علمداران تفحص علیآقای محمودوند و آقامجید پازوکی که خود نیز به کاروان شهدا پیوستند، عجیب خشت راست و درستی بنا کردند در این حرکت ظهر عاشورای فکه در قتلگاه والفجر مقدماتی.
تقدیر خدا بر این بود که این ۲ شهید فقط همان سال اول دستاندرکار این مراسم باشند، آنهم با قلت عدد. اینک ۱۵ سال از مراسم ظهرعاشورای فکه میگذرد. مراسمی که سال اول، فقط و فقط ۱۰۰ نفر فوقش ۱۲۰ نفر شرکتکننده داشت، اینک نزدیک ۵۰ اتوبوس و بیش از ۱۰۰ وسیله نقلیه شخصی میهمان دارد.
شاید… تاکید میکنم شاید خود شهیدان محمودوند و پازوکی هم باورشان نبود آن خشت کوچک ۱۵ سال پیش، تبدیل به این بنای محکم و تنومند شود. خداوند اما اینگونه به کار شهید و خون شهید برکت میدهد. چگونه؟ هیچ! از جوانان و نوجوانان نسلهای بعد انقلاب، بسیجیانی میآفریند مثل همان بسیجیان زمان جنگ، با همان ایمان، بلکه بیشتر. با همان اخلاص بلکه بیشتر. با همان عزم و انگیزه بلکه بیشتر. ای بسا که فکر میکردند روز آخر جنگ تحمیلی ملت ما با صدام که نه، با خود خود خود آمریکا، روز انقضای بسیج و فرهنگ بسیجی است.
اینک کجایند ببینند؛ فکه به همان اندازه که به بسیجیان زمان جنگ شناخته میشود، شهره به بسیجیان نسل سوم و چهارم انقلاب است! ۱۵ سال برگزاری بیوقفه مراسم ظهرعاشورا در مقتلالشهدای عملیات والفجر مقدماتی کار کمی نیست. بوسه باید زد دست همت بانیان این مراسم را، هر که هستند، هر جا هستند. خواستم ازشان در همین حوالی، اسمی ببرم؛ اجازه ندادند. نسبت بسیجی با گمنامی است، هنوز هم. و بسیجی بسیجی است، دیروز و امروز و جنگ و صلح و مبارزه و مذاکره ندارد. بسیجی کار خودش را بلد است. تو یک وقت ۱۵ سال یا اصلا ۵۰ سال، سر کوچه خودتان برای امام عاشورا مراسم میگیری، یک وقت ۱۵ سال بدون هیچ وقفهای در رملستان فکه. کجاست فکه؟ جایی در جنوبیترین قسمت استان ایلام، هم مرز با استان خوزستان. کجاست فکه؟ جایی مظلوم، محروم، بیآب و دارای خاکی لمیزرع که اصلا به درد سکونت و زندگانی نمیخورد. کجاست فکه؟ نه در جبهه غرب، نه در جبهه جنوب. با «ادارهها» باشد، سر نخواستن این خاک رملی دعواست اما مگر «ارادهها» مردهاند که خاک فکه تنها بماند؟!
بعضی مکانها هستند که تقدس ذاتی دارند؛ زمان، هر زمانی که میخواهد باشد. چه عاشورا باشد، چه عاشورا نباشد، کربلا کربلاست، بگذریم که هر روز عاشوراست. و چه جنگ ۸ ساله باشد یا نباشد، فکه فکه است، بگذریم که اسلحه شهدا از دست بسیجیان امروز نیفتاده و همچنان جنگ ادامه دارد.
من بیمعرفتی میدانم که هر سال، بعد هر ظهرعاشورای فکهای، قلمی در این ناحیه نزنم. بیمعرفتی، هم در قبال بسیجیان روزگار جنگ، هم در قبال بسیجیان جنگ روزگار. برای رسیدن به فکه، از شهرهای ایلام و اهواز، راه دور و درازی است، وای به حال آن بسیجی دانشجو که از بندر گناوه بوشهر آمده بود مراسم ظهر عاشورای فکه ۹۲ به عشق شهدا. وای به حال آن ۲ اتوبوسی که از شهر بیرجند آمده بودند. اغلب هم با خانواده و زن و بچه.
این همه اما مگر در شهر و دیار خود خیمه عزا نداشتند؟! مگر ما راحتتر نبودیم که صفا کنیم با صدای عرشی حاجمنصور ارضی در همین تهران خودمان؟! و مگر همه آنان که دل از تکیه عزای دیار خود بریده بودند، چند روز آخر دهه اول محرم را در همان شهر خود آرامش بیشتری نداشتند؟! آخر یعنی چه روز تاسوعا در راه باشی، بعضا روز علی اکبر هم در راه باشی تا خود را در عاشورا به فکه برسانی؟! مگر غیر از این است که در هیات محل خودتان، همه چیز از چای دارچینی گرفته تا قیمه نذری مهیاست؟! طرفه حکایت اینجاست؛ فکه برای ثبت نام ۵۵ هزار تومان هم باید بدهی! آنهم با خواب و خوراکی نازل و همهاش در طول راه! اینها که نوشتم، نه منتی سر شهدا، بلکه شرح یک واقعیت است؛ ۱۵ سال برگزاری مراسم در رملستان فکه، هر سال باشکوهتر از سال قبل، کار بسیار مهمی است. حالا وقتی میگویی «ظهر عاشورا» پرچم فکه هم بالاست! و ما از قبل گفته بودیم شهدا را و خاک محل شهادتشان را در هیچ روزی بویژه روز عاشورا تنها نمیگذاریم.
