با شهدای فامیل

بی معرفتی است بهشت زهرا بروم و مزار شهدای فامیل لااقل نزدیک را زیارت نکنم. این مزار شوهر عمه بزرگم است؛ «شهید علی اصغر رحمتی».

درباره این شهید قبلا در این متن چیزی نوشته بودم. فی الحال خواندن بخشی از وصیت نامه شهید رحمتی که روی سنگ مزارش نقش بسته، خالی از لطف نیست؛ «چگونه است که دشمنان به کفر خود پایبند باشند، اما ما که قلبی مملو از نور روشنایی اسلام و قرآن و ائمه معصومین داریم، سستی از خود نشان دهیم؟!» شوهر عمه من سال ۶۶ شهید شد، لذا کلی از ایشان خاطره در یاد دارم. شهید رحمتی خیاط بود و اولین کت شلوار عید مرا ایشان دوخت؛ پارچه مقدم! با اینکه بچه ای ۶ ساله بودم، تن خورش عالی شده بود! خوب یادم هست کت شلواری که شهید رحمتی برایم دوخت، به اصطلاح «یقه بلیزری» بود و بسیار شیک. هر وقت این کت شلوار نوک مدادی را می پوشیدم، به پسر عمه هایم «احسان و حسان» (فرزندان همین شهید رحمتی) می گفتم: «من دیگه با شما بازی نمی کنم… ناسلامتی بزرگ شده ام ها!!» القصه! علاقه افراطی ام به کت شلوار که هنوز هم باهام هست، ناشی از همین موضوع است! یادش به خیر! این شوهر عمه ما عاشق «سیرابی» بود و گاهی عصرها مرا می برد و یک دست سیرابی برایم می گرفت و می گفت: «بخور! ویتامین دارد. برایت خیلی خوب است». یک بار هم عمه از همسرش می پرسد؛ «چرا هیچ وقت برای خودت کت شلوار نمی دوزی؟!» که این جواب را می شنود؛ «خیاط من خداست! رخت شهادت را بچسب…». شهید رحمتی البته ارتشی بود و با شهید صیاد شیرازی کلی عکس قشنگ دارد. راستی! داشتیم برای اولین سالگرد شهادت شوهر عمه گرامی آماده می شدیم که بدترین اتفاق ممکن افتاد و «حسان» که فقط ۳ سال سن داشت، جان به جان آفرین تسلیم کرد… آخه بگو بچه خوب! آدم می ره توی کاسه بولدوزر پارک شده کنار خیابون بازی می کنه؟ که بعد، راننده بولدوزر متوجه تو نشه و بره ماشین رو روشن کنه و… تو بترسی و… بخوای بپری پایین و بری زیر چرخ ماشین و… من و عمه هم که دیگر دیر شده بود، این صحنه دلخراش را ببینیم و… روی سنگ قبرت بنویسیم: «از مرگ ناگهانی ات ای فرزند شهید، بیگانه سوخت، تا چه رسد آشنای تو». البته خوش به حالت حسان! یادت هست همیشه مرا «داداشی» صدا می کردی؟! حسان! حالا نه فقط کنار پدرت هستی، بلکه چند سال، نزدیک ۱۰ سال است که عمه فاطمه (خانوم معلم) هم به جمع شما اضافه شده و… دلم این وسط برای «احسان» خیلی می سوزد… تنهای تنهای تنها شده…

تو اصلا کجایی؟! کنار مامان، بابا، هیچ یاد ما می کنی؟! اووووه! مامانت چه عمه خوبی بود! ماشین دوو داشت، رانندگی بلد بود. با چه دست فرمونی! همیشه خدا می آمد ما را می برد این ور، اون ور… حتی وقتی که با اون همه داغ، سرطان گرفت، بازم هوای ما را داشت… عیدتان مبارک عمه خانم، علی اصغر رحمتی، حسان جان… ما به فکرتان هستیم اینجا… و هرگز فراموش تان نکرده ایم.

شوهر عمه کوچکم؛ «سیدابراهیم شعبانی» اما زودتر از علی اصغر رحمتی و در عملیات بدر شهید شد.

