باز مدینه، باز مادر

از همان آغازین روزهای ورود در عرصه مقاله نویسی، نذری کرده بودم در دلم. اینکه هر سال به مناسبت سالروز وفات خانم ام البنین (س) چند خطی درباره مادر علمدار کربلا بنویسم و تقدیمش کنم به روح سقای آب و ادب.

خوشحالم که امسال، قرعه این تمثال افتاده به نام کیهان دوست داشتنی.

یادش به خیر! روزگار موسوم به اصلاحات، روزی در صفحه بندی روزنامه از حسین آقای شریعتمداری پرسیدم؛ استاد! زیر لب چه زمزمه می کردید؟ گفت: بابت انتشار نوشته ای، متوسل شدم به خانم حضرت زهرا (س). آن روز، خوب یادم هست که مثل چنین روزی بود؛ روز وفات خانم ام البنین.

به مدیر مسئول گفتم: چه خوب که به خاطر امروز، مادر قمر بنی هاشم را نیز در این توسل تان اضافه کنید. خدا را به مادر حسین (ع) قسم دهید و فاطمه را به مادر عباس (ع). من که فقط یک فضولی کردم، روضه ای نخواندم، چیزی نگفتم، «دیگر مرا مادر نخوانید»ی نسرودم، اما حاج آقا، این را هم خوب یادم هست که عینک شان را درآوردند و دست کشیدند روی آن چند قطره اشکی که جاری شده بود روی گونه… آنگاه حاضر جوابی همیشگی شان، افتاد روی دنده عشق… فی المجلس، در گوشم نجوا کردند؛

«ای مدینه! یاد داری پیش از این، یک مدینه بود و یک ام البنین؛ بود کانون وفا کاشانه ام، بوی زهرا می رسید از خانه ام».

سلام خانم ام البنین!

تا روزی مثل امروز هست، فاطمیه هرگز سوم جمادی الثانی تمام نمی شود. حسین و عباس در کربلا چقدر به هم نزدیک اند؛ شما و حضرت زهرا در مدینه همین قدر به هم نزدیک اید. نه فقط در «بقیع» بگویی ها، حتی در دل ما.

عاشورا و تاسوعا چقدر به هم نزدیک اند؛ همین حدودها فاصله است میان عاشورای فاطمه و تاسوعای شما.

این ایام، راحت ورق می خورد تقویم. گمانم شما نبودی، کمر فاطمیه می شکست… دل فاطمه می شکست!

مادر ۴ شهید! ما از شما داریم حتی «السلام علیک یا اباعبدالله» را.

چون دیشبی، فضه خادمه خواست تا این دم آخر، بالاترین ذکر را به ایشان یاد دهی. گفتی؛ «السلام علیک یا اباعبدالله»… فضه یاد آن روز افتاد که برایت خبر آوردند؛ عباس شهید شده. گفتی؛ از حسین بگویید! گفتند؛ همه پسرانت شهید شده اند. گفتی؛ از حسین بگویید! گفتند؛ حسین هم به شهادت رسیده. گفتی؛ «دیگر مرا ام البنین نخوانید، زیرا که من دیگر پسر ندارم».

اولین بار بود که حسین را پسرت می شمردی… اولین و آخرین بار! آخر تو مادر «یا اخا ادرک اخاک» بودی… و همیشه به حسین می گفتی؛ «السلام علیک یا اباعبدالله».