حتی از این هم میشود فهمید که چرا به بسیج میگویند «نیروی مقاومت بسیج». من واقعا نمیدانم در هفته بسیج قرار داریم یا در آستانهاش هستیم. اصولا خیلی در بند این مناسبتها نیستم اما از دستاندرکاران مراسم ظهر عاشورای فکه، خاطرهای شنیدم که برایتان نقل میکنم.
این عزیز میگفت:
«در کانال کمیل فکه دیدم یک بسیجی افتاده زمین. تیر به پهلویش خورده بود. قمقمهام را باز کردم تا مقداری آب به او بدهم، دیدم خالی است! عملیات لو رفته بود و عطش بیداد میکرد. از بچهها، هر که شهید میشد لب تشنه بود. من به آن رزمنده گفتم: «برادر! لبهایت را به هم بزن، بلکه اندازه کمترین ذره، کامت از این خشکی مهلک نجات یابد». به حرفم گوش داد اما از بس لبهایش به خاطر تشنگی خشک شده بود، ناگهان دیدم از ترکهای هر ۲ لب پایین و بالایش دارد خون میآید. من آنجا نگاه کردم به پیکر دیگر مجروحانی که شاید داشتند آخرین لحظات زندگیشان را میگذراندند. اغلب لباس تنشان نبود. خب واقعا بیم از این داشتند که شاید هر جور شده زنده بمانند و اسیر شوند. در همچین حالتی، رسمی بود میان بسیجیان که لباسها را از تن درمیآوردند. علت؟ غرور و غیرتشان اجازه نمیداد با لباسی که مزین به تصویر ولیفقیه است، اسیر دشمن شوند. همچین روحیه و خصلتی داشتند. بدشان میآمد از این مساله. سر همین، من دوباره به آن رزمنده بسیجی که گمان نکنم بیش از ۲۰ سال سن داشت، گفتم: «میخواهی کمک کنم لباس را از تنت درآوری؟» با دست اشاره کرد نمیخواهد! و بعد، تمام زورش را جمع کرد و گفت: «من شهید میشم، بذار تنم باشه». باز هم نگاه کردم دیدم همین طور از ترکهای لبش دارد خون میریزد. چند دقیقه نکشید یک «یا حسین» گفت، بعد یک «یا زهرا»… چه «یا زهرا»ی قشنگی و به شهادت رسید. به شهادت رسید اما همچنان از لبش خون میآمد! همین برایم تلنگری شد؛ نگاه کردم دیدم اغلب رزمندههای کانال کمیل که به شهادت رسیده بودند، لباس غرورآفرین و ملی بسیج تنشان بود اما الباقی که احتمال اسارت میدادند، لباس را از تن درآورده بودند. حالا شما ببینید؛ ۳۱ سال از آن روز میگذرد. اگر یک بار آب خورده باشم، یاد لبهای آن شهید نیفتاده باشم، دروغ گفتهام. نه اینکه بگویی دقت و مراقبه از خودم بودهها، نه! اصلا همیشه و شاید هم ناخودآگاه جلوی چشمم است آن روز. روزی که مظلومیت، تشنگی، اقتدار و غرور ملی برای من در آن واحد در یک کانال جمع شد و جا شد».
***
کجاست فکه؟ نقشه را نگاه نکن… عاشورا را ببین که چگونه بسیجی امروز، هوای بسیجی دیروز را دارد.
فکه حقیقتا قطعهای از خاک کربلاست و تو دست در داخل این خاک نرم و رملی نمیبری، الا آنکه عطر مطهر شهدا را در آن بیابی. برای هر آن کس که از کاروان امسال جا ماند بگویم؛ در جای جای مقتلالشهدا «سمفونی پروانهها» عجیب دیدنی بود.