این جزیره مجنونی زیاد با من شوخی می کرد و همیشه مرا روی دوشش می گذاشت و در همین وضعیت، گل کوچک بازی می کرد و اجازه می داد هد بزنم! یا سوار تویوتای خاکی اش می کرد و می برد تفریح. برای من تلفظ «آقا ابراهیم» سخت بود. سر همین، ایشان را همچین صدا می زدم؛ «ایلامین»! آقا ابراهیم، سپاهی بود و عکس هایش با سرداران جنگ نظیر حاج همت و عباس کریمی و البته محسن رضایی و… خیلی دیدنی است که حتما روزی در وبلاگ خواهم گذاشت. شهید ابراهیم شعبانی هر وقت فرصت می کرد در مغازه عکاسی پدر و مادرش کمک دست ایشان می شد؛ «عکاسی فری» که در همان خیابان مسجد جوادالائمه واقع است. درباره آقا ابراهیم و پدر و مادرش چند تایی مطلب نوشته ام. از همه بهترش در هفته نامه «یالثارات الحسین» کار شد؛ ۱۱ آبان ۸۴ شماره ۳۴۸ که یک صفحه کامل شد.

روزی سیدابراهیم می رود از چهارراه مخبرالدوله، تعداد بسیار زیادی نگاتیو و پاکت و کاغذ و فاکتور مربوط به کار عکاسی می خرد. مادرش می گوید؛ «سید! مگر قحطی آمده؟… حالا چرا اینقدر زیاد؟!» ابراهیم جواب می دهد؛ «طوری نیست که! شاید لازم تان شد». شگفتا! تا روزی که مادر این شهید در قید حیات بود (سال ۱۳۹۰) مغازه عکاسی با همان پاکت ها و کاغذهایی اداره می شد که نزدیک ۳۰ سال قبل، ابراهیم برای روز مبادا خریده بود! آنچه در زیر مشاهده می کنید عکس این شهید مرگ آگاه است با تنها یادگارش فاطمه سادات.

این هم مزار پدر و مادر سیدابراهیم شعبانی شهید… درود خدا بر ایشان باد.

این هم مزار پسر دایی مادرم که پسر عموی پدرم نیز می شود. شهید «حسن سبکرو». از شهدای کربلای ۵ شلمچه که در میدان زندگی، دروازه بان فوتبال بود و در عرصه شهادت، دیده بان دوئیجی. بدبختی ایشان هم پرسپولیسی بود! یاد آن زمان هایی که ایام عید می رفتیم خانه شان و به طرفش شوت می زدم به خیر! چه توپ ۴۰ تکه ای داشت! همیشه می گفت: «اگر می خواهی فوتبالیست بشوی، باید یاد بگیری با هر ۲ پا شوت بزنی». خلاصه، ایام عید، هر بار که خانه شهید حسن سبکرو می رفتم، یک توپ ۴۰ تکه عیدی می گرفتم! یعنی بهتر از این چه چیزی متصور بود برای من؟!

تاریخ ۱۷ بهمن ۸۶ در همان هفته نامه «یالثارات الحسین» شماره ۴۶۱ یک صفحه کامل نشستم پای سخن مادر این شهید که خدا سایه اش را از سر ما کم نکند. شیرزنی صبور، رشید، مهربان، ساده و آرام است.

در فامیل نزدیک ما البته تعداد دیگری از شهدا هستند که ذکر خیرشان بماند برای بعد… تمام کنم این عیددیدنی طولانی را با عکس زیر که معرف حضور همه تان هست.

