی.
    چقدر خاص و دلنشین بود این متن آموزنده؛
    خدا مرحوم فردی را رحمت کند که مطلب بیانگر درایت و زیرکی ایشان است.

  47. صبر می‌گوید:

    یک چیزی کشف کردم!
    آقای قدیانی میان همه ی حرف های اساتیدش فقط این یکی را خوب و درست حسابی گرفته!

    «یک وقت هایی برای نوشتن، ناز کن، و از این سعه صدر اگر ضرر دیدی با من!»
    🙂

  48. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین عزیزم؛ سید احمد جان و دوستان بیست و شیشی!

    این بنده ی رو سیاه خدا تو عمرم، در هیچ قرعه کشی مادی و معنوی اسمم در نیومده!! ولی امسال، یکی از رفقا بهم زنگ زد و گفت؛ اطلاعاتتو بده حالا که دارم اسم خودمو برای اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد می نویسم، تو رو هم ثبت نام کنم. پوز خندی زدم و اطلاعاتم رو بهش دادم!! حالا؛ نمی دونم چی شد، که خدا یه پس گردنی بهم زد و گفت؛ تو هم می تونی بیای! خلاصه ی کلام ریا نشه اسمم از میان صدها هزار نفر در اومد!! اگه تا اون روز زنده موندم، براتون بصورت کاملا اختصاصی دعا می کنم.

  49. صبر می‌گوید:

    می شه لطف کنید آدرس متن «یک ماه می نویسم، یک ماه می خوانی» را بگذارید.
    سرچ کردم نبود!

  50. سیداحمد می‌گوید:

    صبر؛

    نگرد… این هم لینکش!

    http://www.ghadiany.ir/1390/8196
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    چشم انتظار؛
    خوش به سعادت شما و خوش به حال ما که در آن قطعه از بهشت دعایمان می کنی!

  51. برف و آفتاب می‌گوید:

    امیرخان! یادت هست اولین روزی که آمدم «کیهان بچه ها» و گفتم؛ «چیزکی سیاسی نوشته ام، ببر بده حاج حسین آقای شریعتمداری کار کند»، زدی توی ذوقم؟! دقیقا ۱۲ سال پیش بود. کشیدی مرا کنار و گفتی؛ خودت ببر بده! ناراحت شدم از دستت آن روز، اما بعدا که فهمیدم پارتی نویسنده باید قلمش باشد، فهمیدم که چرا آن روز دل مرا شکستی و فهمیدم بی خود نیست که همه به شما «امیرخان» می گویند و فهمیدم زندگی هم آفساید دارد. توی این تله هم نباید گیر کنی!
    http://www.ghadiany.ir/1390/10961

    خوب یادم هست امیرخان گاهی اوایل تمرین، بچه ها را دور خودش جمع می کرد و تذکر می داد؛ «همه تیم ما را به بازیکنان شهیدش می شناسند. به احترام دوستان شهیدمان، بیاییم در وهله اول اخلاق را رعایت کنیم و بعد هم منظم باشیم… صلوات بفرستید».
    http://www.ghadiany.ir/1392/18892

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن من عاداهم…

  52. مجنون می‌گوید:

    آخ جون یه متن که فقط تو قطعه ۲۶

  53. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “تنها «خان» ضد اشراف که خوانی جز سفره مردم کوچه و بازار نداشت، امیرخان ما بود.”

    “کاش می شد نظر امیرخان را درباره دیگر «روحانی» ها هم نوشت!”

    و یک وقت هایی باید «تکراری» نوشت!!

    می شود در هوای اردیبهشت… “هم «امیرخان» هم «امیرخوان» نوشت”/ خان یا خوانی… زوج یا فردی… می شود زندگی کرد چون «فردی»!/ می شود ساده زیستن را ساخت… نسخه پیچید، بدون ساخت و پاخت!/ می شود خان بود، موبایل نداشت… مبل و ماشین و بیت المال نداشت!/ تکیه داد، خشتی را خراب نکرد… داشت “پشتی” و پشت به انقلاب نکرد!/ می شود اهل “پیش گویی” نبود… خانِ میدانِ “فتنه جویی” نبود!/ همیشه در دسترس، یا دمِ دست… می شود هم، با این و آن، نبست!!