خانم جان! چون دیشبی باز هم مدینه پر شد از صدای «مادر، مادر». نوادگان فاطمه حتی غلیظ تر می گفتند… اما شما، اما شما… دیگر رمقی برای تان نمانده بود تا بگویی؛ من کنیز فاطمه و اولادش هستم… مرا مادر نخوانید! فاطمه کلابیه! این را هم خوب یادم هست که وقتی بچه بودم، روزی مادرم گفت: «برو نان بخر! سفره خانم ام البنین داریم». رفتم. به نانوا گفتم: ۵۰ تا نان می خواهم. گفت: ۵۰ تا؟! گفتم: «سفره خانم ام البنین داریم». پول نان را نگرفت. گفت: «مرا هم در نذرتان شریک کنید». حتی این را هم خوب یادم هست که نانوای محل، چشمانش گرم شد، بنا کرد گریه کردن. من که روضه نخوانده بودم… مادر عباس! فردای آن روز در مدرسه، وقتی زنگ تفریح، یک لقمه از نان و پنیر و سبزی سفره نذری شما را از کیفم درآوردم، نمی دانم چه شد، همین که چشمم به مشمع افتاد، بغض گلویم را گرفت. آخر مادرم گفته بود؛ قبل از هر غذایی باید بگویی «بسم الله»، اما قبل از غذای نذری، به خصوص اگر سفره ام البنین باشد، باید بگویی؛ «السلام علیک یا اباعبدالله».

خانم جان! نشان به نشان همین چیزها، چون دیشبی، حتی اگر رمق هم داشتی، نباید مانع «مادر، مادر» جوانان بنی هاشم می شدی…

راستی! مزه اون نون پنیر، هنوز زیر زبونمه… و اتفاقا این را هم خوب یادم هست که خانوم جلسه ای داشت برای خانم ها شعری می خواند که قشنگ ترین جایش اینجا بود؛ «زینبم گفتا کنار علقمه، دیده او را در کنار فاطمه».

خانم جان! دلم می گوید که شما، همیشه خدا، وقت شعار «ابالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار»، هر ۲ دست تان را تا آستان آسمان بالا می برید… این که حالا ماییم! ببین شهدا چگونه با شما نجوا می کردند…

اگر بدانی چقدر عاشق ماه منیرت بوده اند… بی خود نبود، این همه روشن بود شب های عملیات… یک ماه می نویسم، یک ماه می خوانی…

کیهان/ ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    اگه اولم بسم الله
    اگه نه که سلامتی!

  2. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    ای مدینه گریه کن بر حال من
    ناله سر کن بر من و احوال من

    ناله های آتشین را گوش کن
    شکوه ی ام البنین را گوش کن

    ای مدینه یاد داری پیش از این
    یک مدینه بود و یک ام البنین

    بود کانون وفا کاشانه ام
    بوی زهرا می رسید از خانه ام

    عرش را گر ماه روشن می نمود
    کسب نور از خانه من می نمود

    بود از یمن حسین بن علی
    خشت خشت آشیانم منجلی

    وه چه شیرین روزگاری بود و رفت
    بر سر من سایه ساری بود و رفت

    هر زنی هر جا که نامم می شنید
    بر مقامم آه حسرت می کشید

    یاد آن کانون احساسم به خیر
    ای مدینه یاد عباسم به خیر

    یاد باد از قامت رعنای او
    یاد باد از نرگس شهلای او

    خوب دانم با سر و دستش چه شد
    خوب دانم نرگس مستش چه شد

    زینبم گفت که آن روح ادب
    داده جان بین دو دریا تشنه لب

    زینبم گفتا کنار علقمه
    دیده او را در کنار فاطمه(س)

  3. دلخون می‌گوید:

    ای مادر علمدار!

    اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
    میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت

    تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
    به چادر عربی تو خار گیر نکرد

    تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن
    به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد

    به احترام همان تکه بوریا دیگر
    زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد

    از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
    هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد

    چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
    که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد

    به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را
    به ضرب دست لگد میزدن زن ها را…
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    کسی که چهار پسر داشت نور چشم ترش
    به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

    دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست
    بدون ماه، چه شب ها که صبح شد سحرش

    عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر
    هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش

    تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است
    چهار صورت زیبا همیشه در نظرش

    اگر چه همره زینب نبود ام بنین
    ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش

    نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها
    زدند تیر، به چشم حسینی قمرش

    نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین
    به خاک علقمه ای وای پاره جگرش