منطقه را پر کرده بودند با وجودشان. پروانههای فکه، حرف میزدند با آدمی. خوب است آنان که بودند، شهادت دهند به این ادعا. پروانهها، پروانهها، پروانهها. اصلا هر وقت اوضاع سیاسی کشور، یک جورایی میشود، شهدا از راه میرسند. انقلاب اسلامی، ادبیات دشمنشکن، مقتدر و ظلمستیزی دارد که تا فکه فکه است، تغییر نمیکند. دولتها میآیند و میروند؛ آنچه سر جای خود باقی است، خون شهداست. «ستارگان آسمان گمنامی» نام همان مستندی است که ساختن آن، سید شهیدان اهل قلم را به وادی فکه کشاند اما چشم ظاهربین گمان میکرد با شهادت سیدمرتضی آوینی در چند متری مقتلالشهدای فکه، این مستند برای همیشه ناتمام باقی بماند. اینک به برکت خون شهدا و صدالبته به یمن حضور در صحنه «نیروی مقاومت بسیج»، در هر عاشورایی، بخش دیگری از «ستارگان آسمان گمنامی» آنهم چند متر جلوتر از مقتل شهید آوینی، تدوین میشود. عصر عاشورا به جمعیت انبوه و باشکوه مراسم که نگاه کردم، دیدم بیش از ۹۵ درصد شرکتکنندگان از نسل سوم و چهارم انقلابند. بسیجیانی که نه عملیات والفجر مقدماتی را دیدهاند، نه بعضا حتی ۲۰ فروردین سال ۷۲ را. اگر فکه را دیروز، بسیجیان خمینی با اهدای جانشان حفظ کردند، اینک در امتداد خون شهیدان، بسیجیان خامنهای با یومالعیار عاشورا آمدهاند. در فکه بودن، روزگاری که علیالظاهر جنگی هم نیست، بیش از آنکه «حفظ خاک» باشد، «حفظ خون» است. بازی «برد – برد» به این میگویند؛ «هم شهدا هوای انقلاب را دارند، هم نسل امروز انقلاب، هوای خون شهدا را». آری! ما جنگ ندیدهایم اما از جنگدیدهها هم حالا دیگر بیشتر فکه رفتهایم. فکه برای ما فقط یک تکه از خاک وطن نیست. یک نوستالژی، یک عادت، یک رسم هر ساله نیست. فکه برای ما کنج دنجی از نقشه ایران سرافراز نیست؛ خودش یک نقشه است؛ «نقشه راه». ما اگر هم نقدی به دیپلماسی وارد میکنیم از ناحیه مقدسه رزمندگان فکه است؛ اینقدر شرف داشتند که موقع اسارت، لباس مقدس بسیج و مزین به تصویر امام را از تن درآورند. با این دست فرمان اگر حرکت کنند دیپلماتهای ما، هنگام دیدن دم کدخدای قبلی جهان یعنی آمریکا (!) کدخدای جدید و البته زپرتی یعنی فرانسه (!) دیگر غلط میکند روند مذاکرات را مختل کند. جهان، خدا دارد، کدخدا نمیخواهد! باید دم ملت را دید و دلگرم به حمایت خون شهدا بود. ما با لبهای ترک خورده، فکه را نگه داشتیم، نه با تلخند «۱+۵» یا لبخند به «۱+۵». صدالبته که چرخ دیپلماسی هم باید بچرخد، منتهی به یک شرط مهم و یک شرط مهم تر. «شرط مهم» آن است که مابهازای مذاکره، تحریمها لغو شود. «شرط مهم تر» اما این است که ماشین ضدگلوله مذاکرات، هرگز از خون شهدای لب تشنه ما رد نشود و با حق و حقوق مسلم ملت بازی نشود.
***
بسیجی امروز هم دلباخته حق است. سالیانی است که روزگار بد تا میکند با نیروی مقاومت بسیج. بسیجی چه کند که «حرمتشکنان عاشورا» ملیت عراقی نداشتند؟! بسیجی چه کند که «بعضیها» فرورفته بودند در جلد «بعثیها»؟! بسیجی چه کند که هم باید «حفظ خون» کند، هم «حفظ خون دل»؟! بسیجی چه کند که به امام و شهدا، «نواده امام» تهمت میزند؟!
بسیجی چه کند که بیجنگ و بیروزگار جنگ، باید به همان منطقه دیرینه و نامآشنای فکه برود؟!
بسیجی به تکلیف خود، ایضا محاسبه نتیجه فکر میکند، نه به این چیزها، همچنان که روز عاشورا به قاسم بنالحسن(ع) ربطی نداشت شمر قبلا جانباز کدام جبهه بود!
مقاومت در فرهنگ بسیجی اما خشک و زمخت نیست. الحق نامرامی بود شعار «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد» که بعضیها در فتن ۷۸ و ۸۸ نثار بسیج کردند. حیا نکردند از ترک روی هر ۲ لب شهید کانال کمیل که بسیجی بود. شرم نکردند از روی احمدیروشن که بسیجی بود. در روز عاشورای ۸۸ خجالت نکشیدند از بدن قطعهقطعه شده علیاکبر امام حسین (ع) که بسیجی بود. خوب یادم است اولین ساعات فتنه ۸۸ در ساختمان قبلی روزنامه «وطن امروز» در خیابان پاکستان از روزنامه زدیم بیرون به قصد یک مصاحبه. ساعت ۱۵ روز شنبه ۲۳ خرداد بود. ساعتی قبل، از همان پنجرههای داخل ساختمان، شرارههای آتش و فتنه و دود هویدا بود. ما اما باید به قرارمان میرسیدیم. تقاطع پاکستان و بهشتی… (من تا به حال، این خاطره را جایی نقل نکردهام) دخترکی با روسری سبز و سنگی در دست، همین که ما را دید شعار داد؛ «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد». کسان دیگری هم بودند! کمی آن سوتر، سطلهای زباله آتش گرفته تا وسط خیابان هم رسیده بود! نیروی انتظامی اما تازه داشت پیدایش میشد. دخترک عرض خیابان را دوید و چند بار دیگری هم شعارش را تکرار کرد و خواست برود زیر برج ابتدای خیابان شهید حقپرست که مثلا گیر نیروی انتظامی نیفتد اما هنوز به پیادهرو نرسیده، روسری از سرش افتاد. خواست برگردد که دید تعداد نیروها زیاد شده! یکی از بچههای روزنامه، که با ما بود، گفت: «نگهدار!» گفتم: «اینجا خطرناک است، سنگ میبارد!» گفت: «نگهدار بروم روسریاش را بدهم!» گفتم: «تو هم بدتر از من، قیافهات تابلوست. با سنگ میزنندها!» گفت: «نگهدار!» و رفت و آن روسری سبزرنگ را از کف خیابان برداشت و داد به دخترک. بامزه اینجاست که برای این کار، یک باتوم هم توی آن گیر و دار که جان میداد برای سوختن خشک و تر باهم، از دوستان نیروی انتظامی نوش جان کرد! وقتی این دوست ما برگشت ماشین، به او گفتم: «چی بهش گفتی؟» گفت: «روسری را دادم گذاشت سرش… گفتم؛ اینم از اثر بسیجی!»
