درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
سلام؛
خدا قوت همسنگر.
امام زمان(عج) از شما راضی باشه که چنین سد محکمی جلوی دشمناش ایجاد میکنید.
۱۶ بهمن ماه قراره بزرگترین گردهمایی وب نویسان(با موضوع بصیرت، جوانان و انقلاب) برگزار بشه.
در راستای همین گردهمایی، جشنواره وب نویسی شروع شده که روز گردهمایی از ۱۰ وب برتر با تندیس های برنامه و جوایزی نقدی و همچنین معنوی تقدیر میشه.
برای مطالعه قوانین و شرایط مسابقه وب نویسی میتونید به لینک زیر مراجعه کنید:
http://www.jonbesh1404.ir/page/ghavaninewebnevisi
امروز اولویت اصلی کشور مقابله با جنگ نرم است.
حضرت آیت الله خامنه ای
منتظر پیوستن شما به این اتحاد هستیم. باشد که محکمتر و متحدتر از قبل به جنگ اهریمنان سایبری بریم، جنگی که از نظر بزرگان امروز مهمترین مسئله است.
در ضمن وزارت ورزش و جوانان مستقیما کار نظارت بر این برنامه را به عهده دارد.
جمهوری نازنین اسلامی؛
تیتر قشنگی بود. همچنین دو روایت زیبا…
این نظام نازنین ماست که با اسیر همچین رفتاری می کند.
و با سران براندازش هم آنطور بزرگ منشانه برخورد می کند…
واقعا “جمهوری نازنین اسلامی”
اما اگه امثال بعضی ها… گند نزنن!!!
به به… جمهوری نازنین اسلامی…
این فقط نظام اسلامی ماست که چنین رحم و مروتی دارد و وای بر کسانی که سوء استفاده می کنند از این عطوفت.
در عین صلابت و اقتدار همیشه مهربان بوده این نازنین نظام!
بنازم این جمهوری نازنین اسلامی را که در کنار عطوفت، خشم مقدسی دارد دیدنی… دیدنی… دیدنی…
این جمهوری نازنین اسلامی به برکت نفس حق حضرت صاحب و تدبیر امام نازنینمان و رهبر دریا دلمان و با خون سرخ شهدا زیبا شده.
این جمهوری اسلامی مدیون امام حسین و کربلا است.
و مدیون همه مردم بصیر.
ممنون؛ مثل همیشه عالی بود.
والا ما بچه بودیم مچ دستمون رو گاز می گرفتیم شکل ساعت بشه بخندیم؛
بچه های این دوره زمونه به کجا رسیدن والا!
راستی!
چرا نوشتید “جمهوری نازنین اسلامی”؟
😀
سلام؛
تیتر اتفاقا خیلی هم با مسماست، بعله!
حلول ماه ربیع را تبریک عرض می کنم.
التماس دعا
خصوصی:
چون این مطلب هنوز تو روزنامه کار نشده این “جوان/ ۲۶ دی ۱۳۹۱” مشکیه؟
چون همیشه این رو رنگی می نوشتید.
***********
من امشب همه چیز رو ول کردم گیر دادم به حواشیح!!!
راضیم ازت حسین.
در اصل راضی کننده ای.
سلام برادر
استفاده کردیم…
دو تا بچه، یه عراقی رو همراه خودشون آورده بودن و های های می خندیدن.
گفتم: این کیه؟
گفتن: عراقی!!!
گفتم: چه طوری اسیرش کردین؟!
همون طور که می خندیدن گفتن: از شب عملیات پنهان شده بوده. تشنگی فشار آورده و با لباس بسیجی های خودمون اومده ایستگاه صلواتی، شربت گرفته؛ بعد پول داده. این طوری لو رفته!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرمانده عراقی اردوگاه تو چاقی و بدقوارگی رو دست نداشت. با صورت سیاه و دماغ گنده و سبیلهای پاچه گاوی و هیکل چند لایه و خیکی اش بین اسرای ایرانی به اسی بشکه معروف بود.
