درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
http://rohollah-manshoor.mihanblog.com/post/265
امام در بیداری با ما، در خواب با شما
http://www.ghadiany.ir/?p=2315
تو بخشی از خط مقدم بودی، بخشی از حاج احمد…
اسلحه تکیه داده بود به تو…
http://www.ghadiany.ir/?p=10997
…و به «حاج بخشی» گفتیم؛ مجلس، جای شما نیست ای عزیز!
http://www.ghadiany.ir/?p=11019
آری!
ما جواب این بی شرف های زنجیره ای را نداده ایم…
که آنچنان زخم می انداختند بر پیکر نماد حزب الله… و می کوبیدند. کوبیدنی…
http://www.ghadiany.ir/?p=11078
۳۸۱* امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام:
خداى سبحان یاد خویش را صیقل دهنده دل ها قرار داده است، گوش هاى سنگین شده دل ها با یاد خدا شنوا می شوند و چشم هاى ضعیف شده دل ها به وسیله آن تیز و بینا می گردند و دل هاى معاند و ستیزه گر با آن رام می شوند…
(نهج البلاغه، خطبه۲۲۲)
“گوش ما مشکل دارد که نمی شنویم، نمی بینیم، غافل ایم از یاد خدا!”
براى شادى روح آن شهید دلاور و مخلص، صلوات!
ممنون داداش حسین عزیز!
خدا ایشان را با سیدالشهدا همنشین کند…
یادش به خیر… ماشالله حزب الله…
میراث ملی ما لندکروز حاج بخشی است
ماشاء الله حزب الله
روحش شاد!
فردا ساعت شش و نیم، برنامه از آسمان راجع به حاجی، قسمت دومشه!!
.
.
راستی حاجی! در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله». خداحافظ «عمار خط مقدم جنگ روزگار». سلام ما را به شهدا برسان و بهشت را پر کن از این شعار: «ماشاء الله حزب الله». شنیده ام «حضرت زهرا»، خیلی این شعار کربلای پنجی را دوست دارد؛ چه بزمی است امشب در بهشت، کنار بی بی مهربان خاک شلمچه!
.
از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ تا ۲۲ بهمن همان سال را به حق عنوان هشت ماه دفاع مقدس داده اند. هشت ماه دفاع مظلومانه ولایت باوران در مقابل جبهه ای مشترک و متشکل از دشمنان قسم خورده انقلاب؛ حضور پررنگ و فعال آمریکا و انگلیس و اسرائیل و رسانه های مکارشان (BBC و VOA)، همراهی و هم نوائی بهائی ها و سلطنت طلب ها و منافقین خلق و همه کاباره نشین ها با عوامل میدانی فتنه متشکل از منافقین حاضر در مجمع روحانیون و حزب مشارکت و کارگزاران و آقازاده های خاندان اشراف، همه این عوامل در کنار عامل سکوت برخی خواص و یاران انقلاب باعث شد تا جمهوری اسلامی مظلومانه هدف آماج ناجوانمردانه ای قرار گیرد که اوج آن در عاشورای ۸۸ کل کشور و در شب عاشواری همان سال در گرگان مشاهده شد.
وقتی به تمثال مبارک حضرت امام (ره) اهانت شد و خواص بی بصیرت سکوت کردند، وقتی به جایگاه رفیع و عزیز ولایت حمله شد و برخی خواص ترسو و بزدل هیچ نگفتند، وقتی مدعیان دروغین خط امام صریحا مورد حمایت شخص رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر خون آشام اسرائیل قرار گرفتند و همان نخبگانی که همه نام و نان خود را از انقلاب داشتند دمی برنیاوردند، نهایتا فتنه گران و منافقین فضا را مهیا دیدند و کار را به اهانت به امام حسین (ع) و عزای سید الشهداء کشاندند. این جا بود که خشم مقدس ملت غیور و انقلابی به جوش آمد و دشمن را که نزدیکی خیمه های امام حسین (ع) دید با حضور حماسی خود در ۹ دی به عقب راند و چنان سیلی جانانه ای بر روی فتنه نشاند که تا مدتها سرخی آن درس عبرتی خواهد بود برای همه فتنه جویان و فتنه گران داخلی و خارجی. (رجوع شود به دست نوشته های مردمی و پلاکاردهای نهم دی تهران در سال ۱۳۸۸)
مردم شهید پرور و ولایتمدار گرگان اما در اقدامی تقریبا بی سابقه، در مسابقه بصیرت، گوی سبقت از غالب هم وطنان ربوده، برائت از منافقین فتنه گر را یک روز جلوتر و در ۸دی انجام دادند و زلزله ای چند ریشتری انداختند به جان منافقین و مخصوصا میکروب های سیاسی و میکروب زاده ها ی منطقه گرگان و دشت.