***
نمیدانم نوشتم یا ننوشتم که پروانههای ظهر عاشورای فکه، خیلی زیبا بودند؛ خیلی! از اینها زیباتر هم ما دیدیم. شب عاشورا، تازه باران بند آمده بود. ماه به غایت زیبا بود اما «ستارههای آسمان گمنامی» را مگر میشد شمرد؟!
وطن امروز/ ۲۹ آبان ۱۳۹۲
بسم رب الحسین…
“جهان، خدا دارد، کدخدا نمیخواهد! باید دم ملت را دید و دلگرم به حمایت خون شهدا بود. ما با لبهای ترک خورده، فکه را نگه داشتیم، نه با تلخند «۱+۵» یا لبخند به «۱+۵».”
آنقدر خاص و متفاوت تعریف می کنید عاشورای فکه را، که شدیدا دلمان خواست عاشورای سال بعد انشالله به شرط حیات، راهی این سرزمینِ کربلایی شویم.
سمفونی پروانه ها… چقدر زیبا!
دست مریزاد حاج حسین
“بسیجی به تکلیف خود، ایضا محاسبه نتیجه فکر میکند، نه به این چیزها، همچنان که روز عاشورا به قاسم بنالحسن(ع) ربطی نداشت شمر قبلا جانباز کدام جبهه بود! مقاومت در فرهنگ بسیجی اما خشک و زمخت نیست. حقا که نامرامی بود شعار «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد» که بعضیها در فتن ۷۸ و ۸۸ نثار بسیج کردند. حیا نکردند از ترک روی هر ۲ لب شهید کانال کمیل که بسیجی بود. شرم نکردند از روی احمدیروشن که بسیجی بود. در روز عاشورای ۸۸ خجالت نکشیدند از بدن قطعهقطعه شده علیاکبر امام حسین(ع) که بسیجی بود.”
احسنت سالار!
چه قدر خوب که فکه هنوز هست، چه خوب که قطعه هنوز هست، چه خوب که حسین قدیانی هنوز هست تا یاد کند از آوینی، یاد کند از بسیجی، یاد کند از روزهای فتنه و دود و سنگ و آن روز های بد که خیییلی ها از سر تسامح یا تساهل یا… می خواهند فراموشکارانه به بایگانی بسپارندش. چه خوب که هنوز هم پروانه ها هستند و ماه اگر نه در آسمان تهران، در گوشه ای دیگر از خاک سرزمینم به زیبایی می درخشد.
“«ستارههای آسمان گمنامی» را مگر میشد شمرد؟!”
ممنون داداش حسین عزیز…
فکه را دلی است داغدار مصطفی(ص).
فکه را اثری است از پهلوی شکسته فاطمه(س).
فکه را نشانی است از فرق شکافته علی(ع).
فکه را تشتی است سرخ از خون حلقوم حسن(ع).
فکه را پیکری است پاره پاره از اندام حسین(ع).
فکه را درد غربت پیر کرده.
فکه را سوز هجر زمینگیر کرده.
طلا (گفت و شنود)
گفت: مجموعه اظهارات مقامات رسمی آمریکا و اروپا و اقدامات و پیشنهادهای آنها در مذاکرات نشان میدهد که هدف نهایی آنها محرومکردن کامل ایران اسلامی از فناوری هستهای است.
گفتم: خودشان هم میدانند که این ترفند کارساز نیست و پیشنهاد تعلیق موقت و ۶ ماهه همان ترفند سالهای ۸۲ تا ۸۴ است که نهایتا به جایی نرسید و با هوشمندی ایران، فعالیتها از سر گرفته شد.
گفت: پس باید خیلی کودن باشند که تصور میکنند جمهوری اسلامی ایران متوجه کلک و ترفند آنها نشده است!
گفتم: شیادی که به ساعت طلای یک پسربچه طمع کرده به او گفت؛ ساعتت را به من میدهی؟ پسربچه گفت؛ به شرط این که صدای الاغ درآوری! و شیاد شروع کرد به عرعر کردن و بعد گفت خب! حالا ساعت رو بده! پسربچه گفت؛ تو با این خریت متوجه شدهای که این ساعت طلاست، آن وقت انتظار داری من که یک آدم هستم متوجه طلا بودن آن نشده باشم!
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک…
عشق یعنی یه شهید با لبای تشنه سینه چاک…
http://dl.aviny.com/voice/Defae_moghadas/karimi_02.mp3
ممنون آقای قدیانی؛
خدا حفظتون کنه…
خیلی دلم می خواست که بیام اما… امان از این دل های دربند. من امسال محرم خوبی نداشتم زیادی اسیر بودم. برای آزادی همه ی دلا از شر نفس دعا کنید.
شهدا؛ اسرا رو نمی طلبن، مثل سرورشون.
از اثر “بسیجى” است که در همه جاى عالم، خیمه عزاى امام عا شورا، بر پاست!
شما در فکه بودید، ما اما غریبانه و با قلت عدد، در زیرزمین یک “کلیسا” خیمه عزا به پا کردیم!!