    نبود تا که ببیند بدون عباسش
    چه آمده به سر خواهران خون جگرش

    نبود شکر خدا ور نه شام را می دید
    نبود صحنه بزم شراب در نظرش

    اگر چه صورت او را کسی کبود ندید
    به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش…

  4. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    من که روضه نخوانده بودم…

    همه‌ی روضه همین جمله‌س…
    ممنون داداش حسین

  5. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    همْ خانه با امام مبین، شاه دین شدی
    مادر! تو با حبیب خدا همنشین شدی

    در آن سرا که با ملکوت است هم جوار
    تکرار نام دخت رسول امین شدی

    حتی به چشم خواب و خیالش کسی ندید
    آن دشت یاس را که تواَش خوشه چین شدی

    گفتی که «من کنیز علی‌ام» به شور و شوق
    تردید مرده بود و سراپا یقین شدی

    بستی به روی هر چه جز او هست دیده را
    آیینه وار «حیدر کرّار» بین شدی

    دیگر تو را به خانه نخواندند «فاطمه»
    آری، تو با سکوت علی هم‌طنین شدی

    می‌خواستی که تا به ابد برکشی ز دل
    فریاد «یا حسین» که امّ‌البنین شدی

    گفتی«حسین» و باز دل تشنه، آب شد
    نازم تو را که ساقی آن نازنین شدی

    عباسِ من! شنیده‌ام آن روز رستخیز
    آکنده از خدا شده بر صدر زین شدی

    مَشکی پر از امید به دندان گرفته‌ای
    گفتند بی‌یسار شدی، بی‌یمین شدی

    مهر و میان بادیه هر چند کم نبود
    تنها تو با عمود ستم، مه جبین شدی

    ای ماه بی‌افول! خسوف تو آیتی است
    قامت ببند ای که قیامت‌ترین شدی!

    مصراعی از دلیری و مصراعی از ادب
    بیتی بلند از غزل «یا» و«سین» شدی

    در آسمان به منزلتت غبطه می‌خورند
    دیگر چه جای غصه که نقش زمین شدی

    ام‌البنین نه، مادرت امّ‌الشهید شد
    در پیشگاه فاطمه، رویش سپید شد

    مجتبی احمدی

  6. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    چند روز پیش، کودک خردسال یکی از اقوام فوت کرد. گشتم دنبال حدیثی که مرهم داغ خانواده اش باشد که رسیدم به این حدیث؛

    ۴۴۳* حضرت امام صادق علیه السلام:

    هرگاه کودکی از مؤمنان از دنیا برود؛ منادی در ملکوت آسمان و زمین ندا می دهد که فلانی فرزند فلانی از دنیا رفته است، اگر پدر یا مادر یا یکی از بستگان مؤمن او از دنیا رفته باشند؛ کودک را به نزد او می برند تا از او پرستاری کند و اگر کسی یافت نشد، او را به حضرت فاطمه سلام الله علیها می سپارند و آن حضرت، تا زمانی که یکی از پدر یا مادر یا نزدیکانش به او ملحق شوند، از کودک نگهداری می کنند و بعد کودک را به آن فرد تحویل می دهند…
    (شیخ صدوق، الفقیه، ج۳، ص۴۹۰)

    سلام بر بانویی که عهده دار سرپرستی کودکان فاطمه (س) شد…

  7. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    گواهی می دهم که به خوبی از عهده سرپرستی و نگه داری فرزندان زهرای اطهر علیهاالسلام و ادای امانت ایشان برآمدی؛
    تو در نزد خداوند از مقام و منزلت بالایی برخورداری؛ سلام بر تو و بر فرزندان شهیدت!