  54. رهگذر می‌گوید:

    سلام؛
    در پاسخ شیدا!
    اگر بچه پایین شهر بوده باشی و خاطرات بچه های آن محل ها را بخوانی، سرگرمی و تفریح ما نه اسکی در … و سفر به… بوده است.
    خوشی ما بادام بازی و زو و … بود و در این میان برخورد بادام سنگین وزن به صف بادام های چیده شده در پشت خط نشانه روی، یک چیز دیگری بود.
    برای سنگین کردن بادام، چیزی بهتر از سرب نبود. به هر حال بچه های کوچک زمان جنگ نیز سنگینی برخورد سرب با هر چیزی را در بمباران یا پیکر شهدای بازگشته از جنگ خوب شناخته بودند.
    برای پرکردن نیز کافی بودن سوراخ کوچکی ایجاد کرده و مغز بادام را با خرد کردن و تکه کردن از داخل بادام خارج و به جای آن سرب را وارد کرد. این یکی واقعا تخصص می خواست.
    تازه بعد از همه این کارها نوبت نشانه روی بود وگرنه بادام سربی جز سنگینی چیزی برای صاحبش نداشت!
    همان طور که سلاح آمریکا جز هزینه برایش چیزی ندارد وگرنه اگر می توانست تا به حال کار خود را کرده بود!
    خواستم ادبی بنویسم دیدم بادام بازی بچه ها را صادقانه باید نوشت.

  55. لبیک یا خامنه ای می‌گوید:

    آقای قدیانی؛
    از مطلب “اگر شهید بود…” خیلی ممنون هستم.

  56. بنده خدا می‌گوید:

    بسم الله
    خوب شد این وسط یکی هست که بنویسد آقایان اصولگرا هم اشتباه کردند!
    چه نامزد محبوب حسین قدیانی چه آن دیگران.
    ما چوب بی تدبیری آقایان را هم خوردیم.
    گیرم که خوب انتخاب نکرده باشیم و خودمان هم مقصر!
    آقایان دیر یادشان افتاد با هم همایش بگذارند.
    که ای لعنت…

  57. فرزاد می‌گوید:

    حسین آقای قدیانی؛
    …………….
    خلاصه اینکه:
    دوستت داریم!

  58. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    خسته نباشید.
    خیلی متن روان و دلنشینی بود. آدم احساس می کنه یه رمان ۱۰۰ صفحه ای جذاب رو خونده!

  59. همشهری باکری می‌گوید:

    “هم الان شبیه آن متن را، یکی در نقد دولت شیخ حسن روحانی کامنت کند، خودم در قطعه ۲۶ تایید نمی کنم، گیرم که منتقد عزیز، علاوه بر کپی تمام صفحات شناسنامه، چند قطعه عکس پرسنلی + رضایتنامه والدین نیز همراه داشته باشد!!”

    ما آذریها میگیم شوشکی :دی

  60. سیداحمد می‌گوید:

    آفرین دیوونه داداشی… آفرین!

  61. عدالت خواه می‌گوید:

    امروز در مسجد یادواره شهدا داشتیم و دو شهید عزیز امروز مهمانمان بودند.
    خدایا!
    ما رو هم در راه شهدا ثابت قدم کن و شهادت را نصیب ما بفرما؛
    و خدایا… در ظهور آقا امام زمان (ع) تعجیل عنایت فرما.

  62. سایه/روشن می‌گوید:

    ببخشید یک سوال!
    نویسنده‌ شهدایی که اردیبهشتی‌اند؟ یا نویسنده‌ شهدایی که اردیبهشتی است؟ (یعنی اردیبهشتی صفتی برای نویسنده است یا شهدا؟ یا سوال دیگری که به ذهنم آمده این که سالگرد شهادت شهید قدیانی هم در همین ماه است؟_عذرخواهی بابت این که برای سوال بعدی حافظه‌ام یاری نمی‌کند_)

  63. شیدا می‌گوید:

    سلام؛
    با تشکر از رهگذر!