بسیجى بسیجى است. دیروز و امروز و جنگ و صلح و مبارزه و مذاکره ندارد.
ما “انقلا بمان را به همه جهان صادر کرده ایم.” به همت همان پروانه هاى عاشق!
«ستارههای آسمان گمنامی» را مگر میشد (میشود) شمرد؟!
آری…
بسیجی اثر ندارد…
نسبت بسیجی با گمنامی است…
توپ، تانک، شاید! بسیجی اما دیگر «اثر» ندارد!!…
الحق نامرامی نبود شعار «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد»!!
میگن شهدای فکه تو عملیات والفجر مقدماتی خیلی غریبانه شهید شدند!
یا حسین ع
واقعا تکرار حوادث ۸۸ و خاطره هایش به چند جهت خیلی خوبه
اول اینکه امثال من که اون موقع در جریان وقایع نبودیم در جریان واقعیت ها قرار بگیریم. واقعیت هایی که نه صدا و سیمای ما میگه و نه رسانه های دشمن
دوم اینکه مردم یادشون نره اون روزها چی شد و چه اتفاقاتی افتاد. نشه مثل قضیه تسخیر سفارت آمریکا و حواشی زمان عملیات مرصاد که جوانان حقیقت رو نمی دونند و حقایق به صورت وارونه به اونها نشون داده میشه.
مرور تاریخ یک عنصر حیاتی است برای جنگ رسانه ای با دشمن.
«فکه حقیقتا قطعهای از خاک کربلاست و تو دست در داخل این خاک نرم و رملی نمیبری، الا آنکه عطر مطهر شهدا را در آن بیابی.»
کربلا رو ندیدم ولی فکه، خاک دیگه ای داره… اینو با چشم ظاهر هم میشه فهمید.
قبلش سلام.
قبلترش بسم الله.
بسیجی!!
تقوا، عفت و پاکیزگی روح و روان.
جناب آقای پسندیده؛
پارسال دوست قطعه، امسال آشنا؟
به نام نامی سر، بسمهتعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که “یحب الجمال” محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، ” أجنّنی”گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ” أم وهب” را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
سیدحمیدرضا برقعی
واقعا چقدر خوبه هر کسی در همون زمینه ای که متخصص هست متن بنویسه و در اموری که تخصص نداره دخالت نکنه. چقدر خوبه که حسین قدیانی در مورد شهدا و جنگ و شلمچه و فکه صحبت کنه، نه راجع به مسکن مهر و وزارت نفت و مذاکرات هسته ای و غنی سازی و غیره…
این متن واقعا زیباست؛ همون قدر که متن های سیاسی ات نازیبا!
رضا ٢
رو نمی فهمم…
میلاد پسندیده؛
علیک سلام.
ممنون مرتضی؛
چقدر قشنگ گفته سیدحمید!
“عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر”
به به… خدا عمرش بده…
جناب رضا ۲؛
بچه بسیجی به فرموده مولا و مقتداش، حواسش به همه چی هست.
اگر به تعداد انگشتان دست روزنامه نگار ماهر، متعهد و متخصص داشته باشیم که تحلیل های درست و منطقی ارائه میدن، قطعا حسین قدیانیِ ما، یکی از اونهاست.
این فقط نظر بنده نیست ها؛ خیلی از دوستان همفکر جنابعالی، در جلسات مختلف به این نکته معترف اند!
این خواب شما که بسیجی غافل از اتفاقات روز جهان و سیاست داخلی و خارجی باشه، هیچ وقت تعبیر نمیشه جناب!
اگر امثال حسین قدیانی، زیرکانه و درست و ماهرانه، اشتباهات و بعضا خیانت های بعضی ها رو متذکر نشن، در برابر خون شهدای مظلوم فکه، مسئولند!
رضا۲؛
اول این که شما از کجا می دونید آقای قدیانی در زمینه هایی که حرف می زنه؛ تخصص نداره!
دوم این که تشخیص درست یا نادرست عمل کردن مسولین در این زمینه هایی که گفتید چندان کار سختی نیست و نیز حق یا باطل بودن کلیات این طرح ها! در ضمن شما نگران نباشید دور و بر ما فراوونه متخصص به معنای اخص.
آخرشم؛ ما ولی ای داریم که چشممون به دهنشونه.
“فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر”
“دلم هوای حرم کرده است میدانی”
خداوند توفیقات روز افزون شامل حال این شاعر اهل بیتی بفرمایند.
…ما با لبهای ترک خورده، فکه را نگه داشتیم، نه با تلخند «۱+۵» یا لبخند به «۱+۵». صدالبته که چرخ دیپلماسی هم باید بچرخد، منتهی به یک شرط حداقلی و یک شرط حداکثری. شرط حداقلی آن است که مابهازای مذاکره، تحریمها لغو شود. شرط حداکثری اما این است که ماشین ضدگلوله مذاکرات از خون شهدای لب تشنه ما رد نشود.
.
این جمله رو باید قاب گرفت، زد تو اتاق کار تیم مذاکره کننده.
می گویی فکه، یاد زمین تفتیده کربلا می کنی…
می گویی فکه، یاد تشنگی علی اکبر امام حسین (ع) می کنی…
می گویی فکه، یاد گودال قتلگاه می کنی…
می گویی فکه، یاد دست و پای بسته اسرای کربلا می کنی…
می گویی فکه، یاد غریبی امام حسن (ع) می کنی…
می گویی فکه، یاد قبر گمشده حضرت زهرا (س) می کنی…
آری!