    زیارت نامه حضرت ام البنین سلام الله علیها…
    http://khabarfarsi.com/ext/2536363

  8. دلخون می‌گوید:

    “خانم جان! دلم می گوید که شما، همیشه خدا، وقت شعار «ابالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار»، هر ۲ دست تان را تا آستان آسمان بالا می برید… ”

    گل مطلب همین قسمت بود… ۵ -۶ بار فقط همین یه تیکه رو با خودم تکرار کردم…
    عالی بود…
    نمی دونم بگم اجرتون با کی؟
    با حضرت عباس؟
    با اباعبدالله؟
    با حضرت زهرا؟
    اما مطمئن باشید وقتی این نوشته از ما اشک گرفت حتما به دل ارباب نشسته…

  9. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    سلام بر مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!

  10. دلخون می‌گوید:

    با ادب بود و روی دامانش
    تا که نازدانه ای جا شد،
    به مدینه نگفت مادر شد
    گفت مولای شهر بابا شد

    خادمی کرد تا که عباسش….
    از ازل تا همیشه آقا شد
    همه ی بچه هاش عیسایند
    گر چه عباس او مسیحا شد

    تا قیامت به احترام حسین
    ذکر لبهاش واحسینا شد….

  11. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ای بــه بنیــن تــو درود همـه
    فاطمـه یا فاطمـه یا فاطمـه

    بــاغ گــل یــاس سـلام علیک
    مـــادر عبــاس ســلام عـلیک

    ای همه از خود سفرت تا حسین
    اذن دخـول حــرمت یا حسین

    سایـــه‌نشین حـــرم آفتــاب
    غــرق شــده در کــرم آفتاب

    فـــاطمه دوم حیــدر شــدی
    مادر یک ماه و سه اختر شدی

    طوبـی، طوبـی لک زیـن احترام
    دختـر زهـرا بـه تو گوید سلام

    قـدر تـو گـوی شرف از ناس برد
    ارث ادب را ز تــو عبــاس بــرد

    جز تو کـه بـر شیـر خدا شیـر زاد؟
    جز تو کـه بـر شیـر علی شیر داد

    جز تو که در کرب و بلای حسین
    چـهار پسـر کــرده فـدای حسین

    چهـار پســر دادی و زیــن افتخــار
    شــد حــرم چـهـار امــامت مــزار

    پــاسخ آن وفــا و احســاس تــو
    فاطمــه شــد مــادر عبـاس تــو

  12. چشم انتظار می‌گوید:

    وَه، که چه زیباست. طیب الله داداش حسین…

  13. ببر مازندران می‌گوید:

    داداش حسین!
    مادرتون نگفته بود نباید به صحبت های حاج خانم جلسه ای ها گوش کنی؟
    ای شیطون…

  14. قاصدک منتظر می‌گوید:

    بانوی من!
    امشب قاصدک دل به یاد تو روانه بقیع گشته و پشت دیوار نه! بلکه سر بر دامانت نهاده و اشک ریزان، دخیل دستان گره گشایت شده است.
    مادر باب الحوائج! به حق حسین(ع) دست دلمان را بگیر!
    مادر عباس! به دستان بریده عباست، دستمان خالی بر مگردان!

    درود و صلوات بر مادر بافضیلتی که ماه از ضمیر پاک او طلوع کرد.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  15. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    نذر مادر سقا…