    بچه جنوب شهر نبوده و نیستم ولى یک موى کوخ نشینان خمینى تبار را با همه کاخ نشینان عالم عوض نمى کنم.
    اما در میان همین کسانى که تفریح شان اسکى و… است کسانى را مى شناسم که اگر چه هوش و مهارت و تخصص شماها را در پرکردن بادام از سرب ندارند اما حاضرند همه آن تفریحات را با چند تا از آن بادام هاى سربى و صفا و صداقت و شادمانى واقعى لحظات بچه هاى مؤمن جنوب عوض کنند.
    دوست دارم این را هم اضافه کنم که مؤمن بودن به جنوب شهر و شمال شهر و خارج و داخل نیست.
    هر چند که قبول دارم که کار براى بعضى ها سخت تر است.
    بدتر از همه کسانى هستند که به مبارکى قدوم انقلاب اسلامى و خون شهیدانش از کوخ هاى جنوب شهر، به کاخ هاى شمال آمدند و نمک انقلاب را خوردند ون مکدان آن را شکستند و دقیقاً مصداق همان اشرافیت آخوندى هستند.
    ممنون که صادقانه نوشتید از بادام بازى سربى و گر نه به قول بچه ها، عمراً مى توانستم بفهمم که چرا و چطور مى شود بادام را از سرب پر کرد!

  64. ناشناس می‌گوید:

    چرا از رهبر انتقاد نمی کنید؟
    http://www.aparat.com/v/xOzuA

  65. ناشناس می‌گوید:

    ببخشید یه سوال! آقای قدیانی در چه رشته ای درس خوندن؟

  66. سیداحمد می‌گوید:

    سایه/ روشن؛

    “شهدایی که اردیبهشتی اند”
    شهدای عملیات الی بیت المقدس، که از اوایل اردیبهشت ۶۱ شروع شد و به فتح خرمشهر منتهی شد!
    ۱۰ اردیبهشت سالگرد شهادت شهید قدیانی بود.
    تعداد زیادی از شهدای قطعه ۲۶ اردیبهشتی اند، یعنی در اردیبهشت به شهادت رسیدند!

  67. سیداحمد می‌گوید:

    آجرک الله یا بقیة الله…
    شهادت آقا امام علی النقی (ع) بر اهالی قطعه مقدس ۲۶ تسلیت باد…

    http://www.7uplod.ir/images/sbgl3svlkg6d2490qvrd.mp3

  68. پسرشهید می‌گوید:

    خیر ببینی با این مطلبت…

    زنده باشی پهلوون

  69. یه دانشجو می‌گوید:

    چشم انتظار؛

    سخت محتاج دعایتان هستیم…

  70. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    «اینقدر که حضرت آقا از تفرقه خودی ها اذیت شده اند، از خباثت آن وری ها نشده اند»

    ما داریم کفاره گناه تفرقه اصولگرایان را پس می دهیم!

    آخرین نکته پندآموزی…!!

  71. به جای امیر می‌گوید:

    زیباتر از زیبایی(به جای گفت و شنود)

    امروز که با سالروز شهادت مظلومانه حضرت امام هادی النقی علیه‌السلام همزمان است، این ستون را به چند حدیث از آن امام بزرگوار اختصاص می‌دهیم:

    * میزان ارزیابی مردم در دنیا با اموالشان است و در آخرت با اعمالشان.
    * نارضایتی پدر و مادر، کمی روزی را به دنبال دارد و آدمی را به ذلت می‌کشاند.
    * خشم به زیردستان از پستی است.
    * مقدرات چیزهایی را بر تو نمایان می‌کند که به فکرت خطور نکرده است.
    *بهتر از نیکی، نیکوکاری است و زیباتر از زیبایی، گوینده آن است.

  72. سیداحمد می‌گوید:

    با کوپن یا شناسنامه؟! (یادداشت روز)

    http://kayhan.ir/fa/news/11767

  73. صبا می‌گوید:

    «خشت اول را چو بنهادند کج، تا ثریا می رود دیوار کج» خشت اول را چو بنهاد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج!
    این الان تحریف ضرب المثل نیست آیا؟!

  74. سیداحمد می‌گوید:

    صبا؛

    این که شما گفتی هم کمی تحریف دارد ها!
    ما این طوری شنیدیم:

    خشت اول چون نهد معمار کج
    تا ثریا می رود دیوار کج!

  75. صبا می‌گوید:

    جالب بود، شما هر چیزی را که بخواهید خیلی قشنگ و هنرمندانه به هر چیز دیگری که بخواهید پیوند می دهید!

    اما یه ذره سخت نوشته بودید، مثلا؛ “امیرخان اتفاقا بی ملایمت می شد” ناملایم می شد! به نظرم جملاتی از این دست توی متن بود که از روان بودن متن کم می کند.