آن روز بعد از آمار رو کرد به ما و گفت: ای آتش پرستها! امروز روز شادی و رقص و آواز است.امروز روز تولد سید الرئیس صدام حسین است!
به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. لامصبها نمی گذاشتند نماز بخوانیم و روزه بگیریم اما تا دلتان بخواهد ازمان می خواستند برقصیم و قر بدهیم! ما هم که این کاره نبودیم و زیر بار نمی رفتیم. آن روز هرچی اسی بشکه تهدید کرد و فحش داد و التماس کرد که برقصیم و دست افشانی کنیم، زیر بار نرفتیم تا اینکه تهدید کرد اسرای نوجوان را شکنجه خواهد کرد. سرانجام راضی شدیم که فقط کف بزنیم و اسی بشکه خودش زحمت قر دادن و رقصیدن رو بکشه و مراسم شروع شد.
اسی رفت وسط حلقه ی اسیران و شروع کرد به رقصیدن و نعره زدن که مثلا ترانه می خونه. ما هم دست می زدیم تا اینکه یه هو زمزمه ای بلند شد:
خرسُ به رقص آوردیم
دُمِشُ به دست آوردیم
اسی بشکه هم شکم کپلش رو می چرخاند و ما میخواندیم و کِرکِر میخندیدیم.
(اصلا یه وضعی)
*************
::…رفاقت به سبک تانک…::
اسب شطرنج (گفت و شنود)
گفت: یکی از عوامل بازداشت شده فتنه آمریکایی- اسرائیلی، در نامه ای که به بیرون از زندان ارسال کرده، نوشته است، انتخابات ۹۲ نشان می دهد که در انتخابات ۸۸ تقلب شده بود یا نه!
گفتم: ولی همین شخص در یک کلیپ ویدیویی که خودش هم آن را تایید کرده بود، با صراحت گفته بود تقلب در انتخابات جمهوری اسلامی ایران امکان پذیر نیست.
گفت: چه عرض کنم؟! در خبرها آمده بود یکی از عوامل بیرونی فتنه بعد از اعتراف این شخص به ناممکن بودن تقلب در انتخابات گفته بود؛ «مشکل اصلی ما این بود که چندتا آدمی که فقط «یک قل دوقل» بلدند را پشت میز شطرنج نشانده بودیم»!
گفتم: ای ول! می گویند دو تا خنگ داشتند شطرنج بازی می کردند، شاه شطرنج از غصه دق کرد، وزیر شطرنج با عصبانیت از وزارت استعفا داد و اسب های شطرنج هم بدجوری رم کردند!
یکی از یادداشت های تیزبینانه حاج حسین آقای شریعتمداری!
http://www.kayhannews.ir/911026/2.htm#other200
چه بچهی عاقل و آقایی!
از الآن داره قطعه می خونه..
آفرین عمو…
………………………
هفت روز تا روز برکت باقی است.
امام علی علیه السلام: و یوم البرکه* نهم ربیع الاول، روز برکت است.
بحار الانوار، مجلسی، ج۹۵، ص ۳۵۳
یکی از شعارهایی هم، که پای ثابت نماز جمعه ها، بخصوص تهران، این بود: (حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست…). راستی حالا این بچه ی چیز فهم کی هست؟ اگه از تبار داداش حسین باشه، نباید شک کرد به فهم و درایتش. صد در صد…
جمهوری نازنین اسلامی ایرانی!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911025001327
یکی به این آقای عسگراولادی بگه:
ته که مرهم نئی بر قلب زارم
نمک پاش دل ریشم چرائی؟
۲۹۴ روز تا محرم باقیستــــــــــــ …
سلام
بله. ممنون که جواب دادین/-:
بسم الله. صبحی که خوب زدی تو حالم . فعلا حوصله ات را ندارم زود قلمت را بده بیادش که ببوسمش بروی پی کارت 🙂
ضمنا حسین: این کنار را اصلاح کن. حاج یدالله کلهر تا آنجا که من می دانم لشکر ده ای است نه بیست و هفتی.