فکه و یک دنیا راز پنهان در سینه اش…
باید چله نشین عشق آباد فکه شد…
باید سردی گناهان را در رملهای سوزان فکه ذوب کرد…
باید بسیجی خامنه ای شد…
باید اهل دل شد…
اینگونه می یابی راز خون بسیجی خمینی را…
و می شنوی راز نهفته در سکوت این خاک بهشتی را…
با گوشی که دیگر آشناست…
“نمی دانم نوشتم یا ننوشتم که پروانههای ظهر عاشورای فکه، خیلی زیبا بودند؛ خیلی! از اینها زیباتر هم ما دیدیم. شب عاشورا، تازه باران بند آمده بود. ماه به غایت زیبا بود اما «ستارههای آسمان گمنامی» را مگر میشد شمرد؟!”
سرزمین فکه یارانت کجاست؟!
شرشر زیبای بارانت کجاست؟!
مى گم دوستتون چه قدر با کلاس اثر بسیجى رو نشونشون دادن!
ما که هر کى مى گفت توپ تانک بسیجى دیگر اثر ندارد؛ اثرمون رو جور دیگه اى نشونش مى دادیم!!!
جانم…
http://www.jahannews.com/vdcjhmetauqe8iz.fsfu.html
عشق است…
ممنون داداش.
ما که نرفته بودیم فکه، فکر کنم با این متنتون یه تور فکه رفتیم. ۵۵ هزار تومن هم ندادیم. به جاش برات صلوات می فرستیم!
ولی انصافاً “شنیدن کی بود مانند دیدن”…
این کنایه کدخدا و فرانسه و مذاکرات، واقعاً محشره.
چقدر تو این چند ماهه تناقض دیدیم تو رفتار و گفتار جناب رییس جمهور و روزنامه های زنجیره ای.
از یه طرف میگن آمریکا ابرقدرته و کدخدای اروپایی ها و باید باهاش ساخت. از اون طرف میگن فرانسه مانع به نتیجه رسیدن مذاکراته! چقدر ساده لوح تشریف دارن بعضی ها.
یقین که نه، ولی ۹۹ درصد احتمال میدم که اگه کار دست بعضی ها بود و مملکت صاحب نداشت، تا الان کل تأسیسات هسته ای به ضمیمه کارکنان و جناب صالحی! بار کشتی تحریمی شده بود، رفته بود پیش کشتی قبلی که از لیبی رفته بود.
خدا رو شکر که مملکت صاحب داره و خوب صاحبی هم داره.
و تو چه می دانی فکه چیست؟!
“رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است زیرا این رژیمِ مفلوک بر اساس زور و تحمیل به وجود آمده و هیچ پدیده تحمیلی قابل دوام نیست.
اکنون دولتمردان فرانسوی نه فقط در مقابل امریکا بلکه در مقابل رژیم نحسِ نجسِ صهیونیستی نیز اظهار خواری و کوچکی می کنند که مایه سرشکستگی ملت فرانسه است که خودشان باید برای آن علاجی پیدا کنند.
آیا نظام اسلامی می خواهد با همه ملت های جهان و دولت ها، چالش داشته باشد؟ همانگونه که برخی اوقات از دهان برخی دشمنان ملت ایران، از جمله از دهان نحسِ نجسِ سگ ِهار ِ منطقه یعنی رژیم صهیونیستی شنیده می شود.”
(گوشه ای از سخنان امروز امام خامنه ای)
بعضی ها که تنها هنرشون دیدن خواب امامه و میگن ما با اسراییل سر جنگ نداریم یاد بگیرن!
بعضی ها که به خاطر مذاکرات، هوای اوباما و اسراییل رو دارن خجالت بکشن!
این دولت هم نعمتیه ها! مراعات آمریکا رو می کنن، ۱۳ آبان اونجوری میشه. مراعات اسراییل رو می کنن، رهبری مقتدرانه تر با این وحشی ها برخورد می کنند.
“روز عاشورا به قاسم بنالحسن(ع) ربطی نداشت شمر قبلا جانباز کدام جبهه بود!”
خیلی قشنگ!
همسنگر
رو درک میکنم…
نفست حق پهلوون دوست داشتنی
آقا، فقط در جمع بسیجیانشون اینقدر خودمونی اند و صفا می کنند. خوش به حال ما، که همچین آقایی داریم…
راستی؛ ۱۷ روز مانده ۱۶ آذر
مرگ بر امریکا
و راستی تر! ۸۳ روز مونده تا ۲۲ بهمن
و مرگ بر آمریکا تر
اشک ما رو در آوردی حاجی…
جونم فدات سید علی آقای خامنه ای
جناب رضای دو! موافقم، این متن واقعا زیباست، به خصوص این بخش آن:
«ما اگر هم نقدی به دیپلماسی وارد میکنیم از ناحیه مقدسه رزمندگان فکه است؛ اینقدر شرف داشتند که موقع اسارت، لباس مقدس بسیج و مزین به تصویر امام را از تن درآورند. با این دست فرمان اگر حرکت کنند دیپلماتهای ما، هنگام دیدن دم کدخدای قبلی جهان یعنی آمریکا (!) کدخدای جدید و البته زپرتی یعنی فرانسه (!) دیگر غلط میکند روند مذاکرات را مختل کند. جهان، خدا دارد، کدخدا نمیخواهد! باید دم ملت را دید و دلگرم به حمایت خون شهدا بود. ما با لبهای ترک خورده، فکه را نگه داشتیم، نه با تلخند «۱+۵» یا لبخند به «۱+۵». صدالبته که چرخ دیپلماسی هم باید بچرخد، منتهی به یک شرط حداقلی و یک شرط حداکثری. شرط حداقلی آن است که مابهازای مذاکره، تحریمها لغو شود. شرط حداکثری اما این است که ماشین ضدگلوله مذاکرات از خون شهدای لب تشنه ما رد نشود.»