    شرمنده!

  76. صبا می‌گوید:

    ممنون آقا سید؛

    فهمیدم اینی که نوشتم یه چیش هست، اما نفهمیدم چشه!

  77. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    دلم خوش بود که نسبت به رفقام، امیرخان رو بیش‌تر می‌شناسم… الان می‌فهمم که این “بیش‌تر” من، “خیلی کم‌تر” از این حرفاست…
    بیش‌تر بنویسید از دوست خوب بچه‌ها
    ————–
    گفت:
    ثریا خانم از معمار شاکی‌است
    که دیواری رسانده تا به او، کج!

  78. شوکران می‌گوید:

    گفت ناز کن، ولی نه دیگه اینقدر که ملت دو هفته هر روز سر بزنن اینجا ببینن از متن جدید خبری نیست، یه چیزکی بارت کنن و از روی ناچاری برن پست های بایگانی رو دوباره و چند باره بخونن.

  79. ناشناس می‌گوید:

    از آنان – اصلاح‌طلبان و کارگزاران – بخواهد که شناسنامه خود را ارائه کنند و مثلا توضیح بدهند در حالی که به اعتراف خودشان در مجموع فقط ۱۳درصد رأی داشته‌اند و به همین علت هر دو گروه نامزدهای رسمی خود را مجبور به استعفاء کرده بودند.

    حاج حسین دمت گرم، ما هم همین رو می گیم ولی بعضیا خودشونو به نفهمی زدن.
    اصلاح طلب ها = ۱۳ درصد => یعنی در صحنه نبودند.

    http://kayhan.ir/fa/news/11767

  80. ناشناس می‌گوید:

    آسمانی می شوم وقتی نگاهت می کنم
    ای تماشایی ترین مخلوق خاکی بر زمین

    سلامی به یک کارگر!

    http://www.aparat.com/v/VLjhX

  81. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    شمای داداش حسین!

    تا هر وقت که خواستی، ناز کن… خریدار اگر نداشت با من!!

    با یک سوت… 🙂

  82. مجنون می‌گوید:

    چشم انتظار التماس دعای مخصوص

    «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)»

  83. رحیم می‌گوید:

    “همسر محترمه” عبارت غلطی است. همسر محترم درست است. در فارسی صفت از موصوف تبعیت نمی کند: دختر زیبا/ پسر زیبا – مرد مهربان/ زن مهربان. “مرد مهربانه/ زن مهربان” نداریم. “همسر محترم/ همسر محترمه” هم نداریم.

  84. برف و آفتاب می‌گوید:

    ناشناس؛
    نتیجه‌ی انتخابات نشون داد که در صحنه نبودن رقیب، مجوز تو سر و کله‌ی هم زدن ما نمیشه. اتفاقا چیزی که بیشتر آدم رو حرص میده اینه که در حالی برنده شدند که رای نداشتند! اگه رای داشتند که برنده شدن حق‌شون بود!

  85. لبیک یا حسین می‌گوید:

    برف و آفتاب!

    کی میگه اینا رای نداشتند؟! اعتقاد به این که میگی، باعث میشه حالا حالاها سواری بدیم به جناح مقابل!
    باری حاج آقای بناهیان می گفتند؛
    «شما بچه حزب اللهی ها و بسیجی ها لطفا یک تکونی به خودتون بدین بعد از ۳۵ سال انقلاب، نیرو کم داریم، سرمایه دار حزب اللهی کم داریم، سینماچی حزب اللهی کم داریم و… که همه ی اینها از سرمایه گرفته تا هنر هفتم به کار اسلام میاد. اینها مواد اولیه ای هستش که جمهوری اسلامی به اونها نیاز داره…».

    به نظر من با این کم کاری ماها برنده شدن حقشون بود! گل نزنی، گل می خوری! این حقیقت داره. همانطور که حسین آقا هم گفتند ببینید اوضاع چقدر خرابه که آقا یکه و تنها وارد عرصه ی فرهنگ شدند. اگر این التقاط و بی مسئولیتی بچه مذهبی ها نسبت به اعمال و رفتار حرامی که جلوی چشمشون انجام میشه از بین رفت اونوقت شاید امید بیشتری برای بیروزی گفتمان انقلاب داشته باشیم و برای رسیدن به این امر هر کسی باید از خودش شروع کنه!