جناب ابوذر منتظرالقائم عزیز؛
ممنون از تذکرتان. اصلاح شد…
سؤال اساسی: چرا اقتدارگرایان این اندازه از انتخابات آزاد می ترسند؟ علتش به نظر من روشن است: در وهله اول نارضایتی عمومی گسترده مردم است. از گرانی و تورم و بیکاری و … دوم بی کفایتی مدیریتی که آن قدر بر همه آشکار شده که به قول آقای موسوی اردبیلی یک مسجد هم این گونه اداره نمی شود چه رسد به کشور!
جالب آن که در همان هفته ای که خواستن انتخابات آزاد و بیان آن جرم اعلام می شود، نماینده ولی فقیه در سپاه همان حرف های سردار مشفق را البته این بار قبل از انتخابات به زبان می آورد و خیال همه را راحت می کند تا بدانند انتخابات آزاد نیست بلکه به شکل معقول و منطقی، مهندسی شده است.
ادعا می کنند ایران آزادترین کشور جهان است و هم زمان مطبوعات آزاد را پایگاه دشمن می خوانند. احزاب آزاد را مزدوران دشمن می خوانند. اجتماعات آزاد مردمی را فتنه دشمن می نامند و انتخابات آزاد را توطئه دشمن. من نمی دانم این مردم چگونه می توانند نظراتشان را آزادانه اعلام کنند؟! « تاجزاده»
حسین جون! خدائیش این حرفا تأمل برانگیز نیست؟ کمی فکر کنیم!
مقدس ترین نظام عالم نظام ماست
شهد شهید و شهادت به کام ماست
اندر سکوت مرد پر از صد صلابت است
برنده تر ز هزار شمشیر تک نیام ماست
راست میگی.
هیچ صیدی، بی خود و بی جهت، عاشق چشم و ابروی صیاد نمی شود.
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/17697
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
اگر نگوییم جمهوری “نازنین” اسلامی چه بگوییم؟!
عجب گیری افتادیم از دست این آتش فشان بصیرت!
چقدر حرف می زنه این آدم؟!
اگر بابام بود، عاقبت منتظری اینطوری نمی شد!
اگر بابام بود، قضیه تسخیر سفارت آمریکا جور دیگه ای پیش می رفت!
عقلش پاره سنگ بر میداره؛ میگه: ریشم از دست احمدی نژاد سفید شده!!!
نمی دونم چه اصراری دارن بعضی ها که تطهیر کنن منافقی مثل خاتمی رو.
میگه: قابل باور نیست که خاتمی کیف دلار برای براندازی گرفته باشه.
موسوی و کروبی که فتنه گر نیستن، خاتمی هم که پول نگرفته، هاشمی و خاندانش هم که کلا پاک!
پس اون همه هزینه آشوب های ۸۸ از کجا تامین می شد؟ نکنه خودِ جناب مطهری هزینه کرده؟!
بازتاب: بچههای قلم | www.BGH.ir » جمهوری نازنین اسلامی
فیتوپلانکتون، آمیب، تریکودینا، و سایر موجودات تک سلولی؛ در اقدامی هماهنگ خواستار برگزاری مسابقه IQ سنجی با آتشفشان بصیرت شدند!!
سلام…
خسته نباشید، خدا قوت!!
ما هم به روزیم…
یا علی
یه خبر جالب!
{شرکت هلندی Mars One ثبتنام اولیه از داوطلبان حضور در سفر “بی بازگشت” به مریخ را آغاز کرده است.}
موافقید بفرستیم بعضی ها رو؟!
راحت میشیم والا!
فقط بعضی شروطش یه کمی سخته!
“بهره هوشی مناسب، سلامت کامل جسمی و روحی، سن بالای ۱۸ سال”
امیر سرتیپ دوم خلبان محمد طاعتی:
خلبان هواپیما با چتر پایین آمده بود و رزمندگان بسیجی از یکی دو کیلومتری دور خلبان را گرفته بودند و خلبان عراقی هم وحشت کرده بود. خودم را به نزدیکی خلبان عراقی رساندم؛ به او گفتم «مسلحی؟» گفت «نه!» و با بردن نام امام خمینی و امام رضا تسلیم بودن خود را ابراز میکرد.