بدیهی است که این پرچم سرخ، نباید کار من آبی باشد! البته ایراد به پرسپولیسی بودن حضرت ابوی برمی گردد، نه سلیقه همشیره! کلا معتقدم؛ مقوله بی بصیرتی شئون مختلفی دارد و مع الاسف شهید و غیر شهید هم نمی شناسد!! ببین چه جور عید آدم را خراب می کنندها. عمو! ۶۰ ساله تیم شون از رده ششم جدول، بالاتر نمیاد… متبرک به حرم حضرت عباس (ع)، یک پرچم آبی سراغ ندارین؟ 🙂

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    با سیدالشهدا محشور شوند…

  3. سردار شهیدزاده می‌گوید:

    اللهم صل علی محمد و آل محمد…

  4. سایه/روشن می‌گوید:

    شانه هایت، مرز آسمان و زمین من بود…
    کاش تو بودی…

  5. سایه/روشن می‌گوید:

    اینجا تنها جایی هست که پرچم های سرخ اجازه ی صدرنشینی دارند!
    🙂

  6. ژ. محسنی می‌گوید:

    آقای قدیانی!

    با چشمانی خیس …

    از تمام متن به خصوص دلنوشته فاطمه سادات آمدم و رسیدم به بند مربوط به پدرتان …

    .
    .
    .

    تا حالا شده وسط گریه، اونقدر بخندید که نتونید صدای خنده تان را کنترل کنید؟ دل درد بگیرید؟

    «متشکرم بابت این همه لطف ماندگار از سوی قطعه عزیز و مقدس ۲۶»

    واقعا اینجا را نداشتیم، چه می شد؟! و چه بلایی سر خنده ها و گریه های مان می آمد؟!

    اصغر آبخضر در پست کنار قشنگ گفته: قطعه شما بهار را قبضه کرده است…

  7. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی زیبا می نویسید!

  8. پیر مرد می‌گوید:

    حسین جان؛

    این ایام سال نو خون خودت را کثیف نکن.
    سرخ با قرمز خیلی‌ فرق می کنه.
    البته من اصلا رنگی‌ و فوتبالی نیستم.
    سرخ رنگ خونه، رنگ پرچم امام حسین “ع” است، رنگ قسمتی‌ از پرچم ایرانه، رنگ غروب آفتابه…
    اما قرمز فقط می‌تونه رنگ مداد قرمز باشه، و یا رنگ ‌لپ گلی‌” و نهایتاً رنگ آنهایی که تو ازش خوشت نمیاد.

    به خودم میگم “بجای این حرف ها بهتر است فاتحه‌ای بفرستم تا بلکه شهدا سر ٔپل صراط دستم را بگیرند.”

    ضمناً از هر دو متن ممنون! برای من که بهترین عیدی بود.

  9. ضیاءالدّین می‌گوید:

    خوش به حالت همه ی فک و فامیلات شهیدن!!
    من فامیلای خوبم ضدانقلابن و فراری، از ترسشون پاشونا از اون کشورایی که بهشون پناهندگی دادن بیرون نمی ذارن که یه موقع اطلاعاتیا بخورنشون! :دی
    فامیلای بدم هم که… دیگه بذار بیشتر آبروریزی نکنم…
    دعا کنید عاقبت ما خیر باشه…

  10. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “شهید سیدابراهیم شعبانی”

    راز اشک های گرم پیرمرد
    http://www.ghadiany.ir/?p=10453
    ——————————————
    “شهید علی اصغر رحمتی”

    شهید علی اصغر رحمتی. این نام را به خاطر بسپارید. مزارش یک خیابان پایین تر از مزار آوینی است. چند ردیف دورتر.
    http://www.ghadiany.ir/?p=2518

  11. م.طاهری می‌گوید:

    خدا همه شهدا رو رحمت کند.

    خیلی هم اون پرچم قرمز قشنگه! خدا آخر و عاقبت هرکس اونو اونجا گذاشته٬ به خیر کنه. نور به قبرت بباره شهید قدیانی با بصیرت.