    بسم الله……………

  86. ناشناس می‌گوید:

    حاج حسین آقا! مثلا ما از شما یک درخواست داشتیم و اون هم معرفی چند کتاب بود که مثلا از نمایشگاه تهیه کنیم. از اینکه به درخواست ما توجه کردید خیلی ممنونیم! (حالا خیلی نوع و موضوع کتاب فرق نمی کنه، مهم این هست که جالب باشه و مفید)

  87. برف و آفتاب می‌گوید:

    خوب من هم که همون حرف‌های شما رو گفتم. اون‌ها برنده شدند چون ما کم‌کاری کردیم. نه اینکه مردم واقعا طرفدار اون‌ها باشند.

  88. ناشناس می‌گوید:

    سلام،

    ابتدا باید شگفت زدگی خودم رو از تایید کامنتم ابراز کنم و همچنین تشکر از مدیر سایت بخاطر این جو روحانی که حاضر شده باب انتقاد باز شه، البته فکر می کنم به خاطر اول ماه رجبه و یه هاله ای بیش نیست ولی باز خدا رو شکر!

    خانم ها همیشه در صف اول مبارزه هستند این برای من بارها ثابت شده، تشکر می کنم از شما بابت توجهتون به این موضوع ولی جا داره شاگرد حاج حسین شریعتمداری هم به این نکته استادانه ی استادشون قدری بیشتر توجه کنند ما که منتظریم!

    این هم توضیح بدم که این موضوع را بابت حل اختلافات مطرح می کنم نه تسویه حساب، پس از جبهه مومن و حزب اللهی توقع برخورد صحیح با موضوع میره نه برخورد کینه توزانه. البته از برخورد های فوق حرفه ای مثل گذاشتن یه متن جدید در سایت برای انحراف از موضوع و مقطوع کردن گفتگو از بعضی ها بعید نیست.

    برای تبادل نظر بین نویسنده و خواننده فکر نمی کنم این مکان جای نامناسبی باشد مخصوصا اگر نویسنده با ارائه تحلیلهای سیاسی دلایل شکست اصولگرایان رو تبیین و می شمارد، پس لطفا نفرمایید این سایت مکانی برای تبادل نظر و از آن مهمتر رفع اختلاف نیست و به جای دیگری مراجعه کنید!

  89. شوکران می‌گوید:

    چرا ادامه اون خاطره نیمه کاره رو ننوشتی؟ بابا ما هم بزرگ شدیم؛ تعریف کن ببینیم چی بود!

  90. ناشناس می‌گوید:

    مثل اینکه برای جواب دادن هم باید بعضی وقتها ناز کرد!

  91. برف و آفتاب می‌گوید:

    برخورد های فوق حرفه ای مثل گذاشتن یه متن جدید در سایت برای انحراف از موضوع و مقطوع کردن گفتگو!!

    همچین گفتگوی مهم و البته جدیدی هم نیست ها!!

  92. ناشناس می‌گوید:

    راستی باید متذکر شوم که من با ناشناس ٢١/٠١ فرق دارم ها! من یک ناشناس دیگه ام

  93. چشم انتظار می‌گوید:

    برخی از دوستان، احتمالا این کلیپ مربوط به چند سال پیش در حضور هاشمی رو دیدند. فکر کنم پیش بینی دکتر، مربوط دانشگاه ها، الان دیگه بطور محسوس داره به وقوع می پیونده!!!!

    http://host10.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/370/4248a831fe42cb1aa36ffd50d29b89cd1107447.mp4

  94. سایه/روشن می‌گوید:

    پُلی از اردیبهشت تا بهشت!

  95. عدالت خواه می‌گوید:

    علی یونسی دستیار ویژه رییس‌جمهور:
    نماد شیر و خورشید سلطنتی نیست/ اگر من آخوند و آن خاخام‌ بگذاریم، مردم بلد هستند با هم خوب زندگی کنند/ هنگام عبادت یهودیان حس خوبی داشتم

    http://www.mashreghnews.ir/fa/news/306607/نماد-شیر-و-خورشید-سلطنتی-نیست-اگر-من-آخوند-و-آن-خاخام‌-بگذاریم-مردم-بلد-هستند-با-هم-خوب-زندگی-کنند-هنگام-عبادت-یهودیان-حس-خوبی-داشتم

  96. یه دانشجو می‌گوید:

    آقای یونسی افاضه فرمودند که “حکومت و ولایت متعلق به هیچ گروه و جناح خاصی نیست، متعلق به همه مردم است.”
    ایشان اصلا می دانند ولایت یعنی چی؟ اصلا می داند ولایت فقط و فقط متعلق به خداست؟
    به به! چه آخوندهایی داریم…

    http://fararu.com/fa/news/188744/%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DB%8C-%D9%88%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%85%D8%AA%D8%B9%D9%84%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

  97. سیداحمد می‌گوید:

    آقای یونسی کلا شکر میل فرمودند!