    یا سَیِّدَتی … إِشفَعی لَنا عِندَالله

    اگر چه فاطمه هستی و سروری اما

    اگر چه شافع فردای محشری اما

    اگـر چه همـسر ثانی حیـدری اما

    میان طایفه ات از همه سری اما

    اگر چه شیرزنی از “بنی کلابی” تو

    اگر چه مونس و یار ابوترابی تو

    اگر چه دین خدا را تو یاوری اما

    اگر چه از همگان با حیاتری اما

    اگر چه صاحب ایمان و باوری اما

    اگر چه مادر چندین دلاوری اما

    اگر چه مظهر عشق و وفا و احساسی

    اگر چه در نسب خود تو أم العباسی

    اگر چه عاشق و در تاب و در تبی اما

    اگر چه از غم غربت لبالبی اما

    اگر چه محضر مولا مودبی اما

    ز کودکی تو نگه دار زینبی اما

    اگر چه حامی سردار بت شکن بودی

    اگر چه مایه ی آرامش حسن بودی

    اگر چه دل نسپردی به عالمین اما

    اگر چه در نفست هست شور و شین اما

    نوشته ای به دلت “یا” و “لام” و “عین” اما

    رسانده ای همه جا آب بر حسین اما

    اگر چه سعی نمودی چو مادرش گردی

    اگر چه در غم و غصه نوازشش کردی

    اگر چه زائر چشمان مرتضی بودی

    اگر چه حامی قرآن مرتضی بودی

    اگر چه شاهد طوفان مرتضی بودی

    اگر چه همدم طفلان مرتضی بودی

    اگر چه بوسه زدی روی زینبش اما

    اگر چه شانه زدی موی زینبش اما

    شما کجا و کجا دختر رسول الله؟؟

    شما کجا و کجا مادر رسول الله؟؟

    شما کجا و کجا کوثر رسول الله؟؟

    شما کجا و کجا دلبر رسول الله؟؟

    شما کجا و عزیز دل خدیجه کجا؟؟

    شما کجا و همه حاصل خدیجه کجا؟؟

    شما کجا و کسی که اساس “لولاک” است

    شما کجا و کسی که من الازل پاک است

    کسی که مادر آب است و بسترش خاک است

    همان که ذکر قنوتش همیشه کولاک است

    شما کجا و علمدار بی قرینه کجا

    شما کجا و زمین خورده ی مدینه کجا

    شما کجا و کسی که دلیل خلقت بود

    شما کجا و کسی که همای رحمت بود

    شما کجا و کسی که شفیع امت بود

    همان کسی که شهید ره ولایت بود

    شما کجا و قدم های آیت عظمی

    شما کجا و نفس های عصمت کبری

    شما کجا و هجوم قبیله ی اشرار

    شما کجا و لگد خوردن از در و دیوار

    شما کجا و نگاه حرامی کفار

    شما کجا و سرانجام ضربه ی مسمار

    شما کجا و به کوچه اشارت سیلی

    شما کجا و مقیره و ضربت سیلی

    چه خوب زیر فشار دری پرت نشکست

    چه خوب دست تو در پیش شوهرت نشکست

    چه خوب بر اثر ضربه ای سرت نشکست

    زمین نخوردی و آن لحظه دخترت نشکست

    چه خوب چادرتان زیر پات گیر نکرد

    عدو برای جسارت کسی اجیر نکرد

    ندیده ای تو دری شعله ور… ولی زهرا

    نبوده ای وسط ۴۰ نفر… ولی زهرا

    نخورده ای لگد از پشت سر… ولی زهرا

    نخورده سینه ی تو میخ در… ولی زهرا

    میان کوچه به یک ضربه گردنش افتاد

    فقط نه گردن او بلکه محسنش…

    “علیرضا خاکساری”

  16. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    بی خود نبود، این همه روشن بود شب های عملیات…
    یک ماه می نویسم، یک ماه می خوانی…

    http://sayehdarkhorshid.blogfa.com/

  17. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی خیلی ممنونم داداش!
    صفا داشت خواندنش؛ هر چند کوتاه بود اما اینجایی که من هستم، خیلی بهم چسبید.

    دعای خیر حضرت ام البنین همراه زندگیت…

  18. برف و آفتاب می‌گوید:

    چه قشنگ! تا حالا توجه نکرده‌ بودم که حضرت ام‌البنین مادر امام حسین(ع) هم هست…

    گفتند؛ حسین هم به شهادت رسیده. گفتی؛ «دیگر مرا ام البنین نخوانید، زیرا که من دیگر پسر ندارم». اولین بار بود که حسین را پسرت می شمردی…

  19. برف و آفتاب می‌گوید:

    “اینجایی که من هستم…”
    خوب بگید کجایید دیگه! دل آدمو آب می‌کنید!!