خلبان عراقی را با هلیکوپتر به قرارگاه کربلا منتقل کردیم؛ شهید صیاد شیرازی با او صحبت کرد و به خلبان عراقی گفت؛ «نترس! شما اسیر شدی، دیگه دشمن ما نیستی، شما مهمان ما هستی».
وقت اقامه نماز ظهر بود؛ آن اسیر عراقی نمیدانست چگونه باید نماز بخواند که همان جا به او وضو گرفتن و نماز خواندن را یاد دادیم؛ آن خلبان را به کمپ اسرا بردند و افسران اطلاعات از آنها بازجویی کردند؛ او هم هر چه درباره گذراندن دورههای آموزشی و فعالیتهای فعلی و آینده صدام میدانست، گفت.
حرفهای این خلبان عراقی در طرحریزی مرحله بعدی عملیات مؤثر بود. افسران بعثی عراق، بیشتر دورهها را با کمونیستها گذرانده بودند و از مسائلی آگاه بودند که فراتر از مسائلی بود که ما در قرارگاههای خودمان از آن خبر داشتیم.
آشنایی این اسیر عراقی با ایرانیها همچون باز کردن پنجرهای به سوی نور بود که قبلا از آن محروم بود…
سید احمد؛ اینهمه سنگدل نباشید. چه گناهی کردند آدم فضاییهای مریخی؟!
فقط حیف که بعضیها قدر این جمهوری نازنین اسلامی رو نمیدونند؛ که نهایت مجازاتشون همین خندهها و متلکها و حرص خوردنهای ماست!!
الان نیم ساعته دارم فقط قربون صدقه این بچه میرم… اصلا نفهمیدم چی نوشتین… 🙂
آخه چرا عکس بچه میذارین که من هی حواسم پرت شه؟
وای خدا… من این مطلبو الان خوندم. نه… من یادم نیست!!
واقعا اینجور بوده؟ خیلی جالبه. اولین باره اینو شنیدم.
شنیده بودم اسرای عراقی توی زندان های ما پادشاهی می کردند؛ ولی نماز جمعه و اون شعارها… یعنی شما هم اون موقع این تصاویرو دیدین؟ مگه شما چند سالتونه؟!!!
یاد حکایت زمستان افتادم
.
.
بچه های ما هم شعار می دادند و باتوم می خوردند و اشک نمی ریختند…
شعار می دادند و ستاره های عاشقی شان را هیچ رسانه ای رصد نکرد…
بچه های همین جمهوری نازنین که الان نمی شناسیم شان.
گمگشته های دیار فراموشی…
بی ربط:
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/186163/عکس-گریه-فرزند-شهید-هنگام-تماشای-فیلم-پدر
جوان کنجکاو!
کدوم حرف تاج زاده تامل برانگیزاست؟!… شما هم قوه ی تاملتان را صرف چه حرفهایی می کنید!
.
.
اجتماعات آزاد مردمی!!… منظورتون که احیانا نماز جمعه نیست؟…
ریختن به خیابان و آشوب و جنجال و سوزاندن بیرق های عزای اباعبدالله اجتماع آزاده؟… واقعا خدا بده یه جو بصیرت!… امام حسین این فتنه رو برملا کرد و به تعاقبش دست همه ی خائنها رو هم رو کرد. اینکه هنوز یه عده کنجکاوند جای تعجب و تردید داره…
راستی آقای سید احمد! برای اون خبر جالب که گفتید سفر به مریخ… فضا!!… نوک زبونم بود بگم شیخ بی سواد خودمونم ثبت نام کنیم که بعد چشمم افتاد به بهره ی هوشی مناسب… خرابش کردی…!
اون بنده ی خدا، که سنّش می خوره به شروط، سید احمد! فقط ۶۰ سال و ۴ ماه و ۲۳ روز اضافه داره. البته اگه شرکت هلندی Mars One همین امشب اعزام کنه!!