  12. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۴۳۹*پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

    سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ هیچ کس بر شهدا سلام نمی کند، مگر اینکه شهیدان سلام آنان را پاسخ می دهند…

    (ال‍شهاده تأصیل لا استئصال، ج۴،ص۸۰)

    “السلام علیکم ایها الشهداء جمیعاً و رحمه الله و برکاته”

  13. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شهدا را یاد کنید حتی با ذکر یک صلوات

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  14. شیدا می‌گوید:

    زنده و جاوید باد یاد شهیدان ما.
    کاش این یادها و خاطره هاى زیبا، فیلم مى شد هنرمندانه و زیبا!
    تا آن بى هنران عوضى، یه کمى معنى هنر را مى فهمیدند و تحقیر مى شدند. افسوس…

  15. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    «از مرگ ناگهانی ات ای فرزند شهید، بیگانه سوخت، تا چه رسد آشنای تو»

    چه قدر غصه دار بود شرحی که از بدترین اتفاق ممکن دادید و چه صبری داشته عمه خانم. برادرت شهید شود، ایضا شوهر خواهرت و بعد شوهرت و بعد فرزند کوچک ات اینگونه فوت کند. خدا به بعضی بندگانش چه وسعت قلبی می دهد. روح شهدا و همچنین عمه تان شاد…

  16. مجنون می‌گوید:

    من هم دقیقا همون حال ژ. محسنی را داشتم
    گریه و در بند آخر خنده
    یا علی

  17. بسیجی خامنه ای می‌گوید:

    اگه احسان رو دیدید از طرف من بهش بگید خدا عاشقته…

  18. صاعقه گمنام می‌گوید:

    متن جالب بود.
    شما هم از آرمان ها برگشتید و ما خبر نداشتیم!!!
    آرمان فامیلاتون مخصوصاً ابوی با بصیرت پرسپولیس بوده بعد شما…
    ای بابا؛ امان از این فتنه آبی!

  19. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    کاش امکانش بود و به تمام مطالب قدیمی آقای قدیانی دسترسی داشتیم، علی الخصوص متن های مرتبط با شهدا، مثل همین “آخرین حرف سید” و “از بازار تا کارزار”. آرشیو روزنامه ها و هفته نامه ها اکثرا چند سال اخیر را شامل می شود و در فضای مجازی نیستند این متن ها. انشاءالله فرصتی شود که قطعه با این مطالب به روز شود…

  20. MALAKOOT می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت…

  21. MALAKOOT می‌گوید:

    خونه من تا شلمچه فقط نیم ساعت راهه. اما…
    تا حالا هیچ کس اینقدر زیبا منو به شهدا نزدیک نکرده بود…
    واقعا قدر خودتون رو بدونید آقای قدیانی.
    دعاتون می کنم.
    بازم میگم؛ خدا قوت…

  22. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    مقتل نوشت؛ آه… و یعنی تمام شد
    یعنی که دور مادرمان ازدحام شد
    یعنی رکوع پشت درش امتداد یافت
    یعنی شهید سجده به پای امام شد
    هر کس رسید روی تنش رد پا گذاشت
    قتلش حلال گشت و نجاتش حرام شد
    تنها به جرم اینکه دفاع از امام کرد
    محکوم ضربه های پر از انتقام شد
    اینجای قصه مادرمان حرفها شنید
    تا شد… شکست… درد شدیدش مدام شد
    قنفذ به طعنه فاتحه ای خواند و خنده کرد
    یعنی که کار کشتن زهرا تمام شد…

  23. نجوا می‌گوید:

    ……………………………

  24. چای پولکی می‌گوید:

    السلام علیک یا اباالحسن یا علی بن موسی الرضا
    سلام؛
    این پست خیلی چسبید. بیشتر بخاطر اینکه در حرم امام رضا(ع)، بست شیخ طوسی، بخش اینترنت کتابخانه مرکزی، خوندمش.
    ان شاء الله نائب الزیارة و دعاگویتان خواهم بود…

  25. سیداحمد می‌گوید:

    چای پولکی؛

    کامنتت حسرت برانگیز بود!
    خوش به سعادتت…

  26. بهار می‌گوید:

    درود!
    عیدتون مبارک آقای قدیانی… سال خوبی داشته باشید…

  27. پاییز می‌گوید:

    آنها که رفتند و آسمانی شدند، اما؛ امان از دل احسان

    تقدیم به شما:
    http://s3.picofile.com/file/7710164294/hazrate_abbas.jpg

  28. سید حامد می‌گوید:

