درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
حلول ماه ربیع الاول، ماه سرور و شادمانی اهل بیت، بر اهالی “قطعه ۲۶″ مبارک باد!
حادثه مهم و تاریخی لیله المبیت، هجرت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) از مکه به مدینه، ولادت خجسته آن حضرت و امام جعفر صادق علیه السلام، ازدواج خجسته شان با حضرت خدیجه علیها السلام، آغاز امامت امام مهدی (عج) از جمله حوادث فرخنده این ماه است.
اللهم عجل لولیک الفرج…
محرم و صفر هنوز نرفته، دلمون براش تنگ شد. هنوز پیرهن مشکی رو درنیاورده، دلمون براش تنگ شد.
تا سال آینده…
انشاالله
بعد از عمری پا شدیم اومدیم قطعه، “تا دقایقی دیگر ” صاف اومد تو حدقه چشمم. برم یه چنتا مجله بخونم، شام رو هم بزنم بر بدن، شاید یه چند دقیقه ای بگذره.
کلیپی زیبا از سخنان حاج سعید قاسمی با عنوان “حرف دل امام حرف آخر است” کاری از شبکه نصر
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?cid=15&lid=7556
اگر دشمن بخواهد در مقابل دین ما بایستد در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد
بی ربط:
یا امام رضا!
به خدا مزد عزاداری ما دست شماست… مزد ما کرب و بلاست…
به همین مناسبت از وبلاگ جدیدم رونمایی میکنم!
http://khanoomzanan-en.mihanblog.com/
تا متن آماده بشه یه سر بهش بزنید… خوب چی میشه!
ربیع الاربعین. رسول خون حسین. یعنی خطاب به حضرت زینبه؟ یه چیزی که دلش رو شاد کنه… مثل همین گل قشنگ که ما رو خوشحال کرد!
سلام اخوی
بر همه مبارک
اما…
اول عزا، حسین
دوم عزا، حسن
حالا هم که محسن ابن علی
پیراهن سیاه ز تن دور می کنیم
آن را ذخیره کفن و گور می کنیم
آخر دو ماه گریه بر غربت حسین
تقدیم مادرش از ره دور می کنیم
حلول ماه ربیع الاول بر اهالی قطعه ۲۶ مبارک…
بازتاب: ربیع الاربعین
«بهار» است و کربلا، «ضریح جدید» می خواهد…
حالاحالاها عالمی داریم با خون حسین…
من ربیع الاول را دوست دارم…
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، …
سلام بر حسین*
مطمئنید؟ تقویمو بلد نیستم. باور می کنید یه لحظه سرم گیچ رفت؛ فکر کردم آقای قدیانی اشتباهی زده این متنو!!!
.
.
.
یعنی دل من هنوز اشتباهی سیاهپوش است؟!
امشب آخرین هیئتمونم رفتیم! جاتون خالی شیخ حسین انصاریان روضه ای خوندا! خیلی سخت بود خداحافظی! خدا رو شکر محرم و صفر امسالم دیدیم!
جاتون خالی… تازه یکی از همین فیلمای تلویزیونی شاهکارمون رو دیدم شبکه سه. می دونید که چقد این فیلما اثر گذارن!!
بعد کلی کله معلق رفتن در بی محتوایی فیلم، آخرش فهمیدیم که مثلا فیلم در مورد امام رضا بود!… آخه آخرش رفتن زیارت. پس کلا همه ی ما فیلمیم با زیارتامون. دیگه چرا فیلم می سازن!؟
تاثیرات همین فیلم بود که به ربیع الاول نرسیدم دیگه…
کوله بار سفرتان را بستید؟ صفر تمام شد! بهار آمد! از میوه ی قلبهای به بار نشسته تان بخورید، ربیعتان حسینی باد…
ربیع بر ربیعیانی که دو ماه، بارانِ اشک بر دل ریختند و جان شستند، مبارک…
…نابرده رنج گنج به ما داد اربعین…
دارد چه زود سفره ی تو جمع میشود
ما که هنوز گریه ی سیری نکرده ایم…
ممنون داداش حسین بابت این متن دلنشین.