بعدشم تازه! وقتی رفتن اون بالا، شروع می کنند به نوشتن خاطراتی نا گفته، که بله؛ این کره ی مریخ رو، خاندان ما کشف کرد. هر چند که به نام ما نیست، ولی تلاش بنده زاده، برای تأسیس یک شعبه از دانشگاه آزاد، جهت گسترش علم پسته داری به مریخی های عزیز، حداقل کاری بود که می تونستیم برای مردم قابلمه به دست مریخ، انجام بدیم. آخه خاک اینجا خیلی حاصلخیزه!! فقط نمی دونم، این “غفلت” سند مریخ رو کجا ضفتش داده؟! اگه وثیقه خواستند برای اون یکیای دیگه، چیکار کنم آخه؟!
سفر مریخ (گفت و شنود)
گفت: شرکت هلندی «مارس وان» از هزار نفر برای سفر به مریخ ثبت نام کرده و مبالغ هنگفتی از آنها گرفته است.
گفتم: هنوز که سفر انسان به کره مریخ انجام نشده است. این شرکت با چه اطمینانی از آنان پول گرفته و قول سفر داده است؟!
گفت: اعلام کرده فقط از کسانی ثبت نام می کند که قصد بازگشت از مریخ را نداشته و باقی عمر خود را آنجا بگذرانند!
گفتم: پادشاهی قصد حمله به یک کشور را داشت ولی همه منجم ها اعلام کردند که در این حمله شکست خواهد خورد. در این میان یک آدم قالتاق شارلاتان خودش را منجم معرفی کرده و به پادشاه اطمینان داد که پیروز می شود و از قضا پیروز هم شد و به یارو پاداش فراوانی داد. منجم باشی دربار از طرف پرسید؛ این پیش بینی چگونه بود و یارو گفت؛ خیلی ساده! اگر پیروز می شد پاداش می داد که داد و اگر شکست می خورد دیگر زنده نبود که از من بازخواست کند!
چه جالب؛ گفت و شنود حاج حسین را می گویم!!!
“”جمهوری نازنین اسلامی””
کارت همه جوره تعریف داره حاج حسین قدیانی.
از تیتر تا آخر مطلب. جمله به جمله عالیه.
خیلی آقایی
عکس این فسقلی هم ایده جالبی بود.
بچه هامونم سرباز ولایتن.
“از آلزایمر داداش حسین تا آلزایمر بعضی ها”
تا ساعاتی دیگر در “قطعه ۲۶”
سلام حسین قدیانی؛
لینک زیر رو ببین و به شخصه به خاطر حقی که بر گردنمان داره، کاری کن.
http://fajrenoor.blogfa.com/post-77.aspx
شیخ بی سواد رو بفرستن مریخ؛
خودش هم بخواد برگرده، مریخی ها نمی ذارن برگرده.
از بس تو دل بُرُوِ
دلخون؛
ممنون بابت لینک…
با سلام.
وبلاگ مطالبه گری و عدالتخواهی در دانشگاه تبریز با موضوع مبانی فقهی مطالبه گری و عدالتخواهی به روز شد:
http://tabrizu-motalebe.blogfa.com/
خیلی زیبا بود.
با خوندن این ها می فهمیم که چقدر کوچک هستیم در مقابل این شهدا و جانبازان.
و باید به جنگ نرم با قدرت بیشتری ادامه بدیم.
http://bachehayeharam.blogfa.com
هیچ صیدی، بی خود و بی جهت، عاشق چشم و ابروی صیاد نمی شود، مگر اینکه…
با این جمله یاد آن اسیر عراقی افتادم که در عملیات بازی دراز شیفته ی شهید وزوایی شده بود… یعنی اینقدر ناز بوده این شهید عزیز…
به قول حاج آقا پناهیان؛ این شهدا آدم را می کشند…
دوستان محترم؛
امشب دوباره سر و کله “آقای چیز” در “قطعه ۲۶” پیدا می شود…
چیز قحطی بود، این جناب بی همه چیز! دوباره می خواد بیاد اینجا!