  98. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    گاف تپل “شرق”
    http://safirfilm.ir/11784

  99. چشم انتظار می‌گوید:

    شکر رو خییییییلی خوب اومدی سید جان!!

  100. یه معتدل ضد افراط می‌گوید:

    یونسی: “امروز حکومت بنی‌اسراییل هم در نسل جدید به آنچه نسل جوان ایران درخصوص همزیستی و اصلاح‌طلبی می‌گوید، نزدیک شده است.»
    نتانیاهو: “اصلاح طلبان دوستان خوب ما هستند”
    دل به دل راه داره دیگه. چه میشه کرد.

  101. پویا می‌گوید:

    سلام؛
    آقا ما با شکرخوران جناب یونسی کاملا موافقیم، این اولیش!
    دوم اینکه این پرزیدنت ما یه چیزیش میشه خدایی!!!
    امروز فرمودند: شنیده ایم بعضی از اساتید تا هفته ای بیست و پنج تا سی و پنج ساعت تدریس دارند. آن هم نه در یک دانشگاه در چند دانشگاه.
    آخه جناب! مگه شما تا حالا کجا بودید که ندیده اید و نشنیده اید تا امروز؟؟ اصلا مگه اطرافیان ایشون نفرمودن هیئت علمی تشریف دارن؟
    پس چرا اینقدر بی خبرن؟!
    و سوم اینکه هر بار رییس دولت محترم سخنرانی می کنن، ما یه چیز تازه ای یاد می گیریم به جان خودمان!
    مثلا امروز ایشون فرمایش فرمودن: منتقد ژنو باید سیاست بدونه از اوضاع داخلی و خارجی منطقه و فرامنطقه آگاه باشه، بزرگی ملت ایران رو بشناسه و… تا لیاقت نقد این توافق گران سنگ و وزین رو داشته باشه!

    حالا چون ایشون خیلی در سطح بالایی صحبت می کنن ما به زبون خودمونی ترجمه می کنیم:
    اگر دیپلمات، حقوق دان، جامعه شناس و فیزیکدان نیستید، بی خود می کنید از چند کیلومتری تواق ژنو رد بشید!!!
    اگه به زبون خوش نمی فهمید، با روش های دیگه حالیتون کنیم!

  102. ناشناس می‌گوید:

    پیرو اظهارات آقای یونسی:
    باور کنید به این دولت بیشتر از این امید داشتم بدون اینکه علاقه ای داشته باشم! زمان هاشمی که اصلا یادم نمیاد و زمان خاتمی هم کمتر در جریان اظهارات سیاست مدارها بودم. الان این اظهارات مقامات خیلی برام سنگینه! اصلا قابل هضم نیست! واقعا الان بدتره یا اون موقع؟

  103. ناشناس می‌گوید:

    چسبید جناب قدیانی!
    روحشون با شهدا قرین رحمت باد.
    آرامشی در چهره ایشون هست که با نگاه به عکس ایشون آرامش می گیری.

  104. م.طاهری می‌گوید:

    خدا بیامرزدشون. روحشان شاد. از همان روحشان شاد گفتن ها که برای دل خودمونه.
    موافقم با سردار رمضانی که هر وقت کسی درباره شهیدی می گوید روحش شاد، جواب می دهند اون ها روحشان شاده! ما برای اینکه خودمون رو گول بزنیم که ما هم می خواهیم خیری به شهدا برسانیم می گوییم روحشان شاد!
    آقای فردی هم قطعاً روحشان شاده.