  20. شیدا می‌گوید:

    به موقع و زیبا نوشتید.
    ممنون…

  21. ره گذر 72 می‌گوید:

    نذر ڪرده بود تموم حرم حضرت زهرا ۜ رو فرش ڪنه…

    نمی دونست مادر ما حرم نداره…

    نذر ڪرده بود دخترش شفا بڪَیره،

    تموم حرم حضرت زهرا ۜ رو فرش ڪنه…

    تاجـر فرش بود…

    ارمنی بود…

    دخترش شفا ڪَرفت…

    می پرسید حرم حضرت زهرا ۜ ڪجاست؟!

    سلام
    خسته نباشید و خداقوت.

  22. چشم انتظار می‌گوید:

    آقا سید؛
    خوش به حال اونجایی که شما هستید. و خوش به حال شما که اونجا هستید!! 🙂

  23. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    ای کشتگان عشق برایم دعا کنید
    یعنی نمی شود که مرا هم صدا کنید

    فریاد چشم های مرا هیچ کس ندید
    پس یک نگاه محبت به من بینوا کنید

    ای مردمان رد شده از هفت شهر عشق
    رحمی به ساکنین خم کوچه ها کنید

    این دست های خسته ی خالی دخیلتان
    درد مرا به حکم اجابت دوا کنید

    کوچیده اید زود مگر صبرتان کجاست؟
    من می رسم تو را به خدا پابه پا کنید

    یک کوله بار حادثه کوله بارمان
    باید عبور کرد، برایم دعا کنید
    http://sangariha.com/i/attachments/1/1366716214209836_large.jpg

  24. نجوا می‌گوید:

    سلام؛
    خدا قوت داداش…

    “حتی این را هم خوب یادم هست که نانوای محل، چشمانش گرم شد، بنا کرد گریه کردن. من که روضه نخوانده بودم…”

  25. سایه/روشن می‌گوید:

    ماهِ شب های عملیات…

  26. مجنون می‌گوید:

    مادر ادب…

  27. مسعودساس می‌گوید:

    سلام
    مشهد نایب الزیاره بچه های قطعه بودم.

  28. م.طاهری می‌گوید:

    «السلام علیک یا اباعبدالله»

  29. چشم انتظار می‌گوید:

    درگذشت نویسنده ی متعهد و انقلابی، (مرحوم امیر حسین فردی) را به همه ی عزیزان، بخصوص داداش حسین عزیزمان، تسلیت عرض می کنیم…
    .
    http://www.ghadiany.ir/?p=10961

  30. نهضت سرخ می‌گوید:

    بسیار بسیار زیبا…

    السلام علیک یا اباعبدالله
    السلام علیک یا قمر بنی هاشم

  31. اهدایی می‌گوید:

    لذت بردیم استاد.

  32. مسعودساس می‌گوید:

    سلام؛
    صحن انقلاب، روبروی گنبد زیباى آقا، به یادتونیم.

  33. fatima می‌گوید:

    بعد از دو ماه سلام!
    مثل همیشه محشر بود.
    ممنون از دوستان؛ اشعار بسیار زیبایی نوشتن.

  34. دوست می‌گوید:

    ……………………

    التماس دعا
    یا زهرا

  35. محسن می‌گوید:

    عالی بود و گریه دار. ممنون اخوی.

  36. جمال می‌گوید:

    «ای مدینه! یاد داری پیش از این، یک مدینه بود و یک ام البنین؛ بود کانون وفا کاشانه ام، بوی زهرا می رسید از خانه ام»

    خیلی قشنگ بود…

  37. میلاد می‌گوید:

    حسین جان دست به قلم نمی شی؟
    بسم الله شروع کن…
    امروز همه کاندید شدند…
    هم آن که ما دوست داشتیم هم آنکه ما دوست نداشتیم…
    همه کاندیدا شدند که حماسه سیاسی تحقق پیدا کند؛ البته امیدوارم که برای این باشد… خودشون که اینجور گفتن…
    منتظر مطالبی زیبای شما در دوران انتخابات هستیم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.