یکی از خاطرات خوبم از سفر به عراق، آشنایی ام با “رغد” بود. کربلا، حرم قمر بنی هاشم. مثل اکثر دوستی ها اولش همدیگر را نگاه کردیم و لبخند زدیم. آمد نشست کنارم. پرسید: ایرانی؟ سر تکان دادم. فارسی را خیلی خوب و مسلط صحبت می کرد. خیلی بی مقدمه و انگار که دوست قدیمی اش را پیدا کرده باشد، شروع کرد به ابراز محبت. گفت و گوی مان خیلی طولانی شد و به درازا کشید. تقریبا از همه زندگی اش، یک پرده برایم تعریف کرد. ساکن کوت بودند و آمده بودند کربلا زیارت. می گفت؛ پدرش از اسرای عراقی داخل ایران بوده و همیشه می گوید که ایرانی ها برخوردشان با اسیر، مثل پیامبر بوده و اخلاق شان مثل ائمه، مثل عباس. می گفت؛ پدرش بهش سفارش کرده که هر جا ایرانی دیدی، باید احترام بگذاری. آرزو داشت بیاید ایران و برود مشهد زیارت علی بن موسی الرضا. می گفت؛ پدرش قول این را بهش داده که کار و بارش بهتر شود، یک سفر بیایند ایران. در بین الحرمین موقع خداحافظی گفتمش: «من هر بار که بروم مشهد، به جای تو زیارت می کنم و به یادت هستم، تو هم هر وقت آمدی حرم حضرت ابوالفضل، یک سلام از طرف من بده»
السلام علیک یا عباس بن علی علیه السلام
“جمهوری نازنین اسلامی”
اصلا از این بهتر می شد گفت؟
صلوات بر قلم زیبای تو حسین جان. خدا تو را مثل پدرت شهید کند.
آتــــــــــــــــــــــــــــش زدی قلبمو با نکته دومت…
چرا گفتین جمهوری نازنین اسلامی؟؟؟ هان؟؟؟
دیدم زیاد نیومدن اینو بگن زحمتشو کشیدم…
این آقای سید احمد هم خیلی زحمت میکشه تو قطعه… خدا حفظشون کنه…
بعضی ها هم هستن که دنبال یه مطلبی یا اندیشه ای هستن ذهن خالیشون رو باهاش پر کنن… اما خوب حتی اگه فقط یک دریافت کننده امواج هم که باشی حداقلش میتونی که گیرنده ات رو موج عبادالرحمان تنظیم کنی!
این دیگه حداقل کاره واسه اینکه نخوای آدمی باشی به مثال پشه…
همین طوری گفتم…
تا وقتی عکس این پسر بچه روی این مطلب باشه من نمیتونم مطلب رو بخونم…
تازه پشتشو کرده و من انقدر براش ضعف کردم… آخه خدایی طرز نشستنشو ببینین…
ما به جمهوری زهرایی خود می نازیم………
جمهوری نازنین اسلامی…
.
چقدر عالی، هم شعار فارسی هم شعار عربی،
کاش الان هم اینطور بود.
این عنوان باعث شد در دلم باز شود. آن روزها، سال ۵۷ را می گویم، مردم ایران حتی آنهایی که مذهبی نبودند اعتقاد داشتند مذهب تنها راه سعادت است و هر کسی که مانع دخالت مذهب در اداره جامعه شود کافر است. من که نوجوان بودم فکر می کردم که مسئولین در حال دزدی هستند. پول نفت خرج ملت نمی شود. و ساواک ناخن ها را می کشد. تصور می کردم که سر در سینماها تصاویر برهنه دارد، برکت از کشور رفته و با دور شدن از این فسادها در بهشت بر روی مردم بیشتر باز می شود.
زندگی و رفاه مردم در سا لهای ۵۰ به بعد، رفته رفته زیاد می شد. اصلا اسم تورم را نشنیده بودیم. چیزی گران نمی شد. مثل مردم کشورهای دیگر آبرو در دنیا داشتیم. کسی از ما واهمه نداشت. درهای کشور بسته نبود. کالاهایی که دیگر مردم دنیا می خریدند ما هم وارد می کردیم.