  105. جو اعتدال گرفته متمایل به چپ افراطی!! می‌گوید:

    آقای برادر، اگه می شد دو تا تحلیل درباره مسائل زیر ارایه بدی، ممنونت میشم:

    اول اینکه چرا تیم پپ گواردیولا در آلیانس آرنا، ۴ تا از رئال می خوره؟
    دوم اینکه ارتباط پسر حاج باقر با رضا ضراب چیست؟

    اصولا تو این مملکت آدم سالمی مونده که کلید دولت رو بهش تحویل بدن؟؟

  106. . . . می‌گوید:

    آقا تو این مملکت چه خبره که روحانی هر روز یک جور حرف می زنه؟ یک روز میگه هر کس اجازه نقد نداره اساتید دانشگاه ها بیان، یک روز میگه نه تنها اساتید بلکه همه برای نقد بیان! واقعاً چه خبره؟!

  107. . . . ! می‌گوید:

    اگر یک نفر! غضب آلود و عصبانی به شما بگه من نقدپذیرم آیا با در دست داشتن شناسنامه و عکس پرسنلی و … به او درباره ی هشت ماه مسئولیت بولدزری و فاقد تدبیر خود و همراهانش نقد می کنید آیا؟

  108. ناشناس می‌گوید:

    جناب جو گرفته!
    خبرت خیلی وقته تکذیب شده!
    آدم رو برق بگیره جو نگیره!

  109. سیداحمد می‌گوید:

    به روز رسانی وبلاگ قطعه ۲۶ تا ۳ ساعت دیگر…

  110. جو اعتدال گرفته متمایل به چپ افراطی!! می‌گوید:

    برادر ناشناس، تو این مملکت همه چی رو تکذیب می کنن، بعدا درست در میاد!
    آدمو برق بگیره، بهتر از اینه که تعصب احمقانه بگیره!
    تو این مملکت فقط از رهبر دفاع کن،
    الباقی رو بی خیال، نصف بچه های مسئولین تو اروپا زندگی می کنن، لابد با اقتصاد مقاومتی!
    خبر نداری دفاع نکن.

  111. همشهری باکری می‌گوید:

    سه ساعت نشد؟!

  112. ناشناس می‌گوید:

    نه برادر جو گرفته. تو این مملکت باید اول از خدا بترسی که به راحتی به دیگران تهمت نزنی! وقتی چیزی ثابت نشده تکذیب هم شده شما دیگه چه ادعایی می کنی؟!

  113. ناشناس می‌گوید:

    جو اعتدال گرفته متمایل به چپ افراطی!!
    منبع خبر لطفا!

  114. میم می‌گوید:

    داداش حسین؛

    مسرورم که علی رغم همه نقدهای تان به دولت اعتدال، مرز بسیار روشنی با این دوستان دلواپس دارید که فی الواقع باید قبل از انتخابات، دلواپس رفتار و گفتار غلط خود می بودند، نه الان. اون زمان که ما دلواپس نتیجه جبهه بندی های بی خود بودیم، امروز را می دیدیم و این دولت را، دوستان “دلواپس اولی” مسخره مان می کردند!!

  115. مادون قرمز می‌گوید:

    سلام؛

    برادر جو گرفته!
    همچین مسئولین رو می بری زیر سوال و یکی رو ممتاز می کنی، انگار اینا از مادر، خطاکار به دنیا اومدن. این مسئولین حاصل تفکر حاکم به انقلاب و مشی حکومت ما هستند. من یه مهندس نرم افزارم. وقتی یه برنامه اجرا بشه و عملیاتی بشه، بعد از مدتی کار کردن معلوم شه در عین سالم کار کردن عملکرد خوبی نداره و نتایج مطلوب نیست، اون موقع یقه معمار پروژه رو باید بگیریم که طراحیش از پایه اشکال داشته. خدا همه را به راه راست هدایت کند.

    و من الله توفیق…

  116. . می‌گوید:

    آنچه نمی دانی مگو بلکه همه آنچه را که می دانی نیز مگو زیرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چیزهایی را واجب کرده که از آنها در روز قیامت بر تو حجت آورد.