از آنجا که این میکروب های سیاسی گرگان با سابقه نفاق و دوروئی از اول انقلاب سوابقی چون حمایت از محمد محمدی و بنی صدر، ضدیت با شهید بهشتی، همراهی با باند مخوف مهدی هاشمی، غارت اموال عمومی و جنگلهای منطقه، درج مطالب ضد نظام و ولایت در مطبوعات مورد حمایت شان و از همه جالب تر حضور میدانی و فیزیکی فرزندانشان در خانه های تیمی منافقین داشته اند، برای حزب ا… منطقه هیچ گونه محلی از اعراب ندارند؛ و لذا مواضع و سکوت ذلت بارشان در طول ایام فتنه۸۸ غیر قابل پیش بینی نبود و بر همین اساس قابل پیش بینی بود که اینان در تریبون های مقدسی که در اختیار دارند در روز جمعه و در سالگرد ۸ دی گرگان و در آستانه ۹ دی خفه خون گرفته، حرفی از بصیرت و غیرت نزنند. اما این اصحاب فتنه خوب بدانند که با این کارهای خود فقط پرونده مملو از نفاق و خباثت شان را قطورتر کرده و دیر نیست که با به اوج رسیدن بصیرت مردم حزب اللهی منطقه، فصل میکروب زدائی منطقه نیز فرا برسد که در آن روز در چشم بر هم زدنی بساط نفاقشان برای همیشه از صحنه منطقه برچیده خواهد شد.
زنگ! (گفت و شنود)
گفت: بحران اقتصادی بی سابقه و فراگیر آمریکا و بدهی ۵/۱۶ هزار میلیارددلاری و غیرقابل تامین این کشور، به خبر اول رسانه های جهان تبدیل شده است.
گفتم: تیری که به سوی ایران شلیک کرده بود، کمانه کرده و دارد سینه آمریکا را می شکافد.
گفت: وزیر خزانه داری آمریکا هشدار داده که آمریکا در لبه پرتگاه ایستاده است و آینده اقتصادی بسیار سختی را پیش روی دارد و گفته است فقط باید منتظر بود که شانس زنگ در خانه ایالات متحده را به صدا درآورد!
گفتم: یارو در بدبختی و فلاکت غوطه می خورد. دوستش گفت؛ نگران نباش، شاید شانس بیاری و نجات پیدا کنی و یارو گفت؛ آخه میگن شانس یک بار زنگ خانه را به صدا درمی آورد ولی فعلاً، بدبختی دستش را روی زنگ گذاشته و برنمی داره، فلاکت هم که خودش کلید داره و زنگ نمی زنه!
شما که با حاج بخشی دوست بودین؛ میشه بگین یه فاتحه برامون بخونه؟
آهن؛ اوراق می شود، نه خون… نه خون شهید که هر چه بگذرد، داغ تر می شود و بیشتر می جوشد.
آه شهید
********ماشاء الله حزب الله********
خدا رحمت کند حاج بخشی حزب الله را.