سفید شده که بد و خوب را تشخیص بدهم. نگاهی به وضع موجود بکنید. این شایسته نام ایران نیست. مردانی مثل قدیری ابیانه می گویند عمق فقر زمان شاه آنقدر است که ۳۳ سال کافی نیست برای زدودن محرومیت. او پیشنهاد می کند که رئیس جمهور را مردم انتخاب نکنند و این به نفع مردم است! امروز تحریم شده ایم. تورم در حد عجیب آن به وجود آمده…
از همه عجیب تر و دردناک تر این است که برادرانی که مدعی انقلاب هستند مردم مخالف را جاسوس اجانب و فتنه گر می خوانند……………………
آقای قدیانی! چرا دوستان و هم فکران شما مشکلات را ناشی از دشمنان یا رژیم گذشته می دانند و هیچ وقت نمی پذیرند که چنین مشکلاتی وجود دارد؟
آقای قدیانی! تا کی می توان فشار را به مردم وارد آورد و آنها را در اداره کشورشان ندید گرفت؟
در حقیقت با دست خودمان کشور عزیزمان را از بین بردیم…
…………………
آقای قدیانی! هر گز از مردمی که عاشق نوشته های مملو از ضد واقعیاتت نیستند، پرسیده ای نظرشان درباره بصیرت چیست؟…
خوش به حالت
چشمانتان را می بندید و گوشهایتان را با دست می گیرید تا فریاد ایرانی را نشنوید و او را که در غم از دست دادن کرامت وطنش چشمانش اشکی است، جاسوس و وطن فروش می خوانید! چه زمانی می رسد که متوجه شوید که حقیقت یک موضوع ساده است؛ فقط باید دل را با آن آشتی داد. وقتی اصلاحات می شود خاری در چشمانتان مشخص است که دوست و دشمن را نتوانید تشخیص دهید.
آقای سید محمد رضوان،
این مطلقا سیاه و سفید دیدنت، با آشتی دل با حقیقت همخوانی ندارد.
به نظرم شما که زورت میرسه بزن آقای قدیانی رو بکش که انگار دستش رو گذاشته جلوی دهن ملت ایران!!!
ولی تو خوب تونستی فریاد ایرانی ها رو برسونی… دست مریزاد سید…
همای اوج سعادت به دام ما فتد… اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
والّا…
راستی آقای سید محمد رضوان! یه سوال داشتم…
شابلون سیاه و سفید گذاشتید جلوی چشمهاتون که رنگ ها رو چپّه می بینید؟
آقای سید محمد رضوان؛
چرا شما فکر میکنید دوستان و هم فکران آقای قدیانی مشکلات را ناشی از دشمنان یا رژیم گذشته می دانند و هیچ وقت نمی پذیرند که چنین مشکلاتی وجود دارد؟ چطور به این نتیجه میرسید؟!
وحدت اسلامی، امیدوارم پیروزی نهایی رو ببینم ولی واقعا شما هم اون روزها عجب حال و هوایی داشتین!!
تکنولوژی دیگه تا چه حد؟ از چه سِنی؟ یه عکس دارم از دختر خالم که ۶ ماهگی، جلوی لپتاپمِ فقط حیف صفحه قطعه ۲۶ باز نبود.
یادش بخیر ما نهایت کلاسمون مرحله چندم بازی علائدین بود و سِگا (اونموقع ها از کامپیوتر و اینا حالم بد می شد).
دوستون دارم…
سلام…
تو تا حالا آدم خوب دیدی؟ من که ندیدم! گشتیم نبود؛ نگرد نیست!!!
………………
حق زندگی از آن تمام کودکان دنیاست. کلیپ زیبا به همراه زیرنویس انگلیسی
تولید شده توسط شبکه نصر
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?cid=15&lid=7592
گر کرب و بلا نبوده ایم حال هستیم
گر شام بلا نبوده ایم، حال هستیم
ای مردم عالم همگی گوش کنیـد
تا آخر خون مطیع رهبر هستیم