آقای حسین خان!
هر وقت یاد اون مهماندار هواپیما می افتم، از خنده روده بر می شم!!! بابا، معروف! بابا، چهره!!! 🙂 یعنی یاد پژمان جمشیدی افتادم…
کاش احسان حسنی این کامنت را ببیند؛ خدا قوت برادران موسسه عاشورا.
این جریان مهماندار هواپیمای اهواز تهران و داداش حسین همه جا پیچیده ها!
🙂
امروز آقا در پایان صحبتهاشون یک دعایی کردن که به نظر من نسبت به دعاهای قبلیشون لحن متفاوتی رو داشت:
“خدایا توفیق شهادت در رکاب امام عصر(عج) را به ما عطا کن”
من که فکر می کنم این نحوه از دعا خیلی امیدبخشه انشاالله
جریانش چیه سید؟
خوب بگید ما هم بخندیم دیگه!!!!!!!!!! (مردیم از فضولی)
جریان مهماندار چیه؟
چشم بسیجیان عزیز به زیارت جمال عالم آراى مقتدا و رهبر و امام مان روشن.
ایشان فرمودند که هر کس راه و روش بسیجیان را دوست داشته باشد، بسیجى است.
و ما مفتخریم به بسیجى بودن، و دعا مى کنیم که با بسیجیان و امامشان محشور شویم.
جانم فداى سیدعلى دلاور…
بچه ها؛
خود داداش باید برای تان بگوید! به زودی ان شاء الله در یک پست وبلاگی. طولانیه یه خورده! 🙂
جریان چیه خوب؟
شاید داداش حسین حوصله نکردن تا دو ماه دیگه جریان رو بگن.
ما باید در انتظار بمونیم همینجوری؟
اصلا نمی خواد در یک پست وبلاگی بگن.
همین زیر کامنت من تعریف کنن کافیه!
😀
ناز نکنید دیگه. بگید جریان مهماندارو
آقای قدیانی که اراده کنه سه سوت مطلب می نویسه
سید به داداشت بگو الان بنویسه
من می میرم برای متن وبلاگی
به زودی ان شاالله!!!
میگم دوستان؛ می خواهید هر کسی یه زمانی بگه تا تایم به زودی هم در قطعه دستمان بیاید؟
آقا سید؛ می بخشیدا!
ببخشید؛ درست ترش این نیست؟
شرط حداکثری آن است که مابهازای مذاکره، تحریمها لغو شود. شرط حداقلی اما این است که ماشین ضدگلوله مذاکرات از خون شهدای لب تشنه ما رد نشود.
صبا؛
زمانی ست که ناگهان دیر، زود می شود…!!
برف و آفتاب؛
شاید حق با شما باشد… الان داداش حسین نیست!
برف و آفتاب؛
الان جمله درست شد.
اصلا در جمله قبلی، حداقل و حداکثر، خوب ننشسته بود در جمله و یه جورایی بود! اینی هم که شما نوشتی و جا به جا کرده بودی حداکثر و حداقل را، باز یه جورایی بود در ظاهر! انگار لغو تحریم ها، حداکثری، و رد نشدن از خون شهدا، حداقلی است! حال اینکه منظور شما قطعا این نبوده!
اساسا در همان جمله متن، “حداکثر و حداقل” برای مفهومی که از این جمله مد نظر بوده، دقیق انتخاب نشده بود. حال این “حداقل و حداکثر” چه مثل جمله متن باشد، چه مثل جمله شما.
حالا با “مهم” و “مهم تر” فکر کنم جمله، دقیق شده باشد. ممنون از نقد شما و ممنون از داداش حسین.
اتفاقا خودم هم فکر کردم شاید این از ساختارشکنیهای مخصوص آقای قدیانی باشه و عمدا اینطور نوشته باشند. که خون شهدا نباید در کنار کلمهی حداقل آورده بشه!
آقای ظریف؛ لطفا به نماینده آمریکا بگید به اوبیما بگه که هنوز وصیت نامه شهدا روی میز ماست!
سلام به همه!
۴ تا مطلب تو وبلاگم گذاشتم راجع به کنترل جمعیت و نظر اسلام و نظر حضرت ماه و اینا(!)
خوشحال میشم دوستان بیان و مطالب رو بخونن و نظر بدن!
ممنون از نوشته زیباتون…
صلی الله علیک سیدناالعطشان
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/265197/در-وزارتخانه-ها-با-داس-نیروهای-انقلابی-را-درو-می-کنند
خدا به آیت الله جنتی سلامتی بدهد و دشمنان و بدخواهانش را ذلیل و رسوا کند.