باران موشکها که بر اروند می ریزد…
خون قطره قطره از سر و سربند می ریزد
از رود بوی خردل و باروت می آید…
قلب نهنگانی که در فاوند(*) می ریزد
شاید امیدی جز شهادت نیست ؛ امّا نه…
دارد کسی بر شعله ها اسپند می ریزد
از دور حاجی با گلاب قمصرش پیداست…
تکبیر از لب ها ، غزل مانند می ریزد
بابای خوب جبهه های جنگ ، می آید…
در کام تلخ لحظه هامان ، قند می ریزد
بااینکه داغی تازه روی سینه اش دارد؛
از چهره ی نورانی اش ، لبخند می ریزد
جشن حنابندان ، خدا شاباش هایش را…
روی شهیدانی که می خندند ؛ می ریزد
“دشمن شکست سختی از اسلام خواهد خورد…
جان می دمد از خونتان ؛ ه رچند می ریزد
پایان امشب هرچه باشد باز شیرین است”
از حرف های حاج بخشی ، پند می ریزد
…
آرام شد یک شب پدر در بستر خاکی…
که ز دامنش، عطر خوش فرزند می ریزد
هیی………….
آنجلینا جولی آمریکای جنایتکار نشین میشه سفیر صلح سازمان ملل و حاجی بخشی با صفا میشه مظهر خشونت!
عجب دنیای وارونه ای
جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته…
و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم رضا جان!…
.
.
.
در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی ، خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف، عشق!
و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود
.
.
آنها چشم باطن ندارند تا تحقق آرمانها را در تو ببینند
نامه ای به شهید رضا مرادی……………از طرف سید مرتضی آوینی…
بی ربط:
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/183070/پیکر-سالم-شهید-پس-از-۱۳-سال-تصاویر
“خدا حتی با شکلات هم حرف می زد با حاج بخشی…”
روحش شاد…
دوستان محترم؛
تا ساعاتی دیگر “قطعه ۲۶” با یک… شاید هم دو متن به روز می شود!
وافعاً تو این زمونه ی بی بصیرتی و کم بصیرتی جاش خالیه…
**********
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت پیر دلاور جبهه های جهاد، پدر دو شهید و همرزم و همراه هزاران شهید، مرحوم حاج ذبیح الله بخشی را به همه ی مجاهدان راه حق و به خانواده ی محترم آن مرحوم تسلیت می گویم و علو درجات و پاداش صبر و ثبات را برای ایشان از خداوند متعال مسالت می نمایم.
::…سید علی خامنه ای…::
ممنون…
بسم الله
می آیم از راهی که لبریز سفرهاست
پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست
از معبری که غرق باور غرق شور است
از سنگری که چشمۀ جاری نور است
از نیمه شبهای مناجات و عبادت
از لحظه های روشن قبل از شهادت
شبهای جمعه ذکر یا قدّوس یا نور
معراج اشک و بندگی پرواز تا نور
صحن حسینیه نوای سینه زن ها
بوی خدا و بوی سیب پیرهن ها
سربند یازهرا، سلوکی آسمانی
یعنی شکوه عاشقی در بی نشانی
هر صبح جمعه ندبه های بیقراری
دلتنگی و بی تابی و چشم انتظاری
می آیم از راهی که لبریز سفرهاست
پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست
پرواز سرخ آن کبوترهای زائر
یک آسمان پر از پرستوی مهاجر
شوق شهادت، جانفشانی، شور ایثار
فریادهای حیدری، مردان پیکار
مردان ایمان و جوانان حسینی
یعنی علی اکبرترین های خمینی …
یاحسین
رحمت الهی نصیبشون و شادی روحشون: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بازتاب: پیر دلاور جبهه ها - قرار1404
هیچ وقت گریه پدربزرگ را ندیدم…
http://www.nedayeenghelab.com/vdcefv8f.jh8wzi9bbj.html
سلام
السلام علیک یا اباعبدالله…
خسته نباشید و خدا قوت…
به روزیم با طرحی با عنوان:
“اربعیـــن آقا”
حتما حتما سر بزنید و نظر بدبد…
————————————————-
” اربعیـــن آقا ”
http://fenjanegraphic.mihanblog.com/post/85
————————————————-
راستی مایل به تبادل لینک هستید ؟
منتظریم…
یا علی
سلام
……………….
خدا بیامرزد. برای شادی روح آن مرحوم و تمامی اسیران خاک صلوات