من ربیع الاول را دوست دارم… هم بهار عاشوراست، هم ربیع الاربعین…
حسین… حسین… حسین…
خداحافظ بیرق و علم…
سلام؛
تشکر.
خداحافظ؛ سیاهی های ارباب
************
خدا غم تو رو ازم نگیره
محرم تو رو ازم نگیره
سینه زدن پا پرچم تو رو ازم نگیره؛ حسین جان…
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/17593
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
و اما دلمان برای ماه خون تنگ می شود، زیاد…
صل الله علیک یا شیب الخضیب.
………………
میشه همیشه دلامونو محرمی نگه داریم، تا همیشه محرم باشیم.
سخته اما هنر به همینه…
اگر خداحافظی کنیم معلوم نیست سال دیگه باشیم یا اگر باشیم در چه حالی باشیم.
۳۹۲* در شبی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به جای پیامبر خوابید؛ خداى تعالى خطاب به «جبرئیل» و «میکائیل» علیهما السلام فرمود: در میان شما دو تن برادرى برقرار کردم و عمر یکى از شما دو تن را طولانى تر از دیگرى قرار دادم؛ کدامیک از شما ایثار می کند که عمر طولانی از آن دیگری باشد؟ هر دو عمر طولانی را اختیار کردند.
خطاب آمد: به زمین نگاه کنید و ببینید که چگونه علی علیه السلام حیات خود را به برادرش رسول خدا صلی الله علیه و آله ایثار نموده و به جای او خوابیده و جان خود را فدای جان او نموده است. به زمین بروید و او را از شر دشمنان حفظ کنید. هر دو به زمین فرود آمدند؛ «جبرئیل» در بالا سر حضرت على علیه السلام، و «میکائیل» در پائین پاى آن حضرت قرار گرفتند. در این هنگام «جبرئیل» ندا کرد: آفرین بر تو و خوشا بحال تو! چه کسى مثل تو است که خداى تعالى به وجود تو بر فرشتگان مباهات مى نماید و اینجا بود که خداى تعالى آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» از مردم کسی هست که جان خویش را در راه رضایت خداوند می فروشد. {بقره/۲۰۷} را نازل کرد.
(بحارالانوار، ج۱۹، ص۳۹)
به به! آفرین بر تو ای علی…
http://www.ghadiany.ir/?p=3641
این هم که چرا این شب را “لیله المبیت” خوانده اند، از این روست که این شب، شب مباهات خداست بر فرشتگان. آخر جبرائیل به علی و در همین شب گفت: به به! آفرین بر تو ای علی. خدا به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند.
خسته نباشید!
“سلام رسول خدا، سلام بر محمد (ص)… اما سلام رسول خون خدا، سلام بر زینب (س).”
ربیع الاربعین، بر شما مبارک…
داداش حسین، خدا قوت…
حلول ماه ربیع بر بیست و ششی ها مبارک!
خوب است آنچه تقویم در مورد امشب می گوید را نیز بدانیم؛
۱- در نیمه شب اول ربیع بعد از سه روز حضرت علی علیه السلام بدن مطهر خاتم الانبیا را دفن کردند، در حالیکه اهل سقیفه که مشغول کار خود بودند، به ایشان نماز نخواندند.
۲- لیله المبیت
۳- هجرت پیغمبر
۴- ابتدای وضع تاریخ هجری قمری
۵- اولین هجوم به خانه امیر المومنین برای بیعت گرفتن
۶- مسمومیت امام عسگری در اثر زهر و آغاز بیماری آن حضرت
دهقان فداکار! (گفت و شنود)
گفت: یکی از عوامل فتنه ۸۸ گفته است «ما، دلبسته به اصل انقلاب و نظام هستیم و فقط به برخی از مواضع و عملکردها انتقاد داریم، نه اینکه برانداز باشیم»!
گفتم: اهانت به ساحت عاشورا، سنگباران نمازگزاران، شعار به نفع اسرائیل و آمریکا، ائتلاف با منافقین و بهایی ها و سلطنت طلب ها، پاره کردن عکس حضرت امام(ره)، حذف قید اسلام از جمهوری اسلامی ایران، دریافت کمک مالی از ملک عبدالله برای ایجاد آشوب های خیابانی، قتل مردم بی گناه، و… فقط یک اعتراض ساده بوده است؟!