خدا حفظ کند این عالم انقلابیمان را…
بمناسبت این خطبه ی غّرا، منتظر اون متنی که داداش حسین، در خصوص آیه الله جنتی قولش رو داده بودند، هستیم. هر چند می دونیم خیلی گرفتارند.
رضا ۲؛
کجای کاری داداش! شما بدون که از وزارت نفت گرفته تا اتاق بازرگانی آقای نهاوندیان که لطف کردن ازش کنار گیری کردن(به خاطر چند شغله بودن) و اورانیوم ۲۰ و مسکن محبت داداش محمود گرفته تا نا کجا آباد سیاست، اطلاعات یک انقلابی اگر برای گرفتن پست کافی نباشه قطعا برای نقد کافیه!
احتمالا شما خیلی خیلی خیلی تازه واردی!
آقای مطهری!
یاغی شما هستید که از فتنه گران ضد دین حمایت می کنید. آقازاده! اگه فتنه گران موفق می شدند انقلاب را از بین ببرند امروز شما سری نداشتید که از زبان جهنمی ات احمدی نژاد را یاغی بنامی؛ اصولگرایان تا کی این مردک فتنه گر را در لیست اصولگرایان متحد قرار خواهند داد؟ حرف هایی که این مردک رانتخوار مزدور مهره استوانه می زند غیر قابل تحمل است.
انصافا آیت الله جنتی خاری شده تو چشم هر چی دشمن اینوری و اونوری.
خودم به عینه امشب دیدم.
خدا حفظشون کنه.
سلامتیش صلوات
سلام؛
هر زمان اسم بسیج رو می شنوم یا می خونم، یاد این صحبت شهید همت می افتم که:
زمان بازرگان به ما برچسب “چریک” زدند
زمان بنی صدر، برچسب “منافق”
الان هم برچسب ” خشک و مقدس و متحجر”
هر قدم که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم برچسب بارانمان کردند…
حالا روزی ده برچسب دریافت می کنیم…
اما بسیجیان دلسرد نباشید!
حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند…
.
.
.
کجایی شهید همت که مدتیه علاوه بر همه اون برچسب های قدیمی، حالا افراطی هم میگن…
هیییییییی! می رم متن رو بخونم….
گفت: «روسری را دادم گذاشت سرش… گفتم؛ اینم از اثر بسیجی!»
عجب دوستی دارید. این رو خوندم یاد حدیث امام صادق علیه السلام درباره امر به معروف و نهی از منکر افتادم، که فرمودند بهترین امر به معروف و نهی از منکر سبک عملی اونه.
ایشون هم اثر بسیجی رو به صورت عملی نشون دادن.
احسنت به ایشون، مطمئنا تاثیر خودش رو خواهد گذاشت، حداقلِ حداقل در همون دختر.
خیلی این بخشش به دلم نشست.
سلام حسین آقا؛
دلمون برات تنگ شده!
کاش برنامه فکه ده روز بود.
به قول شما ما که جمعی از بیکارترین افراد امت حزب الله بودیم…
خسته ام از این شهر…
دلم برای مقتل فکه تنگ شد.
کاش کل یوم عاشورا برای فکه هم حقیقت داشت…
حاج حسین! بابلسر خواستی بیای حتما به ما سر بزن.
التماس دعا
بسمک یا الله
امسال هم ما را نخواستند!
همچنان در حسرت عاشورایی دیگر در فکه…
یا ستارالعیوب
خاطره کانال کمیل بی نظیر بود
چند وقتی می شد که با این دست خاطرات، اشک از چشمانم سرازیر نشده بود!
ممنون
شما واقعا روایتگر هستی
روایت غربت و عشق…
لذت بردم… قلمت پایدار
ســــــــــلام و رحمةالله
نگاشته ی بسیار زیبایی بود.
پــروانه های ظهر عاشورا… شاید دلهای ما بود که خواستیم بیائیم و نشد!
(دلمان پروانه شد)
نمی دونستم چطوری براتون اینو بنویسم، چطوری باهاتون ارتباط برقرار کنم؟!
شاید جالب باشه؛
تقویم رنگی رنگی و روز بدون سیاست:
http://www.yjc.ir/fa/news/4592890
باشگاه خبرنگاران نرم افزاری رو معرفی کرده بنام تقویم رنگی رنگی
توضیحاتی که در مورد تقویم دادند، این است:
نرم افزار ساعت ۹ صبح هر روز، برنامه تازه را به شما یادآوری می کند تا با انجام یک کار ساده و جدید انسان دوستانه بتوانید دنیایی متفاوت و پر از انرژی را برای خود و اطرافیانتان خلق کنید.
رنگی رنگی در حقیقت یک تقویم نیست، بلکه راه و روشی برای داشتن یک زندگی شاد و سالم است که خلاقیت و تنوع را به دنیای شما هدیه می دهد.
در واقع این نرم فزار برای هر روز یک موضوعی رو معرفی کرده و آن روز را به نام آن موضوع نامیده.
من امروز نرم افزار رو نصب کردم. دیدم ۳ دی را روز بدون نمک معرفی کرده.
دومین روزی رو که بررسی کردم ۹ دی بود که آن روز رو روز بدون سیاست معرفی کرده.
بعید نیست کل نرم افزار رو ساختند برای فقط این یک روز.
یا حق
سلام.
زیبا بود.
نمی دونستم ظهر عاشورای فکه جریانی داره و مهمه.
حیف که چند ساله این موقع اوج امتحانات دانشجوهاست!