    پسر بیا و از استقلالی بودنت توبه کن
    بیا و از تاجی بودنت توبه کن
    تیم شاهنشاهی کجا و توی بچه شهید کجا؟
    برگرد به منش پدرت و عموهات و دوست های پدر شهیدت که همه پرسپولیسی بودن و بچه مشتی
    زشته و بد نیست بگم: نمی دونم شهید غلامرضا خلیلی رو می شناسی یا نه؟
    قصد جسارت ندارما ولی همیشه می گفت این تاجی ها و استقلالی ها همه …
    کلام شهیده… به من ربطی نداره! همش که نمیشه شهدا عرفانی حرف بزنن! اینم یه نوعشه دیگه…
    بگذریم! چند ساله که خواننده مطالبتم. اولین باریه که پیام میذارم
    می خواستم بگم اگر وقتشو داشتی راجع به شهید غلامرضا خلیلی هم یه مطلب بنویسی
    اول زندگینامش رو بخون، بعد اگه دوس داشتی بنویس
    شخصیت بزرگی بوده ولی گمنام مونده، زیاد برای این انقلاب و نظام زحمت کشید
    گفتم در جریان باشی
    راستی اگه خواستی ازش اطلاعات کسب کنی فقط کافیه اسمش رو سرچ کنی تا زندگینامش رو از تو اینترنت پیدا کنی
    خدا قوت بسیجی
    یا علی

  29. همکار عمه می‌گوید:

    یاد آن عمه با بصیرت شیرین سخن، با آن دست فرمان عالى و آن صبورى باور نکردنى، و آن شوخ طبعى ذاتى، گرامى باد.
    خداوند او و همسر و برادر شهید و فرزند عزیزش را قرین رحمت کند. آخرین فریادش هنوز در گوشم است؛ آن روز که در مظلومترین سالگرد انقلاب، در سال ۷۶ فریاد کشید: “ما با ولایت زنده ایم، تا زنده ایم رزمنده ایم”.
    و خانم مدیر اصلاح طلب با خشونت میکروفون را از دستش بیرون کشید و بچه ها را به کلاس فرستاد!
    ننگ و نفرین بر خاتمى و دوران سیاه حکومتش!

  30. روح الله می‌گوید:

    سلام؛

    زیبا بود و جذاب.

    غافلگیرمون کردی پسر.

    ..ولیکن دست بردار از فتنه آبی… لطفا…

  31. سیداحمد می‌گوید:

    آجرک الله یا بقیة الله

    صل الله علیک یا اُماه… یا زهرا…
    http://up.toca.ir/images/b807f44e4bakxme02gl.mp3

    http://up.toca.ir/images/5qyb7vqf8yh3tqsv69d.mp3

  32. احمد می‌گوید:

    نام خانوادگی پدر (قدیانی) چرا با پسرعموشون (سبکرو) فرق می کنه؟!

  33. رهگذر می‌گوید:

    احسنت
    چه فامیلای با حالی دارین داداش؛ البته ازون جهت که شما برادر مایی فامیلای ما هم میشن ها!!
    این پست رو نصفشو عید خوندم یه تیکه آخرش مونده بود تا امروز…
    شما گویا خیلی روی رنگ قرمززززز حساسیت زیادی داری! آقا خودتونو ناراحت نکنین و به اون دلیل هم شهدا رو متهم به بی بصیرتی نفرمایید 🙂
    راستی به آقا احسان سلام برسونید و بگید همه ما خواهران و برادرانشون هستیم… یه پسر دایی بزرگوار شیطون استقلالی هم که دارن…؛ نباید دیگه طعم تنهایی رو حس کنن

  34. آهنگ می‌گوید:

    عالی بود… ممنونم از شهدا و شما و شهدای شما……..

  35. ... می‌گوید:

    عالی بود…

  36. ... می‌گوید:

    خدا همه‌شون رو هم رحمت کنه و همنشین ارباب و مادرشون هستن قطعا…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.