گفت: حالا که مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس نتوانسته اند هیچ غلطی بکنند، سران و عوامل فتنه دنده عقب گرفته اند و خیال می کنند مردم یادشان رفته که چه جنایت بزرگی مرتکب شده بودند.
گفتم: چه عرض کنم؟! چوپان دروغگو رفته بود برای نمایندگی ثبت نام کنه، ازش پرسیدند اسمت چیه؟ گفت؛ دهقان فداکار!
خسته نباشید.
مقاله بالا رو می تونم ازش بهره بگیرم تو ماهنامه؟
ناشناس؛
بله.
۴ ماه از دستگیری طلبه عدات خواه سیرجانی و محسن شیرازی از همراهان ایشان می گذرد.
با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را نه از جان بلکه از تن، درمی آوریم و خواهیم گفت ای حسین، داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند.
حلول ماه ربیع الاول مبارک.
من ربیع الاول را دوست دارم… چرا که «بهار» است و کربلا، «ضریح جدید» می خواهد… حالاحالاها عالمی داریم با خون حسین…
زیبا بود. ممنون.
تشکر؛ خصوصا بابت عبارت زیبای “ربیع الاربعین”.
سلام؛ تشکر از شما…
مطلب شما با آدرس: http://harfeto.ir/?q=node/3593
در این سایت انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه سایت “حرف تو” به شما:
امام علی(ع):
هر کـس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راضى خواهد بود.
بحـارالانـوار،ج ۷۸،ص ۳۵۷
قطعه کجایی که دوباره بهارتو سوزوندن… قرآنتو سوزوندن… بسوز دوباره بهشت از دست این جهنمی های روی زمین…
گویند ربیع است و بهار آمده است
بهار ما گاه ظهور توست آقا
ربیع الاول، ماه شادی اهل بیت(ع) بر شما مبارک باد.
در پناه اهل بیت(ع) باشید.
با دانلود والپیپر دهه اول ربیع الاول به روزیم و منتظر حضور شما.
هشت روز تا غدیر دوم باقی است *امام علی علیه السلام: هذا الغدیر الثانی* نهم ربیع الاول، غدیر دوم است. بحار الانوار، مجلسی، ج۹۵، ص۳۵۳
*اللهم عجل لولیک الفرج*
مشکی از تن به درآرید ربیع آمده است
خم ابرو بگشایید ربیع آمده است
مژده ای ختم رسل داد که: آید به بهشت
هر که بر من خبر آرد که ربیع آمده است
ربیع الاربعین مبارک.
سلام علیکم. متشکریم از یادداشت شما.
منتشر شد: http://www.8dey.ir/40041/
گلوله ی توپ ۱۰۶ بلند تر از قد او بود.
گفتم: چه جوری اومدی این جا؟!
گفت: با التماس!!
گفتم: چه جوری گلوله ی توپ رو بلند می کنی می آوری؟!
گفت: با التماس!!
گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید می شه؟!
گفت: با التماس!!
رفت…
چند قدم برگشت گفت: اگر شهید شدم، شما دست از راه ما برندارین.
…
وقتی آخرین تکه های بدنش رو تو پلاستیک ریختم، فهمیدم چه قدر التماس کرده بود برای شهادت…
“سلام رسول خدا، سلام بر محمد (ص)… اما سلام رسول خون خدا، سلام بر زینب (س)”
زیبا نگاشته اید. ممنون…
پاسخ سردار به طلبه سیرجانی:
http://www.shahrekhabar.com/news/analysis/135808518003092/%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%87-%D8%B7%D9%84%D8%A8%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C:%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%B1!-%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%AE%D8%AA%D9%85-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B4%D9%88%D8%AF
کامنتهای این پست چه باحاله 🙂
http://www.ghadiany.ir/?p=8197
دلم برای روضه هایت
برای سیاهی ها
تنگ می شود
حسیــــــــــــــــــــــن
سالروز عملیات غرور آفرین بیت المقدس ۲ در ۲۵ دی ماه ۶۶ با رمز یا زهرا (س)، در منطقه ی ماووت عراق، گرامی باد. برای شادی ارواح مطهر شهدای این عملیات، صلوات…
درود! احمدی روشن تاریک شد؟؟؟؟؟
سالگردش بود…
متن زیبات منو به این فکر انداخت که برای پاسداشت انقلاب خمینی که خون صدها هزار شهید پاش ریخته شده، زینب های انقلاب باید بیش از پیش فعال شن. و گرنه… و علی الانقلاب السلام!