    نهج البلاغه حکمت ۳۸۲

  117. فدایی همت می‌گوید:

    سلام و خدا قوت به خاطر استقامت و مبارزه شما با کج روی ها.
    از وقتی که این دولت اعتدال! روی کار آمد دلمان خون است.
    دولت اعتدال فقط دولت کریمه امام زمان است که تمدن اسلامی را برقرار می کند.
    این کج فهم ها از اسلام چه فهمیده اند که دست گدایی سوی دشمن قسم خورده دراز کردند! انشالله روز به روز رسوا تر شن.
    والله مع الصابرین…

  118. احسنت بر شما حاجی؛
    خدا خیرت بده…

  119. خواهرشهید می‌گوید:

    سلام
    دو سه روز است سایت شما توی لپ تاپ من باز نمی شود! اشکال از کجاست؟

  120. حیران می‌گوید:

    سلام جناب قدیانی؛
    خوش به سعادت شما فرزند شهید عزیزی که حقیقتاً بابای شماست خامنه ای.
    میلاد با سعادت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام و روز پدر بر شما مبارک.
    در روز ۱۳ رجب به صورت ویژه به یاد شما هستیم.

  121. حدید می‌گوید:

    سلام
    چرا این برنامه سمت خدا رو کوبوندن؟

  122. محمد می‌گوید:

    جناب قدیانی

    به آقای هاشمی رفسنجانی بگویید جان همه زندگان و مردگانت ماهیانه چقدر بدهیم حرف نزنی؟ بخدا جا پای مهدی کروبی گذاشته! باز کروبی یه نمکی داشت، دو تا خنده می کردیم که اکبر نداره…

  123. پسرشهید می‌گوید:

    روزت مبارک رفیق…

  124. محمد می‌گوید:

    سلام؛
    کجایی حسین آقا؟
    چند وقتیه که ازت خبری نیست. دلمون واست تنگ شده.

  125. محمد می‌گوید:

    حضرت آقای کاله اظهار فرمودند؛

    بخاطر نه به جلیلی، پا به انتخابات گذاشتم :::
    ایشان هر وقت بوی پول به مشام شان می خورد، نطقشان باز می شود!

  126. محمد می‌گوید:

    با تشکر از قوه قضاییه بابت اجرای حکم اعدام مه آفرید.
    امیدواریم افرادی را هم که این عروسک را کارگردانی می کردنند نیز به مردم معرفی و اجرای حکم نمایند!

  127. امین چیذری می‌گوید:

    http://www.jamaran.ir/fa/PhotoNews-gid_34595-id_42827.aspx

    سلام داداش حسین، اینم پز ما در کنار سران فتنه!
    عکس شماره ۸ – اولین نفر سمت چپ

    ختم مرحوم شیخ علی اصغر رحمانی پدر (سه شهید) شهیدان رحمانی… و پدر استاندار تهران (علی اکبر رحمانی) در دولت اصلاحات.
    در مسجد قائم چیذر

    حسین قدیانی: علیک سلام. رویت شد!! چشم شهدا روشن!! 🙂 گذشته از مزاح، خدا پدر معزز شهیدان رحمانی را با اولیاءالله همنشین کند.

  128. محمد می‌گوید:

    فعلا مشکل اساسی مملکت شده واردات مازراتی و پورشه!
    خداییش کار از دست روحانی در رفته؛ مردم تو این شرایط بد اقتصادی دارن دست و پا می زنند آن وقت انصار آقای حقوق دان دنبال واردات ماشین های لوکسن.
    فکر نکنم با این اوصاف روحانی تا چهار سال اول بمونه!!!

  129. Fanous می‌گوید:

    الهی، رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم، تو از ما بگذر!
    (علامه حسن زاده آملی )

  130. دانلود موسیقی می‌گوید:

    عالی… بسیارخوب…
    بهترین سایت دنیا… صد آفرین!

  131. زهرا می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی…………….

  132. nasrtv می‌گوید:

    اگر سیدحسن نصرالله سنی بود…
    مباحثه جوان سنی مذهب، با مجری شبکه OTV و دفاع او از لعن بر یزید و حمایت از شیعه و سنی در برابر وهابی ها…
    http://fa.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=9662

    مستند “ردپای آذرخش”:
    (سرگذشت ایثار و پیکار سردار بی نشان، حاج احمد متوسلیان)
    (قسمت اول):
    http://fa.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=9663
    (قسمت دوم):
    http://fa.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=9666

  133. جاده می‌گوید:

    سلام. یک روحانی در مجلسی که دوم خردادیهای گرگانی جمع بوده اند نسبت به سخنان کواکبیان که حصر میرحسین و کروبی رو به سخره کشید واکنش نشان داد و در همان جلسه و جلوی دیدگان امام جمعه گرگان مضروب شد. یک روحانی را کتک زدند. اگه تونستی مطلب ننویس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.