شباهت (گفت و شنود)
گفت: از انتخابات چه خبر؟!
گفتم: خیلی ها احساس تکلیف کرده اند که نامزد ریاست جمهوری بشوند.
گفت: احساس تکلیف آنها اهمیتی ندارد، مهم احساس تکلیف مردم است که به چه کسی رأی بدهند.
گفتم: غیر از یکی دو نفر، بقیه شبیه هم هستند و آمدن و نیامدنشان تفاوتی ندارد و کسی هم آنها را نمی شناسد و مردم همه آنها را مثل هم می دانند.
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: یارو می گفت اولین کسی که جمله «همه مردها مثل هم هستند» را به کار برد یک خانم چینی بود که شوهرش رو توی بازار گم کرده بود!
آقای حسین قدیانی سلام؛
شما از جوانان جویای نام هستید و سودای شهرت در سر دارید.
سلام…
سلام حسین قدیانی؛
لینک زیر رو ببین و به شخصه به خاطر حقی که بر گردنمان داره، کاری کن.
http://fajrenoor.blogfa.com/post-77.aspx
“جمهوری نازنین اسلامی”
امشب در قطعه نازنین ۲۶
آقای حسین قدیانی!
اگر احمق نباشی، حتما از سربازان گمنام تحمیل شده به امام زمان هستی.
ولی من مشتاقترم که از گروه اول باشی، چرا که اینطور به نجات نزدیکتری -خدا عاقبتت را به خیرکند- خدا به انسان عقل داده برای تعقل و چشم داده برای دیدن -وقتی از خیلی از مسائل این نظام خبر نداریم جانبداری بی خود و تطهیر تمام قد نظام از آلودگی هاو تهمت زدن به افراد، مایه گرفتاری در قیامت است… و هکذا به قول شهید عزیز آوینی، این وضعیتی که ما و شما در آن واقع شده ایم، ظلمات قیامت است…
سلام بر داداش حسین!
گر چله ی ماتم حسینی به سر آمد
ماتمکده برپاست و درد دگر آمد
ماتمکده ی آتش و آن کوچه و … بگذر
داغ حسن و محسن و مادر ز (در) آمد
پایداری همیشه جواب می دهد…
یاعلی
هم بهار عاشوراست، هم ربیع الاربعین…
چقدر ناب است قلمت…
راستی تا یادم نرفته…
دلم می سوزد برای ضریح قدیمی، که از حسین (علیه السلام) جدایش می کنند.
و … خوشا بحال ضریح جدید.
سلام بر حسین؛
خیلی دوست دارم برا نوشته هات نظرمو بذارم اما با موبایل و اون سرعتش، نمیشه! در واقع سخته!
الغرض؛
نتونستم خاموش بمونم برا تبریک ربیع.
بخون یک: روایاتی که از پیامبر وارد شده به نحوست صفر ربط داره نه عید بودن ربیع (بحثش واقعا مفصله، بگردی پیدا میشه)
دو: از شما واقعا انتظار داشتم درباره جنایت سقیفه بنویسید و شهادت ثلث سادات.
چرا که اوج بی بصیرتی خواص و عبرت آموزی از تاریخ مربوط به بعد شهادت پیامبره…
سه: اوج جنایات و مصائبی که به حضرت مادر گذشت تو همین ایام بوده که شروع خباثت ها و جنایت ها نسبت به ائمه شد.
از شما عزیز دل ولایی متوقعیم که از قلمت اگر برای روشنگری راجع به این ایام استفاده نمی کنی لااقل به این شبهه ی تبریک ربیع (منظور اول تا هشت ربیع) دامن نزنی…
ناز نفس و قلمت که مطالبت دلگرمی فداییای حضرت ماهه.
یا زهرا (س)